نتایج جستجو برای عبارت :

فیه ما فیه - سحرگاه دوم

یکی خری گم کرده بود. سه روز روزه داشت به نیت آنکه خر خود را بیابد. بعد از سه روز، خر را مرده یافت. رنجید و از سر رنجش، روی به آسمان کرد و گفت:«که اگر عوض این سه روز که روزه داشتم، شش روز از رمضان نخورم، پس من مرد نباشم. از من صرفه خواهی بردن؟
آدینه شب آذرخشی جهید 
آرزویی بر کاغذی نقش بست
گوهر از کوه نمایان شد 
کلاغی به چنگالی در ربود
کرکسان بر دشت سرازیر شدند
مرغکان در لانه کز شدند
چرخان با دم خروسی روبهان 
قرقاولان گریزان 
بیشه خالی از شکار شد
گرگ سحرگاه به خضرا زد
درنیافت قرقاول و مرغکی 
چون درربوده بودند کرکسان
 درازنای شب اندوهان را از من بپرس که در کوچه تا سحرگاه رقصیده‌ام و سنگ‌فرش‌های حوصله را به شیون عبث گام‌هایم آغشته‌ام‌. از من بپرس که همپای بادها در شهر و کوه و دشت به دنبال تو گشته‌ام و ساعت کوکی کهنه‌ام را به وقت ساحل ابدیت میزان کرده‌ام. جای پاهای کوچکت را بر ماسه‌ها دیدم. صدا زدم الکساندر... دویدی بالای صخره‌ها. مرا نگاه نکردی.
آخر معشوق را «دلارام» می‌گویند، یعنی که دل به وی آرام گیرد. پس به غیر چون آرام و قرار گیرد؟ این جمله خوشی‌ها و مقصودها چون نردبانی است. و چون پایه‌های نردبان جای اقامت و باش نیست، از بهرگذشتن است، خنک او را که زودتر بیدار و واقف گردد تا راه دراز بر او کوته شود و درین پایه‌های نردبان عمر خود را ضایع نکند.
امام جمعه کازرون به قتل رسید







امام جمعه کازرون به ضرب چاقوی یک مهاجم، سحرگاه امروز به قتل رسید.
‌به
گزارش ایسنا، حجت الاسلام محمد خرسند، امام جمعه کازرون، حوالی سحرگاه
چهارشنبه ۸ خرداد، در مقابل منزل خود توسط فردی به ضرب چاقو مضروب شد.
براساس این گزارش، خرسند بعد از انتقال به بیمارستان و برا
امشب حس و حال شب هایی که پست شب جمعه را میزاشتم، ندارم.هیچ وقت دوست نداشتم پست های این شب رو از رو عادت بزارم. امشب نمیدونم چرا؟ولی میدونم!این دوسه روز کلن تمام حس و حال خوبم رفت.عهدم به منزل نمی رسدو تقریبا متزلزلعهدی که سحرگاه چهلم باید در بین الحرمین تمام میشدولی امسال شاید شاید ... اربعین کربلا نباشم 
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
همین!
آورده‌اند که پادشاهی مجنون را حاضر کرد وگفت که تو را چه بوده است و چه افتاده است؟ خود را رسوا کردی و از خان و مان برآمدی و خراب و فنا گشتی. لیلی چه باشد و چه خوبی دارد؟ بیا تو را خوبان و نغزان نمایم، و فدای تو کنم و به تو بخشم. چون حاضر کردند مجنون را، و خوبان در جلوه آمدند، مجنون سر فرو افکنده بود و پیش خود می‌نگریست. پادشاه فرمود آخر سر برگیر و نظر کن. گفت می‌ترسم. عشق لیلی شمشیر کشیده است، اگر سر بردارم سرم را بیندازد.
حکایت می‌آورند که حق تعالی می‌فرماید که ای بندهٔ من، حاجت تو را در حالت دعا و ناله زود برآوردمی، امّا در اجابت جهت آن تأخیر می‌افتد تا بسیار بنالی که آواز و نالۀ تو مرا خوش می‌آید. مثلاً، دو گدا بر در شخصی آمدند؛ یکی مطلوب و محبوب است و آن دیگر عظیم مبغوض است. خداوند خانه گوید به غلام که زود ،بی تأخیر، به آن مبغوض نان پاره بده تا از درِ ما زود آواره شود؛ و آن دیگر را که محبوب است وعده دهد که هنوز نان نپخته‌اند، صبر کن تا نان برسد.
مبغوض=مورد خش
همسر... همونی که کنارش انگشتتو تکون میدادی بیدار میشد... این روزا اونقدر خسته‌س که یه ساعت تمام کنارش ناله زدم و بیدار نشد!!!
+ ولی من اگه خدا بودم مریضی نمی‌آفریدم!! ... شایدم می‌آفریدم! ولی خب انصافا آدم وقتی سالمه خب خوشحاله که سالمه دیگه... وقتی هم مریضه به جون خودم قدر سلامتی رو نمیدونه!!! صرفا ناشکری میکنه و ناله میزنه!!
یارب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود اول ز خودم بیخود کن
بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده
الهی یکتای بی همتایی، قیوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفایی، از شرک مبرایی،اصل هر دوایی، داروی دلهایی، شاهنشاه فرمانفرمایی، معزز بتاج کبریایی، بتو رسد مُلک خدایی.
چراغ اگر می‌خواهد که او را بر بلندی نهند، برای دیگران می‌خواهد و برای خود نمی‌خواهد. او را، چه زیر چه بالا-هرجا که هست- چراغ منور است؛ الّا می‌خواهد که نور او به دیگران برسد. این آفتاب که بر بالای آسمان است اگر زیر باشد، همان آفتاب است، الّا عالم تاریک ماند. پس او بالا برای خود نیست، برای دیگران است.
در سمرقند بودیم و خوارزم‌شاه سمرقند را در حصار گرفته بود و لشکر کشیده، جنگ می‌کرد. در آن محلّه دختری بود عظیم صاحب جمال، چنان‌که در آن شهر او را نظیر نبود. هر لحظه می‌شنیدم که می‌گفت:«خداوندا کِی روا داری که مرا به دست ظالمان دهی؟ و میدانم که هرگز روا نداری و بر تو اعتماد دارم.» 
چون شهر را غارت کردند و همه خلق را اسیر می‌بردند و کنیزکانِ آن زن را اسیر می‌بردند، او را هیچ المی نرسید و با غایت صاحب جمالی کس او را نظر نمی‌کرد. تا بدانی که هر ک
عارفی گفت: رفتم در گُلخَنی(1) تا دلم بگشاید که گریزگاهِ بعضی اولیا بوده است. دیدم رئیس گلخن را شاگردی بود. میان بسته بود، کار می‌کرد و اوش می‌گفت که: «این بکن و آن بکن.» او چُست(2) کار می‌کرد. گلخن تاب را خوش آمد از چُستی او در فرمان برداری، گفت: «آری، همچنین چست باش. اگر تو پیوسته چالاک باشی و ادب نگاه داری، مقام خود به تو دهم، و تو را به جای خود بنشانم.» 
مرا خنده گرفت و عقدهٔ من بگشاد. دیدم رئیسان این عالم را همه بدین صفت‌اند با چاکران خود.
1-گلخن
عالم بر مثال کوه است. هرچه گویی از خیر و شر، از کوه همان شنوی. و اگر گمان بری که: «من خوب گفتم کوه زشت جواب داد»، محال باشد؛ که بلبل در کوه بانگ کند، از کوه بانگ زاغ آید یا بانگ آدمی یا بانگ خر؟ پس یقین دان که بانگ خر کرده باشی.
بانگ خوش دار چون به کوه آیی
کوه را بانگ خر چه فرمایی؟
درد است که آدمی را راهبر است. در هر کاری که هست، تا او را دردِ آن کار و هوس و عشقِ آن کار در درون نخیزد، او قصدِ آن کار نکند و آن کار بی دردِ او میسر نشود. خواه دنیا، خواه آخرت، خواه بازرگانی، خواه پادشاهی، خواه علم، خواه نجوم و غیره. تا مریم را دردِ آن زه پیدا نشد، قصدِ آن درخت بخت نکرد. او را آن درد به درخت آورد و درخت خشک میوه‌دار شد.
تن همچون مریم است، و هر یکی عیسی داریم؛ اگر ما را درد پیدا شود، عیسایِ ما بزاید؛ و اگر درد نباشد، عیسی هم از آن را
مجنون خواست که پیش لیلی نامه‌ای نویسد. قلم در دست گرفت و این بیت گفت:
خَیالکِِ فی عَینی وَ اِسمُکِ فی فَمی
وَ ذِکرُکِ فی قَلبی اِلی اَینَ اَکتُبُ
خیال تو مقید چشم است و نام تو از زبان خالی نیست و ذکر تو در صمیم جان جای دارد. پس نامه پیش کی نویسم؟ چون تو در این محل‌ها می‌گردی؟ 
پس قلم بشکست و کاغذ بدرّید.
گویند که معلّمی از بینوایی در فصل زمستان درّاعۀ(1) کتانِ یک‌تا(2) پوشیده بود. مگر خرسی را سیل از کوهستان در ربوده بود می‌گذرانید، و سرش در آب پنهان.(3)
کودکان پشتش را دیدند و گفتند: «استاد، اینک پوستینی در جوی افتاده است، و تو را سرماست، آن را بگیر.» 
استاد از غایت احتیاج و سرما در جَست که پوستین را بگیرد، خرس تیز(4) چنگال در وی زد. استاد در آب گرفتار خرس شد. کودکان بانگ می‌داشتند که: «ای استاد، یا پوستین را بیاور و اگر نمی‌توانی رها کن، تو بیا.»
گ
یوسف مصری را دوستی از سفر رسید. گفت: «جهت من چه ارمغان آوردی؟» 
گفت: «چیست که تو را نیست و تو بدان محتاجی؟ الاّ جهت آنکه از تو خوب‌تر هیچ نیست، آینه آورده‌ام تا هر لحظه روی خود را در وی مطالعه کنی.»
چیست که حق تعالی را نیست و او را بدان احتیاج است؟ پیش حق تعالی دل روشنی می‌باید بردن تا در وی خود را ببیند. «اِنَّ اللهَ لَایَنْظُرُ اِلی صُوَرِکُمْ وَلَا اِلی اَعْمَالِکُمْ وَاِنَّمَا یَنْظُرُ اِلی قُلُوْبِکُمْ بَلادٌ مَا اَرَدْتَ وَجَدْتَ فِی
بوی سجاده خونین علی می آید/خبرماتم غمگین علی می آید/اشکریز غم او احمد وزهرا وحسن/استجابت برآمین علی می آید/مسجدکوفه سحرگاه شده پرآشوب/نگرانی برآن دین علی می آید/بعداو فتنه شود تا برسد کرببلا/پرده کعبه به آذین علی می آید/داغ حیدر همه جابهربشر جانسوزاست/مرغ حق ازبرگلچین علی می آید/جبرئیل آمده تا خون خداراببرد/حضرتش گاه به تبیین علی می آید/یوسف فاطمه آید به تسلای ولی/شیعه باغصه به تدفین علی می آید/
سلام 
نمیدونم چرا اصلا 
چرا الان با ایننننن همه خستگی
بعد از ۱۶ ساعت زحمت
مینویسم
از این که 
من زندگیو عوض میکنم
و
از غیر خدا میبرم
دستمو کوتاه میکنم از جز خودش
به هیچ کس جز خونوادم فکر نمیکنم 
و از هر چه پیش بیاد راضیم(اگه خدا خودش بخواد)
بعضی وقتها زیادی توجه کردن و فکر کردن به چیزی یا کسی خیلی از ارزش خودت کم میکنه در صورتی که متقابلا انرژی یا دریافتی نداری.
پس سپردم آرزوهایم را به فراموشی و تلاش برای بهتر شدن حال چون اگر ادم حال نداشته باشه
ابراهیم ادهم «رحمة اللهّ علیه» در وقت پادشاهی به شکار رفته بود. در پی آهویی تاخت تا چندان که از لشکر به کلّی جدا گشت و دور افتاد. اسب در عَرَق غَرق شده بود از خستگی. او هنوز می‌تاخت در آن بیابان. چون از حد گذشت، آهو به سخن درآمد و روی بازپس کرد که:« مَا خُلِقْتَ لِهذا،  تو را برای این نیافریده‌اند و از عدم جهت این موجود نگردانیده‌اند که مرا شکار کنی. خود مرا صید کرده گیر، تا چه شود؟» 
ابراهیم چون این را بشنید نعره‌ای زد و خود را از اسب درانداخت
آدمی اسطرلاب حق است، اما منجّمی باید که اسطرلاب را بداند، تره‌فروش یا بقال اگرچه اسطرلاب دارد، اما از آن چه فایده گیرد و به آن اسطرلاب چه داند احوال افلاک را و دَوَران و برج‌ها و تأثیرات و انقلاب را الی غیرذلک؟ پس اسطرلاب در حقّ منجّم سودمند است؛ که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَهُ». همچنان که این اسطرلاب مسین آینهٔ افلاک است، وجود آدمی که «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِیْ آدَمَ» اسطرلاب حق است. چون او را حق‌ّتعالی به خود عالِم و دان
رمضان ماه خدابنده درآن مهمان است/سفره رحمت حق پهن درآن احسان است/میچکد اشک سحرگاه زچشمان وصال/تقویت بادل وجان گوهردر ایمان است/همه جاپرشوداز آیه زیبای خدا/چون بهارملکوتی زبر قرآن است/وقت افطار وسحرها همه اش توحیدی است/گلشن عشق علی مرهم برجانان است/مسجد ومحفل ما مملو ازعاشق دین/گوهرپاک بصیرت هدف انسان است/رمی شیطان زمانه هدف روزه ماست/نیمه شب وصل به درگاه خدا آسان است/کاش تقدیربشر روز ظهورمهدی/یوسف فاطمه ازبهر جهان سامان است/
«لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُوْلَهُ الرُؤْیَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلَنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ اِنْ شَاءَ اللّه.» همه می‌گویند که: «در کعبه درآییم.» و بعضی می‌گویند که: «ان شاءاللهّ درآییم.» این‌ها که استثنا می‌کنند، عاشقان‌اند. زیرا که عاشق خود را بر کار و مختار نبیند. بر کار معشوق را داند. پس می‌گوید که اگر معشوق خواهد در آییم. اکنون مسجدالحرام پیش اهل ظاهر آن کعبه است که خلق می‌روند، و پیش عاشقان و خاصان مسجدالحرام وصال حق‌ است. پس می
پیلی را آوردند بر سرچشمه‌ای که آب خورَد. خود را در آب می‌دید و می‌رمید. او می‌پنداشت که از دیگری می‌رمد، نمی‌دانست که از خود می‌رمد. همۀ اخلاقِ بد از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر چون در توست نمی‌رنجی، چون آن را در دیگری می‌بینی می‌رمی و می‌رنجی.
پادشاهی دل‌تنگ بر لب جوی نشسته بود. امرا ازو هراسان و ترسان، و به هیچ‌گونه روی او گشاده نمی‌شد. مسخره‌ای داشت عظیم مقرب. امرا او را پذیرفتند که اگر تو شاه را بخندانی تو را چنین دهیم. مسخره
کسی چون بشنود که در فلان شهر کریمی هست که عظیم بخشش‌ها و احسان می‌کند، بدین امید البته آنجا رود تا از او بهره‌مند گردد. پس چون انعام حق چنین مشهور است و همه عالم از لطف او باخبرند، چرا از او گدایی نکنی و طمع خلعت و صله نداری؟ کاهل‌وار نشینی که اگر او خواهد خود مرا بدهد و هیچ تقاضا نکنی. سگ که عقل و ادراک ندارد چون گرسنه شود و نانش نباشد پیش تو می‌آید و دنبک می‌جنباند، یعنی مرا نان ده که مرا نان نیست و تو را هست. این‌قدر تمیز دارد. آخر تو کم از
 
  بیش از بیست و چهار است که به حادثه ی سحرگاه روز سیزدهم فکر می کنم . به حادثه ای که تیتر اول بسیاری از خبرگزاری ها شد. حادثه ی ترور سردار سلیمانی، فرمانده نیروی قدس . به طیف های مختلفی از مردم فکر می کنم که در برابر حادثه واکنش های متفاوتی داشتند. گاه شادی و گاهی غم و تاثر. و فضای مجازی و غیرمجازی پر شده است از سخنانی که وقتی به موقع عمل برسد می تواند صد و هشتاد درجه چرخش داشته باشد . به تبریک و تسلیت ها فکر می کنم. به برنامه های صدا و سیما که انگا
گفت: «قاضی عزّالدّین سلام می‌رساند و همواره ثنای شما و حمد شما می‌گوید.»
 فرمود:
هرکه از ما کند به نیکی یاد
یادش اندر جهان به نیکی باد
اگر کسی در حق کسی نیک گوید آن خیر و نیکی به وی عاید می‌شود(1)، و در حقیقت آن ثنا و حمد به خود می‌گوید. نظیر این چنان باشد که کسی گرد خانهٔ خود گلستان و ریحان کارَد، هر باری که نظر کند گل و ریحان بیند، او دائماً در بهشت باشد. چون خو کرد به خیر گفتنِ مردمان، چون به خیر یکی مشغول شد، آن کس محبوب وی شد، و چون از ویَش یا
ای رگای آبیت چو بستر عشق     شراب هستی به ساغر عشق 
ای کلام اخر به دفتر عشق        نوشتم ات به قلبم به شکل باور عشق 
سر به سجده بردم برابر عشق      شدی تو اول عشق شدی تو اخر عشق 
    .    ...............................................................
اخرین شب جمعه قبل از ماه رمضان هم رسید خدارو شکر که زنده ایم و میبینیم  یواش یواش ماه عشق بازی با خدا  هم داره میاد همچی رنگ خدایی میگیره البته ای کاش 
هفته پر کار هم تموم و شد باید بگم  الهی شکر  
گوشیمونم درست نشد و روزای بدونه م
قصۀ هجرت رسول صلی الله
امّ مَعبد زن بود در میان بیابان، او را پسری بود نام او مَعبد. رسول او را پرسید که در میان بیابان چه می‌کنی؟ گفت: «مرا شوهریست رمه‌دار. رمه را دور ببرده‌ است و من با پسر افگار اینجا بمانده‌ام که شل است و مُقعَد برجای بمانده.» رسول گفت ترا هیچ چیزی هست؟ گفت: «مرا این بزی پیرست و لاغر نمی‌تواند رفت با رمه اینجا بمانده.» رسول مر ابوبکر را گفت رضی الله عنه که آن بز را به من آر، بیاورد. رسول دست به پشت او فرو آورد، آن بز شیر آور
سحرگاه بعثتِ مهرِ آفرینش است. محمد(ص) در گوشه‌ای از حرا آسمان را به تماشا نشسته است، و ستارگانی که حالا در ظلمت شب از تلالوء نور محمد چه شکوهی آفریده‌اند.
محمد(ص) تک واژه پر شکوه محبت خداوند است. محمد رمز پر راز هستی و گنجینه مهر خداست.
راستی که اگر محمد نبود ، مودت و عشق در دل های آدمیان تجلی نمی‌کرد و محبت در برهوت این جهان جوانه نمی‌زد. به نظر من خداوند، - آن حضرت مهربان ترین و آن محمد آفرین؛- مودت و عشق را فقط با یک سبب آفرید و تجلی داد، و آن چ
 در هنگام افطار با نوشیدنی هایی که گرم مزاج هستند روزه خود را باز کنید مثل عسل و خرما. خوردن ارده با شیره انگور یا (ارده با عسل یا ارده با شیره خرما یا شیره توت) که از ماده غذایی گرم هستند هضم آسانی دارند و مناسب معده های سرد می باشند. شخصی که از داروهای شیمیایی یا گیاهی استفاده می کند می تواند بین افطار و سحر داروها را تقسیم کند. بهتر است خوراکی های سبک در افطار صرف شود در عوض در سحرگاه، وعده غذایی شام ، که بیشتر "گرمی" باشد میل گردد و از نوشیدنی
آمد به میان به جان آتشافروخته شد روان آتش یک جلوه ز دلبری چو بنمودمن بودم و امتحان آتش هنگامه‌ی وصل چون بر آمدنابود شدم به سان آتش زان چشم سیاه شعله‌افکندل سوخته شد به خوان آتش
در روح چو خرقه باز کردمآن خرقه شد آسمان آتش ای چنگ‌نواز خامه‌افروزمهمان کن‌ام آن لسان آتش رویای تو پخته شد سحرگاهمن ماندم و آن نشان آتش گفتم چه سزای عاشقی بوداین قصّه‌ی دلسِتان آتش؟ گفتا سر عاشقان ندیدیآویخته از دهان آتش؟ خاموش شو و زبان مرنجانتا ره بردت عنان
به گزارش شریعت نیوز  به نقل از dhakatribune : پلیس بنگلادش جسد یک امام  جماعت مسجد 26 ساله را که گلوی او بریده شده بود، در مسجد در ناحیه ناراین‌گنج در استان داکا پیدا کرد.
مقتول دیدالاسلام 26 ساله از مسجد جامع بیت الجلال بود و به گفته محلی ها همین اواخر و 26 جولای به مسجد پیوسته بود.
ضیاءالدین یکی از نمازگزاران محلی مسجد گفت: هیچ کسی سحرگاه روز پنج شنبه در مسجد اذان نگفت و ما نگران شدیم. به مسجد رفتیم تا ببینیم چه خبر است و پیکر امام را پیدا کردیم.
نماز
فریشتگان گفتند: «بارخدایا، این آدمیان در زمین بدین خردی خواهند بود یا مه ازین گردند؟» خدای تعالی گفت: «لابل من ایشان را کالبدهای بزرگ گردانم.» 
فریشتگان گفتند: «یارب، درین زمین چگونه گنجند بعد ما، که اکنون بدین خردی روی زمین ازیشان پر برامده؟» خدای گفت عزّوجلّ: «فریشتگان من، من به‌دانم که ایشان را چون باید داشت در زمین. ایشان را جمله در زمین فرو نیاریم. لابل من ایشان را به چهار گروه دارم. گروهی را در اصلاب پدران و گروهی را در ارحام مادران و گ
یار خوش چیزی است؛ زیرا که یار از خیال یار قوّت می‌گیرد و می‌بالد و حیات می‌گیرد. چه عجب می‌آید؟ مجنون را خیال لیلی قوّت می‌داد و غذا می‌شد. جایی که خیالِ معشوقِ مَجازی را این قوّت و تأثیر باشد که یار او را قوّت بخشد، یار حقیقی را چه عجب می‌داری که قوّت‌ها بخشد خیال او در حضور و در غیبت؟ چه جای خیال است؟ آن خود جان حقیقت‌هاست، آن را خیال نگویند.
.
.
شما را اگر این سخن مکرّر می‌نماید از آن باشد که شما درس نخستین را فهم نکرده‌اید. پس لازم شد ما
مرا خویی است که نخواهم که هیچ دلی از من آزرده شود. این‌که جماعتی خود را در سماع بر من می‌زنند و بعضی یاران ایشان را منع می‌کنند، مرا آن خوش نمی‌آید. و صد بار گفته‌ام برای من کسی را چیزی مگویید. من به آن راضی‌ام و آخر من تا این حد دلدارم که این یاران که به نزد من می‌آیند، از بیم آن که ملول نشوند، شعری می‌گویم تا به آن مشغول شوند، و اگر نه من از کجا شعر از کجا؟
واللّه که من از شعر بیزارم، و پیش من از این بَتَر چیزی نیست! هم‌چنان است که یکی دست در
«مولانا شمس الدین-قدس اللهّ سرّه-می‌فرمود که قافله‌ای بزرگ به جایی می‌رفتند، آبادانی نمی‌یافتند و آبی نی. ناگاه چاهی یافتند بی دلو. سطلی به دست آوردند و ریسمان‌ها، و این سطل را به زیر چاه فرستادند. کشیدند، سطل بریده شد. دیگری را فرستادند هم بریده شد. بعد از آن اهل قافله را به ریسمانی می‌بستند و در چاه فرو می‌کردند، برنمی‌آمدند. 
عاقلی بود، او گفت: «من بروم.» او را فرو کردند. نزدیک آن بود که به قعر چاه رسید، سپاهی باهیبتی ظاهر شد. این عاقل گ
بارش شهابی جباری یکی از بارش‌های سالانه است که با توجه به اینکه کانون بارش در صورت فلکی جبار (شکارچی) قرار دارد، به این نام نامگذاری شده است. دوره فعالیت این بارش هر ساله ۱۰ مهر آغاز می‌شود و ۱۶ آبان پایان می‌‌پذیرد که در این بین، سحرگاه ۳۰ مهر به اوج خود می‌رسد. مهم‌ترین دلیلی که باعث می‌شود این بارش شهابی بر خلاف صورت فلکی هم نامش چندان مشهور نباشد، پایین بودن "نرخ ساعتی سرسویی" (ZHR) آن است که در حدود ۲۰ شهاب در ساعت می‌باشد. ( مقایسه کنید
یک می روز جهانی کارگر هست. شاید ازمعدود روز هایی در تقویم جهانی هست که کمتر کسی توانایی (!) تبریک چنین روزی رو به یک کارگر داشته باشه.البته مهم هم نیست.از مافیا کره زمین تا احتمالا همین خواننده ای که با آیفونش داره این جملات رو میخونه میتونه یک سرمایه دار باشه.دیگه تجربه و در چنین جوی بودن که به کنار باشد.تیزترین نیزه سرمایه داری ، سال های سال هست که در سینه کارگری فرو رفته.هرچه زمان بیشتر میگذرد این نیزه بیشتر چرخ میزند و فرو میرود.اما نمی کُشد
همهٔ هستی من آیهٔ تاریکیست
که ترا در خود تکرارکنان
به سحرگاه شکفتن‌ها و رستن‌های ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه کشیدم، آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
 
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میآویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد
 
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد، در فاصلهٔ رخوتناک دو همآغوشی
یا نگاه گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر
سحرگاه روز پنج‌شنبه، هشتم شهریور ماه، حدود ساعت ۴:۲۰، جمع ۸ نفره‌ی ما از محل دانشگاه حرکت کرد و زیر پل لشگرک مربی گروه، جناب آقای کلهر به جمع ما اضافه شدند. بعد از اقامه‌ی نماز در مسجدی در عوارضی جاده، به راه ادامه دادیم و ترافیک چند کیلومتری تا امام‌زاده هاشم، فرصتی بود برای صرف صبحانه‌ داخل ماشین. بعد از امام‌زاده دیگه به ترافیک نخوردیم و حدود ساعت ۸ صبح به جایی رسیدیم که باید مینی بوس را ترک میکردیم و سوار ماشین‌های آف‌رود میشدیم تا م
قاتل امیرمؤمنان (ع) یکی از مشهورترین چهره‌های خوارج «عبدالرحمن بن عمرو بن ملجم مرادی» است. وی از قبیله «حمیر» و از تیره‌های «مراد» است.
ابن ملجم اهل و ساکن کوفه بود که همراه با بازمانده خوارج به مکه رفت.
او پس از بیعت مردم با امام علی (ع) چندین بار برای بیعت نزد امام آمد، ولی حضرت ایشان را نپذیرفت، برای بار سوم که خدمت امام رسید، حضرت فرمودند: او محاسن مرا با خون پیشانی‌ام خضاب می‌کند.
ابن‌ملجم از 9 نفری بود که در جنگ نهروان جان سالم به در برد
ای تکیه گاه و پناه
زیباترین لحظه های
پرعصمت و پر شکوه
تنهایی و خلوت من
ای شط شیرین پرشوکت من
ای با تو من گشته بسیار
درکوچه‎های بزرگ نجابت
در کوچه های فروبسته استجابت
در کوچه‎های سرور و غم راستینی که‎مان بود
در کوچه باغ گل ساکت نازهایت
در کوچه باغ گل سرخ شرمم
در کوچه‎های نوازش
در کوچه‎های چه شبهای بسیار
تا ساحل سیمگون سحرگاه رفتن
در کوچه‎های مه آلود بس گفت و گو ها
بی هیچ از لذت خواب گفتن
در کوچه‎های نجیب غزلها که چشم تو می خواند
گهگاه اگر ا
در عالم یک چیز است که آن فراموش کردنی نیست. اگر جمله چیزها را فراموش کنی و آن را فراموش نکنی باک نیست، و اگر جمله را به جای آری و یاد داری و فراموش نکنی و آن را فراموش کنی هیچ نکرده باشی. همچنان که پادشاهی تو را به ده فرستاد برای کاری معیّن، تو رفتی و صد کارِ دیگر گزاردی. چون آن کار را که برای آن رفته بودی نگزاردی، چنان است که هیچ نگزاردی. 
پس آدمی در این عالم برای کاری آمده است و مقصود آن است، چون آن نمی‌گزارد پس هیچ نکرده باشد: «اِنَّا عَرَضْنَا
☄ پخش زنده بارش شهابی جوزایی
#بارش_شهابی_جوزایی مهم‌ترین بارش شهابی است که هر ساله از شامگاه ۲۲ تا سحرگاه ۲۳ آذر به اوج فعالیت خود می‌رسد. با توجه به اینکه امسال در این زمان ماه کامل در آسمان حضور دارد، بسیاری از شهاب‌ها دیده نخواهند شد. علاوه بر این، بررسی تصاویر ماهواره‌ای گویای این مطلب است که آسمان اغلب مناطق کشور ابری است و شانس چندانی برای دیدن شهاب‌های زیبای جوزایی از ایران وجود ندارد!
اما‌ با مراجعه به وب‌سایت زیر از ساعت ۷:۳۰ با
سحرگاه یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۵۲ عراق حمله گسترده‌ای را با نیت اشغال خوزستان آغاز کرد. لشگر عراق با صدها تانک روسی پیشرفته و چندین نفربر زرهی توانستند به مرز ایران تعرض کرده و قسمتی از خاک ایران را تصرف کنند...
بلافاصله جلسه فوق‌العاده‌ای میان سران ارتش و دولت برگزار شد. لشگر زرهی نیروی زمینی ارتش شاهنشاهی از اهواز وارد عمل شد و نیروهای عراقی را تار و مار میکند. واکنش ایران نسبت به تجاوز عراق چنان سریع بود که ساعت ۹ صبح نماینده عراق در سازمان ملل
این موج مد چیست که تا ماه میرود
دریای درد کیست، که در چاه میرود
این سان که در چرخ میگذرد بر مداااار شوم
بیم خسوف و تیرگی ماه میرود
گویی که چرخ بوی خطر راشنیده است
یک لحظه مکث کرده، به اکراه میرود
آبستن عزای عظیمی ست، کاین چنین
آسیمه سر نسیم سحرگاه میرود
مرغان نوحه خوانسحر را چه شیونی ست
وقتی که او ب جانب درگاه میرود؟
دیشب فروفتاده مگر ماه از آسمان
یا آفتاب روی زمین راه می رود؟
درکوچه های کوفه صدای عبور کیست؟
گویا دلی به مقصد دلخواه میرود
دارد
قرار بود شب برای خوابی آسوده تا به سحرگاه باشد نه برای مرور حرف ها، طعنه ها، کینه ها
قرار بود صبح نماد شروع دوباره زندگی باشد نه تکرار تکراری تکرار ها
قلب برای عاشق شدن بود نه برای شکستن... قرار بود جایی باشد برای ره گذرانی که برایمان روزی آواز عشق سر دادند،  برای انهایی که پشت چراغ قرمز برایمان دست تکان دادند و لبخند زدند... قرار بود جای پیرمردی باشد که نان تازه تعارف میکند و جای پیر زنی که یک مشت شکلات توی جیب مان جای می دهد،  قرار بود رفاقتی د
قصۀ حرب احد
یک:
در خبرست که آن وقت که رسول را علیه‌السّلام مجروح کردند و آن خون ازوی می‌رفت، وی آن را نگاه می‌داشت به جامه، و نگذاشت که خون بر زمین افتادی. وی را گفتند: «یا رسول الله چرا نگذاشتی که خون بر زمین آمدی؟» گفت: «زیراکه خون یحیی زکریّا را بریختند، همی‌جوشید تا سی هزار پیغامبرزاده را بر خون وی بکشتند، و من برو گرامی‌ترم از یحیی. ترسیدم که خون من به زمین رسید نیارامد تا خدای تعالی این قوم را هلاک کند، و من نبّی رحمتم نه رسول عذاب».
دو:
اولین سحرِ بعد از تدفین خیلی سخت است.. آن هایی که چشیده اند بهتر می‌دانند.
فکر کن عزیزت را به خاک سپرده باشی، بعد از یک روزِ دردناک و طولانی با چشم های محزون و بر خون نشسته ، در حالی که دیگر رمقی برایت باقی نمانده است خواب چشم هایت را برباید..
یک دفعه چشم باز می‌کنی می‌بینی صبح شده، نگاهت می‌افتد به پارچه های مشکی، به ظرف های خرما و حلوا، به ربان کنار عکس عزیزت، به لباس مشکی بر تن خانواده ات.. شاید هم از صدای گریه های یک نفر بیدار شوی.. چند نفر از
با موزیکِ تو همراه باشید با آهنگ جدید: دانلود آهنگ خداحافظ ای شعر شبهای روشن به نام سلام آخر با صدای احسان خواجه امیری همراه متن ترانه و بهترین کیفیت
Download New Music BY :  Ehsan Khajehamiri  | Salame Akhar With Text And 2 Quality 320 And 128 On Musiceto
متن آهنگ سلام آخر احسان خواجه امیری
♬♬♬
سلام ای غروب غریبانه دلسلام ای طلوع سحرگاه رفتنسلام ای غم لحظه های جداییخداحافظ ای شعر شبهای روشنخداحافظ ای شعر شبهای روشنخداحافظ ای قصه عاشقانه
♬♬♬خداحافظ ای آبی روشن عشقخداحافظ ای عطر شع
بسم الله الرحمن الرحیم
هر چند عمری می گذرد....
هنوز لیاقت حضور در سامرا را نداشته است...
جالب است تازگی ها هر زمانی که خواب عراق را می بیند
خواب می بیند در سامرا است 
و آمده به زیارت...
و در دل و در خواب با خود می گوید 
خدا را شکر! بالاخره سامرا نیز آمد و به زیارت رفت.....
نمی داند چگونه باز امام علی علیه السلام و امام حسین علیه السلام 
و امام موسی بن جعفر علیه السلام و امام جواد علیه السلام
اذن حضور می دهند تا او باز به عراق برود....
و آنجا زیر قبه 
اذن ح
امّا اصل بت پرستیدن میان خلق آن بود که به
روزگار آدم علیه‌السلام فرزندان وی همه مسلمان بودند مگر فرزندان قابیل که کافر
بودند. مسلمانان ایشان را مهجور داشتندی و ایشان را فراپیش پدر نگذاشتید تا آدم را
وفات آمد. فرزندان قابیل خواستند که فرا کالبد آدم آیند، مسلمانان نگذاشتند. ابلیس
ایشان را صورتی کرد مانند آدم و در میان ایشان بنهاد و ایشان آن را بپرستیدن گرفتند
تا به روزگار ادریس علیه السلام. چون ادریس برفت شاگرد وی که خلیفت وی بود، صورت
کرد ما
تا
آنکه برآید مه رخسار تو ناگاه 


در چاه فراق تو اسیریم
به ولله 


شبگرد بیابان فراقیم
همیشه


با دیده پر اشک و دل و
سینه پر آه


صبحم به شب آید به نوای
تو کجایی


رحمی کن عزیزا تو بر
این ناله جانکاه


روزم که چنین است ،
همین است مرامم


از اول شب در طلبت تا
به سحرگاه


در هجر تو تنها دل ما
نیست که خون است 


خون گشته افق نیز به
هنگام شبانگاه


تقدیر سعید از ازل
اینگونه رقم خورد 


از هر دل عاشق که
بپرسی  بود آگاه
   
شجاعت مجسم

استاد رضا بابایی، استاد ویرایش و نویسندهٔ ناب‌نویس و نثرنگارِ چیره‌دست، سحرگاه امروز به دیدار پروردگارِ قلم رفت. رضا بابایی در بهتر بنویسیم قلم آزمود و نفس زد و خون دل‌ها خورد تا در پیشگاه پیشوای مؤمنان (زندگی‌نامهٔ امیرمؤمنان علی علیه‌السلام)، پروندهٔ عقلانیت و دیانت بگشاید و به یاری پیشوای صالحان (زندگی‌نامهٔ امام‌حسن علیه‌السلام)، زندگی و بندگی را مشق کند و در رستاخیز خون و خرد (زندگی‌نامه و راه‌نامهٔ امام‌حسین علیه
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
شهر باستانی نائین،شهری به قدمت تاریخ
به اعتقاد عده ای ،این شهر نوآئین بود،چرا که کوروش وقتی قوم یهود را از اسارت بخت‌النصر آزادساخت ،عده ای یهودیان به همراه کوروش وارد ایران شدند،اینان کوروش را مسیح موعود و نجات دهنده قوم یهود میدانستند،ودر منطقه استخر مستقر شدند و شهری را بنیان نهادند که چون آئینشان با آئین ایرانیان متفاوت بود به عنوان شهر نوآئین خوانده شد و به مرور گذشت قرن ها
ای دوستدرازنای شب اندوهان رااز من بپرسکه در کوچه ی عاشقان تا سحرگاهرقصیده امو طول راه جدایی رااز شیون عبث گام های منبر سنگفرش حوصله ی راهکه همپای بادهادر شهر و کوه و دشتبه دنبال بوی توگردیده امو ساعت خود رابا کهنه ساعت متروک برج شهرمیزان نموده ام
ای نازنیناندوه اگر که پنجه به قلبت زدتاری ز موی سپیدمدر عود سوز بیفکنتا عشق را بر آستانه درگاه بنگری
پی نوشت : به راستی چگونه میتوان نصرت رحمانی را شناخت ؟ با شعرهایش به چه ابعادی از وجودیت نصرت می
هر روز که می‌گذرد ذره‌ای از احوالت را بهتر نمی‌کند. صبح بیدار می‌شوی به سقف بالای سرت زل می‌زنی، حس بیدار شدن نیست، شروع کردن در تو خاموش شده. انگار باید جان بکنی تا یادت بیافتد هدفت چیست. چرا باید ادامه بدهی. چرا نباید ناامید باشی.
در ذهنت همه‌چیز شکل دیگری دارد. نه اینکه ناامید باشی. حس می‌کنی همه‌چیز در ذهنت خشک شده. انگار کسی روحت را از برق کشیده. یک برنامه‌ی خوب و فشرده برای خودت می‌چینی، کلی انگیزه در خودت ایجاد می‌کنی ولی صبح که می
تنها تویی در آسمان قلبم، که مثل ستاره میدرخشی در شبهای تیره و تارمکه هر سحرگاه مثل خورشید طلوع میکنی در دل قلب عاشقم. با طلوع تو ای خورشید من ، غمی دیگر در دلم نیستاحساس آرامش میکنم وقتی که تو نورانی کرده ای سرزمین قلبم را، تنها تویی در آسمان قلبمکه مثل پرنده ای پرواز میکنی در قلبم، اوج میگیری در آسمان آبی احساسم و مرا به بالاترین نقطه ی عشق میرسانیتنها تویی در آسمان قلبم، تویی که مثل باران میباری بر کویر تشنه ی قلب عاشقم وعاشقتر میکنی مرا با
به گزارش عصرحباد؛ لاشه پهپاد جاسوسی آمریکا که در سحرگاه روز گذشته (۳۰ خرداد) پس از تجاوز به حریم هوایی جمهوری اسلامی ایران با آتش سامانه پدافندی «سوم خرداد» نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سرنگون شده بود به نمایش درآمد.
عکس از خبرگزاری های داخلی
و من افتادم زخمی بر خاک
دخترک رفت و پسر نیز مرا تنها بر خاک گذاشت
خنده و گریه یشان رفت به باد
سیب دندانزده ی خاک آلود
اینچنین می گوید :
ساعتی رفت و من آزرده شدم
همه در فکر شدم چه کسی من را  از زمین بر خواهد داشت
چه کسی باز مرا خواهد خواست
که صدایی آمد کولی غمزده ای دید مرا ا
اشک شادی در چشم
از زمینم بر داشت
و مرا با خود برد
او که در گوشه ی مخروبه اطراف دهات
پدر پیری داشت
شاد و خندان به پدر کرد سلام
پدر امروز خدا سیبم داد
تا که باهم بخوریم
جای دندا
 یاد و خاطره حماسه‌سازان ششم بهمن سال ۱۳۶۰ شهرستان هزار سنگر آمل گرامی باد
زنگ حماسه مردمی ششم بهمن آمل، در مدارس مازندران نواخته شد.
همزمان با سی و هشتمین سالگرد بزرگداشت حماسه #ششم_بهمن سال ۶۰ مردم آمل و به یاد شهدای این حماسه تاریخی، #زنگ حماسه و مقاومت، امروز در #مدارس مازندران به صدا در آمد.
عباس مرزبند رییس اداره آموزش و پرورش آمل در #آییننمادین زنگ حماسه و مقاومت در مدرسه دخترانه #شکوهدانش آمل، با تجلیل از مقام شامخ شهدای این حماسه مر
تنها تویی در آسمان قلبم، که مثل ستاره میدرخشی در شبهای تیره و تارمکه هر سحرگاه مثل خورشید طلوع میکنی در دل قلب عاشقم. با طلوع تو ای خورشید من ، غمی دیگر در دلم نیستاحساس آرامش میکنم وقتی که تو نورانی کرده ای سرزمین قلبم را، تنها تویی در آسمان قلبمکه مثل پرنده ای پرواز میکنی در قلبم، اوج میگیری در آسمان آبی احساسم و مرا به بالاترین نقطه ی عشق میرسانیتنها تویی در آسمان قلبم، تویی که مثل باران میباری بر کویر تشنه ی قلب عاشقم وعاشقتر میکنی مرا با
دستم از روی خطا در خَمِ گیسوی تو شد 
دل چو سودا زده ای، عاشقِ ابروی تو شد
 
دل ز آن سلسله ی مو، که جهان فتنه ی او
مستِ آن چشم خُمار و، خَمِ گیسوی تو شد 
 
من به سوادی تو آیم، که به حالم نگری
دل در آن زلف دوتا* بنده ی هندوی تو شد
 
از غم و درد چه گویم که ز هجرانِ تو، دل
خون جگر در پی آن، نرگسِ جادوی تو شد 
 
طُره ی زلف، پریشان مکن ای مونس جان
کاین دل آغشته ی آن چهره ی دلجوی تو شد 
شب به شب راه سفر گیرد و از سینه جَهَد
تا بدان سلسله مو، شانه ی آن موی تو شد
 
زندگی نامه علی مردان
خواننده . نوازنده
علی مردان  سال ۱۲۸۳ شمسی در شهر (کرکوک) کُردستان عراق چشم به جهان گشود. پس از طی تحصیلات مقدماتی، در سال ۱۳۱۷ فعالیّت هنری خویش را بطور جدّی و با اجرای برنامه در رادیو کُردی بغداد آغاز کرد.  
در همان سال به عنوان نوازندۀ عود(ساز تخصصی ایشان) ارکستر ملی عراق سفری به مصر داشت و همراه آن ارکستر در جشنوارۀ موسیقی قاهره، به اجرای برنامه پرداخت. پس از آن در کشورهای سوریه، لبنان، فلسطین برنامه های متعددی اجرا ک
 هوالعزیز
... تا رسیدم به این آیه؛
خذالعفو
وامر بالعرف
واعرض عن الجاهلین  / اعراف199
عفو و گذشت را برگیر
به نیکی فراخوان
واز نادانان رویگردان باش
-اگر کسی این توصیه ی خدا را روش زندگیش کند در دل همه ی مردم جا می گیرد. و زندگیش آسان می شود.
بیشترین
سختی ما این است که با همه بر سرهر چیزی می جنگیم و برای کلمات مفت دیگران
جز به جز ستیزه می کنیم. و لحظات گران بهای مان را برایش هدرمی دهیم .
 برای
کسی که نمی خواهد لجاجتش را کنار بگذارد ،اصرار به فهماندن و
اللهم عجل لولیک الفرج
و العافیه و النصر
و جعلنا من خیر الانصاره و اعوانه
و المستشهدین بین یدیه
 صبحدم پیک مسیحا دم جانان آمدگفت برخیز که آرام دل و جان آمد               سحر از پرده نشینان حریم خلوت               نغمه برخاست که شاهنشه خوبان آمد                 عاشقان را رسد این طرفه بشارت زسروش             که سحرگاه شب نیمه شعبان آمد                مى ‏کند مرغ سحر زمزم بر شاخ گل             که ز نرگس ثمرى پاک بدوران آمد            
دوباره
وقت تمناست لیله القدر است
شب ضیافت مولاست لیله القدر است
دوباره دیده چو دریاست لیله القدر است
«بساط عشق مهیاست  لیلة القدر است
نوای ادعیه بر پاست لیلة القدر است»

خداست
در پی آن که به ما ثواب دهد
به مردمان جهان حق انتخاب دهد
به شام تیره ی ما قدری آفتاب دهد
«پی بهانه ی آن که به ما جواب دهد
به استجابت درخواست، لیلة القدر است»

شبی
که تا به سحر ابر دیده بارانی است
شبی که حال و هوایش، هوای قرانی است
شبی که تا به سحر رحمت و فروانی است
«شبی که
همه داستان از آنجایی شروع شد که جادوی تبسم نگاه آسمانیت دل زمینی مرا لرزاند، نگاهم به لب هایت دوخته شده بود که شاید حرفی بزنی، و مرا از این برزخ گفتن و نگفتن رها کنی، اما تو نیز سکوت را انتخاب کردی، سکوتی که جای مرهم، زخمی بود بر تن رنجور و قلب تیپا خورده ام. نمی دانم در کدامین غروب دلگیر پاییز، در اندیشه چشمانت فنجای چای ام سرد شد، نمی دانم در کدامین سحرگاه سرد زمستان دلسرد از دنیا و آدم هایش دیگر دلگرم نشدم به وعده بهار و اردی بهشت. یادت نمی آ
 
خواب دیدم که ملوسک های خودشیفته،
با آرزوی شُهره گی، به دریوزگی می روند.
و دیدم که در پستوی هزارتوی هنر،
آدمکی سرخ گونه، با طناب آزادی، استحیای خلق را حلق آویز می کرد!
و آن سوتر نیز رقاصه ای مشوّش،
تندیسی از تقدیس بر سینۀ ابلیس می آویخت...
 
پ.ن: 

غیر می خوردن پنهان همه شب با اغیار // نیست تعبیر دگر، خواب سحرگاه  مرا...
خدا به خیر بگرداند این خواب های غیرمجاز را :(
 
و امّا قصۀ موسی علیه‌السلام
امّا مرگ موسی: موسی را علیه‌السلم مناجات‌گاهی بود که وی آنجا با خدای مناجات کردی. روزی در راه می‌شد ملک‌الموت علیه‌السلام او را پیش آمد گفت: «السّلام علیک یا کلیم‌الله.» موسی گفت: «و علیک السّلام تو کی‌ای؟» گفت: «من ملک‌الموت.» گفت: «چرا آمدی؟» گفت: «تا ترا جان بردارم.» موسی گفت: «نه به حاجت از تو درخواسته بودم که پیش از آنکه جان من برگیری، به روزی چند مرا خبر کن تا من مرگ را بسازم؟» ملک‌الموت گفت: «من ترا خبر ک
Dr.Ahmad Farokhi Hajiabad, [۱۲.۰۸.۱۹ ۰۹:۱۱][In reply to Akbar Lashgari]سپاس   این کلمه اظهار اگر نوشته اش پیش رو نباشد معنای دیگری دارد , اگرچه در بعضی متون ازهار را اظهار هم دیده ام . مطالبات مدنی در سکوت مطالبه نیست و به مطلوب نمیرسد . میدانم که جواد خان ترکمن هم ترک ما و من نمی کند , و امروز کدام حمل و نقلی در زندان نیست .  زندانی به وسعت یک شهر , زندانی به وسعت یک استان , زندانی به وسعت یک کشور , زندگی به وسعت یک جهان .  گاهی به لژ نشینان اوین قبطه میخورم .   کدام جرم را سر
  شب نوزدهم ماه رمضان سال40 هجری در مسجد کوفه   
 

سال 40 هجری قمری: ضربت خوردن حضرت علی علیه السلام در مسجد کوفه.عبدالرحمن بن ملجم مرادی، از گروه خوارج و از آن سه نفری بود که در مکه معظمه با هم پیمان بسته و هم سوگند شدند، که سه شخصیت مؤثر در جامعه اسلامی، یعنی امام علی بن ابی طالب علیه السلام، معاویه بن ابی سفیان و عمرو بن عاص را در یک شب واحد ترور کرده و آن ها را به قتل رسانند.
هر کدام به سوی شهرهای محل مأموریت خویش رهسپار شدند و عبدالرحمن بن ملج
قصۀ بهلول نبّاش
گفتند درآی. بهلول درآمد. چون رسول علیه‌السلام را چشم بر وی افتاد، او بانگ می‌کرد که الأمان، الأمان. رسول گفت: «ای بُرنا، نشان دوزخیان در دوزخ با یاد من دادی.» و بگریست و گفت: «بگو تا چه کردی. به خدا شرک آوردی؟» گفت: «نه.» گفت: «خون به‌ناحق ریخته‌ای؟» گفت: «نه.» گفت: «پس دل با جای آر که هرچه جز این است خدا رحیم است بیامرزد. بگو تا گناه تو چیست.» گفت: «یا رسول‌الله، گناه من بس بزرگست. زبانم نمی‌گردد که بگویم.» رسول‌الله گفت: «گناه
امشب که عکس هارا بالا پایین کردم عکسی پیدا کردم با یک تیشرت که دیگر ندارمش.عکس را آخرهای شهریور امسال گرفته بودم وقتی با یک جمعِ ناآشنا دو روز وسطِ جنگل چادر زده بودم برای گاوبانگی.در طول این سال ها چیزهای زیادی گم کرده ام ولی بعضی های آن ها خوب یادم مانده.مثل لباسِ تیم ملیِ انگلیسی که داشتم و یک بار حسام برای دم کنی گذاشت و این آخرین تصویری شده که از آن دارم.یا مثلا همین تی شرت که با عشق به ریک اند مورتی خریدم و کلِ بخش اعصابِ در بیمارستان میپو
سلام:)
روزمرگی امروزم مثل هر روز مینویسم اما چون حس میکنم خیلی این روند داره کسل کننده میشه و خب تو این مدت قرنطینه من فرصت دارم میخوام غنیمت بدونم این فرصت رو و یه سری سوالایی که ازم کردین بعضیاتون و مبسوط و مفصل جواب بدم و دربارش بنویسم و کلا یه سری موضوعاتی که تقریبا میدونم همه مون ازونجایی که همسن و سالیم درده مشترکه و شاید اقتضای سنمون هم باشه،
الان روزمرگی و مینویسم
و چند ساعت بعد یعنی بین روزمرگی ها این پستایی ک گفتم با عناوین بالارو کم
قصۀ موسی و فرعون
یک:
چون بنی اسرایل در جفاهای فرعون و قبطیان درماندند، امر آمد از خدای تعالی مر موسی را که: «بنی اسرایل را ببر از مصر به سوی دریا، در این روز فرعون بر اثر شما بیاید. همه را در در دریا هلاک کنیم.» موسی علیه السّلام با قوم بیرون رفت از مصر بر بهانۀ آنکه: «ما همی عید کنیم.» وُحلی و حِلَل فراخواستند و برخویشتن کردند و برفتند سوی دریا. قضا را آن روز از هر اهل‌بیتی از قبط عزیزی بمرد. ایشان در ماتم مشغول ماندند تا سه شبا‌روز. آنگاه فرعون
  
راز کانال کمیل: روایت پنج روز مقاومت رزمندگان گردان کمیل در کانال دوم فکه
«راز کانال کمیل» روایت پنج روز مقاومت رزمندگان گردان کمیل، در کانال دوم فکه است که به همت گروه فرهنگی انتشارات شهید ابراهیم هادی تدوین شده است.
در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
یک ساعت بعد دوباره آتش بعثی‌ها خاموش شد. ما از چندین موقعیت می‌توانستیم خاکریز دشمن را نگاه کنیم.
لحظاتی بعد بچه‌ها دیدند تعدادی بعثی با برانکارد برای انتقال مجروحان خودشان از خاکریزهای ب شکل ج
حتما این جمله را بارها در زندگی از دیگران شنیده اید و یا خود برای دیگران گفته اید که:"زندگی رو هر طور بگیری همونطور برات میگذره!" ولی آیا به آن عمل کرده اید. برای داشتن یک زندگی سراسر آرامش و پر از احساس باید از خودتان شروع کنید و تغییراتی در رفتار خود بدهید.
برای زندگی آرامش و شاد چه کنیم
نکاتی کلیدی برای ایجاد نشاط و آرامش واقعی:
علاقه مندانه از دیگران تقاضای کمک کنید.به گردش بروید و برای خودتان شیرینی یا میوه مورد علاقه تان را بخرید.تماشای ط
زندگینامه امام زمان حضرت مهدی عج
 
آخرین امام شیعیان در پانزدهم ماه شعبان ۲۵۵ ق، علی رغم مراقبت های ویژه مأموران حکومت عباسی، در خانه امام عسکری علیه السلام چشم به جهان گشودند. تولد مخفیانه آن حضرت بی شباهت به تولد حضرت موسی علیه السلام و حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام نیست.
ولادت امام زمان حضرت مهدی (عج):
وی یگانه فرزند امام عسکری علیه السلام یازدهمین امام شیعیان است. امام زمان حضرت مهدی (عج) در سحرگاه نیمه شعبان ۲۵۵ ق در سامرّا چشم به جهان گ
قصۀ ابتدای راه ابراهیم
ابن عبّاس گوید رضی‌الله عنه: منجّمان نمرود را گفتند: احتیاط کن که کودکی در این روزگار بخواهد زاد که خرابی ملک تو بر دست او بود. نمرود بفرمود تا مردان را از زنان جدا کردند تا هیچ مردی به زن نرسد. بر هر ده زنی موکّلی فرا کردند، تمادام که زنان نماز می‌کردندی شوهران را از ایشان بازمی‌داشتی، چون عذر پیدا آمدی ایشان را با شوهران گذاشتی. دانستندی که مردان با زنان در حال حیض نزدیکی نکنند.
وقتی آزر، پدر ابراهیم، در خانه آمد زن و
یاهو
قطار تهران،مشهد سحرگاه به مقصد رسید. هوای مشهد بارانی بود. ابرها آهسته و
کند می باریدند. اما قطرات سرد زمستانی، گرمای پوست را چاک می دادند. مردم چمدان و
کیف به دست پا تند کرده بودند. با هر قدم، خیسی کف ایستگاه خودش را از انتهای کفش
به پشت شلوار و چادر جماعت می رساند. توده های سفید بخار از دهان بیرون می آمد و
لحظه ای بعد در تاریکی و سرما محو می شد. صدای چرخ باربر و گام های تند قاطی شده
بود با افتادن باران روی سنگ سرد سکوها. چند قطار خیس و خاموش
علی را ببین، فقط یکی است!
اولین مرد مسلمان که تربیت شده رسول خداست و پشت رسول خدا می ایستد و
در همان اولین دعوت رسمی، وصی و برادر و جانشینش لقب می گیرد.
لیلة المبیت شاهکار ایثار علی بود که در شأنش آیه نازل شد.
جنگ خندق، ضربه علی، فراتر از عبادت امت خوانده شد.
فتح خیبر، علی حماسه ای دیگر آفرید و ستوده شد.
در رکوع نمازش نیز احسان را فراموش نکرد و در شأنش کلام وحی نازل شد.
سه روز گرسنگی کشید و افطارش را به مسکین و یتیم و اسیر بخشید و خدا
در وصفش، به جا
در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد. این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه از بهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند. سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هایش کاست و چند ثانیه‌ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد. یک دقیقه بعد، ویلون‌زن اولین انعام خود را
قصه دار ندوه
یک
اهل مکه چون دیدند که عرب در دین محمد همی‌آیند و دین وی هرروز قوی‌تر همی‌گردد گفتند تدبیر کفایت شرّ وی باید کردن پیش از آنکه کار از دست درگذرد. و ایشان را دارِنَدوه‌ای بود تدبیرها و مشورت‌ها آنجا کردندی. قصد آن کردند. در راه که می‌شدند ابلیس ایشان را پیش آمد برهیئت پیری اعوَرِ عصای بدستِ پشت دوتاهِ چیزی سبز در گردن افگنده و تسلیج در دست و لب همی‌جنبانید گفت: «صنادید قریش، کجا همی‌خرامید؟» گفتند: «انجمنی خواهیم کرد در حدیث
قصه دار ندوه
یک
اهل مکه چون دیدند که عرب در دین محمد همی‌آیند و دین وی هرروز قوی‌تر همی‌گردد گفتند تدبیر کفایت شرّ وی باید کردن پیش از آنکه کار از دست درگذرد. و ایشان را دارِنَدوه‌ای بود تدبیرها و مشورت‌ها آنجا کردندی. قصد آن کردند. در راه که می‌شدند ابلیس ایشان را پیش آمد برهیئت پیری اعوَرِ عصای بدستِ پشت دوتاهِ چیزی سبز در گردن افگنده و تسلیج در دست و لب همی‌جنبانید گفت: «صنادید قریش، کجا همی‌خرامید؟» گفتند: «انجمنی خواهیم کرد در حدیث
گویا خدا هم بود
 
گاهی روزگار برایت سخت میگیرد . آنقدر سخت ! که بغض میکنی ، زانوهایت را بغل میکنی ، سرت را روی زانوهایت می گذاری ، و ناخودآگاه احساس میکنی که میان گلهای بی روح قالی ، در باغ سکوت و تنهایی سرگردانی . و در آن تنهایی با خود می اندیشی : مگر من چه کرده بودم که دستمزدم از زندگی باید تحمل مشقتی باشد که سزاوار آن نبودم و نیستم . مگر از زندگی چه می خواستم که هر کسی به من رسید تپانچه ای بر سرم کوبید و بی کس و تنها رهایم کرد تا در میان هزاران در
گویا خدا هم بود
 
گاهی روزگار برایت سخت میگیرد . آنقدر سخت ! که بغض میکنی ، زانوهایت را بغل میکنی ، سرت را روی زانوهایت می گذاری ، و ناخودآگاه احساس میکنی که میان گلهای بی روح قالی ، در باغ سکوت و تنهایی سرگردانی . و در آن تنهایی با خود می اندیشی : مگر من چه کرده بودم که دستمزدم از زندگی باید تحمل مشقتی باشد که سزاوار آن نبودم و نیستم . مگر از زندگی چه می خواستم که هر کسی به من رسید تپانچه ای بر سرم کوبید و بی کس و تنها رهایم کرد تا در میان هزاران در
عزیزدلم ؛ سلام.
در دوریت توانا نیستم. باور کن این حرفم را. الان مدت زیادیست که چشمم به چشمانت نیفتاده و دستم در دستانت گره نخورده است. روز شماری می‌کنم برایِ آن لحظه که دوباره بیینمت و جلویِ هر کس که باشد، در آغوش بگیرمت. در دوریت همچون آدمی بی پناهم و سرگردان . همچون آدمی تنها در دلِ اقیانوسی بی انتها؛ خسته از تلاش و تکیه داده به گوشه‌ای از قایق چوبی‌اش. در خیالم نشسته‌ای و مثل همیشه می‌خندی. دلم برای نشستن در کنارت در گوشۀای از رواقِ دارالم
به گزارش اباریق،سید قاسم موسوی قهار ذاکر اهل بیت (ع) و مناجات‌خوان سحر‌های ماه مبارک رمضان شب گذشته پس از تحمل یک دوره بیماری به رحمت الهی پیوست.
موسوی قهار مدت‌ها از سرطان حنجره رنج می‌برد و پس از عفونت در مجرای تنفسی در یکی از بیمارستان‌های تهران بستری شده بود.
موسوی قهار مناجات خوان، قاری، مداح و شاعر در سال ۱۳۲۷ در خمین به دنیا آمد.
او اولین دعای سحر ماه رمضان را بعد از انقلاب اسلامی خواند که بعد از سال‌ها هنوز در سحرگاهان رمضان از صدا
قصۀ کشتن قابیل هابیل را
آدم را از حوّا بیست حمل و به روایتی صدوبیست حمل فرزند آمد. هر حملی پسری و دختری. حق تعالی فرمود که دختری که از یک شکم بود به پسری دهد که از دیگر شکم آمده بود؛ و قابیل و اقلیما هردو از یک شکم آمده بودند و هابیل و لیوذا به یک شکم زاده بودند. هابیل و لیوذا جمالی نداشتند و قابیل و اقلیما بغایت و اجمال بودند.
خدای تعالی آدم را فرمود تا اقلیما به هابیل دهد و لیوذا را به قابیل دهد. آدم لیوذا بر قابیل عرضه کرد، نپسندید. گفت: «چونست ک
قصه نوح علیه‌السّلام
یک
 در اخبار است که ابلیس لعنت‌الله از عذاب بترسید. قصد کرد که در کشتی رود. همی‌بود تا آخر چیزی که در آنجا شد خر بود. ابلیس دست در دنبال وی زد و آب غلبه کرد. نوح حمار را گفت: «درآی پیش‌ از آنکه هلاک شوی.» و ابلیس نمی‌گذاشت. نوح گفت: «درآی ای ملعون» حمار را، ابلیس درآمد و در گوشه‌ای بنشستن. نوح ندانست تا آنگه که اهل کشتی را در کشتی راست می‌نشاند ابلیس را دید. گفت: «ترا ای ملعون، کی درین‌ جای آورد؟» گفت تو. نوح گفت: «من ترا کی
مژده ای دل که شب نیمه شعبان آمد
بر تن مرده و بی جان جهان جان آمد
بانگ تکبیر نگردرهمه عالم بر پاست
همه  گویند  مگر  جلوه  یزدان   آمد
اززمین نوربه بالا رود امشب زیرا
نور خورشید امامت همه  تابان  آمد
قائم آل محمد (عج)گل گلزار رسول
حجه بن الحسن (عج)آن مظهر ایمان آمد

اللهم عجل الولیک الفرج
             صبحدم پیک مسیحا دم جانان آمد             
گفت برخیز که آرام دل و جان آمد
سحر از پرده نشینان حریم خلوت               
نغمه برخاست که شاهنشه خوبا
شب سه شنبه است با یکی از دوستان در حال گفت و شنودیم تلفنی و از راه دور. جنایات داعش را مرور میکنیم و تعارفات دخترانه دیگر . دلم برای دوستم تنگ میشود حتی وقتی بارها حرف میزنیم این دلتنگی بیشتر و بیشتر رخ مینمایاند. حرفمان میرسد به تدفین شهدا و انتظارمان برای انتقام.
منتظرم، این چند روز به سختی منتظر بودم گرچه صبور اما بیقرار! توی دلم یک لرزش خفیف رخ میدهد و میگویم بنظرم همین امشب است. میگوید نه ممکن است تا جمعه و نشست سازمان ملل صبر کنند. ناراحت
سردار عزیز! مبارکتان باشد. شهادت وعده صادقی بود که برایش سال‌ها مجاهدت کردید، شب و روز زحمت کشیدید، بی‌ خواب شدید و حالا به آرزویتان رسیدید و مزد این مجاهدت را گرفتید. این حداقل پاداشی بود که لیاقتش را داشتید. این لباس برازنده قامت‌تان بود. صورت‌ های بهت‌ زده و خیس ما را جدی نگیرید، ما هم انتظاری غیر از شهادت برایتان نداشتیم. این خاصیت خبر است که مثل پتکی سنگین بر سر آدم فرود می‌ آید، مگر نه همان موقع که فرمانده‌تان دعا کرد خدا عاقبت شما ر
سورۀ توبه
امیرالمؤمنین علی را رضی‌الله عنه پرسیدند که چرا بر سر این سورت بسم‌الله الرّحمن الرّحیم ننبشتند؟ گفت: زیرا کلمۀ بسم‌الله زنهاریست و این سورت بی‌زاریست. و بیزاری و زنهاری باهم نباشد.
امّا قصۀ حرب حنین
یک
آن بود که چون رسول صلّی الله علیه وسلّم مکه را فتح کرد خبر به هوازِن بردند که محمد مکه را فتح کرد و دو هزار سوار از مکه به وی پیوست و قصد شما دارد. مهتر ایشان مالک عَوف بود. ایشان را گفت: «یا فوم، ما مانده‌ایم در عرب که زبون محمد نگش
من این حروف نوشتم چنان‌که غیـر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
حافظ
 
نصف‌شب، کلاه‌به‌سرکرده و دستکش‌به‌دست‌ راه افتاده‌ام در برف‌ها. هنوز در شهر می‌شود جاهایی را پیدا کرد که برفش به پای بنی‌بشری نیالوده. همان‌‌جاها را پیدا می‌کنم و قدم می‌زنم. می‌خواهم آنجاها را هم بیالایم. اثری از سفیدی و تمیزی نباید بر این برف بماند. دست‌هایم را در جیب کاپشنم فرو برده‌ام. در سرم صدایی می‌شنوم که می‌گوید موقع راه رفتن روی برف دست
سفر الهه زمین (2)

آن دنیا آنقدر ها هم ساک
نبود هزاران هزار زیبایی در آن برای الهه زمین دلبری می کردند. خرگوش های سفید در
برف ها مشغول شیطنت بودند و خرس ها در انتظار ماهی های زیبا و کوچک اقیانوس بودند،
اقیانوسی که از اشک های دخترکِ یخ زده ساخته شده بود. چشمانش همچون برف ها سپید
بود و همچون شفق های پگاه می درخشید . سال های زیادی گذشته بود و او از سرد بودن
لذت می برد. دیگر مادرش را از یاد برده بود ، دیگر نمی دانست که فـرزنـد زمین و آب
است و دیگرهیچ نـم
بعد از 40 سال نوستالژی نوجوانی
شرح در لینکدین
اینجا راه مالرو لاسم به نوا است
روزگاری ده ها قاطر الاغ و اسب اهالی و بارشان را جابجا می کردند
خرداد سال 59 اولین بار ییلاق مان را از کلاته بابا احمد به اشخرد لاسم تغییر دادیم
مرحوم
پدر از توانایی در سفر تنهایی به نوا پرسش و اطمینان دادم و او مسیر را
برایم دقیق تشریح و کلی سفارش که کنجکاوی نکنم و بیراهه نیازمایم و مواظب
بار الاغ باشم
سحرگاه پالن
الاغ را محکم تنگ یاسه بستم. خورجین با دو 20 لیتری و مخت
سورۀ ابراهیم
قصۀ ابراهم و ساره
و آن آن بود که ابراهیم را از ساره هیچ فرزند
نمی‌آمد. ساره وی را گفت: «دریغ باشد که چتو مردی بی نسل ماند. هاجر را به تو
دادم. باشد که ترا از وی فرزندی باشد که از من فرزند نمی‌بود.» ابراهیم را از هاجر
اسماعیل آمد. ساره را هاجر ملک جزیره داده بود و سبب آن آن بود که ابراهیم چون
هجرت کرد به سوی شام، ساره را با خویشتن همی‌برد. و ساره نیکوترین زنان روی زمین
بود. جمال از حوّا به وی میراث بود و از وی به یوسف رسید، آنگاه در جها
نام کتاب: ماهیت زلزله ( اقدامات قبل ، حین و بعد از وقوع آن )مؤلفان : دکتر غلامرضا پورحیدری ، دکتر سیده زیبا ایوبیان ، اشرف سادات موسوی
Nature of Earthquake ( Measures : Before , During & After )
نوبت و تاریخ چاپ: چاپ چهارم ، بهار ۱۳۹۰ ( چ.اول ۱۳۸۶)ناشر : مؤسسه آموزش عالی علمی کاربردی هلال ایرانتعداد صفحات:  ۴۸ صفحه.اندازه صفحات: ۲۱×۱۱عکس : داردشابک: ۹۷۸-۹۶۴-۲۷۸۰-۱۲-۹  | ISBN : 978-964-2780-12-9
* محل نگهداری کتاب: کتابخانه‌ی هلال احمر شهر بیجار
* تاریخ مطالعه‌ : مطالعه‌ی اول در بعد

قیام خونین 15 خرداد
مجموعه: مناسبتها در ایران و جهان

قیام 15 خرداد نقطه عطفی در کارنامه انقلاب اسلامی ایران به شمار می رود
 
قیام خونین 15 خرداد
بی تردید هیچ دگرگونی و انقلابی بی ریشه و علت پدید نمی آید و بسترها و عواملی در شکل گیری آن مؤثر است. قیام 15 خرداد نیز جنبشی ماندگار و اثر گذار است و نقطه عطفی در کارنامه انقلاب اسلامی ایران به شمار می رود. این قیام، سر آغاز تحوّلات و دگرگونیهای شگفت آوری شد که به حق می توان از آن به عنوان «یوم اللّه» نا
قسمت اول را بخوان قسمت 89
چیزی تا صبح نمانده بود سحرگاه سردی بود او ماشینش را داخل حیاط جلو ساختمان پارک کرد. باران هنوز بیهوش بود ... بار دیگر پتو را به دور او که روی صندلی عقب خوابیده بود کشید و او را روی دستانش بلند کرد ... قبل از اینکه جلو در ساختمان از کلید استفاده کند ،متوجه در نیمه باز شد نگاهی به داخل خیابان انداخت آنقدر غرق در افکار خودش بود که ماشین ضد گلوله و شش در فریبرز را که آنسمت خیابان پارک بود ندیده بود .بی صدا وارد شد و در را با پاش
به نام حضرت دوست که هر چه داریم داریم
سلام
لیلی و مجنون 
قسمت اول   
 قسمت دوم
در میان هم‌درسان قیس دختری از قبیلۀ دیگری وجود داشت:
آفت‌نرسیده دختری خوب
چون عقل به نامِ نیک منسوبآراسته لعبتی چو ماهی
چون سروسهی نظاره‌گاهی
آهو چشمی که هر زمانی
کشتی به کرشمه‌ای جهانی
در هر دلی از هواش میلی
گیسوش چو لیل و نام "لیلی"
 قیس و لیلی در عالم کودکی با یکدیگر آشنا شدند و به هم انس گرفتند و سرانجام این همنشینی و همدرسی آنها به عشق کشید و آنها را به کلی از

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها