نتایج جستجو برای عبارت :

اسمشو نبر:×

می‌دونی از نظر من دو نوع باخت وجود داره؛  یکی باختن با اختلاف کم، که من اسمشو گذاشتم باخت قابل جبران ... از همون باخت های یک هیچ همیشگی که آدم به خودش دلداری میده و میگه چیزی نیست، دفعه بعد جبرانش میکنم. اما نوع بعدی، من اسمشو گذاشتم نابودی... باختن با اختلاف زیاد...از همونا که دیگه نمیشه کمر راست کرد...
 آره آقا، این نوعشو واسه دشمناتون هم آرزو نکنید.
این جمله ساده انگارانه که من یکی را دوست میدارم و او دیگری را و دیگری دیگری را و این چرخه تا ابد ادامه دارد جزو  معدود جملات نسبتا صحیحیست که در اینستا پخش شده. اما این فقط دوست داشتنه و حتی دوست داشتنم نیست بلکه تمایله و عشق معنی دیکه ای داره. معمولا چیزی که ما اسمشو میزاریم عشق از یه خوش اومدن شروع میشه و این خوش اومدن بدون شناخت طرف مقابل برای ما بزرگ میشه و به یه عشق کاذب تبدیل میشه (البته من اسمشو عشق نمیزارم) و استدلالم اینه براش که:
چطور م
 
ریتم 4/4
اول اهنگ تا قسمت واسه همینه بعد تو با ارپرژ4/4 بزنید بعدشو خود ریتمشو شروع کنید ....
 
E                                  F                             G                  Am
اسمشو تقدیر نذار       جدایی تقصیر تو بود      همیشه یکی کم میاره       این دفعه نوبت تو بود
E7                                  E                          F                                  G              Am
اگه دوباره دیدمت        شرمنده از خودت نبا
تصمیم گرفته‌م براتون از زندگیم بگم. مدت‌هاست که ازش حرف نزدم، پس به مرور زمان و طی چندپست می‌نویسمش.
 توی دوره‌ی المپیاد، اوضاع بد نبود. اوایلش آدما باهام مهربون بودن. احساسِ مووان داشتم و خوشحال بودم و حس می‌کردم که دیگه می‌تونم بگم دلم برای خودمه؛
تا وقتی که فشارایِ جنسیتی شروع شد‌. یادم میاد که ساعتِ نهار بود، همه سلف بودن، من بدوبدو از سلف اومده بودم بیرون به سمتِ جایی که درختا هستن و حس می‌کردم کسی با لگد زده به پشتِ زانوم. دیگه نمی
بچه هام اگه دختر شدند، مادرشون اسمشو انتخاب میکنه، اما اگر پسر شد اسمش علیه.بچه بعدیم هم اگه پسر بود، باز هم علی، هزار تا پسر هم بیارم اسم همه شون علیه. اصن میخوام اسم زندگیمو بزارم علی. فقط علی، فقط علی.شمع شب های دژم ماه غریبستان علی، جان عالم به فدای تو علی*
با دهن باز چشم میگردونم رو صورتای غرق خنده اشون...
_مسخره ام کردین؟
آبجی دست از خنده میکشه و درحالی که سعی میکنه خنده اشو بخوره میگه ..._نه خواهر من چه مسخره ای...!اسمشو میخوایم بذاریم فاطمه!
برمیگردم طرف شوهرش ...هنوز داره میخنده ..._شما به چی میخندی به امید خدا؟ایشونم سعی میکنه جدی بشه...اما نمیتونه...میگه_به قیافه ات!
دستی تو هوا تکون میدم_دامادم دامادای قدیم...!
ولی شما بگو...من میخوام بمیرم مگه؟تو رو خدا جون من!اگه کسی چیزی گفته بگید...من طاقت شنیدن
من هی میخوام تو ماه رمضون گناه نکنم، غیبت نکنم اما نمیذارن! بابا به پیر به پیغمبر ما دخترا دیوونه نیستیم و با پسرا هیچ مشکلی نداریم، اونان که ما رو دیوونه میکنن! ملت روانی ان بخدا! 
اومدم خونه مامان میگه یکی واسه امر خیر زنگ زده بود... میپرسم چی کاره س؟ میگه نظامیه... با اینکه دل خوشی از این نظامی ها ندارم (بخاطر یه خواستگار سمج) اما باز دلم قنج (غنج؟!) میره واسه این شغل (عرق ملی)! گفتم بگو حتما بیان :) چند ساعت بعدش که نشسته بودیم تلفن زنگ زد! اونا کا
بنده به یه مرضی مبتلام که هرچند وقت یکبار وبلاگام رو عوض میکنم :( 
امروز زد به سرم از اینجا هم برم 
رفتم نگاه کردم دیدم عه بالاخره بعد از سالها بلاگری یه جایی پیدا شد که من یکسال اونجا آرومم گرفت و نوشتم 
ولی چه نوشتنی آخه ؟ 
یه سری نوشته‌ی بی سر و ته ... 
اسمشو روزانه نویسی هم نمیشه گذاشت ! 
از بس هم از خوشی و عاشقانه نوشتن رو منع کردم که اینجا شده مصیبت نانه :))))
گوش کنیم  :)
پ.ن: اول اینکه اون بالا به جای موزیک باکس یچی دیگه گذاشتم و زیاد هم اسمشو دوست ندارم اگه اسمی پیشنهاد دارید بگید مرسی میشم :)
پ.ن2: اون مداحی آخریش رو هم گوش کنید از عبدالرضا هلالیه :)
پ.ن3: برای اون کسی که موزیک باکسه رو برام درست کرد هم دعا کنید
پ.ن4: میشه برا منم دعا کنید؟ :)
دلم کربلا میخواد :(
زری الیزابت منم. البته نسخهٔ دیگهٔ من. می‌دونم اینکه آدم چند تا نسخه داشته باشه بده و اینا اما لازمه. باور کنید. مثلاً من اگه برم همین حرفایی که اینجا می‌زنمو پیش دوستام (حتی صمیمی‌ترینشون) بزنم یه جوری نگام می‌کنن که پشیمون می‌شم کلاً. نه اینکه نگاه‌‌کردنشون بد باشه‌ها نه؛ ولی یه‌جوریه. یه‌جور گنگ.
آره داشتم می‌گفتم. زری الیزابت اون نسخهٔ منه که دوست داره تو چشماش خورشید باشه ولی تو واقعیت لامپم توش روشن نیست. اینجا داره سعی می‌کنه خو
طرف پارچه آورده، قواره ای ۳م و نیم
خب مشتریش هست میاره 
آرزو میکنم انقدر بی تفاوتنشم که به بی دردی بیفتم که به قول همشهری درد بی دردی علاجش آتش است
یه کتاب هست در مورد موعود اسمشو نمیگم
اما قسمتی از کتاب میگه ۳۱۳نفری که با امام زمان بیعت میکنن با ایشون پیمان میبندن که لباس فاخر نپوشن
با زیبایی موافقم تا اونجا که ملاک زیبایی شناسی قیمت نباشه 
خب اول از همه بگم دمشون گرم به خاطر پخش لیسنینگ که به جز اولیش که نفهمیدم چی گفت ۱۱ نمره از ۱۴ نمره قبولی رو به همه مون دادن
دوم بگم از همه امتحانا سخت تر بود انصافا :/
سوم هم میرسیم به معلما:
اول از همه که بگم لعنت بهت افتخاری با اون گندی که تو زبانمون زدی و کل اون ۳ سال از بدنت بیاد بیرون
سال دهم معلمم یه چشم بادومی بود نمیدونم نمیدونم اسمشو
پارسال آقای مشایخی بود
و امسال هم آقای فرید :)
از این دو تای آخر ممنونم ولی از اولیه نمیگذرم :/
من ترم آخر نو
ترسناکه.
دوست ندارم این اتفاق برای من بیفته.
ترجیح میدم توی اوج *** از درد بمیرم ولی اتفاق نیفته.
درسته هیجان انگیزه و ادمو به وجد میاره حتی منو. ولی بازم این چیزی از ترسناک بودنش کم نمیکنه.
شاید تصورش برام جالب باشه اما واقعیتش برام وحشتناکه.
ولی خب ذوق زدن واسه بقیه یه کم ازار دهندست وقتی میبینی توهم میتونی توی اون شرایط باشی.
بیخیال اصن هر چه بادا باد. فعلا از نمای ماه رنگارنگم لذت میبرم .البته فقط توی این موضوع.
یکی از بچه هامون هست که اسمش قابلیت فامیلی شدن داره(مثلا مثل حسن که میتونه حسنی شه) و همینطور اسم و فامیلش برای من یکی یکم گیج کنندسمثلا وقتی اسمشو میشنوم اول فکر میکنم خب این اسمش بود یا فامیلیش
خلاصه اینکه وقتی گاها بهش پیام میدم صدبار پیام رو میخونم که وقت خدایی نکرده به اسمش "ی" اضاف نکرده باشم و صداش نزده باشم اونجوری
نمیدونم من طاقتم به درد کم شده یا این لامصب بد کوفتیه، تمام مفاصل و استخوانهام درد داره یه تخته پشت ریه ها درد میکنه مخصوصا قسمت پشت انتهای ریه که بیشترین خطر تجمع مایعات رو داره و باصطلاح بهش میگن حجم مرده ریه
دیگه دارم مسکن میخورم هر چی پیدا میکنم امتحان میکنم انگار ژلوفن روش کمی تاثیر داشت یه کم ذوق ذوقش افتاد تونستم چند خط بنویسم، ایشالا همه مریضا زودتر خوب بشن
چهارمین روزه اصلی بیماریمو گذروندم
هنوز نمیدونم نوع جدید آنفلونزا گرفتم یا
سال پیش که نه حتی اگه همین چهار ماه پیش به من میگفتی چهار ماه بعد مشغول چه کاری ای میگفتم خواب تموم شد صب بخیر!!!
ولی خب همه چیز خیلی یهویی شد و فک کنم اسمشو میتونیم بزاریم یهویی خوب!!
امروز موقع ناهار به دوستام گفتم هفته ی بعد من در حالی میام سر کلاس میشینم که تیر خوردم و خب اون مدرسه ندار های عوضی خندیدن.هشتگ کثافطای مرض
الان نمیخوام از تندباد دهن سرویسی ای که در طی هشت ماه آینده قراره بر من روا داشته بشه حرف بزنم ذاتا مهم هم نیست چون تموم میشه
عدم که همیشه مرگ نیست..
میتونه توقف آدم تو زمانی باشه که لازمه بجنگه!
من اسمشو میزارم عدم..
علت توقف هم میتونه نشات گرفته از عشق باشه، تنبلی باشه..
منطق باشه! یا ؟! ...
نمیدونم اما هرآدمی یه جایی میرسه به باتلاق عدم ک لازمه دست و پا بزنه و خلاص کنه خودشو از اون وضعیت..
این وسط به خیلی چیزا! و خیلی کسا چنگ میزنه و هدفش فقط رهایی..
گرچه ب قول ی بزرگ "به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد"
 
پ.ن: این روزا میجنگم با هوس! عقل! زمان! چاره!عشق! و همه چی.. 
الهی بشه همونی
Put your music on shuffle and post the first ten songs
۱.یه پادکست شاد از گروه پازل
۲.شهرام میرجلیلی میگه به تو گر جان بدهم نیست خیالی..(اسمشو نمیدونم) دی
۳.زیبای لعنتی احسان عزیزی
۴.لالایی شیرین یوخو ❤
۵.هوروش بند خسته ام
۶.نمیرم عقب زانیار خسروی❤❤
۷.کی بودی تو .ماکان بند
۸.داستان عشق پازل بند
۹.وابسته پازل بند
۱۰.بی کلام heart از james attanisio
خدایی نمیدونم چرا بعضیاشو هنو پاک نکردم خیلی وقته پلی لیست گوشیمو باید پاک کنم وقت نمیکنم. اینا رو اون موقع که نت قطع بود از اینترنت
الان؛ و بعد از گذشت ۳ ماه از بیست و یک سالگی، مطمئن شدم که همیشه اول هرکاری دوتا راه جلوی پامه.یکی‌اش همواره و پرنور. پر از درخت‌های سر به فلک کشیده. گاهی اوقات یه رودخونه هم از کنارش رد میشه. تا تهشم معلومه. اسمشو میذاریم راه یک.اما راه دوم، ناآشناعه و تاریک. درخت هم نداره، شاید چندتا نهال کوچیک. پر از پیچ و خم و چاله‌چوله هم هست تازه. تهشم معلوم نیست اصلا. اسمشو میذاریم راه دو. راهِ یک، راه آسودگیه. راهِ شروع نکردن. راهِ حالا باشه یه وقت دیگه‌
بعضی از آدما همه چیز رو نگه میدارن همه چیزه
پولو نگه میدارن 
وسایلشونو نگه میدارن
عشقو نگه میدارن
مهربونی رو نگه میدارن
همه چیرو
نگه میدارن
برای روزی که اسمشو گذاشتن روز مبادا
اما روز مبادا
فقط یه بهونه ی دیگس برای اینکه 
خوشبخت نباشیم
اگه یه لحظه فکر کنید که این آخرین باره که کسی که دوستش دارید رو می بینید، 
یادت میره روز مبادا رو
فقط یه لحظه فکر کنید
بعد میتونید تصمیم بگیرید که مهر ومحبتو
خرج کنید
یا بذارید برای روز مبادا...
میدونم وضعیت خوبی نیست
و تمام وقتم تو خونه ام اما اینقدر اخبار کرونا رو دنبال کردم روحیه ام خراب شد
در این حد که همه اش دارم علائم خودم رو با بیماری اسمشو نبر مطابقت میدم و نکنه که 
 
.
.
.
 
تو وب مهربانو هم نوشتم حس میکنم این اخرین وبگردی ها و کامنت هایی هست که فک کنم دارم میذارم
الان تصمیم گرفتم هر چی کانال یا پیج که اخبار کرونا رو منتشر میکنه لفت بدم یا انفالو بدم
ترس از بیماری از عوارض خود بیماری برای بیمار کشنده تره
 
.
.
.
 
به کی بگم ؟؟؟
سال 98
علم را اگر بسته به اشخاص تعریف کنیم
جلوی پیشرفتش را گرفته‌ایم
***
از الزامات دوری از ریاکاری
همراه داشتن همیشگی یک قبله‌نماست
***
نسبت باقرخان به ستّارخان
نسبت باهنر به رجایی ست؛
هر دو در کنار هم باید یاد شوند.
***
قلب پادشاه بدن است
و مغز، وزیر آن.
***
ملّت ما خر نیست،
ولی تصمیماتی می‌گیرد که دولت او را خر به حساب آورد.
***
اگه گفتید اون چه پرنده‌ایه که اگه اسمشو برعکس کنیم میشه یه پرندۀ دیگه؟
.
.
.
خب معلومه! کبک، که اگه اسمشو برعکس کنیم میشه یه کبک
عیار خوب بودن یه نفر، به اراده‌شه.به این که وقتی یه کاریو تصمیم گرفت که بکنه، یا نکنه، پاش وایسه.اگه تصمیم گرفتی با ش حرف نزنی، نزن. واسش گهگاهی پیام نفرست. نفرست لامصب. نفرست.(منصور؟ دیانی؟ رضا؟ باقر؟ نوید؟ علی ف یادت رفته؟ امید و علی که هیچی. سینا سلطون؟ سینا عباس؟ تقریباً همه؟ نباید گفت خاک بر سرت؟)اگه قول می‌دی تو اون گروه ۵ نفره‌ی مزخرف که در باطن احترامی واست قائل نیستن دیگه حرف نزنی، نزن. اگه بزنی، قصدت فقط و فقط دیده شدنه. پشت پا می‌زن
بعد دو روز سر و کله زدن و چندین بار خرابکاری بلاخره قالب وبلاگمو خودم شخصی سازیش کردم آقا بیارید اون ناپلئونی رههههههه :)))
حس اون نقاشایی که رو دیوار یه نقاشی سه بعدی میکشن و بعد تموم شدن از دور نگاهش میکنن و تو دلشون کلی از کارشون خر کیف میشن رو دارم. :))
پ.ن۱:اولین تجربه برنامه نویسی (اگه بشه اسمشو گذاشت)
پ.ن۲:عینک خود را میزند و در افق محو میشود
سه روزه طبقه اول ساختمون که یک سال بود خالی مونده بود مستاجر دار شده خیلی سروصدا دارن 
صبح ها برای نماز بیدار میشم صدای خوندن یه پرنده ای از حیاطشون میاد نمیدونم بلبله قناریه 
چیه اما مدام میخونه کله سحر -ساعت نه تا ده - چهار تا پنج - هفت تا نه 
الودگی صوتی قشنگیه 
یاد طوطی بابابزرگم افتادم
برای تولدش نوه های پسر پول جمع کرده بودن یه طوطی جیغ جیغو براش گرفته بودن
اولا دوستش نداشت اما کم کم بهش عادت کرد اسمشو گذاشت نیوان به کردی ما یعنی پهلوان:))
عیار خوب بودن یه نفر، به اراده‌شه.به این که وقتی یه کاریو تصمیم گرفت که بکنه، یا نکنه، پاش وایسه؛ نه این که چیزی که از بچگی بهش عادت کرده رو باهاش پز بده.اگه تصمیم گرفتی با ش حرف نزنی، نزن. واسش گهگاهی پیام نفرست. نفرست لامصب. نفرست.(منصور؟ دیانی؟ رضا؟ باقر؟ نوید؟ علی ف یادت رفته؟ امید و علی که هیچی. سینا سلطون؟ سینا عباس؟ تقریباً همه؟ نباید گفت خاک بر سرت؟)اگه قول می‌دی تو اون گروه ۵ نفره‌ی مزخرف که در باطن احترامی واست قائل نیستن دیگه حرف نز
و من هرگز فکر نمیکردم
از نظر خودم به این زودی صداهای قدیمی رو بشنوم
وضوحش هم خوبِ
داره کشف میشه اون ادم همیشگی، دوباره
 
چه خوب که به انگیزه ها پی میبرم
به جرات میشه گفت
خوبم.عالی
و کم مونده
و تا پایان چالش راهکار برا موضوعی که توی ذهنمِ پیدا میکنم
...
یه همسفر اتفاقی توی قطار یبار بمن گفت: شوهرم همیشه میگه یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت
و من از خودم میپرسم که چرا که نه؟مگه من چیم ازون کمتره؟
 
یادداشت.به سختی خوابم میبره چون کمرم درد میکن
حواسم اصلا به نوشتن نیست...! به عکاسی... به بارون...
فقط درگیر کد و درگیر اینکه زودتر بتونم اون ایده لعنتی رو پیاده کنم بلکه ذهنم یه سر و سامونی پیدا کنه و بتونم با ذهن بازتر رو بقیه ایده ها کار کنم...
یه بخشی از ذهن و دلم پیش توئه و تموم اون دفعاتی که اتفاقی همو دیدیم اما به یه سلام و احوال پرسی پوچ اکتفا کردیم اما تو اون لحظه چشامون همدیگه رو در آغوش کشیدن...
بعد مدتها اومدم اینجا و روزمره وار دارم ذهنم رو خالی میکنم...
دیدم که وبلاگ دو تا دنبال کننده
امروز با ری ری یک عالمه خندیدیم. ری ری برام آهنگ خوند. یه عالمه... بازم چایی خوردم... به معاون تپلوعه و دستیار مشاوره پسته دادم. دیر رسیدم سر کلاس و چون تو راه دویدن از پله ها با مغز افتادم زمین و بچه ها خندیدن موفقیت آمیز وارد کلاس شدم. امتحانو حدود ۱۸ میشم. معده م درد میکنه. قرص خوردم بدتر شد. وسط همه اینا مامانم یه چیزی گفت زدم زیر گریه‌. اون چیزه که شبیه ماگه ولی ماگ نیست و نمیدونم چی چیه اسمشو فردا افتتاحش میکنم. نتیجه شهریور تا دی درس خوندن، یه
سلااااااااام...
اینم از اولین پست love your self اسمشو love your self  گذاشتم چون تو این وب فقط میخوام بگم خودتو دوست داشته باش...وجودتو...زندگیتو...هدفتو...آرزوهای توی سرتو...برای همشون بجنگ و به دست بیارشون...
از لحظه لحظه زندگیت لذت ببر
*نکاهی به سطرهای بالا میاندازدفکر میکند و میگوید:بیشعور تو که هنو خودت رو هم نمیشناسی چه برسه به آرزوهاتچرا زر میزنی؟؟؟ اصلا تو میدونی تلاش چیه؟؟؟*
خب خب اینو ولش کنید یکم بهش بی توجهی کنید راهشو میکشه میرع...به هر حال اینکه
تا حرف میزنی، میگن ناشکری نکن خدا قهرش میگیره
تا حرف نمیزنی، میگن چه مرگته چرا هیچی نمیگی
خسته شدم دیگه
ازین وضعیت نکبتی خسته شدم
از فشار و استرس و نگرانی خسته شدم
از غر شنیدن و بازخواست شدن خسته شدم دیگه
از فضولیای آشنا و غریب خسته شدم دیگه
از زندگی کردن اینجوری خسته شدم
از زور زدن واسه ایجاد تغییر و بجاش درجا زدن، خسته شدم
از تنهایی و بی کسی خسته شدم
از انگ چسبوندن این و اون خسته شدم
از فهمیده نشدن و درک نشدن خسته شدم
از گوشیم، از لپ تاپم، از
یارانه، سبد کالا، سبد حمایتی، معیشتی، 
اینا اسمش دونگه، ما از نفت و معادن و هر چیزی که توی این کشور هست و ازش درامد بدست میاد سهیم هستیم، نباید که با هزار جور منت و با کلمات من درآوردی مثل حمایتی و معیشتی تعبیر بشه،،
واقعا شخصیت ایرانی رو با این چیزا زیر سوال بردن،
این چیزا سهم مردمه، خدا که همه چیو آفریده، اسمشو نذاشته حمایت، 
در ثانی مگه تو این ده سال قیمت نفت ثابت بوده که یارانه ها ثابته؟؟؟
مگه پول آب و برق ثابت بوده که یارانه ها ثابته؟؟
اص
 
یه کلاس جاوا می سازی و extends fragment 
فرگمنت ینی هر تیکه از صفحه رو بدیم دست یه کسی هندل کنه (تو یه اکتیویتی)
 
می خوای یه فایلی باز کنی نخوای بری تو منوها بگردی: کامند شیفت N می زنی اسمشو می نویسی اگه هم نه باید بری تو میان برات نگاه کنی ببینی برا تو چیه 
 
اینفلیتر میاد یه view می کشه و return می کنه 
 
این اکتیویتی میزبانه فرگمنتا میرن توش قرار می گیرن 
این چیزی که تو layout این فرگمنتا توش قرار می گیرن Frame layout هست 
 
 
onview created توی فرگمنت
مثل همون oncreate توی
شصت سالِ پیش، سهرابِ خدابیامرز، یه خبطی کرده، گفته اهل کاشانم!
بعد از اون، یه شیرِ پاک خورده ای اومده، یه کانال خبری زده تو تلگرام، به اقتباس از سهراب، اسمشو گذاشته اهل کاشانم!
و سپس بعد از اون شیر‍ِ پاک خورده، یه سری بیل به کمر خورده، از روستاها و شهرهای اطراف کاشان، هی میان کانال میسازن: 
«اهل آرانم!» 
«اهل نیاسرم» 
«اهل قمصرم»
« اهل کله ام»
«اهل محله عربام»
«اهل فلکه چه کنمم!!!» 
بابا بسه دیگه! شورشو درآوردید! 
اسم قحطیه؟! 
اححح

پ.ن: «کلّه»
 
به طرز شگفت آوری امروز همه همکاری کردن و کارم یه روزه تموم شد. تو آسمونا دنبال یکی شون میگشتم که فک نمیکردم پیدا شه به این راحتی! لامصب اسم اون یکی هم سسمی باز شو اه اصن! تا اسمشو بردم بی چک و چونه تحویل گرفت!
بینش هم رفتم کتابخونه. اون یکی سالن مطالعه با تقریب خوبی دلبازتر و پرنورتر و خوشایندتره. این یکی هم البته دنجه و پیژامه هم میتونی ببری و تا شب بمونی
فقط قوانینش خیلی سفت و سخته، که به مکانش در! حیف نمیتونم اینجا بیام.
 
+ گاهی یه چیزی تو ذهن
سلام. 
یبار به این فکر کردم اگر واقعیت الان زندگیمو ببینم و قرار باشه 50 سالم بشه گلی تنها گ مجرد باشم چقدر تلخ و غمناک هست. یکی از سرگرمی های تلخم اینه که سن ازدواج و بچه دار شدن اطرافیانم رو بیاد بیارم و ببینم چقدر از من جوون تر بودن وقتی ازدواج کردن یا بچشون به دنیا اومد با اینکه تز من بزرگترن ولی خیلی زودتر از من و امثال من تشکیل خانواده دادن.
اینم قسمت منه. حالا شانس بدبختی آزمایش قسمت تقدیر هر چی اسمشو بزاریم. 
هر کی هم خواستگاری سنتی اومد ن
آخرین هفته ساله 
هفته ای که تصور میکردم واسه من پر تکاپو باشه واسه مردم پر جنب و جوش هیچکدومش نیست. 
هرچقدر لازم باشه تو خونه میمونم به در و دیوار زل میزنم. هرچقدرم استرس بکشم مهم نیست. فقط دلم تنگ شده واسه یه بغل صمیمی دوستام. خنده هامون دور هم بودنامون
حتی دلتنگ کساییم که میدونم به یادمم نیستن ولی من خیلی دلم تنگشونه 
نمیخوام که اینجوری باشم ولی خیلی تو فکر اینم که اون نامرد الان در چه حاله 
جدیدا کمتر اسمشو تو ذهنم تکرار میکنم. 
بعضی وقتام
شیطنت های زیرپوستیت... نگاه های زیرچشمیت به این و اون وقتی سر به سرم میذارن... و اون شب بخیر یهویی که نیم ساعت از آخرین حرفمون با هم گذشته و دیگه باهم کاری نداشتیم... اینا همش چیزاییه که هیچکس اسمشو عشق نمیذاره اما من با دنیا عوضشون نمیکنم :)
یکی میگفت فلانی یاعث شد من تصور کنم عاشقمه... در حالی که نبود. بچه ها... بیایید یاد بگیریم گاهی... این ماییم که رفتارهای ساده و بدون منظور دیگران رو که فقط از روی محبت خالصانه بوده رو جوری که دوست داشتیم تعبیر کرد
الان یه جور نبردی درونم داره اتفاق میوفته اسمشو میزارم نبرد من
چون جنگی درون من اما بی سرو صدا داره اتفاق میوفته درون تفکراتم
افکارم در یک لحظه به هم میریزن و در لحظه ای دیگه سرشار از سکوت میشن
تشنه پیشرفتم اما تمایل برای بازگشت به حالت سکون منو داره از حرکت باز میداره
میخوام قدم بردارم به سمت رویاهام
اولین قدم!
اهسته و بی سروصدا
چند وقت پیش اتفاقی گذرم افتاد به یک سایت رسمی یک مرکز بزرگ فرهنگی که یکی از کارهای مهم و محوریش برگزار کردن کنگره‌ی ادبیه؛ رفتم تو بخش معرفی آثار برگزیده‌ی دوره‌های قبلش ببینم چه خبره.
شاید باورش براتون سخت باشه اما دیدم همین چیزایی که ما می‌نویسیم و رومون نمی‌شه منتشر کنیم و به چند نفر نشون می‌دیم و غیره، آخرشم اسمشو می‌ذاریم خزعبلات تا توهم نویسندگی و غیره بهمون دست نده -البته خیلی خیلی ضعیف‌تر و خزعبل‌ترش- اون‌جا ارائه شده، مقام هم
چند وقت پیش اتفاقی گذرم افتاد به یک سایت رسمی یک مرکز بزرگ فرهنگی که یکی از کارهای مهم و محوریش برگزار کردن کنگره‌ی ادبیه؛ رفتم تو بخش معرفی آثار برگزیده‌ی دوره‌های قبلش ببینم چه خبره.
شاید باورش براتون سخت باشه اما دیدم همین چیزایی که ما می‌نویسیم و رومون نمی‌شه منتشر کنیم و به چند نفر نشون می‌دیم و غیره، آخرشم اسمشو می‌ذاریم خزعبلات تا توهم نویسندگی و غیره بهمون دست نده -البته خیلی خیلی ضعیف‌تر و خزعبل‌ترش- اون‌جا ارائه شده، مقام هم
از سری ماجراهای من و میلاد :) 
وقتی رفتم برای پیگیری درمان و نامه دکتر رو دادم پذیرش که نوبت بده و اونم نامردترین آدم روی زمین آخرین نوبت توی فروردین سال جدید رو بهم داد و وقتی گفتم دکترم خودش گفت ماه بعد بیا و برای همین نامه داد و یعنی ایشون این ماه وقت خالی ندارن که شما فروردین نوبت زدی؟ که خب خیلی آدم نبود و سرم داد کشید که اگه اینترنتی نوبت گرفتی که بمون اگه نه به سلامت! ( درحالی که من فهمیدم نوبت ها 4 ماه اعتبار دارن و من تا چهارماه میتونم بیا
از سری ماجراهای من و میلاد :) 
وقتی رفتم برای پیگیری درمان و نامه دکتر رو دادم پذیرش که نوبت بده و اونم نامردترین آدم روی زمین آخرین نوبت توی فروردین سال جدید رو بهم داد و وقتی گفتم دکترم خودش گفت ماه بعد بیا و برای همین نامه داد و یعنی ایشون این ماه وقت خالی ندارن که شما فروردین نوبت زدی؟ که خب خیلی آدم نبود و سرم داد کشید که اگه اینترنتی نوبت گرفتی که بمون اگه نه به سلامت! ( درحالی که من فهمیدم نوبت ها 4 ماه اعتبار دارن و من تا چهارماه میتونم بیا
دختر کرد ایرانه غریبه در گیلانه
پوست سفیدی داره 
موهاش رنگ برگ پرتغاله
تو کافه لاهیجان دور همی نشستیم 
با بچه های دانشگاه چای نباتی خوردیم
شب بود و زمستون 
تو ماه شش دی
شب سرد پنجشنبه
تو پارک جنگلی 
آستانه
خنده کنان با بچه ها 
قدم زنان در سبزه ها
سیاه بود همه جا
میگفتیم لبخندزنان میرفتیم
ساعتی از بامداد رد کردیم
موقع رفتنم شد
مسافر بودم و خسته 
حال مجنونی داشتم 
دست رو سینم گذاشتم
با فاصله ای از دوستان خداحافظی کردیم 
خوشحال شاد بودم 
نشست
سلام من برگشتم
سه ساعتی میشه که رسیدم
چقدر همه چی یه جوری شده هنوز حتی ذهنم تو پادگانه
تو خاموشی تو بیدار باش تو انکادر
تلویزیون برام یه جوری میاد با اینکه اونجا تلویزیون داشتیم
ولی فرصت نمیشد دید
دو ماه اموزشی خوب سخت و پر سود
امروز 10 صبح ترخیص از کرمانشاه
اینجا میام مینویسم اما الان فقط تنها چیزی که لازم ندارم نوشتن چیز هایی که دیدم و فهمیدم
که همش باز در همون جهتی بود که میخواستم
با تمام سنگینی هاش روز های اردو که اسمشو گاها میگم فوق س
بعد از مدت های خیلی طولانی دیشب یه خواب خوب دیدم :) خواب دیدم رفتم یه دانشگاه خیلی بزرگ آخر وقت هم بود و داشتن در هارو میبستن ولی من رفتم اونجا چون میخواستم با یه استادی که تا به حال ندیده بودمش و فقط اسمشو میدونستم صحبت کنم، آقا رفتم توی دانشگاه و دفترش که دیدم کسی که قراره باهاش حرف بزنم یه پروفسور فیزیک عینکی با موهای سفید و از این پیرمرد های گوگولی ولی پرانرژی و سرحال و تا آخرین ثانیه تایم کاریش هم داشت کار میکرد و تحقیق و خوندن فیزیک :) 
یا
 
قصه من و مرمر خانوم#شعر از #یزدان_مشایخی ✏(قلم #کودکانه)۳۱ تیرماه ۱۳۹۸
 
عید شده بود دوباره روزهای تعطیلی بودموقع دید و بازدید، جمع های فامیلی بود
عید دیدنی میخواستم مادر جونو ببینمبعد روبوسی عید، کنارشون بشینم
دَوون دَوون میرفتم از گذر کوچه هاتا که یه چیزی دیدم لا به لای غنچه ها !
کمی جلو که رفتم یهو یه چیزی دیدملا به لای غنچه ها گربه‌ی ریزی دیدم
با چشمای بسته و هیکل ریزه میزشبا پنجه های گرد و موهای ریزه ریزش
افتاده بود رو چمن، فرشته‌ی ناز
خیلی زیاد اسمشو شنیده بودم و هزاران بار پوسترشو دیده بودم. الان ک فصل یکش رو تموم کردم چندان ب دلم نشسته و فقط بخاطر اینکه بفهمم واقعن ته ماجرا چه اتفاقی رخ داده فصل ۱ رو تموم کردم...
اگه کسی هستین که از جریانات جنایی بر اساس واقعیت خوشتون میاد، از این سریال هم خوشتون میاد! اول هر اپیزود نوشته میشه که داستان بر اساس واقعیته و ب احترام کسایی ک مردن و ... داستان بر اساس اون واقعیتی که گفته شده یاخته شده و اون اسم ها تغییر کرده فقط. که البته ی سری جاه
چند سال پیش بدلیل حجم بالای تردد و عرض کم  خیابان میثم دولت آباد ، شورای اسلامی شهر در اقدامی سنجیده این خیابان را یک طرفه کرد .با این حال بعد از چند سال هنوز بعضی ها این قانون را رعایت نکرده و در جهت خلاف تردد می کنند ، اسمشو هم زرنگی میگذارند . نمی دونند این علامت بی فرهنگی شخص است . راهنمایی و رانندگی هم باید یه کم به این خیابان هم توجه کنه...
دخترک یه گوشه کز کره بود و تو عالم خودش سیر میکرد
جلو رفتم و علت پرسیدم
گفت میخوایم از اینجا بریم... مجبوریم بریم... محل کار بابام عوض شده! مامانم ولی همه ش گریه میکنه مامان بزرگم میگه دخترم! قسمت آباده دیگه، چاره ای نیست باید رفت!
حاج اقا! قسمت آباد جای خیلی بدیه؟!
گفتم اوووه خبر ندارین مگه؟! برو مامان و مامان بزرگتم بگو قسمت آباد اسم قبلی اونجا بوده! اون وقت آره ظاهرا جای خیلی خوبی نبوده الان ولی اسمش شده حکمت آباد!!
از وقتی اسمشو عوض کردند خیلی ج
بعد از مدت های خیلی طولانی دیشب یه خواب خوب دیدم :) خواب دیدم رفتم یه دانشگاه خیلی بزرگ آخر وقت هم بود و داشتن در هارو میبستن ولی من رفتم اونجا چون میخواستم با یه استادی که تا به حال ندیده بودمش و فقط اسمشو میدونستم صحبت کنم، آقا رفتم توی دانشگاه و دفترش که دیدم کسی که قراره باهاش حرف بزنم یه پروفسور فیزیک عینکی با موهای سفید و از این پیرمرد های گوگولی ولی پرانرژی و سرحال و تا آخرین ثانیه تایم کاریش هم داشت کار میکرد و تحقیق و خوندن فیزیک :) 
یا
از بی اینترنتی، رفته بودم سراغ گالری گوشیم. عکسی رو دیدم که هیچوقت دلم نیومده از گوشیم حذفش کنم. دیدنش یادآور آرامشیه که اون روز داشتم. 
عکس چیز خاصی رو نشون نمیده. چند تا ماشین و چند بوته گیاهی که اسمشو نمیدونم. از اون عکس هاست که مستعد حذف شدن از گوشیه! ولی حذف نشده. این جا یه زمانی پناهگاه من بود. یادم نیست مربوط به کدوم دوران از تحصیلمه و ترم چند بودم.از اسم فایل عکس فهمیدم که مربوط به 2018/4/11 بوده. و چون گوگل دردسترس نیست! تبدیل تاریخ نمیتون
یک‌سری پست‌ها هست که ترجیح می‌دم فعلا به‌صورت رمزدار منتشرشون کنم.
رمز پست‌ها به چه کسانی تعلق می‌گیره؟
 
1- کسانی که زیر این پست درخواست رمز کرده باشن.
2- کسانی که یا وبلاگ‌نویس ِ آشنا باشند یا آشنای بدون ِ وبلاگ باشند.
توضیح: آشنا بودن چطوری مشخص می‌شه؟ کافیه کمی از شما شناخت داشته باشم، یعنی وقتی اسمتون رو می‌بینم با خودم نگم یارو چه مشکوکه، کیه؟ من که نمی‌شناسمش؟ تا حالا ندیدم اسمشو!
 
+ لازم به ذکره که، این پست‌ها، چون کمی جنبه‌ی شخ
       
چند وقتِ خوابهایی میبینم ک بعد از بیدارشدن از خوابِ واقعا تو فکر فرو میرم 
نمیدونم چرا دیشب  توی خواب فقط اسم امام حسینو صدا میکردم 
خدایا خودت کمکم کن
امروز ک از خواب بیدار شدم رفتم مامانم رو صدا کردم جوابمو نمیداد با خودم گفتم نکنه مُردم با سرعت برگشتم توی رخت خوابمو نگاه کردم واقعا تو اون ثانیه ها یه حسی داشتم ک نمیدونم اسمشو چی بذارم 
با خودم گفتم نکنه دیگه وقتم تموم شده 
من از تنهایی ب شدت ترس دارم
بیشتر هم بخاطر این ک دوقلوایم 
مرسی از دعوت دوست خوبم رهام
خب من در ۲۰ سال آینده ۳۷ سالمه و با توجه به چیزایی که الان دارم براشون تلاش میکنم (شاید دارم تلاش میکنم... :/) باید یه خانم مهندس باشم تو حیطه پزشکی
و دارای ی پسر ۸ ۹ ساله ( اسمش شاید بعنوان یادگاری امیرحسین باشه) و یه دختر ۵ ۶ ساله ( اسمشو نمیدونم دلسا دریا آرام خیلی دوست دارم)
توی شغلم موفق هستم و زندگی ارومی دارم . بچه های سرطانی،بی سرپرست و.‌.. میشناسنم چون هر هفته بهشون سر میزنم و بهشون کمک میکنم
همینارو در ۲۰ سال ایند
سلام!
امروز درحالی که مورد توهین و تحقیر یکی دونفر از ادمای زندگیم قرار گرفتم،با یه حالت خیلی ناراحت کننده ای نشستم یه فیلمی رو دانلود کردم که حتی اسمشو نمیدونستم!
اوایلش به نظرم مسخره اومد،ولی از یه جایی به بعدش دیدم ناتالی همون منم!
خودم هستم که باعث شدم ادما هررفتاری باهام داشته باشن.
سعی میکنم دیگه بهشون اجازه ندم!
چون ما اول از همه باید عاشق خودمون باشیم
خودِخودمون،تک و تنها :)
شاید شماهم اینطورید؟هوم؟
پس بیایید تغییرش بدیم!
 
وقتی کتابو میخونم دلم میخواد توی ریاضی و فیزیک هم با سواد بشم. اما نمیدونم از کجا باید شروع کرد. اصلامیشه یا نه. به خصوص فیزیک. من عاشقشم.
یه معلم فیزیک داشتم فکر کنم اول دبیرستان بود اسمشو یادم نیست فکر کنم همین بود بهم گفت تو هیچی نمیشی :/ دلم میخواد یروز ببینمش روزی که تلاشهام نتایجش اتفاق افتاده باشه. یه معلم ریاضیم بود اونم منو تحقیر کرد نه یک بار که چندین بار جلوی همه. هیچوقت یادم نمیره. اومدم خونه کلی گریه کردم. همه خودشونو رو من خالی میکر
بال هایی بر فراز ایتالیا بعضی وقتا کمی طول می‌کشه تا مفهوم یه کلمه ای رو که باهاش بازی شده رو درک کنیم. چیزی که الان مد نظره، اسم یه شرکت هواپیمایی خصوصی ایتالیاست که مقرش تو رمه، به نام Air one. در وحله اول به نظر اسمش انگلیسی میاد، اما اگه دقت کنید رو دم هواپیما های این شرکت عکس یه مرغ ماهی‌خوار رو می‌بینید که تو ایتالیایی بهش میگن Airone و اینجاست که متوجه میشید این کلمه یه معنای دوگانه  داره! این شرکت با اسم آلیآدریاتیکا (Aliadriatica) سال ۱۹۸۳ در ش
السلام علیک یا حسن بن علی ...
شهید لطفی نیاسر هر وقت به اسم امام حسن مجتبی می رسید سراسر وجودش گریه می شد ...
وقتی روضه ها به کوچه های بنی هاشم می رسید ، از خود بی خود می شد و صورتش برافروخته می شد و رگ غیرتش باد می کرد ...
خواهر شهید مهدی لطفی می گفت یه روز رسیدم خونه بابا و دیدم چشم های مهدی پر از اشک شده و بغضی تو گلوش هست ...
گفتم چی شده مهدی !؟ 
گفت امروز  پسره سقط شده ام رو بهم دادن ...
منم رفتم دفنش کردم ...
میخواستم اسمشو محمد حسن بزارم ...
شهید لطفی به
دانلود آهنگ یوسف زمانی به نام قطار
یوسف زمانی به نام قطار
Yousef Zamani - Ghatar
دانلود آهنگ یوسف زمانی به نام ابرو کمون
دانلود آهنگ یوسف زمانی به نام شیک
دانلود آهنگ یوسف زمانی به نام اسمشو چی بزارم
دانلود آهنگ یوسف زمانی به نام پاییز امسال
دانلود آهنگ یوسف زمانی به نام دلگیر نشو
دانلود آهنگ یوسف زمانی به نام دلت میاد
دانلود آهنگ یوسف زمانی به نام وای دلم رفت
دانلود آهنگ یوسف زمانی به نام اشتباه بود
دانلود آهنگ یوسف زمانی به نام عاشقانه
دانلود آهنگ
سلام
این جمله را شنیدید که وقتی اطرافتون فرضا اتاقتون به هم ریخته است نشانه ذهن بهم ریخته است. من باورش دارم. دقیقا وقتی ذهنم پر از فکر و آشفته است اصلا نمی تونم محیط پیرامون خودم را هم مدیریت کنم. البته برعکسش هم صادقه.
بخاطر همینه که وقتی از نظر ذهنی بهم ریخته هستیم، دوست داریم بریم جای خلوت یعنی ذهنمون به خلاء نیاز داره. 
مدیتیشن هم همینطوریه. ذهن را می بره به خلوتگاهT به پایین ترین قسمت ذهنمون، که در آن سکوت بتونیم مشکلمون را حل کنیم.
شاید
دو روش برای ساخت این منو وجود داره
۱- با xml
تو resources  کلیک راست add new resource file->menu
میخوای آیتم بهش اضافه کنی:
از تو پالت گوش آیتم رو می گیری می کشی رو منو ولش می کنی
اگه خواستی یکی از اینا خودش منو باشه به جای آیتم یه منو می گیری می بری زیر اون آیتمه 
حالا اینو همین طوری بذاری اجرا نمیشه باید بری تو main activity
یه متدی بسازی مثل همون onCreate (یه متد جدا و جدید و خارج از قبلیا)
می زنی oncreateoption میاره:
@Override
public boolean onCreateOptionsMenu(Menu menu) {
return super.onCreateOptionsMenu(menu);
دنیا جای قشنگی نیستمهربونی نیست 
زیبایی نیست 
دارم یه حصار میکشم دور خودم 
بچمو بغل کردمو دارم اروم اروم حصارمو میکشم 
خسته ام از آدما 
امشب همه‌ی پیام رسان هامو حذف کردم 
به جز یکی، اونم بخاطر پیگیری علاقه و ایده هام 
فکر میکنم هرچقدر کمتر با آدمها درارتباط باشم کمتر حال بد رو تجربه میکنم
دنیا جای قشنگی نیست 
یه چیزی اما هست که فکر کردن بهش حس خوبی داره 
اینکه درو باز میکنیم و میبینیم مستاجر مهربونمون برامون غذا گذاشته پشت در 
مهربونیش ح
هیچ دردی من فکر نمیکنم بالاتر از این باشه که یکی از بزرگترین و دلاورترین مرد دنیارو از دست داده باشی. ترامپ جنایتکار و مذور و کثیف تر از هر کسی نتونست با این ابر مرد رو دررو 
بجنگه،البته که هزاربار جنگید و هیچ وقت پیروز نشد. گفت ابروم رفت تا ابد هم بجنگم همینه. تنها چیزی که به سرش زد این بود که با موشک و پهباد بزنش که این خنجر از پشت هم
اسمشو نمیشه گذاشت...... من نمیدونم کسی که میخونه بگه باید به این نامرد ناشی کار ناخرد چی گفت...
که خدای تو. که اصلا
 
 
.....
بی ربط۱:
زکات علم نشر و آموزش اونه...
و پرداخت زکات هرچیز اونو از بلا حفظ میکنه ...
نتیجه اینکه برای اینکه علمت سالم بمونه باید به بقیه یادش بدی !
تصمیم گرفتم تا اونجا ک میتونم چیزی خوب و جدیدی ک فک میکنم به درد بقیه میخوره تو حقوق یا راجع به کنکور انسانی ...یا حتی زبان و داستان یاد گرفتم به اونایی ک لازمش دارن معرفی کنم و مسیر بدم...نمیتونم اسمشو بذارم یاد دادن...چون من معلم نیستم‌‌‌...اما میخوام برای سالم موندن محفوظاتم یه کاری کرده باشم...!
امروز برای بار چندم حروف اسمشو سرچ کردم اما نبود این آیدی دیگه وجود نداشت.نبودنش و این‌که می‌دونم می‌تونم پیداش کنم و باهاش حرف بزنم اما جرئتش رو ندارم اذیتم می‌کنه و بهم احساس ضعف می‌ده.
دلم می‌خواد برم باهاش حرف بزنم، بهش بگم متاسفم که با احساسات نپخته‌م و هیجاناتی که همیشه ادعای کنترلشون رو دارم اما حقیقت این نیست بهت فرصت حرف زدن ندادم و فقط گفتم نمی‌دونم چرا این‌جام.
فقط فرار کردم بدون این‌که صبر کنم بدون این‌که به تو هم فرصت حرف
 - بیا برس به داد که گند زدیم ...خنده ام گرفت و وارنا هم در حالی که از ریز ریز می خندید گفت:- فرش لیزا سوخت با اسید ...- حالا ماجراش طولانیه ... یه فرش فروش آشنا سراغ داری که باز باشه؟ باید سریع یکی بذاریم جاش ...- بعدا می گیم بهش ... خوب معلومه که می فهمه فرش نو شده! بهش می گم ولی بعد از اینکه یه سالمش رو پهن کردم! الان اینو ببینه یه دونه مو روی سر من نمی ذاره ...صدای خنده آرسن می یومد ... وارنا هم خندید و گفت:- درد! نخند ... یه خاکی بیار بریزیم تو سرمون ...- چه می د
آه که مطمئن نیستم که ناراحت نمیشه اسمشو بگم؟ 
یه خانم عزیز و نازنین فضای بیان که همتون می شناسیدش 
درگیر یه مسئله ی سلامتی شده که به دعای شما دوستان احتیاج داره 
چند وقته می دونستم این مورد را داره اما واقعا نمی دونستم و نمی تونستم باور کنم که به این جدی ایه 
دیشب عصبانی شدم بعد ناراحت شدم بعد حس کردم احساسم ترحمه؟  
برای همین به فکرم رسید از شماها بخوام براش دعا کنید 
دعا کنید اولا خدا توانشو زیاد کنه و دوما هر چه زودتر سلامتی و شفای کاملش را
داداش دوستم ... همون پسره که اونروز دیدی ... اونم گالری فرش داره ... می خوای یه زنگ بزنم ...پرید وسط حرفم و گفت:- معطل چی هستی پس؟ بدو ...سریع رفتم سمت ماشین و از داخل کیفم گوشیمو در آوردم ... فقط کاش آراگل مثل مرغا نخوابیده باشه ... خدا رو شکر نخـ ـوابیده بود و یا سومین بوق جواب داد ...- الو ...- سلام آراگل ... خوبی؟- سلام ... ممنون ... تو خوبی؟ چه عجب! تو یادی از من کردی ...- ببخش خوب ... می دونی که چند وقته ...پرید وسط حرفم و گفت:- بله می دونم ... مشکوک می زنی بد رقمه! حرفم
یه مدت هست که دوتا دوست جدید پیدا کردم . یه سگ‌با توله‌ش. یه روز رفته بودم یه خورده غذا بدم سگ های ولگرد دور و بر که خوردم به این دوتا . یه سگ ماده که پاش شکسته و لنگ می زنه . خیلی هم لاغر و ضعیف شده و یه توله هم همیشه باهاشه . یه بار بهشون غذا دادم . وارد جزئیات احساساتم نمی شم چون احتمالا باید یه پست جدا بنویسم راجبش . ولی اینقدری بهش وابسته شدم‌که یکی دو روز بعدش بازم‌رفتم‌بهشون غذا بدم . وقتی منو دید از دور بدو بدو ا مد سمتم ! اینقدر دمش رو سریع
تا حالا سر جملات کتابی که میخونم، اشک نریختم. اما برای اولین بار این اتفاق افتاد. جمله ای بود درمورد ستاره ها؛ میگفت این ستاره هایی که ما الان داریم میبینیمشون، هزاران سال پیش مردن! به‌نظرم غم‌انگیزترین اتفاق جهان بود. دیر دیده شدن. دیر مورد توجه قرار گرفتن. حالا دیگه اسم تورو رو هیچ ستاره‌ای نمیذارم. اما با دیدن هر ستاره یاد تو میوفتم. و به این فکر میکنم که من یک ستاره ام تو آسمون شب‌های تو. به این که چقدر دور افتادم از ناز انگشتای تو، تا که
بالاخره افتادم رو دور پادکست انگلیسی گوش دادن (در واقع دیدن. چون از طریق یوتیوبه - البته اگه کسی اونجا بدونه یوتیوب چیه به جز اینکه فقط اسمشو شنیده باشه و فقط چارتا موزیک ویدئو سلنا ازش دیده باشه )  
و دارم حس میکنم زندگی واقعی جای دیگه ای بوده و من خبر نداشتم . زندگی نرمال و منطقی. منظورم نگاه غربیه. 
دلم میخواد یه سیفون بکشم به همه زندگی چرتی که تو زبان فارسی داشتم اون همه وقت هایی که هدر رفت پای چرت و پرتای معلمایی که فکر میکردن سایت های پو*ن ب
پنج سالشه! شهریور ۹۳ عروسی مهرنوش و بابک (مامان و بابای مارال) بود که خاله م برامون از یزد اوردش
یه پیشی کوچولوی پشمالو و نباتی
داییم گفت ماده ست و ما اسمشو گذاشتیم «ملیحه»
کمی که گذشت فهمیدیم نره ولی اسمش چیزی نبود که بتونیم عوضش کنیم پس دیگه جای ملیحه خانوم، آقا ملیحه بود
من اون سال کنکور داده بودم و تا بهمن پیشش بودم
بعد رفتم دانشگاه و ملیحه موند تو خونه
دلم براش تنگ میشد 
علی ازش برام میگفت همیشه
علی هم که از دو سال پیش دیگه تو خونه نبود و م
خـــدایـــم را دوست دارم چون وفـــادارترین است و شاید به رسم همین وفاداریست که دوستانم را به او میسپارم . . .
 × :: × :: × :: × :: × :: × :: ×
از این به بعد هر کسی بهت گفت دوست دارم برو بغلش کن اروم سرت و بزار روی شونه هاش و یواش در گوشش بگو خفه میشی یا خفت کنم؟(کدومو دوست داری؟؟؟)
× :: × :: × :: × :: × :: × :: ×
بی تفاوت باش .. به جهنم ! مگر دریا مُرد از بی‌ بارانی ؟!
 
× :: × :: × :: × :: × :: × :: ×
بگذار بگویند خسیسم
من
دوستت دارم هایم
را الکی خرج نمیکنم
حتی برای تو. . . .
× :: ×
من عاشق فیلمای ترسناکم ولی خب این بیشتر هیجان انگیز بود تا ترسناک
دیدن این ژانر فیلم تو تاریکی شب حدودا 1 به بعد چیزیه که آدرنالین خونتونو به شدت بالا میبره
و خب من و داداشم دیشب این فیلمو ساعت 2 شب دیدیم
بریم که ادامه مطلب نقدش کنیم
البته دیدم کلمه نقد اشتباهه چون من نکات منفی فیلمو تقریبا میشه گفت نمیگم
پس اسمشو میذارم نقد کوتاهِ مثبت
ادامه مطلب
۱- رنگ رو به جای سفید گذاشته بودم نامرئی!! صفر صفر صفر صفر ینی بی رنگ. واسه همین صفحه زیرش پیدا میشد
۲- وقتی بخوای فرگمنت بیاد سر استک وایسه باید از استک نال(!) استفاده کنی
۳- تو پروژه ماشین حساب موقع تقسیم بر صفر return می کرد و این باعث مشکل می شده! هنوز نفهمیدم چه مشکلی ولی وقتی returnشو برداشتم و گفتم کلا مثل آدمیزاد تا پایین پروژه رو بره نمره 100% رو گرفت
عدد تصادفی
Integer n;
Random random=new Random();
n=random.nextInt();
Log.d("tag","clicked this button");
<string name="stopwatch_time_format">%02d:%02d:%02d:%0
اقا من زنده هستما ، ولی چندوقته اصلا دست و دل وب رو ندارم نمیدونم چرا یعنی میدونما ولی خب بی خیالش ، با شرمندگی فراوان به هیچکدومتونم سر نمیزنم ، فقط هعی وبو چک میکنم ببینم کسی کامنت داده یا نه ! 
حتی دوبار به حذف وب فکر کردم که اصلا خودم به خودم فحش دادم حتی به حذف و راه انداختن یه وب دیگه فکر کردم حتی یجورایی اسمشو هم انتخاب کردم ولی باز به خودم نهیب زدم .
یه مقدار این روزا حالم گرفته شده ولی من بی خیالشون ادامه میدم ( یعنی یه اتفاقایی پیش اومد
من تو سن ۱۰ ۱۱ سالگی تصورم از خودم تو سن ۲۰ سالگی یه دختر فوق العده موفق با اعتماد بنفس جذاب و سکسی بود. خیلی سکسی. قد بلند جذاب و خودمو شبیه شکیرا تصور میکردم با قد بلند تر:)))
تا حدودی تصوراتم درست از اب درومد ولی نه همش. مثلا موهام تقریبا تو مایه های شکیرا شده و چهرم حتی جالب تر
اوممم ولی کاش قدم بلند تر بود.
خدایا شکرت بهر حال.
م ر شده یکی از افرادی که من بهش فکر میکنم. پسر بامزه ایه فکر بد نکنید خودش پارتنر داره .
و توجه منو این خصوصیت از ایرانیای
همیشه دلم میخواست فرزند یه خانوم و آقایی میبودم که شدیدا عاشق هم بودن و بعد ازدواج کردن از این عشقای اسطوره ای! ولی بعدا به این نتیجه رسیدم اگه عشق باشه حتی کم زندگی یه رنگِ دیگه ای داره. متاسفانه ازدواج مادر و پدرم کاملا از روی منطق اینکه این خانم یا آقا برای زندگی مناسبن اتفاق افتاده و کمترین علاقه ای حداقل از طرف مادرم نبوده. باورش یکم سخته ولی طی این بیست و چند سال زندگی مشترکشون مادرم حتی یه بارم پدر رو به اسمش صدا نکرده و همیشه حرفاشو با
پارسال این موقع اصلا نمی دونستم که همچین شغلی هم وجود داره! همه چیز از آذر 97 شروع شد!
شغل تولیدمحتوا برای من خیلی وقت بود شروع شده بود و خودم نمی دونستم! ینی اسمشو نمی دونستم اما انجامش می دادم ^_^
مثلا وقتی برای همکلاسی هام انشا می نوشتم و اونام در عوض برام ساندویچ می خریدن
بیل گیتس در سال های خیلی دور در وبلاگ خودش نوشته بود محتوا پادشاه است! واقعیت هم همینه
کارهای زیادی رو می شه با محتوا انجام داد.
خلق مطالب جدید و معرفی محصولات مختلف از نظر من
امروز خانم ص می‌گفت تو اون یکی محل کارش، یه دختری اومده بوده کتاب می‌فروخته و می‌خواسته ازش بیشعوری رو بخره، اما نخریده. گفتم من دارم، اگه بخواد براش میارم. خوشحال شد گفت بیار. که دکتر بدوبدوکنان از اتاقش اومد بیرون و به خانم ص گفت در مورد چی حرف می‌زدین؟ بعد هم گفت من که تو اتاقم اینو دارم و رفت براش آورد. یه کتاب دیگه هم آورد که اسمشو اینور اونور زیاد شنیدم. واسه همین وقتی بهم تعارف کرد! گرفتمش.
کاملا نوئه، به احتمال زیاد تا حالا ورق نخورده!
 دیشب و اصلا نخوابیدم،ساعت پنج،سایم رو دیوار اتاق چند دقیقه ای مشغول چیلیک چیلیک و ادیتم کرد
و گوشی گوشی گوشی 
و پادکست،
سیلک رود سیلک رود سیلک رود
ریختن برنامه هایی برای اینکه ۱۶ ام (گویا)در کلاسهای کوفتی زهرماری مجازی بیاموزیم
چشمهای پف کرده
حیاط
پیشتول(فنچک اسمشو گذاشت ملوس)پیچید به پام و میومیوووووووو که یالا غذای مارو بده،انقد چاق شده که هر کی ندونه فک میکنه حاملست،هشت تومن دادم واسش گردن مرغ خریدم دیشب
یکم به غنجه ی گل نرگسم که از ب
دیروز غروب نیم ساعتی رو با زن عمو گذروندم. اصلا یه حال خاصی داشت. خیلی عوض شده بود. اون آدم شاد و سرخوش طور ساده، شده بود یه زن جا افتاده و روحانی
بهم گفت بیا با هم نماز بخونیم. نماز خوندیم. اون حسو هیچ وقت نداشتم. یه حسی بود شبیه آخرین گفتگوی یه آدم از زمین با خدا. (البته که منم فکر می کنم که این گفتگو هزار تا شیوه می تونه داشته باشه و هیچ آدمی بی خدا نیست) 
خیلی آرامش داشت. از اینکه عموم اینقدر مراقبشه خوشحال بود. می گفت انگار برگشتم به سی سال قبل و
انقدر بی حوصله و بیحال هستم که حوصله اسم گذاشتن برای نوشته ام رو ندارم
و ترجیح میدم بدون فکر و بی اساس نوشتم باشه
امتحانات ترمم ازفردا شروع میشه و حوصله خوندن ندارمم...هوووف
امسال آخرین سال هست و سرنوشتم امسال طی همین چندماه اخیر مشخص 
میشه..اما من انگاری انگیزه هامو ازدست دادم..مخصوصا امروز که اصلا حال روحی مناسبی ندارم 
و همش بی حال و کسلم و مدام باید اخم کردن های اون مامان که نمیشه اسمشو گذاشت رو باید نگاه و تحمل کنم 
و وقتی چشمم بهش میخوره
1)یه دختر داشته باشم|بزرگ کنم  اسمشو بذارم رها ^^
2)جلد آخر نغمه آتش و یخو بخونم(این یکی از محالاته البته)
3)نمازای قضامو بخونم(این هم)
4)برم توکیو(این فکر کنم خودش ده مورد داره داخلش. نودل بخورم، شکوفه های گیلاس و هانابی ببینم. از اون لباس مدرسه ایاشون بخرم، برم مانگا کافه و..)
5)همه انیمه های خوب دنیا رو ببینم(ناروتو تو صدر لیسته @_@)
6)یه کلوپ کتابخوانی راه بندازم.
7)رییس شورا بشم و یه سری تغییرات انیمه گونه بدم تو مدرسه(کایچووووو)
8)یه روز برم کتابخو
امروز یا بهتره بگم دیروز خیلی خوب بود
هم نظامم اومد
هم یلدا ب دنیا اومد
هم مشاوره خوب پیش رفت
و هم برای اولین بار سعی کردم ب باباهم اعتماد ب نفس بدم
سعی کردم به اون و خودم بفهمونم ک چقدر نظرش برام مهمه
ک جایگاه تضعیف شدش رو بهش برگردونم
ک بهش بگم من اونجوری ک فکر میکنی دربارت فکر نمیکنم
نمیدونم چی بود اما ی برقی تو چشماش دیدم امشب
و حس کردم چقدرررر تنهاس
نبودن مامان این چند شب اجازه داد بتونیم باهم حرف بزنیم 
چند بار درجواب حرفم سکوت کرد و چیزی
منصور ضابطیان استوری گذاشته از مراسم فارغ التحصیلی دانشجوهای پزشکی دانشگاه تهران
بعد دارم مقایسه میکنم با سالها پیش و مراسم فارغ التحصیلی مزخرف و به درد نخور خودمون که من هیچ برنامه ای واسه رفتن نداشتم از بسکه متنفر بودم از اون دانشکده و آدماش فقط پولمو داده بودم که بچه ها تندیسمو بهم بدن مثلا یادگاری که خسته و کوفته از باشگاه اومدم خونه و مامانم به زور فرستادم برم. از سر تا ته هزینه پذیرایی و مجری و تندیس و فلان رو که خودمون دادیم یه کمدین
تقریبا همه مون می دونیم که اگر روی یک موضوع و مسئله و یه هدف و یه آرزو و یا هر چیزی که شما اسمشو بزارید، تمرکز کنیم هم بیشتر توش رشد می کنیم و هم بهش می رسیم و هم از طریق اون به بقیه ی آرزوهامون میرسیم. اما چرا اینقدر هندونه بغل می کنیم؟ یا هیچ هندونه ای به مقصد نمیرسه یا اگرم برسه یکی دو تکه لت و پار میرسه
سعی کنیم یه چیز رو توی زندگی مون سفت بغل کنیم و تا ته تهش بهش وفادار باشیم






پ.ن: اینو تقدیم می کنم به تمام اونایی که تایم امتحاناتشون هست و هز
بلاخره بعد دو سه روز تونستم با آرامش بشینم پشت لب تاپ...
اون روز وقتی مامان دیگه گوشی رو ازم گرفت واقعا قاطی کردم یه لحظه چون همش فکر می کردم خب مسافرتم که باشیم بلاخره شب تو هتلیم و چرا نباید گوشی دستم باشه که بیام نت ولی خب اشنباه می کردم.رفتیم یکی از پارک های جنگلی اینجا که میشه توش چادر زد، اینجا پارک جنگلی زیاد داره، قبلانم یه چدتاییشو رفته بودم ولی تا حالا شب توشون نمونده بودم و نمی تونم اعتراف نکنم که عاااالی بود ، واقعا سختمه اینو بگم ول
راستش وختی از بی حالی ُ گرسنگی زدم شبکه سه
 و مادرش رودیدم  
و تاته ِ حرفاش نشدبشینم 
و ازبغض ُ گریه بلندشدم اومدم توی اتاقم  
جرقه زد که بیا این بارم امتحان کن...  
ناله نکن ! حرف بزن برای کسیکه توان ِ کمک کردن داره
فوری اسمشو سرچ کردم عکسشو دانلود کردم
 و باهاش حرف زدم.
  گفتم ببین برادر !
 از همه کسایی ک مث خودت شده سرنوشتشون 
 هزار بارخواستم ولی نشد
  گفتم داداش بزرگـ تر ندارم غیرتی بشه 
نذاره آب تو دلم تکون بخوره  
 برام برادری کن  
جات هم
دانلود رمان جدید خوابگاه
نام رمان: خوابگاه
نویسنده:محدثه رجبی سیف آبادی
موضوع:عاشقانه،همخونه ای،دانشجویی
فرمت دانلود رمان : APK (اندرویدی ) PDF (برای کامپیوتر ، تبلت و …)
تعداد صفحات:۵۳۹
خلاصه رمان :
رمان خوابگاه زندگی پره
اتفاقه..میشه اسمشو گذاشت تقدیر سرنوشت  هردو باهم  من و تو نگاهت ارزوی من
نگاهم ارزدی تو  باهم زیر یک سقف در یک مامن پر ارامش مامنی برای ما تا
قسمت کنیم تنهایی هایمان را… یه مامن آروم…یه خوابگاه
دانلود با لینک مستقیم

ادامه
مجموعه‌ی نرم افزاری آفیس رو مطمئناً همتون اسمشو شنیدین. مثل Word، Excel، Power Point و ... . یک نفر برنامه نویس باید با نرم افزارهای زیادی کار کرده باشه و آشنایی‌ای هم داشته باشه. هر چند که کم باشه. ممکنه بگید نرم افزارهای آفیس خیلی راحته و همه بلدند که باهاش کار کنن :-) ولی اصلاً اینطور نیست. بعضی از امکانات آفیس هست که اصلاً شما اسمش رو هم نشنیدین و نمی‌دونید که اصلاً کارش چیه. خود منم هم همینطور هستم. نمی‌گم که کامل بلد هستم.
توی بعضی پروژه‌ها ممکنه نی
من امروز یعنی ترکوندم خدا نکنه یه تصمیمی بگیرم بر عکسش انجام میشه. پس تصمیم من برای فردا اینه هیچ کاری نکنم :دی :/ 
نتم وصل شد نشستم فیلم دیدم درسته زبان کار کردم کتابمو خوندم و چند تا کار دیگه اما کم بود خب. اینه که الان دوباره میخوام یه فیلم ببینم :دی. میدونم دیوونم شب آخرمه اینقدر سرخوش بازی در آوردن اما وقتی کل روزو خراب کردی ارزش داره برای یکی دو ساعت خوب بشی؟؟ نمیدونم دارم به شدت چرت میگم. اما قول میدم فردا صبح زود دوباره بیدار شمو جدی بی شو
اسمشو میشه گذاشت شکست عشقی ؟نمیدونم باید ناراحت باشم یا نه؟!با کسی که حتی کمی صمیمی هم صحبت نکردم . منحرفی جنسی بودم یا عاشقی ترسو ؟اصلا عشق بود یا شهوت ؟ احساسی دوستانه و دلسوزی بود ؟ نمیدانم . اصلا همان که دوستم به شوخی گفت دو گراز هم در یک اتاق بگذاری عاشق هم میشوند . اصلا عاشق بودم؟ پس اگر عاشق نبودم پس این چه حس گندی ست که حالم از خودم بهم میخورد . پس چرا احساسم اینقدر شکننده شده ؟ مثل همیشه فقط سکوتم بود ای کاش ساختمان بیمارستان چند طبقه ب
خوشحالم مثل بچه ای که بهش ی شکلات دادن...
مثل بچه ای که به کوچیک ترین آرزوش که از نگاه خودش خیلییی بزرگه رسیده...
مثل وقتایی که یکی بهم کتاب هدیه میده....
یا که مبینا تندی میاد بغلم و محکم بهم انرژی میده...
یا حتی مثل وقتایی که توپ بسکتبالو میگیرم دستم...
یا وقتایی که بعد چند ساعت بالاخره جواب ی سوالو پیدا میکنم...
فکر کنم حتی بیشتر از اینا خوشحال باشم...خیلییی بیشتر(:
پی نوشت1:تمام طول راه تپش قلب شدیدی داشتم...رسما قلبم داشت میومد تو حلقم... اصن فکر کردن
خوب دیدم همه چالش میزارن گفتن منم بزارم
 
 
 
 
 
 
1. دوس داشتین کیا دوستای واقعی تون میبودن نه مجازی.؟
2. کسی هس که ازش معذرت بخواین( تو اکیپو میگم) .اسمشو بگین که بهتر نگینم که هیچی دیگه دوس ندارین حتمن..؟؟
3. غرورتون یا دوستی تون؟
4. بفهمین یکی که بهش اعتماد دارین هی بهتون دروغ میگه چند بارم بهش بگین ولی بازم ادامه بده کات میکنید دوستی تونو؟؟
5. وقتی ناراحتین چی حالتونو بهتر میکنه؟
6. بیشتر اهل دیدن نیمه پر لیوانین یا خالیش؟
7. زندگیو سخت میگیرین.ی
یکی از اهداف تابستونی من نقد فیلماییه که میبینم
البته نمیشه اسمشو نقد گذاشت و نظر شخصیه
اول از همه باید بگم که من خیلی کم این سبکی فیلم میبینم
و چیزی که منو به این فیلم جذب کرد بازیگراش یعنی لیلی کالینز و زک افرون بودن
سبک این فیلم زندگی نامه ، جنایی ، رازآلود و یکم دراماتیکه و هیجان انگیزه
این فیلم زندگی نامه قاتل معروف تد باندیه که بدنام ترین قاتل سریالیه
نه در جهان ولی توی آمریکا آره
که براساس رویدادهای ذکر شده توی کتاب خاطرات نامزد سابق
یکی از اهداف تابستونی من نقد فیلماییه که میبینم
البته نمیشه اسمشو نقد گذاشت و نظر شخصیه
اول از همه باید بگم که من خیلی کم این سبکی فیلم میبینم
و چیزی که منو به این فیلم جذب کرد بازیگراش یعنی لیلی کالینز و زک افرون بودن
سبک این فیلم زندگی نامه ، جنایی ، رازآلود و یکم دراماتیکه و هیجان انگیزه
این فیلم زندگی نامه قاتل معروف تد باندیه که بدنام ترین قاتل سریالیه
نه در جهان ولی توی آمریکا آره
که براساس رویدادهای ذکر شده توی کتاب خاطرات نامزد سابق
بسم الله 
اینجانب ... یه دختر مهرماهیم که از قضا همین امروز که تولد وبلاگمه تولد خودم هم هست (فی الواقع گل و گل و گل گلگلکه چه خوشگل و با نمکه تولدم مبارکه)
حالا چرا این وبلاگ رو ساختم؟ راست و حسینی دقیق نمی‌دونم فقط وبلاگ نویسی یکی از  موارد اون  لیست بلند بالای برنامه هایی بود که دوست داشتم با شروع نوزده سالگیم انجامش بدم  ... تلاشی برای نوشتن و آسودن ... و آسوده نوشتن(سرراست ترش ناشناس نوشتن میشه:))
چرا اسمشو گذاشتم فانوس دریایی؟( حواستون باشه
 دانلود اهنگ همه چی تمومه شدی مال قلبم یوسف زمانی با کیفیت خوب با میکس  
با تو دیگه میشه یه شبه ره صد ساله رو رفت همه خوبیارو میخوام از ته دلم واست
همه دنیام شدی جونم
با تو یه جوریه که هرچی که بخوامو دارم بی قراره بی قرارم با تو خوبه حالم
دیگه دل ندارم دیگه با تو رو روالم نمیدونم حال الانمو اسمشو چی بذارم
با تو یه جوریه که هرچی که بخوامو دارم بی قراره بی قرارم با تو خوبه حالم
 دانلود اهنگ همه چی تمومه شدی مال قلبم یوسف زمانی با کیفیت خوب با میکس
علی انصاریان که در نقش شهیدرضایی مجد در حال نقش آفرینی است در سالگرد شهادت این شهید در اینستاگرامش پستی منتشر کرد.

 ، علی انصاریان بازیکن اسبق پرسپولیس که در نقش شهیدرضایی مجد در حال نقش آفرینی است با انتشار پستی در اینستاگرامش به سالگرد شهادت شهید رضایی مجد اشاره کرد و نوشت:سلام...امروز سالگرد شهادت مردیه که مثل همه رفیقاش مرد بود مرد...شهید رضایی مجد که به خاطرش خیلى سالها لیگ به اسمش بود وهست و من فقط اسمشو شنیده بودم همین... وقتى قرار شد ن
دانلود سریالSetous S 
 
مشخصات :
فصل دوم ستوسه فصل اول دانلود
تعداد اپیزود : 13
کیفیت 480
زیرنویس انگلیسی smi
خلاصه : کونگ فارغ التحصیل شده و تو به کمپانی کار میکنه. ارتیت برای گذروندن دوره انترنی وارد همون کمپانی میشه و....
 
برای اینکه راحتتر دانلود کنین هر قسمتو تو یه فایل زیپ زدم . هم ساب هم پارتای سریال. برای بازکردن زیپ از برنامه archiveZ استفاده کنین. برای پیسی یادم نمیاد اسمشو میگم بعدا.
 
روزهای اپلود این سریالو از جدول زمان بندی   ببینید 
دانلود  
اممم از کجاش بگم آھا .
ساعت3نصفه شب 4شنبه رفتیم.رشت
ساعت10صبح رسیدیم
صبحونھ املت خوردیم
بعد ھمھ خوابیدن منم ک صبح خوابم نمیبرھ رفتم بیرون توحیاط
رفتم
گشتم
برگشتم
رو مبل نشستم دیدم مچ پام میسوزھ دقت کردم دیدم دون دونھ
اطلاع ک دادم فھمستم کار  گزنھ میباشد
ى زرھ استراحت کردم رفتم بیرون گربه بازى 
ایناھاشش

اسمشو پیشول گذاشتم^^
بعد رفتیم کنار دریا جوج خوردیم با شلوار
بعد اومدیم و....
روز بعد رفتیم گیسوم ک دیدید
موقع برگشت رفتیم خرید
 
2تا ازینا گرفت
صبح بلند شدم یه ساعت از دیروز زودتر پاشده بودم و این خودش یه پیشرفت روبه جلو محسوب میشد بعدش مامان رفت بیرون میزم کنار پنجرست نور خورشید افتاده بود رو کتابام خونه ساکت بود کم کم پودر جادویی تو اتاقم پخش شد و رفتم تو خیال اینقدر بافتم و بافتم اینقدر غرق شدم و غرق شدم که تا به خودم اومدم دیدم دوساعت گذشته دوساعت تموم تو سرزمین خیال میچرخیدم برای خودم وقتی به خودم اومدم و کم کم به زمین برگشتم چشمام هنوز برق میزد پس زمینه دهنم یکی داشت پیانو مین
بچه ها
دو سوال
ایا ایران دار جنگ میشه که این همه نیرو دارن وارد ایران میشن و امریکا هم هواپیما اافه میکنه به نیروگاهاش توی میدل ایست؟
چون من میخوام سپتامبر ایران بیام.
و دو
من ازین سه تا پدرسوخته حرومزاده بدم میاد فقط یا شماها هم همین حس رو به اینها دارین؟

این شاهکار بینش پژوهه، و ایشون هم خانومشه که ازش یه سی سالی بزرگتره.

ایشون همون جانداره فقط رنگ عوض کرده.

این حرومزاده هم که معرف حضوره قبلا درباره ش کلی حرف زدم: کامران صحت. اسمش مسعود صفد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها