نتایج جستجو برای عبارت :

دل بده ۶۴ | مبادا سازشی صورت گیرد و.

بعضی از آدما همه چیز رو نگه میدارن همه چیزه
پولو نگه میدارن 
وسایلشونو نگه میدارن
عشقو نگه میدارن
مهربونی رو نگه میدارن
همه چیرو
نگه میدارن
برای روزی که اسمشو گذاشتن روز مبادا
اما روز مبادا
فقط یه بهونه ی دیگس برای اینکه 
خوشبخت نباشیم
اگه یه لحظه فکر کنید که این آخرین باره که کسی که دوستش دارید رو می بینید، 
یادت میره روز مبادا رو
فقط یه لحظه فکر کنید
بعد میتونید تصمیم بگیرید که مهر ومحبتو
خرج کنید
یا بذارید برای روز مبادا...
این را کجای دلم بگذارم؟ همین ... همین دقایق پایانی از بودنم. همین رفتن‌ها و ناگزیر بودن‌ها. همین معاشرت با آدم‌های دوستدار میز و شوکت دنیا. همین لحظه‌های سر به فلک کشیده که گردن کلفت کرده‌اند و زیر پایت را خالی ‌می‌کنند . مبادا ثانیه‌های نفس کشیدنت دو رقمی شود. مبادا زنگ خطرت در گوششان دینگ کند. چقدر کوتاهی دنیا ... !!!روزهای سی و چندیمنم را پر میکنم و دلم شاد نیست از این مصفای روزمرگی. از راه. از تو . از خودم. که هر چی میکشم از خودم است. باید بیش
درختی هستم که شاخه هایم را به آغوش می گیرم 
که مبادا هوس کنند و بال در دل آسمان بگسترانند .
رودی هستم که رفتنم را به مرداب دلم می ریزم
که مبادا هوس کند و دل به دریا بزند  .
پرنده ای که هنوز میتواند بخواند اما نباید بخواند .
آوازم را در کلماتم حبس می کنم .

مرده ام پیش از آنکه بانگ مرگ مرا سر دهد زندگی ...
به من گفته اند دیگر مجاز به صرف حال نیستی . فعل بودن ات دیریست بعید شده است 
روح وحشی
#نگرانِ حرفِ مردم اگر نبودیممسیرِ زندگیمان طورِ دیگرى رقم میخورددوست داشتن هایمان را راحت تر جار میزدیملباسى را بر تن میکردیم که #سلیقه ى واقعیمان بودآرایشى میکردیم که دوست داشتیمدلمان که میگرفت، مهم نبود کجا بودیم،بى دغدغه اشک میریختیمصداى خنده هایمان تا آسمانِ هفتم میرفتبا پدر و مادرمان دوست بودیمحرفِ یکدیگر را میخواندیم#نگرانِ حرفِ مردم اگر نبودیم،خودمان براى خودمان چهارچوب تعریف میکردیمروابطمان را نظم میدادیمدخترها و پسرهایمان
{امام مهدی(عج) در کلام علما و بزرگان - شماره 38}
 
هشدار، مبادا یک وقت...!
 
تمام سپاه پاسداران، تمام دستگاه ها، تمام کمیته ها و تمام قِشرهایی که می خواهند به این کشور خدمت کنند، توجه داشته باشند که همه اینها خدمتگزار اسلامند...
شما کارمند اسلام هستید، کارمند امام زمانید. توجه کنید که «مبادا یک وقت، یک خطایی بکنید بر خلاف مسیر اسلام!» این وظیفه ی خطیری ست برای همه؛ برای ما و برای شما.
[صحیفه امام خمینی، ج۱۱، ص۲۴۹]
 
عکس نوشته در ادامه مطلب 
ادامه مط
وصیت نامه شهید محسن حججی
از همه ی خواهران عزیزم واز همه ی زنان امت رسول الله میخواهم روز به روز حجاب خود رو تقویت کنید ؛ مبادا تار مویی از شما نظرنامحرمی را به خودجلب کند☝️ ؛ مبادا رنگ ولعابی برصورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید ... همیشه الگوی خود را حضرت زهرا(س) و زنان اهل بیت قرار دهید .
همیشه این بیت شعر را بیاد بیاورید
آن زمانی که حضرت رقیه(س) خطاب به پدرش فرمودند :
غصه ی حجاب مرا نخوری باباجان
چادرم سوخته اما به سرم هست ه
گاهی چنان بدم که مبادا ببینی امحتی اگر به دیده ی رؤیا ببینی اممن صورتم به صورت شعرم شبیه نیستبر این گمان مباش که زیبا ببینی امشاعر شنیدنی ست...ولی میل، میل توستآماده ای که بشنوی ام یا ببینی ام ؟این واژه ها صراحت تنهایی من استبا این همه مخواه که تنها ببینی اممبهوت می شوی اگر از روزن‌ات شبیبی خویش در سماع غزل‌ها ببینی امیک قطره‌ام و گاه چنان موج می زنمدرخود، که ناگزیری، دریا ببینی امشب های شعر خوانی من بی فروغ نیستاما تو با چراغ بیا تا ببینی 
مبادا سازشی صورت گیرد و خون‌های شهیدان به هدر رود و نتوانیم ندای امام رحمه الله علیه را به گوش جهانیان برسانیم که ندای امام همان ندای اسلام است. 
شهید سیده طاهره هاشمی، دانش‌هنوز ۱۴ ساله‌ای که در حمله منافقین به آمل ایستاد و به شهادت رسید.

  رای دیدن تصویر در اندازه اصلی با ذکر صلوات بر روی آن کلیک کنید.
 ثواب این طراحی تقدیم به شهدای حمله منافقین به آمل...
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
 
روزگار غریبی است نازنین
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارمدلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنندعشق را در پست
یکی از مصیبت‌های عمر ما این است که اشخاص کم کم دارند جانشین ارزش‌ها می‌شوند. این خطرناک است. انقلاب ما  انقلاب ارزش‌ها است. “اِعرِف الحَقَّ تَعرِف أهلَهُ” تعلیم اسلام و تعلیم مولا علی علیه‌السلام این است. تو ارزش‌ها را بشناس و اشخاص را با ارزش‌ها بسنج. مبحث‌ها باید بر محور ارزش‌ها باشد. درود باید بر ارزش‌ها باشد. درود بر شهیدان، این می‌شود درود بر ارزش. درود بر انسان‌های مخلص، این می‌شود حمایت از یک ارزش. درود بر کسانی که از بام تا شا
کسی که در ستاد مقابله با کرونا مسئولیت مهمی دارد اما حتی یک بار و بطور سمبلیک برای تجدید قوا یو افزایش  روحیه کادر درمانی ،در  بیمارستانها و مراکز درمانی حضور پیدا نکرد،!تا مبادا ویروسی شود!
همین شخص در جلسات کرونایی، بیشترین فاصله را با بقیه اعضا دارد، که مبادا کرونا بگیرد!
می گویند این آقا مدتی در جبهه حضور پیدا می کرد و حتی مسئولیت مهمی را بر عهده داشت !
باور می کنیم، اما کیلومتر ها آنطرف تر!!
 
أیْنَ بَقِیَّةُ اللهِ الَّتی لا تَخلُوا مِنَ العِترَةِ الهادِیَةِ
کجاست باقیمانده‌ی خدا...
[دعای ندبه]
 
**أللَّهُمَ عَجِّل لِوَلیکَ أَلفَرَج**
 
**********
 
و چه زیباست این «نگران نبودن» ها
و بی دغدغه «خندیدن» ها و «اشک ریختن» ها
و چه زیباست «فقط خدا را دیدن» ها
و بی دغدغه از «مبادا» ها
که...
مبادا «حرف زدن های پشت سر»
مبادا «از چشم ها افتادن ها»
آری!
نگران حرف مردم اگر نباشیم؛ سرنوشت مسیرش را عوض خواهد کرد...
از ویژگی های یاران مهدیست که «در راه
{امام زمان(عج) از منظر روایات - شماره 37}
 
مبادا کم بیاری...
 
امام صادق(ع) میفرمایند: «ناگزیر باید پیش از آمدن قائم، سالی باشد که مردم در آن سال گرسنه بمانند و آنان را ترسی سخت از کشتار و کاهش در مالها و کم شدن عمرها و محصولات فراگیرد که این در کتاب خداوند بسیار آشکار است "و شما را حتما به چیزی از ترس و گرسنگی و کاهش در اموال و جانها و میوه ها خواهیم آزمود و بردباران را بشارت ده"» (١)
«رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ» (٢)
[١.غیب
زندگی یک چمدان است که می آوریش
بار و بندیل سبک می کنی و می بریش
خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم
گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم
به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم
گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است
قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش
هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش
قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم
طوری از
داستان از آن جایی شروع شد که هرکس حالمان را جویا شد و گفتیم:حالمان خوب است و گفت ثابت کن! خندیدیم و این شد تمام آنچه که پتکی شده و بر سرمان کوبیده شد،هرجا پرسیده شدحالت چطور است و لبخندی زده شد...گفتیم حالش خوب است،غافل از اینکه هستند آدم هایی مثل من که تمام زندگیشان را بر پایه ی لبخند زدن می سازند،غمگین می شوند...لبخند می زنند! شاد می شوند،لبخند می زنند! گاه حتی زیر باران با لبخند آرام اشک می ریزند...مبادا نابود کنندگان خوشی هایشان ، اشک های پنها
داستان از آن جایی شروع شد که هرکس حالمان را جویا شد و گفتیم:حالمان خوب است و گفت ثابت کن! خندیدیم و این شد تمام آنچه که پتکی شده و بر سرمان کوبیده شد،هرجا پرسیده شدحالت چطور است و لبخندی زده شد...گفتیم حالش خوب است،غافل از اینکه هستند آدم هایی مثل من که تمام زندگیشان را بر پایه ی لبخند زدن می سازند،غمگین می شوند...لبخند می زنند! شاد می شوند،لبخند می زنند! گاه حتی زیر باران با لبخند آرام اشک می ریزند...مبادا نابود کنندگان خوشی هایشان ، اشک های پنها
پدرم در گوشم زمزمه می کند مبادا هراسِ فردا استخوان هایت را در تاریکی شب خرد کند؛ اینها همه اوهامند و به همراه شب محو خواهند شد. تنها تا اولین روشنایی دوام بیار. به حافظه ضعیفش لبخند می زنم و آب دهانم را قورت می دهم؛ این بار هم نه.
« برای دیدن تصویر در اندازه بزرگ، روی عکس کلیک کنید. »
 
مثل یک نرگسِ سرما زده از بارشِ برف
سخت محتاج به گرمای پرو بال توام!
 
**أللَّهُمَ عَجِّل لِوَلیکَ أَلفَرَج**
 
 
و چه زیباست این «نگران نبودن» ها
و بی دغدغه «خندیدن» ها و «اشک ریختن» ها
و چه زیباست «فقط خدا را دیدن» ها
و بی دغدغه از «مبادا» ها
که...
مبادا «حرف زدن های پشت سر»
مبادا «از چشم ها افتادن ها»
آری!
نگران حرف مردم اگر نباشیم؛ سرنوشت مسیرش را عوض خواهد کرد...
از ویژگی های یاران مهدیست ک
                          باسمه تعالی
غزلیات مشترک دکتر علی رجالی و حسن میرزایی
                  تازه ترین سروده مشترک                         احکام اسلامی                              قصاص                               غزل۵
                         قصاص
تلافی کردن ِ عین عمل، حکم ِ قصاص استاگرچه عفو و بخشش، بهتر از کین و تقاص است
اگر این حکم ِ قرانی شود جاری به دنیاره آوردش، حیات ِ شخص عام و شخص ِ خاص است 
به قران آمده هر کس که ظلمی رفت بر اوتلافی گر کند، جانش، ز حس
 
آیا ثروتمندان نیازی به بیمه زندگی دارند؟
احتمالا همه شما آقای جان دیویس راکفلر ثرتمند ترین مرد آمریکا را می شناسید،درمصاحبه ای که با تایمز انجام داده بود از او پرسیده شده که شما با این همه ثروت چه نیازی به بیمه کردن داشتید گفته بود: درست است که ثروتمند ترین مرد دنیا هستم ولی یادگرفتم که عقل پیشگیری داشته باشم. بیمه یعنی بیم همان ترس از آیندهایی که در خیلی از مواردش نمی توان تصمیم گرفت اتفاقات و حوادثی رخ می دهد که از عهده من خارج است. پس من
 حاج قاسم به آرزویش رسید، مبادا سست شوید..  چون خبر شهادت مالک اشتر به امیر المؤمنین علیه السّلام رسید بسیار اندوهگین و افسرده خاطر شد گریست و بر منبر تشریف برده فرمود: "ما از خدا هستیم و بسوى او باز مى گردیم، و ستایش خداوندى را سزا است که پروردگار جهانیان است، بار خدایا من مصیبت اشتر را نزد تو بشمار مى آورم، زیرا مرگ او از سوگهاى روزگار است، خدا مالک را رحمت فرماید که بعهد خود وفاء نمود، و مدّتش را بپایان رسانید، و پروردگارش را ملاقات کرد، با
الهه وسط فرش خوابش برده بود. هیچ کس دلش نیامد بلندش کند و روی تشک بذارد. مبادا که بدخواب یا بیدار شود.
دخترک سه ساله اش از خستگی پشت بوته های خار خوابش برده بود. تنها، از قافله جا مانده، دور از عمه ای که سپر بلا شود. با تازیانه بیدارش کردند. سلام بر رقیه ی حسین.
درد من نشستن خاری کوچک بر بدن نیست که در عرض چند دقیقه خوب شود و ظرف چند روز درد زخم و جای زخم تا همیشه فراموشم شود. درد من درد جراحتی است که از نشستن چاقویی داغ و برنده بر عمق روح و روان و قلبم ریشه می‌گیرد. درد من، جراحت من، احتیاج به جراحی دارد، اما این جراحی نه بی‌حسی دارد و نه بیهوشی. جراحی من در کمال هشیاری و آگاهی انجام می‌گیرد، جراحی من محدود به اتاق عمل نیست، روح و روان من هر لحظه و هرجا درحال تحمل دردجراحی است. من محکوم به درد کشیدن هست
انقده اتفاقای جورواجور افتاده من نمیدونم اصلا چی بگم!شاید یه روزی سر فرصت بشینم اساسی بنویسم یه رمز گنده هم بذارم روی پست که مبادا ابرو و شرفم با خاک یکی شه :))))
ا.م و کلی ماجرای دیگه.
اومدم فقط بنویسم پیرتر شدم دیدین؟هجده سالگی جذابه؟فکر نمیکنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
ظهور خیلی نزدیک است،نزدیکتر از اون چه که تصور کنیم...خیلی نزدیک،اما ایاماهم آماده ایم؟!
به دلمان نگاه کنیم ایا اونی هستیم که امام زمان میخوان؟اونطوری هستیم که ایشون از ما انتظار دارن؟!
آیا میتونیم بعد ظهور بهشون نگاه کنیم؟!
خوشابه حال انها که بگویند اقا ما تمام تلاشمان را کردیم...اقا هم لبخند بزنند و قبولشان کنند...اما ما چی؟جز سرافکندگی چیزی نداریم!!!
ایا وقت آن نشده از خواب غفلت بیدار بشیم؟!به خودمون بیایم؟ندای هل من ن
بسم الله الرحمن الرحیم
ظهور خیلی نزدیک است،نزدیکتر از اون چه که تصور کنیم...خیلی نزدیک،اما ایاماهم آماده ایم؟!
به دلمان نگاه کنیم ایا اونی هستیم که امام زمان میخوان؟اونطوری هستیم که ایشون از ما انتظار دارن؟!
آیا میتونیم بعد ظهور بهشون نگاه کنیم؟!
خوشابه حال انها که بگویند اقا ما تمام تلاشمان را کردیم...اقا هم لبخند بزنند و قبولشان کنند...اما ما چی؟جز سرافکندگی چیزی نداریم!!!
ایا وقت آن نشده از خواب غفلت بیدار بشیم؟!به خودمون بیایم؟ندای هل من ن
داشتم به میهمانم میگفتم اگر راحت تر است رویه نایلونی روی مبل های سفید را بردارم؛
البته اراده کرده بودم قبل از رسیدنشان برشان دارم؛
او تعارف کرد و گفت:
راحت است؛ من اما گرمم شد و برش داشتم؛ بعد یک دفعه حس کردم چقدر راحت تر است!
سه سالی می شد خریدمشان اما هیچ لک و ضربه ای بر آنها نیفتاده…
اگرچه بیشتر اوقات بدلیل ماندن همین روپوش نایلونی بر رویشان از لذت راحتی شان محروم مانده ام.
بعد یاد همه روکش های زندگی خودم و اطرافیانم افتادم؛
روکش روی…
موبا
 
 
 
حاج قاسم به آرزویش رسید، مبادا سست شوید..
⭕️ چون خبر شهادت مالک اشتر به امیر المؤمنین علیه السّلام رسید بسیار اندوهگین و افسرده خاطر شد گریست و بر منبر تشریف برده فرمود: "ما از خدا هستیم و بسوى او باز مى گردیم، و ستایش خداوندى را سزا است که پروردگار جهانیان است، بار خدایا من مصیبت اشتر را نزد تو بشمار مى آورم، زیرا مرگ او از سوگهاى روزگار است، خدا مالک را رحمت فرماید که بعهد خود وفاء نمود، و مدّتش را بپایان رسانید، و پروردگارش را ملاقات
بسمه تعالی
یک جوان از عالمی پرسید: من جوان هستم و نمی توانم خود را از نگاه به نامحرم منع کنم،چاره ام چیست؟عالم نیز کوزه ای پر از شیر به او داد و به اوتوصیه کرد که کوزه را سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد و از شخصیدرخواست کرد او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت جلوی همه ی مردم او را کتک بزند!.جوان کوزه را سالم به مقصد رساند و چیزیبیرون نریخت. عالم از او پرسید: سر راهت چند دختر دیدی!؟!.جوان جواب داد: هیچ!؛ فقط به فکر آن بودم که شیر را نر
 
 
حاج قاسم به آرزویش رسید، مبادا سست شویم..
 چون خبر شهادت مالک اشتر به امیر المؤمنین علیه السّلام رسید بسیار اندوهگین و افسرده خاطر شد گریست و بر منبر تشریف برده فرمود: "ما از خدا هستیم و بسوى او باز مى گردیم، و ستایش خداوندى را سزا است که پروردگار جهانیان است، بار خدایا من مصیبت اشتر را نزد تو بشمار مى آورم، زیرا مرگ او از سوگهاى روزگار است، خدا مالک را رحمت فرماید که بعهد خود وفاء نمود، و مدّتش را بپایان رسانید، و پروردگارش را ملاقات کرد،
بسم الله الرحمن الرحیم./
اینکه دیر به دیر بیایم و بنویسم برای خودم هم دلگیر است، بهمن ماه هم پر از اتفاق بود، پر از کار و گشت و گذار و خرج و برج و اینکه زندگی مثل همیشه در جریان بود! مثل دی ماهی که تلخ گذشت و گذشت ، بهمن هم علی رغم شادتر گذشتنش ، گذشت ! میتوانم بگویم برنامه ی بیشتر روزهایم همین بود که صبح به صبح بیدار شوم بنشبنم پای چرخ ، و در میان روز اشپزی کنم مرتب کنم ظرف بشورم گاهی بغض کنم یا بخندم ، کار کنم ، بروم بیرون به ادم ها نگاه کنم. یا از
اون قدیما،منظورم از قدیما موقعیه که مدرسه نمیرفتم،بابام هنوز ماشین نخریده بود.تعطیلات با یه پیکان درب و داغون که بهشون میگفتن «خطی» میرفتیم تا روستای پدریم.یه خانواده پنج نفری بودیم،سه تا بچه قد و نیم قد که بینشون من قدم کوتاه‌تر بود.جاده کوهستانی و پر پیچ و خم بود و خاکی.دقیق یادم نیست چرا ولی همیشه خدا حالم بد میشد تو مسیر،شاید به این خاطر بود که به جز صندلی و زیر صندلی چیز دیگه‌ای نمیدیدم.مامانم همیشه تو کیفش نارنگی داشت،وقتایی که حالم
بخشی از وصیت نامه شهید حججی:



از همه ی خواهران عزیزم و از همه ی
زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز حجاب
خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی
را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید...همیشه الگوی خود
را حضرت
زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید؛
همیشه
این بیت شعر را به یاد بیاورید، آن زمانی که حضرت رقیه سلام الله خطاب به پدرش
فرمودند:
غصه ی حجاب من را نخوری بابا جان
چادرم سوخته اما
بسم الله الرحمن الرحیم..
دلم به این خوشی های چندروزه دلخوش نیست ...
وقتی که این دنیا نه خوشیش موندگاره و نه غمش ...نه لبخندش میمونه نه اشکش....
مبادا این چند روزه راحتی دوباره ضعیفم کنه 
مبادا عادت کنم ....
 راه سخت تری پیش رو داریم 
کاش غافل نشم...
درهمه لحظات به خودم تلنگر میزنم که یوقت دلخوش نشیا حواست باشه اماده شو اماده شو برای روزهای سخت تر.....
خدایا کمکم کن 
خدایا توی سختی ها راحت میشه بهت رسید اما توی راحتی ها خیلی سخت میشه همه چیزو کنارگذاشت و
به نظرتون هر روز زندگی کردن با ادمی که وضعیت مالی مساعدی نداره و هی باید دودوتا چارتا کنین مبادا اخر ماه کم بیارین سخت تر هست یا زندگی با یه ادم منفی باف؟ از این مدلی ها که همش غمگین هست و فکر میکنه اطرافیانش ترکش میکنن و الان دچار بیماری بدی میشه و....
چنان بیدارم از رویا که رویایش نمی‌دانماگرچه خواب می‌بینم ولی خوابش نمی‌خوانم
من آن رویای بیدارم که عشق از آستینش دادمن آن روحم که جز کشتی سرمستی نمی‌رانم
برو ای چرخ سرگردان که دور ما به آخر شدبه سر گر یاد ما داری بیا تا سر بگردانم
زمین می‌گویدم برخیز، فلک می‌گویدم بنشینزمین و آسمان‌ها را بچرخانم برقصانم
کجا آن عقل دریوزه تواند تا فلک خیزدکه می‌گوید خدا مرده‌ست که من رویای یزدانم
الا ای کشتی باده مبادا لنگر اندازیکه تا لنگرگهت خیزم رس
این سایت ها و سامانه های وطنی را به خاطر بسپارید. در روز مبادا به درد می خورند:
موتورهای جستجو
yooz.ir
parseek.ir
parsijoo.ir

جستجوی علمی، مقالات و کتابها
elmnet.ir
sid.ir

مسافرت
safar724.ir
alibaba.ir

سایت های خبری
isna.ir
basna.ir

پیام رسانها و شبکه های اجتماعی
بله bale.ai
ایتا eitaa.ir

عکس و فیلمaparat.ir
اى درویش! اگر شبى سرت درد بگیرد آن درد را به سر و چشم خدمت کن که دردِ سرى، که او دهد سَرسرى نبُوَد ... وگفت: اگر به تقدیر، تو را بلایی دادم مرا شکر کن ... به آن مصیبت منگر ، به آن نگر که ،آن روز که ارزاق قسمت مى کردم تو در یادِ ما بودى... وگفت:پرده دو است، یکى برداشته ام و هرگز مبادا که فروگذارم، و یکى فروگذاشته ام و هرگز مبادا که بردارم... سرو جانم فدای آنکه که، "هو" گفته و گوى طرب در میدان طلب انداخته، تیغ قهر از نیام رجولیّت آهخته ، با دوست از میان جان
 
شهید اسفند ماهی#شهید_محمد_ابراهیمیتاریخ تولد:۱۳۴۸/۴/۱  محل تولد:  بادرودتاریخ شهادت:۱۳۶۵/۱۲/۷  محل شهادت: شلمچهعملیات: کربلای 5  شغل: دانش آموز فرازی از وصیتنامه شهید: ای ملت شهیدپرور، شما را به پیروی از امام خمینی و اطاعت بی چون وچرا از راهش که همانا راه امام زمان(عج) است توصیه می کنم که نعمت بسیار بزرگی را خدا به ما ارزانی داشته است. دنباله رو راه روحانیت باشید که ما هرچه داریم از امام و روحانیت است و ادامه دهنده راه شهدا باشید.ای جوانان مب
خداوندا خداوندا
همین یک آرزو، یک خواست
همین یک بار
ببین غمگین دلم با حسرت و با درد می‌گرید
خداوندا به حق هرچه مردانند،
ببین یک مرد می‌گرید
 
کاش نوری بود... کاش خدا برای من هم نوری قرار میداد تا راه بپیمایم. کاش خودم هم ناشکری نمیکردم البته.
 
...عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ أَوْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ: «قَالَ لِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ص: «یَا بُنَیَّ انْظُرْ خَمْسَةً فَلَا تُصَاحِبْهُمْ وَ لَا تُحَادِثْهُمْ وَ لَا تُرَافِقْهُمْ فِی طَرِیقٍ.» فَقُلْتُ: «یَا أَبَهْ مَنْ هُمْ؟» قَالَ: «إِیَّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الْکَذَّابِ فَإِنَّهُ بِمَنْزِلَةِ السَّرَابِ یُقَرِّبُ لَکَ الْبَعِیدَ وَ یُبَاعِدُ لَکَ الْقَرِیبَ وَ إِیَّاکَ وَ مُصَ
در خطبه های نماز عید فطر: افطاری های ساده که توصیه شده بود، بحمدالله مردم اقبال کردند. در یکجایی فراخوان افطار داده شد و میلیاردها برای افطار جمع شد/ کمک رمضانی مردم به سیل زده ها چشمگیر بود؛ من همینجا عرض بکنم، هم به همه آحاد برادران و خواهرانمان و هم بخصوص به مسئولین محترم، که مبادا مسئله سیل زده ها را به دست فراموشی بسپرید/ بخصوص در مناطقی مثل خوزستان که هوا رو به گرمی است.
ما برای رها شدن از این‌حجم کار عقب مانده 
نیازی به تعطیلی مدرسه نداشتیم که اگر داشتیم باید امروز تمام کارها تیک میخورد نه اینکه چنین گوریده شود...
ما به یک ساعتی آرنورد احتیاج داشتیم
گوشی خاموش
قطعی اینترنت 
تا بلکن تمام شود این همه کار عقب افتاده که فقط اعصاب و روانمان را مخدوش کرده است و در عمل حتی لحظه‌ای پایش نمینشینیم که مبادا کم شود از حجمشان...
دیوانه‌ایم ما...
عیسی بن عبدالله قمی گوید شنیدم از حضرت  صادق ع که می فرمود سه دسته اند که دعایشانباجابت رسد یکی آنکس که بح ج  رود پس بپاید بیایید که چگونه در باز م اندگانش بجای او رفتار کنید دیگر جهاد کننده در راه خدا پس بیایید چگونه در باز ما ند گانش در غیاب او رفتار کنید سوم بیمار و  مر  یص  پس اورابخشم در نیاورید و دلتنگی نکنید مبادا بشما نفرین کند 
 

امیدوارم در ارامش خوابیده باشی . خوابی عمیق و دلچسب . چشمان من بیدارند . اما ذهن و روحم پیش تو ودر کنار بالین توست . پوششی برای تن "ارام خفته" ی تو که مبادا  پوششت را کنار زده باشی و التیام است برای ذهن خسته ات که مبادا نیارامد و بیدارت کند . واهمه دارم به چائیدن و  از خواب پریدنت . عشقمی و خواهی بود تا زمانیکه ترجمه ی عشق برایم اشناست .تا روزی که  حرارت عشق را تن زمهریرم حس کند و تا شبی که خورشیدش دل ساکت و تاریکم را به ضیاء مبارکش منور گرداند .بخ
تو اون شام مه‌تاب
کنارم نشستی
عجب شاخه گل‌وار
به پایم شکستی
قلم زد نگاهت
به نقش آفرینی
که صورت‌گری را
نبود این چنینی
پریزاد عشقو
مه آسا کشیدی
خدا را به شور
تماشا کشیدی
تو دونسته بودی
چه خوش‌باورم من
شکفتی و گفتی
از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی
تو گفتی یه بی‌تاب
تا گفتم دلت کو
تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه
که عاشق‌ترینی
تو یک جمع عاشق
تو صادق‌ترینی
همون لحظه ابری
رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای
مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری
از اون لحظه‌ی
فکر میکردم پسر هرچی بزرگتر شه من راحت تر میشم ولی کاملا اشتباه فکر میکردم الان داره سینه خیز میره و تلاش برای چهاردست وپا رفتن :) 
همش باید دنبالش باشیم مبادا اسیبی ببینه 
درواقع نگهبانش شدم بنده -_-
همه ی کارام یا نصفه میمونه یا کلا میمونه 
بقیه مامانا چیکار میکنن ؟ 
تا میام ظرف بشورم گریه اش درمیاد و مجبورم برم ببینم چه خبره و ... 
شاید جای تعجب داشته باشد که چه عاملی باعث میشود که یک یک زن نیمه شب با عشق و علاقه از خواب ناز خود بیدار شود و نگاهش را به کودکش بدوزد که مبادا در حین خواب اتفاق بدی برایش بیفتد و اذیت شود و یا نتواند به خوبی بخوابد. این در حالی است که میداند این کودک هیچگاه نه میخواهد و نه اگر بخواهد میتواند که این زحماتش را جبران کند.
ادامه مطلب
.
                          باسمه تعالی
غزلیات مشترک دکتر علی رجالی و حسن میرزایی
                  تازه ترین سروده مشترک 
                        احکام اسلامی
                              قصاص
                               غزل۵


                         قصاص

تلافی کردن ِ عین عمل، حکم ِ قصاص است
اگرچه عفو و بخشش، بهتر از کین و تقاص است

اگر این حکم ِ قرانی شود جاری به دنیا
ره آوردش، حیات ِ شخص عام و شخص ِ خاص است 

به قران آمده هر کس که ظلمی رفت بر او
تلافی گر کند، جان
.
                          باسمه تعالی
غزلیات مشترک دکتر علی رجالی و حسن میرزایی
                  تازه ترین سروده مشترک 
                        احکام اسلامی
                              قصاص
                               غزل۵


                         قصاص

تلافی کردن ِ عین عمل، حکم ِ قصاص است
اگرچه عفو و بخشش، بهتر از کین و تقاص است

اگر این حکم ِ قرانی شود جاری به دنیا
ره آوردش، حیات ِ شخص عام و شخص ِ خاص است 

به قران آمده هر کس که ظلمی رفت بر او
تلافی گر کند، جان
اولین سفری که بعد از ازدواج رفتیم مشهد بود. یک سفر دو روزه. به امام (ع) سلام کردیم و برگشتیم. قبل از رفتن مامان آمد توی اتاقم. گفت مبادا توی سفر حرف از ما بزنی. مثلا بگویی جای مامانم اینها خالی. کاش آنها هم اینجا بودند. مبادا سفر را به همسرت زهر کنی. بگذار احساس کند وقتی کنار او هستی از هر دو جهان بریده ای و اینجا بهترین جا و این لحظه بهترین لحظه است.
گفتم باشد و به این فکر کردم که مامان همیشه همانی بود که در هر سفری که می رفتیم هر هفت ساعت یک بار میگ
 
...عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
«أَلَا وَ إِنَّ رُوحَ الْقُدُسِ [قَدْ] نَفَثَ فِی رُوعِی وَ أَخْبَرَنِی أَنْ لَا تَمُوتُ نَفْسٌ حَتَّى تَسْتَکْمِلَ رِزْقَهَا فَاتَّقُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَجْمِلُوا فِی الطَّلَبِ وَ لَا یَحْمِلَنَّکُمُ اسْتِبْطَاءُ شَیْ‏ءٍ مِنَ الرِّزْقِ أَنْ تَطْلُبُوهُ بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّهُ لَا یُنَالُ مَا عِنْدَ اللَّهِ جَلَّ اسْمُهُ إِلَّا
مبادا چند ساعت دیرتر به زندگی کردن فکر کنیدباید تاختباید زد به سیم آخرباید دل به دریا زدباید کرد آن کاری را که بایدباید خواست تا بشودهیچ چیز در این زندگی ؛آنقدر سخت نیست که هیچ وقت حل نشودهیچ چیز آنقدر تلخ نیست که رَد نشودهیچ چیز آنقدر بد نیست که خوب نشود#صابر_ابر
مبادا چند ساعت دیرتر به زندگی کردن فکر کنیدباید تاختباید زد به سیم آخرباید دل به دریا زدباید کرد آن کاری را که بایدباید خواست تا بشودهیچ چیز در این زندگی ؛آنقدر سخت نیست که هیچ وقت حل نشودهیچ چیز آنقدر تلخ نیست که رَد نشودهیچ چیز آنقدر بد نیست که خوب نشود#صابر_ابر
من قرنطینه شدمدر قرنطینه هوا سنگین استپشت این پنجره‌ها اماسرفه‌ها حامل ویروس کرونا هستندکه بلایی از چین است
آدم اینجا تنهاستو در این تنهاییجنگ اعصاب شدیدی همه جا جاریستآدم از خویش فراریستدر قرنطینه خراب است همه اعصابمیا که علّاف مجازی هستمیا همه در خوابم
به سراغ من اگر می‌آییدبهتر آن است نیاییدکه مبادا کرونامنتقل گردد و من هم کرونایی بشومنکند سرفه کنی، عطسه کنیو تَرک بردارددر و دیوار قرنطینه‌ی من
#حسین_شادمهر(با اجازه سهراب سپهری)
 چند روزی بود که حالم اصلا خوب نبود احساس گنگی داشتم و حوصله هیچ کاری را نداشتم حتی برایم سخت بود که از جایم روی تخت بلند شوم اما امروز که در همان حالات بودم بالاخره مجبور شدم برای اینکه خواهرم را به کلاس تئاتر ببرم از جایم بلند شوم و بعد از اینکه او را رساندم به کلاس تصمیم گرفتم به مرکز مشاوره دانشگاه بروم - خیلی وقت بود که تصمیم داشتم پیش یک مشاور بروم اما این حال بد اجازه نمیداد- وقتی رسیدم به مرکز مشاوره دیدم که آنجا تعطیل بود چرایش را خودم
 علی بن حسین صلوات الله علهما میفرمود من دوست دارم  که بر پروردگارم وارد شوم در حالیکه. عملم برابر باشد هر روزش از روز پیش کمتر نباشد  حدیث 6امام صادق ع فرمود مبادا عملی رابر خود واجب گردانی و تا 12 ماه از ان دست بر داری  شرح مقصود ایسنکه انجامعملی را پیش خود تصمیم گیری وبدان ملتزم شوی نه انکه از راه نذر وعهد ویمبن  بر خود واجبوگردانی  زیرا شکستن و برهم زدن این امور جایز نیست وهر یک کفاره مخصوصی دارد
سکوت باید
سکوتی معنادار برای تکرار نبودن
سکوتی کش‌دار برای تازه شدن
سکوتی سخت برای پختگی
سکوت اما انتها ندارد!
مبادا غرقش شوی!
مبادا نفهمی و بگذرد!
فرصت‌های "زندگی‌کردن" را می‌گویم
باید دل سپرد
حیف است تنهایی
حیف است سرشار نکردن دیگری از بودنت...
باید سرشار کردن خودت از بودنش...
روزها می‌گذرند و تو همچنان در سکوت
باید گفتن
باید شنفتن
باید اشتباه کردن، جبران کردن
باید دل سپرد
به او، به چشمانش، دستانش، شیرینی لبانش
به آن اتفاق ساده -که سرشار
در این پهنه بیکرانه ی اقیانوس عشق،
با زورق پر وصله و پینه ی عقل و تشخیصم
با پاروی اشک و توسل...
 
 
 
و دلی نگران که:
مبادا زورقم در این پهنه ی مواج اقیانوس...
مبادا پارویم ...
آه... مبادا پای راهوارم...
 
 
 
آری این گونه نگران و بی قرار...
از ناخدای وجودم ، تا خدای وجودم راه می پیمایم...
تا به افق کدام پهنه ی بی سویی...
و به قبله ی کدام بی سمتی...
غرق در نمازت شوم...
 
 
 
صبا گو آن امیر کاروان را..
مراعاتی کند این ناتوان را...
ره دور است و باریک است و تاریک...
به د
وچه زیبا گفت سهراب عزیز
باید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را دیدم آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا به خدایی که خودم میدانم نه خدایی که برایم از خشم نه خدایی که برایم از قهرنه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند به خدایی که خودم میدانم به خدایی که دلش پروانه است و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگویدو به باران گفته است باغها تشنه شدند و حواسش حتی به دل نازک شب بو هم هستکه مبادا که ترک بردارد به خدایی که خودم میدانم !
اخرشم نتونسم دووم بیارم 
بلاگفای لعنتی قط شده ... قبلا واسه روز مبادا توی بیانم یه وبلاگ درست کردم چون میدونسم بلاگفا گاهی وقتا گند میزنه 
الانم ازین تصمیمم خشنود و خوشحالم ..
هرچقد منتظر موندم ک نت وصل بشه و وبلاگم بالا بیاد دیدم زهی خیال باطل ...
هرچند خیلی بلد نیستم با بیان کار کنم و بلاگفا فضای ساده تری داره 
ولی تصمیم گرفتم کلا از اونجا کوچ کنم و بار و بندیلمو بیارم همینجا:((
داشتم خفه میشدم قشنگ ...
به خدا که عجیبید. شگفتی از سر و رویتان می‌بارد.
 
با بی‌خیالیِ محض شب موشک باران پروازهای تجاری را لغو نکرده‌اند؛ انگار نه انگار شرایط تنش‌زا و جنگی. هموطنتان را با موشک روی هوا منفجر کرده‌اند، طوری که تکه‌هایش را هم نمی‌شود تشخیص داد. با بولدوزر دوان دوان خودشان را رسانده‌اند سر صحنه سقوط و شخمش زده‌اند مبادا کسی بویی ببرد. سه روز تمام توی رویتان نگاه کرده‌اند و پای‌کوبی کرده‌اند و کل کشیده‌اند که انتقام سخت گرفتیم و آمریکا دارد به
چند ساعتی یک بار اپیزود های چند ثانیه ای دارم. ناگهانی اشک هایم جاری می شود و ناگهانی به حالت بی تفاوتی قبلم باز میگردم. فکر میکنم جسمم می فهمد که اگر فریاد درونیم را یکباره رها کند، تکه تکه خواهم شد. پس زدن احساساتم خیلی سخت است. دلم برای جسمم می سوزد. خوب دارد تحمل میکند. 
حالا می فهمم علی را. همیشه میگفتم چطور یک نفر می تواند چندین سال بماند و بعد دیگر کسی را نخواهد. می فهمم. حالا تمام شعر ها را درک میکنم. 
دلم هیچکس دیگر را نمی خواهد، دلم هیچ ا
و نیز ان حضرت ع فرمود چه بسا جوینده دنیا که بدان نرسیده و چه بسا کسانی که رسیده اند بدان واز و ازاو مفارقت کرده اند پس مبادا طلب دنیا تو را از کردارت باز دار.د و دنیارا از بخشنده و مالکش که خداست  بخواه چه بساحریص بر دنیا که دنیا اورا بخاک افکندهو بانچه از ان بدست اورده از اخرتش باز ماند ه تا اینکه عمرش سپری شده و مرگش در رسبده  و فرمود زندانی ان کس است که دنیا اورا از طلب اخرت ببند گرفتار کرده و بزندان خود افکنده است 
«٢٩»قُلْ‌ إِنْ‌ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ‌ أَوْ تُبْدُوهُ‌ یَعْلَمْهُ‌ اللّهُ‌ وَ یَعْلَمُ‌ ما فِی السَّماواتِ‌ وَ ما فِی الْأَرْضِ‌ وَ اللّهُ‌ عَلى‌ کُلِّ‌ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ بگو:اگر آنچه در سینه‌ها دارید پنهان سازید یا آشکارش نمایید،خداوند آن را مى‌داند و(نیز)آنچه را در آسمان‌ها و آنچه را در زمین است مى‌داند و خدا بر هر چیز تواناست. نکته‌ها: آمدن این آیه به دنبال آیه‌ى تقیّه،شاید اشاره به این باشد که مبادا به اسم تقیّه،با
زنهار که از طبقه پایین مردم غافل نمانی، آنان که چارهٔ درد خود را ندارند، آن تهیدستان و نیازمندان و پیران و زمین‌گیران،
مبادا سرمستی مقام تو را از حال بیچارگان بیخبر سازد، تو بخاطر کارهای مهم از پرداختن به آنان معذور نیستی، از آنان رو مگردان و با آنان سرد برخورد مکن به فریاد کسانی برس که دستشان به تو نمی‌رسد، آنانکه مردم خوارشان داشته و بی‌مقدارشان می‌بینند.
#امام_علی
#مالک_اشتر
[عکس 1270×699]
مشاهده مطلب در کانال
سال‌های زیادی از آن پاییز گذشته، اما او هنوز در آغوش من خواب است. یک منْ جامانده کنار آن دیوار و تکان نمی‌خورد، مبادا که او از خواب بیدار شود. چه لذتی بالاتر از این است که کسی آرامش را در آغوش تو پیدا کند؛ آغوشی که پیش از این به هیچ‌کار نمی‌آمد. یک منْ هنوز به آن دیوار تکیه داده و مست عطر موهای اوست. دلم که می‌گیرد دست می‌کشم بر تن او و نفس در سینه‌ام حبس می‌شود از هیجان. یاد خاطره هیجان اولین‌بار که لمسش کردم می‌افتم. لمس ِ ممنوعه و هبوط. خد
سر شام نشسته بودیم.در مورد کارم که حسابرسیه قبلا ها توضیح داده بودم چند بار.صحبت شد که ماموریت باید برم.مادر پرسید همون شرکت لوازم خونگیه؟؟!! من با ی لحن تمسخر آمیز (از اینکه خیلی عجیبه سوالش و ده بار قبلا توضیح داده بودم) و با ی تغییر قیافه مجدد تعجب زده پرسیدم لوازم خونگیه؟؟؟با تعجب و انکار!
بی نهایت پشیمون شدم بعدش.مبادا دل مادرم رو شکونده باشم.پیش خودش خجالت کشیده باشه.
خدایا :(
می گفت تو مث آنها، اقیانوس نیم سانتی نباش.در دل فحش غلیظی دادم به خالق این ترکیب و استعاره ی فاسد. خب اولا اگر کسی اقیانوس است و حتا با عمق نیم سانت، خودش کلی آب می شود. دوما مگر همه ی ما با اینهمه دریافت هایمان از دنیای بیرون ، در آخر شبیه یکی از همین اقیانوس ها مگر نمی شویم یا نشده ایم؟
این همه دلیل و حرف را نگفتم . همه شان را خوردم و بلعیدم برای روز مبادا. روزی که یک کسی در گوشه ی ذهنم بیدار می شود و مثال همین اقیانوس لعنتی را می کشد به رخم. به او
به درجه ای از مورد تمسخر قرار گرفتن رسیده ام که اگر کسی بگویید مجتهد،عبدالباسط یا کلماتی از این قبل همگی را قتل عام خواهم کرد...
با همه‌ی این اوصاف در ظاهر امر جهت تغییرات مثبت تنها لبخند میزنم و یا سکوت میکنم تا مبادا عصبانیتم باعث رفتار زننده ای شود....
امیدوارم این حجم از ارادتشان قدم هایم را سست نکند....
کشور ما برحسب آمار از لحاظ نرخ سرعت رشد‌علمی و تحقیقی در برهه‌یی از زمان و در همین چند ساله بالاترین نرخ رشد را در دنیا داشته است. آنچه موجب نگرانی است این است که مبادا نیرو‌های مومن ما، ارزش کار علمی را در این مملکت دست کم بگیرند. اسلام دین «علم» و «پایبندی به ارزش های معنوی است. باید علم و پژوهش را به عنوان یک باور عمومی در بیاوریم تا یک همت همگانی بر این کار گماشته شود. یعنی حقیقتا مسئله کل نظام بشود.
کشور ما برحسب آمار از لحاظ نرخ سرعت رشد‌علمی و تحقیقی در برهه‌یی از زمان و در همین چند ساله بالاترین نرخ رشد را در دنیا داشته است. آنچه موجب نگرانی است این است که مبادا نیرو‌های مومن ما، ارزش کار علمی را در این مملکت دست کم بگیرند. اسلام دین «علم» و «پایبندی به ارزش های معنوی است. باید علم و پژوهش را به عنوان یک باور عمومی در بیاوریم تا یک همت همگانی بر این کار گماشته شود. یعنی حقیقتا مسئله کل نظام بشود.
ترس از اینکه مبادا برای تو اتفاقی بیفتد مثل سایه ای قلبم را مکدر می کند.
تا به حال می توانستم دختری بیخیال و بی فکر و شاد باشم
چون چیز با ارزشی نداشتم که از دست بدهم
ولی حالا...
تا آخر عمر یک نگرانی بسیار عظیم خواهم داشت
و هر زمان که از من دور باشی به تمام اتومبیل هایی فکر خواهم کرد که ممکن است تو را زیر بگیرند
یا تخته های نصب اعلان که ممکن است روی سرت بیفتند 
و تمام میکروب های وحشتناک پر پیچ و تابی که ممکن است ببلعی
اکنون آسایش فکرم برای ابد از بی
امروز رفته بودم پیش دوستم.
برگشت گفت که فلانی؛ اسم تی ای مون چی بودش؟
منم نگاش کردم.
گفت مثلا باقالی پور؟
گفتم آره انگار
گفت تو با اون رل زدی آیا؟
گفتم وات؟
گفت بچه ها میگفتن تو با اون رل زدی؟ جان من نکردی؟
من : دقیقا کی همچین حرفی زده؟
تازه میگه یادم نیس عن خانوم.
گفتم والا آش نخورده دهن سوخته.
کونیا.
بیان برن این تو همشون.
تازه آخرش میگه پسره بد هم نیستا. قبلا میگفت اه پیف چون پسره تحویلش نمیگرفت.
گفتم گوه نخور.
حس میکنم چوب تو اونجای پسره کردن چو
آهنگران چه قشنگ میخوند اگر آه تو از جنس نیاز است در باغ شهادت باز, باز است....حالا من یه چیزی میگم قول بدین بهم نخندید.
نخندید ما دلمون یه جایی بدجوری ترک خورده یوقت میشکنه...
کی ترک خورده؟ یک راست میرم سر اصل مطلب... همون روزی که تابوت پدرو آوردن تو حیاط خونه... همون خونه ای که آجرهاشو با دست خودش رو هم گذاشته بود... همون خونه ای که نقشه شو با دختراش با یه تیکه چوب رو زمین خاکی کشیده بود... آره ... همون روز دلم ترک خورد که قدم حتی به زانوی پاسدارایی که تا
احمد بن اسحاق گوید خدمت حضرت ابی محمد ع رسیدم ودر خواست کردم چیزی بنویسد که من خطش به بینم تا هر وقت  دیدم بشناسم  فرمود بسیار خوب سپس فرمود ای احمد خط با قلم درشت وزیر  در نظرت مختلف  مینماید  مبادا بشک افتی اسلوب خط را ببین نه ریز و درشتیش را انگاه دوات طلبید و خط نوشت و مرکب را از ته دوات بسرش میکشید وقتی مینوشت با خود گفتم تقاضا  مبکنم قلمیراکه بان مینویسد بمن ببخشد چون از نوشتن فارغ شد با من حرف میزد و تا مدتی قلم را بادستمالش پاک میکرد سپ
شوپنهاور میگه: «بهتر است هرگاه شادی دق الباب می کند، به جای اینکه مکرر شک کنیم، که آیا ورودش جایز است یا نه، همه ی درها را به سویش بگشاییم. زیرا شادی هیچ گاه بی موقع نمی آید. شکِ ما در این مورد به این دلیل است که می خواهیم بدانیم آیا از هر نظر موجبی برای خشنودی داریم یا نه، مبادا شادی، افکارِ جدی و نگرانی های مهم ما را مختل کند. اما معلوم نیست که با این افکار و نگرانی ها، چه چیز را می توان بهتر کرد؛ درحالی که شادی، سودی بلافاصله دارد.»
 
توی این مت
سر درد و دلش که باز می شود واژه ها با نوای "آه" کنار هم صف می کشند و تو از تمام حرف هایش،بوی دلتنگی راه حس می کنی...
چشم های همیشه منتظرش را پشت پلک های خیس اش قایم می کند و چارقدش را محکم به دندان می گیرد تا مبادا بغض های این همه سال دوری را ناگه بی اختیار به گریه بنشیند ...
هرچند تن رنجورش دیگر تحمل این همه بی قراری و دوری را ندارد اما، محکم است و پای آرمان های بلند این راه آسمانی با تمام وجودش ایستاده است...
و حال من و تو به دیدار قطعه ای از آسمان می ر
سطحِ توقعتان را نسبت به آدمهاى اطرافتان،بچسبانید کفِ زمین!کنار بیایید با خودتان،که آدمها همین اند؛قرار نیست همیشه مطابقِ میلِ تو رفتار کنندیک روز با تو میخندند وفردایش به زمین خوردنِ تو!بگردید و آنهایى را که کنارشانخودِ واقعىِ تان هستید پیدا کنید!آنهایى که مجبور نیستید کنارشان نقش بازى کنید که مبادا فردا روزى برایتان حرف دربیاورند...لبخند بزنیدبه تمامِ آنهایى که زندگیشان را گذاشته اند براى آزار دادنتانباور کنید هیچ چیز به اندازه ى لب
یکی از معضلات زندگی من اینه که وقتی دارم کنار خیابون در جهت عکس حرکت ماشین ها راه میرم ( جایی که پیاده روها اشغالن) مدام تاکسی ها واسم بوق میزنن و همیشه با این سوال مواجه میشم که چرا وقتی دارم در جهت عکس راه میرم تا به جایی برسم، دلم بخواد سوار تاکسی شم تا با سرعت بیشتری از مقصدی که دارم به سمتش میرم دور شم؟ :|
+ خوشم میاد وقتی ایستادی تا از خیابون رد شی، تاکسی ها هی وایمیستن بوق میزنن ولی تا بفهمن میخوای از خیابون رد شی، به قصد کشتنت گاز میدن تا م
دلشوره دلشوره دلشورهههه
همیشه اضطراب همیشه احساس ضعف همیشه ترس از تنهایی و طرد شدن و بی ارزش شدن حس دوست نداشتن خود و ادمای اطراف...احساس شکست...
اینا یه مدتیه که ولم نمیکنه. مخصوصا استرس و اضطراب از این که مبادا گندی بزنم و اتفاق بدی بیفته و ....
شبا با این که خیلی خستم ولی تا ۱ اینا خوابم نمیبره از بس که فکر میکنم...
گوشه کنار موهام کاملا سفید شده. دیگه اینقد زیاد شدن که نمیشه با قیچی بریدشون 
من در حق خودم ظلم کردم همین الانم دارم ظلم میکنم ولی نم
گاهی وقتا لازمه فقط کاری و که میدونین درسته رو انجامش بدین حرفای بقیه رو پشت بذاریم و به جلو حرکت کنیم
مبادا که تو مسیر چشممون به دهن یکی بیفته اون بدون در نظر گرفتن همه چی یه حرفی بزنه و اون موقع کاری که نباید بشه میشه...
ما از سرعتمون به سمت موفقیت کم میشه ومدام به دنبال یکی دیگه میگردیم ببینیم اون چی میگه 
نمیگم همه ی آدما بدن و منفی نگر اما عقاید همه آدما با هم فرق میکنه ممکنه کسی که عقایدش کاملا مخالف شماست سر راهتون قرار بگیره
پس لطفا در م
دانلود رمان بگذار آمین دعایت باشم
 
خلاصه : دانلود رمان بگذار آمین دعایت باشم یادت باشد دلت که شکست سرت را بگیری بالا…تلافی نکن…فریاد نزن…شرمگین نباش…حواست باشد دل شکسته گوشه هایش تیز است…مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی…مبادا که فراموش کنی روزی شادیش آرزویت بود…صبور باش و ساکت…بغضت را پنهان کن…رنجت را پنهان تر… …. پایان خوش
مقدمه :صدای چرخ زمان می آید…صدای کفشدوزک های رهگذر می آید…صدای قناری پربسته میان راه
گفته اند هر شهیدی را که از میدان می آوردند، زینب سلام الله علیها پیشاپیش جماعت حرکت می کرد تا حسین بداند شریکی برای غمهایش و مرهمی بر زخم غربتش دارد.
زینب بود که دوید و پیکر شش ماهه برادر را از دستش گرفت و به گوشه ای برد، مبادا که حسین با بدن غرق به خون علی اصغر، چشم در چشم رباب، اشک شرمندگی بریزد.
یک جا بود که از میدان شهید آوردند؛ اما زینب از خیمه تکان نخورد و بیرون نیامد. آنگاه که پیکر دو فرزند شهیدش محمد و عون را به دوش می کشیدند، زینب خود را
هیس، آن جمله را بر زبانت نیاورهمان جمله ی ....... ( دوست دارم تو را)مبادا کسیبفهمد که تو ....... ( دوست داری مرا)همان جمله که مثل زهربه اعماق قلبم فرو می رودهمان جمله که مثل یک تیر تیزتمام دل خسته را می درد.نگو دوست...... ( داری مرا)وای! یادم نبودکه باید جلوی خودم را بگیرمنگویم تو را دوست..... ( می دارمت)نباید برایت بمیرم!نباید بگویی که من را تو دوست... (داری)نباید بگویم تو را دوست ... ( دارم)نباید بفهمد کسی قصه ها رانباید تو را بی تو تنها گذارم
 
 
در پنج‌شنبه آخر سال به بهشت زهرا (س) نرویدرئیس کمیته سلامت شورای شهر تهران از مردم خواست که در پنج‌شنبه آخر سال برای زیارت اهل قبور به بهشت زهرا (س) مراجعه نکنند.
 
خداکرمی در پایان اظهارکرد: سازمان بهشت زهرا (س) در این چند روز مدام از مردم درخواست کرده است که به زیارت اهل قبور نیایند اما از آنجایی که زیارت رفتگان یکی از آیین‌های مرسوم ایرانیان است، نگران هستیم که مبادا تعداد افراد مراجعه‌کننده در روزهای پایانی سال به‌ویژه پنج‌شنبه و جمع
پسرک که دغدغه نان شب  داشت،با غصه به خواب رفت.صبح، نیم خیز روی تخت نشست و چندین دقیقه به خوابی که دم صبح دیده بود فکر می کرد.با خودش می گفت چه کرده است که اینچنین زکاتش دادند؟؟مستحق بود؟؟هرگز،گوهر ذاتی داشت؟هرگز.وحشیِ دشتِ معاصی را/ دو روزی سر دهید/ تا کجا خواهد رمید؟/ آخر، شکارِ رحمت است!


با خودش زمزمه می کرد دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند،واندر آن ظلمت شب آب حیانم دادند،بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند،باده از جام تجلی صفاتم دادند..
جام تجلی
 مدتی بود که اصرار داشت یک موتور مدل بالاتر بخرد و 5/3 میلیون پول لازم داشت، هر چه اصرار کرد من ندادم. 
اما روزی که زنگ زد تا برای پاسپورتش 2 میلیون واریز کنم از او سؤال کردم برای چه کاری می خواهی سریع و بی وفقه، توضیح داد برای سوریه، عراق، کربلا، دمشق، برای پیاده روی اربعین و آنقدر تند تند توضیح می داد که من مبادا نه بیاورم. 
و من هم بلافاصله واریز کردم و دوستانش تعریف می کردند که بعد از پیامک من آنقدر خوشحال شد و تک و تک دوستانش را بوسید.
در حقیق
به نام خدانباید بگوییم! نباید بنویسیم! که مبادا حال بد منتقل کنیم! که مبادا حال همدیگر را بد کنیم! پس به چه دردی می‌خوریم؟ اینجا به چه دردی می‌خورد؟تا چند وقت پیش‌حالم بد می‌شد از این که از صبح تا شب گوشم پر می‌شود از اخبار و صدای گویندگان مختلف اخبار! حالم بد می‌شد از چیزهایی که می‌شنیدم و می‌دیدم! اما حالا که هستم، می‌بینم و می‌شنوم؛ فقط دعا می‌کنم هرگز یادم نرود تمام آن چه که شنیدم و دیدم! صداها و حرف‌ها و تصویرها یادم نرود. یادم نرود
با آشیخ سجادمون بگومگو داریممیگم چرا تو بابا باشی، من بابابزرگ؟؟!من بابا باشم، تو بابا کوچک خخخخنمیدونستم رضوانه بابا قراره اینقدر شیرین باشه!!! خخخخهمه ش از کودک همسری میگن، از کودک شوهری چیزی شنیده بودین ؟! خخخخ این از آثار اونه...میگم که یعنی یه کم دلداریم بدین مبادا احساس پیری زودرس بهم دست بده خخخخ+ ولی نه... باید اعتراف کنم قبلنا ریش سبیلمو که اصلاح میکردم تارهای سفیدشو از بیخ میزدم که تو چشم نباشهالان بخوام این کارو بکنم ملت فکر میکنن گ
بسم او ...
غم را نمی توان پنهان کرد حتی اگر پلک‌هایت را محکم ببندی تا مبادا کسی از خطوط چشمانت بخواند غمت را. 
غم‌ها زندان چشم ها را تاب نمی‌آورند. اشک می‌شوند و می‌لغزند و خودشان را به همه نشان می‌دهند.
هیچ کس هم از این قاعده مستثنا نبوده و نیست. 
مرد و زن ندارد. آدم خام و دنیادیده هم ندارد.
ادامه مطلب
امام رضا ع فرمود بخدا خوش گمان باشید زیرا خدای عزوجل میفرماید من نزد گمان بنده  مومگ خویشم اکر گمان او خوبست  رفتار من خوب واگر بد است رفتار من هم بد است  رفتار من بد باشد 4 سفیان بن عیینه گوید شنبدم امام صادق ع فرمود حسن ظن بخدا اینستکه بغیر خدا امیدوار نباشی و جز از گناهت نترسی1 موسی بن جعفر  ع بیکی از فرزندانش فرمود پسر جانم همواره کوشش کن مبادا خودت را در عبادت و طاعت خدای عزوجل بی تقصیر دانی زیرا خدا چنانکه شایسته است پرستش نشود 
میدانید فکر میکنم نیمه ی گمشده  همان کسی ست که میتوانی جلویش هرچه که ناراحتت میکند بگویی و از آن نترسی که برای کمبود هایت روزی سرزنشت کند یا بخاطر ضعف هایت تورا رها کند . بتوانی جلویش هرچه را که خوش‌حالت میکند بگویی و نترسی که احمق و ساده لوح خطاب شوی. و بتوانی به راحتی در مورد احمقانه ترین چیز ها حرف بزنی و نترسی که مبادا روزی بخاطرش مسخره شوی.
برای همین هم نیمه ی گمشده وجود خارجی ندارد و همه ی آدمها همیشه رویایش را دارند.
شما که بلدید رژیم بگیرید،که هیکلتان روی فرم باشدکه مبادا چربی اضافه ای باشدخوب حالا که بلدید؛گاهی هم بخاطر ذهنتان رژیم بگیرید
مثلا از فکر کردن به کسی که دیگر نیست،وفادار ماندن به اویی که رهایتان کردهگریه کردن برای اویی که برایتان ارزشی قائل نیست،قضاوت های بیجا در مورد دیگراناینها ذهن شما را بد فرم و بد شکل میکند
از ریخت و قالب می اندازدذهنتان را بدقواره میکندگاهی برای آرامش روانتان رژیم ذهنی بگیرید
 #سیما_امیرخانی
یک روز دیر خواهد شدآن روز با خودت خواهی گفت کاش بیشتر دوستش داشتم
کاش به جای 80 درصد 180 درصد دوستش داشتم
دلش را نمیشکستم
به جای غرورم کمی اورا دوست داشتم و در بین تمام افکار منطقی لعنتی ام 
جایی برای احساس بچه گانه او میگذاشتم...
به او میگفتم ک چقدر برایم ارزش دارد 
آن موهای وز وزی اش ک همیشه توی شانه گیر میکردند
شاید عاشق شانه شده بودند!
یا صورت سبزه و دندانهای مرتبش 
ک مثل بازیگر ها آنقدر سفید نبود اما زیبا بود!
آنقدر زیبا ک اجازه نمیدادی رژ قهو
مولانا!امشب از گیسوان خاک گرفته ام تار مویی جدا کرده ام و رشته ای از قلبم به نام اعظمت رسانده امباید قلبم را بگیرم در دستکه مبادا گرد و غبار غفلتم تار مو را چرکین کندباید قامتم را برسانم ب نورتتا فاصله، سایه بر حیاتِ بی ارزشم نیاندازدباید زبانم را بی وقفه به نام مباکت متبرک کنمتا جویبار کلامم از چشمه ی زلال وجودت منفصل نگرددباید نامت را چون کتیبه ای از پلک هایم بیاویزمتا جهانم را جز نامِ تو نبینممولانا!ای قرصِ قمرِ نقره پاشِ بنی هاشمتمام عم
سلمان الحلواجی رو می شناسین؟!
یه پسر کوچولوی تپل موفرفری بحرینی!
شعر می خونه انقدر قشنگ...
برید چندتاشو گوش کنید :دی
 
 
 
+انسان هایی که در خانه بی کار هستید،یا دانش آموزان مثل من که پوستتان کنده شده. یا حتی نشده!تو ایام تعطیلات عید/کرونا بروید و پست های @maajede را در اینستاگرام بخوانید.یک چیزی بارتان می شود وقتی از پیج در می‌آیید(!).مخصوصا چندتا پست آخرش.
+دوستان علوم انسانی!اگر دهم هستید،در دروس دهم مشکل دارید یا هرچی،«مدرسه فائزون»را سرچ کرده و
نمیدانم چه شد که امشب 
دلم خواست من هم جای لنز دوربین بنشیم 
و نگاهتان کنم...
کسی مرا نبیند 
اما من به شما خیره شوم 
اشک هایم امان دهند 
و چشمانم را تار و مواج نکنند 
شاید هم حق با چشمانم باشد 
وقتی دلی طوفانی شود 
در چشم سرریز می کند
آقاجان
دلم برایتان تنگ است 
کاش میشد دلتنگی را با سنجه ای ترازو کرد و گواهی اش را نگه داشت برای روز مبادا...
کاش میشد دلم را روی ترازوی دلتنگی میگذاشتم 
و گواهی اش را برایتان با قطرات بارش چشمانم مهر میکردم و میفرست
از همون اول که نشستم یا شاید هم بعد ده دقیقه، این مهم نیست، می خواستم صندلی و بخوابونم و تا مقصد راحت باشم. تا صبح که روی صندلی های چرت و زوار در رفته ی سمینار یک ارشد می شینم، دردهای قبلی باعث نشه سه روز به کمر درد و گردن درد فکر کنم و عملا تو یک در یک تخت گیر بیوفتم! ولی دستم به تنظیم صندلی نمی رفت که مبادا پشت سری پاهاش بلند باشه اذیت بشه. تا اینکه بعد از دو ساعت که از صدای فیلم چرت ایکس لارج و رد شدنش حتی از هندزفری تصمیم گرفتم یکم خودمو خلاص کن
به سپاهش که بالغ بر نود هزار نفر می شده، دستور می دهد رژه بروند و بعد به صف بایستند. آن گاه با امام صورت به صورت می شود. امام می گفت این کار را به عمد می کرد تا من از بوی شرابی که تا گلو خورده بود، آزرده شوم. متوکل می گوید: «این سپاه آماده است تا بدخواهان خلافت مرا زیر سم اسبانش به توبره بکشد!» امام براساس آیۀ شریفۀ قرآن که می فرماید روی زمین با تکبر راه نروید، لازم می بیند قدرت واقعی را به رخ او بکشد. به آن ملعون می فرماید: «دوست داری سپاه مرا به چش
دایه های مهربانتر از مادر برای تکاب یا عاشقان صندلی های گرم و نرم بهارستان ؟
❇️باتوجه به نزدیک شدن ایام انتخابات تعداد ماشین های گران قیمت چندصدمیلیونی و شب نشینی های سسیاسیون سوخته و خام در معدود ساختمان های میلیاردی که متعلق به مرفهین بی درد تکاب می باشد بسیار زیادشده و بازار آنها داغ داغ است!!!
بنام شب نشینی های دوستانه یا شرکت در نماز جمعه !!!
✅آدم خنده اش می گیرد واقعا ، این مجالس شما اگر شب نشینی است چرا فقط درایام انتخابات رابطه های د
_همیشه تو قلبم نگه ش میدارم ..._از ترس تنهایی؟؟
*لطفا آدما رو تو آب نمک قرار ندیم ...
برا روز مبادا...
اگه قراره نباشن ...اول از دلتون و بعد از زندگیتون پاکشون کنین ...نذارین امیدوار باشن که یه روزی شاید شرایط بهتر شه ...
اگه میدونین تو آینده اتون جایی ندارن ...بذارید برن ...این بودنای نیمه کاره و نصفه نیمه اس که آدما رو پیر میکنه ...
نذارید به جای مسخره و کوچیکی که تو قلبتون دارن و ممکنه فردا نداشته باشن دلخوش باشن ...
سلمان الحلواجی رو می شناسین؟!
یه پسر کوچولوی تپل موفرفری بحرینی!
شعر می خونه انقدر قشنگ...
برید چندتاشو گوش کنید :دی
 
 
 
+انسان هایی که در خانه بی کار هستید،یا دانش آموزان مثل من که پوستتان کنده شده. یا حتی نشده!تو ایام تعطیلات عید/کرونا بروید و پست های @maajede را در اینستاگرام بخوانید.والله بالله یک چیزی بارتان می شود وقتی از پیج در می‌آیید(!).مخصوصا چندتا پست آخرش.
+دوستان علوم انسانی!اگر دهم هستید،در دروس دهم مشکل دارید یا هرچی،«مدرسه فائزون»
کی فکرش رو می کرد من انقدری به کلاس و تدریس وابسته بشم که دوری ازش افسرده ترم کنه. کلاسایی که جای قرص و دارو رو بگیره و از نو بهم انگیزه ی زندگی بده. امروز وقتی کلاس مجازیم هم عقب افتاد بیشتر به این رسیدم که چقدر ازشون انرژی میگیرم. کاشکی زودتر شروع بشه، باز طرح درس بنویسم، کوییز بگیرم ازشون. شب قبل از ‌کلاس تند تند تست بزنم، مبادا نکته ای جا افتاده باشه و به اون خوبی که باید نباشه کلاسم.
شاید تبلیغات بذارم و دانش آموز برای کلاس مجازی بیابم و ه
چه روزهای سختی سپری می شه، درسته یه سری برکات هم داره این ویروسِ لعنتی ولی فکر می کنم دردسراش خیلی بیشتر هست. یاد روزهایی که به راحتی می رفتی بیرون و مایحتاجت رو با خیال راحت خرید می کردی و بر می گشتی خونه بخیر! الان وقتی می ری مغازه و دست می زنی به یه چیزی دیگه محدودیت ها شروع می شه! جرات نمی کنی دماغت رو بخارونی و یا عینکت رو ببری بالا! موبایلت زنگ می خوره امّا صدا رو می ذاری روی اسپیکر که مبادا دستت ویروسی باشه و از طریق موبایل به صورتت سرایت ک

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها