نتایج جستجو برای عبارت :

من به عشق ایمان دارم؟!ندارم؟!

دوست ندارم دیگه مانتوهای رسمی بپوشم و مقنعه سر کنم 
دوست ندارم 
دوست دارم رنگی باشم دقیقا شبیه اون زنی که توی رویاهای دختربچگیم بود
دوست دارم بخندم و کاری که دوست دارم انجام بدم 
دوست دارم کار های قشنگم دیگرانو خوشحال کنه 
دوست دارم ... دوست دارم 
دوست دارم قلبم زنده باشه ... پیروز باشم 
دوست دارم آسمونو ببینم 
دوست دارم ستاره ها رو بشمرم 
دوست دارم دور از هیاهو بقیه عمرمو زندگی کنم ...

+ البته نه اون رنگی رنگی شکل اینفلوئنسرهای خز و بی معنی ای
شدیدا دوستش دارم ولی جرأت ندارم... فقط گریه ست آثارم ولی جرأت ندارم...
 
 سکوتی لعنتی بین من و او...دهد هر باره آزارم ولی جرأت ندارم...
 
 دلم فرمان دهد: تو صحبتی کن!بله! دل کرده اجبارم ولی جرأت ندارم...
 
 بگوای دل بگو که دوستش دا...همین دل کرده احضارم ولی جرأت ندارم...
 
 دگر کارم به سمتی رفته کـِ ـمْروزدگر سر، داده اخطارم ولی جرأت ندارم...
 
 خدایا سختتر از بی کسی چیست؟!سکوتم... قلب اِدبارم... ولی جرأت ندارم...
 
دو جمله از سخنهایم بداند،شود مجموع اشعار
 
متن آهنگ علی لهراسبی بنام تو رو دارم
از قبل تو برخورد هات فهمیدم آینده دارم باهات
تو اومدی که با تو ثابت شه هیچکی بعد تو نمیتونه دیگه بیاد جات
انقدر حرف دارم که براش تو قلبم حتی جا ندارم
خیلیه یه آدم اینجوری بتونه بگه تو انتخابم اشتباه ندارم
من خیلی خوشبختم که تو رو دارم سر کن با عشقم تنها نزارم
خوشبختی یعنی که تو آرزومی هر وقت بخوامت همیشه پیشمونی
من ترس از دست دادن ندارم خیال دل پس دادن ندارم
محاله وقتی از خدا یه چیزی میخوام نگفته باشم اسم
متن آهنگ علی لهراسبی بنام تو رو دارم
از قبل تو برخورد هات فهمیدم آینده دارم باهات
تو اومدی که با تو ثابت شه هیچکی بعد تو نمیتونه دیگه بیاد جات
انقدر حرف دارم که براش تو قلبم حتی جا ندارم
خیلیه یه آدم اینجوری بتونه بگه تو انتخابم اشتباه ندارم
من خیلی خوشبختم که تو رو دارم سر کن با عشقم تنها نزارم
خوشبختی یعنی که تو آرزومی هر وقت بخوامت همیشه پیشمونی
من ترس از دست دادن ندارم خیال دل پس دادن ندارم
محاله وقتی از خدا یه چیزی میخوام نگفته باشم اسمتو
سلام
امروز تا ظهر سرکار بودم
عصر سردردم خیلی بدتر شد
با شمایی که نمیشناسم که تعارف ندارم راستش رو بخواید پول ندارم برم دکتر
و از طرفی هزینه های زیادی بهم اضافه شده
سخت شده
گاهی میترسم از این سردرد هام
پر از ابهام و علامت سواله زندگیم
کار هرشبم شده فکر و فکر و فکر
فکر کنم توی دایره لغات هم نمی گنجه حالم
حس میکنم محرم نزدیکه
خدایا من جز تو کسی رو ندارم..
میشناسم
ساقی را 
عاشق است 
از این رو 
مرزی ندارم ...
 
عشق به این دنیا بده کارم 
با اینکه
از کسی
قرضی ندارم ...
 
به کفر من شک نکن 
خمره ایمان من محکم و مستحکم است
لرزی ندارم
 
 
دلبر من دائمن بر در دل حاضر است 
هر چه که گفتید 
بگویید
 
من
با شما
عرضی ندارم ... 
 
 
 
 
 
متن و ترجمه آهنگ Senden Başka Kimsem Yok از Sibel Can
Gönül viran bir kuytu
قلب یک جای ویران
Hayat zalim bir suçlu
زندگی ظالم گناه کار
Sen geldin cennet oldu dünyam
تو آمدی و دنیام بهشت شد
 
Hiçbir aşkı duymuyorum
هیچ عشقی رو نمی شنوم (نمی فهمم)
Kalbim kırık başka aşka
قلبم برای (به خاطر) یه عشق دیگه شکسته
Bir canım var al diyorum
یک جان دارم ، میگم اونم بگیر
Feda olsun senin uğruna
فدا بشه در راه تو
 
Kaç günüm var bilmiyorum
چند روز (چقدر عمر می کنم) دارم ، نمی دونم
Ömrüm feda senin sevdana
عمرم فدا برای عشق تو
 
Senden başka kimsem yok
غیر از تو کسی رو ندار
سرم گیج میره.....
صدای ماشین شهرداری میاد و صداش انگار سوت میکشه تو گوشم.....
یه حس سنگینی دارم
کلی پیام و دایرکت که حوصله ندارم جوابشونو بدم
دراز میکشم
فکر می‌کنم
و
می‌فهمم
همه‌ی اینا تلقینه
و من فکر میکنم سرگیجه دارم
و میفهمم چقدر افکار ما میتونن قوی باشن تا کل جسمتو تحت تسلط خودشون بگیرن
سعی میکنم به این فکر کنم که نه سردرد ندارم و نه سرگیجه
و صداهای اطراف آزارم نده
 
 
 
 
از بی تفاوتی بدم میاد اما بدجور بی تفاوت شدم
دوست ندارم این اوضاع رو
راستش نمیدونم چی دوست دارم اما این اون چیزی نیست که من میخواستم 
دلم از اون مسافرتای تنهای تنها میخواد فقط یه مدت اصلا دلم میخواد مثل فیلم cast away یه جای دور افتاده باشم 
فقط یه مدت
اینا نشانه های کودک درون پودر شدست فک کنم
به یه روانشناس ماهر نیاز دارم
من یه مشکلی دارم، دوست ندارم اصلاً کار کنم، هیچ انگیزه ای برای آینده ندارم، یعنی اصلاً اهمیتی نداره چه اتفاقی میخواد بیافته، فقط دوست دارم یه گوشه ای بگیرم بخوابم، همه به من میگن چرا اینقدر بی حالی، ولی من واقعاً نمیفهمم چرا اینو میگن؟
پیش روانشناس رفتم میگه هرمون های مردانه ضعیف کار میکنه، ولی به نظرم حرفش بی ربطه، راستش یه حسی هم همیشه دارم، میگم من که لیاقت بهترین ها رو ندارم هر چقدر هم تلاش کنم موقعیت خوب برای دیگرانه، اصلاً دوست ندارم
وبلاگ نویسی رو دوست دارم! دلم میخواد لحظه به لحظه این روزها رو ثبت کنم، بگم چقدر حالم خوبه، چقدر ذوق دارم برای دیدن دوباره عزیزام!نمیگم وقتشو ندارم، اما فعلا این وبلاگو دوست ندارم! 
زمانش برسه همه چیزُ ثبت میکنم:) 

خدارو شکر برای تک تک این ثانیه های متفاوت زندگیم:)
این حال خوبو برای همه آرزو میکنم^_^
بگو چرا بنویسم به دفتری که ندارمهنوز هم غزل از حال بهتری که، ندارم غم آنچنان نفسم را گرفته‌است که اینکامید بسته‌ام اما، به ساغری که ندارم دلم هوای تو دارد ولی چگونه ببندمهزار نامه به پای کبوتری که، ندارم؟ به رغم آن که نبودی، همیشه پایِ تو ماندمکه سخت مؤمنم اما، به باوری که ندارم اگرچه بافتنی نیست راه ِتا تو رسیدنبه جز خیال، ولی کار ِدیگری که ندارم شبیه ابر بهاری، دلم عجیب گرفتهکجاست شانه ی امن ِبرادری که ندارم؟ #سجاد_رشیدی_پور
سلام
نمیدونم چرا اینجوریه....اما حتی الانم که بیشتر تلاش میکنم هنوزم دوستای خوبی ندارم. این حالتو دوست ندارم. این که تا بهم نیاز نداشته باشن میرن. این که فقط من به این که میتونیم دوست های خوبی باشیم فکر میکنم. حال همدیگرو فقط وقتی موضوعی برای حرف زدن باشه میپرسیم. حس میکنم روابطمون پسته .یا حداقل ادمایی که من باهاشون دوستمو ارتباط دارم. شایدم دارم یکه به قاضی میرم. شاید منم بدم و دارم این مسئله رو درباره خودم نادید میگیرم. 
نمیدونم....فقط خسته کن
ساعت ۱۲ س و تازه از خواب بیدار شدم. 
بین خواب و بیداری به این فکر میکردم که همیشه از این مینالیدم که وقت ندارم و کلی کار دارم
اما الان که وقت دارم، فقط دارم تلف میکنم وقتمو... ، با خواب و فیلم و ... 
وقتشه دست به کار شم و کارو ادامه بدم. 
با وسط کار ول کردن، نتیجه مثبتی به دست نمیاد...
خدافظ....
نمی‎دونم چرا تمام پست‎هایی که قبلا گذاشتم و نیم‌فاصله‌هاشون درست بوده؛ به هم متصل شده‌ن! بنده حوصله ندارم برم درستشون کنم به هر روی.
مدت مدیدیه که آثاری ازم دیده نشده در این جا. واقعیت امر اینه که یا کار دارم؛ یا اگه کار دستم نیست بی‌حوصله و خسته و شل و ولم! تو این فاصله دوتا دندون عقل هم جراحی کردم و جراحی دوتای دیگه مونده! خلاصه اخبار همین بود، و این که تازه شروع کردم برای ارشد درس بخونم. فقط برام دعا کنید که دانشگاهی که می‌خوام، پرونده‌
غمگین م،مضطرب م،نگران م،گیج م،خسته م،امیدوارم،سرگردان م،میلی به حرف زدن ندارم،میلی به نوشتن ندارم،میلی به خواندن ندارم،شب را روز می کنم و روز را شب،انتظاری از هیچ کس ندارم،از همه کس توقع دارم،از خودم انتظار ندارم،از خودم متوقع هستم،از خودم راضی  نیستم....چند ماه...نه چند سال...آخرین کتابی که خواندم کیمیا گر بود و ادامه ندادمش....چرا؟....دست های م قهر کرده با بوی کتاب....هر کتابی را که شروع می کنم فقط چند صفحه می خوانم و بعد می گذارم کنار....می ترس
تا ظهر تقریبا میتونم بگم خعلی زیاد استرس نداشتم. ولی الان خعلی زیاد استرس دارم.
حس میکنم کلی چیزو یادم رفته و نیاز دارم همه چیزو دوباره بخونم ولی زمان کافی برای انجام این کارو ندارم. وارد مرحله استرس فلج کننده دارم میشم ک با اینکه میدونم نیاز دارم ک چی کار کنم اما هیچ کاری نمیکنم:))
مثل چند هفته پیش احساس اینکه خعلی چیزا تحت کنترلم هست رو ندارم.
ولی از جهتی خعلی خوشحالم ک این یکسال هم تموم شد. یازدهمی هارو ک تو کتابخونه میبینم ک کتاب های نو شون ر
متن آهنگ تورو دارم علی لهراسبی
از قبل توو برخوردات
فهمیدم آینده دارم باهات
تو اومدی که با تو ثابت شه
هیشکی بعد تو نمیتونه دیگه بیاد جات
انقدر حرف دارم که
براش توو قلبم حتی جا ندارم
خیلیه یه آدم اینجوری بتونه
بگه توو انتخابم اشتباه ندارم
من خیلی خوشبختم که تورو دارم
ادامه مطلب
سلام
دیروز قکر میکردم چقدر موضوع دارم که دربارشون بنویسم.
اصلا مدتهای مدیدی هست که وعده میدم به خودم یا حتی اینجا مینویسم که درباره ی فلان موضوع خواهم نوشت اما....
اما هیچی...
حتی دیروز داشتم متن مورد نظرم رو توی ذهنم مرتب و ویرایش میکردم اما...
یهو توی همون دستم select all  کردم و  دکمه ی  delete  رو زدم و تمام...
بعد فکر کردم، خب چرا؟؟؟
چرا نمینویسی؟
اول گفتم حوصله ندارم!
بعد گفتم مخاطب ندارم!
بعدش گفتم بهانه و انگیزه ندارم!
و فکر کردم که در گذشته هم همه
کاش نیومده بودم تهران. متنفرم از خودم به خاطرش. اصلا حالم خوب نیست حتی نمیتونم راجع بهش حرف بزنم. دلم میخواد بمیرم. من حتی عرضه ی مردنم ندارم. حتی مرگم برام اتفاق نمیفته. حتی لیاقت مرگم ندارم. از همه متنفرم. از خودم از دنیا. کاش امشب تموم بشه. اینجا مینویسم شاید فقط خالی شم. وگرنه جای دیگه ای. رو ندارم. نه جاییو دارم نه کسیو. 
دارم از استرس دفاع خفه میشم و همچنان ذهنم درگیر مح و شکستی هست که در مقابلش خوردم و یا طعم درست ناچشیده‌اش یا هرچی!
حال و روز خوبی ندارم، ذهنم پرت مح میشه مدام و غمی الکی گلومو می‌گیره. نمی‌دونم حتی حال اینجا نوشتن و از خودم نوشتن رو هم ندارم 
تا ظهر تقریبا میتونم بگم خعلی زیاد استرس نداشتم. ولی الان خعلی زیاد استرس دارم.
حس میکنم کلی چیزو یادم رفته و نیاز دارم همه چیزو دوباره بخونم ولی زمان کافی برای انجام این کارو ندارم. وارد مرحله استرس فلج کننده دارم میشم ک با اینکه میدونم نیاز دارم ک چی کار کنم اما هیچ کاری نمیکنم:))
مثل چند هفته پیش احساس اینکه خعلی چیزا تحت کنترلم هست رو ندارم.
ولی از جهتی خعلی خوشحالم ک این یکسال هم تموم شد. یازدهمی هارو ک تو کتابخونه میبینم ک کتاب های نو شون ر
هوروش باند–چه حالی میشی
شده شمع بشی نبینی پروانتو
شده حتی بترسی از سایتو
تو چشماش ببینی هرشب آیندتو
یه شب ترکش کنی این عادتو
شده تک بیوفته تو دلت یه گوشه
شده خاطره هات آرزوت شه
شبا حرف بزنی با در و دیوارا نتونی پا بذاری حتی توی کوچه
من الان این حالو دارم یه بی قرارم تورو ندارم
کجای شهرو پا بذارم اسمتو نیارم
من الان این حالو دارم یه بی قرارم تورو ندارم
کجای شهرو پا بذارم اسمتو نیارم
اگه یه نفرو خیلی دلت بخواد واسش آب بشی نشه ماهی برات
دیگه اسمت
ادم های زیادی هستند که بسیار دوستم دارند
ادم های زیادی هستند که دوستم دارند
ادم های زیادی هستند که از من بدشون که نه، فقط خوششون نمی آید
ادم های زیادی هستند که بسیار دوستشان دارم
ادم های زیادی هستند که دوستشان دارم
ادم های زیادی هستند که حسی بهشون ندارم
تا به حال نسبت به هیچ کس حس تنفر نداشته ام
 فقط نسبت به بعضی که لایق دوست داشتن نیستند حسی ندارم
مگرنه من آن پیرمرد عطار که همیشه کتاب حافظ دستش هست با آن عینک ته استکانی را از صمیم قلب دوست دا
درد دارد توی تنم می‌پیچد. نیاز دارم که دردمند باشم. من با این احساس زنده ام و یا به این احساس نیازمندم. روزها و شب‌ها از پی هم می‌آیند. روزگار دارد از طریق میم همه‌ی وجودم را توی صورتم می‌پاشد. 
از خودم خسته‌ام، تاب خودم را ندارم و تحمل به دوش کشیدن کثافت درونم بسم بود دیگر چه نیاز بود اینجوری توی صورتم بخورد.
دارم می‌فهمم که زندگی از من بازیگر می‌خواهد، صادق باشم کثافتم و کثافت باشم به من باز می‌گردد این من. دارم بالغ می‌شوم، دارم فکر می
غمگسار من چشمانم تو را نمی بیند اما حست می کنم همیشه بوده ای برای دیدنت,لمس کردنت ,بوسیدنت,بو کردنت, شنیدنت نیازی به این حواس پنج گانه ندارم حس ششم نیز اصلا لفظ کردن دیر متوجه می شویم اما بسته به نوع جمع بستنش معنی می دهد من در مورد تو حواس ندارم , احساس دارم #الهام_ملک_محمدی
با گذشت ۲-۳ هفته از اون دعوا و فشار عصبی هنوز نمیتونم بخوابم و هرشب خواب دعوا و قتل و... میبینم . هنوزم دلم باهاش صاف نیست و دوست ندارم باهاش حرف بزنم حتی یک مقدار پول دارم میخوام با کمکش لپ تاپ بخرم ولی تو ذهنم کلا قیدش زدم چون نمیخوام باهاش حرفی بزنم . به جز سلام ذاتا هیچ حرف دیگه ای باهاش ندارم . دلم میخواد یا این زندگی تموم شه یا عمر من . چون واقعا درعذابم دیگه تحمل دعوا ندارم ... حالم خوش نیست :( 
وقتی شهید شد، نامه ام توی جیبش بود. تاریخ نامه 60/11/3 است:
 
سلام ابراهیم؛
نامه که نمی فرستی دلگیرم، وقتی هم می فرستی تا چند روز اخلاقم سر جاش نیست. از وقتی که رفته ای حوصله هیچ کاری ندارم. نه حوصله غذا درست کردن دارم و نه حال بازار رفتن. حتی تحمل کتاب را هم ندارم. فقط دوست دارم بیایی و برویم کنار کارون و درباره خودمان حرف بزنیم. نه حال سیاست دارم و نه فلسفه و تاریخ و ادبیات. دوست دارم فقط درباره محسن و ستاره و خودمان حرف بزنیم. دوست دارم صبح بروم توی
کار نمی‌کنم
تمرکز ندارم
خانواده فکر می‌کنن صرف اینکه اومدم خونه یعنی تعطیلم
مقاله هارو نخوندم. اونایی که خوندم هم نمفهمیدم :(
دوست دارم بشینم همین‌جا گریه کنم ولی این کار رو نمی‌کنم.
 
بارون گرفت الان.
چرا من این‌قدر استرس دارم.
گفتم: ای محدثه، آمدم اما سزاوارت نیستم. گفتی؛ خاموش باش ای محمد، بیا و کنارم باش. حالا که عاشق شدم، چه کنم؟! چه کنم که دلیل بیدار شدنم هستی، چه کنم که دلیل آرزوهایم هستی. به کدام سر منزل سر کشم تا تو را در ایوان ببینم. به کدام آسمان بال زنم تا تو را در آبی آن ببینم.ای دوست، از دور ات دارم هم سان شمعی آب می شوم و هر چه کوچکتر، عشقم بزرگتر. هر چه به مرگ نزدیکتر می شوم، اشتیاق بوسیدنت افزونتر. دیگر چاره ای جز آمدن و دست بر روی گیسونات بردن، ندارم. دیگر
درد دل ما به درد هیچ کس نمیخوره واسه این میام اینجا...
راستش اهل درد دل کردن هم نیستم  شاید به همین خاطره ک به کسی چیزی نمیگم جز روزمرگی ها هوا خوب شده ها اخ اخ دیدی چقدر وسایل گرون شده .گوشت رو دیدی قیمتش چقد زیاد شد .اخی  چقدر زمونه ی بدی شده .خسته شدم از شب وروز های تکراری از زندگی بی هدف ازبی برنامگی از بی ایمانی جدی از این اخری بیشتر خسته شدم من مسلمانم اما ایمانم ...ایمان ندارم جدی میگم ازخودم بیزارم که چی بشه دارم زندگی میکنم و بی برنامه جلو
دیگه حوصله ی هیچی رو ندارم .دوس دارم مامان بابام زودتر جدا شن.و دنیا به آسایش برسه.دوس دارم زودتر درسم تموم شه و من بتونم احساس آزادی کنم . دوس دارم یکی رو داشته باشم که حوصله ی منُ داشته باشه . فقط یکی.فقط همون یدونه رو میخوام. دوس دارم به کامک بگم یه نازپروده ی لوسِ گریه اوی آب دماغیه و مادرش گند زده با تربیتش.و بهش بگم ازین ضعیف بودنش متنفرم. و اونم بدش بیاد و ناراحت شه و بیشتر به قول خودش احساس خشم و نفرت کنه .
از وقتی که از خواب بیدار شدم یک بند در مغزم با خودم حرف زدم ، هر وقت این حالت را پیدا میکنم ، یک نفر درون من می‌گوید : اوف نه توروخدا دوباره شروع نکن ، حوصله نق زدناتُ ندارم:/ شاید من کودک درون ندارم ، به جایش یک بالغ درون دارم که خیلی کلافه و خسته شده.و کودکم بیرون است:// من نق هایم را به جان خودم میزنم .حرص هایم را سر خودم خالی میکنم. مثلاً همین الان اینقدر وراجی کسی درون مغزم زیاد است که صداهای اطراف شبیه صدای ناخن کشیدن روی شیشه است و من باید با
تا چند ماه پیش فکر میکردم باید بمیرم و نمی تونم این زندگی رو ادامه بدم اما امروز از هر روزی دیگه ای که تو زندگیم بوده امیدوارم ترم به اینده!
دلم میخواد سال های طولانی زندگی کنم هیچ چیز برام بی معنی نیست شاید ظاهرم شاد نباشه ولی از درون خوشحالم
کلی برنامه ریختم برای زندگیم که انجامشون میدم 
فراموش نکردم که چقدر بی رحمی و ظلم شد در حقم ولی ازشون گذشتم از هیچ کس و هیچ چیز نفرت ندارم همه چی پاک شده 
با مریضی که دارم کنار اومدم حالم بهتر شده و تازه ی
بعد کلی وقت سلام :)
خب تابستون همتون شروع شده؟؟؟؟؟
من که کلی برنامه برای تابستون چیده بودم و هنوز در حال برنامه ریزیم اما بعضی وقت نمیدونم چرا حال ندارم:/
دار گلیممو چله کشی کردم اما دیگه ولش کردم ...
کلی کتاب دارم که یه کوچولوش رو خوندم بعد امتحانام شروع شده کلا ولش کردم الانم نمیدونم چرا حال خوندن ندارم...
و کلی کار دیگه که اگه بیشتر ادامه بدم آبرو دیگه ندارم پیشتون:)
حالا کلی کار مثبت هم انجام دادما...کلی اهنگ حفظ کردم:)
نه شوخی کردم علاوه بر اهن
شنیدید میگن فلانی داره گور خودش را با دست های خودش می کنه ؟
دارم همین کار را میکنم .
نمیدونم کی آماده میشه !

ایمیلم را هر روز چک میکنم . عادت کردم ...
مییینم یک نفر که سالهاست ازش خبر ندارم پیام داده :
...هستم . زنده ام . به وجودت نیاز دارم . باهام تماس بگیر .

من دیگه آدم قبل نیستم . ناجی افسانه ای آدم ها !
انرژی برام نمونده تا خرج دیگران کنم .
کدوم وجود ؟!

کاش منم مثل اون دوست مون کسی را داشتم که بتونم بهش بگم :
ف .. هستم . هنوز زنده ام و به بودنت نیاز دارم .
من چند ساله کار میکنم ولی پول یه پراید رو ندارم.پول ندارم یه آپارتمان اجاره کنم و هر چقدر پس انداز میکنم بیشتر حس بازنده بودن دارم بابت لذت هایی که با پس انداز کردن پول از دست میدم. 
با این اوضاع تا این سن که ازدواج نکردیم .بعد از این هم نمیتونیم.
من هیچوقت به رفتن فکر نمیکردم .باید بمونی و بسازی ...
اما چی رو بسازیم؟ به چه امیدی بسازیم؟
باید بگم میترسم . قدم هایی که دارم بر میدارم تهش میتونه به نوک کوه منجر بشه و حتی هر قدم اشتباهی میتونه باعث سقوط من بشه و حالا شاید پر استرس تر از دیروزم . میترسم , چون خیلیا تو کارم نه آوردن . خیلیا و من چاره ای ندارم دختر. دارم برنام میچینم و بیست و چهار ساعت شبانه روز رو تجسم میکنم . به شدت دلم درد میگیره به خاطر پدرم و البته مادرم .خدایا میشه ایندفعه همه جوره کمکم کنی؟ من همه ی خودمو میسپرم دستت همه چیز رو کنترل کن . همه چیز رو خوب تغییر بده . خدا
سلام
من موشمو میخوام... منظورم همون موسه
امروز موقع صحبت کردن با یه آدم مغرور و از خودراضی که داخل همین وبلاگ بود، موس لپ تاپم کلیک چپش خوب کار نمیکرد که اول فکر کردم از سایته، بعد متوجه شدم که از موس خوشکلمه، خیلی موسمو دوست داشتم و دارم، خیلی موس خوبی بود، موس فابریک ایسوس بود...
خدایا هم لازم دارم موس و هم پول ندارم... از کجااااااااااااااا آآآآآآآآآآآآآآخههههههههه؟؟؟؟؟؟؟
منم بازش کردم اما کاری نشد... البته اگه دستگاه لحیم داشتم شاید درست می
تمام روزو خواب بودم. چرا؟؟؟ نمیدونم فقط خوابیدم و واقعا هم خوابم برد. باورت میشه؟ زبان هیچ کاری نکردم حوصله اش رو هم ندارم که کار کنم فردا برم الا مخوام تا ابد بخوابم مگه چی میشه :((( آسمون که زمین نمیاد. اما اینا همش حرفه. یجور دیوونگی دارم دلم میخواد این روزا تموم بشه. فقط تموم بشه. فردا نمیدونم برم نرم حوصله ندارم حوصله هیچیو ندارم :(( فقط میخوام بخوابم نفهمم هیچیو نفهمم اما تا کی میشه فرار کرد. کاش زودتر درست بشه همه چی. 
خب اینجوریه که  با عین‌ام و  حالی چنین خوش حالم رو بد می‌کنه، باورم نمیشه، اضطراب، ترس از ازدست دادن و و و در نهایت ترجیح میدم نباشه تا از حواشیش به دور باشم. اینجوری دور خودم حصار می‌کشم و یادم می‌مونه تنهام و هیچ چیزی، مطلقا هیچ چیزی برای من نیست و من ... هیچی ندارم .. سالهاست به چنین بودنی خو کردم و باید حواسم باشه گول زندگی خیالی و خوش رنگ و لعاب عین رو نخورم. اون عمیق نیست و همه چیز چون تو سطحه وجود داره. کافیه عمیق بشی و ببینی هیچی.. مطلقا ه
جوری اعصابم از دستشون خورده که ... 
دیگه واقعا طاقت باهاشون زندگی کردن رو ندارم ....
من که سه ساله قرنطینم ، اما دلم به همون چندساعت از روز که اینا سرکار بودن خوش بود ...
الان با این وضع قرنطینه و همش تو خونه بودنشون دیگه تحمل ندارم ...
منفورترین حرفی که میتونن بهم بزنن اینه که تو پزشکی قبول شی گیر نمیدیم بهت ،این کارو میکنیم ،اون کارو میکنیم و... 
من یه منطقی دارم .... دوست ندارم کسی رو که تو غم هام شریک نبوده تو شادی هام شریک کنم....
الان که فکر میکنم به
لیتل الان درکت میکنم 
هیچوقت فکر نمیکردم توی خونه مامانبزرگم تنها بشم 
البته من خوشحال میشدم ولی خب الان حس خاصی ندارم 
خدایی فهمیدم این همه ادم رفتن حسین اباد خو منم بیدار میکردید:(
این دلسوزیه به نظرت الان؟
منه بدبخت تنهای تنها 
توی این دوره زمونه خراب(حالا خوبه در حالت عادی در حال تلاش کردن براس تنها موندن توی خونه م:)
یه عالمه فیلم دارم که نگا کنم هاهاها ران بی تی اس دان کردم 
ولی حوصله ندارم 
به دوستام بزنگم؟؟(شارژ ندارم....تنکیو گاد:|)
 
مرگ عزیز خیلی سخته،حالا ناگهانی باشه،هنوز سخت تر...
این روزا روحیم حسابی پایینه...
بخاطر همین ناارومم....خواب خوبی ندارم...همش سر درد....
خداروشکر خونه رو دارم میگیرم  و یکی از دغدغه هام کم میشه...
اتاقم بمب زده ترین حالت ممکنه رو داره چون دارم وسیله جمع میکنم...
دقیقاً 40 روز مونده
آمادگیشو ندارم
هدف من یه چیز دیگه بود که گرفتنش و اینو گذاشتن جاش
خنده داره اما کمترین حقی توی انتخاب این راه بهم ندادن
پارسال تابستون به برنامه هایی که ریختم عمل کردم و دقیقاً 31 شهریور کارم تموم شد و یه آخیشِ گنده گفتم
امسال هم دو تا هدف گنده دارم واسه تابستون
می دونم یکیش خیلی دست یافتنیه
اما اون یکیش تلاش و اعصاب بیشتری می خواد که من زیاد اعصابشو ندارم ولی باید انجامش بدم
ذوق صبح زود بیدار شدن واسه اون دو تا هدف رو از الا
از شدت ناراحتی با خودم صحبت میکنم وقتی به اوجش میرسه صدام بلند میشه بعد یادم میاد نباید بلند صحبت کنم
نفسم
میگیره وقتی کسیو ندارم درمورد چیزایی که دوست دارم صحبت کنم باهاش وقتی
کسی رو ندارم وقتی ناراحتم بهش بگم ناراحتم ینی از بچگی این شکلی بودم
مجور بودم تمام احساساتم رو مخفی کنم
زندگی کاملا عادلانس اما
مهم منم که فعلا فشار روحی رومهدوس دارم گوشیمو پرتاپ کنم به افراد
خانواده بگم متنفرم ازتون بعد بلندشم برم برای خودم زندگی جدیدی بسازم
پای تو گیرم من یه چند وقته که بعد رفتنت دریا نمیرممیترسم آخه بی هوا بارون بیاد دست کیو باید بگیرمهر شب تو رویام من تو رو میبینمت میگی کنارم خوبه حالتمیخندی و باز من گلای صورتی میذارم عشقم روی شالتبزن بیرون از تنهایی برگرد کنارمهمونم که برای دیدن تو بیقرارمنرو از روزگارم که من طاقت ندارممنم مثل تو به تنها شدن عادت ندارم
.
.
دوستت دارم
خیلی وقته عمر من شدی نفسم به نفست بند شده
نمیتونم بدون حس حضورت تو زندگیم زندگی کنم
یک روز شادم
یک روز غمگین
ح
دقیقا چه حسی دارم ، ناراحتم ؟ناامیدم؟ بی‌انگیزم ؟ بی‌انرژی‌ام ؟ از کسی نفرت دارم ؟ چه کسایی رو واقعا دوست دارم؟ خسته‌ام؟ این بی‌حوصلگیم جسمیه یا روحی؟ خوشحالم؟ مودم بالاست؟ یا دپرسم ؟ همین الان دلم میخواد زندگی تموم شه ، یا دوست دارم آینده رو ببینم ؟ اینجا نوشتنو دوست دارم؟ اصلا چه حس خوبی برام داره نوشتنم اینجا؟ حس خوبی داره ؟ دلم میخواد تنها باشم ؟ یا از بودن با آدم‌ها لذت میبرم؟ برای روزهام برنامه دارم ، یا تو یه سیکل منظم تکراری فقط
روزی پسر غمگین نزد درختی خوشحال رفت و گفت: من پول لازم دارم! درخت گفت: من پول ندارم ولی سیب دارم. اگر می خواهی می توانی تمام سیب های درخت را چیده و به بازار ببری و بفروشی تا پول بدست آوری. آن وقت پسر تمام سیب های درخت را چید و برای فروش برد. هنگامی که پسر بزرگ شد، تمام پولهایش را خرج کرد و به نزد درخت بازگشت و گفت می خواهم یک خانه بسازم ولی پول کافی ندارم که چوب تهیه کنم. درخت گفت: شاخه های درخت را قطع کن. آنها را ببر و خانه ای بساز. و آن پسر تمام شاخه
تازه بعد از این همه سال دارم متوجه می شم و در واقع می پذیرم که من چندان از سرما خوشم نمیاد و چندان پاییز و زمستون رو دوست ندارم و ارتباط خوبی باهاشون ندارم. حداقل پاییز و زمستون های اینجا رو و از این جهت مهم هم نیست که چه فصلی به دنیا اومدم‌. من عاشق بهار و تابستون و گرما و آفتابم. انرژی می گیرم ازشون
و این گونه تصمیم می گیرد دست از تلقین بردارد
حال ندارم بنویسم
فقط اینکه حس میکنم خیلی دارم سخت میگیرم بش
خیلی دارم میکشم عقب خودمو.
میدونی من تمامِ روز رو بهش فکر میکنم و تمامِ شب.
و همه ی لحظه هایی که دارم کاری انجام نمیدم یا میدم.
واسه همین وقتی پیام میده، خیلی کوتاه جواب میدم، چون درواقع دارم باهاش زندگی میکنم.
البته که اون نمیدونه.. ولی خب.
و البته که طرز برخوردِ خودش باعث شده انقد کوتاه و سرد جواب بدم.. ولی خب.
.
.
.
از عشق سخن باید گفت
همیشه، از عشق سخن باید گفت..
10 دی
 
صبر کردم که ننویسم این روزهارو شاید تموم بشهامروز تا عصر 3 بار دعوا کردیمداد زدمهلش دادمگریه میکرد اشک میریخت رفت زیر میز نهارخوری قایم شدی کم بعد خودش اومد بیرون اومد بغلم کنه. گفتم از جلو چشمم دور شوگفت میخاد پیشت باشمگفتم فقط برورفت پشت اپن ک هم نزدیک باشه هم جلوی چشمم نباشه. نشست همونجاحس میکنم وظیفمه یه کارایی رو بکنم. از رو وظیفه نه اینکه با عشق باشه.گفت تو بهترین مامان دنیایی ولی داد هم میزنییه حس بدیه ادم حس کنه بچه خودشو دوست ن
یه موقعی بلد بودم یه چیزایی بنویسم. اما الان هیچی ندارم واسه نوشتن.
تصمیم دارم اینجا رو تبدیل کنم به دفترچه یادداشتهای روزانه.
خب درسته نویسنده نیستم ولی گاهی یه چیزایی تو دلم یا به ذهنم میاد که دوس دارم یادداشت بشن.
حتی شده در حد یک خط.
دو ماه مانده به کنکور دکتری و من همچنان بی‌خیالی طی می‌کنم و درعین حال توقع دارم آی‌پی‌ام قبول شوم. راستش حال و حوصله ندارم احساس می‌کنم با اینقدر خواندن کاری از پیش نمی‌برم پس چرا وقت بگذارم. اما واقعیت این است که حاوی بهتر از هیچی. 
در مورد روابط کمی دارم به رابطه روی می‌آورم. کمی از عزلت دربیایند.
راستش قصد دارم از ایران برویم. باید ابتدا زبانم را تقویت کنم که بدرد کنکور دکتری هم می‌خورد و بعد بدنبال رفتن باشم.
چاقی کلافه ام کرده باید ف
اجازه میدهی آرزویت کنم؟
من از خیرِ در آغوش گرفتنت گذشتم... بگذار دلخوشِ رویاهایم باشم بگذار همه بگویند "بیچاره دیوانه شده"
من کاری با این حرف ها ندارم فقط میخواهم صبح ها زودتر از تو بیدار شوم موهایت را شانه کنم دکمه های پیراهنت را ببندم دستم را روی صورتت بکشم.. وای دستم را رویِ صورتت بکشم... یعنی تا این حد اجازه دارم در رویاهایم نزدیکت شوم؟ 
من اصلا از تو توقعِ محبت هم ندارم میدانی دوست داشتنِ تو نیازِ من است مثلِ نیازِ ماهی به آب من بدون دوست دا
دانلود آهنگ جدید علی لهراسبی به نام تو رو دارم
Ali Lohrasbi - Toro Daram
ترانه و موزیک : علیرضا طلیسچی ؛ تنظیم : امیربهادر دهقان
+ متن ترانه تو رو دارم از علی لهراسبی
انقدر حرف دارم که براش / تو قلبم حتی جا ندارم
خیلیه یه آدم اینجوری بتونه بگه / تو انتخابم اشتباه ندارم

ادامه مطلب
امروز دارم کار میکنم. هرچند شاید بهترین خودم نباشم اما دارم کار میکنم و این مهم ترین چیزه. کتاب رسیدم به هیوم و جوهر و نسبتهارو دارم میخونم. یه خورده مخم استپ داد. نهار هنوز نخوردیمو تازه میخوایم بخوریم بعد نهار میرم سراغ کارای دیگم تا دوباره بتونم کتابمو بخونم. امروز تا ۱۲ بیدار میمونم چون خیلی عقبم. به خصوص کتاب دلم میخواست امشب تموم میشد اما فکر نکنم. یه خورده سخته. اما همین که پیش میبرمش خوبه. خب هیچ حسی انگار ندارم در حالت خنثام. نه بدم نه
سلام
خیلی سخت  و غیرقابل باوره که بعد چندین سال تلاش و محبت خراب بشه
خراب بشه یعنی مجبور باشی از نقطه صفر شروع کنی..
حال آدم های ورشکسته رو دارم
دیدی گاهی به گذشتت نگاه میکنی میگی واقعا چه توان و قوتی داشتم و الان ندارم
مثلا اگه برگردم به فلان سال دیگه نمیتونم فلان کارم رو انجام بدم..
منم خیلی برام سخته از نقطه صفر شروع کنم..
خواب مفید ندارم
زندگی مفید ندارم
همش اذیت شدنه همش عذابه
وبلاگم شده سراپا انرژی منفی خخ
روزهای بدی رو میگذرونم دعام کن
چو
حقیقتاً دلم تنگ شده که وقتی بعد چند ماه غزل رو میبینم باهم دعوامون میشه که کی حرف بزنه :)))) رفیقم کجایی؟ دقیقا کجایی؟ 
+ فردا ناهار ندارم :| پس انگیزه ندارم و منتظر این باشید که بیام بگم نرفتم :))))))))
+ این هفته رو به معنای واقعی گند زدم! جنبه ندارم. همه یکصدا بگین خاک بر سرت :|
اصلا مثل من هست ؟
 
 
تو تنهاییم یه جوری به خودم انرژی میدم بیا و ببین
 
 
خیلی بچه خوبی شدم الکی خوشی رو دوست دارم
 
با یه کامنت ذوق می کنم
 
وقتی کامنت ندارم واقعا بغض می کنم
 
وقتی آپ می کنم انتظار دارم بعد یه ساعت که میام ۵ تا کامنتو حد اقل داشته باشم
 
همه زندگیم شده این جا فقط وبم دوسم داره
دانلود آهنگ گرشا رضایی به نام دل ندارم
Download New Song Garsha Rezaei Called Del Nadaram
متن آهنگ دل ندارم از سایت دوتار موزیک
دل ندارم که بمونی دل ندارم که بریدل ندادم که ببینم واسه رفتن حاضری
چی عوض شد توو وجودم این نبودم قبل تومطمئن باش هرچی بودم این نبودم قبل تو
اینم از من اینم از تو اینم از این زندگیگاهی رازاتو نمیشه حتی به خودت بگی
اون دوتاییا تموم شد اما باز دوسِت دارمدوست دارم گوشه ی قلبت خودمو جا بذارم
من بهونت کرده بودم تا نفس باشی براممیرم و میری و میدو
حال و روز خوشی ندارم، شروع کردم به خوندن برای دکتری منتها چیزی پس ذهنم آزارم میده. جدایی از میم. چیزی قریب‌الوقوع که برای بعدش هیچ برنامه‌ای ندارم. نه به لحاظ مالی و نه به لحاظ عاطفی و ذهنی. اینجور ‌فکر می‌کنم که تا چند وقت دیگه که البته نمی‌دونم چند وقت و فقط هردومون داریم کشش میدیم زندیگیمون به پایان خودش میرسه. نمی‌تونم تصور کنم عشق و دوست داشتنی که با میم داشتم رو جایی دیگه بتونم تجریه کنم. به لحاظ مالی هم هیچی ندارم و کاملا وابسته‌ام
من استرس دارم. اعصابم خرده. همش دارم با خودم کلنجار میرم. چرا اینجوری شد؟ چرا اونجوری شد؟ باید این کارو کنم. باید به این نقطه برسم. چرا فلان چیزو ندارم و ... توی دلم دلشوره و توی سرم افکار مغشوش و آرزوهای نا تموم.خودم رو تجسم می کنم وقتی به خواسته هام رسیدم... آرامش. سعادت. احساس رضایت از خود.
بعضی از چیزایی که الان دنبالشونم رو یکی از دوستام داره. دوستم بیشتر  از من دغدغه، استرس و آرزوهای جور و واجور داره. توی دلم بهش فحش میدم که خره! الان تو کلی چی
دوست دارم پولامو جمع کنم یه زمین کشاورزی بخرم به نسبت چیزای دیگه ای که تو این مملکته قیمتش خیلی خوبه و چون من عاشق کشاورزیم بهمم خوش میگذره ....
----------------------
دوست دارم جمعه ها که سر کار نمیرم غروبش برم تو یه جای شلوغ غذای خیابونی بفروشم تو بندر عباس دیده بودم مرد پشت شیشه درست میکرد همه روندشو میدیدم خیلی هم خوشمزه بود و البته که منظورم از غذای خیابونی فلافل نیست :|
----------------------
دوست دارم یه ۱۸ چرخ داشته باشم از اینا که مال کارخونه ی ماموت یه ماه
سلام
من برگشتم!!
اینم از آخر سربازی!
توی یه جزیره فوق حساس و امنیتی و فعالیت های سربازی زیاد و همچنین رد یه پیشنهاد کاری از اونجا اومدم خونه و واقعا خوشحالم.
الان چند وقته ناراحتی ندارم.
الان چند وقته خوشحالم.
الان چند وقته دنیا برام رنگارنگ شده!
الان چند وقته دارم به پیشرفت فکر میکنم دارم به روایت نصر فکر می کنم.
الان چند وقته که غمی از رفتن یکی از خوشحالی هام ندارم، چون دلایل خوشحالیم اینقدر زیادن که یکیش بره، بقیشون جاشو پر میکنه.
الان دارم س
از دیشب یک‌سره باران می‌بارد، هوا سرد و مه آلود است و بوی باران و هیزم سوخته می‌دهد. همان بویی که خیلی دوست دارم. صبح که از خانه بیرون می‌رفتم قطره‌های ریز باران آرام روی صورتم می‌نشست. حالم هنوز خوش نیست. سرم به شدت درد می‌کند. تا الان سه تا مسکن قوی خورده‌ام که افاقه نکرده. سردردم عصبی است. همیشه با یک مسکن ساده خوب می‌شد اما اینبار نمی‌دانم چکار کنم. هفته‌ی بعد را مرخصی گرفته‌ام که بروم سفر. برای فردا بلیط گرفته‌ام. کنار خانواده بودن
وقتی حوصله هیچکس را ندارم، با خودم درباره تمام داشته هایم حرف میزنم. 
من خیلی استعدادها دارم که باید به خاطرش خدا را شکر کنم. خیلی امکانات دارم که باید قدر آنها را بدانم. 
گاهی ناشکر میشوم...
من تا اینجای کار خیلی خوب پیش آمده ام. خیلی خوب از پس همه چیز برآمده ام. 
فقط احساس تنهایی میکنم. تنهایی سمجی که هرلحظه با من است و تا مغز استخوانم را به درد می آورد. 
+امروز رفتم دانشگاه. فقط من آمده بودم و یکی دیگر. نمیدانید چه حال خوشی دارم که او را دیدم. خد
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
م
ن هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیز و هر کسی را
که دوست‌تر بداری
حتی اگر که یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ می‌کند...
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مُردن
تا روزگار، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می‌گذارم...
تا روزگار بو نَبَرد...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!
قیصر امین پور
نه!
کاری به کار عشق ندارم! 
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم 
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیز و هر کسی را
که دوست‌تر بداری
حتی اگر که یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ می‌کند...
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مُردن
تا روزگار، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می‌گذارم...
تا روزگار بو نَبَرد...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!
قیصر امین پور
این روز ها به مرگ زیاد فکر میکنم گاهی وقت ها انقدر از زندگی و آدم ها ناراحتم که دوست دارم بمیرم .....
اخیر یه سریال دیدم به اسم آهنگ مرگ اگر دوست داشته باشید قبل از نقد سریالی پست بذاریم که شما ایده هاتون  درمورد اسم سریال به اشتراک بگذارید ^_^ 
من عمری طولانی نمی خوام داشته باشم .....چون واقعا خستگی عمر طولانی ندارم تا ۲۴ _۲۵  زنده باشم راضی ام ....
۱_خب اول از همه دوست  دارم یه بار دیگه کنکور بدم و دکتر بشم ( محاله ) 
۲_ همه  نذر و نیاز هامو برآورده کنم
بعضی وقتها دلم میخواد با بعضی از آقایون هم صحبت بشم. 
مثلا اونایی که یه حسی بهشون دارم.
دوس دارم سراغمو بگیرن.. بهم پیام بدن.. هوامو داشته باشن..
ولی نمیدونم چرا وقتی واقعا این کارو میکنن هیچ حسی ندارم!
یعنی واقعا موفق شدم دلبسته و وابسته کسی نشم؟
نمیدونم این خوبه یا بد!
خسته ام واقعن.خسته تر از اونی ک فصل جدید سریال شروع کنم. خسته تر از اونی ک با عادم ها معاشرت بکنم و با مامان بابا حرف بزنم و نگران آینده لعنتی باشم.خعلی زیاااااد خسته تر از اونی ک فکرشو میکنی.
با این وجود دلم چیز هایی رو میخاد ک میدونم انجامشان نمیدم. حسرت هایی رو دارم ک میدونم ب خاطر اینه ک فکر نبودم و ریسکشو قبول نکردم.
حقیقت رو بخام بگم خعلی ترسیدم. امادگی گرفتن تصمیمات مهم زندگی رو ندارم و همچنین انگیزه لازم رو. هیچ منطق و علاقه ای ندارم و ب
سرگرمی یه آدم بیکاری که روز جمعه اطرافیانش رفتن پی کار و گردش خودشون و اونو تو خونه تنها گذاشتن، می‌تونه این باشه که بره تو دیوار بگرده و بخونه که ملت به چه دلایلی لوازم نوی تازه خریده‌ی خودشونو می‌خوان بفروشن.
جا ندارم
کادویی بوده، دوستش ندارم
اسباب‌کشی دارم
مهاجرت در پیش دارم
جهیزیه‌م بوده، بلااستفاده مونده
...
برام جالبه که برام جالبه.
اضطراب کروناست یا بهم‌ریختگی هورمونی در زمان پریود یا هر دو نمی‌دانم؟ اما حالم خوش نیست. مرهمی نمی‌جویم، که می‌دانم صبر است که مرهم است و نه جز این. اما مدام با خودم تکرار می‌کنم: قرار است چه بلایی سرمان بیاید؟ نگران بابا و مامان و مادرجونم، نگران میم، نگران خودم و عین. تاب و تحملم کم شده. کاش کش نیاید، کاش چندسال بگذرد و همه باشیم...
کاش ...
من توان مصیبت دیدن ندارم. من پناهی ندارم، خدایی ندارم، مرهمی ندارم. من تنهایم و می‌ترسم.
دانلود آهنگ جدید گرشا رضایی دل ندارم
ترانه ویژه آپ موزیک برای شما کاربران آهنگ دل ندارم از گرشا رضایی با لینک مستقیم
Exclusive Song: Garsha Rezaei | Del Nadaram With Text And Direct Links In UpMusics
 
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
دل ندارم که بمونی دل ندارم که بری دل ندادم که ببینم واسه رفتن حاضری ♩♬♫چی عوض شد تو وجودم این نبودم قبل تو مطمئن باش هرچی بودم این نبودم قبل تو ♩♬♫اینم از من اینم از تو اینم از این زندگی گاهی رازاتو نمیشه حتی به خودت بگی ♩♬♫اون دوتاییا تموم شد اما ب
اولین جایی که تو سال جدید رفتم محل کارم بود، نه شیفتم و نه آنکال، ولی نیاز بود که برم. همیشه اولویت اولم تو همه چی حال خوب خودم بوده و رضایت مندیم، حتی اگه هیچ کس اهمیت نده، حتی اگه فقط خاطره شه. بعضی وقتها حس میکنم خدا منو آفریده برا تجربه کردن اولین ها، هیچ وقت دوست ندارم خیلی چیزها رو توضیح بدم، چون خیلیا تصوری ازش ندارن و منم تصور ساختن تو ذهن بقیه رو دوست ندارم. حس خوبی به سال 98 دارم.
همین الان دلم برایت پرکشید.دوست دارم کلمات را رها کنم و بپرم توی آغوشت.بگویم ک چقدر مستاصل شده ام.بگویم که روبروی تو از خودم بیزارم.بگویم که تا دهانم را باز کردم که بگویم آن کلمات قبلی را و یک لحظه درنگ...تو محرم کلماتی.گنا من را هرگز فاش نساخته ای.من را رسوا نکرده ای..پس من هم چنین حقی را به خودم نمیدهم..
 
نه حالا نمیخواهم که پری آن قصه باشم.دوست ندارم مدام ورد ها را تکرار کنم .دوست ندارم که بنویسم تا دیگران بخوانندم دوست ندارم بنویسم برای نوشتن
این روزها سرم از فشار فکر "کارهایی که باید بکنم ولی براشون وقت نمیذارم""کارهایی نباید انجام بدم ولی دارم براشون وقت میذارم""کارهایی که دوس دارم انجام بدم ولی عقلم میگه الان وقتش نیست"خیلی خیلی سنگین شده.
و زیر پا گذاشتن چهارچوب هام باعث شده هربار خودم از خودم ضربه بخورم و اون آدمی که دوست ندارم باشم داره به آدمی که دوست دارم باشم پوزخند میزنه.
این روزها سرم از فشار فکر "کارهایی که باید بکنم ولی براشون وقت نمیذارم""کارهایی نباید انجام بدم ولی دارم براشون وقت میذارم""کارهایی که دوس دارم انجام بدم ولی عقلم میگه الان وقتش نیست"خیلی خیلی سنگین شده.
و زیر پا گذاشتن چهارچوب هام باعث شده هربار خودم از خودم ضربه بخورم و اون آدمی که دوست ندارم باشم داره به آدمی که دوست دارم باشم پوزخند میزنه.
چقدر دوست دارم یکی الآن بهم پیام بده بگه بیا بریم شبی که ماه کامل میشود رو ببینیم این هفته...
چقدر دوست دارم یه نفر خاص بهم پیشنهادش بده ! 
+مشکوکم جد و آبادتونه ! :))) 
+من اونقدر خسته ام نای جواب دادن نظرها رو ندارم ! قول میدم تا ۴شنبه ۱۲ شب همهه رو جواب بدم ... 
 
ای خدای بزرگ اکنون که به سراغ تو می آیم از تو هیچ انتظاری ندارم. آنچه کرده ام فقط به خاطر عشق به تو بوده است. احساس وظیفه می کردم و انجام دادم، از تو هم هیچ انتظاری ندارم. فقط به سراغ تو می آیم. نمی دانم آن کرده ام مقبول نظر تو بوده یا نه؟ نمی دانم آزمایشی که گذرانده ام رو سفید شده ام یا نه؟
 
به هر حال در این عالم جز عشق و محبت به بزرگی و عظمت تو محرک دیگری نداشته ام ... از هیچ کس و هیچ چیز انتظاری ندارم. به آنچه کرده ام و آنچه داشته ام مغرور نیستم و
قضیه اینه دلم میخواد وا بدم. دلم میخواد همه‌ی رویاهامو خاک کنم و وا بدم از تصویرایی که تو ذهنم ساختم. شاید الان بیشترین چیزی که دلم میخواد اصن همینه. تسلیم شدن. نمیدونم چرا اون صدای درونم خفه نمیشه و میگه دووم بیار. میگه گوشتو به توران خانوم بده که میگفت غم بزرگو به کار بزرگ مبدل کرده. قلیم میسوزه، سرم درد میکنه، و انرژی ندارم دیگه من. همش یاد اون حرفت میفتم که میگفتی انرژی ندارم من. نازنین انرژی ندارم. حالا من مدت‌هاست انرژی ندارم و سینه خیز ا
سلام
پسری هستم 23 ساله و سال اولم هست که وارد عرصه دبیری در آموزش و پرورش شدم. به اصرار اطرافیان با توجه به شغلم میگن چرا ازدواج نمی کنی و فلان، در حالی که من اصلا به ازدواج فکر نمی کنم و به نظر خودم خیلی زوده در سن 23 سالگی ازدواج کردن. 
در ضمن من یک معلمم و حقوقم بسیار کم هست و با این موج گرونی بیش از حد ازدواج رو در این دوره غیر ممکن میبینم. جدای از بحث مملکت و گرونی، بنده شخصیت کمالگرایی دارم و به چیز های زیادی علاقه دارم و تشنه یادگیری هستم و دو
امسال سوای کرونا، عید خوبی داشتیم ... چرا؟ چون همه چی معمولی بود. نه سفره هفت سین درست کردیم، نه کسی اومد عید دیدنی و نه اتفاق خاصی افتاد. یکمم شب عید مشکلاتی در خانواده پیش اومد که حل شد. مثل روزای عادی. عید من اون روز عیدی بود که سفره هفت سین نچینیم و این مراسم هایی که هر سال برگزار میشه نباشه. از این لحاظ، ۹۹ عید من بود. خدا بلای کرونا رو از همه دفع کنه، ولی از یه جهت هایی هم منو به عید ایده آلم نزدیک کرد. 
رفت و آمد رو دوست دارم، مهمونی رو دوست دا
به دلیلی که نمیدانم چیست بغض دارم. ماندن توی تخت کلافه ام کرده و دلم میخواهد بروم بیرون قدم بزنم. هوا انقدرس سرد هست که بدانم با دومین گام پشیمان خواهم شد. 
از قبل پیش بینی کرده بودم شنبه روز خوبی نخواهد بود. 
کمی خواب! نباید توقع زیادی باشد. 
مغان صدایم را داری؟ حس و حال ندارم پیامت بدهم. برای نگار یک بغل خواب نرم ارام میفرستی!؟ 
+ هادی پاکزاد گوش میدهم. حتم دارم فردا اگر کسی بگوید بالا چشمت ابرو، صحنه را ترک خواهم کرد. به کجا میگریزم؟ ایده ای ند
+میدونی... میشه از اینی که هستی فرار کنی
میتونی اینی که هستی رو بپذیری...
میتونی با همینی که هستی زندگی کنی
و میشه هست و نیستتو تغییر بدی!!
-پای فرار کردن ندارم
حوصله ی موندن ندارم
انگیزه ی زندگی کردن ندارم
و توان تغییر... اونم ندارم!
میدونی... تنها چیزی که دارم یه احساس سنگینی عمیقه
مث یه سنگ بزرگ ک با یه زنجیر ب پام وصله و منی که هر لحظه دارم بیشتر توو اقیانوس فرو میرم...
دستای خالی منو ببین...! بنظرت هیچ جوره میشه رها شد...؟
وقتی میدونم تهش چی میشه فق
دارم راه می‌روم... به خودم می‌آیم و می‌بینم دارم با خودم حرف میزنم. اطرافم را اندکی نگاه میکنم که آیا کسی مرا دیده یا نه... موبایلم را از جیبم در می‌آورم. تظاهر میکنم به اینکه دارم ویس می‌گیرم، و به حرف زدن با خودم ادامه می‌دهم.
دارم درس میخوانم... به خودم می‌آیم و میبینم که چندین دقیقه است که دارم یک مکالمه ی خیالی با استادم درمورد برنامه ام میکنم. به اطرافم نگاه میکنم که کسی به من توجه میکند یا نه... تظاهر میکنم به اینکه دارم‌ کتاب جلویم را حف
انقدر صورتمو کندم دارم دون دون میشم :/
هر وقت اعصابم خورده میوفتم به جون جوشا و جای زخمای قدیمی دِ بکن
بذار اصا یه اعترافی کنم
هیچوقت هیچوقت فکر نمیکردم یه روز دلم برای دوران کنکورم تنگ بشه
نه که اون موقع خیلی خوش خوشانم بوده باشه ها
اما به نظرم از وضع الانم بهتر بود
خونه ی گرم و نرم
غذای آماده
گوشه ی اتاقم تو تنهایی خودم حال میکردم
الان چی
در به در اون سگ دونی
تحمل یه عالمه عوضی و در عین حال تنهایی مطلق
غذای آشغال و بعضا بدون غذا (امسال فک ملت اف
تصمیم دارم قید همه‌ رو بزنم خسته شدم از بس نقش بازی کردم، من آدم بیش از اندازه بی‌احساسیم و حال ندارم دیگه ادای آدمای با احساس رو دربیارم. هی تو خودم احساس بر بیانگیزم و هی ..‌
فعلا فقط با ح مدارا می‌کنم نمی‌دونم چرا ولی خب فعلا و قید همه‌ی احساس‌ها رو می.زنم و برای خودم دیوار امنی می‌چینم و خودم رو توش حبس می‌کنم.
انزوا و تنهایی.
تنها مدلی که ترجیح میدم. خسته‌ام از زخم‌هایی که برای داشتن عشق به جونم نشسته. دیگه توانش رو ندارم.
من یه دختر حدود 25 ساله هستم که در طول ترم تحصیلی (الان که خوشبختانه تعطیلاته) چون دانشگاه مون خارج از شهره، مجبورم توی مسیر برگشت به خوابگاه با یکی از همکلاسی هام و دوست پسرش باشم. یعنی هم مسیر هستیم یه جورایی و منم مجبورم با اون ها برگردم.
حالا سه تا موضوع این وسط هست:
یکی که خیلی مهمه خودم معذبم، ولی راه دیگه ای ندارم. خوب دیگه یه دختر تنها مجرد بی دوست و این ها (نمیخوام توجیه بیارم که بگین دنبال دوست پسر پیدا کردنه و اهلش هم نیستم اگه بودم که ت
سلام 
دختری ۲۲ ساله هستم که دیپلم رشته تجربی دارم و معدل دیپلمم ۲۰ هستش، یه چیزی که خیلی برام عجیبه من حدودا ۴ ساله که دبیرستان رو که تموم کردم، به شدت بی انگیزه و بی اراده و ترسو شدم.
بی خود و بی جهت از همه چی ترس دارم، همیشه نگرانم همیشه استرس دارم، هیچ کاری رو انجام نمیدم، هیچ انگیزه ای ندارم، ثبات شخصیتی و تصمیم گیری ندارم، منظورم اینه که تا وقتی دبیرستان بودم و با دوستام ارتباط داشتم خیلی سرحال تر از الانم بودم، اما حدودا ۴ ساله که حتی دوس
امروز غم انگیزترین روز زندگیمه 
امروز من کاری کردم که می دونم از نظر عقلی به نفع جفتمونه اما دل هر دومون مخصوصا دل اون به درد اومد. 
نمی دونه من چه حالی ام، نمی دونه دیشب تا صبح با خودم کلنجار رفتم و صدبار زدم زیر گریه، نمی دونه که الان ده روزه تمام مدت سر درد دارم، نمی دونه، هیچ کدوم رو بهش نگفتم؛ چون دوست ندارم غم هام رو بدونه، دوست ندارم حال بدم رو بدونه، دوست ندارم بدونه چقدر از این که مجبورم دوسال رو ... :(( ولی مجبور بودم. چاره ای برام نمونده
تاوانِ تاوانِ تاوان
وقتی یه سری چیزارو میگم ، بدش میاد مامان ، اما حقیقتِ ...
 چقدر بی خود مثل دلقک باشم که فکر میکنه هیچی حالیم نیست
هیچ دغدغه ای ندارم
هیچ غصه ای ندارم
حتی یه هم صحبت تو خونه هم ندارم ... ... 
گاهی وقتا باید مُرد تا یکم به خودشون بیان... 
چشمِ من اروم ببار..‌
سلام بَرُبَچچی خبرا؟؟!!
اومدم در عین این حال ک نمیدانم چ گویم؟
دقت کردین بعضی موقه ها حس پست گذاشتن هست ولی حرف برا زدن نداری؟
دقیقا به این حال دچارم؛گاهی وقتا تو اینستا عکس دارم کپشن ندارم دنبال مطلبمگاهی وقتا مطلب دارم عکس ندارمالانم خوابم میاد حوصله خواب ندارم
راسی عضو کتابخونه شهرمون شدمفردا میرم کتاب بگیرم
حوصلم میپوکه وسط هفته ها ک مهدی نیس و باید تابستونِ کذایی رو بگذرونم باز بدتر این ک تو رژیمم
همین حرفارو خداستم بگم ک صرفا حرفی زد
یک ویروسی تو این مدت که نمی نوشتم افتاده بود به جونم به نام:وبلاگمو حذف کنم.تنها لطفی که تونستم در حق وبلاگم کنم این بود که نیام سراغش و حالا این ویروس از بین رفته.البته که چون ویروسه از بین نمیره ولی فقط نیست.
اومدم تا یه تجربه به اشتراک بذارم.من چند ساله که اکانت اینستاگرام دارم ولی هیچ پستی ندارم.فالور هم ندارم و اساسا اکانت ساختم تا چند تا پیجی که دوس داشتم رو فالو کنم.حقیقتا هم پیج های خوبی ان و کلی چیز یاد گرفتم.هفته ی پیش نرم افزار رو از ر
در برکه‌ی خاموش دلم‌ ماه ندارمجز ترک تو ای عشق دگر راه ندارم
انگار همه سوی دلم سنگ پراندَند...انگار دگر راهی به جز چاه ندارم
دیوانه مَخوانید منِ سَر به هوا را ...من توشه‌ای جز این سرِ گمراه ندارم
دیروز دلم خرمنی از عشق تو را داشت امروز به غیر از تَلی از کاه ندارم
هر کس به طریقی به دلم سنگ جفا زَددر سینه‌ی خود جز غم جانکاه ندارم
#آشتیانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برگرفته از @JanJiyarlr
 
| من یه مشکل خیلی بزرگ تو زندگیم دارم اونم اینه که تازگی میفهمم دارم خواب میبینم یا بیدارم.هرموقع خوابم، توی خواب میتونم هرکاری بکنم.میتونم پرواز کنم و میتونم حتی یه نفرو بکشم توش.بیدار که میشم همش تو فکر انجام دادنشم، تنها زمانی میفهمم خواب نیستم که و بیدارم اونم اینکه خودمو از یجایی تو خواب پرت کنم پایین. وقتی پرت میکنم یهو از خواب بیدار میشم، و الان که اینارو دارم میگم نمیدونم خوابم یا بیدار ولی اگه بیدار شدم بهتون میگم که بیدار شدم.الان
واسه ناامیدی و فاز منفی دادن خیلی زوده هنوز...تمام تلاشمو میکنم که هرجایی که هستم،هرجوری که هستم،با هر توانایی که دارم،بهترین باشم!من که هنوز سنی ندارم،چرا انقدر احساس میکنم لحضه ها رو از دست دادم؟؟شدیدا به انرژی مثبت واقعی نیاز دارم...
واسه ناامیدی و فاز منفی دادن خیلی زوده هنوز...تمام تلاشمو میکنم که هرجایی که هستم،هرجوری که هستم،با هر توانایی که دارم،بهترین باشم!من که هنوز سنی ندارم،چرا انقدر احساس میکنم لحضه ها رو از دست دادم؟؟شدیدا به انرژی مثبت واقعی نیاز دارم...
تا ظهر تقریبا میتونم بگم خعلی زیاد استرس نداشتم. ولی الان خعلی زیاد استرس دارم.
حس میکنم کلی چیزو یادم رفته و نیاز دارم همه چیزو دوباره بخونم ولی زمان کافی برای انجام این کارو ندارم. وارد مرحله استرس فلج کننده دارم میشم ک با اینکه میدونم نیاز دارم ک چی کار کنم اما هیچ کاری نمیکنم:))
مثل چند هفته پیش احساس اینکه خعلی چیزا تحت کنترلم هست رو ندارم.
ولی از جهتی خعلی خوشحالم ک این یکسال هم تموم شد. یازدهمی هارو ک تو کتابخونه میبینم ک کتاب های نو شون ر
بماند که اینهمه روانشناسی خوندم با دل و جون ولی پول ندارم مطب بزنم. سر همین قضیه اومدم تو یک شرکتی که کاملا بی ربقطه به رشته ام دارم کار میکنم با ماهی یکو هفتصد و پولی که میاد جمع نمیشه. و اینها.. بماند.
بماند که حالا خودمو راضی می کنم که پسر خیلیا هستن که کار ندارن. امنیت روانی که سر ماه ی حقوقی ریخته میشه براشون رو ندارن. بماند.
بماند که باز میگم عوضش کاری که می کنم نیاز به مهارت هایی داره که من اگه این رشته رو نخونده بودم بلد نبود.
بماند که با ای
خوشم نمیاد شکوه و گلایه کنم یا غرغر
ولی حالم خوب نیس
نگرانم و دلخور
دوس ندارم الان برم خونه. انگاری دارن از خونم بیرونم میکنن
حس میکنم ۲ماه کامل باید برم مهمونی!
منی ک مهمونی بیشتر از ۲ ساعت آزارم میده
قراره برم مهمونی اونم جایی ک معذب تر از هرجای دیگه س برام
همیشه فکر میکردم اوج بدبختی ی خوابگاهی اونجاس ک خوابگا رو ب همه جا ترجیح بده
دوس دارم تنها زندگی کنم...
دوس ندارم تمام روز و شبم با خانوادم باشه
خیلی نگرانم.
+ از ۴ تا جزوه بلیچینگ سه تاش مون
 سلام
من یه مشکلی دارم، اونم اینه که همیشه توی زندگیم سعی کردم آدم درستی باشم، بیست و چند سال دارم، شغلی رو پیدا کردم، در زمینه تحصیل هم خدا رو شکر، منتهی داستانی که هست اینه که راستش اولا من با اطرافیانم عمیقا احساس صمیمیت ندارم قلبا.
یعنی دوست ندارم کاری رو که بعد از کلی سختی بهش رسیدم، یعنی خدا بهم داده، به کسی بگم فوت و فنش رو که یاد بگیره غریبه یا آشنا.
از طرفی هم من همیشه سعی میکنم رفتارم رو بررسی کنم که اگر مشکلی دارم برطرفش کنم، واسه خا
هیچ وقت مثل من خربازی درنیارین و آدرس صفحات تون رو به هرکس و ناکسی ندید!درسته که هرچی دوست دارم مینویسم اما آرامش اعصاب ندارم!برای کتاب خوندن الان بدترین شرایطه ولی من میخوام برعکس عمل کنم.خوب حس میکنم چه قدر ف.ح تحت فشاره و خودمم همینطور،امروز در حین خندیدن اشکم ریخت،آره من اکثر اوقات از شدت خنده اشکم در میاد اما این دفعه خیلی فرق داشت.آدمم بلاخره دلم میشکنه نیاین جلوی من از روابط تون بگین.حسودیم نمیشه فقط اعصابم از خودم خورد میشه که نصفِ ش
ما صبور نبودیم. حالا هم نیستیم. فقط فهمیده ایم که مجبوریم تحمل کنیم. تحمل کردن با صبر کردن توفیر دارد. پشت صبوری کردن حال خوب نشسته است. اما پشت تحمل کردن بدترین حال و احوال نشسته است. ما تمام این سال ها تحمل کردیم. از آن روزهای کودکی..‌ تا این روزهای جوانی .. که یکی یکی پشت هم هرز‌ می‌روند ... خسته ام کرده اند دیگر. بدجور خسته ام کرده اند. دیگر از سن ام گذشته است که این چنین غم های کودکانه ای داشته باشم .‌‌.. اما ... این غم ها از کودکی با من بزرگ شده ا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها