نتایج جستجو برای عبارت :

جرعه‌نوش

امام صادق ع فرمود در برابردشمنان نعمتهاصبر کنید ز یرا انکس را در باره تو خدارانافرمانی کرده بهتر از اینکه در با ره او خدا را اطاعت کنی پاداش نخواهی داد 2 1  علی بن الحسین ع فرمود دوست ندارم که در برابر خواری نفسم شتران سرخ مو داشته باشم وجرعه ایی محبوتر از جرعه خشمیکه  صاحبش را مجازات نکنم ننوسیدم 13 امام صادق ع فرمود هیچ جرعه یی بنده ننوشد که نزد خدای عزوجل محبوتر باشد از جرعه خشمی که هنگام گردشش در دل بنوشد بوسیله صبر یا خو یشتن داری   شرح مر
زندگی حتی همین لحظه‌ایِ که تو سردی زمستون دستاتو دور یه لیوان چایِ داغ بگیری و سردی هوا واست کمتر بشه ، چشم به دوزی  به سیاهی شب  و یه عالمه چراغ روشن  ماشین های در حال گذر  و جرعه جرعه  چای داغِ  بنوشی و گرم بشی ، ساده و قشنگه:)
 
+یادداشت شماره ۵۹
 
شیخِ شهدای فاطمیون آرزوی اجتهاد داشت/ یک جرعه دیدار آرزوی محال شد خواهر شهید حجت الاسلام محمد رضایی می گوید: فکر نمی کردیم جدایی از برادرم 10 سال طول بکشد و همیشگی شود. حسرت بزرگمان این است که در لباس روحانیت ندیدیمش. دیدار آخر ما با برادر در معراج شهدا و با پیکرش بود. 
 
«ده سال از ما دور بودی. زمان کمی نیست ده سال؛
 
ادامه مطلب
پیامبر اعظم صلی‌الله علیه و آله:
خیارُ اُمَّتِی المُتَأَهِّلونَ، و شِرارُ اُمَّتِی العُزّابُ.
«بهترین‌هاى امّت من، همسرداران‌اند، و بدترین‌هاى امّتم، بى‌همسران‌اند .»
 
* جامع الأخبار: صفحه‌ی ۲۷۳، حدیث ۷۴۸
* آدرس کانال جرعه‌نوش در تلگرام و ایتا: @joreenoush
۳۴۸ – سرو نازپروز اگر شراب خوری جرعه ای فشانبرخاک   از آ» گناه که نفعی رسد به غیر چه باک برو به هرچه داری بخور دریغ مخور         که بی دریغ زند روزگار تیغ هلاک به خاک پای تو ای سرو نازپرور من         که روز واقعه پا … سرو نازپروز – اگر شراب خوری جرعه‌ای فشان بر خاک – غزل ۲۹۹ – ۳۴۸
منبع : فالگیر
جرعه نوش رمضان بنده کامل باشد/باولایت همه فیض چوحاصل باشد/آمده ماه مبارک که شویم ساقی حق/دلسپاری زبر حجت عادل باشد/وقت افطاروسحرزمزمه دلبری است/کشتی دین زعلی راهی ساحل باشد/شب قدررمضان قله اوج است وکمال/ازبصیرت به خدا بنده نائل باشد/بازکن پنجره دل همه شب بااخلاص/رحمتش موقع افطار چوشامل باشد/بهترین حالت مابندگی وترک گناه/نقشه دشمن دین صحنه باطل باشد/منتظرسوی ظهورو پسرفاطمه ایم/کاش آن روز فرج لحظه عاجل باشد/
سلام
جرعه‌نوش بهانه‌ای بود برای نشستن پای صحبت خدا و حضرات آل‌الله علیهم صلوات‌الله. محل و زمان تولدش هم سال ۱۳۹۲ و فیس‌بوک بود. لوگوی آن را مهندس طراحی کرد، آن وقت‌ها که ذوق و شوقش را داشت؛ جدیدا امتحانش نکردم که ببینم حال ذوق و شوقش چگونه است، امیدوارم خوب باشد.
همانطور که احتمالا می‌دانید کیمیا به عنوان مرجع فعالیت‌های مجازی و غیرمجازی بنده، جرعه‌نوش را در دل خود دارد که علاقه‌مندان باید آن را در آرشیو جستجو کنند.
به خاطر بیماریی ک
بیایید#مهربانی_را_هدیه_دهیم
جمع آوری کمک های نقدی وغیر نقدی جهت اهدای بسته اقلام به خانواده های نیازمند
باتوجه فرمان مقام معظم رهبری،کارگروه شهید ابراهیم هادی با همکاری پایگاه مقاومت بسیج محمد رسول الله(ص) و شهیده واعظی اقدام به برگزرای طرح"یک جرعه مهربانی"کرده اند.
برروی ادامه مطلب به شکل ">" در بالا کلیک کنید.
 
ادامه مطلب
دهان خشک  در صورتی که عصبی، ناراحت و یا تحت فشار باشید بوججود می آید. اما اگر برای مدت طولانی دهان خشک شود،  ناراحت کننده است و می تواند مشکلات جدی به همراه داشته باشد.خشکی دهان یک بخش طبیعی پیری نیست. علل عبارتند از بعضی از داروها، اشعه درمانی، شیمی درمانی، و آسیب های عصبی. بیماری های غدد بزاقی، سندرم شوگرن، HIV / AIDS، و دیابت نیز می تواند موجب خشکی دهان شود. درمان بستگی به علت آن دارد. چیزهایی که شما می توانید انجام دهید عبارتند از جرعه جرعه آب
غم این فاصله تا چند خوری ای دل مستدور شو از دم این جمعیت نقش‌پرست آن که دشوار در آمد به طریق ازلیرازش آسان نکنم فاش به نامردم پست گم نخواهد شدن و جلوه نبازد به مجازحق به برکت بدهد باده‌اش از ساغر هست سوی ما گیر و مرو از ره بیگانه دمیآن که این رشته نگه داشت به ناگه مگسست دل میالای به شرّ و برو زان چشمه‌ی پاکجرعه‌ها نوش کن و گوش کن آواز الست خلقت آهنگ دگر کرده که باز آوردتجان بهایش بُد و آن کهنه بتانی که شکست دیدمت خسته و نالان به دلی خواب‌ز
 
درخواست جرعه‌ای آب از دشمن:این مسئله از جعلیات تاریخی است. آیا معقول است امام حسین از کسانی که:1- او را محاصره کرده، برای مدت چند روز آب را بر روی او و خاندانش بسته‌اند.2- در روز عاشورا به جنگ با او پرداخته‌اند، یاران و سپس اقوام و فرزندانش را کشته‌اند بدون آن‌که جرعه‌ای آب به آنان بنوشانند.3- و حتی به طفل شیر خواره هم رحم نکرده او را با تیر هدف قرار داده‌اند و...درخواست آب کند. آیا آنان به بقیه شهدا آب داده بودند که به امام بدهند و امام نیز به
 
درخواست جرعه‌ای آب از دشمن:این مسئله از جعلیات تاریخی است. آیا معقول است امام حسین از کسانی که:1- او را محاصره کرده، برای مدت چند روز آب را بر روی او و خاندانش بسته‌اند.2- در روز عاشورا به جنگ با او پرداخته‌اند، یاران و سپس اقوام و فرزندانش را کشته‌اند بدون آن‌که جرعه‌ای آب به آنان بنوشانند.3- و حتی به طفل شیر خواره هم رحم نکرده او را با تیر هدف قرار داده‌اند و...درخواست آب کند. آیا آنان به بقیه شهدا آب داده بودند که به امام بدهند و امام نیز به
علل خشکی دهان:
دهان خشک  در صورتی که عصبی، ناراحت و یا تحت فشار باشید بوججود می آید. اما اگر برای مدت طولانی دهان خشک شود،  ناراحت کننده است و می تواند مشکلات جدی به همراه داشته باشد.خشکی دهان یک بخش طبیعی پیری نیست. علل عبارتند از بعضی از داروها، اشعه درمانی، شیمی درمانی، و آسیب های عصبی. بیماری های غدد بزاقی، سندرم شوگرن، HIV / AIDS، و دیابت نیز می تواند موجب خشکی دهان شود. درمان بستگی به علت آن دارد. چیزهایی که شما می توانید انجام دهید عبارتند ا
علل خشکی دهان:
دهان خشک  در صورتی که عصبی، ناراحت و یا تحت فشار باشید بوججود می آید. اما اگر برای مدت طولانی دهان خشک شود،  ناراحت کننده است و می تواند مشکلات جدی به همراه داشته باشد.خشکی دهان یک بخش طبیعی پیری نیست. علل عبارتند از بعضی از داروها، اشعه درمانی، شیمی درمانی، و آسیب های عصبی. بیماری های غدد بزاقی، سندرم شوگرن، HIV / AIDS، و دیابت نیز می تواند موجب خشکی دهان شود. درمان بستگی به علت آن دارد. چیزهایی که شما می توانید انجام دهید عبارتند ا
بسم الله الرحمن الرحیم
 
سال نو بر شما خواننده گرامی و البته سالروز شهادت امام شیعه تسلیت باد ...
 
امروز روز اول فروردین است و روز شادی برای یک باستانگرا محسوب میشود ... ما نیز برای چند لحظه ای باستانگرا میشویم تا امروز را بر طبق احکام و سنت های زرتشتیان و همچنین باستانگرایان افراطی جشن بگیریم :
 
یک جرعه ادرار گاو میخورم و به آتش مقدسی که از آتش آتشکده مان روشنش کرده ام نگاه میکنم ... میخواهم من هم امروز هماننده این آتش مقدس شوم ... باز جرعه ای از
 این نوشته را برای ثبت در حافظه ی این صفحه می نویسم ، در حالیکه که  روزها دارند به سرعت می گذرند ،به سرعت شیوع کرونا
ما در شرایط قرنطینه و بدون تماشای آدم ها ، درخت ها ، گل ها ، خیابان ها و ماشین ها و . . . داریم به استقبال سال نو می رویم.
جهان در تعطیل ترین وضعیت ممکنه قرار دارد، کار و ذرس و دانشگاه تعطیل است . . رفت و آمدها تحت کنترل است . . پروازها کنسل است . . 
روزانه چند صد نفر کشته می شوند و چند هزار نفر مبتلا  . . .
همین امشب آقای تام هنکس هم خبر دا
عجیب است که نمی توان با ساده ترین شکل ممکن با انسان ها سخن گفت.
 
× چرا بعضی آهنگ قدیمی ها اینقدر خوبن : 
تا زدم یک جرعه می از چشم مستت 
تا گرفتم جام مدهوشی ز دستت
شد زمین مست 
آسمان مست 
بلبلان نغمه خوان مست
باغ مست و باغبان مست
سلام
جرعه‌نوش بهانه‌ای بود برای نشستن پای صحبت خدا و حضرات آل‌الله علیهم صلوات‌الله. محل و زمان تولدش هم سال ۱۳۹۲ و فیس‌بوک بود. لوگوی آن را مهندس طراحی کرد، آن وقت‌ها که ذوق و شوقش را داشت؛ جدیدا امتحانش نکردم که ببینم حال ذوق و شوقش چگونه است، امیدوارم خوب باشد.
همانطور که احتمالا می‌دانید کیمیا به عنوان مرجع فعالیت‌های مجازی و غیرمجازی بنده، جرعه‌نوش را در دل خود دارد که علاقه‌مندان باید آن را در آرشیو جستجو کنند.
به خاطر بیماری
اگه علم جام شرابی باشه ، برای من انگار کن تازه جام را برداشته و سمت دهان ببری! میبینی که وسوسه برانگیز است اما هنوز مزه مزه اش نکردی...
تو یک وبلاگی خونده بودم برای لذت بردن از هرچیز باید "مست" اون چیز شد...مست یار ، مست پول ، مست کار...و مست علم!
ای مسیر زیبام! به قول همون بلاگر : "بگذار مستت باشم"
امام حسین علیه‌السلام:
من دَعا عَبدا مِن ضَلالَةٍ إلى مَعرِفَةِ حَقٍّ فَأَجابَهُ، کانَ لَهُ مِنَ الأَجرِ کَعِتقِ نَسَمَةٍ.
«هر کس انسانى را از گمراهى به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجرى مانند آزاد کردن بنده دارد».
 
مسند زید: ص ٣٩٠
گریان تو هر ذره دنیاست ، حسین(ع)عالم به تمنای تو مولاست ، حسین(ع)
بی عشق تو عشقی نشود با معنادلداری تو مرهم دلهاست ، حسین(ع)
پروانگی ام را تو ببین ، سوخته امای شمع که در واقعه تنهاست ، حسین(ع)
آن ساغر وحدت که توباشی ساقییک جرعه مرا اوج تعالی ست ، حسین(ع)
‏به جای آخرین جرعه، آخرین حرفت را قورت دادی. استکان را روی میز و مرا روی صندلی رها کردی و رفتی.
استکان را برداشتم و یک نفس سرکشیدم. و از تهِ استکان دیدم که دور شدی. دور....
حالا سال‌ها گذشته. چشمم دور بین شده. عینکم ته استکانی شده. نفس تنگی دارم و هنوز منتظرم حرف آخرت را بگویی.
باز هم خوانده به خود دلبرجانانه مرا
برده است نیمه شعبان در میخانه مرا
آن جفا کار فسون با لبک نسترنش
داده است جرعه شراب ازمی وپیمانه مرا
با خط دور لبش با صنم جان و تنش
داده است مستی جان از تب جانانه مرا
کرده است زلف رها بر سر و بر شانه خود
می کند مست و خمار دلبر افسانه مرا
سیدم گشته به دنبال دل سوخته اش
که لب چون شکرش کرده چو دیوانه مرا
نیمه شب..باید پنجره رو باز کرد و نسیم خنک رو عمیق نفس کشید...
آره .. این جادوی شبه...تو سکوت رمزآلود شب غرق در رمان کلاسیک مورد علاقمم و قهوه ی تلخم رو که عطرش با عطر عود چوب دارچین ، فضای اتاقم رو پر کرده از آرامش، جرعه جرعه می نوشم..این شمع و نور کم جونش منو بیشتر غرق فضای تاریخی این رمان شگفت انگیز یعنی سرخ و سیاه میکنه..رمانی با وقایع و مناسبات تاریخی فرانسه در ۲۰۰ سال پیش ..خوندنش واقعا تجربه ی دلچسبیه برام ..دوست ندارم تموم بشه این کتاب ..و قطعا
چون راز باده نوشان ، دانند می فروشاندیگر چه حاجتی به ، دکان دین فروشانیک جرعه از تعالی ، گر بر تو عرضه گردددیگر غبا نخواهی ، از جنس زهد پوشانان سان که ره ندارد ، مستی به بارگاهیزاهد خبر ندارد ، از درک راه و کوشانما مست بادگانیم ، ایمان ما به عشق استکی راز عشق گویند ، هر آینه خموشان
چون راز باده نوشان ، دانند می فروشاندیگر چه حاجتی به ، دکان دین فروشانیک جرعه از تعالی ، گر بر تو عرضه گردددیگر غبا نخواهی ، از جنس زهد پوشانان سان که ره ندارد ، مستی به بارگاهیزاهد خبر ندارد ، از درک راه و کوشانما مست بادگانیم ، ایمان ما به عشق استکی راز عشق گویند ، هر آینه خموشان
بیایید#مهربانی_را_هدیه_دهیم
جمع آوری کمک های نقدی وغیر نقدی جهت اهدای بسته اقلام به خانواده های نیازمند
باتوجه فرمان مقام معظم رهبری،کارگروه شهید ابراهیم هادی با همکاری پایگاه مقاومت بسیج محمد رسول الله(ص) و شهیده واعظی اقدام به برگزرای طرح"یک جرعه مهربانی"کرده اند.
برروی ادامه مطلب به شکل ">" در بالا کلیک کنید.
 
ادامه مطلب
 
امام علیعلیه‌السلام
کَفِّروا ذُنوبَکُم وَ تَحَبَّبوا اِلى‏ رَبِّکُم بِالصَّدَقَةِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ
با صدقه و صله‌ی رحم، گناهان خود را پاک کنید و خود را محبوب پروردگارتان گردانید.
 
* تصنیف غررالحکم و دررالکلم، صفحه‌ی ۳۹۵، حدیث ۹۱۵۲
 
امام زمان عجل‌الله فرجه الشریف
انَّ اللّهَ بَعَثَ مُحَمَّدا رَحمَةً لِلعالَمینَ و تَمَّمَ بِهِ نِعمَتَهُ؛
خداوند محمّد را برانگیخت تا رحمتى براى جهانیان باشد و نعمت خود را تمام کند.
 
* بحار الأنوار؛ جلد ۵۳، صفحه‌ی ۱۹۴
عصر دلگیر جمعه
تک تک عقربه های ساعت
یک آهنگ، یک فنجان قهوه
یک بغل دلتنگی
بوسه بر لبان زیبایت 
آن هنگام که میخندی
فکر چشمان زیبای دلفریب
یک آغوش، یک نوازش
یک دوستت دارم
یک صادق
جمله چیزی است که از تو می خواهم
میگویی یا درخواست کنم با خواهش
انتظار...انتظار، یک انتظار بی پایان
خواهش و تمنای پنهان در اشک چشمان
چون لحظه ریزش قطره های باران
شاید باز بیایی تو
باز بخوانی تو
صادق...
یک جرعه دیگر از قهوه
بیدار می شوم از رویاء
نمی بینم
نمی شنوم صدای زیبایت
 
فلسفه را نباید خواند، نباید شنید و حتی نباید دید. فلسفه را باید درک کرد ، باید لمس کرد و لیز خوردن آن را زیر انگشتانت حس کرد. نمی توانی آن را بگیری ، نمی توانی متوقفش کنی ، تنها برای چند لحظه حسش کن.از دور نه ، از نزدیک نگاهش کن.جالب اینجاست می توان هر بی ارزشی را ارزشمند کرد تنها با فلسفه . افتادن یک برگ را ، خاموش کردن یک لامپ را ، نگاه به صف مورچه هارا و مرگ را. در فلسفه ، کافکا ، نیچه ، ویل دورانت ، آلبرکامو و بقیه همه و همه یکی می شوند و تورا بر
عکسی که نشانم داد عکس نیروگاه بود. ساختمانی سفید و گنبدی‌شکل و کمی آن‌طرف‌تر، دودکش بلندی که تا آسمان رفته‌بود. شبیه مسجدی با یک مناره.
هفده سال پیش، کنار مرد نشسته بودم. ظهر بود و از استکان چای‌اش بخار محوی بلند می‌شد. اخبار داشت راجع به نیروگاه هسته‌ای، گزارشی را نشان می‌داد. رآکتور هنوز تکمیل نشده‌بود. از مرد پرسیدم اگر آمریکا نیروگاه را بمباران کند چه می‌شود؟ مرد جرعه‌ای از چای‌اش را نوشید و با خونسردی گفت: هیچ. همه‌مان می‌میریم!
نینا گفت "از من می‌شنوی جفتشان مزخرف می‌گویند، ولی من همیشه به گارنیک می‌گویم عزیزم حق باتوست. تو هم باید به آرتوش بگویی عزیزم البته که حق با توست". غش غش خندید، جرعه‌ای قهوه خورد و تکیه داد به پشتی صندلی. "مردها فکر می‌کنند اگر از سیاست حرف نزنند مرد ِ مرد نیستند". 
|چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم_ زویا پیرزاد|
بده ساقی دمی جامی از آن مخمور مستانهاز آن جامی که می سازد مرا از خویش بیگانهبده کامی مرا آخر از آن مجنون نما افیونکه می سوزد دلم از غم زهجر روی پروانهبیا جانم بگیر آخر که من شرمنده وعاصیشدم از هجر روی گل چو بلبل مست و دیوانهطریق دیگرم بنما که یابم گنج پنهانیروم راهی که امیدی بیابم اندر این خانهبنوشم جرعه ای زآن می ،همان جام سعادت پیکه امید شب و روزم شده محبوب بتخانهسعادت یافتی آخر چو این پیک سروش آمدتبسم کن براین (ناظم)شدی واصل به جانانه
217-  و من کلام له (علیه السلام)> فی التظلم و التشکی من قریش <اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیکَ عَلَی قُرَیْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ أَکْفَئُوا إِنَائِی وَ أَجْمَعُوا عَلَی مُنَازَعَتِی حَقّاً کُنْتُ أَوْلَی بِهِ مِنْ غَیْرِی وَ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِی الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِی الْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ فَاصْبِرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی رَافِدٌ وَ لَ
مطربا! استا! صدایم با نوایت جور نیست،
مست و مخموریم، ورنه، جرم در تنبور نیست.
تازه سازی زخم دلها زخمه بر تاری زنی،
نغمة ناجور تو درد دل رنجور نیست.
جرعه ای از بادة لبهای او نوشیده ام،
شور و عصیانش چرا در آب هیچ انگور نیست؟
من چه سان تاوان دهم، در تن توانی کو مرا؟
هیچ دردی خود ز درد ناتوانی زور نیست.
عالمی آباد هست و قلب ما آباد نیست،
نام ما مشهور هست و گور ما معمور نیست.
حاجیا، شعر ترت دارد نسیم بوی گل،
پس، چرا شعر ترت در چشم او منظور نیست؟
هر کسی در عمیق‌ترین جای ذهنش پستویی دارد که در مواقع بحرانی به آن‌جا پناه می‌برد. آن‌جا می‌تواند بدترین احوال و سهمگین‌ترین و کمرشکن‌ترین حوادث را پشت سر بگذارد. مثل پناهگاه‌های دوران جنگ. بعد از بمباران بیرون می‌آیی. شهر سوخته، خانه‌ات خراب شده، امّا خودت زنده‌ای. دود از زنده و مُرده‌ی شهر برمی‌خیزد امّا تو فرصت داری دوباره بسازی‌اش. چرا بعضی‌ها وقتِ بمباران یادشان می‌رود بروند پناهگاه ؟!!!!!
 
مدام باید غم خورد، رنج کشید، اذیت شد، درد را تحمل کرد، غصه را جرعه جرعه نوشید، که چه؟ که موعد رهایی و زمان راحتی چه وقت می رسد؟البته این در صورتی است که باور نداشته باشی که بعد از اینجا، جای دیگری هست که متر و معیارش متفاوت است و دیگر کاری از تو بر نمی آید. هر چند این اعتقاد صرفا دل خوش کنکی بیش نیست و واقعیت را تغییر نمی دهد، که عقلی هست که مدام دم گوش آدمی بخواند: اگر جهانی دیگر نباشد چرا با این دقت آفریده شده ای؟ و اگر سازنده ات بی هدف ساخت، چ
وقال رجل للحسین بن علیّ علیه السلام: یا ابن رسول الله أنا من شیعتکم ، قال : اتق الله ولا تدعین شیئا یقول الله لک کذبت وفجرت فی دعواک ، إن شیعتنا من سلمت قلوبهم من کل غش وغل ودغل ، ولکن قل أنا من موالیکم ومحبیکم.
بحار الانوار، العلّامة المجلسیّ، ج68، ص 156، ط مؤسسة الوفاء
مردی به امام حسین علیه السلام گفت: ای فرزند رسول خدا -صلّی اللّه علیه و آله- من از شیعیان شما هستم.حضرت فرمودند: تقوای الهی پیشه کن و چیزی را ادعا نکن که خدا به تو بگوید: در ادعای خو
در بغض فرو رفتهدر وحشتِ تنهایییک گوشه در این عالمیک گوشه ی تنهایی
 
یک گوشه در این عالمصد بار ترک خورنصد بار دعا کردنیک روز تو می آیی...؟!
 
صد بار دعا کردندر حسرتِ این تفهیممستغرق این اغماافسوس ، نمی آیی...
 
مستغرق این اغماسرگرمِ کسی بودنسرگرم شدن با توسرگرمِ تن آسایی
 
سرگرم شدن با توسرمست شدن از هیچهی جرعه از این خالیهی فرضِ تو اینجایی...!
 
هی جرعه از این خالیهی فحش به هر چیزیمبهوت و فروماندهیک مرده ی سرپایی
 
مبهوت و فروماندهمبحوس شده در خو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بیمار خنده های توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب
"دیوار اشعار"  هر روز یک شعر از من و یکی یک شعر در همین موضوع هم از خواننده ها این طوری کلی شعر و کلی درس زندگی یاد میگیریم.
خیلی ممنون که سعی میکنید این دیوار اشعار را تمیز نگه دارید و چیزی رو ش نمی نویسید ولی لطفا روش بنویسید این طوری خیلی قشنگ تره.
موضوعی بخوانید ...
دم غروب که می‌شود، باید دست گرمی هم باشد که در این سردی پاییز، آن را بگیری و بی آنکه چیزی جز یک جرعه نگاه نوشیده باشی، تلو تلو خوران و خنده کنان، کور باشی و خیابان را با او تا ته بروی. به انتهای خیابان که رسیدید، روی بچرخانی و بی‌اعتنا، لب‌هایش را ببوسی و بی اهمیت به دستی که شانه‌ات را تکان می‌دهد، خودت را از او جدا نکنی. آن وقت می‌توانی منتظر باشی تا همان دستی که بر شانه‌ات بود، به سمت باتومش برود و عین سگ بزندت تا تو باشی دیگه تو ایران از ا
برایت می سرایم شیونی با ساز افغانی 
که آتش را برقصی از خط دامن به پیشانی 
برایت یک بغل می آورم غلتیده از شهرم 
که گیری سخت در آغوش و گردی خواجه غلتانی 
برایت کاسه ای می آورم از شربت کابل 
که از دستم بگیری مست و در جانت بریزانی 
برایت سوسنی می آورم از دره ی پغمان 
که آن را در نظر بینی و در وصفش فرو مانی 
برایت لحظه ای می آورم از صبح لوگر تا 
خودت را با خیال تازه ای در آن بپیچانی 
برایت جرعه ای می آورم از آتش غزنه 
که بر انگشتر مردانه ات یاقوت بنشا
صدای شجریان برای من این‌طور بوده که از یک جایی دیگر صرفاً تصنیف گوش کردن مرا راضی نمی‌کند. از من بپرسی شجریان را باید در آلبوم گوش داد. باید پیش درآمد و درآمد و ساز و آواز گوش کنی تا به تصنیف برسی. صدای شجریان را باید جرعه جرعه نوشید. باید مزه مزه کرد. شجریان باید ذره ذره توی وجودت ته‌نشین شود.
محمد ضیمران در صفحه‌ی هفت کتاب "گذر از جهان اسطوره به فلسفه" نوشته: اسطوره نیازهای عمیق دینی و اخلاقی را برآورده می‌کند. حتا در مواردی می‌تواند پاسخگو
ساقی بیار باده وجان را جلا بدهشاهد ،خبر ز عالم بالا به ما بدهرفتم زدست یک دو قدح باده پیش آریا جرعه‌ ساغری ز نبیذ بلا بدهبا مدعی سخن زرنجش دوران نمی کنموز دوست رقعه ای به من بی نوا بدهما را دگر نمانده  تباهی ننگ ونامجامی  عیان مکرر و دور ازخفا بدهدر دور عمر گر  به فنا رفت کیش مادر مسلک حبیب  تو حال دعا بدهعمرم همه به بوالهوسی طی شد ای زعیمدستم بگیر و اذن شهادت مرا بدهآتش به اختیار نبودیم و نیستیمفرصت به اختیار به میل و وفا بدهدور زمان اگر نوش
کربلا آموخته برما مطیع رهبریم/در رکاب حضرت او جانفشان ویاوریم/میشودبرماولایت حجت پاک خدا/حافظ اسلام وقرآن ازبرپیغمبریم/مثل عمارولایت بابصیرت گشته ایم/یاعلی گویان سراسرآشنای حیدریم/وحدت وعزت همیشه حاصل فرزانگی/جرعه نوش باولای چشمه های کوثریم/ازحسین و یاورانش درس اخلاص ووفا/ تا قیامت جانفدای آن ولی سروریم/تابع زینب فراوان درسرای زندگی/رهروراه شهیدان تابه روزمحشریم/شدحماسه اربعین وشوربرپاگشته است/هریکی سربازرهبردرمیان لشکریم/هست این آ
وقتی اغلب انسان ها در انتهای زندگی خود به گذشته می نگرند، در می یابند‌ که در سراسر عمر عاریتی و گذرا زیسته اند.آن ها متعجب خواهند شد وقتی بفهمندهمان چیزی که اجازه دادند بدون لذت و قدردانی سپری گردد،همان زندگی شان بوده است. بنابراین، بشر با حیله ی امیدوار بودنفریب خورده و در آغوش مرگ می رقصد...
اروین د یالوم
 
نمی دونم چطور باید بگم ولی حس می کنم نیاز دارم به نوشتن... نمی دونم اثرات قرنطینه س یا چیز دیگه ای. البته من به از خونه بیرون نرفتن عادت
 
نباری در نگاه آینه باران" گیسو" را
نریزی بر ضریح شانه هایت شرشر مو را
توحسن یوسف خود را نبین ای گل در آیینه
بیا پنهان کن و ضامن کن ای زن- جان چاقو را !
" توسیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی"
رها کن گوشوار و گردن آویز و النگو را
تو در من رقص کردی، سرکشیدی، برکه دربرکه
گرفتی باله از ماهی، گرفتی گردن از قو را
ببیند ای عتیق سبز، بالای بلایت را
ندیده هرکسی که شوکت سرو ابرقو را
شبیه عارفی افتاده دنبال تو حتی باد
مکرر می کند در باغ گردو، ذکر هو هو را
س
  شب سومی بود که زن ، پشت نرده ها مقابل صحن اصلی حرم آقا نشسته بود . زن دیگر رمقی نداشت ، چشمانش مدام بسته می شد و سرش می رفت که بیفتد ، اما باز خودش را جمع می کرد . چشمه اشک اش خشک شده بود ، تکیه داد به دیوار ، سرش سنگین شده بود ، اما نه هنوز به اندازه دلش !
سرما تیغ به استخوان هایش می کشید و فکش از  شدت سرما ، بی اراده می لرزید ، بویی به مشامش رسید ، چه بوی خوشی ، چه عطری . تا کنون هرگز چنین بویی را استشمام نکرده بودم ، از کجا ؟ از چه کسی ؟ 
آرام سرش را
درنمازجمعه تاعطرولایت میرسد/شیعیان راگلفشانی برسعادت میرسد/وحدت وعزت سراسر مملو اندرزمین/سوی قلب مومنین گنج بصیرت میرسد/خطبه های جان فزایش زمزم دلدادگی است/جرعه ای ازپرتوحق برهدایت میرسد/ازبر قرآن وعترت جانفداآماده باش/لشکری اندرمصلی برامامت میرسد/ازبصیرتهای رهبرشیعه دراوج خروش/سوی نابودی دشمن با شجاعت میرسد/درشکوه وحدت آن بانگ پیروزی نگر/بهرتوحیدو پرستش یک عبادت میرسد/بینی دشمن به خاک وشیعیان درافتخار/زنگ نابودی شیطان باصلابت میرس
روزهای آخرماه مبارک خوشتر است/بنده مومن سبک بال وبه دنیاسروراست/روزه داری ونمازش زمزمی سوی وصال/آسمان بندگی را اوچوشمس واختراست/دردلش حس رضایت از خداگل کرده است/عاشق پیغمبروآلش و حب حیدراست/مزدکارخیر را گیرد زسوی کردگار/جرعه نوش با ولای چشمه های کوثراست/شد سرآغاز پرستش این بهار بندگی/نقشه شیطان برایش هرکجایی ابتراست/درسحرها همنشین نام مهدی بوده است/تاظهورش منتظر برآن ولی آخراست/
این چند وقته خیلی فشار رومه .فکر میکنم اگر چیزیم بشه پدر و خواهرم چی میشن؟ یا کی به دادم میرسه؟ 
از دیروز قلبم درد میکرد.
صبح یهو خیلی شدید شد ،زنگ زدم اورژانس که سوال بپرسم و راهنمایی بده که چیکار کنم؟ آدرس گرفت آمبولانس فرستاد گفت آسپرین بخور و دراز بکش تا بیاییم!
 دو تا آقا اومدن با آمبولانس مجهز قلبی
فشارمو گرفتن و تبمو گرفتن و گفتن باید اکو بگیریم .دو تا آقا
یا اگه سختته ببریمت بیمارستان
فکر کردم دیدم اگه برم بیمارستان میبرنم جایی که عرب
یک جرعه‌ی می مملکتِ چین ارزد
جز باده‌ی لعل نیست در روی زمین
تلخی که هزار جانِ شیرین ارزد
خیام
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
درمان انواع سرفه ها
سرفه های معمولی
روش های درمان
متخصصین رژیم درمانی کشورمان ، جوشانده سبوس گندم را مخلوط با عسل برای درمان سرفه و زکام های سخت توصیه می کنند .
روزی 3 قاشق غذاخوری عسل بعد از غذا جهت رفع سرفه های سخت وگلو درد موثر واقع می شود .
آب پیاز یک استکان ، عسل 2 استکان ، خوب مخلوط کنید
و روزی 4 قاشق غذاخوری بعد از غذا میل نمایید جهت رفع سرفه و گرفتگی صدا موثر است .
محققین کشورمان عصاره گل ختمی را همراه با عسل برای نرم کردن سینه و تسکین سرفه
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوستتا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفسطوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
زلف او دام است و خالش دانه ان دام و منبر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست
سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشرهر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنکدردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
گر دهد دستم کشم در دیده هم چون توتیاخاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست
 
حض
من عاشق نگاه غریبانه ی تو ام
من میهمان هر شب و هم خانه ی تو ام
یک شب بیا و در شب تارم قدم بزن
من که اسیر دام تو و دانه ی تو ام
جام شراب با لب تو مست میشود
یک جرعه از شراره ی پیمانه ی تو ام
من بی تو مثل جام تهی از شرابم و
بی خود که نیست عاشق و دیوانه ی تو ام
باغی پر از طراوت گلهای لاله ای
من در هوای باغ تو پروانه ی تو ام
نیلوفرانه در دل من پیچ میخوری
مردابم و برای تو کاشانه ی تو ام
در آسمان چشم تو ابری نمیشوم
من کوله بار عشقم و بر شانه ی تو ام
وقتی که باد ز
دستانم را حلقه می کنم دور فنجان چایی که بوی بهار می دهد...این جا کنج اتاق من...کاکتوس های رنگارنگ کنار پنجره ام لحظه لحظه جان می دهند برای دیدن باران از پشت پنجره...من و کاکتوس هایم هر دو هوس باران و بوی نا کرده ایم...دلمان گرفته و گره گشایی می خواهیم...هواسمان همچنان پی توست...پی تو که نیستی...که شاید بوی نمِ خاک های ملتهب خبری از تو بیاورند...مثل رنگین کمانی که بعد از یک بارانِ حسابی از پشت ابرها بیرون بیاید...
بیرون بیا...نگذار میان این خشکسالی ها،رس
درسینه غمی ست لیک این درد نهانوان درد که بر چهره کس نیست عیانسرتابه قدم غصه و غم مالامالتابی نبود ازاین الم درتن وجانتاکی به تمنای وصال معشوقدررنج وغم فراق ازجور زمانای صاحب گردون وسپهر وهامونرسم تو نباشد که اسیری به فغانمن مدعی ام تو خستگان رامددیعشق است وفراق دلبر وفصل خزانلبریز کنی باده می خواران رایک جرعه بده زباده شوکریانرفتم زفراق دوست من ناله کنمضحاک صفت چومردم دون زمانای آنکه زدرد عاشقان آگاهینام تو کلام مجلس اهل بیانامید دل خست
شب می بارد چای را دم کردم
گوشه ای از این اتاق کم نور کز کردم
طعم یک لذت سرد را می نوشم با چای
تکیه دادم به دیواری سرد تر
می زنم نقشی درون سر ز ماه
با دست می چینم از آسمان 
ماه را می گیرم در آغوش 
با خود می گویم
حتما این ماه می دهد گوش
آخربن جرعه را می نوشم
با خود می گویم
آه از فرق میان من و دوست
آه از فرق میان و من و ماه
می زند احساس ، پتکی بر اندیشه ی یک کام از دور
پیرمردی فرتوت و عاشق
گاه گاهی هم خرفت و بی فکر
گوشه ای از ذهن بازی می کند با خود
و زنی جل
دوباره شبو مینویسم به یاد تو تویی که دور گشته ای ز من دوباره چهار صبحخواب نمی رود به چشم خسته م قلم به دستنشسته ام کنج خاطرهطنین آن صدای عاشقانه ات نوازشی به گوش من می کند، عبور میکنم فرو می روم به عمق یک خیال خیال دیدن دوباره ی دویدنت خیال بارانفرار میکنمدور میشوم ازین جهان پر سراب پناه میبرم به قرص خواب یا که جرعه ای شراب فرار میکنم به آسمان آبی قلم مینویسم از دلم ولی نمانده طاقتم، نمیکشمباز افتادم از نفس می نویسد این قلم خودش نشسته
غزلیات حافظغزل شماره ۳۶۷فتوی پیر مغان دارم و قولیست قدیمکه حرام است می آن جا که نه یار است ندیمچاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنمروح را صحبت ناجنس عذابیست الیمتا مگر جرعه فشاند لب جانان بر منسال‌ها شد که منم بر در میخانه مقیممگرش خدمت دیرین من از یاد برفتای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیمبعد صد سال اگر بر سر خاکم گذریسر برآرد ز گلم رقص کنان عظم رمیمدلبر از ما به صد امید ستد اول دلظاهرا عهد فرامش نکند خلق کریمغنچه گو تنگ دل از کار فروبسته مباشکز د
هوایِ جرعه ای از شعرهایِ تازه دم دارم
من امشب از ردیف و وزن و از مصراع بیزارم
میانِ دفتر شعرم فقط یک عـشق کم دارم ....
#محتشم_کاشا‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نی
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
پیامبر اعظم صلی‌الله علیه و آله:
علَیکَ بِمُجالَسَةِ أهلِ الذِّکرِ، و إذا خَلَوتَ فَحَرِّک لِسانَکَ مَا استَطَعتَ بِذِکرِ اللّهِ عز و جل، و أحبِب فِی اللّهِ، و أبغِض فِی اللّهِ.
«بر تو باد همنشینى با اهل ذکر، و [این که] هرگاه تنها شدى، تا توانستى زبانت را به ذکر خداوند عز و جل بجنبان و به خاطر خدا، دوست بدار و به خاطر خدا، دشمن بدار.»
 
* تاریخ دمشق: جلد ١٣، ص ٣١٧، ح ۳۲۸۵
کیف می کنم از خواندن این کلمه : آن و آنات. معنی اش همان است که حافظ زمانی گفته بود: بنده ی طلعت آن باش که «آنی » دارد. این « آن » را داشتن از آن موهبت هاست که گهگاهی، هنوز و حتا در این همهمه و بی در و پیکری زندگی حس می کنیم اما هیچ وقت به زبانمان جاری نمی شود. یا بهتر است بگویم هنر می خواهد گفتن این آن پس از گذشتنش . عمر این آن کوتاه است و به اندازه ی دم و بازدمی بیشتر نیست. اما که باور می کند تمام زندگی را نمی شود در دمی و بازدمی دید؟ آن کس که حتا برای ی
 
چشم های تو آبی نیستوگرنه حتمادر آنها غرق می شدمسیاه نیستوگرنه حتما درآنهابه خواب می رفتمسبز نیستوگرنه حتما در آنها گم می شدمامانه دوست دارم غرق شومنه به خواب برومنه گم شوممن دوست دارمهر صبحقله ای تازه از چشم هایت رافتح کنمو هر غروبجرعه ای از آنها بنوشمبانوی چشم قهوه ای من..!"محسن حسینخانی"
 
پ.ن:
‍ تصدقت بروماصلا حواست هست کهحواسم پرتقهوهچشمهایت شدهمدام باگوشواره هایفیروزه ات بازی می کنم تاغیرت شاعرانه امقلمبه شودنگذارم از حادثهبوسه قِ
 
⚑از "قیام" تا "قیمه"؛ واقعا" هیهات منا الذله؟
محرم و عاشورا در مغز استخوان ایرانیان خانه کرده است. آن‌چنان که حتی در یک آب خوردن ساده هم رد آن پیداست؛ "سلام بر حسین تشنه‌لب، لعنت بر یزید!"
یعنی حتی بعد از نوشیدن یک جرعه آب هم بسیاری از ما آگاه یا ناخودآگاه نسبت به آن موضع می‌گیریم اما آیا ما پیرو راه "حسین بن علی" هستیم و آنچه در دهه‌ی محرم برگزار می‌کنیم نسبتی با مرام او دارد یا اسیر فرهنگ غالب شده‌ایم؟
آنچه در تاریخ آمده این است که امام حس
اهمیت دادن به روز جمعه:۱- جامه فاخری که داشت مخصوص روز جمعه بود.منزلت نماز و مقام آرامش:۲- همیشه با وضو بود و هنگام وضو گرفتن مسواک می‌زد.۳-نور چشم او در نماز بود و آسایش و آرامش خود را در نماز می‌یافت.۴- ایام سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم هرماه را روزه می‌داشت.۵- اگر در حال نماز بود و کسی پیش او می‌آمد نمازش را کوتاه می‌کرد.۶- اگر در حال نماز بود و کودکی گریه می‌کرد نمازش را کوتاه می‌کرد.ه- سبک برخورد با فقرا۱- با فقرا زیاد نشست و برخاست می‌کرد و
کیف می کنم از خواندن این کلمه : آن و آنات. معنی اش همان است که حافظ زمانی گفته بود: بنده ی طلعت آن باش که «آنی » دارد. این « آن » را داشتن از آن موهبت هاست که گهگاهی، هنوز و حتا در این همهمه و بی در و پیکری زندگی حس می کنیم اما هیچ وقت به زبانمان جاری نمی شود. یا بهتر است بگویم هنر می خواهد گفتن این آن پس از گذشتنش . عمر این آن کوتاه است و به اندازه ی دم و بازدمی بیشتر نیست. اما که باور می کند تمام زندگی را نمی شود در دمی و بازدمی دید؟ آن کس که حتا برای ی
جامه ی سبزه و گل 
رقص پروانه و شور و احساس 
نغمه ی مرغ سحر 
و شکوفایی گل بر ساقه 
مژده ای دل که بهاران امد 
باز کن پنجره را 
 به تماشا بنگر 
موسم چهچه بلبل 
به گلستان امد 
مژده ای دل که بهاران امد 
زندگی را به تماشا بنگر 
که خدایی ایست  همین نزدیکی 
روی یک فصل بهار 
به شکوفایی احساس گل و جرعه اب
درتراود پس فصلی بوران 
نفس لاله سرخ در گلدان
موسم عطر بهاران آمد 
مژده ای دل که بهاران آمد 
شاعر:::محمد علی خالقی 
 
امام علیعلیه‌السلام
اِلزَموا السَّوادَ الأَعظَمَ؛ فَإِنَّ یَدَ اللّهِ مَعَ الجَماعَةِ، و إیّاکُم وَ الفُرقَةَ؛ فَإِنَّ الشّاذَّ مِنَ النّاسِ لِلشَّیطانِ، کَما أنَّ الشّاذَّ مِنَ الغَنَمِ للِذِّئبِ؛
همراه جماعت مسلمانان باشید؛ زیرا دستِ خدا با جماعت است. از پراکندگى بپرهیزید؛ زیرا انسان جدامانده از مردم، طعمه‌ی شیطان است، چنان که گوسفند جدامانده [از رمه]، طعمه‌ی گرگ است.
 
* نهج‌البلاغة: خطبه‌ی ۱۲۷
✍✍✍
زندگی کن مرا...

قلم که آوردم   و دواستکان کمرباریک  چای ؛ بیابنشین ، تا باهم ؛ خاطره بنویسیم...
تو  بگو ، تا من بنویسم ، تو   یادآوری کن  تا  من سیاهه کنم !
یادت هست ؛ 
وعده داشتیم با خِش خِش خسته ی خیابان های آذر ؛ با ؛ بی چتر زدن به کوچه های نمناکِ کنگ ؟
با بلعیدن  بی دریغِ بوی هیزم و آتش ، با   دویدن از میان آبگیرهای کوچکِ میان رود ؟
چطور یادت نیست؟ شوق گذاشتنِ اولین رَد ؛ روی برفهای دست نخورده ی تا  صبح باریده را ؟ 
خیره شدن به چشم های تو و
همه می پرسند
چیست در زمزمه مبهم آبچیست در همهمه دلکش برگچیست در بازی آن ابر سپیدروی این آبی آرام بلندکه ترا می برداینگونه به ژرفای خیالچیست در خلوت خاموش کبوترهاچیست در کوشش بی حاصل موجچیست در خندهء جامکه تو چندین ساعتمات و مبهوت به آن می نگرینه به ابرنه به آبنه به برگنه به این آبی آرام بلندنه به این خلوت خاموش کبوترهانه به این آتش سوزنده کهلغزیده به جاممن به این جمله نمی اندیشممن مناجات درختان را هنگام سحررقص عطر گل یخ را با بادنفس پاک شقا
شادا بهار 
که دست مرا گرفته 
نمی‌دانم به کجا می‌برد 
شادا من 
که دست بهار را گرفته 
به خانهٔ خود می‌برم ...
شمس لنگرودی
......
یک جرعه آفتاب
از صبح ِ اوّلین...
یک بوسه از طلوع ِ لبانت به وعده گاه..
نوشانی ام 
- اگر به نگاه ِ خود آشکار !
شعری کنم
- مصرع به مصرع شکوفه بار
در فصل ِ وصل ِ با تو
- شکیباترین بهار......
گویا_فیروزکوهی 
.....
تو ﺭﺍ یوﺍﺷکی ﺩﻭﺳــــﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﻣـﻦ ﻫﻨـوز ﺎﻫـی یوﺍﺷکی 
ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ می بینم . یوﺍشکی 
ﻧﺎﻫﺖ میکنم . ﺻﺪﺍیت میکنم
 
 
ماه صفر باشد و
پنجشنبه باشد و
دوستانمان همه مشغول چمدان اربعین بستن و
ما روی تخت روبروی پنجره خوابگاه بنشینیم و پوستر بزنیم برای اینجا و
ساعت شماری کنیم که شب بشود تا برویم و رزق تولدمان را بگیریم از حرف های آن آخوندِ نترس!
باشد که رستگار شویم...
و نترس!
(هرجا باران رحمتی باریدن گرفته روی سر خوبان؛ما پررو پررو و دوان دوان میرویم آن دور و بر ها تا شاید از لطف خدا رطوبتی هم از آن باران بر سر ما بنشیند و بماند...بس که کویریم...هر چه باران می بارد..ن
آموزگار ضد ستم
 
۷۲۶۲
به قلم دامنه. به نام خدا. عطشی دارند که فقط با نوشیدن جرعه‌جرعه‌های عشق حسینی سیراب می‌شوند. داغی از کُشته‌شدن حسین به دست دشنه‌ی دسیسه‌چینان، در دل مالامالِ اندوه‌ها و اندوخته‌ها دارند که هرگز سرد و بَرد نمی‌شود. تشنه‌اند؛ تشنه‌ی حسین. اینان، آموزگارشان حسین است که با عرفان و نیایش و نماز و ایستادن، با سرانی به نبرد برآمد که از سر بیم و آز مسلمان شده بودند. هنوز نیز درد اینان، دیدنِ استیلای مداوم اهلِ بیم و آز بر
در یکی از صحنه‌های «من، دنیل بلیک» در یک بانک مواد غذایی دولتی نظام سرمایه‌داری کشور انگلستان که در آن به طبقه‌ی فرودست سهمیه‌ی مواد خوراکی اختصاص می‌یابد، مادری یکی از کنسروهای لوبیا را در گوشه‌ا‌ی بلادرنگ و به دور از چشم دیگران باز می‌کند و با ولع تمام، بی‌اراده به دهان می‌ریزد و ناگهان درهم می‌شکند. کسی که پیش از آن هرگز، گرسنگی طاقت‌فرسایش را به‌خاطر شرافت و عزت‌نفسش به‌رو نیاورده‌است.  
یکی از شوک‌آورترین و تاثیرگذارترین ص
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی شب ۲۶ محرم ۹۸
دشمنانش همه درمانده و نیرنگ زدندبه تلافی جمل، ضربه هماهنگ زدنددوره کردند، دویدند سویش با عجلهدسته ای که همه جا، پای ولا لنگ زدندجای نُقل شب دامادی او، با دلِ پُر...نوه ی فاطمه را از همه سو سنگ زدندیوسف نجمه، نقابش به روی خاک افتادگرگ ها بر بدن زخمی او چنگ زدندپهلویش بوی حسن داشت، بوی فاطمه داشتنیزه بر پهلوی او قومِ نظر تنگ زدنداسب ها جای حنا بر سر و بر صورت اوتاختند آن قدر از خون، به رخش ر
امام صادق علیه السلام:
إنَّ اللّهَ تَبارَکَ و تَعالى أوجَبَ عَلَیکُم حُبَّنا و مُوالاتَنا، و فَرَضَ عَلَیکُم طاعَتَنا، ألا فَمَن کانَ مِنّا فَلیَقتَدِ بِنا، و إنَّ مِن شَأنِنَا الوَرَعَ وَ الاِجتِهادَ و أداءَ الأَمانَةِ إلَى البَرِّ وَ الفاجِرِ، و صِلَةَ الرَّحِمِ و إقراءَ الضَّیفِ وَ العَفوَ عَنِ المُسیءِ، و مَن لَم یَقتَدِ بِنا فَلَیسَ مِنّا.
خداوند متعال، دوستىِ ما و ولایت ما را بر شما واجب ساخت و اطاعت از ما را بر شما فرض کرد. هان!
مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید
 
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید
 
زآتش وادی ایمن نه منم خرم و بس
موسی آنجا به امید قبسی* می‌آید
 
هیچ کس نیست که درکوی تواش کاری نیست
هرکس آنجا به طریق هوسی می‌آید
 
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید
 
جرعه‌ای ده که به میخانهٔ ارباب کرم
هر حریفی ز پی ملتمسی می‌آید
 
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بران خوش که هن
دیگه عادتت شده هر شب چند جرعه از روح خستت رو به کف خیابونای سرد و بی روح این شهر می چشونی. انگار هوای بازدمت توی این سرما خاطراتت رو باهاش زنده می کنه ؛ مگه نه ؟!
یاد مالبرو می افتی، لایتش !! با یه فندک ، همدم بی کلک ، که سوخت تا بسوزونی ذره ذره از وجودتو. چه فایده ای داره وجود وجودت، وقتی اونی که باید کنارت وجود داشته باشه دیگه وجود نداره ؟!
دستت می ره توو کاپشنت تا پیدا کنی یارتو اما انگار یادت رفته که تو اصلا سیگاری نیستی!! متاسفم برات که فقط توی
دیگه عادتت شده هر شب چند جرعه از روح خستت رو به کف خیابونای سرد و بی روح این شهر می چشونی. انگار هوای بازدمت توی این سرما خاطراتت رو باهاش زنده می کنه ؛ مگه نه ؟!
یاد مالبرو می افتی، لایتش !! با یه فندک ، همدم بی کلک ، که سوخت تا بسوزونی ذره ذره از وجودتو. چه فایده ای داره وجود وجودت، وقتی اونی که باید کنارت وجود داشته باشه دیگه وجود نداره ؟!
دستت می ره توو کاپشنت تا پیدا کنی یارتو اما انگار یادت رفته که تو اصلا سیگاری نیستی!! متاسفم برات که فقط توی
هوا هوای بهار است و باده باده ی ناب
به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب
در این پیاله ندانم چه ریختی، پیداست
که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب
فرشته روی من، ای آفتاب صبح بهار
مرا به جامی از این آب آتشین دریاب
به جام هستی ما، ای شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما، ای چراغ ماه بتاب
گل امید من امشب شکفته در بر من
بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب
مگر نه خاک ره این خرابه باید شد
بیا که کام بگیریم ازین جهان خراب
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، بار
وَ قَالَ (علیه السلام): مِسْکِینٌ ابْنُ آدَمَ؛ مَکْتُومُ الْأَجَلِ، مَکْنُونُ الْعِلَلِ، مَحْفُوظُ الْعَمَلِ؛ تُؤْلِمُهُ الْبَقَّةُ، وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ، وَ تُنْتِنُهُ الْعَرْقَة.
مَکْنُون: مستور، پوشیده.الشَرْقَة: گلوگیر شدن با آب، گیر کردن آب دهان در گلو.تُنْتِنُهُ: بد بویش میکند.الْعَرْقَة: عرق، مایعى که از منفذهاى پوست بدن ترشح میشود.
مشکلات انسان (علمى، اخلاقى):و درود خدا بر او، فرمود: بیچاره فرزند آدم اجلش پنهان، بیمارى ها
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد
اجر صبریست کز آن
مادر، سفره ی ساده ی ناهار را چید و پسرش را صدا زد: پسرم! بیا ناهارت را بخور.- باشد مامان، این آخری را هم که حل کنم، آمده ام.مادر، دست به غذا نمی برد. در لیوان ها آب ریخت. بعد از چند دقیقه، پسر آمد و نشست. چشمش به دیگ غذا افتاد که تنها برنج بود و کشمش. حرصش گرفت. مادر، معنی نگاه غیض آلود پسر را فهمید، اما به روی خود نیاورد. سپس، بشقاب غذای پسر را داد دست او:- بیا عزیزم.پسر آن را گرفت ولی چیزی نگفت؛ فقط چند ثانیه به سادگی آن خیره شد: نه ماستی، نه خورشتی، ت
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که پدر یا مادر یا  قدیمی ترها در هنگام نوشیدن آب به شما بگویند که بنشینید و آب بخورید.
از آن جایی که این مساله برای خود من هم اتفاق افتاده! تصمیم گرفتم تا از نظر علمی صحت و سقم این قضیه را بررسی کنم هر چند که ذره ای امید نداشتم که این مساله جدی باشد.
در نهایت تعجب مشاهده کردم که بله!
خطر جدی در کمین من و همه کسانی است که عادت به نوشیدن آب به صورت ایستاده دارند.
از نظر علمی
 
با انگشتریبی نگینی ازعقیق و فیروزهایستادن انگشت منبرای شهادت بر پایان تاریخ عاشقانگی !
اینجاشب بر یال اسب ها افتاده است  همین جا درست کنار اتفاق شیهه و سنگ !
شتاب هر خط دایره می شود  شتاب هر خط دایره می شود  شتاب هر خط دایره می شود  و ایستادنی تمام قد کنار جرعه و قطره و کلماتی با صورتی تکیده برای شهادت بر پایان تاریخ عاشقانگی !
پرسیده بودی چگونه است  اندوه من بر چشم های تو می نشیند ؟ بیاشاید نفرین از محاق آن عقیق و فیروزه است استخوان بش
 عشق آباد
ای دامنت عشق آباد، درخویش رهایم کنبادرقص وغزل هرشب، این گونه صدایم کن
برخیز و غزل خوان کن، گیسوت گل افشان کندر پای چنین عشقی،خود بی سروپایم کن
"دل بی تو به جان آمد"، در آه وفغان آمداز ناله واندوهم، مستانه جدایم کن
هم دینی وهم ایمان، هم جانی وهم جاناننه کفر نمی باشد، خود را تو خدایم کن
پیمانه ی عشقت را، برکامِ دلم  آورازخویش جدایم کن، درخویش فنایم کن
یک عمرفراقت را، وین غصه وداغت راچون لاله به دل داریم، یک جرعه دوایم کن
گفتیم غزل اما
یوسف زهرامرا تاکوی سرور میبری/درمدینه خانه پاک پیمبرمیبری/دوست دارم دررکابت فیض گیرم ازعلی/تانجف آن بارگاه خوب حیدرمیبری/درحمایت ازولایت جرعه نوش فاطمی/همره اهل ولا تانزدکوثرمیبری/دوست دارم زائری بامعرفت اندربقیع/تابگیرم دست دردامان رهبرمیبری/کربلاآتشفشان قلبهای شیعه است/باخودسجاد وزینب تابه آخرمیبری/کاظمین وسامرا خلوت نشین اهل دل/جان من رااز برای لطف وباورمیبری/دوست دارم همنشینی با رضای اهل بیت/تاخراسان آن حریم پاک وبرتر میبری/گری
ذره ای در نزد خورشید درخشان تو ایمتشنه ای در حسرت یک جرعه باران تو ایمسالها نان خورده ایم از سفره ی اولاد توروزی ما می رسد چون بر سر خوان تو ایمگوشه ای از صحن آیینه و یا صحن عتیقهرکجا هستیم گویی کنج ایوان تو ایمزائران دختر تو زائران فاطمه اندتا ابد ممنون این لطف دو چندان تو ایمما غذای خانه هامان هم غذای حضرتی ستدرمیان خانه هم در اصل مهمان تو ایمبی گمان ایل و تبارت عزت این کشور انددر حقیقت اهل جمهوری ایران تو ایمبچه های تو در ایران پادشاهی میک
پشت پرده بازی پنهان کندجان بگیرد از گِل و گِل جان کند
خانه‌ی خواب است و ویران خوش‌تر استروز دیگر بگذرد این آن کند
واصل جامانده سوی خانه شدبادبانی جرئت توفان کند
خانه و این رنج راه بی‌کرانهر که را آتش به خود فرمان کند
عاقلی خشمید از کار عاشقیتا مگر این سوختن درمان کند
این چنین راه نجاتش هیچ نیستتو بگو حتّی به سر قرآن کند
چاره را در معبر میخانه جوجرعه‌ای جان دیو را انسان کند
حلمی از صبح ازل دیوانه بودنه چنین دیوانگی پنهان کند
موسیقی: (Ash - Mosaïq
آقا معلم، سلام...
اولین باری که دیدمتان در تلویزیون بود، انقدر محکم حرف می زدید که اگر‌ می خواستیم شلوغ کاری هم کنیم و گوش ندهیم اُبهتتان نمی گذاشت.
بعدها، حرف هایتان را خواندم، لابه لای کتاب های قدیمیِ چند ریالی مادر. همان ها که تعریف می کرد که برای یادگیری اش دور هم جمع می شدند و‌بحث می کردند.
دقیقا همان هایی که روزی بی تکبر برای جمع کوچکی سخنرانی کردید، شاید حتی خود آن ها که مستمع حرف هایتان بودند هم فکر نمی کردند حرف هایتان روزی انقدر مهم
دور افتاده ام از زندگی دوست داشتنی ام....از خواسته های کوچک زندگی ام...از قناعتم به همان چیز های که داشتم و لذت می بردم..از پنجره ای که رو به نور باز می شد..ازسه شنبه های بعد از کلاس...از موهای گوجه ای روی تردمیل...از عطشم برای نوشتن و یاد گرفتن..از ورق زدن کتاب های دوست داشتنی ام....دور شده ام از آهنگ های دوست داشتنی ام....
موسی راه گم کرده بود و خسته و بی پناه بود...از دور نوری می بیند...می رود که کمی گرما یا نور شاید هم کسی باشد که بگوید ادامه راه را از کد
از آن وقت که آن خبر آمد تا ظهر درخود پیچیده بودیم.
مهدی، به مانند پیمبری که پیام حق با خود دارد، گفت: برویم مصلی؟
همانند تشنه‌ای بودم در بیابان و کسی آمده بود و می‌گفت: جرعه‌ای آب مینوشی؟؛ برویم.
رفتیم، سیاه‌پوش، درخود، با چشمانی جاری.
جمله اهل مصلی این‌گونه بودند.
خطیب بر فراز رفت: بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم کن لولیک الحجه...
چشم‌ها جاری شد، صدای عزا و شیون بالا رفت و مگر فرو می‌نشست...
چه نسبتی است میان آن دعا و آدم‌هایی عزادار که به دن
هوا هوای بهار است و باده باده ی ناب
به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب
در این پیاله ندانم چه ریختی، پیداست
که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب
فرشته روی من، ای آفتاب صبح بهار
مرا به جامی از این آب آتشین دریاب
به جام هستی ما، ای شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما، ای چراغ ماه بتاب
گل امید من امشب شکفته در بر من
بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب
مگر نه خاک ره این خرابه باید شد
بیا که کام بگیریم ازین جهان خراب
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، بار
در خیالاتم باز هم ، 
لمس واژگانت بوی عشق میدهد
ابیات تنهایی ام لبریز توست !
وقتی قافیه ی اشعارم تو باشی
آه از ناز واژه ها برتنم... !! 
بهزادشهریارے
.....
شادا بهار 
که دست مرا گرفته 
نمی‌دانم به کجا می‌برد 
شادا من 
که دست بهار را گرفته 
به خانهٔ خود می‌برم ...
شمس لنگرودی
......
یک جرعه آفتاب
از صبح ِ اوّلین...
یک بوسه از طلوع ِ لبانت به وعده گاه..
نوشانی ام 
- اگر به نگاه ِ خود آشکار !
شعری کنم
- مصرع به مصرع شکوفه بار
در فصل ِ وصل ِ با تو
- شکیباترین بهار.
دیدن جلد کتابی که رویش نوشته خاطرات فرمانده‌ی گردان «حضرت ابالفضل علیه‌السلام»، آن هم با عنوان «آب هرگز نمی‌میرد»، به‌خودی خود آنقدر جذاب هست که آدم را ترغیب کند به خواندن آن. شاید برای همین است که سراسر کتاب، بوی آن حضرت را به خود گرفته و راوی داستان هم، در دست‌نوشته‌ای که در ابتدای کتاب، خودنمایی می‌کند، چنین نوشته است:«از روزی که در ۶ سالگی روضه‌ی مشک و سقا را از پدرم شنیدم تا زمانی که دستم به داس و خوشه‌های گندم گره خورد، رد این بوی
 
آن مرد با باران خواهد آمد
 
دیروز چند فیل در آفریقا مردند. از خشکسالی. می‌بینی؟ حتی فیل‌ها هم با آن عظمت به همین سادگی ممکن است بیفتند و دیگر پایی برای برخاستن و نایی برای نفس کشیدن نداشته باشند.
 تصویر و خبر مرگ فیل‌ها انگار که چیزی ناممکن یا لااقل دور از ذهن بود. فیل‌ها را شاید بشود کشت، عاج‌شان را برید اما، مردن آن هم از خشکسالی انگار جایی توی ذهن نداشت.
اما، آدما چرا. آدم‌ها فیل نیستند. آدم‌ها کم طاقت‌اند. ضعیف‌اند. یک روز، شاید دو رو
آینده ساختار عجیبی دارد؛ نه می‌توان آن را پیش بینی کرد و نه می‌توان بیخیالش شد! و تنها امید است که تو را هُل می‌دهد به سمتش. آینده را در آینده فقط می‌توان دید. و صبر است که آینده را جاری می‌کند در زندگی آدمی. الان اگر من از پدرم و یا از هرکسی که تقریباً هم سنِ پدرم هست بپرسم که آیا بیست سال پیش همچین تصوری از آینده را داشتید ، یقینا می‌گویند نه! پس هرچه من بنویسم جز تصور هیچی نیست یا شاید هم چند در صدر پایین تر از تصور. اما خب قدرت قلم و ذهن وقتی
۵۴۰- گرزنده دلی ساقی اگرت هواست با می   جز باده میار پیش ماهی سجاده وخرقه در خرابات     بفروش و بیار جرعه ای می گر زنده دلی شنو زسمتان   در گلشن جان ندای یا حی با درد در آ به سوی درمان       کونین نگر به عشق لاشی اسرار دلست … گرزنده دلی – ساقی اگرت هواست با می – غزل — ۵۴۰
منبع : فالگیر
سلام رفقا. 
میدونم تو روزگاری که فشار از همه طرف داره لهمون میکنه، اومدن و حرف زدن من نه تنها کمک نیست بلکه برای خیلی‌ها عذابه. دیروز به دوست بزرگواری در باب جریانات اخیر چیزی گفتم و جواب شنیدم: "آخه امثال شما اگر از این حکومت حمایت نکنید، پس کی حمایت کنه؟".
نمیتونم بگم چقدر قلبم از شنیدن این جمله به درد اومد. جمله‌ای پر معنا و البته تلخ... در مورد ما چی فکر کرده بود؟ ما ساندیس‌خورهای بی‌رگ و ریشه‌ و بی‌شناسنامه و نون به نرخ روز خوری هستیم که
امام رضا علیه‌السلام:
فعَلى مِثلِ الحُسَینِ فَلیَبکِ الباکونَ؛ فإنَّ البُکاءَ عَلَیهِ یَحُطُّ الذُّنوبَ العِظامَ. ...کانَ أبی علیه‌السلام إذا دَخَلَ شَهرُ المُحَرَّمِ لا یُرى ضاحِکا، و کانَتِ الکَآبَةُ تَغلِبُ عَلَیهِ حَتّى تَمضِیَ عَشرَةُ أیّامٍ، فإذا کانَ یَومُ العاشِرِ کانَ ذلکَ الیَومُ یَومَ مُصیبَتِهِ و حُزنِهِ و بُکائهِ، و یَقولُ: هُوَ الیَومُ الَّذی قُتِلَ فیهِ الحُسَینُ علیه‌السلام.
«بر کسى چون حسین باید که گریندگان بگرین
مسلم با پاهای خسته و کم توان می دوید.
کف پاهایش کرخت شده بود.
سر انگشتانش می سوخت. ولی با سرعت می دوید.
پوتین سیاهش به کلاه فلزی سربازی که جلوی پایش ولو شده بود،
برخورد کرد و بعد ناگهان افتاد زمین.
آرنج های لرزانش را به زمین خاکی فشار داد و چرخید عقب.
سرباز عراقی بالای سرش بود.
لوله ی اسلحه را گذاشته بود روی پیشانی عرق کرده اش و می خواست
به مغزش شلیک کند.
صدای تند نفس نفس زدنش رسیده بود تا مجرای گوشش.
بوی باروت و آتش حالش را به هم می زد.
 زانوانش سست
گر تن بدهی؛ دل ندهی کار خراب استچون خوردن نوشابه که در جام شراب است
گر دل بدهی؛ تن ندهی باز خراب استاین بار نه جام است و نه نوشابه... سراب است
دریا بشوی چون به دلت شور عبور استنوشیدن یک جرعه ز جام تو عذاب است
باران بشوی چون که تنت بر همه جاریستکی تشنه شود سیر... فقط نام تو آب است
اینجا به تو از عشق و وفا هیچ نگویندچون دغدغه مردم این شهر حجاب است
تن را بدهی.. دل ندهی فرق ندارد...یک آیه بخوانند گناه تو ثواب است
اصلا سخن از تجربه و علم و توان نیستشایسته
در یکی از صحنه‌های «من، دنیل بلیک» در یک بانک مواد غذایی دولتی نظام سرمایه‌داری کشور انگلستان که در آن به طبقه‌ی فرودست سهمیه‌ی مواد خوراکی اختصاص می‌یابد، مادری یکی از کنسروهای لوبیا را در گوشه‌ا‌ی بلادرنگ و به دور از چشم دیگران باز می‌کند و با ولع تمام، بی‌اراده به دهان می‌ریزد و ناگهان درهم می‌شکند. کسی که پیش از آن هرگز، گرسنگی طاقت‌فرسایش را به‌خاطر شرافت و عزت‌نفسش به‌رو نیاورده‌است.  
یکی از شوک‌آورترین و تاثیرگذارترین ص

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها