نتایج جستجو برای عبارت :

تو باشی،دلت نمیخواد محکم بغلش کنی؟!

یادتونه آسمان به من می گفت ننه و من می گفتم دور و بر ما کسی به مامان ننه نمی گه از کی یاد گرفته ؟
از خودم
بله خودم وقتی می خواستم خیلی احساسات به خرج بدم محکم بغلش می کردم و به پشتش می زدم و می گفتم نَــــــــــنِه نََنِـــــــــــــــــــــــــــــه دقیقا با همین غلظت . 
بعد از چند روز که از ننه گفتن آسمان گذشت فهمیدم منظورش از ننه من نیستم بلکه می خواد بگه بیا بهم محبت کن. و کی متوجه شدم وقتی من شدید مشغول پخت و پز بودم و نیم ساعتی بود بغلش نکر
 
 بعد از شهادت حسرت به دل موندم که به خوابم بیاد. بالاخره اومد. نزدیکای صبح  بود. خواب دیدم که پشت یه میز وایستادم و شخصی نشسته و به امور دانشجویی رسیدگی میکنه. کارت دانشجوییمو میخواستم که ناگهان صدایی شنیدم که به من گفت برای منم کارت میگیری؟ رومو برگردوندم و محمدرضا رو دیدم. لباس سفیدی تنش بود و انگار قدش بلند تر شده بود. تو خواب میدونستم شهید شده. گفتم تو جون بخواه. بغلش کردم. محکم گرفتمش و شروع کردم به گریه کردن و حرف زدن. پرسیدم منو شفاعت م
سوفیا از بچه های کلاسمه . وقتی منو میبینه ، یا هرطوری میشه ، انقد محکم بغلم میکنه و چشاش برق میزنه که فکر میکنم کاش یه روز میتونس همونطور که محکم بغلم کرده نفوذ کنه تو بدنم ، بره تو مغزم و ببینه خاله پریسا همونقد که از بیرون با بقیه مهربونه ، از داخل با خودش تو چه جنگیه . چه تانک و تفنک و تیری ئه که هر روز باهاش شلیک میکنه به خودش . به مخش . به قلبش . فکر میکنم کاش همه چیز ِ دنیای خاله پریسا ، مثل ِ چیزی بود که دنیای سوفیا تصورش کرده . اونقد امن و آروم
وقتی دستم می سوخت یا بلایی سرم می اومد منم مثل بقیه یه مامان داشتم که براش ناز کنم و اونم با جون دل خریدارش باشه 
ولی امروز هم دستم سوخته و هم دلم ولی مادر نیست 
روز مادراتون مبارک میشه هرکسی این نوشته رو خوند از طرف من هم بره پیش مامانش و محکم بغلش کنه و بوسش کنه ؟
شاید دلتنگی من رفع بشه
کاش پسر بودم، توی روز های مشابه امروز،
دستمو می‌گرفتم، می‌بردمش به ناکجا آباد.
بغلش می‌کردم و می‌گذاشتم از هرجا و هرچی حرف بزنه، بدون اینکه لحظه‌ایی احساس خستگی کنم. 
براش سه بسته چیپس می‌خریدم فلفلی و سرکه‌ایی و شب وقتی به خواب عمیقی می‌رفت بغلش می‌کردم میاوردمش خونه، و قرصی می‌ساختم که آلزایمر بگیره...
 
 
#عنوان: آهنگ هیج از رضا بهرام‌. امروز شنیدمش قشنگه
 
در کودکی عاشق بادکنک بودم امکان نداشت با پدر و مادرم به سوپر مارکت بروم و برای بادکنک پا زمین نکوبم اولین بادکنکی که داشتم را همان روز اول در دست هایم گرفتم و محکم بغلش کردم... ولی ترکید... فهمیدم همان اول نباید خیلی دوست داشتنم را نشان بدهم.
نباید خیلی محکم بغلش کنم طاقتش را ندارد می ترکد!! بادکنک بعدی را بیش از حد بزرگش کردم ظرفیتش را نداشت... آن هم ترکید... فهمیدم نباید چیزی را که دوست دارم بیش از حد بزرگش کنم
بادکنک بعدی را که خریدم حواسم بود... ن
+کراش؟
-نه تو بگو جذاب دست نیافتنی
***********
این متنه هم قشنگ بود خوشم اومد ازش-_- نویسنده ش رو فعلا نمیدونم
در کودکی عاشق بادکنک بودم
امکان نداشت با پدر و مادرم به سوپر مارکت بروم و برای بادکنک پا زمین نکوبم
اولین بادکنکی که داشتم را همان روز اول در دست هایم گرفتم و محکم بغلش کردم... ولی ترکید...
فهمیدم همان اول نباید خیلی دوست داشتنم را نشان بدهم.
نباید خیلی محکم بغلش کنم طاقتش را ندارد می ترکد!!
بادکنک بعدی را بیش از حد بزرگش کردم ظرفیتش را نداشت...
نخودچی من توی ٩ماه و هفت روزگی دندونش شروع کرد به در اومدن امروز دیدم لثه بالا هم نیش زده و داره دندونش میاد بیرون
یه دونه پایین و یه دونه بالا دراورده 
سال قبل این موقعا شیکمم اندازه یه طالبی بیرون زده بود و الان اون طالبی رو وقتی بغل میکنم پاهاش به رون پای من میرسه 
به شدت خوش اخلاق و خوش خنده اس 
عاشق لبخندای به پهنای صورتشم 
مخصوصا وقتی با لبخندش چشمای قشنگشم بسته میشه 
اولین کلمه ای که گفت بَ بَ بود و الان بَ بَ و مَ مَ و ا مَ رو راحت میگه 
19مرداد 98ساعت18:16- اصفهان- ابتدای خیابان آمادگاه-روبروی هتل عباسی- کافه کندوحرف زدیم و نشستیم و کیک خوردیم و حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم. از همه چیز و همه جا و نگرانی های کوچولو کوچولوی هر دومان از آنچه که پیش روی مان است. راه رفتیم و رفتیم و رفتیم دوباره باز گشتیم به همان نقطه اول و گریه کردیم بعد خندیدیم در اخرین لحظات بغلش کردم و رفت احتمالا تا 5 سال آینده که دوباره بتوانم بغلش کنم.تمام شد. تمام آن دو روزی که از ناراحتی این 2 خداحافظی قلبم مچا
عشقش داشت میخندید بهش بلند بلند قهقه میزد 
مرد از جاش بلند شد اروم گف بسه!
زن ادامه داد بلندتر و بیشتر خندید مرد سمتش اومد و فریاد زد ایوی بسه! 
مرد گلوی زنش فشرد گریه کرد و فریاد زد بسه! 
اونقدر فشار داد که از بی جان تو بغل مرد افتاد.
گریه‌ی مرد شدت گرفت سر زن توی سینه اش فشرد و محکم بغلش کرد و بین هق هق های مردانش مدام میگف "دوست دارم" ...."دوست دارم"..."دوست دارم"
- میدونی کی آمادگی ساختن آینده ات رو داری؟
+ از کجا بدونم؟ لابد هروقت ماهی رو از آب بگیری تازه است. از همین الان؟!
- نههه لحظه ای که با گذشته ات احساس رفاقت کنی و محکم بغلش کنی. مهم نیست اگه پر از اشتباه بودی مهم نیست اگه سردرگم بودی مهم نیست هر چی بودی به خدا مهم نیست چون گذشته در گذشته. با گذشته ات رفیق باش و با ساختن آینده رفیق های بهتری برای خودت دست و پا کن 
امروز خودمو رها کردم رو دست هاش، منو برد بالا، نفسم بند اومده بود،چشم هامو بستم و تو ذهنم یه آسمون آبی رو به تصویر کشیدم، لباش رو آورد نزدیک گوشم و گفت آماده ای؟سرمو به نشونه ی بله تکون دادم، خندید، چشم هامو آروم باز کردم،چشمم به چالِ لپش که افتاد، قلبم از هیجان ایستاد، به خودم اومدم دیدم محکم بغلش کردم، چند دقیقه بعد در حالیکه که اشک هامو با انگشت های نرم و لطیفش پاک میکرد، گفت دلش برام تنگ شده بود، کجا بودی این همه وقت؟ خجالت کشیدم و سرمو چس
+ قبل از اینکه برای بار سوم از مسافرهای قطار شمارهٔ فلان به مقصد سمنان درخواست بشه تا به گیت فلان مراجعه کنن، بغلش کردم و گفتم: «مهم نیست چندبار روحمون می‌میره، مهم اینه یاد بگیریم بعد هزار و یکمین‌ بار هم بلند شیم.» نمی‌دونین رفیق روزهای غم و شادیِ هم بودن چقدر قیمتیه.+ اصلا شما بگو سر بریده! لعنتی اینجوریه که می‌تونه و جور می‌کنه. خودش هم می‌دونه راجع به سر بریده، چک بی‌محل، خفه کردن پیرزن و کلهم اجمعین، هرچی بگه همین‌جا می‌مونه. دیدین
تمام قدرتش را جمع می‌کند و مشتی روی صورتم می‌نشاند.از کبودی هایم لذت می‌برد.لبخند می‌زند.سرم می‌افتد پایین و قبل از این‌که بدنم به آن ملحق شود،محکم لگد می‌زند به شکم‌ام و از همان‌جا پرت می‌شوم فرسنگ ها آن‌طرف‌تر. صدای  قهقهه می‌پیچد توی گوش هایم.خوشحال است.در هم شکستگی استخوان هایم چهره‌ام را جمع‌ می‌کند توی خودش.پلک هایم را روی چشمانم فشار می‌دهم.صدای خوشحالی‌اش را که می‌شنوم،لبخند می‌زنم.او هم می‌خندد و نزدیک می‌شود.خوشحالی
هیچ وقت نفهمیدم از کجای ماجرا آدم ها به جای اینکه رک و راست باهم صحبت کنند و همه چیز را به هم بگویند  شروع کردند به لفافه گویی 
از کی به جای اینکه زل بزنند در چشم های هم و بگویند دوستت دارم دلم برایت تنگ شده یا حتی حالم ازت به هم میخورد به پروفایل های شبکه های مجازیشان متوسل میشوند 
اگر یک روز کسی پیدا شود که در چشم هایم زل بزند که ستوده جان ازت متنفرم محکم بغلش خواهم کرد و برای این حجم از صداقت عمیقا از او تشکر خواهم کرد !
پینوشت : کسی هست که دلم
لبِ راه پله شوخی‌ای احمقانه کرد و همانطور که دراز کشیده بود خواست پاهاشو بندازه لایِ پاهام. اگر حواسم نبود با سر می‌افتادم رو پله‌ها! اعصابم بهم ریخت از این شوخیِ خطرناک. برگشتم و با عصبانیت تمام دعوایش کردم. بچه کُپْ کرد!! توقعش این بود که من بخندم. با دستم زدم به پاهایش. محکم خورد. با عصبانیت خیره شدم به صورتش. بی صدا و با حالتی مظلومانه نگاهم می‌کرد. از پله‌ها که رفتم پایین دلم سوخت. زیاده روی کرده بودم. برگشتم پیشش و دیدم هنوز تو همان حالت
تمام قدرتش را جمع می‌کند و مشتی روی صورتم می‌نشاند.از کبودی هایم لذت می‌برد.لبخند می‌زند.سرم می‌افتد پایین و قبل از این‌که بدنم به آن ملحق شود،محکم لگد می‌زند به شکم‌ام و از همان‌جا پرت می‌شوم فرسنگ ها آن‌طرف‌تر. صدای  قهقهه می‌پیچد توی گوش هایم.خوشحال است.در هم شکستگی استخوان هایم چهره‌ام را جمع‌ می‌کند توی خودش.پلک هایم را روی چشمانم فشار می‌دهم.صدای خوشحالی‌اش را که می‌شنوم،لبخند می‌زنم.او هم می‌خندد و نزدیک می‌شود.خوشحالی
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست
 
از خدا بخواه حکمتی به تو بده که در بدترین شرایط هم بتونی محکم بر اراده خودت بمونی
و نلغزی
و سست نشی
و ناامید نشی
ایمانت ترک برنداره
آینده برای صابران خیلی شیرینه
شیرینی ای شیرین تر از، صبر بر خوردن زهر به حلاوت، نیست .. 
خدا راه رو نشون میده 
دیروز صبح وقت اذان امیرعباس بیدار شد اومد رو سکو کنار من و خواهرم که رو زیر انداز بابام نشسته بودیم بابام چشاشو باز کرد عباسو دید خندید گفت بیدار شدی؟ بیا تو بغل بابا
عباسم رفت تو بغل بابام پشتشو کرد به بابام و خودشو چسبوند به سینش و گم شد تو بغلش
کوچولوووووووووی ناز
یاد بچگیام افتادم، من و داداش چهارمی بغل بابام میخوابیدیم بعد داداشم مثلا دستشو انداخته بود دور بابام و داشت قربون صدقه های شیرینه بابامو دریافت میکرد در واقع دستشو آورده بود ا
بسم الله الرحمن الرحیم
 قسمت اول را از اینجا بخوانید 
پروانه به همه ی همراهای بیمارهای دیگه توجه نشون میداد!
به شال و مانتوی همراه یکی از بیمارا گیر داده بود و مدام دست می کشید و می‌گفت وای چه خوشگله! از کجا خریدی؟! 
و همراه بیمار با صورتی که ترس ازش می بارید تنها لبخند می زد و سعی می‌کرد با بی محلی پروانه رو از خودش دور کنه! ولی پروانه کوتاه بیا نبود و حتی محکم بغلش کرد! 
ادامه مطلب
پله ها را یکی یکی اومدم بالا،نزدیک درب خونه بودم که صداش شنیدم،کلید  درآوردم و درُ باز کردم، با چنان ذوقی به مامان گفت :عمه اومد ،با سرعت  نور پرید بغلم،کیفم انداختم روی زمین و محکم بغلش کردم، همش یه روز ندیده بودمش،صدای قلبش میشنیدم، همینطور که دستش دور گردنم بود نشستم روی کاناپه نگاش کردم و پرسیدم:کی اومدی؟ برمی گرده سمت آشپزخونه  واز مامان می پرسه :مادر من کی اومدم؟؟مامان هم در جوابش گفت:۲ ساعتی میشه.
بعد تموم شدن حرف مامان،خودش هم میگه:
 
 
دل انسان همانند قلعه ای محکم و قوی از موادی  ساخته شده که هیچ انسانی نمی تواند وارد شود . شما می توانید با این مواد قلعه دلتان را محکم محکم نموده تا هیچ نیرویی نتواند وارد قلعه شود . 
وان مواد چیزی جز ....
خشم ،نفرت گله و شکایت ،غرور و کبر، تعصب ، بدبینی و... نیست 
فقط مواظب باشید در ان احساس خفگی نکنید . 
 
 
 
بسم الله مهربون :)
 
رفته بودیم بیمارستان، میخواستیم چندتا شرح حال بگیریم و تمرین کنیم برای امتحان سمیولوژی عملی.
مریض من یه خانوم 75 ساله ای بود که از روستاهای اطراف هم اومده بودن. بعدِ شرح حال گیری همسرش هم همراهم اومد، یه پیرمرد گوگولی طور و بامزه :)) اولش فکر کردم خودش کار داره و داره میره ولی صدام زد. یه ذره مِن و مِن کرد، انگار خجالت میکشید. پرسید خانم دکتر واگیر داره؟ بهش گفتم یه کمی مواظب باشین. گفت یعنی چی؟ گفتم یعنی احتیاط کنین. یهویی پ
امروز خشم فوران می‌کرد توی خونه! هرکی دریافتش می‌کرد بعد از چند لحظه تاب‌آوری پرتش می‌کرد سمت بقیه... زیبا خودش رو زد! بابا قوطی سس رو جوری پرتاب کرد روی میز که لکه های سس تا اتاق پذیرایی رسیده بود، من خودم به شخصه با گریه و بغض تک تکشونو دستمال کشیدم و پاک کردم. مامان هم موقع بازخواست کردناش دندوناش رو روی هم فشار می‌داد و می‌زد محکم روی ظرف شیشه ای رو میز شیشه ای!
اما من آروم و بی صدا نگاهشون کردم، گوش دادمشون، بابا رو بغل کردم و بوسیدمش، ما
 
 
دل انسان همانند قلعه ای محکم و قوی از موادی  ساخته شده که هیچ انسانی نمی تواند وارد شود . شما می توانید با این مواد قلعه دلتان را محکم محکم نموده تا هیچ نیرویی نتواند وارد قلعه دلتان شود . 
وان مواد چیزی جز ....
خشم ،نفرت گله و شکایت ،غرور و کبر، تعصب ، بدبینی و... نیست 
فقط مواظب باشید در ان احساس خفگی نکنید . 
 
 
 
یه چهره خودم توی آینه نگاه میکنم ,,لبمو جمع میکنم ,میخندم ...مدل موهامو تغییر میدم... ابروهامو با سایه پر میکنم ,دماغمو سر بالا میکنم ...و فکر میکنم دلم میخواد تغییراتی به صورتم بدم,ابروهامو فیبروز کنم ,لبمو یکم ژل بزنم ,ناخن بکارم... بهش فکر میکنم که برم و بعد این کرونا انجام بدم اما میدونم هیراد خوشش نمیاد... . 
فکر میکنم که برم بگم و راضیش کنم ولی میدونم قبول نمیکنه ,,,پس بیخیال میشم و میرم زیر پتووو تا خودمو گرم کنم و به چیزای خوب فکر کنم به روز عرو
دلم گرفته 
و مث همیشه اومدم ی جا بنویسم 
شاید خالی شدم 
دل ادما معمولا ب خاطر تنهاییشون میگیره 
دل منم همینطوره 
از تنهایی 
این واژه مسخره ک سال هاست همراه منه و منو تنها نمیزاره 
چ جالب 
تنهایی منو تنها نمیزاره 
نمیدونم چرا هیچوقت نشد ک من ی دوس دختر داشته باشم 
هیچوقت نشد ک کسی ک میخواستمش منو بفهمه و منو بخواد 
خیلی بده 
ی جای کار میلنگه 
راستش هر جوریم فک میکنم شاید حق داشتن ک منو نخوان 
از طرفیم حق نداشتن
انگار تو این دنیا همه حق دارن 
ا
اتند اطفال قند عسلمون رو کرد بهم و گفت فردا فلان مبحث رو بخون واسه کنفرانس...گفتم آقای دکتر خداییش این انصافه که وقتی ما استاجر بودیم فقط از استاجرا درس میپرسیدین و کنفرانس میخواستین،حالا هم که اینترن شدیم مدام به اینترنا اپروچ میکنین?...زد زیر خنده و گفت باشه پس یکی از استاجرا بخونه...گفتم تازه من چهارشنبه امتحان عفونی هم دارم.گفت جدی?گفتم آره...گفت پس از الان تا چهارشنبه آفی...
و من درحالی که اشک توی چشمام جمع شده بود کیفم رو برداشتم و تا درب ور
دلت که بگیرد 
در انزوای تنهایی خود در هم تنیده میشوی و هزاران بار
در درونت فریاد میشوی
دلت که بگیرد 
در لابه لای پستویِ دلتنگی ات و
در امتدادِ خطِّ ممتدِ درد
پر از سکوت میشوی
دلت که بگیرد ، باید یکی باشد که
با او دل به جاده ها سپرد و
قدم ها را شماره کرد 
دلت که بگیرد ، باید یکی باشد که
جادّه های مه گرفته را با او به سر کنی 
و ستاره ها را با او شماره کنی ...
و وقت خستگی ات محکم بغلش کنی 
زندگی سرشار از لحظه های دلتنگی و نبودن هاست ...!
                   
دلم یه دوست میخواد که برم تو بغلش و سرم و بذارم رو شونه هاش و های های گریه کنم
سارا که حسابی این روزا درگیر جشن عقدشِ
ماریا که خیلی توداره و غصه هاش و تو دلش نگه میداره نمیخوام منم درد شم براش
ندا که تحمل نداره و زود قاطی میکنه
غزل و مریم و سمیرا و فاطمه و....هرکدوم مشکل خودشون و دارن دلم نمیاد از شونه هاشون سواستفاده کنم...
خانم دکتر هم سرش خیلی شلوغه و گفت بعد عید زنگ بزنم مرکز وقت مشاوره بگیرم دلم میخواد وقتی رفتم پیشش بشینم کنارش و سرم و بذارم ر
امروز بعد دو ماه باز عشقم اومد بوتیک (منحرف نشین این فرق میکنه) یه پسر تقریبا تو سنای خودم سالی دو سه بار میاد بوتیک حالا خودش عشق نیستا اونی که همراهشه
یه دختر 5 ساله تپلی خوشگل، اولین سالی که اومد تو مغازه دل منو برد... انقدر قشنگه که حد نداره
تا اومدن میخواستم برم ماچش کنم... با داداشش دست دادم و رو بهش گفتم: ببینم حال عسل خانوم ما چطوره؟
عسل اونموقع تازه متوجهم شد و دوید سمتم... محکم بغلش کردم و گذاشتمش روی میز یذره چاق تر شده بود سخت میشد بلندش
رز قرمز
روی پله های حیاط نشسته بود و به گلهای ریز و درشت باغچه نگاه میکرد.
آفتاب دم ظهر نمیذاشت عطر یاس توی حیاط خونه بپیچه و دخترک با عطرش مست بشه.
چندتا از برگهای گلدون شمعدونی زردو پلاسیده شده بودند و باید چیده می شدند.
خاک کاکتوسها کامل خشک شده بود و نیاز به آب داشت.
حیاط خونه باید حسابی آب و جارو میشد و کلی کار دیگه که دل و دماغ انجامش رو نداشت.
زانوهاش رو بغل گرفت و سرش رو چسبوند به دیوار .جوری که فکر میکردی همه غمهای دنیا رو داره.
صدای دعوای
*پسرک را برای اولین بار دعوا می‌کنم. اول می‌آید سمت من، خودش را می‌چسباند به من، چند ثانیه مکث می‌کند و بلافاصله متوجّه اشتباهش می‌شود و در سکوتِ بقیه، می‌رود سمت مادرش و خودش را رها می‌کند توی بغلش.
**شیر را می‌ریزد روی فرش. قبل از اینکه کسی دعوایش کند، شروع می‌کند به اقرار کردن. "پسرْ بد، پسرْ درِ پیت" گویان، می‌زند پشت دست خودش و گریه می‌کند. حالا همه می‌دوند سمتش، بغلش می‌کنند و می‌گویند "اشکالی نداره، اشتباه کردی. دیگه تکرار نکن"، ص
فصل سوم : همکلاسی
داشت از ترس وا می رفت و با مظلومیتی که دل آدم را آتش می زد، گفت: من فقط یه گدا هستم بخدا هیچ کاری نکرده ام و ...که حرفش را قطع کردم و گفتم: نترس عزیزم من دانشجو هستم، الانم داشتم میرفتم دانشگاه. گفت: خب چکار من داری؟ از کجا منو میشناسی؟ 
گفتم: متانت من فهیمه هستم منو یادته؟ همکلاسی دوران دبیرستان. فهیمه عباسی، یادت اومد؟ متانت چه بلایی سرت اومده؟ چرا اینجوری شدی؟ چشم خمارش را به زحمت باز تر کرد و خیره شد به صورتم و آرام دست لرزان و
عزیزم از تهران تا اینجا بیش از نود درصد حرف‌ها حول کرونا می‌گرده. از آدم‌هایی که ماسک می‌زنن خیلی خوشم نمیاد. به نظر می‌رسه آدم‌های سطحی باشن که فکر می‌کنن ماسک به کمکشون میاد!
جانم تو از مرگ فرار نکن. این‌جوری وحشی و هار دنبالت میدوئه. آروم باش و حتی اگه نیاز بود بغلش کن:)
دیروز بعد از دو ماه بغلش کردم باهم بازی کردیم قدم زدیم...همه ی این دو ماه کلافه و خسته بودم و انرژی نداشتم. با دستهای کوچولوش دستم رو گرفت و گفت: خاله میدونی چندصد ساله به من مهربونی نکردی! ترنم جزو بخش های خوشمزه ی جهان هست برای من.
تو آشپزخونه دم گاز واستاده بودم...چنگال به دست...هر چی مامانو صدا میکردم نمیومد...
برداشتم زیر لب گفتم:همه مامان دارن..ما هم مامان داریم...
مبینا شنید...برگشته میگه:خدا خیلی دوسمون داشته که مامان بابا ها رو آفریده...حالا چه مامان بد...(صداش اونقدر آرووم شد که دیگه نشنیدم ولی خب قابل فهم بود که چی میخواست بگه(: )
دلم میخواست همون موقع بیخیال گاز و سوختن یا نسوختن غذا بشم و برم سفت این نیم وجبی رو بغل کنم که لحن صداش هم آدمو دیوونه خودش میکنه(:
پی نوشت:دا
بانوان محجبه برای داشتن حجاب 20 دلیل محکم را عنوان کرده‌اند: 1-اسلام می‌خواهد شخصیت زن را حفظ کند و از او انسانی جدی و کارآمد بسازد. 2- امام صادق (ع): برای زن مسلمان جایز نیست روسری و پیراهنی که تنش را نمی‎پوشاند به تن کند.[1] 3- ارزش زن بالاتر از آن است که وجودش را […]
نوشته 20 دلیل محکم بانوان محجبه برای رعایت حجاب اولین بار در گناه شناسی. پدیدار شد.
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






param name="AutoStart" value="False">











امسال دومین تولدشه که نیست ... تو یک ماه مشترک به دنیا اومدیم 
خیلیدلم براشتنگ شده ... این اهنگ(
دیروز عصر بعد کلاسم مستقیم رفتم ترمینال بلیط گرفتم و آمدم شهر شوهرم,وسایلمو از قبل جمع کرده بودم و توی کیفم بودن,هیراد هم بسیار منتظر بود و مدام زنگ میزد که الان کجایی ? 
دل توی دلم نبود ,مثل قرارهر هفته که تا کلاسم تموم میشد راهی میشدم ,مثل تمام این هفته ها که کل هفته پشت تلفن و ویدیو کال هامون ,از دلتنگی میگفتیم ,از نگرانی هاش برای تنها توی یک شهر غریب بودنم,,,,از اینکه کسی اذیتم نکنه ... دل توی دلم نبود تا وقتی رسیدم بغلش کنم و به اندازه این دو هف
خواب دیدم حامله ام اما نه بچه ای ک حاصل از ازدواجم باشه. بلکه درواقع یه جورایی حالت رحم اجاره ای داشت ولی بچه سه والدی می شد... دو والد دیگه هم دوستم و شوهرش بودن! بماند ک تو خواب من شوهرش کی بود...
از طریق آی وی اف باردار شده بودم خلاصه:/
حرکات بچه رو توی شکمم حس میکردم و خیلی حس بد و عجیبی بود! ماه آخر بودم انگار و همونجوری ک تو مهمونی نشسته بودم حس کردم بچه انگار سرش و دستش جوریه زیر لباسم ک انگار تو بغلمه! و یهو وحشت کردم و فهمیدم که بله! بیبی ایز ک
فقط بغلم کن مثل اون روز،بدون هیچ حرفی،میخام تو این جهنم زنده بمونم،میخام ادامه بدم،مهم نیست که دیده نشدم مهم نیست که پذیرفته نشدم،مهم نیست که تحقیر شدم،ولی مهمه که تو الان کنارمی، لطفا دستامو محکم تربگیر،توی این جهنم جلوی همه محکم بغلم بکن.:)
دست دلم را گرفتم، آوردمش یک گوشه دنج، زیر چشمی نگاهش کردم، زیر بار نمیرفت که حرف بزند، اخم کرده بود و برای من قیافه گرفته بود، کم کم داشت بهم برمیخورد، ک دیدم زد زیر گریه،هاج و واج نگاهش کردم که وسط گریه خنده اش گرفت و گفت، چیه مگر نمیشود آدم دلش بگیرد؟! گفتم چرا میشود، دستش را محکم تر گرفتم و گفتم اما میشود که آدم حواسش به دلش نباشد، میشود که آدم دلش را فراموش بکند و بعد به خودش بیاید و ببیند دلش گرد و خاک گرفته و حسابی رنگ باخته است،دلم عجیب گ
 
اومده دستمو گرفته میگه
یه خواهر دارم ماه نداره...
یه صالحه دارم شاه نداره...
بقیه اشو بلد نیس اهنگ میزنه فقد
و محبته که سر ریزش میشم:))
 
اونشب همه سیاه پوشیم بریم مسجد
هی قربون صدقه اش میرم انقد خوشتیپ شده 
انقد ک جیغش بره هوا
اما بعد ترش میاد محکم فشارم میده تو بغلش
 
 
+منتها همین شخص
سر منچ میگه:صالحه فرار کن ک من خواهر برادر نمیشناسم
اما بازم قشنگه این خل بازیاش
زندگی همینه....
گاهی باید دورتر نشست تا ببینی حالش واست چطور میشه.. بیقراره اندازه تو؟ منتظره اندازه تو؟ چشاش خیسه؟ دلش تنگ؟ بی خواب؟ بی زندگی؟ بی نفس؟
گاهی باید سیلی بخورید...تا بهتر بفهمید "هیچی ارزش یه لحظه دوریشو نداره"
گاهی باید اشتباه کنید تا دیگه اشتباه نکنید
گاهی  بیست شب واسش داغون میشی تا  قشنگتر تورو بسازه
گاهی واسه پخته شدن باید بسوزی واسش 
گاهی باید در به در شی واسش تا آروم بشینی توی خونه  ی بغلش
گاهی باید خیلی بمیری واسش ..خیلی...
امیر المومنین علیه السلام ریسمان محکم الهی محکم
ابی نصر عیاشی رضوان الله علیه عالم و مفسر بزرگ شیعه روایت کرده است:
۱۲۲- عن ابن یزید قال: سألت أبا الحسن علیه السلام عن قوله: «واعتصموا بحبل الله جمیعا» قال: علی بن أبی طالب علیه السلام حبل الله المتین.
عمر بن یزید بیاع السابری گفت: از امام کاظم علیه السلام پیرامون آیه «همگی به ریسمان الهی چنگ زنید و پراکنده نشوید» پرسیدم؛ آن حضرت فرمودند: آن ریسمان محکم علی بن ابی طالب (علیهما السلام) است.
تفسیر
دیشب خواب دیدم.
گویا مامانم با همه فامیل برنامه شام چیده بود ب منم قول داده بود داداشتم هست، من هرچی نگاه می‌کردم نبود. عصبانی شدم و با همشون دعوا‌کردم که «کو داداشم؟ چرا نیست» بعد مامانم گفت تو اتاق خوابه، رفتم بیدارش کردم و سفت بغل کردیم همدیگر رو.
چقد دلم برا بغلش تنگ شده!
همه ی دخترا دوست دارن یه وقتا 
یکی باشه که فارغ از همچی فقط به حرفاشون گوش بده.
درد و دلاشونو گوش کنه و چیزایی که نمیتونه دختر درست شون کنه رو راست و ریس کنه.
بگیرشون تو بغلش و با تمام عشقش نگاهش کنه.
براش هدیه های خیلی خوشگل و باسلیقه بخره.
دلم برا جدی تنگ نشده.
چرا؟؟
چون اون یه ترسوی بی عرضه هست.
و عقده هایی داره که میخواد سر یه دختر بچه خالی شون کنه.

پ ن: ...
نه......
برای خیلی از ما آدم ها گفتن این کلمه بسیار سنگین و سخته.
فکر میکنیم با گفتن این کلمه خیلی چیزها از دست خواهیم داد.
اما من فکر میکنم استفاده به جا و به موقع از این کلمه باعث میشه تو خیلی چیزها رو بدست بیاری.
مثل الان من.... 
وقتی تو محکم میگی نه.....   خیلی از نزدیکترین هایت به کلی بهم میریزن و تو رو تحقیر میکنند،گاهی کارشون به جایی میرسه که با تو قهر میکنند
اما به نظر من باید بهشون زمان داد تا معنای حرف های تو رو درک کنند و متوجه دلیل نه گفتن تو
ریشه ما، همان فهم، خرد ودانایی، منطق، اراده محکم، اعتقادات، احساسات و عواطف، اخلاق، دانش وآگاهی ماست.اگر بخواهیم موثر، راهگشا و قابل تمجید باشیم، باید ریشه داشته باشیم، ریشه هایی مستحکم وقرصی همانند ریشه تنومند یک گیاه کوچک که آسفالت‌ها را می شکند و سر بیرون می آورد ما هم میتوانیم با ریشه های محکم از پس هر سختی و مانعی سر بیرون آوریم.
تو درمانگاه رفتم شرح حال بگیرم؛ پدر یه بچه شیر خوار ۱ ماهه بغلش بود ، شرح حال گرفتم؛ بعد گفت ما این یکی رو آوردیم برای نمونه ! 
گفتم نمونه ی چی ؟؟؟ ادرار ؟؟؟ خون ؟؟؟؟ 
گفت نه ! 
اینها ۴ قلوان ! همشون یه مشکل دارن ! نمیتونستیم هر ۴ تا رو بیاریم ، برای همین ، این یکی رو برای نمونه آوردم :))) 
همونجا اینقدر خندیدیم با پدر و مادربزرگ بچه که از گوشه ی چشمهامون اشک میومد ! :)) 
احساس میکنم یه متأهل تنها هستم.زنی که همسرش به ندرت بغلش میکنه،بهش نمیگه دوست دارم،بهش ابراز علاقه نمیکنه،بهش توجه نمیکنه...
نتیجه؟؟؟
زن جوونی که بیشتر اوقات عصبیه،دلخوره،غصه میخوره،تو تنهایی مدام گریه میکنه،بد خلقه...
نمیدونم میتونم پدرمو ببخشم یا نه...
سست ترین کلمه " شانس" استبه امید آن نباش
محکم ترین کلمه " پشتکار " استآن را داشته باش
سالم ترین کلمه " سلامتی " استبه آن اهمیت بده
شایع ترین کلمه " شهرت " استدنبالش نرو
ضروری ترین کلمه " تفاهم " استآن را ایجاد کن
دوستانه ترین کلمه " رفاقت " استاز آن سوء استفاده نکن
اصلی ترین کلمه " اطمینان " استبه آن اعتماد کن
ضعیف ترین کلمه " حسرت " استآن را نخور
 
امروز یکشنبه بود ,پایان مهلتی که خواسته بودم .... صبح زنگ زد و حرف زد ,برخلاف همیشه اشتباهاتش رو پذیرفته بود و  بهانه هایم برای اتمام رابطه رو ,از بین میبرد... اما میخواستم برم و تمومش کنم... این نتیجه این یک ماه فکر کردنم بود ,هر چی که میگفت از نظرم قابل قبول بود اما میترسیدم ,میترسیدم از اینکه بعدا برای بار سوم رهام کنه و با شرایط بدتر تنهام بگذاره....اما میگفت من هیچ وقت رهات نمیکنم خودت هم دیدی هر بار بحث کردیم و گفتیم کات! دوباره برگشتم و بهتر از
ای خدای خوبی ها...
بیا نزدیکتر، آنچنان که از رگ گردنم هم به من نزدیک تر باشی... بیا که غم دلم را به تو بگویم. بیا که بگویم چقدر از دوری ات ناله میکنم؟
خدایا، خوش داری ضجه زدن مرا نگاه کنی؟
خدایا، خوش داری در نیمه های شب، با پای برهنه و چشم های خواب آلود به دیدارت بیایم و جسم نیمه جانم همچنان بعد از این توهم در خودش بتپد؟
خدایا، خوش داری؟
مثل آقاجون که یک کشیده محکم میزد به آدم، بعد هم چنان محکم بغل میکرد آدمو که انگار صدای هق هق عمیقش از تو سینه من د
بنام هستی بخش مهربان و رئوف
باسلام.
احتمالا برای شما هم پیش امده که قصد داشته باشید،پیچ را محکم کنید،ولی پیچ گوشتی زمانی که قصد دارید پیچ ها را سفت کنید،لیز میخورد و کار برای شما مشکل میشود! برای اینکه بهتره بتوانید پیچ ها را محکم کنید،بهتر از است،مقدار  کمی روزنامه معمولی را بریده و به دور پیچ گوشتی تاب دهید،سپس اقدام به محکم کردن پیچ خود کنید.. اینطور ، پیچ گوشتی کمتر در حین سفت کردن در دستان شما لیز خواهد خورد و پیچ ها محکم تر خواهند شد.

خب اقای رئیس از یک ماموریت فوری برگشت و در کمال صحت و سلامت تشریف دارند... 
به همسر گفتم امروز که رفتم جلسه یهو دیدم رئیس نشسته سر میزش میخواستم بپرم بغلش کنم...! :))))
 
گاهی وقتی حضور بعضی ادمها در زندگی مثل یک معجزه میمونه 
گاهی فکر میکنم حضور این ادم تو زندگی من پاداش کدام کار نیک منه!؟؟؟
 
خدایا شکرت :) 
علی منو به کنه این حدیث رسونده که «الانسان حریص علی ما منع»
ازونجایی که پسرم شده عاشق تشت کوچولوی حمام که من گاهی لباسای علی رو میذارم توش
و علی فک میکنه چه رازی نهفته اس در اینکه من این تشتک رو ازش میگیرم!
تا چشم برمیگردونم میبینم یواشکی رفته از تو حمام تشت رو آورده، بغلش کرده،زیر چشمی منو نگاه میکنه 
امیر المومنین علیه السلام ریسمان محکم الهی (عروة الوثقی)
فخر رازی از علما و مفسرین بزرگ اهل سنت عمری می‌نویسد:
وَمَنِ اتَّخَذَ عَلِیًّا إِمَامًا لِدِینِهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى فِی دِینِهِ وَنَفْسِهِ.
هر کس علی (علیه السلام) را امام خویش قرار دهد، در دینش و برای خودش، به عروة الوثقی (ریسمان محکم) چنگ زده است.
تفسیر الفخر الرازی، تالیف فخر رازی، جلد ۱، صفحه ۲۱۲، چاپ دار الفکر
یکم. آمده‌ام خانه و زندگی اینجا زیباتر است. کم‌تر احساس تنهایی می‌کنم و نشستن کنار مامان و چای خوردن با او حال مرا خوب می‌کند. درخت انار پشت پنجرهٔ اتاقم سبز شده و دورتادور حیاطمان پر از گل و سبزینه و زندگیست. اینجا آرام‌ترم و محبت‌هایی که از آدم‌ها دریافت می‌کنم خالص و کهنه و آشناست.
دوم. امروز نشسته بودم روی سنگ‌های کنار رودخانه، پاهایم میان آب سرد و خروشانش تاب می‌خورد و به این فکر می‌کردم که چرا این روزها چنین خسته و بی‌رمق و بی‌حا
سلام به روی ماه تک تکتون 
دلم براتون تنگ شده بود ... 
امیدوارم تا اینجای عید تک تک لحظه هاتونو به معنی واقعی زندگی کرده باشید و از ته ریه هاتون توی هوای بهار نفس کشیده باشید !‌
هوای بارونی قشنگتون پر از برکت باشید .. 
یه نفس بارون میاد و شاید باورتون نشه من تصوری که از بهشت دارم همچین هوائیه ... هوای اسمون خاکستری با یه عالم ابر سیاه که زمینو. بغل کردن و بارون یه نفسی که شب میخوابی هست و صبح که بیدار میشی بیشتر شده .. وقتی نفس میکشی بوی خاک نم خورده
ﺑﻪ ﺳﻼ‌ﻣﺘ ﺩﺧﺘﺮ ﻪ ﻭﻗﺘ ﻋﺸﻘﺸﻮ ﻣﺒﻨﻪ ﺩﻟﺶ ﺮ ﻣﺸﻪ ﺑﺮﻩ ﺗﻮ ﺑﻐﻠﺶ ﻭﻟ ﻧﺠﺎﺑﺘﺶ ﻧﻤﺬﺍﺭﻩ !ﺑﻪ ﺳﻼ‌ﻣﺘ ﺴﺮ ﻪ ﺣﺘ ﻪ ﺑﺎﺭﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﻪ ﻋﺸﻘﺶ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﻭﻟ ﺎﺵ ﺑﻔﺘﻪ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﻭﺍﺳﻪ ﻋﺸﻘﺶ ﻣﺪﻩ !
..
به سلامتی مورچه که گریه کرد ولی هیچکس اشکشو ندید!
..به سلامتیه اون لامصبی که از زندگیم رفت اما هنوز از این دل لعنتی نرفته !!!
..
به سلامتی اونیکه تا بود امید بود… آرامش بود… رویا بود ولی خاطره شد… بغض شد… درد شد…
دانلود اهنگ هربار این درو محکم نبند نرو
آهنگ هربار این درو محکم نبند نرو
دانلود آهنگ هر بار این درو ریمیکس
دانلود اهنگ ماکان باند هر بار این درو

دانلود اهنگ ماکان بند هربار این درو
دانلود اهنگ هر بار این درو
دانلود آهنگ ماکان بند هر بار این درو
ریمیکس هر بار این درو
دانلود آهنگ جدید ماکان باند هر بار این درو
همینک از رسانه آپ موزیک ترانه بسیار زیبای ماکان بند بنام هر بار این درو همراه با تکست و کیفیت عالی آماده است
شعر : ماکان بند و مهشاد عرب /
یک ﺗﺎﺟﺮ ﺁﻣﺮﺎﻰ ﻧﺰﺩ ﺭﻭﺳﺘﺎیی ﻣﺰﻰ ﺍﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻪ ﻗﺎﻖ ﻮ ﻣﺎﻫﺮﻯ ﺍﺯ ﺑﻐﻠﺶ رﺩ ﺷﺪ ﻪ ﺗﻮﺵ ﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺎﻫﻰ ﺑﻮﺩ ! ﺍﺯ ﻣﺰﻰ ﺮﺳﺪ : ﻘﺪﺭ ﻃﻮﻝ ﺸﺪ ﻪ ﺍﻦ ﻨﺪ ﺗﺎﺭﻭ ﺑﺮﻯ؟ﻣﺰﻰ : ﻣﺪﺕ ﺧﻠﻰ ﻤﻰ !ﺁﻣﺮﺎﻰ : ﺲ ﺮﺍ ﺑﺸﺘﺮ ﺻﺒﺮ ﻧﺮﺩﻯ ﺗﺎ ﺑﺸﺘﺮ ﻣﺎﻫﻰ ﺮﺕ ﺑﺎﺩ؟ﻣﺰﻰ : ﻮﻥ ﻫﻤﻦ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺮ ﺮﺩﻥ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﻡ ﺎﻓﻪ !ﺁﻣﺮﺎﻰ : ﺍﻣﺎ ﺑﻘﻪ ﻭﻗﺘﺖ ﺭﻭ ﺎﺭ ﻣﻨﻰ؟ﻣﺰﻰ : ﺗﺎ ﺩﺮﻭﻗﺖ ﻣﺨﻮﺍﺑﻢ ! ﻢ ﻣﺎﻫﺮﻯ ﻣﻨﻢ ! ﺑﺎ ﺑﻪﻫﺎﻡ ﺑﺎﺯﻯ
نزدیک سد داشتیم قدم میزدیم. داشت میگفت صدای آب میشنوی؟صدای باد؛ پروانه ها رو ببین. بعد نشست رو یه تخته سنگ. بی مقدمه گفت بغلم کن؛ فاطمه بغلم کن. عجیب بود. نزدیکش نشستم. بیهوش شد افتاد. دندونهاش قفل شده بود. لبهاش و زیر چشمش کبود شد در کمتر از دقیقه ای...دلم میخواست داد بزنم تو دیگه نرو! ولی بغلش کرده بودم فقط صداش میزدم.یه نفر نزدیک اومد پرسید تنها هستین؟ گفتم نه؛ دوتامون باهمیم. 
فرشید انقدر زیاد بابا رو بغل میکرد بغلش که میکنم برام باباست.
مظلوم و سبیلو و مهربون و باابهت عین بابا...و نجیب.
مریم هم باباست. سکوتش خودخوری کردنش حتی عصبانیت و ظرافت و حساسیتش.
امید و سعید مامان هستن؛ جمعه که امید داشت گریه میکرد داشتم فکر میکردم مثل مامان راحت گریه میکنه.
امروز کنکور داشتم...
تنها حلقه نزدیکان خبر داشتند...
سخت است بخواهی رشته‌ات را عوض کنی و نخواهی کسی بفهمد...
در حال کنکور خواندن باشی و تنها افراد کمی بدانند.
آن‌هایی هم که می‌دانند کاملا ندانند چه رشته‌ای!
با وجود توکل و اعتقاد به اینکه اگر نخواهد نمی‌شود...
صبح کمی دلهره داشتم.
این یک هفته مریضی و کارهای مانده و دیر شروع کردن و ...
یک جمله حال دلم را به هم ریخت... خونم را به جوش و خروش آورد.
«اگر دانشگاه اصلاح شود، مملکت اصلاح می‌شود»
انگار قدم‌
منتظر بودیم اسنپ بیاد. میخواست بره راه آهن. میخواست بره.برگشتم بغلش کردم.
گفت منم دلم برات تنگ میشه ولی این موقعیت واقعا عجیبه.
خندید.
خندیدم.
نفهمید چقدر منتظر اون لحظه بودم.
.
.
.
میدونم هرچی کمتر نزدیکش باشم به نفع خودمه
ولی دلم که نمیدونه.. قلبم که نمیفهمه
تظاهر به دوست نداشتنش خیلی ضعیفم کرده..
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد 
دیشب که قبل از رفتن خواست بغلش کنم گفت خانوم چیزی شده؟ غمگین به نظر میرسید.
نگفتم غمم تویی که دوستت دارم.
به همین بیت فکر میکردم...به شاخه گلی که هفته پیش به دستم رسید و روی کارتش نوشته بود: ممنون که فکر نکردین از دست رفته هستم و باز هم دوستم داشتید.
دوست داشتن یه قلندر میخواد که پشیمون نشه خسته نشه و ادامه بده. 
 بدون دست گرفتن به چیزی این کار رو
از هفته پیش شروع کرده و هر روز به تعدا قدم هاش اضافه میشه ولی خب دوباره
یک سرماخوردگی مسخره افتاده به جونش . 
از یک دونه پله که خونه عموش
هست به سرعت بالا میره و به زحمت پایین میاد امشب اینقدر بالا و پایین رفت
و در برگشت خورد زمین تا کمی مهارت بدست آورد .تازگیها منتطره که
دستت رو بهش بدی تا خیییییلی محکم گاز بگیره وقتی دید نمی تونه محکم دستمو
گاز بزنه شروع کرد لبه میز رو گاز گرفتن . الان هم دماغشو می خارونه و
یک حالتی مثل شاید لیاقت اکسپت شدن ندارم که انقد ریجکت میشم، بهم دست داده و همراهش حس کاش یکی الان کنارم بود که تو بغلش گریه میکردم و تو سیاهیا تنها نبودم
+ درباره عنوان:با اجازه از فمنیستای عزیز مثل اکثر آگهی های شغلی #ترجیحا_آقا!!
دراز کشیده بود رو تخت، زانوهاش رو جمع کرده بود.
نشسته بودم کنارش دستم رو حلقه کرده بودم دورِ پاش، حرف میزدیم.
حرفم تموم شد، سرم رو گذاشتم رو زانوش همینطوری نگاش میکردم
خندید
دستاش رو از هم باز کرد.
رفتم بغلش
اولین بار بود خواب نبودم و بغلم کرد.
یادم نمیره هیچوقت
تکراری نمیشه هیچوقت
.
.
گفته بودم بمونه برا روزای دلتنگی،
فکر نمیکردم انقدر طولانی بشه..
بسم الله الرحمن الرحیمسلام
گفتم:
+ بفرمایید...
در رو باز کرد دیدم فاطمه هست. بلند شدم از روی تخت و رفتم کمکش کردم و زیر بغلش رو گرفتم و آوردمش روی صندلی کنار تخت نشست. چون یه پاش شکسته بود.
دوباره وِلو شدم روی تخت. یه کم حرف زدیم و یه کوچولو تونستم خنده رو لبهاش بیارم تا از فضای شوکی که بهش وارد شد و درونش سپری میکنه بیاد بیرون کم کم...
ادامه مطلب
سر درد و دلش که باز می شود واژه ها با نوای "آه" کنار هم صف می کشند و تو از تمام حرف هایش،بوی دلتنگی راه حس می کنی...
چشم های همیشه منتظرش را پشت پلک های خیس اش قایم می کند و چارقدش را محکم به دندان می گیرد تا مبادا بغض های این همه سال دوری را ناگه بی اختیار به گریه بنشیند ...
هرچند تن رنجورش دیگر تحمل این همه بی قراری و دوری را ندارد اما، محکم است و پای آرمان های بلند این راه آسمانی با تمام وجودش ایستاده است...
و حال من و تو به دیدار قطعه ای از آسمان می ر
   این که امروز تولدش است را از مدت‌ها پیش می‌دانستم. از همان زمان‌هایی که هنوز دزدکی مرا نبوسیده‌بود و من بغلش نکرده‌بودم که کار زشتی کرده. از کمی قبل‌تر از این که به خاطر بوسه یهوییش از او خجالت بکشم. کنار یکی از درهای بزرگ پردیس ایستاده بودیم که شقایق به همان شیوه تکراری و کلاسیکش داشت سر صحبت را باز می‌کرد. از تاریخ تولدش می‌پرسید. خنده کنان جواب شقایق را می‌داد. آرام سرش را تکان می‌داد. مهربان به نظر می‌رسید. یادم نمی‌آید به من توجه
سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند من را انتخاب کرد دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ای ، نه عصای پیر مردی خشک شدم
ادامه مطلب
سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند من را انتخاب کرد دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ای ، نه عصای پیر مردی خشک شدم
ادامه مطلب
دلم واسه بوی بدنش بوی گردنش برای بستن موهاش تنگ شده میرم قدم بزنم کلی وسیله می بینم میتونستم براش هدیه بخرم....اینا رو که میگم میگن دعا بخون فاتحه بفرست خیرات بده! یا منو نمیفهمن یا من نمیفهممشون. من یه حجم متشکل از پوست و گوشت و استخون میخوام که بغلش کنم نه مریم مقدس که فرزند مصلوب داشته باشه و وقت مشکلات ازش کمک بخوام و بهش پناه ببرم. من زندگیم رو میخوام؛ زنی رو میخوام که مهم ترین هم صحبت و رفیقم هست. صبر میکنم. 
من می دانستم آن لبخندها کار را خراب می کنند...آن همه شباهت؛ من به تو و تو به من.
من می دانستم تو آمدی که از بیخ و بنم بکنی و با این حال؛ باز تن دادم به مرگ بی صدایی.
شهید شدن را بلدی؟ با لذت جان دادن در راه هدفی والا...؟
یا فقط شهید کردن و قربانی پس انداختن پشت سرت، را می دانی؟ 
شانه می زدی به مویم و من نوازش تار به تارش را حس می کردم.
همان جا میان جمع به دنیای خیال می بری ام و من از همه جا بی خبر، به دست هایم نگاه می کنم که دور بازوهای تو پیچک می تنند. سب
بابای قشنگم ^_^ دلم میخواد محکم بغلش کنم و بهش بگم که چقدر عاشقشم چقدر بهش افتخار میکنم و اون واقعا یکی از بهترین ادماییه که تو زندگیم باهاش روبه رو شدم و شانس دخترش بودن رو داشتم هرچند که قدر ندونستم :) 
بگذریم فردا عازم دانشگاه تهرانیم قراره بریم و اونجارو از نزدیک ببینیم که به قول مدیرمون بلکه در شما ایجاد انگیزه ای شد و بیشتر درس خوندین .فکر میکنم بهم خوش بگذره چون من جاده رو دوست دارم و فردا یچیزی حدود شیش هفت ساعت از سفر  رو قراره تو جاده ب
این نوجوونی هم داره می‌گذره. انگار هیچ‌وقت قرار نیست برم کنسرت خواننده مورد علاقه‌م و بغلش کنم بعد شبو تا صبح خوابم نبره. 
ولی یه شب با موتورم میزنم بیرون و با سرعت زیاد میرونم. درحالی که باد لای موهام می‌پیچه، احساس میکنم به هیچ‌جا تعلق ندارم. اون شب حسابی مست میکنم و ال اس دی میزنم. پسر مورد علاقه‌مو میبوسم و از H نشان هالیوود بالا میرم. آخه من ارتفاع رو دوست دارم، و پرواز رو بیشتر.
و... بعدش دیگه نمیدونم قراره چه اتفاقی بیفته.
1.
ترس میاد همنشین عشق میشه
میگم چرا؟
میگه:«دائم گل این بستان شاداب نمی ماند»
میگم:«پس دریاب ضعیفان را در وقت توانایی.»
فک میکنه:چه دلیلی منطقی تر از همین ترس ک ادم دل به دریا بزنه الان که میتونه دل به دریا بزنه:)
 
 
2.
بابا بغلشو باز میکنه
نمیرم بغلش اما سرمو تو دستم میگیرم و میگم نمیتونم...
میمونه رو دلم.
این بغل نرفتنه،چشای سرخ بابا،اونقدر که هنوز بغض شه برام.
اما دیشب وقتی کنارش نشستم دستشو دورم حلقه میکنه
و امروز میپرسه ازم
پشتت گرمه؟خیالت ر
 سیستم قفسه و تجهیزات نگهداری مواد و کالا باید محکم، ایمن،سبک و با دوام باشد، همچنین باید بتواند بارهای بسیار سنگین را نگهداری کند.اما چه چیز به شما در مورد تجهیزاتی که قرار است برای قفسه بندی انبار استفاده کنید ، اطمینان خاطر میدهد که در مواجهه با تیم سازنده مورد نظرتان بتوانید اعتماد کنید که برای شما ساختاری ایجاد کند که قوی و محکم، و مناسب برای شرایط سخت و چالشی باشد؟
ادامه مطلب
دنیا دقیقا شما را همانطوریمیبیند که خودتان می‌ بینید... اگر خودتان را کوچک ببینیدشک نکنید او هم شما را کوچکخواهد دید...اما اگر خودتان را قوی و محکم ببینیدجهان هم شما را قوی و محکم میبیند
پس به خودت بگو : من سرشار از قدرت و انرژی مثبتم من قهرمان زندگی خودم هستم من مهربان و صبورم ...الهی شکر 
خودتون رو قدرتمند ببینین و همیشه شکرگزار خداباشین تا جهان هم شما رو قدرتمند ببینه و روز به روز نعمت های بیشتری وارد زندگیتون بشه
امید پسر باهوش و آروم و مودب کلاس ششم منِ،افغانِ،اوایل حدس نمیزدم چهره متفاوتی داشت.
امروز سر کلاس یکی از بچه ها گفت: خانم امید میره مشهد
منم بی خبر گفتم خب برگشتی مسابقات رو برگزار میکنم.
یکی دیگشون گفت: نه خانم امید برای همیشه میره.
من یهو نگاش کردم و با تعجب گفتم،امید!!!!برای همیشه!میری!؟
یهو زد زیر گریه،همچین بغض کردما یعنی ولم میکردی گریه میکردم، دلم میخواست اشکاشو پاک کنمو محکم بغلش کنم،اصلا من طاقت دیدن گریه مردارو ندارم بچه و بزرگ هم ن
منگم؛ درست شبیه کسی که از یک رویای طولانیِ دلچسب، چشم باز کرده و نه می‌داند کجاست و نه می‌داند چند وقت در خواب بوده؛ تنم را در ناکجاآباد  بیداری می‌یابم اما سرم هنوز در رویا می‌چرخد. دلم می‌خواهد باز به آغوش آن رویای نیمهکاره برگردم. چشمانم را محکم می‌بندم، غلتی می‌زنم، اما ... بیداری محکم توی صورتم می‌خورد. باز تلاش می‌کنم اما هر بار، با هر تلاش، رویا محوتر می‌شود و بیداری سنگین‌تر.ِعاقبت، هنوز دل‌بسته‌ی آن خوابِ شیرین، ولی در جهان ب
میتونم تمام این مسافت رو چارتار گوش بدم... 
تمام این مسیر، تمام بلوار بهشت ، تمام چمران ، تمام عفیف آباد، تمام ارم
میتونم همه شون رو راه برم و با صدای بلند بخونم :
"من ایستگاه آخرم،عبور آخرین قطاری
در امتداد ساقه ام،تو ارتفاع بی مهاری"
 
بیای ته باغ ارم و برای اولین بار دستم رو محکم بگیری 
بیای عفیف آباد و محکم بغلم کنی و من دلم هری بریزه
بیای تو اون پیاده رو ها همه ی اردیبهشت ها رو قدم بزنیم و تو برام آهنگ کوردی بخونی 
دست بکشم رو تر قوه ت و تو حو
دیشب خوابتو دیدم دیوونه من
داشتیم قدم میزدیم، مث همیشه
سرد بود و دستای همو محکم گرفته بودیم
چشمات پر بغض بود
خودتو انداختی تو بغلم و محکم گرفتمت بین دستام
هم تو آروم شدی، هم من
ریه‌هامو پر کردم از عطرحضورت
جاری شدی در من
سرتو گرفتم بین دستام
نگاهم رو دوختم به صورت ماهت
پیشونیتو بوسیدم
مثل همیشه
و بیدار شدم
ای کاش این رویا هیچوقت تموم نمیشد
کاش اون روزا ادامه داشت تا ابد
تا .......
دلم خیلی تنگه واسه دیدنت
واسه بودنت، واسه همه چی
واسه قهرکردنات،
زمانی که یک سازمان یا یک مجموعه دغدغه امنیت اطلاعات خود را دارند، یا زمانی که روی سایت یک سازمان یا کسب و کار، درخواست ها و بازدید بالا وجود دارد، نیاز به سرور اختصاصی احساس می شود. اگر به فکر یک کسب و کار آنلاین پرسود و پایدار هستید، پیشنهاد می کنیم تا پایان … ۴ دلیل محکم برای داشتن سرور اختصاصی
منبع : وبلاگ ایران سرور
 سیستم قفسه بندی و تجهیزات نگهداری مواد و کالا باید محکم، ایمن،سبک و با دوام باشد، همچنین باید بتواند بارهای بسیار سنگین را نگهداری کند.اما چه چیز به شما در مورد تجهیزاتی که قرار است برای قفسه بندی انبار استفاده کنید ، اطمینان خاطر میدهد که در مواجهه با تیم سازنده مورد نظرتان بتوانید اعتماد کنید که برای شما ساختاری ایجاد کند که قوی و محکم، و مناسب برای شرایط سخت و چالشی باشد؟
ادامه مطلب
نمی دونم چرا بچه که بودیم بهمون میگفتن برای روز مادر یه نقاشی بکشیم و روش با خط کودکانه بنویسیم:
مادر عزیزم دوستت دارم

چرا بهمون نمیگفتن توی چشماش زل بزنیم و هزار بار این جمله رو تکرار کنیم و سخت بغلش کنیم؟ چرا؟ واقعا چرا؟
نوشتن برای وقتیه که تو همچین روزی دیگه دستت به دستاش نرسه...چشمات به چشماش نرسه....
نوشتن برای فرسنگها فاصله ست....
نوشتن برای وقتیه که کنارت نباشه...
پس امشب اگه هنوزم پیش خودت داریش بی واسطه توی چشماش نگاه کن و بگو اندازه همه
دیشب براش گریه کردم
برای اینکه دیگه نمیبینمش
برای اینکه تنها فردی بود ک تمام و کمال با معیارهای من یکی بود
برای اینکه چقدر میتونم دوستش داشته باشم
برای اینکه هیچوقت نه میتونم بغلش کنم نه میتونم ببوسمش...
کراش عزیزم
همون پسر مژه بلندی ک وقتی حرف میزنه خیره به چشماش میشم
لعنت به این مهاجرت
لعنت ب این وضعیت اقتصادی
لعنت به این بی آیندگی
رفت آلمان
برای همیشه...
روزی دو دوست توی یه جنگل قدم میزدن که یه شیر جلوشون در میاد، یکی از اونها شروع میکنه به سفت کردن بند کفشش، دوستش میگه ، داری چی کار می کنی؟ تو که نمی تونی از شیر جلو بزنی و این جواب میده: من که نمیخوام از شیر جلو یزنم، فقط کافیه بتونم از تو جلو بزنم! (این رو چند سال پیش توی یک وبلاگی خونده بودم ولی الآن آدرس اون وبلاگ بادم نیست که بهش ارجاع بدم.)
----------
وقتی که مشکلات بوجود میاد، یه عده از آدما سریع شروع میکنن به محکم کردن بند کفش هاشون ولی عده ای دی
نمیدونم. شایدم کبک و یا یه گربه سه‌پا و یک‌چشم و دم‌بریده‌ای که دل همه واسش میسوزه. اون سال پر فراز و نشیبم از اون جهتی که انتظارشو داشتم داره خوب پیش میره. راضیم از جایی که هستم و چشم‌اندازم خوبه. ولی «میترسم از اون لحظه که دیوونه نباشی.» دیگه دیوانه نیست. و یکی دیگه رو هم دوست داره. میخوام برم جلوش و داد بزنم که دیدی من بیشتر دوست داشتم. ولی من رهاش کردم. من خیلی وقته دیگه بهش فکر نمیکنم. ولی وقتی میبینم میخنده و بغلش میکنه شاید یکم قلبم مچال
دراز کشیده بودم روی مبل و فکر میکردم. چشمام بسته بود
صدای پای دخترک میامد ک داره میاد پایین
چشمامو باز نکردم
اومد بالای سرم فکر کرد خوابم
رفت پتوی خودش را آورد انداخت روم
بعد رفت بالشت خودش را آورد گذاشت زیر سرم
پتو و بالشت را صاف کرد و مطمین شد که دستامم زیر پتو باشه.
وقتی درست کرد کامل سرش را آورد نزدیک
گونه ام را بوسید
آروم دست کشید روی موهام و خوند : لالالالایی لالالالایی ....
چند باری خوند و گفت پیش پیش پیش
آروم دوباره رفت و آروم در را بست
دخ
روزهای سخت و پرچالشی و میگذرونم...خیلی سخت... از همه بدتر، دوری از خانواده اذیتم می‌کنه....این چند روز هی اشکم در اومده و میاد... فقط کافیه کسی بهم چیزی بگه.... دیروز صبح که بالشم خیس بود... الان هم در مرز خیس شدنه... ولی خودمو به زور نگه داشتم گریه نکنم...
ولی می‌دونی، شاید امتحانه باید خودمو محکم کنم... خیلی محکم... 
*حال خوب این روزهام فقط خداست... خدای مهربون و بزرگ که با فکر کردن بهش آروم میشم... 
ولی از یه چیزی هم میترسم... از اینکه این گریه هام ناشکری ب
نشستم به صفحه ی گوشی که هر دفعه بهش نگاه می کنم نگاه میندازم و نگاه میندازم و آهنگ پلی شده بیشتر توی مغز استخونم رسوخ میکنه بی تابی درد پوچ گرایی همه به ذهنم هجوم میارن . "تقصیر" کلمه ی نا مفهومی شده که دلم نمی خواد موشکافیش  کنم . من دیگه گریه هم نکردم حتی ، دست از تلاطم برداشتم فقط بیشتر روی آهنگ تمرکز می کنم به تصورات بی سر و تهی که توی سرم پیچ و تاپ می خورن به چشم یک موجود خارجی که احراز هویت کرده و مثل همیشه تشنه ی جنگیدنه و من فقط با لبخند بغل
«٧»هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ‌ عَلَیْکَ‌ الْکِتابَ‌ مِنْهُ‌ آیاتٌ‌ مُحْکَماتٌ‌ هُنَّ‌ أُمُّ‌ الْکِتابِ‌ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ‌ فَأَمَّا الَّذِینَ‌ فِی قُلُوبِهِمْ‌ زَیْغٌ‌ فَیَتَّبِعُونَ‌ ما تَشابَهَ‌ مِنْهُ‌ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ‌ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ‌ وَ ما یَعْلَمُ‌ تَأْوِیلَهُ‌ إِلاَّ اللّهُ‌ وَ الرّاسِخُونَ‌ فِی الْعِلْمِ‌ یَقُولُونَ‌ آمَنّا بِهِ‌ کُلٌّ‌ مِنْ‌ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاّ أُولُ
 
♫♫
صدای خنده هات هنوز توی گوشمه
عطری که میزنی هنوز رو لباسیه که میپوشمه
دیگه بدونِ من یه قدمم بر ندار
یه چیزی بت میگم این دفعه رو نه نیار
هر بار این درو ، محکم نبند نرو
این چشمای ترو نکن تو بدتر و

نفسم میبره ، دلِ من دلخوره
بی تو از دلهره ، هر دقیقه ش پره
♫   ♫   ♫   ♫
♫   ♫  numbermusic  ♫   ♫
♫   ♫   ♫   ♫
 ، محکم نبند نرو
این چشمای ترو نکن تو بدتر و
نفسم میبره ، دلِ من دلخوره
بی تو از دلهره ، هر دقیقه ش پره
 بدون تو بدون از این زندگی سیرم
به ج
 
♫♫
صدای خنده هات هنوز توی گوشمه
عطری که میزنی هنوز رو لباسیه که میپوشمه
♫♫
دیگه بدونِ من یه قدمم بر ندار
یه چیزی بت میگم این دفعه رو نه نیار
هر بار این درو ، محکم نبند نرو
♫♫
این چشمای ترو نکن تو بدتر و
نفسم میبره ، دلِ من دلخوره
بی تو از دلهره ، هر دقیقه ش پره
 ، محکم نبند نرو
♫♫
این چشمای ترو نکن تو بدتر و
نفسم میبره ، دلِ من دلخوره
بی تو از دلهره ، هر دقیقه ش پره
♫   ♫   ♫   ♫
♫   ♫  onemovies  ♫   ♫
♫   ♫   ♫   ♫
 بدون تو بدون از این زندگی س
پیش نوشت: حال خوبی نداره این متن...
------------------------------
 
بغلش کردم
گلوم از قورت دادن بغضم درد گرفت
با معصومیت همیشگیش لبشو برچید...
با خنده گفتم "می‌بینیم همو دوباره "
گفتمش "مث همیشه‌ت پر انرژی باش نوعروس قشنگمون :)"...
حرفای زیادی زدیم...
ولی خیلی حرفا رو هم نزدم بهش......
نگفتم چقددددر دلم براش تنگ میشه تا دفعه‌ی بعدی که ببینمش.. ببینمشون
نگفتم چقدددر دلم از نبودنشون می‌گیره
نگفتم چقددر دوست داشتم شرایط جوری بود که همین‌جا بمونن....
 
بغلش کردم
دم گ
بیا مثل گذشته ها،شب که شد، چراغ های اتاق را خاموش کنیم.من روی تخت اینور اتاق دراز میکشم،تو روی تخت آن وری دراز بکش.سکوت کن!چیزی نگو!فقط مثل همان وقت ها که سراپا، بی هیچ سوالی، برای دردهایم گوش شنوا میشدی، گوش بده!آنقدر گوش بده که حرف ها و گلایه هایم ته بکشد.بعد بیا کنارم.در آغوشم بگیر.نه معمولی؛ محکم.محکم و پرمهر.مثل تمام بغل هایی که بعد از مدت ها دوری، داشتیم.انگار که اولین و آخرین باریست که هم را میبینیم.بگذار کمی، فقط کمی، وجودت را نفس بکشم،
بسم الله الرحمن الرحیم
تصمیم گرفتم برای کتابخون شدن!
برای شکستن عقاید خودم!
که البته نه کتاب خون شدن کار شاخیه و نه شکستن عقایدم!
این شهر پر شده از مردم کتاب به دست با انواع و اقسام مدارک!
پر از کسایی که عقایدشون رو میشکنند تا به هدفشون برسن!
ان شاالله که منتهی بشه به عاقل شدن!
به ساختن عقایدی محکم تر تا یه دیوار بلند و محکم بکشم بین خودم و عقاید مردم شهرم!
یه محدودیت واسه امنیت:)
و یه نیم نگاه از امام زمانم(عج) تا بشه مهر تایید :)
یا الله یا الرحمن 
دخترک، شاد و پرانرژی بود، چشمه‌هاش برق می‌زد و نگاهش پر از مهر بود. اومد جلو، می شناختمش و خودم رو به نشناختن زدم، گفت من دریام دوست فاطمه. بعد اون همیشه تو کتابخونه ملی میدیدمش، عین که برگشته بود تو کتابخونه ما رو دید و خندید و گفت داداشت :) بغلش کردی تو اینستا دیدم ... به عین گفتم داداش خودش هم ایران نیست و خیلی دوسش داره. ۱۳ دی سالروز بله برون ما و تو این شلوغی های ایران دریا عروسی کرد. شاد و قشنگ، و نصف عکسهاشم داداشش بود. نوشته بود شوق حضور بر
منگم؛ درست شبیه کسی که از یک رویای طولانیِ دلچسب، چشم باز کرده و نه می‌داند کجاست و نه می‌داند چند وقت در خواب بوده؛ تنم را در ناکجاآباد  بیداری می‌یابم اما سرم هنوز در رویا می‌چرخد و دلم می‌خواهد باز به آغوش آن رویای نیمه‌کاره برگردم. چشمانم را محکم می‌بندم، غلتی می‌زنم، سعی می‌کنم همه چیز را در خیالم بازسازی کنم، اما ... بیداری محکم توی صورتم می‌خورد. باز تلاش می‌کنم، اما هر بار، با هر تلاش، رویا محوتر می‌شود و بیداری سنگین‌تر. ِعا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خاطرات فنی من