نتایج جستجو برای عبارت :

دوسش دارم

-شده در عین حال هم دوسش داشته باشی دیوونه وار هم دلتو بشکشنه و غرورتو له کنه؟
+شده
-تصمیمت چیه
+ازش متنفرم و دوسش دارم،غرورم و له میکنه و پا رو قلبم میزاره ولی هرشب خوابشو میبینم
-من برا خودت میگم اینجوری پیش بره نابود میشی،خودت میدونی...
+....
[بالشت اشکی را اونوری میکند و چشمانش را میبندد]
فکر کنم امروز دستگاه قلبم اندازه کل این 9 سالی که دارمشون( 7 سال اولی و دو سال دومی) پالس داده... امروز خودشو کشت از بس ویبره رفت و پالس داد و قلب منو متشنج کرد! :|
+ گاهی دوسش دارم گاهی ندارم. امروز دوسش نداشتم. دوست داشتم با کارور تو دستم بندازم زیر پوستم درش بیارم..  
تو این روزهای نسبتا سخت و بد (از همه لحاظ )یکی از چیز هایی که خیلی دوسش دارم و بهم کمک میکنه تا همه چیز رو درک کنم موزیک هست.البته نه هر موسیقی ؛ یک خواننده هست که واقعا دوسش دارم و توی صداش دارو داره.
محمدرضا شایع. البته این به خاطر این نیست که اسم هامون یکیه به خاطر اینکه توی موزیکاش چرت و پرت نمیگه و قشنگ باهات دردودل میکنه.
از خودش به عنوان پروردگار قلم یاد میکنه ولی ازش به عنوان پروردگار خالی یاد میکنم.
(احتیاج دارم بهم اعتماد کنی بدون امضا
سلام
دوستان چند وقته سوالی ذهنم رو درگیر کرده، دوست دارم نظرتون رو بدونم، آقایون جواب بدن.
مردان با زنی که دوسش دارن ازدواج کنن خوشبخت ترن یا برعکسش، عشق یه طرفه منظورمه، من خودم نظرم اینه که مردان اگه زن شون رو دوست داشته باشن و زن دوسش نداشته باشه خوشبخت ترن تا اینکه با زنی ازدواج کنن که اون طرف عاشقه ولی مرد دوسش نداره، چون فکر میکنم مردان میگن من دوسش دارم بسه نظر طرف مهم نیست، ولی اگه زنه دوسش داشته باشه و مرد حسی نداشته باشه خیلی زنش
خوش به حال اونایی که سخت نمیگیرن و هرکی به پستشون بخوره که بنظرشون یه ذره معیارهای همه پسند جامعه رو داره عاشقش میشن و باهمون ادامه میدن
دوس دارم از یه نفر خوشم بیاد
خسته ام از اینکه هرکی دور و برمه اونی نیست که من عاشقش باشم... دوس دارم دوسش داشته باشم.. فقط اون نباشه که دوسم داره... پس دل خودم چی؟ 
نمیخوام فقط ازدواج کنم واسه رفع تکلیف... شاداب تو همچون ازدواجی میشه یه دیکتاتور..  جالب اینجاس هرچی bossy تر هم رفتار میکنه،  بیشتر دوسش دارن.. انگار جذ
10 دی
 
صبر کردم که ننویسم این روزهارو شاید تموم بشهامروز تا عصر 3 بار دعوا کردیمداد زدمهلش دادمگریه میکرد اشک میریخت رفت زیر میز نهارخوری قایم شدی کم بعد خودش اومد بیرون اومد بغلم کنه. گفتم از جلو چشمم دور شوگفت میخاد پیشت باشمگفتم فقط برورفت پشت اپن ک هم نزدیک باشه هم جلوی چشمم نباشه. نشست همونجاحس میکنم وظیفمه یه کارایی رو بکنم. از رو وظیفه نه اینکه با عشق باشه.گفت تو بهترین مامان دنیایی ولی داد هم میزنییه حس بدیه ادم حس کنه بچه خودشو دوست ن
اگر کره ای هستید ، این یکی از بهترین سریال هاییه که دیدم
خیلی دوسش دارم
شخصیت اصلی فیلم دختریه به اسم "کیم هه جین" که در کودکی دختری زیبا و آراسته بوده اما بعد از ورشکستگی پدرش دیگه نتونسته خیلی به خودش برسه
حالا بزرگ شده و تبدیل به دختری شده که به خاطر اعتماد به نفس پایینش به خاطر ظاهرش نمیتونه با پسری که دوست داره روبرو بشه
 
این سریال پر از احساس خوبو لحظات شاد و باحاله
 
یک کاراکتر توشه به اسم " کیم شین هیوک " که بازیگرش یکی از ستاره های گروه
طبق روال دیلی همیشگی 
در حال حاضر دارم فرندز می بینم
خوبی این دیلی این هست که همه فصل های یک فیلم بیرون میاد و تو دیگه لازم نیس منتظر باشی تا فصل بعد و ... :دی
فعلا فقط فصل اول رو دیدم و دو قسمت از فصل دوم
دوسش دارم
مخصوصا چندلر رو :))
میشه آدم یکیو دوست داشته باشه بعد یهو دوسش نداشته باشه؟؟
میشه ندونی دوسش داری اصلا یا نه؟؟؟
میشه گاهی یه نفرو دوست داشت و گاهی حوصله شو نداشت؟؟
میشه یکیو دوست داشته باشی اما صبح تا شب یا حتی یکی دو روز پشت سر هم هیچ خبری ازش نگیری؟؟
میشه یکیو دوست داشته باشی اما با یه اشتباهش کلا ازش بدت بیاد؟؟؟
به نظرم نه!
اگه اینجوری باشه فقط یه معنی داره
اونم اینه که از اولم اون آدمو دوسش نداشتی!
 
دوستم می گفت :
گوشیم جا مونده بود خونه خالم اینا رفتم بگیرمیهو دیدم زده 20 تا پیام خوانده نشدهتعجب کردم کسی که به من اس نمیدیباز کردم دیدیم دخترد خالم نوشته : ممد گوشیت خونه ما جام مونده بیا ببراسکله ولی دوسش دارم
وا الله چرا دوسش داره 
«معنیش این نیست که دوسش نداشتم. معنیش اینه که راحت با موقعیت جدید کنار میام و خودمو خیلی اذیت نمی‌کنم. وگرنه کیه که ندونه من حاضر بودم هر کاری براش بکنم. انقدر دوسش داشتم که حاضر بودم تا آخر دنیا قدم بزنیم و اون جلو رو نگاه کنه و من نیمرخ تمرکز کرده‌اش رو...»
یه جایی میخوندم ینفر میگفت خدا میدونه چی برای بنده اش لازمه همون رو س راهش میذاره.
اگه فقر لازمه اونو در اون موقعیت قرار میده اگه تنهایی برای بنده اش لازمه در موقعیت تنهایی قرارش میده 
فقط باید بگیم حتما لازم بوده که خدا منو تو این وضعیت قرار داده و بتونیم از اون وضعیت درس بگیریم.
شاید لازمه تو این جمع باشم باید یه چیزهایی ازشون یاد بگیرم. جمع تنهایی من که داره به من یاد میده ارتباط با مردم رو به من رشد و بزرگ شدن رو یاد میده .
خوشحالم که اینجا ه
کی تنهاس الان..خیلی ها دورمن اما همیشه ی چیزی کمه
خدا جون نکنه تو ازم دلگیری ک قلبم تند میزنه گاهی اوقات
بنظرتون کی میریم سر خونه زندگیمون
هر دفعه میاد پیشم و خودمو و ذهنمو میسازم ک دوسش دارم باز میره تنها میشم
مال اونم ولی تنهام
بخاطر من داره تلاش میکنه میدونم..آره همش بخاطر منه میدونم..خیلی دوسم داره میدونم
بنظرتون کی دوباره میاد
دعا کنین کنکور قبول شم
دلم برا داداشم تنگ شده..داداش واقعیم نیس ولی دوسش دارم
آزمونم افتضاح شد داداش گفت درصداتو
کی تنهاس الان..خیلی ها دورمن اما همیشه ی چیزی کمه
خدا جون نکنه تو ازم دلگیری ک قلبم تند میزنه گاهی اوقات
کی دلش برام تنگ شده
کی دوسم داره
بنظرتون کی میریم سر خونه زندگیمون
دارم سرد میشم کم کم
ولی بین خودمون باشه..هیسسسس..!
هر دفعه میاد پیشم و خودمو و ذهنمو میسازم ک دوسش دارم باز میره تنها میشم
مال اونم ولی تنهام
بخاطر من داره تلاش میکنه میدونم..آره همش بخاطر منه میدونم..خیلی دوسم داره میدونم
بنظرتون کی دوباره میاد
دعا کنین کنکور قبول شم
دلم برا د
چیکارکنم خو؟ مگه گناه من چیه جز اینکه دوسش دارم؟ اون خودش میدونه دوسش دارم اذیتم میکنه...
بعضی وقتا انقد گریه میکنم چشمام انگاری آتیش توشه.
به دخترعمه هاش حسودیم میشه که انقدر بهش نزدیکن ولی من دورم.
میدونم اونم دوسم داره
مطمئنم که بیشتر از هرچیزی دوسم داره.
چطوری میتونه خاطراتمون و فراموش کنه؟
من که میخوام فراموشش کنم خاطره هاش میان جلو چشم و نابودم میکنن چیکارکنم خو عاشقشم.
یه روز که امتحان زبان داشتیم دستش و دراز کرد طرفم و گفت غم آخرت باش
متن اهنگ مرتضی اشرفی به نام بی معرفت
رفتم گفتم اینجوری دلت برای من تنگ میشهدیدم خاطره هام هی داره کم رنگ میشهوایسا تو داری جای منو به کی امانت میدیبی معرفت مگه از این غریبه ها چی دیدیتورو جون هرکی دوسش داری بیا اینجا دارم دق میکنمبیا که با اسم تو چند ساله دارم مردمو عاشق میکنمزخمی که عشقت بزنه عمری برات درد میشهآدم با این رابطه هاست که آخرش مرد میشهدور و وریام میگن ازش بخواه برگردهطاقتم انگار طاق شد غم منو عاصی کردهبا اینکه امروز خوبی دلواپ
 از وبلاگ آیبک عزیز  این پست که میگه [اگه بی هوا بپرسی دوسش داری؟شاهد دو دسته آدم خواهی بود.یکی اون هایی که فورا میگن "کیو؟"و یکی هم اون هایی که فورا می پرسن"چیو؟". به قیافه  آدم های دسته ی دوم نگاه نکنید ،این ها خیلی طفلکی اند..] رو خونده بودم همیشه دوست داشتم یه موقع که خودم می دونم کیه این سوالو ازش بپرسم.چند شب پیش سه چهار ساعتی بود که داشتیم با هم حرف می زدیم. حالش بد بود.نصف شب حدود ساعت سه یا چهار ،داشت می گفت حالم بده.حالت تهوع دارم.استرسم
امروز چادرمو نمیده نماز بخونم. بهش میگم بده عزیزم بعدش بازی میکنیم باهممیگه نه نمیدم نمازت قضا میشه دیر میشه خب باشه بعدش گرسنه مون میشه غذا میخوریم دیگههه
شبا موقع خواب گیر میده که مامان بابا فرار از زندان میزاری، آخه من اون پسره که مایکله دوسش دارم
منم دوست دارم مایکل
فروش کفتر کاکل به سر
کفتر کاکل به سرهای های        بال خود واکن بپرهای هایکاکلی جون این سفرهای های        این خبر از من ببرهای هایبگو با یارم، نکن آزارم        بگو برگرده، که دوسش دارمچشم به راشم من        خاطر خواشم مناون به من هر چی گفته همه باطل بود        من به اون هر چی گفتم همه از دل بوداون به من هر چی گفته همه باطل بود        من به اون هر چی گفتم همه از دل بودهمه از دل بود، همه از دل بود        همه از دل بوداون به من هر چی گفته همه باطل بو
رفتم سراغ گوشی اما به دلم نمیشینن! به قول مامانم تو وقتی از یه چیزی خوشت میاد دیگه هیچی به چشمت نمیاد! گوشی خودمو شاید 5سالِ که دارم هواویp8،انقدر دوسش دارم که نگو و نپرس.حقم دارم هاااا امکانات و ظاهرش برای 5سال پیش تا امروز تمام نیازهامو برطرف میکرد.(به معنای واقعی از گوشیم کار میکشم واقعیییی هاااا، یعنی چیزایی ازش درمیارم ممکنه خود فروشنده هم ندونه قابلیت گوشیِ مثال بود که عمق مطلب جا بیوفته)
الان یکم در حال اذیتِ، زود شارژتموم میکنه و هاردش
ونیز امام صادق ع فرمود مردی بابی ذر نوشت  ای اباذر چیزی از علم چیزی از علم بمن تحفه بده در جوابش نوشت  همانا علم بسیار است ولی اکر بتوانی بانکه دوسش داری بدی نکنی انرا بکن  انمرد گعت ایا. تا کنون کسی را دیده ای که بانکه دوسش دارد. بدی کندگفت اری  تو خودت را از همه کس بیشتر دوست داری و چون نا فرمابی خدا کنی بدان بدی. کنی بدای بد کرده ای
وقتی وارد دنیای یه زبان جدید میشم یه چیزی برام خیلی جذابه. اسم ها.
اسم هایی که هیچ پیش زمینه ای درموردشون ندارم. نمیدونم قدیمی ان یا جدید. نمیدونم محبوبن یا نه. نمیدونم آیا قشر خاصی از جامعه بیشتر تمایل به انتخابشون برای بچه هاشون دارن یا نه. و همه ی این ندونستن ها بهم فرصت میده که فارغ از هرچیزی، به طنینی که توی گوشم میپیچه توجه کنم. بدون اینکه بدونم "متیو" نقش اسفندیار رو توی فارسی داره یا علیرضا، چیزی معادل مجیده یا شروین، دوسش دارم.  بدون ای
سلام
من یه دختر 23 ساله هستم، راستش من از بچگی به یکی از آشناهامون علاقه زیادی داشتم و همیشه خودم رو کنار اون تصور میکردم، تا اینکه بزرگ شدیم و به اصرار مادرش و شاید علاقه خودش اومدن خواستگاری، اما خانواده م گفتن نه، بدون اینکه از من نظر بخوان، ولی خوب حس میکنم اصلا بهم علاقه ای نداره چون خیلی سرده باهام و دیگه بعد جواب نه هیچ اصراری نشد از طرف شون.
ولی من دوسش دارم، میدونم پسر خوبی نیست و به درد من نمی خوره، تا اینکه 6 ماه پیش یه خواستگار برام ا
رفتم پارک و از جاهایی که با هم قدم میزدیم رد شدم. رو نیمکت هایی که این سالها با هم میشستیم نشستم، دو نخ سیگار کشیدم بدون ترس از بوی سیگار گرفتن و بعد برگشتم خونه. با بابا کمی حرف زدم و اون حالا رفته حرم. چقدر دوسش دارم. چقدر آرامشش، اطمینان دادنش و حضورش توی این خونه رو دوس دارم. چقدر صبحا که پامیشم میرم بیمارستان و اون جلوی تلویزیون خوابش برده دلم میخواد بخزم زیر پتو کنارش مثل بچگی هام بخوابم. دیشب دو ساعت و نیم با هم فیلم دیدیم. دوسش دارم. چقدر
من یه بچه آجی دارم
یه پسر خوشگل و ناز
خیلی هم دوسش دارم❤
دوسالشه ❤
اما من باش یه مشکل بزرگ دارم به من نمیگه خاله
به همه اسماشون رو میگه دایی و مامانجان و باباجان
این مشکل از روزی شروع شد که آجیم گفت بهش بگو نانا
و این بچه سریعا این کلمه رو با ذوق و شوق گفت
البته منم خوشحال شدما
ولی از روزی که به داداشم.گفت دایی من.ناراحت شدم
حالا هرچی میگم بگو خاله
میگه نچ نانا
حتی نخخخخ رو هم میگه و خ رو چنان غلیظ تلفظ میکنه که...
به هرحال تقاضای دعا دارم
دور تند که میگن اینه ها!اینگار همین دیروز بود که پست قبلی رو نوشتم و منتشر کردم.
خیلیییی سرعت بالاس :)))
اینطور که معلومه هنرستان تموم شد و پاشو از روی خرخره ما برداشت!
میدونین چیه اگر ازم بپرسن کدوم دوره از تحصیل بیشتر دوست داشتی حتما میگم دوره متوسطه اول(راهنمایی)اونقدر اون سال ها شیطون و رها بودیم که تکرار کردنش غیرممکن،بچه هایی که هیچ دغدغه ای نداشتن جز اینکه چطور کلاس و درس رو بپیچونن و به بهونه درس قرار مدار باهم بذارن و قایمکی برن خرید،ا
امروز برای محمد دلم تنگ شده و حدود 3 ساعت گریه کردم.
من سندروم استکهلم دارم احتمالا. 
میدونین محمد مرد خوبی بود. هم میزنم لهش میکنم و کل تقصیر این رابطه رو به گردن خودم میگیرم که همیشه یا بی محلی کردم یا جواب ندادم (تا که بتونم این رابطه رو به نحوی تموم کنم) هم از دست خل و چل بازیاش سالهاست که خسته م. 
هم اینکه دوسش دارم.
گاهی وقتا به خودم میگم کاش مدتها قبل مرده بودم. کاش به جای برادر بزرگم میمردم.
وقتی دارم با عکسای پروفایل و پستام باهاش حرف میزنم
ینی هنوز دوسش دارم
ینی هنوزم تو فکرمه
ینی هنوزم تو دلمه
ینی هنوزم نمیتونم قبول کنمو امیدوارم به این که درست شه
ینی دارم خودمو بقیه رو گول میزنم که بیخیالشم
وگرنه یه چیزی که تموم شده برام ،تموم شد رفت....
لعنت به من
لعنت به تو
لعنت به این عشق عمیقی که تو دلم کاشتی
طعم لبخندو ازم گرفتی لامصب.......
در حالیکه دارم فیلمایی که تازه دانلود کردم رو دسته بندی میکنم یهو به خودم میام و میبینم یه پوشه‌ی پر و پیمون به اسم آ‌ دارم که فیلمای مورد علاقه ش رو بهم معرفی کرده و الحق که همشون عالین! 
یه پوشه دارم به اسم korea! که گیلتی پلژرهام توشه :)))) وقتایی که حوصله ی هیچ چیزی تو دنیا رو ندارم چند قسمتی میبینم و از رنگ و لعاب و روشنیشون لذت میبرم وبه هیچ چیزی فکر نمیکنم و زمان میگذره :)
یه سری فیلم بلاتکلیف مد روز هم دارم! چند قسمتی از بیگ بنگ تیوری رو هم د
ما دوست معمولی ایم، اون عاشق یکی دیگستما دوست معمولی ایم، به روی هم نمیاریم احساسمون رو
ما دوست معمولی ایم، از دلتنگیش دارم دق میکنم
ما دوست معمولی ایم، هیچ گزینه ی دیگه ای نیس
شب تا صبح تو بغل هم میخوابیم، ما دوست معمولی ایم
بهم میگه تب داری؟ ما دوست معمولی ایم
دستم رو میپیچم دور گردنش، ما دوست معمولی ایم
واسه دیدنش لحظه شماری میکنم، ما دوست معمولی ایم
دوسش دارم، ما دوست معمولی ایم
ما دوست معمولی ایم، من عاشقش نیستم
در ابتدا اومدم دو تا چیز بگم. اول اینکه کتاب تاوان رو دیروز در عرض یک روز خوندم و جالب بود اما با فضای تاریک مثل برای ان. رستوران اخر جهان هم بد نبود. 
الان میخوام درباره کارم بگم. تصمیم گرفتم که هر روز حتی شده یه کار کوچیک واسش انجام بدم که پیش بره، این کار کردن هر روز واسه پیش رفتن یه چیر، تفکریه که خیلی دوسش دارم. 
و کارای امروز هم کمی تحقیق بود در سایت های خارجی برا راه اندازی کار و ثبت و... به این نتیجه رسیدم که بالاخره یه چیزی میشه، پس باید شر
۱. با خواهری رفتیم کفش خریدیم .. خیلیم دوسش دارم ^_^
۲. خاله جان بم گف چق بیبی شدی، هی داری جوون تر میشی [خدارو شکر که ماسک و کرم و پیگیریام تاثیرگذار بوده :ذوق مرگ:دی] [Vampire:دی]
۳. افطاری رفتیم خانوادگی بیرون+ زولبیا بامیه + کباب لقمه با برنج کره چکون:دی + نون و پنیر و سبزی تازه + دوغ خوشمزه 
برنامه نویسی سخته چون یه ذهنه قوی میخوادش..
یه ذهنی که خوب مسائلو تحلیل کنه....
با اینکه درسی بود که دوسش داشتم،ولی واقعا این درس بدرد من نمیخوره.
لامصب خیلی مثالای کثیفی تو کتاب جعفری نژاد قمی هستش.
فردا امتحان برنامه نویسی دارم ‌...ینی پاس میشم:(
 
 
دیدین یه آدمی میاد توی زندگیتون و از حضورش واقعا لذت میبرین دوسش دارین بعد یکبارا میفهمین وقتی کنارشین کارهایی میکنید که از پایه غلط اند   اون لحظه متوجه نمی شین بعدش میبامین که قابل جبران نیست من یه دختر دایی دارم دقیقا همینه خانوادم خیلی تلاش میکنند از من دورش کنن ولی تا الان فایده نداشته و اینبار با حضورش کاری کردم که حدود دا میلیون بهم ضرر زده و بدجور دارم میسوزم ولی مداگ میگم حقت بود باید این بلا سرت میومد تا حکمت دوری ازش رو اینبار بفه
به آقا میگم از پیشرفت راضی هستی؟
میگه آره بهتره:/
عایا میفهمه ک من دارم خودمو به فارسی سخت این طرف جر میدم؟
چرا پسرا انقدر زود صمیمی میشن!
من تا وقتی کسی عشقم نباشه نمیگم عشقم
تا وقتی تموم سلولهای بدنم دوسش نداشته باشه نمیگم دوست دارم
هنوز ی چند تا سلول مونده خو
+ وقتی آقایی ک ایشون باشه تو زرد از آب درمیاد:)))
آخ آخ آخ! خوبه خودشو لو میده. چ کتابایی ک نخونده جناب تو این سالها
یعنی عاشق این صداقتشم. آدم ته گنداشو میدونه دگ خیالش راحته.
کتابی که دارم می‌خونم مثل خودمه. داستان یه خطی داره: مرده به نامزدش که دوسش داشته نامه مینویسه اما رفته رفته به خاطر محیطی که درش هست و فاصله احساسش عوض میشه و دردی که به جونش نشسته باعث میشه علاقه ای وجود نداشته باشه و نامه هاش از عاشقانه بودن در میاد و به یه متن سنگین و فلسفی در باب معنای زندگی تبدیل میشه. ولی یه جوری شاخ و برگش داده که نمیفهمم. یه داستان دیگه ی کتاب یه جوری شخضیت ها رو میپیچونه به هم که من نمیفهمم این آدمه یا اون حیوونه‌س که
دیگه چجوری بهش بفهمونم دوسش دارم؟چرا هی ی بهونه ای برای دلخوری پیدا میشههه؟چرا امروز انقدر روز ***بود قلبم داره میترکه از درد...از اینکه ناخواسته زخم میزنه به قلبم...چقدر بهش بفهمونم؟تا کجا زار بزنم تا بفهمه هیچکس تو زندگیم مثل اون نیست؟چقدر زار بزنم تا بفهمه به خاطر اون بود اون سرم لعنتی رو نکندم...پست اولم تو این وبلاگ رو برید ببینید...اون روز  رو تخت ک بودم...وقتی پرستاره بهم گفت دستتو تکون نده فقط به این فکر کردم انقدر تکون بدم تمام رگام پاره
لبم ۵ تا تبخال ردیفی کنار هم‌ زده 
دو روزه تو حالت تزریق ژل لب ، سوزن سوزن میشه .‌.‌
یه داستان غمگین تو اینستا خوندم بچهه مرد ...اشکم دم مشکمه
از شما چ پنهون تازگی ها به بچه دار شدن در آینده هم فکر می کنم 
به این که یه سفید معمولی میشه مث من یا یه بور بلند بالا مث بنی 
حتی به اسمش 
به اینکه چقدر حرف دارم براش...
دوست دارم دختر باشه از جنس خودم 
نمی خوام پزشک مهندس بشه تا دیپلم بخونه دوسش دارم فقط یاد بگیره شاد شاد زندگی کنه...البته میدونم به من و بنی
+
اامه پست قبلی:
و حرفای دلتون رو به آدمها بزنین.
حتی اگه یه نفر رو دوست دارین و غرورتون اجازه نمیده
اینکارو انجام بدین.
بهش بگین که دوسش دارین.
بزرگترین منفعت های زندگیم رو بابت این کارم گرفتم.
که به آدمها گفتم که دوسشون دارم یا ازشون خوشم میاد.
دچار شدم شدید همه اس دلم میخاد فیلم و سریال ببینم و از اتاقم نیام بیرون:/خیلییییی بده:/ بعد یه سندرم دیگه هم دارم سه چار قسمت اخر سریالارو نمیبینم و ولشون میکنم :/ترجیح میدم به سبک اصغر فرهادی سریال ببینم:/اون کتاب مارینا ک گفتم رو دوست داشتم،یه کتاب دیگه هم خریدم دختری ک رهایش کردی دیدم همه میخونن به به چه چه میکنن همون اقای فروشنده گفتش ک خوب نیس این کتاب الان ک دارم میخونمش اصلن دوسش ندارم:/حس میکنم پولمو اصراف کردم:/
نظر استادمو دوستاشو دارم میخونم
یادم میاد...
دارم میخندم
اگه استاد بنده خدا میدونست ته وبلاگنویسیه من ختم میشه به بوقول و جغجغه هاش نمیدونم برام متاسف نمیشد ینی؟!
 
شاید اگه... نمیدونم... نمیدونم اونچیزایی که من توی دادگاه دیدم استادم دیده یا نه.... شاید بدترشو مثلا... نمیدونم
یا نه یه دنیای شیک و مجلسی...بعیده ایشون خیلی باتجربه بودن همون موقع هم پخته بودن
پس چرا آخرش من رسیدم به اینجا؟!
چرا حقوقو که دوسش داشتم به خاطر مسمومیت فضایی رها کردم؟!
سلام!!!!!!
آن یو سا !!!!(کره ای)!!!:)))))
یه چند وقتیه دارم روی یه سری تغییرات درونیه خودم کار میکنم!!!
مثلا کلاس نقاشی میرم...راستش واقعا دوسش دارم.....تو دوران مدرسه اینجور کلاسا تو خونه ی ما غدقن بود!!
در واقع تو خونه ی ما درس مهم ترین فاکتور زندگی محسوب میشه و از نون شب واجب تره!!!متاسفانه یا خوشبختانه....؟؟؟
به نظر من متاسفانه!
آخه بابا چقد درس؟یه خورده هم زندگی کنی جای دوری نمیره....
یا مثلا نجوم و ستاره شناسی که بهش علاقه دارم....خانواده مخالفت میکنن که بچ
سلام
من یه دخترم سنم بین 20-25 هست، من بیش تر از دو ساله که فردی رو دوست دارم که هم رشته ای هستند ولی بزودی فارغ التحصیل میشن، احساس می کنم شاید این حس متقابل نباشه.
از طرفی با حرکات تابلویی که نشون دادم، الان چند نفر از این علاقه مطلع شدند، و یکی از اون افراد یکی از پسرهای همکلاسیم هست. من چند باری احساس کردم که با وجودی که با هم در این رابطه اصلا و به هیچ وجه صحبتی نکردیم (یعنی مستقیما از زبونم نشنیده، ولی مشخصه که میدونه)، یه حرکاتی زده که من رو
پدر نامزد جان ۲ نصف شب زنگ زد بعد قط کرده پیام داده درباره قیمت هر اونس نقره میپرسه
بعد دوباره پیام داده ببخشید بیدارت کردم دستم خوردد
خب حس می کنم که با همه اخلاقای عجیبش دوسش دارم و می تونم باهاش کنار بیام .‌‌...خیلی ساده و مهربونه..
و بنیامینم به رابطه صمیمانه من با پدرش از هر دوسو حسودی میکنه خخخ
 
دوبار دیگه هم این اتفاق افتاده برام 
یه بارشو مطمئنم 
که از فرط درد خوابم ببره و بی حرکت بشم 
انقدر بد بود که اصن فکر کردن بهشم بهم میریزتم
خواب قشنگی دیدم 
داشتم یه ترانه ی تالشی میخوندم با همه ی اون بالا و پاییناش 
کنار آتیش 
برام سه تار میزد 
و یه دختر بچه ی ۳ ساله شایدم ۲ اگه جثش به من رفته باشه خواب بود توو بغلم.
خوابای من روند نداره 
یعنی یه سکانسِ 
کم حرف و بیشتر تم تیره داره ولی قشنگن انصافا و من دوسشون دارم 
دختر
اسمش رو نبردیم و نمیدون
داشتم فکر می کردم که این چند سال اخیر رو کاش می شد پاک کرد بس که اونچه باید باشه نیست.
در واقع، نه پاک کردن از زندگی! که دوسش دارم چون تجربه ست. چون دیدنِ زندگی از چشمای دیگه ایه که هیچ وقت نداشتم.
بلکه جا پاهام رو پاک کنم تا آدما راه اشتباهی نرن به تصادف.
اینه که دارم خونه تکونی می کنم.
البته، پاکشون نمی کنم ولی باید وقت بذارم و تغییرشون بدم. دست کم مشخصشون کنم که اینا راه درست نیست. اینجای کار می لنگه. و غیره.
اما واسه خودم، شروع کردم به خونه تکونی
HENRY - Monster
Kiss meTell me all those lies like when you miss meOpen up your heart and let your love touch meI just need it all, I've been so patient, waiting for you so longAnd if you let it go when I'm holding you closeInside my arms, in the moment with youRight now the time is wrongI've been writing these songs 'bout how I can't be with youBut I don't wanna be a monsterBut I've been here for daysDrinking too much now I want youCan't get you off my brainI won't be the one to tell you thingsAnd lie to you if you won't listen, noI'm not a monster, monster, noBut every time you kiss meTell me pretty lies about your historyI'm so tired of the back and forthTelling me that you're wanting moreI don't know what you're in this forPeople try to tell you things but you won't listen, noAnd if yo
اگه بیام و اعتراف کنم که تو رو دوست دارم 
چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟
اما نه می ترسم 
می ترسم غروری رو که داری باعث بشه منم نبینی 
نه تا آخر دنیا هم که شده اعتراف نمی کنم که تو رو دوست دارم
تو
خودت گفتی که اگه یه عمر که تنها موندی و داری با رویات زندگی می کنی ،
فقط به خاطر زیبایت ، درست مثل من که یه عمر تنهام و نمیتونم هیچ شخصی رو
بپذیرم ، به خدا ملاکم زیبایی نیست 
اما بگم منم کم زیبا نیستم !
خودت اومدی گفتی قدر منو می دونی 
وقتی گفتم از من خوشت میاد 
گفتی نه
تا حالا تو زندگیم هیچ کس انقدر برام مهم نبوذه که راجع به بودن یا نبودنش تصمیم بگیرم.همیشه یا بودن، یا اگر نبودن هیچ وقت نفهمیدم چجوری رفتن
ولی الان فرق میکنه
راستش رو بخوای حس میکنم تقاص اون رفتناییه که نفهمیدمشون
میخوام از زندگیش برم
میدونم نمیفهمه، میدونم مهم نیس براش، میدونم تلاشی نمیکنه، ولی اونموقع حداقل میدونم که آقا ندارمش
پس واسه هفته ای یه بار بیرون رفتن و یه پی ام خودزنی نمیکنم
حداقل میدونم باید غصه ی چی رو بخورم
دو هفته ی غم انگی
این دوستم بود، که توی انتاریو بود، و دوسش دارم و دختر خوبیه و دوست داشتم به کسی که میشناسم معرفی کنم؟
معرفی کردمش به یکی از دوستای آقام برای ازدواج،
تو ده روز همدیگه رو زدن ناکار کردن و دعوا و بحث شده و کلا به هم فحش دادن و به هم زدن!
این دومین مورد دعوای جدی دوستم با دوستای آقامه!
این دوستم شوهر بکن نیست!
بیرون موهام کاملا مشکیه،
ولی وقتی این موهای مشکی رو کنار میزنی، موها هر روز دارن سفیدتر میشن!
دارم با سرعت نور پیر میشم!
میگن آدما قبل مرگشون
نمیدونم دفعه ی چندم هست که این کتاب رو میخونم. فقط میدونم یکی از عزیز ترین کتابایی که دارم. و از یه عزیز دوست داشتنی هدیه گرفتمش که باز درمورد یکی دیگه از عزیزترینهاست. خلاصه که میدونم قبلا خوندمش اما تکراری نمیشه. چقدر دوست دارم مثل سونتاگ بشم. خیلی دوسش دارم.
دیگه امشب خیلی اینجا بودم بهتره برم کار کنم. فعلا تا فردا!
بعضی وقتا دلت میخواد با یکی بری بیرون
بعضی وقتا دلت میخواد خودت باشی و خودش
بعضی وقتا دلت میخواد سرتو بزاری روی شونش
بعضی وقتا دلت میخواد اینقدر ببوسیش که خسته بشی
بعضی وقتا.....
همش توی کلمه " کاش " خلاصه میشه 
و به قول معروف
کاش رو کاشتن ولی سبز نشد
همه جا حرف از رفاقت و دوست داشتنه،گاها پسری رو به زندگیمون راه میدیم که عاشقانه دوسش داریم،ولی من خودم مث نخود پریدم وسط زندگی یه پسر که رفاقتانه بدجوووور دوسش دارم و هواشو دارم،مهم نیس کی چی میگه ولی خوش صدا ترین رفیقِ جانِ منه،تو سختیا...شادیا...خنده ها...گریه ها...جدایی هاااا تو همشون پیشم بوده و به راحتی میگم از همون درجه یک های روزگاره،پسر طوسیمون که عادت به قهوه ای کردن ملت داره،اسکل پلشت دوست دارم دیوونهههههشب تولدته و حقیقتا فاصله دست
سلام 
من دختری ۲۲ ساله ام. مذهبی ام و حجابم همیشه کامل بوده و حتی یه تار موهام هم معلوم نیست، هر چند چادری نیستم. من عاشق شدم، عاشق یه پسر که همسن خودمه و همکلاسمه. البته ایشونم عاشق من هستن و اول ایشون ابراز علاقه کردن از اول من عاشق نبودم .
چند وقت پیش خانواده بنده هم از این موضوع مطلع شدن منتها نمیدونن که منم بی نهایت دوسش دارم فقط گفتن حالا زوده برات و درست تموم نشده، منم قبول کردم و به روی خودم نیاوردم که دوسش دارم و براش میمیرم.
اما نکته این
یه دختر ... عزیز و دوس داشتنی دارم، خیلی دوسش دارم و چند سالی ازم کوچیک تره... بهش پیام دادم که باهاش حرف بزنم... انگار فازش خیلی خراب بودو حال روحیش بهم ریخته... گرچه زیاد باهام حرف نزدم... اما میدونم غمگینه... خیلی دلم می خواد کمکش کنم.. ناراحتیش منو هم ناراحت می کنه... ای کاش هیچ دختری هیچ وقت ناراحت و غمگین نباشه... 
ادامه مطلب
اگه بخوام از حال و هوای امروزم بگم باید بگم که اتفاقا غروب دلگیر جمعه ها رو از تموم روزهای هفته بیشتر دوسش دارم...
چرا که منو به تفکر وادار میکنه ؛ تفکر به خودم ، به دنیای اطرافم و به عمر در گذرم که در هفته ای که گذشت چیکار کردم؟! 
چه کار خوبی انجام دادم که یک قدم منو به انسانیتم به چیزی که برای اون آفریده شدم منو نزدیک کرده باشه؟!
ثانیه ها در گذرند مراقب‌ قلبمون باشیم که در پس تپیدن های مُمتَدش چه چیز هایی رو بدست میاریم****
من تازه کتاب سوم هستم میدونم خیلی کند پیش رفتم. چون امروزم مثل خیلی از روزای دیگه یهو چند بار باتریم تموم شد. هرچند الان اوکیم. نه جوری هست که آدم حوصله اش سر بره نه اونقدر جذاب شده باشه که نتونی ولش کنی یه چیزی این مابین هست. البته میدونم کم کم جذاب میشه فقط باید بخونم و جلوبره. همین. امروز عکاسیم نرفتم. مثلا گفتم کتابو جلو ببرم. ولی فردا باز میرم کم کم دارم از این مجموعه ام خوشم میاد نمیدونم چرا دوسش دارم. دیگه این که همین. هوام گرم شده حسابی. دی
یا علی گفتیم و عشق آغاز  شد
امشب گفت یچیزی بگم ؟ دارم حس می کنم دوسش دارم.
خندیدم.
ولی تو دلم فرو ریخت!
اومدم یه سمت دیگه نشستم.
می خواستند چت کنن...
اومدم یه سمت دیگه نشستم.
به خودم گفتم چرا ناراحت شدی؟مگه قرار بود غیر این  باشه؟  بایدم دوسش داشته باشه.
آروم شدم.
رفتم پایین.
یه خورده با دوستم حرف زدم.
همین امروز بهش ماجرا رو گفتم.
خیلی تعجب کرد!
گفت خیلی صبر می خواد...
با بچه ها پایین  بودم. 
اومدم  بالا ،بعد از دو سه ساعت  هنوز دارن چت می کنن. حس بدی
مادر رضایی مادرم کرونا گرفته.........
تستش مثبت شده
مادر نگرانه
دیشب تا دو بیدار بود
هرشب خواب مادرمو میبینم
این حقم نیست بخدا
که بعد از هر خوابی زجرکش شم که ندارمش
که مادر واقعی من نیست
که باید در ارزوی اغوشش بسوزم
ماه
اخ ماه!
میکشه منو اخر
دیشب بحث دختر بود گفنم میخوای چشاش چه رنگ باشه؟
گفت نمیدونم
گفتم من عسلی دوس
گفت اره چشمای منم عسلیه
دلم رفت واسه این جملش
اخ الهی من دور چشای خوشگلت بگردم
نفس من
چقدر دوسش دارم.......
قبلا از اینکه روابط منو دوست نزدیکم بهم ریخته و من اولش خیلی ناراحت شدم و بعدش بی تفاوت، بهتون گفته بودمیه مدت تلاش میکردم از زندگیم حذفش کنم ولی خب حذف یه دوستی حدودا8ساله کار راحتی نیست اون هم دوست من که واقعا آپشن ها و اخلاقیاتش فراتر از اونی بود که من دوس دارم
یه مدت شاید حدودا1سال ارتباط ما به صفر میل می‌کرد اما حالا دیگه 2سالی هست که تقریبا همه چیز برگشته به حالت عادی و اوضاع داره بر وفق مراد میشه
من کلا حال خوشم با اونه، وقتی باهاش حرف م
چند سال پیش، یکی از بچه‌های کلاس -سینا- که با هم رفیق بودیم، بهم گفت از شیدا -همکلاسی- خوشش اومده...من از ترم ۱، که نماینده بودم، با دختره گه‌گاهی حرف می‌زدم. صمیمی بودیم. می‌دونستم دختره از یکی از پسرا خوشش میاد... خیلی هم خوشش میاد. عاشق بود دیگه... بدجور هم عاشق بود.اما اینو به دوستم نگفتم... گفتم شیدا رو دوسش داری؟ برو بهش بگو... عاشقشی؟ برو بهش بگو...رفت گفت. و طبیعتاً، شیدا هم بهش گفته بود من آمادگی رابطه رو ندارم...بعد، سینا اومد پیشم گلایه کرد
دانلود آهنگ جدید فرشید ادهمی به نام ای دل غاقل
دانلود ترانه شنیدنی ای دل غاقل از فرشید ادهمی با دو کیفیت اصلی به همراه متن موزیک پخش توسط سایت موزیکدل
Download New Song BY : Farshid Adhami – Ey Dele Ghafel / And lyrics
 دانلود آهنگ فرشید ادهمی ای دل غاقل
یه چشم اشکه یه چشم خونه …♪
دلم از دستش دیگه داغونه ولی باز دوسش دارم …♪
چشمم به ساعت گوشم به زنگه
»∵♫✿♫∷«
خودم میدونم قلبش از سنگه ولی باز دوسش دارم …♪
همه چیم اونه اما نمیدونه بی اون دلم خونه بی جونه …♪
تو دلم جنگ
با فاطمه حرف زدم، از دیشب دلم آروم نمی‌شد.فکر نمی‌کنم تو زندگیم غیر از خونوادم برای کسی این‌قدر نگران بوده باشم.الآن آرومم.قلبم آرومه.چون برای صدمین بار مطمئن شدم فاطمه داره درست‌ترین کار رو انجام می‌ده و کارشو بلده.
آه.قلبم داشت از کار می‌افتاد از شدت نگرانی و این‌که کاری از دستم برنمیاد.
خوشحالم که داره خودشو قوی نشون می‌ده هر چند می‌دونم قلبش شکسته و قرار نیست به این زودیا ترمیم بشه و باید کنارش بمونم.دوسش دارم خی‌لی.
پ.ن : ساعت سه بع
☺️۱ لحظه تحویل سال..!☺️
 
۲ لحظه عاشق شدن..!
 
☺️۳ لحظه ای تماس از کسی که دلتون براش تنگ شده…!☺️
 
۴ لحظه دادن آخرین امتحان..!
 
☺️۵ لحظه ای که به شخصی که دوسش دارین,
نگاه کنین و ببینین اونم داشته به شما نگاه میکرده…!☺️
 
6 لحظه ای که دوستایه قدیمی و خوبت رو ببینی و بفهمی
هیچی بینتون تغییرنکرده…!!
 
☺️۷ لحظه ی لمس انگشتان نوزاد متولدشده..!!☺️
 
۸ لحظه ای از خواب بیدار شی و ببینی که هنوز وقت اضافه
برای خوابیدن داری..!!
 
☺️۹ یه شبه قشنگ,,تو خیاب
پسره با نامزدش رو موتور با سرعت بالا داشته میرفته ....
دختر محکم پسر رو بغل میکنه ...
میگه : من میترسم آروم تر برو
پسره میگه : اول بگو دوست دارم ...
دختره میگه : دوست دارم ...
پسره میگه :
بلندددددددددددددد تر
دختر داد میزنه دوسست داااااااااارم ...
پسره میگه :
این کلاه ایمنی رو از سرم بردار بزار سرت اذیتم میکنه ...
فردای اون روز در روزنامه چاپ میشه ...
دو سرنشین سوار بر موتور تصادف کردند
ولی یکی از اون ها زندس ...
اونی که گلاه گذاشته بود سرش
سلامتی پسری که ...
ف
حس میکنم دارم بهش خیانت میکنم وقتی به حرف بقیه گفتم بله، وقتی زورکی لبخند میزنم، وقتی میتونه با کسی ازدواج کنه که دوسش داشته باشه، از تظاهر کردن هام خسته شدم، از اینکه خودم رو گول زدم دوسش دارم، دارم روانی میشم.
آره همه شرایطش خوبه تموم فامیل گفتن فلانی(یعنی مادرم) از بس زرنگه دخترش رو بند مهدی کرده ،مطمئنم خواستگاری خیلی ها بره زنش میشن، اینم مطمئنم بهتر از این گیرم نمیاد. اما دلم باهاش نیست، حرفی که هیچ کس نفهمیدش، همه چی خوبه اما به دل
من شدیدا آدم مزخرفی در انتخاب بک گراند برای دستگاه های مختلفی هستم... شاید ببینید دوساعت بگردم و ۱۰ تا عکس هم ذخیره کنم ولی ب نتیجه نرسم و هرچی بزارم دوسش نداشته باشم... انگار  درست فیت نمیشه!
من چند ماه پیش پس از گشتن های بی نهایت دوتا عکس خوب پیدا کرده بودم و گزاشته بودم برگراند و با خوشحالی باهاشون زندگی میکردم تا اینکه امروز در اثر یک اقدام داغانی بکگراند هام ب چیز های دیگه ی تغییر پیدا کرد‌..
الان  چیز جدید خوبی پیدا نکردم و ن دیگ اون قبلیا
همین الان همسر و همتا و پسر کوچولوم سوار ماشین شدند تا برن ترمینال.
همتا برای حدود یک ساعت و نیم دیگه بلیط داره.
همدیگرو بغل کردیم و خدا حافظی کردیم.
بعد از رفتنش
نمی دونم چرا یدفعه حالم بد شد
دلم گرفت
یه غم عجیبی اومده سراغم که درکش نمی کنم
حس و حال خوبی ندارم
ناراحتم
نمی دونم به خاطر  چیه
یه غم عجیبی دارم
یخورده  وقت پیش با خواهرم صحبت کردم
می گفت مامان پاش خیلی درد می کنه
می گفت با مادرشوهر صحبت کرده و مادرشوهر گفته منم راضی نبودم گفتم منو کف
از نظر روحی روانی احتیاج دارم به صورت غیر منتظره یه وبلاگ قدیمی دهه ی هشتاد پیدا کنم و همه ی پستاش واسم جالب باشه و تا صبح مشغول خوندنش بشم.
 
از نظر روحی روانی احتیاج دارم چند تا آهنگ دیگه مثل souvenir سلینا گومز  پیدا کنم که به گروه خونیم بخوره و  تا آخر قرنطینه روشون قفلی بزنم، و بعدها بگم ایام قرنطینه اینا بودن که سرپا نگهم داشتن. 
 
از نظر روحی روانی احتیاج دارم شکیرا یه آهنگ تو سبک رگاتون بخونه تو مایه های آهنگ la tortura، یا راک بخونه یا نمیدونم
بسم الله مهربون :)
سلام! :)
بعد از چند ماه دلم میخواست اینجا بنویسم. فکر کنم آخرین باری که نوشته م درگیر علوم پایه بودم. تموم شد و قبول شدم :)) نگم که چه دوران سختی بود و من میخواستم پنج ترم رو توی یک ماه جمع و جور کنم اما خب پاس شدم بالاخره.
پزشکی قشنگ تر شده، درس ها جذاب تر شدن و من خیلی بیشتر از قبل دوسش دارم. بالین خیلی شیرین تر از درس های خشک و نچسب علوم پایه ست، امیدوارم که بهتر هم بشه :)
فعلا تا اینجا باشه، از فردا بیشتر اینجا مینویسم، شاید هر روز
بعد از اینهمه مدت استرس آزمایش و اینهمه مسائل و مشکلات بالاخره موفق شدیم آزمایش بدیم و مشکلی نبود
اما من خوشحال نیستم. چرا؟
چون مهدی نگران احساسات بینمونه
چون من دوسش دارم اما نمیتونم ابراز کنم
چون گیج شدم. چون گاردم مقابل هر ادم جدیدی ک بهش علاقه مند میشم بسته س
تا وقتی ک دقش میدم
این بار اون نمیخواست توی چت دربارش حرف بزنیم و من اصرار کردم...
و الان تمام ذهنم پر از اضطراب شد دوباره
من ک خودمو کشتم و بهش گفتم بهت علاقه مند شدم
چرا انقدر بنظرش ک
برای خودم و خواهرم و مامانم پالتو دوختم برای یکی که دوسش دارم ولی همیشه یه عالم مهربونی ازش طلبکار بودم هم یه لباس دوختم یه ماشین نمدی با آقا حسین دوختیم از یه بنده خدایی هم که از اونم همیشه طلبکار بودم و متهم میکردم به تبعیض بین من و خواهرم، عذرخواهی کردم. به یه عزیز دیگه ای هم که همیشه  بهش کم توجهی میکردم زنگ زدم و بهش گفتم خیلی برام عزیزه...
 
راهی یادگرفته زندگی خیلی کوتاهه
میشه خوب گذروندش
!
نگاه کرد به گوشیم... به برچسب ژله ای گوشیم و پرسید چی؟گفتم چی!گفت رفیق شهیدم چی؟من:آها رفیق شهیدم ابراهیم هادیپوزخند زد و گفت ههرفیق شهیدم.... کی بود!؟من:کسی که با دعای توسل تونست حال مریضی رو خوب کنه،انقدر عمیق بود،خیلی مردِ،دوسش دارمنگاه کرد به من و دوباره خندید و سرشو گرفت سمت دیگه!البته به من خندید نه به داداش ابراهیمم.میدونم هنوزم تغییرمو هضم نکرده،هنوزم کنجکاوه، هنوزم میخواد بدونه چی شده،هنوزم میخواد از انکار به یقین برسه،عین خودم! شای
با ح به تفاهم رسیدیم که من خودم رو کنترل کنم، کمتر باهاش ارتباط داشته باشم و فقط یه رفیق معمولی برای هم باشیم. حالا رفتم تو توییترش و دیدم دوباره اون دختره هی لایکش کرده و اون هم .. حالم خراب شده خیلی... چرا انقدر حسودم؟ چرا نمی‌تونم ببینم کسی رو دوست داره یا کسی اونو دوست داره؟ چرا با من اینجور نیست که با اون هست؟ چون من .... می‌خوام گریه کنم ... لعنت به من... لعنت به این زندگی... هی دارم می‌گم گند نزن.. خودتو نگهدار .. هی می‌گم آدم باش نمی‌تونم .. الان
• به طرز عجیبی افسار همه چیز دستته و دستت نیست . به طرز عجیبی هر اتفاقی میتونه تقصیر خودت باشه میتونه نباشه . به طرز عجیبی میتونی هم موقعیت رو درست کنی هم میتونی دست نخورده نگهش داری . به طرز عجیبی از این همه اختیار نامحدود محدود میترسم . میخواین عمق ماجرا رو درک کنید؟! یاد اینترنت نامحدود محدود  مخابرات بیفتین ؛ البته اگه بشناسین . 
• دارم یه سریال خیلی قشنگ رو میبینم ، سریال آبکی نیست ؛ یعنی نمیشه بعد از اولین قسمتش کل داستان رو حدس زد ، قش
حس میکنم زمان داره ازم انتقام میگیره. میدونه میخوام چه کارایی انجام بدم و نمیذاره. میخواد خسته م کنه. زود میگذره. منو تنهاتر میکنه و کاری میکنه من بی عرضه به نظر بیام. روزا از پی هم میگذرن بدون اینکه کاری انجام داده باشم. و بسیار خسته ام. دارم میدوام. با همه ی توان. اما این مسیر ته نداره. یه مسیر دایره ایه واسه تماشا کردن دیگرون. حتی دور هامم کسی نمیشمره و شمارش معکوسی در کار نیست که امید داشته باشم تموم شه. قرار نیست به جایی برسم، ولی وظیفه مه که
سلام به همه.
من قبلا نگفته بودم که یک عروس هلندی دارم.سه تا اسم داره:مکس،قاسم،خنگول.خخ.امروز قراره بدمش به دایی محمد.بابام میگه خسته شده از تمیز کردنش و نگه داریش،میگه ببرمش خونه ی مامان.مامان هم میگه نه و حوصله نداره.آره دیگه به عنوان عیدی از بابا گرفته بودم،الانم شش ماه میشه دارمش خودشم نه، ده ماهشه.هعی.ناراحتم،خیلی بامزس،میاد روی شونم و سرشو میچسبونه به صورتم و می خوابه.خیلی ناراحتم ولی می خوایم بدیمش بره.در واقع بابام میگه که من باهاش خی
بسم الله مهربون :)
این روزا یه ذره فشار ها و تنش های روحیم زیاد شده، یه مشکلی پیش اومده که همه ی خونواده رو تحت تاثیر قرار داده، از اون طرف هم کورس ریه تموم شده و درگیر امتحان های سنگینشم. شنبه تا سه شنبه هم که فرجه هست رو باید برم تهران، واقعا نمیدونم میرسم درس هام رو بخونم یا نه. تک تک اینا برای من نگرانی و استرسن، داداشمم که نیست تمام فشار خونواده افتاده روی دوش من‌ و کی میدونه واقعا چی داره به من میگذره؟ حتی الف هم نمیدونه. البته خودم از حال و
دندان درد، درد دارد!
من شکر خدا و به لطف خدا مهربان و مهمان نواز شدم
تغییر کردم کاملا حس میکنم
این فقط لطف خداست
 
یه برنامه حدیث نصب کردم دوسش دارم امید که بهشون عمل کنم اسمش هست نور
 
با بچه ها کار نمدی انجام دادیم اون جغده کار خانوم ابریشمیه آدم فضایی هم بامدادی امیرعباسه اون عروسک سبز کار آقا امیر
حسین هم یه ماشین نمدی دوخت 
الان همشون دوخت دندان موشی رو یاد گرفتن
علاوه بر اون به جای انجام دادن بازی های بیهوده  و تکریم شانس، تلاش کردن و سا
* این روزها حالم خیلی بهتره از قبل:))
* بالاخره یه تکونی به خودم دادم. کلی نوشتمو یکم از گره های ذهنمو باز کردم..
* تقریبا همه‌ی آهنگای غمگینمو پاک کردم و قول دادم به خودم که دیگه آهنگی گوش ندم که حالمو بگیره:))
* واسه درس خوندن هم اقدام کردم:)) البته با کمک تو
* دیگه بگین نت‌هارو وصل کنن دیگه:! در فراغِ نت سوی چشمانمان رفت (اشاره به حضرت یعقوب و یوسفَش:/ )
+ حس می‌کنم قالب جدید یکم ناجوره! ولی دوسش دارم:|
دلبر خوبی؟
بیخیال، بیخیال چیزاییکه باب میلت نیستن،این روزاهم میگذره و تموم میشه میره،
چندماه مونده؟ فقط7ماه. فقط 7ماه مونده دلبر. پس 7ماه تحمل کن باشه؟
این 7ماه که تموم شه همه چی درست میشه.
دراز2 شده بهترین دوستت؟ ایول بهش. دوسش دارم. خیلی مهربونه.
پدر؟ پدر نه تعادل داره و نه کسی قبولش داره. پس بیخیالش. بیخیالش شو و به هیشکدوم از کاراش توجه نکن.
دایی؟ اگه تو قبول شی همه چیو فراموش میکنه و میبخشتت.
تقریبا یه سال دیگه همه چی تموم میشه پس فقط 7ماه تلا
دارم فکر میکنم خونواده ی جالبی دارم. همه متنوع اند چه از نظز افکار و چه از نظر سبک زندگی کلا هر کسی یه روشی داره . همین تنوعه که از بچگی تا الان منو گیج کرده .
 
قراره اسباب کشی کنم . حدود ده روزه دیگه . صاب خونه ی جدید و محیط جدید و حتی حیاط جدید . پوسیدم تو این آپارتمان اونم با این همسایه های بی بخار و نچسب . البتهبا اینکه حس میکنم تو خونه ی جدید احتمالا آزادیم کمتره اما دوسش دارم . نرفته عاشقشم . صاب خونه بقل گوشم زندگی میکنه پس نمیتونم مهمونی بگیر
Ashvan
Bekhand
#Ashvan
اگه دلت گرفته
اگه که ناامیدی
اگه تو اوج سختی
بازم ادامه میدی
اگه دلشوره داری 
نمیخوابی انقدر که بیقراری
 نباید ناامید باشی
 چون تو خدارو داری
تو برو زیر بارون
 نگاه به این و اون نکن و 
دستتو بگیر رو به روی آسمون 
بخند چشاتو ببند
برو پیش مادرت 
فکر کن این باره آخره 
بگو که دوسش داری 
همیشه تا آخرش 
خندید توام بخند
کمک کن به کسی که محتاجه به نون شب 
حاضره بده واسه بچش حتی جونشم
زیر نور شمع 
تو آغوش هم 
اگه خندیدن تو هم بخند 
تو برو
جمعه دچار حسادت شدم.... حالتی که به شدت  ازش بدم میاد ولی گاهی بدجور به سراغم میاد...
جالب اینجاست نسبت به کسی این حسو داشتم که خیلی دوسش دارم ....
وجالب تر اینجاست نسبت به مسئله ای که تو ذهن خودم شکل گرفته ، پیشروی کرده و نتیجه گیری شده....
بعد از مدتها تو جمعی قرار گرفتم که درکنارشون بودن باعث استرسم میشد و این بیشتر به حسادت من دامن میزد....
از اینکه حرفی برای گفتن در این جمع داشتم ولی نمیخواستم با بیانشون باعث جلب توجه بشم ناراحتم نمیکرد چون میدون
صدای منو میشنوید از تهران-قلهک :)
من عجیب عاشق این منطقه ام!نمیدونم واقعا چرا انقد دوسش دارم!
قبل تر ها همیشه وقتی تهران میومدیم این اطراف‌بودیم!
دانشگاه سارا هم منو چند باری به اینجا کشوند!
و امروزم رفتم خونه ی زهرا!
الان که دارم نیگا به قبل میندازم میبینم که چقد همه چیز عوض شده!
و چقدر مبینا قد کشیده و بزرگ شده!
مهر پارسال کجا و امسال کجا!
به وضوح پخته شدن رو تو خودم میبینم!انگار همه ی این دردسرا همه ی اون دعوا و همه ی این ادمایی که اومدن نیاز بو
چقد برام عجیبه ک از اشتباهات بقیه ب راحتی میگذرم بعد همون بقیه ب خاطر ی چیز مسخره خودشونو واسه من میگیرن و کلاس میذارن..خدایا چرا دنیا برعکسه؟
تازگی ها نمیدونم چرا قلبم اینقد بد میزنه..هی تاپ تاپ میکنه محکم..الان دقیقا فهمیدین قلبم چش شده یا بیشتر توضییح بدم؟؟؟ داداش محمد حسین رفت دیروز ساعت دوازده..البته بردادر شوهرمه اما مثل داداش نداشتم دوسش دارم براش شیرینی کشمشی هم پختم ..خوبه وقتی بمیرم همه یاد شیرینی هام میفتن آخه هنر دیگه ای ک ندارم..ب
نوشت
"من یه وقتایی راحت نیستم بهت بگم بریم بیرون
میدونم تو دلت میخواد بریم بیرون
ولی میدونم به هر دلیلی رو مودش نیستم
میفهمم ک ناراحت میشم از اینکه میدونم تو میخوای باشیم با هم ولی نمیام،اما ترجیح میدم فیک نکنم چیزیو ک طولانی مدت عمیق بمونه رفاقت بینمون
روش احمقانه ایه شاید..
ولی الان خیلی بیشتر از قبل حتی باهات راحتم و خیلی بیشتر احساس نزدیکی میکنم"
گف ولی تو نرین 
خواستم بگم تو نریدی فقط ترسیدی 
به جاش گفتم اون ریدنا هم لازم بود..
.
.
میدونی؟
+امروز رفتیم پیست فریدون شهر، خیلییی خوش گذشت. با تیوب اومدیم پایین و برف بازی و عکس و اینا، بعدشم ناهار خوردیم و خسته خسته اومدیم خونه. خوب شد من صبح یه سری کارامو انجام دادم چون بعدش دیگه حسش نبود اصلا. حالم خیلی خوبه خداروشکر :)
 
+پریروز رفتم یه کیف واسه عیدم خریدم که خیلی دوسش دارم و مدلش مده. بعدشم یه براونی شکلاتی پختم خوردیم. روز قبلشم پارچه مانتوم رو دادم خیاط بدوزه. 
 
+راستی کتابای عزیزی که سفارش داده بودمم رسید. دیگه هم برم یه ذره سایت
امشب حال عجیبی دارم...میدونم آخرین بار که با این راحتی با دختر عمو عزیزم صحبت میکنم،به حرف های ساده میخندیم...میدونم بعد از این قراره همدیگر با چشم اشک آلود ببینیم....دلم میخواد بغلش کنم و بهش بگم برای تمام اخم های که قرار از هم ببینیم و تمام لبخند هایی که دیگه وجود ندارن به قدر تمام دوستت دارم هایی که هنوز بین ما رد وبدل نشده...دوسش دارم....الان کنارم داخل اتاق خوابیده...من داخل وبلاگ می چرخم و اون رمان میخونه....جلوی اشک هام نمیتونم بگیرم...آخه مثل
مولوشه ( تو شناسنامه اسمش کلوچه ست)، خرگوش منه که با هم هرروز درس میخونیم. چند روزه که اپ study bunny رو دانلود کرده‌م و خیلیییییی دوسش دارم. به اینصورته که میذارمش روی حالت درس خوندن و هم‌زمان خودمم با خرگوش میخونم. اگرم وسطش بخوام درس خوندنو قطع کنم باید دکمه‌ی استپ رو بزنم و در آخر روز هم بهم با نمودار نشون میده چقد درس خوندم، خودتون هم میتونید درسا رو با برچسب جدا کنید از هم. 
به ازای هر ده دقیقه یه سکه جایزه میگیرم و باهاش برا مولوشه چیزای مخت
این اخر هفته ای که گذشت بسی پربار و جذاب بود،از کارگاه ترانه با اهورا ایمان که هرچقد از شخصیت و منشش بگم کم گفتم، اونقدری این بشر روح شاعرانه داره که دلت میخواد همینطور حرف بزنه و تو گوش بدی و لذت ببری تا افتتاحیه روز جمعه،سخنرانی دکتر مهدوی که مولاناشناس هست و انقد خوب حرف میزد که آدم برخلاف سخنرانیای دیگه که خسته کنندس حظ میکرد از طرز تفکر و صحبتش...گروه آقای سماع که اجرای اپراشون فوق العاده بود به معنای واقعی و رقص سماعی که آدمو مسخ میکرد و
دوست ندارم دیگه مانتوهای رسمی بپوشم و مقنعه سر کنم 
دوست ندارم 
دوست دارم رنگی باشم دقیقا شبیه اون زنی که توی رویاهای دختربچگیم بود
دوست دارم بخندم و کاری که دوست دارم انجام بدم 
دوست دارم کار های قشنگم دیگرانو خوشحال کنه 
دوست دارم ... دوست دارم 
دوست دارم قلبم زنده باشه ... پیروز باشم 
دوست دارم آسمونو ببینم 
دوست دارم ستاره ها رو بشمرم 
دوست دارم دور از هیاهو بقیه عمرمو زندگی کنم ...

+ البته نه اون رنگی رنگی شکل اینفلوئنسرهای خز و بی معنی ای
پسابندر همیشه گرم، شرجی‌زده و بی‌بارون و آب بود. مردمی با چشم به ابرا و آسمونی که تابستونا روزهای روز ازش ابر میره به طرف نیمکره شمالی و اینجا فقط یه شاهراه واسه ابرها بود.
مردمی عاشق باران و با تجربه‌ی سنگین و بد از بی‌آبی، ولی دیروز آسمون بارید حالا پسابندر کمتر از اطرف بود ولی بود! 
اما مهم اینجاست که صفحه گوگل از "اکانت ویزر" نشون داد که پسابندر هفته آینده از حالا که هیجده آذر روز دوشنبه است تمام از یکشنبه بارونی خواهد بود و این یعنی یه ر
مامان امروز از ظهر رفت خونه باباجی تا فردا شب اونجاست. حتی شبم میخوابه چون داییم نمیتونه وایسه. جاش خیلی خالیه. ناخودآگاه ادم فکر میکنه به نبودنش به مردنش ... به این که شاید دیگه هیچوقت نبینمش. دلم براش تنگ شد. اگه نباشن نمیدونم چجوری قراره زندگی کنم تنها ... نه که با تنهایی مشکلی داشته باشم. ترسم از همیشگی بودنش هست این که دیگه این روزای ارومو نداشته باشم تبدیل بشم به دختری که دغدغه هاش بزرگ تر از حد معمول هست. درسته با مامان اختلاف نظر دارم ولی
آقا اون سری که من رفتم ترکیه واسه کارام رو یادتونه؟
تقریبا چندروز از تولد مامانم گذشته بود و منم از اونجایی که فراموش کرده بودم تولدشو-___________-
براش کلی وسیله آرایشی بهداشتی خریدم(دوس داره:d)
بین اونا دوتا دونه اسپری بدن خیلیییی خوشبو هم گرفتم براش*___*
بعد این از یدونه اش خیلی خوشش اومده و همش از اون استفاده میکنه
و از اونجایی که خیلی دوسش دارم و نمیخوام ی وقت خدایی نکرده عذاب وجدان بگیره که اسراف کرده که یدونه اضافی داره و از این حرفا
تصمیم گرف
تورا دوست دارم شاملو

متن تورا دوست دارم
دانلود اهنگ من از عهد آدم تورا دوست دارم
من از روز ازل تو را دوست دارم

تورا دوست دارم چون نان و نمک

من از عهد آدم تورا دوست دارم علیرضا قربانی

دکلمه تو را دوست میدارم

دوستت دارم
من از عهد آدم تو را دوست دارم
من از عهد آدم، تو را دوست دارم از آغاز عالم، تو را دوست دارم
چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم‌نم، تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی من ای حس مبهم، تو را دوست دارم
سلامی صمیمی‌تر
واقعا بده ک خونشون دقیقا رو ب روی خونه ی ماست و پنجره منم رو ب پنجره اون:| ... حرصم میگیره از کاراش ... مخصوصا نمیدونم اینکه چکار میکنه ک معمولا اینموقع شب میاد خونه ... اینکه الان رسید و انقد بدبخت هول هول شامشو میخوره پنجره اونا بازه پنجره منم باز شد برخورد قاشقش با بشقاب تا اینجا میاد ...سه قاشق بود لعنتی:)) 
اینکه میدونم چه ادمیه ولی بعد از برگشتنشون از تهران هر وقت چش تو چش میشیم رسما فرار میکنه با اینکه میدونم چجور ادمیه ولی تا منو میبینه سرش پا
به نام خدای سمیع و بصیر خطاپوش بخشنده بی نظیر
 
سلام
 
من زهرا هستم و علاقه مندم به طراحی کاراکترهای بازی و level design کردن بازی های ویدیویی برای موبایل و دسکتاپ.
 
من وارد دنیای جدیدی از تکنولوژی شدم که در یک بازه ی زمانی به شدت ازش دوری میکردم ولی به لطف یکی از بهترین دوستام که طراح بازی و برنامه نویس کامپیوتر هست وارد این دنیای عجیب و غریب البته از دید خودم شدم که الان خیلی هم دوسش دارم و حس میکنم من الان کلی قدرت دارم برای ادامه زندگیم و رسیدن
"دوست داشتن"ها متفاوتند:
یک. یه جور "دوست داشتن" هست، خیلی دوس داری بهش بگیا، ولی  طرف جوری برخورد میکنه که حرفت میمونه بیخ گلوت... بجاش میگی : "یه لیوان آب لطفا"
دو. یه جور "دوست داشتن" هست، بگی یا نگی، نه به حال خودت فرقی داره نه طرف! چون اونقدر تنهایید که فقط همو دارید.
سه. یه جور "دوست داشتن" هست، که نیست! یعنی سالهاست منتظری که یکی پیدا شه و لایق این جمله باشه ... هنوزم منتظری.
چهار. یه جور "دوست داشتن" هست، گفتنی نیست، دست به کار میشی، گُل میخری واسش
عموم یه دوست داشتاسمش جواد بود
جواد یه پسر سرخ و سفید قد بلند مهربون و دوست داشتنی بود
ولی خب میدونین که من پسر سبزه دوست دارم
(قهوه ای مانند)
همه دخترای مدرسه ما جوادو دوست داشتن
جواد هم بلاخره جوون بود ولی اولا همسن عموم بود و از ما بیست و دو سه سالی بزرگتر بود در ثانی خیلی محترم و حساس و غیرتی بود.
من جوادو دوست داشتم چون شبیه مکابیزم بود!
عین اون صورت تر و تمیز و نازی داشت
من دختر خیلی اروم و متین و چادری ای بودم
به خاطر مشکلات محله مون چادر می
یک سال و خورده‌ای می‌گذره از آخرین باری که اومدم دانشگاه. حالا اما نشستم روبروی کتابخونه مرکزی و خوشگل دانشگاه که کلی دوسش داشتم و غصه می‌خورم که چرا با وجود اینکه تحویلدار کتابخونه منو می‌شناسه ورودم رو غیرقانونی می‌دونه. جایی که پنج سال تحصیلی لذت‌بخش‌ترین مکان دانشگاه بود. بی‌خیال میشم و میرم مدرک تحصیلیم رو می‌گیرم. میگم یه نسخه کپی هم ازش کافیه اما میگه ما که دیگه کاریش نداریم باشه واسه خودت. باید به استاد مشاورم سر بزنم تا حس کن
گمان مکن دل شبها دو چشم تر دارم/**/شبیه شمعم و در سینه ام شرر دارم
تو می‌روی و مرا هم نمی بری آری/**/پس از تو همدم چاهم خودم خبر دارم
تنت سبک شده اما غم تو سنگین است/**/چگونه اینهمه غم را به شانه بردارم
چطور داغ تو را روی سینه بگذارم/**/مگر به وسعت هفت آسمان جگر دارم
سحر نیامده از خانه ام سفر کردی/**/تو فکر میکنی اینجا دگر سحر دارم
چقدر مثل توام من خودت تماشا کن/**/اگرچه خیبری ام دست بر کمر دارم
دانلود آهنگ جدید امید جهان به نام دونه انار
Текст песни Doone Anar Omid Jahan
دلم تنگه برات میام باز سر راهتЯ скучаю по тебе, я приду к тебе снова
میایی با دلبری جونم میشه فدات Вы будете пожертвованы очарованием моей жизни
وای از این دلدارم میدونه دوسش دارم

ادامه مطلب
اگه بخوام از حال و هوای امروزم بگم باید بگم که اتفاقا غروب دلگیر جمعه ها رو از تموم روزهای هفته بیشتر دوسش دارم...
چرا که منو به تفکر وادار میکنه ؛ تفکر به خودم ، به دنیای اطرافم و به عمر در گذرم که در هفته ای که گذشت چیکار کردم؟! 
چه کار خوبی انجام دادم که یک قدم منو به انسانیتم به چیزی که برای اون آفریده شدم منو نزدیک کرده باشه؟!
ثانیه ها در گذرند مراقب‌ قلبمون باشیم که در پس تپیدن های مُمتَدش چه چیز هایی رو بدست میاریم****
نمیدانم از کجا شروع کنم. چندساعت پیش عصبی و ناراحت بودم و الان حس خوبی دارم. زندگی را دوست دارم. خانه ام را دوست دارم و این تنها چیز خوبی است که قرنطینه کردن برایم داشت. خانه ام را با تمام جزییاتش دوست دارم. البته هیچوقت متوجه این زیبایی ها نشده بودم تا اینکه دوستم از همه ی زیبایی های خانه ام استوری گذاشت. دیوارهای خانه ام را دوست دارم. نقاشی های روی دیوار را دوست دارم. اینه ی سورریالم را دوست دارم. بخاری را دوست دارم. قوری و کتری و پوست پرتقال رو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها