نتایج جستجو برای عبارت :

پارسال یک روز عید

+ نگا پارسال چقد بد بود امسال چقد خوبه نه؟ دیگه کنکور نداری
- ن بابا. خیلی هم اینجوری نیست، پارسال حداقل ذوق داشتم
+ ینی چی؟
- پارسال فک میکردم دکتر شدن خیلی خوبه اما الان میفهمم اونقدرام خوب نیس

#آناتومی زیبا
# پاس خواهم شد یا نه؟ مسئله اینست
پارسال مصاحبه های وانتونز و زدبازی از پرشین پاپارازی و پادکست های شایع و پیشرو و ام جی از رپ فارسی
امسال هم باز هم دوست دارم کلیپ های بالارو بببینم ولی میدونم خیلی برام سخته و حالمو بد میکنه ولی خب امشب جیدال رو دیدم ..
+حالم بد میشه چون یادم میاره که یه سالو الکی الکی هدرش دادم و زدمش به ایکس گاو :(((
پارسال همین موقع های قمری از در آمدی
نشستی
و گفتی
ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها رو خدمتتون تسلیت میگم خانومِ فلانی.
دلم زیر و رو شد.
 
پ.ن: در هیچ مناسبتی، در هیچ زمان دیگری، یاد ندارم اینجور تسلیت گفتنت را. 
پ.ن 2: چه یک سال عجیبی را پشت سر گذاشتم. پر تجربه‌های فشرده و به هم نزدیک. پر از قد کشیدن‌هایی که در هیچ بستر دیگری امکان پذیر نبود. الحمدلله علی کل حال.
فشار زندگی فقط اینجاش که لپ‌تاپ‌ای که پارسال همین موقع سه و خورده ای بوده رو الان با قرض گرفتن و فروختن سکه باید بخری نه تومن!:/
نکته جالبش اینه پارسال من واقعا نیاز نداشتم و نگرفتم(که خاک کاهو بر سرم)
الانم واقعا حداقل تا دوماه آینده نیاز ندارم و الان تنها دلیلم برای خرید اینه که مطمئنم دوماه بعد همینم نمیتونم بگیرم:|
به قول مبهم زیبا نیست!
قربانی بر ایوان می خواند : روزگار غریبی ست نازنین
از زبان شاملو می گفت..
" دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم ... "
هق هق گریه سر دادم در کنار پدرم.نگاه عجیبش قابل لمس بود.
خواند: دار و ندار من و دل سوخته در آتش درد
 من حس آوار را بار ها لمس کرده ام. نمی دانم آن هایی که در پلاسکو سوختند و به لقای عاشق حقیقی رسیدند، چه حسی داشتند، اما در سوختن من همیشه سکونی مثل شمع بوده، همچو شمع سوخته ام و شاید فقط سوختنم جایی را روشن کرده باشد، همچو شمع!!!
ن
زمان خیلی سریع تر از اون چیزی که هرکدوم از ما فکر میکنیم، در حال حرکته. دوم آذر سال نود و هفت بود که آووکادو اینجا رو بهم نشون داد. اون موقع نه خونه ای داشتیم و نه زندگی ای! پارسال همین موقع فقط نامزد بودیم! هیچوقت فکر نمیکردم تو یک سال این همه تغییر کنم. تغییر شهر... خونه... وسایل... شغل... طرز تفکر... حتی وقتی توی آینه نگاه میکنم قیافه م هم تغییر کرده! تقریبا هیچی از یلدای پارسال باقی نمونده و این منِ جدید بیشتر خوشحالم میکنه.
از چند تا دلتنگی میخوام واستون بگم :
خب اولیش واسه حال و هوای پارسال این موقع ست ، جالبه پارسال این موقع ها به قدری حالم بد بود
که فکر نمیکردم هیچ وقت دلم واسش تنگ بشه ... ولی الان شده ! دلم واسه حال پارسال این موقع ،
حال و هوای شروع کلاس زبان تو اموزشگاه جدید ،بچه های اون ترم کلاسمون (غیر اون حمید ک گفتم
خیلی رو مخم بود و ازش بدم میامد و میاد هنوز ) ، مرکز و عمو جیمز ! البته 20 به بعد فروردین بود که
فعالیتمون تو مرکز شروع شد ، اول کنار عمو جیمز بودیم
به حدی از خودسوزی رسیدم که هی دلم برای خودم میسوزه
قربون صدقه خودم میرم
هرچی دلم میخواد برای خودم درست میکنم
و نسبت به همه بی حس شدم اصلا برام مهم نیست دیگه کسی برام بمونه یا نه ...
حتی آدمای بی شناخت زندگی که یه روزی بودن و دیگه نیستن لیاقتشون بیشتر از این نبوده ... والا ع
خیلی خوبه که دیگه حرف زدن یا نزدنشون منو ناراحت نمیکنه و سرگرم کارای خودمم ...
خدایا ماه رمضون امسالو بهتر از پارسال کن
حالا که فکر میکنم ماه رمضون پارسال خیلی ب بود و هیچ فیضی ن
غروب روز قبل اربعین پارسال، تو یه موکب نزدیکای عمود ۱۲۰۰ خوابیدیم.
صبح بعد نماز صبح به پیاده رویمون ادامه دادیم تا حدودای ه‍شت صبح رسیدیم کربلا.
شهر آنقدر شلوغ بود که حرکتمون خیلی کند شده بود و بالاخره ساعت ده ۱۱ رسیدیم بین الحرمین.
دیدم اون وسط طناب کشیدن و یک مسیری درست شده که مردم دارن هروله کنان می دوند، کفشامو دادم به همسفرم، خودمو رسوندم اون وسط، از طناب رد شدم و منم هروله کنان قاطی موج دریا شدم...
توی فرودگاه نشستم و کمتر از دو ساعت مونده به رفتن...
سفر این بار کاملا چشیدن خانه بود...خانه و دیگر هیچ...
نه مهمانی و نه سفر و نه دور همی زیادی...
زیبایی خانه مزین به حضور علی و ارغوان بود...
چند روز اول علی برایم علی پارسال نبود... جمله های شمرده ی علی تبدیل شده بود به ور ور حرف زدن... معصومیت بچگی به شیطنت پسرانه... اما کم کم من هم علی جدید را دوست داشتم... علی عزیزی که کلاس میرفت و جمله های کوتاه انگلیسی میگفت... علی که حاصلش دست گاز گاز شده و بازوی دردنا
دوسال پیش، دهم که اومدم مدرسه‌ی جدید می‌خواستم تو مراسم بیست‌ودو بهمن مجری باشم ولی زورم نرسید. مراسم خفن و فوق‌بامزه‌ای بود، توپ پلاستیکی رو سینه‌ی یکی از بچه‌ها جاساز کرده بودن که نقش پرستار زن رو بازی کنه(با عرض معذرت). سال بعدش، پارسال، با پسره دوست شده بودم. چندتا ترک که تو استودیو ضبط کرده بودن رو برام فرستاد و گفتم واو، چه کلمات عمیقی. بعد که درموردشون باهاش حرف می‌زدم می‌دیدم هیچ درکی از چیزایی که دادن و خونده نداره. یه تکست و نص
... یکیشون عید نوروز و
یکیشون عید فطر ... پدرِ مادرم که جانِ ما نوه ها بود و با رفتنش غم بزرگی
رو برامون گذاشت ... بعد از یکسال و پنج ماه ، خوابش رو دیدم .... همزمان
با اذان صبح ... همین که خواست باهام حرف بزنه ... مامان بیدارم کرد برای
نماز صبح .... با گریه از خواب بیدار شدم ... هنوزم که مینویسم اشکم روان
است .... دلم برایش تنگ است ... کاش بود ولی نیست ...
پست پایین که
نوشتم ... پارسال شب قبل از فوتش ، هممون خونه موسیو و مادام داکتر بودیم
... دیشب عکسامون رو نگاه
امروز نامه‌ای که پارسال به خود امسالم نوشته بودم، رسید. اینکه توی یه نگاه کلی می‌تونم بفهمم چی از امسال‌ام می‌خواستم و به چی رسیدم و پارسال کجا بودم، خیلی لذت‌بخشه. امتحان نمی‌کنید؟ 
منم تابحال ننوشتم .. بیاید امتحان کنیم :)
بنویس 
به نظرم زنهای خانه دار در یک گردابی می افتند به نام گرداب اون به فکر خودشه و به ما نمیرسه 
خیلی گرداب وحشتناکیه ذهن بهت میگه ببین اون داره خودش خوشی میکنه به تو بچه ها نمیرسه 
حالا هر زنی به یک شکلی حرفهایی که دیروز ظهر از زنهای همسایه میشنیدم هم داشت همینو به من میگفت همه زنهای خانه دار تو این گرداب هستن 
مثلا اون زنی که مامان مبینا میگفت که با بچه هاش میومده خونه صداهایی از اتاق خواب میشنیده بعد میگفته بچه من تره بار خرید دارم بریم بیرون . ی
با دانشگاه رفتیم کربلا ...پارسال بهمن...اره دیگه پارسال بهمن!
انقدددد مدیر کاروانمونو اذیت کردیم و دیوونه اش کردیم تقریبا ...داشت موهاشو میکند...!هی برمیگشت به ما میگفت منو اذیت نکنین دخترا...!تو رو خدا سر تایمتون بیاین‌..تو رو خدا بیاین سوار اتوبوس شیییین...
امروز فهمیدم ...فوت کرد!به خاطر کرونا!
باورم نمیشه...
میخوام زااار بزنم...
خیلیییییییییییی شوکه ام...
کل خاطرات کربلامون اومد جلو چشمم...
حرص خوردناش...غذا پخش کردناش...خستگیاش...خخخخ تا مینشست تو ا
چند روز به روضه مونده و هزینه کمی برای برگزاری روضه داریم 
ولی من و همسرم دوست داریم روضه مادرمون  به خوبی و باتشریفات برگزار بشه ..
آقا محمد با نگرانی بهم گفت:دوست دارم روضه امسال مثل پارسال با تشریفات برگزار بشه . بهش گفتم فکر می کنی پارسال هزینه روضه را تو دادی یا خود مادرمون . گفت  این حرفتا می دونم  ولی... 
ولی نداره خوده مادرمون  شخص می کنه روضمون چه طور برگزار بشه ،
من باور دارم که میزبان این مهمانی حضرت زهراست . و ما  افتخلر نوکری پیدا کر
زهرای بابا سلام
پارسال همین روزها، عید 97 بود که با ما بودی و خوش بودیم. همین روزها بود که با دختر عمو و پسرعموها عید داشتیم. بیرون می رفتیم و می گشتیم و تو شادتر از همیشه بودی. شاید خدا می خواست آخرین روزهای عمرت جبران روزهای گذشته کنم و بتوانی از طبیعت بهاری بهره ببری. این فیلم ها هم لحظاتی کوتاه از شادی توست





کاش می شد که این روزهای شاد ادامه پیدا کند.
هیچ وقت تو زندگیم انقدر تو تصمیم گیری ناتوان نبوده ام. هیچ وقت نشده بوده که انقدر فکر کنم و به هیچ نتیجه ای نرسم.
از پارسال می دانستم که بالاخره این انتخاب رشته می رسد. از پارسال هم می دانستم که بالاخره باید بین دو رشته ی تجربی و انسانی یکی را انتخاب کنم. اما هنوز نمی دانم کدامش از آخر؟ و مهم تر از همه، وقتی انتخابش کردم آن وقت چه؟ از آخر دکتر می شوی؟مترجم شفاهی یا کتبی؟ داروساز می شوی؟ استاد دانشگاه می شوی؟ چه رشته ای آن وقت؟ ادبیات فارسی؟ زبان
کسب 3 مدال طلای سیدمحمدمهدی حاتمی، امیرحسین ندایی‌پور و پارسا حسینی و ۸ مدال نقره پارسا مرات، سیدپارسا حسینی نیری، محمدسعید حقی، محمد مشتاقی فر، محمدباقر شریفی، مهدی سلمانی، آرمان محمدی و مهدی حضرتقلی زاده و ۲ مدال برنز کسری امیرسلیمانی و مهدی تیموری انار را فقط و فقط تبریک می‌گوییم.


طلاهای دیگر:
امیرحسین باطنی / انرژی اتمی تهران / نقره پارسال
امیرحسین باقری / انرژی اتمی تهران / برنز پارسال
علی شریفی / علامه حلی ۲ تهران
کیان شمسایی / انرژی
داشتم وبم رو مرور میکردم که رسیدم به این پست...
امسال هم آب و جاروب کردم و در رو باز گذاشتم که باد خنک فرصت کنه توی خونه چرخ بزنه...
پارسال تازه با استغفار خو گرفته بودم و یادمه حال خیلی خوشی داشتم...واقعا هم پارسال ماه رمضون محشری بود...امیدوارم امسال هم برای آخرین بار مناجات شعبانیه رو بخونم و با تموم دلبرانه هاش خداحافظی کنم و آماده بشم برای دلبرانه های دعای افتتاح...
آماده بشم برای زندگی شاهانه به مدت یکماه،ماهی که اگه بخوابم هم خوابم میشه عبا
کم کم داریم به یک سالگی زندگی مشترک مون نزدیک میشیم . یه سال غم و شادی، یه سال قهر و آشتی، یه سال تلخ و شیرین، زندگی بالا پایین زیاد داشت واسمون . پارسال یه همچین روزایی بود که خیلی تنها بودیم . تو تنهاتر از من، من تنهاتر از تو ، خدا رو داشتیم و همدیگه رو . من تنهایی جهیزیه میخریدم تو تنهایی دنبال وام میدویدی که بتونی خونه اجاره کنی، من تنهایی وسیله میچیدم تو تنهایی دنبال پول بودی که بتونی مراسم عروسی بگیری اونجوری که من دلم میخواد، اصلا چرا میگ
نشستم در دفتر روزنامه. زیر کولر. روی میزی که یک شیشه از فلان گیاهی که نمی‌دانم چیست رویش هست. موسم روی روزنامه‌ای‌ست که داستانی از من در آن چاپ شده. صدای کیبورد می‌آید. صدای یک موسیقی آرام از دور می‌آید. گاهی صدای بحث این و آن بر سر فلان خبر می‌آید. آدم‌های اینجا را کم و بیش می‌شناسم. برایشان نوشته‌ام. قبل‌ترها از دور با آنها مکاتبه داشته‌ام. یک کارت خبرنگاری جشنواره فیلم کودک و نوجوان الان توی کیفم هست. بوی سیگار می‌آید. بوی میوه. بوی عطر
سی و نمیدونم چند روز مونده به کنکور. این روزها بی نهایت آرومم. حال امسال و پارسال همین روزهام اصلا قابل مقایسه نیست. این منبع آرامش چیه یا کیه الله اعلم! تازه پارسال آرامبخش هم مصرف میکردم ولی امسال هیچی و صد برابر هم آروم ترم. :) با وجود این که اندازه ی پارسال هم درس نخوندم… امیدوارم همیطوری آروم بمونم. :))
امروز آخرین روزی هستش که قراره توی هارون الرشید (ر.ک به پست های قبل) سپری بشه و فردا میام خونه. دلم برای تک تک شون تنگ میشه. نیکا، پریا، فاطمه،
 
عارف شادکام افزود : این حکم ، جایگزین یک سال حبس تعزیری است.وی گفت : پارسال هم 2 نفر از آلوده کنندگان محیط زیست در این شهرستان به پاکسازی بخشی از جنگل های روستای شیلان تالش محکوم شدند.
 
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما مرکز گیلان ؛ رئیس اداره حفاظت محیط زیست تالش امروز گفت : مردی 55 ساله تالشی که فاضلاب های خانگی را در منطقه ساحلی جوکندان تالش تخلیه می کرد با حکم قاضی شعبه 102 دادگاه عمومی و انقلاب تالش ، به جای زندان ، به پاکسازی منطقه آلوده شده به
قربانی بر ایوان می خواند : روزگار غریبی ست نازنین
از زبان شاملوی جان می گفت و گویا نار الله الموقده در قلبم شعله می کشید و تمام تن و جانم را می سوخت...
" دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم ... "
هق هق گریه سر دادم در کنار پدرم.نگاه عجیبش قابل لمس بود.نمی تواند هضم کند من را... ولی من او را می فهمم.می دانم چرا گریه می کرد: از غصه ی دخترک غمین و شاید فسرده اش که همچو کبوتری زخمی در آغوشش هق هق دوری و هجران سر داده بود. گریه می کرد چون دلش می سوخت ب
به نام او...
دوباره انقدر حرف تو سرم هست که نمیتونم مرتبشون کنم و بنویسم یا بگم.
مثلا اتفاقات این دو روز،درس هام،کار هام،سرشلوغی های الکی که دور خودم درست کردم،یکسری خاطرات خیلی قدیمی که با یه اهنگ اومده تو ذهنم،حتی اون فیلم بچگی هام که خیلی ها انگار دیگه هیچ وقت نمیخوان که باشن یا حتی خاطرات پارسال و این روز و شب هاش...
که چقدر حرف زدن پارسال هم سخت بود و چقدر گریه کردن تو یه پارک تو یه جای دور از خونه، آسون!
اون دختر پسری که نرمش میکردن و یا حتی
نوروزتان پیروز
پارسال گذشت
اکنون در سال جدید همینطور که موقع مشکلات سختیها خدا بیادتون میاد و خدا باید به دادتون برسه در هنگام شادیها و خوشیها هم یاد خدا و سپاسگذاری از پروردگار یکتا باشید.
با بهترین آرزوها برای همگی در سال نو 
هوای تهران امسال برعکس پارسال آلوده نبود :) مراتب خرسندی خود را اعلام میدارم...
+ شروع کردم به خوندن ناتوردشت... 42 صفحه شو خوندم هنوز :) ولی خب به نظر ک خوب میاد : دی 
ملت عشق رو هم بالاخره تموم کردم! و باید بگم که  محشرررررررر بود!
 
 
روزی بهلول از کوچه ای میگذشت، شخصی بالایش صدا زده گفت: ای بهلول دانا! مبلغی پول دارم، امسال چه بخرم که فایده کنم؟ بهلول :  برو، تمباکو بخر! مردک تمباکو خرید، وقتیکه زمستان شد، تمباکو قیمت پیدا کرد. به قیمت خوبی به فروش رسید. بقیه هر قدر که ماند، هر چند که از عمر تمباکو میگذشت، چون تمباکوی کهنه قیمت زیاد تری داشت، لهذا به قیمت بسیار خوبتر فروخته میشد وسرانجام فایده بسیاری نصیب اوشد. یک روز باز بهلول از کوچه می گذشت که مردک بالایش صد ا زده و گ
حدود یک سال پیش در چنین روزی شخصی به نام "سه نقطه" پای به عرصه ی مجاز گذاشت . دقیقا پنج روز مانده به ماه مبارک رمضان با سری که به سنگ خورده بود حیران و سرگردان با خود گفت : "شاید حسابرسی در دنیای مجازی شروعی متفاوت و موثر باشد." با توبه ای دوباره و امیدی دوباره آغاز کرد . وبلاگ را راه اندازی نمود و در طول ماه مبارک رمضان هر روز می نوشت . و هر روز حس می کرد که چشمانش بینا تر شده اند . انگار اتفاق های پر از درس و پر از احساس او را احاطه کرده بودند و تا دیر
 
روابط عمومی سمات اعلام کرد: 
 پارسال، در هر ماه به طور میانگین ۶۸ هزارو ۵۰۰ سهامدار جدید وارد بورس شده‌اند و شیب ورود سهامداران تازه وارد رفته رفته رشد کرده به طوری که در نخستین ماه سال ۵۵ هزار سهامدار جدید وارد بورس شده‌اند.
 این رقم در ماه پایانی سال ۹۸ از مرز ۱۷۲ هزار نفر هم عبور کرد.
 مطابق این اطلاعات پارسال در مجموع ۸۲۲ هزار سهامدار جدید وارد بورس شده اند که با اضافه شدن این تعداد سهامدار، جمعیت کل سهامداران بورس به ۱۱ میلیون و ۶۵۵ ه
عکس پایین عکس یکی از روزهای پاییز پارسال بود که میرفتم کتابخونه..الان که نمیرم خیلی خیلی دلتنگ اونجام چون پناهگاه همیشگی من بود ...دلم برای سوفی تلاشگر ..جدی و هدفمند تنگ شده..نباید بذارم این روند ادامه پیدا کنه..روزای خوب تو راهن..مطمئنم
به نام او...
انواع حس های مختلف و خاطرات قدیمی درحال مرور شدن هستن در من.در خود من
حس های سال کنکور و یک سال اول دانشگاه و خابگاه و ...
حس بودن خاله اینا و ...
حس اولین باری که تورو دیدم! حتی دومین و سومین بار و تمام خاطرات خوب پارسال تابستون و حرف زدن های تا صبح! حتی اون یک شبی که ۷:۳۰صبح خوابیدیم.
واقعا پارسال کجا بودم و الان کجام و سال های بعد قراره کجا باشم و دغدغه های فکریم چیا باشه؟
این روزا خیلی بیکار و بی حوصلم.
فقط شب ها یک ساعت قدم میزنم و سعی م
پارسال این‌موقع نه ساعت و چهل و پنج دقیقه درس خوندم و این عدد برای من واقعا زیاد بود! احتمالا می‌خواستم درس بخونم تا فرار کنم از چیزی که واقعا باید می‌بود و نبود.
پارسال، دیروزِ این‌موقع که همیشه آمپلی‌فایر مدرسه دستمون بود و دیگه شورش رو درآورده بودیم انقدر برای خودمون مولودی و آهنگ و این‌ها با صدای خیلی خیلی بلند پخش می‌کردیم، دور میز صبحانه ایستاده بودیم و «تو میای و ...» داشت پخش می‌شد و من درحالی که داشتم سعی می‌کردم با جنگ، یکی از چ
۱) اندر احوالات خوابگاه مسوول خوابگاهی داریم که می فرمایند شب یا تا ۹ و نیم خوابگاه باشید یا اگر تاخیر زیاد دارید کلا نیایید همونجایی بمونید که بودید ... این جوری با این قوانین ناقص مراقب بچه های مردم هستن ... خب آدم حسابی وقتی مادر و پدر من راضی هستن و در جریانن که کجا بودم چرا نباید بیام سرمو رو بالشت اتاق خودم بزارم ۲) زمزمه هایی از اضافه شدن یک دانشجوی انتقالی به بخشمون داریم، مثل پارسال؛ امیدوارم امسال استادامون، ما دانشجوها رو هم از خودشو
فردا اول ماه رمضونه و من برای سومین سال متوالی نمیتونم روزه بگیرم!
تا پارسال اصلا برای خودم مهم نبود! حداقل پارسال این موقع یادمه که باور داشتم خدایی وجود نداره!
تو یک سالی که گذشت خیلی سختی کشیدم اما همه و همه ش باعث شد به خدا نزدیک تر بشم! امسال خیلی ناراحتم که نمیتونم روزه بگیرم. اما برای اولین بار در عمرم تصمیم گرفتم بعدا قضای روزه هام رو بگیرم! و پیش خودم هر جور که در توانمه جبرانش کنم!
اصلا به هیچ وجه آدم مذهبی ای نیستم! اما به شدت مدتیه که
آتش سوزی مراتع در شیروان، ۵۰ درصد افزایش یافت.
فرمانده یگان حفاظت منابع طبیعی و آبخیزداری خراسان شمالی با بیان اینکه آتش سوزی مراتع شیروان در نیمه نخست امسال نسبت به مدت مشابه پارسال ۵۰ درصد افزایش داشت، گفت: در این بازه زمانی ۹ هکتار از عرصه های طبیعی این شهرستان در آتش سوخت.سرهنگ موسی الرضا حیاتی، گفت: نیمه نخست امسال ۴ مورد آتش سوزی در سطح مراتع روستای بلغان از توابع بخش مرکزی و گلیل بخش سرحد این شهرستان رخ داد.وی افزود: در مدت مشابه سال گ
امروز خیلی ها کنکور دادن 
منم پارسال این موقع کنکور دادم 
و ذهنی که الان دارم خیلی فرق میکنه با ذهنی و تصوری که از زندگی پارسال داشتم 
فقط میخوام بگم زندگی اصلا اونطوری نیست ک ادم قبل کنکور تصور میکنه بعد کنکور که وارد ی زندگی واقعی میشی همچی خیلی متفاوت میشه 
کنکور برا خودتون گول نکنید 
من الان اون رشته ای که بهش علاقه دارم رو نمیخونم ولی واقعا آرامش رو تو لحظه ب لحظه زندگیم حس میکنم 
واین همه استرس و دوندگی بخاطر اینکه ادم احساس ارامش داشت
اومدیم صبحونه سلف سرویس رحم نمیکنم ولی تابستون پارسال هتل تهران ۷ مدل صبحونه بود و یه چیز آبادی بود!؟ این ۳-۴ مدل بیشتر نیست!؟!؟ توی خونمون اصلا صبحونه نمی‌خورم ولی اینجا شدیدا علاقه مند به صبحونه شدم به عنوان وعده اصلی غذایی
پارسال نزدیکای عید بود که هدیه ی رایتل و دریافت کردیمهدیش یه سیم کارت رایگان و یکسال مکالمه ی رایگان و چند گیگ اینترنت رایگان بود 
این واسه مایی که هر روز و گاهی روزی دوبار به خواهرم زنگ میزنیم و اگه اون زنگ بزنه قطع میکنیم وخودمون زنگ میزنیم تا شارژش تموم نشه خیلی ایده آله،تقریبا 6 7 ساله که این روال برقراره... بعد از اینکه از رایتل استفاده کردیم پول تلفنمون نزدیک 20 30 تومن کم شد، آخه ریز و درشت مسائلی که اتفاق میوفته براش تعریف میکنیم تا شاید
امروز کتابای یکی که توی دیوار کتاباشو گزاشته بود و 300 هزارتومن بهش داده بودم بهم رسید. کلی کتابه با یدونه لقمه آرایه میشه دوازده تا. ایشالله بتونم همشونو بخونم و تستاشو بنم.
چند روزه دارم ورزش سنگین میکنم پارسال که کلا ورزش کردنو گزاشتم کنار 15 کیلو اضافه شد بهم. برای رفع این مشکلم یه دوچرخه کورسی گرفتم و قرار گزاشتم هفته ای یکی دوبار برم کوه. بعلاوه دمبل زدن و درازنشست که شبا انجامشون میدم. 
یادمه فقط یکسال وقتی که ششمو تموم کردم انقدر چاق شده
« آره، پارسال یکی از دغدغه‌های دم عید من همچین چیزی بود. این که تعطیلات عید تموم بشه و اون رو ببینم. امسال دغدغه‌م اینه که وقتی این تعطیلات چند هفته‌ای تموم بشه، کیا رو ممکنه دیگه نبینم؟»
+ این آخرین جمله‌ی پست قبلیمه که به دلایلی خصوصی منتشرش کردم. گرفتن رمز برای عموم آزاد است!
حساب گوگلم چند روز است که هی گیر می دهد که بیا ببین پارسال در همچین روزی چه می کردی.میخواهم بگویم به تو چه که من سال پیش در همین روزها چه میکردم؟روزهایی بودند که از یادآوریشان فراری ام.روزهایی بود که داشتم به زندگی امیدوار می شدم.با همه بخش های خوب و بد زندگی ام کنار آمده بودم و سعی میکردم در همین شرایط رشد کنم،کارهای جدیدی انجام دهم،آدم های جدیدی را ببینم و زندگی خوبی را برای خودم می دیدم.حتی الان هم باورم نمی شود که آن زمان چه حسی به زندگی دا
خب قراره سهمیه بدن ! خیلیم عاااااالی ! پارسال به یه استان دادن اون بلا سر رتبه ها اومد امسال 24 استان! خیلییییییی عالی شد اصلا ! خاعک تو سرتون که آینده ی بچه ها واستون مهم نیس ! جالبیش اینه این سهمیه تا کنکور 1401 ثابته و ادامه داره !
خب دیگه تکلیف همه چی معلوم شد باید کم کم برم سراغ درس و مشقم ...
مدیر جان پارسال زنگ زد و گفت چرا جلسه ی آشنایی اولیای دانش آموزان پایه ی دهم با دبیران نیامدی؟!
گفتم اداره بودم و درگیر ثبت نام مدرسه ی پسرم.
گفت برای سال بعد چه میکنی؟
با احترام گفتم به دلیل نزدیکی به محل سکونتم مدرسه ی دوم را میروم. 
گفت محض اطلاع بگویم که خروجی ات را نمیدهم!
و تلفن را قطع کرد.
 
+ آخه این چه مدل دوست داشتن یه نیروی خوبه؟!
اهنگ کجا بودی جیدال میگه کجا بودی کل شهرک دنبالم بود تو بغلت دختره نسخ شمارم بود و ....خلاصه که داره وضع قبل خودشو توصیف میکنه .. 
این اهنگو پارسال موقع دویدن گوش میدادم و بهم انکگیزه میداد امسال بتونم دانشگاه خوب قبول شم و ... 
اما الان میخوام طی پستی شرایط الانم رو بیان کنم !
بدبختیامو که بعدا فراموشش نکنم ..:(
خب جانم الان واقعا خوابم میاد ولی نمیتونم ننویسم. یه جور شوق درونی منو کشوند سمت این پنل تا شاید آروم بشم.
عزیزم زندگی اونقدر ها هم که فکر می‌کنی پیچیده نیست. اگر خودت رو درگیر زندگی نشون بدی احتمالا زندگی هم باهات همراه میشه. این جمله ای بود که معین پارسال بهم گفت در جواب اینکه من بهش گفتم سطح سختی درس ها رو خودمم که تعیین می‌کنم. دقیقا بهش گفتم اگه درس نخونم درسا آسونن و اگه بخونم واقعا سختن! خب درکش سخته ولی من میفهممش به هرحال.
من یه پرفکشن
دهم مرداد روزیه کهایرانیان باستان جشن چله ی تابستون میگرفتنبعد از رد شدن چله یتابستون هوا شروعبه خنک شدن میکنه...چله تابستونتون مبارک!پ.ن: ما نیز هنوز چله نشین سردی دهم مرداد چند سال پیشیم. هنوز چشم انتظار و هنوز دوست‌دارش...
پ.ن2: این مطلب رو پارسال گویا نوشته بودم، نمیدونم چرا تا امسال منتشر نشد.
پارسال چنین شبی آزاد و رها وسط حیاط فرزانگان به واسطه‌ی هیئت عقیله‌ی عشق می‌چرخیدم و هر از چندگاهی به آسمون شفافش نگاه می‌کردم و سعی می‌کردم عمیق‌تر از همیشه نفس بکشم و امشب توی خونه خودمو مچاله کرده بودم و کمیل می‌خوندم.
 
[...اِرْحَمْ مَنْ رَأسُ مالِهِ الرَّجاَّءُ وَ سِلاحُهُ الْبُکاَّءُ...]
رحم کن به کسی که سرمایه ‏اش امید و اسلحه‌ش اشک‏ِ ریزان است.
 
 
 
یادمه پارسال یه دختر کنکوری اومده بود وب من قشنگگگگگ داشت خودشو میکرد تو چشم من که واسه دانشگاه شیراز رتبه ی بهتری از دانشگاه تبریز میخواد!!!!! حالا بیا و حالیش کن نه داری اشتباه میزنی داداچ!!! دیگه ما هی توضیح میدادیم این بنده خدا مقاومت میکرد در برابر فهمیدن!!!! دیدم عاقا من 24 ساعت که نه! 24سال هم بیام واسش توضیح بدم تو مغز این بشر نمیرررررره که نمیررررره! خلاصه اینکه امروز دیدم یه منبع قابل اعتماد اومده اسامی رو نوشته رتبه بندی شده از نظر جهانی
کفش های چرم سیاه رنگ را از پای مرد بیرون کشید و شروع به واکس زدن کرد. مرد به سیگارِ برگ‌اش پک عمیقی زد و کفاش قطرات اشک گونه های از سرما یخ زده‌اش را گرم کرد؛ وقتی چشم‌اش به مارک کفش های مرد افتاد... کفش بلّا!تا پارسال مرد کفاش یکی از کارگران کارخانهٔ کفش بلّا بود. اما بخاطر واردات بی رویه، ورشکست و تعطیل شد. او هم از کارخانه اخراج...با حسرت کفش ها را جلوی پای مرد، جفت کرد و گفت: خدمت شما آقا!
 
 سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
نه اینکه فرصت نوشتن نداشته باشم راستش عادتش از سرم افتاده است. اتفاقات خوب و بد کم نیفتاده‌اند و بهانه نوشتن هم داشته‌ام اما انگار هزار سال است از این‌جا دورم. با وجود یکی دو تا یادداشت باز هم احساس می‌کنم از پارسال دیگر سراغی از اینجا نگرفته‌ام. شاید هم به این خاطر است که هیچ کدام از آن دو سه یادداشت امسال به تمامی بازگوکننده حالم نبوده‌اند. زندگی می‌گذرد مثل همیشه اما نه خوب و نه آنقدرها بد البته. مثل همیشه با بی‌خوابی دست و پنجه می‌کن
با سلام خدمت شما...
من (اون) هستم.
من هر دفعه که یک وبلاگ جدید می نویسم اسمم تغییر میکنه..
میخواستم اولین پستم مصادف با عید سال ۹۹ باشه...
یک سوال داشتم خواهشا تو کامنت ها جوابمو بزارید:
عید پارسال رو در چه مکانی گذراندید؟
ممنون
 
با سلام و تبریک سال نو
اعضا محترم طبق روال هر سال جشنواره رضوی شروع شد. 
جهت شرکت در مسابقه به سایت www.samakpl.ir مراجعه نمایید.
اعضا محترمی که پارسال در جشنواره شرکت کردند.
کد کاربری و گذرواژه کدملی انها است و نیازی به ثبتنام جدید ندارند. 
پارسال این موقع برای "ش" میمردم.  انقدر دوستش داشتم که حاضر بودم بمیرم براش. وقتی بچش به دنیا اومد همه ی تلاشم رو میکردم از نظر احساسی بخوام ساپورتش کنم و فکر میکردم از یه شاگرد براش خیلی بیشتر ارزش دارم. فکر میکردم مثل خواهر کوچکترشم.خودش اینجوری برخورد میکرد باهام و فکر میکردم واقعا هستم .شایدم این من بودم که سوء برداشت میکردم. 
از بعد نتایج کنکور نه کلاسش رفتم و نه پیام دادم بهش. چقدر عجیب !!!! هنوز زنده م !!!! اونقدر هم انگار بهش وابسته نبودم !!!
واقعا این چجور تعزیه هایی هست ک تو ماه محرم اجرا میکنن ؟ 
خیلی بی کیفیت و مسخره اجرا میکنن جوری که بیشتر مضحکه خاص و عام میشن 
پارسال ی تعزیه رفتم شمر جا موبایلى داشت و شلوار جین آبی
حرمله ساعت داشت ،اون یکی کفش اسپرت قرمز پوشیده بود اصلا ی وضعی بود 
بعد از مدت ها رفتم باغ فاتح و زیر بارون قدم زدم.
یه پیاده روی تند.
بدجوری سمت چپ کمرم درد گرفته :/ خیلی وقت بود اینجوری پیاده روی نکرده بودم پیر شدم راستی راستی، من یه روزی خدای تند راه رفتن بودم :( 
بارون شدید شد و رعد و برق میزنه پارسال کرج انقدر نمیبارید امسال یه بند داره میباره از آخرای مهر و استراحتم نمیکنه!
حس من امروز این بوده که وارد ماهی شدیم که هرچه آرزو کنم و از خدا بخواهم برایم برآورده میکند و  از دیروز به این فکر میکردم که پارسال ماه رمضان از خدا چه خواستم و خدا چه کرد و همینجور که با خودم مرور میکردم میدیدم هرچه خواستم بهبهترین شکل عطا کرده است و امروز روز اول ماه رمضان با قوت و انگیزه بیشتر از خدا طلب حاجت  دارم...
امیرعباس از معلم پارسالش اصلا رضایت نداشت و بابت این مساله با توجه به اتفاقات رخ داده شده ی پارسال بهش حق میدم. وقتی خانم دکتر میر سیدی گزارش های کرونایی اش شروع میشه امیرعباس پشت به تلویزیون میشینه و میگه یاد معلم پارسالم میفتم. راست میگه خیلی شبیهشه
پارسال این موقع اوضاع یه شکل دیگه بود 
 
 
یادته ؟
علی , تو نرفته بودی . کلا نرفته بودی ها . داشتی درس میخوندی هنوز. من کنکوری بودم , میرفتم کتابخونه و میدیا . کلاس سر جاش بود , در واقع هنوز تو همون آموزشگاه بودیم . 
پارسال این موقع اوضاع بد بود ; ننه حالش بد بود. مامان رفته بود شهرستان . هیچ کدوم از فامیلا نمیرفتن پیش ننه بمونن . همش مامان بود و زندایی. منم میرفتم گاه گاهی... نمیزاشتن زیاد برم. خب ننه کلی کار داشت من از پسش بر نمیومدم 
از در اصلی بیمارس
جنایت و مکافات/داستایفسکی؛ مهری آهی
کتابی که از پارسال دست گرفته بودم بخونم اما پیش نمی رفتم. هم اینکه معمولا وقت آزادم آخر شب بود و خسته بودم و کتابشم نیاز داشت که با دقت خونده بشه و هم اینکه شرایط راسکلینکف ناراحتم میکرد!بالاخره به دلیل قرنطینه وقت آزاد بیشتری پیدا کردم و تونستم تمومش کنم. خوشحالم و از خوندنش لذت بردم.
بعد از چهار سال برایم زنگ زده بود.....نشناختم اولش...با کلی خبر آمده بود..گفت دفتر زده ام...درگیر مقاله پایان نامه ی ارشدش بود....ازدواج کرده بود و خانواده ی کوچکی داشت......از شیطنت های پسر کوچکش گفته بود......دنبال کارهای مهاجرتشان بود....و توی یک جشنواره شرکت کرده بود و خبر چاپ کتابش را می دهد...گفت بیا ببینمت...قیافه ات که عوض نشده....گفت نبات تو چی؟چه خبر؟....من سکوت...من مثل پارسال...مثل دو سال پیش....مثل سه سال پیش...و من از همه ی این ملاقات ها فرار می کنم....
من 4 سال هست که دارم کار میکنم
کارهای مرتبط با رشته م ولی مختلف ...
پارسال داشتم به این فک میکردم که حیف شده و چند تا شاخه رو عوض کردم و چیزایی یاد گرفتم که واقعا هیچوقت به کارم نمیان.
الان یه چیزایی رو متوجه شدم که هر چیزی که یاد بگیریم در نهایت یه روزی به ما کمک میکنه
الان هم دارم از اندوخته هایی استفاده می کنم که قبلا یاد گرفتم و یه زمانی حس میکردم به دردم نمیخورن
 
امیدوارم امسال خدا به همتون سلامتی و تندرستی عیدی بده ....
امیدوارم امسال در کنار خونواده اتون شاد باشین....
امیدوارم امسال اونقدر اتفاق خوب بیفته که اتفاقات  بد پارسال در خاطرتون کمرنگ تر بشه......
سال نو مباااااااارک 
سال ۹۸گذشت ....کاش بشه بهش فکر نکنیم....
امیدوارم سال خوبی داشته باشین:)
پارسال چند روز بعد از امروز بود که به مریم گفتم: بیست و سه سالگی باید سن خوشی های کوچک و غم های درست حسابی باشد. در این یک سال خوشی های کوچک بسیاری را تجربه کردم اما الکی هم زیاد غصه خوردم. دلم می خواست غم های درست حسابی بستری شود برای رشد کردن و جوانه زدن. تازه این اواخر یاد گرفتم که باید برای غصه ها کاری کنم و در آن ها نمانم که بستر رشد شوند. رد شوم و بگذرم و بگذارم که بسازند. هنوز درباره ی بیست و چهار سالگی با کسی حرف نزده ام. همیشه فکر می کردم قب
از نیمه بهمن با سرسبز شدن منطقه و معتدل شدن هوا حس و حال بهار رو داشتم و امروز نیمه ی فروردین ۹۹ گرمی هوا حس تابستونه رو زنده کرد.
بهار منطقه ما دو ماه بود که یک ماه و نیمش تو زمستون بود و ۱۵ روزش تو بهار .
از الان تا ۱۵ مهر هم تابستون هست یعنی ۶ ماه.
البته پارسال به خاطر بارش های بهاره اوضاع متفاوت بود باید دید امسال هم بارش داریم و بهار ادامه خواهد داشت یا نه
آقا جون سلام ....
پارسال همین موقع ها بود یادتونه ... به انسیه گفتم تو اون شرایط سخت که دنبال راه نجات بود از شما کمک بخواد... بهش اطمینان دادم که کمکش میکنید 
اما امسال خودم تهِ چاهم ... آقا جون با بغض و اشک دارم مینوسیم ... وسط دعاهاتون منو یادتون نره ... میدونم آدمِ بدیم ... ولی اینجا یکی هست که تحمل این روزا رو نداره 
آقاجون من هر جا گرفتار شدم شما بهترین رفیقم بودین ...اینجا تنهام نذارین ... قلبم داره منفجر میشه 
آقاجون ...
پاییز هم دوباره آمد یک شب خوابیدم دم صبح سردم شد بلند شدم پنجره را بستم دوباره خوابیدم صبح که بیرون خانه بودم بادی وزید در مقابلش ایستادم و شالم را گرفتم که باد نبرد غروب هم دلم تنگ شد و تا وقت خواب برسد صد صفحه ای کتاب خواندم و ول گشتم شب هم که خوابیدم به جای بغل کردن پتو آن را رویم کشیدم پاییز همیشه برای من اینگونه می آید و من از ابتدایش مدام دنبال این هستم که ببینم کی باران میآید انگار باران معجزه ی پاییز است برای من! همانطور که دیدن دریا معج
اردیبهشت پارسال خیلی عجیب غریبه. تو ذهنم خیلی شلوغ و خاکستری‌ه. من فکر می‌کردم روشن تر باشه ولی بعدها فهمیدم خیلی تیره‌ بوده. این روزها فکر کنم مشغول آماده کردن تدارکات برای سفر شیراز بودیم. سفرِ نه‌چندان دل‌چسب. شایدم دل‌چسب نمیدونم. شایدم بین این‌ها. ولی پر جنب و جوش. رکورد پیاده‌روی‌م برای اردیبهشت ۹۸‌ه. بالای بالایِ امیرآباد تا منیریه. و چند دور بالا و پایین کردن منیریه. چقدر لذت بخش بود. یکی دو نفر سعی کردن سرم کلاه بذارن. یکیشون گذ
مدتهاست میخوام شروع کنم و تعلل میکنم.
چیزی که میخوام استارت بزنم قدری سکوت و توجه کامل به کلماتمه.
توجه کامل به کلمات و رفتارم.
یه چیز دیگه هم شروع نمازهای قضا.
ببین کِی نوشتما!
امروز بیستم تیرماهه.
یادته پارسال تصمیم گرفتی که تا روز تولدت نماز فضاهای موجود رو نصف کنی!
وقت کمی مونده. این چند وقت رو به خودت سخت بگیر و برو جلو.
بسم الله. :)
مرتضی می‌گفت رفته بودم برای این که خروج از کشورم را ثبت کنم. بهم گفته بودند شما از پارسال أربعین وارد ایران نشدید! :D بعد می‌خندید و می‌گفت: حالا می‌ترسم بروم و دستگیرم کنند.
مرتضی از بچه‌های خوبِ مداحی و طراحی و تقواست.
اسمِ کاملشو توی اینترنت بگم در دو موردِ اول محصولاتش رو می‌تونید پیدا کنید.
خب اول از همه بگم دمشون گرم به خاطر پخش لیسنینگ که به جز اولیش که نفهمیدم چی گفت ۱۱ نمره از ۱۴ نمره قبولی رو به همه مون دادن
دوم بگم از همه امتحانا سخت تر بود انصافا :/
سوم هم میرسیم به معلما:
اول از همه که بگم لعنت بهت افتخاری با اون گندی که تو زبانمون زدی و کل اون ۳ سال از بدنت بیاد بیرون
سال دهم معلمم یه چشم بادومی بود نمیدونم نمیدونم اسمشو
پارسال آقای مشایخی بود
و امسال هم آقای فرید :)
از این دو تای آخر ممنونم ولی از اولیه نمیگذرم :/
من ترم آخر نو
بازم میخوام بنویسم که چقدر خوشحالم که پارسال ، اتفاقاتِ دلخواهِ من اتفاق نیفتادن.
شک و تردید زیاد بود ، حسِ من ، حسِ اون ، ناشناخته بود و هر چند الانم همون فازه ولی دارم صمیمیت بیشتر رو ، توجه بیشتر رو ، تلاش بیشتر از جانب اون رو حتی ، میبینم و اینا کم چیزی نیست. 
پارسال یه شک و تردید کشنده رو تجربه کردم فقط. الان که نوشته های پارسالمو میخونم ، از خودم میپرسم چجوری دووم آوردم من؟
امسال اما ، مثل خیلی از چیزهای دیگه ، ورق برگشته!
مثل پسر کوچولو ها
پارسال از هیجدهم ماه رمضون به بعد اتفاقات خوبی واسم نیفتاد، حالم بشدت بد
 بود .. شب قدر بود اصرار‌میکردم که خدای الا و بلا فلانی رو میخام ،تهش باز
 گفتم خدایا هرچی ب صلاحمه.. خداهم چنان نشونم داد که فلانی لاشی هستش
 و بدردت نمیخوره ،که فکرشم نمیکردم ! 
در کل تو ی سالی که گذشت انقدر لحظات دردناکیو تجربه کردم که حتی بایاداوریش
 وگفتن ازش قلبم درد میگیره.. 
امسال دیگه شب قدر هیچی از خدانمیخام.. حتی میترسم ی دعاکنم و سال بعد
 بدتر دهنم سرویس شه .. 
سلام
یه دختر 18 ساله ام، رشته م ریاضیه و از اول رشته م رو دوست نداشتم و علاقه م هنر بود، ولی کنکورم برام مهمه چون چند تا رشته ی زیر شاخه ی هنر رو میتونم انتخاب کنم (معماری و معماری داخلی و ...)، پارسال کنکور دادم و قبول نشدم، امسال هم بدجور دارم می بازم از زندگی، خسته شدم، درس نمیخونم!
مشکلم اینه که درس نمیخونم، یه روز تصمیم میگیرم که درس بخونم دو روز بعدش بیخیال همه چی میشم. چه جوری میگن خواستن توانستنه!، من تو کل زندگیم به هر چی خواستم نرسیدم
احبّ الشتاء جدا لأنّ فی الشتاءاستطیع أن اکتب باصبعی اسمک علی زجاج نافذتی.....
زمستان را واقعا دوست دارم چرا که در زمستانمی توانم نامت را با سرانگشتم روی شیشه ی پنجره ام بنویسم....
+ میگن قراره مشهد خیلی سرد بشه! ۱۰ درجه زیر صفر! بازم وسط امتحانا برف میاد که نریم بیرون! ولی مثل پارسال جوری میریم که برگشتنمون با خدا باشه!
احبّ الشتاء جدا لأنّ فی الشتاءاستطیع أن اکتب باصبعی اسمک علی زجاج نافذتی.....
زمستان را واقعا دوست دارم چرا که در زمستانمی توانم نامت را با سرانگشتم روی شیشه ی پنجره ام بنویسم....
+ میگن قراره مشهد خیلی سرد بشه! ۱۰ درجه زیر صفر! بازم وسط امتحانا برف میاد که نریم بیرون! ولی مثل پارسال جوری میریم که برگشتنمون با خدا باشه!
1. مدرسه بودم و تا ظهز نتونستم هیچی بخونم. بعدش هم سردرد بهم غلبه کرد و گرفتم خوابیدم، ببینم بعد این چی میشه:| :)) امتحان خوب بود ولی. وای دیدن سروش همیشه باعث میشه استرس بگیرم-__- سومین باره داره درسای پایه رو دوره میکنه:)) خودای کله امو کجا بکوبم آخه. سروش از اون آدمهاست که با سخت کوشی کمبودهاشو جبران میکنه، از اونایی که خوش خیلی معمولی ای دارن مثلا ولی بخاطر خسته نشدن و ادامه دادن همیشه جزو بهترینان:) امیدوارم موفق بشه، منم موفق بشم البته؛)) اون ا
کد خبر : 265469
تاریخ انتشار : 1 بهمن 1398 22:50
 
 
 
 
ایران خودرو در دی ماه امسال موفق به تولید بیش از ۵۰ هزار دستگاه خودروی سواری و وانت شد که نسبت به دی ماه پارسال بیش از دو برابر رشد را نشان می دهد.
به گزارش روز سه شنبه وزارت صنعت، معدن و تجارت، گروه صنعتی ایران خودرو در دی ماه امسال تعداد ۵۰ هزار و ۴۴ دستگاه خودرو تولید کرد، این در حالی است که پارسال همین زمان ۲۲ هزار و ۹۱۳ دستگاه خودرو تولید کرده بود.
به این ترتیب، از ابتدای امسال تا پایان دی ماه، ۲
پارسال عید:
 
اپیزود اول:
مامانم یه روز درحالیکه تو اشپزخونه داشت چایی میریخت و صورتش هم اون ور بود گفت اگه یه خواستگار برات بیاد که بگه قبلش باهم آشنا بشیم بیرون بریم نظرت چیه؟
من: :|
مامانم: البته ما الردی ردش کردیم (لبخند ملیح راضیانه) (حالا مامانم انگلیسی نمیگه وسط حرفاش، ولی درکل :دی)
 
ظاهرا خواهر مادر خواستگار مربوطه از همکارای دخترخالم بوده و عنوان کرده پسر اوشون هم تهران تحصیل و کار نموده، لذا درخواست آشنایی دادن که پسره تو تهران با من
چرا همه فقط وقتی کارم دارن یادم میفتن؟ بعدش چی؟ قبلش چی؟
چرا انقد سرم درد میکنه؟ چرا حد تموم نمیشه؟ چرا هوا ابریه و بارون نمیاد؟ چرا چشمام درد میکنه؟ چرا امروز باید سه شنبه باشه؟ چرا سه روزه دارم خون دماغ میشم؟ چرا همه چی رو هواعه؟ چرا آخرِ آذره؟ 
کدوم ماه پاییز قشنگ بود؟ کدوم ماه امسال؟ کدوم ماه پارسال؟ کدوم ماه زندگیم؟ هیچکدوم...
+ امروز ستی رو دیدم. همونکه میگفت وقتی دقت میکنم شبیه سنگ کلیه میشم :)
یه لحظه این پست رو بخونید
آدم باش!
یادتونه؟
پارسال دقیق همین موقع ها نوشتمش
خیلی شیک از سال 98 خواستم  سال خوبی باشه برامون..
الان که گذشت و نفسای اخرشیم...
گویا ابهتم جواب نداده مخصوصا در مورد دو سه خط اخر اون پست...
سال خوبی رو گذرونید شما؟
99  جان؟.....
چیزی که وجود داره اینه که اگه در گذشته توی یه مکان خاص اتفاقی افتاده باشه که من احساس متفاوتی رو تجربه کرده باشم با هر بار مراجعه به اون‌جا دوباره تبدیل می‌شم به آدم قبل با همون احساس و همون روحیه و همه‌ی چیزی که الآن هستم رو فراموش می‌کنم و هیچ‌جوره نمی‌تونم احساسمو پس بزنم.پس در نتیجه من همیشه از یه سری مکان‌ فرار می‌کنم، حاضرم ۳۰۰متر بیشتر پیاده‌روی کنم، دو تومن بیشتر پول کرایه تاکسی بدم، یه ایستگاه مترو رو جابمونم تا فرار کنم.اما
نوت بوک رو دیدم، یاد خودمون افتادم، چرا؟ نمیدونم! شاید صرفا به خاطردلتنگیه میدونی نمیدونم دیگه چند روز میگذره از اون روز ولی میدونم چهل روز رد شده اما گاهی هنوز میای تو فکرم، راستش شاید بعدا که اینو بخونم به نظرم بیاد به خاطر فشارای وحشتناکی که روم بوده این حرفو زدم اما دوست دارم پیدات کنم بغلت کنم، دوست دارم واسه تولدم بیای بازم مثل پارسال سورپرایزم کنی، چیزای بدو دوست دارم...اون اهنگه تو فیلمه میگفت من هنوزم به ماه نگاه میکنم اما تورو میبی
پارسال، یکی از روزای رمضان که واقعا تشنه بودم، رفتم یه گوشه دراز کشیدم.یه سری خواب عجیب دیدم. وقتی بیدار شدم، خوشحال از خوابی که دیده بودم، حس کردم دیگه تشنه نیستم.با خودم فک کردم که واو عجب آدم خوبیم که تو خواب حضرت ابوالفضل سیرابم کرده و ...یهو داداشم گفت: چرا وسط خواب رفتی یه پارچ آب ریختی تو دهنت؟گفتم: چی؟ من؟گفت: آره. اتفافا هرچی خواستم جلوتو بگیرم بهم گفتی که حضرت ابوالفضل گفته اشکال نداره!
پارسال، یکی از روزای رمضان که واقعا تشنه بودم، رفتم یه گوشه دراز کشیدم.یه سری خواب عجیب دیدم. وقتی بیدار شدم، خوشحال از خوابی که دیده بودم، حس کردم دیگه تشنه نیستم.با خودم فک کردم که واو عجب آدم خوبیم که تو خواب حضرت ابوالفضل سیرابم کرده و ...یهو داداشم گفت: چرا وسط خواب رفتی یه پارچ آب ریختی تو دهنت؟گفتم: چی؟ من؟گفت: آره. اتفافا هرچی خواستم جلوتو بگیرم بهم گفتی که حضرت ابوالفضل گفته اشکال نداره!
دیشب فسقل خان قبل از ما خوابش برد من و همسر انگار که بعد از هزار سال همدیگه رو دیده باشیم اول یکم با دقت همدیگرو نگاه کردیم که ببینیم قیافمون عوض شده یا نه بعد ی احوالپرسی گرم کردیم و از اینکه خیلی اتفاقی همدیگرو دیدیم ابراز خوشحالی کردیم:))
ی همچین موجود انحصارطلبی  رو وارد خونمون کردیم!
شب دیر رسیدیم خونه و بی توجه به آلارم گوشی صبح گرفتم خوابیدم. فسقل رو بهونه کردم که شب دیر خوابیده و الان نمی تونه بیدار شه. تو این حال خوشم واسه بیشتر خوابیدن آقا شازده اومد بالای سرم که صبحه و پاشو بریم مهد. یک ور وجودم خواست غر بزنه که اه آسایش نداری از دست این بچه ها و اون طرف وجودم گفت هزاران هزار بار این اتفاق برای تو افتاده مثلا پارسال فلان روز و اصلن جزییات اون روز یادت نیست که چقدر خسته بودی و چقدر دلت میخواست بخوابی و وقتی نخوابیدی چه ح
داشتم فیزیک مطالعه می‌کردم. از روی کتابی که پارسال گرفته بودم. توی گیر و دار سر و کله زدن با فوتون و ریدبرگ، چشمم به یه چیزی خورد که اول جا خوردم ولی بعدش زدم زیر خنده. نیوتون داشت به من زبون درازی می‌کرد!!
قضیه از این قراره که فیزیک دوازدهم، چهار فصل داره. داخل این کتاب، ابتدای هر فصل، کاریکاتوری از نیوتون رو گذاشته که عکسش اینه: 
منم به کاریکاتورهای فصل دو و سه و چهار، یه سری جزئیات اضافه کردم که اینجوری مضحک شده: 
 
نمی‌دونم پارسال دقیقاً چ
سلام...
از عصر تصمیمم این بود که درمورد اتفاقات امروزم که درون مایه ی طنز داشت پست بنویسم
اما مستند محمد طاها ، همون پسر بچه ای که تو حادثه ی تروریستی رزمایش پارسال اهواز شهید شد رو دیدم و 
دلم گرفت...از بزرگیِ این مرد کوچک که حالا شهید شده دلم گرفت...
از بی مسئولیتی ها ، از پستی ها ، از حرام خوری های به ظاهر حلال خوری از بچه کشی ها دلم گرفت...
پس لازمه امشب رو به احترام محمد طاها ها سکوت کنم...
راستی
یکم مردهامون کم نیستن؟
امام زمان(عج) حق داره هنوز م
اومدم بعد مدت ها اینجا که بگم حالم خوبه از اتفاقات این اخرهفته.
تئاتر با امین و صدرا و بعدش لمیز و کیک شکلاتی که خریدی و قدم زدن و قدم زدن.
چقدر خوشحال ترم که گاهی ماشین نمیبریم و قدم میزنیم کنار هم...
دور دور با کالجی و شام طرقی و خاطرات  اون روز.
گرفتن سوغاتی و کیت کت و قشششنگ ترین اسکارف دنیا که برای من شده.
گل های نرگسی که اخرشب خریدی و عاشقش هستم.
جمعه صبحی که به زور پاشدم برای دیدن مهلا!
پارک نیاوران رو جمعه صبح ها دوست دارم.مثل پارسال مهر ماه
بهم اجازه نمییدن برم :( منم نمیام مسافرت! نمیرم! نمیرم! فک نکنن چون مسابقه کنسل شد مسافرت میام! من هیییییچ جا نمیام میمونم تو خونه. استاد هم الکی همش دلداری میده که اره تو خیلی خوبی ضرباتت عالیه مبارزت خوبه اگه میومدی میتونستی مقام بیاری با همین اینایی که قراره باهاشون مسابقه بدی استانی میخوری اونجا شکستشون بده :( نمیخام :(( کمربندم افتاد همون شهریور... میدونم آره میدونم که در حالت عادی باید آذر کمربند آبیمو ببندم! اره میدونم تا الان سه ماه زود
سلام دوستان
من ۱۹ سالمه، دختر هستم تیپ شخصیتی intj، امسال سال دومی بود که کنکور دادم، پارسال ۹۰۰۰ و امسال ۳۰۰۰ شدم، منطقه ۲، کلا علاقه ای به رشته های تجربی نداشتم ولی به خاطر درآمد متاسفانه اومدم این رشته و خیلی پشیمونم که علاقه م رو دنبال نکردم، الان برای انتخاب رشته به مشکل برخوردم ممنون میشم راهنمایی کنید.
هدف من دندان آزاد هست، ولی میگن احتمال اینکه بیاری ۸۰ درصده و به فیزیوتراپی هم فکر کن، اگه من فیزیوتراپی دولتی بزنم و بیارم که قاعدتا ب
آنیونگ چینگوهااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
میدونم دیره ولی عیدتون چوکاهههههههههههههههههههههههههههههه
ایشالله سال خوبی داشته باشین حداقل بهتر از پارسال
میخواستم زود تر بیام ولی بم نت نمیدادن
میانهههههههههههههههههههههههه
سارنگه یو آلللللللللللللللللللللللللللللللل
بوججججججججججججججججججججججج
مدتهاست میخوام شروع کنم و تعلل میکنم.
چیزی که میخوام استارت بزنم قدری سکوت و توجه کامل به کلماتمه.
توجه کامل به کلمات و رفتارم.
یه چیز دیگه هم شروع نمازهای قضا.
ببین کِی نوشتما!
امروز بیستم تیرماهه.
یادته پارسال تصمیم گرفتی که تا روز تولدت نماز فضاهای موجود رو نصف کنی!
وقت کمی مونده. این چند وقت رو به خودت سخت بگیر و برو جلو.
بسم الله. :)

+۲۰ تیر: همین امروز اولین سوتی رو دادم. باید یاد بگیرم میشه با تاخیر هم گلایه کرد! واقعا فهمیدنش سخت نیست. هست؟
یادم نمیاد پارسال دقیقا چه زمانی بود ولی همین حدودا بود با وضعیت داغون و آشفتع شب از خواب بیدار شدم
حتی تو خوابم وحشت کنکور و نتیجه اش رو داشتم بند شدم هر چی تجربه خوب تا الان داشتم در درس رو نوشتم
ریاضی رو فلان کردم فلان شد زیست رو فلان کردم فان شد برای بعضی درس ها چند تا تجربه نوشتم و اینا
یکم حالم بهتر شد ولی وقتی خوندم متنم رو بی نهایت بهتر شد
راهم رو فهمیده بودم
ادامه مطلب
چی میتونه از این غمگینتر باشه که مابین زیست خوندن،سر و کله زدن با تفاوت دستگاه اسمزی ماهی آب شور و شیرین،یهو نگاهت بیوفته روی دست خطی که بالای صفحه، اون گوشه با خودکار آبی نوشته شده "I'm nothing without you" ​​​​​​، چند ثانیه یا حتی چند دقیقه زل بزنی بهش،و با خودت فکر کنی که چیشد یهو اون همه صمیمیتِ ۷ ساله، تبدیل شده به یه بی احساسی و حتی تنفرِ ۴ماه و نیمه، که دیگه هم قرار نیست تموم شه!
و بله، ‏زندگی اونقدر عجیبه که به خودت میای میبینی آدمایی که پارس
این ترم خیلی ترم پرماجرایی بود‌. اولش با بیماری مادرم و هول و تکون فراوانی که بهمون داد و آخرش هم مریضی خودم که دوهفته خونه نشینم کرد و از کار و زندگی انداختم. دو هفته آخر دانشگاه نرفتن باعث شد از خیلی از کلاسا جا بمونم و در نتیجه نمره های این ترمم اصلااا چنگی به دل نمیزنه ناراحتم ولی دارم سعی میکنم ریکاور بشم واسه شروع ترم جدید. درس هامون قشنگه ولی من دیگه اون آدم پارسال نیستم که با ذوق و شوق پر می‌کشیدم سمت دانشگاه. نمی‌دونم چه بلایی سر روحی
پدر من پارسال مرد. مادرم می‌گه بهترین کار اینه که وانمود کنم هیچ وقت دوستش نداشتم و اون هم هیچوقت دوستم نداشته. اون وقت دیگه حالم بد نمیشه.گفتم: این کار رو میکنی؟آره.فایده‌ای داره؟فکر کنم آره.مادرم میگه باید وانمود کنیم اصلا نبوده، باید فکر کنم چیزهایی که ازش یادم میاد همه‌اش خواب و خیاله.فایده‌ای داره؟فکر کنم آره. گاهی مطمئن نیستم چیزی که ازش یادمه واقعیته یا خیال. تو هم باید امتحان کنی. ضرر نداره که.
بندبازان/ دیوید آلموند/ ترجمه شهلا انت
یجوری تو ذهن من مدرسۀ عادی رو بد کرده بودند که گفتم دیگه کارم تمومه و هیچی یاد نمیگیرم ولی تو این سه روزه از نه ماه پارسال هم راحت تر و هم بیشتر درس رو یاد گرفتم و فهمیدم :|همۀ معلما بر خلاف تصورم خوب بودند و معلم ادبیات همون معلم پارسالی است که تو نمونه دولتی بود همینطور معلم حسابان و گسسته هم همون معلم آمار پارسالی نمونه دولتی بود.نیمۀ پر لیوان اینایی بود که گفتم و حالا در کشف نیمۀ خالی ام که چیجوریاس!؟برام دعا کنید...
اون روز به نیکتا گفتم: نیکتا من فلان چیز رو فهمیدم. گفت: خب خیلی خوبه. گفتم: خب ولی من پارسالم این رو می‌دونستم، نمی‌دونم چرا کاریش نمی‌کردم. گفت: خب تو خیلی چیزا رو پارسال می‌دونستی، ولی پارسال کجا و امسال کجا. [نقل با مضمون]
قصه، دلگرمی‌ایه* که یه وقتایی بابت کار درستت می‌خوای.
یه وقتایی، می‌بینی که ته دلت می‌دونی فلان کار درسته. با کلی سختی و زحمت هم که باشه انجامش می‌دی، تهش که موقع نتیجه‌س، و نتیجه هم موقعیه که تو رو در معرض قضاوت‌شدن
عنوان رو اینطوری (با لهجه شیرازی) بخونید: khob namshe die! 
هر سری میگم برم اینو بنویسم اونو بنویسم. باز ک میکنم اینجا رو اصلا دیه حوصلم نمشه! D:
+دلم درد میکنه از صبح! 
+ امتحان عالی بود...
+ مقاومت خوبه!
+آموزش داره اذیتم میکنه. خیلی هم زیاد! 
+ مواد دندانی خیلی سخته. پاسی 12 است خاک تو سرش. پارسال 10-12 نفر افتادن. علوم پایهههه :(((
+ کاکوی عزیزم با هر نفسم به یادتم. اصلا مگه میشه نبود؟ 
+ خاله کوچیکه تو این وانفسا میخواد خواستگار بیاره... فدای دل خجسته همتون بشم م
می‌خوام برم امام رضا! خیلی وقته نرفتم. دلم تنگ شده. تازه کلّی تشکّر هم بدهکارم. و کلّی چیز جدید باید بخوام. :-پررو
نمی‌دونم... یه روندی تو زندگی‌م دارم. هر چند ماه یه بار برم پیش امام رضا. و این روزهایی که می‌رم اون جا واقعن شارژم می‌کنن. نمی‌دونم چرا... نمی‌دونم چی داره... ولی می‌دونم یه چیز خوبی داره که حسابی دلم براش تنگ شده. :د
شاید به جز ضامن آهو، ضامن آدم‌های گم‌شده هم باشه. دستشون رو بگیره ببره برسونه به خونه‌شون. :د
 
چرا بعضی‌ها به مشهد
چارته پیشوندی فعل که تقریبا گیلکی دل یته مفهوم دأرن:
✔️ دپارسن /də.pārəsən/(ف: آوار شدن)
✔️ فوسوسن /fu.susən/(ف: فروریختن)
✔️ دکلسن /də.kələsən/(ف: ریختن)
✔️ فگردسن /fə.gərdəsən/(ف: واژگون شدن)
 
چندته مثال: وی خؤنه «دپارسه بؤ».(=خونه‌اش آوار شده بود.)
کؤنه کندوج پرسال «فوسوس».(=کندوج قدیمی پارسال فروریخت.)
دیشؤو تورِ وا بگنسه دیوار «دکلسه».(=دیشب گردباد زده دیوار ریخته.)
دیس «فگردس» اسکانشان چئل‌چیله بؤبؤن.(=دیس افتاد استکانها چهل تیکه شدن.) 
اسباب کشی سخت ترین پروسه دنیاست .ما فردا ساعت ۶ صبح اسبابمان را روی
شانه های خسته مان می کشیم و به سمت خوابگاه تابستانی حمله می کنیم.خوابگاه
دلگیر پارسال.سخت بود.تابستان پیش اول مرداد نشستم توی حیاط.در حالی که
چند تن وسیله برای بردن به طبقه چهار داشتم.با کمر درد.یکی یکی کشیدمشان
طبقه چهار.روی دوشم.باور کنین نه توی دستم دقیقا روی دوشم.حتی روی سرم.توی
گرمای عرق ریزان مرداد.
این سختی ها برای چه؟تا کی و کجا؟خیلی فکر می کنم که ما برای چه هدفی می ج

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها