نتایج جستجو برای عبارت :

آخه 10 اردیبهشت روز معلمه؟

خب من الان بیکارم و یه معلمه بیکار فقط میتونه به شاگرداش گیر بده:/
اونم یه معلمه تنبل:/
به هرکى که الان حاضر باشه و تا یه ساعت اینجا وایسه باهم زر... اهم حرف بزنیم یه بیست میدم:/
منفى هاشم تا الان میبخشم:/
تازه اگه بیشتر وایسین نمره هاى بیشترى بهتون میرسه... 
 
 
 
خداییش وایسادین چرتو پرتامو میخونین؟
در کل اینهمخ زر زدم بیاین باهام حرف بزنین:/
 
 
 
 
خب بیاین کلاسو برگزار کنیم..
1. دیگه به درجه ای از کمال رسیدم که تارا امروز دست کرد تو جیبش و یه دونه از اون تی بگ های خوشمزه اش بهم داد و در حالیکه برفام ریخته بود بهم گفت "امروز دیر تعطیل میشیم." 
ینی واقعا انقد دوستای خوبی دارم که واقعا میفهمن سه شنبه ها حالم بده؟ خیلی دوسشون دارم بعضیاشونو...  
تازه ایناروسِ قشنگم در به در دنبال لیوان و آب جوش بود برام :))) بعد میگه فکر نکنی خبریه ها، تو که افسردگی میگیری منم افسردگی میگیرم :| نمیدونستم الان داره تعریف میکنه یا نابود یا چی :))
امروز دوازده اردیبشت نود و هشت
روز معلمه سال ها بود که روز معلم دیگه تفاوتی واسم با روزای دیگه نداشت چون دیگه دانش آموز نیستم
ولی امسال چند روز پیش یه ایستوری تو اینستاگرام نظرمو جلب کرد
«همایش بزرگداشت دبیران پیشکسوت ادبیات شهر»
ادامه مطلب
چند روزه می‌خوام یه چیز دیگه رو بنویسم، اما هی یه موضوعی پیش میاد که نوشتنش وابسته به زمانه و می‌خوام بگمش. 
جریان اینه که امروز زنگ اول ادبیات داشتیم. خدا رو شکر معلم خوبی به نظر می‌اومد. خوش‌رو، باسواد. گفتش که فردا روز گرامی‌داشت شمس تبریزه. کسی می‌دونه شمس کیه؟
همه کلاس گفتن شاعره. البته یه عده هم ساکت بودن و ایده‌ای نداشتن. و من همین‌جوری هاج و واج نگاهشون کردم که واقعا؟ واقعنننن؟؟؟!
معلمه هم گفت عجب! آثارش؟
خودتونو آماده کنید... حدس م
نه که فکر کنین من گهی شدم. نه.
منظورم اینه که بر خلاف نظر معلمه، اون دختر به هیچ کدوم از آرزوهاش نرسید چون همیشه دوست داشت که بره خارج و زن انریکه ایگلسیاس بشه و نتونست که بشه.
من هم همیشه فانتزیم بود که تا میتونم هر روز خودم رو بیشتر و بهتر بشناسم
و به درد بقیه بخورم
و آدم مهربونی باشم
و سعی کنم یکمی سفر کنم و چیز و میز یاد بگیرم
و بایوفیزیکال کمیستری بخونم.
و چند تا کار دیگه
که بشون رسیدم یا دارم میرسم.
وگرنه منم همچین تحفه نشدم.
مراسم گرفتند از ساعت 10 صب
من کلاس دارم از ساعت 2 تا هفت و نیم عصر
از دیروز کلی اس ام اس و پیام تو تلگرام و همه کانال های دانشگاه گذاشته شده که:
ایها الناس سه شنبه جشن روز معلم داریم
بیایید بیایید بهتون جایزه نفیس میدیم 
بهتون ناهار هم میدیم (اون ناهار رو خودمون میتونیم بگیریم 2500 والاع)
برنامه مون ال و بل هست
خوب شما اگر راست میگین برنامه روز معلم رو بندازید خود روز معلم
نه این که چون کارمندها پنجشنبه تعطیل هستند ما رو زا به راه کنید و سه شنبه با و
سلاااممم:)
کتاب آخرین روز خانم بیکسبی رو تموم کردم:)
خییییلییی خوشگل بود...ولی آخرش معلمه فوت کرد و غم انگیز بود...:((
ولی کارای توفر(کریستوفر) ـ برند ـ استیو   و همکاری ها شون باهم و اینکه همش پشت هم بودن خیلی خوب بود... 
این کتاب رو شروع کردم و با امتحانات تداخل کرد و طول کشید تمومش کنم...
جالبه...
توصیه می شود که بخونیدش:))
روز و شبتون پر از کتاب های قشنگ...
یاعلی...
بعد عمری پا شدم رفتم کلاس زبان آخرش این شد ! 
معلمه یه طوری رفتار می کنه که انگار من اصلا وجود ندارم 
من واقعا می خواستم تو کلاس شرکت کنم , به سوال ها جواب می دادم,سعی می کردم حرف بزنم 
اما انگار من اضافی ام 
امروز از بس دستم رو بالا بردم برای جواب دادن که خسته شدم 
نمی خواد من حرف بزنم 
با اینکه ردیف اول می شینم وانمود می کنه منو نمی بینه 
جلسات قبل هم که هنوز ممنوع الصحبت نشده بودم یه اشتباه جزیی هم داشتم میزد تو حرفم 
در حالی که برای بقیه ی کلا
سلاااممم:)
کتاب آخرین روز خانم بیکسبی رو تموم کردم:)
خییییلییی خوشگل بود...ولی آخرش معلمه فوت کرد و غم انگیز بود...:((
ولی کارای توفر(کریستوفر) ـ برند ـ استیو   و همکاری ها شون باهم و اینکه همش پشت هم بودن خیلی خوب بود... 
این کتاب رو شروع کردم و با امتحانات تداخل کرد و طول کشید تمومش کنم...
جالبه...
توصیه می شود که بخونیدش:))
#کتابخوانی:)
روز و شبتون پر از کتاب های قشنگ...
یاعلی...
هوالرئوف الرحیم
امشب با رضا پولهای کادوئی دخترک و رضوان رو تبدیل به طلا کردیم. 
امشب که شب سالگرد ازدواجمون هست، خیلی چشم گردوندنم گوش تیز کردم ببینم حواسش هست یا نه. که نبود. 
طلا نمی خوام ازش. فقط دلم می خواد یادش باشه. دلم می خواد این روز رو گرامی بداره. مطمئنم که اصلا یادش نیست. چون وقتی شنید یه هفته دیگه روز معلمه، شکه شد و گفت" ا چه زود رسید". وگرنه یه اشاره ای هم به این مناسبت می کرد.
حالا منم باید ببینم تا صبح چند هزار بار بیدار میشم و می تو
از یکی از خواستگارام خوشم میاد ...
وکیله ، معلمه ، خیلی آدم خوبیه...
ولی ی مشکلی داره...
این تو این شهر ،مسئول برگزاری آفرود و تورهای گردشگریه...
از همون ۷ سال پیشم‌ من میشناسمش ، تو دانشگاه خودمون سال اخر بود من موقعی که اومدم ، تو نشست های ادبی با هم آشنا شدیم...
گهگاهیم باهاشون تور و مسافرت میرفتیم...
حالا مشکلش کجاست ؟
تو این تورها زن و دختر جوون خیلییی میان...
هر سری هم یه عده شیطون توشون پیدا میشه ، از اون مدلها که پاشن وسط اتوبوس برقصن و کارهای
سلام....
دوستان گل گلاب !
خب...
گرچه هنوز سه تا امتحان ترم دیگه هم داریم ولی سختاش تموم شد...
 
کلا خیلی اتفاقا افتاد که مهم ترینش همون شهادت سردار بود...
 
تسلیت...
 
از اون که بگذریم این چند وقته عجیب به شهیدا علاقمند شدم...  نمی دونم چرا... شاید اینم مثل بقیه حس هام زود گذر باشه ولی تا هست فقط می تونم بگم حس عجیب و قشنگیه...
 
گاهی اوقات از خدا می خوام بمیرم ولی وقتی به اعمالم نگاه می کنم با خودم می گم " تو خجالت نمی کشی با این وضع افتضاحت؟ "
 
این چند وقته
داستان: سال 1926. روحیه ی ملی گرایی افراطی چین را فرا گرفته است و همه خواهان خروج خارجی ها از خاک کشورشان هستند. دولت امریکا به قایق جنگی »سان پابلو« مأموریت می دهد از شهروندان امریکایی منطقه محافظت کند. میسیونر مذهبی، »آقای جیمسن« (گیتس) و »شرلی« اکرت« (برگن) معلمه ی مدرسه جزو این شهروندان هستند....
روز دوشنبه کلاس زبان:
یکی از همکلاسیا که خانوم معلمه میگه دانش آموزانش گفتند حاضرند بنزین بشه 10 تومن ولی اینترنت یک لحظه هم قطع نشه!
استاد زبان از همین نقل قول، آتو می آید دستش و شروع میکنه که تا وقتی ملتمون این هستند همین بلاها هم سرمون میاد.
من وارد بحثشون نمیشم ولی تو دلم میگم حالا دانش آموز ابتدایی بچه ست و ی چیزی گفته  
 
روز سه شنبه سر کلاس خودم با دانشجویان ارشد:
یک دانشجوی به اصطلاح ارشد: استااااااااااد ما حاضریییم بنزین بشه 6 تومن ولی
+ دم در وایساده بود شکلات میداد :) بهش گفتم خانوم چیه عروس شدین؟ 
چند لحظه پوکر نگام کرد بعد گفت هروقت یه اسکلی پیدا شد تو رو بگیره، منم میگیره. 
خورد شدم لنتی :)
منم شکلاتشو پس دادم گفتم ببین خانوم برا هرکی لاتی واس ما شوکولاتی :) تازه اینا رو نمیان بعنوان شیرینی بدن، اینا رو بعنوان بقیه پول ادم تو سوپریا میدن :)) دیگه ام به من تیکه نندازا :)))))
 
+ امروزم وسط زنگ ادبیات داد زدم که میخوام برم خونمون! 
کاملا امادگی پرت شدن از کلاس بیرون رو داشتم ولی گر
سلام
من ۱۹ سالمه، رشته دندونپزشکی تو کنکور ۹۸ قبول شدم، بخش بزرگی از موفقیتم تو کنکور را مدیون معلم شیمی هستم که باهام شیمی کار کرد و درصدم تو کنکور حسابی خوب شد. همون پارسال که می اومد برامون کلاس فوق برنامه تو مدرسه، کل کلاس عاشقش شده بودیم چون بسی زیبا و رعنا بود ...، اونم از من خوشش اومده بود و انقدر ضایع رفتار میکرد که همه بچه ها هم فهمیدن، تو موقع کنکور هم حسابی پیگیر بود منم کم و بیش باهاش تو تلگرام صحبت میکردم چون خیلی بامزه و جذاب بود.
و
1. یعنی چهارشنبه یه جوری شیمی خوندم که یقیناً پشم های آرنیوس هم ریخت منتها بازم نابود کردم امتحانو. خیلی خیلی خیلی بد. علتش؟ ساده ست. توهم "بلدم دیگه" پیدا کردم و برگه خلاصه نویسیمو نخوندم :)) و بدبخت شدم و بی شک معلمه تبخیرم میکنه :))) امید است که درصدم تو شیمی گزینه دو ابرومندانه تر شه و مشت محکمی باشه بر دهان همه "خلاصه نویسی نخوانندگان" و آمریکا.
2. با ری ری و تارا و موطلایی برنامه ریختیم که مثلا از چهاردرس، هرکی یه درسو برداره از رو هم بزنیم :/ ورق
سه شنبه تو کلاس ۴-۶ عصر فشار همکار جان افتاده بود و دانشجوها به دادش رسیده بودند که نخورده بود زمین
ناچار روزه شو شکسته بود 
من در حد پنج دقیقه تو اتاق دیدمش چون باید میرفتم کلاس ۶-٨
گفت اونم کلاس داره ولی با بچه های دکترا هست و تو همون اتاق گروه تشکیل میده
من رفتم کلاس و وقتی برگشتم نبود
بهش زنگ زدم که کجایی؟ میتونی رانندگی کنی؟ 
گفت زنگ زده همسرش اومده و در راه. درمانگاه هستند
سرم زده بود و فرداش که اومد حالش خیلی بهتر بود
می‌گفت روز قبلش که ر
 
 
 
ولادت
حضرت زینب کبرى علیها السلام در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم یا ششم هجرى قمرى در شهر مدینه منوّره متولّد گردیده، و جهان را به قدوم خویش مزین فرمودند.
نام، لقب و کنیه آن حضرت: نام مبارک آن بزرگوار زینب، و کنیه گرامیشان ام الحسن و ام کلثوم و القاب آن حضرت عبارتند از: صدّیقة الصغرى، عصمة الصغرى، ولیة اللّه العظمى، ناموس الکبرى، شریکة الحسین علیهالسّلام و عالمه غیر معلّمه، فاضله، کامله و ...
پدر بزرگوار آن حضرت، حضرت امیرالمؤمنین عل
وقتی طاقتم تموم میشه از خوش بینی،اوقته که یه ابرِ سیاهِ بزرررررگ میاد بالای اسمونِ دلم وامیسته.لعنتی فقط میخواد گریه ی منو دربیاره....
هی باید سرش داد بزنم که پاشو برو،من میخوام از لحظه لحظه ی زندگیم لذت ببرم،تو که باشی،خورشید به دلم نمی تابه.....
نمی تابه و از کمبود ویتامین دی،من عمیقا احساس ناتوانی بهم دست میده....
اونموقع هست که تموم فکرای مخرب،هجوم میارن که اره میانترم هارو دیدی چقدر سختن؟؟؟؟
فلان درسو میخوای چیکارش کنی؟؟؟؟
حواست به اونیک
پسره رو ختنه می کنن می گن باید دامن بپوشی. می گه نامردا مگه چقدشو بریدین؟
  
 به یارو میگن: تا کجا درس خوندی؟ میگه: تا اونجا که دهقان فداکار شلوارش رو در میاره و منتظر تصمیم کبری میشه
  
از بچه میپرسن توخونتون چی کم دارین؟میگه فکرکنم هیچی!چون دیروز که بابام جلو ما گوزید،مامانم گفت:فقط همینو کم داشتیم!!
  
سوتی های زنان در میدان میوه و تره بار : آقا درست دادم ؛ آقا زیاد گذاشتی پاره میشه . آقا درشت بذار ؛ آقا میشه برام بلندش کنی ؛ آقا نگاه کن ببین ت
نزدیک بود به خاطر چهار تا ghost story مسخره سرمون رو به باد بدیم.
***
ساختمون مدرسه، مستطیلی شکله و از هر دو طرفش راه‌پله داره. یعنی شما می‌تونید از سمت راست از پله‌ها برید بالا، طول ساختمون رو طی کنید و از سمت چپ بیاید پایین و برگردید سر جای اولتون. 
چند روزه به جای حیاط، می‌ریم طبقه پایین. آزمایشگاه اونجاست و نمازخونه و کتابخونه و موتورخونه و چند تا در بسته که نمی‌دونیم چی پشتشونه. امروز هم نشسته بودیم اون وسط و لامپا رو خاموش کرده بودیم. داشتیم
خب من بازم دیشب با بدبختی تا صبح بیدار موندم و عربی خوندم. امروز امتحان عربی دادم و بد نبود، 16، 17 میشم. و اینکه فهمیدم خراب کردن امتحان دینی تقصیر من نبود تقصیر معاون گیجمون بود که به جای سوالای انسانیا سوالای تجربیا رو داده بود بهم-___- واقعا دیوونه خونه استا:))
امروز مدیرمون قشنگ بچه ها رو با خاک یکسان کرد. بقیه ی بچه ها خیلی باهام مشکل ندارن از اونجایی که سوالا رو بهشون گفتم-__- (البته که ای کاش نمی گفتم ولی حوصله بحث اضافه نداشتم) ولی دختر عمه ی
بسم الله الرحمن الرحیمروز معلمه کمترین تشکر اینه که یادی کنیم و سلام و صلواتی بفرستیم به روح و روان معلمان عزیزم مرحوم خانم عزیزپور معلم کلاس اول، مرحوم خانم رنجبر معلم کلاس دوم، سرکار خانم خیراللهی معلم کلاس سوم، مرحوم استاد جمشیدی معلم کلاس چهارم، مرحوم استاد قربانی معلم کلاس پنجم و بویژه استاد علیرضا مختاری معلم قرآن دوره ی ابتدائیم و همچنین اساتید دوره ی راهنمایی آقایان هاشمی و مجیدی معلم های زبان فارسی و ادبیات، آقای یغمایی معلم فی
یه روز دوتا دختر فسقلی داشتن روی جدولای کنار باغچه راه میرفتن یهو رسیدن به هم، جلوی هم سبز شدن یهو. روز اول مدرسشون بوده گویا. حتی بغل دستی نبودن. از اون جا که یکی از این کوچولو ها هی حرف میزد با بغل دستیش، معلمش کلافه شد و جاشو عوض کرد و نشوندش پهلو اون یکی. معلمه نمیدونست با اینکارش داره زندگی این دوتا رو عوض میکنه. خلاصه که اون دوتا پیش هم نشستن و آروم آروم با هم دوست شدن، کاملا ساده. نمیدونستن هردوشون اردیبهشتی هستن با پنج روز فاصله و خونه شو
 
سالروز وفات حضرت زینب (س)  
 
 
حضرت زینب کبرى علیها السلام در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم یا ششم هجرى قمرى در شهر مدینه منوّره متولّد گردیده و جهان را به قدوم خویش مزین فرمودند.
 
نام مبارک آن بزرگوار زینب، و کنیه گرامیشان ام الحسن و ام کلثوم و القاب آن حضرت عبارتند از: صدّیقة الصغرى، عصمة الصغرى، ولیة اللّه العظمى، ناموس الکبرى، شریکة الحسین علیهالسّلام و عالمه غیر معلّمه، فاضله، کامله و ...
 
پدر بزرگوار حضرت زینب (س)، اوّلین پیشواى شیع
سلام...
نمیدونم چجوریه که گاهی ورق زندگی آدم کاملا بر میگرده...
دوسال پیش که پایه هفتم بودم درس نمی خوندم...
اصلا هم نمی خوندم...
نمره ی علومو می گرفتم 12 و نمره ی ریاضی11...:/
این بود وضع درسام تا اینکه پایه هشتم معلم ریاضی مون شد خانم "الف.ز" و ورق زندگی من برگشت...
تا قبل از اون از ریاضی متنفر بودم و لاش رو باز نمی کردم ولی از اون به بعد کتاب میدیدی دستم ریاضی بود...
سرگروه ریاضی شدم اون سال که هیچی...نمره ی ریاضی م هم از 11 رسید به 20
سال هشتم که تموم شد تمام
در جلسه دعا نشسته ام. 
دقیقا نمی دانم اسم جلسه دعای تاسوعا چیست. ولی از آن جلسه هایی است که فقط مداح بیچاره و چند مرد با مرام سینه می زنند و خانم ها سرشان به کارشان گرم است. در این مواقع، من و هلن به مردم بیچاره خیره می‌شویم و برایشان داستان سوار می کنیم. 
_ این خانومه معلومه داره تو دلش به رئیسش حرفای بد بد میزنه
_این یکیو. فکر کنم این دوتا پسر داره که حسابی لوسشون کرده.
_نه بابا. اون که داره دنبال عروس میگرده. ندیدی به اون خانوم معلمه خیره شده بود
مدتی هست که بنده رو بدون هیچ پرسش و اختیاری به مدیریت آپارتمان درآوردند.
جمعه‌ی گذشته، ساعت هشت صبح رفتم بیرون برای خرید نان که با در باز مانده‌ی پارکینگ مواجه شدم. خودرو طبقه چهارم در پارکینگ نبود. خب واضحه که این سهل‌انگاری کار کدام شخص بوده. چون بنده خودرو ندارم، ریموت هم ندارم.  قید نان خریدن را زدم و همانجا ایستادم تا مبادا از آپارتمان دزدی بشه. نیم ساعت بعد همسایه محترم با ماشین‌شون تشریف آوردند و وقتی مورد رو به ایشان متذکر شدم در ج
حضرت زینب کبرى علیها السلام در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم یا ششم هجرى قمرى در شهر مدینه منوّره متولّد گردیده، و جهان را به قدوم خویش مزین فرمودند.

نام، لقب و کنیه آن حضرت: نام مبارک آن بزرگوار زینب، و کنیه گرامیشان ام الحسن و ام کلثوم و القاب آن حضرت عبارتند از: صدّیقة الصغرى، عصمة الصغرى، ولیة اللّه العظمى، ناموس الکبرى، شریکة الحسین علیهالسّلام و عالمه غیر معلّمه، فاضله، کامله و ...
پدر بزرگوار آن حضرت، حضرت امیرالمؤمنین على بن ابیطال
+بابا
- سارا جان
(وقتی داشتیم وسایل افطار رو میچیدیم همزمان همدیگرو صدا زدیم:)
-بگو
+ نه اول شما بگید
- بگو بابا، بگو منم بعدش میگم 
+ میخواستم بگم، میشه از فردا بریم شرکت؟! خواهش می کنم.
- بریم؟ یا برم؟
+ نه بریم، با هم بریم، الان همه دیگه میرن بیرون، ما هم از فردا بریم شرکت، مثل بقیه احتیاط کامل می کنیم .شما به کارتون برسید منم همونجا درسامو می خونم. کم کم دارم دیوونه میشم بابا ، دیگه نمی تونم تحمل کنم این خونه رو...خواهش می کنم.قبوله؟
- نه
+ چرا؟خب چر
پ ن پ
یه روز شیشه رفته بود توی دستم هی بالا و پایین میپریدم به دوستم گفتم بیادرش بیار گفت شیشه رو گفتم پ ن پ بیا شکل منو در بیار با هم شاد شیم
………………………………استاد گپ……………………………………..
به خانومم گفتم کنترولو بی زحمت بده بچه ها سروصدا میکنن صدای تلویزیونو نمیشنوممیگه کنترل تلویزیونو؟گفتم:پ ن پ کنترل بچه هارو میخوام صداشونو mute کنم!!!
…………………… …………………… …. ….. ……. …..
تو بازار می چرخیدم دیدم یه دختربچه 4-5 ساله داره گریه می کنه و
توی سوم راهنمایی
یه معلم داشتیم 
معلم زبان و ادبیات فارسی
یادمه که دختر اذری زبان توی کلاس ما بود که چون نژادش با ما فرق داشت، با اینکه از یکی از شهرهای کوچیک اذربایجان شرقی اومده بود، ولی فکر میکردن خیلی باکلاسه!! چون بلاخره خارجی بود نسبت به استان ما!!!!! 
یادمه یکی از معلم های ما همین معلمه یعنی
برگشت بهش گفت قانع تصمیم داری جه کاره بشی؟
بدون اینکه حتی بذاره که دختره حرف بزنه بهش گفت برو دکتر شو مهندس شو برنگرد اینجا!! تو حتما دکتر و مهندس میش
مسیرم دو تا اتوبوس می‌خوره، به قدری دیر اومدن که شک کردم اصلا میان یا نه. اتوبوس‌های پرترددی هم هستن اتفاقا. #خستگی_مضاعف
از کاظمین خبر رسید که یکی از اقوام تو مشهد فوت کردن، و دستور رسید که جملگی خاندان بریم فاتحه و خدمت مجلس و غیره.
خواهرم از صبح که سر کلاس بودم تا الان دویست و چهل و هفت دفعه زنگ زده که من می‌خوام برم دکتر برام سونو بنویسه، باید چیکار کنم، الان کجا برم، بعدش کجا برم؟ سونوی خوب معرفی کن، صبح نباشه عصر باشه، آقا نباشه خانم باش
1. سلام اقا. ببخشید من جواب کامنتای پستای قبلو ندادم. من از اون دسته ادمام که موقع ناراحتی مث لاکپشت میشم میرم تو لاکم :| ( نه که چند میلیون کامنت بود برا همین گفتم طرفدارا، فن پیجا نگران نشن:)))
2. میدونید چقدددد امروز گند زدم؟ سوتی دادم؟؟
اول دیروزو بگم به "طبقه بالا" گفتم "فردا" :| #مغز_خلاق
امروز هم معلوم نیست حواسم کجا بود اصن. ظرف غذامو انداختم تو سطلللل اشغااااال :|||| بعد خودم نفهمیدم فکر کردم به دوستم دادم ببره تو کلاس. رفتم بالا بهش گفتم حاجی ظ
علت وفات حضرت زینب(س) چه بود؟
حضرت زینب(س) بانویی که نه تنها در زنان، بلکه در مردان عالم، کمتر نظیرش را می‌توان دید.

حضرت زینب(س) بانویی که نه تنها در زنان، بلکه در مردان عالم، کمتر نظیرش را می‌توان دید. توانا بانویی که عالی‌ترین نمونه‌ای از شهامت و دلیری، دانش و بینش، کفایت و خردمندی، قدرت روحی و تشخیص موقعیت بوده وهر وظیفه‌ای از وظایف گوناگون اجتماعی را که به عهده گرفت، به خوبی انجام داد.
در تاریخ وفات حضرت زینب کبری(س) سومین فرزند امیرمو
خب روز معلم نزدیکه
دارم با خودم فک میکنم بی نام
تصور کن سال بعد روز معلم بهت
تبریک بگن واای اگ بشهههانشالله که میشه

بنظر من معلم داریم تا معلم
بعضی معلم ها هستن که زندگی ادمو
تغییر میدن با حرفای قشنگ شون
معلم خوب اونی نیست که خوب درس میده
اونیه که خوب تربیت میکنه اون چند ساعتی
که کنار دانش اموزاعه ، کسی که 
چیز خوبی رو به دیگری یاد میده معلمه
،،من معلم های زیادیـ
داشتم که عالی بودن و خیلی چیزای خوب 
ازشون یاد گرفتم از  خانم د ، دبستان
حجب و حی
خب روز معلم نزدیکه
دارم با خودم فک میکنم بی نام
تصور کن سال بعد روز معلم بهت
تبریک بگن واای اگ بشهههانشالله که میشه
بنظر من معلم داریم تا معلم
بعضی معلم ها هستن که زندگی ادمو
تغییر میدن با حرفای قشنگ شون
معلم خوب اونی نیست که خوب درس میده
اونیه که خوب تربیت میکنه اون چند ساعتی
که کنار دانش اموزاعه ، کسی که 
چیز خوبی رو به دیگری یاد میده معلمه
،،من معلم های زیادیـ
داشتم که عالی بودن و خیلی چیزای خوب 
ازشون یاد گرفتم از  خانم د ، دبستان
حجب و حیا
خبرنگار  گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از یزد؛ در روز اول ذیقعده سال 173 هجری، در شهر مدینه چشم به جهان گشود. این بانوی بزرگوار، از همان آغاز، در محیطی پرورش یافت که پدر و مادر و فرزندان، همه به فضایل اخلاقی آراسته بودند.
 
عبادت و زهد، پارسایی و تقوا، راستگویی و بردباری، استقامت در برابر ناملایمات، بخشندگی و پاکدامنی و نیز یاد خدا، از صفات برجسته این خاندان پاک سیرت و نیکو سرشت به شمار می رفت.
 
پدران این خاندان، همه برگزیدگان و پیش
سلام سلام ^_^ 
به قول اون نی نیه سالام سالام باچاها ^_______^
 
1. آقا دیدین چیشد؟ سال آخری عاشق مدرسمون شدم :) به مناسبت شب یلدا بهمون اگه گفتین چی دادن؟ پففففففییییییلاااااااا ^______^ با اینکه فقط موفق به کسب یک مشت پفیلا شدم ولی در عوض 5 تا نارنگی برداشتم و یه حس انتقام و پیروزی در وجودم رخنه کرده منتها جای خالی پفیلا هنوز توی قلبم حس میشه :')
2. مشاورمون بهم گفت ببین عملکردت بهتر از نمودته :/ حقیقتا رگ به رگ شدم و برام توضیح داد که ینی از اون بچه ها نیستی
سلام
شعر «در امواج سند*» رو یادتونه؟ با این بیت شروع می‌شد:
به مغرب سینه‌مالان قرص خورشید نهان می‌گشت پشت کوهساران
فرو می‌ریخت گردی زعفران رنگ به روی نیزه‌ها و نیزه‌داران

احتمالا ترکیبی از تاثیر قسمت آخر فصل دوم وست‌ورلد** و شباهت وزن بیتی که بعدش تو عنوان یکی از پست‌ها دیدم به وزن این شعر، یه سیناپسی رو تو مغزم تحریک کرد که دیشب بعد از مدت‌ها یادش افتادم! جزو اون شعرای کتابای ادبیات بود که خاص بود برام؛ ترکیبی از حماسه و اندوه. احتمال
من فکر می‌کنم کنکور و کرونا همونطور که املاشون بهم شباهت داره عملکردشونم شبیه همه. با این تفاوت که کرونا به ریه حمله می‌کنه و کنکور به روح. منتهی ماها (جمیع کنکوریون) نمی‌تونیم از روحمون سی تی اسکن بگیریم ببینیم این ویروس نفرت‌انگیز تا کجای روحمونو خورده. ولی اگه فقط ویروس بود شاید می‌شد یه کاریش کرد. ولی متاسفانه فقط اون نیست. یه سری عوارض جانبی داره تحت عنوان فامیل که وقتی با موجود کنکوری رو به رو می‌شن شروع می‌کنن به پرسیدن سوالایی که
اصلاحیه:
_سلام آقای باقری، خسته نباشید
_به، سلام خانم معلم! خوب هستی؟
_بله خدا رو شکر. اومده بودم یه دونه روسری بگیرم.
_خب بفرما، چه مدلی می‌خوای؟
_مجلسی می‌خواستم، رنگ روشن. کرم، صورتی، سفید...
_بفرما، این یکی رو دارم، نود و پنج. این یکی صد و بیست. این صورتیه هم خیلی خنکه، به درد این روزای جهنمی می‌خوره، هوف! صد و پونزده.
_چه‌قدر قیمتا رفتن بالا! تا همین چند وقت پیش همینا هشتاد تومن بودن.
_بالاخره آدم باید خرج زندگی‌شو از یه جا در بیاره، تو این دو
بعد از یکماه و نیم امروز دوباره تلفنی وقت گرفتم.
بهش گفتم که من هرکاری میکنم درسای حفظیاتی رو حوصلم نمیشه گفت این راهو امتحان کن شاید جواب بده.درس بخون بلند بعدضبطش کن که بعد گوش بدی.و اینکه وقتی داری ضبط میکنی یه دور که از رو جمله خوندی (کلمات مهمشم با تاکید تلفظ کردی) تهش نتیجه گیریم کن مثلا یه دور به زبون خودت و ساده جمله هرو بگو انگار که داری درس میدی.گفت بعضیا مثلا حتما باید یه چیزیو خودشون بخونن تا یاد بگیرن بعضیا معلمه که پای تخته نوشته
بسم الله الرحمن الرحیم- نظریات شخصی است-در سوره فلق- فلق زمانی که نور اشکار میشود  وبین نور وتاریکی تفکیک میتون کرد که به سحر ویا سپیده دم گفته میشود سوره میفرماید که به خدواندمنان کهقدرت دارد بین سیاهی وسپیدی  تفکیک را بکند خوب این معای اول اش حسی است  کاری عظیم در عالم مادی دنیائی است ولی درحقیقت تفکیک بین جهل وعلم است- یعنی درشناخت جهل وعلم به خداوندمنان رجوع کنید- البته بسیار مختصر عقل میتواندتشخیص دهد  ولی نسبت به گلحقایق اندک است ومسا
1. چشم زدید آسانسورمونو دیگه :( دیگه نمیذارن با آسانسور بریم تو مدرسه. یعنی اگه بری داخلش دکمه ها رو بزنی اصن کار نمیکنن از پایین و یکی از بالا باید دکمه رو بزنه. منم بعد از اون روز که گیر کردیم دیگه سوار نشدم :'| بعد امروز داشتم با ری ری حرف میزدم که دیدم نیست :/ فک کردم حتما رفته سمت اسانسور. در اسانسورو میخواستم وا کنم و همزمان سر ری ری جیغ بزنم که شنیدم یاسی داشت به یکی تو اسانسور میگفت "خفه شو کسی نفهمه" :| منم درو وا کردم و دیدم بچه ها با ری ری با ح
درس خوندن برای من مترادف بود با حفظ کردن کلمه به کلمهٔ کتاب. کلمه به کلمه‌ها. یعنی مثلا اگه‌ تو کتاب تاریخ، تو یه درسش تو توصیف چنگیز مغول نوشته بود «بی‌رحم و سفاک» و یه درس دیگه «خون‌ریز و وحشی» من همین طوری حفظشون می‌کردم. حتی صفت‌هایی که ذکر شده بود رو به ترتیب کتاب حفظ می‌کردم و می‌دونستم تو هر درسی ترتیب صفات و کلمات چه طوریه.
جواب دادن شفاهیم تو کلاس هم به همین شکل بود. انگار یه ضبط صوت داره از رو متن کتاب می‌خونه. با همون کلمات رسمی،
بعد از وقفه نسبتا طولانی! بعد از یه پرش عجیب از ۱۷سالگی نچسب به ۱۸ سالگی جالب:)
خیلی وقت بود با تولدم بزرگ نشده بودم...حس جالبیه!

"هیوده" برای من یه غول بود! برای منی که هنوز بچه بودم، زیادی بزرگ بود! من هر اتفاق و اسم و قضیه ای رو با یه رنگ خاص و یه عبارت ریاضی تو ذهنم می سازم. مثلن اگه یه آدمی برام خیلی گوگولی و دوست داشتنی باشه یه ترکیبی از قدرمطلق یا جزء صحیح با یه سری عددای پر شمارنده (72 یا 36 یا 24 و ...) براش میچینم و یه رنگ زرد غلیییظ که حال آدمو جا
خب...قرنطینه های گرامی خسته نباشید^...^
گفتم خسته میشید تو خونه بیکار باشید یه سری فیلم و انیمه بهتون معرفی کنم:)
 
فیلم:
اسم:مال تو، مال من مال ما
ژانر:خانوادگی _طنز
محصول:آمریکا
موضوع:یه مرده که شش تا بچه دخترو پسر قد و نیم قد داره با یه خانم که 10 تا بچه داره ازدواج میکنن و برای سازماندهی به ها کلی ماجرا و دردسر دارن
 
اسم:پاتریک
ژانر :کمدی
محصول:انگلستان
موضوع:یه دختر حدودا بیست و پنج_سی ساله به نام سارا مادر بزرگش میمیره و تو وصیتنامه ش که اموالش
پیشاپیش بابت طولانی بودن عذرخواهم
[ترجیح دادم ماه رمضون امسال رو اینطوری شروع کنم ... می خواستم بنویسمش اما دیدم انرژی زیادی ازم میگیره و ذهنم در حال حاضر یاریم نمی کنه، منصرف شدم. تصمیم گرفتم به صورت همون نوشتار معمولی و محاوره و خودمونی، قرو قاطی  طور فقط روایت کنم. بابت طولانی بودن هم مجددا عذرخواهم. لطفا اگر حوصله ندارید بذارید سر فرصت بخونید، البته اگر علاقه ای به خوندن وراجی بافه های من دارید :) ]
 
بارون شدیدی شروع به باریدن گرفت. خدای م
اسفند ماه سال یک سه هشت و سه رسید و من در عبور از پیچ تند هجده سالگی با ه دغدغه های دخترونه ای درگیر شدم که از جنس اضطراب و استرس های ناتموم و همیشگی بود و هروقت و هرمکانی بی اختیار به یاد دبیر بداخلاق شیمی می افتادم و از اینکه ترم اول توی سوم تجربی برای اولین بار در زندگی شیمی رو تجدید شده بودم عذاب وجدان میگرفتم ، هفته ی اول اسفند ماه رسید و رشت سردش شد ، آسمون اسیر بغض لجبازی و مبهمی شد ، ابرهایی از جنس ناخشنودی برسرشهر خیمه ی سنگینی زدند و
دوستان سلام . من شین براری هستم. و این هم روایتی حقیقی از زندگی من و تجربه ی عشق در هجده سالگی ...
 
 
 اسفند ماه سال یک سه هشت و سه رسید و من در عبور از پیچ تند هجده سالگی با دغدغه های دخترونه ای درگیر شدم که از جنس اضطراب و استرس های ناتموم و همیشگی بود و هروقت و هرمکانی بی اختیار به یاد دبیر بداخلاق شیمی می افتادم و از اینکه ترم اول توی سوم تجربی برای اولین بار در زندگی شیمی رو تجدید شده بودم عذاب وجدان میگرفتم ، هفته ی اول اسفند ماه رسید و رشت سر
از سال 2015 گودریدز رو شروع کردم و هر سال میلادی میتونیم تو گودریدز هدف بذاریم که چندتا کتاب بخونیم.سال گذشته اون تعداد رو باختم و امسال که یک ماه تا 2020 مونده در حال باختنم و میدونم اون عدد رو پر نمیکنم 
اون روزا که سر کار میرفتم و ارزو باهام بود تصمیم گرفتیم بریم کتابخونه و رفتیم اوائل خوب بود اما اونجا راه دور بود و نمیتونستیم بریم بیایم و یه مدت بعد کنسل شد و کتابها رو هم باید تو یه مدت محدود پس میدادیم و شرایط جوی و راه و کار جوری نبود که بتون
 
بیش از ده سال دور شدم از تراژدی ، اما هنوز دچار پس لرزه هایی میشم ک از ناکجا سربر می اورند و همچون رودخانه ای در مسیری تعیین شده جاری میشوند ، مسیری ک در نهایت ب روح و روانم ختم خواهد شد ، رودخانه ای که از یک غروب برفی در اوایل اسفند 1383 سرچشمه گرفت ، روز به روز ، حادثه به حادثه عمق گرفت ، عرض گرفت ، و به مرور زمان تبدیل به رودخانه ای سرکش و پر پیچ و خم شد ، هرچه بیشتر به خاطرات آن وزهای تلخ و شیرین فکر میکنم ، رودخانه ی از جنس عاشقانه های حلق آویز
 
بیش از ده سال دور شدم از تراژدی ، اما هنوز دچار پس لرزه هایی میشم ک از ناکجا سربر می اورند و همچون رودخانه ای در مسیری تعیین شده جاری میشوند ، مسیری ک در نهایت ب روح و روانم ختم خواهد شد ، رودخانه ای که از یک غروب برفی در اوایل اسفند 1383 سرچشمه گرفت ، روز به روز ، حادثه به حادثه عمق گرفت ، عرض گرفت ، و به مرور زمان تبدیل به رودخانه ای سرکش و پر پیچ و خم شد ، هرچه بیشتر به خاطرات آن وزهای تلخ و شیرین فکر میکنم ، رودخانه ی از جنس عاشقانه های حلق آویز

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها