نتایج جستجو برای عبارت :

غروب سیزده!

رفت تا نزدیک‌ترین ایستگاه اتوبوس شهر. ایستاد کنار درخت روییده در جوی جلوی ایستگاه. نگاه به آسمان کرد. هوا غبار داشت. گمانش این شد که تا غروب آفتاب چیزی نمانده است. اما ساعت می‌گفت که فعلاً، غروب نزدیک نیست: چرا ساعت مچی‌اش می‌گفت که دقیقاً ۲ ساعت مانده است به غروب؟ به نظر او، همان موقع هم غروب بود. بعد این واقعه، او مشاهدات چند روز قبل خود را مرور کرد و دانست که خورشید فقط دارد غروب می‌کند. ولی ساعت مچی او می‌گفت که خورشید در ساعت ۶ و نیم صبح
حزن دلتنگی که می بخشد به آوای غروب؟ 
کاین چنین دلگیر و محزون است دنیای غروب
 
می گذارد سر به آرامی به روی دوش دل
 موج اندوهی که برمی خیزد از نای غروب
 
همدلی شبنم و گل، صبحدم زیباست لیک
 دلنشین تر نیست از اندوه دم های غروب
 
گویی از چشم شفق خونابهء غم می چکد
لحظه جان کندن خورشید همپای غروب
 
قصه ها از غُصه گوید بر مزار آفتاب
 لالهء داغی که می روید به صحرای غروب
 
هیچ فریادی رسا در غربت خورشید نیست 
چون سکوت پرشکوه و شرم سیمای غروب
 
چشم "حیران" تا
از این ساعت به بعد غروب رو دیگه دلم نمیخواد جلوتر بره. همینجور غروب بمونه و من پای لپ تاپ و گلدوزی و کتابام وول بخورم و توی تنهایی گل گلیم لم بدم.اما همیشه این ساعت میگذره و من باقی روز خودم رو محکم پشت چهره ایی که برای آدما ساختم قایم میکنم.
خورشید هر روز با غروب 
فریاد می زند که صبح فردا
کسی شبیه مرا میبینی 
با من اشتباه نگیری
من هربار که غروب میکنم
خورشید دیگری می شوم 
رو به تعالی...
 
 
صبح فردا روزت را طوری بچین
که مانند دیروز نباشد 
مثل من 
رو به تعالی
 
 
#دل گویه های افسر مولا
 
این یک غروب لعنتی است. اول از هر چیز فضا خیلی نوستالژیک است، حتی باد نسبتا سردی می وزد که باد مورد علاقه من است. این باد مخصوص غروب های غیر بارانی ماه های مهر تا اسفند است. برعکس آن هم باد گرم و خشکی است که در غروب های تابستان می وزد و بلانسبت شما تف به رویش. این باد من را به یاد غروب یک سه شنبه خنک در اواخر آبان سال 89 می اندازد که از مدرسه برگشتم و با مادرم به نمایشگاه کتاب رفتیم.خیلی خوب بود. سالهاست که نمایشگاه کتاب آنقدر به من خوش نمی گذرد. یا ح
❤️غروب❤️بادل غریبه است خدایا مگر غروبمردغریب خسته و دلتنگ ترغروبپیوسته درسکوت وسکون فکرمی کندهرعاشقی برای دلش درسفر غروبغمگین نمی شدم همه ی عمردرجهانبامن رفیق می شد وهم دل اگر غروبخندان ندیده ام بنشیندبه گوشه ای!درطول زندگانی خود یک نفر غروبدر آسمان کبوتر بی آشیانه هم رغبت نمی کند بزند بال وپر غروبخورشید تا که رفت توهم خانه می رویای نوردیدگان من از بام ودر غروبناصح به راه مانده نگاهم که قاصدکازخانه اش دو باره بیارد خبر غروب
           
غروب بود ، از ساعت ۴ و ده دقیقه بامداد که از خواب پریدم غروب بود
هنوزم غروبه و من تنها تو تاریک و روشنی خونه نشستم 
صدای مولودی و شلوغی خیابونا تا توی خونه ما هم رسیده اما هنوز اینجا غروبه
اسپنددودکن رو گذاشتم رو شعله گازو اومدم پنجره رو باز کردم، کسی زودتر از من اسپند دود کرده بود
بوی اسپند، صدای‌مولودی ، بوق ماشینا ... انگار همه آدما ریختن  بیرون 
اونجا غروب نبود ، غروب اینجاست! 
به نیمه شعبان دوسال پیش فکر میکنم و قلبم تیر میکشه...
آه ای بهار عاشقی
ای غریب ناکجا...
آی ای نسبم صبحگاه من
این منم در این غروب بی کسی
(دریچه آه می کشد
تو از کدام راه می رسی...؟)۱
 
آی...
قصه های جز خدا کسی نبود!
غریبه ام در این سرا
نگاه کن به شعر من...
نگاه تو چه مست می کند مرا
 
آی ای طلوع هر پگاه من
در این غروب نا کجا
نیامده چه زود می روی...
آفتاب من...!
 
شاعر : عینک
 
۱: تضمین شده از هوشنگ ابتهاج
داشتم عکسهای سفرهای قبلی رو نگاه می کردم که رسیدم به یسری عکس که از غروب آفتاب گرفته بودم...
عکس برای پارسال ، سفر ما به چابکسر بود...
تا حالا از غروب عکس گرفتین؟ خیلی حس خوبیه...من هربار بریم سفر سعی میکنم یک روزش رو حتما جایی باشم بتونم از غروب عکس بگیرم:)))
نماشون یکی از پرکاربردترین کلمه های شعر مازندرانی است، چون همه اتفاقات غمگین و تلخ احتمالاً در نماشون اتفاق میافتند.
نماشون در لغت به معنای غروب است وقتی که خورشید شیفتشو تموم میکنه و به ماه تحویل میده. به نظر خودم بازی زیبایی داره با کلمات، نماشون یعنی وقتی که نما میره.
نماشون آنقدر در شعر مازندرانی غمگین است که شاید ده ها شعر با آن شروع میشود، یکجا شاعر با آمدن غروب دلتنگ میشود و ناله میکند
نماشون صحرا مه ونگ ونگه
غروب شد و در صحرا صدای نا
✨✨✨✨ 
✳ زمان غسل جمعه ✳
وقت غسل جمعه از اذان صبح است تا :
✅ آیات عظام خامنه ای ، مکارم ، وحید : تا اذان ظهر و بعد از ظهر به نیت ما فی الذّمه انجام دهد.
✅ آیت الله سیستانی : غروب آفتاب .
↙ توجه :  اگر در روز جمعه غسل نکنند مستحبّ است از صبح شنبه تا غروب، قضاى آن را به جا آورند و کسى که مى ترسد در روز جمعه آب پیدا نکند مى تواند روز پنجشنبه غسل را به نیّت مقدّم داشتن انجام دهد.
✳ همه مراجع: می ‏تواند قضاى غسل جمعه را صبح شنبه تا غروب به جا آورد ولى قض
غروب که میشود
زیبایی اسرار آمیزی دنیا را فرا میگیرد
رنگها در هم می آمیزند
و صحنه ی با شکوه نبرد روز و شب شکل میگیرد..
در میان این انسانها
بع دوردستهای خویش مینگرم..
به روزهایی دور..
به آرزوهای دست نیافتنی..
و گاهی چقدر
این سکوت غروبها را دوست دارم..
ساده
بهمن 1396
دیدار پس از غروب (شهید مهدی نوروزی) نویسنده: منصوره قنادیان انتشارات: روایت فتح
دیدار پس از غروب : فکر کن رمانی خوانده ای هم عاشقانه هم عارفانه ولی از دل حقیقت..
 
دیدار پس از غروب (شهید مهدی نوروزی)نویسنده: منصوره قنادیانانتشارات: روایت فتح
بریده کتاب(۱):
بعد از ناهار گفت بریم جت اسکی. جلیقه نجات تنمان کردیم و سوار شدیم. یکدفعه کنترل را از دست دادم و بی هوا افتادم توی آب. گیج شدم.گفت نترس. چادر و همه ی لباسهایم خیس شده بود. (ص ۲۷)
 
ادامه مطلب
همیشه غروب های  محل کار را دوست داشتم مکانی به دور از شهر و به دور از هیاهوی مردمانش ‌/ اصیل و ناب
دیروز اما متفاوت تر بود شاید شرکت در برنامه کوهپیمایی با دوستان در شب قبلترش و لطف آقای تناک نشاطم را دو چندان کرده بود
شیفت های کاری که یک روز را از تو میگیرد همیشه برایم عذاب آور بوده اما همین غروب های دل انگیز آن مرا یارای تحمل آن است.
دیروز اتفاق آنچنان خاصی رخ نداد اما صبح هنگام حرکت به محل کار شاید جرقه ای از یک طرح و ایده در ذهنم زده شده شاید
حقیقتش را بخواهید این دلگیری غروب جمعه غالباً برای من معنا ندارد. یعنی برایم همان‌فدر شیرین و سریع می‌گذرد که ۵ روز تعطیلیِ عید نوروز. یعنی تصور بگنید بعد از ۶ روز کار سخت و زیاد تنها حدود ۱۴ ساعت فرصت دارید تا کمی با فراغ خاطر بیشتری به هر چیزی که دلتان می‌خواهد فکر کنید. حال ممکن است این فکر، فکر به کار باشد، به غم‌هاتان باشد یا اصلا به هرچیز دیگر. مهم این است که با فراغ خاطر است. فرقی هم نمی‌کند که هفت صبح بیدار شوید تا ۱ بعد از ظهر. مجددا ف
حقیقتش را بخواهید این دلگیری غروب جمعه غالباً برای من معنا ندارد. یعنی برایم همان‌قدر شیرین و سریع می‌گذرد که ۵ روز تعطیلیِ عید نوروز. یعنی تصور بکنید بعد از ۶ روز کار سخت و زیاد تنها حدود ۱۴ ساعت فرصت دارید تا کمی با فراغ خاطر بیشتری به هر چیزی که دلتان می‌خواهد فکر کنید. حال ممکن است این فکر، فکر به کار باشد، به غم‌هاتان باشد یا اصلا به هرچیز دیگر. مهم این است که با فراغ خاطر است. فرقی هم نمی‌کند که هفت صبح بیدار شوید یا ۱ بعد از ظهر. مجددا ف
سنگهای قبر آرامستانها سنگ نوشته  هایی دارد که خواندن آنها عبرت آموز  است
حتی به جای کلمات معمول تاریخ تولد و وفات  عبارات جایگزینی به کار میرود که هر کدام پیام جانبی جداگانه ای دارند 
مثلا:
آفریده - آرمیده
طلوع دل انگیز - غروب غم انگیز 
آغاز - پرواز
اولین پگاه - آخرین نگاه
لطف او - حکمت او
از حق - به حق
طلوع - غروب
جا داره پستم رو با منت خدای را عزوجل شروع کنم
الان نشستم تو ایستگاه اتوبوس و زل زدم به غروب افتاب رو به روم و اهنگ دل دیوانه فرزاد میلانی داره تو گوشم پلی میشه ( از سری لحظات نابی که کم پیش میاد ) و از عمق وجودم لذت میبرم.
+ نمیتونم چیزی تایپ کنم نمیدونم چرا اینجوری شدم 
ترجیح میدم همه این حال خوبم رو تو دلم جمع کنم و فعلا از غروب افتاب و اهنگای پلی لیستم لذت ببرم :)
یه روزایی انگار کل رخت‌شور خونه های عالم جمع شدن تو دلت و خانم هایی با لباسای سفید هی چنگ میندازن به دلت، هی چنگ میندازن و هی لباساشون قرمز میشه از خون جگر...یه روزایی انگار سر تموم شدن ندارن، حتی اگه خورشیدو بذاری تو جیبت و زل بزنی به آسمون، هوا آبی مایل به نارنجی میمونه که میمونه... یه روزایی انگار واقعا غروب جمعه خودشو بهت نشون میده تا دست کم نگیری اون روزارو...
با آدم های زیادی می شود صبح تا عصر جمعه را گذرانید
طوری که نفهمی آفتاب صبح جمعه ات کِی غروب کرد!؟
آنها که دل زنده اند
آنها که دل و دماغ یک جا نشستن و صحبت های طولانی را ندارند
آنها که آدم های دست توی دست دویدن و خندیدن و قهقهه اند!
اما آدم های کمی هستند که می توان دلتنگی غروب جمعه را با آن ها سر کرد
همان ها که عصرهای جمعه ی عمرشان ، دلِ شان برای کسی گرفته
همان ها که می توانند مسیرهای طولانی را آرام کنارت قدم بزنند و حوصله شان سر نرود!
 همان ها که بی
غروب جمعه ۵ مهر یکی از دلگیر ترین روز های زندگیم.....
حرکت به سمت سمنان ......ا
ز فردا رسما یک دانشجو ترم  اولی خواهم بود .....
دلم خیلی گرفته روزی که داشتم به اجبار این رشته میزدم هرگز  فکر نمی کردم قرار اینو برم ....
از زمانی که نتیجه اومد الکی دلم به این و اون خوش کردم ولی هر بار بیشتر از بار قبل شکسته تر شدم ....
احساس میکنم دیگه خدا منو اصلا دوست نداره .....
پ.ن : یادم رفته بود تو این دنیا به هیچ کس جز خودم  نباید  اعتماد کنم .‌... عاقبت امروز من اعتماد بی ج
دانلود مداحی سلام ای غرق نور سلام از راه دور میثم مطیعی
مداحی به تو از دور سلام با نوای میثم مطیعی برای پیاده روی اربعین
متن نوحه
سرخی هر غروب، میرم پشت بام
بغضم میشکنه، اسم توئه، روی لبام
ای باد صبا برسون به حسین، سلام منو
سلام بر حسین
ای قاصد دل برسون به حسین، پیام منو
سلام بر حسین
سلام ای غرق نور، سلام از راه دور
سلام آقای پر درد صبور
سلام ای کربلا، سلام ای نینوا
سلام ای خامس آل عبا
ای گل وفا حسین
معدن سخا حسین
می کُـشی مرا حسین
 
سرخی هر غروب
به‌نظرِ من‌ که نفحات صبح دوست‌داشتنی نیست فی نفسه. شاهدش هم صبح‌های امتحان، و غروب‌ها هم غمگین نیستند، شاهدش هم غروبِ دریا.
چطور است که شرف المکان بالمکین، شرفِ زمان هم باید به مزمون باشد یا مُزمَن حالا هرچی.
لُبِ کلام را بگیرید.
چه بسا غروب‌هایی (غروبِ جمعه حتی) که می‌خواهیم هزارسال کِش بیایند و چه‌بسا صبحِ طرب‌انگیزِ بهاری که چشمِ دیدنش را نداریم.
صحنه‌ای از «گام معلق لک‌لک» بود که پناهجوی ایرانی می‌گفت «من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم ا
خلاصه خبر: آفتاب نیوز: “پنج روز از غمناک ترین پیک نیک خانواده گذشته است. نانوایی که به همراه خانواده به یک منطقه تفریحی در ارومیه رفته و یک تعطیلات خوشی را سپری…
منبع:https://big-news.ir/غروب-غم‌انگیز-خانواده-یاری-اکیپ٣٠-نفر/
این نوشته در دسته حوادث منتشر شده است.
مشاهده مطلب در کانال
غروب جمعه دلهاغمگساراست/بدونش سختی وعصرفشار است/جهان درانتظار یوسف حق/عدالت باظهورش آشکار است/نویدش داده اند آل پیمبر/زسوی حق همان زلف نگاراست/رودسختی ودشمن روز موعود/حضورش درجهان فصل بهاراست/به هرجمعه برایش گریه کردیم/نگریاران مولا بیشماراست/شکست دشمنان بااو مهیاست/به دنیا حضرت اوتک سواراست/ولایت بهراو سردار دارد/کنون عالم برایش انتظاراست/
چشمه ها در زمزمه، رودها در شست و شوموج ها در همهمه، جویبارها در جست و جوباد در حال قیام، کوه در حال رکوعآفتاب و ماهتاب، در غروب و در طلوع...چشمه ها در زمزمه، رودها در شست و شوموج ها در همهمه، جویبارها در جست و جوباد در حال قیام، کوه در حال رکوعآفتاب و ماهتاب، در غروب و در طلوعسنگ پیشانی به خاک، ابر سر بر آسمانمثل این گنبد خَم شده، قامت رنگین کمانابر در حال سفر، آسمان غرق سکوتبر سر گلدسته ها، بال مرغان در قنوتکاسه ی شبنم به دست، لاله می گیرد وضوب
از آن غروب‌های خسته بود شاید، این شهر را ما با پایمان زیر و رو کردیم، تو غروب یک روز عادی بودی. ما هم قدم‌های همیشگی آن روزها بودیم. وسط‌های پل که رسیدیم گفت یه قول بده این روزها رو فراموش نکنی. گفتم معلومه فراموش نمی‌کنم گفت نه برای فراموش نشدنش باید یکم تلاش کرد. رود از زیر پایمان بی‌توقف عبور می‌کرد. از آن غروب، پنج سالی می‌گذرد.
روزهای آخر، شاید هم دقیقا روز آخر، توی اتاق فقط یک فرش مانده بود و یک یخچال کوتاه که از برق کشیده بودیمش بیرون
بچه‌های محل ما با وجود سردی هوا هم دست از بازی توی کوچه برنمی‌دارن. کافیه از مدرسه بیان بیرون ناهار خورده و نخورده، دارن بازی می‌کنن تا آفتاب که غروب کرد و اذون که شد بعضیا‌شون به‌زور پدر و مادر و بعضیا به‌خاطر تاریکی هوا می‌رن خونه.
اصلا خسته نمی‌شن، از اول ظهر که شروع می‌کنن تا غروب صدای جیغ و دادشون میاد اکثرا هم فوتبال می‌زنن. نمی‌دونم این همه انرژی از کجاس! البته اینکه محله پایین شهر هستیم هم بی‌تاثیر نیست.
توی محله شما هم هنوز بچه
این غروب اولین جمعه ی ماه رمضون امساله که داره می گذره.
این حیاط اردیبهشتی غروب اولین جمعه ماه رمضونه امساله:
اینم از یه زاویه دیگه:
قرآنو برداشتم اومدم تو حیاط بخونم، گفتم قبلش چندتا عکس بگیرم واسه خواهرم بفرستم دلش وا شه.
نمی دونم از حیاط کدوم خونه عطر یاس میپیچه تو نسیم خنکی که داره می وزه. خلاصه همه چی برازنده ی اردیبهشتی بودن هواست.
-جای خالی حس راستین ادغام شده در شک، به عزم عزلِ وجود لاینفک هستی از
پیکره تهی وار دامانت در هستی، لَم داده بر بلندای دامنه ی مرکز خِشتک دَنی و
دمیدن جواب در فلوت رستگاری در پاسخ به چِرای چرب دُنبه ی گوسپند صفتت، بع بعِ برآمده از دردِ نبود یک بود و جا دادن به هوای کثیف تولید شده ناشی از
استنشاق حال مسموم آغوشی که غروب درآن جا گرفته مدام در بغلم حس می شود.
--با
من بیا قدم بزن لذت هضمُ بلع غروب خورشید کنار پرسه های به بار نشسته از
حجمی تردید درون
 
خدایا تو غروب را آفریدی،
تو زیبایی سحر انگیز خلقت را در آن افزودی و رمز گلگون شهادت را در آن افزودی
تا وداع خورشید با طبیعت، با شهادت مردان حق که لقاء آنها با پروردگار عالم است هماهنگ کنی.
 بخشی از مناجات شهید چمران، کتاب زمزم عشق ، ص 90
یکی از لذت‌های بزرگ زندگی‌ام مطالعه کتاب‌های محمود دولت آبادی ست. چه شب‌هایی که در خوابگاه از سر اشتیاق و بغض و سردرگمی نون نوشتن جناب‌شان را خواندم و چه حال در این شب‌های پاییزگونه تابستانی که با کلیدر به سر می برم. از خوندنش سیر نمیشوید؛ اعتماد داشته باشید. به گفته خودشان این شاهنامه ای است به نثر. این چند قسمت از جلد یک کتاب کلیدرشان است:
غروب. غروبی تازه بود. وضع و حالی تازه بود. بیابانی تازه. مارال تا امروز بسیار بر این بیابان و غروب گذ
در محضر شیخ محمداسماعیل دولابی :
جوان هستید. از همین الان آزاد باشید. 
 
هر چه در می آوری تا غروب خرج کن. مملوک دنیا نشوید... اگر مملوک دنیا شدی مرتب به شما وحی می کند. فرمان می دهد. دیگر نمی گذارد فرمان خدا و ائمه را ببری و از همین جا راه خدا را عوض می کند. 
 
اگر می خواهی مملوک شوی مملوک خدا شو و مالک بر هر چیز. در این صورت عزت و شئون انسانی شما حتما حفظ می شود. خودت را نفروش!
+کدوم یک از ما اینقدر به خدا ایمان داریم که هرچی درمیاریم تا غروب خرج کنیم
 
خدایا تو غروب را آفریدی،
تو زیبایی سحر انگیز خلقت را در آن افزودی و رمز گلگون شهادت را در آن افزودی
تا وداع خورشید با طبیعت، با شهادت مردان حق که لقاء آنها با پروردگار عالم است هماهنگ کنی.
 بخشی از مناجات شهید چمران، کتاب زمزم عشق ، ص 90
آنتی سوشال بودن احتمالا باید نتیجه‌‌ی تجربه‌های تلخ قبلی باشه. همون روان‌شناسی رفتارگرایانه. که میگه قضیه‌ی همه رفتار های ما نتیجه‌ی فیدبک هاییه که از رفتارهای قبلیمون در تعامل با محیط بدست آوردیم. ولی حجمِ این موضوع ، خصوصا تو دانشگاه داره به حد آزاردهنده‌ای برای من زیاد میشه. تنهایی چیزی نیست که من ازش فرار کنم. ولی بی‌شک بزرگترین چیزیه که ازش میترسم. تعامل با بچه هایی که چند سالی از من کوچک ترن به مراتب سخت تر از هم‌سن هاست. خصوصا که
زمان نماز مغرب از مغرب و یا غروب است بر اساس اختلاف فتوا تا ناپدید شدن «حُمرۀ مغربیّه»
 
فضیلت نماز مغرب از مغرب و یا غروب است بر اساس اختلاف فتوا تا ناپدید شدن «حُمرۀ مغربیّه» (رنگ سرخى که بعد از غروب آفتاب در مغرب ظاهر مى‌شود) و وقت فضیلت نماز عشا از موقعى است که سرخى مزبور ناپدید مى‌شود تا یک سوم از شب و وقت فضیلت نماز صبح از اول طلوع فجر یعنى سپیدۀ صبح است تا موقعى که هوا روشن شود.
زمان فضیلت نماز صبح و مغرب چه موقعی است؟وقت نماز غفیله به نظ
همیشه غروب‌های عاشورا خونه‌ی مادربزرگ که بودیم، وقتی همه یکی‌یکی وسایلشون رو جمع می‌کردند و سوار ماشین می‌شدند می‌رفتند، یه حس مزخرف غیرقابل وصفی داشتم.
مثل این‌که قراره بقیه‌ی زندگیم غروب عاشورای خونه‌ی مادربزرگ باشه...
+ کاش اینجا جای بهتری بود، کاش ما آدم‌های دیگه‌ای بودیم.
++ بغضی که قراره تا آخر عمر بمونه...
 
نرم افزار
PhotoPills
به شما اجازه ی شبیه سازی طلوع و غروب راه شیری را میدهد.همچنین با استفاده از این نرم افزار میتوانید منظره ی زمینی (Landscape) مد نظر خودتان را شبیه سازی و انتخاب کنید. این برنامه نمودارهای طلوع و غروب اجرام مختلف آسمان روز و شب را در خود دارد و میتوانید برای یافتن بهتر این اجرام و زمان طلوع و غروبشان از این اپلیکیشن کمک بگیرید. Photopills اپلیکیشنی است که توسط آن می‌توان از کیفیت نور در طول شبانه‌روز با خبر شد و عکس موردنظر خود را با نو
 
معنی کلمات درس دوم زبان هشتم
لغات درس دوم PROSPECT 2
|▪️ gym • • • ورزشگاه|▫️ sunset • • • غروب خورشید|▪️ sunrise • • • طلوع خورشید|▫️ midday/noon • • • ظهر|▪️ morning • • • صبح|▫️ afternoon • • • بعدازظهر|▪️ evening • • • غروب|▫️ midnight • • • نیمه شب|▪️ day • • • روز|▫️ night • • • شب|▪️ weekdays • • • روزهای هفته|▫️ correct • • • صحیح|▪️ activities • • • فعالیت ها|▫️ weekend • • • تعطیلات آخر هفته|▪️ Prepare • • • آماده کردن|▫️ City • • • شهر|▪️ Country • • • کشور|▫️ libra
غروب جمعه هاوقت دعای فاطمه باشد/تمام عالم هستی برای فاطمه باشد/همیشه حضرت زهرادعاخوان فرج گشته/زپشت درب یک خانه صدای فاطمه باشد/برای احمد ومادر فراوان اشک میریزد/رضای خالق یکتارضای فاطمه باشد/برای داغ فرزندان وحیدرگریه هاکرده/تسلی بخش آن بانوخدای فاطمه باشد/زسوگ کربلازهرا دو چشمش زمزم وکوثر/به زوارش بگودائم شفای فاطمه باشد/ولایت محوری شرطی که زهراازهمه خواهد/برای شیعه حیدرعطای فاطمه باشد/غروب جمعه هادارد نسیم یوسف زهرا/به درگاه خداشیع
عصر جمعه کدام است؟! آن‌که تقویم می‌گوید؟ یا غروبِ کم‌نوری که دل آدم را می‌فشارد و می‌چلاند؟
اصلن گور پدر تقویم که این روزها و خیلی روزهای پیش از این -از وقتی زخم روی زخم، آوار شد سرِ روح و جانم- برایم غروب جمعه است. به قاعده‌ای که هر لحظه هوای دعای سمات می‌وزد.
«اللهم انی اسئلک...» یا این که دستم را بگیرید و بکشد تا انتقام. «وانتقم لی...» و بعد هم بلغزد نام «فلان بن فلان»!
اسم هم گیرم نبود، رسم که هست. «وانتقم لی ممن یکیدنی و ممن یبغی علیّ و من ی
سلام
(ببخشید که متن خیلی فضاهای متناقضی داره و هیچ دلچسب نیست)
با عرض پوزش از خوانندۀ وبلاگی که وجود ندارد
جز فردی که در یک روز 43 بار وبلاگم را لود کرد
حتما خیلی دلش گرفته بوده
هه! لود و مرور این وبلاگ مثل تماشای غروب میموند
غروب من بود
"آخر ... وقتی غمگین هستی دوست داری غروب آفتاب را تماشا کنی"
این حرفو در فصل ششم شازده کوچولو گفته بود
بعد از اینکه خلبان فهمید اون تو یه روز 44 بار غروبو تماشا کرده
اعداد خیلی نزدیکی هستن
خوانندۀ من 43 بار وبلاگ رو لو
آخرِ خیابانِ آخرین خیابان
آخرین خانه
آخرین دو اتاق ساده
آخرین روشنایی که از شهر به چشم میخورد
آخرین روزهای خوب و
آخرین دوستی ساده که به جا مانده بود
اولین فرار از دنیای کودکانه
اولین حرف های عاشقانه
اولین باران دوتایی
اولین شب های رویایی
اولین غروب دلگیر
اولین روزهایی که شدیم پیر...
دکور خانه ای که بهم ریخته نشد تا همیشه یادآور خاطرات روزهایی باشد که آخرین نفس های زندگیمان را میکشیدیم
و امروز
دلتنگ همان هوای صاف شدم
هوای صاف دم غروب نارنج
سلام
(ببخشید که متن خیلی فضاهای متناقضی داره و هیچ دلچسب نیست)
با عرض پوزش از خوانندۀ وبلاگی که وجود ندارد
جز فردی که در یک روز 43 بار وبلاگم را لود کرد
حتما خیلی دلش گرفته بوده
هه! لود و مرور این وبلاگ مثل تماشای غروب میموند
غروب من بود
"آخر ... وقتی غمگین هستی دوست داری غروب آفتاب را تماشا کنی"
این حرفو در فصل ششم شازده کوچولو گفته بود
بعد از اینکه خلبان فهمید اون تو یه روز 44 بار غروبو تماشا کرده
اعداد خیلی نزدیکی هستن
خوانندۀ من 43 بار وبلاگ رو لو
ای به نور هدایتت امروزهمه در انتظار صبح سپیدالسلام علیک روح اللهالسلام علیک یا خورشیدبا تو شب‌های بی‌فروغ زمینناگهان روز تازه‌ای دیدندانقلابی شد آسمانِ خیالبه جهان نور ربنا تابیدصفحه صفحه عبور در تاریخحال ما را عجیب می‌گیردتو به تاریخ ما دوباره زدیرنگی از افتخار، رنگ امید
ادامه مطلب
باگان شهر هزار معبد و شهر جادویی میانمار. شهری که میگن نباید غروب و طلوع‌های طلاییش رو از دست بدی! درباره باگان و معابد و جادوی شهری که انگار در رویاهات داری میبینیش بزودی مینویسم، اما اومدم اینجا که از گمشده‌ی کوچیک اما مهمی بنویسم که من و خیلی‌ها به دنبالشیم. از لحظه‌ی رهاییِ ذهن از قوانین بی‌منطق ولی قبول شده‌ی زندگی، از بند‌های سنتی روزمره و از ترس‌های بی‌دلیل مغز.-دم غروب در اولین روز سفر در باگان، موتور گرفتیم و من با هُل کوچیکی ا
فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت ، استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم
 
شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد
 
استاد به او گفت :
آ
بر گر فته از کانال انشا 21 برای
پیدا کردن انشا با هر موضوعی به کانال ما سر بزنید      زرد شدن درختان،سرد شدن هوا،بوی خاک، صدای خش خش،همه و همه خبر از آمدن فصلی رنگارنگ می دهند.فصلی که غروب هایش بغض آلود و دم صبح هایش گرفته است؛انگار همه ی روز ها جمعه است. جمعه ای که چه زیبا خورشیدش طلوع و چه غم انگیز غروب می کند. غروب های جمعه،عجیب بوی پاییز می دهد. اما چند سالی است که غروب های جمعه اش با جگرسوز ترین اتفاق بشری گره خورده است.پاییزی که تاسوعا می شو
در آیه 187 سوره بقره می خوانیم: «أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَی اللَّیلِ»؛ (روزه خود را به هنگام غروب خورشید [اول شب] تمام کنید). طبق این آیه روزه را در زمان غروب خورشید می توان افطار کرد، اما شیعیان اکثرا با تأخیر افطار می کنند! آیا دلیل خاصی دارد که شیعیان به این آیه عمل نمی کنند؟ در پاسخ به این سؤال چند نکته قابل توجه می باشد...
ادامه مطلب
  بر گر فته از کانال انشا 21 برای
پیدا کردن انشا با هر موضوعی به کانال ما سر بزنید        
زرد شدن درختان،سرد شدن هوا،بوی خاک، صدای خش خش،همه و همه خبر از آمدن فصلی رنگارنگ می دهند.فصلی که غروب هایش بغض آلود و دم صبح هایش گرفته است؛انگار همه ی روز ها جمعه است. جمعه ای که چه زیبا خورشیدش طلوع و چه غم انگیز غروب می کند. غروب های جمعه،عجیب بوی پاییز می دهد. اما چند سالی است که غروب های جمعه اش با جگرسوز ترین اتفاق بشری گره خورده است.پاییزی که تاسوعا
امروز نزدیک غروب آفتاب در جاده دستگرد مستقر و پس از غروب خورشید در ساعت 16:56 در جست و جوی هلال، و ساعت 17:16 دقیقه هلال زیبای ربیع الثانی رویت و عکاسی نمودم...ان شاالله بتونم در این زمینه نیز فعالیت های خوبی انجام بدم...در این شرایط حساس زندگیم خیلی از فعالیت هایم روی زمین مونده و باید با عزم جدی جهت تلاش در همه فعالیت های مورد نظرم که باعث ارتقا اموراتم میشه قدم بردارم....در زمینه "نوجوانان" کار بسیار حساس و تعدد امور زیاد هست که باید بصورت جدی و جمع
باز صبح به ما رسید
تا ساعتی دیگر از ما هم جلو می زند و ما مجبوریم با ظهر سر کنیم
البته ظهر هم همیشه مرا قال می گذارد دقیقا مثل برادرش غروب
و من مجبورم با شب سر کنم
اینگونه نمی شود
باید تندتر باشم
آنقدر سریع که دوباره به صبح برسم.
پ ن : سپیده زد مگر تو خندیدی؟
 
زمین را به زمان دوختم و دلم را به مختصر آسمانی از امید،از هفتاد خوان رستم گذشتم و اینک در قطارم،قطاری که بی سر و صدا دارد از غروب محزون و دلتنگ خراسان دور می شود تا مرا به قرب برساند از این غربتی که ناتمام است در زندگانی ام.با گردن و کمر دردناک تا همین لحظه ی آخر خانه را از بیخ و بن رُفتم، دیشب تولد دخترک را با سنگ تمام برگزار کردم.دست به دامن اسحاقی ِ کارگزینی شدم و آخرین ذرات مرخصی را از لای اوراق درمانده ی اداری بیرون کشیدم.حالا سرم را تکی
رفته بود تا دم در و برگشته بود. انگار که می‌دانست یا حس کرده بود که اگر برود خرید، نمی‌تواند دست‌پر برگردد. نشست پشت در. نگاه به ساعت روی دیوار هال کرد. تا افطار چیزی نمانده بود. بلند شد تا در را باز کند. صدای زنگ بلند شد. کسی پشت در بود. در را باز کرد. همسایه چند خانه آن‌طرفشان بود. یک‌کاسه آش نذری داد دستش. در را بست. باز نشست روی زمین. نگاه به ساعت کرد. بلند شد. سفره را پهن کرد. کاسه‌ی آش را گذاشت وسط سفره. خانه داشت تاریک می‌شد. برق به تکرار هرر
راه بگشا که ز این غمکده افسرده منم
راه بگشا تا که من شیشه ی غربت شکنم
ای دریغا، حسرتا، آه که در نصفِ جهان
دل بریده ز همه عالم و دل مرده منم!
| اصفهان؛ چهارباغ؛ حوالی غروب |
توی چهارباغ نشسته بودیم و به درخت های پاییزی پوش چشم دوخته بودیم، بی هیچ حرفی. دلم گرفته بود. آسمون دلگیر غروب هم دلتنگ ترم کرد. ماحصلش شد شعر بالا. وقتی تایپش توی نوت گوشیم تموم شد، ازش پرسیدم امروز چندمه؟ گفت ٢٠ آذر. به محض شنیدن ٢٠ آذر چشم هام از تعجب گرد شد!
خاله ام معتقده که
زل زد توی چشم هایم و یکهو خواند : یوم ینظر المرء ما قدمت یداه ... من لبخند به لب داشتم.  ولی وقتی که خواند دلم خالی شد. انگار پتک گرفته بود و کوبانده بود بر سرم. 
ایستادم. جانی نمانده بود که دوباره هم قدمش راه بروم. نه که این آیه را تا به حال نشنیده باشم ... نه ... ولی این آیه را هیچ وقت در این چنین شرایطی نشنیده بودم. من وسط ِ بد مستی ِ دنیا بودم که برایم خواند یوم ینظر المرء ما قدمت یداه ... من وسط خنده بودم که برایم خواند یوم ینظر المرء ما قدمت یداه ...
هنگام غروب که می شود روی ماسه های نرم ساحل می نشینم و لحظات پایانی روز را با انگشت می شمارم . غروب دل انگیز دریا آرامم می کند ، روحم را صفا می بخشد و مرا در دنیای خیال فرو می برد.
نور خورشید روی آینه ی موج دار دریا می افتد و آن را همچون زر ناب جلوه می دهد.هیچ تکه ابری در آسمان وسیع دلم نیست.خانم خورشید به آرامی جایش را به ستارگان درخشان و آقای ماه می دهد و به نقطه ی دیگری از جهان می رود. چه زیبا خداحافظی اش را در فضایی شاعرانه می کند و می رود.
صحنه ی ز
داشتم یه ترانه ی اصیل و قدیمی گوش می دادم که رسیدم به اصطلاحی که یه روز غروبِ غمگین که یادم نیست غمگینیش از چی بود مادربزرگِ غمبرک زده ام لا به لای حرفاش گفت و از کل کلمه هاش همون چهار کلمه موند گوشه ی گوشم! یه غروبِ احتمالا تابستونی که توی حیاط نشسته بودیم و به خورشیدی که هی سردتر می شد و هی رنگش تند و تیز خیره بودیم که هنوز بوی حیاط مادربزرگه مونده گوشه ی بینی ام. یه بوی تیز خوش آیند. مثل نون محلی هایی که می پخت. اونوقت ها مادربزرگه دستش نشکسته
دهم اردیبهشت / ساعت هشت و نیم غروب
 
بیمارستان قدس اراک /
چهل روز از بهار میرفت...........................
زنی آبستن درد است و حامل یک جهان در شکم
و منتظر.....
برای ارتقا به مقام مادری.
اندکی بعد...
 زن آرام شد و صدای کودکی ضعیف حرمت سکوت را به بازی گرفت
یاد ندارم گریه اش از سر حسرت حضور بود یا شوق طلوع
اما امروز چهل سال پس از آن حادثه!
که عده ای از روی وظیفه و اندکی از روی محبت تهنیتش می گویند....
می بیند که خورشیدِ هر روزش از غرب به شرق غروب می کند.
بهتر شدن دنیای
پشت شیشه برف میبارد پشت شیشه برف میبارد در سکوت سینه ام دستی دانه‌ی اندوه میکارد مو سپید آخر شدی ای برف تا سرانجامم چنین دیدی در دلم باریدی ای افسوسبر سر گورم نباریدی چون نهالی سست میلرزد روحم از سرمای تنهایی میخزد در ظلمت قلبم وحشت دنیای تنهایی دیگرم گرمی نمی بخشی عشق ای خورشید یخ بسته سینه ام صحرای نومیدیست خسته ام ‚ از عشق هم خسته غنچه شوق تو هم خشکید شعر ای شیطان افسونکار عاقبت زین خواب درد آلود جان من بیدار شد بیدار بعد از او بر هر چه رو
پاییز سردی بود. سگهای دامنه کولکچال غذا نداشتن و دورمون پرسه میزدن. بالای دستشویی های پناهگاه چهار ایستاده بودیم تا بچه ها بیان راه بیوفتیم سمت پایین. دو ساعت مونده بود به غروب.داشت پرتقال پوست میکند و میداد به سگها. سگها نمیخوردن. شاید چون ازش میترسیدن.اعصابش خرد شده بود...- اَه ... اینا هم که پرتقال نمیخورن، برم بدم به بقیه حیوونا بخورن
یهو برگشت سمت من... : دکتر پرتقال میخوری؟! من :|پرتقالها :#سگها (|)بقیه حیوونا ://مهدی وکیل (فمنیست نیمه کروکدیل)
فرض کن یک غروب بارانی‌ست و تو تنها نشسته‌ای مثلاً
بعدش احساس می‌کنی انگار، سخت دل‌تنگ و خسته‌ای مثلاً
در هم‌آن لحظه‌ای که این احساس مثل یک ابر بی‌دلیل آن‌جاست
شده یک لحظه احتمال دهی که دلی را شکسته‌ای مثلاً؟
که دلی را شکسته‌ای و سپس، ابرهای ملامت آمده‌اند
پلک خود را هم از پشیمانی روی هم سخت بسته‌ای مثلاً
مثلاًهای مثل این هر شب، دل‌خوشی‌های کوچکم شده‌اند
در تمام ردیف‌های جهان، تو کنارم نشسته‌ای مثلاً
و دلی را که این همه تنهاست، ژ
با عجله چایی نیم خورده را رها کردم و کیفم را برداشتم تا از خانه بیرون بزنم. چند دقیقه ای دیر شده بود. همین که در را باز کردم پیرمرد همسایه را دیدم که انگار جلوی ستون در سبز شده بود و پلک نمیزد. و آن طور معصوم، خیره خیره به من نگاه کردن...
بی اختیار گفتم: سلام پیرمرد، خوبی؟
گفت: سلام پسرحجی، من از دیروز بدترم. باباجونت هم که سه ماهه سینه قبرستونه.
اشک در چشمهایش حلقه زد. دستهایش شروع به لرزیدن کرد. زیر شانه هایش را گرفتم و سلانه سلانه تا ایوان خانه ک
امیر موجودی غروب عشق
دانلود موزیک ویدئو امیر موجودی بنام غروب عشق
لینک مستقیم پخش آنلاین کیفیت عالی
شعر مصطفی حکمتی موزیک جلیل دادخواه تنظیم جلیل دادخواه
Music Video Amir Mojoudi Goroobe Eshgh
 
دانلود با کیفیت عالی
Download
 
دانلود با کیفیت متوسط
Download
 
دانلود با کیفیت پایین
Download
 
 
غروب به انتظار آسمون نشستی؟
شده غروب نگران آسمون بشی؟
شده آسمون غروب باشه؟ به همون قشنگی... به همون سکوت ..به همون روشنی... آفتاب چشماش  آروم نشسته پلک میزنه..
بشینی وسط غروب آسمونت دست بکشی به موهای خورشید ساکتت، واست پلک بزنه...شده؟
من
همیشه دل خوشم به آسمونم
برای تو اما غروب مه‌آلود و نم نم ریز باران و تشویش همیشه دیر بودن و اضطراب هرگز نرسیدن و لغزیدن پا در لحظه آخر و شکسته شدن تمام پل ها و گم کردن مقصد و سرگردانی در زمین های ناشناخته و بی زبانی زبان ها و سکوت چشم ها. در پس زمینه فریادهای به آمیخته شاهین و نامجو و حتا آدریان...
#مجالس+
#دیوارنوشتهای من
#فریدون مشیری
 
باز، از یک نگاه گرم تو یافت، همه ذرات جان من هیجان!همه تن بودم ای خدا، همه تن، همه جان گشتم ای خدا، همه جان!چشم تو ــ این سیاه افسونکار ــ بسته با صدفریب راهم راجز نگاهت پناهگاهم نیست! کز تو پنهان کنم نگاهم را.چشم تو چشمه ی شراب من است، هر نفس، مست ازین شرابم کنتشنه ام، تشنه ام. شراب، شراب! می بده، می بده، خرابم کن.بی تو در این غروب خلوت و کور، من و یاد تو عالمی داریم.چشمت آیینه دارِ اشک من است، شبچراغی و شبن
در حالی که زیر نور غروب، قهوه‌ سوخته‌ی بعدازظهر را به هم می‌زد به آینده فکر کرد، و به آینده‌ای که در پی گذشته آمده بود. او نمی‌دانست که مقدر شده است معمار سلول زندان خودش باشد، نمی‌دانست که اسب تک شاخ رویاهاش در پشت نقاب تصویری به جز یک کرگدن خسته ندارد.
ما اصولا سیزده‌به‌درها برنامه‌ی خاصی نداریم :| امروز با پدر رفتم میدون آزادی چون شنیده بودم تو تعطیلات عید طبقه بالاشم راه میدن (نمی‌دونم سیستم چیه، تا حالا نرفتم)، ولی کلا بسته بود و همون‌جا یه دور زدیم.
بعد رفتیم محله‌ی قدیمی‌مون (از اول ازدواج مامان بابام تا حدود پنج شیش سالگی من) و بابام سه تا خونه‌ای که توشون مستاجر بودن/بودیم رو نشونم داد. من فقط یه تصویر محو از یکی‌شون یادمه که هر چی هم بیشتر روش تمرکز می‌کنم محوتر می‌شه.
خاطرات د
برگشت خورشید به خاطر امیر المومنین علیه السلام (به روایت اهل تسنن)
ولی الله محدث دهلوی (از علمای بزرگ اهل تسنن) در کتاب اذاله الخفاء یک سند طولانی که منتهی به فاطمه دختر حسین (علیهما السلام) از اسماء بنت عمیس می‌شود روایت نموده که گفت: باری سر پیامبر (صلی الله علیه و آله) در بغل حضرت علی (علیه السلام) گذاشته بود و به آن حضرت وحی نازل می‌شد. هنگامی که سنگینی از رسول خدا زائل شد. به من فرمود: ای علی! آیا نماز فرض را خواندی؟ گفتم نه، فرمود: بار الها ت
 
زمین را به زمان دوختم و دلم را به مختصر آسمانی از امید،از هفتاد خوان رستم گذشتم و اینک در قطارم،قطاری که بی سر و صدا دارد از غروب محزون و دلتنگ خراسان دور می شود تا مرا به قرب برساند از این غربتی که ناتمام است در زندگانی ام.با گردن و کمر دردناک تا همین لحظه ی آخر خانه را از بیخ و بن رُفتم، دیشب تولد دخترک را با سنگ تمام برگزار کردم.دست به دامن اسحاقی ِ کارگزینی شدم و آخرین ذرات مرخصی را از لای اوراق درمانده ی اداری بیرون کشیدم.حالا سرم را تکی
قالب وبلاگ سئو شده 
کد قالب وبلاگ سئو، قالب وبلاگ با سئوی حرفه ای، قالب وبلاگ سئو شده جدید، قالب جدید سئو بالا برای بلاگفا
قالب های سئو شده حرفه ای
قالب سئو شده برای وبلاگ - قالب وبلاگ رایگان | قالب جدید 
قالب-سئو-شده-برای-وبلاگ
قالب سئو شده برای وبلاگ جدید دریافت رایگان قالب سئو شده برای وبلاگ جدید برای بلاگفا میهن بلاگ پرشین بلاگ پارسی بلاگ رز بلاگ.
مرجع قالب های سئو شده
قالب وبلاگ سئو شده برای میهن بلاگ | قالب وبلاگ | قالب وبلاگ جدید
قالب وب
یا کریم
دیواری کوتاه در نزدیکی آن مناره کمی قامت بلندها را حیران خود می کرد. هنوز کسی آن گربه را نتوانسته بود در روی آن بلندی دیوار کوتاه دنبال کند چون بسرعت در بالای آن متاره خود را نمایان میکرد.
سبز بود اما نه به سبزی سفره هفت سین، همه در عجب بودند که رنگ این گربه چرا چنین به سبزی نشان می دهد بخصوص در غروب آفتاب ؟ اصلاً درست بود این دیدن.
در بچگی خواهر کوچکمان می گفت گربه ها را اذیت نکنید که خدا خیلی ناراحت می شود در این فکرها بودم که چند بچه گر
یک هفته از شروع قرص خوردنم می‌گذرد. اضظرابم کمتر شده و حالا باید یکی از قرص‌ها را به جای یک‌چهارم، به اندازه‌ی نصف بخورم. از غروب کمی از خستگی‌ام برطرف شده ولی توی حمام چند باری سرگیجه‌ی خفیف داشتم. غروب خورشید دیگر برام چندان غم‌انگیز نیست و دیدن نور نارنجی رنگش روی دیوار اتاقم قلبم مچاله نمی‌شود. حسن شماعی‌زاده گوش دادم و این پست را تایپ می‌کنم. موهایم همچنان با قدرت می‌ریزد. هنوز جواب پاپ‌اسمیر را نگرفته‌ام و سونوگرافی و یک آزمایش
یک هفته از شروع قرص خوردنم می‌گذرد. اضطرابم کمتر شده و حالا باید یکی از قرص‌ها را به جای یک‌چهارم، به اندازه‌ی نصف بخورم. از غروب کمی از خستگی‌ام برطرف شده ولی توی حمام چند باری سرگیجه‌ی خفیف داشتم. غروب خورشید دیگر برام چندان غم‌انگیز نیست و با دیدن نور نارنجی رنگش روی دیوار اتاقم قلبم مچاله نمی‌شود. حسن شماعی‌زاده گوش دادم و این پست را تایپ می‌کنم. موهایم همچنان با قدرت می‌ریزد. هنوز جواب پاپ‌اسمیر را نگرفته‌ام و سونوگرافی و یک آزم
حدود 4 روز است که صدای پمپ آب ساختمان غیر قابل تحمل شده. یکسره کار می‌کند و گاهی آن لا به لا نفس می‌گیرد. زندگی در طبقه‌ی اول شبیه به شکنجه است. 2 روز پیش آیفون زدند و گفتند که فعلا آب کمتری استفاده کنیم. فردا صبح پمپ را می‌برند برای تعمیر و تا غروب آب نخواهیم داشت. باید تشت‌ها و بطری‌ها را پر کنم.
دریغا که بار دگر شام شدسراپای گیتی سیه‌فام شد
همه خلق را گاهِ آرام شد
بجز من که درد و غمم شد فزون
جهان را نباشد خوشی در مزاج 
به جز مرگ نَبْوَد غمم را علاج 
ولیکن در آن گوشه در پای کاج 
چکیده ست بر خاک"  سه قطره خون"
امروز دوباره دم غروب دو گربه زیر باران سیل آسا در پناه دیواری که پله های اضطراری ر‌وبه رو به آن چسبیده اند مشغول عشقبازی با ناله های بلند خراشیده بودند .بی اختیار  یاد "سه قطره خون هدایت"  یاد این تصنیفی که در آن داستان توسط"  عباس "خ
عصر است و حوالی ساعت پنج 
پاییز، پاییز کذایی!
روزی از سال یک هزار و نمیدانم!
خیابان شهید چشمانش، پلاک مفقود الاثر وجودم
روی تخته سنگی در حیاط نشسته وبه لالایی مرگ اور غروب گوش میدهم.
لباسم زرد است هم رنگ نفرت زباله کشیده از برگهای تک درخت کنج باغچه.
اینجا دیوانه خانه است...
پر از منی که به دیده، دیده ام آن گرگ و میش غروب،رقص نسیم سپیده میان گیسوان طلایی خورشید، شبنم چکانده شده روی انار سرخ و ترک خورده لب هایت، چشمان آن گربه وحشی که معشوقه ی تک ت
«اردوگاه عنبر» خاطراتی از سه آزاده جنگ تحمیلی به نام‌های حسین فرهنگ اصلاحی، مهدی گلاب و غلامحسین کهن است:
«آفتاب
غروب می‌کرد که به هوش آمدم. آن غروب چقدر برایم حزن‌انگیز بود! به
دوروبرم نگاهی انداختم. دو شهید پهلویم خفته بودند. آن‌ها چقدر آرام بودند و
من چقدر ناآرام. دستم تا مچ خونی بود. گلویم به‌سختی می‌سوخت و تشنگی
کلافه‌ام کرده بود. قمقمه‌ام خالی بود. با زحمت و مشقت، قمقمهٔ شهید
بغل‌دستم را باز کردم و آب داغ و گرم آن را سرکشیدم. اضا
استاد اندیشه می‌گفت شاید یکی از دلایل دلگیری غروب جمعه، این باشه که زمان بازگشت ارواحه. اون‌ها حین بازگشت به دنیای دیگه ، با عبور از جسم‌ ما، بخشی از غم و دل‌تنگی‌ای که بهش دچارن رو در ما جا می‌ذارن و باعث می‌شن ما هم احساس دلتنگی کنیم.
چه دل گرفته‌ای داشته روحی که از من عبور کرده...
ما ادمها خیلی شبیه خورشیدیمهرروز در حال بیرون امدن از پشت کوه  هاییم.و در حال پنهان شدن در لابه لای کوه های سنگی و سخت.با هر درخششی بیرون میاییم و با هر تاریکی و مشکلی در خود فرو میرویم و غروب میکنیم.و وای ب حال ما که دورنگیم.ب زردی طلوع و ب سرخی غروب.همین است ک شادی نداریم و در حال رد شدنیم.بدون ان ک زیبایی بالا امدن.و رنگ زعفرانی غروبمان را ببینیم.و یک روز خاموش میشویم...اصلا 
من  عشق را هم به خورشید تشبیه میکنم.همان گونه زیبا و پرنور و خیره کنن
کارگردان :  فرزاد مؤتمنبازیگران: آناهیتا درگاهی,امین حیایی,بهرام افشاری,پوریا پورسرخ,لینداکیانی,مسعودکرامتی, محمدرضا صولتی 
خلاصه داستان : مردی توسط یک زن تبهکار کُشته میشود و دو غریبه را به جرم قتل بازداشت میکنند. یکی صحنه قتل را ندیده چون نابیناست، آن یکی هم فقط صحنه را دیده چون ناشنواست! آنها یک صبح تا غروب فرصت دارند که از این مهلکه جان سالم به در ببرند …مردی توسط یک زن تبهکار کُشته میشود و دو غریبه را به جرم قتل بازداشت میکنند. یکی صح
کارگردان :  فرزاد مؤتمنبازیگران: آناهیتا درگاهی,امین حیایی,بهرام افشاری,پوریا پورسرخ,لینداکیانی,مسعودکرامتی, محمدرضا صولتی 
خلاصه داستان : مردی توسط یک زن تبهکار کُشته میشود و دو غریبه را به جرم قتل بازداشت میکنند. یکی صحنه قتل را ندیده چون نابیناست، آن یکی هم فقط صحنه را دیده چون ناشنواست! آنها یک صبح تا غروب فرصت دارند که از این مهلکه جان سالم به در ببرند …مردی توسط یک زن تبهکار کُشته میشود و دو غریبه را به جرم قتل بازداشت میکنند. یکی صح
ما ادمها خیلی شبیه خورشیدیمهرروز در حال بیرون امدن از پشت کوه  هاییم.و در حال پنهان شدن در لابه لای کوه های سنگی و سخت.با هر درخششی بیرون میاییم و با هر تاریکی و مشکلی در خود فرو میرویم و غروب میکنیم.و وای ب حال ما که دورنگیم.ب زردی طلوع و ب سرخی غروب.همین است ک شادی نداریم و در حال رد شدنیم.بدون ان ک زیبایی بالا امدن.و رنگ زعفرانی غروبمان را ببینیم.و یک روز خاموش میشویم...اصلا 
من  عشق را هم به خورشید تشبیه میکنم.همان گونه زیبا و پرنور و خیره کنن
تقریبا یک ماه پیش یه پیرزنی تو استان ما غروب رفت سر باغ به باغ و محصولاتش سر بزنه اما هرگز به خونه برنگشت چون یه سگ اونو خورد !!!
شرح جزئیات خبر رو میتونین با سرچ عبارت خورده شدن پیرزن گیلانی توسط سگ در گوگل ببینید
 
حالا اینا رو گفتم که بگم امروز که درو باز کردم دیدم یه سگ صاف زل زده تو چشم من حالا من زل بزن اون زل بزن درو بستم رفتم تو 
والا بیرون چیکار دارم من :|
 
تهرانزنی است هوس‌انگیزکه به ورطهٔ نابودی می‌کشاندعاشقانش راو هر غروببا زیبایی اشمسحور می‌کندمی‌رباید دلِ از عابران غریبه،و چون به بر کشیدمی‌زند خنجر درد،بر پشت تک تک عشاق‌اش...
تهران زنی است هوس انگیزکه پوشیده،زیباترین لباس هایش رااما بر تن داردزخمِ چرک و کثافت ها تهرانزنی است هوس‌انگیزتهرانزنی استاز جنون لبریز... سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
دریغا که بار دگر شام شدسراپای گیتی سیه‌فام شد
همه خلق را گاهِ آرام شد
بجز من که درد و غمم شد فزون
جهان را نباشد خوشی در مزاج 
به جز مرگ نَبْوَد غمم را علاج 
ولیکن در آن گوشه در پای کاج 
چکیده ست بر خاک سه قطره خون
امروز دوباره دم غروب دو گربه زیر باران سیل آسا در پناه دیواری که پله های اضطراری ر‌وبه رو به آن چسبیده اند مشغول عشقبازی با ناله های بلند خراشیده بودند .بی اختیار  یاد "سه قطره خون هدایت"  یاد این تصنیفی که در آن داستان توسط"  عباس "خوا
مواقعی که حمام رفتن برای بدن مضر است
وقت و زمان  حمام کردن در افراد  تاثیرات متفاوتی بر سلامت بدن می گذارد در بعضی مطالب علمی آورده شده که حمام کردن در غروب و عصر ضرر و عوارض بسیار زیادی برای سلامتی دارد.


12 عوارض و ضرر هنگام غروب و عصر حمام کردن و دوش گرفتن: 

1. حمام کردن در وقت غروب و عصر باعث رماتیسم می شود.
رماتیسم بیماری خود ایمنی است،و زمانی رخ می دهد که درد مفاصل وجود دارد، بنابراین فرد مبتلا به روماتیسم، احساس دردناکی در مفاصل خود خواهد
از بیدار شدن صبح، تا خوابیدن شب،
از ساحل دریای بی‌کران در طلوع، تا نوای پرستوهای غریب در آسمان غروب،
از دوری تمام‌نشدنی تو، تا چشمان منتظر فرزند پدری که غرق عرق شرم است،
از سراب رسیدن به تو، تا تنهایی رقت‌انگیز ستاره‌ای تنها در دل شب به انتظار خورشید،
از سرمای بی‌کران جان من، تا گرمای مطبوع آغوش دست‌نیافتنی تو،
از همه‌ی آن‌چه در تمامیت من است و به دنبال جلوه‌ای از تو می‌گردد...
گاهی دل‌مان عجیب می‌گیرد؛ گاهی بغض‌های نترکیده داریم؛ گاهی به دنبال یک گوش شنوا می‌گردیم؛ گاهی مشکل‌های‌مان آن‌قدر زیاد است که خود را یک کلاف سردرگم می‌یابیم. ولی در بین همه این گاهی‌ها ...
تا خورشید هست و هر روز طلوع می‌‌کند
تا خورشید هست و هر روز غروب می‌‌کند
آسمان مال من است
این زمین مال من هست
ماه خورشید
هر‌چه هست سهم من است
پس به این سهم
خدایا
نور امید مرا
تو نگه‌دار پرنور
که زندگی
هم‌چنان زیبا است
 
زهره‌مهدیان
اوضاع اسف باریه!سرما خوردگی، بدن درد، ابریزش بینی، بالا رفتن فشار خون، مرگ مادرزن...
روز جمعه برای گریز از تنهایی به سرکار اومدم. به همه اینها یه غروب جمعه بدون تو هم، اضافه کن. فکر نمیکنم دیگه چیزی باقی مونده باشه. به قول فرهاد؛ جمعه حرف تازه ای برام نداشت هرچی بود، پیش تر از اینها گفته بود!
 
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



 
بالاترین لطف در حق دیگری این است که او را به دیدن غروب آفتاب دعوت کنید.
#لئو_بوسکالیا
توی بارانی که می‌بارد غروب آفتاب 

می‌تراود عطر از گل‌های زرد بیدمِشک،

می‌کَنَم

-       سرخ و سیاه و خوشمزِه -

تشتی لب‌پَر از تمشک،

لابه‌لای برگ‌های گوشوارک‌دار سبز.

زیرِ تیغ ساقه‌های صاعقه،
تا بیایی

می‌نشینم

بوسه‌ می‌کارم برایت

در حوالیِ پل رنگین‌کمان؛

توی بارانی که می‌بارد غروب آفتاب... 

شلمان؛ چهارم مرداد 1398 خورشیدی – داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)
از این عصر خسته‌ام...
برگردیم به هزاره‌های دور...
من با پوست خرسی...
که زمستان‌هایمان را خوابیده...
برای تو بالاپوشی بدوزم...
و تو با شاخ گوزن پیری که شکار کرده‌ای...
عکسم راروی دیواره‌ی غارمان بکش!
مرا به هزاره‌هایی ببر ...
که غروب‌ها...
با شکاری تازه به خانه می‌آمدی...
و قلب من تنها آتشی بود...
که کشف کرده بودی!
#رویا_شاه_حسین_زاده
این متن دخترونه هست و من پسر هستم!
ین رشتۀ درخشان که زمین را به کهکشان راه شیری متصل کرده چیست؟ نور بین الطلوعین (نور زودیاک) – جریانی از غبار است که در منظومه‌شمسی داخلی به دور خورشید، گردش می‌کند.
 
این نور درست قبل از طلوع ِ خورشید که سپیده‌دم کاذب نامیده می‌شود یا درست پس از غروب خورشید به راحتی دیده می‌شود. منشاء غبار زودیاک موضوع تحقیق بوده، اما این فرضیه مطرح شده که این نور از برخوردهای سیارکی و دم دنباله‌دارها به وجود آمده است. این عکس زاویه باز کمان ِ مرکزی کهکشان
بالاخره خواب از سرم پرید بعد از چند ساعت خوابیدنو بیدار شدن. اگه من تا غروب بخش دو رو تموم نکنم مائده نیستم. والا این چه وضعش اینقدر کند پیش رفتمو تنبلی کردم. خب میتونه به این دلیلم باشه عادت نداشتم کتاب رمان چند وقت بخونم. خوشی زد زیر دلم اینجوری شد که تنبلی کنم فکر کنم حالا هی میتونم لفتش بدم. خلاصه که همین 
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
خورشید غروب کرده است. غروب کرده، یعنی هست؛ اما دیده نمی­ شود. و سایه ­های زیبا، نه، بلکه سایه ­هایی که زیبایی را می­ سازند، به هیجان آمده­ اند؛ بزرگ شده­ اند؛ شاید دوبرابر. همه به روی زمین می­­ افتند. سجده می­ کنند. زیبا و با شکوه؛ سایه­ ی کوه، سایه­ ی انسان­ ها، سایه­ ی نخل­ ها، سایه­ ی شتران، سایه­ ی...سایه ­ها همه جا را به تسخیر خود در می آورند دستانشان را به هم می­ دهند، صف می ب
تو را من
.چشم در راهم 
بی آنکه زمان 
غباری بنشاند بر دیده ی انتظارم
حال دلم 
حال تنم
حال روزگارم خوب نیست
گفته بودم که بند است جانم
به جان تو
هر چند قطره ای
از دریای بودن ات
خورشید دلم
رو به غروب است
رمقی ندارد دیگر دلم 
نفس هایم به شماره 
نه آرام افتاده اند
نفس هایم دونده ای را مانند
در پی آب  ...

روح وحشی
+ دل = قلب
نوشتن حال بدم را بدتر میکنه .
یک مدت فقط به مباحث اجتماعی و روانشناسی و فلسفی خواهم پرداخت . 
منهای احساس ...
 پارک ملت رشت ،  سیه باغ قدیم ، برکه ی اب و قو ، فواره ی اب و نور ، ریتم اهنگ و رنگ
..  لابلای  برگ های زرد و نارنجی پاییز
به دنبال غروب می گردم تا در جریان آرام و حزن آلودش
پناه بگیرم
زیباست و لکه های نفرت
از آن زدوده شده است
من می اندیشم که خاصیت پاییز و غروب
در واژه های مشابهی تعریف میشوند
زبانشان یکی است و اگر معنی حرف های یک کدام را بتوان فهمید
آن دیگری را هم می توان ترجمه کرد
حالا که پاییز است
رشت در محله ی ضرب از غم لبریز است
غروب ها پر رنگ تر
زندگی رنگ خودش را دارد. هر روز طلوع و غروب خورشیدش را به ما زمینیها نشان میدهد..  
باید به این زندگی در جریان گفت:   تو که خسته نمیشی..  ولی حواست باشه عمر مارو خیلی داری زود میگذرونی! 
البته جای تشکر هم داره که داره میگذره..   ولی گاهی تلخ که با هیچ عسلی نمیشه خوردش و فقط باید تحملش کرد..  
آهای زندگی روزهای خوب و شیرینت کجا جا مانده است..!؟ 
چالش شب یلدا
دیشب شبکه نسیم، "چالش شب یلدا" را برگزار کرد. در این چالش قرار بود بهترین عکس سلفی با سفره شب یلدا انتخاب شود. تمام روز را داشتم برنامه ریزی می کردم که چه تهیه کنم، سفره یلدا را چگونه بچینم و چه عکسی بگیرم تا برنده چالش شوم. غروب که شد شال و کلاه کردم و تصمیم داشتم بروم بیرون و لوازم سفره را تهیه کنم که ناگهان آسمان تاریک شهر به یکباره همچون روز روشن شد و در تاریکی مطلق فرو رفت. بله خودش بود بمب هسته ای. نور انفجار بمب هسته ای بود. دیرو
بسم الله
دو تا حوض از اشک تو چشماش
دو تا رود از سرچشمه اون حوضای پر اب
قاب گرفتن عکس یه حرم رو که سرخی پرچمش
رنگ غروب زده به این دریاچه های نمکی و 
کویر خشک گونه ها رو شالیزار کرده از امواج غم 
و موج موج حرارت دلش رو به بازی گرفته تو کنج این غربت جا موندگی 

پ.ن اول : حرارتاً قُلوبِ کل مومنِِ و مومنه .... هوای نوکرات و داری مگه نه ؟؟ هوای نوکرات و داری مگه نه ؟؟؟
پ.ن دوم: به سلیمان جهان از طرف مور سلام ..
پ.ن سوم: هر که دل آرام دید . از دلش ارام رفت
از عصر که متوجه شدم مدارس به دلیل آلودگی هوا تعطیل است به امیرعباس نگفتم تا مطالعات اجتماعی اش را که تا جمعه غروب کش داده است و نخوانده است بخواند. میدانستم اگر تعطیلی فردا را بفهمد کتاب را که میبندد هیچ، تا ۱۲ شب نیز پای تلویزیون و شبکه ی نسیم ولو خواهد بود.‌ درسش را خواند و به موقع هم به رختخواب رفت.
به نظرتان مادری فهیم هستم یا خبیث؟
یک غروب پاییزی، گیج و مبهم گونه از خواب بلند شده بودم.
فاطمه داشت گریه می کرد.
گربه گچی کوچکش از دستش افتاده بود و گوش سمت چپش شکسته بود.
پدرو مادر ما دو تا بچه چهار پنج ساله رو خونه تنها گذاشته بودن.
منم نمی تونستم آروومش کنم.
هعی، درسته پونزده شونزده سال فاطمه رفته اما،
هنوزم وقتی از خواب عصرگاهی بیدار میشم آرزو می کنم ای کاش او زنده بود.
کاش می تونست منو آرووم کنه...
 
رو به پایان است ...خورشید اندک اندک خیمه ی نور را برمی چیند  و بارو بنه اش را سوار بر مرکب غروب می کند ...
رو به پایان است ...اخرین نفسهای روز و اخرین تلٵلو زرفام خورشید گیتی گستر..صدای پای شب نرمک نرمک  بگوش جان می رسد و به چشمِ سر می اید ...
دلهای پر از بعض آرام آرام سفره ی گلایه ها و دلتنگیها را پهن می کنند ..تا شبانگاه شاهدی بر انجمندلدادگی بجای نگذارند ..چشمی نبیند انچه در رثای دل پر از غصه ی خود می سرایند ....
رو به پایان است ...پایان گفتنی های رنگ ا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها