نتایج جستجو برای عبارت :

کاش بگذره

من خیلی میترسم ...میترسم این روزا بگذره ...
جوونیام بگذره .‌‌‌‌...
جوونیات بگذره ...
تو به غصه و صبر ‌‌‌...
من به خستگی ...
آره ....هعی ...
دلم رفت و نیومد از اونجایی که تویی ....
قراره این روزایی که بهترین روزای عمرمونه ...
اینطوری تموم شه؟
با این کارای سخت ...با این بی حوصلگی ...؟؟؟
پس نوبت ما ...کی میرسه؟
چرا ما باید باهمه فرق داشته باشیم؟
یه بار بزن زیر قاعده و قانونامون...
گوشی رو بردار و یه زنگ بزن ...
بگو نوبت ما ...کیه؟
قول میدم بعد شنیدن جوابت هیچی نگم ...
ف
از ترس نرسیدن....
چشماتو ببندی و بخوای که زمان زود بگذره...
بگذره تا برسه به اون لحظه...
بگذره تا برسه به اون لحظه که نمیدونی بعدش چه قدر سخته یا اسون اما میدونی که بعدش حتما فرق داره....
بعدش اصلا مثل قبلش نیست....
همین رو میخوای....
مثل اون لحظه که ته دلت یه حالی میشه تو سرعت و سرازیری....اما بعدش قطعا فرق داره با قبلش...
بارها شده روزهایی رو در زندگی داشتم 
که گفتم ای کاش زودتر بگذره راحت شم
روزهایی که از خدا خواستم زودتر تموم شن
اما
بعد که زمان گذشته
از اون روزها بیشتر یاد کردم و حسرتش رو خوردم
دیدم که اون روزها زندگیم رو عوض کرده
خیلی چیزها یاد گرفتم
به نام خدا
 
چراغ اشپزخانه رو روشن کردم و جزوه و دفتر چرک‌نویس‌هام رو آوردم اینجا. بابا می‌گه: "نمی‌گذارم تو هم درس بخونی؟!نه؟!" می‌گم: "مگه با من چی‌کار دارین؟!" می‌گه: "خب می‌بینم وقتی دارم اخبار گوش می‌کنم تو هم حواست این وره! می‌بینم تو هم گوش می‌کنی! " می‌خندم و هیچی نمی‌گم. بابا می‌گه: "شب به خیر" 
بابا رفته خوابیده. جزوه پرپر شده‌م رو گذاشتم جلوم و ماهی می‌گه: "فردا تموم شه فقط!" و من هنوز سر در نیاوردم از خودمون وقتی می‌گیم: این دو س
تجربه همیشه بهم نشون داده که زمان ک بگذره خیلی چیزا حل میشه. خیلی چیزا اهمیتشونو از دست میدن و دیگه یه ذره هم ذهنت رو مشغول نمیکنن. الانم همینه. بجای اینکه بخاطر یه موضوعی بال و پر بزنم و نگران باشم و  عصبانی بشم و فکر کنم و سعی کنم هی ب خودم بگم آدم باش، عاقل باش.. بجای اینا بزارم وقت بگذره و آدما چهره ی واقعیشونو بهم نشون بدن. بزارم دوره ی درمانش تموم بشه و به طبقه ی خاطرات منتقل بشه و خلاص:)
متن آهنگ زخم نزن میثم رستگار
Text Music Meysam Rastegar Called Zakhm Nazan

دلخوشم نکن به اومدن اومدن که کار هرکی نیست
دل نداری عاشقم بشی دوباره مال من بشی عشق هر کی هر کی نیست
با همه میخندی غیر من عیب نداره زندگیتو کن
راحت از دلم برو خیال کنم دیگه تورو ندارم بزن منو بکش
(زخم نزن لا اقل به این منه شکسته دل
یه لحظه به هوای من نفس بده نفس بده
عذابمه همین که با چشام ببینم اون بره
یه جوری رد شه خیلی ساده بگذره بگذره)۲
ذره ذره اشک میشم و گریه میشه بغض های من
آرومم نمیکنی
با یه فشار کوچیک عصبی ، پاهام بی جون میشه ..احساس می کنم خالی میشه و نمی تونم بلند شم ...تو این چندسال دردهای عجیبی تجربه کردم ..فک ام میگرفت ...دستم درد می گرفت ..پلکم میزد و ....ولی هیشکی خبر نداره و نمیبینه روح ام چی شد !
کامنت خصوصی بلند بالای بدون اسم و نشونه و راه ارتباطی میزارید که نصیحت کنید ...اینجا من خودمم ..همین قدر ساده ..سیاه و سفید ..رنگی نیستم !
پ ن :سریال همگناه دوست دارم .
هی می خواهم بنویس ام ...اما ...انگار کلمه ها محدود شدن 
غیر قابل انکار
فردا میخوام برم نمایشگاه و بابتش خیلی هیجان زده ام 
قراره مستر شین رو ببینم  :)
 این اولین باره که میخوام یه دوست مجازی رو ببینم :)
فکر میکنم و امیدوارم که خیلی بهم خوش بگذره
قراره مانتو مشکی و شلوار سورمه ای بپوشم با روسری آبی و سورمه ای که تازه خریدم
به علاوه ی کفش های مشکی و پاشنه بلندی که همین چند دقیقه پیش واکس زدم :)
 تازه لاک سورمه ای مات هم زدم :) میخوام در حد آرایش عروس هم آرایش کنم :))))
 
 امیدوارم که خیلی بهم خوش بگذره :)
یه جای نوشت : بچه ها انقدر حرف برای گفتن دارم . ولی نمیتونم بگم . سخته برام صحبت کنم و این نتونستن داره خفم میکنه ...
گذشت گذشت دیروز نوشت که الان خیلی آرومم .

دنیا همینه یه وقتی های جوری خفت میکنه که نمیتونی حرفم بزنی  ، به در و دیوار میپری تا آزاد کنی خودتوو . یه چند وقت که بگذره آروم میشی ولی تموم شدن نداره ای خفتگی ها  .
قانون دنیا اینه که هیچ چی تو این دنیا بند نمیمونه ، همه چی عین عقربه ساعت میمونه وقتی بگذره دیگه گذشته .
مثلا همین حالا گذشت ...
خوش بگذره بیبیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی*-*
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
بسم الله 
نمیتونم بگم این روزا پر اضطراب‌ترین روزای زندگی منه، چون بدتر از این رو هم گذروندم... ولی در نوع خودش سختیِ بی سابقه ای داره
داشتیم زندگیمونو میکردیم، هر روز با تکرار جمله ی " تا به شلوغی و گرونی دم عید نخوردیم خریدامونو تموم کنیم"، سرگرم بودیم با گیر دادن به فلان جمله ی خواهرشوهر و برادرشوهر، مشغول تلاش برای برنامه ریزی سال جدید، کرونای منحوس از راه رسید.  راستی راستی کی فکرشو میکرد که دیگه هیچی سرجای خودش نباشه
خدا کنه این روزا زو
نمیدونم تو این چند سال گذشته تا همین لحظه این چندمین باریه که زندگیمو به حال خودش رها کردم...رها کردن یعنی هیچ کاری نکردن...یعنی هر روزو مثل روز قبلش سپری کردن...نشستن و فکر نکردن...بی حس بودن...لذت نبردن از چیزی که هستی...
نگاه میکنم به خودم...من نباید اینطور زندگی کنم...نباید اینجا باشم...نباید وقت تلف کنم...نباید بیکار باشم...و ده ها نباید دیگه...ولی خستم...میدونم که خستگی این بار به راحتی رفع نمیشه...میدونم که این بار زخم عمیقی دارم...زخمی که هنوزم با ه
بسم الله الرحمن الرحیم
 
کی باورش میشه یه دخترِ مجرد که توی خونه دست به سیاه سفید نزده یه کدبانوی نمونه بشه که خونه اش مثل دسته گل میمونه؟ 
همه چی با هم هماهنگ، رنگ ها شبیه هم، میز و صندلی در بهترین چینش و ...
کی باورش میشه همون کدبانو برای راحتی بچش از همه چیزایی که قبلا بهشون میگفت قشنگ و لازمه زندگی و غیره بگذره؟
نه این که از قشنگی ها بگذره ها، کلا تعریفش عوض میشه انگار
یه قشنگی خیلی بزرگ توی بچش میبینه که دیگه بقیه چیزا براش بی اهمیت میشه
دیگ
فکر کنم دیگه زمان اون رسیده که آهنگ سالار عقیلی رو بذاریم و همگی با هم گریه کنیم...
" ایران فدای اشک و خنده‌ی تو، دل پر و تپنده‌ی تو
فدای حسرت و امیدت، رهایی رمنده‌ی تو
ایران! اگر دل تو را شکستند، تو را به بند کینه بستند
چه عاشقان بی ‌نشانی، که پای درد تو نشستند
...
ایران! به خاک خسته‌ی تو سوگند به بغض خفته‌ی دماوند
که شوق زنده ماندن من ، به شادی تو خورده پیوند
ایران! اگر دل تو را شکستند، تو را به بند کینه بستند
چه عاشقان بی‌نشانی، که پای درد تو ن
امسال به خیلی ها تلفن نزدم برای تبریک عید، یاد پارسال افتادم، رفتم خونه شون، تعارف کردم تشریف بیارید خونه ی ما هم،خانومه گفت:
ممنون ما خودمون خونه داریم!
بهش گفتم میدونم، خواستم دور هم باشیم بهمون خوش بگذره، وگرنه ما هم بی خانمان نیستیم اومدیم اینجا عید دیدنی...
ادبش ستودنی بود اصا...یه بارم بهش گفتم به بچه هاشون گفتم وقتی شما مکه بودین، که بیان پیش ما، بهشون خوش بگذره، یه طوری نگام کرد که انگار شاخه درخت گردوی ۵۰ ساله ی باغشو شکستمدر این مثل
سلام علیکم ..‌.
امروز پنج است انگار ... و من تعطیلم ....
از صب خونه یکم درس خوندم ... اصلا تمرکز ندارم که ندارم ...
فقط فقط انگار کتاب جلوم بازه ... دوست ندارم اینجوری باشه ...ولی چاره ای  نیست ...یکم این سردرگمی ها باید بگذره ... تقریبا ذهنم ایقه درگیر یه مسائلیه که کلهم تو فکر و خیال خودم میگذرم ... دلم میخواست یه جایی بود میرفتم هیات یکم حال و احوالاتم بیاد سرجاش ...
تو هم که انگار بدجوری احوالاتت بهم ریخته است خدا کمکت کنه این روزا برات بگذره و روزای خوب و
سلام
۱) ولادت حضرت امیر - علیه‌السلام - مبارک همگی باشه.♥️ خیلی حس خوبیه که این عید دقیقا میشه روز قبل از سال تحویل. اگه مشهدی جایی هستین دعا یادتون نره. و کلا لحظه‌ی سال تحویل دعا یادتون نره دیگه :)
+ روز پدر رو هم به باباهای بیان تبریک میگم :)
+ میگن اگه تو روز پدر عکس خودت و بابات رو نذاری اینستا، امتیاز اون مرحله رو از دست میدی :))

۲) می‌خواستم یه پست سالی که گذشت بذارم تا عید نشده (که تو اون چالش اسفند بود، چی بود، تو اونم شرکت کرده باشم)، ولی
انقدر صورتمو کندم دارم دون دون میشم :/
هر وقت اعصابم خورده میوفتم به جون جوشا و جای زخمای قدیمی دِ بکن
بذار اصا یه اعترافی کنم
هیچوقت هیچوقت فکر نمیکردم یه روز دلم برای دوران کنکورم تنگ بشه
نه که اون موقع خیلی خوش خوشانم بوده باشه ها
اما به نظرم از وضع الانم بهتر بود
خونه ی گرم و نرم
غذای آماده
گوشه ی اتاقم تو تنهایی خودم حال میکردم
الان چی
در به در اون سگ دونی
تحمل یه عالمه عوضی و در عین حال تنهایی مطلق
غذای آشغال و بعضا بدون غذا (امسال فک ملت اف
گفت اینجوری هم نیس که حالمون هیچ وقت خوب نباشه، فقط هیچ وقت دوومی نداره، و اینجوریم نیس که هیچ وقت در هیچ وقتش بشه همیشه، منفی در منفیش مثبت نیس، مث صفر میمونه، یه وقتایی میخوره توی صورتت، صفر عادی میشی،  یه خالی گنده میشی با کلی دیوار دورت و بی هیچ دری، که هیچ کسی رو هم راه نمیدی توش، حتی خودتم توی خودت نیستی، هی انگار باد بیاد، صدای سوت زدنش بپیچه توی گوشت، گوشات سوت میزنه، انگار اول اون آهنگ فرهاد باشه ولی یه آدم ناشی همشو قر و قاطی زده باش
نمیدونم چرا هیچوقت اونجوری که دلت میخواد پیش نمیره
ای کاش یه روزی برسه همه آدما به مراد دلشون برسن..
مراد ما همون آرزو شما هست.
دلم میخواد یه روزی بیاد همه حالشون خوب باشه 
روزی برسه همه چشاشونم بخنده و کلا شاد باشن..
نمیدونم چرا همیشه اونجوری که دلم میخواد پیش نمیره..
هوف...
پس کی منم مثل بقیه میتونم به آرزوهام برسم و خوشحال باشم؟
هوووم؟؟
مغزم پیچاپیچ هست و نمیدونم چی بگم که بتونم تموم اون حس های
مختلفمو بریزم بیرون تا یکم از شر این سردرد های مز
 
 
 
 
خواب بیا لطفا.. 
شهر این موقع شب تو سکوت قشنگی بود
چقدر همیشه گشت زدن نصف شب رو دوس داشتم
با همه ی نامیزون بودنم سعی کردم کنار بچه ها بهمون خوش بگذره.. 
سعی می کنم فرار کنم از همه چیز..من آدم جنگ نیستم مخصوصا حالا وبا این توان واین جسم ناتوان.. 
از ساعت دو تا هشت شب کلاس زبان بودم و اگه سال بعد این موقع اونجایی که میخوام ،نباشم همتونو به توپ میبندم که خب درسته شما حتی یک سر سوزن مقصر نیستید اما خب نباید اولین آخرین تابستون هیفده سالگیم انقدر سخت بگذره تا آخرشم شکست بخورم:d)
به خدا اگه فهمیده باشید چی گفتم-__-
یه جایی نوشته بود : «بعضی وقتا یکی رو اینقد دوس داری که حتی حقیقتم نمیتونه نظرتُ عوض کنه.»آره بعضی وقتا اینطوریه .ولی تو فقط یه احمقی.و اینکه آره من احمقم. می‌دونم چی باعث میشه اسمم احمق بشه، ولی نمیتونم چیز دیگه ای به جز یه احمق باشم . من خیلی سعی میکنم با حقیقت قانع بشم. ولی یه بخشی از مغزم نمیتونه .انگار برای ادامه ی زندگی ، گاهی به توهم احتیاج داریم .نمی‌دونم این پست چرا اینقدر خرد خرد نوشته میشه. ولی من راحت ترم که خیالبافیامُ باور کنم . الب
20 خردادِ امسال فارغ التحصیل شدم. 4 ماه گذشت. چقدر زود. خداروشکر. امیدوارم 4 ماهِ بعدی هم تو یه چشم به هم زدن بگذره، جوری که تعجب کنم از سرعتِ گذرِ عمر.
خوابم میاد، صبح ساعت 8 بیدار شدم و دیشب ساعت 4 و خورده ای خوابیدم. 
میتونم از امروز ناراضی باشم.
احساسِ سردرگمی، نوسان، تشویش.
بعد دو سال دیدمش جواب سلامم رو هم نداد بی ادب :|
آهنگ خونده میگه واسه تفریح خوندم، میخواد عصر جدید شرکت کنه.
امروز سالگرد فوت عزیزترین کسمه، چه زود گذشت.
فیلم رقص چاقوم تو ده دوازده سالگیم رو فرستاده برام، میگم دمم گرم چه اعتماد به نفسی داشتم
کاش روزا بگذره زودتر یکشنبه برسه.
روزی که فکر کردی یکی رو از ته دل دوست داری ولش نکن... ممکنه دوباره تکرار نشه... آدم وقتی تو سن‌ و سال توئه فکر می‌کنه همیشه براش پیش می‌یاد... باید ده پونزده‌ سال بگذره که بفهمی همون یه بار بوده... که حالِت با چیز دیگه‌ای خوب نمی‌شه... عشــــق یعنی حالِت خــــوب باشه...
 
ساعت 4 صبح بعد از کلی اصرار و درد با پتدین تونستم بخوابم. در این حد شدید!! :| 
 
+ عیدتون مبارک...
 
+ رزیدنت جراحی آمد و فرمود فردا توده سمت راست رو در میارن. :| 
دیروز تا حالا هم پورتم هی قطع و وصل میشه درست کار نمیکنه! دکتره گفت شاید به خاطر بزرگ شدن همین توده باشه. 
 
+ میشه این روزا سریع بگذره؟؟ :(
دلم میخواد تهران خونمو عوض کنم
از صمیم قلبم دلم میخواد عوضش کنم ،اما اجاره ها داره بالا میره و دلم نمیهواد به خونواده فشار بیارم ، و حتی اگه بهشون فشارم نیاد دلم نمیخواد دیگه بیشتر از اینا خودمو خرد کنم و منت بکشم 
تنها چیزی که میخوام اینه که این سه سال باقی مونده زودتر بگذره و امتحان ارشد بدم 
واقعا امید و انگیزه ای ندارم...
نمیدونم باید به چی و کی وصل شم که بتونم درست کنم همه چی رو. خودم آدم ضعیفیم که نمیتونم رو پای خودم وایسم و مستقل شم، یا نمیتونم محکم حرفمو بزنم به همه.
بگذره این زمونه ایشالا. رو سیاهیشم بمونه برا منِ گذشتم که خیلی ناامیدی حواله میداد بیرون و نمیذاشت به قول حبیب رضایی بشکفم.
ب جز ی خاطره ی خوب واسه یکشنبه قبل انتخابات۹۶کلا اردیبهشتی نبوده ک بگذره و زخمیم نکرده باشهالمپیاددانش آموزیم۱۱و۱۲اردیبهشت بودالمپیاددانشجوییم۱۲و۱۳اردیبهشت هست(اینو دیگه خدا رحم کنه)بدی این دفعه اینه ک خونواده خبرندارن و قاعدتا درکی هم از اوضام وجود نداره و من هم همش خودخوری احتمالا جمعه،بعد امتحان کارم ب سرم بکشه ببینید کی گفتمحالا شما هی بگید اردیبعشق و این صوبتا
هوالرئوف الرحیم
تعطیلات چهار روزه برای ما که خیلی خوب بود.
رضا خونه بود و تمام تلاشش رو کرد که بهمون خوش بگذره.
نماز رو رفتیم مصلی که عالی بود.
شبم با مامانش بودیم که جز جمله ی آخر، مابقیش خوب بود.
یه روزم رفتیم پارک شهروند و تا نصف شب اونجا بودیم. 
دیروزم که پارک یاس.
خیلی خوب بود. الهی شکر.
سلام دوستان گلم امیدوارم حالتون خوب باشه
احتمالا این آخرین پستی هست که اینجا میذارم ،چون وبم تا 48 ساعت آینده حذف میشه .
تو مدتی که وب داشتم خیلی خوش گذشت با شما دوستان ، برای همتون آرزوی موفقیت و سلامتی دارم امیدوارم روز و روزگارتون خوش باشه و بر وفق مراد بگذره
اگه از طرف من  بدی دیدین به بزرگی خودتون ببخشین .
بنظرم خیلی پولدار شدن فقط اولش سخته .
به شدت موافق با این جمله هستم که میگن " پول ، پول میاره "
فقط سرمایه اولیه به دست اوردن کمی سخته ..
وگرنه شما با سود کسب و کارت همزمان به کسب و کار دیگه راه بنداز !
یا کسب و کارتو زنجیره ای کن ..
کم کم میشی پولدار ..
یکم دیگه که بگذره  میشی خیلی پولدار !
داشتم آشپزخونه رو تمیز میکردم‌ ، عمه گفت نمیتونم وسایلو بذارم‌تو بالکن ، کبوترا کثیف میکنن ، گفتم مسیرشون‌خب ببندین ، گفت قبل از اینکه و مریض بشه ، خواستیم ببندیم ، دوتا از بچه کبوترا مردن ، همون موقع پول گذاشتم تو قرآن که به خیر بگذره ، رفتیم‌ شهرمون فهمیدیم ، که  و سرطان داره ،
ادامه مطلب
از الان تا تولدت بیستو چهار ساعت مونده بیستو چهار ساعتی که نمیدونم قراره چجوری بگذره ولی میدونم انرژی زیادی ازم میبره اما حرف س رو باید با خودم مدام و مدام تکرار کنم، س میگفت تولدش فرصت خوبیه برای اینکه بفهمه از دستت داده واقعاراست میگه تو منو از دست دادی و حتی با تولدتم نمیتونی برم گردونی...
خب روزای مزخرفی هستن. نه اینکه بد نباشنا، فقط بین برزخ درس خوندن و نخوندن گیر کردم. و انگار فقط دو سه روز باید بگذره که برگردم به روال سابق. بیشتر روز رو میخوابیم یا یه جوری فقط وقت میگذرونم، خب به خوبی استراحت واقعی نیست ولی بهتر از هیچیه. دیروز به زور بردنم شهربازی:)) و یه تجربه ی جدید پیدا کردم:)) برای اولین بار تو عمرم با این کامپیوترای خفنی که تو شهربازیا هست با داداشم فوتبال بازی کردیم و اوه عالی بود. یک صفر بردمش:)) پی اس فور هم به چیزایی که ک
ماهی زخمی پاشوره ی حوض 
کیو خواب دادی که دریایی شدی ... !
 
× این دو سه هفته ای میخوام به خودم کمتر سخت بگیرم تا بگذره. بعد بفهمم تکلیف پاییزم چی میشه. بعد تصمیمات لازم و کارهای لازم رو انجام بدم
 
× پذیرفتن مسئولیت زیستن خود به تنهایی؟ دشوار است و ممکن است و لذت بخش می شود 
 
× نوشتن زمان رو کند تر می کنه اما مایلم به نوشتن 
کند شدن یا نشدن هم خیلی مهم نیست 
در هر صورت می گذره
خب گاهی با بعضی آدمها به مشکل میخوری، نمیدونم چرا با این استاد به مشکل خوردم. واقعا هنوز برام سوال هست. وقتم شریف تر از این بود که به غیبت از ایشون بگذره. خسته ام کرد.اینها رو میگم که خالی بشم چون جایی برای گفتن ندارم و مثل شما استاد عزیز، پیش همه یک سری واقعیت نصفه و نیمه را بیان نمیکنم!!!
ادامه مطلب
دیشب بعد که شب بخیر گفتیم و رفتیم بخوابیم ,تک زنگ زده و بیدارم کرده که بیا خوابم نمیبره :))))))حرف زدیم و عاشقونه هامون بیان کردیم ,حسش قابل بیان نیست که چقدر دلمون میخواد زودتر این چند ماه دوریمون بگذره و کنار هم باشیم .
آهنگی که دیشب برام فرستاده :جور چین محسن چاووشی 
برام نوشته :
مهربونی ای عشق، نازنینی ای عشق، آخرین تیکه ی این جورچینی ای عشق.
چرک مرده شدن یه اصطلاحیه که برای لباس ها یا به طور کلی پارچه ها به کار میره وقتی که از یه لکه ای که روی یه پارچه ست مدت زیادی بگذره و اون لکه به بافت پارچه بشینه پاک کردنش سخت تر میشه .
حالا شما قلب و روح بشر رودر نظر بگیر روزانه چقدر این اتفاق براش میافته؟  هرکدوم ما چقدر زخم های قدیمی روحمون چرک مرده شدن؟ 
خلاصه که روحتون چرک مرده نشه عزیزانم لباس فدای سرتون .
چی شد که بازم همون شد
تکرار گذشته انگار کسی اونو از قبل نوشته
چه سخت و تاریک 
بازم دنیایی که دوس نداریش 
عینک خوشبینیم انگار کار ساز نیست
شاید این اشتباه همیشگی با عثشه
بودن تصادفی 
اره شاید عدم انتخاب اختیاری اونا
بازم چشمامو میبندم رو بدیا
سعی در گذشت زمان خخخ
این میگذره اما به زور؟
کاش بشه یروز روزا اونطوری که میخواد بگذره
با ادمای انتخابی
 
برای همین اونقد به پات وایسادم. پیش خودم گفتم بلاخره یه نفر تو دنیا مثل خودم پیدا کردم. ولی دلت کوچیک نیست . میتونی بذاری بری حتی اگه بهت سخت بگذره. همه مردم اینجورین من یکی رو میخواستم عین بقیه نباشه. هزار بار منو تنها گذاشتی اون وقتایی که بهت احتیاج داشتم. 
دیگه بهت اعتماد ندارم دیگه نمیتونم دوست داشته باشم وقتتو اینجا نذار .برو دنبال زندگیت . 
به مامانم گفتم از اجتماع بدم میاد و تحمل مهمونی برام عذابه لیکن مایل به شرکت در مهمانی خدا نیستم شماها برید خوش بگذره:دی)
داداشم امروز به طور رسمی اتاقمو جارو زد بعدم گردگیری کرد
در ایام قرنطینه رابطه عشقی بسیار عمیقی بین من و غذاهام برقرار شده ،وقتی که میبینم تو قابلمه اضافه موندن واقعا آروم و قرارم رو از دست میدم و..(این قسمت چرا چاق میشویم:|)
 
پسر، من هرچیزی رو بتونم درک کنم، این دورهمیای عید و صله‌رحم و اینا رو نمیتونم درک کنم و اصولاً آخه فازشون چیه که هی بیخودی مهمونی می‌گیرن؟:|بابا من اصن دلم براتون تنگ نشده:|بذارین یکم بگذره از آخرین باری که دیدیمتون:|پ.ن1: اگه طوفان و زلزله و اینا بشه و قرار باشه از کل فامیل یه‌نفرو انتخاب کنم، پدربزرگ مادریم رو انتخاب میکنم. انقدر این بشر دوست‌داشتنیه و رک و بی‌تعارف صحبت میکنه. پیرمرد گوگولی:))) حالا فعلاً که بین این مزخرفا گیر افتادم:|
هووووف ب کنکور ده روز مونده خیلی استرس دارم نمیدونم چیکار کنم کم مونده سکته کنم.....خدا بهمه کنکوریا کمک کنه.....اینچروزم چجوریه سرمیشه خدامیدونه....این استرس بگذره استرس اعلام نتایج شروع میشه...بعضی وقتا از استرس میشینم گریه میکنم....من فقط گریه میکنم یا بچه های کنکوری شمام گریه میکنین؟
روزها به شکل عجیبی رفته رو دور تند! یعنی واقعا یکهو می‌بینم شب شده و باز صبح میشه، باز ظهر میشه و بعد یهو آخر اسفند میشه، بعدترش یکهو میشه آخر فروردین! راستش دوست ندارم سریع بگذره(و این نشون میده چقدر انسان خواسته‌های بی‌ثباتی داره! تا چندماه قبل میخواستم هرچه سریعتر بگذره!) ،این‌طوری همش فکر می‌کنم کاملا از روزم استفاده نمی‌کنم که برام کش نمیاد! آخه میگن: زمان برای کسایی که ازش استفاده میکنن طولانی‌تره!
و اینکه هیچ‌جوره باورم نمیشه ۶ما
امروز ششمین سال فوت مادرم بود 
وفتی فوت کرد  آرزوم بود زود پنج شش سال بگذره تا بتونم کنار بیام ۲۵ سالم بود , خیلی بد گذشت این پنج شش سال , خیلی گریه کردم خیلی....
چنوری بودم وحشی و رام نشدنی...کسی که حتی دوست نداشت بند احساس یه پسر بشه و همیشه از عاشق شدن و ازدواج گریزان بود.
چنوری شدم پر از خلا..پر از تنهایی...چنوری رام شده...
لعنت به سرطان 
میخواستم مث بقیه تو ایسنتا عکس بزارم ولی ادم نیستم حال بقیه رو بد کنم ترجیح میدم تو سکوت غمم رو یاد کنم 
وضعیت جسمیم نگران کننده ست. آخرین بار اواخر تیر این حالت رو داشتم. ازصبح vertigoی شدبدی احساس میکنم و باید کسی دستم رو بگیره تا بتونم راه برم! یا سرم رو از روی کتاب بر میدارم ارتعاشات رو کامل احساس میکنم.
خدایا؟ خواهش میکنم این دفعه هم به خیر بگذره! خواهش میکنم! اصلا علاقه ای به نوارمغز و سی تی اسکن ندارم...روی رفتن پیش پزشکمم بعد قطع کردن داروها روهم ندارم. مرسی.
زندگی آدم تو یه لحظه میتونه کن فیکون بشه ! 
۳۶ ساعته نخوابیدم ...
و الان بالاخره بغضم شکست و اونقدر گریه کردم که نزدیک بود بالا بیارم ...
تازه ۱۷ ساعت گذشته ! و باید ۱۰۰ ساعت بگذره... 
شاید هم ۲۰۰ ساعت ! 
تو روخدا نپرسین چی شده ...
فقط هر وقت یادم افتادین دعام کنین... 
+هیچ‌ کس نمیدونه چی شده جز دوستم ... ولی مامانم فهمید ناراحتم از پای تلفن و من هم ناراحتیم رو ربط دادم به pms... 
آخ...
سخت ترین لحظات عمرم رو دارم میگذرونم...
از چهارشنبه ذهنم درگیره با یه سری چیزا. هی می‌خوام بنویسمشون و هی برا خودم شرط می‌ذارم که تا فلان قدر درس نخوندی حق نداری بیای سراغ نوشتن و تخلیه‌ی مغز.از طرفی هم تا ذهنم آزاد نشه سرعت درس خوندنم واقعا چیز فاجعه‌ایه. خلاصه که افتادم تو دور باطل.
فردا که امتحان آناتومی تحتانی رو بدم، شاید اندکی خاطرم آسوده بشه. امید است خوب بگذره.
پ.ن.: امروز تولدمه. خواستم حالا که دارم تو این تاریخ پست می‌ذارم، اشاره‌ای هم به این موضوع بکنم.
اولین روز ماه محبوبم باید زیبا بگذره. متاسفانه خیلی درس دارم و برای این حجم درس داشتن خیلی خسته‌م. آخرای ویس دکتر مکری رو گوش ندادم که قرار بود بگه چجوری یه کار هدفمند رو به هبیت تبدیل کنیم تا ازمون انرژی نگیره. که درس خوندن رو تبدیل به هبیت کنم که انقدر انرژی نگیره.
+ تلویزیون روشن بود و یه فیلم دوزاری داشت برا خودش پخش می‌شد. دختره گفت دارم سعی می‌کنم تاکسی بگیرم  ولی نمی‌تونم. شما می‌تونین برام تاکسی بگیرین؟ پسره گفت: "کجا می‌خواین برین؟"
خودتون میدونین چرا اینقد دستنیافتی شدم ببخشینم،هنرستان خیلی کوفتیه خصوصا روزایی که باید عمومیا رو تحمل کنم علاوه بر کتابای چرند درسی باید قیافه ی یه سری آدم مزخرف لعنتی رو از اول هفته تا اخر هفته ببینم،عذاب دهنده نیست؟شما خودتون رو بذارید جای من این همه صبوری رو از کجا آوردم جا دادم تو دلِ خودم!حسِ قلب شکستگی میکنم.برام دعا کنین که زود دی ماه بگذره!زود و خوب!.
یکی دو ساعت دیگه حرکت میکنم به سمت بندر.با اتوبوس میرم مثل دفعه قبل.نمیدونم چرا هر وقت باید یه کار مهم انجام بدم سردرد میگیرم.یه حسی بین سردرد و دندون درد هست!!!
اگه خدا کمک کنه و بندر خوش بگذره خیلی ممنونش میشم.اگه هم معجزه کنه و امتحان رو قبول شم که دیگه حرفی برای گفتن نمیمونه(حس می کنم همین الان یه بیلاخ گنده به طرفم گرفته).البته از شوخی گذشته دمش گرم خیلی جاها کمکم کرده حالا یهو دیدی اینجا هم دستمون رو گرفت.
 
میگن کار میکنی برای اینکه بهتر زندگی کنی اما خوب که چشتو وا میکنی میبینی فقط همون کارو کردی و زندگی نکردی اصلا یادت رفته که داشتی کار میکردی که چیکار کنی ! 
اصلا وقتی برات باقی نمیمونه که بشینی فکر کنی چی دلت میخواد؟ الان میتونی چی کنی که بهت خوش بگذره ؟ فقط خسته و غرغرو میشی با یه عالمه برنامه ی اجرا نشده ...
کتابِ نخونده ، فیلمِ ندیده، کافه ی نرفته، دوستِ ندیده، گپِ نزده ! 
بالاخره که باید راه دلجویی کردن از تو رو پیدا کنم.هر چقدر هم که دلخوریت از من عمیق باشه و هرچقدر ادای بی خیالی رو دربیارم تو بخشی از منی. به من برگرد...سخت گیر نباش و راه رو برای آشتی باز بگذار. من رو برای خودت مرور کن؛ منی که برای سی سالگیت از غصه ی پیرشدنت ساعتها گریه کردم و برات نامه نوشتم... اصلا مهم نیست حق با کی هست. ببین قهر روش خوبی برای ادمی که خونواده ش تکه های جانش هستن نیست. من هنوز فاطمه ام؛ هنوز و همیشه اما عمر همیشگی نیست. چرا به دلتنگی
بسی حس مزخرفی دارم این روزا در روزمرگی های زندگی دارم دست وپا میزنم ...حس میکنم زندگیم روتین شده جذابیت نداره واسم .درحالی که دستانم را برزیرچانه ام گذاشته ام برای دوره های کوتاه مدت بعدی زندگیم برنامه ریزی میکنم وصبرمیکنم که زمانش فرا برسه عملا چیزی به نام درحال زندگی کردن دربنده یه دوسه سالی وجود نداره ....شدیدا نیازمند یه کار باحال یه جای باحال هسم که ازاین روزمرگی نجات پیداکنم ...کلا من تو زندگیم دنیال اینم که مشغول هرکاری هسم بهم خوش بگذر
هر زمان پدر و مادرم شبیه حرفاشون شدن اون موقع کسیو هم پیدا میکنم که شبیه حرفاش باشه.
هر زمان پدر و مادر اونجور که هستم منو بخوان کسی هم پیدا میشه که اونجور که هستم بخواد منو.
اینکه انقدر ایراد میگیرن ازم به خاطر اینه که آینه ام و خودشونو میبینن. در واقع دارن از خودشون ایراد میگیرن.
فهمیدم که هیچی درست نمیشه و باید اینجوری بگذره تا زمان مرگم.
عمیقا باور دارم که هر حرفی رو نباید تو وبلاگ زد. وبلاگ یه جور تقدس خاصی داره؛ هر کلمه‌ای که قراره تو وبلاگ نوشته بشه؛ باید بارها در ذهن تکرار بشه و از انواع صافی‌ها بگذره! جدا از اون آدم باید یا میکروبلاگر باشه یا نباشه :) یعنی چه یه پست 3 خطه یکیش 7 8 تا پاراگراف!؟ خلاصه اینکه همه اینا ایجاب میکنه یه کانال تلگرامی باشه تا توییت‌ها، تراوشات یهویی، آهنگ‌ها و تصاویر یه جا جمع بشن. پس گفتیم بشو و شد:
t.me/GilbertNotes
با سلام.
امروز صبح که نزدیک در مدرسه رسیدم دیدم که چند تا موتوری از مدرسه اومدن بیرون، وقتی به من رسیدن گفتن برگرد مدرسه تعطیله. من رفتم دیدم که 20 تا دانش آموز تو مدرسه ان.  دانش آموزهای من چهار تا بودن گفتن بریم یا بمونیم گفتم آدم یا میمونه یا میره. جالب اینه که همون کسایی اومده بودن که درس نخون بودن! 
تعطیلات بهتون خوش بگذره. 
آنقدر خورشید باش که اگر خواستی نتابی، نتوانی. 
بابا تو چند مترمربع باغچه‌ی تو حیاط چند جور درخت کاشته.
امشب با هم یه نهال آلبالو کاشتیم. مراسم جالبی بود. اول باید گودال کند. اندازه‌ی ریشه‌ی نهال. بعد نهال رو از گلدونش جدا می‌کنی. میذاری تو گودال. خاک می‌ریزی و آب میدی که خاک جدید به قدیم وصل شه. تو همه‌ی این مراحلم باید بگی: "بسم‌الله" یا حداقل بابا اینطوری می‌گه. که درخته بگیره.
 
+ کاش زودتر آینده بیاد. بگذره این روزا. خدایا اندکی نسیان به من بده. اندکی بی‌حسی.
++ مونگه، حیدو (سین فرستاد گ
میام بگم کاش دانشگاهم عوض میشد، رشته‌ام عوض میشد، بچه‌های رشته‌مون کلا عوش میشد میبینم دلم نمیخواد و&کاقعا... ولی من نمیتونم هرروز هعی تپش قلب ناشی از حرص خوردن و عصبانیت رو تحمل کنم.
من نمیتونم این حس بد لحظه‌های دیدنت و حتی بعدش و تحمل کنم، حالا یا حالم و به هم میزنی یا عصبیم میکنی یا دوست دارم یا یه مرگی این وسط هست که میدونم توام دچارشی فقط کاش بگذره کاش یه چیزی بشه که تموم بشه...
.
.
آسمونم دلگیر و تیرس مثل آخرین لحظه قبل از یه بارون شدید
اسمون مون هم سه ساله شد 
و چه قدر فرق بین اسمان کنکوری که  بیان  رو باز کرد با استرس یه وبلاگ ساخت و بیشترین  دغدغه اون روزها از امدن نتیجه های کذایی بود و حس قشنگ رهایی از غول کنکور
و حالا سه ساله که میگذره
دانشجوی سال سومی که 
با احساسات مبهم و اینده مبهم تر و غرق شده در قسمتی از زمان که دیگه گذشته و شاید هنوزهم ته دلش امید به برگشت باشه ولی باید بپذیره که همه اتفاق های زندگی یک بار برای اخرین بار...
اسمونی که حالا به جای سد کنکور و امتحان نهایی
انقدر خسته و ناراحتم که از خونه بیرون زدن هم حالمو خوب نکرد
الانم برگشتم خونه و کلید نداشتم و کسی هم خونه نیست .
اومدم یه جزوه ی گیتار رو کپی کنم والکی طولش میدم و میشینم تو مغازه تا وقت بگذره بقیه برسن خونه.
خسته م اندازه ی میلیون ها سال.
پ.ن : یکی از رتبه های تک رقمی از فرزانگان رشت بود. براش خیلی خوشحالم و بی نهایت غبطه میخورم .
اومدم خونه. حالم خوبه فقط یه خورده حالت تهوع داشتم. نه صبحونه میلم کشید نه نهار مامان بزور بم یه چیزی داد بخورم گفت واسه گشنگی تهوع گرفتم. هنوز نتونستم های های گریه کنم :( بستری نشدم تا مامان اینا ببینن چیکار کنن. منم که مداد. میگم بریم رشت دکتره خیلی خوب بود. این دکتره اینجا اصلا اخلاق نداشت. خیلی بد بود ازش ترسیدم به خدا. همه هم میگن بهترین دکتره اما اخلاق نداره یهو لج میکنه باهاش بحث کنی یا یهو لج میکنه میگه مریض کشی دیگه رو قبول نمیکنه. به هر ح
اگه قرار باشه روزگار در قرنطینه هم آنقدر زود بگذره که ما هیچی از قرنطینه نمی فهمیم!!
باورش سخته ولی فقط یک ماه از قرارداد این خونم باقی مونده
قصد دارم خونه رو تحویل بدم
ولی میخوام مهلت بگیرم برای اسباب کشی
این کرونا تموم بشه به امید خدا تا بتونم جا به جا بشم
ادامه مطلب
من در ماه 8م دانه هایی روی شکم و قسمت های دیگه بدنم بیرون زد. که خارش داشتن و اذیت کننده بودن ولی بدتر از اون این بود که بعد از زایمانم رو نقطه به نقطه بدنم زیر چونه م بیرون زد و شدیدا خارش داشت واقعا بد بود. حتما درصورت داشتن این دونه ها به متخصص پوست نه دکتر زنان مراجعه کنید. ولی خب دکتر به من گفت باید صبر کنی تا خودشون برن و صبر کنی. خداروشکر که این دونه ها رو بدن پسرم نزد . امیدوارم که خدا به همه سلامتی بده. اگه شماهم این طور شدید نترسید و صبر کنی
فهمیدم آدم های خیلی خیلی می تونن سنگ دل باشن و این سختی و سنگ دلی نهایتی نداره اصلا...
فهمیدم که ما آدم ها، شیعه ها محبین امام حسین علیه السلام فقط بلدیم خوب سینه بزنیم و گریه کنیم برای امام حسین علیه السلام اما برای همون ارباب بلد نیستیم و نمی تونیم حتی قدمی برداریم یا ذره ای از خودمون و امیال نفسانی مون کوتاه بیاییم...
فهمیدم که برای صبر آدم ها هم حدی نیست و خدا در اتفاقات مختلف و در آزمون و خطاها ظرفیت ها و استعدادهای هر شخصی رو بهش نشون میده
دیشب خیلی روز سختی بود.
نتونسم خوب بخوابم شاید در کل یک ساعت و خورده ای
رفیق آشنا شده تو سرمام بیدارم کرد وگرنه ممکن ب خواب موندن بود:|
حجم خیلی بالایی بود 
فشار آنقدر بهم اومد ک یه دفعه همش تخلیه شد تو سینک روشویی
بس ک نسکافه خوردم واسه بیدار موندن
نمیدونم چی میشه..
نتیجه اش خیلی مهمه خیلی.. 
امیدوارم لاقل پاس شم:(
میگن ک خیلی سخت میگیره
امیدوارم خوب بدم و حداقل اینکه پاسو بشم
استرسم شدیده سرش و حتی پتانسیل گریه هم دارم
ما ک میریم سر جلسه اما شما
 
متن آهنگ بازل بند بنام پادکست 3
خوبه یه چیزی داریبهش تکیه کنی خوبهتا داری کم میاریخوب بلدی گریه کنی خوبهدمتم گرم با بچه بازیات ساختی منودمتم گرم همش پشت گوش انداختی منومث قبلا نیستی ته قلبمتا همینجام اومدی دمتم گرمدیگه نه بوی عطر پیرهنتنه حتی خط خنده هاتدیگه نه این طرز نگاتنصف شب زنگ زدناتزیادی خوبی کردنم تهش داستانهواسه تو خوبی و بدی همش یکسانهبد عادتت کردم خودم خب حقم داریخوبی که حد بگذره ته داستانهزیادی خوبی کردنم تهش داستانهواسه تو
چند روز دیگه مونده تا وارد سال جدید زندگیم بشم
حسابی واسش دلهره دارم 
نمیدونم تا اون موقع هستم یا نه! اگر باشم خیلی کارا هست مث استرس کمتر،اعتمادبه نفس بیشتر
عاشق ماه تولدم هستم اسمش که میاد یه لذت خاصی تو وجودم میپیچه
همچنان از بزرگ‌شدن میترسم و دلم میخواد روزا خیلی طولانی بگذره ولی خب نمیشه و حرص میخورم.
حواسم هست آدمای زندگیمو دارم کمتر میکنم و حال خودمو خوبتر❤
با تمام دلهره ام میدونم امسال جذابتر،زیباتر،قشنگ تر با کمترین میزان خطا و ا
جالبه این مملکت با این همه ثروت، هیچ برکتی نداره.
هر روز هم بیشتر از دیروز داره گسسته میشه.
 
یعنی این چند ماه بگذره و من ازینجا برم، دیگه پام رو اینجا نمیذارم.
 
تو فکر کن هرچی مرد و پسر دور و برت میبینی همه یا مجردن یا طلاق گرفتن.
 
دلیل اینقدر گسستگی، اینقدر تنهایی، اینقدر بی کسی رو تو مملکتی که توش به دنیا اومدی، فرهنگش رو میدونی، و توش بزرگ شدی رو درک نمیکنم.
 
فکر کن سفیدها اینقدر تنهان، پسر گنده چهل سالشه، زندگی ساخته، هر شب سرشو تنهایی می
اینکه الان اینطوری میکنن بده، زشته حق داری ناراحت بشی، اما خوب فکر کن، قبلا کم باهات مهربونی نکردن، کم سنگ صبور نبودن کم تلاش نکردن که بهت خوش بگذره، یادت میاد؟ خوب فکر کن قبلا نشده که خودتم اشتباه کنی؟ نشده رفتارت زشت باشه؟
اونا آدمن، اتو هم همینطور 
میبینی همه ممکن الخطاییم به شرط مجازات
از خودت شروع میکنی؟ دوس داری شروع کنی جبران کردن اشتباهات خودت ؟ این به سعادتمندیت نزدیکتر نیست ؟
اینطوری قشنگتر و شایسته تره درسته؟
آفرین که این راهو ا
از مسافرت برگشتم. از یه مسافرت شلوغ و پر برنانه. غمش تو دلمه‌. 
برگشتم به زندگی عادیم. به همه‌ی بدبختیام. به خودم میگم کاش همه چیو ول کنم برم خوش بگذرونم. گور بابای همه چی. مثل خوشگذرونیای این مسافرتم. ولی فردا باید برم سر کار، باید برم در اسرع وقت استاد پروژه‌م رو ببینم چون بنده خدا میخواد تو اپلایم کمکم کنه. باید بدون وقفه تافل بخونم و بعدشم جی‌آرای. باید برم دکتر. باید ازدواج کنم. باید ...
زندگیم زندانیه بین این همه خوش نگذروندن. کاش بگم گور ب
خب سوار اتوبوس شدم و منتظرم که راه بیفته ..از طرفی برای این و هفته ی کوفتی اونقدررر استرس دارم که میترسم همین استرس کار دستم بده..اما از یه طرف دیگه خوشحالم که دارم بر میگردم به اتاقم ..پیش خواهرم و کتابام..احتمالن برم کتابخونه ..ولی الان که تو اتوبوس نشستم حس خیلی خوبی دارم ..این سفر های شبانه رو دوست دارم ..پر از سکوت ..پر از رمز و راز.اینا اولین تجربه های من از تنها سفر کردن هستند...امیدوارم فقط این دو هفته فرجه ها و امتحاناتم تا بیست و سه دی به خی
خب سوار اتوبوس شدم و منتظرم که راه بیفته ..از طرفی برای این و هفته ی کوفتی اونقدررر استرس دارم که میترسم همین استرس کار دستم بده..اما از یه طرف دیگه خوشحالم که دارم بر میگردم به اتاقم ..پیش خواهرم و کتابام..احتمالن برم کتابخونه ..ولی الان که تو اتوبوس نشستم حس خیلی خوبی دارم ..این سفر های شبانه رو دوست دارم ..پر از سکوت ..پر از رمز و راز.اینا اولین تجربه های من از تنها سفر کردن هستند...امیدوارم فقط این دو هفته فرجه ها و امتحاناتم تا بیست و سه دی به خی
سلام!
بالاخره کنکور تموم شد و میشه گفت تابستون نهایتا شروع شده(چرا ۳ روز بعد کنکور اینو گفتم؟ خب چون تا الان دسترسی به اینترنت نداشتمP:) , من که خودم حدود ۳ سال تابستون نداشتم یادم رفته بود تعطیلات تابستونی چجورین و این چندروزه کلا داشتم داخل گوشیم داستان میخوندم تا اینکه گوشیم رو ازم گرفتن, الانم مشغول موسیقی و تفکرات فلسفی و ورزش و گردش و رمان و برنامه نویسی و بازی و ...م, خلاصه خیلی خوشحالم که زنده م!
تو این روزا چیکار میکنی؟ زندگی بر وفق مراد
گپ مخصوص بچه های دهه هشتادی
با عضویت در این گروه در یک دورهمی بزرگ که همه دهه هشتاد هستند میتونید شرکت کنید، پس همین الان وارد لینک زیر شوید.
لطفا قوانین گروه هم رعایت کنین : تبلیغات ممنوعه - بی احترامی و فحش تعطیل
هدف دورهمی و گپ دوستانه ست پس کاری کنید که خوش بگذره نه اینکه باعث ناراحتی کسی یا خودتون بشه
ادامه مطلب
با سلام
 19 سالمه و فردا قراره بیست ساله بشم. به شدت ترس دارم از این سن. ورود به دهه ی جدید زندگیم موندن بین بزرگی و کودکی. احساس پیری شدید. به شدت از این که جوونیم بره میترسم .احساس میکنم با یه چشم به هم زدن میگذره و 30 سالگیم میرسه ، یا این که خیلی دوره ی مهمیه و اگه بگذره دیگه راه برگشتی نیست.
این که حالا باید وارد دنیای دیگه بشم مسئولیت بپذیرم. خیلی احساس بدی دارم خیلی. خیلی میترسم. اگه زود بگذره چی؟ دیگه نتونم بچگی کنم راحت باشم چی؟ میشه بگین شما
موقع انتخاب رشته فقط یه چیزی دلم رو می‌لرزوند. می‌گفتن الان جوونی که می‌گی «علاقه»، چند سال که بگذره می‌فهمی علاقه یه چیز گذراست و اهمیتی نداشته.
هنوز حرفشون رو تایید یا رد نمی‌کنم، ولی چند ماه پیش فکر می‌کردم دیگه پیر شدم! برام فرق نداشتن، هرکتابی که لازم بود رو جلوم می‌ذاشتم و عین ربات می‌خوندمش، شاید همون‌طوری می‌موندم بهتر بود، بی‌حس، سختی این دوران رو حس نمی‌کردم و زودی می‌گذشت. آره خلاصه، می‌گفتم چی شد اون عشق و علاقه؟
ادامه م
یه لحظه دقت کردم دیدم نه به گذشته فکر میکنم نه به آیندهمنی که تمام عمرم توی رویاها و اهداف آینده ام بودم و هیچ کاری به گذشته نداشتم
و یک ماهی بود که اسیر گذشته شده بودم
الان؟هیچی و هیچی
با اینکه هدف دارم واسه زندگیم ولی فکرم درگیر هیچی نیست
در طول روز فقط به همون لحظاتی که دارن میگذرن فکر میکنم.اگه خوب بود که فبها
بد بود سعی میکنم درستش کنم.همین
آیا راه درستش همینه؟! باید صبر کنیم زمان بگذره ببینیم چی میشه.
خیلی دارم پست میذارما :D
بسم الله الرحمن الرحیم
رفتم تو خط حساب کتاب و اینکه چجوری خمس در بیارم...
 پولداری و هزار دردسر(درد سر که نه فرصتی برای منم آره منم چشم هرچی تو بگی:)
جوری که قبلا شنیدم برا خمس باید یه روز تعیین کنی و هر وقت به اون تاریخ برسی پول یا چیزی داشتی که استفاده نکرده باشی(مثلا یک لباس) یا باقی مونده(مثلا حبوبات و برنج)باید خمسش رو بدی
حتی اگه مثلا یه پول قلمبه قبل از روز تعیین شده گیرت بیاد!!!!
خدا وکیلی برا اولین بار که شنیدم اصلا تو کتم نرفت(هنوزم نرفته)
دیشب انقدر تنها و دل گرفته و بی کس بودم که یهو یاد اون پسر همکلاسی افتادم که همیشه برام موزیک میفرستاد و به این فکر کردم خیلی وقته اهنگ نفرستاده و منم براش چیزی نفرستادم دلم برای پیانو های بی کلامی که می‌فرستاد تنگ شده بود صبح پاشدم دیدم نزدیک 12 تا موزیک پیانوی بی کلام فرستاده  و خب دیگه دهانم را بست و نذاشت به جون جمعه ای که با پیانو شروع شده غر بزنم. 
میگه همینقدر تلپاتی عمیق و قویی بود
 میگم آره که نذاشت حتی 12 ساعتم بگذره! 
و میخنده. 
بالاخره امروز امتحانام تموم شد البته با یه خبر بد تموم شد، ولی خوابیدم و خب معجزه خواب اینه که همه چیزو کمرنگ میکنه بعدشم رفتیم بیرون با بچه های دانشگاه به لطف یکی دوتا از پسرا انقدر خوش گذشت که از شدت خنده محل اتصال فک پایین و بالام و پیشونیم درد میکنه :)اون خبر بد میتونه اینده منو کامل خراب کنه نمیدونم چی میشه اما امیدوارم به خیر بگذره نمیدونم چرا نمیتونم حتی بهش فکر کنم یا جدیش بگیرم! احساس میکنم باهام شوخی کردن یه شوخی زشت و کثیف جوری که اگ
ابتکااااار جدیدی از گروووووه مااااا....
باید ۶ ترم بگذره تا اسمت بره تو لییییست!
خداااااایاااااااااااااا...
من واقعاااااا فقط سکوت میکنم....!
.....
اون وقتی که این ۶ ترمو گفت ...من وایسادم...ایست کامل...گفتم استاد؟آیین نامه جدیدتونه؟
و اون فقط گفت کلاس دارم...برو وقتمو نگیر...
متااااسفم!:|
قشنگ اسیر گرفتن!
.....
گریه کنم واسه کجای زندگی ؟
بخندم به کجاش؟
:/
از بخشی از زندگیم شدیدن بدم میاد. به زدر کلی اگ‌ هم بخام بگم کلن از خود قدیمم بدم میاد... اما خب اگ بخایم سال های مدرسه رو در نظر بگیریم، ابتدایی بد ترین دوران زندگی من بوده. شدیدن ادم مزخرفی بودم و ادم های عادیی هم دورن بودن... کلن ایام خوبی نبود! و حالا حس میکنم ی سیلی بدی از اون دوران خوردم و شدیدن جاش درد میکنه... عادم هایی ک دوست نداشتم تقریبن ب زندگیم برگشتن و منم انگار همون عادم مزخرف قدیم شدم!
کاش بگذره... کاش بزرگ شم و ب اون درجه بی اهمیتی برس
آیا یادتونه من برا آذر قرار بود روزی فلانقد درس بخونم؟ خب نخوندم !!! البته پیشرفت زیادی داشتم با اینحال به هدفم نرسیدم. 
برای دی هدفم اینه که : هر شب مسواک بزنم ( بلا استثنا ) + به تعداد ساعتهایی که درس بخونم میریزم توی بانک تلاشم D: 
اگه از هدفم سرپیچی کنم توی بهمن ماه حق ندارم هیچ فیلم یا سریالی ببینم. 
-- 
چه زود روزا میگذرنا. ولی واقعا دلم میخواد دی هم هرچه زودتر بگذره و دیگه راحتتتتت میشم!! 
امتحانمم خوب بود خداروشکر تستی بود، هرچند دیشب همه‌ش


دوباره برگشتى
تو روزهاى بدم
به من اضافه بشى
نمیدونم که باید
چقدر بگذره تا
تو هم کلافه بشى

غمِ جدیدى ازت
حک شده رو تنِ من
مثلِ نمک رو زخم
غمت برای دلم
مقدسه قطعن
مثلِ نمک رو زخم

شدى پدر ژپتو
که توىِ قرن فلز
یه عشقِ چوبى داشت
یه عشقِ چوبى که
واسه شکسته شدن
دلیلِ خوبى داشت

باید برنجى ازم
ببین چه رنجى ازم
تو دست و بالِ توعه
که عشق منجى نیست
که عشق چیزی نیست
فقط وبالِ توعه!

یه عمره سنگ شدم
که چوب خورده نشم
یه عشقِ مرده نشم
منی که این همه س


دوباره برگشتى
تو روزهاى بدم
به من اضافه بشى
نمیدونم که باید
چقدر بگذره تا
تو هم کلافه بشى
غمِ جدیدى ازت
حک شده رو تنِ من
مثلِ نمک رو زخم
غمت برای دلم
مقدسه قطعن
مثلِ نمک رو زخم
شدى پدر ژپتو
که توىِ قرن فلز
یه عشقِ چوبى داشت
یه عشقِ چوبى که
واسه شکسته شدن
دلیلِ خوبى داشت
باید برنجى ازم
ببین چه رنجى ازم
تو دست و بالِ توعه
که عشق منجى نیست
که عشق چیزی نیست
فقط وبالِ توعه!
یه عمره سنگ شدم
که چوب خورده نشم
یه عشقِ مرده نشم
منی که این همه سال
تقاص پ
خیلی وقته دورم از بلاگشاید ۳ یا ۴ ساله
شرایط مجبورم کرد دور باشم
حذف شدم حذف کردم
از زندگیِ خیلیا حذف شدم
خیلیارو خودم حذف کردم
خیلی چیزارو خودم حذف کردم
این بلاگم یکی از اون خیلی چیزا بود
قاعدتا نباید ۱۹ و ۲۰ سالگی ادم اینجوری بگذره
نباید غم جای شادیاشو بگیره
ولی گذشت
الان ادمایی رو تو زندگیم دارم که خیلی با ارزشن
ادمایی ک موندن
ادمایی که سعی داشتن لبخندو مهمون لبام کنن
ادمایی که نابن و دوست داشتنی:)
هیچی اونجوری که میخواستم نشد
ولی من هنوزم
 خوراک لوبیا یکی از شام های مورد علاقه منه، البته آنچه که می نویسم در مورد اکثر حبوبات بجز عدس است.
جدیدا از روش خیساندن آن در آب نمک استفاده کردم یعنی حبوبات را در 4 لیتر آب که یک قاشق غ نمک توش حل شده یک شب تا صبح می خیسانم.
بعدش با آب می شورم و می پزم.
اصلا شور نمی شه در عوض نمک باعث می شه پوست حبوبات نرمتر بشه و آب راحت تر نفوذ کنه و حبوبات نرمتر بشه و زودتر بپزه
وقتی هم می پزید بافت نرم و خوبی داره.
من که خوشم آمد خوبه شما هم امتحان کنید.
فقط یک ن
شبهای زیادی صدات لالایی گفت. مهربونی و صبوریت لالایی گفت...بخاطر لالایی هات وقتی عصبانی شدی اومدم تبِ خشمت رو به بوی نرگس پاشویه کنم. آقای گلفروش گفت خانم یه دسته بسه؟ با خودم گفتم خیلی عصبانی بود که داد زد سرم، خیلی عصبانی بود که اسم حرفهای زشتش رو گذاشت صداقت. گفتم آقا پنج دسته بده. به نرگس ها گفتم من کاری از دستم برنیومد.شماها بلدین چیکار کنید؟گفتن ما برای هر دردی درمانیم. 
آخرش نرگس ها رو نبرد. به نرگس ها گفتم چی شد پس؟ من روی حرفتون حساب کر
.......
چه بگویم....
حس نوشتن که خیلی وقته ندارم...
دلم از بعضیاو بعضی چیزا و دنیای وبلاگ نویسی
گرفته...چقد بده که وبمم دیگ بهم ارامش نمیده.
وبمم یک سال و چند ماهه شده...ببخش وب جانم
که ذوق نکردم و پست تولد هم واست نذاشتم.
خوابگاه هنوز واسم سخته و غریب...
دانشگاه هم خوبه...
اینم یه مرحله س بگذره درس میشع
و دوباره پستهای انرژی بخش...
این اخر هفته رو که اومدم خونه
چقد دلم میخواد دیر بگذره...
سرمو گذاشتم رو پای مامان و 
گفتم حرف بزن واسم خودش فهمید
که چقددد دلت
سطح انرژی به شدت افت کرده و نمیدونم علتش چیه شاید دلیلش اینه که دوباره خیلی وقته خوب نخوابیدم.
یه خستگی مسخره توی تنم هست و نمیدونم چجوری میشه رفعش کنم. 
امروز از وقتی بیدار شدم روی تختم دراز کشیدم و کتاب های رنگارنگی که توی قفسه هست رو نگاه میکنم و فکرم هزار جای دیگه ست.
شاید نباید امروز رو سخت بگیرم و بذارم به ولو شدن روی تخت بگذره!
شایدم باید سخت بگیرم و پاشم برم زیر آب سرد تا هوشیار بشم و نذارم روزم تلف شه!
کاش تصویر قوی تر و منظم تری از خودم
امروز شادی یه حرف قشنگ زد بهم. گفت به خودت فرصت بده. فرصت گذر از اندوه. و من شدیدا نیازمندم که زمان بگذره و این اندوهی که برام سنگینه به لطف زمان فشار کمتری بیاره بهم. بله! مشخصه که من دلم گرفته و به شدت ناراحتم. انگار تکه‌یی از قلبم کنده شده. روبرو شدن با بعضی مسائل برای من سخته که شاید شما بدونید چیه بهش بخندید. یعنی شاید از نظر شما این یه موضوع کاملا پیش پا افتاده باشه. ولی برای من به شدت سنگین و غیر قابل هضمه. شاید یه روزی از خود موضوع بنویسم. ا
یه جاهایی هست که شده پاتوق پیرمردهای غیور، بعضی از پاتوق ها چند نفرس و بعضی هم یه نفره! وقتی چند نفر از پیران عزیز رو می بینی که دارن با هم می گن و می خندن با وجود این که دلت می گیره امّا صدای قهقهه شون دلگرمت می کنه که سرگرم هستن و وقتشون بهتر می گذره. امّا بعضی جاها نه می بینی یه پیرمرد تک و تنها نشسته روی صندلی و در سکوت کامل، تک تک افراد و ماشین هایی که از جلوش عبور می کنن رو زیر و بالا می کنه تا اوقاتش بگذره و روزش شب بشه. دو جا می شناسم که هر وق
دلم برای وبلاگ و بچه‌هاش تنگ شده. دلم میخواد بعد از آوردن یه نتیجه خوب برم قرار وبلاگی. یه‌جایی که حرفمو می‌فهمن. حرفشونو می‌فهمم. 
امروز یکی از بچه‌هایی که پارسال کنکور داده بود و رتبه‌ش ده‌هزار شده بود اومده بود مدرسه. دقیق رتبه‌شو نمیدونما. همین حدودا ولی. بعد گفتم چه میکنی با زندگی پس از کنکور؟ گفت زندگی بعد از کنکور معنی دار میشه اصن. خیلی خوش میگذره و اینا. 
بعد میدونین بچه‌ها. من عمیقا باور دارم که زندگی بعد از کنکور قرار نیست خوش ب
پیام داده بود برای رفع کدورتا... 
البته از موضع بزرگواری و بخشندگی...
توش نوشته بود خیلی نامردین... به شوخی مثلا...
بعد وقتی دیده بودمش یه نگاهی کرده بود... ازونا که احتمالا هزار حرف نگفته مثل آتیش زیر خاکستر دارن...
بعدها که سال‌ها بگذره... وقتی تو منو یادت نیست و من دورم ازین روزا...
نمیدونم خوشحال خواهیم بود یا نه...
راضی و خرسند از زندگی که خواهیم ساخت یا نه...
اما بدون پشت این چشمای بی تفاوت و ظاهر همیشه محکم...
یه دلیه که توی تنهاییش گر میگیره و میسو
تولدت مبارک سولین بانو
الهی موفق ترین باشی و همیشه دلت شاد باشه:) بسی کنار مامان اینا بهت خوش بگذره:)
خوشبخت ترین بشی جانم:)
بیا شمع هارو فوت کن ، تا صدسال زنده باشی:)
دخترمون چون بنفش دوست دارن کیکمونم این رنگیه:)من نمیدونم چرا تو بنفش دوست داری شومارِ دومِ من؟!
تولد بازیه ، فرداهم تولد داریم ؛) دست و جیغ هوراا
این مدت تقریبا هفته ای دوتا امتحان سخت و سنگین داریم.استادا به بی رحمانه ترین شکل ممکن دارن مارو به سیخ میکشن وواقعا نگرانم که نکنه نرسم به کارام!
اولین عکس رادیوگرافی روی بیمار رو گرفتم و خوب بود اما همچنان برای عکس گرفتن از بیمار استرس دارم.کار پروتزمم مرحله اخرشه و استرس حباب زدنشو دارم و امیدوارم درست انجام بشه.هفته دیگه بعد از دوماه و نیم قراره برگردم خونه و خیلی خستم از خوابگاه و دانشگاه و این شهر.دلتنگ خونه ام.دلتنگ ناهار و شام‌های ب
ازینکه نمیدونم ته قضیه زندگی چی میشه تا یکم انگیزه بگیرم یا کلا ناامید شم ، اعصابم بهم میریزه
اینکه برای( هیچی ) تلاش میکنم ، مسخرست ، اینکه دیگه هیچ چیزی نمیتونه انرژی  و اُمید بهم بده
اینکه نمیدونم ... !
خیلی سخته کلا ، حس میکنم مزخرف ترین سالای زندگیم که بهترین سالای زندگیم قرار بود باشن گند شدن ، یا گند زده شد بهشون ، خیلی خستم ، دلم گرفته عمیقا ، از خودم و خدا و قسمت...!
اینکه کجای کارو اشتباه رفتم و قسمتم شده این...! دلم دیگه نمیخواد روز و ماه
ما یه جاهایی حریف جبر زندگی نمیشیم...
االن که دارم این متن رو مینویسم حالم خیلی عجیبه... خیلی.. یادمه اواخر اسفند 97 یه متن خوشگل نوشتم که عزیزم، سال 98 سال ماست! اما سال 98 سال من شد اواخرش... 
امروز غروب بنا به اتفاقات عجیب و پیچیده با فرشته کات کردم. خیلی حالم عجیبه از طرفی میدونم رابطه ما به جای خاصی نمیرسه اما از طرفی خیلی عذاب وجدان دارم... 
فقط این شعر توی گوشمه:
ما یه جاهایی حریف ، جبر زندگی نمیشیمدور هم میگشتیم اما تو جهانای موازی/نرسیدن منطقی
امروز سه شنبه 23 اردیبهشت 99 هست. هنوز کسی در مورد کنکور 1400 و تغییرات احتمالیش چیزی نمیدونه البته طرح آ.ت.ت به احتمال قوی برای همیشه لغو شده و حداقل سال 1400 کنکور ارشد به همون روال سابق برگذار میشه.
برنامه ریزی و منابعم مشخصه اما قبل از اینکه در مورد برنامه ریزیم حرفی بزنم دوست دارم یه مدت بگذره، و بعد از قطعی شدنش راجع بهش حرف بزنم.
اما در مورد منابع سعی میکنم به تدریج درس به درس در مورد منابع و شیوه مطالعشون بنویسم.
از درس نظریه زبانها و ماشین شر
بر هیچکس پوشیده نیست و کسی نمی تونه منکر این بشه که نحوه برخورد ما با چیزی که مفت و مجانی به دستش میاریم و چیزی که بخاطرش هزینه می کنیم کاملا متفاوته !
یه کتاب بهت هدیه می دن تا چند روز اول از سر اشتیاق چند صفحه ای رو می خونی اما چند روز که بگذره دلسرد و بی خیال می شی ، ولی اگه بخاطر همون کتاب پولی رو بپردازی خودت رو به هر آب و آتیشی می زنی تا بخاطر هزینه ای که کردی اون رو بخونی . البته هستند افراد زیادی که باز وقتی پول کتاب هم می دن نمی خوننش ولی هم
تصمیمو گرفتم 
میخوام شغلمو بزارم کنار 
شاید از نظر خیلیا احمقانه باشه 
اما این ریسکو میپذیرم و میزارمش کنار و فقط کاریو میکنم ک بهش علاقه دارم 
این کار نیس
 ی عشقه 
باید بهش بها بدم 
اگر بهش بها ندم نابود میشه 
مهم نی از نظر مالی چقد اذیت میشم 
هر چند ک میدونم ی روز خیلی بیشتر ازینا بدست میارم 
ولی مهم اینه ک چندیدن سال بعد ک ب الان فکر میکنم از خودم راضی باشم 
ک درست ترین تصمیمو گرفتم 
البته 
قرار نی خوش بگذره 
بی پولی هس 
حرف مردم هس 
بی کسی
روز جمعه وقتی برنامه ای نداشته باشی می تونه صرفا به استراحت بگذره . وقتی برنامه از قبل نوشته شده ای برای این روز داری ، اصلا آدم نمی فهمه چطور تموم میشه.
من بطور معمول سر رزدن به پدر و مادر و خانواده را در برنامه روتین خودم برای این روز قرار می دهم. چیزی که برام مهمه اینه که حتما مطالبی هم بنویسم. نوشتن به من آرامش خاصی می دهد. وقتی می نویسم حس می کنم هستم. قبلا عادت داشتم در دفترچه می نوشتم ولی تصمیم گرفتم در وبلاگ بنویسم. اینکه با افراد مختلف در

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها