نتایج جستجو برای عبارت :

بیست‌و‌یک جغدِ نالان.

خونه ساکت‌تر از همیشه‌اس،
در حدی که صدای ناله و هوهوی جغدِ همیشگی از بیرون واضح و شفاف می‌رسه، شاید ذهن
اون هم چیزی درگیر چیزی‌ه. شب رو دوست دارم؛ ساکت‌ه، آدم‌ها توش استراحت می‌کنن و
خبری از مزاحمت‌شون نیست، افکار مهمی شب‌ها می‌آن سراغم، اتفاقات قشنگی می‌افته.
فکر میکنم سن‌مون که به
مرور بالاتر می‌ره به عمق چیزهایی که حس می‌کنیم اضافه می‌کنه، دیگه مثل قبل سطحی
و ساده نیستن. حتّی از یه جایی به بعد، اندوه یا شادی(و بقیه‌ی احساسات) فر
بنگر به خلق ترسان، همه کس ز خویش نالانهمه سو دهان گشوده که دهد غذای رحمان
تو به جای خود نشسته به دو دست خودببسته تو نداده می‌ستاندی که چنین شدی پریشان
پس ناکسان روانی که چنین حضیض جانیتو دکان عقل رفتی و شدی دخیل رذلان
ز تو عالم است گریان، ز تو خنده‌ها گریزانتو برو ز خویش می‌شو تن و دست و پای بی‌جان
تو برو بمیر در دم اگرت سر نجات استتو برو بمیر ای غم چه کنی به خلق غلیان  
خبرم رسید این شب گذر عظیم داردچو دهان خلق شوید ز حروف چرک افشان
به میان ش
مثل پنجره دلتنگ ، در انتظار باران
مثل آوای شباهنگ ، در باد های نالان
امشب دلم چه تنها در جنگ نور و تاریک
صبح امیدواری ، آید به سوی ایوان
فکرم بسی شکسته در سایه سار ظلمت
آیینه ی شکفتن ، پرواز وقت باران
دیوانگی چه زیباست در یاس های عاشق
در فکر این جنونم ، تا بوی وصل یاران
کسی اگر که آمد به کلبه ی خرابات 
به او بگو که عینک ، در یاد باد و باران 
 
شاعر:عینک
مثل پنجره دلتنگ ، در انتظار باران
مثل آوای شباهنگ ، در باد های نالان
امشب دلم چه تنها در جنگ نور و تاریک
صبح امیدواری ، آید به سوی ایوان
فکرم بسی شکسته در سایه سار ظلمت
آیینه ی شکفتن ، پرواز وقت باران
دیوانگی چه زیباست در یاس های عاشق
در فکر این جنونم ، تا بوی وصل یاران
کسی اگر که آمد به کلبه ی خرابات 
به او بگو که عیسی ، در یاد باد و باران 
 
شاعر:عیسی کیانی
نگاه نوکران حتماً به دستان کریمان استنگاه ما شب قاسم، فقط سمت حسن جان استدل نوکر به مولا خوش، دل مولا ... نمی دانمکسی که فکر مولا نیست وقت مرگ نالان استدلیل اشک این شب ها، عزیز حضرت زهرابیا امشب در این هیئت که حالا وقت باران استبیا که قاسمت امشب رجز مثل تو می خواندبیا که قاسمت امشب شبیه رعد و طوفان استعسل می بارد از لب های این شیرِ حسن زادهبه دورش دشمنش ترسیده و از ترس لرزان است
تمام ما مترسک ها
لباس کهنه میپوشیم
و از فضل جهان گاهی
دو پیکی باده مینوشیم
 
تمام ما مترسک ها
شبیه جانور هستیم
درون مزرعهٔ هامان
فقط دل را به خود بستیم
 
از آن سو باد می آید
شبیه راز می آید
منم میلرزم و گاهی
صدای ساز می آید
 
دمی شاد و دمی نالان
دمی رازی قرنطینه
ولی نه ، مال آدم هاست
اینگونه غم و کینه
 
تمام ما مترسک ها
به شادی دل نمی بندیم
دو چشم مبتلا داریم
و هرگز ما نمی خندیم
 
پر و بال سیه دارد
همان که بیگدار اینجا
نترسد آخر قصه
کلاغ داستان ما
 
شعری در رابطه با سردار دلها شهید  قاسم سلیمانی 
نام قاسم حک شده بر سینه ام  اشک خون میبارد از دیده ا م راه  حق  و  راه مولا  و علی بوده است یک عادت دیرینه ام عشق ما بوده است سردار ولی آن که نامش در جهان شت منجلیخار گشته چشم دشمن نام اولرزه ای  انداخته است  افکار اوگشت عاصی دشمن پست وذلیلتا که ریخت خونش دربیت علی از  فراقش  عالمی  نالان  شده چشم دوست ودشمنش گریان شده یک سخن جا مانده است از این کلام تا رسد بر دشمنانش این پیام راه  او  راه
گریه کن بهرحسن آرامش جان میشود/حب او اندردل وجان عشق وایمان میشود/کشته زهرجفا مولا امام مجتبی است/سبط پیغمبر سراسر نوررحمان میشود/گشته است پورعلی مظلوم دوران خودش/قاتل او همسرش بازهر طغیان میشود/درشهادتنامه اش گریان نبی ومرتضی/فاطمه هم اشکریزش مثل باران میشود/بر حسین وزینب اوناله هایی داغ هست/چشم عباس دلاور باز گریان میشود/شیعه داردصدمصیبت از بر داغ حسن/آن بقیع درمدینه بین که نالان میشود/زمزم دلدادگیها سوی مهدی وظهور/مرهم اشک ومصیبت برم
و حاج قاسم عزیز گریستیم همانگونه که برای اماممان نالان بودیم
همانگونه که با شنیدن " روح بلند  امام به ملکوت اعلی پیوست " فریادی از سر جان براوردیم ، به مظلومیتت ضجه زدیم
اگر چه شما را در قاب تلویزیون تنها نظاره می کردیم ولی تکه ای از قلبمان را اغشته به  غیرت ،  به سوریه و عراق و یمن هدیه دادیم
و این روزها چهل روز است که قاسم ما قسمت کرد روح بلندش را و به و دیعه داد غیرتش را تا ما او را میزانی برای صحت و سلامتی و درستکاری خود و مسیولین بدانیم
یادش
کاین گونه شعله میکشی و نعره میزنی
نالان و اشکبار... مگر عاشقی و مست ؟
با خویشتن چو ما مگر ای دوست دشمنی ؟
#عماد_خراسانی
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
جمعه هابایاد مهدی دل پریشان میشود/اندراین ماه محرم دیده گریان میشود/میرودکوی حسینی بانوای انتظار/قلبهامملو زعطر ناب ایمان میشود/یادمان کربلا وزینبش برشیعیان/چشم عشاق حسینی مثل باران میشود/درس عاشوراهمیشه در ولایت محوری است/سوی مهدی اجتماعی پرز یاران میشود/درکمیل وندبه مااشکهابا معرفت/بهرایمان محبین عشق احسان میشود/در نمازجمعه هاهم یادمان کربلاست/مشکلات هرمسلمان بازآسان میشود/رهبرفرزانه ما ازتبار نینواست/اسوه دنیازرهبر کل ایران میش
 کتاب سفر بر مدار مهتاب: کتابی برای جوانان نالان از پیچ و خم زندگی
کتاب سفر بر مدار مهتابنویسنده: مرتضی سرهنگی و هدایت الله بهبودیانتشارات: سوره مهر
معرفی:
توجه توجه! این کتاب را جوان هایی بخونند که ازمشکلات جزئی زندگی خسته شدند ودائماً میگن چقدر زندگی سخته باخوندن این کتاب تازه می فهمیم بابا چقدر خوش بحالمونه خبر نداریم؟!!! مخصوصاً تازه عروس ها!!
بریده کتاب:
شهیداندرزگو چند سلاح کمری و خشاب داشت. گفت فردا باید برویم مشهد. آن وقت ها در پاسگاه
روزعاشورامصیبت بردل جانان رسید/غم فراوان برگلاب دیده ایمان رسید/صحنه ای ازروز محشر شدنمایان بشر/ازبرآل پیمبرلحظه ای گریان رسید/اوج بیشرمی دشمن در زمین کربلاست/تشنه کامان سر بریدن بالب عطشان رسید/زمزم دلدادگیها برحسین تشنه لب/جانفشانی برولایت ازبریاران رسید/وقت هم عهدی اصحاب حسینی در زمین/اسوه خوب نیایش همدم انسان رسید/طفل شش ماهه درآنجا پیش بابایش شهید/داغ سخت اکبر او زینبش نالان رسید/درکنار نهرآبی حضرت عباس بود/هردودستش تا بهشت خالق ر
اقای همسر یک ماموریت فوری دو روزه براش پیش اومد 
عاقا رو صحیح و سالم فرستادیم ماموریت، سرماخورده و نحیف و نالان تخویلمون دادن... 
 
صدای گرفته و تب کرده و رنگ و رو رفته و ... 
 
خونه رو حسابی گرم کردم و بخور و لیمو و شلغم و .. هم که خدا رو شکر موجود بود! 
 
از لحاظ ویتامین که تامین شد فرستادمش بره بخوابه که به نیم ساعت نکشید اه و ناله ش بلند شد ... تب و لرز کرد شدید  .. الان  من عکس بفرستم تشحیص نمیدین زیر این حجم پتو ممکنه ادم خوابیده باشه :))
 
ولی انصاف
چطوریه که دلت برام تنگ نمی شه؟! نمی بینی منو...؟! نمی خوای؟!! نمی شناسی...؟! این همه برف اومد. بارون اومد... . یه بار صدام نکردی ببینیم، اِسمِمونو بلدی هنوز یا نه؟. اصلاً یادت رفته...! اونقدر که جا نبود منم بمونم گوشه دلت!.
چهار شب پیش به پرستار گفتم:  دستامو نبنده به تخت!. قول دادم، پیشونیمو دیگه با پیچ گوشتی زخم نکنم!!! که مورچه ها بریزن بیرون..!. پرستار پیره مثل همه پیرا مهربونه... قبول کرد.
اومدم نشستم تو محوطه، با عکس تو!.
آتیش و صدای دور یه جغدِ بدبخت ک
ماه، غمناک، در این گُلشنِ خَضرا می‌گشت
باد، بی‌خویشتن، افسرده و شیدا می‌گشت
گُلبُن، از دردِ نهان، زار به‌خود می‌پیچید
شب، فرومانده در اندیشه‌یِ فردا می‌گشت
بانگی از دور می‌آمد، همه رنج و همه درد
مانده بود از ره و، نالان پیِ مأموا می‌گشت
رازی اندر دلِ شب بود که ناگاه اگر،
برگی از شاخه جدا می‌شد، رسوا می‌گشت
سایه‌یِ بیدبُن، از بیم، می‌آویخت به شاخ
باد چون می‌شد از او دور هویدا می‌گشت
یادِ آن یارِ سفرکرده، پریشان و غمین
زیرِ هر
غم این فاصله تا چند خوری ای دل مستدور شو از دم این جمعیت نقش‌پرست آن که دشوار در آمد به طریق ازلیرازش آسان نکنم فاش به نامردم پست گم نخواهد شدن و جلوه نبازد به مجازحق به برکت بدهد باده‌اش از ساغر هست سوی ما گیر و مرو از ره بیگانه دمیآن که این رشته نگه داشت به ناگه مگسست دل میالای به شرّ و برو زان چشمه‌ی پاکجرعه‌ها نوش کن و گوش کن آواز الست خلقت آهنگ دگر کرده که باز آوردتجان بهایش بُد و آن کهنه بتانی که شکست دیدمت خسته و نالان به دلی خواب‌ز
آورده اند که عاشق قصد معشوق خود کرد و راه را در پی گرفت تا به وصال دلدار برسد. با هر مرارت و شقاوتی بود خود را به کوی یار رساند و دق الباب کرد. 
از معشوق ندا آمد:کیست؟
عاشق جواب داد: من هستم.
معشوق در به روی او نگشود. 
عاشق حیران و سرگردان، کو به کو، خانه به خانه، گریان و نالان شد و از طلب یار دل برنداشت. تا اینکه دوباره خود را در کوی یار دید. 
دق الباب کرد. 
معشوق دوباره پرسید:کیست؟
عاشق جواب داد:تو هستم...
این بار در به روی عاشق گشوده شد و به وصال دوس
بازباران باترانه/میخوردبربام خانه
یادم آمدکربلارا/دشت پرشوروبلارا
گردش یک ظهرغمگین/گرم و خونین
لرزش طفلان نالان/زیرتیغ و نیزه هارا
باصدای گریه های کودکانه/واندرین صحرای سوزان
می دودطفلی سه ساله/پرزناله دلشکسته،پای خسته
آه باران،قطره قطره می چکدازچوب محمل/آه باران،کی بباردبرلب عطشان یاران
ترکنندازآن گلورا،آه باران...آه باران
 
 
روزعاشورامصیبت بردل جانان رسید/غم فراوان برگلاب دیده ایمان رسید/صحنه ای ازروز محشر شدنمایان بشر/ازبرآل پیمبرلحظه ای گریان رسید/اوج بیشرمی دشمن در زمین کربلاست/تشنه کامان سر بریدن بالب عطشان رسید/زمزم دلدادگیها برحسین تشنه لب/جانفشانی برولایت ازبریاران رسید/وقت هم عهدی اصحاب حسینی در زمین/اسوه خوب نیایش همدم انسان رسید/طفل شش ماهه درآنجا پیش بابایش شهید/داغ سخت اکبر او زینبش نالان رسید/درکنار نهرآبی حضرت عباس بود/هردودستش تا بهشت خالق ر
از " ترین" پرهیز کن، چرا که خوشبختی جایی هست که خودت را با کسی مقایسه نکنی.
حتی نخواه خوشبخت ترین باشی .
بخواه که خوشبخت باشی و برای این خواستت تلاش کن، همین...!
یادمان هست که از وقتی به دنبال پسوند "ترین" رفتیم، خوشبختی از ما گریخت. از 19/75 لذت نبردیم چون یکی 20 شده بود.
از رانندگی با پراید و ... لذت نبردیم چون ماشین های مدل بالاتری در خیابان ، در حال خود نمایی بود.
از بودن کنار عشقمان لذت نبردیم چون مدرک تحصیلی و پول توی جیب او ، کمتر از بسیاری دیگر بود
شنیدم میرسد دنیا به پایان
جهان بازیست از بهر خدایان
ز شادی گاه ما را مینوازند
گهی با درد ما را میگدازند
زمانی این ،زمانی آن بَرَد جام(برنده میشوند)
ندانسته گرفتاریم در دام
به باران رحمت آرد. چون شود بیش_
شود سیلی خروشان بر تن ریش
شود کیفور و لرزاند جهان را
به صدها تیر آراید کمان را
گهی از پیش و گه از پس براند
به دنبال خودش ما را کشاند
خدایا بس کن این ترفندها را
خرابش کن تو یکسر این جهان را
شده خونابه از سر تا به پامان
فرستی درد. اما نیست درمان
این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام
این بار من یک بارگی از عافیت ببریده‌ام
دل را ز خود برکنده‌ام با چیز دیگر زنده‌ام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده‌ام
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیده‌ام
من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده‌ام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیده‌ام
در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاک می مالیده‌ام
چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آ
رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم، که داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشک‌های دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
رفتم مگو، مگو، که چرا رفت، ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت، چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یکباره راز ما
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رف
 
«کفراور» نزدیک بود. خانه یکی از فامیل هامان به اسم نوخاص پرورش آنجا بود. او از اقوام پدرم بود. خانه اش بزرگ بود ... صاحب خانه بسیار مهمان نواز بود. وقتی خسته و نالان به آنجا رسیدیم، نوخاص و اهل و عیالش با شادی به استقبال آمدند... کمی که خستگی درکردیم، نوخاص گوسفندی سر برید. با صدای بلند گفت: «جانم فدای مهمانان عزیزم. مگر من مرده باشم و به شما سخت بگذرد».... 
 
... نوخاص اتاقی به ما داد که خیلی هم بزرگ بود. خودشان هم هشت نفر بودند. مردم روستا یکی یکی م
سال پیش دانشگاهی و بعد از عیدش، وقتی دیگه حالمون داشت از کنکور و تست و گاج و قلم چی و ازمون به هم میخورد یه روز رفتیم مدرسه که با بچه ها دیدن کنیم(کلاسای ما قبل از عید تموم شد)...همه نالان بودن که زودتر این روز کنکور لعنتی رو بدیم که ما دیگه داریم بالا میاریمش انقد تکرار و تکرار و تکرار... مهام ولی خوشحال طور گفت که هر مطلبی رو که این روزا می خونه براش جدید و جالبه چون قبلا نخونده بودشون!! من الان همین حس رو نسبت به زندگیم دارم... درسته که من یه مقدار
سال پیش دانشگاهی و بعد از عیدش، وقتی دیگه حالمون داشت از کنکور و تست و گاج و قلم چی و ازمون به هم میخورد یه روز رفتیم مدرسه که با بچه ها دیدن کنیم(کلاسای ما قبل از عید تموم شد)...همه نالان بودن که زودتر این روز کنکور لعنتی رو بدیم که ما دیگه داریم بالا میاریمش انقد تکرار و تکرار و تکرار... مهام ولی خوشحال طور گفت که هر مطلبی رو که این روزا می خونه براش جدید و جالبه چون قبلا نخونده بودشون!! من الان همین حس رو نسبت به زندگیم دارم... درسته که من یه مقدار
(این شبهِ داستان نه داستان است و نه به هیچ وجه تاریخ!!!)
 
جوانکی سیاه پوست گوش بر زمین خوابانده، با چشم هایی بسته انگار صدای هسته ی مرکزی زمین را می جوید. ناگهان چشم باز می کند و به سرعت بلند می شود و پا تند می کند. آنقدر سریع می دود که آهویی به هنگام فرار از یوزپلنگ.
وسط سیاه چادرهای قبیله که دور تا دور نصب شده اند، کنارِ چاهِ آب، مردان به دورِ مالک؛ شیخ و بزرگ خود جمع شده اند و انتظار می کشند. زنان و بچه ها هر کدام کنار خیمه ی خود نشسته و یا ایستاد
لطفا جواب این سوال را در مورد خود پیدا کنید:
شما جزو کدام والدین هستید؟

والدین غیر فعال:
این‌گونه والدین در ایجاد شادابی کودک هیچ نقشی ندارند و فرزندان آن‌ها به نوعی یتیمان محسوب می‌شوند!
 
والدین سلطه‌گرا:
بیشتر به فکر برقراری رابطه‌ی عمودی هستند؛ کنترل‌گرو نه تنها شادی کودک را تامین نمی‌کنند بلکه آن‌ها را به افسردگی و پرخاش‌گری سوق می‌دهند!
 
والدین نالان:
اغلب از روزگار گله و شکایت می‌کنند و باعث خستگی روانی فرزندان می‌شوند!
 
آفتابم...
ای شعله‌ی مژگانت، شلاقِ صورتِ دوزخیانِ وامانده در زمین
ای زیبایی‌ات کورکننده
آه که چشم‌هایم از دیدن رخ زیبایت خواب به خواب رفته‌اند اما
اما
اما
اما سردرد و تشنگی چنان بر من غلبیده‌اند که خواب ندارم
نه... نه... نه از سردرد و تشنگی
که از عطش وصال تو است که پلک بر هم نتوانم گذاشت
ای تنها معشوقی که لحظه‌ی دیدارت رفع تشنگیِ سال‌ها دوری نمی‌کند که هیچ، پدرِ صاحابِ جدِ آبِ بدن را در می‌آورد
عشقت چنان بر تنِ روح سنگین است 
که شلپ شلپ،
 عر
امشب این دل عجیب شد حیران 
مست مستم به عشق آن سلطان
به جنون می کشد مرا هجران
اشک ها روی گونه ام غلتان
از ته دل دهم نوا لرزان
السلام علیک یا عطشان
در پناهت رسیده ام بیتاب
وتصدّق علیَّ یا ارباب
شب تارم، تویی همان مهتاب
این غلامِ سیاه را دریاب
در پِیَت عالمی است سرگردان
السلام علیک یا عطشان
باز محتاج کربلا شده ام
محو آقای با وفا شده ام
باز هم غرق در خدا شده ام
غرق در نور ربنا شده ام
گویم از دل به دیده ی گریان
السلام علیک یا عطشان
حرمت در همه جهان یک
روزگاری
خوب حالی داشتی


قلب پر سوز و گدازی
داشتی


نیمه شب راز و نیازی
داشتی


آن تهجدها چه شد
بگذاشتی؟


در گه ما خوب درگاهی
نبود؟


کین همه دوری از آنجا
داشتی ؟


منت مخلوق بهتر از من
است؟


کز در من سوی آن
بگذاشتی؟


پس چه شد آن ادعای
عاشقی؟


پس چرا ما را به هیچ
انگاشتی؟


خوب بود از بعد آن کوه
گناه


حرمت ما را نگه میداشتی


کاش بعد از سر زدن در
کوی غیر


یک نظر هم سوی ما می
داشتی


آخر این قلب تو جای غیر
نیس
ما عاشق و دلبسته و حیران شماییم
تا روز ابد ریزه خور خوان شماییم
عشق است غلامی ز غلامان شماییم
در هر دو جهان دست به دامان شماییم
ای آیت حق ، گوش به فرمان شماییم
ای خاک مزارت شده آرامش دل ها
احیای بقیع و حرمت خواهش دل ها
حبت سبب مستی و آسایش دل ها
اشک غمتان علت بخشایش دل ها
ما تا به ابد مضطر و گریان شمائیم
در نیمه ی شب قلب شریفت که شکستند
سجاده کشیدند و ره میکده بستند
این بد دهنان جملگی از نطفه ی پستند
رفتید پیاده همه بر اسب نشستند
زین غم همگی پاره
از زنده‌گی بگو. از زنده‌ماندن. از نفس‌کشیدن.
از دیدن و شنیدن. از لمس کردن، از عشق؛ آری از عشق، این دیریابِ پربها، این کیمیای
هستی. آن‌قدر با غم خو گرفته‌یی که او را جزیی از خود می‌دانی. غم کجا و ما کجا.
او که خود مظهر شادی و نشاط و روشنایی و انگیزه‌ی محض است، تنها غمی که بر ما می‌پسندد،
اندوهِ دوری از خودش است. حتا این‌جا نیز بوی شادی می‌آید. غم‌ات از هرچه شادی دل‌گشاتر
...

بگذار این‌بار و تا همیشه، از تمام غم‌ها
و هراسِ تمام نداشتن‌ها فرا
سلام، سال نوتون مبارک. امسال تبریک گفتن سال نو حال و هوای خاصی داره. به خود من که نمی چسبه. یک سری درگیر بیماری هستند. پرستارها ، پزشکان و کادر پزشکی در حال خدمت و جانفشانی هستند. گروهی از هموطنانمون در کارخانه ها ، نیروگاه ها و مراکز مختلف با شدت و فشار کار بیشتری در حال تلاش هستند تا من و شما از خونمون خارج نشیم و کم و کسری هم نداشته باشیم. 
 
«اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ دَائِماً مَعَ دَوَامِکَ وَ لَکَ الْحَمْدُ بَاقِیاً مَعَ بَقَائِکَ وَ لَک
بیا تا می بنوشیم و ره کوی مغان گیریم
به نزدِ پیرِ میخانه سماعی در نهان گیریم
به یمن باده ی نوشین غزل خوانیم و دست افشان
ز دست ساقی  کوثر یکی رطل گران  گیریم
بیا سوی مقامش شو به قصد  کعبه ی  دلها
سراغ یار یکتا را از آن جنت مکان  گیریم
چو قبله را نمیدانی به جای اصل و فرع آن
کمان و طاقِ آن قبله از آن ابرو کمان گیریم
خبر داری اگر  ای دل ز خاک و  تربت مجنون
به خاکِ او گلاب افشان ز لیلی یک نشان گیریم
بگو با پیرِ میخانه  خدا را تشنه لب هستیم
سبویت گر که خ
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق اتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود 
رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم
رفتم،مگو،مگو که چرا رفت ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت،چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یکباره راز ما 
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رف
بسم الله الرحمن الرحیم
داشتم وبلاگم رو مرور می کردم. چندتا پست نا امید کننده دیدم.
یاد زمانی افتادم که از بی هدفی، بی انگیزه بودن، دخالت دیگران در مسیر زندگی ام و ... نالان بودم.
خواستم آنها را پاک کنم تا کسی به یاد نیاورد که من هم یک زمانی تا این حد بهم ریخته بودم.
اما چرا اینکار رو بکنم؟
بالاخره
ادامه مطلب
اگر مطلب مفیده ، لایکش کن! نظرات مفید به مطلب افزوده می گردد با خط کشی که معلوم شود از متن مطلب جداست.   
از چالش‌های جوانان و انسان امروز شده!!!
 
شاعران جوان با مشکلات متفاوتی روبرو می شوند. یکی از درک عروض و قافیه به عجز آمده و یکی از نَبود فضایی برای حضور نالان است، یکی هم از سرقت ادبی می ترسد! یکی از نَبود سرمایه برای چاپ و نشر گلمنده!
قبل از اینکه شاعر ، شعر بگوید. حتما با اصطلاحاتی مثل استعداد و ذوق و قریحه و کلام نافذ و غیره و ذلک آشنایی پید
 
باسمه تعالیچلچراغمحرمقصیده ۸
کاروان عشق آمد ، سوی آنان می رویمدر محرم عشق خود ابراز و گریان می رویم
این محرم چیست، مشتاقان سرا سیمه روندتا عزاداری کنند ، بی امر و فرمان می رویم
هر که دارد عشق مولا، منتظر باشد رسدتا کند یاد ورا ، با پای لرزان می رویم
چون محرم می رسد، عالم سیه پوش و غمینبهر همدری و سوگ آن عزیزان می رویم
کشور ایران سیه پوش و عزادار و حزینمی کنند غوغا به پا، از بهر سبحان می رویمعشق بر مولاحسین بن علی اندر جهانشور و غوغایی به پا ک
ضرب المثل خر من از کره گی دم نداشت !
مردی خری دید که در گل گیرکرده بود و صاحب خر از بیرون کشیدن آن خسته شده بود. برای کمک کردن دُم خر را گرفت، وَ زور زد، دُم خر از جای کنده شد.فریاد از صاحب خر برخاست که « تاوان بده»!
مرد برای فرار به کوچه‌ای دوید ولی بن بست بود. خود را در خانه‌ای انداخت. زنی آنجا کنار حوض خانه نشسته بود و چیزی می‌شست و حامله بود. از آن فریاد و صدای بلندِ در ترسید و بچه اش سِقط شد.صاحبِ خانه نیز با صاحب خر همراه شد. مردِ گریزان بر روی
مردی خری دیدکه درگل گیرکرده بود و صاحب خر ازبیرون کشیدن آن خسته شده بود. برای کمک کردن دُم خر راگرفت، وَ زور زد، 
دُم خر از جای کنده شد.!
 
فریادازصاحب خر برخاست که « تاوان بده»!..
 
مرد برای فرار به کوچه‌ای دوید، ولی بن بست بود.
خود را در خانه‌ای انداخت، زنی آنجا کنار حوض خانه نشسته بود وچیزی می‌شست و حامله بود. 
از آن فریاد و صدای بلند، زن ترسید و بچه اش سِقط شد.!
صاحبِ خانه نیز با صاحب خر همراه شد. 
 
مردِ گریزان برروی بام خانه دوید. راهی نیافت،
تنهایی گاهی یک جبر است، نه یک انتخاب
فقدان تو درد است رنج است نه یک
انتخاب
پول شاید، البسه ، ماشین و صد یک
رنگ و لعاب
پنهان می کنم درد تنهایی در پس
چندین نقاب
یک نقاب پول است، آن یک سفر شاید
یک فریب
درد در دل لبخند بر لب میکشم چون
یک فریب
در جمع میخندم و اشک در چشمم هویدا
می شود
در هر اشک چشمان ترم صورتی زیبا
هویدا می شود
هر اشک چون فریاد خاموش است پنهان
میکنم فریاد را
دل میخواهد که گاهی فاش گوید سر
عشق این معشوق را
چون با تو گویم از عشق گاهی یک بیت
بهلول، یکی از عقلای مجانین سدهٔ دوم هجری و معاصر هارون‌الرشید بود. هارون و خلفای دیگر از بهلول موعظه می‌طلبیدند. بهلول را از شاگردان امام کاظم (ع) دانسته‌اند. زمانی که بهلول از سوی هارون‌الرشید در معرض خطر قرار گرفت خود را به جنون زد.
گویند روزگاری کار بر ایرانیان دشوار افتاده بود، و آن دشواری دندان طمع عثمانی را تیز کرده و سلطان عثمانی به طمع جهانگشایی چشم بر دشواری‌های ایرانیان دوخته بود. پس ایلچی فرستاد که همان سفیر است، تا ایرانیان را
 
دندونپزشکی ده دقیقه ای خونشونه، گفت تو هم میای بریم؟ من برم مطب، تو بری خونشون؟ دیدم فرصت خوبیه، اونجا موندنم شاید دو ساعتی بشه. فعلا کشش شب موندن ندارم. چند ماه هم هست هی پیچوندم خونشون نرفتم. هر چند میدونستم میگه شب بمون، ولی فعلا بهونه برگشتن دارم.
فقط سعی کردم دیگه شاد و شنگول برخورد کنم، که کم موندنم جبران شه. و هی حرف و سوالات بودارش رو یجوری رد کنم حس کم محبتی نکنه و نره تو فاز غر زدن!
اونجا بودم که بهم زنگ زده با صدای خسته و نالان که کجا
 
در کهکشان راه قیفی، طیاره‌ای هست که دانشمندان جهان هنوز نتوانسته‌اند اسم مناسب مسخره‌ای برای آن انتخاب کنند. نامگذاری یکی از فعالیت‌های منحصربه‌فرد انسان‌هاست که عبارت است از برگزیدن یک اسم مسخره برای امور که تا حد ممکن بی‌ربط باشد؛ برای مثال کیهان‌قلی به عنوان برند حلواشکری. این در حالی‌ست که به نظر می‌رسد اسم هر چیزی را باید خودش انتخاب کند و نه انسان‌های ابله. اما انسان‌ها اصرار دارند که در حرف و نامگذاری هم دست از ستمگری نکشن
خر در گل مانده
حکایت «خر در گل مانده»
مردی خری دید که در گل گیرکرده بود و صاحب خر از بیرون کشیدن آن خسته شده بود. 
برای کمک کردن دُم خر را گرفت و زور زد! 
دُم خر از جای کنده شد.
فریاد از صاحب خر برخاست که ، تاوان بده!
مرد برای فرار به کوچه‌ای دوید ولی بن بست بود. 
خود را در خانه‌ای انداخت. 
زنی آنجا کنار حوض خانه نشسته بود و چیزی می‌شست و حامله بود. 
از آن فریاد و صدای بلند در ترسید و بچه اش سِقط شد.
صاحب خانه نیز با صاحب خر همراه شد. 
مرد
گریزان بر
مؤلف گوید:این دعا چون دعای موقف عرفات و بسیار طولانی بود ذکر ننمودیم و در این روزهای چهل و هفتم صحیفه کامله آن حضرت را با خشوع و دلشکستگی بخوان، که دعایی است مشتمل بر تمام مطالب دنیا و آخرت، که درود خدا بر انشاء کننده اش باد.از جمله دعاهای مشهور این روز دعای حضرت سید الشّهدا علیه السّلام است.بشر و بشیر پسران غالب اسدی روایت کرده اند، که بعد از ظهر روز عرفه در صحرای عرفات خدمت آن حضرت بودیم، پس با گروهی از اهل بیت و فرزندان و شیعیان، با نهایت خا
همین همکارم که تو چند پست قبل بابت پیشرفتش کلی خدا رو شکر کردم...!
با مادرش درگیره حساااابی. 
اینطور که تعریف میکنه یه مادر با ناراحتی اعصاب داره که عملا همه بچه های خونه رو فراری داده! 
این بیچاره هم چون دختره و سنش کمه فعلا پناه اورده به کار!
چند روز پیش صخبت میکردیم ناراحت و نالان از اینکه مادرش نمیدونه داره کار میکنه و بهش گفته دارم کلاس میرم ولی فهمیده الان و مانع کار کردنش شده و میگه حق نداری کار کنی. 
اینم چون محیط کارمون براش جذابه و بچه
پیرزن پاهایش را به زور روی زمین میکشد و نالان روی صندلی می نشیند....
کمی برایش آب می آوریم ،از درد پایش می نالد و میگوید آن قدیم ها آنقدر از خودمان کار کشیدیم که خودمان را نابود کردیم...شما امروزی‌ها که هیچ سختی ای نمی کشید....اصلا بهشت وعده داده همین زندگی شماست...لباسها را می ریزید توی لباسشویی،ظرف را می ریزید توی ظرفشویی،گوشت را می ریزید توی چرخ گوشت،سبزی پاک کرده و خردشده میخرید،زیر باد کولر میخوابید هیچی از درد و رنج نمی فهمید....
   
پیرزن چ
بابای سعیده، شوهر خاله ام، کارمند بانک کشاورزی بود و ده سال دوم خدمتش منتقل شده بود نمین. ده سالی بود که نمین زندگی میکردن و با تموم شدم ماموریتش برگشته بودن تهران.خدابیامرز مثل گربه، که بچه هاش رو تو اولین سوراخ امنی که پیدا میکنه جا میده و خودش میره دنبال یه لونه بزرگتر، اولین خونه ای که بنگاه نشونش داد رو خرید و همونجا ساکن شد و چند سالی طول کشید تا یه لونه امنتر پیدا کنه. لونه ای که خریده بود اواسط یه کوچه باریک و دراز و بن بست بود که سرتاسر
 
بشنواز نی چون شکایت می‌‌کند ** از جدایی‌‌ها حکایت می‌‌کند
Listen to this reed how it complains, telling a tale of separations––
کز نیستان تا مرا ببریده‌‌اند ** در نفیرم مرد و زن نالیده‌‌اند
Saying, “Ever since I was parted from the reed-bed, man and woman have moaned in (unison with) my lament.
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق ** تا بگویم شرح درد اشتیاق‌‌
I want a bosom torn by severance, that I may unfold (to such a one) the pain of love-desire.
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش ** باز جوید روزگار وصل خویش‌‌
Every one who is left far from his source wishes back the time when he was united wi
به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست
بخوانید که هم اکنون خواندم و به شما هم پیشنهاد میکنم
توبه نصوح
 نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت.
او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
 روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قض
مملکت افتاده در بحران ماسک
ای هزاران مرگ بر سلطان ماسک
 
صف به صف دیدم که هر جا بسته‎اند
مثل من صدها نفر خواهان ماسک
 
هرچه جستم، هرکجا رفتم؛ نبود
وای بر جمله خریداران ماسک
 
ماسک شد محبوب ملیون‎ها نفر
دست‎ها افتاده بر دامان ماسک
 
جای اینکه ماسک آویزان کنیم
ما همه گشتیم آویزان ماسک
 
از کرونا ما اگر جان در بریم
می‎شویم افسرده و داغان ماسک
 
بسته‎ام گونی به روی صورتم
تا کنم اینگونه من جبران ماسک
 
آنکه باید چاره‎ی درمان کند
گشته خود بیچاره
 واژه ها بی تابند
واژه‌ها از پس خواب خوشی بیدارند
واژه‌ها راز رُزی هشیارند
واژه‌ها با دل خورشید و سما همراهند
واژه‌ها با تپش زلف صبا می‌آیند
 واژه‌ها می تابند
واژه‌ای در تپش چشمه‌ی جوشیده نهان می‌خواند
واژه ای تیغ  بدست منتظر جنگ عیان می ماند
واژه‌ای تاخت به تاخت پشت کمان می‌تازد
واژه ای قافیه را رقص کنان می بازد
واژه ای عکس رخش چون ماه است
واژه‌ای در راه است
واژه‌ای در تب و تاب
واژه‌ای پشت نقاب
 در کمند آداب
 از ادب می‌نالد.
واژه
سلام خوبید دوست جونا؟
چه خبرا؟
خوب من که کلا اینجا نمیام اینستا هم که خیییییییییلی کم میام چون خیلی درگیرم.
خوب گفتم هرچی پس انداز و سرمایه داشتم گذاشتم برای اموزش خودم، و پشیمون نیستم کلاسام شروع شده و خیلی دوستشون دارم خوبی این کلاسا اینه که ادمهایی شرکت میکنن که واقعا یا شاغلن یا پی شغل مناسب و خلاصه هیچ کس واسه علافی نمیاد این کلاسارو. و اولین کلاس عمرم بودکه 5 ساعت با دقت حرفای استاد گوش کردم ولذت بردم. فعلا نمیتونم جزییاتشو بگم. تابعد.
د
خوشبختی چیست؟ راه رسیدن به خوشبختی چیست؟
خوشبختی واژه ای زیباست که غایت و هدف بسیاری اعمال مان بر محور آن می چرخد. خوشبختی برای هر کس معنا و مفهوم خاصی دارد.
عده ای ممکن است خوشبختی را معادل پول و رفاه اقتصادی بدانند و عده ای دیگر رسیدن به معشوق را بزرگ ترین خوشبختی خود عنوان کنند.
البته تعریف ما از خوشبختی تا حد زیادی به شرایط و نیازهای ویژه همان زمان بستگی دارد و می تواند به مرور زمان نیز تغییر کند.
به عنوان مثال وقتی در بستر بیماری هستیم خوش
بچه ها تب دار، یک عشر و دو عشر نیست. بالای دو درجه. نزدیک به
40.  پاشویه می کند و ادا در می اورد که بخندند. می خندند. چشمهایشان پف
کرده و قرمز است. حرارت است که از این چشم های ناز ومعصوم می بارد. دردتمام بدنشان
را در خود گرفته. سوزش هم علاوه می شود و خارش. حتما شنیده ای آبله مرغان را. یا گرفته ای. بروزش در بچه ها کمتر است اما این دو نو کودک،
خیلی اذیت اند. تشت آب و صابون، به ترتیب، میهمان بدن
تب دارشان می شود که هم به شست شوی دانه ها بپردازد و هم تب شان ر
علی زمانیان می‌نویسد:
«او یک
”خدااندیشِ به تمامه“ بود. ناله‌هایش برای متاع دنیا و برای از دست دادن سریر قدرت
نبود. چرا که دنیا پیش چشمش کوچک می‌نمود، چنانکه گویی با این جهان غریبه بود.
امواج متلاطم اندوهِ کیهانی ساحلِ آرامشش را در هم می‌کوبید. رنج‌های متعالی هیچ
گاه خانهٔ دل و جانش را ترک نکرد. چون بیگانه‌ای در این جهان زیست و تنها از این
جهان رفت. خود را در غربتی محزون و دردناک می‌دید. از آن رو، در وقت هجرت با
شادمانی و ابتهاج می‌رفت. در
 
داستان عبرت انگیز توبه نصوح
نَصوح مردى بود شبیه زنها ، صورتش مو نداشت و پستانهایى برجسته چون پستان زنها داشت و در حمام زنانه کار مى کرد. او سالیان متمادی بر این کار بود و از این راه هم امرار معاش می‌کرد و هم ارضای شهوت. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار اخگرشهوت، او را به کام خود اندر می‌ساخت و کسى از وضع او خبر نداشت و آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنه
بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است-  بر گرفته ار سایت ایت الله معزز   خطیب مبرز-حضرت انصاریان- زحمت الله علیه-ظریفی عالم وعارففمودند  به نظرایشان بالاترین دعا -دعاهائی است- که دربار غدیر گفته شده است بطوریکه کسی کاری میکند واین دعا را کسی بخواند وانهم درضمن کار گوش کند  که به ان سماع گفته میشود اجر زیاد داردچه برسد که استماع کند بادقت گوش کند چنانچه مطالبرا بخوبیدرک کند اجر عظیمتر میشود زیرا امامت سروقلب دین وایمان  انسان است- چناچه سر
   JIKJIK,PISHI              انجمن ادبیات داستانی دریچه کلیک کنید}{}{}{}{ 
 رشت تن پوش زرد خزان به تن دارد ، وباغ بزرگ هلو در خط خمیده ی گذر امین الضرب به خواب فرو رفته ، پسرکی در همسایگی بنام شین ، میگفت ؛ غروب های خزان خورده ی ایام در دلش بشکه های هجران عشق بهار را جابجا میکنند ، اما نمیدانم کدام بهار را میگفت!?... بهار رفته بر باد تقویم چهار برگ دیواری را?.. یا بهار جفای مهربانی که نرفته از یادش را ...? 
لباسهایم را پوشیدم، آنقدر لاغر شده بودم كه در تنم مى ر
بسم الله الرحمن الرحیم- نظریات شخصی است- نیم نگاهی به دعای عرفه- این دعا اول سبک سجع ادبی امام علیه السلام بخوبی روشن میکند که درسطح یک شاعر تمام عیار است- مثال- دافع- مانع- الصانع- الواسع-البدایع- ضارع-قانع-المنافع-الجامع-الساطع-سامع-رافع کل این کلمات دریک پایگراف یعنی یک قطعه منسجم است ولی امام علیه السلام نمیخواهدبعنوان یک شاعر مطرح شود که ان زمان- تاحدی شاعرارزش معنوی خوبی نداشت-  نکته مهم دیگر نشانه های یک اسوه الهی که در درجات بسیار پائی
 
بشنو از نی چون حکایت می کند 
از جدائی ها شکایت     می کند 
منظور مولانا از نی ، انسان است که به خاطر جدائی از اصل خود ؛ ناله ها می کند .انسان به سبب جدا شدن از عالم مجردات و فضای یکتائی ،ناراحت است و روح غریبش که به عالم مادیات سفر کرده، و با این عالم مادی  سنخیتی ندارد ، از این جدائی شکایت می کند که مولانا بیان این احساس غربت و دلتنگی انسان ؛برای رسیدن به اصل خود را به ناله نی تشبیه می کند .
سفر روح از کجا و چگونه آغاز شده است ؟ 
تاریخچه ارتقاء ر
اوایل اردیبهشت بود. عرض خیابان میرزای شیرازی را رد می‌کردم که گوشی‌ام زنگ خورد. جلوی نشر چشمه که رسیدم جواب دادم. آقای کاردر بود. گفتم: «چه حسن تصادفی! خودم هم کارتان داشتم.» پنج دقیقه پیش از الفیا بیرون زده بودم. حرف آقای کاردر بود. تازه دبیر روایت الفیا شده بودم. تجربه‌ی فیروزه‌ی آقای کاردر را می‌خواستم بدانم. حرفم که تمام شد کارش را گفت. «یک روایت پنج هزار کلمه‌ای درباره‌ی محرم از شما می‌خواهم. قرار است در جلد دوم مجموعه‌ی کآشوب منتشر ش
ا- گفته بودم سر و کله زدن با یک عده از پیرمرد پیرزن ها چقدررر سخته؟ اونهایی که بزرگ خانواده ان و همیشه حرف حرف خودشون بوده حتی اگه اشتباه بوده! من تا حالا با کلی ازین افراد محترم برخورد داشتم. مرد مو سفید و بسیار درشت هیکل بود. نشست و دندون نیش بالاش کمی لقش رو نشون داد: اینو واسم بکش! - دهنتون رو باز کنین حاج آقا بقیه دندون هاتون رو ببینم. یک دفعه صداش رو بالا برد: نهههه فقط و فقط همینو بکش. نگاه کن بهش. اشتباه نکشی مثل یه دکتره که قبلا بهش فلان دند
بسیاری از ما زمان خود را صرفِ اندیشیدن درباره‌ی گذشته و آینده می‌کنیم. ممکن است آرزو کنیم که ای کاش زندگی‌مان جور دیگری بود، ممکن است نالان از کرده‌ها و پشیمان از گفته‌هایمان باشیم و ممکن است رفتار اطرافیانمان ما را در فکر فرو ببرد. حتی وقتی شاد هستیم، شاید از این بترسیم که شادی‌مان دوامی نداشته باشد یا اینکه شاید به‌اندازه‌ کافی شاد نباشیم، یا به هر طریق، از این بترسیم که چیزی را از دست بدهیم. به این فکر کنید که چقدر در زندگی، درنگ می‌
نصوح مردی بدون ریش ؛ همانند زنان بود دو پستان داشت و
در یکی از حمامهای زنانه زمان خود کارگری می کرد او کیسه کشی و شستشوی این
زن و آن زن را بر عهده داشت به اندازه ای چابک و تردست بود که همه زنها
مایل بودند کار کیسه کشی آنان را ، او عهده دار شود

کم کم آوازه نصوح به گوش دختر پادشاه وقت رسید و او
میل کرد که وی را از نزدیک ببیند فرستاد حاضرش کردند ، همین که دختر پادشاه
وضع او را دید پسندید و شب او را نزد خود نگهداشت روز بعد دستور داد حمام
را خلوت کنن
 ---------------------------حکایت بهلول و جنید بغدادیشیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او، شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی هستی؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی. فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می‌کنی؟ عرض کرد آری..بهلول فرمود طعام چگونه می خ
نشست خبری مسئولان جدید ستاد مرکزی: احیا امر به
معروف و نهی از منکر، برگزار شد و مسئولین گقتند که آنها ستاد احیا هستند نه عامل
اجرا، زیرا اجرا وظیفه همه است ولی، آنها فراموش کرده، باید یاد آور شد. اکنون نیز
یاد آوری می شود که: ابتدا باید منکر اصلی برطرف شود! بزرگترین منکری که مادر همه
منکر ها است. زیرا طبق ماده 16 قانون حمایت از: آمران به معروف و ناهیان از منکر،
این وظیفه همگانی است. باید دانست که خلاف شرع برای همه روشن است. چیزهایی که خدا
منع کرده
همه ی ما در زمان هایی از زندگی مان نیاز به درد و دل کردن با دیگران را احساس می کنیم.
در چنین شرایطی تمایل داریم تا کسی به حرف های مان گوش دهد، راهنمایی مان کند و یا به احساسات درونی مان به گونه ای خاص توجه کند.
به طور کلی نیاز به درد و دل از مهم ترین نیازهای روانی هر انسانی است.
ممکن است شما هم از جمله افرادی باشید که به خوبی پای صحبت های دیگرانمی نشینید، با آن ها همدلی می کنید و به خواسته های شان توجه می کنید اما در مواقعی که خودتان نیازمند این ت
همه ی ما در زمان هایی از زندگی مان نیاز به درد و دل کردن با دیگران را احساس می کنیم.
در چنین شرایطی تمایل داریم تا کسی به حرف های مان گوش دهد، راهنمایی مان کند و یا به احساسات درونی مان به گونه ای خاص توجه کند.
به طور کلی نیاز به درد و دل از مهم ترین نیازهای روانی هر انسانی است.
ممکن است شما هم از جمله افرادی باشید که به خوبی پای صحبت های دیگرانمی نشینید، با آن ها همدلی می کنید و به خواسته های شان توجه می کنید اما در مواقعی که خودتان نیازمند این ت
پیامبر اکرم (ص) میفرماید:
 
 
و هى اطهر بقاع الارض و اعظم‌ها حرمة و إن‌ها لمن بطحاء الجنة
 
کربلا پاک ترین بقعه روی زمین و از نظر احترام بزرگترین بقعه ها است و الحق که کربلا از بساط های بهشت است.
 
 
مبارزه و نحوه‌ی شهادت امام حسین(ع)
در لهوف و سایر کتاب‌های مقتل آمده است که در روز عاشورا پس از آنکه امام حسین(ع) همه‌ی یاران خود را از دست داد، بانوان را در خیمه‌اى گرد آورد و آنان را تسلى و دلدارى داد و به صبر و شکیبایى سفارش نمود و با قلبى شکسته ا
چرا داشتن یک برنامه مالی اهمیت دارد؟
آیا تا به حال شنیده اید کسانی بوده اند که پولی به دستشان رسیده و آن را تلف کرده اند و بعد از پایان آن برمی گردند به حالت سابق؟
آیا این هم شنیده اید که یک شخص ورشکسته شده و دوباره در عرض مدت کوتاهی دوباره زندگی اش روی غلطک افتاده و می چرخد؟
به نظر شما چه چیزی در این اشخاص بوده که باعث شده یکی رشد کند و دیگری پسرفت کند؟
شاید الان بگویید:اینکه خیلی جوابش ساده است،معلومه اوضاع خراب اقتصادی باعث این فاجعه شده که
امروز قرار بود جلسه مهمی در یکی از نهادهای مرتبط با یکی از دانشگاه های معتبر کشور برگزار بشه. ( از آوردن برخی از اسامی خودداری میکنم، چونکه این داستان حقیقت داره)
از قضا، این نهادی که داستان ما در اون اتفاق می افته، در یکی از ناامن ترین محله های شهر قرار داره. طوری که خفتگیری و زورگیری جز اعمال روتین و روزانه اون منطقه محسوب میشه. از اتفاقات مکرری که اونجا پیش میاد، اینه که موتوری ها یه آدم رو نشون میکنن، از دور به سمتش هجوم میارن، روی طرف " تیز
 
درمود وئروس کرونا
نه سالوبسان گنه بو عالمه طوفان کرونا
چک بو ایشدن الیوی ایلمه طغیان کرونا
 
چین هارا ایران هارا مهمان ناخوانده گلوب
ایتموسن بوردا هامی دیللری لرزان کرونا
 
سنی گورجک سر طان ایلدی بیر دفعه قرار
قاچدی ایراندان اولوب وارد افغان کرونا
 
معده و قلب ریه - باشیله قیچ دیسک کمر
بولمورم هاردا اولوبلاراولار پنهان کرونا
 
گزلدیب دردین اولار کشور ایراندا الان
گوزلرینده اولارین اولموسا سرحان کرونا
 
آنفولانزا ایتیروبدور اوزونی هر ی
 
 خاطره ای وحشتناک از دوران اسارت"آقابالا رمضانی" توسط کموله
 
محمد حیدری:خواندن این خاطره برای افرادی که ناراحتی قلبی دارند توصیه نمی شود// آنچه خواهید خواند قصه، افسانه و یا قسمتی از یک فیلم ترسناک نخواهد بود. این نوشته خاطرات یکی از سربازان حضرت روح الله است که از روزهای هولناک اسارتش و شکنجه هایی که شده است گفته ...
صدایار: گزارش زیر ، توسط گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس اصلاح شده ای است ..:::. ما عده‌ای از نیروهای ارتشی بودیم که مامور
#حدیث_مهدوی
حضرت فاطمه زهرا(س)
قال أبی لجابر بن عبد الله الأنصاری إن لی إلیک حاجة فمتى یخف علیک أن أخلو بک فأسألک عنها فقال له جابر أی الأوقات أحببته فخلا به فی بعض الأیام فقال له یا جابر أخبرنی عن اللوح الذی رأیته فی ید أمی فاطمة بنت رسول الله ص و ما أخبرتک به أمی إنه فی ذلک اللوح مکتوب فقال جابر أشهد بالله أنی دخلت على أمک فاطمة ع فی حیاة رسول الله ص فهنیتها بولادة الحسین فرأیت فی یدیها لوحا أخضر ظننت أنه من زمرد و رأیت فیه کتابا أبیض شبه لون
برنامه
گروه معارف و مناسبتهای رادیو ایران تقدیم میکند.
*************************************************
به افق آفتاب
*******************************************
به نام ِ خدایی که عزیزه و جاش توی ِ دل ِ بنده هاشه.
*******************************************
با آرزوی ِ قبولی طاعات و عبادات ، خدمت ِ همه شما عرض سلام و وقت بخیر داریم.
********************************************
 
این چند روزه گذشته از ماه ِ رمضون رُ چطور گذروندین؟
ماه رمضون ِ امسال بهتون خوش گذشته؟
حال ِ دل و روحتون خوب شده؟
*************************************
اصلا جدای ِ این
از کوزه همان برون تراود که در اوست
   این کم لطفیست که خوانندگان ما نظری ابراز نمیفرمایند و نقدی ارائه نمیکنند. دانسته نیست که با دیدگاه های ارائه شده موافقند یا مخالف.  طبعاً در اینجا نظر مخالف یا نظر کسانی که ابهاماتی میبینند و در صدد روشن شدن بحث های ارائه شده هستند ارزشمند است.  اکثریت کسانی که با اظهار نظراتشان رهنمود ارائه میدهند خواستار ارائه طریق نیز هستند.  به زبان حال میگویند همه آنچه تو میگوئی درست، ولی چه باید کرد!  آنچه امرو
سیمای امام سجاد علیه السلام
نویسنده: محمد میانجی
بی‌گمان شرط اول پیشوا قرار دادن اهل‌بیت علیهم السلام، شناخت ویژگیهای آنان و تاسی به آنهاست; صفات برتری که پیروان را به سوی قله کمال راه می‌نماید، وجود انسان را با انوار الهی، طاهر می‌سازد و شایستگی هدایت‌پذیری و وصول به قرب الهی را فراهم می‌آورد . بر این اساس، اینک که در آستانه شهادت امام زین‌العالدین علیه السلام قرار گرفته‌ایم، از چشمه سار ویژگیها و شخصیت آسمانی آن حضرت جرعه‌هایی می‌
فارس نوشت:: ماه رمضان در فرهنگ ایرانِ اسلامی دارای
احترام فراوان بوده است و در این ماه مردم اقبال بیشتری به راز و نیاز با
خدا و انجام عبادات داشته‌اند. در فرهنگ مردم تهران نیز این مورد به چشم
می‌خورد و در کتب تاریخی متعددی این موضوع منعکس شده است. جعفر شهری در جلد
سوم کتاب «تهران قدیم» در این باره می‌نویسد:


ریزه‌خوانی و مناجات
تقریباً از سه ساعت به اذان مانده یعنی با اولین
ریزه‌خوانی‌های مناجاتیان، زن‌ها بیدار شده یکدیگر را برای پخت
 
باسمه تعالیچلچراغمهاجرت قصیده ۱
ای جوانان بر شما گویم یکی حرف حساباز خدا خواهم که باشد بر شما فصل الخطاب
ای عزیزانم ! سخن در مورد هجرت بُوَدکو رقابت گشته در این دوره بر پیر و شباب
نیست کار و نیست شغل و زندگی مشکل شدهنیست هجرت چاره ساز ومشکلات است و عذاب
عزت ما در وطن باشد نه در دستان غیربرده می خواهند ما را، بهر اهداف خراب
دین ما ، آیین ما،فرهنگ بی همتای ماستحاوی افکار پویا باشد و اسرار ناب
دین ما تبیین کند احکام حق را بر بشرتا نیفتد در خطا و
 
باسمه تعالیچلچراغمهاجرت قصیده ۱
ای جوانان بر شما گویم یکی حرف حساباز خدا خواهم که باشد بر شما فصل الخطاب
ای عزیزانم ! سخن در مورد هجرت بُوَدکو رقابت گشته در این دوره بر پیر و شباب
نیست کار و نیست شغل و زندگی مشکل شدهنیست هجرت چاره ساز ومشکلات است و عذاب
عزت ما در وطن باشد نه در دستان غیربرده می خواهند ما را، بهر اهداف خراب
دین ما ، آیین ما،فرهنگ بی همتای ماستحاوی افکار پویا باشد و اسرار ناب
دین ما تبیین کند احکام حق را بر بشرتا نیفتد در خطا و
 
باسمه تعالیچلچراغمهاجرت قصیده ۱
ای جوانان بر شما گویم یکی حرف حساباز خدا خواهم که باشد بر شما فصل الخطاب
ای عزیزانم ! سخن در مورد هجرت بُوَدکو رقابت گشته در این دوره بر پیر و شباب
نیست کار و نیست شغل و زندگی مشکل شدهنیست هجرت چاره ساز ومشکلات است و عذاب
عزت ما در وطن باشد نه در دستان غیربرده می خواهند ما را، بهر اهداف خراب
دین ما ، آیین ما،فرهنگ بی همتای ماستحاوی افکار پویا باشد و اسرار ناب
دین ما تبیین کند احکام حق را بر بشرتا نیفتد در خطا و
 
باسمه تعالیچلچراغمهاجرت قصیده ۱
ای جوانان بر شما گویم یکی حرف حساباز خدا خواهم که باشد بر شما فصل الخطاب
ای عزیزانم ! سخن در مورد هجرت بُوَدکو رقابت گشته در این دوره بر پیر و شباب
نیست کار و نیست شغل و زندگی مشکل شدهنیست هجرت چاره ساز ومشکلات است و عذاب
عزت ما در وطن باشد نه در دستان غیربرده می خواهند ما را، بهر اهداف خراب
دین ما ، آیین ما،فرهنگ بی همتای ماستحاوی افکار پویا باشد و اسرار ناب
دین ما تبیین کند احکام حق را بر بشرتا نیفتد در خطا و
 
«ماه رمضان، ماه انس با خداوند»
 
«استاد اصغر طاهرزاده»
 
بسم الله الرّحمن الرّحیم
 
با شروع ماه مبارک رمضان، افقی در مقابل انسان گشوده می‌شود تا امیدوارانه به انتظار گشایش «عشق» و «اُنس» با حضرت محبوب به استقبال آن ماه عزیز برویم، به امید حضور در میهمانی خدا و نوشیدن میِّ محبت از جام ساقیِ ازلی که «آشنایی نه غریب است که جان‌سوز من است.»
۱. آمادگی برای شنیدن ندای بی‌صدایِ حقیقت:
ماه میهمانی خدا برای حضور در جهانی که خور و خواب حیوانی فرا ا
 
باسمه تعالیچلچراغمهاجرت قصیده ۱
ای جوانان بر شما گویم یکی حرف حساباز خدا خواهم که باشد بر شما فصل الخطاب
ای عزیزانم ! سخن در مورد هجرت بُوَدکو رقابت گشته در این دوره بر پیر و شباب
نیست کار و نیست شغل و زندگی مشکل شدهنیست هجرت چاره ساز ومشکلات است و عذاب
عزت ما در وطن باشد نه در دستان غیربرده می خواهند ما را، بهر اهداف خراب
دین ما ، آیین ما،فرهنگ بی همتای ماستحاوی افکار پویا باشد و اسرار ناب
دین ما تبیین کند احکام حق را بر بشرتا نیفتد در خطا و
 
« لَقداََرسَلنا رُسلنا بالبیّنات و اَنزلنا مَعَهُم الکتابَ وَ المیزان لِیقومَ النّاسُ بِالقِسط» (حدید(57)/25)
به راستی [ما] پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند. ٭
پیامبر(ص) فرمود : زمانی بر مردم بیاید که هیچ دیندار دینش برایش سالم نماند جز اینکه از قله کوهی بگریزد یا از سوراخی به سوراخ دیگر پناه برد چون روباه که با بچه هایش چنین کند ، و این آخرالزمان باشد .هنگامی که معیشت جز

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود کتاب مبانی نظری و فرایند طراحی شهری دکتر پاکزاد