نتایج جستجو برای عبارت :

درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد 16

زن شانزده ساله ی باردار تخت نوزده نمیدونست روش پیشگیری از بارداری یعنی چی و از بدو ازدواجش از هیچ روش پیشگیری استفاده نکرده بود!
یک دست و جیغ و هورای بلند به افتخار قانون گذاران عزیز و حامیان قانون کودک همسری...پدرسوخته های عزیزی که با تمام توان از افزایش نسل مسلمان ها مراقبت میکنن...خدا حفظشون کنه انشالله!
احتمالا شاهکار پدر و مادری که به بچه ی پنج ساله شون الکل خوروندن رو شنیدین...یاد کشیک های اطفال می افتم و پدر و مادرهایی که برای درمان اسهال بچه شون بهش متادون میدادن و بچه رو تا لب تیغ مرگ میفرستادن ولی به کوچک مغزشون نمیرسید بچه رو ببرن درمانگاه...پدر و مادری که بچه ی مارگزیده شون رو به جای رسوندن به بیمارستان،میخوابوندن و با تیغ می افتادن به جون بچه که چی?که زهر مار رو در بیارن!
من هنوز هم معتقدم باید افراد متاهل رو از نظر شعور غربالگری کنن و
همسایمون از کربلا اومده و براش پرده زدن. امروز خیلی اتفاقی نوشته هاشون رو خوندم! دیدم زیر یکی شون نوشته از طرف: "داماد و دختر!"خیلی تعجب کردم!
هیچ توضیحی نمیدم چون درد آنجا که عمیق هست به حاشا برسد!
اما یه سوال دارم!
اگر پدر و مادر اون داماد گرامی مشرف میشدن کربلا آیا ایشون حاضر بودن زیر پرده بنویسن از طرف : "عروس و پسر!"؟!!!
و این قصه تا به ابد ادامه داره...
+ آقاشون بهشون ولایت داره خوب!!!! این حرفای زشت چیه میزنم؟!!!
نشستم گوشه ی استیشن پرستاری و به زحمت تمرکزم رو روی جزوه نگه میدارم...مرد مأمور بیمه برای پرستار صحبت میکنه از اینکه دخترش بیست و یک ساله شد و تصمیم گرفت عروسش کنه.به زنش گفته طی یکی دو ماه بهش آشپزی و شیرینی پزی یاد بده بقیه اش با من!!!!
مرد PHD رشته ای مرتبط به بیمه داره.خوشتیپه و هرروز با کت و شلوار جدید میاد بخش.ماشین خارجی شاسی بلند(!)سوار میشه و از سفر خارجی که تطعیلات عید با خانواده رفته حرف میزنه...
حالا من ماندم و کتاب و جزوه ای که روی میز رها
عارفی کو بُود ز آل عبا
خواه گو خرقه پوش و خواه قبا
جان معنی طلب نه صورت تن
تن بی جان چه می کند دانا
باده می نوش و جام را می بین
تا تن و جان تو بود زیبا
گرچه حق ظاهر است کی بیند
دیدهٔ دردمند نابینا
احمق است آنکه ما و حق گوید
مرد عاشق نگوید این حاشا
یک وجود است و صد هزار صفت
به وجود است این دوئی یکتا
می وحدت ز جام کثرت نوش
نیک دریاب این سخن جانا
ما و کعبه حکایتی است غریب
رند سرمست و جنت المأوا
بر در دیر تکیه گاه من است
گر مرا طالبی بیا آنجا
قطره و بحر و
امروز همایش دفاع از حجاب و این چیزا بوده و باز هم زمانش رسیده که تلویزیون زنهای بی حجاب رو به عنوان شهروند حساب کرده و بدون شطرنجی کردن موهاشون توی گزارش اخبار نشون بده و حتی اونها رو آدم حساب کرده و باهاشون مصاحبه کنه!
و در نهایت هم به این نتیجه برسه که حجاب در کشور ما یک قانونه و باید به قانون عمل کرد!
من?احساس میکنم دوتا گوش مخملی دراز و یک دستگاه دُم دارم و به یک چراگاه و باری برای حملش احتیاج دارم:)
پلک بستی که تماشا به تمنا برسد
پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد
 
چشم کنعان نگران است خدایا مگذار
بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد
 
ترسم این نیست که او با لب خندان برود
ترسم این است که او روز مبادا برسد
 
عقل می‌گفت که سهم من و تو دلتنگی است
عشق فرمود‌: نباید به مساوا برسد‌!
 
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر...
درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد
 
احسان افشاری
آدم است دیگر انقدر به دنبال خوشبختی از اینجا به آنجا و از آنجا به اینجا میرود که هرکس در آن ساعت از اینجا به آنجا و از آنجا به اینجا برود اورا در حال رفت و آمد از اینجا به آنجا و از آنجا به اینجا میبیند
+++++
یه زیر خاکیِ دیگه. یه زمانی هم مینی‌مال مینوشتیم. ای تُف به این گذرِ زمان link
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسدهیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فراتیک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟
با دو انگشت هم این حنجره میشد پارهچه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشتحیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟
خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولیبگذارید به سن علی اکبر برسد
دفن شد تا بدنش نعل نبیند امادست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد
شعله ور میشود این داغ دوباره وقتیشیر در سینه بی کو
اپیزود اول.
دوران دبیرستان بودیم.معلم دینی میگفت فلسفه ی هالیوود از ساختن فیلم هایی مثل اسپایدرمن،بت من،زورو و غیره اینه که به مردم دنیا القا کنه امام زمانی که مسلمان ها منتظرش هستن همچین فردی با توانایی های خارق العاده است.و با ساختن این شخصیت ها و پردازشش در ذهن مردم در واقع قصد دارند اینها رو جایگزین امام زمان کنن تا دیگه کسی انتظار امامی که یک روز ظهور کنه را نداشته باشن و بگن ببین?از اون چیزی که شما انتظارش رو میکشید ما چندتا نسخه ی فعلی
بسم رب..
 
اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کنبه جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن
دل از اعماق دریای صدف‌های تهی بردارهمین‌جا در کویر خویش مروارید پیدا کن
چه شوری بهتر از برخورد برق چشم‌ها باهمنگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن..
من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ می‌آید..به «آه عشق» کاری برتر از اعجاز عیسی کن
خطر کن! زندگی بی او چه فرقی می‌کند با مرگبه اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن..
 
این تو بودی کز ازل خواندی به من درس وفا را
این تو بودی کاشنا کردی به دل این مبتلا را
من که این حاشا نکردم از غمت پروا نکردم
دین من دنیای من از عشق جاویدان تو رونق گرفته
سوز من سودای من از نور بی پایان تو رونق گرفته
شکیلا آشفته حالی میخونه و من به این فکر میکنم که آدم نباید همه ی تخم مرغ هاش رو تو یه سبد بگذاره. کاش فقط یک نفر بودی.
موج عشق تو اگر شعله به دل ها بکشدرود را از جگر کوه به دریا بکشد
گیسوان تو شبیه است به شب؛ اما نه،شب که اینقدر نباید به درازا بکشد!
خودشناسی قدم اول عاشق شدن استوای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد
عقل یکدل شده با عشق، فقط می‌ترسمهم به حاشا بکشد، هم به تماشا بکشد
زخمی کینه من! این تو و این سینه‌ منمن خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد
یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری استوای اگر کار من و عشق به فردا بکشد
ای مرغ بال وپر شکسته تقلا چه می کنیتیری به قلب تو نشسته ،حاشا چه می کنیطوفان حادثه تنیده به غمها وجود توای یار دل خجسته تماشا چه می کنیهر سو به سمت راه نگاه تو می دودبندی به پای تو بسته پر وا چه می کنیاحساس می کنی که رسیدی به حاجتتعشقت طلب زمرغک عنقا چه می کنیبا خستگی به راه طلب می روی چرا؟از آنکه زکوی تو رسته تمنا چه می کنیهر دم به انتظار که ،تو نشستی به انتظاراین کوچه  را به انتظار مهیاچه می کنیبا درد یارسوختی وبه دل پر ز آتشیبا این غم وفراق و
دوست دارم روزی خدا را دعوت کنم به کافی شاپ مورد علاقه ام به صرف چای و عصرانه! آنقدر با لیوان چای ام بازی بازی کنم که سرد شود و ضربان قلبم بیشتر و بیشتر. دستانش را بگیرم و بگشایم و "امانت اش" را بگذارم کف دستش و نفس راحتی بکشم.
بگویم خیلی خدای بی مسئولیتی بود که وقتی انسان از روی نفهمی و جهل این امانت را قبول کرد،دوتا نزد پس کله اش و نگفت برو غلطت را بکن بچه! تو رو چه به امانت داری!
میگویم چرا انسانش را خوب تربیت نکرده ؟! آخر خدای بزرگم! چطور به انسان
بیشترین چیزی که در این مدت کوتاه طرح آزارم داده مساله ی محروم کردن مردم از وسایل پیشگیری از بارداریست.روزهای اول که برای آموزش اولیه میرفتم شهرستان،خانم مسئول واحد بهداشت خانواده گفت خانم دکتر براساس س.ی.ا.س.ت های جدید(!) ما دیگه نباید به خانم بالای 45سال بگیم شما پرخطر هستی و نباید باردار بشی_شاشیدم وسط شما و س.ی.ا.س.ت هاتون_!
توی جلسات دهگردشی که هرهفته داریم مکررا میبینم خانم هایی که بچه به بغل میان خانه بهداشت و از بهورز تقاضای وسایل پیشگیر
از مبارک بودن روزی ک گذشت
همینقدر بگم 
ک چشمام ب هم نمیاد ک بخوابه
از باور نکردنی بودن میزان برکتش
خدا حسابی پارتی بازی راه انداخته بود
صبحی که با جآنت بخیر میشهـ
بعد از ظهری که امام رضا و این اهل کرامت بخیر میکنن
وقتی ک صورت جآنآ بی هوا تو حرم بین گلای قشنگ روسریش پیدا بشه
و بغلی که سیر نشه از فشردن دلبر...
میگنجه شکرش؟
حاشا،
حاشا که بگنجه...
سرمه میکشیم که عیده:)
کِل میکشیم ک عروسیه...
و مینویسم تو دفترم به نام عشق:)
به مریم نگاه میکنم و زیر لب میگ
بخیز آنجا که آنجا را بسازیبخیز اینک زمان روح‌تازی 
سلوک عاشقان دانی چه باشد؟رهایی از جهانهای مجازی
بخیز از جامه‌های سست زیرینبخیزی تا بسوزی تا بسازی
به دنیا آمدی تا حق ببینیچو باطل دیده‌ای این چیست بازی
برو آنجا که غرب و شرق محوستنه کس داند ز رومی یا حجازی
برو آنجا که آب از عشق جوشدز خون روح بر خود تکیه سازی
رها از نسبت و خویشان خاکیرها از خیر و شرّان موازی
دویی اینجا، برو آنجا یکی شوبرو حلمی چه اینجا نرد بازی
این گل را به رسم هدیهتقدیم نگاهت کردیمحاشا اینکه از راه توحتى لحظه ای برگردیمیا زینباز شام بلا، شهید آوردندبا شور و نوا، شهید آوردندسوی شهر ما، شهیدی آوردندیا زینب مدددر خون خفته که نگذاردنخل زینبی خم گرددحاشا از حریم زینبیک آجر فقط کم گرددیا زینبتقدیم شماست، قبولش فرماقدر وُسع ماست، فدای زهرادر راه خداست، فدای مرتضىیا زینب مددچون امّ وهب، بسیارنددر هر سوی این مردستانمادرهای عاشق پروردر ایران و افغانستانیا زینبهم چون این شهید، فراوان
بوسه ها را خاویاری کن بکش آتش مرا
آتشینی،روی دست تو دگر مشروب نیست
در نبودت حال من بد هست بدتر میشود
تو که باشی در مدار زندگی آشوب نیست
دیده در راه تو دارم نیست از رویت خبر
صبر و طاقت نیست دیگر دوره ی ایّوب نیست
گوشه ی باغ است و یاران نیز دورم کرده اند
با نبودت حوصله تنگ و زمان مطلوب نیست
با دو گیلاس از تو حالم میشود افسانه ای
جای حاشا نیست وقتی حال انسان خوب نیست
دوستت دارم و تنها با تو راضی میشوم
عاشقان را ترس از شلّاق و از سرکوب نیست
جز خسوف روی ماهت اتفاقی شوم نیست
میپرستم ماه را ،از سجده ام معلوم نیست ؟
آنقَدَر با سرعت این "عاشق شدن" رخ داد که
صحنه ی آهسته اش هم آنچنان مفهوم نیست !
ترکمانچایی که من با چشمهایت بسته ام
بین کشورهای عاشق پیشه هم مرسوم نیست
این درشت افتادنِ چشمت درون عکسها
منکرش باشی ،نباشی،مطلقا از زوم نیست !
لا اقل تا زنده ام سیبی برایم قاچ کن!
در جهنم سهم من چیزی به جز زقّوم نیست
گرچه حاشا میکند اخمت،ولی مانند تو
هیچ کس در مهربانی راحت الحلقوم نیست
ایمان زعف
تو مرا آزردی که خودم کوچ کنم از شهرت /تو خیالت راحت می روم از قلبت ،میشوم دورترین خاطره در شبهایت /تو به من میخندی!!و به خود میگویی؛ باز می آید و میسوزد از این عشق ولی برنمیگردم نه !!میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد /عشق زیباست و حرمت دارد " سهراب سپهری "+ میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد فکر نکردن به این چیزیه که اشتباه خیلی از آدم هاست
حاج احمد آرام دستش را بالا آورد و به انتهای افق اشاره کرد و گفت:
بسیجی، آنجا انتهای افق است...
من و تو باید پرچم خود را در آنجا، در انتهای افق برافرازیم.
هروقت پرچم را آنجا زدی زمین، آن‌وقت بگیر راحت بخواب... ولی تا آن زمان نه!
 شیرِ در زنجیر اسرائیل، جاویدالاثر
حاج_احمد_متوسلیان
تو رسیدی که به این مرده کمی جان برسد
تا به این روح کویری، نم باران برسد
آمدی در دل من سلطه براندازی تا-
دوره ی سلطنت غصه به پایان برسد
قبل تو چاه غم و، حال در این محبس عشق
یوسف از چاه کشیدی که به زندان برسد
باور هیچ کسی نیست که با معجزه ات
کافر عشق چنین ساده، به ایمان برسد
پا به پای تو به پابوسی او خواهم رفت
باید این قصه در آخر به خراسان برسد
#احسان_نصری
پ.ن: امسال امام رضا ع جان هنوز ما رو نطلبیده
یادش بخیر ازدواج دانشجویی مشهد
ایشالله که قسمت بشه
 
دریافتحجم: 7.15 مگابایتتو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شببدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شبتبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آن گاهچه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شبتماشایی است پیچ و تاب آتش ها، خوشا بر منکه پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شبمرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوستچگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شبچنان دستم تهی گردیده از گرمای دست توکه این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هر شبتمام سایه ها را می کشم بر روزن
بچه ی 9 ماهه بخاطر اسهال و استفراغ(گاستروانتریت) توی اورژانس تحت نظر سرویس اطفاله و در آزمایش های روتینی که براش خواستیم کراتینین 3 داره!!!(یعنی عملکرد کلیه اش کاهش شدید پیدا کرده و به سمت نارسایی کلیه میره)!
احتمال دادم که اسهالش طول کشیده باشه و جبران کافی مایعات نشده براش و نارسایی حاد کلیه پیدا کرده اما مادر میگفت تازه از دیروز اسهال شده و مرتب هم بهش پودر ORS داده و از طرفی شیرخوار اصلا علایم دهیدریشن(کم آبی)نداشت...بعد از کلی سوال و پرسش بال
 دینداری فصلی و عاریه ای:
✨وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَىٰ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةَ ذَٰلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُﻭ ﺑﺮﺧﻲ ﺍﺯ ﻣﺮﺩم ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻳﻚ ﺳﻮﻳﻪ ﻣﻰ  ﺮﺳﺘﻨﺪ ، ﺲ ﺍﺮ ﺧﻴﺮی ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻳﺎﺑﻨﺪ ، ﻭ ﺍﺮ ﺑﻠﺎﻳﻲ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ ﻋﻘﺐ ﺮﺩ ﻣﻰ  ﻛﻨﻨﺪ ، ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺁﺧﺮ
سرزمینی وجود دارد که مردم آن را فقط از روی ترانه ها می شناسند.
مردان و زنانی در آنجا زندگی می کنند که راه آنجا را یافته اند و دیگر هیچگاه دوباره دیده نشده اند.
در آن سرزمین نیستی و زوال وجود ندارد. در آنجا درد و افسردگی شناخته شده نیست، نفرت و گرسنگی معنایی ندارد، همه با آرامش باهم زندگی می کنند و با فراغ بال و بدون زحمت خیلی چیزها به دست می آورند...
ولی در آنجا بخاطر نبودن غم، خوشی هم وجود ندارد! 
  #بر_باد_رفته
✍ #مارگارت_میچل
#نمایشگاه_کتاب 
 
امام صادق ع فرمودبخدا سوگند که گذاردن یک حج نزد من از اینکه من از ابنکه یک بنده ازاد کنم تا برسد به. ده. بنده و هفتاد بنده محبوتر است  اگر یک خانواده از مسلمین را کفالت کنم که انهارا از گرسنگی برهانم وپبکرشان بپوسانم. تا ابروی  انها را نزد مردم حفظ کنم نزد من از گزاردن حجی و حجی تا برسد بده ح وهفتاد حج محبوتر است 
چند روز قبل یک رزیدنت ارتوپدی زیر فشار کشیک دچار ایست قلبی شده و فوت کرده...حالا همه دنبال مقصر میگردن و بعد هزارسال یادشون افتاده بیان ببینن دارن توی این سیستم با بچه های مردم چکار میکنن...من نمیدونم علت مرگ این آقا واقعا بخاطر فشار کشیک و شب بیداری های مفرط بوده یا چیز دیگه،اما میدونم باید یک نفر بیاد بررسی کنه ببینه چرا رزیدنت ها ی خصوصا بعضی رشته ها مثل جراحی عمومی،زنان و ارتوپدی تا الان زنده موندن و دچار ایست قلبی نمیشن?!
باور کنید حتی برا
با دستم راستم پفیلا می‌خوردم. همان‌طور شروع کردم به آشپزی بدون دست راست. بعد دیدم بد نیست ادامه بدهم و اینگونه شد که یک‌دستی برنج را پختم. قسمت سختش آنجا بود که برنج را از سینی داخل کاسه می‌ریختم و نمی‌دانستم با دستم سینی را در هوا نگه دارم یا خروج برنج از سینی را کنترل کنم. و آنجا که برنج خیس را از کاسه درون قابلمه می‌ریختم و مقدار زیادی ته کاسه چسبیده بود و نمی‌دانستم با دستم کاسه را در هوا نگه دارم یا برنج را به سمت قابلمه هدایت کنم. و آنج
آنچه می‌ماند به یک جا خوشنیست، مرده‌ است به حاشا خوش
ذرّه‌ی حق همیشه در گردش گه به صحرا و گه به دریا خوش
تو ستاره‌ای، خیال شر سوزان وین ولایت به سودا خوش 
گر به ضرب چرخ همی رقصی زاده‌ی چرخی و به بلوا خوش
ورنه تو عمودِ بیداری بر فراز زیر و زیرا خوش 
شاهد دلم دوش می‌گفت حلمیا این دم دمیرا خوش
موسیقی: Tomaso Albinoni - Adagio in G Minor
امام باقر ع فرمود بخدا سوگند که گذاردن یک حج نزد من از اینکه یک بنده اراد کنم تا برسد به ده بنده و هفتاد بنده محبوتر است واگر یک خانواده از مسلمین را کفالت کنم که انها را از گرسنگی برهانم و پیکر شانرا بپوشانم تا ابروی انهارا نزد مردم حعظ کنم نزد من از گزاردن حجیو حجی تا برسد بده حج و هفتاد حج محبوتراست این لف خدای تبارک  تعالی ای حقوق بشر ااسلامی
نام نقی در این جهان همتا ندارد
پاکیزگی غیر از شما معنا ندارد
هادی اگر باشی برای بنده کافی است
راه سعادت غیر تو مولا ندارد
فهمیده ام از احترام پرده ی قصر
عالم به جز تو حضرت والا ندارد
بدخواه تو مبهوت مانده در جلالت
حرفی برای رد و یا حاشا ندارد
کردی مداوا زخم های دشمنت را
بی شک کسی چون تو دل دریا ندارد
این که دخیل نام تو شد مادر او
یعنی که دشمن غیر تو ماوا ندارد
کل کریمان از گدایان تو هستند
بسیار داری آن چه هر دارا ندارد
حاجت رواییِ گدای خانه ی تو
دیروز باری از یک تولیدی باز کردیم که مقداری کسری داشت. از مقداری هم بیشتر یعنی حدود 55 تا دونه کسریِ جنس! با تولیدی هماهنگ کردیم امّا زیر بار نمی رفت. قرار بر این شد که دوربین ها چک بشه و فایل مربوط به بازکردن گونی های اون تولیدی رو براش بفرستیم. چک کردن و برش فیلم دیروز، به من سپرده شد. همین طور که داشتم به مانیتور نگاه می کردم و کارهایی که دیروز انجام داده بودم رو می دیدم یک لحظه ذهنم رفت به روز حساب و کتاب نهایی.
روزی که بهم می گن توی فلان جا کم گ
امروز بعد از پیاده روی حموم هم رفتم. البته راستشو بخواید خیلی مردد بودم که برم یا نه ( در واقع اینو به روتینم اضافه کنم یا نه )، ولی وقتی داشتم برمیگشتم از پیاده روی دیدم صدای دوش آب میاد از زیرزمین ( حموم )، منم گفتم فلانی بدو که این یه نشونه ست، ولش نکن. 
حس خوبی داره قطعا، ولی حالا با موهای خیسم چیکار کنم D: سشوار دلم نمیخواد بزنم به موهام و البته این وقت صبحی که همه خوابن نمیشه روشنش کنم. فک کنم همینجوری با همین روسری زیر مقنعه برم دانشگاه. 
دیر
 
باید به دهان تو رجوع کردلبخندت را بوسیدپنجره ی روحت راآنجا که خواب از سر خیالم پراندآنجا که بوسه غرق بود در ابدیت
 
بگو چندبار می توان عاشق یک لبخند شد؟می توان غنچه ای را چیدباز در حسرت دیدنش جان داد؟
 
لبخندت را می بوسمآنجا که هنوز عشق در اتفاق می افتدحالا آغشته ام کن به روحتیا با من دهانم را شریک شو.
 
"مهسا رهنما"
 
پ.ن1:
اخم هایت را که باز کنی
تازه شاعرانگی ام گل می کند...
 
"امیر ارسلان کاویانی"
 
پ.ن2:
سال بد رفت و من زنده شدمتو لبخندی زدی و من
در خانه ی جان ما سراپا رقص استاینجا چو شدی بدان که اینجا رقص است
غم را سر هر صبح به قصّاب دهیمدر مسجد ما نباشد حاشا رقص است
صوفی نکند تحمّل این شادی هازاهد نکند فهم چه با ما رقص است
هر کس چو یکی دگر به این در آمدگفتیم برو که بزمِ تنها رقص است
صد حیرت از این جمعیت بی خویشانما یک نفریم و یک به غوغا رقص است
ای عقل چو یک پیاله با ما باشیبینی که تمام کار دنیا رقص است
گفتند چنین که کار تقوا زار استگفتیم چنان که کار تقوا رقص است
حلمی سر عاقلان به بالا می
من شنیدم در مردم همکاریها و محبتها زیاد هست. دکان دار بیرون دکانش در خیابان شیر آب و وسایل شوینده گذاشته که رهگذرها اگر مایلند بیایند آنجا دستشان را صابون بزنند/ خب اینها خیلی با اهمیت است؛ یا فلان پرستار عروسی خودش را عقب انداخته برای اینکه بتواند به این کار برسد؛ یا بعضیها کمکهای مالی مثلاً در مجموع میکنند؛ اینها بسیار کارهای خوبی است/ این درواقع رزمایش عمومی مردمی و دستگاه های ذیربط هست که ان شاءالله امیدواریم دستاورد خوبی برای کشورمان
شب‌های سرد و طولانی را محبوب من
بگو چگونه از سر بگذرانم
وقتی در آن دورتاریک، کوچه‌پس‌کوچه‌های شهرم 
صدایم می‌کنی
مرا به خود می‌خوانی
در چشمانم خیره می‌شوی 
برای لحظه‌ای گذرا
می‌گذاری به تماشایت بنشینم
وقتی‌که باد می‌پیچد در گستره‌ی بازوانت و نوازش می‌کند نازکای بی‌رنگِ گردنت را.. و می‌پیچاندم در آنجا و می‌میراند مرا.. 
 آنجا که مهمان از نفس‌افتاده و از راه دورآمده‌اش منم و جز آنجا همه‌چیز ملال است و سکوت..
آنجا که چشم اگر بینداز
دارویی بسیار جدید پس از آزمایش روی حیوانات قرار بود روی انسانها امتحان شود ولی امکان مرگ شخص نیز وجود داشت. 
سه نفر داوطلب تزریق این داروی جدید شدند. یک آلمانی، یک فرانسوی و یک ایرانی.
به آلمانی گفتند: چه قدر می گیری، گفت 100هزار دلار. 
گفتند: برای چه؟ 
گفت: اگر مُردم برسد به همسرم.
به فرانسوی گفتند: چقدر؟ 
گفت: 200 هزار دلار که اگر مردم 100هزار برسد به همسرم و 100 هزار برسد به معشوقم.
به ایرانی گفتند: چقدر می گیری؟ گفت 300 هزار دلار. 
گفتند چرا؟ 
گفت: 100
داستان: آنا دختر تنهایی است که از خانواده خودش دور شده و به نورفولک فرستاده شده تا با خانواده پیر خانم و آقای پگ زندگی کند. او هیچ دوستی ندارد. یک روز بر روی تپه های شنی دختری بنام مارنی را ملاقات می کند، کسی که ظاهرش با باطنش تفاوت دارد و…
ادامه مطلب
زنگ زدم به مشاور میگه خب چه درسی میگیری؟ میگم دارم شبیه مامانم میشم. ولی با حرفاش به این نتیجه رسیدم که شبیه مامانم بودم. پذیرش آدم‌ها برای من سخت بوده. میگه درس بگیر. باشه.
حالا میخوام زنگ بزنم به‌ش بگم من حسودم چیکار باید بکنم؟ بگم رو آدم‌ها حساس‌م. بگم وقتی فکر می‌کنن یکی دیگه از من بهتره (که چه حاشا کنم که بهتره) حسودی می‌کنم. وقتی فکر میکنم باحال نیستم حسادت می‌کنم. (خود باحال‌پندار های عن) به عالم و آدم حسودی می‌کنم. به اون دختره و اون
کسی به روی درختی نوشته بود به کارد
جمال چون تو درختی ربوده عقل و قرار
ندیده شکل تو دنیا به هیبت و عظمت
تو خود دلیل طراوت تو خود دلیل بهار
فقط برای جمالت کمی هرس بشوی
هزار مرتبه بهتر تو دل ربا بشوی
درخت سرو از آن سو شکسته آه کشید
بترس از آن که اسیر غم و جفا بشوی
کسی ندیده که سروی هرس شود چون که
محال بوده که از سرو هم ثمر برسد
کسی که کارد بگیرد چنین هنر دارد
بترس از آن که به دستان او تبر برسد
#حمید_رفائی
#کمی_متفاوت
@hamidrefaeipoem
در حال فرار کردن بود،فرار از ساختمان متروکه و مرموزی به اسم مدرسه شبانه روزی.از آن جا،نفرت زیادی داشت و وقتی داخل مدرسه بود،نفس کشیدنش برایش سخت می شد.معلم هایشان را مثل جادوگرانی مشکوک و عجیب و غریب می دانست،با چین و چروک های روی صورت معلم ها،چهره خوفناکی به وجود می آورد.
مدیر مدرسه،آن را غول مخوف می دانست،انگار این غول وحشت میخواد همه دانش  آموزان این مدرسه،مخصوصا آن دخترک را به عنوان غذا،میل کند!
فضای قدیمی و هولناک،دلش را میگرفت و نمیت
آنجا یک قهوه خانه بوداما ننشستیم به نوشیدن دوتا استکان چای،چرا؟ ، دنیا خراب میشد اگر دقایقی آنجا مینشستیم و نفری یک استکان چای میخوردیم؟!
عجله، همیشه عجلهکدام گوری میخواستم بروم؟من به بهانه ی  رسیدن به زندگی،همیشه زندگی را کشته ام...
(محمود دولت آبادی)
انسان از (جایگاه) سکوت خواهد دید که هر راهی که ذهن حرکت کند فقط حرکتی از فکر است که هیچ واقعیتی برای او وجود ندارد و فقط وقتی انسان او را باور داشته باشد واقعی می‌شود. فکرها فقط از راه آگاهی حرکت می‌کنند. آن‌ها هیچ قدرتی ندارند. هیچ‌چیز واقعیت ندارد مگر آنکه انسان به او برسد ، بر او چنگ بیاندازد، و او را به ترتیبی با قدرت باور آبستن سازد.
تنها راه برای ورود سکوت در خود کلام خودش است. انسان نمی‌تواند با چیزی به آنجا برود، به جز با هیچی. انسان نم
کاش دنیایی بود که درش رنج و غم نبود و همراه تو میشد به آنجا رفت... درسته بهشت اتفاقات هیجان انگیز نداره و لذت کشف چیز تازه ای ما رو به شوق نمیاره... درسته به نظر میرسه در آنجا زندگی کسالت آوری جریان داره، اما همین که "رنج" نیست، کافیه برای اینکه بهشت باشه...
صد در صد آدمی که بهداشت و موارد توصیه شده را رعایت نمیکند احمق است، اما آدرس غلط ندهند. آن چیزی که آرامش را تزریق میکند، ماسک و مواد ضدعفونی کننده نیست. حالا تا صبح هم بنشینیم التماس ماسک را بکنیم، یک درصد به ما آرامش نمیدهد که هیچ، استرس پشت نگرانی است که به ما اضافه میکند. صد در صد که بیماری حاصل ندانم کاری های بشر است، اما زیرک اگر باشیم، از همین ندانم کاری برای خود فرصت درست میکنیم. درِ خانه ی خدا را میزنیم. بهانه داریم دیگر. میبینیم که عاجز
بسم ربّ شهدا...
سلام!
این اولین نوشته من در بلاگ بیان هست،و قبلا اینجا وبلاگی نداشتم...
آدرس این وبلاگsarbaz1300 هست،به یاد سپهبد متواضع و شجاعمان...
شهید سلیمانی...به یاد جاودانه مردِ ایل سلیمانی...
و اسم وبلاگ ،فانوسی روی تپه روشن است...
شاید بپرسید،ماجرای تپه و فانوس چیست؟!کدام تپه و کدام فانوس؟!
داستان از آنجا شروع می شود،یک روستا در جنوب استان کرمان،یک روستای کوچک، حوالی رود هلیل...
آنجا یک تپه هست،دورتر از خانه های خشت و گلی و سنگی،تپه ای که روی آ
من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
می نوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعر سپیدم هر شب
می نشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غم انگیز ترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خود تنهای خودم
من به مغرور ترین حالت ممکن شاید 
نوکر و بنده ی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خنده ی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد من ماندم و این شوق تمنای خودم
من نمیخواستم این شعر به اینجا برسد
قفل و زنجیر زدم بر دل و بر پای خودم
من به دلخواه خودم حکم به مرگم دادم
خونم ا
« شده آیا که غمی ریشه به جانت بزند ؟
گره در روح و روانت به جهانت بزند ؟ »
شده در خواب ببینی که تو را قرض کند ؟
بروی وَهم شوی تا که تو را فرض کند ؟
شده در گوش ِ تو گوید که تو را باز تو را…؟
نشوم فاش ِ کسی تا که شوم رازْ تو را …؟
شده آغوش شود تا که هم آغوش شوی ؟
گره ات باز کند تا که تو خاموش شوی ؟
شده یک شب برود تا که روی در پی او ؟
که تو فرهاد شوی تا بشوی قصه ی او ؟
به همان حال بگویی که تو مجنون ِ منی
به تو بیمار شدم تا که تو درمون ِ منی
شده دلتنگ شوی غم به ج
حکمتانه:
۱. برای آرامش به برگ علف بیابان و حرف بیگانه بی ایمان پناه می بریم اما به خالق کل زمین و آسمان چطور؟
۲. به آسمان بیشتر نگاه کن تا کوچکی دنیایت را بیشتر ببینی.
۳. خودت در برابر خدا هیچی تا چه برسد به مشکلاتت پس حلشان را از خدا بخواه.
۴. دنیا محل پر کردن حساب کارت اعمالمان است و قیامت روز کارت کشیدن؛ نکند قیامت پیش همه مردم پیام برسد موجودی حساب شما برای بهشت کافی نمی باشد.
۵. الهی از مشتی خاک در گذری به جایی بر نمی خورد!
http://ziarani1.blog.ir/
آیا می دانستید که سفر به کشور ترکیه به اخذ ویزا نیاز ندارد ؟ نه تنها ترکیه بلکه کشور های دیگری نیز هستند که برای رفتن به آنجا نیازی به داشتن ویزا نیست . ولی بسته به قوانین مدت محدودی را میتوانید اقامت کنید . به عنوان مثال در طول 6 ماه شما فقط 90 روز اجازه ی اقامت در ترکیه را دارید . شما می توانید یک بار سفر کنید و 90 روز اقامت داشته باشید یا در طول 6 ماه چندین بار سفر کنید و مجموع اقامت شما در سفرهایتان به 90 روز برسد . اگر در کمتر از 6 ماه شما 90 روزتان
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «ارتش در  [قضیه سیل]گلستان، قبل از اینکه ستاد بحران به آنجا برسد، حضور پیدا کرد؛در خدمت مردم بود.  [درماجرایی دیگر ] سرهنگ ارتشی خم میشود که یک پیرمرد پایش را بگذارد روی پشت او، سوار [کامیون] بشود! این یعنی ارتش در شعار «ارتش فدای ملّت» صادق است.» ۱۳۹۸/۰۱/۲۸نوجوان خامنه‌ای براساس این بخش از بیانات رهبر انقلاب، لوح «ارتش فدای ملت» را منتشر می‌کند.
           
می‌گفت: «فکر کن نه خانی آمده و نه خانی رفته. فراموشش کن و برگرد به جریان عادی زندگی.»
گفتم: «اتفاقاً هم خانی آمده و هم خانی رفته. راستش همینی که می‌بینی درست جریان عادی زندگی است.» و بعد فکر کردم اگر فقط مفهوم یک چیز را در زندگی خوب یاد گرفته باشم، آن مفهوم شکست است. بار اولی نبوده که طعم شکست را چشیده‌ام و بار آخر هم نیست. و اینکه من هم مثل هر انسانی از باختن و شکست خوردن ناراحت می‌شوم و اعصابم تیزتیزی می‌شود و چند روزی عقربه‌های رفتار و کردا
کربلامنتظرماست حسینش تنهاست/شورشی بهرامامت به دل آن صحراست/آسمان غرق تماشای شهادت طلبی/تشنگی زمزمه ای بهر وصال یکتاست/یک یکی جان بفدای پسرفاطمه اند/ناظرشورحماسه زبر عاشوراست/برسد داغ عظیمی به دل پاک حسین/اکبرواصغراو تشنه لب کرببلاست/علقمه منتظر مقدم عباس علی/قهرمان دوجهان زمزمه ای ازسقاست/لحظه سخت وداع است حسین وزینب/حاکم بردل خواهر همه جابامولاست/سخت شد وقت شهادت زبرخون خدا/گریه کن بهرمصائب همه اش برآقاست/بر ولایت همه لبیک سعادت داریم
به دست خود درختی می نشانم به پایش جوی آبی می کشانم
کمی تخم چمن بر روی خاکش برای یادگاری می فشانم
 
 
درخت می کارم
 
درختم کم کم آرد بر گ و باری بسازد بر سر خود شاخساری
چمن روید در آنجا سبز و خرم شود زیر درختم سبزه زاری
 
 
به تابستان که گرما رو نماید درختم چتر خود را می گشاید
خنک می سازد آنجا را ز سایه دل هر رهگذر را می رباید
 
درخت می کارم
 
 
به پایش خسته ای بی حال و بی تاب میان روز گرمی می رود خواب
شود بیدار و گوید : ای که اینجا درختی کاشتی روح تو شا
دولت روحانی و جریانات حامی انتخاباتی ایشان که احمدی نژاد را به خاطر طرح های مسکن مهر، سهمیه بندی سوخت و .... گداپرور نامیده بودند، بیش از پیش مردم را به این سمت سوق دادند.
یک روز کشاندن مردم به خیابان ها برای خرید ارز با قصد یا بدون قصد سوء ، یک بار کشاندن مردم به فروشگاه های اینترنتی برای ثبت نام گوشت و مرغ و تخم مرغ اینترنتی!
یک بار با کارت ملی ! یک بار با کد پستی !  آخرش فکر کنم نوبت به کوپنی کردن گوشت و مرغ و تخم مرغ برسد! زمان های انسان های نخست
 
وقتی مژی گم شد : داستان دخترهایی آرزو به دل مانده، آرزوی سرزمینی مطابق میل شان
 
وقتی مژی گم شدنویسنده: حمیدرضا شاه آبادیانتشارات: کانون پرورش فکری کودک و نوجوان
معرفی:
دخترها در همه جای دنیا مظلوم واقع شده اند. به همین خاطر همیشه دوست دارند کاری کنند متفاوت از شرایطی که در آن زندگی می کنند. هرکس از هرچه دارد راضی نیست.این رمان داستان دخترهایی است که آرزوی سرزمین دیگری دارند مطابق میلشان، چقدر خواندنی و جالب است… وقتی مژی گم شد را از دست ند
والمستقرین فی امر الله...
 
برگشته ام به بنده ی خود اعتنا کنی
با یک نگاه، جان مرا مبتلا کنی
 
من مرغ پر شکسته ام و آمدم که باز
از بال زخمی ام گره کور وا کنی
 
ای مُستَقر به امر خدا، آمدم مرا
ثابت قدم به میکده ی هل أتی کنی
 
صد بار یا رضا مددی یا رضا کنم
با آرزوی اینکه مرا هم صدا کنی
 
دل را به هر کسی که سپردم، رهام کرد
غیر از تویی که نیست گمانم رها کنی
 
عمری است ای رئوف، گدایان خسته را
با شاهراه قرب خدا آشنا کنی
 
حالا که قسمتم نشده کربلا روم
روضه بخو
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

علامه‌ مروجی‌ سبزواری شهید مقام‌عندیت
 آنکه در راه خدا کشته می شود، می شود شهید.
شهید، فعیل به معنای فاعل است یعنی شاهد. مشاهده کننده.
شهید یعنی کسی که مشاهده می کند.چه کسی را؟خدا را دارد مشاه
هم‌ الان از تشییع برگشته‌ ام و نشسته‌ ام پای این یادداشت. سه روز است دارم این یادداشت را می‌ نویسم. درواقع سه روز است دارم این یادداشت را نمی‌ نویسم. سه روز است دستم به نوشتن نمی‌ رود. ذهنم خشک شده. دوستانم نوشته‌ های احساسی می‌ نویسند و عاطفه‌ شان را با شیوا ترین کلمات رنگ‌آمیزی می‌ کنند. منِ طنزنویس اما ناتوانم. از منِ شاعر هم کاری برنمی‌ آید. بهت و خشم و حسرت و اندوه در هم آمیخته‌ اند و توانم را بریده‌اند. در این شبکه و آن شبکه چرخ می‌
درویشی قصه زیر را تعریف می کرد:
یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر  گذاشته بود  وقتی مُرد همه می گفتند به بهشت رفته است آدم مهربانی مثـل او حتما ً به بهشت می رود در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فراگیر نرسیده بود و  استـقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد   فرشته نگهبانی که باید او را راه می داد نگاه سریعی به فهرست نام  ها انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به جهنم فرستاد  در جهنم هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت
گوگل مپ را باز می‌کنم و  نگاه می‌کنم به خط‌هایِ سیاهی که مرزهایِ کشورها را مشخص کرده است. دقت می‌کنم که ببینم کدام کشور به کدام کشور نزدیک تر است و کدام
از کدام دور تر. مساحت کدام بیشتر به نظر می‌رسد و کدام کمتر. کدام سرسبز
تر است و کدام نه. کمی بیشتر زوم می‌کنم به درونِ کشوری در آسیایِ شرقی، و به دنبالِ شهری می‌گردم که حتی اسمش را
هم نمی‌دانم. مشخص نیست فاصله‌ام با آنجا چقدر است و
اگر پاسپورت و ویزا و ماشینِ نداشته‌ام ردیف بود، دقیقاً چ
شده آیا که غمی ریشه به جانت بزند؟گره در روح و روانت به جهانت بزند؟شده در خواب ببینی که تو را قرض کند؟بروی وهْم شوی تا که تو را فرض کند؟شده در گوش تو گوید که تو را باز تو را...؟نشوم فاش کسی تا که شوم رازْ تو را...؟شده آغوش شود تا که هم آغوش شوی؟گره ات باز کند تا که تو خاموش شوی؟شده یک شب برود تا که روی در پی او؟که تو فرهاد شوی تا بشوی قصه او؟به همان حال بگویی که تو مجنون منیبه تو بیمار شدم تا که تو درمون منیشده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد؟گره ات کور شو
به شهری آمده ام که جای نفس های توست 
به نامت که شعرم رد گریه های توست 
آخر به کجا می رسد این روایت عشق 
کاش آنجا برسد که مراد چشم های توست 
هر دم موجی می کشاند مرا به کوی یار 
این موج یقیناً عطری ز نفس های توست 
فکر وصلت مرا به مرز جنون خواهد رساند
معمای این آشفته بازار در دست های توست 
 
شاعر ابراهیم حجتی نژاد
 
زندگی پیـکار نیست، بـازی است! زیرا آنچه آدمی بکارد همان را درو خواهد کرد، چه خوب، چه بد قوه تخیل در بازی زندگی نقشی عمده دارد
برای پیروزی در این بازی زندگی باید قوه تخیل را طوری آموزش دهیم که تنها نیکی را در ذهن تصویر کند. زیرا آنچه آدمی عمیقاً در خیال خود احساس کند یا در تخلیش به روشنی مجسم نماید، بر ذهن نیمه هوشیار "ضمیر ناخودآگاه" اثر می گذارد و مو به مو در صحنه زندگی اش ظاهر می شود
تخیل را قیچی ذهن خوانده اند ، این قیچی شبانه روز در حال بریدن
محسن بن حسین علیهما السلام جنین بی‌گناهی که به مانند عمویش محسن بن علی علیهما السلام به دست طاغوت‌های زمانه سقط و شهید شد
شیخ عباس قمی در کتاب منتهی الآمال می‌نویسد:
دیگر واقعه سقط جنین است که در کنار حلب واقع شده.
حموی در معجم البلدان گفته است: جوشن کوهی است در طرف  غربی حلب که از آنجا برداشته می‌شود مس سرخ و آنجا معدن او است، لکن آن معدن از کار افتاده از زمانی که عبور دادند از آنجا اسرای اهل بیت حسین بن علی علیهما السلام را؛ زیرا که در میان
 
یک درخت میلیون ها چوب کبریت را می سازداما وقتی زمانش برسد فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیونها درخت کافی استزمانه و شرایط در هر موقعی می تواند تغییر کنددر زندگی هیچ کس را تحقیر و آزار نکنیدشاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشدزمان از شما قدرتمندتر استاز یک درخت هزاران چوب کبریت تولید میشوداما وقتی زمانش برسد یک چوب کبریت برای سوزاندن هزاران درخت کافیست
===============
کسانی که شما را دوست دارند حتی اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند ترکت
دردی که پینه بسته
ایوب گشته فرهاد
صبری که ماند و آه از
عمری که رفت بر باد
 
هر آدمی که آمد
لبخند روی لب داشت
حاشا بر این جماعت
ویرانه‌های آباد
 
مرغی که آسمانیست
در دام لانه کرده
صید از فرار خسته
دیوانه گشته صیاد
 
کس یاد کس نباشد
الا در این دو جنبه
یا چهره حور باشد
یا روح گردد آزاد
 
زین دردها که گفتیم
موجی ز غم برآمد
سهراب قایقت کو؟
در شهر مُرده فریاد
 
|فاضل نادرپیشه|
 
سلام یوکا؛
یافتم!
بلاخره یافتم کجا می‌خواهم گم بشوم. تپه‌های کردستان! دلم برای آن فضای جادویی به شدت تنگ شده. با این که تابستان برای اولین بار رفته بودم آنجا، اما انگار سال‌ها بود آنجا زندگی می‌کردم. 
تابحال چابهار نرفته‌ام ولی مطمئنم نسبت به آنجا‌هم همچین حسی دارم. دلم برای کردستان و چابهاری که هیچ‌وقت ندیدمش تنگ شده. 
امشب توی ماشین با مادر دعوایم شد.داشتم از سرما یخ می‌زدم. او هم دوباره شروع کرده بود که چرا قیافه‌ام را اینجوری می‌گ
حالا بیاییم خیر و شر را در متن دین و اعتقادات دینی در نظر بگیریم:اگر ما یک مومن معتقد باشیم (حداقل اینکه ریشه های اعتقادی در ما وجود داشته باشد)اگر خیر و نعمتی به ما برسد آنرا "فضل و رحمت الهی" میدانیمو احیانا شرّ و بدی دامن ما را بگیرد آنرا "امتحان الهی" قلمداد میکنیم.
در نقطه مقابل:اگر خیر و نعمتی به فرد یا ملتی برسد که باور دینی و اعتقادی اش مورد قبول ما نباشد آنرا مهلت و حتی امتحان الهی می بینیم.و احیانا شرّ و بدی به جان آن فرد یا ملّت بیافتد ا
بین ایران وعراق است چه وحدت زیبا/عامل تفرقه راریشه کنش کن هرجا/دین اسلام و ولایت همه اش این باشد/وحدت وگنج بصیرت برسد ازیکتا/عشق ایران وعراقی است همه آل نبی/معرفت کسب کنی بازبه آل طاها/درره وحدت ما خون شهیدان وطن/هدف خامنه ای یاکه خمینی اینجا/جمعه ای ما همگی شوکه اخبارشدیم/یک سلامی زادب سوی سلیمانی ما/دشمن از کینه زندتیربه سرداروطن/باشهادت برسد وحدت در ملتها/کن فراخوان همه کس یارولایت باشیم/همدلی چاره بود ریشه کنی براعدا/وقت آن است که مامتح
آینه چشمانت مرا مسخ خودش ساخت
 
من در آنها چیزی را دیدم که وصف ناشدنی بود
 
من خودی را دید چون تو و توی را دیدم چون من
 
من که بودم گه مسخ در آینه چشمانت به نظاره نشستم
 
و در آنها خدایی را دیدم که مرا مهربانانه دوست میداشت
 
من خدایی را دیدم که سرای زیبایهایی بی پایان بود
 
من در آنجا ندای را شنیدم که نا گفتنیست
 
من در آنجا بودم و خودی را دیدم
 
آری آن من بودم
 
منی که بی نهایتها را به نظاره نشسته بودم
 
بی نهایت عظمت
 
بی نهایت شکو
 
بی نهایت بزرگ
کرشمه ی خسروانی: عاشقانه ای پیچیده ولی جذاب
 
کرشمه ی خسروانی : سیدمهدی شجاعی
معرفی:
داستان از آنجا شروع می شود که مردی با همسرش برای تفریح کنار رودخانه ای می روند و زن به خیال اینکه آنجا کسی نیست شالش را برمیدارد. اتفاقا مردی که آنجا پنهان شده بود آن زن را می بیند و یک دل نه صد دل…این داستان پیچیده و زیبا را با خواندن کتاب پی بگیرید.
بریده کتاب:
رفته بودم که به آهو کمند بیندازم که به کمند آهو درآمد. آهوی زنده می خواستم که از قهاری احمقانه، صید آ
بسم الله الرحمن الرحیممیوه اگر زودتر از موعد به دستت برسد کال و نارس است و بابت طعم ناپخته ای که دارد دلت را می زند و تو با وجود همه خوشمزگی هایش قدر و ارزش آن را نخواهی دانست. هر چیزی زمانی دارد، وقتش که برسد، می رسد و شیرینی اش خوب به جسمت می نشیند. باید وقتش رسیده باشد ...کتاب ها برای من همیشه همین طورند. با همه کتاب هایم این را بارها چشیده ام، تا زمانشان نرسد مزه شان زیر زبانم کال است و روی دور کند یک جایی مزه کردن شان متوقف می شود.نفس عمییییق ..
خواجه عبدالله انصاری :
بدان که خدای تعالی در ظاهر، کعبه ای بنا کرده که او از سنگ و گل است و
 در باطن کعبه ای ساخته که از جان و دل است. آن کعبه ساخته ابراهیم خلیل است و این کعبه بنا کرده ربّ جلیل است. آن کعبه منظور نظر مؤمنان است و این کعبه نظرگاه خداوند منان . آنجا چاه زمزم است و اینجا آه دمادم. آنجا مروه و عرفات است و اینجا محل نور ذات.
دیدن خون بعد از رابطه:خونریزی واژینال در زمان بارداری مخصوصاً در سه ماه اول مسئله‌ای شایع می باشد .
و معمولا علائم های آن مشکل نمی باشد ولی از آنجا که خونریزی در بعضی از موارد می‌تواند .
علائم مشکل جدی ایجاد کند الزامی می باشد.
که دلیل اصلی خونریزی توسط پزشک مورد ارزیابی قرار بگیرد .
و به همین خاطر در صورت هرگونه خونریزی واژینال برای حفظ سلامت خود .
و همینطور فرزندتان بهتر می باشد که به پزشک رجوع کنید.
مطالب و مقالات سایت “مشاوره ازدواج” توس
خیلی چیزها قرار بود ،بنویسم
ولی حالِ نوشتن ندارم. اوضاع روبراهه. این منم که روبراه نیستم! آن‌هم موقعی که باید روبراه باشم. ولی ظاهرم که روبراه است، همین کافی‌ست برای آنهایی که همین‌قدر از من می دانند.  این‌روزها ذهنم توی جاهای دور می گردد. جاهای خیلی خیلی دور! دور ولی نزدیک. خودم را به امان خدا سپرده‌ام، خدا را هم به خودش..منتظر اتفاقی هستم که خیلی زودتر از تصورم می‌افتد، اتفاقی که یک‌بار تمام و کمال متلاشی‌ام کند و خودم را  برای همیشه به
قاصدک! هان، چه خبر آوردی ؟از کجا وز که خبر آوردی ؟خوش خبر باشی، اما،‌ اماگرد بام و در منبی ثمر می گردیانتظار خبری نیستمرانه ز یاری نه ز دیار و دیاری باریبرو آنجا که بود چشمی و گوشی با کسبرو آنجا که تو را منتظرندقاصدکدر دل من همه کورند و کرنددست بردار ازین در وطن خویش غریبقاصد تجربه های همه تلخبا دلم می گویدکه دروغی تو، دروغکهفریبی تو، فریبقاصدک هان، ولی … آخر … ای وایراستی آیا رفتی با باد ؟با توام، آی! کجا رفتی ؟ آیراستی آیا جایی خبری هست هن
آیا شما برای اینستاگرام گرسنه هستید؟ خوب ، شما تنها نیستید. اینستاگرام یکی از پرکاربردترین سیستم عامل های جهان است. پیش بینی می شود تعداد کاربران موجود در این سیستم عامل برسد 989 میلیون تا سال 2022 بازاریابی اینستاگرام این می تواند به نتایج عالی برسد. الف ضریب هوشی فیس بوک این بررسی نشان داد …The post 10 گرایش در طراحی گرافیکی که باید در سال 2020 برای اینستاگرام بدانید appeared first on باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب.
مشاهده مطلب در کانال
خانم های عزیز، هیچ دلیل منطقی‌ای برای اینکه شما به استادیوم نروید در نظر من وجود ندارد. اما باید بدانید استادیوم هیچ چیز خاصی ندارد! جز هر ثانیه چهل و هفت مدل فحش شنیدن، دود سیگار و امثالهم... اصلن خود فوتبال چه چیز خاصی دارد که تماشای آن داشته باشد؟ دارم در رابطه با لیگ ایران صحبت می‌کنم... ! 
که البته این حرف ها را گوش شما بدهکار نیست! آدمی عادت دارد بدود به سمتی که آن را ممنوعه می‌خوانند! و وقتی به آنجا می‌‌رسد متوجه می‌شود عن خاصی آنجا نی
 
شک نباید کرد که انقلاب به هنر نیازمند است وهنر انقلاب از آنجا که باید حامل مفاهیمی نو وقهراً نا آشنا باشد ، واز آنجا  که باید با همه معارضه ها وخصومتها یی که هیچ انقلابی  از آن مصون  نیست ، در گیر شود و ازآنجا که باید معارف نوین را در ذهن ها راسخ وماندگار سازد ، ناگزیر باید هنری ممتاز وفاخر وپیشرو باشد .
 
ادامه مطلب
عشق را بی معرفت معنا مکن
 زر نداری مشت خود را وا مکن
گر نداری دانش ترکیب رنگ 
بین گلها زشت یا زیبا مکن
خوب بودن شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن پیدا مکن
دل شود روشن ز شمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای حاشا مکن
ای که از لرزیدن دل آگهی هیچ
کس را هیچ جا رسوا مکن
زر بدست طفل دادن ابلهی
ست اشک را نذر غم دنیا مکن
پیرو خورشید یا آیینه باش
هرچه عریان دیده ای افشا مکن
 
تصویر :
 
 
 
با سلام...من علی رضا دهقان زاده هستم ما در یک روز به کتابخانه عمومی رفتیم با زعیمیان و بابایی و من و معلم رفتیم کارمان که آنجا تمام شد معلم گفت بیایید برویم مغازه آقای توکلی کتاب بخوانیم ما هم قبول کردیم و رفتیم آنجا که رسیدیم کتاب های رنگا رنگ آنجا بود من و بچه ها کتاب ورداشتیم وشروع  به خواندن کردیم فکر کنم بابایی هم کتاب خواندن را خیلی دوست داشت چون داشت زیاد کتاب میخواند همان موقع ابراهیمی به جمع ما اضافه شد و او هم کتاب خواند بعد از چند سا
در رابطه با روش کسب دانش معنوی عملی،اگر تمرینی یافتید که تمایلات شرورانه را در شما افزایش می‌دهد و شما را به سمت خودخواهی سوق می‌دهد، رهایش کنید، هرچند ممکن است به چشم دیگران پرهیزکارانه به نظر برسد.و اگر هر عملی تمایلات شرورانه‌تان را خنثی می‌کند، و به نفع موجودات ذی‌شعور است، بدانید که آن راه درست و مقدس است، و ادامه‌اش دهید،ولو به چشم دیگران گناهکارانه به نظر برسد.
میلارپا
نقاشی از اولگ شوپلیکاک
خبر به
دور
ترین
نقطه
جهان
برسد
نخواست او
به
منه
خسته
بی
گمان
برسد
شکنجه بیشتر
از
این
که
پیش
چشم
خودت
کسی
که
سهم  تو باشد
به
دیگران
برسد
چه می
کنی؟اگر
او
را
خواستی
یک
عمر
به راحتی
کسی
از
راه
ناگهان
برسد
رها کنی
برود
از
دلت
جدا
بشود
به انکه
دوست
ترش
داشت
به
ان
برسد
رها کنی
بروند
و
دوتا
پرنده
شوند
 خبر
به
دورترین
نقطه
جهان
برسد
گلایه ای
نکنی
و
بغض
خویش
را
بخوری
که هق
هق!...
تو
مبادا
به
گوششان
برسد
خداکندکه...نه..نفرین
نمیکنم
..نکند
به او
که
عاشق
او
بوده
«آبی که به آبی برسد ، بی کران که به بی کران برسد ، تفوق باکی است ؟ دریا و شب در یک خط از هم جدا می شوند ، خطی که در افق مرئی است ، خطی که شب ها پاک می شود . دریا و شب در هم یکی می شوند ، بی کران ابدی . »
اولِ تک نگاره ای در اولین شماره ی مجله ی سان ، این بند به عنوان مقدمه نوشته شده و از دیشب که این جملات را دیدم ، در سرم پرسه می زنند . 
می دانم ، دریا هم کران دارد ولی راستش خیلی از ماهی ها خوابش را هم نمی بینند . 
ای کاش انسان ها هم بی کران یا حداقل «کرانه ن
زینب کبری  برای این جور وقتهای ملت ما این شعر را گفته است:
یا هلالا لما استتم کمالا
غاله خسفه فأبدا غروبا
ما توهمت یا شقیق فؤادی
 کان هذا مقدرا مکتوبا
 گمانم نمی رسید روزی تصویر گوشت شقه شده با دنده های روبه آسمان  او را ببینم  همراه با  قرمزی هایی که  روزی ریه و قلب و جگرش بود. تنها جای سالمش آن دست بود...آن انگشتر ...حتی جای سالمش هم با گل و سوختگی تزئین شده بود. این آخرین پیام مردی بود....مردی که همین طوری غیر رسمی از روی محبوبیت نفر دوم یک ملت
   حسین(ع) دیگر هیچ نداشت که فدا کند جز جان که میانِ او و ادایِ امانت          ازلی فاصله بود...
    و اینجا سدرةالمنتهی است.نه...که او سدرةالمنتهی را آنگاه پشت سر نهاده         بود که از مکه پای در طریق کربلا نهاد... و جبرائیل تنها تا سدرةالمنتهی              همسفر معراج انسان است...
     سدرةالمنتهی مرزدار قلمرو فرشتگان عقل است...عقلِ بی اختیار...
     اما آلِ کساء، ساحتِ امانتداری و اختیار است و جبرائیل را آنجا بار نمیدهند        که هیچ ، بال میسوزانن
سوار شوید! این زین MAC است ...می دانم که تعدادی از شما gals و شخص ساده و معصومی که به MBB بازدید می کنند نیز اسب سوار می شوند ، بنابراین باید بدانم - آیا سایه چشم MAC Saddle به هیچ وجه شما را به یاد زین های واقعی می اندازد؟ آیا این همان زین های رنگی است؟ از آنجا که من هرگز اسب سوار نشده ام ، بنابراین هیچ سرنخی ندارم.
تنها چیزی که می دانم من عاشق این رنگ هستم ، مرد ، و سالهاست که آن را می پوشم! این یک - حالا لطفا این را می گویم فرار نکنید - قهوه ای نارنجی مات.
بله ،
همه این شبکه‌های اجتماعی رو پاک میکنم... حتی شاید این وبلاگ هم پاک... درد دارد ولی برای من که دردمندم وجود اینها هم چیزی رو عوض نمیکند... میروم در خلوتم و فراموش‌شدن را آغاز میکنم... برای من که بیخبرم، اطمینان و یقین به اینکه بیخبر هستم و بیخبر هم خواهم بود شاید تسکینی باشد... تنها ترسم این است که به چیزهایی پشت پا بزنم که دیگر چیزی از من نماند و آنوقت با مصطفایی روبرو بشوم که برایم به شدت غریبه است؛ وضعیت وحشتناکی است، خدا به دادم برسد، به داد همه
تند تند غذا خوردن یک عادت بسیار نامناسب غذایی است،که علاوه بر افزایش احتمال خفگی افراد، موجب ایجاد امراض بسیاری در بدن می شود. در این روش غذا به خوبی جویده نشده و باعث افزایش فشار به دستگاه گوارش انسان می شود.
زمانی که به آرامی غذا می خورید، بهتر هم هضم می کنید. شما به راحتی وزن خود را از دست می دهید یا حفظ می کنید. با این حال، شما هم از هر وعده غذایی احساس رضایت بیشتری می کنید. در مقابل چنانچه اگر غذای خود را سریع بخورید، گوارش شما آسیب می بیند.
کربلامنتظرماست حسینش تنهاست/شورشی بهرامامت به دل آن صحراست/آسمان غرق تماشای شهادت طلبی/تشنگی زمزمه ای بهر وصال یکتاست/یک یکی جان بفدای پسرفاطمه اند/ناظرشورحماسه زبر عاشوراست/برسد داغ عظیمی به دل پاک حسین/اکبرواصغراو تشنه لب کرببلاست/علقمه منتظر مقدم عباس علی/قهرمان دوجهان زمزمه ای ازسقاست/لحظه سخت وداع است حسین وزینب/حاکم بردل خواهر همه جابامولاست/سخت شد وقت شهادت زبرخون خدا/گریه کن بهرمصائب همه اش برآقاست/بر ولایت همه لبیک سعادت داریم
شوپنهاور: هر نفسی که فرو می‌بریم، مرگی را که مدام به ما دست‌اندازی می‌کند، پس‌می‌زند… . در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود زیرا از هنگام تولد، بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه‌اش، با آن بازی می‌کند.بااین‌همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه‌ی فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه می‌دهیم، همان جور که تا آنجا که ممکن است طولانی‌تر در یک حباب می‌دمیم تا بزرگ‌تر شود، گرچه با قطعیتی تمام می‌دانیم که خواهد تر
اشک در چشمانم حلقه میزندمن این بی تحملی را هر لحظه دارم طاقت میاورمتوباز هم قرار نیست فراموش شویانگار تا ابد همه تا من را میبینند دربارهء تو کنجکاو میشونددوباره روز از نو روزی از نواشک قفل شده گوشه ی چشمانم میان ریختن و ماندنمیان گریختن و جاری شدنمیان ...و وقتی تو قرار نیست پاکشان کنی آبی به دست و رویم میزنم ..آب از آب هم تکان نمیخورد..اصلاً معلوم نیست دیگر!طاقت می آورم ولی این من نیستم که دارد انتقام میگیرد زمانه است که بو عشق در اوفتاده استدق
یه وقتایی که از همه چیز خسته میشیم . ارزو می کنیم که ای کاش  یه دنیای قشنگ تری می داشتیم
مثلا آدم های دو رو همیشه آزار دهنده هستند. همیشه فکر می کنم ادمی که با صراحت حرفش را می زند به مراتب ارزشمتد تر از ادمی ست که خود را پشت دیوار حاشا پنهان می کند . 
تجربه به من ثابت کرد که باید از ادم های دو رو فاصله بگیرم.  اینقدر فاصله بگیرم  که فقط یک تصویر از انها در ذهنم باقی بماند همراه با اندکی دلتنگی . دلتنگی را از این جهت می گویم که عامل حیات انسان هاست
شبی که حزب منفجر شد اصلا قرار نبود آن همه جمعیت آنجا باشد، به صورت معمول باید ده – پانزده نفر آنجا می بودند. بقیه را خود کلاهی دعوت کرده بود، هر کسی را که می دانست وزنه است حتی عضو حزب نبود [مثل شهید منتظری] به بهانه ای کشیده بود آنجا. گفته بود امشب آقای بهشتی می خواهد سخنرانی مهمی راجع به مسائل اقتصادی ایراد کند. لذا در آن شب خیلی ها به آنجا رفتند.
حتی آقای بهشتی هم نمی دانستند که چرا این همه جمعیت آنجا آمده است. بعد از اقامه نماز وقت برای سخنرا
«آبی که به آبی برسد ، بی کران که به بی کران برسد ، تفوق باکی است ؟ دریا و شب در یک خط از هم جدا می شوند ، خطی که در افق مرئی است ، خطی که شب ها پاک می شود . دریا و شب در هم یکی می شوند ، بی کران ابدی . »
اولِ تک نگاره ای در اولین شماره ی مجله ی سان ، این بند به عنوان مقدمه نوشته شده و از دیشب که این جملات را دیدم ، در سرم پرسه می زنند . 
می دانم ، دریا هم کران دارد ولی راستش خیلی از ماهی ها خوابش را هم نمی بینند . 
ای کاش انسان ها هم بی کران یا حداقل «کرانه ن
و قال (علیه السلام): لَا خَیْرَ فِی الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ، کَمَا أَنَّهُ لَا خَیْرَ فِی الْقَوْلِ بِالْجَهْل.
شناخت جایگاه سخن و سکوت (علمى، اجتماعى):و درود خدا بر او، فرمود: در آنجا که باید سخن گفت، خاموشى سودى ندارد، و آنجا که باید خاموش ماند سخن گفتن خیرى نخواهد داشت.
یکی از بچه های کلاس که از گیلان به دانشگاه ما آمده است در مورد حال و هوای شهرش میگفت. آنطور که شنیدم آنقدر برگ زرد روی زمین میریزد که آدم برای عبور و مرور باید یک تونل بسازد. در یک چشم به هم زدن حجم عظیمی از برگ های پاییزی روی زمین میریزند. با اولین باران پاییزی، قورباغه ها طلبکارانه گوشه مرداب می نشینند و غبغبشان را باد میکنند. اردک ها هم با فیس و شماتت از آب بیرون می آیند و با تبختر راه میروند و خودنمایی میکنند. نمیدانم، اما شنیدم که آنجا گاوها
  
 
شهر خالی می شود...
کوچه ها یخ می زنند...
ِاردیبهشت ... می رود...
اما طعم شیرین کرشمه اش؛
می کُشد نفس تنگ زمین را...هلاک می کند ظلمت کده ی این مسافر  غریب  را....خیابان هایش پر می شود از
  بغض ِسرگردانی...
شهرهایش لبریز می شود از تنهایی...
چشم انتظار می ماند....این بیمار محتضر تا آبان در لا به لای ذهن پر آشوبش از راه برسد
تا آذر دوباره با ناز خود را برساند....تا سرشار وسرمست  گلهای داوودی از جنس اهورای اش شود.....وجرعه نوشِ شرابِ ناب. رنگ هایش ...
تا اعجازش
در ابتدا چیزی که برای کارفرمایان بسیار مهم است این است که هزینه اجرای طرح چقدر است ؟ دوم این که هزینه نگهداری از آن به چه صورت است ؟
ممکن است طرحی نتواند این دو اصل را برآورده سازد ولی زیبا به نظر برسد ، در آخر مردود خواهد شد .
کارفرمایان با تغییراتی که در طرح انجام می دهند آن را دچار تغییرات بنیادی می کنند . بنابراین بهتر است براساس بودجه کارفرما طراحی دقیق صورت گیرد و در پیشنهاد ات ارائه شده این اصل رعایت شود . همچنین لازم است در طراحی هزین
قداست شیطان رجیم نزد احمد غزالی صوفی!!!
احمد غزالی برادر محمد غزالی که هر دو از مشایخ صوفیه و عرفان‌های کاذب بودند، شیطان را اسوه و الگو شناخته و می‌گوید:
هر کس از ابلیس توحید نیاموزد، زندیقی باشد (یعنی کافر است)، موسی در عقبه طور با ابلیس برخورد [کرد] و از او پرسید: چرا به آدم سجده نکردی؟ گفت: حاشا که من به بشری سجده کنم و دعوی توحید کنم و آنگاه به دیگری جز وی التفات کنم!
جستجو در تصوف ایران، تالیف عبد الحسین زرین‌کوب، صفحه ۱۰۶، چاپ موسسه انتشا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها