نتایج جستجو برای عبارت :

دخترعمو

دیشب خوابم نمی برد و به گذشته فکر می کردم.انگار که اینهمه سالو پشت سر نذاشته باشیم، نزدیک بود.
به دوستای دوران کودکی فکر می کردم. دختر همسایه ی مادربزرگ، پسرخاله، دخترعمو. چقدر اون زمان بازی می کردیم.
اون روزای گرم تو کوچه های انزلی. امروز به شکل عجیبی مسیرامون خیلی از هم دور شده.
دختر همسایه ی مادربزرگ مونده تو شهر خودش ما تو شهر خودمون. پسرخاله دلش سنگ شده و صورتش صفحه ی گوشیش. دخترعمو هم ۸سالی میشه ندیدم.شکایت نیست، بیشتر تعجبه. اینهمه تغییر
دانلود #فیلم_ایرانی " دخترعمو و پسرعمو "
ژانر: #کمدی، #خانوادگی
سال تولید: 1396
تاریخ انتشار: 1397
کارگردان: روح انگیز شمس
بازیگران: مجید صالحی، نیوشا ضیغمی، لاله مرزبان، فاطمه گودرزی، مریم امیرجلالی، محمود عزیزی، مهدی صبایی، نسیم فروغ، معصومه محمدپور و…
ادامه مطلب
من یه دخترعمو دارم که همسن مادرمه و در واقع دوست مادرم محسوب میشه.
شاید از این اختلاف سنی تعجب کنین. اما پدرم بچه ی آخر بوده، به خاطر همین همسرش (یعنی مادرم) همسن خواهرزاده ها و برادرزاده هاش بوده.
مادرم عاشق خانواده ی باباست و شدیدا دوستشون داره.
با اینکه زندگی پر فراز و نشیبی داشته، اما هیچ وقت نشنیدم از خانواده ی بابا بد بگه و حتی تو خیلی از موارد جلوی بقیه سینه سپر کرده براشون.
در هر حال بچه ها هم عموما دنباله روی رفتار مادرشون هستن و سعی میک
هفدهم آذر سال نود و چهار بود. عمو با خانواده‌اش مهمان خانه آقای پدر شدند. اولش قرار بود چند ماهی مزاحم شوند ولی آن قدر خانه ساختن خرج دارد که سه چهار سال بیشتر طول کشید. بعد از سه چهار سال، در بیست و هفتم شهریور نود و هشت، اسباب‌کشی شان تمام شد و رهسپار آشیانه جدید شدند. خدا پشت و پناه‌شان باشد.
هر چه پیش می‌رویم از این‌که از شغل دومم تقریبا کنار کشیدم راضی‌ترم. (البته شغل دوم که نمی‌شود گفت، همین شغل در دو جا در واقع :دی). این‌روزها یک خواب راحت برای همسر آرزو شده. کار من شده صبح تا ظهر توی خانه ماندن که مبادا آقای املاکی مستأجری بیاورد برای دیدن خانه و ما نباشیم. و مدام به همسر یادآوری می‌کنم که فراموش نکند با خودش کارتُن بیاورد برای جمع کردن وسایل. ظهر که می‌شود ناهار را سر هم می‌آوریم و در حالی که داریم کارهای عصر را یادداشت و م
ه
یک تست بسیار معتبر از پورفسور حبیبی : چه کسی همیشه درقلب شماجای دارد؟
 این شوخی نیست . جواب تست رانگاه نکنید
 1-عددی دلخواه بین(1-8)انتخاب کنید
 2-آنرابا10جمع کنید
 3-دوباره با5 جمع کرده 
 4-بازحاصل بدست آمده رابعلاوه8 کنید
 5-این بارعدددلخواهی راکه ابتداانتخاب کرده بودیدراازحاصل کم کنید
 حالاباتوجه به لیست زیرشخصی که همیشه درقلبتان جای داردرابیابید. 
 1-خدا
 2-پدر
 3-مادر
 4-خواهر
 5-برادر
 6-عمو
 7-دایی
 8-عمه
 9-خاله
 10-همسر
 11-دخترعمو
 12-پسرعمو
دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!»
 
سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خنده‌ای که لب‌هایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزه‌اس؟» 
 
من هم خنده‌ام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده!» 
 
ادامه داستان در ادامه مطلب...
 
متن کامل داستان در پیام رسان های اجتماعی تقدیم حضورتان
 
https:/
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
مادر... همو که بار ها گفتیم از او و بار ها قلم زدیم از او؛ اما هیچگاه نتوانستیم کنه وجود او را درک کنیم؛ همانند کودکی که دستش به بالای طاقچه نمی رسد. مادر نه فرشته است، نه پری و نه انسان؛ مادر، مادر است؛ همو که خدایش آفرید تا فردوس برین را به پایش بریزد.
مادر، فانوس فروزان آویزان بر دیوار خانه است؛ می سوزد و می سازد برای ما؛ اما به چشم نمی آید. تا هست، بودنش برای کسی تفسیر نمی شود. برای فهمیدن روشنایی و گرمای حاصل از سوختن مادر
وقتی به بلاگ بیان امدم تازه رتبه های کنکورسراسری امده بود و من درگیرمشاوره رفتن وانتخاب رشته بودم،4سال پیش یعنی 5مرداد94اومدم واینجا وبلاگ زدم،محدثه ی ان سالهابامحدثه ی الان خیلی فرق دارد،من بزرگترشدم ورنگ ارزوهاورویاهاوحتی طعم نوشته هام هم تغییرکردن،دراین4سال اتفاقات بسیاری افتاد،مثلا داداشم دانشگاه قبول شد یافوت ناگهانی پدربزرگ ومادربزرگم،اومدن بچه دوم عمه وازدواج وطلاق دخترعمو وخیلی اتفاقات دیگرحقیقتاخیلی ادمهابه زندگیمون اضاف
چند روز پیش آقایی که فامیلش با من یکی بود، در اینستاگرام دنبالم کرد. صفحه‌ی اینستاگرام من عمومی‌است و هر کسی می‌تواند دنبالم کند، اما تا کسی را نشناسم دنبالش نمی‌کنم.
چند دقیقه بعد، تقریبا نصف پست‌هایم را لایک کرد. یکی دو روزی خبری ازش نبود، اما بعد از یکی دو روز برگشت و باقی پست‌هایم را هم لایک کرد.( چقدر پیگیرند مردم!)
باز هم چند روزی گذشت و این بار به یکی از استوری‌هایم جواب داد و من را "دخترعمو" خطاب کرد و برایم آرزوی موفقیت کرد.
از طرفی
من الان جلوی تی وی نشستم و انگور میخورم و فوتبال می‌بینم.
 آ کنارمه، میم کنار آ و میم۲ روی صندلی نشسته
صاد سمت چپم نشسته.
من گوشه نشستم.
انگور میخورم و توی دلم التماس خدا میکنم که معده درد نشم.
عین تو نیستی، توی آشپزخونه هم نبودی!
توی اتاقت هم نبودی.
صدای زن عمو از توی آشپزخونه میاد. نمیدونم با کی صحبت میکنن. شاید دارن با مامانم صحبت میکنن.
دلم گرفته.
آخه بابام گفت فردا میریم‌.
آلمان میخواد پنالتی بزنه.
از ته دلم امیدوارم بشه.
ولی نشد...
هه، معده
و دستها از خاک روییدند : یک ماجراجویی به شدت هیجان انگیز و نفس گیر!
 
و دستها از خاک روییدندنویسنده: سوسن طاقدیسانتشارات: سوره مهر
معرفی:
اگر اهل خواندن کتاب های هیجانی و پر ماجرا هستید، این کتاب را به شما پیشنهاد می کنم.این کتاب بسیار جذاب و ماجراجویانه است، به طوری که هر از چند گاهی از خود می پرسید: بعدش چه می شود؟!! چطور نجات پیدا می کنند؟!
خلاصه:
خواهر و برادی به نام فرزانه و محمود به همراه خانواده-شان برای دیدن عموشان به روستا می آیند و آن جا
عقده‌ها و حفره‌هایِ به جا مانده از دوران کودکی تمام شدنی نیستند. هنوز هم از بی‌توجهیِ آدم‌ها نسبت به خودم غمگین می‌شوم و لباسِ قربانی به تن می‌کنم؛ حتی بابت این ناراحت می‌شوم که فلانی -که غریبه است!- عکس سایرین که در چالش شرکت کرده‌اند را ریتوییت کرده ولی عکس مرا نه! ناراحتیِ من از جهت دیده نشدن است و یک صدایی مدام درون ذهنم می‌پرسد «واقعا چرا دیگران تو رو نمی‌بینن؟! چرا از محتوای تو مثل محتوای بقیه استقبال نمیشه؟! جدی مشکل تو چیه؟!» حال
همیشه بوده باورم، که با تو من برابرم
اگه قویه بازوهات، به جاش منم یه مادرم

+ با این که مادر نیستم، هر بار کلیپ این آهنگ رو میبینم، به اینجاش که میرسه یه بغض غرورآمیز تو گلوم حس می کنم
++ چند تا استاتوس روز مادر گذاشته بودم. وقتی دیدم دخترعمو جان استاتوس گذاشته که "از تقویمی که روز مادر دارد متنفرم مگر نمیداند بعضیها مادر ندارند" همه را پاک کردم.
+++ در مورد پست قضاوت هنوز منتظر نظراتتان هستم و خودم هم در اولین فرصت نظرم را می نویسم.
امروز که دیدم حالم خوب شده،
دست به کار شدم حلوا پختم و غروب که برادرم میخواست بره دنبال مادرم، همراهش رفتم روستا و خیرات دادم.
چند تا پیش دستی وی آی پی هم کنار گذاشته بودم که اگه اقوام نزدیک اومده باشن، بدم بهشون.
خاله م و خانواده ش بودن، یک پیش دستی بهشون تعلق گرفت.
الان خاله م زنگ زد و گفت که خیلی خوشمزه بوده. خوشحال شدم!
خاله م سال ها دبیر بوده و بعد سال ها مدیر مدرسه و الان معاونه. خیلی تو کارش دقیق ه و خب خیلی هم سخت گیر. گاهی فکر میکنم این درج
وقتی که آلبوم اصلی، نه نسخه لیک‌شده اومد بیرون، خونه نبودم. وقتی برگشتم دیدمش و گفتم ایول! بریم تو کارش.
هعی، بگذریم از این‌که کلا به نظرم خیلی آلبوم قشنگیه. 
از اونجایی که ترک سه و پنج قبلا به عنوان سینگل منتشر شده بودن و شنیده بودمشون، یک و دو و چهار و شش و هفت رو دانلود کردم که گوش بدم.
بد نبودن، قشنگ بودن. 
رسید به ترک هفت. 
همین که شروع شد فهمیدم که باید بره توی پلی‌لیست ...feel موزیک‌پلیرم. همون پلی‌لیستی که همه‌ش رو باهم گوش نمی‌دم، چون ا
رمان بسیار پرچاذبه -زیبا -رمانتیک و آموزنده!  و البته  تا حد سریالهای ایرانی هپی اند و به نحوی شدیدا کمدیک! تلخ و خوشمزه...من بودم  صد صفحه آخرش را نمی نوشتم!
بخوانید اگر می خواهید شوهرهای خودتان را برای خودتان نگه بدارید و اگر می خواهید شوهرهای مردم را برای خودتان نگه بدارید و اگر می خواهید زنهایتان را برای خودتان نگه بدارید و اگر می خواهید زنهای مردم را برای خودتان نگه بدارید و اگر می خواهید درباره اجتماعی که توی آن حجاب نیست و شراب هست چیزه
امروز دخترعمو عروس میشه..... الانا دیگه باید از آرایشگاه اومده باشه و در حال عکاسیش باشه....فردا بلیط دارن برای ماه عسلشون و بعدش هم شروع زندگی مشترکشون....
ان شا الله خوشبخت باشن کنار همدیگه.....
کاش شده بود و جشن کوچیکشونو گرفته بودن.... باید یه متن تبریک خوشگل براش بفرستم....بعد زنگ بزنم زن عمو برای عرض تبریک....
.......................................................................................................
دو شب پیش شب خیلی خیلی سختی بود برامون.... خاله کوچیکه ساعت 12 شب زنگ زد و بهم گفت اگ
مسجد دیگر جای نشستن نداشت. پر از مهمان های عروسی بود. قرار بود بعد از نماز، عقد پسرعمو و دخترعمو خوانده شود. عقد علی(ع) پسر ابیطالب و فاطمه(س) دختر محمد(ص) رسول خدا.
همهمه ای بود. پیامبر(ع) شروع به صحبت کرد. همه ساکت شدند.
قبل از خواندن خطبه گفت: «این افتخار فقط برای فاطمه است که صیغه عقدش را جبرئیل پیشاپیش، روبه روی صف فرشتگان و در آسمان چهارم خوانده است.»
ای مردم و ای بزرگان قریش! من به خواستگاری تان از فاطمه پاسخ «نه» ندادم؛ بلکه این خداوند بود ک
یکی هم مثه من خل و چل میشه که وسط پیام چک کردناش وقتی خواهرشوهرش بهش زنگ میزنه عین طلبکارا ناخودآگاه میگه : الوووووو؟!!
و یهو جفتمون زدیم زیر خنده.... آبجی میپرسه با کی دعوا داشتی راستشو بگو؟!!! میگم واقعا نمیدونم چی شد.....اول که زنگ خورد تلفنم فک کردم مستر اچ هست میخواستم سر به سرش بذارم....ولی بعد دیدم آبجی هست خواستم مودب باشم و پر انرژی و قاطی این دو تا این شد که اینجوری گفتم الو!!!!
یعنی قشنگ چند دقیقه اول صحبت از خنده مرده بودم خودم.....
...................
چندین سال است با وجود اینکه علم اثبات کرده ازدواج فامیلی و به طور خاص پسرعمو با دخترعمو برای فرزند ضرر دارد، عرف ما می‌گوید: عقد دخترعمو_پسرعمو را تو آسمانها بسته ند! در این راستا در مرثیه‌هایی که زبانحال حضرت صدّیقۀ کبری (س) هستند، امیرالمؤمنین(ع) را پسرعمو (یه ترکی: عمواوغلی) خطاب می‌کنند که در اصل پسرعموی حضرت رسول(ص) بود و نه حضرت زهرا(س).
چندین سال است غیبت امام عصر(عج) را به مفهوم دیده نشدن و مخفی ماندن ایشان تبلیغ شده است و در این راستا،
بزنین کف قشنگه رو....من از شنبه بالاخره میتونم نقشه هامو خودم مهر کنم....امروز رفتم دنبال ادامه ی کارها و بالاخره معرفی نامه دادن و مهر رو ساختم و 5شنبه که برم فرم خوداظهاری رو توی سایت پر کنم و مدارکی که خواسته رو لود کنم از شنبه دیگه میتونم خودم نقشه هامو مهر کنم.....دست جیغ هوراااااااااا....
.........................................................................................................
دیروزی خاله سومی اینا و خاله کوچیکه و بی بی و پسر ِ خاله دومی مهمونمون بودن.....خلاصه جمعمون جمع بو
یادمه چیزای زیادی داشتم که بنویسم، ولی الان نمیدونم چی بنویسیم.
مامانم دیشب توو یکی از دفترچه های قدیمی من یه متن پیدا کرده بود که توش نوشته بودم "فقط مامانمه که درک میکنه" و کلی چیزای دیگه که یادم نمیاد چرا و برای کی نوشتم. توو همون دفترچه ای که فرانسه مینوشتم، یه روزی انگار خیلی بهم فشار اومده بوده اینا رو نوشتم. یادم نمیاد و اصلا دلم نمیخواد که یادم بیاد. همون دیشب اون سه چهار تا برگ رو پاره کردم، خیلی سال های خوبی بود که الان باز بشینم بهش ف
سال 1358 تب کردم و استخوان درد
پزشکان هندی اشتباهی تشخیص تب رماتیسمی گذاشتند
یک پزشک ایرانی مرحوم دکتر عبدالحسین ملک تشخیص تب مالت گذاشت
سرگردان بین  این دو تب بودم که مصرف آسپرین  در حین روزه داری(افراط دینداری جوانی) مشکل معده و درد آن را نیر افزود
شایعه خواستگار برای دخترعمو طپش قلب نوجوانی را هم اضافه کرد
مرحوم مادربزرگ از دعانویس خبر آورد که روز شنبه ای در سایه بید پری ها اذیتش کردند و کلی کاغذ نوشته دود کردنی و حل کردنی که مجبور به از رو
پس از گذشت شش روز از فصل پاییز، بدین وسیله اعلام میدارم که میخواهم نهایتا تابستان نامه ی اینجانب را به رشته ی تحریر دراورم :)
تابستان نامه ی توی دفترخاطراتم هرچند پراتفاق تر از پارسال بود، کمتر از پارسال شد. امسال ده صفحه شد پارسال چهارده، پانزده تا :)
1.کتاب: خودتان اولین گزینه را میتوانستید حدس بزنید D: خب این تابستان سی تا کتاب قرار گذاشتیم بخوانیم و من سی تا خواندم :) تازه یک ده روزی هم اضافه آوردم که چون به سفر و باقی مانده کاری ها گذشت، دیگر
سلام، امروز نسبت به روزهای قبل حالم بده چون بیکارم، ولی اتفاقات دست به دست هم میده که من از اینکه به شهرستان برگشتم پشیمونم و بعید میدونم بتونم طولانی مدت دوام بیارم!!
موضوع مدیر انگار قرار نیست تمومی داشته باشه، گویا مدیر بایه خانمی اشنا هست و همکارن، و... ایشون هم اهل یکی از روستاهای بندر هست که از قضای روزگار دقیقا شوهر سابق، دخترعمو پسرعموی ایشون هم میشه!!! در این حد اشنا مثلا!!!
جریان طلاق دختر عمو رو بهتون گفتم قبلا همون که سر جریان من و پس
خاله
معنای لغوی: خواهر مادرمعنای استعاره ای: هر زنی که با مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد.نقش سمبلیک: یک خانم مهربان و دوست داشتنی که خیلی شبیه مادر است و همیشه برای شما آبنبات و لباس می خرد.غذای مورد علاقه: آش کشک.ضرب المثل: خاله را میخواهند برای درز ودوز و گرنه چه خاله چه یوز. خاله ام زائیده، خاله زام هو کشیده. وقت خوردن خاله خواهرزاده رو نمی شناسه. اگه خاله ام ریش داشت، آقا داییم بود.
زیر شاخه ها
شوهر خاله: یک مرد مهربان که پیژامه می پوشد و
حدودا سه روز بود استرس فوق العاده شدیدی داشتم....اصلا یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید....یعنی کافی بود یکی بهم بگه پخ تا من پقی بزنم زیر گریه.... اصلا حس خوبی نیست....قشنگ دو روزه که دفتر نرفتم و حوصله شو نداشتم.... البته امروز به اجبار میخواستم برم که خب کنسل شد... مهندس الف قرار نذاشت بیاد و خب شوهر دوسی رفت دفتر قرار داشت....
مستر اچ زنگ زد و قوت قلبی که راجع به مساله پایان نامه میخواستم رو بهم داد .... من فک میکنم سر این استرس پایان نامه آخرش سکته قلبی کنم!
پدرم زنگ زد گفت فردا چهلم برادر حاج‌خانوم (زن عمویم) است
اگر فرصت کردم بروم یک دعایی بدهم، خودش نمی‌تواند بیاید. گفت به زن عمو بگو فلانی
نتوانست بیاید حالش خوب نبود، با سراسیمه‌گی گفتم چطور مگر چیزی شده؟ خنده‌اش گرفت
گفت الکی مثلا، مادرم گفت مادر جان برو به زن عمو تسلیت بگو، زبان بریز برایشان.

من هم که زبان بریزم، به هر حال چند جمله‌ای آماده کرده
بودم.  به مسجد که رسیدم از جلوی در تسلیت
گفتم و رفتم جایی پیدا کنم که بنشینم. وقتی چرخیدم سمت ی
این نامه، جهت شرکت در یک چالش جذاب است! =)
سلام.
من شارمین هستم. درست مثل خودت. در واقع باید بگویم من خود تو هستم که دارم آینده ات را زندگی می کنم و مخاطب این نامه، همه ی شما «من»هایی هستید که گذشته ی مرا زندگی کرده اید!

به عنوان شروع، می خواهم از اولین کروموزوم باشعورم که چشم بست روی هر چه Y و با یک X مثل خودش ترکیب شد، کمال تشکر را داشته باشم! درست است که آن سالها، همه منتظر تولد یک مسعود کوچولوی دوست داشتنی بودند و دو تا آبجیها، به خاطر تبدیل شدن

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها