نتایج جستجو برای عبارت :

هجران ما کی می شود سر؟! از کجا معلوم

هجران ما کی می شود سر؟! از کجا معلوم
می بینمت فرزند کوثر؟! از کجا معلوم
پروانه را وعده مده بر روزی فردا
یک وقت دیدی مُرد آخر، از کجا معلوم
یک عمر آه از دل کشیدم، ممکن است آخر
روزی بگیرد آه مضطر از کجا معلوم
از دردهایم شاکی ام اما به خود گفتم
حتما برایم بوده بهتر از کجا معلوم
حق من است آتش ولی از لطف این اشک
شاید نجاتم داد مادر از کجا معلوم
وقتی که هر دو دست زهرا بند آن در بود
شاید زمین افتاده با سر، از کجا معلوم
شاید همان رد غلاف قنفذ ملعون
باشد دل
سر شب تا به سحر گوشه زندان چه کنمدل آشفته چو گیسوی پریشان چه کنم
گاه پروانه صفت سوختم از هجر رضاگاه چون شمع مرا سینه سوزان چه کنم
آرزویم به جهان دیدن روی پسر استسوختم،سوختم از آتش هجران چه کنم؟
کنج زندان،بلا گشته ز هجران رضاتیره روز من از شام  غریبان چه کنم
نه رفیقی به جز از دانه زنجیر مرانه انیسی به جز از ناله و افغان چه کنم
به خدا دوری معصومه و هجران رضامی کشد عاقبتم گوشه زندان چه کنم
از وطن کرده مرا دور،جفای هارونمن دل خسته سر گشته و حیران چ
زیباترین زنانی که در زندگی ام دیده ام، به غایت فروتن بودند. میگفتند علم زیادی ندارند درحالی که جز خردمندترین آدمهایی بودند که در زندگی ام دیده بودم. سه سال قبل زنی در کلاس های زبان همکلاسم بود. سی و خرده ای سال سن داشت. نامش هجران و کمی فربه بود. موهای شرابی اش را محکم از پشت سر می بست و صورت گرد و خندانی داشت‌. عینک بزرگی به صورت میزد و هنگام لبخند، درشتیِ دندان های جلویش تو ذوق می زد. ولی آن لبخند، جزو به یاد ماندنی ترین لبخندهای زندگی من بود.
دوره هجران مهدی روبه پایان میشود/سختی کل بشردلتنگ آسان میشود/زجرها داردمسلمان ظلمها گشته زیاد/غربت دل ازبرای اهل ایمان میشود/اهل بیت مصطفی را دشمنیها شد زیاد/مثل شمرو حرمله ابلیس دوران میشود/درستم بر شیعیان تاانتهایش رفته اند/از بلای ناگهانی چشم گریان میشود/انقلابی ازخمینی اسوه دنیاشده/چون تمام اهل عالم نام ایران میشود/ملتش ایثارگر درخط وراه اهل بیت/چون سلیمانی فدایش باشهیدان میشود/بعدروح الله باشد مقتدا سیدعلی/آیتی رهبربرایش ازخراسان
شب دراز به امید صبح بیدارم
مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم

عجب که بیخ محبت نمی‌دهد بارم
که بر وی این همه باران شوق می‌بارم

از آستانه خدمت نمی‌توانم رفت
اگر به منزل قربت نمی‌دهی بارم

به تیغ هجر بکشتی مرا و برگشتی
بیا و زنده جاوید کن دگربارم

چه روزها به شب آورده‌ام در این امید
که با وجود عزیزت شبی به روز آرم

چه جرم رفت که با ما سخن نمی‌گویی
چه کرده‌ام که به هجران تو سزاوارم

هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم
هنوز با همه بی مهریت طلبکارم

من از حکای
میخواستم امروز از دستهایت بنویسم...
 
پنجره باز بود و یکهو سردم شد...
 
فکرم رفت سمت نفس های گرمت...
 
تصمیمم عوض شد!
 
داشتم فکر میکردم چرا بعد از آن شبی که با هم گذراندیم هنوز قبل از خواب به آن شب فکر میکنم...
 
یاد حرف خودت افتادم که گفتی کسی که سوار ماشین مدل بالا بشود دیگر در پراید لذت نخواهد برد...
 
خب معلوم است اگر یک شب را تا صبح در آغوش تو و کنار دم و بازدمِ امیدبخشت سپری کرده باشم دیگر این خوابها مزه نخواهند داشت...!
 
معلوم است که گوشم تا زمزمه
 
ای مهربان ارباب حسین علیه السلام
سید الشهداء.. 
ای کسی که ولادتش بلا دور میکند..
ای کسی که با شهادتش هم دعا مستجاب میکند..
با دل نازک تان با زبان شیرینتان 
دعا کنید در حق دل های ما..
تا 
بلای هجران با وصال از سر دل های ما رفع بشود..
دلتنگیم بسیار آقاجان..
  
#داستان_کوتاه
روزی اسب پیرمردی فرار کرد ، مردم گفتند: چقدر بدشانسی!پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
فردا اسب پیرمرد با چند اسب وحشی برگشت. مردم گفتند: چقدر خوش شانسی!پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
پسر پیرمرد از روی یکی از اسب ها افتاد و پایش شکست.مردم گفتند: چقدر بدشانسی!پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
فردای آن روز از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند ، به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.مردم گفتند: چقدر خوش شانسی!پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
زندگی پر از خوش
زندگی بی تو چه بی معنی بود مثل شاهی که به سر تاج نداشت روبه رویت من و من کرد و نگفت در دلش گفت و زبان واج نداشت چشمت آن گوهر بی همتا بود کس ولی جرات تاراج نداشت خنده بعد از تو نیامد به لبم برگ سبزی تن خود کاج نداشت خواست تا جنگ کند با تقدیر فیل درمانده ولی عاج نداشت غم هجران سحری کشت مرا صبح دولت شب محتاج نداشت ... #الهام_ملک_محمدی
زندگی بی تو چه بی معنی بودمثل شاهی که به سر تاج نداشتروبه رویت من و من کرد و نگفتدر دلش گفت و زبان واج نداشتچشمت آن گوهر بی همتا بودکس ولی جرات تاراج نداشتخنده بعد از تو نیامد به لبمبرگ سبزی تن خود کاج نداشتخواست تا جنگ کند با تقدیرفیل درمانده ولی عاج نداشتغم هجران سحری کشت مراصبح دولت شب محتاج نداشت ...#الهام_ملک_محمدی
+ ببین تو هیچیت معلوم نیست. نه دین داری، نه خدا سرت می‌شه، نه عشق و حال دنیا رو می‌کنی، نه چیزی می‌کِشی، نه مست می‌کنی، نه چایی می‌خوری، نه قهوه‌ دوست داری، نه سیگار می‌کشی، نه نوشابه دوست داری، نه اهل رفیقی، نه اهل خانواده‌ای، نه... اصن معلوم هست تو زندگیت چه گهی می‌خوری؟
- [خیره به دوربین]
روزگاری که هواش ابری باشه و تنهایی هاش بهانه گیر ،فاصله ها درد بیشتری دارند ،میگن دیوونه ام. اما من  یه حالی دارم مثل رؤیا ماندنی  بودم که راهی نشانم دادند ، راهی شدم  از دوری و دیری غمی ندارم زیرا که میدانم زمانه هنری دارد بنام رسیدن . چونان رودی که پیوسته به سوی دریا روان است منم دیر زمانیست راهی منزلگاه عشقم با رهروانی همچون خودم که با هر گام نشانه ای میگذارم بر زمین .زمینی که نه آغاز و نه فرجامش معلوم است بَس که در پَسِ پرده غم و شادی ه
یه مشکلی که دارم، که خیلیم بزرگ و اساسیه، اینه که خیلی رو بازی میکنم! زیادی معلومم! همه چی همینجوری قشنگ معلوم. هرکی باهام حرف بزنی فورا میفهمه من تو سالادم چجور سسی میریزم:| یعنی در این حد معلومم! هیچ نیازی هم به کند و کاو و بررسی و جست و جو نیست ها! خودم تو پنج دیقه همه چیزو راجب خودم میگم! همینطوری مثل یه نوار ضبط شده! و این اصلا خوب نیست. بد هم هست
یکی از تفریحاتم در مترو این است که حدس بزنم آدم‌ها در کدام ایستگاه پیاده می‌شوند. می‌دانی، دوباره از همان احساسات مخلوط گذشته و آینده است. مقصد آنها برای خودشان در گذشته معلوم شده، اما برای تو در آینده معلوم می‌شود. حالا این مقصد در کجای زمان قرار دارد؟ ذره‌ای احساس استقلال از زمان را به دست می‌دهد
 
 
من که میدونم خیلی وقته حافظ باز نکردی، پ بیا با هم این فال بخونیم :
روز هجران و شب فرقت یار آخر شدزدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شدآن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمودعاقبت در قدم باد بهار آخر شدشکر ایزد که به اقبال کله گوشه گلنخوت باد دی و شوکت خار آخر شدصبح امید که بد معتکف پرده غیبگو برون آی که کار شب تار آخر شدآن پریشانی شب‌های دراز و غم دلهمه در سایه گیسوی نگار آخر شدباورم نیست ز بدعهدی ایام هنوزقصه غصه که در دولت یار آخر شدساقیا لطف نمودی
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده می‌گویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
چون سر آمد دولت شب‌های وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
اعتمادی نیست بر کار جهان
بلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق از قاضی نترسد می بیار
بلکه از یرغوی دیوان نیز هم
محتسب داند
فیلم در مدت معلوم
بازیگران 
اکبر عبدی، جواد عزتی، ویشکا آسایش، هومن سیدی، علی اوسیوند، طوفان مهردادیان، صبا گرگین پور، شهره قمر، گوهر خیراندیش، مهدی فقیه، مجید شهریاری، علی سلیمانی، سلمان فرخنده، اصغر کردبچه
خلاصه فیلم در مدت معلوم 
در زندگی بعضی چیزها را نمیتوانیم بگوییم ولی انگار جوری اتفاق میفتد که همه متوجه میشوند. میثم همه جوره دنبال گرفتن جوز برای کتابی است که میخواهد مشکلات جوانان را حل کند
اینفوگرافی فیلم در مدت معلوم 
موضوع
▫️
گاه بزن خنده ای،غنچه ی رعنای من
بی کس و بی یار شدم،از غم هجران تو
گاه بزن طعنه ای بر دل بیمار من...
#علی_سالاروند
─═┅✰❣✰┅═─
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
هجران
زمستان است، وصل اما بهار است
دیدار را عشق است و هجران ناگوار است

تعبیرهجران
دوری دل هاست از هم
دل های ما که خانه ی دربست یار است

عشق
است اگرراضی شود دلدار از ما
وقتی که ناراضی است وقت اعتذار است

سخت
است اگر درد فراق یار اما
دوران سختی بگذرد وقت گذار است

چون
کودکان باید ز درد هجر نالید
بهتر به حاجت می رسد طفلی که زار است

باید
که برخیزیم گر جویای وصلیم
کوشش برای وصل شرط انتظار است

دلدار
در آئینه ی دل جلوه دارد
آئینه ها اما پر از گرد و غبا
چه گریه دار گذر کرد از خیابان ها
کسی که بود حواسش به ما پریشان ها
چه کرده دیدن این شهرها به قلبش که
بریده از همه و رفته در بیابان ها
هزار سال گذشت از حکایت غیبت
ز هجر، یکسره ویران شدند کنعان ها
سوار کشتی امنش بشو، سلامت باش
به فکر باش، می آید زمان طوفان ها
به هجر انس گرفته ام، به وصل محتاجم
دلم شکسته ی وصل است و بند هجران ها
بهار زندگی ما، بهار نزدیک است
خوش است سر بشود با تو این زمستان ها
یکی یکی همه ی نوکران سفر کردند
به پیش مادر سادات، با حسین ج
یک حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که فرمودند: «الصَّوْمُ‏ لِی‏ وَ أَنَا أجْزِی‏ بِهِ»
اگر فعل «اجزی» را معلوم بخوانیم یک معنا و اگر مجهول بخوانیم معنایی دیگر به دست می آید.
اگر اجزی را معلوم بخوانیم معنی این می شود: 
خداوند فرمود: روزه مال من است و من پاداش آن را می دهم
اما اگر اجزی را مجهول بخوانیم معنا این می شود: 
روزه مال من است و من به روزه جزا داده می شوم
(یعنی من پاداش روزه ی روزه دار می شوم)
که معنای دوم یک معنای عر
هجران
زمستان است، وصل اما بهار است
دیدار را عشق است و هجران ناگوار است

تعبیرهجران
دوری دل هاست از هم
دل های ما که خانه ی دربست یار است

عشق
است اگرراضی شود دلدار از ما
وقتی که ناراضی است وقت اعتذار است

سخت
است اگر درد فراق یار اما
دوران سختی بگذرد وقت گذار است

چون
کودکان باید ز درد هجر نالید
بهتر به حاجت می رسد طفلی که زار است

باید
که برخیزیم گر جویای وصلیم
کوشش برای وصل شرط انتظار است

دلدار
در آئینه ی دل جلوه دارد
آئینه ها اما پر از گرد و غبا
تقدیم به ساحت انسان کامل ...

شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند
هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد
گلرخانش دیده نرگسدان کنند
ای جوان سروقد گویی ببر
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند
عاشقان را بر سر خود حکم نیست
هر چه فرمان تو باشد آن کنند
پیش چشمم کمتر است از قطره‌ای
این حکایت‌ها که از طوفان کنند
یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند
مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند
خوش برآ با غصه  ای دل ک اهل راز
ع
اگر کسی تمام روز دمخور آدم‌هایی بوده باشد که هیچ او را نمی‌فهمند، آدم‌هایی که گویی در دنیای دیگری سیر می‌کنند. اگر بقیه‌ی روز سرش را گرم کرده باشد با کامپیوتر و کتاب‌های درسی. اگر کسی آخر شب را با بیات اصفهان لطفی گذرانده باشد و رقص پرده‌ی حریر تراس را در باد آخر شب اردیبهشت تماشا کرده باشد. اگر کسی تنهایی آمده باشد بالای بالای بالا تا بن مویرگ‌های مغزش. اگر کسی آخرین کلماتی که خوانده است اشعار مولانا باشد در وصف شمس‌اش. اگر کسی یک ساعت ت
ما را رها کنید در این رنج بی‌حساب
با قلب پاره پاره و، با سینه‌ای‌ کباب
عمری‌ گذشت در غم هجران روی‌ دوست
مرغم درون آتش و، ماهی‌ بُرونِ آب

حالی‌ نشد نصیبم از این رنج و زندگی‌
پیری‌ رسید غرق بطالت، پس از شباب

از درس و بحث مدرسه‌ام حاصلی‌ نشد
کی‌ می‌توان رشید به دریا ازین سراب؟

هرچه فرا گرفتم و، هرچه ورق زدم
چیزی‌ نبود غیر حجابی‌ پس از حجاب

هان ای‌ عزیز! فصل جوانی‌ بهوش باش!
در پیری‌ از تو، هیچ نیاید بغیر خواب

این جاهِلان که دعوی‌ ارشا
چقدر این فاصله ها با هم و تا هم توی زندگی مهم میشن . فاصله ی آشتی تا قهر یا حتی قهر تا آشتی . فاصله ی لیوان آب با تخت . فاصله ی یزد تا مشهد . یا کرج تا تهران . حتی فاصله ی سامان تا روستای چم چنگ . فاصله ی طبقاتی ما با شما که همه میگن . یا حتی همین یه بند انگشت فاصله ی دوست داشتن تا تنفر . این فاصله ها که هیچ وقت معلوم نیست دقیقا چند ساعت یا چند روز طول میکشه تا برسی بهشون یا اتفاق بیافتن اما انقدری مهم هستن که تا همیشه تو یادت بمونن و گاهی همه ی راهی که رف
اصلا گور پدر هر چه خیر و مصلحت و آینده است!
وقتی دو نفر میخواهند به هم برسند، بگذار برسند!
تهش این است که میفهمند نمیشود و جدا میشوند دیگر. غیر از این است؟
به ما چه که انتهای این راه بن‌بست است!
به ما چه که آن دو از زمین تا آسمان فرق دارند!
تا بوده همین بوده! آدمی تا خودش تجربه نکند، درس نمیگیرد.
وقتی با گذشت چند سال و با وجود ازدواج، هنوز بگویند: «نگذاشتند که ما به هم برسیم»
وقتی هر چه بگویی و دلیل بیاوری به خرجشان نرود که نرود؛
بگذار به سنگ بخورد


ساقیا جام جهانبینی ایمان تو خوش
شمع تابان تو خوش، جمع جوانان تو خوش
سوی میخانه‌ی خرداد تو باز آمده ایم
نظری کن که شود حال حریفان تو خوش
به شب ساغر ما بادهء روشن برسان
تا بنوشیم به شکرانهء احسان تو خوش
و ببینیم درین آینه، فردا شده اند
مردمان تو خوش و میهن ایران تو خوش
باغ غارت شدهء بهمن خونین تو سبز
خاوران از گل پیروزی خوبان تو خوش
سرزمین تو پر از شادی آزادی و قسط
طالقان تو خوش و مشهد و تهران تو خوش
هیرمند و خزر و ارژن و کارون و سهند
زنده رود و


ساقیا جام جهانبینی ایمان تو خوش
شمع تابان تو خوش، جمع جوانان تو خوش
سوی میخانه‌ی خرداد تو باز آمده ایم
نظری کن که شود حال حریفان تو خوش
به شب ساغر ما بادهء روشن برسان
تا بنوشیم به شکرانهء احسان تو خوش
و ببینیم درین آینه، فردا شده اند
مردمان تو خوش و میهن ایران تو خوش
باغ غارت شدهء بهمن خونین تو سبز
خاوران از گل پیروزی خوبان تو خوش
سرزمین تو پر از شادی آزادی و قسط
طالقان تو خوش و مشهد و تهران تو خوش
هیرمند و خزر و ارژن و کارون و سهند
زنده رود و
شما بگید سرمو چجوری بکوبم به دیوار که معلوم نباشه ؟؟؟؟؟
وقتی قرار نیست عید باشه و دید و بازدیدی ، برای چی آجیل فروشیا قیامته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا وقتی میپرسن چرا اومدین آجیل فروشی میگین مجبوریم دیگه ؟؟؟ مجبوری ؟؟؟؟؟ کی مجبورت کرده ؟؟؟ مگه بی نون
موندی لعنتی . خب بشین خونه دیگه . مجبوری آجیل بخری ؟ مجبوری بری بازار ؟ اونوقت شعار میدی در خانه می مانیم ؟؟؟ خودت تو خیابونی بعد تیریپ روشن فکری میگیری میگی بعله مردم خیلی اشتباه میکنن میان بیرون
درخانه ب
برگردیم به زمان هاى قدیم
به ما تکنولوژى نیامده جانم
برایت نامه مینوسم!
از مبدأ معلوم، به مقصدِ نا معلوم
عزیزِ جانم؛ سلام!
کلام را کوتاه میکنم!
ملالى نیست جز دلتنگى هاى هر شب
و مرورِ تمامِ خاطراتى که
اى کاش از ذهنَت پاک نشده باشد!
همین!
دلتنگِ "تو"، "من"
ادامه مطلب
هجران گرفته دور وبرم را برای چه؟خون می کنی دو چشم ترم را برای چه؟
وقتی قرار نیست کبوتر کنی مرابخشیده اند بال و پرم را برای چه؟
گر نیستی غریب،مگو پس انا الغریبصد پاره می کنی جگرم را برای چه ؟
دارد سرت برای چه آماده می شود
ادامه مطلب
خوابیده ام زیر درخت انگور حیاط. از زیر شاخه های سبز و تازه روییده اش نور بی جان ماه و ستاره ها به پایین میریزد و نسیم خنکی خودش را به پشت پلک هایم میمالد. به این فکر میکنم که از همه چیز دور شده ام، گم شده ام. انزوایی خودخواسته. عزیز دلم، به این فکر میکنم که اگر این ستاره ها، اگر شاخه های جوان و ظریف درختان و اگر پلک های خسته من باخبر بشوند که تو را هم از دست خواهم داد خاموش خواهند شد، خواهند مرد...
اگر بیایی، ذره ذره خاک زیر پایت را سرمه چشمانم میکن
 
 
از جملات مجهول در زبان انگلیسی در مواردی استفاده می شود که فاعل جمله ناشناخته است یا اهمیت چندانی ندارد. با استفاده از این حالت می توان تاکید بر روی خود کار را به جای فاعل نشان داد. به مثال زیر توجه کنید:
A man was hit by a car.
(یک مرد توسط ماشین زیر گرفته شد.)

He was injured.
(او مجروح شد.)

The man has been given first aid and now he is being taken to hospital.
(مرد کمک های اولیه دریافت کرد و حالا به بیمارستان برده می شود.)
ساختار گرامری
نحوه ساختن جملات مجهول در هر زمان متفاوت است. اما
کلمات اکسیر عجیبی هستند. حروف و ضرب و وزن آن ها. انگار که از عالمی ماوراء این دنیا می آیند. جایی دیدم که ابن عربی هم نظری چنین دارد و رساله ای نوشته است در خصوص مکنونات حروف. که از عالمی مافوق ادراکات بشر می جوشند. القصّه،‌ این روزها شده است از خواب که بر می خیزم ناخودآگاه بیت شعری بر زبان دارم. در ضمیر ناخودآگاه. مثلا دیروز بی هیچ مناسبتی ظاهرا، برای نماز صبح که برخواستم این بیت بسیار زیبای حافظ بر زبانم بود که "فغان که آن مهِ نامهربانِ مهرگسل/
 
انگار زندگی دو لحظه بیش نیست و یا تکرار دو لحظه: لحظه ی وصل و لحظه ی
هجر.
بیاد بیار سخن جلال‌الدین را:
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است    
مصطفی فرمود دنیا ساعتی است
آری... آنان که جانشان (نه ذهنشان و نه افکارشان) به حقیقت وصل گردیده،
امید و آرامشی یافته اند، گویی تمام هستی در آنان هضم گردیده و گویی وسعت آنان از تمام
هستی پرآشوب فراتر رفته ست...
 و وای به لحظه ی
هجران... لحظه ی غرق شدن و تنیدن به جهان ماهیات و گم شدن در میان آنها.
بر من این چنین می ن
#رهبر_انقلاب (۱۳۹۵/۰۶/۳۰):
اهمیت #غدیر فقط این نیست که امیرالمؤمنین را معین کردند؛ این هم مهم است اما از این مهم‌تر این است که ضابطه و #قاعده را معین کردند
معلوم شد که در جامعه اسلامی، حکومت سلطنتی، حکومت شخصی، حکومت زَر و زور، حکومت اشرافی، حکومت تکبّر بر مردم، حکومت امتیازخواهی و برای خود جمع کردن معنا ندارد؛ معلوم شد که در اسلام این‌جوری است. این قاعده در غدیر وضع شد.
عده‌ای خیال می‌کنند اثبات تشیع به این است که انسان به بزرگان مورد اعتقا
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
 
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
 
بعضی روزها به اینجا سر میزنم و برایتان یک سبد کوچک شعر می‌آورم تا میان این شلوغی ها و زشتی‌های روزگار روحتان تازه شود و زیر سقف این خانه‌های بدقواره شهری شش‌هاتان با هوای کوه و جنگل پر شود.
اینها دو بیت اول غزلی از حافظ است.می‌دانم حوصله‌تان ممکن است یاری نکند و به همین دو بیت بسنده می‌کنم.همین دو بیت
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
در کتب معتبر آمده است پیامبر لعنت کرد کسی را که به جیش اسامه نرود، صحابه نرفتند ،پیامبر بارها تکرار فرمودند و باز صحابه نرفتند،و آنانکه نرفتند جانشین پیامبر شدند...
یا مردم برای حرف پیامبر ارزش قائل نمی‌شدند
یا جانشین پیامبر را مردم انتخاب نکردند
یا کتب اهل سقیفه بی اعتبار است...
یا اینکه
کتابها درست نوشته اند و مردم برای حرف پیامبر ارزش قائل بودند و آنانکه جانشین پیامبر شدند به انت
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این ر
قل حق می‌زند جان مخمّر تو این دیدی و من آن مخمّر 
تو با مستان به ظاهر حکم کردیندیدی هست پنهان مخمّر
ندیدی جوشش آن روح رقصانسرور پاک چرخان مخمّر
تو را با خودخوشی بیچاره‌ای کردرها از قول و پیمان مخمّر
چنین آزادی‌ای ننگ است یا ربمبادا هول هجران مخمّر
سزاوارم به یک جام عدم‌گیرسر زاهد زنم چان مخمّر
شریعت خواندم و جامی نگیراندطریقت راندم از کان مخمّر
حقیقت‌پیشه‌ای بی‌جامه آزادچنین باشم به قرآن مخمّر
بیا حلمی سرای باده وجد استبچرخان جان و د
گامورا در فیلم انتقام جویان: پایان بازی نقش کوتاه ولی تاثیر گذاری داشت اما بدون اینکه معلوم شود چه اتفاقی برایش افتاده فیلم پایان یافت. البته آنطور که از پایان فیلم معلوم است نگهبانان کهکشان سوار بر سفینه شده و به دنبال گامورا می روند.
ادامه مطلب
حال مایاران زشورعاشقی مجنون زعشقروح ماازجنس عشق وجسم مامشحون زعشقسهم ماازبوستان معرفت انبوه شورعاشقییافزونی ازغم دلدادگی مدیون زعشقیادمان باشد، لطافت را، شرف را، عشق راحاصل دلبستگی های درون مرهون زعشقنیست درخاطر بجز عشق وغم هجران ووصلازتب وتاب فراق ولاجرم مصون زعشقنرگس چشم من امشب نوحه خوان دلبر استنغمه ها می سازد ازاین نای دل موزون زعشقازدلستان مروت وام ها دارد دلمهردم ازاندیشه ام پیداست این مکنون زعشقظاهرا باعشق هوخوکرده ام بنگرک
⚜️ دوری کردن از بدی ها!
مولی الموالی امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) می­فرمایند «اِجتِنابُ السَّیِئاتِ أولی مِن إکتِسابِ الحَسَناتِ»[غررالحکم، آیه۳۵۱۴] دوری جستن از همه­ ی بدی­ها، زشتی­ها و گناهان از کسب حسنات بهتر است.
معلوم می­شود هنوز شناخت پیدا نکردیم که بدی­ها چیست، متوجه نشدیم، چون اگر فهمیده بودیم به جای اینکه بخواهیم حسنه جمع کنیم اول سعی می‌کردیم به قول مولی الموالی اجتناب السیئات را داشته باشیم. معلوم می­شود که ما درک حقایق ن
معلوم شده است که بهینه سازی موتور جستجو یا بهینه سازی موتور جستجو به دلیل کارایی آن به عنوان یک استراتژی بازاریابی مبتنی بر وب به طور گسترده اتخاذ شده است. اگرچه صحنه دیجیتال در سالهای اخیر به طرز چشمگیری تغییر کرده است. با این حال ، SEO یک استراتژی بازاریابی اساسی و عملی است. …The post مهمترین مزیت سئو appeared first on باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب.
via باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب https://ift.tt/3cHoLuy
مشاهده مطلب در کانال
از قضا(یی که سعی می‌کنم به آن اعتقاد نداشته باشم!) امروز دردِ دل کردن یک دوستِ نزدیک، درباره‌ی نگرانی‌هایش بابت یک انتخاب مهم و اختلاف‌نظر اطرافیانش با او و این‌که می‌گفت از نظر آن‌ها او اشتباه فکر می‌کند و‌ من در جواب گفتم از کجا معلوم که درست فکر می‌کند و اصلا از کجا معلوم که چه چیزی درست است و چه چیزی غلط، باید همزمان شود با خواندن بخشی از کتاب "جزء از کل" (که هنوز نمی‌دانم دارد چیزهای بسیاری به من می‌آموزد یا وقتم را تلف می‌کند!) که د
بازی گوشی Sonar Beat Lite را می توانید در سبک موزیکال تجربه فرمایید و دست‌پخت تازه استودیو Life Zero را برای نخستین بار بازی فرمایید . این بازی اندروید نبردی در یک رادار است که دایره‌هایی در آن ظواهر میگردند و شما بایستی با ریتم موسیقی روی ورقه بازی ضربه بزنید . ساخت تعادل دربین ریتم‌ها و دقت به جزئیات اهمیت بالایی در‌این بازی داراست . مطابق انتظاری که از اثرها موزیکال داریم , شما در بازی آیفون Sonar Beat Lite بایستی از یک ساختار مشخص و معلوم که به وسیله ترا
#مجالس+
#دیوارنوشتهای من
#هوشنگ ابتهاج
سلام بر دوستان دیده و ندیده و عزیز دیده عیدتون مبارک. ان شا الله آرزو های خوبتون همین امروز برآورده بشه.
حضرت حافظ می‌فرماید:
"در خلاف آمد عادت بطلب کام که من     کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم"
متاسفانه داد قیصر و فریدون درآمد که بابا چه خبره دست از سر ما بردار. من هم به ناچار ناامیدانه گشتم در جستجوی شاعری دوست بداری ("دوست بداری" صفته به معنی دوست داشتنی) تا این که در دیار فرنگ پیر بچه ای دیدم هوشنگ نام ک
معلوم می شود که کلیشه قدیمی "تصویری ارزش هزار کلمه دارد" درست است ، حداقل وقتی از عکس پروفایل Facebook خود استفاده می کنید. مطالعه ای از دانشگاه پنسیلوانیا نشان می دهد که عکس پروفایل پروفایل Facebook در مورد شما و شخصیت شما چه می گوید . آیا شما برونگرا ، وجدان یا عصبی هستید؟ معلوم است که - دقیقاً مانند توپ 8 جادویی - تصویر پروفایل پروفایل رسانه های اجتماعی شما همه را می داند.

ادامه مطلب
فرار اسب (بدشانسی یا خوش شانسی) 
روزی اسب پیرمردی فرار کرد،         مـردم گفتند: چقدر بدشانسی!          پیـرمـرد گفت: از کجـا معلـوم!           فردا اسب‌پیرمرد با چند اسـب           وحشی برگشـت. مـردم گفتنـد:          چقــــدر خــــــوش شـانـســـی!        پیـرمرد گفـت: از کجـا معلـوم!      پسـر پیـرمـرد از روی یکـی از    اسب‌ها افتاد و پایش شکست.  مردم گفتند: چقدر بدشـانسی!
   پیـرمـرد گفـت: از کجـا معلوم!    فرداش از شهر آمـدنـد و تمـام      مـرده
شب بود و ماه بود و بیابان اضافه شد
یک غصه بر ستم کشیِ جان اضافه شد
از سمت قلب خسته ی من ترس و دلهره
از سمت چشم های تو طوفان اضافه شد
موی تو، تور ماهی بی چاره قلب من
قلاب عشق آمد و بر آن اضافه شد
تیرت دقیق آمد و بر شعر من نشست
زخمی عمیق بر دل حیران اضافه شد
از بس خیال در سر من دور می زند
در کوچه ای هزار خیابان اضافه شد
گرمای بی نهایت اهواز بس نبود
توی سرم شلوغی تهران اضافه شد!
می خواستم ببینمت اما نیامدی
فیلی به تنگی دل فنجان اضافه شد
حالا سپیده سر زد
شب به هم درشکند زلف چلیپائی را
صبحدم سردهد انفاس مسیحائی را
گر از آن طور تجلی به چراغی برسی
موسی دل طلب و سینه سینائی را
گر به آئینه سیماب سحر رشک بری
اشک سیمین طلبی آینه سیمائی را
رنگ رؤیا زده ام بر افق دیده و دل
تا تماشا کنم آن شاهد رؤیائی را
از نسیم سحر آموختم و شعله شمع
رسم شوریدگی و شیوه شیدائی را
جان چه باشد که به بازار تو آرد عاشق
قیمت ارزان نکنی گوهر زیبائی را
طوطیم گوئی از آن قند لب آموخت سخن
که به دل آب کند شکر گویائی را
دل به هجران تو عم
۱.مگر نخواندیم سلام هی حتی مطلع الفجر
این شب سلام است تا طلوع فجر
پس بیا «لیلةالسلام» بخوانیمش.
شب سلام سلام خدا به انسانها و سلام فرشتگان به انسانها و سلام انسانها به انسانها
خوش به حال آنانکه به حقیقت سلام رسیدند و خود مجسمه ی سلام شدند.
۲. دومین شب قدر گذشت .دیشب مفاتیح را نگاه میکردم دو نکته ی مهم نوشته بود:
اینکه پرسیدند برای ما معلوم کنید شب ۲۱ یا ۲۳ کدوم شب قدره ؟ در جواب حدیث داره که: «اینکه دوشب رو مناجات کنی برای حاجاتت کار سختی نیست.»
    
        ÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷

    میکشم از هجر او صد جامِ خون دل به دوش
               میبرم در هر قدم وجدانِ آب و گل به دوش
     من غم هجران خورم غافل غم بود و نبود
               حسرت دنیا چرا باید کشد عاقل به دوش
  
   سوی میخانه روم هرشب پریشانتر ز پیش
              تا مگر پیدا کنم ساقیِ خونِ دل به دوش
  
   وصلِ او ممکن نباشد اندر این ماتمسرا
            کی تواند غمزه ی او را کشد جاهل به دوش
     در پی محمل دویدن، شرط مجنون بودنست
       
میدانی؟ از من چیزی نمانده. مگر یک نفر‌چند بار می تواند بشکند و خرده هایش را به هم بچسباند و دوباره بشکند؟ من خسته هستم. خسته تر از‌ این که دوباره جمع کنم خرده هایم را. ضربه ی سختی بود. عمیق بود و محکم! تا مغز استخوان دلم را شکافت. 
راستش را بخواهی، فکر نمی کنم من دوباره تکرار شود. حداقل منی که انقدر عاشق میشدم. فکر نمیکنم احساسم تکرار شود. تو اما قطعا تکرار خواهی شد. دنیا پر است از ادم های مثل هم. اما احساس من به تو قطعا تکرار نشدنی بود...هست؟ نمیدا
ای از فروغ رویت روشن چراغ دیده
خوش‌تر ز چشم مستت چشم جهان ندیده
 
همچون تو نازنینی سر تا قدم لطافت
گیتی نشان نداده ایزد نیافریده
 
هر زاهدی که دیده یاقوت جان فزایش
سجاده ترک کرده پیمانه در کشیده
 
بر چهره بخت نیکت تعویذ چشم زخم است
هر دم و ان یکادی ز اخلاص بردمیده
 
بر قصد خون عشاق ابرو و چشم شوخش
گاه این کمین گشاده گاه آن کمان کشیده
 
تا کی کبوتر دل باشد چو مرغ بسمل
از زخم ناوک تو در خاک و خون تپیده
 
از سوز سینه هر دم دودم به سر درآید
چون عود چند
از قرار معلوم رئیس جمهور بعد از این همه سال حرفِ فیک بی‌عمل، بنا دارد از این به بعد اول عمل کند بعد حرف بزند. زشت است جمهور، خانه‌نشین باشد و رئیس جمهور، یک پایش در پاستور و یک پایش در بیمارستان‌ها و شهرهای پرآسیب! چه معنی دارد این کارها؟! مثل این است که رئیس جمهور مردم را به ساده‌زیستی و قناعت دعوت کند و خودش زندگی مرفه و شاهانه داشته باشد! مدیونید اگر فکر کنید زبانم لال رئیس جمهور ترسیده و  این روزها بیشتر به فکر سلامتی خودش است تا سلامتی ج
در جستجوی لحظه‌ی نو همچنان در تکاپویم. عرق روح می‌ریزم و در تکاپوی زمان نوام. رویاها ریزریز در آغوشم، جانها همه بر دوشم. در جستجوی راه نوام و هم این راه نو به چنگال روح به زمین می‌کَنَم و به زمان فرو می‌ریزم.
آن ضعیفان رفتند و این ضعیفان نیز می‌روند. جنگ نو در راه است تا صلح نو، چنانکه شب نو تا صبح نو. مرگ نوست در راه تا میلاد نو، و خوابی نو تا بیداری نو. 
به وصل نمی‌اندیشم و به هجران.به عشق می‌اندیشمکه جز آن در اندیشه‌ام نیست.
حلمی | هنر و معن
از صبح ساکتم میدونم. شاید چون فکرم مشغول مسئله ای هست که معلوم نیست اصلا بشه یا نشه. بتونم یا نتونم هرچند که تلاشم برای اتفاق افتادنش هست. دلیلی که اینجا نمی نویسم اینه که هنوز معلوم نیست. میترسم مثل باقی کارایی که میخواستمو نشد بشه :( ولی خب ادم به نظرم بدم نباشه به یسری مسائلم فکر کنه. بگذریم از تین موضوع هروقت قطعی بشه حتما بهت میگم قول میدم. 
اگه بگم از صبح کاری نکردم زیاد ناراحت میشی؟ همش فکرم به همین مسئله ای که گفتم بود. و البته فرانسوی خو
 
 
دوستان زیادی دارم که خبرنگار و روزنامه نگار هستند امسال نتوانستم و نخواستم به هیچ کدام تبریک بگویم. امسال درد هجران و دل سوخته بازماندگان آن هشت کنسولگر و خبرنگار فقید  محمود صارمی جلو چشمانم رژه می روند. 17 مرداد 1377، محمود صارمی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی مستقر در مزار شریف افغانستان، به همراه ۸ نفر از کارکنان سرکنسولگری ایران در این شهر توسط عوامل گروه طالبان به شهادت رسیدند و 17 مرداد را به یاد محمود صارمی روز خبرنگار نام گذاشتن
(( تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد ))
باید از اول این درد میدانستم
هر شروعی که به تو ختم شود یک شبه پایان دارد
که سکوتی شده هر نغمه ی نیلوفری ات
که برایم همه شب گریه ی پنهان دارد
من تو را بهر جداییت ملامت نکنم
دردم این است که رفتی و تنم جان دارد
حال ، زخمی که زدی با همه پیمان دارد
من هوایم همه ی سال ابریست
و خیابانم همیشه نم باران دارد
کسی از پیچ و خم جاده پاییز تو آگاه نشد
که قدم در قدم هر ثانیه ، تاوان دارد
هر نگاه
"تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد"
باید از اول این درد میدانستم
هر شروعی که به تو ختم شود یک شبه پایان دارد
که سکوتی شده هر نغمه ی نیلوفری ات
که برایم همه شب گریه ی پنهان دارد
من تو را بهر جداییت ملامت نکنم
دردم این است که رفتی و تنم جان دارد
حال ، زخمی که زدی با همه پیمان دارد
من هوایم همه ی سال ابریست
و خیابانم همیشه نم باران دارد
کسی از پیچ و خم جاده پاییز تو آگاه نشد
که قدم در قدم هر ثانیه ، تاوان دارد
هر نگاهم
بازگویم غم خودعاشقی ام عارکه نیست
دلِ بی کینه ی ماپرشده انبارکه نیست
شده ام عاشق وشیدای دوچشمان سیاه
عاشقی بستنِ لب هاوفقط زارکه نیست
شده پراشک،وجودم زتمنای دلم
رهِ اشکم که فقط ازرخ ورخسارکه نیست
مثل دریاشده دامان وجودم زغمت
هرچه فریادزنم،ساحلِ غمخوارکه نیست
رخ نمابازبیا بشنوی آوازه ی عشق
طی این مرحله هرگز،به تودشوارکه نیست
شده پر ازغم هجران توهرگوشه ی لب
دل بگویدغزلاتی لب گنه کار،که نیست
لبِ (میلاد) نکن فاش تو اسراردلت
پَسِ آن پرده تما
به یک جمله بده بر قلب این دلداده تسکینیبه لبخندی خلاصم کن ازین هجران و غمگینیتمام عمر با فکر و خیالت رفت، تا شایددمی هم صحبتت باشم، عجب رؤیای شیرینیکنار من نشستن کسر شأنت بود اما گاهنمی افتد مگر راه کریمان سوی مسکینیجوانی رفت و گفتم وقت پیری محضرت باشمولیکن زنده می مانم، نمی دانم، چه تضمینی؟!همه نوکر شدیم و روضه برپا کرده ایم آقابه این امید تا شاید میان روضه بنشینی‌"شنیدن کی بود مانند دیدن" آن چه را یک عمرشندیم از مصیبت های این ایام، می بین
امام ظهور میکند
و سر آخر جهان به نور وجودش منور میشود، میدانم ! اما جانمان به لبمان میرسد از این تاریکی به آن نور برسیم! و من نگرانم ، دلم میلرزد ، از اینکه ته چاه بمانم ، میترسم کم بیاوریم ، راستش را بخواهی غصه میخورم ! بغض میکنم ! مثل بچه ی گم شده به بازار، سرگردانم! غصه میخورم از اینکه اکثرمان غافلیم ، به خواب دنیا رفته ایم! سرگردانم از اینکه نمیدانم کدام راه به خدا میرسد ! میدانم آخرش سپید است ! درک دنیای معطرِ به عطرِ حجتِ خدا ، رایحه ای است که
گاهی آدم ها دلگیرند و دلتنگ وآرام میخزند کنج اتاقشان...
وگاهی آنقدر دلتنگ که اگر آدم ها بدانند از نبودن هایشان خجالت میکشند
من هم دلتنگم، دلتنگ کسی که نه آمدنی است و نه رفتنی و نه فراموش شدنی 
و من چه دل بزرگ و سختی دارم که مدت هاست پای نبودن هایش مانده ام ....اما ،اما ،ای کاش بداند که چقدر سخت است ...
غذا که می خورم به یکباره یادش می افتم 
بغض می کنم با همان لقمه ی در دهانم ...
اشک های دانه درشت در چشمانم جمع می شوند ...همه به 
من نگاه میکنند ولی خودم ر
نگاهم کن، ببین یابن الحسن(عج) احوال زارم راببین از درد دوری چشمهای اشکبارم را
ببین آقا ز درد دوریت بیخود شدم از خودغم دوری تو برده ز کف صبر و قرارم را
به مانندم کسی از جام هجرانت ننوشیدهکه من عمریست می نوشم غم هجران یارم را
اگر سر زد خطایی از من عذرم را پذیرا باشز هجران تو از کف داده ام چون اختیارم را
بدون روی تو دنیا برایم چون جهنم شدببین بی روی تو تاریک چون شب روزگارم را
شب و روزم چنان آمیخته شد با هم آقا جانکه گم کردم میان روز و شب، لیل و نهارم
 
ساقی چمانه* پر کن کان دلبر چمانی*
بر من نظر فکنده با چشم خود نهانی
 
دل در گرو سپردم خرقه به می سِتُردم*
تا بر دلم ز عزت آرد نظر زمانی
 
مطرب بزن نوائی تا برکشم سماعی
دلداده و خرابم زان زلفِ شعشعانی *
 
تشنه ی شهد شیرین کُشته ی خال زیرین
غافل که درد هجرش بر دل کشد جهانی
 
گر او شود نگار من غمزه کند به کار من
بر هم زنم جهان را با جامِ ارغوانی *
 
ای دل تو شکوه داری خاطر به فتنه داری
بر من نظر کند حال آن یارِ جاودانی
 
گفتم که رنجِ هجران دل میکند پریشان
عصاره و چکیده چیزی که از دلشدگان برایم باقی ماند داستان بخشی به چند آواز حضرت شجریان بود. این فیلم در عین حال که داستان پردازی ضعیف و شخصیت‌های بسیار نپخته داشت، ماجرایش را به دست قوه تخیلم سپردم و با حافظه‌ای که از روایت‌های عاشقانه و غم انگیز ایرانی‌ام داشتم به داستان‌ها جان دوباره‌ای بخشیدم.
ما دلشدگان خسرو شیرین پناهیم ، بار دیگر که این آواز به گوشم بخورد چند نوازنده ـ که دستان کیمیایشان دیگ مسی را هم دُهُل عاشقانه می‌کند ـ به خاطرم
عصاره و چکیده چیزی که از دلشدگان برایم باقی ماند داستان بخشی به چند آواز حضرت شجریان بود. این فیلم در عین حال که داستان پردازی ضعیف و شخصیت‌های بسیار نپخته داشت، ماجرایش را به دست قوه تخیلم سپردم و با حافظه‌ای که از روایت‌های عاشقانه و غم انگیز ایرانی‌ام داشتم به داستان‌ها جان دوباره‌ای بخشیدم.
ما دلشدگان خسرو شیرین پناهیم ، بار دیگر که این آواز به گوشم بخورد چند نوازنده ـ که دستان کیمیایشان دیگ مسی را هم دُهُل عاشقانه می‌کند ـ به خاطرم
باغ و بهارم، در خزانی زرد، برگرد
گرمایِ عمرم، در هوایی سرد، برگرد
 
عمر گران، بی دیدنِ رویت هدر شد
هجران، چه خاکی بر سر ما کرد، برگرد
 
از معصیت ها، عاقبت رنگِ سیاهی...
سایه به روی شهرمان گسترد، برگرد
 
دوریِ از خورشید، در دوران تاریک
غم را میان سینه ها پرورد، برگرد
 
خسته شدی از دست ما؟! العفو، العفو
خسته شدیم از دوری ات، برگرد، برگرد
 
برگرد تا یاری کنی خیرالنسا را
زهراست تنها و چهل نامرد... برگرد
 
آقا قسم بر ناله ی " فِضه خُذینی"
آقا قسم بر سین
در کارِ مسیح به چه چیزی باید دقت کرد؟ به تکنیک‌های او. وقتی که حرف می‌زند یا نمی‌زند. که او چه‌طور و با چه فرمول‌هایی اعجاب می انگیزد و نابود می‌کند.
کارِ او بسیار ساده، غریزی و هوشمندانه است. تغییرِ جزئیات و چیدنِ عناصر در صحنه. به طوری که نه قابلِ رد باشند نه قابلِ اثبات. مسیح بسیار هوشمند است. (به آخرین جمله‌ای که نوشتم برمی‌گردم و نگاه می‌کنم. قلب‌ام می‌لرزد و وهمی سفید و گنگ به مردمکِ چشم‌ام تجاوز می‌کند.) و می‌داند که هیچ‌گاه نبای
دو چیز تو این مملکت معلوم نیست 
پول نفت کجا میره
موزیکای جدید مرتضی پاشایی از کجا میاد :)))))
................. 
به یارو میگن چرا همسرت باهات قهر کرده ؟
 میگه خیلى وسواسیه
زیادی حساسه 
بی اندازه بی منطقه
 
 
 
 
 
 
 
 
گیر داده که چرا با مسواک من زیر بغلتو خاروندى؟!!! ‎‌‌‌‌‌‌
 
 
 
بیادت هستم واین شعر گفتن ها بهانه ستغزل گفتن فقط یک گوشه از این حرفهای عاشقانه ستدلم بدجور می گیرد چواز تو دور ومهجورمبخوان حال دلم بنگر که اینها ناله هایی شاعرانه استزدرد دوریت از چشم خونبارم شب وروزموازهجران وغربت شام تارم چون فسانه ستغزلهایم همه مملو زدرد وغربت وعزلتواشعارم همه مرثیه هایی غمگنانه ستسپاهانی ام وعشق وطن دارم چه فرقی می کند من راکه شهرم اردبیل وفارس ، قم یاهگمتانه ستدرآشوبم و بد جوراین  دلم گیر است می دانیواین دلتنگی من
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
باغ و بهارم، در خزانی زرد، برگرد
گرمایِ عمرم، در هوایی سرد، برگرد
 
عمر گران، بی دیدنِ رویت هدر شد
هجران، چه خاکی بر سر ما کرد، برگرد
 
از معصیت ها، عاقبت رنگِ سیاهی...
سایه به روی شهرمان گسترد، برگرد
 
دوریِ از خورشید، در دوران تاریک
غم را میان سینه ها پرورد، برگرد
 
خسته شدی از دست ما؟! العفو، العفو
خسته شدیم از دوری ات، برگرد، برگرد
 
برگرد تا یاری کنی خیرالنسا را
زهراست تنها و چهل نامرد... برگرد
 
آقا
یه سوالایی هست. یه سوالایی که جوابشون معلوم نیس، و هر دفعه خودمو قانع می‌کنم که بی‌خیال، زندگی کن، چیکار داری به این حرفا، زندگی کن... عجب راه‌حل عمیق و خوبی. ولی حیف یه کم، فقط یه ذره احساس پوچی می‌کنم، وگرنه همه چی آرومه، من چقد خوشبختم.
شاید خنده تون بگیره
ولی هر وقت من به جدی اینجا توی این وبلاگ یا هرجای دیگه توجهی نشون میدم
جدی خودش رو میزنه به اون راه
ولی قشنگ معلوم میشه که خرکیفه :)
یعنی یه جورایی با دست پس میزنه با پا پیش میکشه 
قربون اون وجود بداخلاق مغرور مزخرفت برم من :)
جنون ناب می‌خواهم که این دیوان بمیرانمبمیرانم به خاک پست و خاک از نو برقصانم
نظام اهرمن پاشد، تمام انجمن پاشدنسیم دل به تن پاشد، زمین از نو بچرخانم
چه خون شد حجله‌ی دیوان، خروش ناسزا بنشستدمی دیگر بپا ای دل، عمارتها بپاشانم
فرشته خواب می‌بیند که رنج عشق دریابدچو رنج عشق درگیرد شکنج ناز بشکانم
نفس تنگ است و لیکن جان فراخ از جلوه‌ی خوبانفراخی‌های بالا را به حبس سینه بنشانم
شهیدان را فراخوانم که از نو جام تن گیرندبه نام روح می‌رانم که کام
خواهر بزرگه‌ی مام‌بزرگ فوت کرده. غصه‌دار و بی‌تاب نشسته اشک می‌ریزه و تلفن‌های مکرر سعی می‌کنند تسلی باشند. کسی تعریف می‌کنه دیشب خواب خاله رو دیده. خوش‌حال نشسته بوده توی مسجدی. ازش پرسیده خاله چی شده انقدر خوش‌حالی؟ گفته بعد چهل‌سال دارم پسرم رو دوماد می‌کنم. مام‌بزرگ با بغض می‌گه بعد چهل سال بلاخره رفت پیش مهدی. همه ریزریز اشک می‌ریزیم. نمی‌دونم برای خاله‌ست یا برای پیکر بازنگشته‌ی مهدی، برای این همه‌سال دوری و سالیان هجران د
امسال به رقم حذف ویزای اربعین باز هم شاهد کم کاریهای شدیدی از طرف پلیس مهاجرت و همچنین سازمان اتباع ایران بودیم.
تا امروز سه شنبه حدود 3 هزار پاسپورت اتباع افغانستانی که حدود سه هفته قبل برای اربعین ثبت نام کرده بودند سرنوشتش معلوم نیست.
امروز در دفاتر کفالت که مسئول ثبت نام و رسیدگی به امور اتباع افغانستانی است ، چشمانی پر از اشک نتیجه انتظار مردم بود.
معلوم نیست که آیا این جمعیت 3 هزار نفری امسال جزو جاماندگان قلمداد میشوند یا در زمره ی زائ
۳۵۹- هفت خانه چشم شممت روح و داد و شمنت برق وصال    بیا که بوی ترامیرم ای نسیم شمال احادیا به جمال الجیب قف وانزل     که نیست صبر جمیلم زاشتیاق جمال حکایت شب هجران فرو گذاشته به       به شکر آنکه بر افکند پرده روز وصال بیا که پرده گلریز … هفت خانه چشم – شممت روح وداد و شمت برق وصال – غزل ۳۰۳ – ۳۵۹
منبع : فالگیر
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی_ حرم حضرت معصومه سلام الله علیها _ شهادت حضرت ۹۸
غم دیدی و غربت چشیدی صبر کردیهجران چشیدی، زجر دیدی صبر کردیاز داغ دوری پدر، قدت کمان شداز غربتِ زندان شنیدی، صبر کردیهر دفعه دلتنگِ رضا جانت که بودی...چون شمعِ گریانی چکیدی، صبر کردیعزم سفر کردی، بلا دیدی در این راهبا شوقِ این که می رسیدی، صبر کردیدر ساوه خویشان را به خون دیدی، بمیرمزهرِ جفا را سر کشیدی، صبر کردیتا شهر قم رفتی به عشاقت رسیدیبینِ مریدان
کسی که فقط پیش پاشو ببینه از دیدن دور عاجزه، اما دوراندیشی که جلوی پاشو نبینه ممکنه با سر بخوره زمین!
نمایشنامه چهار صندوق. بهرام بیضایی.
----------------
ماجرا از اونجا شروع شد که ماه رمضون سه سال پیش ما به صورت رایگان :) رفتیم نمایش مجلس ضربت زدن نوشته بهرام بیضایی و به کارگردانی محمد رحمانیان. خیلی روم اثر گذاشت و در نتیجه زنگ زدم به دفتر انتشارات روشنگران که کتابای بیضایی رو چاپ می‌کنه و از محل کارم رفتم یوسف‌آباد دفتر انتشارات. دو تا آقا توی یه
بحث امروز من و نگار و من و الهه و من و رقیه در باب رابطه‌ی جنسی با شریک به جایی نرسید. فقط سردرگم‌تر شدیم. نمی‌دونیم که چرا نباید بهترین سال‌های زندگیمون رو به لذت بردن بگذرونیم. برای کسی که معلوم نیست چقدر وقت بعد سرشو از یه سری مناطقی بکشه بیرون و بیاد توی پاکدامن رو «بگیره»! 
+ دیروز من نرفتم دیگه باهاشون. خودشون جواب بیوپس رو بردن. همون طور ک از اول هم معلوم بود متاستاز بودن اون توده ها. فعلا حرفی در مورد پرتو و اینا نزده. ولی یه سی تی ساده و یه عکس هسته ای برا هفته دیگه باید برم انجام بدم ببرم تا بعد معلوم کنه میخواد چکار کنه. منی که نه میخوام برا اینا دارو بخورم نه میخوم پرتو ببرم این عکس و سی تی رفتن هم بیهوده است دیگه! چه کاریه آخه!؟!
+ خدا جونم. به جون خودت لازم نیست همشو با هم سرازیر کنیا! من هستم تو هم هستی... کسی جای
میگرن یک بیماری سردرد اول است که با سردردهای مکرر از میانگین ​​تا شدید معلوم می شود . غالبا , سردردها نیمی از راز را پایین تأثیر قرار می دهند , از دید فضای سبز ضربان دار می‌باشند و از یکسری ساعت تا 3 روز تداوم می‌آورند . علامتها دارای ارتباط ممکن است دربرگیرنده تهوع , استفراغ و آلرژی به نوروفروغ , صدا یا این که رایحه باشد .
 
این درد معمولاً با کار بدنی بدتر می شود . حداکثر یک سوم اشخاص یک هاله دارا‌هستند : معمولا یک زمان کوتاه از نقص‌ در بصیرت ک
بدان اى انسان، که دنیا، آرام گرفته ساکن در خود را مى‏‌کوچانَد و شادمانِ آسوده خاطر را دردمند مى‏‌سازد.آنچه ازدنیا پشت کرده و رفته است، باز نمى‏‌گردد و آنچه هم مى‏‌آید، معلوم نیست تا از آن حذر توان کرد. آرزوهایش دروغ و آمالش پوچ است.
 
مولا
ساعت نه شب بود . از خانواده خواستگار هنوز خبری نبود ‌. طاقت پدر جان طاق شده بود ، رو به مادر کرد و گفت : شاید نمی خواهند بیایند . حدود ساعت ۱۰ بود که بالاخره خواستگار ها آمدند ؛ از چهره پدر داماد چیزی معلوم نبود اما معلوم بود که مادر داماد دلش راضی به این وصلت نیست . خواهر داماد را هم اگر کارد می زدی خونش در نمی آمد . آقا جان کلی از کمالات عروس خانم گفت  . مادر جان هم چشم به گل های فرش دوخته بود تا از نگاه های سنگین خواهر و مادر داماد در امان بماند ؛
نذر یار است، میان تن اگر جان داریمهرچه داریم ازین نیمه ی شعبان داریماشتیاق دل دیوانه ی ما دیدنی استخنده بر چهره ولی دیده ی گریان داریماز عطا و کرم حضرت نرجس خاتونعشق دلدار، در این سینه فراوان داریمهر که هر چیز دلش خواست بگوید اماما به برگشت گل فاطمه ایمان داریمعهد بستیم که جان بر کف مهدی باشیمبا نبی و علی و فاطمه پیمان داریمخودمانیم چه عیدی؟! چه سرور و جشنی؟!تا که دلبر نرسد، حال پریشان داریمسر و سامان همه از اوست، اگر سر نرسد...تا ابد زندگیِ
زمستان است سرمای فراق یار سوزاندمغم هجران آن دلدار مه رخسار سوزاندم
شنیدم وصف خال روی او بیمار گردیدمنکرد او چون عیادت از من بیمار سوزاندم
ز درد دوریش وقتی تنم در شعله ی تب بودتنم می سوخت در آتش ولی تبدار سوزاندم
شدم در خواب تا شاید ببینم روی ماهش رانیامد چون بخوابم، او به شام تار سوزاندم
شدم هر صبح بیدار و ندیدم روی زیبایشنشد دیدار چون حاصل، مرا بیدار سوزاندم
تمام لحظه هایم هست تکراری و جانفرسامرا هر روز و هر لحظه از این تکرار سوزاندم
اگر
تویه تصمیم انی تصمیم گرفتم لباسم و با یه سرافون قرمز رنگ که دوتا بند داشت و یه وجب پایین تر از *کمر*م بود بپوشم لباسش خیلی باز بود طوری که تا وسطای سینم معلوم بوددلم برای کامران سوخت اگه من و اینجوری میدید بیشتر زجر میکشیدخواستم لباسو درارم که باز دوباره کامران اومد داخلبا دیدنم تو اون لباس با لذت به پاهام و *س ی ن ه * هام که قشنگ معلوم بود خیره شد ولی سریع به خودش اومد و گفت-سریع لباستو عوض کن اگه میخوای کار دستت ندمبعدم سریع از اتاق بیرون رفتمن
با سلامبرخی از دوستان و مدیران سایت به دنبال سایت های پاپ آپ برای درامدزایی از سایت خود هستند و بعضی ها به اشتباه یا هرچی با پاپ فا آشنا میشوند که به محمدرضا فاتحی شیرازی کلاه برداری میکنه
به اطلاع دوستان میرسانم الان من بیش از 1 ماهه درخواست تسویه دادم ولی پولی دریافت نشده وعده های الکی اینا هم عبارتند ازدر اسرع وقت واریز خواهد شدسایت شما در اولویت قرار گرفت
بزودی پرداخت خواهد شد
بخاطر مشکلات از طرف بانک محدودیت داشتیم
و ...
صدها حرف الکی که
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بی‌جان بودم
نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند
که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم
بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب
که نه در بادیه خار مغیلان بودم
زنده می‌کرد مرا دم به دم امید وصال
ور نه دور از نظرت کشته هجران بودم
به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم
سعدی از جور فراقت همه روز این می‌گفت
عهد بشکستی و من بر سر
میخام بدونم اون لحظات به چی فکر میکردی که همه خوبی ها
همه خوشی هامون
یادت رف؟
فک کنم حالا معلوم شد که چرا به این حال و روز افتادی
چرا همه ازت ناراحتن
حیفم میاد
به اون دیقه ها و ثانیه هایی که صرف دوست داشتنت کردیم..
که بقیه کارامون به کنار..
بی خیال
فقد بیا و حداقل
الانش به خاطر اون خوشیامون
در حق همدیگه بدی نکنیم
 
گفتی ازباران بسازم دفتری خواهم نوشتاینکه من راتاکجاهامی بری خواهم نوشتچشمهای توخدای حرفهای تازه اندکفرراباواژه های دلبری خواهم نوشت کنج لبهایت بهشتی گم شده رسوای منوقتی لبخندتورامثل پری خواهم نوشتبوسه بامن بوسه است ایینه باتصویرتوعشق دارددرمیانش داوری خواهم نوشتاینکه من مردابم اری خط به خط کهنگیتوبرایم دفترنیلوفری خواهم نوشتدرمیان دستهای کوچم جای تو نیستمن تمامت رابرای دیگری خواهم نوشتموج زیبای نگاهت ناگهان تردیدشدباتودارم حرفه
جان به قربان تو ای دلبر رویایی منیاد تو صبح و مسا مونس تنهایی من
قبله گاه منی و بی تو ندارم خور و خوابدین و دنیای منی یار تماشایی من
بی تو امروز گرفتار جهنم شده اموعده ی حق تویی و جنت فردایی من
طاقتم طاق شده از غم هجران رخترفته از کف دگر آن صبر و شکیبایی من
طعنه بشنیده ام از دشمن و از دوست مدامدم زدن از تو شده باعث رسوایی من
دانه ای بودم و با عشق تو دردانه شدمعشق تو شد سبب رشد و شکوفایی من
دم گرم تو مرا داده حیات ابدیای مرا روح و روان روح مسیحایی م
برای اولین بار در زندگیم برای خونه ی بابام رفتم نونوایی:)))
یاد اون خاطره مشهورم افتاده بودم معلوم نبود کدوم از شاطر ها همون آدم نا متعادلی بود که اون خاطره رو برام درست کرد! جا داشت پیداش میکردم پخخخخخخ کنم بهش، اما خب نمیشد!!!!
بسم الله الرحمن الرحیم
 
آیا میدانستید شاعری وجود دارد ایرانی و مربوط به چند قرن پیش که ما از آن غافل مانده ایم و اینکه این شاعر دیوان شعری دارد که از وی بجا مانده است ؟ بیایید اطلاعات مربوط به این شاعر را بررسی کنیم :
نام : آرش یا کیارش یا آرسام یا آریو [ معلوم نیست دقیقاً کدام نام ، نام واقعی وی بوده است ] .
تاریخ تولد : معلوم نیست و بنا بر معتبرترین حدس چون قدمت دیوان اشعارش بین سال 20 الی 500 شمسی است بنابراین سال تولد وی نیز و البته زندگی اش بین ه
بسم الله الرحمن الرحیم
 
آیا میدانستید شاعری وجود دارد ایرانی و مربوط به چند قرن پیش که ما از آن غافل مانده ایم و اینکه این شاعر دیوان شعری دارد که از وی بجا مانده است ؟ بیایید اطلاعات مربوط به این شاعر را بررسی کنیم :
نام : آرش یا کیارش یا آرسام یا آریو [ معلوم نیست دقیقاً کدام نام ، نام واقعی وی بوده است ] .
تاریخ تولد : معلوم نیست و بنا بر معتبرترین حدس چون قدمت دیوان اشعارش بین سال 20 الی 500 شمسی است بنابراین سال تولد وی نیز و البته زندگی اش بین ه
اون روز به نیکتا گفتم: نیکتا من فلان چیز رو فهمیدم. گفت: خب خیلی خوبه. گفتم: خب ولی من پارسالم این رو می‌دونستم، نمی‌دونم چرا کاریش نمی‌کردم. گفت: خب تو خیلی چیزا رو پارسال می‌دونستی، ولی پارسال کجا و امسال کجا. [نقل با مضمون]
قصه، دلگرمی‌ایه* که یه وقتایی بابت کار درستت می‌خوای.
یه وقتایی، می‌بینی که ته دلت می‌دونی فلان کار درسته. با کلی سختی و زحمت هم که باشه انجامش می‌دی، تهش که موقع نتیجه‌س، و نتیجه هم موقعیه که تو رو در معرض قضاوت‌شدن
معلوم نیست این جاندار، پرنده است یا حشره!؟ باید بگوئیم که به لحاظ علمی در رده حشره ها دسته بندی می شود و به خاطر شباهت زیادی که به مرغ مگس دارد، نامش را اینگونه انتخاب کرده اند. پهنای بال این شاپرک تا ۴۵ میلی‌ متر است.باز-شاپرک مگس‌ مرغی (Hummingbird hawk-moth)
هیچ من خوابیده ام الان زنگ زد حبیب کاف که میتونی بهم رمز دوم و اطلاعات کارت تو بدی میخوایی بلیط اتوبوس بخرم برم تهران ؟ جالب بعدازظهر که داشت میرفت گفت عموم اینها دارند میرند من باهاشون میرم ولی معلوم نیست که کی میرند ؟ خوشبختانه کارت من مسدود شده بود هرچی زد خطا داد ؟!؟
مدتیه میبینم که....... 
نگویم بهترست............................... 
دارم وبی جداگانه ، درست میکنم. البته با تمامی مشقتها 
کامل که شد آدرسش رو میگذارم. 
از همه مطلبی داره ، مهمتر اینکه با دانش خودم جمع شده و نویسنده ی خط به خطش خودمم.
هرجا هم لازم داره ذکر منبع میکنم.
باد سرد شدیدی میاد که سوز نداره . یه باد خنکِ زیبا که انگار قراره فردا بارون بیاد . رادیو یه آهنگ گذاشته که همهمه بچه ها نمیذاره بفهمم واقعا صدای داریوشه یا نه ولی زیبا بود ولی زود تموم شد و قطع یه یقین داریوش نبوده. بعد گوینده گفت حالا که الان  همه جا جشن و سروره یه آهنگ شاد میذاریم براتون ...پشت سریم داشت گزارش میداد که یه ساعت رفتم کتابخونه چیزایی که امروز بهمون گفتن رو یه دور خوندم میرم خوابگاه دوباره می خونمشون ، شاید خوب باشه . بیدل رو برمی
هجران رفیق بخت زبون کسی مباد
خصمی چنین دلیر به خون کسی مباد
یارب حریف گرم کنی همچو آرزو
گرم اختلاط داغ درون کسی مباد
این شعله‌های ظاهر و باطن گداز هجر
پیراهن درون و برون کسی مباد
آن گریه‌های شوق که غلتید کوه از و
سیل بنای صبر و سکون کسی مباد
سد بند شوق پاره کند زور آرزو
یارب که بخت شور و جنون کسی مباد
نعلم به نام جملهٔ اجزا در آتش است
جادوی او به فکر فسون کسی مباد
وحشی هزار بادیه دورم ز کعبه کرد
این بخت بد که راهنمون کسی مباد
وحشی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها