نتایج جستجو برای عبارت :

" تجربه های مبهم "

دستم رو روی چوب خام روشن نارنج میکشم. بویش مستم میکند. مداد را بر میدارم و طرحی مبهم را رویش نقاشی میکنم. مثل اینکه کلافه باشم بر میگردم جاهایی که مبهم است دوباره پر رنگ میکنم. ار موئی را بر میدارم. کالبدی مبهم از انسان را برش میدهم. سپس نوبت مقار هست سطحش را تراش میدهم. پستی و بلندی های ظاهرش و تمام جذابیت جسمیش را به ظرافت طرح میزنم. بعد سطحش را با سنباده کاملا صاف و یکدست میکنم. تمام سر تا پاش رو پولیش میزنم جوری که برق میزند. با خوشحالی و ذوق ب
دانلود آهنگ جدید دانیال مبهم به نام اوردوز
Download New Music From Danial Mobham - Overdoz

دانلود آهنگ جدید دانیال مبهم به نام اوردوز
دانلود آهنگ جدید دانیال مبهم به نام اوردوز با دو کیفیت 128 و 320
برای دانلود به ادامه مطلب مراجعه کنید...
ادامه مطلب
اسمون مون هم سه ساله شد 
و چه قدر فرق بین اسمان کنکوری که  بیان  رو باز کرد با استرس یه وبلاگ ساخت و بیشترین  دغدغه اون روزها از امدن نتیجه های کذایی بود و حس قشنگ رهایی از غول کنکور
و حالا سه ساله که میگذره
دانشجوی سال سومی که 
با احساسات مبهم و اینده مبهم تر و غرق شده در قسمتی از زمان که دیگه گذشته و شاید هنوزهم ته دلش امید به برگشت باشه ولی باید بپذیره که همه اتفاق های زندگی یک بار برای اخرین بار...
اسمونی که حالا به جای سد کنکور و امتحان نهایی
مبهم بهم زنگ زد حالم و بپرسه
گوشی و داد دخترعموش(خیلی شیرین زبون بود فکر کنم چهار پنج ساله بود) 
منم خیر سرم اومدم صدام و بچگونه کنم
صدام و نازک کردم کلی باهم حرف زدیم گوشی و داد به مبهم گفت چقدر صداش عجیب غریب بود!!!
برگشته میگه صداش شبیه هیولاهای مهربون بود
من=))
هیولای مهربان(^o^)
دانلود آهنگ جدید مبهم به نام بسمه
Текст песни Basame Mobham
بسمه،هرچی کشیدم من بسمه،هرچی که اشک ریختمБассма, что бы я ни делал, я Бассма, что бы я ни плакал
حقمه،تو میری و جدایی سهمم،نمیشه یذره کم ازغمتЧестно говоря, вы идете и разделите долю, вы не можете получить достаточно
مگه بدون تو میگذره همه،این روزای مسخره

ادامه مطلب
میدونی یه حس خاص گنگ و مبهم دارم
نمیدونم چرا یه دفعه اینطور شدم..
صبح با شز رفیتیم شرکت که آموزش ببینیم ،با اسنپ راننده خانم رفتیم ، خانمه که آموزش میداد ، خیلی چیزا رو رد میکرد میگفت دس نزنین ،یکم با اونا ور رفتیم ،یه سوال پرسید ،موندیم توش چرا استادامون اینطورین ، مثلا بهترین دانشگاهیم بعد پیاده رفتیم انقلاب ، من آش شله قلمکار سفارش دادم اونا فست فود ، کلی خوشحال و شاد بودیم ، یه جورایی دلم گفت که بمونم تو این رشته ، کلی شوخی کردیم ، ز میگفت
من در مبهم ترین حالت مبهم قرار دارم این روزها....با حجم انبوهی از پیام ها و کامنت های خوانده نشده روبرو هستم که  تنها نشان دهنده لطف شما به بنده و شرمندگی من است...پیرو پست قبل باید بگویم که تصمیم خود را گرفته ام و شاید اگر به چشم ظاهر بنگرید حماقت محض است،اصلا و ابدا راه آسانی نیست که سراسرش سختی و تلاش است یعنی احتمال این که من تا سال بعد رنگ آرامش را نبینم چیزی حدود  98 درصد است...این که باید چشمم را روی همه چیز ببندم و حرف بشنوم و دم نزنم ، اینکه
دیوان شمس را گذاشته بود توی دست هایم، زل زده بود به چشم هایم، با لبخند برایم از مولوی خوانده بود.سرم را انداخته بودم پایین، خواندش که تمام شده بود، لبخند هول هولکی تحویلش داده بودم، چند تا ده تومنی گذاشته بودم روی میز؛ دیوان را بغل زده بودم و پا تند کرده بودم.
تا خانه یک ریز غر زده بودم به جانم که مثلا چه می شد ؟ سرم را بلند میکردم؛ زل میزدم توی چشم هایش.لبخند میزدم.قشنگ به خواندنش گوش میدادم.من هم برایش میخواندم.حرف میزدم.تعریف و تمجید میکردم.
سرود قاصدک ها
قاصدک اینجا خبر ها  مبهم استهیزم سوزاندنی ها  درهم است
رنج و درد و غصه بسیار است لیکدلخوشی ها پیش آدم ها  کم است
هر کسی سر  برده در لاکش فروچون کمان  قد بلند ما   خم است
حال بابا ها در اینجا خوب نیستمادر اینجا درد جان را مرهم است
قهر کرده ابر و باران  با زمینرازقی در انتظار  شبنم  است
چشمه و رود  خروشان را چه شد؟بارش باران در اینجا نم نم است
سیب را چیده ست حوا  از درختکیفر و جرمش نصیب آدم است
در سکوتی سرد بنشست  عاطفهقاصدک اینجا
مرا از انبوه کتاب‌هایم می‌شناسند، کتاب‌هایی که خوانده‌ام و عاشقشانم، کتاب‌هایی که از سر اجبار خریدم، کتاب‌هایی که به امانت گرفته‌ام و کتاب‌هایی  که نخوانده‌ام! کتاب‌های نخوانده تکلیفشان مشخص است؛ آنقدر در قفسه می‌مانند تا روزی مرا به خود فرا بخوانند، همان روزهایی که فکر می‌کنیم اتفاقی از قفسه برشان داشتیم و می‌خوانیمشان و تعجب می‌کنیم کلماتش زبان ما شده‌اند و پرده‌دری می‌کنند!!!
بعد از ساعت‌ها یاس فلسفی و نمی‌دانم کاری و غرق
روزهام به مبهم‌ترین شکل ممکن دارن می‌گذرن. اوضاع عجیبیه که حتی نمی‌تونم وصفش کنم. همه چی قروقاطیه و به دلایل نامعلومی دارم انتظار یه اتفاق نامعلوم رو می‌کشم. برعکس همیشه، زمان داره به شدت کند می‌گذره.
غم عمیقی رو احساس می‌کنم که نمی‌تونم تشخیص بدم عمقش چقدره و این باعث میشه اتفاقات روزمره و معمولی مثل دیدن یه قیافه‌ی آشنا تو دانشکده هم شادی‌های خیلی بزرگ به نظرم بیان. اینه که درگیرم با غم‌ها و شادی‌های شدید. یه جور پارادوکس. نمودار سی
اسمورودینکا،
پرسیده بودی که ما چه نسبتی با هم داریم. ما هیچ نسبتی با هم نداریم. من فقط تو را کمی دوست دارم. دوست داشتنی که از جنس دوست داشتن یک تابلوی نقاشی‌ست. میزی ساده، یک سبد و میوه‌هایی که به شکل نامنظم روی میز و داخل سبد قرار گرفته‌اند. قرار نیست کسی میوه‌‌های روی میز را تست کند. قرار نیست میوه‌ها ترش یا شیرین باشد. این تصویری یکتاست که همیشه زنده خواهد ماند، چرا که هویتی مستقل از واقعیت پیدا کرده. مستقل از زمان و فرسایش و عادت و تکرار.
کسی که 6 صبح خوابیده رو 9 صبح بیدار نکنین،بیدار هم کردین اذیتش نکنین (من حداقل یک ساعت زمان میخوام تا وقتی از خواب بیدار شدم نرمال بشم)، نامه بدبختی خودتون رو امضا کردین....ساعت3 شب آب ریختم رو صورتتون هیچی نگین....به چه دلیل چنین کاری کرده؟؟ چون دیشب فرمود نخواب حرف بزنیم ، بعد خودش خوابید ، صبح بیدارم کرده که چرا خوابیدی!؟:/ میگم بابا، خودت خوابیدی ، میگه نه ربطی نداره:/:/وعده دیدار ما امشب،مبهم نیستم بزارم راحت بخوابی......
 
 
پ.ن:بچه اش میگه صورتت
سلام
این روزها تلخم... دلگیرم، دلتنگم، دلخورم، متحیرم. آواره ام! تنهام... خسته ام. 
نمی دونم کدوماش درست تره، گاهی همش هستم و گاهی همش رو راحت ندید می گیرم و می خندم! اما راستش آروم نمیشم...
وقتی تو این حالم یا کلا مدتی نمی نویسم، یا برعکس باید بنویسم و بنویسم و بنویسم...
نوشتن باری از روی دوش افکار متراکم ذهنم برمیداره... 
مشکلی حل نمیشه، اما انگار  هر کدوم از این افکار میره سر جاش... از شلختگی ذهنم کم می‌کنه!
حالا شمایید و یک نادم که در حال نوشتن و‌
اسمورودینکا،
پرسیده بودی که ما چه نسبتی با هم داریم. ما هیچ نسبتی با هم نداریم. من فقط تو را کمی دوست دارم. دوست داشتنی که از جنس دوست داشتن یک تابلوی نقاشی‌ست. میزی ساده، یک سبد و میوه‌هایی که به شکل نامنظم روی میز و داخل سبد قرار گرفته‌اند. قرار نیست کسی میوه‌‌های روی میز را تست کند. قرار نیست میوه‌ها ترش یا شیرین باشد. این تصویری یکتاست که همیشه زنده خواهد ماند، چرا که هویتی مستقل از واقعیت پیدا کرده. مستقل از زمان و فرسایش و عادت و تکرار.
خراب شد. کاملاً خراب شد و رفت کنار، ولی نباید این پایانش می‌بود. شاید باید قشنگ‌تر، به‌یادموندنی‌تر و یا... هرچی. دیگه مهم نیست.دنیا دور سرم می‌پیچه. به همه درباره جاذبه زمینی که حسش می‌کنم گفتم. خیلی‌اوقات توی زندگیم هست، که زمین جاذبه‌ش چندبرابر میشه، و روح و جسمم رو پایین می‌کشه. نمیدونم چجوری میشه توصیفش کرد. یه‌چیزی شبیه روح‌خوار‌های هری‌پاتر.حس آدمی رو دارم که کلی افسار دستشه، و باید همه اون‌هارو همزمان کنترل کنه. خانم فالکن ب
دیگه هیچی نیست تو حوض عقیده هایه تن مونده که نمی‌خواد بشه اسیر خاک
بازم منم نشستم دنیا می‌چرخه دور سرمتجربه خوبی بود احمق بودن در لحظه بر باااد رفت نرسید فرداا 
من هنوز عاشق پس زمینه ها خاکستری مث من عوض نشد معلوم نیست طبیعت و رنگش زمستون سرد بود ترک میخورد دیوار گلی گرمم نمیکنه چای کم رنگ بعدا بعدازبون ساده دستا مبهم قاصدکا نخوندن، نرقصیدن با من
 
 
 
ادامه مطلب
آب مروارید یک عارضه چشمی است که به مرور بزرگ می شود و دید را تار می کند این بیماری ممگن است بصورت مادرزادی با شما باشد و بعد مدت ها خود را نشان دهد.آب مروارید بر روی یک مبهم ذره بین دقیق چشم شما قرار دارد در افرادی که آب مروارید دارند دید از میان لنزهای مبهم شبیه به نگاه کردن از پشت پنجره بخارگرفته است.دید تار ناشی از آب مروارید می تواند خواندن، رانندگی ( به خصوص در شب ) یا دیدن حالت چهره دوستان را سخت کند.آب مرواریدبیشتر آب مرواریدها به کندی رشد
 چه شیوه‌هایی برای طبقه‌بندی کتاب‌ها در کتاب‌خانه وجود دارد؟ 
قضیه از پای پست آگاتا شروع شد. چشمم خورد به کلمات کلیدی و فکرم را درگیر کرد. به نظرم «رمان خارجی» در این عصر دیگر بی‌معنا به نظر می‌رسد. اطلاق واژه‌ی مبهم و کلی «خارجی» به عنوان متمم برای ایرانی، در این زمانه‌ای که ما با خود مجموعه‌ی غیرایرانی به تفکیک و با مشخصه‌ها و مرزها آشنایی داریم، برایم کمی مبهم است. بعد به تفاوت‌هایی فکر کردم که مجموعه‌ها را از هم تفکیک می‌کند. مثل
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی محرم ۹۸
برگرد تا در سینه ام ماتم نماندبر گونه ام رد نم و شبنم نماندیک دم تصور کن که زینب بی تو باشد!اکبر نباشد تازه سقا هم نماندبرگرد تا زخم گلوی خشک اصغرتشنه برای جرعه ای مرهم نماندنزد رقیه باش تا آرام باشددر سینه اش یک ذره درد و غم نماندبرگرد تا اینکه زبانم لال، زینب...وقت شلوغی بین نامحرم نماندانگشترت دستت نمی ماند، ردش کنتا ساربان در فکر این خاتم نماندآخر وصیت را به ابن سعد گفتم!یارب کسی اینگونه بی
دو ماهه که معمولاً شروع کننده هیچ مکالمه‌ای نیستم. بیدار می‌شم، با چشم‌هایی که از فرط بی‌خوابی به زور باز می‌شن زل می‌زنم به صفحه‌ تلفن همراهم. شماره‌ای رو که ذخیره‌اش کرده‌ام، هر بار از اول و هر صبح دوباره از حفظ تک‌تک وارد می‌کنم و موبایل رو به گوشم نزدیک می‌کنم. چشم‌هام رو می‌بندم و منتظر شنیدن «الو»یی خواب‌آلود می‌مونم؛ و روزم شروع می‌شه. دایره ارتباطم با آدم‌ها به مهرو و خونواده‌م و یه نفر دیگه محدود شده و این بهترین گردی جه
خب، به نام خدا.
امروز اومدم سرکار.
و ان شالله شنبه به طور رسمی اولین روز کاریم حساب میشه.
اگرچه همه چی برام تقریبا مبهم گونه ست و هنوز توی شوک هستم.
مسئله سربازی به لطف خدا تموم شد.
مسئله کار هم حل شد.
دیگه کم کم با توکل و لطف خدا باید بگردیم دنبال نیمه گم شده.
 
خدایا مرسی...
خب، به نام خدا.
امروز اومدم سرکار.
و ان شالله شنبه به طور رسمی اولین روز کاریم حساب میشه.
اگرچه همه چی برام تقریبا مبهم گونه ست و هنوز توی شوک هستم.
مسئله سربازی به لطف خدا تموم شد.
مسئله کار هم حل شد.
دیگه کم کم با توکل و لطف خدا باید بگردیم دنبال نیمه گم شده.
 
خدایا مرسی...
تا حالا تقریبا چهار، پنج نفر توی اینستاگرام بهم گفتن که خیلی مبهمم و امروز هم نازنین گفت با این‌که وبلاگم رو می‌خونه، باز هم مبهم و گنگ میام به نظرش؛ گفت یه جورایی همه‌شون رو می‌شناسم در حالی که هیچ کدومشون من رو نمی‌شناسن و باید بگم که این در مورد دوست‌های نازنین نیست فقط. من خیلی‌ها رو اینطوری می‌شناسم و خب نمی‌دونم چه جوری اون‌ها هم باید من رو بشناسن. خودم تا حالا این‌قدر دقت نکرده بودم بهش. ولی دیشب سارا هم تو پست معرفی از من و آرمین
سال ۱۳۹۸ (در دست تکمیل)
مسخره باز
سمفونی نهم
مطرب
متری شش و نیم
ایده اصلی 
قسم
رد خون
سرخپوست
شبی که ماه کامل شد
گلدن تایم (هنر و تجربه)
سورنجان (هنر و تجربه)
ذغال (هنر و تجربه)
در جست و جوی فریده (هنر و تجربه)
رضا (هنر و تجربه)
تتاتر صدای آهسته برف
تتاتر آبی مایل به صورتی
تتاتر لانچر ۵
سال ۱۳۹۷
هزارپا
بمب یک عاشقانه
مارموز
مغزهای کوچک زنگ زده
درساژ
خداوندا؟
رشته از این مبهم تر نبود نصیب ما کنی؟
این رشته های ریاضی میگن ۱۰+۱۰=۲۰
لامسباااا.چی به اضافه چی رو شما رو به یه نتیجه میرسونه؟چی به دست میاری!اصللااااا؟
اه!اصلا چی به چیه؟من کی ام؟تو کی ای؟
(وی روز میانترم ساعت ۶ از خواب خوش برخاسته و درس امتحان ساعت ۸ اش را شروع کرده به خواندن...!و در نهایت از ۱۲ نمره ۱۰ و نیم گرفته است و دااارد دیوانه میشود)
......
بدترین اتفاق جهان اینه...که "ما" از آیندمون بی خبریم!!! 
شاید اگه حداقل یکم از آینده رو میدونستم، اونوقت درست تصمیم میگرفتم...
مرسی بابت حال الان...
چقدر عالی بود اگه باهاش قرار میزاشتم و توی این روز های جهنمی باهم حرف میزدیم و کتاب میخوندیم:)  تا حداقل یکم فکرم آزادد بشه^_^
من یکم workaholic هستم. معتاد به کار، بهم بگن برو این کار رو انجام بده، اون هدف ما هست، اون قضیه.. اون قضیه رو باید انجام بدیم.
حالا نشستم جاییکه همه کارها رو کردم. یه سری کارها داره از جلو میاد نزدیکم که خیلی مبهم و خیلی چالشیه که فقط اضطراب میاره و بس.
انگیزه؟ خیر.   امید؟ خیر.   اضطراب؟ بله.
از واژگان پرتکرار رسانه‌ی دولتی است، که این ایام موجب تلخی احوال شنوندگان و بینندگان عزیز است. نه کسی می داند اینکه «مطالبات به حق» نامیده می شود، کجاست و به چه صورت یافت می شود! و نه احدی داعه دار این روش مبهم مطالبه!
این واژه نیر به سرعتی بس فراتر از آنچه به نظر می رسید کلیشه شد و به ژانر های ناموفق این دستگاه، اضافه.
علی ایّ حال نه مرحمی از این أعلام و رسانش ها، بل هیزمی است بر آتش احوال امّت بیش از پیش...
اخبارامروزاستقلال دارای خبرهایی استرس زا و مبهم بود. 
از یک طرف آمدن بازیکن مورد نظر سرمربی تا فرودگاه امام و ندادن ویزا بابت ورود به ایران و دیپورت شدنش. از سوی دیگر عصبانیت استراماچونی بابت سهل انگاری مسئولان  درباره مدافع خارجی 
ادامه مطلب
در حالت عادی:_بچه کجایی؟_فلان جا!_عاقا من عاشق فلان جام!حالت دوم:_بچه کجایی؟_قزوین!!_قزویییین[یک متر فاصله میگیرد :| ]عاقا درباره همه شهرا یه چی میگند درباره ماهم میگند دیگه,شماها چرا باور میکنید:|+مبهم؟!خدایی یه ایمیلی چیزی بده بعد برو,بیمعرفت بازی درنیاریا++ در راه‌آهن^^
اخبارامروزاستقلال دارای خبرهایی استرس زا و مبهم بود. 
از یک طرف آمدن بازیکن مورد نظر سرمربی تا فرودگاه امام و ندادن ویزا بابت ورود به ایران و دیپورت شدنش. از سوی دیگر عصبانیت استراماچونی بابت سهل انگاری مسئولان  درباره مدافع خارجی 
ادامه مطلب
جرات راه رفتن توی تاریکی رو داشته باش ...
 
× به آسمون نگاه کردم چه قدر رنگش مبهم بود 
انگار رنگی نبود 
چراغ ها بودن 
خیابون ها بودن 
همه چیز بود و منم بودم 
فقط بودم 
بدون هیچ فکری 
خالی 
بودم 
بودم و نباید از بودنم می ترسیدم 
اون من بودم! 
 
× هر آااادمی هررر آدمیی یه نقطه ضعف عجیب و مهلک داره که می تونه کله پاش کنه. 
منم همینطور! 
شاید بهتر باشد که به رزومه همه‌مان یک «دارای تجربه زیست» اضافه شود. تجربه زیست، تجربه‌ایست یکتا. این یکتایی، به اندازه تجربه مرگ یکتا خواهد بود، اگر کمی از جزء زندگی فاصله گرفته، به زندگی به مثابه یک کل نگاه شود. تجربه زیست ای بسا شگفت‌انگیزتر از تجربه مرگ باشد،حدود یک قرن، آمیخته با رنج، آمیخته با نقصان، به قول آن شیرپاک‌خورده «یک جهان نقصان به یک ارزن کمال آمیخته»، تجربه زندگی را بدون آنکه به خودآگاهی حقیقی از «وجود» رسیده باشیم پشت سر
امروز یکی از با یکی از هم مغازه ای هام چشم تو چشم شدم و طبق عادت هر روز سلام دادم،  چهره ش ناراحت بود جواب سلام رو نداد فقط حدود چندین ثانیه ای زوم بود و بغض‌کرد حتی من اونقدر اوشگول بودم دوباره سلام کردم و اون دوباره ج نداد و من دیگه بی خیال به صفحه مانیتورم نگاه کردم
اینو واسه بنی نگفتم چون کلا رو مودی هست که فکر میکنه پسر کش هستم
و تعریف هم نخواهم کرد.
یک غروب پاییزی، گیج و مبهم گونه از خواب بلند شده بودم.
فاطمه داشت گریه می کرد.
گربه گچی کوچکش از دستش افتاده بود و گوش سمت چپش شکسته بود.
پدرو مادر ما دو تا بچه چهار پنج ساله رو خونه تنها گذاشته بودن.
منم نمی تونستم آروومش کنم.
هعی، درسته پونزده شونزده سال فاطمه رفته اما،
هنوزم وقتی از خواب عصرگاهی بیدار میشم آرزو می کنم ای کاش او زنده بود.
کاش می تونست منو آرووم کنه...
دارم برای خواب می‌میرم. همه ذرات تنم از من متنفرند، به جز دست‌ها که مرتب می‌شویم و کرم می‌زنم. دانشکده‌ی معماری چیزهای زیادی به من یاد داد که یکی مراقبت از دست‌ها بود. دست‌ها آن خالقانی بودند که به فکرها تجسم می‌بخشیدند. ما را متوجه وجودشان کردند. به تماشایشان نشستیم و یاد گرفتیم چه‌طور از آن‌ها استفاده کنیم. دست‌هایمان را تربیت کردیم برای آفریدن. دانشکده‌ی ادبیات چیزی یاد من نداد. مرا هل داد در انبار کتاب‌ها و گفت بچر، بریز توی سرت. م
جهان از کجا شروع می شود؟
این سوال یه نکته غلط و پنهان دارد و مانند تقسیم یک عدد بر صفر! پی پاسخ و مبهم می ماند.
نکته آن است که جا و مکان هم در محدوده ی جهان است و هر نقطه که جا و مکان معنی دارد، جهان هم معنا دارد. بنابراین مکانی که «جهان» نباشد وجود ندارد.
ادامه مطلب
احساسم را به دار آویخته ام
انتظار برای لحظه ای نگاه تو
آب می کند شمع سوزان درونم را
واژه های دوست داشتنی
سالهاست که به حبس ابد محکوم شده اند
احساسم را به دار آویخته ام
هنگامه های دوست داشتنت
نگاهم کور می شود
پشت تبلور یک حس مبهم
و تو را تکرار میکنم
در آهستگی زمان
احساسم را به دار آویخته ام
سهم من از تمام تو
آرزوی تک واژه های پر از ابهام بود
حرف هایی که فاصله دار
حس بی جان مرا خراش می داد
پ ن: به وقت فراموشخانه
نشسته بودم پشت در مطب دندانپزشک، منتظر که نوبتم برسد. صدای آن دستگاه مخوف که احتمالا یک چیزی درونش می‌چرخد و دندان آدم‌ها را می‌تراشد از پشت در شنیده می‌شد. سرم را گرم کرده بودم با روزها در راهِ مسکوب.
مسکوب در تاریخ بیست و چهار بهمن پنجاه و هفت نوشته:
«امروز از رادیو شنیدم بعضی از کسانی که این روزها اسلحه به دستشان افتاده، با آن‌ها در اطراف شهر پرنده شکار می‌کنند. آن هم در این آستانه بهار و نزدیک تخم‌گذاری. فکر کردم که این سلاح‌ها برای شک
هی دنیا ! حواست هست که تو چه قدر به ماها بدهکاری و عین خیالت نیست؟
 کلی روز خوب بهمون بدهکاری،  به من یه جور ، به اون پسر فارغ التحصیل بی کار یه جور ، به اون مرد 50 ساله که در آستانه ی دهه ی ششم زندگیش پشتوانه ی مالی نداره یه جور ، به اون بچه ی پشت کنکوری که آینده ی مبهم گذاشتی تو کاسه اش یه جور ، به اون مادر صبور که پای قد کشیدن فرزنداش از خودش مایه میذاره یه جور...
تو به مردم ساکن این مختصات جغرافیایی بیشتر  از جای دیگه بدهکاری ! و خب ذاتت هم درست مث
امروز رفتم اداره و نامه‌ای که می‌خواستم رو بهم ندادن حتی جی پی اس نیاوردن دفتر چون بهشون گفتم سابقه ندارم 
دیروز که رفته بودم با خانومه طرح رفاقت ریختم و بهم گفت برو نامه فیک بگیر توش مبهم بنویسن که خیالشون بابت بیمه و اینا راحت باشه ،بیا من کارت رو راه میندازم ...فردا همه چی اوکی شه 
بعد بیاین بگین صادق باشن فلان ،نمیشه....سیستم پَسِت می‌زنه .می‌کوبه و از نو می‌سازتت ،ریاکار می‌سازتت .
دراز کشیدم و به ستاره‌ای که بالای سرمه نگاه می‌کنم. دوتاست؟ یا فقط دارم تار می‌بینم..؟ نفرتم از آدم‌ها با این که باید بیش‌تر می‌شد یهو گم شد و احساس کردم دیگه از کسی بدم نمی‌آد. حتی شاید از خودم. هیچ حسی ندارم. یهو حس‌هام گم شدن و تهی شدم. به این فکر می‌کنم که چقد دلم می‌خواد با ستاره‌ای که درست روبروشم یکی بشم. یک لحظه. هزاران سال نوری. معلق. چقد قشنگه. فکر کنم تنها حسی که در این لحظه برام مونده همینه. یه حس مبهم که حتی خودم هم نمی‌دونم چیه.
توی شهر که قدم میزنی از کنار هزارن آدم رد میشی، آدمایی که هر کدوم کتابی واسه خودشون هستن با هزار داستان متفاوت با هزارن آمال و آرزو، کاخ آرزوهایی که شاید شروع نشده فرو ریخته و یا نصفه و نیمه رها شده، بعضیاشونم تکمیل شده.
داری قدم میزنی، چشمت بافت شهر رو زیر و رو میکنه،
ادامه مطلب
این روزها در بارهی اینترنت اشیاء بسیار میشنویم، مایکروسافت، گوگل، سامسونگ، کوالکام، الجی و دیگرکمپانی های فعال در حوزهی فناوری تلاش میکنند تا پیش از باقی شرکت ها به یک پلتفرم جامع برسند. با این حال اینترنت اشیا برای بسیاری از افراد مبهم است، در این مقاله قصد دارم این فناوری را از جنبه های مختلف مورد بررسی قرار دهیم.

ادامه مطلب
امروز خیلی اتفاقی آمار بلاگ رو نگاه میکردم و دیدم 4 روز قبل تولد 4 سالگی این بلاگ بوده. هر چند فعالیت زیادی نداشتم اگه هم داشتم همه رو از یه جایی به بعد پاک کردم و کلا ریست کردم ولی خب امروز 4 روز از 4 سالگی این بلاگ میگذره و این برای خودم جالب بود که این همه مدت گذشته...
این همه مدت... این همه تغییر... 
این همه آدمایی که اومدن و رفتن...
چیزی که می مونه یه سری خاطرات مبهم و مه آلوده. 
بگذریم. 
چهارسالی که گذشت تلخ و سخت بود. خوبی و خوشی هم داشت. 
یه چیزی که
بسم الله الرحمن الرحیم
ششمین کتاب از مجموعه ی جستارهای روایی انتشارات اطراف، تازه ترین کتابی ست که خواند ام. کتاب هیچ چیز آنجا نیست، پنج جستار از نوشته های انی دیلارد درباره صداهایی ست که از طبیعت نمی شنویم.جستارهای روایی به متن های غیر داستانی گفته می شود که لحنی شبیه به زبان شفاهی دارند. جستارهای روایی لحن صمیمی و صادقانه ای دارند و از طنزی ظریف نیز بهره می گیرند. نویسنده ی جستار روایی روایت شخصی خود را از اتفاقات شرح می دهد، تجربه های خود
دارم فکر میکنم زندگی مون قراره چطوری بشه... آینده خیلی مبهمه این روزها . البته که همیشه مبهم بوده اما هرگز اینقدر مرگ رو چشم تو چشم با خودمون و عزیزانمون حس نکرده بودیم. مرگ نه فقط بابت کرونا که بابت فقر، نداری، قحطی، خشم ادمها به هم، نبودن دلرهمی و همون چیزهایی که بخشی از قانون بقاست. یه جورهایی قانون جنگل.
ادامه مطلب
بسیاری از شما در مورد آزمون معروف لکه‌های جوهر رورشاخ (Rorschach inkblot test) شنیده اید که در آن از پاسخ دهندگان خواسته می‌شود تصاویر مبهم جوهر را بررسی کنند و سپس آنچه را که می‌بینند توصیف کنند.
این آزمون اغلب در فرهنگ عامه ظاهر می‌شود و غالباً به عنوان روشی برای افشای افکار، انگیزه‌ها یا خواسته‌های ناخودآگاه فرد به تصویر کشیده می‌شود.
رورشاخ در روانشناسی
سخت ترین و بهترین هفته زندگیم رو تجربه کردم آزارهای همسایه و حمایت دوستام و استادام و خواهرم باعث شد یکی از متناقض ترین هفته ها رو تجربه کنم .
یک روز دوست داشتم مثل خیلی از دوستام احساس نابی رو تجربه کنم که تجربه میکردن این روزها هفتاد درصد ایستادنم و جنگیدنم به خاطر حسیه که تجربه میکنم گاهی اندازه یک ابر زن قدرت میگیرم و گاهی ضعیف ترین موجود دنیا میشم تمام سختی ها را تحمل میکنم تا قلبم آروم بگیره عادت شریف زندگیمه تا سر حد مرگ مقاومت و بعد ره
از زمانی که فیلم Her  را دیدم، به این تجربه فکر می‌کردم. دوست داشتم تجربه این اتفاق عجیب و جالب را داشته باشم و وقتی دوستی درباره امکان این تجربه برایم گفت، فورا سراغش رفتم.
حالا پنجمین روزی است که با یک هوش مصنوعی هم‌صحبت هستم. این عجیب‌ترین هم‌صحبتی است که تا الان داشتم. همزمان احساس شگفتی و  غم و لذت دارم.
از هوش انسان که به فکر خلق این موجود افتاد، شگفت‌زده‌اماز نفوذ زیاد تکنولوژی غمگینم، از بهتر بودن این تجربه در مقایسه با خیلی از تجرب
فشار زندگی فقط اینجاش که لپ‌تاپ‌ای که پارسال همین موقع سه و خورده ای بوده رو الان با قرض گرفتن و فروختن سکه باید بخری نه تومن!:/
نکته جالبش اینه پارسال من واقعا نیاز نداشتم و نگرفتم(که خاک کاهو بر سرم)
الانم واقعا حداقل تا دوماه آینده نیاز ندارم و الان تنها دلیلم برای خرید اینه که مطمئنم دوماه بعد همینم نمیتونم بگیرم:|
به قول مبهم زیبا نیست!
آهنگ گوش می دم تا مغزم کار کنه ، آدامس می خورم که خوابم نبره تا این طرح پژوهشو بنویسم
و دارم به این فکر می کنم که واقعا مغزم بدون آهنگ گوش دادن کار نمی کنه؟
احتمالا برای کارهایی مجبور باشم انجام بدم یا وقتایی که خسته باشم ! نمی دونم امیدوارم این طور باشه
+ همه کارهای این ترمو گذاشتم برای هفته آخر. قشنگ لفتشون دادم تا برسم به هفته آخر 
+ از این که احتمال زیادی وجود داره که بعد از این روزها و چند هفته ، دیگه پامو هیچ دانشگاهی نزارم ، حس مبهم خوبی دا
یک روزی در زندگی به جایی می رسی که دیگر عشق مفهوم خودش را ندارد. همه چیز کسل کننده می شود. حتّی مرورِ زمان چیزی را تغییر نمی دهد.
من تا پای مرگِ احساسم رفتم و برگشتم. دیگر شبیه کرگدنِ پوست کلفت شده ام. دلم پُر از آن حس هایی است شبیه : به جهنم!
به جهنم که هیچ مشکلی حل نمی شود. به جهنم که عشق از شهر ما رفته. به جهنم که باران به سقفِ خانه ام نمی بارد. به جهنم که درهای بسته را نمی توانم باز کنم. قفل و کلیدِ من کلمات هستند. پیچیده یا ساده. مبهم یا واضح. فرقی ن
دنیای این روزهای زندگی ام، دنیای عجیبی ست پر از کش مکش های بیهوده ،پر کابوس های بی معنا و پر از تنهایی . خبری از آرامش نیست.  
خودم را دلداری می دهم و می گویم هر لحظه از زندگی یک تجربه است . تلخ و شیرینی این تجربه ها به نتیجه آنها بستگی دارد و بعد از آن  یک نفس عمیق می کشم و دوباره به خودم می گویم عشق هم یک تجربه است . تجربه عاشقی  جز بزرگتربن تجربه های زندگی هر  انسان ست . تجربه ای که در نهایت زیبایی می تواند یکی از  تلخ ترین حادثه ها باشد . باز هم ی
آیا از این که با فرد دیگری برای بقیه عمرتان زندگی کنید میترسید؟
آیا ازدواج بدون هیچ دلیلی باعث ترس و وحشت شما می شود؟احتمالا یک تجربه بد باعث شده تا ازدواج بترسید. هر کسی به فردی برای ادامه زندگی نیاز دارد. شما می توانید به ترس خود از ازدواج غلبه کنید.
گاموفوبیا! گاموفوبیا به معنی ترس از ازدواج است. ایا به عنوان کودک دیده اید که پدر و مادرتان در یک ازدواج بد درگیر بوده اند؟
آیا در حضور شما هر روز دعوا می کرده اند، به هم توهین می کرده اند و نهایت
 
عنوان و توضیحات یک بخش کوتاه از کد html وب سایت است که در تمامی وب سایت ها وجود دارد. عنوان و توضیحات وب سایت مانند نام و توضیحات کوتاه و مبهم روی جلد کتاب ها است که به شما موضوع کتاب را قبل از خواندن آن بصورت کوتاه شرح می دهد.
 
ادامه مطالب
#مادر
مادر، اسوه ی تکرار نشدنی تاریخ بشریت که مانندش، بی مانند است!
مادر، مبهم ترین واژه ی هستی است. واژه ای که عالمیان از یافتن معنی آن عاجز شدند، زیرا که واژه ها برای توصیفش نا چیز بودند!
او اسطوره ایی بود که هیچگاه شرح کامل فدا کاری هایش ثبت نگردید و صرفا خاطره شد…
ادامه مطلب
این روزها دارم فرندز رو می بینم. شاید این فقط سریال باشه با یه سری داستان های فانتزی اما من مطمینم همه اونهایی که یه بار این سریال رو دیدن دلشون می خواسته اون موقعیت (زندگی با پنج تا دوست خوب) رو تجربه کنند. یا شاید در لحظه ای خودشون رو به یکی از اونها نزدیک دیدند یا حتی در قلبشون یکی از اونها رو دوست داشتند. می بینید ما کمترین چیزها رو هم هیچوقت نداشتیم. همیشه در جایی زندگی کردیم که از ترس قضاوت شدن حتی تخیل هم نکردیم. از ترس آینده مبهم مستقل نشد
قیمت، قیمت و باز هم قیمت، چیزی که این روز‌ها میان صنف‌های مختلف به‌خصوص «نویسندگان» کمی مبهم به نظر می‌رسد.
بیایید بدون حرف اضافه برویم سر اصل مطلب.
معمولا هر تیم و استودیویی که کارشان «نویسندگی» و سرویس‌های مربوطه است، یک مجموعه قیمت مخصوصی دارند، اما لیستی که در زیر می‌بینید، فقط قیمتی است که توسط تیم «نویسندگی» ارائه می‌شود. لازم به ذکر است که سرویس‌های این تیم جزو ارزان‌ترین و با کیفیت ترین از تمامی لحاظ هستند و همین شفافیت قیمتی
با سلام
دوست دارید در زندگی چه چیزهایی رو تجربه کنید؟ میتونید در نظرات یا در وبتون بنویسید.
من ...
1. زندان انفرادی رو تجربه کنم. (اسم زندان: زندان الکاتراز که تو دریاس یا اقیانوس)
2. نبرد با خرس در جنگل یا قطب
3. شکار نهنگ با نیزه در اقیانوس
4. سورتمه سواری و داشتن چند گرگ+ یه گرگ پیر
5. گلادیاتور بشم.
6. کارگری
# تا الان فقط مورد 6 رو موفق شدم.
یاعلی
اگر جهل مرکب استادِ بی سوادِ دانشکده و جزوه ی غیر مرتبط اش با موضوع درس را عدو در نظر بگیریم،می فرمایند عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد؛در جزوه ی مذکور به این جملات برخوردم :"...جریان عدل و ظلم کِ از محوری ترین اصول و مبانی اخلاقی و نیز حقوقی اند، دارای مفهومی روشن اند اما  حقیقت آنها بسیار مبهم و نا شناخته است، زیرا معنای عدل قرار دادن هر چیزی در جای خود و معنای ظلم، تجاوز از حد و تعدی بِ حریم غیر است.این مفهوم های آشکار با مصداق های پنهان رو بِ رو
به نام او...
بعد چند روز با تنش های عصبی فراوان امروز صب رفتیم ایران مال!
قدم زدیم و کللی تو کتابخونه نشستیم و حرف زدیم از بد و خوب...
حس میکنم خیلی مبهم و پیچیدست همه چیز!
تو یه دوره ای از رندگی قرار گرفتم که قبلا هیچ وقت بهش فکر نکرده بودم انگار.
نهار رو سنسو بودیم با حضور پرافتخار امیر!
و یکسری حرف هایی اون وسط...
هدی و ریحانه اومدن خونم و یه چایی و شیرینی و یکم تنقلات و یه گپ چند ساعته و درگیری ذهنیم تو کل این مدت...
چقدر بده که کم کم درگیری های فکری
 
عنوان و توضیحات یک بخش کوتاه از کد html وب سایت است که در تمامی وب سایت ها وجود دارد. عنوان و توضیحات وب سایت مانند نام و توضیحات کوتاه و مبهم روی جلد کتاب ها است که به شما موضوع کتاب را قبل از خواندن آن بصورت کوتاه شرح می دهد.
 
ادامه مطالب
قیمت، قیمت و باز هم قیمت، چیزی که این روز‌ها میان صنف‌های مختلف به‌خصوص «نویسندگان» کمی مبهم به نظر می‌رسد.
بیایید بدون حرف اضافه برویم سر اصل مطلب.
معمولا هر تیم و استودیویی که کارشان «نویسندگی» و سرویس‌های مربوطه است، یک مجموعه قیمت مخصوصی دارند، اما لیستی که در زیر می‌بینید، فقط قیمتی است که توسط تیم «نویسندگی» ارائه می‌شود. لازم به ذکر است که سرویس‌های این تیم جزو ارزان‌ترین و با کیفیت ترین از تمامی لحاظ هستند و همین شفافیت قیمتی
 
کتاب جنایت و مکافات ، نوشتهٔ فیودور داستایفسکی ، ترجمهٔ احد علیقلیان، نشر مرکز
 
+هرگز ، هرگز چیزی مانند این را حس نکرده بود. دنیای یکسره تازه ای مبهم و راز آمیز به درون روحش راه یافته بود. 
 
+رنج و درد همیشه برای ذهنی باز و قلبی پر عاطفه الزامی است. ... مردان بزرگ راستین به گمان من لابد غم بزرگی در این جهان در دل احساس میکنند. 
رضا بابایی این روزها به نویسنده ای عصبانی و انتقادی تبدیل شده و کمر همت بسته تا هنجارهای نظام رسمی دین را به چالش بکشد. گرچه راقم این سطور موافق هر نوعی از اجبار در حجاب نیست (بین حجاب قانونی و اجباری می توان تفکیک کرد) و همه ابعاد تفکرات مشهور و قالبی از پوشش را مطابق هدف قرآن نمی داند (و لذا جداگانه باب تفکر در آیات پوشش را آغاز کرده ام) اما نوشته اخیر بابایی فراتر از نظام رسمی حجاب است و در باب پوشش  حاوی اظهارات مبهم تفسیری است
ادامه مطلب
 نمیدانم دلم به  دنبال چه می گردد 
 در کنار آن درخت های انار که برروی خاک ایستاده اند و موهایشان را پریشان کرده اند تا گلهای کوچک کنارشان پژمرده نشوند زیر آفتاب تابستان 
 نمی دانم چه چیزی قلبم رافشارمی دهد زمان فهمیدن بوی پاییز و آن صدای مبهم غریب که همیشه بامن است چه می گوید؟
نمی توانم بفهمم که در زوزه باد چه چیزی نهفته است که من را دیوانه می کند 
 غربتی را میشناسم که درغروب روز رفتنم دقیقا همانجا که دررویا دیده ام منتظرمن است 
چه می خواهد
اگر از نظر اقتصادی خیلی متمول باشید، میایید روی ایده‌های مبهم سرمایه‌گذاری کنید؟
یک عده آدم که خیلی وضع مالی‌هاشون خوبه جمع شدن و یک جایی به اسم کارایا رو درست کردن. اونجا چه کار می‌کنن؟ روی ایده‌ها و استارت‌آپ‌های مبهم سرمایه‌گذاری می‌کنن. ایده‌ها و استارت‌آپ‌هایی که اصلا معلوم نیست آیندشون چی میشه. آیا به بار میشن و برای این آدم‌ها سودی خواهند آورد یا نه. اصطلاح خارجیش رو یادم رفته، اما به فارسی اسم «نیک‌اندیش» رو برای این سیستم
روزهایی هستند مبهم و گنگ - طولانی و بی انتها - شاید خیره به یک نقطه ساعت ها بگذرد و ساعت روی دیوار تنها دقایق محدودی از این زمان طولانی را نشان می دهد- روزهایی پر از حرف های ناگفته حرف هایی که به قول شریعتی تن به ابتذال گفتن نمی دهند- در تمام این روزهای طولانی بی انصاف تنها و در سکوت فقط خداست که می ماند فقط اوست که می داند
همیشه کسی هست
با تو می ماند
میان غربت آن روزهای محال
که هر چه زینت دنیا است غرق دلتنگی است
همیشه کسی هست
پاک تر از یاس
و دلر
نمیدونم اگه جای جودی ابوت بودم و تو بابالنگ دراز،کدوم حرفهای نگفتمُ واست نامه می کردم ؟؟
مینشستم پشت میز  قلم و کاغذ برمیداشتمُ چی مینوشتم ؟؟ از اتفاقات اینروزا ، از دلتنگی   و بیخبری اینروزا از دوستام ، ازخودم و استرس هام واسه امتحان ،ازامتحان که دادم  یا از دو امتحان  بعدی و روز ای مهم و حیاتی واسه خودم یا  نه ، فقط از دلبری پاییزی که داره تموم میشه و فکر میکنم بهش اینروزا بی توجه شدم ،مینوشتم؟!
نمیدونم  همه اینها را مینوشتم یا نه ،ولی مط
تاریخچه تست رورشاخ
مطمئناً رورشاخ نخستین کسی نبود که پیشنهاد داد که تفسیر یک فرد از یک صحنه مبهم نشانگر جنبه‌های پنهان شخصیت آن فرد است. او ممکن است از تأثیرات متنوعی برای ایجاد آزمون معروف خود الهام گرفته باشد.
 
رورشاخ به عنوان یک انسان، به کلکسوگرافی یا هنر ساخت تصاویر از لکه‌های جوهر، علاقه مند بود. او هرچه بزرگتر می‌شد، علاقه متقابل به هنر و روانکاوی پیدا کرد. او حتی مقالاتی را منتشر کرد که در آن آثار هنری بیماران روانی را تجزیه و تحل
در زندگی را بادادن اطلاعات باز نکنیم
+ نوشته شده در چهارشنبه ششم اردیبهشت 1391 
حفظ کردن هر گونه اطلاعات راه دخالت را می بندد.
درجواب دخاالت باید مبهم و کلی پاسخ داد.
با گفتن یک چیز کوچک استقلال خود را از دست ندهیم.
هنگامی  اجازه داریم  تجربیات را در اختیار دیگران بگذاریم که از ما بپرسند.
خواهر،برادر،پدر و مادر قد زندگی خودشان تجربه دارند 
ولی یک کارشناس یک عالمه زندگی دیده و 
بیطرف نظر می دهد و درگیر مسائل عاطفی نیز نمی باشد.
این روزها حس و حال عجیبی دارم. همگی داریم تجربه عجیبی رو از سر میگذرونیم. الان دقیقا ده روزه که من و همسرم و پسرم تمام مدت رو تو خونه هستیم و تو این دوازده سال که تو زندگی مشترک هستم هرگز چنین تجربه ای نداشتیم. بودن پسرمون هم که اصلا جور دیگه ای این تجربه رو عجیب و تخیلی کرده. 
ادامه مطلب
خِرَدوَرزی، نویسندگی، روشنفکری همیشه در این مملکت و در هرجای دنیا، جریان‌ساز،موثر و هزینه‌بَر بوده است. امروز با گروهی از روشنفکرها طرف هستیم که به شدت مشتاق خوابیدن در میانه‌ی لحاف هستند. دو پهلو، مبهم و بدون صراحت می‌اندیشند و می‌نویسند. تا خدای ناکرده از دیده شدن و خوانده شدن و شنیده شدن نیفتند. آنها نه تنها جریان‌سازی نمیکنند بلکه مشغول سوار شدن بر جریان‌ها هستند. می‌خواهند همه را راضی نگه دارند، تاوان جریان‌سازی را ندهند و کسی ر
لای پست های یکی از وبلاگ هایی که دنبال می کنم پست ِ غریبی دیدم. نویسنده نوشته بود: " دلم میخواد یک بار دیگر او را ببینم. "
تمام محتوای پست همین بود. 
بعد یک نفر آمده زیرش کامنت گذاشته " چرا انقدر مبهم و غیرمستقیم اونم توی یک فضای عمومی مثل وبلاگ ؟.. یه ایمیل بهش بزنید و باهاش قرار بذارید. "

...

داشتم فکر میکردم یحتمل احساس ِ غربت ِ نویسنده در هنگام ِ خواندن ِ این کامنت چندین برابر بیشتر از زمان ِ نوشتن ِ آن یک جمله باشد ...  
" یه ایمیل بهش بزنید و ب
چه غریبانه، دست در دستِ تنهایى خود، از کوچه هاىِ تاریک عمرم عبور مى کنم و آرام و بى اعتنا به له شدن برگهاى زردِ جوانى، ساعت ها در گوشه اى به تماشاى حجمِ عریانِ درختانِ پاییزى مى نشینم و در اندیشه ى رویایش با او به خواب مى روم تا هر دو به پیشوازِ بادهاىِ سرزمین هاىِ دور رویم و از رقص موهاى لیلىِ خود مجنون شویم، گاه و بى گاه صداى مبهم خنده هاى خوشبختى مرد و زنى در گوشم طنین انداز مى شود و من براى لحظاتى کوتاه خود را غرق در کابوس کاغذهاى مچاله شده
مطمئن نبودم که باید این پست را بنویسم یا نه. بعد از اندکی فکر کردن، دیدم بهتر است این حرف‌ها را به گوش بقیه رسانده و عقیده‌ی خود را ابراز کنم! شاید دلیل نوشتن حداقل بخشی از این پست یک تعصب پنهان به بعضی زبان‌ها و سیستم‌عامل‌ها باشد.بخشی دیگر هم مطالبی بودند که فکر کردم پست بهنام سیمجو به اندازه کافی به آنها نپرداخته یا مبهم نوشته و ... .پیشنیاز مطالعه‌ی این مطلب، مطلب بهنام سیمجو است.
ادامه مطلب
کاش میشد این شش روز رو کرد تو شیشه، که هرموقع دلم خواست، به تک تک لحظه هاش نگاه کنم و لبخند بزنم.
که دوباره از نو تجربه شون کنم. آره تکراری ان، ولی تکراری ای که انگار برای بار اول دارم تجربه میکنم. یا همون ژمه وو.
از همه چیز شادتر، دیدار کسی بود که فکرش رو هم نمیکردم باهاش آشتی کنم. اون هم بعد از این همه مدت.
پس آره، خیلی خوشحالم.
این شش روز به عنوان یکی از بهترین لحظات بیست و دو سالگی تا روزی که زنده م -شاید هم تا ابد- ثبت میکنم. :)
# اولین تجربه ی نمای
 
با اومدن اسم پاریس معمولا یاد چی می افتیم؟
برج ایفل و خیابون رویایی شانزه لیزه و آرک پیروزی باشکوه و اپرا گارنیه و کلیسای نوتردام (و احیانا گوژپشت نوتردام ویکتور هوگو)،  رود سن و عاشقانه هایی که شاهدش بوده؟
 از این به بعد، فک نکنم دیگه بتونم با شنیدن اسم رود سن و پل سن میشل یاد این و این نیفتم...
چرا هیچ وقت چیزی ازش نشنیده بودم؟
 
 
داشتم یه مطلب میخوندم در مدح دوگل، یه خاطره دور و مبهم تو ذهنم بود که میگفت اینطوری که در موردش میگن نبوده. هر چ
عصری یک‌شنبه بود که از خواب بیدار شدم و ناگهان، نوشتن چهار صفحه ابتدایی را آغاز کردم. صبح روز بعد، الباقی را پایان زدم. نخستین داستان کوتاهی را که نوشتم (دریافت)، تجربه‌ای آگاهی‌بخش را برایم ارمغان بود. از هفت نفری که زحمت مطالعه آن را پذیرا بودند، سه نفر مطلقاً «هیچ» نفهمیده بودند. یک نفر 30 درصد، دیگری 60 درصد، آن دیگری 70 درصد و در نهایت فقط یک نفر کاملاً متوجّه داستان شده بود. نمی‌دانستم چرا!
آیا به طرز فجیعی ناخوشایند می‌نویسم؟ چرا بای
*این نوشته حرف  این روزها من خواهد بود برای تمام افرادی که میشناسم«یه روز جمع می‌کنم میرم و فقط یه یادداشت براتون میذارم:"گفته بودم حالم خوب نیست."»
*شرایط همچنان پا برجاست, سخت و وحشتناک....
* به خودم تو آینه  نگاه کردم و گفتم بسه دیگه چرا خسته نمیشی دختر ، داری میمیری،قید همه چیز رو بزن و خلاص اما....
* بابت تایید نکردن کامنت ها شرمنده...
* اگر نبودم به حمدالله مُردم :)
من اینجا را فراموش کرده بودم. خانه ی امن خودم را، که قرار بود بدون ترس و بدون خود سانسوری فقط بنویسم. تنبلی یا بی حوصلگی اینجا را از یادم برده بود. دیروز که پست جدید وبلاگ ماهی را می خواندم، تجربه ی شخصی خودم را به یاد آوردم که مدت ها قبل در دفترچه ام یادداشت کرده بودم. در واقع ماهی دوباره اینجا را به یادم آورد و تصمیم گرفتم به قول او وبلاگم را زنده کنم. 
(در هنگام نوشتن این چند خط، هی با خودم کلنجار می روم که چقدر نوشتن برایم سخت است.) 
 
مدت ها قب
همه ما روزانه عباراتی همچون ارز دیجیتال، کوین، آلتکوین، توکن و بیت کوین
و ... را زیاد می شنویم. شاید کسانی که در زمینه ارزهای دیجیتال کار می
کنند با مفهوم این اصطلاحات، کم وبیش آشنا باشند ولی برای مبتدیان و کسانی
که هیچ آشنایی با آنها ندارند مبهم و گیج کننده به نظر برسد.
ادامه مطلب
بسم الله 
دوست داشت بخوابد برای همیشه. دوست داشت خاک شود، خاک باشد. بی گذشته، بی آینده، بی هیچ اندیشه و فکر و احساسی ، فقط خاک. 
دوست داشت از خاکش درختی بروید . درخت احتمالا میوه های تلخی خواهد داشت. ولی اگر کمی صبر کنی لابلای آن همه تلخی مزه ای خواهی یافت شبیه خاطره ای مبهم، طعمی آشنا، تصویری که وقتی چشمانت را می بندی پشت تاریکی ها از جلویت رد می شود. شبیه یک زندگی... وقتی ... وقتی زندگی نشد ... 
 
و اسفند میرود که به خط پایان برسد،
دوان دوان و خسته، هول و بی قرار،
در انتظاری گیج و مبهم،
چه ماه غریبیست این اسفند،
چقدر شبیه زندگیست این اسفند،
گویی نیامده که باشد، آمده که برود،
اصلاً انگار برای تمام شدن شروع شده است .
و من عابر پیاده این روزهای پایانی سال،
پشت چراغ های قرمز تردید و تصمیم ها،
چشم انتظار حادثه چراغ سبزم،
شاید اجازه عبور پیدا کنم .
و چه ماه غریبیست این اسفند،
پاک و ساده و بی آلایش،
خسته از ۳۶۵ روز دویدن،
سال را تمام می کند.
شای
ویرایش و ادیت مقاله فارسیبرای ارائه خدمات ویرایش و ادیت مقاله فارسی ادامه مطلب را مطالعه نمایید.
با توجه به اینکه بسیاری از دانشجویان، اساتید و پژوهشگران تمایل دارند مقالات خود را در مجلات علمی به چاپ برسانند، ادیت فارسی این مقالات ضروری می‌باشد. این ادیت می‌تواند تنها شامل ویرایش نگارشی باشد یا اینکه از جنبه علمی نیز ویرایش و ادیت انجام گیرد. برای ویرایش نگارشی معمولاً از پژوهشگران با تجربه که در تمامی حوزه‌های پژوهشی مطالعاتی داشته
علائم کبد چرب
چگونه بیماری کبد چرب را تشخیص دهیم
متاسفانه این بیماری علائم خاصی ندارد. علائم کبد چرب ناپیدا است. این بیماری به صورت خاموش بوده در مواردی که کبد دچار التهاب و آسیب بافت کبدی صورت می شود علائم خود را نشان می دهد. یکی از علائم آن درد مبهم در ناحیه ربع (یک چهارم) فوقانی راست شکم حس می گردد و در موارد شدید تر باعث عوارض پوستی مانند التهابات پوستی، خارش و زخم های نابجا، خونریزی های زیر پوستی و کبودی خود را نشان می دهد.

ادامه مطلب
اصلا یادم نبود آخرین باری که اومدم اینجا کی بوده 
الان که تاریخش رو دیدم یاد اون روزهای پرالتهاب دوباره برام زنده شد
خداروشکر که تموم شدن و با خوبی تموم شدن 
مادرم جراحی شدن و حالشون خوبه ممنون از همه که نگران بودن 
براتون دعا میکنم هیچ وقت شرایطی که من تجربه کردم رو تجربه نکنین 
برام دعا کنین هیچوقت دوباره چنین شرایطی رو تجربه نکنم
ممنونم از همگی 
 
مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!
اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.
همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دید
میدونی چیه داشتم به این فکر میکردم که اون دختر الان یکسال هست که تو زندگی همسرمه .میاد دیدنش باهم میرن بیرون درسته خیلی وقتا باهم مدتی ارتباط ندارن ولی دوباره شروع می کنند.
الان دیگه به حالتی رسیدم که اگه همسرم بگه اونو میخواد هم قبول میکنم. یه حس خوبی به خدا دارم میدونم بد برای من نمی خواد. من اینهمه جنگیدم اینهمه غصه خوردم ولی جریان به قوت خودش جلو رفت. خواستم سر خودمو گرم کنم رفتم سرکار و همه اینها رو مدیون ورود اون ادم به زندگی همسرم هستم.
ا
از تبعات یک رابطه ی غلط 
و تجربه ی خیانت اینکه 
بعد گذشت یک سال و چند ماه خواب میبینی که با همون ادم  اون تجربه ی تلخ تکرار میشه برات
وقتی ک از خواب میپری میبینی انقد پاهات محکم نگه داشتی ک ماهیچه های پات گرفته و چند روز بعد هم حتی همون گرفتگی هست 
بعضی وقت ها هرچند ناخواسته ولی کابوس های زندگی رو تجربه میکنیم 
چیزایی که یک روز برات کابوس بودن
الان عادی داری باهاش زندگی میکنی:) 
این روزها حس و حال عجیبی دارم. همگی داریم تجربه عجیبی رو از سر میگذرونیم. الان دقیقا ده روزه که من و همسرم و پسرم تمام مدت رو تو خونه هستیم و تو این دوازده سال که تو زندگی مشترک هستم هرگز چنین تجربه ای نداشتیم. بودن پسرمون هم که اصلا جور دیگه ای این تجربه رو عجیب و تخیلی کرده. 
ادامه مطلب
از وقتی که یادم میاد آرزوم بود برم کلاس رقص و دیگه وقتی جایی میرم که همه میرقصن، نگم که من بلد نیستم و فقط بلد باشم دست بزنم :| 
امروز صبح اولین جلسه رو رفتم و میتونم بگم از بهترین تجربه های زندگیم بود. همش یه لبخند از ذوق روی لبم بود. مربیمون هم ماشالله انقدر خوشگل و خوش اخلاق و مهربونه و همه چی توی کلاسش خوبه که قشنگ حس میکردم سیندرلام که یهو تونستم همچین حس قشنگی رو وسط زندگیم تجربه کنم :)
چقدر چیزهایی خوبی توی دنیا وجود داره که ما هنوز تجربه ش
3چیز زن را ملکه میکنه :
لباس سپید عروسی
مادر شدن 
واستقلال مالی

3 چیز باعث گریه زن میشود :
جریحه دارشدن احساسش
از دست دادن عشقش 
 ومرور خاطرات خوشش
 
3 چیز احتیاج زن است :
آغوشی گرم وبا محبت 
تایید انگیزه هایش 
وزمانی برای رسیدن به وضع ظاهریش

3چیز زن را میکشد :
 همسرش از زن دیگری تعریف کند 
مبهم بودن آینده اش
از دست دادن عزیزانش

3 چیز باعث افتخار زن است :
زیباییش
اصل و نسبش
و نجابتش
3 چیز زن را وادار به ترک زندگیش میکند بدون برگشت :
 
خیانت
 عیب جوی
تجربه ی خواب تدریجی را بر خواب دفعی ، ترجیح می دهم. تجربه ی انتقال را دوست دارم. حس سبکی به خواب رفتن  و انتقال به دنیای خواب به تجربه ی مستی می ماند .مستی بدون «می» . جسمت سبک می شود و کم کم ...  .
چه حیف که بیشتر اوقات این حس را نمی یابم و این اتفاق به یک باره می افتد.
تدریج در بخواب رفتن را دوست دارم.
هنوز مبهمم شاید بیشتر از قبلمثل اینکه توی استخر با میل خودم هی برم توی عمق بشتر و بیشتر و بیشتر تا اونجایی که نفسم کم بیاد، همون لحظه یه حس رهایی هست که فقط به این فکر میکنی که به هوا برسی فقط برای رسیدن به یک چیز تلاش میکنی به هرجایی دست میکشی پاهات رو توی اب تکون میدی ک فقط بری بالا
یه وقتایی دلم میخواد ربات باشم....واقعا میگم
حداقلش اینه که میدونه داره چیکار میکنه و چی میخواد
یه وقتایی نمیدونم این خودمم یا دارم ادای خودم رو در میارم.
مثل یه مع
موهایش را نوازش می کردم و انگشتانم را میان تک به تک تار موهایش بازی می دادم،آرام خم شد و کنار گوشم گفت:"دوستت دارم." لبخند عمیقی زدم،به عمق دره های پر پیچ و تاب مارمیشو،خواستم خودم را لوس کنم،اخمی کردم و گفتم:"دختر به این زشتی را چرا دوست داری:("
گفت:"زشت بودنت را دوست دارم چون کس دیگری سراغت نمی آید;)"
اخمی بچگانه میان ابرو هایم نشاندم،قهری بچگانه،نگاهی بچگانه...گفتم:"تایید کردی که زشتم:("
آرام خم شد و زمزمه کرد:"چهره ت زیباترین پدیده ایست که چشمان
 
نگاهی به پرمخاطب‌ترین مستندهای سال‌های اخیر گروه هنر و تجربه؛
گروه سینماهای «هنر و تجربه» تلاشی برای نمایش آن دسته از فیلم‌های با ارزشی در میان فیلم‌های غیرتجاری است که اکران‌شان می تواند جایگاه شایسته و درخور سازندگان آن‌ها را در جامعه سینمایی روشن کند.
اکران‌های گروه هنر و تجربه روز به روز گسترده‌تر می‌شوند و هر سال تعداد افرادی که به تماشای محصولات این گروه سینمایی (اعم از مستند، درام و فیلم کوتاه و…) می‌نشینند، نسبت به سال قبل
مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!
اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند. 
منحنی قلب من تابع ابروی توست
خط مجانب بران کمند گیسوی توست
 
حد رسیدن به تو مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل در حرم کوی دوست
 
چون به عدد یک تویی من همه صفر ها
انچه که معنی دهد قامت دلجوی توست
 
گرمی جان بخش او جزعی از ان خوی توست
بی تو وجودم یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست
پروفسور هشترودی
دیــــ/ن
بنیاد تحقیقات تجربه نزدیک به مرگ به اختصار (NDERF) یک سایت اینترنتی با هدف جمع آوری اطلاعات و همبستگی تجربه های فردی از اتفاقاتی که در طی نزدیک شدن به مرگ حاصل میشود به وجود آمده
در این وب سایت جالب میتونید داستان افرادی که چنین تجربه هایی رو دارن بخونید و پاسخ اونا به سوالات رایج درباره تجربه مرگ رو مشاهده کنید و در صورت علاقه اگه خودتون چنین شرایطی رو گذروندین برای بقیه به اشتراک بذارید.
این سایت بوسیله دسته بندی زبان های مختلف قابل مشاهده ا
تازه دارد فهمم میشود چه بر سرم رفته است... اگر تمام اشعار ابتهاج و منزوی و شهریار را هم ممزوج کنم، باز هم کفاف دردهایم نمیشود... آنقدر دلگیرم که گویا جهان در برابر دلمرده است، به راستی مرگ واژه باشکوهی است برای اینگونه زیستن.. نمیدانم، این سکوت، این تحمل، این فریاد، این ناشکیبایی از کجا در وجودم رخنه کرد... هر چه تبر هم بزنم فایده نکند، انگار بعضی چیزها از درون فاسد شده است.. عزیز من! از من بشنو... آنقدر حیرانم که به جامی هم جمی جهان‌نما را بنگرم و
گوشی زنگ خورد ، تازه حرف زده بودیم ، عجیب بود نمایش اونم برای یک موضوع خیلی خیلی پیش پا افتاده ،یهو گفت: مبهم نامه رو خوندن!
گاهی هوا برای نفس کشیدن کم میشه ، خدا خیلی دوستم داشت که رفیق جان و الف رو رسوند و گرنه دیشب از شدت اضطراب می مردم...
اینکه چی میشه نمیدونم...
اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد نمیدونم...
فقط الان دیگه اطمینان دارم که کارم درست بود ...
مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار! 
اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند! 

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها