نتایج جستجو برای عبارت :

یک اعصابی ازشون خرد میشه که نگو!

چند وقت پیش تو ماشین وقتی داشتیم می‌رفتیم کلاس، بابا گفت زنگ بزن ببین ننه‌ رو بردن دکتر یا نه. شماره رو تو گوشیش وارد کردم، آورد «م بابا». یادم افتاد که بابا آقا رو تو گوشیش«بابام» سیو کرده بود عمو هم «بابای خودم». کیان همیشه مسخره می‌کرد می‌گفت انگار می‌خوان باباشونو ازشون بگیرن. 
الان ۷۳ روزه که باباشونو ازشون گرفتن. 
کاش یه کمی خوش اخلاق تر می شدم !!!
واقعا نیازه 
واقعا لازمه 
چرا اینقدر سخت شده 
کاش خوش اخلاقی یه صفت نسبی نبود مثل همه صفت ها 
کاش می شد مثل یه ماسک زد به صورت و همیشه پشتش بود 
خصوصا برای کسایی که طاقتشو ندارن بفهمن چه قدر ازشون آسیب دیدیم یا ازشون داریم اذیت می شیم 
کاش آدما گناه نداشتن 
کاش حداقل یه کم فقط یه کم ... خوش اخلاق تر می شدم
در حد کار راه اندازی 
در حد کار راه اندازی !!
شاید قضیه خیلی ساده تر از این حرفاس 
نمی دونم چرا اینقدر سخت شده 
کی فکرش رو می کرد من انقدری به کلاس و تدریس وابسته بشم که دوری ازش افسرده ترم کنه. کلاسایی که جای قرص و دارو رو بگیره و از نو بهم انگیزه ی زندگی بده. امروز وقتی کلاس مجازیم هم عقب افتاد بیشتر به این رسیدم که چقدر ازشون انرژی میگیرم. کاشکی زودتر شروع بشه، باز طرح درس بنویسم، کوییز بگیرم ازشون. شب قبل از ‌کلاس تند تند تست بزنم، مبادا نکته ای جا افتاده باشه و به اون خوبی که باید نباشه کلاسم.
شاید تبلیغات بذارم و دانش آموز برای کلاس مجازی بیابم و ه
میدونید چرا اینقدر میگم
چون اثراتش هنوز تو زندگیمونه 
بهنام ماشینم ۵۰۰ میلیونی خریده میگه عموهام بلد نبودن کار کنن
اخه بچه جون اون کاری که الان شما دارید میکنید حق خوریه که اینقدر براتون سود داشته 
اصلا داداش چیع؟!؟!
بیچاره بابام سهمش از اون کارخانه از همه  بیشتر داراییش کمتر ..چرااا؟!
چون همش میگفت اول داداشم ماشین بخره بعد من..
اول داداشم خونه بخره بعد من...
بیچاره بابام 
آقا تهش قراره چی بشه من ازشون نمیگذرم  
ضرر مالی به کنار گند زدن این 
یادمه چند ماه قبل که داشتم می رفتم سر تمرین،پیاده بودم و راهمو گرفته بودم از یه پارک برم که حوصلمم سر نره،بعد یه دختر و پسر جَوون دیدم که نشستن رو چمنای پارک:)بعد پسره دستشو انداخته بود رو شونه های دختره و دخترم سرشو گذاشته بود رو شونه ی پسره:)))))
منکه با فاصله ی پنجاه سانتی از جلوشون رد شدم یه نگاه انداختم بهشونو ناخودآگاه نیشم تا بناگوش باز شد:))))همینطور داشتم می رفتم که دختره صدام کرد و خواست برم ازشون عکس بگیرم^~^ 
در طول دو دقیقه ای که طول کش
سلام:))
دکتر مجتبی شکوری، که احتمالا خیلی‌هامون می‌شناسیمش - یک واقع‌بین و در عین‌حال آرمان‌گرا، یک لطیف متفکر پرهیجان- دو سال پیش ٨گام برای موفقیت در سال جدید نشون داد.
«من مجتبی شکوری هستم و فکر می‌کنم این حرف‌ها درباره دنیای بعد از مرگ نیست. حقیقت واقعی درباره زندگی قبل از مرگ است. درباره این‌ که چه‌طور به سن ٣٠ یا شاید ۵٠سالگی برسید بی‌ آن‌ که بخواهید تفنگ روی شقیقه‌تان بگذارید.»
درباره ٨ زندان صحبت کرد که باید ازشون فاصله بگیریم. ک
وقتی به تمام چیزهایی که توی دنیا هست و من چیزی ازشون نمیدونم فکر میکنم  به این نتیجه میرسم که چقدر من کار دارم هنوز با این زندگی!
همه ی کتابایی که نخوندم،جاهایی که نرفتم،علم هایی که چیزی ازشون نمیدونم فیلم هایی که ندیدم موسیقی هایی که نشنیدم نظریه های فلسفی که هنوز یه خطشون رو هم نمیدونم و ادبیات و علم روانشناسی و جامعه شناسی که چیزی ازشون سردرنمیارم...آدم هایی که هنوز نشناختم...جملاتی که ننوشتم حرفایی که نزدم عشق هایی که نورزیدم...خیلی کار د
سوالات مراقبت از دندان
در این سایت تصمیم دارم به یکی از اصلی ترین بخش های سلامت انسان بپردازم و هر چیزی که در این مسیر لازم هست بدانید را در موردش تحقیق کنم و برای استفاده کاربران منتشر کنم. من متخصصین دهان و دندان زیادی را میشناسم و میخوام ازشون خواهش کنم در مورد ش هر چیزی که برای شما سوال هست براتون سوال هست را بدون واسطه ازشون مطلب بخوام توضیح بدم و در آینده اگر بشه سایتی طراحی کنم که بتونید نسخه یا عکسی از دندون هاتون ارسال کنید و از وضعیت
الان نشستم چند از پستای اول این وبلاگ رو خوندم ؛یه چیزایی رو اون موقع برای اولین بار تجربه کرده بودم و چون تازه بودن بشدت ارزشمند بودن برام و حس خوب و آرامش بهم میدادن .من خیلی از اون چیزا رو الانم دارم ولی چون در گذر زمان اتفاقای مختلف افتاده ،تجربه هایی که بعضیاشون بدجور روحو آدمو خراش میدن باعث شدن اون چیزای ناب که دیگه تکراری شدن به چشمم نیان.ولی الان با خوندنشون یه بخش قشنگی ازشون رو به یاد آوردم و علتشم مستند سازیشونه ،ازشون نوشتم و دار
بعد از چندین روز خونه نشینی...زدم بیرون...و عصر موقع برگشت بود که دیدم...یک جایی از خیابون مامورا ایستادن و دارن باهم گپ میزنن...این قسمت جالبه ماجرا نیست...قسمت جالبش موتورهای سیاه رنگ قشنگ این مامورا بود...همون لحظه عاشقشون شدم...(کلا خیلی سریع عاشق میشم...حالا کم کم که اینجا موندمو نوشتمو خوندین،این سرعتو درک میکنین)...از کنارشون آروم رد شدمو با چشمانی که قلبی قلبی شده بود...(مثل استیکرای قلب تلگرام...گفتم تلگرام داغمون تازه شد...اشکهایش را پاک میک
خیلی وقته که دم به دقیقه دلم میگیره و یه بغض لعنتی میاد خفه ام میکنه. میدونم دلیل همه ی این حال بد ها چیه.دلیلش آدم هایی هستن که باهاشون تو یه خونه زندگی میکنم.دلم میخواد برم دور بشم ازشون واسه همیشه یا برن دور بشن ازم واسه همیشه.از اینکه با وجود همه فشار های فکری خودم واسه خودم مجبورم اونارو هم ببینم حالم بد میشه.این حال میدونی از کِی با منه؟ از دبیرستان! آره اون موقع ها ساعت 13:45 که زنگ مدرسه میخورد و همه خوشحال بودن برن خونه من واقعا بغضم میگر
سلام
من پسری ۲۳ ساله هستم، خیلی احساس تنهایی میکنم هم در خانواده هم در جامعه، در خانواده اکثرا در اتاق خودم هستم و خیلی کم میام میان خانواده، این جوری نبودم مجبور شدم خودم رو این طوری ازشون جدا کنم، چون حرمت و احترم همدیگه رو نگه نمیدارن.
قبلا زیاد دعوا میکردن پدر و مادرم، دیگه خودم رو کشیدم کنار ازشون، یه برادر دارم ۳ سال از خودم بزرگتره، مجبور شدم با اونم حرف نزنم، همیشه دوست داشتم با هم صمیمی باشیم، ولی انقدر بد دهنی و بی احترامی میکنه دیگ
سلااام به همه
من برگشتم
خب یه مدت نبودم به هزاران دلیل موجه که داشتم
این مدت که نبودم دوستای واقعیم رو شناختم و ازشون ممنونم که کنارم موندن
و کسایی که ادعای دوستی داشتن رو هم شناختم و ازشون ممنونم که من رو قوی تر کردن
این وب مختص کی پاپ نیست ولی شاید پست کی پاپی داشته باشیم ^^
فایتینگ :)
و اینم بگم که راضیه ی فعلی با راضیه ی قبلی خیلی فرق داره
خییییییلی
یاد گرفتم با آدما همونجوری که لیاقتشونه رفتار کنم
پس از تغییرات من متعجب نشین ^^
تا امروز صبح فکر می‌کردم زدبازی خلاصه می‌شه در رونای قلمیِ دخترا، کوکائین، مستی و انواع چیزهای کثیفِ مدرن. صد واحد ازشون متنفر بودم. امروز ترکِ وحشتناکِ منصفانه رو گوش کردم و دیدم که خیر. خلاصه می‌شه در تمامِ چیزهای کثیف و وقیح و غیرقابلباور. و « دوهزار- صد واحد» ازشون متنفرم.
جامعه‌ی نفرت‌انگیزِ « افتخار می‌کنم که بچه‌خونگیم» و « تو هم وضعت بهتر بود اون بابات عرضه داشت» رو از من پس بگیرید. و جامعه‌ی غلام‌بارگی‌های زمانِ بیهقی یا رودکی
دیدن نوشته یه همکلاسی که 17 سال پیش همکلاسیم بوده و حالا اصلا نمیدونم کجاست خیلی تلخه. نه تنها ایشون، بلکه همه همکلاسیهای دیگه که اونجا داشتم. کاش میتونستم یه جوری پیداشون کنم. عزیز کوهستانی، امیر مرادی، اینا دوستای خوبم بودن، حالا هیچ خبری ندارم ازشون. کاش میشد یه راهی برای ارتباط باهاشون بهم معرفی کنید .
☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺
سلام
آقا سعید اتفاقا بر خلاف جنابعالی که متاسفانه خیلی ناشناس وارد وب
۱- میرم فن ساین بی تی اس و بایسمو بغل می کنم...
۲- میرم تک تک رفیقای بیانم رو پیدا می کنم...عشق جانم که جای خود داره:) ایشون رو پیدا کنم انقدر بوسش می کنم که ذوب شه... ^^ دختر خوشگلمking army رو پیدا می کنم و باهاش کلییی حرف می زنم ❤
۳- میرم پیش تمااام کسایی که اذیتم کردن و ازشون بدم میاد و همه ی احساسمو نسبت بهشون میگم...خسته شدم انقدر تظاهر کردم هیچ حسی بهشون ندارم. ازشون متنفررررممممم
۴- میرم پیش مامان بزرگم اعتراف می کنم کلید کمدی که توش شکلات قایم می ک
هر سه چهار ماهی یه بار باید برگردم به اکانت اولیِ اینستاگرامم و خیلی چیزها رو چک کنم. چک کردن آدمایی از گذشته رو که تو این یک سال و خرده ایِ اخیر کوچک ترین ارتباطی باهاشون نداشتم(به علاوه اینکه اکثرشون تو همون چهارپنج سالی که میشناختمشونم هیچ نقش خاصی تو زندگیم نداشتن و تاثیری ازشون نگرفتم، دریافتی ازشون نداشتم) و البته یه شخصِ خاص. توی توییتر یه بار خوندم که جهاد بزرگیه که دیگه نخوای چک کنی اون آدم رو، آدمی که یک روزی در یک قالبی علاقه ای بی
بیا با هم به افتتاحیه های گالری‌های بالاشهر فحش بدیم.
بیا به باکلاس‌های بی‌کلاس، پرافاده‌های تو خالی، پرحرف‌های بی محتوا، ادعا‌های پوچ، ادعاهای پوک،
هیاهوها، هیاهوها، هیاهوهایی که آخرش هیچ حرفی ازشون در نمیاد.. بیا به همشون بیراه بگیم 
بعضی ها دارن از اسم کاربری من استفاده میکنن تازگی ها خیلی ها با نام کاربری من.....هستم بازدید وبلاگشون رو با پست هایی با این نام کاربری بالا میبرن ولی وقتی ازشون خواهش میکنم این کار رو نکنن باز حرف خودشون رو میزنن...
نمیدونم چی کار کنم...
ای خدا
ایشون خانوم جان ریچاردز، عضو کمیته دائمی کتابخانه های عمومی ایفلا
هستند که ازشون دعوت شده بود برای افتتاح کتابخانه مرکزی مشهد حضور یابند.اینکه ایفلا کیه و چیه مهم نیست." استاد گوگل کامل در اینباره توضیح میده."اما
اینکه ندونی کجا با کفش بری و کجا بدون کفش خیلی مهمه. خانوم ریچاردز در
سفرشون به ایران سری هم به کتاخانه های عمومی شیراز زدند. تصویری که ملاحظه
میکنید مربوط به حضور ایشون در کتابخانه دستغیب شیراز است. اینکه
خانوم "جون" (احتمالا عام
من برای انجام کارام زمان کم میارم. به خودم میام و می بینم که روز تموم شده؛ در حالیکه بیشتر وظایفم رو هنوز انجام ندادم. علاوه بر اون، حس می کنم خیلی تک بعدی شدم و زندگیم توی دانشگاه رفتن خلاصه شده. باید زمان های تلف شده ام رو پیدا کنم و ازشون استفاده کنم.
 
یه نفر ادعا کرده اینقدر عاشقته که
حتی یه روز هم نمی تونه بدونِ تو سر کنه
 
من ادعایی ندارم 
هر روز هم دارم بدون تو سر می کنم
هر روز و هر شب
روزها و شبهایی که اگر تو رو ازشون حذف کنند چیزی از اونا نمی مونه
قصه ی داشتن و نداشتنِ تو اینقدر پیچیده شده که هر آدم عاقلی رو گیج می کنه
من که عقلی برام نمونده که بخوام فکر کنم
 
فقط سعی می کنم بی ادعا همه ی وجودم رو پر کنم از تو
 
گاهی آدم دلش میخواد حافظه اش از بعضی خاطره ها پاک شه
هیچ اثری نمونه ازشون ...
سر هیچ چهارراه و بی راه و بن بستی هم دوباره بهشون برنخوره ...
 
 
+ امروز دیدم بوته گوجه ای که خودرو توی گلدون مرجانم درومده بوده، چنتا گوجه سبز کوچولوش، قرمز و خوشگل شده. خوشحال شدم.
 
+ می شود تو برای دل ما "فالله خیر حافظا" بخوانی؟ 
 
 
خیلی از مسائلی که سابق بر این به نظرم ارزش بودالان کاملا برعکس شده و در نظرم پشیزی اهمیت ندارن...
و وقتی با آدم هایی رو به رو میشم که اون مسائل براشون مهمه،سکوت میکنم و ازشون دور میشم و تو دلم میگم اونهام یه روزی میرسن به اینی که من بهش رسیدم...
اولین باری که عاشق دخترای چشم بادومی و رنگی رنگی کره ای شدم راهنمایی یا شایدم اول دبیرستان بودم
اوایل همیشه مقاومت میکردم و به دوستام تشر میرفتم که چجوری میتونید سریالاشونو ببینید بدون اینکه قیافه هاشو قاتی کنید و ترجیح میدادم همون فرار از زندان رو ببینم
اولین سریالی دیدم ازشون dream high بود یهو اینقدر منقلب شدم که فصل دومشو سفارش دادم
 اولین اهنگی که ازشون دیدمhot summer ازfxبود دلیلی که خوب توی ذهنم مونده اینکه با اینترنت dial up دانلودش کردم دقیقا
متاسفانه امروز شنیدم که حسین محب اهری به رحمت ایزدی رفتن
روحشون شاد و یادشون گرامی
چه روزهایی که پای تلوزیون میشستیم و برنامه مبصر کلاس رو تماشا میکردیم
عجب دنیاییه
هر طوری که زندگی میکنی آخرش باید بزاری بری
خوش بحال اینجور آدمهاییکه همه ازشون به خوبی یاد میکنن
****** خدا رحمتشون کنه*******
توی تقویم سوریه هفته ای به نام هفته معلم وجود داشت  تصمیم گرفته بود هر طور که میتونه ازشون تقدیر کنه. 120 معلم رو شناسایی کرده بود 120 شاخه گل رز سفارش داد به اضافه کارت تقدیر برای معلمان.
روز جشن فرا رسید. از ته دل ازشون تشکر کرد و بهشون گفت: می دونم، خدمتی که شما به بچه ها و جامعه می کنید، خیلی ارزشمنده و شاید کسی نتونه ازتون تقدیر کنه. اما این شاخه گل نشانه تشکر تمام دانش آموزان و خانواده هاست از شما. چیزی ارزشمند تر از این گل براتون پیدا نکردم.
ه
وای خدا من این قضیه پیر درون داشتن رو برای دو نفر که به شدت این اخلاق رو دارن، توضیح دادم،
یکیشون همون جا بغض کرد و گریه کرد و تایید کرد که درسته،
یکی دیگه شون هم کلا سیستمش به هم ریخت!
حرفای من اینقدر واقعی هست؟! ترسیدم! اون بنده خداهایی که این ها رو خوندن اینجا و در نهان دارن خودکشی میکنن رو معذرت میخوام ازشون.
دیروز برای یه کاری رفته بودم داخل شهر و موقع برگشت از جاهایی رد شدم که ازشون خاطره دارم...
از اون خاطرات خیلی گذشته یا شایدم انقدر همه چیز عوض شده که من اینطور فکر میکنم... 
گذر زمان عین یه سیل همه چیز رو عوض میکنه، انگار نه اون روزا بر میگرده و نه ما دیگه اون ادم ها هستیم...
الان فکر کردن به اون خاطرات حتی اونایی که خوش بودن تبدیل شده به مخاطره... 
 
هفته ى بعد امتحانات میان ترم شروع میشه
البته به صورت آنلاین
منم هیچى از درسایى که آنلاین دادن تا الان بلد نیستم
درده خودکشى از درد این امتحانا کمتره... 
مى خوام بمیرم
این خیلى بى انصافیه
ازشون متنفرم
و همینطور از خودم
و از هرچى که مربوط به رشته ى تجربیه
اههههههههههه
*گریه*
 "انس داریم با تو. نخواه که وحشت دنیای آن‌ها، جای زندگی در کنار تو را برای ما بگیرد." 
     از اینستاگرام حاج‌آقا مهدی‌زاده

خ. به یاد هم باشیم، به یاد آدم‌هایی که کسی رو ندارند یادشون کنه، به یاد اون‌هایی که احتیاج دارند کسی یادی ازشون بکنه و به یاد من. 
+
اامه پست قبلی:
و حرفای دلتون رو به آدمها بزنین.
حتی اگه یه نفر رو دوست دارین و غرورتون اجازه نمیده
اینکارو انجام بدین.
بهش بگین که دوسش دارین.
بزرگترین منفعت های زندگیم رو بابت این کارم گرفتم.
که به آدمها گفتم که دوسشون دارم یا ازشون خوشم میاد.
یچیزی که درمورد بلاگستان جالبه اینه که فکر کنم همه ی ما بر اساس نوشته هایی که از ادما میخونیم ازشون یه کاراکتر تو ذهنمون میسازیم و اونها رو اونطوری میشناسیم
کاراکتر من تو ذهن شما چه شکلیه؟ فکر میکنین من تو دنیای واقعی چه جور ادمیم؟ 
 
+همیشه دلم میخواسته بدونم پس لطفا اگه زحمتی نیست اکثرا جواب بدین :)
یه همایشی برای زن ها به اسم «چگونه با همسر خود عاشقانه زندگی کنید؟» برگزار شده بود. توی این همایش از خانوم ها سوال شد: چه کسانی عاشق همسرانشون هستند؟ همه زن ها دستاشون رو بالا بردن. سوال بعدی این بود که: آخرین باری که به همسرتون گفتید« عاشقش هستید» کی بود؟ بعضی ها گفتن امروز ... بعضی ها گفتن دیروز... بعضی ها هم گفتند یادشون نمیاد. بعد ازشون خواستند که به همسرانشون اس ام اس بفرستند و بگن: همسر عزیزم، من عاشقت هستم. همه این کار رو کردند. ازشون دوباره
دردناکه که رفیقای قدیمی استوری موفقیت دوستشونو میبینن و چیزی نمیگن و رد میشن و غریبه‌ها بهم افتخار میکنن. برام آرزوی موفقیت میکنن. آدمایی که یه روز تمام دنیای منو شکل میدادن ازشون فقط یه چشم توی استوری اینستا مونده. حتی پست و استوریاشونو میوت کردم. البته این رسم طبیعت و زندگی انسانه. عجیب و دردناکه فقط.
من میخوام یه تخمین سرانگشتی از تعداد کسانیکه در ایران گرونا گرفتن اعم از اینکه دارای علامت بودن با نه، به دست بیارم.
امروز  وزارت بهداشت اعلام کرده میانگین سن مبتلایان ققطعی کرونا در کشور ۵۹ سال هست. 
خوب برای سادگی فرض مییکنیم کخ نصف کسانیکه که کرونا شون توسط وزارت بهداشت تایید شده بالاتر از ۵۹ سال هستن و نصف دیگه کمتر از ۵۹ سال. در حال حاضر تعداد کل کرونایی های کشور ۲۳۰۰۰ نفر هست. بنابراین از بین جمعیت بالای ۵۹ سال کشور ۱۱۵۰۰ نفر کرونای قطع
چندتا رفیق بودن که در کنار شغلشون، توی روستا های اطراف، فعالیت جهادی داشتند و اخر هفته ها با هر جایگاهی که بودند میرفتند و کارگری میکردند.
وفتی هم پروژه ای نداشتند، میرفتند و کمک دوست کارگرشون کارگری میکردند و نصف دست مزد رو میدادن به گروه جهادی و نصف دیگشو به دوستِ نیازمندشون!
 
حسابی خجالت کشیدم ازشون...
هر وقت آهنگ عاشقانه گوش میدم کسی نمیاد توی ذهنم یعنی کسی نبوده !!!! همین هیچ کس !!!! یعنی کسی ها بوده ازشون خوشم اومده ام خوب فراموش کرده ام همین فقط یه لحظه بهرحال انگار دنیا برای آدم های سالم ساخته شده آدم های که از لحاظ جسمی و روحی و روانی سالم باشند و نه برای کسی مثل من مریض !!! هستیم
ارزش من اینا نیست پس تا موفقیت باید یکم خلاف میل بقیه رفتار کنم! هرچند خیلی ازشون دلم شکست، خیلی زیاد...خدا خودش بهتر میدونه.خدا کمکم میکنه.خدا پشت و پناه منه.فقط تورو دارم خدا.میدونم هرچی بخوام دلت نمیاد رد کنی، میدونم بهم میدی! 
وقتی فشار روانی خیلی زیاد بشه ... از همه جهت فکرت مشغول باشه ... فشار خونت میشه مثل من و میره ۱۴ رو ۱۰ ! ضربان قلبت مثل من از ۱۰۰ پایین نمیاد! سر کلاس اصلا نمیتونی تمرکز‌کنی و گوش بدی! 
تو این شرایط حتی حضور گنگ آدم ها هم استرس زاست! چه برسه به فکر یک لحظه نبودن یا بی خبری ازشون! 
چی بنویسم که همه چیز تو همین ۲ خط بالاست ... 
+ همه این استرس ها برام شیرینه !!!
 
زندگی من همیشه اینجوری بوده،
 
پسرایی که دوسم دارن،
اول نزدیک میشن به من
بعد که میبینن منم دوسشون دارم خودشون رو تحویل میگیرن
بعد دلم میشکنه ازشون و میان به روش زور رامم کنن
 
بعد کلی تلاش میکنن که همه چی رو درست کنن
 
بعد کلی عکس پروفایل عوض میکنن و بایو رو.
 
بعد هم بارهامنو بلاک میکنن و از بلاکی در میارن،
 
در نهایت هم منو بلاک میکنن برای همیشه.
 
#گرگ_زاده
همونطور که میدونین،کوه ها یخ،تنها یه بخش کوچک بیرون از اب دارن و بخش بزرگی ازشون زیر ابه.
در واقع باید بگم که اینترنت هم همینجوریه،فضای بالای اون به فیسبوک و ویکی پدیا و سایتایی مثل این تعلق داره،ولی بقیه ی اون کوه یخ که زیر ابه،مال فضای ترسناک و غیرقابل درک دیپ وبه!
برای خوندن بخش های مختلف دیپ وب برین به ادامه مطلب
ادامه مطلب
سلام. شاید مسخره به نظر برسه اما یه مهمونی خیلی بزرگ و مجلل با کارت دعوت از دوستان و آشنایان و کاسبای محل و خلاصه هر کس دیگه ای که می شناسمشون ترتیب می دم (که بیایند همه) و ازشون میخوام حلالم کنن اگه بدهی دارم می دم ، نصیحتم رو می نویسم و می خونم توجمع، سعی می کنم اشخاصی که واسم مهمن رو از ته دل به آغوش بکشم بعدشم می رم زودتر یه قبر می خرم با سنگ و ترتیب مراسم ترحیمم می دم و زود توبه می کنم
سرِ صبح رفته بودم ازمایش خون بدم که ببینم وضعیت چطوره و اینا و داشتم به این فکر میکردم که چقدر سلامت روح و جسم مهمه که اگه ما این دوتا رو نداشته باشیم و هرچیزی داشته باشیم انگار هیچی نداریم و تصمیم گرفتم بیشتر مراقب خودم باشم .
میدونین توی بدن ما میلیون ها سلول وجود دارن که تنها دغدغه شون ماییم روا نیست که ازشون غافل بشیم 
و حتی خرمایی!
با این پچ پچاشون...  اصلا از اولشم از پچ پچ خوشم نمیومد. چیه این. از دیشب با کلی ذوق دنبال وقت مناسب چایی‌ام که بخورمش. اونوقت الان که با کلی دنگ و فنگ توی لیوان دمنوش چایی دارچینی دم کردم، انگاری یه ذره شکلات از کنارش رد کردن. یادم به فطیر شکلاتییایی افتاد که از نونوایی تازه و داغ میخریدم. والا شکلات ازشون چکه میکنه. چیه این؟ دیگه نمیخرم
این فرهنگ ماست. الان حتی تو مکان های کوچیک نگاه کنید همینطوره. همه چیز رو حساب پارتی و اینکه چقدر با یارو حال میکنن میچرخه.یاد گرفتیم هر چی حس کردیم درسته همون کارو بکنیم. یعنی فقط منافع خودمونو ببینیم.هر چی سعی کنی رفتار های غلط بقیه رو تقلید نکنی بیشتر از خودشون میروننت و تو ازشون جدا میشی. ولی بعد یه مدت میفهمن عجب غلطی کردن. چون تو براساس تلاشت به جایگاه واقعیت میرسی.
نمی دونم هرچی سن بیشتر میشه یا هرچی بیشتر‌میگذره و جلوتر میریم چرا روزمرگی ها و دغدغه ها این روزها برای همه بیشتر میشه نابه سامانی ها وزندگی سخت تر و سخت تر میشه جوری که کارایی که قبلا دوست داشتی انجامشون بدی یا وقت داشتی انجامشون بدی و قبلا سرگرمی و عادت هات بودن ولی الان دیگه وقت نمیکنی حتی بهشون فکر کنی ولی بازم دلتنگشون میشی و نمیتونی ازشون دل بکنی
یه چیزایی هست تو زندگی  که وقتی بهشون دل ببندی  هیچ وقت نمیتونی فراموششون کنی حتی تو بدتر
راستی
خخخخخخ
در انتخاب کسایی که ازشون خوشتون میاد خیلی دقت کنین
چون چند سال بعد ممکنه خجالت بکشین که عکس این کسخلا رو نشون کسی بدین و بگین من این کسخلو دوست داشتم.
من الان اون احساس خجالت رو نسبت به گرگ زاده پول شو دارم :) دوست پسرم گاهی کرم میریزه عکسشو میفرسته میگه تو برای این کسخل ارزش قائل بودی :)
آبروی خودتونو نبرین :)
این فرهنگ ماست. الان حتی تو مکان های کوچیک نگاه کنید همینطوره. همه چیز رو حساب پارتی و اینکه چقدر با یارو حال میکنن میچرخه.یاد گرفتیم هر چی حس کردیم درسته همون کارو بکنیم. یعنی فقط منافع خودمونو ببینیم.هر چی سعی کنی رفتار های غلط بقیه رو تقلید نکنی بیشتر از خودشون میروننت و تو ازشون جدا میشی. ولی بعد یه مدت میفهمن عجب غلطی کردن. چون تو براساس تلاشت به جایگاه واقعیت میرسی.
راستى،
خونهَ رو گرفتیم. بلوار کشاورز. تا دانشگاه، اگه قبلش سر دکه اى واس خاطر سیگار وقت نلف نکنم، فوق ترینش ده دقیقه اى بیشتر راه نى. با یه نگاه سرسرى همه عاشقش میشن. به نظر منم قدى که املاکى و شبنم میگفتن حمومش کثیف نبود. حیاط بزرگ و یه درخت انار محترم خمیده هم دربست در اختیار ماست. میخوام بگم بهترین جاست واسه اینکه سر ناخونک زدن به سس ماکارونى با شبنم دعوا کنم. برنامه دارم فیلم بندازم رو دیواراش با پروژکتور و بگم بچه ها بیان با هم فیلم ببینی
با طایفه ای طرفم که بسیار بدی ازشون دیدم، دیدم که حق به جانب هستن و بدبین، غذیب کش هستند و راحت قضاوت می کنند و غیبت و دروغ از تاروپود تعاملاتشون هست.
صابون بی انصافی و دخالت هاشون بارها به تنم خورده، بارها نفاثات فی العقد گونه پشت سرم نجواهای گره ساز کردند و همسر نحت تاثیر بی ثباتم که از مرام مردانه کم داره خیلی جاها، از شون تاثیر گرفته...
شدیدن فیلم عجیبی بود. تو تلویزیون تیکه هاییش رو دیده بودم ولی بار اولی بود ک کامل میدیدمش... ۲ساعت و ۳۸ دقیقه بود کلش!
ازین فیلماس ک باید ی نفر باید بشینه خعلی شیک و زیاد برات نقدش کنه. ی جاهاییش هم برمیگشت ب داستان هایی از مسیح و آدم و اینا ک خوب من درست اطلاعی نداشتم ازشون و درست نمیتونستم متوجه بشم!
درکل ن خیلی راضی بودن ن خیلی ناراضی!
اینا یه مجموعه مقاله در مورد اپیوئیدان که میخوام کم کم براتون یه خلاصه ای ازشون بذارم. این اولین مقاله ست. بقیه رم سعی میکنم به مرور آخر هفته ها بذارم. اپیوئیدها هم مشتقات تریاک هستن. بیشتر توی جراحی ها یا مثلاً بیمارای سرطانی که خیلی درد شدیدی دارن استفاده میشه. 
ادامه مطلب
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
واسه آرزوهای ناگفتنیت 
واسه اوناییکه هیچ کسى ازشون خبر نداره،
واسه "التماس دعا" هاىِ از ته دلت که خجالت کشیدى بگى ولى خدا شنیدتشون 
واسه تمام اینها هم که شده میخوام بگم ، نگران نباش
مطمئن باش بهترینش برات اتفاق می افته❤️
شعر یادوم رَ....از گروه سیریا
مدام داره پلی میشه و پاهام با ریتمش هماهنگ میشه و با خوندنش درست همونجا که میگه : که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی قلبم پر از عشق میشه و چشمام پر از اشک...
بعضی آهنگا یجوری حل میشن تو وجود آدم که نمیتونی ازشون دست بکشی...
لهجه جنوبیِ فوق العاده...عاشقانگیش...حتی سرفه های وسطش...
میام تا نزدیک لبات...دِلِی دلی شعر یادوم رَ...
شعر یادوم رَ.........
 
 
 
 
 
 
تازه بعد از این همه سال دارم متوجه می شم و در واقع می پذیرم که من چندان از سرما خوشم نمیاد و چندان پاییز و زمستون رو دوست ندارم و ارتباط خوبی باهاشون ندارم. حداقل پاییز و زمستون های اینجا رو و از این جهت مهم هم نیست که چه فصلی به دنیا اومدم‌. من عاشق بهار و تابستون و گرما و آفتابم. انرژی می گیرم ازشون
و این گونه تصمیم می گیرد دست از تلقین بردارد
تحت هر شرایطی اخذ وثیقه توسط کارفرما از کارگر غیر قانونیه و میشه شکایت کرد.یعنی حتی اگه شما سفته بدی و بعد بخوان ازش استفاده کنن نه تنها نمیتونن بلکه اون موقع میشه ازشون شکایت کرد.مگر اینکه سفته به صورت محضری و با شرایط خاص باشه که این کار رو فقط بعضی از اماکن دولتی انجام میدن
با کدوم خاطره یا تجربه روز دختر رو تبریک بگیم؟!خاطره تنهایی کلاس تشکیل دادن در غیابشون...بلاک کردن بعد از اشتباه...نگفتن کنسلی کلاس و بیخودی سر کلاس موندنشون...کمک نکردن بهشون وقتی سر یه مبحث کمک میخواستن...سو تفاهم با شوهر یکی ازشون یا نجات دادن دوتا دختر که گیر کرده بودن ؟!این آخری غیر دخترای کلاس بودش
سلام خدمت شما 
چند سال پیش اینجا پستی ارسال کردم، موضوع این بود که من از چهارده سالگی به مدت 4 سال (تا پارسال) با یه آقایی دوست بودم که به دلایلی دیگه تمایلی به دوستی نداشتم، اون آقا خیلی به من وابسته بود و هر چقدر اصرار میکردم ایشون ادامه میداد، ولی دست آخر با تهدید ازشون جدا شدم، الان نزدیک یک سال و نیمه که جدا شدیم.
واقعا خیلی خوشحالم چون آرامش روحی دارم، احساس گناه ندارم بخاطر دوستی با جنس مخالف و واقعا توبه کردم و نمیخوام هیچ وقت با جنس م
من اینو فهمیدم
فشاری که روی ملت هست
ازشون یه روانی ساخته
یعنی مردم ایران توی کانادا یه جور سختی رو تحمل میکنن که شما باید اینجا باشین تا بفهمین من چی بگم
مردم ایران گاهی بعضیاشن روانی شدن
تو فکر کن اینجا پشت این وبلاگ در حال تحریکن.
مشکل دار.
برو تحریکاتت رو روی اقوامت خالی کن. مونث و مذکر و دو جنسه و چند جنسه فرقی نداره.
از ظهر ذهنم مشغوله مثلث برموداس! واقعا چرا نمیتونن به خواص مغناطیسی اون پی ببرن؟؟
بعضیا میگن موجودات ماورایی هم درش وجود دارن! ینی واقعیت داره؟؟ اینی که میگن ناپدید شدن و هیچ خبری ازشون نیس میشه گفت اونجا بعد زمانم معنی پیدا میکنه دقیقا مث سیاه چاله های فضایی؟؟ ینی چندین سال بره جلوتر یا عقب تر! ینی تونل زمان!!!
ادامه مطلب
✓تا حالا شده فکر کنیم که چه قدر مادر و پدرمون رو دوست داریم؟تا حالا شده از خودمون بپرسیم آیا مادر و پدرمون از ما راضین؟تا حالا شده دستشون رو ببوسیم و ازشون تشکر کنیم و بهشون بگیم که چه قدر دوستشون داریم؟تا حالا شده از خودمون بپرسیم چه کار کنیم تا از ما راضی باشند؟تا حالا شده که فکر کنیم مادر و پدرمون زیبایی های زندگیمونن؟تا حالا شده؟از همین جا به مادر و پدر عزیزم می گم:
مادر و پدر عزیزم،با تمام وجودم و از اعماق قلبم دوستتون دارم.امیدوارم تا ح
✓تا حالا شده فکر کنیم که چه قدر مادر و پدرمون رو دوست داریم؟تا حالا شده از خودمون بپرسیم آیا مادر و پدرمون از ما راضین؟تا حالا شده دستشون رو ببوسیم و ازشون تشکر کنیم و بهشون بگیم که چه قدر دوستشون داریم؟تا حالا شده از خودمون بپرسیم چه کار کنیم تا از ما راضی باشند؟تا حالا شده که فکر کنیم مادر و پدرمون زیبایی زندگیمونن؟تا حالا شده؟از همین جا به مادر و پدر عزیزم می گم:
مادر و پدر عزیزم،با تمام وجودم و از اعماق قلبم دوستتون دارم.امیدوارم تا حالا
بعد از چند ماه، بالاخره اومدم و یه چرخی توی وبلاگا زدمخیلیا رفته بودن خیلیا بودن خیلیا هم در حال تصمیم گیری برای رفتن بودنخیلیا هم زیر اب بودن و به ظاهر خبری ازشون نبود دوست داشتم یه پست بنویسم و منتشر کنم، رفتم دیدم یه پست نیمه تموم توی پیش نویسام دارم اومدم کاملش کنم که دیدیم حالشو ندارم احتماا فردا منتشرش کنم تاریخ نوشتنش 27 فروردینه :|
اینا بچه ها مثل بعضیا تریبون ندارن، پول نریخته براشون، دلم نیومد ازشون حرفی نزنم. به وبسایتشون سر بزنید، ویدیوهاشونو ببینید، توییتر کافیه اسمشونو سرچ کنید تا متوجه بشید کی هستند. اینا امروز یهو برا انتخابات سر بیرون نیاوردن، سالهاست در کنار مردمن. این تنها کاری بود از دستم برمیومد براشون انجام بدم. 
مجلس عدالتخواه 
حالم از صبح بده...تهوع یک لحظه ولم نکرده..دلم آشوبه..واسه ی مدت اصن نمیدونستم اسپریهام کجان..الان ی هفته اس اصن نمیتونم ازشون دور شم..این نفس تنگیه هیچ جوره خوب نمیشه..حتی نوشتنم حالموخوب نمیکنه..از صب صدبار نوشتم و پاک کردم..از صب دست ب هرکاری زدم نصفه مونده..ب خودم اومدم دیدم هیچکاری نکردم و دارم اشک میریزم..اینقد همه جا بغضمو قورت دادم..گلودرد داره میکشدم...لعنت...دلم ی دل سیر گریه میخواد...
 
+چی شد ک آدما اینقد پست شدن؟؟
هستی خدا؟؟!!
نمی دونم که مشکل اینه که با ناخوشایندی ها رو به رو شدم که از کار افتادم و ازشون فاصله بگیرم مشکل حل می شه وقتی برگردم؟
یا اینکه نه! باید بمونم توی دل ناخوشایندی ها و اونجا حلشون کنم تا درست شه همه چیز؟
خیلی سوال سختیه. بستگی داره ناخوشایندیه چی باشه دقیقا. شایدم بستگی نداره. ولی باید دقیق دونست که مشکل چیه تا بشه حلش کرد.
امروز چقدر روز نارنجی و کِرمی ایه.
این حالو دوست ندارم.
حالا که کتاب خوان های بی پول تو وبم زیادن :دی  بذار دو تا سایت دیگه م معرفی کنم که اکثر کتاباشون با تخفیفی حدود پنجاه درصد می فروشن
البته به نظر میاد کتاباشون یه نمه قدیمی باشه و اینکه من خودم تا حالا خرید نکردم ازشون و نمیدونم قابل اعتمادن یا نه دیگه تصمیم گیری با خودتون

http://ketabantakhfif.ir

http://takhfifkadehketab.com
اونجایی که میرم یه مدرسه غیر دولتیه توی اکباتان
بچه‌هاش رو خوشم نمیاد ازشون
آدمایی که تکیه 100 درصد زدن روی خونواده هاشون و حتی بناشون اینه بعد از کنکور هم همین رویه رو داشته باشن...
نمیتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم
وقتی 2 ساعت حرف میزنم باهاشون و تهش میگه خب میریم فلان کشور دیگه چرا الکی درس بخونم...
دارم اذیت میشم تو اون جو...
+
پ.ن: اولین امتحان دانشگاه رو دادم : )
عاولی بود D:
وقتی داشتم سرسختانه کلمات نزدیک بهمِ جامعه‌شناسی رو حفظ میکردم،در همون بین که نگران فراموشی‌شون دقیقا سر جلسه‌ی امتحان بودم،داشتم به روز‌های بعد از امتحان‌هانم فکر میکردم!روزی که میپرم روی تختم و تا لنگ ظهر میخوابم،یک بستنی لیوانیِ بزرگ با طعم قهوه رو تموم میکنم درحالیکه دارم قسمت به قسمت سریال خاطرات الحمرا رو میبینم و بعد ادامه‌ی کتابِ کافکا در کرانه رو میخونم و زودتر از سه روز تمومش میکنم و به رفیقِ فوقِ صمیمی‌جانم میگم بیاد بریم
سهامی که چند روز پیاپی اصلاح کرده ند و ریزش داشته اند بر اساس شرایط تکنیکال باید در پیش گشایش تحت نظر باشند و مواردی که تقاضای خوبی دارند که تا باز شدن بازار قیمت رو از کف به سمت بالا رشد میدن این قابلیت رو دارن که حداقل ۴ درصد همون اول کار رشد کنند یعنی با همون هیجان اول بازار و میشه حدود ۲.۵ به بالا ازشون سود گرفت.
بلافاصله بعد از خرید سهم رو ۴ درصد بالاتر برای فروش میزاری.
تو می‌شنوی صدامو
خودت گفتی تو دلای نگرانی..تو دل آدمای ناامیدی که جز تو کسی رو ندارن.
منم الآن جز تو کسی رو ندارم.
امروز که قرآن خوندم همون چیزایی که تا الآن حفظ کرده بودم ازشون خواستم از کلمه‌ها خواستم دعام کنن، ازشون خواستم بگن که یه روزی من بهشون متوسل شدم و الآن کمکم کنن به خاطر همون روزای هرچند کم و بی‌توجه.
نیمه‌ی شعبانه..می‌گن اماما جشن و شادی رو بیشتر دوست دارن، و بیشتر حاجت می‌دن.الآن که عیده و دلتون شاده دل مارم شاد کنید..خواسته‌ی
میل نوشتنم ته کشیده.بارها اومدم این صفحه رو باز کردم و چند ثانیه نگاش کردم و دوباره بستم.زندگی خیلی مرتب تر و دلخواه تر از همیشه داره پیش میره ولی موقع نوشتن که میشه فقط چیزای منفی میاد تو ذهنم.ازشون حرف نمیزنم چون به اندازه ی کافی اطلاع داریم و ذهن مون سیاهه.بیایین اگه راهی دارین که باهاش سیاهی ها رو میشورین بهم بگید.برعکس همیشه سکوت نکنین.کامنت بذارین و از تجربیات تون بگین.
امشب مامان بزرگم فوت کرد همیشه فک میکردم تو این شرایط دیگه باید خیلی ناراحت بشم و گریه و اینا ولی واقعیتش داشتم کانتست میدادم و سر این که باید پاشم یا نه شک داشتم که البته یه هو vpn قطع شد و تصمیم گیری رو راحت  کرد ولی الان سواله برام واقعن این قدر سنگ دلم ؟ این تا کجا قراره ادامه داشته باشه. ادمای تا چقد نزدیک زندگیم بمیرن برام مهم نیست؟
 
بعد این با کلی از فامیلام اشنا شدم که واقعن ازشون خوشم اومد و نمیدونم واقعن چرا این مجموعهی مضخرف از فامیلا
میگن که شاید همه دانشگاه‌ها رو تا بعد عید تعطیل کنن و به جاش یک ماه بیشتر بریم از اون ور این یعنی من امسال روز تولدم نه تنها پیش مادرم نخواهم بود که دو تا امتحان تخصصی دارم الهی به حق پنج تن اگه چنین شد کل چین با خاک یکسان شه که گند زد به همه برنامه‌ها و اعصاب من! امضا یک پیرزن نق نقو
یکی از اساتید ازم یک کاری خواستن بعد گفتن به علت صرف وقت ازشون هزینه بگیرم یک درصد فکر کنید روم بشه چنین کنم!
یکی از مواردی که شدیدا من رو استرسی میکنه صحبت با پدر و مادرم درباره ی درس و امتحان و برنامه های آیندمه.از وقتی یادم بود یه داداش کوچکتر داشتم و توجه بیش از اندازه خانوادم بهش، باعث شده بود که کمی از من غافل باشن و بخاطر همین حداقل از لحاظ درسی مستقل بار اومدم. هیچوقت عادت نکردم که کسی بهم بخون، تا بخونم و اگر هم بگن شدیدا بهم برمیخوره!من کل دوازده سال تحصیلی، خودم به تنهایی بالا اومدم و حالا نمیتونم تحمل کنم یهو کسی توی برنامه هام سرک بکشه و ا
یکی از مهم ترین مشکلات من در این مملکت اینه که بتونم به زبون اینا مودب باشم. و یکی از مهم ترین مشکلاتم در مورد این مشکل اینه که یادم بمونه جوابِ «چطوری»، «مرسی» نیست. جوابِ «از خوراکیم میخوری؟»، «مرسی» نیست. جوابِ «میخوای برسونمت؟»، «مرسی» نیست. و اساسا جوابِ هیچی به جز «دوستت دارم» مرسی نیست، بلکه «آره یا نه» ست!
امشب مامان بزرگم فوت کرد همیشه فک میکردم تو این شرایط دیگه باید خیلی ناراحت بشم و گریه و اینا ولی واقعیتش داشتم کانتست میدادم و سر این که باید پاشم یا نه شک داشتم که البته یه هو vpn قطع شد و تصمیم گیری رو راحت  کرد ولی الان سواله برام واقعن این قدر سنگ دلم ؟ این تا کجا قراره ادامه داشته باشه. ادمای تا چقد نزدیک زندگیم بمیرن برام مهم نیست؟
 
بعد این با کلی از فامیلام اشنا شدم که واقعن ازشون خوشم اومد و نمیدونم واقعن چرا این مجمعهی مضخرف از فامیلا
آرمیاااااااااااااا چالشششششششش....بقیههههه چالششششش
 
یک عدد چالششش....یه سوال....بگید اگه برید فنساین گروه مورد علاقتون... به بایستون یا بایساتون و بقیه ی اعضای گروه چی میگید؟چی کادو میبرید؟چی کارمیکنید؟ازشون چی میخواید؟سوالتون چیه؟عکس العملتون چیه؟....بگویید بینم ....
از بزرگی منقول است که:
وقتی میبینم طلبه هام تو سلام علیکاشون سرسنگین شدن و خیلی منو یا همکلاسیاشونو تحویل نمیگیرن؛
میفهمم که گویا یجایی یه پست و مقامی، تو یه مسجدی منبری بهشون دادن :))
حالا حکایت بعضی ازین دوستای ماست که حالشون که خوبه اصن جواب ادمو نمیدن. ولی کافیه یکم تو دردسر بیوفتن. شصت تا میسکال ازشون میوفته رو گوشی ادم...
 
 
+ نه نه نه اشتباه نکنید.. اینا تو اون دسته ادمای فرصت طلب قرار نمیگیرن... اینا بدترن
برنج از شمال آورده بودن واسه فروش...یکی تو کف دستش ریخت و شروع کرد ورانداز کردن ظاهرش.یکی از ته دل، هایی کرد و جلو بینیش گرفت!یکی چند دونه ش رو انداخت تو دهانش و با احتیاط مشغول جویدنشون شد.نوبت به حاجی رسید گفت:تا توی دیس نبینم، نظری ندارم!!میخوام بگم آدمام اینجوری اندتا وقت استفاده کردنشون نشده به رنگ و روشون نمیشه اعتماد کرد، به عطر و بوشون، به تعریف وتمجیدی که میکنن و یا ازشون میشهانتخابات در پیشه و بازار  ادعا و لاف زنی داغ.مراقب باشیم سرم
یکی از بحث های چالش بر انگیز این بوده که آیا افکار ما قدرت خاصی دارن یا نه.
دکتر ایموتو بعد از انجام آزمایش های معروفش مدارکی رو تهیه کرد که به وضوح قدرت افکار انسان و میزان نفوذ اونها رو نشون میده.
این پست در مورد قدرت افکاره. بخونین و 3 تا کلیپ زیرنویس شده رو هم تماشا کنین و ازشون استفاده کنین.
خواندن داستان کامل
اینم  سوپرایز بنده که قراره برنامه های بی تی اس باشه امیدوارم ازشون خوشتون بیاد...اگه بازخوردتون خوب باشه سعی میکنم بازم بزارم براتون
ارمی یوروبون فایتینگ
لینک دانلود فایل برنامه ها:
http://s8.picofile.com/file/8365644884/%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87.rar.html
اگه کسی نتونست بازش کنه بگه تا یادش بدم
با توجه به حافظه ماهی گلی طور و پریشون احوالم که همه چیز توش درهم وبرهم هست؛ از این به بعد میخوام یه خلاصه کوچولو از فیلم هایی که میبینم  به همراه نظرات غیرکارشناسی و غیر حرفه ای  خودم رو  اینجا بنویسم که یه آرشیو کوچولو داشته باشم ازشون. بنابراین اگر فیلم بین حرفه ای هستید یا فیلمو ندیدین و نمیخواین  داستان فیلم لو بره پست های این بخش رو نخونید.
اینو شنیدین هر انسانی یه داستانی برای زندگیش داره؟؟؟
من زیاد شنیدم!!!
ولی دوست دارم ازشون بپرسم... 
واقعا!!!
داستان داریم تا داستان
بعضی داستان ها ارزش شنیدن نداره 
بعضی ها هم اصلا ارزش گفتن هم نداره
ولی خوش بحال اونی که یه داستان جذاب برای خودش داره
از اون داستان ها که فیلم ها رو از اون می سازن
مثله خیلی از شهدای انقلاب اسلامی 
از این داستان ها هم آرزوست
باز سایت اونیوو فیلل کردنننننخدا ازشون نگذرهه مخصوصا الان که اونیی وقت سرخاروندن ندارهه و سرش شلوغه,بچه ها تو سایت جدید رفتین زیاد کامنت ندین چون میدونین اونیی دوباره باید همه مطالبو بزاره کامنت زیاد بدیم وقتشو میگیره و تو این موقع که امتحانات و اینام هست دیگهه خیلیی سرش شلوغترهه, اونیی ما دوسستت داریمممم و حمایتت میکنمم سارانگههه اونییییی
کلیک کنید
قطعا یکی از بهترین تصمیم هایی که سال گذشته گرفتم قطع ارتباط کاری با شرکت بود ، وقتی از حال و روز بچه‌های شرکت می پرسم می بینم که چندان اوضاعشون خوب نیست مثلا تا به امروز حقوقشون داده نشده و هم چنان دارن روی پروژه هایی کار میکنند که اصلا معلوم نیست براشون چه اتفاقی خواهد افتاد و شاید مثل بقیه پروژه ها یه گوشه انداخته بشه و هیچ استفاده ای ازشون نشه .
اینا همش به دلیل داشتن مدیریت فوق العاده ضعیفه و لاغیر.
آممممممم
سلامم
اینجا وب دخترای اوه مای گرل عه
این وبو زدم تا ازشون حمایت کنم
خوشحال میشم اگر شماهم بهم کمک کنید
چندتا چیز هست
1 از مهیاسی بخاطر اینکه وبشو سپرد دستم تا بهش سروسامون بدم خیلییییی ممممممنونم
2 از دنا شی هم خیلی ممنونم که بهم امید داد که وبو حذف نکنم واقعا ازت ممنونمممممم
و اینکه
                              ادمین هم میپذیرم:-)
حقیقتا من یک نفر نیستم 
چهار نفرم در یک جسم نیمه ضعیف که تمام تلاششو میکنه با تمام ضعفاش قوی به نظر بیاد
سعی می کنهکار و علاقه و دوستان و خانواده رو همزمان پیش ببره،کسی ازش دلخور نشه.
 برای علاقه هایی که تاالان ازشون گذشتم تلاش میکنم و نه تنها خسته نمیشم حالمن از قبل بهتره.
دبیرستان میگفتن علاقه رو بیخیال طبق جامعه ات پیش برو.بعد درکتارش علاقه ام برس.
اما حالا میگم وقتی علاقه نباشه تو ی ماشینی بی هیچ حس زندگی
حس زندگی اینروزا برام قابل لمس تر
با سلام
دختری ۲۰ ساله ام که تقریبا ۲ ماه میشه که یه پسر ۲۲ ساله که شرایط ازدواج هم داره و به نظر  پسر خوبی میاد، بهم ابراز علاقه کرده و قراره ۳ ماه دیگه بیاد خواستگاری. یعنی خانواده ام هنوز چیزی نمیدونن و خودشون بهم گفتن دو ماه دیگه با خانوادش میاد خواستگاری.
حالا سوال من اینه که من هیچ شناختی از این پسر ندارم. درسته همشهری هستیم و خیلی هم منو دوست داره. ولی نه خودش رو میشناسم و نه خانواده اش رو! که بخوام تو این ۳ ماه به ایشون فکر کنم! (کلا اخلاقم
این رو هم بگم،
اگه نگم نامردی و کم لطفیه،
 
این گونه افراد که متکبرن و پیر درون دارن، از میانگین جامعه (حداقل ایرانیاش که میشناسم، کاناداییاش نه، فقط ادعا حمل میکنن)، به شدت بالاترن، نه از نظر مقام و اینها، از نظر شعور.
خود همین گرگ زاده بدبخت خیلی توی حیطه خودش باسواده، باشخصیته، باشعوره. درد کشیده هست. 
این ادمها سالم هستن. 
ولی اخلاق بد و اون دید از بالا به پایینشون، باعث میشه حالت به هم بخوره ازشون.
اگه من یه درصد احتمال میدادم که این ادمها
هر روز که می گذره دیدگاه هام بیشتر و بیشتر تغییر می کنه.شاید به خاطر سن و ساله.
هر چی سن آدم بالاتر می ره بهمون نسبت مرزهای زندگی هم تنگ و تنگ تر میشه.
همه چیز رو می خوای موشکافانه تر بررسی کنی و اونجاست که می بینی خیلی جاها رو اشتباه کردی.
هر چی میگذره بیشتر بیشتر متوجه میشم که اصلا آدمها رو نشناختم.
کسایی که سالها و ماهها باهاشون یک رنگ بودی هیچ چیزی ازشون مخفی نداشتی.
ولی می بینی خیلی جاها ازت گذشتن.

ادامه مطلب
توی اطرافم چهار تا دوست هستن که نگم براتون
اختلافشون صفر تا صده، مثلا همین امروز بعد از کلاس، میخواستن چیپس بخرن (یکیشون نمکی دوست داره، یکی پیاز جعفری، یکی سرکه ای و اون یکی هم فلفلی...)
نفری هزار گذاشتن وسط و یکیشون میخواست بره چیپس بخره، ازشون پرسید چه نوعشو بخرم؟
ادامه مطلب
فکر کنم تنها کراش دوران کودکی نوجوانی و جوانیم همین کوروس خواننده بود.
دقیقا قیافه ش کپی یکی از عموهام بود، ولی این کوروس سیا میا بود :)))))
 
به نظر من، چون پدر و مادر و خانواده اولین کسانی هستن که ادم میبینه و باهاشون زندگی میکنه و ناخوداگاه ازشون الگو میگیره، طبیعیه که موی هر پسری که باهاش اشنا میشی شبیه خانواده پدر و مادرت باید باشه (پرپشت، صاف تا حدی، و دادن بالا).
:))))
 
من کوروسو واقعا دوست داشتم.
 
کوروش جوان رو نه، کوروس پیر رو هم نه. همین ک
من بلد نیستم شیرینی و کیک درست کنم حتی نقاشی کردن هم بلد نیستم و یه عالمه کار دیگه که انتظار دارن که بتونی انجامشون بدی.
من زیادی عادی ام.
حتی خونمون هم چیز فوق العاده ای نداره.
مبل های راحتی قهوه ای که همون موقع هم ازشون خوشم نمیومد. حتی تخت دو نفره نداریم.حموم مون هم از اون وان های بزرگ سرامیکی خوشگل نداره.
 
(همه اینا رو نگفتم که بعد به این نتیجه برسم که در هرصورت باید همه تلاشم رو برای داشتن یه زندگی بهتر بکنم.)
 
اما اینا چیزیه که باعث بشه منو
- اگه بخوای با هم بریم بیرون شرطش اینه که بیشتر از ۲ تا عکس نندازم و اگه درخواست عکس بیشتر کردی و گفتم نه، ناراحت نشی چون الوعده وفا!!
- چقد لوسی، آدم چند تا عکس میندازه، یکی، دو تاش خوب میشه خب...این شرطو از کجا آوردی؟
- تازگیا به این نتیجه رسیدم که آدما اگه حرفای مفیدی واسه زدن به هم داشته باشن و بتونن از زمان حالشون با هم لذت ببرن، به موبایلشون و آماده سازی شو اف تو اینستا پناه نمیبرن. 
- حالا چون تو تازگیا به این نتیجه رسیدی دیگه ملت نباید عکس بن
به هر حال یه علتی داره دیگه، اتفاق که تخمی تخمی نمی‌افته احمد جان. چیزایی که دوست داری رو پیش خودت نگه دار، مثل یه گنج ازشون محافظت کن، چیزایی رو هم که بدت میاد، یه مدت پیش خودت نگه‌ دار تابشون بیار، تموم که شدن، بعدش دفنشون کن کان لم یکن. احمد زندگی که ساده نیست تو ساده می‌خوای گذر داشته باشه، زندگی یه طوریه، یه طور غیرقابل توضیح، غیر قابل توصیف، حتی غیرقابل قضاوت. این آخری مهمه‌ها احمد.
-ولی تو می‌دونی زندگی بی‌ شیفتگی گذر داره یا نه؟ بی ش
بعضی آدم ها اون قدر خوبن که نبودشون برای آدم غیر قابل تحمله.این آدم ها با کارهاشون قلب آدم رو شاد می کنن.این آدم ها اون قدر دوست داشتنی اند که جدایی ازشون سخته ولی گاهی اوقات آدم مجبور می شه که ازشون جدا بشه.
توی این هفته هایی که گذشت اتفاقات زیادی افتاد.اون قدر زیاد که بعضی هاشون حتی یادم نمیاد.بهار امسال هم خیلی قشنگه ولی نمی دونم چرا برای من با بهار های گذشته فرق داره.اصلا همه چیز فرق کرده.همه چیز یه طور دیگه شده.نمی دونم این تغییرات خوبه یا ن
در راستای پست قبلی شخص عزیزی که خیلی برای من محترمه، توی چندتا پیام خصوصی بنده رو نصیحت کردن که کاملا هم بجا بود، لابه لای صحبت هاشون گفتن که به پسرا هم حق بدم چون اونا چشمشون ترسیده و از طلاقی که معمولا از طرف خانوما درخواست داده میشه میترسن! یادم رفت ازشون بپرسم، گفتم بیام اینجا از همه ی خواننده ها بپرسم که پسرا دقیقا از چیه طلاق میترسن؟! الحمدا... واسه مهریه که زندان رو برداشتن، تا خانوم تمکین نکنه نفقه بهش تعلق نمیگیره، مهریه رو هم اینقد ق
آقای ر  چند وقتی هست از زندگیم حذف شده و رفته تو کون خر. خدارو شکربلاکش کردم.
مردای ایرانی فقط به بهانه آشنا بودن یه اسمی رو خودشون و رابطه میذارن که راحت تر بکن بکن راه بندازن. مثلا مث آقای ر بگن که دخترم ما پدر و دختر هستیم!
بابا های واقعی ایرانی اصن توجه خاصی به دخترشون ندارن مگه اینکه دختر وابسته باشه.
خیلی راحتترن که دخترشون رو چند وقت نبینن که خدایی نکرده خرج و مخارج شون بالا نره و دختر ازشون پول بخواد.
بابا ها خودشون دیگه بابا نیستن. این ع
یکی از مهم‌ترین معضلات ما در این قرنطینه تحمل 24 ساعته‌ی برادرهام بوده. دوتا پسر بچه‌ی 10 و 12 ساله درست توی سنی که اوج کنجکاوی، شادی و تلاش برای کشف اطرافشونن و بدتر از همه نه من و نه پدر و مادرم حوصله و توان همراهی و حتی تحمل این حجم از انرژی اونا رو نداریم.
الان هم که دارم این پست رو می‌نویسم ساعت نزدیک به 3 صبحه ولی اون دوتا تازه بعد از یک دعوای مفصل با هم آشتی کردن و دارن تبادل اطلاعات می‌کنن و دارم تلاش می‌کنم بهشون فضا بدم، سعی کنم همراهی
به آدما نچسبید ، درک کنین که آدما توی زندگیاتون رهگذرن ، اجازه ی گذر بدین ، بزارین وقتی که حس نیاز داشتن بیان پیشتون ، سعی کنین کم باشین برای آدما اینجوری توقعتونم ازشون کمتر میشه ، و همه چیز برعکسشم هست ،‌ شما هم برای بقیه رهگذرید ، رهگذرای خوبی باشین...
پ.ن: متنی از دوست عزیزی به نام مستعار عنسان
1_ می‌گفت:《 گفتم گناه دارن اومدن مسافرت که مثلا تفریح کنن ولی اینجوری آواره شدن، زن و بچه‌ام رو فرستادم خونه‌ی پدر زنم و خودم رفتم چند نفر از کنار ساحل پیدا کردم اوردم خونه، بهشون گفتم همین‌جا استراحت کنید و نگران نباشید، سه روز موندن و من هر سه وعده صبحانه، ناهار، شام براشون آماده می‌کردم و کلی عزت و احترام براشون گذاشتم، صبح روز چهارم بلند شدم و رفتم نونوایی نون گرفتم ، بعدش هم آش خریدم و برگشتم خونه، درِ حیاط که رسیدم دیدم از توی پارکین
یه فکری که از دیروز ناراحتم کرده اینه که چرا همیشه به کم قانعم!با اینکه میدونم مغزمون ما رو به سمت جایی میبره که بهش فکر میکنیم، اما بازم شیوه ی تفکرم رو عوض نمی کنم.
یه بازیگری بود انگار سال ها پیش، مجری ازش پرسیده بود چند سال میخوای عمر کنی؟ گفته بود 300 سال 500 سال! هر چقدر بیشتر بهتر! از خدا میخوام بیشترین حالت عمرم رو داشته باشم! چرا براش آرزو نکنم!
ولی من متاسفانه، اینقدر برای خودم موانع ذهنی میسازم که همین موانع بهم آسیب میزنن.
ترم اولی که ار
بسم الله الرحمن الرحیم ./
 
محمدحسین یک سالشه ! تب ِ بیرون رفتن داره بچه ... یه جا بند نمیشه ، هر وقت میخواد از خونه بزنه بیرون ، درو روش قفل میکنن ! مامانش میدونه که به محض اینکه پاشو بذاره بیرون سه طبقه پله رو میره بالا و میاد پایین ... احتمال میده بخوره زمین ... فقط احتمال ! اون یه مادره ، و عاشق بچه ش ... ازش‌ مراقبت میکنه :) خدا هم یه وقتایی همه ی درا رو رومون قفل میکنه ! فرقش اینه که خدا احتمال نمیده بلایی سرمون بیاد ، مطمئنه ... خدایا برای همه ی بلاها

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها