نتایج جستجو برای عبارت :

من مسلمانم

من مسلمانمقبله ام ،یک گل سرخجانمازم ،چشمه
مُهرم نوردشت ،سجاده منمن وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرمدر نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیفسنگ از پشت نمازم پیداستهمه ذرات نمازم، متبلور شده است
من نمازم را وقتی می‌خوانم که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته سرومن نمازم را پی "تکبیره الاحرام" علف می‌خوانمپی "قد قامت" موجکعبه ام بر لب آبکعبه ام زیر اقاقی هاستکعبه ام مثل نسیم، می‌رود باغ به باغ، می‌رود شهر به شهر"حجر الاسود" من، روشنی باغچه است
من مسلمانمقبله ام ،یک گل سرخجانمازم ،چشمه
مُهرم نوردشت ،سجاده منمن وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرمدر نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیفسنگ از پشت نمازم پیداستهمه ذرات نمازم، متبلور شده است
من نمازم را وقتی می‌خوانم که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته سرومن نمازم را پی "تکبیره الاحرام" علف می‌خوانمپی "قد قامت" موجکعبه ام بر لب آبکعبه ام زیر اقاقی هاستکعبه ام مثل نسیم، می‌رود باغ به باغ، می‌رود شهر به شهر"حجر الاسود" من، روشنی باغچه است
شعر اهل کاشانم سهراب سپهری
 
 
 
 
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست‌.
 
 
 
 
تکه نانی دارم ، خرده هوشی‌، سر سوزن ذوقی‌.
مادری دارم ، بهتر از برگ درخت‌.
دوستانی ، بهتر از آب روان‌.
و خدایی که در این نزدیکی است‌:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب‌، روی قانون گیاه‌.
 
 
من مسلمانم‌.
ادامه مطلب
 
من مسلمانم ...قبله‌ام یک گل سرخجانمازم چشمه ، مُهرم نور ...دشت سجاده من !من وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرم !در نمازم جریان دارد ماهجریان دارد طیفسنگ از پشت نمازم پیداستهمه ذرات نمازم متبلور شده استمن نمازم را وقتی می‌خوانم ،که اذانش راباد گفته باشد سر گلدسته سرو !من نمازم راپِیِ تکبیره الاحرام علف می‌خوانم !پِیِ قد قامت موج ...
| سهراب سپهری |
 
می خواهم از هفته ی وحدت بنویسم ، از معنای عمیقی که در آن نهفته است . ” وحدت” آه که چه واژه ی زیبایی ست. کاش می توانستم دستم را بر در و سر این هفته بگذارم و آنرا به اندازه ی یک سال کِشش دهم.
 
کاش این هفته ها به سالیان سال می کشید و همبستگی من و دیگر برادران مسلمانم به سن کل تاریخ می رسید.
خدایی بالای سرمان داریم و و پیام آوری از سوی او ، پیامبری که ولادتش برای جهانیان به خصوص مسلمانان ، نعمتی است بی اندازه . حال این اختلاف روایت بین اهل تسنن و شیعه
درد دل ما به درد هیچ کس نمیخوره واسه این میام اینجا...
راستش اهل درد دل کردن هم نیستم  شاید به همین خاطره ک به کسی چیزی نمیگم جز روزمرگی ها هوا خوب شده ها اخ اخ دیدی چقدر وسایل گرون شده .گوشت رو دیدی قیمتش چقد زیاد شد .اخی  چقدر زمونه ی بدی شده .خسته شدم از شب وروز های تکراری از زندگی بی هدف ازبی برنامگی از بی ایمانی جدی از این اخری بیشتر خسته شدم من مسلمانم اما ایمانم ...ایمان ندارم جدی میگم ازخودم بیزارم که چی بشه دارم زندگی میکنم و بی برنامه جلو
ای کسانی که اکنون یا در حال خواندن این وصیت نامه هستید یا در حال شنیدن آن!از شما می خواهم کمی فکرکنیدوببینیدآیا کافی است کسی که ادعای مسلمانی کندیا خود راشیعه علی علیه السلام بداند؛ولی فرمان خدا رااطاعت نکند؟آیا کسی که نماز نمی خواند می تواند بگوید من مسلمانم؟آیا کسی که دروغ بگوید،غیبت بکند،حرف های زشت از دهانشان بیرون می آید،سخن چینی می کند،اوقاتش را بیهوده از دست می دهد وبا بطالت وقت خود را می گذراند ،می تواند بگوید من شیعه علی علیه الس
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکم فرما شد ،
 بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : 
آری من مسلمانم.
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا،
پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ،
جوان با اشاره... 
به گله گوسفندان به پیرمرد گفت : 
که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد،
پیرمرد و جوان مشغول ق
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکم فرما شد ،
 بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : 
آری من مسلمانم.
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا،
پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ،
جوان با اشاره... 
به گله گوسفندان به پیرمرد گفت : 
که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد،
پیرمرد و جوان مشغول ق
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: «بین شما کسی است که مسلمان باشد؟» همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد. بالاخره پیرمردی با ریش‌ سفید از جا برخواست و گفت: «آری من مسلمانم». جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا. پیرمرد به دنبال جوان به راه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند. جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که می‌خواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد. پیرمرد و جوان مشغول قر
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم...خرده هوشی...سر سوزن ذوقی.
مادری دارم بهتر از برگ درخت.
دوستانی بهتر از آب روان
وخدایی که در این نزدیکیست:
لای این شب بو ها...پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب...روی قانون گیاه
من مسلمانم .قبله ام یک گل سرخ.
جانمازم جشمه. مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها میگیرم
در نمازم جریان دارد ماه .جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد.گفته باشد سر گلدست
عاقا یه سوال
اینکه بعضی سطرهای نوشته های صفحه رو برعکس نشون میده (و موقتیه و مثلا اگر چند بار دیگه صفحه رو باز کنی، درست میشه) این ویروسه؟ 0_o
مثلا وسط یه متن یهو اینجوریه:
((من مسلمانم قبله ام یک گل سرخ جانمازم چشمه
مهرم نور دشت سجاده ی من
سنیمسناتدر هیبر دقعایت یحس ذستید ذستیابغ
من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف میخوانم....))
دیروز صبح رفته بودم کلیسای بیت‌لحم و پیرمرد را به هزار خواهش راضی کردم در را باز کند تا در محراب دعا بخوانمچهره‌ام داد می‌زد چقدر حالم بد است. پیرمرد کنارم ایستاده بود و پشت سرهم ارمنی حرف می‌زد و از انجیل می‌گفت تا مثلا آرام شوموقتی گفتم ارمنی نمی‌فهمم و مسلمانم، قیافه‌اش یک طوری شد،همان‌طور که به دیوانه‌ها نگاه می‌کنند. حق داشت، هیچ مسلمانی هشت صبح روز اربعین کلیسا نمی‌رود. حتی مسیحی‌ها هم هشت صبح کلیسا نمی‌روند.اما من هشت صبح کلی
فرق دارد راه ما، من با شماها
نیستم
چشمه ای در کوهسارم، موج دریا نیستم

فکر فرداهای خود باشید ای
امواج سخت
من که از امروز می دانم که فردا نیستم

دوست دارم  زنده باشم تا زمان رستخیز
صد هزار افسوس زیرا من مسیحا نیستم

گر شما خود را ز هر عیبی مبرا
خوانده اید
من گنه آلوده هستم پس مبرا نیستم 

نیل در پیش است و فرعون است در
تعقیب من
غرق خواهم شد، من از اصحاب موسی نیستم

اهل دل هم دل به زیبایان عالم
می دهند
کس نداده دل به من زیرا که زیبا نیستم

کرد استف
فرق دارد راه ما، من با شماها
نیستم
چشمه ای در کوهسارم، موج دریا نیستم
فکر فرداهای خود باشید ای
امواج سخت
من که از امروز می دانم که فردا نیستم
دوست دارم  زنده باشم تا زمان رستخیز
صد هزار افسوس زیرا من مسیحا نیستم
گر شما خود را ز هر عیبی مبرا
خوانده اید
من گنه آلوده هستم پس مبرا نیستم 
نیل در پیش است و فرعون است در
تعقیب من
غرق خواهم شد، من از اصحاب موسی نیستم
اهل دل هم دل به زیبایان عالم
می دهند
کس نداده دل به من زیرا که زیبا نیستم
کرد استفتا
امیرالمؤمنین‌علی(علیه‌السلام)«لَأَنْ‏ أُهْدِیَ‏ لِأَخِی الْمُسْلِمِ هَدِیَّةً تَنْفَعُهُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَتَصَدَّقَ بِمِثْلِهَا»(1)«هدیه‌ای که به برادر مسلمانم بدهم و به دردش بخورد در نزد من محبوب‌تر از این است که مثل آن را صدقه بدهم»گاهی اوقات نگاه ما به توصیه‌ها و دستورات اخلاقی دینی از این جهت که در ذهنمان یک حالت بیشتر برای اجرایی کردن آن نقش نبسته است نگاهی خشک و غیر قابل انعطاف می‌شود.مثلاً همین یک نمونه که در حدی
دیروز ساعت ۱ و خورده ای بعد از ظهر رسیدم...
بعد از سفری ۱۵ ساعته به اندازه قطر کره زمین...به مکانی دقیقا با ۱۲ ساعت اختلاف زمان...
اینقدر روزهای قبل از سفر پر از درگیری و اضطراب بود و شب قبل از پرواز نخوابیده بودم که تمام طول پرواز رو خواب بودم...
نکته جالب پرواز یونایتد این بود که مهماندارها زحمت زیادی به خودشون نمیدادن...مهماندارهایی مسن بدون هیچ ارایش و طراحی لباس یا ظاهر چشم گیری... تنها یک نهار ساده برای ۱۵ ساعت سفر و یک اسنک کوچک...اخر سفر هم ف
پشت دریاها
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب...
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است
بام‌ها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می‌نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف
خاک، موسیقی احساس تو را می‌شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد
پشت دریا شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند.
پشت
#حکایت_وصل_مهدی_عج یکی از دانشمندان، آرزوی زیارت امام زمان را داشت. مدتها ریاضت کشید و کوشید ولی نشد. سپس به علوم غریبه و اسرار حروف رو آورد، اما نتیجه نگرفت.  روزی در یکی از این حالات معنوی به او گفته شد: «دیدن امام زمان برای تو ممکن نیست، مگر آنکه به فلان شهر بروی». او نیز رفت و در آنجا چلّه گرفت و به ریاضت مشغول شد. روزهای آخر بود که به او گفتند: «الان امام زمان، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمرد قفل سازی نشسته اند». سریعا به آنجا رفت. وقتی رسی
می‌دونید قسمت سخت گردش رفتن کجاست؟ اونجایی که قبل رفتن باید کلی زحمت بکشی، خوراکی و غذا و ظرف و ظروف و فلاسک و زیرانداز و پتو و بالش و توپ و دبه‌ی آب و آفتابه :دی و فلان و بهمان آماده کنی نیست. بله، این قسمتش سخت نیست، حتی اگه مجبور باشی کلی مرغ یا بال و پاچین و فلان رو تمیز کرده و در مواد بخوابانی (که البته ما این رو هم نداشتیم و با برنج و رشته‌فرنگی (شمام دارین این غذا رو یا اختراع مادر منه؟) سر و ته غذا رو هم آوردیم). بلکه قسمت سختش اونجاست که ن
وسواس اخلاقی از نظر آیت الله مظاهری

 
 
داشتن وسواس 
سؤال: برخی‌ افراد دارای‌ وسواس‌ هستند، آیا جایز است‌؟
جواب:  بسیار خطرناک‌ است‌ و حرام‌ هم‌ می‌باشد.
 وسواس و خیالبافی 
سؤال: جوانی‌ 32 ساله‌ هستم‌ که‌ خیلی‌ وقت‌ است‌ دچار شدیدترین‌ وسوسه‌ها و شک‌ها شده‌ام‌ به‌ طوری‌ که‌ نه‌ از جنبه عقل‌ می‌توانم‌ استفاده‌ نمایم‌ و نه‌ از اخلاق‌ و ملکات‌ فاضله‌، به‌ طوری‌ که‌ می‌شود گفت‌ که‌ اصلاً درست‌ در مقابل‌ فضائل‌ اخلاقی
دیوارنوشت
+مجالس

دگرباره بشوریدم، بدان سانم به جان تو که هر بندی که بربندی، بدرّانم به جان تو من آن دیوانه‌ی بندم، که دیوان را همی‌بندم زبان مرغ می‌دانم، سلیمانم به جان تو نخواهم عمر فانی را، تویی عمر عزیز من نخواهم جان پرغم را، تویی جانم به جان تو چو تو پنهان شوی از من، همه تاریکی و کفرم چو تو پیدا شوی بر من، مسلمانم به جان تو گر آبی خوردم از کوزه، خیال تو در او دیدم وگر یک دم زدم بی‌تو، پشیمانم به جان تو اگر بی‌تو بر افلاکم، چو ابر تیره
شعر از مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی)
.............
چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمی دانم
نه ترسا نه یهودم من، نه گبرم نه مسلمانم
نه شرقیم نه غربیم نه بریم نه بحریم
نه از کان طبیعیم، نه از افلاک گردانم
نه از خاکم، نه از آبم، نه از بادم، نه از آتش
نه از عرشم، نه از فرشم، نه از کونم، نه از کانم
نه از هندم، نه از چینم، نه از بُلغار و سَقسینم
نه از مُلک عراقینم، نه از خاک خراسانم
نه از دنیا، نه از عُقبی، نه از جنّت، نه از دوزخ
نه از آدم، نه از حوا، ن
فریاد
هایت در گلو حبس است
حاجی
کمی آن دکمه را شُل کن
تسبیح
شاه مقصود را بردار و با ذکر
یک
لحظه روی حرف های من تامل کن
خودکار
داری؟حق امضا با شما حاجی
من
بی سوادم بی کس و کارم
با
شرع خود امثال من را می کنی تکفیر
تا
که ز افکار پلیدم دست بردارم
اسلام
تو یک رد مهر روی پیشانیست!
اصلا
چرا دین تو شد روی سرم مِنَّت؟
شاید
نماز تو حریص پول و قدرت بود
اینگونه
دارد آن وَلاَ الضَّالِّین تو غلظت
وقت
نماز حاجی تریبون را رها کن
شاید
صف اول برایت جا نباشد
محض
رض
باید مادری‌ام را از قالبم در آورم، بشورم و پهن کنم زیر
آفتاب.
درزهایی که پاره شده بدوزم و چندجایش را گلدوزی کنم تا
هروقت که گل‌ها را می بینم یادم بیفتد آن زمان احتمالا سخت پایدار نخواهد بود.
و جیب‌های بسیار بدوزم برایش. جیب‌های بسیار!
پیشنهادهایی که در کتاب‌ها خواندم بگذارم در یک جیب (هرچند
بعید می‌دانم خیلی به کار بیاید و من مدیریت مادری با آمدن فرزند دوم را به شیوه
خودم انجام خواهم داد).
بازی‌هایی که انتخاب یا طراحی کرده‌ام را بگذارم در
 
این عالم چیست ؟ 
گفت هست این عالم پر نام و ننگ 
همچو نخلی بسته از صد گونه رنگ 
گر بدست آن نخل را مالد کسی
 آن همه یک موم گردد بیشکی
                                                                         
  چون همه موم است دیگر چیز نیست
وآنکه چندین رنگ آن خونیز نیست
 چون یکی باشد همه نبود دوئی
  هم منی بر خیزد این جا هم توئی 
=====================
مرد سالک چون به حد دل رسید
اندرین ره چون بدین منزل رسید
بشنود از وی سخن ها آشکار
هم بدو ماند وجودش پایدار
هم جز او کس را ن
شمس گفت : 
گوهر داریم در اندرون به هر که روی آن با او کنیم ،از همه یاران و دوستان بیگانه شود.
- آدم متملق چون بختکی بر ذهن و فکر و شعور انسان می چسبد و رشد اندیشه را از وی می رباید . 
- آنکه مرا دشنام می دهد ، خوشم می آید و آنکه ثنایم می گوید می رنجم .زیرا که ثنا می باید چنان باشد که بعد از آن انکار در نیاید و گرنه آن ثنا نفاق باشد . اخر آن که منافق است بتر است از کافران 
- خواص را سماع حلال است . زیرا دل سلیم دارند . این تجلی و رویت حقیقت ،مردان سالک را در
زندگینامه سرلشکرخلبان شهید احمدکشوری
در تیرماه 1332 در خانواده ای متوسط در خطه ی سرسبز شمال، پسری به دنیا آمد که نام وی را احمد گذاردند. احمد دوران دبستان وسه سال اول دبیرستان را به ترتیب در«کیاکلا» و«سرپل تالار» و سه سال آخر را در دبیرستان «قناد» بابل گذراند.پدرش فردی شجاع و ظلم ستیز بود، از شجاعت پدر همین بس که علی رغم تصدی پست فرماندهی ژاندارمری در یکی از شهرهای شمال، به مبارزه با سردمداران زر و زور پرداخت و در نهایت مجبور به استعفاشد و به
اخلاق عملی و نظری
     بدون آنکه وارد تعریفات کلاسیک و پیچیده گوئی های فلاسفه دراین باب شویم، بنا به تقاضای تنی چند از خوانندگان کمی روشنگری لازمست.  در یکی دو بحث قبلی سخن از اخلاق طبیعی و مزایای آن رفت بدون آنکه مصادیق آن ذکر شود.  جمله ای درباره بت پرستی گفتیم و بحث آنرا به آینده واگذاشتیم.  اکنون هردو را که بهم مرتبطند و به نوعی اساس تفکر ما بدان وابسته است در زیر بطور خلاصه به محل بحث میگذاریم.  ناگفته نماند که هردو سوژه در گرو موضوع مهم
اوریانا فالاچی معرف حضور خیلی از کتاب دوستان هست . خبرنگار معروف ایتالیایی که با خیلی از سیاستمدارا مصاحبه کرده . یه مسیحی ملحد که آخرای عمرش به جنگ با اسلام برخاسته بود ! نویسنده ی کتابهای معروف "جنس ضعیف" و "نامه به کودکی که هرگز زاده نشد". منم اسم نویسنده و کتابش رو شنیده بودم ولی فرصت نشده بود بخونمش. تا اینکه مرداد 97 گذرم به مترو قیطریه افتاد و تو بساط کتابفروش جلوی مترو چشمم خورد به " جنس ضعیف" و ... شیطون رفت تو جلدم و وسوسه شدم و کتاب رو خرید
اوریانا فالاچی معرف حضور خیلی از کتاب دوستان هست . خبرنگار معروف ایتالیایی که با خیلی از سیاستمدارا مصاحبه کرده . یه مسیحی ملحد که آخرای عمرش به جنگ با اسلام برخاسته بود ! نویسنده ی کتابهای معروف "جنس ضعیف" و "نامه به کودکی که هرگز زاده نشد". منم اسم نویسنده و کتابش رو شنیده بودم ولی فرصت نشده بود بخونمش. تا اینکه مرداد 97 گذرم به مترو قیطریه افتاد و تو بساط کتابفروش جلوی مترو چشمم خورد به " جنس ضعیف" و ... شیطون رفت تو جلدم و وسوسه شدم و کتاب رو خرید

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها