نتایج جستجو برای عبارت :

من در این دنیا مهمانم

از بزرگی پرسیدم چطور اصلا گناه نمی کنی؟
چگونه این قدر ارتباط تو با خدا قوی است؟
و از همه مهم تر چه کرده ای که بعد از حدود ۵۰ سال، همچنان اعتقادات تو پا برجاست؟
...
پاسخ زیبایی داد:
من همیشه فرض می کنم که در این دنیا مهمان هستم، چند سالی اینجا هستم و دیر یا زود خواهم رفت.
وقتی خود را مهمان بدانی، نه بدی می کنی، نه حرص می زنی، نه دیگران را اذیت می کنی
میشود تنها شویم یک بوسه از چشمت کنم؟حلقه ی پیوندمان را دزدکی دستت کنم؟میشود هر ثانیه نام مرا نجوا  کنی؟من بگویم “جان” ولی با بقیه بدتا کنی؟میشود آغوش تو منزلگه جانم شود!؟چشم تو جانم بگیرد عشق مهمانم شود؟میشود مردم بدانند من چقد دیوانه ام؟جز تو دیگر هیچ بینم با همه بیگانه ام.؟!آنقدر دیوانه ام تا هر که میبیند مراآه تلخی میکشد با خنده میپرسد چرا؟
 
 
 
۲۷۳۴ - «اسدالله علم» معتمد «محمدرضا پهلوی» در خاطراتش می‌نویسد: "شاه و شهبانو و کل خاندان سلطنتی برای برگزاری جشن تولد شهبانو یک هفته مهمانم در بیرجند بودند. در پایان شاه به تهران بازگشت. از شهبانو خواستم بیشتر بمانند. فرمودند «پس خودت تلفن به تهران بکن و از شاهنشاه اجازه بگیر». خوشبختانه شاهنشاه اجازه مرحمت فرمودند. البته می‌دانستم که برنامه گردش دارند و اگر این اجازه را بخواهم، خیلی با میل موافقت خواهند فرمود"منبع: خاطرات علم، جلد۶، ص۲۹
امشب باید اتاقم را تمیز کنم، احتمالا سرویس را هم بشورم. هرچند دوشنبه روز نظافت است و کسی برای تمیز کردن می‌آید، اما فردا مهمان دارم. نمی‌توانم تا دوشنبه صبر کنم. برای ساعت ۹ تا ده شب هم ماشین لباس‌شویی را رزرو کرده‌ام. 
مهمانم ماریاست! هفته‌ی اولی که آمده بودم دعوتم کرد خانه‌اش، پیتزا پختیم و ساعت‌ها حرف زدیم. فردا برای شام دعوتش کردم ولی ساعت ۳ می‌آید. کلی وقت داریم تا حرف بزنیم! صبح باید بروم خرید. یادم باشد بپرسم چه غذایی دوست دارد.
امر
وقتی مهمان دارم نت گردی ام طبق یک قرار نانوشته با خودم به یک سوم تقلیل پیدا میکند تا قدر با هم بودن را بیشتر و بهتر بچشم و درک کنم 
وقتی مامان نرگسم مهمانم می شود نت گردی ام تقریبا صفر می شود...
سعی می کنم از دقیقه به دقیقه اش نهایت استفاده را ببرم و از بودنش نهایت لذت.
امروز صبح بچه ها را سپردیم همسر جان و با مامان راهی بازارچه تعاونی (دوصفر شش )شدیم و کمی خرید واجب کردیم و برگشتیم
بهترین مشاور من در خرید مادرم است انقدر با سلیقه و به جا و کاربردی
خب به سلامتی طلسم عدم بیماری شکست و بعد از 4 سال سرما خوردم که بیشتر فکر کنم انفولانزا یا چیزی شبیهش باشه :///
انگار تو سرم سیمان ریختن و بعدم با چماق افتادن به جونم و تا میخوردم کتکم زدن و بعدم ولم کردن زیر بارون :///دقیقا توصیف حال الانمه سردرد و سرگیجه های سنگین و بدن درد شدید و گلوی متورم -ـــ-
و فردا ازمایش ://
درحالیکه داشتم از افتخاراتم توی عدم سرماخوردگی توی این چند ساله میگفتم (با همون صدای جذاب خروسیم که حاصل همین سرما خوردگی نفرین شدس )پرس
از سفر کردن (کوله‌گردی و هیچهایک) یاد گرفتم که شرایط زندگی‌ست که اولویت‌ها و دغدغه‌های ما را تعیین می‌کند. مثلا وقتی بالای کوه هستید و دما منفی دو درجه است اولویت این است که چادر برپا کنید و دنبال هیزم بگردید. دیگر مهم نیست که سه‌شنبه باشگاه نرفتید و تمرین نکردید، مهم نیست که با پدرتان حرفتان شده، مهم نیست که فلانی پول شما را نداده و مهم نیست که دلار هر روز گران‌تر می‌شود. اینجا تلاش برای بقاست که مهم است و آدمیزاد به طور غریزی تلاش می‌ک
وصف امیر المومنین علیه السلام در کلام ضرار بن ضمرة (به روایت اهل سنت عمری)
مسعودی از مورخین و علمای بزرگ اهل سنت عمری می‌نویسد:
ودخل ضرار بن ضمرة - وكان من خواصِّ علی - على معاویة وافداً، فقال له: صف لی علیاً، قال: أعْفِیِنِی یا أمیر المؤمنین، قال معاویة: لا بد من ذلك، فقال: أما إذا كان لا بد من ذلك فإنه كان واللّه بعید المدى، شدید القوى، یقول فَصْلا، ویحكم عدلاً، یتفجرً العلم من جوانبه، وتنطق الحكمة من نواحیه، یعجبه من الطعام ما خشن، ومن اللب
آقای «پ»، همان که چند وقت پیش توی دور همی دلم می‌خواست او را ببوسم، چند روزی بود که می‌خواست مهمانم شود. بعد از چند بار کنسل کردن و بدقولی، بالاخره نهار دیروز را با هم خوردیم. بعد از ظهر رفتم کلاس سلفژ. تمرین کرده و آماده بودم. مربی‌ام مو و ریشش را کوتاه کرده بود. خواستم بگویم «تغییر کردین!» ولی احساس کردم آن میزان از تمرین برای چنین لاسی کافی نیست. لذا سکوت کردم و از لبخندها و پیانو نواختنش لذت بردم. بعد از کلاس بود که با آقای «ر» یا همان «چشم
دانلود آهنگ اندی به نام جان جانان از رسانه تک موزیک
شما میتوانید آهنگ جان جانان از اندی را همین الان دانلود کنید و گوش کنید و لذت ببرید
Download New Music Andy – Janeh Janan
ویکی پدیا
 
متن آهنگ آندی به نام جان جانانم
جان جانانم وصله ی جانم
در تلسم دختر شاه پریانم
جان جانانم گل خندانم
منو جادو کن برقص ای ماه تابانم
جان جانانم وصله ی جانم
در تلسم دختر شاه پریانم
جان جانانم عشق سوزانم
منو جادو کن برقص ای ماه تابانم
جان جانانم نور چشمانم
ای گل شقابق دشت های ایرا
بسم الله الرحمن الرحیم 
چند هفته پیش تنها اومده بودم تهران. همسفر و حانیه اصفهان بودن و من تنها. توی دانشکده بعد از کلاس داشتیم با هدایت الله صحبت میکردیم که یه اقای ریزجثه با یه چهره ی آفتاب سوخته اومد داخل کلاس و سلام کرد. یکم راجع به دانشجوهای بین الملل سوال داشت که از شانسش هدایت الله اونجا بود و یکم باهم حرف زدن. از پاکستان اومده بود تا بورسیه و دانشجو بشه. البته الان طلبه ی جامعۀ المصطفی قم بود. فارسی رو هم کمابیش یاد گرفته بود. ظاهرا دوسا
باید از اینروزها بنویسم از شادیهای کوچک زندگی لابه لای همه بدیهاش، افزایش ناگهانی قیمت همه چی، دلهره مدام بیماری کرونا که ذهنت رو دائم سمت عزیزانت میکشونه، از خونه ای که هنوز نداریمو تاریخ نامشخص عروسی و لباس عروسهایی که با افزایش عصبی وزن من احتمالا هیچ کدومشون تنم نمیرن.
ولی باید بنویسم از حال خوش آخر هفته ای که گذروندم از مهمونی شاد دیشب، از اینکه این چند بار اخیر برنجهای من شفته نشده اند، مارال لابلای بادکنکها و شمعها و گلها جیغ و دسته
خبر از جسد مغروق!

فرزند ایشان نقل می کنند:
« در ایام نوروز سال 1317 هــ.ش. مردی به نام کربلائی محمد سبزی فروش به خانه
ما مراجعه کرد و گفت پسر چهارده ساله ام دیروز صبح سوار بر روی باری از سبزی
که بر یابوئی حمل می شد، از محل سبزی کاریهای خارج شهر می آمده است.
هنگام
عصر یابو و بار سبزی آن به مقصد می رسند لیکن از بچه خبری نیست و هر چه جستجو
کرده ایم، از او اثری و خبری نیافتیم. به تقاضای وی، ماجرا را به عرض پدرم
رساندم، پس
کنار من خوابیده است.
ساعت ۰۷:۴۹ صبح جمعه،۲۲ شهریور ۹۸
.
قطعا دیروز (پنج‌شنبه) بهترین روز زندگی ام در چند سال اخیر است.
ظهر حوالی ساعت ۲ از خواب بیدار شدم و تا چشم باز کردم پیامش را به روی موبایلم دیدم.
برای ساعت ۵ عصر،همان کافه همیشگی قرار گذاشته بود تا بعد از این روز هایی که نبودم همدیگر را ببینیم.
طبق معمول زودتر رسیدم و منتظرش بودم تا بیاید.
آمد.فورا مرا بغل کرد و گفت «چه خوب شد که اومدی،دلم برات یه ذره شده بود.تموم این سه چهار روز که نبودی رو گ
از دیدن والپیپر «شب‌های پر ستاره» روی دسکتاپم ذوق‌زده شد. وقتی که همان تصویر را روی صفحه‌ی گوشی‌اش دیدم دلیل خوشحالی‌اش را فهمیدم. چند وقت پیش توی کانالم نوشته بودم «به دیدن من که می‌آیی برایم کاهو بخر.» وقتی رسید دیدم که برایم کاهو خریده. پشت‌بام نداشتیم، در عوض کنار اسکله نشستیم و در سکوت شب و امواج دریا از زندگی و مشکلاتش حرف زدیم. می‌شود که با او قدم زد. می‌شود که با خیال راحت کنارش سکوت کنی. طی یکی دو سالی که همدیگر را می‌شناسیم پی
بسم الله الرحمن الرحیم./
قرار بود بعد از حدود ده ماه از ازدواجمان بابا مهمانم شود! خدا میداند چقدر ذوق و شوق داشتم ، البته فقط بابا نبود، مامان، داداش وسطی و زن و بچه اش و عمه هم بودند. از اول هفته منتظر بودم! دوشنبه آمدند ولی اول رفتند خانه ی عمو که یک شهر ، نزدیکتر بود . شب را آنجا ماندند به خاطر کار داداش وسطی. و بعد از ظهر فردا مهمان ما شدند. 
خانه را آب و جارو کرده بودم ، قیمه ام را بار گذاشته بودم ، کیکم را از شب قبل پخته بودم. چای ام دم کشیده بو
امروز اول صبحی خواب دیدم حافظ شیرازی آمده است ماهشهر و بعد از کلی پرس و جو از امر و زید نشانی مرا از دوستی گرفته و از کوچه ای بنبست که به منزل پدری ختم می شده یکراست آماده است سراغ من و من هم او را که حافظ باشد نه برگ چغندر مثل عاشقی سینه چاک آنچنان در آغوش گرفته ام  که نفسش بند بیابد .
طفلکی خیلی محجوب است این همه افتاده گی راستی که نوبر است  هیچی دیگه من هم اجازه می خواهم دستش را ببوسم و او را تا وسط حیاط خانه پدری زیر درخت سدر کهنسال مشایعت کنم
قیمت تخت خواب یک نفره چوبی یا فلزی بستگی به متریال استفاده شده دارد. از نظر شما بهترین تخت های یک نفره کدام هستند؟  تخت یخواب یک نفره چوبی؟ تخت یخواب یک نفره فلزی؟ یا در مرحله اول تنها قیمت تخت های یک نفره برای شما مهم است؟ به هنگام خرید به چه نکاتی دقت می کنید؟ یا بعبارتی دیگر باید به چه نکاتی دقت کرد؟ آیا هنگام خرید تخت خواب راحت برای اتاق خودتان یا کودکتان نکات استاندارد را رعایت می کنید؟ در متن زیر داستان خرید یک تخت خواب توسط یکی از دو
قیمت تخت خواب یک نفره چوبی یا فلزی بستگی به متریال استفاده شده دارد. از نظر شما بهترین تخت های یک نفره کدام هستند؟  تخت یخواب یک نفره چوبی؟ تخت یخواب یک نفره فلزی؟ یا در مرحله اول تنها قیمت تخت های یک نفره برای شما مهم است؟ به هنگام خرید به چه نکاتی دقت می کنید؟ یا بعبارتی دیگر باید به چه نکاتی دقت کرد؟ آیا هنگام خرید تخت خواب راحت برای اتاق خودتان یا کودکتان نکات استاندارد را رعایت می کنید؟ در متن زیر داستان خرید یک تخت خواب توسط یکی از دو
الان که همه دارن سعی میکنن متفاوت باشن، گفتیم خب ما هم خودمونو جدا نگیریم و سعی کنیم متفاوت باشیم. یعنی دلم خواست همونطور که همه دارن بر خلاف همه، تابوها رو میشکنن، منم سعی کنم یکی از کسانی باشم که بالاخره جرئت میکنن این تابو رو میشکنن. یعنی یه جورایی... ولش کن.
صبح که بابام گفت برو مدرسه مدارکتو بگیر بعدشم خودت بیا خونه همه غم دنیا رو دلم هوار شد. تازه بگذریم که قبلش ساعت هفت منو بیدار کرد که هفت و نیم سر راه ببرتم مدرسه و ساعت هفت و ده دقیقه وق
سلاااااااام سلاااااااام سلااااااام سلاااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که اومدم در مورد دوستم معصومه که گفته بودم داستانشو بعدا بهتون می گم بگم و برم!پارسال ترم اول قبل از اینکه مهمانم لغو بشه تو دانشگاه اولین جلسه کلاس آمارتو کلاس نشسته بودیم با بچه ها و نیم ساعت از وقت کلاس گذشته بود ولی استادمون هنوز نیومده بود برا همین همینجوری همه با هم داشتیم حرف می زدیم یکی از بچه ها تو دو سه ردیف جلوتر از من نشسته بود و همش برمی گشت پشت سرو س
یاهو
مادرم حافظه تاریخی اش حرف ندارد. سن و سال دورترین بچه های فامیل و همسایه را
به سال و ماه می داند. هیچ کس جرات ندارد با مادرم در مورد مساله تاریخ تولد بحث
کند. مادرم تاریخ تولد همه را می داند جز خودش. مادرم دو سه خواهر بزرگتر داشت که
هیچ کدام از آب و گل درنیامدند. خاله نرجس خاتونم از همان خواهرها بود که هنوز از
شیر گرفته نشده مریض می شود و عمرش را به شما می دهد. نوزاد بعدی مادر من بود که
از میان تمام امراض شایع جان سالم به در می برد و پدربزرگم ک
از استرس و سرما یخ زده‌ام. دم در کوله را
زمین می‌گذارم و به بهانه درآوردن ظرف قطاب کمی با خودم مهربانی میکنم که:
بیخیال..برو ببین چی میشه!

دم در نوشته‌اند که ایشان را نبوسید!
منطقیست؛ امّا بیش از پیش احساس مزاحم‌بودن می‌کنم.

و بالاخره به سالن نگاه می‌کنم. خدایا...زن
کهن را می‌بینم که با موها و روسری سفید نشسته کنار پنجره روی ویلچر، کبری بغلش می‌کند
و می‌گذاردش روی مبل؛ می‌گوید: آمدن مهمان را از قبل بهشون نمی‌گم وگرنه از هیجان
خوابشان نمی
تنها سفر کردن فرصت بی‌نظیری در اختیار آدم می‌گذارد برای آشنا شدن با آدم‌های تازه. برای شنیدن قصه‌های نو از آدم‌هایی با گذشته و حال بسیار متفاوت. برای باز شدن افق‌های دید. کیارا و تاینارا و آلیسا را در اتاق کوچکمان در کشتی از مبدا استکهلم به مقصد هلسینکی ملاقات کردم. آنا کنار دستیم بود در سفر ۲۲ ساعته با اتوبوس از آمستردام به استکهلم! و درلئان کنار دستیم در اتوبوس در سایر مسیرها.
 
۱. آدم‌ها
 
۱.
کیارای استرالیایی ۲۲ ساله و دانشجوی ارتباطات
بقلم شهروز براری صیقلانی اپئزود اول از اثر شماره یک                    نویسنده اثر     شهروز براری  صیقلانی  اثر   
L♥o♥v♥e♥♥♥s♥h♥i♥n♥♥b♥r♥a♥r♥y♥
 
داستان اول ♦♦ از شهروز براری صیقلانی   ♦♦
        
               همواره حرفهایم را نتوانستم بگویم ، درعوض بی وقفه نوشته آم . چه توان کرد وقتی توان ابراز نباشد؟ نوشتن بهتر از در خود نهفتن است . هر چه است از نگفتن بهتر است. افسوس ک اشتیاق خواندنش نباشد. افسوس.....
ترا روی کاغذ ها جامیگذارم و میروم ،م
تنها سفر کردن فرصت بی‌نظیری در اختیار آدم می‌گذارد برای آشنا شدن با آدم‌های تازه. برای شنیدن قصه‌های نو از آدم‌هایی با گذشته و حال بسیار متفاوت. برای باز شدن افق‌های دید. کیارا و تاینارا و آلیسا را در اتاق کوچکمان در کشتی از مبدا استکهلم به مقصد هلسینکی ملاقات کردم. آنا کنار دستیم بود در سفر ۲۲ ساعته با اتوبوس از آمستردام به استکهلم! و درلئان کنار دستیم در اتوبوس در سایر مسیرها.
 
۱. آدم‌ها
 
۱.
کیارای استرالیایی ۲۲ ساله و دانشجوی ارتباطات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها