نتایج جستجو برای عبارت :

اطلاعیه: ماه گیسو دخترک کنکوری گمشده!

پره از نداشته هاش
پره از تجربه هایی که باید جلوشو میگرفت
اون پره از هم اتاقی ای که پیشنهاد میده 
پره از دوستی که پشتشو خالی کرده 
پره از دویدن و نرسیدن به ارامشی که مدتها دنبالش گشته
اون پر شده از حساسیت هایی که هربار سعی کرد بهش اهمیت نده بدتر شد 
دخترک پره از حس تنهایی تو جمع
پره از مسخره شدن
پره از درک نشدن فهمیده نشدن
اون یه بغض بزرگ داره خفش میکنه 
دخترک خستست از نقش بازی کردن 
گاهی دلش میخواد نقش قوی هارو بازی نکنه 
بی تفاوت از کنار گرگا
من گمشده‌ای دارم، درون خود، بیرون خود، در پهنای این جهان، من گمشده‌ای دارم که می‌جویم و نمی‌یابمش.
در میان جناق سینه‌ام و در میان دشت‌ها کوه‌ها کسی یا چیزی را می‌جویم. کسی یا چیزی که نیست.
درد بریدگی انگشتم را فشار می‌دهم آسوده‌تر از درد گمشدگی‌ست، لحظه‌ای آرام می‌یابم. دردش خسته‌ام می‌کند، دست می‌کشم و باز از نو آغاز می‌شود.... من گمشده‌ای دارم.... کجا بیابمت... در عرصه‌ی جهان خاکی و افلاکی هیچ چیز اغنایم نمی‌کند و من بدنبال آن یگان
روزی "فرانتس کافکا" نویسنده مشهور چک تبار، در حال قدم زدن در پارک ، چشمش به دختر بچه‌ای افتاد که داشت گریه می کرد. کافکا جلو می‌رود و علت گریه ی دخترک را جویا می شود .دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ می‌دهد : " عروسکم گم شده ... "کافکا با حالتی کلافه پاسخ می‌دهد : " امان از این حواس پرت ... گم نشده ، رفته مسافرت ! "دخترک دست از گریه می‌کشد و بهت زده می‌پرسد : " از کجا می‌دونی ؟! "کافکا هم می گوید : " برات نامه نوشته و اون نامه پیش منه ... "دخترک ذوق زده از
رفته بویدم دستشویی با دخترک تو دستشویی فشار اب زیاد شد ناراحت شد منو زد دستش خورد تو چشمم
منم برا اینکه بفهمه نباید این کارو بکنه چشممو گرفتم و دیگه باهاش حرف نزدم
از دستشویی اومدیم بیردن یه دستمال کاغذی و چسب برداشتم و روی چشمم زدم
مامانم پرسید چی شده
دخترک گفت نمیتونه حرف بزنه
مامانم پرسید چرا رفتید دستشویی چی شده چرا مامانت چشمش رو بسته
دخترک: مامانم حواسش نبود چشماش ندید رفت خورد تو دیوار حالا چشمش درد میکنه روش رو بسته
ما:
دانلود آهنگ رضا شیری دخترک
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * دخترک * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , رضا شیری باشید.
دانلود آهنگ رضا شیری به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Reza Shiri called Dokhtarak With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه رضا شیری به نام دخترک
شب شده بازم تا صبح به فکرتمدیوونم یکم که نمیشه بهت بگم بدون شک میخوامتشب به سر رسید سر ایستگاه جدیدقلبم باز تپید ولی دلت بازم ندید دخت
منو دخترک توی اتاق خوابیده بودیم ؛ در واقع دخترک خواب بود من دراز کشیده بودم اما بیدار بودم . باز هم زمین لرزید، من ترسیدم و دامادک رو صدا کردم . بیدار شد و گفت آماده شو من میرم ماشین رو ببرم بیرون . زلزله که تموم شده بود اما من مثل بید میلرزیدم. تند تند چند تا وسیله برای دخترک برداشتم پیچیدمش توی پتو و پریدم بیرون ...حقیقتا این سری به نسبت سری پیش کمتر لرزیدیم منتها من خیلی ترسیدم . ترسیدم از اینکه نکنه سر دخترک بلایی بیاد و وقتی برگشتیم خونه حسا
وقتی که دستهای دخترک را گرفت اندامش را به لرزه واداشت. لحظه ای با دودلی سرش را بالا گرفت و به او خیره شد. و آنطور خیره خیره نگاه کردن، با آن چشمهای درشت و اشک آلود. اما دوباره سرش را پایین انداخت.
پسرک میخواست رگهای دختر را به دندان بکشد و خون درونش را مزه کند. میخواست تمام استخوان های دخترک را در آغوشش خرد کند. 
بعد هم دخترک همانطور که سرش را پایین گرفته بود گفت: خداروشکر که مسواک میزنه. حداقل دندون هاش سالمه...
سلام دلم برات خیلی تنگ شده بود…
پسرک از شادی در پوست خود نمی‌گنجید …راست می‌گفت …خیلی وقت بود که ندیده بودش … دلش واسش یه ذره شده بود …تو چشای سیاهش زل زد همون چشهایی که وقتی ۱۵ سال بیشتر نداشت باعث شد تا پسرک عاشق شود و با تهدید و داد و عربده بالاخره کاری کرد که با هم دوست شدن …

دخترک نگاهی به ساعتش کرد و میون حر ف‌های پسرک پرید و گفت : من دیرم شده زودی باید برم خونه … همیشه همین جور بوده هر وقت دخترک پسرک رامی‌دید زود باید بر می‌گشت…
پ
دخترک پای چشم هایش سیاه برگشته بود، پلک هایش را به زحمت باز نگه داشته بود.
از من پرسید: رمان های روسی کجاست؟
راهنمایی اش کردم.
جنایت و مکافات را برداشت و گفت: هر کس جای من باشد، خودش را هم نمیتواند تحمل کند. بله! هر کس جای من بود همین کار را میکرد...
 
خیلی برایم عجیب بود. از مغازه که بیرون رفت، پسری به دنبالش دوید و شروع کرد قربان صدقه برود. سر دخترک را گرفت و روی شانه اش چنان محکم فشار داد که دخترک با تحکم فریاد زد: ولم کن بی ناموس بی پدر مادر!
 
میخ
دیشب که از خونه مامان با عصبانیت تمام برگشتم و داشتم حساب میکردم گذاشتن دخترک پیش مامان چه فایده ای میتونه داشته باشه و هر چی فکر می کردم به نتیجه ای نمیرسیدم و از طرفی فکر میکردم چطور به شوهر بگم این قضیه رو وارد خونه شدم که دیدم رو تخته وایت برد دخترک با ماژیک یه متن برامون نوشته به این مضمون که من و دخترک گل های بغ زندگیش هستیم و دوستمون داره و دورمون میگرده و فلان و آره و اینا
عصبانیت رو دادم پس ذهنم و شادی کل قلب و ذهنم  رو پر کرد 
ایده ش قر
قاضی حکم رو اعلام کرد: اعدام !!!!حضار اعتراض میکردن! اما دخترک که سرتا پا پر از ترس و لرز شده بود نمیتونست حرفی بزنه و حتی صدای دیگرانم نمیشنید!دخترک رو دستبند به دست بردن! داشت گریه میکرد! نمیخواست که شوهرشو بکشه اما ...هر شب کابوس میدید تا اینکه ...مسئول بند: بیا بیرون کتی! وقتشه!ترسی که وجود دخترک رو گرفته بود پاهاشو قفل کرده بود!جائی رو نمیدید! افکارش پر بود از صداهای مختلف!چشماشو باز کرد. دید که روی سکو ایستاده.قاضی: حرفی نداری اما دخترک حرفی ند
رو به روی آینه ایستاده بود و موهای بلندش را شانه میزد...خورشید از گوشه ی پنجره ی اتاق دستش را لای موهایش می کشید و نوازشش می کرد ... 
دخترک معصومانه می خندید ... 
انگار که عشقِ مادرانه ی خورشید در قلبش نفوذ کرده بود...
دخترک در آینه به چشمانش لبخند زد ...
هوا ابری شد ... 
طوفان شد ... 
بادِ وحشی زوزه کشان خودش را به شیشه ی پنجره ی اتاق می کوبید ... 
دخترک ترسید ... 
از جلوی آینه کنار رفت ... 
هنوز دستش به دستان ِ پنجره نرسیده بود که پرده های سفید اتاق به رقص د
دخترکی در تاریکی اتاق سرش را توی زانوهایش فرو برده بود و گریه می‌کرد. دخترک دیگری از در وارد شد. هاله‌های نور از شکاف باز شده در روی موهای مشکی کوتاه دخترک گریان ریختند. دخترک کوچک عروسکش را دوست داشت، دلش می‌خواست خودش مامان عروسکش باشد. دستش را روی موهای مشکی دخترک گریان کشید و عروسک کچلِ چاق را کنار دخترک گذاشت و گفت: «برای تو »
17 سال بعد ...
دخترک مو مشکی به دخترک کوچک پیام داد: «آقای ایکس چند ماهی است زن و بچه‌اش را رها کرده و رفته. نزدیک ع
دخترکی دو سیب در دست داشت مادرش گفت : یکی از سیب هاتو به من میدی ؟ 
دخترک یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب !
لبخند روی لبان مادر خشکید !سیمایش داد می زد که چقدر از دخترکش نا امید شدهاما دخترک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت : بیا مامان!این یکی شیرین تره!!!!!!
مادر خشکش زد ...چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود ...! 
هر قدر هم که با تجربه باشید ، قضاوت خود را به تاخیر بیاندازید و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد .....
برنامه ماه گرفت
گوشیم را دادم دستش بهش گفتم ازم عکس بگیر حرف نزن و جلو هم نیا وقتی دارم سخنرانی میکنم، گفت کاش منم میتونستم سخنرانی کنم کنم گفتم بزرگ بشی میکنی
این عکس گرفتن و حرف نزدن و.... چندبار تکرار کردم ک حتما عمل کنه
رفتم برا سخنرانی ... تمام شد. برگشتیم خونه
خودش و باباش تعریف کردند ک دوتا دختر نشسته بودند پشت دخترک و داشتند حرف میزدند، دخترک برمیگرده بهشون میگه ببینید این مامان منه داره سخنرانی میکنه، وقتی داره سخنرانی میکنه حرف نزنید
دارم موهاشو میبندم میگه شبیه پسرا شدم میگم نه بعدم تو خب موهات کوتاهخودشو لووس میکنه میگه ماماااان اگر میخای من خوشحال بشم برو موهای بچه ی مائده رو بکن بیا بده به منمیپرسم بچش کیهمیخام ببینم درست میگه یا نهمیگه حلما دیگه همون ک موهاش اونجوریه (مدتهاست حرفی از ایشون زده نشده)
 
حرف داشتیم میزدیم ک مامانم گفت من دو تا بچه دارمدخترک با بغض رومیکنه ب من میگه : مامااان مامان جون میگه دوتا بچه دارهمن: خب چیشدهدخترک : مامان جون؛ تورو حساب نکردههههه
خانم هیوا و اقای نیمه گمشده خسته و مونده از یه جراحی ناموفق چند ساعتی بیرون میان.سکوت محض. ناراحتی و گشنگی و درد پا و گردن وجود جفتشون رو فرا گرفته. اسکراب خونی شون رو در میارن و توی سکوت نیمه شب بخش جراحی توی راهروی دراز راه می رن. دمپایی های پلاستیکی اتاق عملشون هم روی کاشی خیس بخش سرجری شلپ شلپ می کنه.دم آسانسور می رسن.آقای نیمه گمشده به خانم هیوا میگه پایین می بینمت. خانم هیوا میره رختکن و وقتی روی کاناپه ی وسط رختکن میشینه به عمق درد توی بدن
دو سال پیش، عید غدیر از درب یک مسجدی داشتیم می آمدیم بیرون، که مامانم با همکار قدیمیش روبرو شد. من و مامانم بودیم و اون خانوم و دخترش.
من زیرکانه رفتم جلو و گوش وایستادم.
مادرم شروع کرد احوال پرسی کردن، دخترک گفت رتبه کنکورش شده زیر دویست و می خواد بره دانشگاه فرهنگیان.
مامانم همونجا دعواش کرد، گفت برو حقوق بخون و بشو به خانوم وکیل خوب، حیف تو نیست با این رتبه می خوای معلم بشی؟
من همون جا تو دلم مامانم رو دعوا کردم، گفتم اجازه بده دخترک کارشو ب
عروسک دختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟مهمان با مهربانی جواب داد:بله.دخترک دوید و همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از انها خیلی بانمک بودن دربین انها...یک عروسک باربی هم بود.مهمان از دخترک پرسید:کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟... و پیش خودش فکر کرد:حتما” باربی.اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید.دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم.نداشت اشاره کرد و گفت:اینو بیشتر از همه دوست دارم.مهمان با کنجکاوی،پرسید:این که زیاد خوشگل نیست!دخترک جواب د
دخترک در بهترین دانشگاه کشور پزشکی میخونه...جایی که خیلیا آرزوش رو دارن و منم یک زمانی داشتم...عکسی گذاشته بود از دست بیماری که بخیه اش زده و نوشته بود با این دستها میتونستم نقاشی بکشم اما دست هام رو هدر دادم...
دخترک به زودی فارغ التحصیل میشه و غریبه و آشنا بهش غبطه میخورن اما معتقده دست هاش رو هدر داده...چه توصیف قشنگی کرده...تمام این مدت به حرفش فکر میکردم...
 
مواظب باشید دست هاتون رو هدر ندید...
دختربا ناز به خداگفت:
چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان نکنم؟
خدا گفت:زیبای من!تو را فقط برای خودم آفریدم
دخترک،پشت چشمی نازک کرد و گفت:خدا که بخل نمی ورزد،بگذار آزاد باشم
*خدا چادر را به دخترک هدیه داد*
دخترک با بغض گفت:با این؟اینطور که محدودترم.اصلا می خواهی زندانی ام کنی؟یعنی اسیر این چادر مشکی شوم ؟؟؟؟
خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد...هر چیز قیمتی را که در دسترس همه نمی گذارند.تو جواهری
دخترک ب
دختربا ناز به خداگفت:
چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان نمایان نکنم؟
خدا گفت:زیبای من!تو را فقط برای خودم آفریدم
دخترک،پشت چشمی نازک کرد و گفت:خدا که بخل نمی ورزد،بگذار آزاد باشم
*خدا چادر را به دخترک هدیه داد*
دخترک با بغض گفت:با این؟اینطور که محدودترم.اصلا می خواهی زندانی ام کنی؟یعنی اسیر این چادر مشکی شوم ؟؟؟؟
خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد...هر چیز قیمتی را که در دسترس همه نمی گذارند.تو جواهری
در دلم انتظار گشایشی است
از جنس انتظاری که دخترک توی گور برای رسول آخرالزمان میکشید
دخترک نه نفسش گرمتر از خاک سرد است
و نه عقل انتظار دارد
فقط میخواهد زندگی کند
و عاشق شود
و زندگی کند
و عاشق باشد
در دلم انتظار گشایشی است
همینقدر معصوم 
همانقدر تاریک..
چشمان وق زده و مرغوارش را به دیوار دوخته بود...درحالی که با انگشتانش روی میز ضرب گرفته بود مدام تکرار میکرد :برای چی بود!؟همه ی این کارا واسه چی بود؟؟!...غروب آفتاب بود...دقیقا همان زمانی که تیغ تاریکی سر خورشید را از تنش جدا می کرد...ایستاد و صندلی را عقب کشید...داشت در نور خون آلود خورشید ذوب میشد...برق ساتن آبی رنگ و مشمئز کننده لباس آن زنک چشمش را سوراخ کرده بود...دیگر در اتاقش نبود...و چقدر از آبی متنفر بود...دخترک میرقصید و کف پاهایش از سیاهی ذاتش
دختربا نازبه خداگفت:
چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان نکنم؟
خدا گفت:زیبای من!تو را فقط برای خودم آفریدم
دخترک،پشت چشمی نازک کرد و گفت:خدا که بخل نمی ورزد،بگذار آزاد باشم
*خدا چادر را به دخترک هدیه داد*
دخترک با بغض گفت:با این؟اینطور که محدودترم.اصلا می خواهی زندانی ام کنی؟یعنی اسیر این چادر مشکی شوم ؟؟؟؟
خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد...هر چیز قیمتی را که در دسترس همه نمی گذارند.تو جواهری
دخترک ب
در میان نوشته هایم دخترکی پیداست، با انبوهی از درد و گلایه ها.
دخترکی که آنگونه هم که فکر میکند ،زندگی سخت نیست، فقط تحمل و صبر میخواهد،تلاش و جان کندن میخواهد رسیدن به هدف.
به خصوص هدفی که والا و بزرگ باشد.........
دلم برای دخترک میسوزد،دخترکی که هنوز اول راه است و از بدی ها و سختی های دنیا چیزی ندیده ،این گونه غمگین و ناامید است.وای به حال................
 
دخترک اومد از جوب بپره، خورد زمین
زدم بغل ببینم کمک نمی‌خواد که بلند شد و راه افتاد
یه وانت هم که این صحنه رو دید، زد بغل و پیاده شد
اما راننده‌ی سرویسش که خانوم هم بود از جاش تکون نخورد
بعد اینکه راه افتاد متوجه شدم ماشینه سرنشین داره
وگرنه یه چیزی بهش می‌گفتم که هم نونش بشه، هم آبش
بی‌انصاف سنگ‌دل!
خلاصه صبح اول صبحی یه ضد حال خوردم
حاج منصور راست می‌گفت:
تمام بچه‌ها حاضر بودن شهید بشن، اما یه دختربچه زمین نخوره
صلی‌الله علیک یا اباعبدا
دنبال عکسای اتلیه ای دخترک میگردم از یکسالگی به بعدشهرچی میگردم  تو پوشه ها نیستسرچ کلی میکنم .jpgعکس سالهای قبل از سال تقریبا 91 هست سفرها عیدها عروسی هاهمه عکسی هست غیر عکس دخترک خندم میگیره "عههه اینارم اورد خخخ"ازش میگذرم. دنبال عکسای دخترکمهارد رو سرچ میکنم. بازهم "عههه اینا" رو میارهعکس دخترک نیستلب تاب سرچ میکنم بازهم "عهههه اینا" رو میارهبازهم عکس دخترک نیست و پیدا نشدوسوسه میشم شانسی چندتایی از "اینا" رو باز میکنمیه حس عجیبیه نمیتونم
دختربا نازبه خداگفت:
چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان نکنم؟
خدا گفت:زیبای من!تو را فقط برای خودم آفریدم
دخترک،پشت چشمی نازک کرد و گفت:خدا که بخل نمی ورزد،بگذار آزاد باشم
*خدا چادر را به دخترک هدیه داد*
دخترک با بغض گفت:با این؟اینطور که محدودترم.اصلا می خواهی زندانی ام کنی؟یعنی اسیر این چادر مشکی شوم ؟؟؟؟
خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد...هر چیز قیمتی را که در دسترس همه نمی گذارند.تو جواهری
دخترک ب
دانلود آهنگ بهزاد پکس به نام دخترک گریه کن
Download Music From Behzad Pax - Dokhtarak Gerye Kon
 
دانلود آهنگ بهزاد پکس به نام دخترک گریه کن
دانلود آهنگ بهزاد پکس به نام دخترک گریه کن با دو کیفیت 128 و 320
برای دانلود به ادامه مطلب مراجعه کنید...
ادامه مطلب
عشق
رفتارِ خوبی با یک دوست نیست؛ 
آن را برایت آرزو نمیکنم، 
نمی‌خواهم در روزهای بارانی 
چشم‌هایت را گمشده ببینم؛ 
گمشده در‌ جیبِ بی انتهای آنهایی که هیچ چیز را به یاد نمی‌آورند! 
عشق
رفتار خوبی با یک دوست نیست؛
آن را برایت آرزو نمی‌کنم‌‌ 
نمی‌خواهم عاقبتت این باشد...! 
ریچارد براتیگان
سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران
خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست؟
یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟
بارها آمد و رفت
بارها انسان شد
وبشر هیچ ندانست که بود
خود اوهم به یقین آگه نیست
چون نمی داند کیست
چون ندانست کجاست چون ندارد خبر از خود که خداست …
قیصر امین پور
تو از منی و از نوشته های من بلند شده ایسال ها پیشخوابِ تو را دیدم.خوابی که هیچ تصویر چهره ای نداشتو فکر می کردم او همان گمشده ی من استنیمه ی پنهانِ من‌‌‌...وقتی قلبم شیرین می شودو پروانه در عمق آن می رقصند،احساس می کنم گمشده ام راپیدا کرده امو آن غریبه ای که توی خواب های پولکی امنگاهی گرم داشت،تو بودی!فراموش مکن؛فراموشت نخواهم کرد!با تمام وجود آن را درک کنو هر از گاهی اگر وقتی پیش آمدبه نوشته هایم بیندیشو آن ها را زیر لب زمزمه کن.که از دلم بلن
دانلود فیلم بهشت گمشده با لینک مستقیم
دانلود فیلم ایرانی بهشت گمشده با کیفیت عالی 
لینک دانلود (رمز) قرار گرفت

دانلود فیلم بهشت گمشده
مشخصات فیلم
منتشر کننده :  یوز دی ال
نام فیلم : بهشت گمشده
 گروه فیلم: اجتماعی
محصول سال : 1397
محصول کشور : ایران
تهیه کننده : محمدصادق آذین
نویسندگان : حمید رضا سلیمی و حمید سلیمیان
کارگردان : حمید سلیمیان
بازیگران : فرامرز قریبیان, افسانه پاکرو, متین ستوده, هادی قمیشی, نیره فراهانی, رویا شریف, افشین هاشمی, ک
دانلود فیلم بهشت گمشده با لینک مستقیم
دانلود فیلم ایرانی بهشت گمشده با کیفیت عالی 
لینک دانلود (رمز) قرار گرفت

دانلود فیلم بهشت گمشده
مشخصات فیلم
منتشر کننده :  یوز دی ال
نام فیلم : بهشت گمشده
 گروه فیلم: اجتماعی
محصول سال : 1397
محصول کشور : ایران
تهیه کننده : محمدصادق آذین
نویسندگان : حمید رضا سلیمی و حمید سلیمیان
کارگردان : حمید سلیمیان
بازیگران : فرامرز قریبیان, افسانه پاکرو, متین ستوده, هادی قمیشی, نیره فراهانی, رویا شریف, افشین هاشمی, ک
دانلود فیلم بهشت گمشده با لینک مستقیم
دانلود فیلم ایرانی بهشت گمشده با کیفیت عالی 
لینک دانلود (رمز) قرار گرفت

دانلود فیلم بهشت گمشده
مشخصات فیلم
منتشر کننده :  یوز دی ال
نام فیلم : بهشت گمشده
 گروه فیلم: اجتماعی
محصول سال : 1397
محصول کشور : ایران
تهیه کننده : محمدصادق آذین
نویسندگان : حمید رضا سلیمی و حمید سلیمیان
کارگردان : حمید سلیمیان
بازیگران : فرامرز قریبیان, افسانه پاکرو, متین ستوده, هادی قمیشی, نیره فراهانی, رویا شریف, افشین هاشمی, ک
*آرمان میگفت(پیدا کردن نیمه گمشده مثل بازی با خمیر می مونه.وقتی میگردی دنبال نیمه گمشدت منتظری کسی پیداشه که همون طوری که تو هستی زندگی کنه.آهنگ گوش بده.فکر کنه.حرف بزنه.درست مثل یه نیم کره ی فلزی که واسه ی کامل شدن دنبال یه نیم کره ی فلزی دیگه میگرده.بعد یه آدم خمیری پیدا میشه که می تونه تغییر شکل بده.مثل توزندگی کنه.آهنگ گوش بده.فکرکنه.با خودت میگی این همونه که دنبالش بودم...اما خب اون خمیریه.موندنی نیست.تو سختی ها کم میاره.با اولین ضربه شکلش ع
*آرمان میگفت(پیدا کردن نیمه گمشده مثل بازی با خمیر می مونه.وقتی میگردی دنبال نیمه گمشدت منتظری کسی پیداشه که همون طوری که تو هستی زندگی کنه.آهنگ گوش بده.فکر کنه.حرف بزنه.درست مثل یه نیم کره ی فلزی که واسه ی کامل شدن دنبال یه نیم کره ی فلزی دیگه میگرده.بعد یه آدم خمیری پیدا میشه که می تونه تغییر شکل بده.مثل توزندگی کنه.آهنگ گوش بده.فکرکنه.با خودت میگی این همونه که دنبالش بودم...اما خب اون خمیریه.موندنی نیست.تو سختی ها کم میاره.با اولین ضربه شکلش ع
دانلود رایگان کامل فیلم بهشت گمشده 1398 اثری از حمید سلیمیان, دانلود رایگانفیلم بهشت گمشده با لینک مستقیم کم حجم کیفیت بالا عالی HD 720p, دانلود رایگان فیلم بهشت گمشده سینمایی ایرانی جدید 1080p بدون تگ آرم تبلیغاتی نیاز به خرید اشتراک ویژه رایگان

ادامه مطلب
استاد برای ما نماد همه چیزهایی ست که آراممان می کند... او هنوز بعد از سالها، بیابان به بیابان را در پی تمدن های گمشده این سرزمین در پس نواهای حزن انگیز زنی در قرنهای خاک گرفته، مردی دستار به سر تکیه داده بر درخت انجیر معابد، در پی شکسته های سفال ها و تکه های سنگها و ساروج ها طی طریق می کند. می نشینم به تماشای این قدم های خستگی ناپذیر در جست و جوی هزاره های گمشده و در آسودگی فارغ از هیاهوی دنیای او، خود گمشده ام را جست و جو می کنم، در خطوط اسلیمی کا
داستان جشن تولد دخترک ما از اینجا شروع می‌شود که وقتی برای درمان دندان درد خود به درمانگاه ارتش مراجعه می‌کند آن قدر مورد سیل محبت دکتر قرار می‌گیرد که او را به جشن تولد ساده‌ای که مادرش، تنها پناهگاهش، برایش تدارک دیده بود دعوت می‌کند. دکتر هم برایش سنگ تمام می‌گذارد و با هماهنگی فرماندهش و همکاری رفقایش جشن تولد مفصلی در سالن تئاتر شهرستان پلدختر‌[١] برگزار می‌کند و دل و جان دخترک را صفا می‌دهد.١. قسمت شرقی شهرستان #پلدختر از سیل در ا
دخترکِ نوپا با پدرش آمده بودند پارک. بابای پُرحوصله‌اش، بی هیچ حرفی، پشتِ سَرِ «پنگوئن خانم» راه می‌رفت و هوایش را داشت. دخترک قدم که تند کرد، یکهو تِلِپ، خورد زمین! همان مدلی، چهار دست و پا که افتاده بود، مانده بود! بابا سریع آمد، بلندش کرد، تابی بهش داد و آرام گذاشتش زمین، روی پاهایش. کوچولو، تعادلش را که به دست آورد، لبخندی زد و راه افتاد! همین قضیه سه-چهار بار دیگر هم تکرار شد، که یک باره دخترک خودش را پرت کرد روی زمین!! بابا که فهمیده بود
«سکانس اول»یک روز دو رفیق دانشجو، توی سالن دانشگاه نشسته بودند که دختری از کنارشان گذشت. پسرک اولی رو به رفیقش کرد و گفت مدتی است که دل به آن دخترک چادرپوش بسته است. پسرک دومی سرش را برگرداند و دخترک را سر تا به پا پایید و چیز زیادی نگفت. انگار آدم دیگری شده بود. انگار آفتاب ته دلش خاموش می‌شد و شیطان تنش را پر می‌کرد. دیگر صدای رفیقش را نمی‌شنید. چیزی در تمام ذهنش تکرار می‌شد: « عشق اگر عشق است، چرا برای من نباشد؟». پسرک برخواست و از رفیقش دور
رمان : توله گرگژانر : تخیلی، تراژدی، عاشقانهنویسنده : *SHAKIBAgh*لحن : ادبیاز زبان: سوم شخص و اول شخصخلاصه :باید گشت به دنبال کسی که، بتواند عمرش را جاودانه سازد...تا دخترک بتواند با عشق او، با گرگینه‌های هم‌خونش مبارزه کند!باید گشت...دنبال مردی خون‌خوار... خون‌آشامی که با او یکی شود.هرچند که دشمن‌اند!رازی سر به مُهر که زندگی دخترک را احاطه کرده!آیا می‌توان چشم به روی تمام دشمنی‌ها بست و عاشق شد؟با ما همراه باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم
دور زندگی می کنیم، از همه ی خانواده
دیشب وقتی پدربزرگ و مامان جون و خاله هات داشتن با دخترک خداحافظی می کردن.
می گفت منم میخوام بیام گچساران
بهش می گفتن مامان نمیاد ها!
می گفت چرا میاد
شب که توی گهواره تکونش می ئادم باهام اتمام حجت می کرد که من فردا می خوام با پدر بزرگ و مامان جون و مامان ع برم گچساران
صبح بعد از نماز صبح راه افتادن همه و رفتن
دخترک توی گهواره خواااب...
چقدر ئل مامان جون و پدربزرگ نرفته براش تنگ شده بود
چقد
بسم الله الرحمن الرحیم
دور زندگی می کنیم، از همه ی خانواده
دیشب وقتی پدربزرگ و مامان جون و خاله هات داشتن با دخترک خداحافظی می کردن.
می گفت منم میخوام بیام گچساران
بهش می گفتن مامان نمیاد ها!
می گفت چرا میاد
شب که توی گهواره تکونش می ئادم باهام اتمام حجت می کرد که من فردا می خوام با پدر بزرگ و مامان جون و مامان ع برم گچساران
صبح بعد از نماز صبح راه افتادن همه و رفتن
دخترک توی گهواره خواااب...
چقدر ئل مامان جون و پدربزرگ نرفته براش تنگ شده بود
چقد
 
مردی که همسرش را از دست داده بود، دختر سه ساله اش را بسیار دوست میداشت. دخترک به بیماری سختی مبتلا شد، پدر به هر دری زد تا کودک سلامتی‌اش را دوباره به دست آورد هرچه پول داشت برای درمان او خرج کرد ولی بیماری جان دخترک را گرفت و او مرد. پدر در خانه‌اش را بست و گوشه گیر شد. با هیچکس صحبت نمی‌کرد و سرکار نمیرفت. دوستان و آشنایانش خیلی سعی کردند تا او را به زندگی عادی برگردانند ولی موفق نشدند.شبی پدر رویای عجیبی دید. دید که در بهشت است و صف منظمی از
دخترکِ نوپا با پدرش آمده بودند پارک. بابای پُرحوصله‌اش، بی هیچ حرفی، پشتِ سَرِ «پنگوئن خانم» راه می‌رفت و هوایش را داشت. دخترک قدم که تند کرد، یکهو تِلِپ، خورد زمین! همان مدلی، چهار دست و پا که افتاده بود، مانده بود! بابا سریع آمد، بلندش کرد، تابی بهش داد و آرام گذاشتش زمین، روی پاهایش. کوچولو، تعادلش را که به دست آورد، لبخندی زد و راه افتاد! همین قضیه سه-چهار بار دیگر هم تکرار شد، که یک باره دخترک خودش را پرت کرد روی زمین!! بابا که فهمیده بود
بالاخره دخترک اینترن ارتوپدی شد و شبها دلم میخواد گوش باشم و چشم باشم و هوش و حواس،او از اُرتوپدی حرف بزنه و من بشنوم...
 
*کاش فاصله ی ما تا رویاهامون کوتاهتر بود...قلبم صبور نیست...
 
*آزمون اطفال دادم و توی یک جامعه ی آماری حدودا 300نفره،اولی را نفر هفدهم و دومی را چهل و دوم شدم...غُر میزدم از اینکه میتونستم بهتر بشم...دخترک رزیدنت رادیولوژی گفت درصدهات شبیه درصدهای اون موقع های من هستن....هاج و واج نگاهش کردم...یعنی چی میشه پایان این داستان?
 
*برای
میدانید فکر میکنم نیمه ی گمشده  همان کسی ست که میتوانی جلویش هرچه که ناراحتت میکند بگویی و از آن نترسی که برای کمبود هایت روزی سرزنشت کند یا بخاطر ضعف هایت تورا رها کند . بتوانی جلویش هرچه را که خوش‌حالت میکند بگویی و نترسی که احمق و ساده لوح خطاب شوی. و بتوانی به راحتی در مورد احمقانه ترین چیز ها حرف بزنی و نترسی که مبادا روزی بخاطرش مسخره شوی.
برای همین هم نیمه ی گمشده وجود خارجی ندارد و همه ی آدمها همیشه رویایش را دارند.
چند روز پیش توی مترو نشسته بودم. این مکالمه را بین دخترک فال‌فروش و یک مسافر شنیدم:
- عمو! ببین من چی‌ میگم...
- من فال نمیخام...
- حالا ببین. با اون من مسابقه دارم. هر کی زودتر به یه فروشی برسه، باید ده تومن از اون یکی جایزه بگیره. من یه دونه دیگه باید بفروشم، وگرنه مجبورم ده تومن بهش بدم.
برگشتم و دخترک را نگاه کردم. پسرکی هم که داشت فال‌ و آدامس می‌فروخت، به نظر برادرش می‌رسید. 
با خودم فکر کردم چه ایده جالبی،
گاهی با رفقای همفکر و هم‌ایده و هم‌
حس میکنم یه چیزی گم کردم. حتی نمیدونم این چیه که در من گم شده . ولی سعی کردم دنبالش بگردم.
رفتم کتابخونه و یه گشت سریع بین کتابا زدم.برعکس همیشه، حوصله نداشتم بینشون بگردم و کند و کاو کنم.
رفتم موهامو کوتاه کردم. خیلی هم کوتاه کردم. کاری که همیشه بهم انرژی میداد. حتی یک جفت از گوشواره های دوست‌داشتنی ام رو هم کل روز توی گوشم انداختم. ولی حسم عوض نشد. 
رفتم به کتابفروشی مورد علاقه ام و یه گشتی بین کتابا زدم. بازم حوصله نداشتم وجب به وجب کتابفروشی ر
 
 
ی پسره خیلی خوشگل و خوش تیپ تو شبکه پویا دیدهمیگه مامانم من دلم میخاد با این ازدواج کنم
 
تلوزیون داشت ی کارتون نشون میداد من فقط صداشو میشنیدمیهو ی صدای بامزه اومد برگشتم نگاه کردم ی مار خیلی بزرگ بود با تهجب گفتم عه این مارهگفت اره ینی تو نمیفهمی تو ک بزرگی تو ک درس میخ نی ینی نمیفهمی این ماره منم میفهمم تو ک بزرگتری از منخودتو بیارتوی من تو جونم پوستم نامدمدندتدکدکلیپ های رقص میذاشتیم با هم میرقصیدیم ب ی کلیپی رسیدیم زن و شوهر باهم میر
دخترک رویای پرواز داره
همش میگه میخام پرواز کنم برم تو آسمون بالا برم
دیروز اومده با صدای ناراحت و بغضی ک اجبارا میده تو صداش و قیافه ی ناراحت مظلوم میگه: دارم به علاقه مندی هام فکر میکنم
میگم علاقه مندی هات؟؟ یعنی چی
میگه: یعنی یاد اون روزی افتادم ک دستم در رفت و خیلی درد میگرفت؛ یاد اون روزی افتادم ک ساعت از بالای شومینه افتاد پایین خورد تو سرم
بعد همینجوری قیافه اش مظلومه
میگم آها اینا یعنی علاقه مندی هات میگه آره و منتظره بغلش کنم و ببوسمش
دانلود آهنگ جدید محسن نجف زاده به نام عشق گمشده
Текст песни eshghe gom shode Mohsen Najafzadeh
سکوت میکنم تو با گذشته سر کنیЯ молчу что ты имеешь дело с прошлым
گاهی بهتره بیشتر فکر کنیИногда лучше думать больше
سکوت میکنم چون عشقم گم شده

ادامه مطلب
  
حیاط خیس شده بود و کفی. اب و کف ی کمی ریخت روی پله هاما تو سالن نشسته بودیم ک دخترک موقع پایین اومدن از پله پاهاش لیز خورد و 3  4 تا پله لیز خورد پایین. سریع بلند شد و گریه دوید بالاولی دلش طاقت نیاورد و دوست داشت پیش من باشه برا همین سریع برگشت پایینباباش دعواش کرد ک چرا افتاده زمینچند دقیقه ای گذشت و اروم شداول بهم گفت مامان من ی کمی اب رو تاید ریختم روی موکت ک موکت رو بشورم ک کمک شما بکنم و تاید توی پله ها نریختم اصلا من نمیدونم چجور اب و کف او
مردی که همسرش را از دست داده بود، دختر سه ساله اش را بسیار دوست میداشت . دخترک به بیماری سختی مبتلا شد ، پدر به هر دری زد تا کودک سلامتی‌اش را دوباره به دست آورد هرچه پول داشت برای درمان او خرج کرد ولی بیماری جان دخترک را گرفت و او مرد. پدر در خانه‌اش را بست و گوشه گیر شد. با هیچکس صحبت نمی‌کرد و سرکار نمیرفj.
برای مشاهده و خواندن ادامه این داستان لطفا کلیک کنید:
 
کلیک کنید
  دریای بزرگ خواب وحشتناکی دید و با عصبانیت از خواب پرید آن روز زیاد سرحال نبود و مدام با موج‌هایش به  کشتی‌ها می‌کوبید . دلش می‌خواست فریاد بلندی سر بدهد پس دهانش را باز کرد تا فریاد بکشد که ناگهان یک کشتی که همان موقع از جلوی دهان دریا می‌گذشت افتاد در شکم دریا و کشتی های دیگر هم ترسیدند و به سرعت ازمسیر دهانه دریا دور شدند و به ساحل رفتند در ساحل دختر کوچولو منتظر پدرش بود وقتی همه کشتی‌ها برگشتند و پدرش نیامد خبر غرق شدن کشتی که پدرش م
مردی دو دختر داشت یکی را به یک کشاورز ودیگری را به یک کوزه گر شوهر داد. چندی بعد همسرش به او گفت : ای مرد سری به دخترانت بزن واحوال آنها را جویا بشو.
مرد نیز اول به خانه کشاوز رفت وجویای احوال شد، دخترک گفت که زمین را شخم کرده وبذر پاشیده ایم اگر باران ببارد خیلی خوبست اما اگر نبارد بدبختیم.
مرد به خانه کوزه گر رفت ، دخترک گفت کوزها را ساخته ایم ودر آفتاب چیده ایم اگر باران ببارد بدبختیم و اگر نبارد خوبست.
مرد به خانه خود برگشت همسرش از اوضاع پرسی
دانلود رایگان فیلم ایرانی بهشت گمشده

بهشت گمشده (۱۳۹۸) 
ژانر: خانوادگی اجتماعیامتیاز: 6.2/10کارگردان: حمید سلیمیان
بازیگران: فرامرز قریبیان، افشین هاشمی،افسانه پاکرو،متین ستوده، کاوه خداشناس و...
درباره فیلم: عیسی برای یافتن راه نجات آیدا، سفری را در قصه ای پُرماجرا آغاز می‌کند…




دانلود فایل
دانلود رایگان فیلم سینمایی بهشت گمشده
فیلم ایرانی بهشت گمشده به کارگردانی حمید سلیمیان
کارگردان: حمید سلیمیان | ژانر: اجتماعی، خانوادگی | سال تولید: 1397 | تاریخ انتشار: 8 اسفند ماه 1398
مدت زمان: 86 دقیقه | نوع: سینمایی | مخاطب: خانواده | کیفیت فیلم: WEB-DL
فرمت ویدئو: MP4 | حجم: متفاوت | تهیه کننده: محمدصادق آذین
خلاصه داستان: درباره زوجی به نام آیدا و عیسی است که به تازگی آیدا خانواده اش را در زلزله از دست می دهد. آیدا باردار است و عیسی برای تسکین دردش به دن
دخترک اومد از جوب بپره، خورد زمین
زدم بغل ببینم کمک نمی‌خواد که بلند شد و راه افتاد
یه وانت هم که این صحنه رو دید، زد بغل و پیاده شد
اما راننده‌ی سرویسش که خانوم هم بود از جاش تکون نخورد
بعد اینکه راه افتاد متوجه شدم ماشینه سرنشین داره
وگرنه یه چیزی بهش می‌گفتم که هم نونش بشه، هم آبش
بی‌انصاف سنگ‌دل!
خلاصه صبح اول صبحی یه ضد حال خوردم
حاج منصور راست می‌گفت:
«تمام بچه‌ها حاضر بودن شهید بشن، اما یه دختربچه زمین نخوره»
صلی‌الله علیک یا اباعب
 که پاش شکسته بود و توی خونه مونده بود.از اینکه خونه نشین شده بود ونمی تونست راه بره کلافه شده بود .تصمیم گرفت به پارک بره تاحال وهواش عوض بشه .
 
وقتی روی نیمکت پارک نشست ،چشمش به دختری که د و پاش فلج بود وروی نیمکت روبرو نشسته بود افتاد .از مادرش که اونو به پارک برده بود خواست تا روی اون نیمکت کنار اون دختر بشینه.
 
وقتی نشست سلام کرد وسر صحبت رو با اون باز کرد.با حالتی اندهناک وگلایه مند گفت، خیلی سخته که دیگران راه می رن وما نمی تونیم. دختری که
سریال کره ای Missing Nine 2017
نام ها: نه گمشده – 9 گمشده
محصول: 2017 کره جنوبی از شبکه MBC
ژانر: ماجراجویی | درام 
تاریخ پخش: 29دی1395 – 18Jan2017
قسمت ها: 16 چهارشنبه و پنج شنبه ها
وضعیت: پایان یافته است
بازیگران:
Jung Kyung Ho – Baek Jin Hee
خلاصه داستان:
9 نفر از اعضای یک گروه با هواپیمای خصوصی قصد رفتن به یک برنامه داشتن که به طرز مشکوکی هواپیماشون در یه جزیره متروکه سقوط میکنه. حال این 9 نفر باید برای زنده ماندن تلاش کنند. بعد از 4 ماه …
حلقه سفارش داده!!!!
میفهمین چی میگم?حلقهههه!!!
به دخترک گفته خودم از این یکی خوشم میاد ولی کسی که میخواد اینو دستش کنه جراحه و باید مدام از دستش در بیاره واسه عمل ممکنه اذیت بشه بخاطر همین اون رینگ ساده منطقی تره حالا بنظر تو که خودت دختری کدوم بهتره?
دخترک از همه جا بی خبر بهم میگفت سهیل هم پرید و دختره جراحه و فلان و گفته کریسمس امسال هم میام ایران و حتما دختره هم با خودش میاره!!....من?نشستم فقط تو سر خودم میزنم...
بهش پیام دادم که هروقت تونستی زنگ
هنوز نوشتنم نمیاد..نمیدونم قراره چی بنویسم اما گاهی صفحه وبلاگ رو باز میکنم که به رفقا سر بزنم و میبینم که چقدر دور افتادم از فضای نوشتن...
راستش توی این اوضاع شیر تو شیر مملکتمون و تنهایی های روز و شب من با دخترک، اومدن یه مهمون که چنتا وجه اشتراک باهاش داشته باشی از نعمتای بزرگیه که نمیشه وسعتش رو ذکر کرد...
بعد مدتها دیوان حافظ و اشعار فاضل رو تورقی کردیم با حضرت دوست... و چه بغضی در گلو خفه میشد از یادآوری دوران شیرین نوجوانی ام...
 دورانی که د
The
little girl doll told the guest, "Do you want to see your bride?" The
guest replied kindly, "Yes. Lady ran and brought all his dolls, some of
them very cute among them ..."There
was a Barbie doll. She asked the girl what they loved most of all ...
and thought to herself: Barbie, sure. But she was very surprised when
she saw. Grabbing a piece of doll that was a hand. He
said: "I love it most of all." Curiously, he asked: "It's not too
beautiful!" The little girl replied: "If I do not like her, I do not
have any other icons to play with her and love her, Breaking down ...
دانلود رایگان سریال آچمز با لینک مستقیم
دانلود سریال آچمز کیفیت عالی 1080p
دانلود قانونی سریال ایرانی آچمز
قسمت 1 اضافه شد
 

درباره سریال : در خلاصه داستان «آچمز» آمده است؛ «مصیب
تازه پس از چهل‌وپنج سال می‌فهمد که فرزند خانواده نبوده از این رو برای
پیدا کردن گمشده سالیان دور مادرش، راهی تهران می‌شود، اما خودش هم گمشده
بزرگ‌تری دارد. عزت و احترام! مجبور است بین این دو گمشده یکی را انتخاب
کند که همین موضوع داستان‌های پیچیده‌ای را برایش به
دانلود رایگان سریال آچمز با لینک مستقیم
دانلود سریال آچمز کیفیت عالی 1080p
دانلود قانونی سریال ایرانی آچمز
دانلود  قسمت 1 به زودی ...
 

درباره سریال : در خلاصه داستان «آچمز» آمده است؛ «مصیب
تازه پس از چهل‌وپنج سال می‌فهمد که فرزند خانواده نبوده از این رو برای
پیدا کردن گمشده سالیان دور مادرش، راهی تهران می‌شود، اما خودش هم گمشده
بزرگ‌تری دارد. عزت و احترام! مجبور است بین این دو گمشده یکی را انتخاب
کند که همین موضوع داستان‌های پیچیده‌ای ر
ای ساقی دل ، ای مونس جان 
در چشم ترم ، هستی تو عیان
ای دل تو بگو، با آن گل ناز
من گم شده ام در سوز و گداز
من را مگُذار در ورطه ی غم 
رحمی بنما بر این دلکم 
دستم تو بگیر ، راهم تو ببر
جانم بسِتان ، با غمز و نظر
ای دل تو بگو با آن گُلِ ناز 
من گمشده ام در سوز و گداز 
من دل بدهم ، گر دل ببری
هم دلبر من ، هم تاج سری 
با من تو بمان ، ای جانِ جهان
دل را بنواز ، گاهی به نهان 
با عشق تو من، افسانه شدم 
در شمع تو من ، پروانه شدم 
من سوزم و دل ، صد ناله زند
چون مرغ س
توانایی ردیابی دستگاه گمشده با Find My iPhone زمان زیادی برای دستگاه‌ های اپل قابل انجام بود. حالا با iOS 13 و macOS Catalina، شرکت اپل این پلتفرم را به Find My App تغییر نام داده است. Find My App همچنین با برنامه Find My Friends ادغام نموده که به شما اجازه می‌دهد تا دوستان و دستگاه‌های خود را در یک مکان ردیابی کنید. Find My App جدید حالا به شما اجازه می‌دهد تا دستگاه‌ های خود را حتی در زمان آفلاین بودن نیز ردیابی کنید.
 
 
یکی از مشکلاتی که با محصولات اپل وجود داشت عدم توانایی
 
« خانوم بودن » خوب است اما گاهی « دخترک » درونت را زنده کن .گاهی اوقات بلند بلند بخند .اصلا دوچرخه سواری کن .چه عیبی دارد ؛ اگر دلت خواست لی لی بازی کنی ، آواز بخوانی .عروسکت را بغل کن موهایش را بباف .این قدر ما را در بند و زنجیر سن و سال مان نکنید .هر گاه دلمان صورتی خواست چه عیبی دارد در هر سنی صورتی بپوشیم ؟
مردم عزیز من ، می شود لطفا کمی کمتر قضاوت کنید ؟این دل خوشی ها خیلی ساده اند .با قضاوت های مان ، ساده ترین دل خوشی ها را از هم دریغ نکنیم .ما
های گایز ( یکی پیدا شه کلیشو بفروشه منو ببره وطنم آمریکا)
داشتم به این فکر می کردم اگه تو کشوری غیر از ایران بدنیا می اومدم بازم میومدم تجربی؟
انتخاب من چی بود؟پزشکی؟دندون؟دارو؟ شایدم حالم از این رشته ها بهم می خورد!
من پتانسیل پزشک شدن رو ندارم.چون روحیه اش رو ندارم.نمی تونم مرگ یک گربه رو
تحمل کنم من زیادی احساساتی ام! نمی تونم دیدن مرگ آدما رو به چشم ببینم و ببینم کاری
از دستم برنمیاد که براشون انجام بدم.اگه پزشکی و مشتقاتی که عرض کردم پول ن
دبیرستانی بودم، یه همکلاسی داشتم با خدا قهر بود. میگفت: <<شبی که پدرم از دنیا رفت تا صبح بیشتر از صد و بیست بار آیت الکرسی خوندم. شنیده بودم با دوازده بار خوندنش خدا هر حاجتی رو برآورده میکنه. صبح ولی پدرم هنوز مرده بود. >>
 با اینکه سعی میکردم غمش رو درک کنم، پیش خودم میگفتم: عجب دخترک احمقی! خب اون آدم مرده بوده. خدا چرا باید زنده ش میکرد؟ خدا چرا باید خودش رو به یه دختر بچه اثبات کنه؟
حدود بیست و شش سالگی اتفاقی برام افتاد که می تونست بهتر
نوشته شده 21 دیشب:
به طور بدی کمرم درد میکنه. یجوری انگار از تو درد میکنه
مثل ی زن بارداری ک کار انجام داده باشه
دخترک مریض شد
چرا داره تند تند مریض میشه. اوردمش دکتر. گفت سرم بدم بزنه که شب خیالت راحت باشه تب نکنه
اومدیم و حرف زدم با دخترک و با کلی گریه های مظلومانه رفتیم یه کلینیک و سرم زد
فقط نگرانه
همش میپرسه دستم خوب میشه؟ میتونم باهاش کار کنم؟ میتونم لیوان آب بلند کنم؟
میترسه دستش دیگع کار نکنه
امشبم مثل دیشب افطار کردنمون موکول میشه ب یک س
با لباس فرم مدرسه کنار پدرش وارد دفتر شد. فکر کردم پدرش کار حقوقی دارد و دخترک بعد از مدرسه همراه پدرش آمده است. نزدیک باجه شدند؛ درخواست صدور گواهی رشد داشتند، فقط ۱۲ سالش بود، کفش اسپرت صورتی، مانتو و شلوار مدرسه، چشم های کودکانه... باورم نمی شد... داشت ازدواج میکرد! به سن قانونی نرسیده بود، میخواست از دادگاه حکم رشد بگیرد. دلم سوخت، برای دخترانگی هایی که به زودی تبدیل به زنانگی می شد، برای بچگی های نکرده، برای خانواده ای که قرار بود در قرن ۲۱
این منم در شب، گمشده ای در این خروار خروار سیاهی که در پی گمشده‌ای‌ست در این خروار خروار سیاهی؛ افسوس اما تو پلک بسته. اگر می‌دانستی درخشش چشمانت در آسمان زندگی‌ام خورشید را بی‌قرار می‌کند، ماه را پشت ابر ها پنهان می‌‌کند، اگر می‌دانستی عسلی چشمانت جهان را شیرین میکند..آخ اگر می‌دانستی خواب برایت معنی نداشت. 
می‌جنگم در این خروار خروار سیاهی تا پیدا کنم فروغی که اگر نباشد آسمانم تاریک، زندگی ام کور و جهانم تلخ میشود. اگر باور کنی چشما
 
قلبم را لمس کنتا که خودت حس کنیتمامش از عشق تو پر شده
‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘
حواست هست با تو خوشحال ترینحالت عاشق شدنم
‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘
تا ابد بہ اندازه ڪافی زیاد نیستبرای با “تـو” بودن ….
‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘
دخترک یه گوشه کز کره بود و تو عالم خودش سیر میکرد
جلو رفتم و علت پرسیدم
گفت میخوایم از اینجا بریم... مجبوریم بریم... محل کار بابام عوض شده! مامانم ولی همه ش گریه میکنه مامان بزرگم میگه دخترم! قسمت آباده دیگه، چاره ای نیست باید رفت!
حاج اقا! قسمت آباد جای خیلی بدیه؟!
گفتم اوووه خبر ندارین مگه؟! برو مامان و مامان بزرگتم بگو قسمت آباد اسم قبلی اونجا بوده! اون وقت آره ظاهرا جای خیلی خوبی نبوده الان ولی اسمش شده حکمت آباد!!
از وقتی اسمشو عوض کردند خیلی ج
دانلود رایگان انیمیشن Missing Link 2019 با لینک مستقیم
دانلود انیمیشن پیوند گمشده 2019 کیفیت عالی 1080p
دانلود نسخه کم حجم انیمیشن Missing Link 2019
لینک دانلود قرار داده شد
مطابق با قوانین جمهوری اسلامی
 

موضوع فیلم :
انیمیشن بسیار زیبا و جذابی که در آن آقای لینک یک جهانگرد را استخدام
می‌کند تا به او کمک کند خویشاوندان گمشده‌اش را در دره‌ی افسانه‌ای
شانگری-لا بیابد. آنها به همراه ماجراجویی به نام آدلینا فورتنایت عازم
نقاط دوردست دنیا می‌شوند......
 
ادام
یاحق...

بعضی وقت ها آن چنان کارهایمان به هم گره می خورند که زندگی در آن برهه از زمان برایمان چیزی جز کلافی سردرگم نیست. فکر می کنم شاید دلیلی پشت این سردرگمی ها باشد. این روزها به هرکسی که نگاه می کنیم انگار چیزی را گم کرده باشد. همه ما گمشده هایی داریم و بی هدف و شاید هم با هدف به دنبال آن ها می گردیم.
فکر می کنم که ای کاش ماهیت گمشده ها برایمان مشخص می شد و از این دور باطل دست برمی داشتیم. 
نمی دانم که در قرن پیش یا حتی پنجاه سال پیش، شیوه مردم به چ
یک روز گرم بهاری بود، در دل تاریکی غم‌بار سر ظهر. از آن غم‌هایی که آدم گمان می‌کند از آسمان، به شکل موجودی دو سر و سه دست نازل شده‌‌، تا گلویت را بفشارند. نشسته بودیم روی صندلی‌های لهستانی روبروی قهوه‌خانه کوچکی که با بدسلیقگی تمام تزئین شده بود. در واقع داخل قهوه‌خانه آن‌قدر زمخت و زشت بود که به خودمان زحمت داخل شدن هم نداده بودیم. همان زمان که بیرون قهوه‌خانه را برای نشستن انتخاب می‌کردیم، با خودم گفته بودم: این اولین بار در تمام سال
دانلود کتاب صوتی آیا تو آن گمشده ام هستی؟
آیا تو آن گمشده ام هستی؟ فرمت فایل ها: mp3 تعداد فایل ها: 34 حجم کل فایل ها: 227 مگابایت مدت زمان پخش: 17 ساعت و 14 دقیقه نویسنده: باربارا دی آنجلیس مترجم: هادی ابرهیمی زبان ترجمه: فارسی گوینده: پانته ا رفیعی و شبنم شایان محل نشر: انتشارات نسل نواندیش نوبت چاپ: چاپ سوم سال ...
دریافت فایل
خانمی که پشت فرمان نشسته بود خودش را مشغول مرتب کردنِ کیفش کرده بود. دخترک با انگشتِ اشاره اش به شیشه ی ماشین چند ضربه ی آرام زد. خانم خودش را به نشنیدن زد و به زیر و رو کردن وسایل داخل کیفش ادامه داد.
دخترک همانجا ایستاد و به چراغ راهنمای چهار راه نگاهی انداخت که روی ثانیه ی پنجاه و نه بود و داشت پائین تر می آمد.
می خواست ضربه ی دیگری به شیشه بزند که خانم سرش را بالا آورد و شیشه ی ماشین را کمی پائین داد.
- گل نمی خرید؟
- نه
- چرا؟ ببینید چه گل های قشن
صدای موسیقی را بلند کرد. سعی میکرد از افکارش فرار کند. ترسیده بود. با موسیقی زمزمه کرد تا از هرگونه فکری که به مغزش هجوم می آورد جلوگیری کند. بی فایده بود. دائم از خودش میپرسید اگر همه چیز تمام شود و مجبور شود بارو بندیلش را جمع کند و از این دیار برود، چه اتفاقی می افتد؟ کسی منتظرش خواهد بود؟ شاید زنی با ردای یاسی بلند و گل آفتاب گردان در دست به استقبالش می آمد. به خانه ای می رفتند و از دخترک محافظت میکرد. اینگونه دیگر دردی احساس نمیکرد. شاید هم ه
یک روز گرم بهاری بود، در دل تاریکی غم‌بار سر ظهر. از آن غم‌هایی که آدم گمان می‌کند از آسمان، به شکل موجودی دو سر و سه دست نازل شده‌‌، تا گلویت را بفشارند. نشسته بودیم روی صندلی‌های لهستانی روبروی قهوه‌خانه کوچکی که با بدسلیقگی تمام تزئین شده بود. در واقع داخل قهوه‌خانه آن‌قدر زمخت و زشت بود که به خودمان زحمت داخل شدن هم نداده بودیم. همان زمان که بیرون قهوه‌خانه را برای نشستن انتخاب می‌کردیم، با خودم گفته بودم: این اولین بار در تمام سال
دانلود کتاب صوتی آیا تو آن گمشده ام هستی؟
آیا تو آن گمشده ام هستی؟ فرمت فایل ها: mp3 تعداد فایل ها: 34 حجم کل فایل ها: 227 مگابایت مدت زمان پخش: 17 ساعت و 14 دقیقه نویسنده: باربارا دی آنجلیس مترجم: هادی ابرهیمی زبان ترجمه: فارسی گوینده: پانته ا رفیعی و شبنم شایان محل نشر: انتشارات نسل نواندیش نوبت چاپ: چاپ سوم سال ...
دریافت فایل
وقتی کسی باشی که پیشرفت رو دوست داشته باشی ، قطعا کار هم برات سخت می شه . . اگر یکم استعداد داشته باشی باز سخت تر ! چون آدمای بااستعداد احساس می کنن که توی هر رشته ای می تونن موفق باشن و یه جورایی به هر رشته ای ناخنک هم می زنن اما اکثر مواقع تا آخرش پیش نمی رن !
گاهی وارد یه سری مسیرها می شی که برات خیلی هم خوشایندن و کلی لذت می بری اما بعد از سپری شدن زمان ، احساس می کنی انگار یه گمشده داری ، یه چیزی که تا وقتی به اون نرسی رسیدن به اهداف دیگه برات چند
ساعت شش و بیست دقیقه ی صبح با صدای آلارم گوشی بیدار میشم.دست و صورتم رو میشورم،قطره توی چشمهام میریزم و دست به کار خوندن میشم.تا ظهر فقط یک یا حداکثر دوبار از اتاقم بیرون میام برای صبحانه و توالت...ناهاری میخورم و میخزم توی تخت...خواب به چشمهام نمیاد...کلافه و بلااستثنا هر روز با بغض از فرط درماندگی از تخت بیرون میام،توی چشمهام قطره میریزم و بسم الله مجددی میگم...تمام تلاشم رو میکنم تا هرچه زودتر به ساعت استانداردم برسم و بتونم قبل خواب برای خود
سال‌هـا رفـت و هنوز ...یک نفـر نیست بپـرسد از من ؛
که تو از پنجره‌ىعشق چه ها می خواهی ...!صبح تا نیمه‌ی شب منتظری !
همه جا می‌نگری ،گاه با ماه سخن می گویی ...!گاه با رهگذران ...!
خبـرِ گمشده ای می جـویی ؟راستـی گـمشده ات کیسـت ...؟کجاست ...؟
 
 _قیصر امین پور 
چهره‌های لیگ برتر در فصلی که گذشت چه کسانی بودند؟ هر روز داستان یکی از آنها را مرور می‌کنیم.
بروس‌لی در یکی از جملات معروفش گفته است:
«من از کسی نمی ترسم که ده‌هزار ضربه را یک بار تمرین کرده است، از کسی می
ترسم که یک ضربه را ده‌هزار مرتبه تمرین کرده باشد.» به همین دلیل است که
مدافعان و دروازه‌بانان لیگ برتر حسابی از کی‌روش استنلی می‌ترسیدند.
بازیکنی که شاید فقط یک مهارت داشت و فوتبال را که بازی با پاست بیشتر با
سر بازی می‌کرد اما همان ی
به ابتدای خیابان که رسید مثل همیشه لبخند روی صورتش نشست، سنگفرش‌های پیاده‌رو را شمرد و مقابل ویترین مغازه ایستاد؛ چشم‌هایش به تابلوی مغازه دوخته و بعد برای چند ثانیه بسته شد!
《سوز سرمایی از پارگی کاپشنش وارد می‌شود و تنِ نحیفش را در آغوش می‌کشد؛ روی نیمکت چوبی پارک، کنار درخت نارونی تنومند، دخترکی با موهای خرگوشی و پالتویی لاجوردی نشسته ، با ذوق به بسته‌ی زیبایی در دستانش نگاه می‌کند؛ برق چشمان دخترک از کیلومترها دورتر هم پیداست! 
کن
میگم دخترک برام دعا کن
میگه دعا کن برا چکار؟
- دعا کن عاقبت بخیر بشیم
- یعنی دعا کنم پلیس بشی
- خخخخ اره همون
- چرا آتش نشان نمیشی. من آتش نشان بیشتر دوس دارم
- خب باشه اونم میشم
- پس دعا کنم چی
- عاقبتمان به خیر شود.
دوشب بعد
میگه : من تورو خیلی دوست دارم ببین انقدر (انگشت هاش را میاره بشماره) یکی دوتا چهارتا نههههه تا.
بعد میگه: تورو قد دنیای چاق دوست دارم
خودش میخنده خخخخخخ. یعنی میخاست بگه بیشتر از دنیا دوست دارم. میگه اندازه دنیای چاق. خخخخخخ
گرگ ش
 
« خانوم بودن » خوب است اما گاهی « دخترک » درونت را زنده کن .گاهی اوقات بلند بلند بخند .اصلا دوچرخه سواری کن .چه عیبی دارد ؛ اگر دلت خواست لی لی بازی کنی ، آواز بخوانی .عروسکت را بغل کن موهایش را بباف .این قدر ما را در بند و زنجیر سن و سال مان نکنید .هر گاه دلمان صورتی خواست چه عیبی دارد در هر سنی صورتی بپوشیم ؟
مردم عزیز من ، می شود لطفا کمی کمتر قضاوت کنید ؟این دل خوشی ها خیلی ساده اند .با قضاوت های مان ، ساده ترین دلخوشی ها را از هم دریغ نکنیم .ما
یکی دو دوز پیش نوشت:
رفتیم سرکوچه نماز رو ب جماعت خوندیم و افطار کردیم. روزی چهارصد بار دارم استغفار میگم
وقتی ب ماه رمضان نزدیک میشم
میگم واااای دوباره چجور اخه من روزه بگیرم واقعا دوباره شروع شد
بعد وقتی شروع میشه ب طور خیلی خوبی میتونم روزه بگیرم و هیچیم نمیشه و ی جوری هم هست ماه رمضان چشم رو هم بزاری تموم شده. بعدش ب خودم میگم عه این ک چیزی نبود تموم شد من همونی بودم ک میگفتم ای واااای داره شروع میشه؟؟؟
و دعای مورد علاقه ام جوشن کبیر ک هر سا
آرش باید به خارج از کشور برود و قرار می‌شود دوستان آرش، بابک و بهنود، کنار او بمانند تا تنها نباشد. در این میان آرش تصمیم می‌گیرد دکوراسیون داخلی خانه را تغییر بدهد. خانم طراح در اتاقی را باز می‌کند که گوگو داخل آن اتاق است و خرگوش فرار می‌کند. سپس این سه نفر به دنبال گوگو کمی از روزشان را به هدر می‌دهند. آرش می‌فهمد که امروز تولد دختر خانم طراح است و هیچ کدام از دوست هایش نمی‌توانند به جشن تولد او بیایند. برای همین، این سه نفر برای او جشن ت
این روز ها فقط فرندز میبینم و هیچ کاردوستداشتنی دیگری نمیکنم . با هیچ کس هم حرف نمیزنم .کسی در مغزم دائم ملالت را زمزمه میکند. همه چیز ساکت و کند است . رنگ گرگ و میش هوا در مه .انگاری دنیا برای دیدن،شفافیت لازم را ندارد. چشم های ضعیف من هم که در این گرگ و میش که از بخت خوبش مه الود هم شده شانسی برای دیدن جزئیات ندارند. برای درک شرایط محتاج همه ی حواسم. باید همه دوبرابر شوند تا بتوانم مثل یک انسان عادی قدم بردارم. سرما انگیزه ها را خاموش کرده و اشت
صبح تعجب میکنم از پیام دادن هاش توی واتس آپ،پیگیریش رو میگذارم به پای احساسِ مسئولیت و وجدان کاری اما پیام هاش که طولانی میشه میفهمم چقدر ساده و خوش خیالم،ترجیح میدم پیام رو از نوتیفیکیشن بخونم و سین نکنم.
بارها به خودم گفتم هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست اما انگار ذهنِ ساده انگارانه ام توی کَتش نمیره.
از صبح رفتارهام رو گذاشتم زیر ذره بین اما دریغ از جوابی که عایدم بشه.
اخه منِ اون روز بی نهایت ساده بودم.حتی کرمِ ضد آفتابِ همیشگی رو نزده بودم و
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد.او باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود پس می داد.کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ‌ها آرزوی ازدواج با او را داشتند.وقتی پیرمرد متوجه شد کشاورز نمی ‌تواند پول او را پس بدهد، پیشنهاد یک معامله را داد و گفت که اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می ‌بخشد.
دختر کشاورز از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاهبردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت اصلا یک کاری می ‌کنیم، من یک سنگ
الهه وسط فرش خوابش برده بود. هیچ کس دلش نیامد بلندش کند و روی تشک بذارد. مبادا که بدخواب یا بیدار شود.
دخترک سه ساله اش از خستگی پشت بوته های خار خوابش برده بود. تنها، از قافله جا مانده، دور از عمه ای که سپر بلا شود. با تازیانه بیدارش کردند. سلام بر رقیه ی حسین.
دراز کشیده بودم روی مبل و فکر میکردم. چشمام بسته بود
صدای پای دخترک میامد ک داره میاد پایین
چشمامو باز نکردم
اومد بالای سرم فکر کرد خوابم
رفت پتوی خودش را آورد انداخت روم
بعد رفت بالشت خودش را آورد گذاشت زیر سرم
پتو و بالشت را صاف کرد و مطمین شد که دستامم زیر پتو باشه.
وقتی درست کرد کامل سرش را آورد نزدیک
گونه ام را بوسید
آروم دست کشید روی موهام و خوند : لالالالایی لالالالایی ....
چند باری خوند و گفت پیش پیش پیش
آروم دوباره رفت و آروم در را بست
دخ
دخترک با موهای ژولی پولی در را باز میکند و ارام آرام سمت تخت خواب برادرش حرکت میکند ...برادرش که یک پایش از پتو بیرون افتاده و با دهان باز خرناس های عجیب و غریب میکشد با تکان های دست های کوچک خواهرش آب دهانش را جمع میکند و منگ میپرسد...ها؟!؟چیه؟!
دخترک که سعی میکند بغضش را پنهان کند ... تن صدایش را در پایین ترین حد ممکن نگه میدارد :داداشی...و آهسته پیک نوروزی اش را از لای لباسش بیرون میکشد و تحویل برادرش میدهد...برادر که دارد دوباره به خواب میرود خو
دیگه فکر نمی کنم اسمانم!
شاید یه چیزی  یه جای دورافتاده ته ته اسمون ها ...
یه جای دور خییییلی دور   به اندازه 9 میلیارد سال نوری دور از تو....
یه جای فراموش شده ....
یه جای گمشده ...
کاش هیچ وقت پیدا نمیشدم!
کاش هیچ وقت پیدام نمیکردی!
اما از حالا به بعد
ایکاروس  ی روایت میکند قصه ی انچه گذشت و میگذرد!!
 
 
 
میگن زنها با گوش عاشق میشن
پر بیراه هم نیست
البته برعکسش کاملااااا درسته
زنها با گوش ازتون دور میشن دوره دوره دور فرسنگ ها دور
یه روشی رو پیش بگیرم ک فکر میکنم تو این دو سه روزی ک دارم انجامش میدم حس بهتری دارم
و اون اینه
چیزی نزارم بمونه تو دلم. و هرچیزی علی گفت همون موقع بهش بگم ک چ حس بدی در من ایجاد میشه
مثلا وقتی میگه در خمیر دندان رو معلوم نیست کجا گذاشتم و بی حواسم
من ب جا اینکه تو دلم ناراحت بشم ک داره بهم زور میگه بهش گفتم ک اخرین بار در خ
به نام نزدیک ترین دوست...
دوستی داشتم بسیار صمیمی..
روز ها؛ زنگ ورزش به جای فوتبال و اینها... با هم صحبت میکردیم، گپ و گفتی واقعا دوستانه... از صحبت کردن با او لذت می بردم...
به خاطر او روز ها به #مدرسه می آمدم!...هرگاه که حوصله ام از درس سر می رفت به امید او ادامه میدادم...شبم را به امید او صبح میکردم...اصلا یک لحظه هم نمی توانستم فکر نبودنش را حتی تصور کنم...
تا آنکه... نمی دانم چه شد... من چند روزی سراغش را نگرفتم... بین خودمان بماند از او غافل شدم... نمی فهمم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها