اولین چیزی که درباره این کتاب می خواستم بدونم، راجع به اسمش بود؛ اینکه ناتور دشت یعنی چی! تا اینکه به اونجایی از کتاب رسیدم که هولدن به فیبی درباره اینکه دوست داره در آینده چیکار بکنه، می گه. ناتور یعنی نگهبان، محافظ و ناتور دشت یعنی نگهبان دشت.
داستان درباره هولدن شانزده ساله ایه که از مدرسه اخراج شده و این اولین بارش نیست. اون مجبور می شه سه روز رو در نیویورک بگذرونه تا نامه اخراجش به دست خانواده اش برسه و مجبور نشه که خودش ماجرا رو توضیح بد
راجع به آدما حرف زدن چقدر سخته دستت میلرزه نکنه یه جا خطا کنی تعریف بی جا انتقاد بی جا نکنه ناراحتش کنی و... ایرانم که فرهنگش اخلاق حرفه ای نمیشناسه جنبه ها هم که همه مثل من پایین تا دلت بخواد. خلاصه حرف زدن درباره آدما اینجا مثل رفتن به جنگ بدون سپره.
احتمالا میدونید و خبر دارید هولدن یه هو رفته الانم یه چند ماهی میشه خبری ازش ندارم شاید بقیه (مخصوصا رفقاش اینجا) بدونن چی شده. کسی که خیلیارو دوباره علاقه مند به وبلاگ نویسی کرد و خودشم از ایران ب
شکارچی ذهن ، نام سریالی جنایی و مهیج میباشد که توسط دیوید فینچر ساخته شده است. این سریال داستان دو مامور پلیس در سال ۱۹۷۹ را روایت میکند که با قاتلان زنجیرهای درگیر هستند. هولدن فورد و بیل تنچ با بررسی قتلهای زنجیرهای و صحبت با خود قاتلان از حقیقتهای هولناکی مطلع میشوند و…
ادامه مطلب
به سلامتی و دلخوش ، به دومین سال برگزاری دورهمی های بلاگی ، به بنیان گذاری هولدن فقید رسیدیم
به رسم گذشته و با امید تبدیل شدن این رسم به یک سنت بین بلاگرهای اهل قلم ، قصد داریم دوباره دور هم جمع شیم ، حرف بزنیم ، بخندیم ، شاید حتی جر و بحث کنیم و این وسط اگر پول داشتیم یه چندتا کتاب هم بخریم که کتابخونمون خوشگلتر شه!
باری به هر جهت
جمعه صبح ، ۱۳ اردیبهشت بین خواص آن حضرت (هولدن کبیر) به عنوان روز رفتن به نمایشگاه کتاب انتخاب شده...
ساعت و محل دقیق
میفرماد پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنی استهرچند هولدن نیست، ما یاد و خاطره ی آن عزیز سفر کرده رو فراموش نمیکنیم، و به رهبری جانشین برحقش، آقای هاشمی از میراث ارزنده اش حراست میکنیم...
باری به هر جهت :))))
دورهمی نمایشگاه کتاب (سد ونک) امسال هم به راهه، ما شاید نیایم، ولی شما دریغ نکنید از خودتون این حال خوب رو، این حجم دوستی رو، این رفقای جانی رو
و لطفا در اطلاع رسانی ماجرا به ما کمک کنید
از کتابخانه کتاب ناطور دشت سلینجر را دوباره امانت گرفتم. چند سال پیش آن را خوانده بودم. راستش را بخواهید خیلی برایم ماندگار نبود. گو اینکه نیمه کاره هم ولش کردم. من همیشه وقتی کتابی میلم را به خودش نکشد نصفه رهایش می کنم. جدیدا دیگر تصمیم گرفته ام این اخلاق را کنار بگذارم. پسر فقط یک کتاب را توانستم به زور و شکنجه اینطور بخوام.آن هم« شرق بهشت» اشتاین بک بود. اصلا نتوانستم با شخصیت هایش ارتباط بگیرم. سه کتاب دیگر از اشتاین بک خوانده بودم و قلمش
خودم هم نمی دانم چه شد که خداحافظی کردم. فشار کاری؟ بی حوصلگی؟ نمی دانم. فقط می دانم وقتی که خداحافظی کردم و تصمیم گرفتم که دیگر به دنیای وبلاگ نویسی بر نگردم، دلم بی نهایت گرفته بود.
اما طاقت نیاوردم. وبلاگ هایتان را پنهانی می خواندم، اما هم چنان تصمیم گرفته بودم که فعالیتی نداشته باشم. اما باز هم طاقت نیاوردم، پنهانی و خصوصی برایتان کامنت می گذاشتم، این مورد را محمدرضای عزیز (سر به هوای سابق) و حوابانو خوب در جریان هستند. طاقت نداشتم، دو دل
کتاب را باز می کند پیش خود می گوید از امشبمان که دیگر 2 ساعت مانده بگذار فردا کتاب را شروع کنم تا بتوانم آن را تماما در یک روز بخوانم. کتاب را می بندد و 35 سال است که قرار است آن فردا بیاید.
همه ما کم و بیش خصلت بالا را داریم بعضی می گویند یک خط کتاب که چیزی نیست بعضی می گویند یک صفحه کتاب و برخی نیز می گویند یک فصل چیزی نیست. اما تمام اینها چیزی هستند خط به خط آن ها نقطه به نقطه شان حرف به حرفشان
اگر این حروف به ظاهر کوچک کنار هم نبودند کتابی هم نبود
همانطور که برخی آگاهند، چندی است که هولدن نیست؛ البته باقیات صالحاتی از خودش به جا گذاشته که درنتیجه باقی بقاش (بدون هیچ علامت تعجب و دونقطه خطی).
باری به هر جهت (با کلی علامت تعجب و دونقطه خط، و دونقطه دی حتی)؛ دونک امسال سدونک نام دارد. باشد که حضور به هم برسانیم.
دیروز روز اول پانسیون بود و میتونم بگم محشر بود برای اولین بار ساعت های پشت هم درس خوندم و تست زدم هم زمان کتاب ناطور دشت رو هم بینش خوندم هیچ استرسی درکار نبود همه میخندیدن و تلاش میکردن
ازمون جمعه رو گند زدم بعد از ظهرش مامان خیلی جدی گوشی رو ازم گرفت و من مخالفتی نکردم مسئله اینجاست که تصمیم درستیه و انکار من هم بی فایدس امروز دوباره بهم داد چون قراره بیست دقیقه دیگه برم بیرون
دیروز ولی یکی از علت های دیگش که حالم خیلی خوب بود عدم استفاد
+ وبلاگ نویسی شاید به گفته عده ای رونق گذشته اش رو نداره ولی بی رونق هم نشده! والا من یه هفته، ده روز طول کشید تا تونستم پستای چندین و چند وبلاگو بخونم!
+ بالاخره در حرکتی جانانه عینکم رو به دیار باقی رهسپار کردم! شکستگیش طوریه که بعید می دونم دیگه قابل تعمیر باشه! بالاخره عمر خودشو کرده! صداشو در نیاوردم فعلا :))))! الکی مثلا قانع بازی در میارم! تا چه پیش آید زین پس!
یه داستانی هست می گه ما وقتی یه چیزی خراب می شه دورش نمیندازیم و تعمیرش می کنیم، قص
دیانای عزیزم
میخواهم به هانه اینکه دارم به تو نامه می نویسم، سر 44 نفری که این وبلاگ کذایی را می خوانند درد بیاورم. ولی فقط بهانه است. تو نمیخوانی...همانطور که من یادم رفته چطور باید روحت را بخوانم. قبلا می توانستم. یادت هست؟ چند سال پیش بود؟ یک دهه؟
برایت مینویسم چون من دلتنگم. شاید خودم هم چندان دلتنگ نباشم. احتمالا به خاطر ناطور دشت خواندن است. بله دارم ناطور دشت را میخوانم. اسمش را نشنیدی؟ عیبی ندارد. این هولدن، راوی داستان مدام دلش تنگ است.
تو کلینیک داشتم ناطوردشت مزخرف رو میخوندم. یهجایی هولدن گفت حاضر بودم همهی پولم رو بدم، اما جلوشون گریه نکنم.
شاید کمتر از یک ساعت بعد، جلوی دکتر و خانم ص بغض کردم. حاضر بودم حقوقمو ندن، اما جلوشون بغض نکنم.
در عرض حدود همون یک ساعت تصمیم گرفتم که از فردا دیگه نرم کلینیک. اشتباهم همین بود، باید این تصمیمو میذاشتم یک دقیقهی آخر میگرفتم، اونوقت محکم خداحافظی میکردم. یا حداقل همون لحظهای که تصمیم رو گرفتم باید اعلامش میکردم و نم
ناطورِ دشت یا ناتورِ دشت (به انگلیسی: The Catcher in the Rye) نام رمانی اثر نویسندهٔ آمریکایی جروم دیوید سالینجر است که در ابتدا به صورت دنبالهدار در سالهای ۱۹۴۵–۴۶ انتشار یافت. این رمان کلاسیک که در اصل برای مخاطب بزرگسال منتشر شده بود، به دلیل درونمایه طغیانگری و عصبانیت نوجوان داستان، مورد توجه بسیاری از نوجوانان قرار گرفت.
خلاصهٔ داستان
هولدن کالفیلد نوجوانی هفده ساله است که در لحظهٔ آغاز رمان، در یک مرکز درمانی بستری است و ظاهراً قصد دا
دانلود رایگان سریال Mindhunter با لینک مستقیم
دانلود سریال شکارچی ذهن کیفیت عالی 1080p
دانلود سریال خارجی شکارچی ذهن Mindhunter
فصل دوم 18 مرداد 98
درباره سریال : شکارچی
ذهن ، سریالی جنایی و مهیج است که توسط دیوید فینچر و جو پنهال ساخته شده
است. این سریال داستان دو مامور پلیس در سال ۱۹۷۹ را روایت میکند که با
قاتلان زنجیرهای درگیر هستند. هولدن فورد و بیل تنچ با بررسی قتلهای
زنجیرهای و صحبت با خود قاتلان از حقیقتهای هولناکی مطلع میشوند و…
.
میدونین؟ من از همه بیشتر دلم برای خیابون انقلاب، بلوار کشاورز و پارک لاله تنگ میشه. برای درختای سر به فلک کشیده ش. برای کتابفروشی های فوق العاده ش. برای تاکسی های سمجش. برای مینیون های تو پیاده روش وقتی هنوز مینیون نبودن. برای نرده های سبز و زردش. برای آب شاتوت و شیرکاکائو و پیراشکی. برای دستفروشایی که کتاب دست دوم و دستبندای جینگول و لوازم تحریر میفروشن. برای زیرپله هایی که توشون با بابام دنبال کتاب تست گشتیم. برای مسیر دانشگاه تهران تا تاکسی
۱ - نشسته بودم ته اتوبوس ، دو تا دختر همسن و سال خودم کنارم نشسته بودن . هندزفری مو از کیفم درآوردم روبان دورش رو باز کردم ...
دخترا به هم نگاه کردن زدن زیر خنده !! چند دقیقه بعد یکیشون به اون یکی گفت دستم خشک شده بزار کرم بزنم و لوسیون ۲۵۰ میل عش رو از کیفش درآورد ...
.
۲ - میگه افسار که از دستت در رفت دیگه هیچ جوره نمیتونی جمعش کنی ...
کی این جماعت مذکر میخوان بفهمن زن اسب و الاغ نیست که افسار داشته باشه ؟؟
.
۳ - نمیگم از کِی ولی ازون به بعد دیگه مرگ هیچکس
بعضی کتابها میتوانند؛در گفتن چیزهایی که میخواستیم بگوییم و نتوانستیم.مانند حرفی که "کاف" می زد:دو راه برای شناخت انسانها وجود دارد؛یکی کفشهایشان و دوم،کتابی که میخوانند؛این چیزهاست که سطح آدمی را مشخص میکند.
کاف،آل استار قرمز میپوشید و با هولدن کالفیلدِ جروم دیوید سالینجر احساس برادری داشت.گاهی هم میگفت ذهنش به آشفتگی نوشته های کریستین بوبن است.کاف دیالوگ فیلمهای پیتر ویر را از بر بود؛خصوصا انجمن شاعران مرده اش را.و دیالوگی که سراسر ف
_چند وقتیه دوس دارم مطلبی بنویسم که قابل خوندن باشه ولی موضوعی پیدا نمیکنم ،البته دلیلشم میدونم اول اینکه رو آوردم به نوشتن تو دفترچه های قدیمم ....دوم اینکه بیش از اندازه افکارمو نشخوار میکنم و این باعث میشه اون حس تازه بودن مطلب برام از بین بره و منصرف بشم از گفتنش....
داشتم به اتفاقات این چند وقت فکر میکردم ولی هیچ اتفاقی که زندگیمو تکونی بده پیدا نکردم ،البته بجز درس نخوندن این روزهام که خودش به تنهایی قراره کلا آینده امو جابجا میکنه ....
یه
میخواهیم بهترین کتاب اصول طراحی کاراکتر را به شما معرفی کنیم.اصول جهانی طراحی ، اصلاح و به روز شده: 125 راه برای افزایش قابلیت استفاده ، درک نفوذ ، افزایش جذابیت ، تصمیم گیری های بهتر طراحی ،جلوی جلوییویلیام لیدول ، کریتینا هولدن ، جیل باتلرناشران راکپورت ، دی 11 ، 1388 AP - طراحی - 272 صفحه3 بررسیچه یک کارزار بازاریابی و چه یک نمایشگاه موزه ، یک بازی ویدیویی یا یک سیستم کنترل پیچیده ، طراحی ما می بینیم اوج بسیاری از مفاهیم و شیوه های مختلف است که ا
میخواهیم بهترین کتاب اصول طراحی کاراکتر را به شما معرفی کنیم.
اصول جهانی طراحی: 100 راه برای بهبود قابلیت استفاده ، درک نفوذ ، افزایش جذابیت ، تصمیم گیری بهتر در طراحی و آموزش از طریق طراحیتوسط ویلیام لیدول ، جیل باتلر ، کریتینا هولدن 4.13 · جزئیات رتبه بندی · 4،815 رتبه بندی · 134 بررسیچه یک کارزار بازاریابی ، چه یک نمایشگاه موزه ، یک بازی ویدیویی یا یک سیستم کنترل پیچیده ، طراحی ما می بینیم اوج بسیاری از مفاهیم و شیوه های مختلف است که از رشته ها
اولا چرا ناطور؟ مگه نگهبان چشه؟ دوم اصلا چرا نگهبان دشت؟ وقتی اصلا توی داستان نه دشتی بود نه نگهبانی؟ سوما این همه سر وصدا برای چیه؟ یک رمان بی سر و ته با هیچ داستان خاص و با کمترین جذابیتی! پر شده از محتوای جنسی، منحرفانه و خشونت آمیز.
بچه نوجوونهایی که تازه دارند به بلوغ میرسند و از عالم و آدم متنفرند و احساساتی گذرا و مزخرف دارند قطعا با این کتاب همزاد پنداری میکنند و حتما هم خوششون میاد.
تنها مزیت کتاب رو فرم جالب نوشتاریش میدونم ک
در روز پنجشنبه گذشته، ناسا اعلام نمود اسکات کلی، فضانوردی که نزدیک به یک سال را در ایستگاه فضایی بین المللی (ISS) گذرانده است، پس از بازگشت از فضا متوجه شده است که ۵ سانتی متر به قدش اضافه شده است.
محققان ایستگاه فضایی اعلام کردند به دلیل عدم وجود گرانش در فضا، دیسکهای ستون فقرات گسترش می یابد.
کلی در روز سه شنبه به همراه دو فضانورد روسی در بیابانهای قزاقستان فرود آمد. افزایش در حدود ۱٫۵ اینچ در قد کلی ناشی از عدم وجود جاذبه بوده است.
مارک کلی
جونم بالا اومد تا خوندن ناتور دشت رو تموم کردم. از بس که بد ترجمه شده بود. من هیچ وقت این کتاب رو با ترجمه احمد کریمی به کسی توصیه نمیکنم. گویا ترجمهی محمد نجفی خوبه.
البته احمد کریمی اولین کسی بوده که این کتاب رو به فارسی ترجمه کرده (1345) و خیلیها با ترجمه ایشون خوندنش. مسلماً ترجمههای بعدی بهتر خواهند بود.
اسم "هولدن کالفیلد" از این کتاب باید تو ذهنم بمونه. دومین شخصیت ادبی جهان.
خلاصه لذتی ازش نبردم. به قول دوستم شاید اینکه تو چه سنی ای
تویوتا هایلوکس پر فروش ترین خودرو در کشور استرالیا است و حالا برای سال 2019 تویوتا قصد دارد تا این محصول موفق خود را از نظر ایمنی نیز ارتقا دهد. به این ترتیب تویوتا سیستم ترمز خودکار اضطراری را از این پس به صورت استاندارد در تمامی نسخه های هایلوکس نصب خواهد کرد. حالا هایلوکس حرف های بیشتری برای گفتن در برابر رقبایی مثل مرسدس بنز X کلاس، فورد رنجر و میتسوبیشی تریتون خواهد داشت.
امکانات جدید تویوتا هایلوکس
سیستم ترمز خودکار اضطراری AEB در هایلوکس
عنوان از ساموئل بکت کبیر (برای کوتاه نویسی چون من شاید این نوشته طویل باشد ولی تقاص نبودن هایم میشود)
نوشتن سخت است ننوشتن سخت تر. روزی به این فکر میکنم که اوایل دهه بیستم چگونه گذشت چه شد که از یک جوان بیست ساله به یک جوان میان سال و بعد به پیری رسیدم. جوابم قطعا این است که چاره ای نداشتم مگر میشد زمان را نگه دارم مگر می توانستم کاری جز گذران وقتم داشته باشم قطعا به این هم میرسم که شاید و شاید بهتر از این هم میشد استفاده کرد و شاید یک قدم جلوتر ا
الکساندر دوم ١٨١٨-١٨٨١ م تزار روسیه، ١٨٥٥-١٨٨١ م
جی. پی. مورگان (١٨٣٧-١٩١٣ م) بانکدار و سرمایهگذار آمریکایی
تورنتون وایلدر ١٨٩٧-١٩٧٥ م نمایشنامهنویس و رماننویس آمریکایی
سیریماوو باندارانایکه ١٩١٦-٢٠٠٠ م نخستوزیر سریلانکا
ویلیام هولدن ١٩١٨-١٩٨١ م بازیگر آمریکایی
رضا سیدبدیعی (١٩٣٠-٢٠١١ م) کارگردان ایرانی آمریکایی
ایرج قادری ١٩٣٤-٢٠١٢ م بازیگر و کارگردان ایرانی
تئو آنجلوپولوس ١٩٣٥-٢٠١٢ م کارگردان و فیلمنامهنویس یونانی
شان
۱. یه زمانی به شدت اهل فیلمدیدن بودم؛ فلش میبردم طرف پُر میکرد نگاه میکردم. همون زمان وقتی یه کتاب حجیم و کَت و کُلفت میدیدم با خودم میگفتم کی حال و حوصله داره اینا رو بخوانه؟! فیلمم رو نگاه میکردم و حالشو میبُردم. گذشت تا اینکه "ناطوردشت" خورد به تورم. دو-سه روزه تمامش کردم و از ورقه به ورقهش لذت بردم. حجمش زیاد نبود؛ غرق شدم تو ماجراجویی "هولدن" و از جسارت و صراحت و خودشبودنش لذت بردم. افتادم دنبال کتابهای دیگه و هی اشتیاق و
عنوان از ساموئل بکت کبیر (برای کوتاه نویسی چون من شاید این نوشته طویل باشد ولی تقاص نبودن هایم میشود)
نوشتن سخت است ننوشتن سخت تر. روزی به این فکر میکنم که اوایل دهه بیستم چگونه گذشت چه شد که از یک جوان بیست ساله به یک جوان میان سال و بعد به پیری رسیدم. جوابم قطعا این است که چاره ای نداشتم مگر میشد زمان را نگه دارم مگر می توانستم کاری جز گذران وقتم داشته باشم قطعا به این هم میرسم که شاید و شاید بهتر از این هم میشد استفاده کرد و شاید یک قدم جلوتر ا
جونم بالا اومد تا خوندن ناتور دشت رو تموم کردم. از بس که بد ترجمه شده بود. من هیچ وقت این کتاب رو با ترجمه احمد کریمی به کسی توصیه نمیکنم. گویا ترجمهی محمد نجفی خوبه.
البته احمد کریمی اولین کسی بوده که این کتاب رو به فارسی ترجمه کرده (1345) و خیلیها با ترجمه ایشون خوندنش. مسلماً ترجمههای بعدی بهتر خواهند بود.
اسم "هولدن کالفیلد" از این کتاب باید تو ذهنم بمونه. دومین شخصیت ادبی جهان.
خلاصه لذتی ازش نبردم. به قول دوستم شاید اینکه تو چه سنی ای
این پست رو هلن چند روز پیش گذاشته بود و من رو هم به چالش دعوت کرده بود، اما نمیدونم چرا پست رو کلا ندیده بودم و ستارهش هم برام روشن نشده بود!
قراره چند تا از کتابای خوبی که این اواخر خوندیم رو معرفی کنیم.
اگر بخوام کتابایی که این اواخر مشغول خوندنشون بودم رو نام ببرم، باید بگم: مبانی نقشهخوانی، آبوهوای ایران، ژئومورفولوژی دینامیک و برنامهریزی شهرهای جدید. =)
پس میریم برای دوران پیش از اینا...
مطلقا تقریبا
خیلی خیلی کتاب قشنگی بود!
ا
بسیاری از دارندگان خودرو از اهمیت فیلترهای هوا چیز زیادی نمی دانند. عملکرد دقیق فیلتر هوا چیست؟ چگونه می تواند بر عملکرد خودرو تأثیر بگذارد؟ چه موقع فیلتر هوا باید تعویض شود؟ اینها سؤالات بسیار مهمی هستند که شخص باید از آن بخواهد تا از سلامت اتومبیل خود مراقبت کند. برای عملکرد خودرو ، فیلترهای هوا بسیار حیاتی هستند و سهل انگاری در نگه داشتن آن در شرایط مناسب می تواند باعث طولانی شدن عمر خودرو شما شود. بنابراین ، دانستن در مورد اهمیت فیلتره
فرض کنید که یک وبلاگ داریم که تو طبقه بندی مطالبش سه موضوع صوت، عکس و فیلم رو داره حالا ستون مطالب وبلاگ ۴ حالت بیشتر نداره، کل مطالب رو نشون میده، فقط مطالب عکس رو نشون میده، فقط مطالب صوت رو نشون میده و فقط مطالب فیلم رو نشون میده، اما بیان قابلیتی به نام "نشانه" داره که اجازه میده همزمان مطالب رو به صورت تفکیک شده هم دید. مثل تصویر زیر که مربوط به سایت رهبریه:
برای استفاده از قابلیت "نشانه" لازمه که دستکم با html و css آشنا باشیم و اینجا هم قصد ت
ناگازاوا گفت: « حس می کنم سر راهت یک مشت گرفتاری داری، اما از بس کله شق مادر سگی، مطمئنم از پسش برمی آیی. عیب ندارد نصیحتی بهت بکنم؟»
«نه، بگو ببینم»
گفت: «به حال خودت تاسف نخور. فقط عوضی ها این کار را می کنند.»
گفتم: «یادم می ماند.» دست دادیم و هر کدام به راه جداگانه ی خود رفتیم، او به سوی دنیای تازه ی خود و من که به باتلاقم بازگشتم.
- - -
«فقط یادت باشد، زندگی یک جعبه شیرینی است.»
چند بار سر جنباندم و نگاهش کردم. «شاید علتش این باشد که چندان زرنگ نی
فرض کنید که یک وبلاگ داریم که تو طبقه بندی مطالبش سه موضوع صوت، عکس و فیلم رو داره حالا ستون مطالب وبلاگ ۴ حالت بیشتر نداره، کل مطالب رو نشون میده، فقط مطالب عکس رو نشون میده، فقط مطالب صوت رو نشون میده و فقط مطالب فیلم رو نشون میده، اما بیان قابلیتی به نام "نشانه" داره که اجازه میده همزمان مطالب رو به صورت تفکیک شده هم دید. مثل تصویر زیر که مربوط به سایت رهبریه:
برای استفاده از قابلیت "نشانه" لازمه که دستکم با html و css آشنا باشیم و اینجا هم قصد ت
دلیلی وجود دارد که شخصیت اصلی فیلم The Walking Dead نام خانوادگی Grimes را دارد. نیمی از زمانی که هر یک از بازمانده های نمایش را روی صفحه می بینیم ، آنها در لجن بعد از آخرالزمانی و لجن زامبی پوشیده می شوند. بنابراین وقتی همتایان واقعی خود را تمیز می کنند و به فرش قرمز برخورد می کنند ، به خصوص خیره کننده هستند. آنها حتی در این تصاویر پرخاشگرانه قابل تحسین از دوران جوانی خود نیز قابل تشخیص نیستند.
اندرو لینکلن - کلانتر ریک گریمزتصاویر YouTube / گتی
سپس: اندرو ل
آخرین باری که برای یک دوست نامه نوشتم، حدود یک سال و نیم پیش بود. نامهای که البته هرگز پست نشد و ماند روی دستم. اگر این آخرین بار را کنار بگذارم، آخرین خاطراتم از نوشتن نامه برمیگردد به سالها پیش. به همان سالهایی که در فقط همسایۀ دیوار به دیوارمان تلفن داشت و اگر میخواستی با کسی در تماس باشی، چارهای جز نوشتن نامه نبود. گمانم هفت یا هشت سالم بود و وقتهایی که مادر یا خالهها دست به کاغذ و قلم میشدند، آخرین سطرهای کاغذشان مال من بود.
توی تاریکی می نشینم و ریسه را به پنجره آویزان می کنم:"داشتم روی ویرایش آن مقاله کار می کردم. بعدش می خواهم شروع کنم. زندگی واقعی را. خواندن و نوشتن و دیدن و حتی درس خواندن بدون استرس..."این ها را زیر نور ضعیف ال ای دی ها توی دفترم می نویسم. برف شدت گرفته. آنقدر پرزور می بارد انگار که عزمش را جزم کرده آتش کارگران ساختمان رو به رویی را هر طور شده خاموش کند.فکر می کنم. برف چاق بود که نمی نشست یا برف ریز؟ یادم نمی آید. تکیه داده م به صندلی و انگشتانم با چ
راستش از وقتی که Avengers: Infinity War خیلی سر زبانها افتاد من ترغیب شدم که این سری فیلمها رو ببینم و از Iron man 2008 شروع به دیدن کردم و تا همین چند شب پیش که Avengers: Age of Ultron رو دیدم. البته با قهرمانهاش بیگانه نبودم در خصوص تور زمان دبیرستان خونده بودم و افسانههاشون رو دنبال کرده بودم. هالک هم دو قسمت اختصاصیش دیده بودم.از طرفی تو بچگی که سگا بازی میکردم چند شخصیت آشنا شده بودم مثل پلیس آهنی یا بتمن یا اصلاً مایکل جکسون که اول بازی سگاشون رو بازی ک
در ششمین گپوگفت ِ کمی بدون ِ تعارفمون، فاطمه نعمتی از وبلاگ معبر اسبق در بلاگفا و معبر سابق در بیان و گِرد ِ فعلی در بلاگفا به سوالاتمون پاسخ داد. اونطور که در معرفی خودش گفته، هشتم تیرماه سال 74 در شمال ِ ایران به دنیا اومده، یا شایدم به تاکید یکی از دوستانش در شمال ِ شرقی ایران به دنیا اومده، استان گلستان. آخرین بچهی خونواده بعد از دو خواهر و یک برادره. تا 22 سالگی بهطور مداوم استان گلستان زندگی کرده، توی یه خونهی بزرگ با حیاطی پر از
آخرین باری که برای یک دوست نامه نوشتم، حدود یک سال و نیم پیش بود. نامهای که البته هرگز پست نشد و ماند روی دستم. اگر این آخرین بار را کنار بگذارم، آخرین خاطراتم از نوشتن نامه برمیگردد به سالها پیش. به همان سالهایی که در فقط همسایۀ دیوار به دیوارمان تلفن داشت و اگر میخواستی با کسی در تماس باشی، چارهای جز نوشتن نامه نبود. گمانم هفت یا هشت سالم بود و وقتهایی که مادر یا خالهها دست به کاغذ و قلم میشدند، آخرین سطرهای کاغذشان مال من بود.
این چندوقت اخیر دورهی
کم کتاب خواندن من بود.از یکطرف تب فرندز و این قضایا نمیگذاشت به کتابهای دستنخورده
توی قفسهام برسم،از یکطرف هم یکی از دوستان به یک کلاس داستاننویسی خیلیخوب
میرفت و میگفت که استادش (که از قضا صاحب نام هم هستن ایشون)دربارهی کتابهای خفن
مثل ناتوردشت و اینها توی کلاس بحث میکرده و در طی این مدت به آنها فهمانده که اصولا
هرکتابی که خواندهاند را اندازهی یک ماهی هم نفهمیدهاند و باید بروند و ده بیست
با
١. جک نیکلسون ١٩٣٧-م آمریکایی
٢. مارلون براندو ١٩٢٤-٢٠٠٤ م آمریکایی
٣. رابرت دنیرو ١٩٤٣-م آمریکایی
٤. آل پاچینو ١٩٤٠-م آمریکایی
٥. دانیل دیلوئیس ١٩٥٧-م انگلیسی ایرلندی بریتانیایی
٦. داستین هافمن ١٩٣٧-م آمریکایی
٧. تام هنکس ١٩٥٦-م آمریکایی
٨. آنتونی هاپکینز ١٩٣٧-م ولزی
٩. پل نیومن ١٩٢٥-٢٠٠٨ م آمریکایی
١٠. دنزل واشنگتن ١٩٥٤-م آمریکایی
١١. اسپنسر تریسی ١٩٠٠-١٩٦٧ م آمریکایی
١٢. لارنس الیویه ١٩٠٧-١٩٨٩ م انگلیسی
١٣. جک لمون ١٩٢٥-٢٠٠١ م آمریکای
آخرین باری که برای یک دوست نامه نوشتم، حدود یک سال و نیم پیش بود. نامهای که البته هرگز پست نشد و ماند روی دستم. اگر این آخرین بار را کنار بگذارم، آخرین خاطراتم از نوشتن نامه برمیگردد به سالها پیش. به همان سالهایی که در فقط همسایۀ دیوار به دیوارمان تلفن داشت و اگر میخواستی با کسی در تماس باشی، چارهای جز نوشتن نامه نبود. گمانم هفت یا هشت سالم بود و وقتهایی که مادر یا خالهها دست به کاغذ و قلم میشدند، آخرین سطرهای کاغذشان مال من بود.
تو این پست میخوام نتایج پویش موثرترین وبلاگها رو منتشر کنم اما قبلش باید چند تا نکته رو خدمتتون عرض کنم:
1-بیست و هشت نفر تو این پویش شرکت کردن(براساس افرادی که برای این پست کامنت گذاشتن و اعلام کردن که تو این پویش شرکت کردن)ولی بیست و هفت لینک موجوده،اون یه لینکی که موجود نیست لینک پست خودمه که بعد از حذف وبلاگ و بازگشت دوباره ام حذف شده ولی نتایجش رو تو آمار محاسبه کردم.
خودم وبلاگ های بازتاب نفس صبحدمان و حضرت باران رو به عنوان موثرترین ها ا
تو این پست میخوام نتایج پویش موثرترین وبلاگها رو منتشر کنم اما قبلش باید چند تا نکته رو خدمتتون عرض کنم:
1-بیست و هشت نفر تو این پویش شرکت کردن(براساس افرادی که برای این پست کامنت گذاشتن و اعلام کردن که تو این پویش شرکت کردن)ولی بیست و هفت لینک موجوده،اون یه لینکی که موجود نیست لینک پست خودمه که بعد از حذف وبلاگ و بازگشت دوباره ام حذف شده ولی نتایجش رو تو آمار محاسبه کردم.
خودم وبلاگ های بازتاب نفس صبحدمان و حضرت باران رو به عنوان موثرترین ها ا
تو این پست میخوام نتایج پویش موثرترین وبلاگها رو منتشر کنم اما قبلش باید چند تا نکته رو خدمتتون عرض کنم:
1-بیست و هشت نفر تو این پویش شرکت کردن(براساس افرادی که برای این پست کامنت گذاشتن و اعلام کردن که تو این پویش شرکت کردن)ولی بیست و هفت لینک موجوده،اون یه لینکی که موجود نیست لینک پست خودمه که بعد از حذف وبلاگ و بازگشت دوباره ام حذف شده ولی نتایجش رو تو آمار محاسبه کردم.
خودم وبلاگ های بازتاب نفس صبحدمان و حضرت باران رو به عنوان موثرترین ها ا
پیشحرفی: این نوشته رو به دعوت آقای سربههوا مینویسم؛ البته ایشون اسم داستان من و وبلاگنویسی رو برای این نوشته انتخاب کرده؛ ولی ازاونجایی که من تعریف مشخصی برای اصطلاح داستان دارم و ملانقطی بودن من بر کسی پوشیده نیست، از عنوان ماجرای من و وبلاگنویسی استفاده کردم.
حرف اصلی:
نوشتن
همیشه تصمیم گرفتن دربارۀ شروع یه مسیر جدید برام زمانبره و نوشتن مسیر سختیه که بدون اغراق از بچگی دوست داشتم توش وارد بشم و اگر فکر کردید این باید محرکی با
پیشحرفی: این نوشته رو به دعوت آقای سربههوا مینویسم؛ البته ایشون اسم داستان من و وبلاگنویسی رو برای این نوشته انتخاب کرده؛ ولی ازاونجایی که من تعریف مشخصی برای اصطلاح داستان دارم و ملانقطی بودن من بر کسی پوشیده نیست، از عنوان ماجرای من و وبلاگنویسی استفاده کردم.
حرف اصلی:
نوشتن
همیشه تصمیم گرفتن دربارۀ شروع یه مسیر جدید برام زمانبره و نوشتن مسیر سختیه که بدون اغراق از بچگی دوست داشتم توش وارد بشم و اگر فکر کردید این باید محرکی با
پیشحرفی: این نوشته رو به دعوت آقای سربههوا مینویسم؛ البته ایشون اسم داستان من و وبلاگنویسی رو برای این نوشته انتخاب کرده؛ ولی ازاونجاییکه من تعریف مشخصی برای اصطلاح داستان دارم و ملانقطی بودن من بر کسی پوشیده نیست، از عنوان ماجرای من و وبلاگنویسی استفاده کردم.
حرف اصلی:
نوشتن
همیشه تصمیم گرفتن دربارۀ شروع یه مسیر جدید برام زمانبره و نوشتن مسیر سختیه که بدون اغراق از بچگی دوست داشتم توش وارد بشم و اگر فکر کردید این باید محرکی ب
توی این مدت چند نفرتون مرتب پیگیر بودید که جریان گفتوگو با بلاگرها به کجا میرسه. مدتی خیلی درگیر بودم و امکان اینکه بتونم برای طرح سوالات وقت بذارم عملا نبود. نمیخواستم یک مشت سوال کلیشهای و کلا تکراری باشه. اما خب فرصتش نشد و بخاطر پیگیریهاتون، تصمیم گرفتم توی این روزها که اکثرمون وقت فراغت بیشتری داریم، سعی کنم گفتوگوها رو ادامه بدم. هر چند بعضی از سوالات در همه مصاحبهها قراره تکرار بشه، اما اون وسطا سعی کردم سوالاتی هم بنو
و در چهارمین مصاحبه با وبلاگنویسها کمی بدون تعارف گپ و گفتی با قاسم صفایینژاد از وبلاگ پژوهشگر داشتیم. قاسم صفایینژاد وبلاگنویس 33 سالهای که دکتری مدیریت رسانه از دانشگاه تهران داره و بنیانگذار و مدیرعامل نشر صاد هست سابقه وبلاگنویسی طولانیای داره و 11 ساله که ازدواج کرده و در حال حاضر یه دختر 5 ساله داره. هر چند خودش معتقد بود که لزومی نداره اینا رو بنویسم اما لزومش رو مصاحبهکننده تعیین میکنه :دی
بانوچه: چه شد که وبلاگ نوی
و در چهارمین مصاحبه با وبلاگنویسها کمی بدون تعارف گپ و گفتی با قاسم صفایینژاد از وبلاگ پژوهشگر داشتیم. قاسم صفایینژاد وبلاگنویس 33 سالهای که دکتری مدیریت رسانه از دانشگاه تهران داره و بنیانگذار و مدیرعامل نشر صاد هست سابقه وبلاگنویسی طولانیای داره و 11 ساله که ازدواج کرده و در حال حاضر یه دختر 5 ساله داره. هر چند خودش معتقد بود که لزومی نداره اینا رو بنویسم اما لزومش رو مصاحبهکننده تعیین میکنه :دی
بانوچه: چه شد که وبلاگ نوی
زامبی ها و خون آشام ها و شهرت قبل از مشهور لوار برتون جونیور ، اوه من! این نیش سرگرم کننده زامبی در سال 1985 ، علی رغم اینکه زمان زیادی را به خود جلب نمی کند و یا مورد تحسین منتقدین قرار نمی گیرد ، که اغلب آن را به عنوان لنگه غیرقابل تحمل و یا در زیر برخی از فیلم های نانوشته فیلم زامبی بی اعتبار می کنند. ساعت Midnight Hour غیر از فرمانده ستوان Geordi La Forge (شما می دانید پیش از او کلاهبردار badass شرکت USS Enterprise-D بود) در نقش اصلی قبل از شهرت Star Trek خود حضور داشت. این
درباره این سایت