نتایج جستجو برای عبارت :

رویاها جاشون عوض میشه!

چقدر باعث تأسفه اینکه ما تو فرهنگی رشد کردیم که اینقدر راحت اجازه میدیم دیگران ما رو ارزش گذاری کنن! البته نمیشه آدمهای فضول بیکار رو سر جاشون نشوند، آدمهای بی ارزشی که به همه چیز آدم کار دارن! به عقاید، ظاهر، خانواده، تحصیلات، کار... اما میشه تو ذهنت مچاله شون کنی و به این باور برسی که دیگران هیچ، هیچ، هیچ، هیـــــــــــــــچ اهمیتی ندارن.
٩٨
چند روزه دیگه میشه سى سالم.
امروز صبحانه دادم به جوجه که میخواست بره مدرسه. موهاى اون یکى جوجه رو بستم که بره سر کار. اون یکى جوجه خودش رفت ندیدمش ، لباساشونو از دیشب آماده کرده بودن. آهنگ دانلود کردم . صبحانه خوردم. خونه رو جمع کردم. لباساشونو جمع کردم تا کردم.لباس چرکها رو انداختم توى سبد. دستشویى رو شستم .مبلها رو بلند کردم و گذاشتم سر جاشون. استکانهاى چاى و آشغالهاى شکلاتها رو جمع کردم. لحاف تشکهاشونو جمع کردم. ظرفها رو جمع و جور کردم گذاش
مردم چقدر احساسی برخورد می کنند! چقدر احساسی انتخاب می کنند! احساسی رای میدن! آدم حرص می خوره فقط! همیشه همینجوریما حتی موقع انتخابات :/
فکر کن دیشب شروین و گروه پایتخت حذف شدن! به جاشون خانوم عروسک گردان و پرهام و سما رفتن بالا :( 
با این اوضاع هر چی عصر جدید جلوتر می ره خوبا حذف می شن و جذابیتش به شدت میاد پایین.
+ حالا تعصبی روی نظرم ندارم ولی در هر صورت نظرم اینه :/
قبلا از بد بودن تابستون گفتم از حس حالش متنفرم از گرمای هواش از این که هیچ راه فراری برای عرق کردن تو خیابون نیست. اما این دفعه میخوام از تاثیرش تو نوشتن بگم. تابستون مغز آدمو خشک میکنه بدجور خشک جوری که انگار ارتفاعات کلیمانجارو با کویر لوت جاشون عوض شده. هرچی زور میزنی یه چیز به داستان اضافه کنی یا حداقل شاخ و بال بهش بدی پیشرفت که نمی کنی اون چیزی که یادت بودم از یادت میره.
القصه تابستون برای من بیشتر از این که فصل کار باشه فصل زنده موندنه.
اصلا من احمق من خل،
 
همین که پسرای دور و بر من که اینجا رو میخونن، دیگه با عکس عوض کردن توی پروفایل و میدونم نوشته گذاشتن و درست کردن ریش و سیبیل عجیب غریب و گذاشتن عکسش توی پروفایلشون دلبری نمیکنن و سنگین و رنگین سر جاشون نشستن برای من کافیه. همین که یارو نمینویسه: you really are my ecstasy
 
بعدم زیرش اسم پسر خواننده نمیذاره (که معنیش میشه: من همجنسگرا هستم)، برای من کافیه :)
 
:)
 
 
من خیلی سر زدم اونجا
وقتی اوضاع خوب بود 
وقتی اوضاع بد بود 
و وقتی اصن اوضاعی نبود 
جالبه خودم پیدا کرده بودم 
تنها رفتم اولین بار و خو ۹۹ درصد موارد هم تنها بودم 
الا دوبار 
هوا چقدر عجیب شده 
دیلمان برف 
اینجا ۷ درجه 
جالبه 
اردیبهشت عجیبیه!
حتما مادرا جاشون جای خوبیه حتی وقتی نیستن 
امیدوارم باعث لبخند باشه برات زندگی دختر کوچولوت.
این منم
منی که چند سال وبلاگ نوشتم
و حتی با وجود فراز و نشیبها، بجز وبهای تخصصیم که سر جاشون هستن؛ تقریباً تمام وبهای روزنوشتنی که حذف کرده بودم رو با حوصله ای باورنکردنی دونه به دونه با ذکر تمام جزئیات، حتی تاریخ روز و ساعت و برچسب، بازسازی و تجمیع کردم...
و مطمئناً دیگه هم قصد حذف ندارم،....
ادامه مطلب
 تا از چیز هایی که من دوستشون دارم . . . .
من توی این پست میخوام چند تا از چیز هایی رو که خیلی دوستشون دارم بذارم اون طرف قلبم که مامان و بابام جاشون کم نشه خخخخخخ
ولی خب من چند تا از چیز هایی رو که واقعا دوست دارم میخوام بهتون بگم . . .
ادامه مطلب
به مناسبت شهادت این شهید عزیز ازتون دعوت می کنم غزلی که پارسال فقط به قصد اینکه یادی از بزرگی دنیای یک هم سن و سال کرده باشم نوشتم رو بخونید:
شاهد بی سر
جاشون بهشته ان شالله برای ما هم دعا کنن و عاقبت به خیری نصیب همه مون بشه ...
سلام :))
چطورین؟ چخبرا؟
چند روزی هس پست نذاشتم!
الانم به شدت از صبح زدن تو برجک من و خلاصه حوصله ی شرح قصه نیست....
فقط اومدم عین مامان بزرگا یه نصیحت کنم و بعدش برم پِی کارم
حال آدم ها رو نگیرین! حتی از روی دلسوزی تون هر حرف و نصیحت و هشداری رو هر زمان ندید! بعضی آدما کلی زخم خوردن خستن تازه میان درمان بشن از جاشون بلند شن شما به اسم دلسوزی میرید با حرفاتون بهشون سیلی میزنین به خودشون بیان اما بدتر گند میزنین و نابودشون میکنین!....
نکنین! جان عزیزتون
گفتم رو کی کراش داری؟
سکوت کرده بود
تو صدای شیطنت ریختم و هی گفتم هان؟ هان؟ هان؟ :))
گفت کراش چیه من به کسی کراش ندارم این مسخره بازیا مال اوناس که با هم دوستن. 
گفتم خب به کی علاقه داری؟
گفت یکی!
یکیو تو دانشکده‌شون دوس داشت. ولی میگفت دوس ندارم به حسم پروبال بدم. حرف زدن از اون آدم بنظرش پروبال دادن بود.
یعنی یه روز اونم همینجوری ترک میکنه؟ گاهی فک میکنم واقعا چقدر خودخواه بودم که نذاشتم با پرهام ازدواج کنه :/  هرچند اشتباه بود بنظر من... ولی هیچ
گفتم رو کی کراش داری؟
سکوت کرده بود
تو صدام شیطنت ریختم و هی گفتم هان؟ هان؟ هان؟ :))
گفت کراش چیه من به کسی کراش ندارم این مسخره بازیا مال اوناس که با هم دوستن. 
گفتم خب به کی علاقه داری؟
گفت یکی!
یکیو تو دانشکده‌شون دوس داشت. ولی میگفت دوس ندارم به حسم پروبال بدم. حرف زدن از اون آدم بنظرش پروبال دادن بود.
یعنی یه روز اونم همینجوری ترک میکنه؟ گاهی فک میکنم واقعا چقدر خودخواه بودم که نذاشتم با پرهام ازدواج کنه :/  هرچند اشتباه بود بنظر من... ولی هیچ
" شما را از دنیا  برحذر میدارم،زیرا که خانه ایست ناپایدار و جایی نیست که انسان قرار و آسایش داشته باشد.
 
هر چه در دنیا جمع شود از بین می رود.
 
در خانه ی ویران شدنی ،خیری نخواهد بود و عمری که چون آذوقه خورده می شود و تمام می گردد چه ارزشی دارد و روزهای زندگانی که مانند راه پیمودن مسافر سپری می شود چه لطفی دارد؟!
 
نه به همدیگر کمک می کنید و نه خیرخواه همدیگر هستید.نه به یکدیگر چیزی می بخشید و نه با هم پیوند دوستی برقرار می سازید.
*-
این چه حسابی است
" شما را از دنیا  برحذر میدارم،زیرا که خانه ایست ناپایدار و جایی نیست که انسان قرار و آسایش داشته باشد.
 
هر چه در دنیا جمع شود از بین می رود.
 
در خانه ی ویران شدنی ،خیری نخواهد بود و عمری که چون آذوقه خورده می شود و تمام می گردد چه ارزشی دارد و روزهای زندگانی که مانند راه پیمودن مسافر سپری می شود چه لطفی دارد؟!
 
نه به همدیگر کمک می کنید و نه خیرخواه همدیگر هستید.نه به یکدیگر چیزی می بخشید و نه با هم پیوند دوستی برقرار می سازید.
*-
این چه حسابی است
من که دوست دارم برم دانشگاه بشینم درس موردعلاقه مو بخونم، پژوهش کنم و مرز های علم رو بشکافم مجبورم برم کار کنم برم واسه چندرغاز منت این و اونو بکشم بهم کار بدن یا حتی واسه کار پیدا کردن دوره ای رو ثبتنام کنم تا چیزی یاد بگیرم که با روحیه ام سازگار نیست! 
به جاش خیلی ها که جاشون تو دانشگاه نیست دارن گند میزنن به پایه های علمی مملکت درحالی که هیچ اعتقادی به درس ندارن و یکی دیگه خرجشونو میده و غم پول ندارن!
چرا همه چی برعکسه؟ چرا واقعا؟
امثال من ن
من نمیدونم واقعا این تلویزیون بدون فوتبال چه قشنگی ای داره 
اصن مگه زندگی بی فوتبال معنا داره؟؟منکه دیگه زندگیم رنگ شور و هیجان به خودش ندیده تو این مدت بی فوتبالی
دارم افسرده میشم واقعاآسیا اروپا لیگ انگلیس لیگ جزیره...همشون جاشون خالیه
از یه طرفم همش منتظرم وقتی میزنم شبکه ۳ سید جلال جام دستش باشه 
میزنم شبکه ۱ اخبار بگه پرسپولیس بازهم قهرمان شد 
میزنم شبکه ورزش مجری بگه این پرسپولیس دست از بلندپروازی هاش بر نمیداره...
اصلن عادت دارم تلوی
یه همسایه داریم پرجمعیت! پراز مهمون! پر سر و صدا!و با صفا، با معرفت و اهل حال، مثل بزرگترشون
دو روز در هفته برامون پذیرایی جلساتشونو میارن:)
و چقدر میچسبه شربتی که اصلا انتظارشو نداریم
هرچند از بس جاشون تنگه اکثرا اتاقای ما رو دوستانه اشغال میکنن
ولی این همسایگی رو دوست دارم
امروز دیگه رسما و غیر منتظره منم قاطی کردن
جلسه امروز یه چیز دیگه بود، هرچند چندین ساله جلسات رسمی و خودمونی زیادی شرکت کردم اما امروز ...
+اگر گیج شدید توجه نکنید نادیده
دیروز که رفته بودم اونجا که دوستامو ببینم و وقتیکه دیدمشون و چنننندبار سفت سفت بغلم کردن، تازه یادم اومد سفت بغل کردن ینی چی؟ دوست داشتن ینی چی؟ رفیق بودن ینی چی؟ وقتی با یه‌لبخند خیره بهم نگاه کردن و حس خوشحالی رو از توی چشماشون خوندم، خوشحال شدم. دیدم که توی راهنمایی، با چشمای باز دوستامو انتخاب کردم. انقدری چشمام باز بوده که وقتی دیدنم اینهمه خوشحال شدن. انقدری چشمام باز بوده که فکم درد گرفت از محکم بغل کردنم و احتمالاً فک اوناام درد گرف
من استرس دارم. اعصابم خرده. همش دارم با خودم کلنجار میرم. چرا اینجوری شد؟ چرا اونجوری شد؟ باید این کارو کنم. باید به این نقطه برسم. چرا فلان چیزو ندارم و ... توی دلم دلشوره و توی سرم افکار مغشوش و آرزوهای نا تموم.
خودم رو تجسم می کنم وقتی به خواسته هام رسیدم... آرامش. سعادت. احساس رضایت از خود.
بعضی از چیزایی که الان دنبالشونم رو یکی از دوستام داره. دوستم بیشتر  از من دغدغه، استرس و آرزوهای جور و واجور داره. توی دلم بهش فحش میدم که خره! الان تو کلی چی
غرایی که میزنم و پاک میشن  رو دوست ندارم دوباره بنویسم :)
ولی یک تیکه از غرمو مینویسم
زهرا نمونه دولتی رفت
زینب تیزهوشان
رقیه غیر دولتی
 من ؟ 
به من رسید چی شد؟ :)))))))))))))))))))))))))
 
رفتم پس اندازمو نگاه کردم با اون سیصد تومنی که قرض دادم بیشتر از پونصد تومن میشه :))) باورم نمیشه :))) اصن حتی فکرشم نمیکردم پونصد تومنه حتی بمونه چه برسه اینکه بیشتر هم بشه اونم اینقدر :)))))) چون خیلی خرج کردم :))))) اه از خودم راضیم. هر چی  هم در طول تابستون خرج کردم نوش جونم :))
جای خالی دو وبلاگ وزین این روزها بسیار احساس می شود. یکی آقای اشکان ارشادی که کلا وبلاگ شان را حذف کردند و دیگری سرکار خانم سمیرا شیری که وبلاگ شان موجود است ولی خود ایشان نه پستی ایجاد می کنند و نه راه تماس ها را مفتوح گذاشته اند.
در هر صورت قصد بر این بود که یادی از این دو بلاگر عزیز و ارجمند کرده باشم و بگویم که اگر چه فعلا به نوعی نیستند ولی یاد و خاطرشان در ذهنم زنده است و براشون دعا می کنم.
انشااله هر جا که هستند صحیح و سالم و موفق باشند.
 
 
بسم الله الرحمن الرحیم ./
۲۶ سال از خدا عمر گرفتم ولی هیچوقت به اندازه ی امسال دلم نخواسته بود که حضرت پیامبر رو کنار دلم داشته باشم ! پیامبری که هر وقت هر جا اسمشون اومد صفت « مهربان » هم از خاطرم گذشت ! راستی که امام زمان (عج) هم نام پیامبرن و شبیه ترین به پیامبر ! چقدر جاشون خالیه این روزا ، تو این جامعه ی گرگ و بره ... تو این همه نابرابری و نابرادری ... اللهم عجل لولیک الفرج ...اومده بودم حاجت دلمو از پیامبر مهربونی بگیرم اونم بعد ۲۶ سال که دست گدای
عشق یا ترشح یک هورمون؟
عاشق شدن حاصل ترشح هورمونی به نام اکسی توکسین است.
زمانی که به طرف مقابل فکر کنید با تحریک قسمتی از مغز این هورمون بیشتر ترشح میشود؛ احساس عجیبی که در زمان عاشقی تجربه می کنیم، تا حد زیادی تحت تاثیر این هورمون هست.
هر چه بیشتر به معشوقه خود فکر کنید ترشح هورمون در مغز بیشتر میشود و شما را بیشتر درگیر میکند.
اگر دقت کرده باشید در عشق های ماندگار هیچگاه دو عاشق به هم نرسیده اند مثل لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد!
اما به مرور ز
 
و اما جواب من به این بنده خدا:
 
استغفرالله این چرت و پرتها چیه میگین شما اصلا شما میدونید اگه بدی ها وجود نداشت و همیشه خوبی بود و مرگ نبود جمعیت دنیا باید ب ی مقدار ثابت میموند و دیگه تلاش و رقابت برای زندگی معنی نداشت و زندگی بسیار خسته کننده تکراری و ملال آور بود! بلایای طبیعی و مریضی ها و بدی ها و.... بوجود اومدند تا ی عده ای از انسانها حالا یا ب علت سهل انگاری مثل مردم ما در جریان کرونا یا بی گناه بمیرند و انسانهای جدیدی جاشون بیان و فکرها و
من استرس دارم. اعصابم خرده. همش دارم با خودم کلنجار میرم. چرا اینجوری شد؟ چرا اونجوری شد؟ باید این کارو کنم. باید به این نقطه برسم. چرا فلان چیزو ندارم و ... توی دلم دلشوره و توی سرم افکار مغشوش و آرزوهای نا تموم.خودم رو تجسم می کنم وقتی به خواسته هام رسیدم... آرامش. سعادت. احساس رضایت از خود.
بعضی از چیزایی که الان دنبالشونم رو یکی از دوستام داره. دوستم بیشتر  از من دغدغه، استرس و آرزوهای جور و واجور داره. توی دلم بهش فحش میدم که خره! الان تو کلی چی
خانم همسایه فضولی؟ 
خانم همیسایه خود طرف اندام خودشو میبینه توی آیینه
کور که نیست، لازم نکرده یادآوری کنی!!!
خانم همسایه ما اومده بود دنبال پسربچه اش و یه سر اومد توی حیاط خونه..منم داشتم لباسارو پهن می کردم روی بند که اومد نگاهی انداخت به سبزیا ُ کرم هاشونو یادآوری کرد بعد گفت تو خیلی لاااغری:/ چرا دندونات اینجوری شدن؟ خب دندونام جاشون نبود روی هم رفتن مگه مقصر منم؟ :/
دانشگاه میری؟ تراز خواهرت چند ِ؟ 
خب خانم همسایه فک نمیکنی سرت باید توی ک
هفته ی گذشته با همه فراز و نشیب هاش تموم شد.دیروز ها رفتند و جاشون رو به امروز دادن و امروز میتونه و باید که روز خوبی باشه اگه خودمون بخواهیم.
دیشب با کلی خستگی برگشتیم خونه و به آرامش خونمون.اون دوتا اتفاق که گفتم یکیش خوب بود و یکیش؟ الان که گذشته و تموم شده دیگه معتقد به بد بودنش نیستم.میتونم بگم مطابق میل و خواسته ی من نبود.مثل خیلی وقتای دیگه که قرار نیست همه چیز بر وفق مرادت باشه.ولی الان فک میکنم اینا هم جزیی از زندگیه و نباید بخاطر چیزها
بعضی دردها هستند که چنان عقده ای و مریض هستند که دست از باز کردن خاطرات تلخ برنمی دارند. در حال باز کردن کاغذ دور خاطرات هم حسابی خش خش راه می اندازند تا ذره ذره از خاطرات را تا زمانی که کاملا نمایان بشه را ببینی و بیشتر دردشو حس کنی. 
بعد خاطره رو عین یک سگ هار کوکی راه می اندازه و باعث یک صحنه گروتسک میشه که تو بدو، خاطره بدو دنبالت! گاهی جاشون عوض میشه و گاهی هم خسته میشن و می شینن یه گوشه کرکری برای هم می خونن. خلاصه که صحنه ی خشن و طنزی می تونه
خدایی شما اصلا تصورش رو هم میکنین که مرد هفتاد و خورده ای ساله احساس داشته باشه، عطش!! عطش جنسی داشته باشه!
 
خدا وکیلی اصلا باورتون میشه؟!
 
من فکر میکردم مردها نهایتا دیگه ته تهش توی 55 همه هوس ها و خیالات و علایق جنسی شون میمیره و تموم میشه!
 
یارو 76 سالشه!
 
نیست ایرانیا و مهاجرا به اینها رو دادن از اول، و همین 80 ساله رو ترجیح میدن به پسرای ناز و ترگل ایرانی،
اینا پررو شدن. وقتی اینا رو اولین بار میشون سر جاشون، قشنگ دوزاریشون میفته که همه این ش
فکر میکنم که فرق خیلی از اونهایی که موفق میشن،
با اونهایی که اصلا موفق نمیشن یا یه زندگی سگ دو زنی معمولی دارن،
اینه که
یه عده ریسک میکنن
و از کامفورت زون خودشون بیرون میان.
 
کامفورت زون ممکنه توی کشور ما بی معنا باشه،
 
ولی توی کانادا و اروچا و استرالیا که دولت خیلی از مینیمم ها رو به شهروندها میده، خیلی معنا پیدا میکنه.
چون میتونن مسیر زندگی رو عوض کنن و بستر فراهمه.
و در کمال تعجب اینها نه تنها از جاشون تکون نمیخورن بلکه توی سن بالای پنجاه ت
پادکست :
به آینه نگاه کردم ؛  داستان ریحانه، شاعر افغانِ متولد ایران
پادکست «آن» هربار داستان واقعی آدم‌ها رو تعریف می‌کند تا سعی کنیم خودمون رو جاشون بذاریم. لینک همه شون هست . در قسمت چهارم که ساختنش بیشتر از اپیزودهای قبل زمان برده، داستان شاعری افغان به نام ریحانه را می‌شنویم که در ایران به دنیا آمده و بزرگ شده. شاید برای خیلی از ما این اولین بار باشه که از زاویه دید مهاجری که مورد تبعیض قرار گرفته داستانش رو بشنویم و کمی همدلی کنیم. کار
کاش می شد بدون فکر وخیال زندگی کرد، یادم نیست اولین بار کی سر وکلشون پیدا شد ولی میدونم چند روزیه 24 ساعت به صورت یکسره هستند هرکاری میکنم برا چند ثانیه هم راحتم نمیذارن انگار که جاشون با قلبم عوض شده اگه یه ثانیه فکر وخیال نداشته باشم میمیرم.. خودما بستم به کتاب وفیلم وبیرون وخواب اما بازم پر رنگ تر از همیشه حضور دارند... نمیدونم میشه باهاشون چیکار کرد فعلا که کنارهم نشستیم و مینویسم... 
 همزمان با فکر وخیال این شعر شهرام شیدایی ام جا خوش کرده
دلبر این روزا یکم بیشتر دلشوره دارم
 یکم بیشتر نگرانم این روزا هوا بس ناجوانمردونه سرد است
 تو یکم بیشتر مراقب خودت باش 
اون لباس خوشگلای بافتنیتو از طاقچه در بیار 
راستی مراقب دستکشات باش روی صندلی پارک دیوونه خونه جاشون نذاری اون انگشتای ظریف و کشیدت یخ نزنن 
دلبر این روزا که دوری ،دستام بس ناجوانمردونه یخ زدن 
چایی دم میکنم تو لیوان میریزم جوری لیوان و میچسبم که انگار دستای توِ
تو بالکن دو تا صندلی گذاشتم یکی واسه تو یکی واسه خودم 
هی ب
یادتونه یه مدت پیش نامه ای به گذشته نوشتیم؟ :دی اینجا آینده نقش اول فیلم با ماشین زمانی که اختراع شده میاد به گذشته تا جلوی خودشو بگیره که با کیم شین ازدواج نکنه‌. از این ور باعث می شه که یه مثلث عشقی به وجود بیاد که واقعا دلم برا هر دو مرد در تمام مدت فیلم کباب بود :( و این دخالت تو گذشته زندگی چند نفر رو تغییر میده.
کلا تا چهار پنج قسمت اول هم حواسم پرت تشابه دو تا بازیگر مرد سریال بود. همش فکر می کردم یه نفرن؛ خل شدم می دونم o_0
اون مساله ای که اوا
من فکر میکنم اشتباهه!
این که ناصری بعد از پنج ترم که من میشناسمش هیچ پیشرفتی توی زندگی ش نکرده.
از وقتی یادم میاد بعد از بیداری گوشی دستش بوده و تو اینستاگرام میچرخیده و موقع خواب هم همینطور!
تنها حرکت مثبتی که زد این بود که همراه ما اومد کلاس icdl تا مدرکشو بگیره برا روز مبادا. وگرنه این شخص سکون مطلقه!
اون فقیره و از فقر ناراضیه. ولی هیچ کاری برای بهتر شدن اوضاع نمیکنه و خودش رو توی فقر فکرش زندانی کرده.
همیشه محدودیت هایی برای کار نکردن وجود دا
الان دو روزه بذرهای پریوش رو گذاشتم تو یخچال که سرمادهی بشن. امیدوارم زیاد نشده باشه و سبز کنن. امروز گلدون سفیدی که قبلا توش محبوبه شب بود رو در آوردم خاکش رو زیر و رو کردم . فعلا که وسایلم محدوده و از همین چیزایی که تو خونه داریم استفاده میکنم یعنی یه چنگال و چاقو و قاشق و دستکش‌های ظرفشویی کهنه (که هر دوتاشونم مال دست راست هستن).
خاک رو گذاشتم خوب آب بخوره واسه همین فعلا نمیتونم از حموم خودم استفاده کنم چون گلدونم اونجاس و یه کثافت‌کاری‌ای
سر رسید کوچولوی همیشه همراه ِ جلد قهوه ایم چشمک میزد . بعد مدت ها بازش کردم و یادداشت های کمی که داشتم رو مرور کردم . ۹۶ ، ۹۷ ، ۹۸.چقدر همه چیز عوض شده وقتی میام تا دوباره بنویسم . از آخرین نوشته م دقیقا ۶ ماه گذشته . دغدغه ها و حالت ها عوض شدن و چیزهای با ارزشی جاشون رو واگذار کردن به حاشیه های زندگیم. تو این شیش ماه ، اتفاق ها بیش از تصورم زیاد و با سرعت بودن ‌.همکاری من با دکتر الف تموم شد ، گلدون ها آماده ی تحویله ، ترنه حدودا برام تموم شد و چیزی
سر رسید کوچولوی همیشه همراه ِ جلد قهوه ایم چشمک میزد . بعد مدت ها بازش کردم و یادداشت های کمی که داشتم رو مرور کردم . ۹۶ ، ۹۷ ، ۹۸.چقدر همه چیز عوض شده وقتی میام تا دوباره بنویسم . از آخرین نوشته م دقیقا ۶ ماه گذشته . دغدغه ها و حالت ها عوض شدن و چیزهای با ارزشی جاشون رو واگذار کردن به حاشیه های زندگیم. تو این شیش ماه اتفاق ها بیش از تصورم زیاد و با سرعت بودن ‌.همکاری من با دکتر الف تموم شد ، گلدون ها آماده ی تحویله ، ترنه حدودا برام تموم شد و چیزی ف
بهترین دعا برای اموات
پنجشنبه است
همان روزی که دل میگیرد
برای عزیزانی که دیگر در کنار ما نیستند
“روحشون شاد و یادشون گرامی”
با ذکر صلوات و فاتحه
خیرات برای اموات
پنج شنبه است و یاد درگذشتگان 
اَللّهُمَّ
اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ
اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم
بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ
الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ
امشب هیوا و هاوش اومدن خونمون و شب میخوابن، جاشون رو که انداختیم حس ذوق زدگیشون از غلتیدن روی رخت خواب های نو و خنک منو یه آن برد توی کودکی خودم، وقتی که تابستونا وسایلمو جمع می‌کردم و با آبجی می‌رفتیم خونه عزیز. همیشه شبا موقع پهن کردن رخت خواب کلی برنامه و داستان داشتیم و همه رخت خواب ها رو از کمد دیواری در میاوردیم و خودمون رو بینشون غرق می‌کردیم، واقعا که چه دنیایی بود، چه رهایی ای، چه آرامشی، بیخیال همه چیز و به فکر هیچ چیز بودیم. نهایت
نه از اون سر طیف خوشم میاد که در لحظه حزب بادن و خودشون رو جر میدن و بدون اطلاعات کامل و صحیح دست به انتشار خبر خودسوزی و تصاویر جعلی اون دختر میزنن و دو روز دیگه یه باد دیگه میاد همه به یه سمت دیگه میوزن...
نه از اون یکی سر طیف که همییییشه خودشون رو جر میدن تا فجایع رو یک امر عادی و بی اهمیت جلوه بدن :))...
نه از اون سر طیف خوشم میاد که ایام عزاداری پشت هم اعتراض میکنن به سر و صدای دسته ها و فقط تو همون ایامه که مریض دار میشن...
نه از اون یکی طیف که تا ی
سلام
دیدین چی شد؟
اومدن کلّی هزینه کردن, جوجه یه روزه درس کردنو بعدم لهشون کردن. ازش فیلم گرفتنو پخش کردن.
آدم ساده لوحی مث من فک کرد الان دوستداران حیوانات دس به کار میشن, فضای مجازی پر میشه و دادستانم تحت فشار فضای مجازی حکم تعقیب و ... خلاصه نقره داغشون میکنن.
ولی هیچی نشد؟ عجیب!!!!
فقط فرداش وزیر گف هرچن توی کشور کمبود گوشت مرغه, ولی باشه صادرات جوجه یه روزه بشه!!!
.........
شهرداری ها تحت فشار دوستدارای حیوانات, از شل و پل کردن سگهای ولگرد انصراف د
هفته اخر ماه رمضون سربازای جدید تقسیم شدن و چنتاشون اومدن پیش ما...و باعث شد از بار کارهامون کاست.البته ارشد جدیدمون زیاد کار میکشید و بچه ها خسته بودن اکثرا.کم کم با بچه های قدیمی آشنا میشدیم .البته هنوز هیشکددوم همو زیاد نمیشناختیم.
تا رسیدم به روز قدس.صبحش گفتن باید این اسامی برن راهپیمایی.منم جزوشون بود.لباس شخصی کردیم و راه افتادیم شادگونه.
چون بالاخره بعد چند هفته قرار بود آدم ببینیم :)) ... ما رفتیم و صدالبته جیم شدیم و خوش گذرونی پیشه کرد
ماه های بهمن و اسفند جزو ماه های شلوغِ کاریِ ما هست، بهرحال بازار پوشاک توی این دو ماه رونق بیشتری می گیره و از اون طرف کار ما هم بیشتر می شه. طی خریدی که صاب کارم از تهران داشت توی این چند روز اخیر کلی بار اومده و حسابی گرفتار هستیم (خدا رو شکر)، امّا بهرترتیب آدمی هرچقدر هم که در خلوت و آرامش به خودش قول بده که توی شرایط سخت، روی رفتار و کردارش کنترل داشته باشه وقتی شرایطش برسه به ضعف خودش پی می بره.
دیروز با وجود این که چند کیسه داخل بود صدای زن
نمیدونم آینده بالاخره چجوری میشه. به نظرت من ده سال دیگه کجام؟ اصلا ده سال دیگه نه. همین سال دیگه. مگه پار سال روحم خبر داشت که این همه اتفاقای جور واجور برام میفته و تجربه های جدید دارم. شاید این مهم تر باشه به نظرت فردا چجوری میشه؟ فردا من زنده ام یا مرده. کار میکنم یا نمیکنم؟ با کیا معاشرت دارم. نمیدونم. کاش رویاهام محقق بشه. رویاهایی که اینقدر بزرگن که هنوز نتونستم به طور کامل تو کلمه ها و جمله ها جاشون بدم. اما من بهشون فکر میکنم. تصویرشونو ت
سلام به همه دوستان
 
امروز بعد از مدت ها با توجه به اینکه چند روز پشت سرهم هوا بارونی بود و زمان مناسبی برای کاشت خیار نبود رفتم و خیارهایی که از سال قبل بذرشون رو نگه داشته بودم رو به کمک مادرعزیزم کاشتم.
 
تجربه‌ی جالبی که داشتم این بود، من امسال برخلاف پارسال که همه ی خیارهامو در یک جا باهم کاشته بودم و به شدت هم‌بست شده بودن بیچاره ها... ازقبل جاشون رو آماده و مشخص کردم و بعدش زمان مناسبشون که امروز بود خیلی تمیز و مرتب هرکدوم سرجای خودشون
شاید مهم ترین ویژگی جمع های دوستانه رفاقت های صاف و ساده بینشون باشه. علاقه زیاد بین بچه ها و قرار های منظم از روی علاقه نه اجبار، یعنی خود بچه ها عطش دیدار مجدد را داشته باشند و موقع خداحافظی برای دیدار بعدی هماهنگ کنند. کافیه یکی از بچه ها مشکلی داشته باشه تا همه بچه ها اولویت های زندگیشون رو کنار بذارند تا اون مشکل دوستشون رو برطرف کنند.
اگر دیدید جمعتون کم کم دیر به دیر تشکیل میشه، دیدار های حقیقی جاشون رو به دیدار های مجازی میدند، حس برتر
دخترا دیشب با آبجی اینا رفتن روستا.من مخالف بودم ولی آبجی گفت کار دارم اگر میشه بیان که نی نی تنها نمونه.همسر هم گفت گناه دارن دوست دارن برن و این مدت تو قرنطینه و کلاس مجازی اذیت شدن و دیگه اجازه دادیم برن.البته کلاساشون که به همون روال قبل هست و همه ی کتاباشونو با خودشون بردن.دیروز مدام سروصدا می کردن و جیغ شون خونه رو برداشته بود الان که نیستن واقعا جاشون خالیه و دلم تنگشونه.گاهی هم از سکوت زیاد میزنه به سرم.گاهی فکر می کنم از پایین یه صدای
روز جمعه ۲۳ اسفند ماه ۱۳۹۸ نهار مهمان خانه پدر عزیزم بودم . سر ساعت ۱۳:۴۵ بود که تقریبا رسیدم خونه بابام اینا . دیدم بابام تو رخت بستر بیماری هستند و وضعیت عمومی خوبی ندارند . 
به سختی از جاشون برخواستند و با هم چند کلامی حرف زدیم و دوباره استراحت کردند و رفتم سوی مادرم و گفتم بابام چشه ؟؟؟
ایشان گفتند الان دو روزی می شه شکم درد و سردرد شدیدی دارد و دکتر و سونوگرافی هم رفته مشکلی ذکر نکردند . 
فقط دکتر گفت چند روزی راینتدین بخوره تا اگه حل نشد شک
بیایم واسه عید دکور دلامونو عوض کنیمباید جای خیلی چیزها رو توی دلمون عوض کنیمخیلی چیزها تو دلمون هست که باید بریزمشون دور ، مثل کینه ها و حسادت هاخیلی چیزها هست که باید جابه جاشون کنیم ، مثل بغضهاخیلی چیزیها هست که ما دوسشون داریم و نباید داشته باشیم ، مثل همین دنیا!! همین دنیایی که شاید خیلی وقتها واسه ما تو اولویت باشه!خیلی چیزها هم هست که باید دوسشون داشته باشیم و نداریم!! مثل گناه نکردن!!خیلی چیزها هست که باید برای خرید دلمون تو اولویت اول
از صبح کلاس و بخش داشتم و تایمای اضافی هم توی فانتوم پروتز بودم.تنهااستراحتم ده دقیقه ناهار بود از هفت صبح.اومدم یه چیزی از کمدم بردارم و بدو بدو برم سراغ کارم که یهو خودمو توی آینه رختکن دیدم.بعد از اون ذهنم درگیر شد.
قبل دانشگاه اصلاااا اهل آرایش و درگیریش نبودم.اوایل دانشگاه نهایت آرایشم ضدآفتاب بی رنگ!و گااااهی رژ لب بود.کم کم درگیرش شدم و تیکه تیکه آرایشم زیاد میشد تا جایی که پارسال هرروز برای دانشگاه باید کرم پودر و ریمل و رژ و خط چشم و گ
گپ دورود لرستان
دعوا ممنوع
مدیرمون خاص
ادمینامون نازدونه
توهین ب اقوام ممنوع
ریمو نشی دیونه
ممبرامون جاشون رو سرمون
پی وی با اجازه هردو طرف
لینک عضویت گروه چت دورود لرستان
حتما با فیل شکن وارد شوید ، بدون فیل شکن لینک کار نمیکند
 
لینک عضویت بهترین لینکدونی فعال رایگان تلگرام
دریافت لینک عضویت گروه های تمام شهر ها روزانه بیش از 100 لینک گروه جدید
خواب دیدم مغازه بی ریخت خوار و بار فروشی روبروی خونه به سرعت خالی شد و به همون سرعت کتاب ها در گوشه و کنارش چیده شدن. همه این نقل و انتقالات در چند ثانیه و در حضور من رخ داد. مغازه بی قواره قبلی حالا تبدیل به یه کتابفروشی بامزه شده بود. همه چیز در نهایت سادگی بود. کتاب ها اغلب دسته دوم و قدیمی اما سالم بودن. بوی لذت بخش کهنگی کاغذ ها رو هم تو هوا احساس می کردم...
از صاحب عجیب و مسن کتابفروشی، کتابی به قیمت یکم کمتر از پنجاه هزار تومان(!) خریدم. چون یا
 
 
همیشه تو گذشته م زندگی میکردم بنظرم گذشته خیلی شیرین تر از چیزی بود که الان درونشم،شاید یکی از دلایلش این بود که لذت بردن در لحظه رو یاد نگرفتم ،همیشه حسرت گذشته واتفاقهای نیوفتاده رو خوردم ...واز اونجایی که خیلی تو دارهستم بیشتر حرفهامو به کسی نزنم که کمکم کنه اینقدر در گذشته غرق نشم ..برای ما آدمها خیلی سخته نگاهمونو رو عوض کنیم یک جور دیگه نگاه کنیم ...مخصوصا برای من که همیشه از کل کل وانتقاد میترسم وتپش قلب میگرفتم...
 
اما حالا من ، منِ
امروز دانشگاه نرفتم؛ در عوض گلدون‌های خونه رو آب دادم و یکم جابه‌جاشون کردم تا بهتر جلوی چشم‌مون باشن. آشپزخونه رو تمیز و برای ناهار سالاد سزار درست کردم؛ وسایلم رو مرتب کردم؛ آلبوم افسانه‌ی چشم‌هایت رو دانلود کردم؛ قرارهای آخر هفته رو گذاشتم؛ با مامان و بابا و زهرا ویدئوکال کردم و نشستم برای امتحان میان‌ترم فردا می‌خونم. می‌دونی؟ من آدم تو خونه‌موندنم. اشتباه نکن! منظورم منفعل نیست؛ اتفاقاً دوست دارم توی خونه باشم که مقاله و کتاب
بسم الله
همیشه از این جور آدما بودم که با صدای آروم برم بیام.شوخی های ریز ریز بکنم.با همه رفیق باشم.برم دنبال نقطه قوت هر کس و بهش تاکید کنم تا حالش بهتر شه.یه جوری نقطه ضعفش رو یادآوری کنم که دلش نگیره ولی بخندیم.شاد شیم و بعد دیگه همه چی یادمون بره.هر چی دارم قسمت کنم.اینا همه تعریف از خود حساب میشه.میدونم.دارم از خودم تعریف میکنم.تا بگم قصه ها عوض میشه.آدمام عوض میشن.منم عوض میشم.منم حالا عوض شدم.آدم باحال قصه دیگه نیستم.منزوی و تنها.تو سلف تو
سه شب پیش رفته بودم نماز جماعت. وسط نماز مغرب متوجه شدم صف جلویی خیلی بافاصله ایستادن و به اندازه دو نفر جای خالی هست. نماز که تموم شد رفتم صف جلو تا اون فاصله رو پر کنم. خانم کناری از جاش بلند شده بود. تا دید من اومدم کنارش بشینم گفت اینجا جای منه تو برو عقب جا هست بشین. گفتم اینجا فاصله خیلی زیاده! گفت میخوای بشینی بشین ولی به بغلیات بگو برن اونورتر تا جا بشی!
فکر کردم شاید نمیخواد جاش تنگ بشه و سعی کردم جوری بشینم که بهش نچسبم. وقتی بلند شدیم بر
سلام چطورید؟
سال نو مبارکتون باشه، چه خبرا؟ خوش میگذره تو قرنطینه بهتون؟ برای من که به شدت خسته کننده شده  دیگه با امروز یک ماه شد که من قرنطینه هستم و فقط یک بار رفتم زباله گذاشتم تو سطل زباله روبروی خونمون و دوبار هم پیکی و پویول رو بردم تو حیاط گردوندم.
- کلاه رو بافتم خب؟ ولی اندازه گیری که بلد نبودم یکم کوچیک شد منم به نمونه کامل شده چندین رج اضافه کردم که کلاه قابل استفاده باشه، دوستش دارما بالاخره اولین کلاهیه که می بافم و خیلی هم وقت گی
امروز از صبح توی خونه بودم و نشستم پای لب تاپ و کارهای عقب افتاده!
بعدازظهر که شد خیلی دلم میخواست برم یه جایی و حوصلم سر رفته بود تا اینکه دوستم زنگ زد که کارم داره و میخواد بیاد خونمون گفتم بیا هستم.
وقتی داشت میرفت گفت دارم میرم روضه خونه فلانی نمیای؟ منم که از خدا خواسته و دلم لک زده بود واسه درد و دل کردن و بغضی که توی گلوم بود و دلم میخواست بترکه.
وقتی رسیدیم دیدم تقریبا شلوغه و به سختی یه جایی پیدا کردیم که بشینیم. به زور خودمونو جا دادیم ب
از دور شاید آروم به‌نظر برسم،این‌قدری که با خیال راحت روزها n ساعت وقتم رو بذارم فیلم ببینم و بقیه‌ش رو بخوابم و درصد باقی‌ مونده رو هم گاهی بزنم بیرون ولی خب این‌طوری نیست،بازه‌ی بین کنکور تا نتایج یکی از طاقت‌فرساترین‌ زمان‌هاست و حالا من دقیقا توی همون زمانم.استرسم می‌شه تب‌خال و از گوشه‌ی لبم می‌پره بیرون،جوش‌های همیشگی بازم سر جاشون پررنگ‌تر و متورم‌تر از قبل می‌شن،من و صورتم اما؟خوش‌حال و بی‌خیال به‌نظر می‌رسیم ولی مسئ
این روزا با تمام شلوغیش سعی میکنم تا کار کنم. حالا یه روز کم میشه و یروز زیاد. دوست دارم زودتر عروسی تموم بشه بارو بنه امو جمع کنمو برم رشت. همه چی اروم پیش بره از این همه حواشی خسته شدم ولی خب ذوقشم هست یه کم روحیه امون شاد شه. دیروز خیلی اتفاقی قرار شد که ۲۵ ام با مها برم رشت بعد اون ششم میاد تهرانو من میمونم رشت. تازه بلیط داشت اونو کنسل کردیم یکی دوتایی خریدیم. نگفتم بهت بازم اتفاقی شد مامان کشوندتم ارایشگاه موهامو رنگ کردم یعنی تیکه ای درآور
سلام
دلم می خواد زودتر برم خونه مون، خسته شدم از این بلاتکلیفی...
می خوام یه لباس بشورم صد دفعه با خودم کلنجار میرم که چه ساعتی برم بالا همسر خواهرم نباشه، موقع استراحتشون نباشه و ... تازه بعدش خشک کردن لباس هاست که باید بند رخت داخل خونه رو بگیرم و ... :|||
می خوام یه مربا درست کنم، باید قابلمه بزرگ تر از خواهرم بگیرم... گوشت خورد کنم باید کاردش رو از خواهرم بگیرم و... 
یه کیک ساده بخوام درست کنم امکاناتش رو ندارم... فر می خواد، هم زن می‌خواد، قالب می
چهارده پونزد سالم بود و مثل اکثر نوجوونا فکر میکردم رویایی ترین روز زندگی هر دختری عروسیشه!عروسی یکی از بستگان دعوت بودیم.  وقتی عروس و داماد رو دیدم قند توی دلم اب شد که یعنی میشه یه روز من جای اون باشم؟خودم رو تولباس سفید و کفش پاشنه بلند تو بغل داماد تصور میکردم و دلم قنج میرفت! تو اون لحظه اون دختر برای من بزرگترین الگو شده بود! چقدر صورت تر و تمیز و خوشکلش رو دوست داشتم و به ابروهای پرپشتم لعنت فرستادم چون از ترس معاون مدرسه نمیتونستم برش
ببین قضیه اینه که آدم از دور فک میکنه خیلی کارها میتونه بکنه. تو دل ماجرا باید بری تا ببینی چقدرش عملی نیست. علتش از دید من اینه که ما تو ذهنمون تصویر میسازیم و خیال پردازی میکنیم درباره اون موضوع. و خب تو خیال تو همه کار میتونی بکنی. همه چی قشنگه و شدنی. مثال ساده و دم دستی همین نوشتن. تا قبل اینکه وبلاگه رو باز کنم چه فکرایی که نمیکردم. فک میکردم یه کتاب دوازده جلدی مینویسم. اما حقیقتش اینه که وقتی تو دل ماجرایی همه چی عوض میشه. دوازده جلد کتاب ت
الوهیمی میگه تو دیگه قیمت نده
میگم جدیدا خوب شدم که، مدل خیریه قیمت نمیدم دیگه
میگه حالا هم که قیمت رو بهتر کردی، اینقدر امتیاز میدی که پدر بچه ها در میاد اجرا کنن
یه ده دقیقه ای صحبت کردیم
آخرش گفت بحث اینه که مردم از تو سو استفاده میکنن
این یه قلمو راست میگفت
خودمم احساس میکنم یه وقتایی، یه کسایی، اصلا از عمد نمیرن سراغ الوهیمی و میان سراغ من چون میدونن من خیلی کوتاه میام
اخلاق خوبی بود، دوستش داشتم
ظاهرا باید کنارش بذارم...
******************************
آنچه گذشت ...
خب !
تقریبا یک سالو ... یک ماهو... بیست رووووز! از زمانی که تصمیم داشتم یه وبلاگ "آموزشِ برنامه نویسی" درست کنم گذشت ! 
تا بلاخره موفق شدم امشب! این کارو انجام بدم (:
تو این مدتی که سپری شد و من موفق نشده بودم این وبلاگو بزنم، کلی اتفاقات جالب افتاد و تجربه های خوبی بدست اومد (:
شاید ... اگر قرار بود پارسال این وبلاگ تاسیس بشه، اسمش اسمی که الان هست نمی بود ...
و شاید مطالب اش درباره انگولار نمی بود ...
 
راستش من پارسال تصمیم داشتم وبلاگی
یه دلیل دیگه اینکه چرا شما حرفهای من رو متفاوت با ادمهای این کشور میبینین
 
این هست که
 
ایرانیای کانادا همه شون میان و یه اپارتمان کرایه میکنن و توش زندگی میکنن.
 
نه با کاناداییا و بقیه ارتباط دارن نه با بقیه مردم.
 
 
فقط میرن بیرون و توی دانشگاه و سر کار میبینی که چهار نفر رو میبینن دورهادور و کلی هم ذوق میکنن.
 
ایرانیا هیچ کدومشون زبانشون قوی نشده.
چون همه شون از جامعه دورن و هیچ کدوم با کاناداییا ارتباط ندارن.
وقتی تو دست و پا میزنی و تقلا
یکی از دلایلی که به روز 15 ام رسیدم و دیگه ادامه ندادم این بود که روز خاصی نداشتم
بنابراین چیزی هم برای نوشتن نداشتم
 
روز 16 ام
چیزهایی که دلتنگشونم
فقط گاهی دلتنگ بابابزرگم یا دوستم میشم که جاشون خالیه
گاهی ام دلتنگ وقتایی که باور داشتم آدما یجور دیگن
 
روز 17 ام
من یه خردادی ام ماه جوزا با سمبل دوپیکر با شعار من فکر میکنم
و شخصیت راوی ، فعال و پیشرو ، متفکر و ارتباط برقرار کننده
خب چیزاییو مینویسم که با شخصیت من در تضاد نیست
میگن خردادی ها حدا
من هر کاری که در جامعه معمول باشه رو بخوام انجام بدم خجالت میکشم. مثلا اگه توی ماشین مامانم باشم و آهنگ پاپ ایرانی پخش بشه وحشتناک خجالت زده میشم. مغزم سوزن سوزنی میشه. و صداشو تا ته کم میکنم. از کی خجالت میکشم؟ از خودم.
اگه بخوام طبق مد لباس بپوشم خجالت میکشم از خودم.
اگه بخوام غذای ناسالم بخورم خجالت میکشم.
اگه بخوام تحت تاثیر تبلیغات خرید کنم خجالت میکشم.
من از سلیقه ی موسیقی ام که از زمان جاهلیت برام جا مونده هم خجالت میکشم. از اینکه یه سری آ
کلا تو جامعه ی ما خیلی ارزش ها عوض شده :( خیلی چیزهایی که ارزش بوده اند و بنظر من هنوز هم ارزشند جاشون را داده اند به چیزهای دیگه که دربرگیرنده ی مفاهیم راحت طلبی و زرنگی به معنی منفی و ... هستند. این روزها تو اطرافیان و اقوام که تلفنی از هم احوالپرسی میکنند زیاد میشنوم که مثلا فلانی الان پنجاه روز از خونه بیرون نیومدند و مواد غذایی را هم سوپری براشون میآره. اتفاقا اینها آدمهای همسن خودم هستم میخوام بگم افراد پیر و یا ریسک بالا نیستند. من قبول دا
سلام
در بحث پذیرش تعدد و همسر خوب بودن ، همیشه می گم باید مثل همسران ائمه و پیامبران بود، و در جواب افرادی که می گن همسر ما مثل پیامبران و ائمه نیست می گم تو مثل حصدت آسیه باش . تا در کل بشی یه زن با لیاقت و بهشتی. زنی که ملائک بهت افتخار می کنن...
دوستی می گفت تو این دوره زمانه نمی شه و الان زنها یاغی شدن و ...
 
 
 
ببینید
اگر ما کلا بخوایم ، فارغ از دین، زمونه رو ببینیم و بر طبق زمان عمل کنیم، جدای اینکه هیچ رفتاری ثبات نخواهد داشت، هیچ رفتاری هم در
توجه؛ این پست حاوی جزئیات حوصله سر بر هست.حال ندارید، نخونید!
دیدین میگن مامانا شونصد تا دست دارن و بلدن همزمان کلی کار رو به صورت موازی پیش ببرن و ساپورت کنن؟امروز یه چشمه از این ویژگی رو از خودم نشون دادم! بعد از نیم چرتکی که بعدظهر داشتیم با نوای "مامان گشنمه، مامان گشنمه" پاشدم و سیب زمینی گذاشتم سرخ بشه و همزمان لباس های تو حیاط رو جمع کردم و هرکدوم رو گذاشتم سر جاشون و غذای جوجه ها رو دادم و تخم مرغ هاشون رو برداشتم و سیب زمینی ها که حاضر ش
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
"‏اگر روزی دنیا را دوست نداشتی،جایت را عوض کن تا از زاویه‌ای دیگر به آن بنگری.دنیا از بعضی زوایا دوست‌داشتنی‌ست و در بعضی زوایا نه،
در بعضی از زوایا بهتر و زیباست، در بعضی زوایا تاریک و خسته‌کننده.یادت باشد تو باید جایت را عوض کنی، چرا که دنیا هرگزاز جایش تکان نخواهد خورد..."رسول یوناناین چند روز هم درگیر شوهر خاله ی از مکه آمده ام بودیم. خاله کوچک ترم که دختر سوم خانواده حساب میشود زندگی جالبی دارد. در کودکی با مردی ازدواج کرده که بعد از عر
چند روزه که درگیرم...
درگیر پاکسازی گوشی،پاکسازی وب،پاکسازی خونه و....
میخوام احساسات جدید روتجربه کنم پس باید قبلی ها رو پاکسازی کنم تا جا برای اتفاقات جدید باز کنم چیزی شبیه استفاده از قانون خلاء....
واتساپ رو حذف اکانت زدم و تمام،چیزهایی که توی تلگرام ذخیره کرده بودم رو بردم توی ایتا و بعد تلگرامم رو تنظیم کردم روی یکماه که خودش حذف اکانت بشه و رفتنم جلب توجه نکنه و بعد از روی گوشیم پاکش کردم و تمام...
آرشیو وبم رو زیرورو کردم و خیلی از پست های
سلام آقای آذری جهرمی!
چطوری برادر؟
آقا! اون اوایل اپراتورایی که برای شرکتای خدماتی مشتری جمع می‌کردن، وقتی تماس می‌گرفتن می‌گفتن: شما خونه‌تون کجاست؟ عععه؟!!! اتفاقا طبق تحقیقات ما آب محله‌ی شما فلانه و ما توصیه می‌کنیم از محصول ما که کارش تمیز کردن آبه استفاده کنین و بخرینش؛ یا می‌گفتن: ماشین دارین؟ ما پکیج وسایل لازم برای موارد ضروری داخل ماشین داریم و قیمت اون هم انقدره، می‌خرین؟ یا می‌گفتن: خونه‌تون‌و بیمه نکردین؟ بیمه‌ی آتیش‌س
دانشکده‌ هر سال، اردیبهشت ماه، به مناسبت روز معلم، یه مراسم داره به اسم «یاد استاد». معمولا هم روالش اینه که استادها یکی‌یکی میرن رو سن و چند دقیقه‌ای حرف می‌زنن و چند تا سوال جواب میدن و یه خاطره تعریف می‌کنن و آخرش هم یه شاخه گل یا یه هدیه‌ی کوچیک می‌گیرن و برمی‌گردن سر جاشون.
چند سال پیش، مدتی قبل از این مراسم، دکتر میرعمادی که از استادهای دانشکده بود، فوت کرد. نمی‌دونم وقتی مراسم داشت برگزار می‌شد چهلم ایشون گذشته‌بود یا نه. ولی ما
اردیبهشت بود زمزمه روی لب بهارو چه قدر اردیبهشت بود، بهارامیدبرومندیدوباره فصل گل دادن زیتون های تلخ شد. کاش میشد عطر شیرینشون رو از طریق فضای مجازی انتقال داد و این پارادوکس شاعرانه تلخ و شیرین رو همیشه نگه داشت. ولی حالا که نمیشه، پیشنهاد میکنم الان که ایام گل دادن این درخت هاست و خدا رو شکر در همه جای سطح شهر زیاد هستن، حتما چند دقیقه ای زیر سایه یکیشون بایستید و ذهنتونو از همه دغدغه های همیشگی و ناتموم شخصی و اجتماعی خالی و مشامتونو از ع
نشستم و دارم آهنگ می‌شنوم و نگاه می‌کنم...
نگاه می‌کنم
یه اتوبوس، آدمای نشسته و ایستاده... همشون توی حداقل یه چیز مشترکن! دغدغه‌های کوچیک و بزرگی که از چشماشون پیداست... انقدر زیاده که نمی‌تونن بپوشوننش و داره از حدقه‌ی چشمشون بیرون میزنه!
چشممو می‌بندم و نگاه میکنم
بدنی که خسته‌س، تو ناحیه‌ی کمر و پایین‌تر درد مزمن رو به افزایشی پیداست.. عرق‌هایی که دارن روی پوست سر می‌خورن و میرن تا به یه تیکه پارچه برسن و خیسش کنن... پایی که توی کفش داغ
 
+چند وقت پیش به این فکر میکردم که از بین  1057 نفری که قسمت هدیه به من وبلاگم رو دیدن
یعنی یک نفر نبوده که از ته دلش برام دعا کنه و به آرامش برسیم !!
نمی دونم چی شد که جرقه داستان حضرت خضر وحضرت موسی توذهنم پیچید
نمیدونم چرا زودتر به عمق این داستان پی نبرده بودم وسرسری ازش گذشتم
ما همیشه دنبال لقمه آماده ایم ،
در دینمون خیلی به فکر کردن تاکید کردن شاید یک چیزی از این فکرها بیرون بیاد...اما همش حرف مستقیم میخوایم...
 
فکر کردم نتیجش شد صبر صبر صبر
دا
 
+چند وقت پیش داشتم به این فکر میکردم که از بین  1057 نفری که قسمت هدیه به من وبلاگم رو دیدن
یعنی یک نفر نبوده که از ته دلش برام دعا کنه و به آرامش برسیم !!
نمی دونم چی شد که جرقه داستان حضرت خضر وحضرت موسی توذهنم پیچید
نمیدونم چرا زودتر به عمق این داستان پی نبرده بودم وسرسری ازش گذشتم
ما همیشه دنبال لقمه آماده ایم ،
در دینمون خیلی به فکر کردن تاکید کردن شاید یک چیزی از این فکرها بیرون بیاد...اما همش حرف مستقیم میخوایم...
 
فکر کردم نتیجش شد صبر صبر
در ادامه نقدم درباره فیلم cats
 
به نظرم نسل جدید (نسل شماره دو و سه که قبلنا توضیح دادم) در حال مقابله و مبارزه با نسل شماره یک هست.
 
نسل شماره یک فکر میکنه که هنوز اون تفکرات قبلی، پایداره. یا از روی حماقت و خودخواهی درک نمیکنه یا نمیخواد درک کنه که بابا زمانه عوض شده، یا اگه تا حدی متوجه شده که بله زمانه عوض شده، باز چون یه لایه بزرگی از نژادپرستی (نمونه ش همین ترامپ) و خیلی موارد دیگه بهش چسبیده، و اینها خیلی وارد جوامع جدید نشدن یا جداقل چون م
کلا طرفدارای ادمی مثل اندرو شیر،
همون که میگفت این ها که همجنس گرا هستن مخالف سنت و مذهب ما هستن و باید همه شون رو به زور به راه راست هدایت کرد،
و این ادم توی اتاوا به دنیا اومده!
طرفداراشم مثل خودشن
هم خونه ای قبلی من،
با سن هفتاد هشتاد سال،
بلد بود به یه دختری که خیلی خیلی کمتر از نصف سنش رو داره (مثلا سن من و دو نفر از شماها رو بذاریم رو هم میشه سن ایشون)
 
ابراز علاقه کنه،
لمسش کنه یواشکی (که البته بهش نشون دادم که دفعه دیگه اگه دست بزنه به من م
۰. قرار نبود این پست نوشته بشه. یعنی در واقع دیگه نمی‌خواستم این پست رو بنویسم. ولی دیدم مگه چی می‌شه؟ مگه این پستِ موردی دل نداره؟ 
۱. همین اولش بگم که بله، هدر رو عوض کردم. بعد از مدت‌ها دستم رسید به سیستم و یخورده با رنگ‌ها بازی کردم. می‌دونم خیلی ساده‌ست و شاید بشه حتی با Paint ویندوز هم همچین‌چیزی رو ساخت، ولی خب، من از خیلی وقت پیش همین چیزای ساده رو دوست داشتم و سعی می‌کردم وسایل اطرافم رو به همین سادگی نگه دارم. نظری، پیشنهادی چیزی هم د
اینکه من موفق شدم توی یک هفته چهار تا پادکست رو میکس‌ کنم واقعا به خودم افتخار می‌کنم . پادکست مهدی اولین پادکست میکس شده است که آپلود شده بزودی لینکش رو می‌ذارم که برن حالشو ببرن . بعدش یکی از دوستان که اسمش ((ف)) هست نصف شب ما رو کلی دعوا کرد که خیلی وقته اون پادکستی که باهاش ضبط کردم رو براش نفرستادم . با هر بدبختی شد این پادکست میکس شد . پادکست نزدیک سه ساعت بود و هم برای میکس و هم برای رندرینگ و هم برای آپلود خیلی اذیت شدم . خیلی کیفیت کار رو پ
 
 
"مشغول کار بودن را با کار کردن اشتباه نگیرید."
 
الان که به خودم و شلوغی زندگیم که نگاه میکنم، به این نتیجه میرسم من بیشتر مشغول به کارم تا اینکه واقعا کار کنم. حتی این روزها توی محیط کارم هم فقط مشغول به کارم و اگه بخوام با خودم صادق باشم، اگر به جای مشغول به کار بودن با برنامه و هدف کار بکنم، خیلی سریع کارهای مهمی که در دست دارم رو به نتیجه میرسونم و جمع میشه میره پی کارش، جای اینکه مدام با خودم از امروز به فردا بکشونمشون و با این دید که خیلی
واقعا آیا خوشی های زندگی ارزش سختی هاشو داره ؟ آیا زندگی اونقدری ارزش داره که به خاطرش مجبور باشیم سختی های طاقت فرساشو به جون بخریم ؟ کی گفته ارزش داره بخاطر یک روز آرامشی که باز هم در اون آرامشت کامل نیست مدت ها سختی و رنج بکشی ؟ کی گفته اصلا تو دنیا چیزی به اسم لذت هست ؟ یکی از بهترین لذت هارو در نظر بگیر،فکر کن داری لذت میبری .ولی یکم واقع بینانه تر ! یعنی همه چی رو نظر بگیر ،همه اتفاقاتی که ممکنه بیوفته . از کوچکترین تا بزرگترین .ممکنه همین ا
هشدار: این نوشته‌ حاوی مقادیر زیادی نق‌نق و غرغر و عرعر و زرزر می‌باشد. 
اینو فقط برای خودم مینویسم،  شاید این همه فکر که توی کله‌م داره مغزمو ذره‌ذره میخوره رهام کنه. دلم میخواد قاشق بندازم  داخل جمجمه‌م و مغزمو خالی کنم تا شاید راحت بشم. انگار سرم لونه‌ی زنبوره. از وزوز فکرهایی که میان ومیرن و هجوم آوردند به سرم دارم دیوونه میشم. فکر کارهای عقب مونده، استرس پایان نامه،سر در گمی نسبت به آینده، اعتماد به نفسی که خیلی وقته از دست رفته، ا
درسته وقت نمیکنم بیام و چیزی بنویسم ولی مگه میشه پیاده روی اربعین رو دید و چیزی ننوشت ؟ 
امسال به خودم گفتم جای کیا تو پیاده روی اربعین خالیه ؟؟؟
خب تاج سرم حضرت ولی عصر (عج) که قطعا بین جمعیته ، ایشون جاشون خالی نیست ! اتفاقا تو این جمعیت که قدم میزنه کلی کیف میکنه و دلش قرص میشه که خون پدرش حسین ( ع) پایمال نشده و هزاران سال هم که بگذرد بلاخره از همان خون لاله هایی رشد میکنن و دنیا را به صاحب اصلی اش تقدیم میکنند . 
بعدش جای شهدا خالیه ... از حمزه
گویا همون موقع که خبر خودسوزی «دختر آبی» داغ بود، مثل همه موارد مشابه دیگه صدا و سیما اجیر شد که با جلو انداختن مردم، برای کارها و تصمیمات یک جریان فکری مشروعیت جفت‌و جور کنه. گزارشگر با دوربین و میکروفون فرستادند بین به اصطلاح مردم تا از زنان بپرسند: ورود به ورزشگاه برای شما اولویته؟ همه هم جواب دادند نه! اما نپرسیدند پس اولویت از نظر شما چیه.
حالا برای شما چی؟ ورزشگاه رفتن زنان اولویته؟
اگه از من می‌پرسیدند می‌گفتم بله! قطعا لگدمال کردن
این مسئله که چرا انقدر سن ازدواج بالارفته مدتی فکرم رو
 مشغول کرده بود یکم که فکرکردم سئوالم عوض شد،حالا
 همش از خودم میپرسم این چندتا ازدواج برای چی اتفاق
می افته؟
مزایای ازدواج مال وقتی بود که بین دخترها و پسرها یه عالمه
 حریم بود،مال وقتی که یه دختر پسر وقتی می تونستن باهم
 حرف بزنن،شوخی کنن و احتمالا بخندن که حتما یه رابطه ی
 شرعی بینشون برقرارباشه!
یکبار یه متحجری میگفت:"قدیما اطراف ما پر بود از یه عالمه
 پیرزن چروکیده و فرتوت،سرعقد ی
این مسئله که چرا انقدر سن ازدواج بالارفته مدتی فکرم رو
 مشغول کرده بود یکم که فکرکردم سئوالم عوض شد،حالا
 همش از خودم میپرسم این چندتا ازدواج برای چی اتفاق
می افته؟
مزایای ازدواج مال وقتی بود که بین دخترها و پسرها یه عالمه
 حریم بود،مال وقتی که یه دختر پسر وقتی می تونستن باهم
 حرف بزنن،شوخی کنن و احتمالا بخندن که حتما یه رابطه ی
 شرعی بینشون برقرارباشه!
یکبار یه متحجری میگفت:"قدیما اطراف ما پر بود از یه عالمه
 پیرزن چروکیده و فرتوت،سرعقد ی
این مسئله که چرا انقدر سن ازدواج بالارفته مدتی فکرم رو
 مشغول کرده بود یکم که فکرکردم سئوالم عوض شد،حالا
 همش از خودم میپرسم این چندتا ازدواج برای چی اتفاق
می افته؟
مزایای ازدواج مال وقتی بود که بین دخترها و پسرها یه عالمه
 حریم بود،مال وقتی که یه دختر پسر وقتی می تونستن باهم
 حرف بزنن،شوخی کنن و احتمالا بخندن که حتما یه رابطه ی
 شرعی بینشون برقرارباشه!
یکبار یه متحجری میگفت:"قدیما اطراف ما پر بود از یه عالمه
 پیرزن چروکیده و فرتوت،سرعقد ی
‌بسم الله الرحمن الرحیمبا فرزندتون تو یک اتاق نخوابید.اگر فرزندتون، نوزاد نیست، یعنی از ٦ ماه بزرگتر هست، اطراف فرزندتون، بهتره که رابطه جنسی نداشته باشید.بعد از ٢ سالگی، بهتون پیشنهاد میکنم به هیچ وجه جایی که فرزندتون هست رابطه ی جنسی نداشته باشید.ممکنه متوجه نشند شما دقیقا دارید چکار میکنید، ولی احتمالش زیاد هست که بترسند و استرس بگیرند.تو سن مدرسه، یه جورایی متوجه رابطه ی جنسی هستند اگر ببینند.ممکنه بچه ها نگران باشند که پدر مادرشون د
صدای زوزه ی باد از بیرون میاد، به اضافه صدای مقوایی که پدر برای بستن دریچه کولر روش کشیده. کار هر سال پاییز و زمستونشه. دریچه رو می بنده و روش مقوا می کشه تا گرمای تو خونه ازش خارج نشه. بیرون هوا خیلی سرده. این صدا و این هوا رو دوست دارم. مخصوصا وقتی خودمو می پیچم لای پتو و گرمای رادیاتور هوای اتاقو مطبوع می کنه. آدما گاهی در ابعاد کوچیکم خودخواه ترینن. مثه من وقتی غرق این لذت دلم می خواد فراموش کنم و به روی خودم نیارم ممکنه همین هوا و این سوز بر
دیشب مهمونی بود خونه ش_ص اینا
از دوشب قبلش بساط دسر مسراشو ریخت تو سبد و داد دستم گفت دستتو میبوسه ببر خونه سر فرصت خوشگل موشگل درستشون کن شب مهمونی با خودت بیارشون بچینم رو میز
 
گفته بودم که تقریبا یه ماه پیش رفتم سالن و ابروهای پاچه بزیمو مدل شاه عباسی برداشتم و مینیاتور و این صوبتا....، تو این یه ماه ابروهام تقریبا اومده بود و از شاه عباس به شاه سلطان حسین آخر تنزل درجه داده بودم، دیروز جمعه بود و سالن همیشگی خودم قطعا بسته بود، یه آرایشگاه
نبات جان دعوت کرد تا نامه ای به گذشته بنویسم....گذشته ی خودم....و من به فکر رفتم...که اگر میشد در گذشته نامه ای داشتم که از آینده رسیده بود چه حس و حالی داشت و روی تصمیمات زندگیم چه تاثیری گذاشته بود....یا الان.... چی پیش میومد اگه یهو نامه ای از آینده م بدستم میرسید؟!!!
...................................................................................
سلام خودِ خودم...
تعجب نکن اگه اینطور خطابت کردم چون من خودِ آینده ی توام.... و تویی که امروز ِ منو ساختی....با همه ی تجارب و دغدغه ها و کارهات
 
تولد همسر بود و با همتا رفتیم کادو خریدیم. سعی کردیم همسر چیزی متوجه نشه و سوپرایزش کنیم 
با غذاهایی که دوست داره و کیک تولد و ...
خدا رو شکر همه چیز به خوبی برگذار شد و برای همسر دلنشین بود. اولین جشن تولد همسر با دو همسر
 
ان شاء الله ۱۲۰ ساله بشه و سایه پر لطف و محبتش بالای سرمون باشه برای تمام لحظات عمرمون
همتا عم به سلامتی زندگی مستقلش رو شروع کرد.
 
 
با خیلی از دوستان تعددی صحبت می کنم ؛ یکی از دوستان حرفهای خیلی خوبی می زد که به درد همه مون
هممون وقتی راجع به خدا و بهشت شنیدیم ه تصور فانتزی از خدا و بهشت و جهنم داشتیم.من همیشه خدا رو یه پیر مرد تصور میکردم که شبیه عمو سید بود.و تصوری که از بهشت داشتم.اما الان دیگه تصور های بچه گی مو ندارم شاید این تصورات فانتزی باشه ولی به نظر من این ماییم که بهشتمون رو میسازیم و خدامون رو.خدایی که من دارم شاید با مال تو یکی باشه ولی ببین فرق دارن دیگه...
و بهشت.فقط میخوام راجع به این بگم.به نظرم بهشت چیزی نیست جز تجربه کردن اون چیز هایی که تو دنیا را
صب بیدار شدم، دختر و پسر هردو بیدار بودن و مسئولیت من شروع شده بود؛ هم خونه و هم بچه‌ها. صبحانه آماده کردم و دنبال بچه ها دویدم لقمه بذارم دهنشون. تلویزیون روشن کردن و فیلم دیدن رو شروع کردن. منم برای این که از تلویزیون جداشون کنم پیشنهاد درست کردن بستنی یخی دادم و هردو استقبال کردن با این تفاوت که دختر گفت خودت انجام بده برامون:/ و پسر با ذوق اومد کمک:). بعد از اون هم به این امید که دختر رو از پای تلویزیون بلند کنم پیشنهاد اوریگامی درست کردن داد
خانه ای که سکوت غرقش کرده!
خانه ای که در ان سرما رخنه کرده!
خانه ای که خانه نیست!
وقتی به بعد عید یا حتی شاید اواخر اسفند فکر میکنم دلم میگیره
من کجام؟!
مادر کجاست؟!
دلتنگ کجاست؟!
دلتنگ داره همسایمون میشه بازم خوبه بعد از رفتنم دلم ارومه که پیشمه
ولی مادر!
من که هرروز معتاد دیدنشم
من که هرروز باید عطر تنشو نفس بکشم
من که تا چشماشو نبینم روزم شب نمیشه
چاره ای نیست...........
باید برم!
برم تا بره!
بره تا اروم باشه
برم تا پابندش نکنم به جایی که دیگه نمیخوا
سلام من عادت دارم با خودم حرف میزنم با خودم دعوا میکنم با خودم میخندم ....
 این روزها پراز حرفم پراز تنهایی، و با خودم تکرار میکنم مدام نوستال؟ تو همیشه تنهاییتو دوست داشتی، و از پس همه چی برمیای، برمیگردم یه نگاه میکنم به پشت سرم به خرداد پارسال تا الان که دوماه دیگه میشه یکسال که کاملا تنهایی از پس زندگیم براومدم از اتیش رد شدم از سیل گذشتم از طوفان و همشو تنهایی سر کردم بدترین روزهای مالی و کاری و عاطفی برمن گذشت، ولی کم نیاوردم
الان هم مثل
موردی که همواره من به آن توجه داشتم این بود که مردم ایتالیا در خانه هایشان از وسایل تزئینی خیلی استفاده میکنن. اوج سلیقه مردم ایتالیا راو میشه در قرار دادن گلدان ها در خانه هاشون شناخت. آنها ادعا میکنن که کشورشون دارای تنوع آب و هوایی و بهترین آب و هواست. یکی از مدعیان سرسخت پرورش گیاه در منزل هستند. در واقع اون ها با بهره مندی از نعمت خدادادی آب و هوا بهترین استفاده رو در مصارف شخصی و اجتماعی دارن. 
من یه اصطلاحی به شوخی میان دوستانم داشتم که
۱/پرستار ساعت ۳:۳۰ صبح زنگ زد خانم دکتر بیا مریض خوابش نمیبره ! عصبانی گفتم یعنی واقعا شما به عنوان پرستار نمیتونی یه دونه قرص خواب پفکی به مریض بدی ؟ و تلفن رو قطع کردم ! 
۲/ساعت ۴ و نیم زنگ زد مجدد ، گفت مریض میگه سر دلش میسوزه... 
گفتم صبر کن الآن میام...
یه سری ها هستن عقده و آزار ازشون میباره...
تو مملکتی که پرستارهاش ۹۹% میخواستن پزشک بشن و نشدن و به اجبار رفتن پرستاری همین میشه (بر نخوره ؛ مامان خود منم پرستاره ، بعضیاشون ماهن ولی بعضیاشون فاجع
احساس میکنم به یه نقطه ی عجیبی تو زندگیم رسیدم...
یه چند روزیه یه جوره خاصی شده اوضاع!انگار خودم از این جسمم خارجه!و انگار خودم داره خارج از گود میبینه!
دارم یاد میگیرم!دارم برنامه ریزی کردن .... درس خوندن... فهمیدن....مدارا کردن...صبر کردن...شناختن...ساختن رو یاد میگیرم!
من ادمیم که یه هفته پیش خانواده بودم یه دعوایی میکردم!الان یک ماه و ۲۲ روزه که خونم بدون دعوا!
برنامه ریزی کردن رو بالاخره یاد گرفتم!یادگرفتم روزی حداقل یه ربع کتاب بخونم!یه برنامه ی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها