نتایج جستجو برای عبارت :

احساس میکنم مسخره شدم

من نمیدونم چرا به طرز مسخره ای هر گوهی میخوره تو پیجش و کانالش به خودم ربط میدم و میرم چک هم میکنم‌
به خودم میگم آخه بنده خدا اون ۴ ماهه با تو کات کرده آخ نگفته حالا یهو هوای تو بزنه به سرش؟؟
لابد دو روز زنش ازش دور شده و کص نداره داره چسنالا میکنه.
والا.
منم هی نباید مث این کسخلا برم چک کنم.
ن با ید
منم عروسک تنوع تو روابط زناشویی اون پفیوز نیستم هر موقع هوس کرد بیاد سمتم. دیگه خودشم جر بده کیرمم نیس!
الان دیگه اون مسخره ی منه.
علی!
اگه اینجا رو میخ
 هنوز هم وقتی دلم گرفته و پر از بغضم و احساس می‌کنم از آدما کتک خوردم، دلم میخواد بیام کنارت، به محض اینکه می‌شینم سرِ مزارت  سلام می‌کنم بی اختیار می‌زنم زیر گریه و همه چیز رو تعریف می‌کنم و با صبر و حوصله همیشگیت گوش می‌دی و وقتی بلند میشم که برم حداقل نصف غم هام سبک شده. من فکر میکردم نهایتِ عمرِ این کارا و مسخره بازیا ، اینکه آدما با شهدا مانوس میشن و اینا .. برای دبیرستانه یا اوایل دانشگاه! یا دیگه ته ته ش هر چی باشه برا قبل ازدواجه! ولی
دلم براش تنگ شده
تا پس فردا منو ببین نیشش باز بشه دوباره بگه:
hi my lady
و بشینیم حرف های مسخره بزنیم و بخندیم
از الان دارم به دلتنگیم برای تعطیلات فکر میکنم
و اینکه قرار برم مسافرت و تا اینکه دوباره روز کاری بشه نمیبینمش
و فکر اینکه نکن ازم دلگیر بشه که چرا چند روز نیستم
و اصلا چطوری میشه بهش توضیح داد که چرا ایرانی ها دو تا عید دارن
و چرا انقدر تعطیلات دارن
و نکن بعد از تعطیلات دیگه دلش نخواد حرف بزنیم
افکارم مسخره هست می دونم ولی طعمش مثل قند می
پیلی را آوردند بر سرچشمه‌ای که آب خورَد. خود را در آب می‌دید و می‌رمید. او می‌پنداشت که از دیگری می‌رمد، نمی‌دانست که از خود می‌رمد. همۀ اخلاقِ بد از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر چون در توست نمی‌رنجی، چون آن را در دیگری می‌بینی می‌رمی و می‌رنجی.
پادشاهی دل‌تنگ بر لب جوی نشسته بود. امرا ازو هراسان و ترسان، و به هیچ‌گونه روی او گشاده نمی‌شد. مسخره‌ای داشت عظیم مقرب. امرا او را پذیرفتند که اگر تو شاه را بخندانی تو را چنین دهیم. مسخره
ناراحت میشم
از همه بیشتر از خودم
بعدش از آنچه می بینم
هیچ چیزی رو جدی نمی گیریم
انگار مسخره داریم 
از کلاس درس، معلم و استاد، کتاب و جزوه گرفته
تا
مباحث دینی، اخلاقی، انسانی و اجتماعی
تا
کار و شغل و تلاش در کسب درامد مشروع 
احساس عجیبی دارماحساس عجیبی داره چشمای تواحساس عجیبیتویه احساس عجیبی که برامیه احساس عجیبی دارم انگارتو یه احساس عجیبی امیدچه احساس عجیبی بابک جهانبخشچه احساس عجیبیه میبندی موهاتوتویه احساس عجیبییه احساس عجیبی دارم امشب
لطفا هیچ‌وقت، هیچ‌کدوم از حرفای منو باور نکنین، حتی یه کلمه‌شون رو، وقتی مسخره‌ترین چیزی کافیه تا مهمترین چیزام کله‌پا بشن، مسخره‌تر اینه که بعد دوباره عین احمقا تموم تلاشم رو می‌کنم تا از اول بسازمشون، یکی نیست بگه بابا بذار باد ببردش! آخه برا چی؟ داری واسه کی خودتو می‌کشی؟
ادامه مطلب
هر بار که یه کتاب خوب جدید می خونم یه حس عجیبی مثل ترس میاد سراغم.
می ترسم که وقتی ازم می پرسن: کتاب مورد علاقه ت چیه؟ نتونم جوابشونو بدم. گرچه واقعا سوال مسخره ایه و همین الان با کمی سختی بهش جواب می دم. می گم آبشار یخ_آبویسلی(جدا جدا و با تاکید بخونید این کلمه رو)_و واقعا می ترسم از روزی که دیگه نتونم اسمش رو بیارم. خیلی مسخره ست نه؟ احساس می کنم بهش خیانت کردم. احساس می کنم اگه یه روزی این حرف رو بزنم، دیگه سولویگ نباشم. شاید باورتون نشه، ولی گاه
با اومدن رتبه‌ها بیشتر از همیشه احساس خستگی میکنم... درسته که خیلی هم درست و درمون درس نخوندم ولی نمیدونم چرا حداقل دوست داشتم بهتر از این حرفا بشم
شاید کلا قید خوندن ام بی ای رو بزنم
شایدم به رفتن به شبانه حتی راضی بشم
چرا اون روزی نمیرسه که بگم همین بود! همینو میخواستم! این اون چیزیه که حاضرم در بدترین شرایط براش وقت بذارم و دوستش داشته باشم..
فعلا قصد دارم یکی از علایق فراموش شده! ام رو دنبال کنم
نجوم آماتور!! 
تا کی به خاطر دلایل مسخره از علا
خدا می بیند ...:‌✨﷽✨
مسخره کردن ظاهر دیگران ، یعنی مسخره کردن خدا (نعوذبالله)
❌به شخصی گفتند تو چقدر بدقیافه ای. لبخندی زد و گفت :از نقش ایراد می‌گیری یا از نقاش⁉️
هوَالَّذی یُصَوِّرُکُمْ فِی‌الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ
☝️اوست که شما را در رحم ها [یِ مادران]به هر گونه که می خواهد تصویر می کند .آل‌عمران آیه ۶ 
✅یعنی مگه من داخل صورت ظاهریم حق انتخاب داشتم پس چرا به من گیر میدید.
✅بعضی وقتا اگر به بعضی از حرفهایمان دقت بکنیم خییلی بد برامو
چیزی که برام خیلی عجیبه، اینه که، یه سری ایرانیا، بدون توجه به اینکه کجای دنیا باشن، چه ایران چه اروپا چه امریکا و...
عین بریتیش ها به شدت ایندیرکت حرف میزنن و غیرمستقیم خیلی همدیگه رو مسخره میکنن یا تیکه میندازن.
و برای من این خیلی عجیبه.
مرد گنده پنجاه ساله میبینی نشسته مسخره میکنه این و اون رو غیرمستقیم.
دو تا موضوع داشتم که میخواستم در موردشون حرف بزنم فعلا اینو میگم تا پست بعدی.
َاین پستم در مورد ترسه. شده که وقتی یه نفر در مورد ترسش بامون حرف میزنه فکر کنیم که چه مسخره!!! اصلا همچین چیزی ترس داره مگه؟ :/
ولی این وسط یه نکته ای هست که باید بهش توجه بشه، شاید چیزی که ما ازش میترسیم هم برای یه نفر دیگه مسخره و کاملا بی معنی باشه.
اصلا نباید یه نفر رو به خاطر ترسش مسخره کرد، یا باهاش شوخی کرد چون به جای اینکه کمکی به اون فرد کنه بدتر باعث میشه که این
دو تا موضوع داشتم که میخواستم در موردشون حرف بزنم فعلا اینو میگم تا پست بعدی.
َاین پستم در مورد ترسه. شده که وقتی یه نفر در مورد ترسش بامون حرف میزنه فکر کنیم که چه مسخره!!! اصلا همچین چیزی ترس داره مگه؟ :/
ولی این وسط یه نکته ای هست که باید بهش توجه بشه، شاید چیزی که ما ازش میترسیم هم برای یه نفر دیگه مسخره و کاملا بی معنی باشه.
اصلا نباید یه نفر رو به خاطر ترسش مسخره کرد، یا باهاش شوخی کرد چون به جای اینکه کمکی به اون فرد کنه بدتر باعث میشه که این
احساس بدی دارم انگار شلنگ آب سرد به قلبم وصل کرده اند و آب به شدت سردی که تیغه های نازک یخ درآن شناورند در رگهایم می‌چرخد.. می‌چرخد و میخراشد...میخراشد و من از جنون میخندم...از شوک عصبی میخندم.. 
نصف صندلی دیگر چه چلغوزی بوده است ؟میدانید بدتر از این نمی شود کسی را مسخره کرد...
تلخ ترین  گریه اور ترین و خنده دار ترین خبری که خوانده ام...آدم را یاد فیلم های کمدی سیاه آمریکایی می اندازد...از همان هایی که تهش میگویی چه احمقانه بود...
نمی دانم چه بگویم
در وبلاگم عمیقا احساس خلا و خطر و ناامنی میکنم نمی توانم اینجوری بپذیرمش..چیزی کم دارد و یا زیاد دارد! میدانم چه کم یا زیاد دارد اما نمی دانم باید چگونه قلب مشکل را هدف بگیرم..این وبلاگ من نیست!دیگر احساس تعلق به ان ندارم! مدتی میشود دیگر در بیان راحت نیستم(درست از همان موقعی که ان کلاغ های مسخره پایشان به وبم باز شد!همان عکس ابی را میگویم هیچ وقت با رنگ ابی ابم در یک جوب نرفته ..هیچ وقت!) ..وبلاگ من باید بی روح باشد ..دیگر محیطش سرد و خسته کننده و
امشب که شب بیست و سومه یاد اون روزی افتادم که ساکت نشستم، بلند نشدم بگم چرا داری سخت‌ترین لحظه‌های زندگی یک زن رو مسخره می‌کنی،چرا تویی که با این پوشش و اعتقاداتی داری این‌کار رو می‌کنی.بلند نشدم بگم اون شهیدی که مسخره‌ش می‌کنی هرچقدر با اعتقادات تو نخونه بالاخره همسر و امید یک زن بوده، یکی هم‌جنس خودت، چطور به خودت اجازه می‌دی این‌طور باشکوه‌ترین لحظات و در عین حال سخت‌ترین لحظه‌هاش رو مسخره کنی.
حرف نزدم سکوت کردم.نمی‌گم رفتم نشس
نمیدونم درست تیتر رو نوشتم یا نه.
من خسته م. نمیدونم دردمو به کی بگم. خسته شدم از این مسخره بازی.
شب که میشه همه غم های دنیا میان سمتم.
یاد جدی و همه اون حرف ها میفتم. همه ی اون مسخره بازیا.
حالم بد میشه زار زار گریه میکنم.
همش فکر میکنم چه آدم لاشی ای رو دوست داشتم.
بهش گلتم رفتارت خیلی خنده دار و مسخره س. مث خاله پیرزن ها حرف ش رو به خود آدم نمیگه .یا مینویسه تو کانالش. یا تو اینستا. کسکش ترسو. من حالم از پسر های ترسو بهم میخوره.
بهش گفتم اگه بعد از ام
بسم الله
این چه فرهنگ مسخره ای هست که سرتونو میکنین تو زندگی مردم؟ حقوق من به شما چه ربطی داره؟ چرا بچه میارم یا نمیارم به شما چه ربطی داره؟ اسم بچه م رو چی میخوام بذارم به شما چه ربطی داره؟ اونم با سماجت زیاد و از رو نرفتن...
به هر بهانه ای دنبال سر درآوردن از زندگی همدیگه ایم درحالیکه قرار نیس هیچ دردی از اون خونواده دوا کنیم و فقط قراره نمک رو زخم باشیم و دخالت کنیم بدون اینکه خودمونو بذاریم جای طرف
دست برداریم از این فرهنگهای مسخره
خدا جونم خیلى خستم خیلى خیلى
حالم از خودم از این زندگى از همه و همه بهم میخوره 
حالم از این همه ناراحتى ها از این همه ناله ها بهم میخوره 
میتونم بگم دیگه هیچى نمیخوام هیچى هیچى 
حتى دیگه '' عکاسى ''
 '' فوتبال ''
و '' مهندسى مکانیک شدن '' هم نمیخوام 
حتى دیگه نمیخوام هیجده سالمم بشه
دیگه ذوق نمیکنم براى رویاهایى که یه روزى دوست داشتم واقعى بشن
اصن مگه دیگه رویایى مونده ؟! نه
هر جا میرم احساس میکنم همه ازم متنفرم احساس میکنم که حتى حاضر نیستن یه دقی
[14] اینکه منافق در خلوت با دوستان خودش هم صحبت میشه اشاره میکنه به این موضوع که منافق ترسو هستو جرعت رویارویی مستقیم نداره!
[15] در آیه [14] منافق به خیال خودش داره مسلمان هارو مسخره میکنه [مستهزئون] اما در حقیقت این خداست که منافقان رو مسخره میکند [یستهزی]
اینکه در جواب مسخره کردن اون فرد رو مسخره کنی مثل تکبر در مقابل متکبر یکجور عبادته که شروطی البته داره مثلا اینکه اون فرد به قصد تخریب مسخره کنه و در مقابل کسی که مومن هست وحالا از سر شوخی حرفی م
دانلود فیلم مسخره باز
نام فیلم : مسخره باز
ساخت کشور: ایران
تقویم فیلم: محصول سال ۹۷ و تاریخ اکران 98
تاریخ امروز نوشتار: جمعه 1 آذر 1398
گردآوری: کد تولز
عکس بازیگران مرد فیلم سینمایی مسخره باز
فهرست بازیگران زن و مرد فیلم مسخره باز
هدیه تهرانی – صابر ابر – بابک حمیدیان – علی نصیریان – محسن حسینی – رضا کیانیان – داریوش موفق و فرزان جلالی
داستان فیلم مسخره باز
 
پیشنهاد سریال ایرانی:
دانلود سریال کرگدن
سریال قورباغه
سریال هم گناه
پیشنه
آقا دنیا خیلی مسخره شده! رفتم سایت آموزش دانشگاه، دیدم معدل ترم پیشم ۱۹ و نیم ثبت شده! حالا از اینم قراره مسخره‌تر بشه، چون هر وقت اون یکی نمره‌م هم وارد کارنامه بشه، معدل میره رو ۱۹و هفتاد و پنج! این دیگه چه زندگی‌ایه آخه؟! ۱۹ و هفتاد و پنج آخه؟! ابتداییه مگه؟
+ گفتم بنویسم بلکه تو تاریخ ثبت بشه این مورد هم.
دانلود فیلم ایرانی مسخره باز
به کارگردانی همایون غنی زاده و تهیه کنندگی علی مصفا در ژانر اجتماعی سال 1397 ساخته شده است در این فیلم بازیگرانی مانند صابر ابر، بابک حمیدیان، هدیه تهرانی، رضا کیانیان، داریوش موفق، محسن حسینی، باحضور علی نصیریان نقش آفرینی کرده اند شما می توانید این فیلم جذاب و تماشایی را از سایت پیشگام مووی دریافت نمایید.
دانلود فیلم مسخره باز
کارگردان : همایون غنی زاده
ژانر : درام
سال ساخت : 1397
سال پخش : 1398
محصول : ایران
بازیگرا
یه بار دیگه هم بهش گفتم حرفات اصلن شوخی نیستن بلکه یه نوع مسخره کردن به حساب میان!
بهش گفتم باهرکی میخوای شوخی کنی شوخی کن من خوشم نمیاد
خیلی هم جدی بهش گفتم اما باز امروز جو گیرشد توی جمع یه حرفی زد بشدت بهم برخورد و پاشدم رفتم... حالا شاید که اومد دنبالم و حرف هم زدیم خیلی عادی و بازم بهش گفتم شوخی چرت و پرت نکن اما تصمیمم قطعی شد رابطه صمیمی ای نداشته باشم باهاش..
هرکسی ممکنه از یه چیزی بدش بیاد منم از مسخره کردن و شوخی کردن بشدت بدم میاد و هرکس
واقعا از ته دلم احساس میکنم این د.و.ل.ت ما رو مسخره کرده! ببخشید ولی به نظرم دارن باهامون مثل یک حیوان رفتار میکنن که هروقت سرکشی کرد میندازنش توی قفس
دیگه داره بهم فشار میاد
حتی درسامم ناقص میخونم.یه سری جزوه هام توی تلگرامن و یه سری دیگشون نیاز به سرچ کردن دارن
از این طرف هم توی یه اتاق 15 متری بدون هیچ هم صحبتی گیر افتادم
این چه وضعیه واسمون ساختید
دلمون به چی خوشه که توقع داریم با اعتراض چیزی درست شه واقعا :/
گاهی با خودم فکر میکنم که مردم ما کی دست از پشت سر هم حرف زدن ، مسخره کردن این و اون ، ادای فلانی رو گرفتن و سوژه کردن همدیگه برمی‌دارن ؟؟
و جوابی که هردفعه به خودم میدم اینه که هیچ وقت ، مردم ما هیچوقت دست از خاله زنک بازی و مسخره کردن و ... برنمی‌دارن . چون ما ایرانیها کلا آدم‌های طنازی هستیم:/ آدم‌های مهمون نوازی هستیم ، آدم‌های خونگرمی هستیم ، آدم‌های بافرهنگی هستیم ،آدم‌هایی با طبع شاعری هستیم. و همه‌ی اینها بخورد توی سرمان کاش ، حالا که
این اتفاق می افته, تا هر چند سال که ادم یهو به خودش بیاد که هییی دارییی چیکار میکنییی !! 
طی این تجربه سه ساله باهات,  دو هفته اخر از استرس نمیتونم درس بخونم , چند روز اخر وضعیت خیلی خیلی بد , روز قبل رد دادگی مفرط از بیخیالی ترکیب شده با عدم تمرکز و یه نوع اضطراب خاص که به قول استادمون با هیچ نوع مدیتیشنی درمان نمیشه و همین الان از طریق متن منتقل شده؟
و احساس میکنم این کلیشه تکراریت و مخصوصا ماه اخر برام‌ خیلی درداوره , چون هرسال ماه اخر برام‌ ات
احساس چت
احساس چت یکی از چت روم های جدید فارسی است .
این چت روم از دهه نود شروع به فعالیت کرد و اکنون جز چت روم های خوب ایرانی است .
برای ورود به چت روم عاشقانه احساس روی تصویر زیر کلیک کنید
 
چتروم احساس , چت احساسی , چت روم احساس , چت احساس عاشقانه , چتر احساس , آهنگ چتر احساس
درسته جز چت روم های شلوغ نیست ولی امکانات عالی این چت روم کاربران را به این چت روم جذب میکند و امکاناتی نظیر درجه و امتیاز رایگان برای کاربران عضو جز خصوصیات خوب این چتروم اس
در سخنرانی زنده تلوزیونی به مناسبت عید نیمه شعبان: شاید در تاریخ بشر کمتر دوره ای اتّفاق افتاده باشد که آحاد بشری در همه جای عالم جامعه ی بشری به قدر امروز احساس نیاز به یک منجی داشته باشند؛ احساس نیاز به یک منجی، احساس نیاز به مهدی، احساس نیاز به یک دست قدرت الهی، احساس نیاز به یک امامت معصوم، احساس نیاز به عصمت، به هدایت الهی.
شاملو، آخر افق روشن می‌گه:
و من آن روز را انتظار می‌کشم. حتی روزی که دیگر نباشم.
منم همین رو توی دلم تکرار می‌کنم. صبر می‌کنم که به نهایت برسم. جایی که بدونی و بفهمی. جایی که دوباره احساس کنی. جایی که این کابوس تموم بشه. زیر لب به خودم میگم هیچ‌چیزی ابدی نیست. شاید ما آخرش رو ندونیم، شاید آخرش رو نبینیم اما تموم میشه و من آن روز را انتظار می‌کشم. حتی اگر نباشم.
پانویس:
چند کلمه ای های مسخره ای هستن. به بزرگی خودتون ببخشید.
بسم الله الرحمن الرحیم

[14] اینکه منافق در خلوت با دوستان خودش هم صحبت میشه اشاره میکنه به این موضوع که منافق ترسو هستو جرعت رویارویی مستقیم نداره!
[15] در آیه [14] منافق به خیال خودش داره مسلمان هارو مسخره میکنه [مستهزئون] اما در حقیقت این خداست که منافقان رو مسخره میکند [یستهزی]
اینکه در جواب مسخره کردن اون فرد رو مسخره کنی مثل تکبر در مقابل متکبر یکجور عبادته که شروطی البته داره مثلا اینکه اون فرد به قصد تخریب مسخره کنه و در مقابل کسی که مومن هس
امروز از ساعت چهار بیدارم. البته وسطش خوابیدم اما خب فقط زبان خوندم باورت میشه؟ یه خورده نگرانم واسه فردا. بعد دوسال توی یه کلاس جمعی شایدم بعد سه سال. استرس دارم دست خودمم نیست. میدونم مسخره است. خیلیم مسخره ولی نمیدونم چیکار کنم خب براش :( اصلا نمیتونم رو کتاب خوندن تمرکز کنم چون حواسم پرته. همین بیکاریم اعصاب ادمو خورد میکنه. اصلا بیخیال چی دارم میگم. حرفی ندارم دیگه اینم برای خالی نبودن عریضه. 
من یک سوال مهم دارم که خواستم از شماها بپرسم و تا حالا داخل اینترنت پیدا نکردم و توی این وبلاگم نیست و سوالم تازه هست.
سوالم اینه که دخترها و پسرها از چه سنی احساس کردید واقعا نیاز به ازدواج دارید. از لحاظ روحی و جسمی شدید؟
مثلا برای شروع من برای خودم رو میگم؛
من از همون اولش هم ازدواجی شدید بودم ولی خب به هیچ وجه نیاز جنسی خودم از سن ۲۷ به بعد که الان نزدیک ۳۰ هستم رو نمیتونم با قبلش مقایسه بکنم، یعنی قبلا فکر میکردم خیلی زیاد بود ولی الان دیگه
آقای نون به مهسا گفته‌بود که چون موقعیت میزش یه جوریه که دو تا دختر سمت راستش می‌شینن، دو تا هم سمت چپش، احساس می‌کنه درخته!
مهسا هم به محض این که آقای نون از آزمایشگاه رفت بیرون اینو به ماها گفت و ما هم دو سه مدل جابه‌جایی پیشنهاد دادیم و در نهایت هم وقتی آقای نون برگشت یکیشون رو انتخاب کرد و الان به جای آقای نون، مینا شده همسایه‌ی من.
کلا قضیه‌ی اصلی طی نیم ساعت حل شد، اما من از دیشب دارم فکر می‌کنم این دیگه چه تشبیه مسخره‌ای بود؟! درخت آخ
واقعا چطوری تونستم همچین احساساتی داشته باشم؟
جدا یکی بیاد و کمکم کنه این حسو نابود کنم
همین دقیقا میتونه نقطه ضعف یه دختر حساب بشه.. 
خیال پردازی.. 
:|
+راستی امروز تولد مامانم بود.. تولدت مبارک مامان مهربونم.. مامانم زیادی مهربونه و میبخشه! خیلی دوس داشتنیه! 
داره بارون میاد و دل آدم میخواد زار بزنه. 
حالا من هیچی.. تو چطور تونستی اینکارو بکنی؟ نامرد
می دونستم همش سوء تفاهماتِ ذهن مسخره ی منه. چقد مسخره واقعا! 
پستاشو که میخوندم پی بردم اونم چق
بهرحال دیشب قول دادم این زندگی "مسخره ای" را که برایم خودم ساخته ام عوض کنم.
روزهایم پر شده بود از تنبلی، خواب، استرس، موهای ژولیده، غذا خوردن بدون اینکه گرسنه ام باشد، بیگانه شدن رژ لب و کرم پودر با صورتم، بی تحرکی، تنبلی برای حتی یک نیمرو، تو نیم بات افیو.
نداشتن روحیه این روزها شده خورنده ی جانم.
اما فکر میکنم این بازی مسخره ای که پیش گرفته ام کافی باشد.
باید تلاش کنم مثل پارسال این موقع بشوم.
همین روزها می روم آرایشگاه. دوباره میخواهم توی خا
مامانم یک کتاب داشت به اسم کلید و راه های گفتگو با نوجوان همچین چیزی بعد یادمه کلاس ششم بودم رفتم کتابخونه مامانم اونو برداشتم خوندم فقط به خاطر اینکه هروقت مامان یک کاری طبق اون کرد من برعکسشو انجام بدم:///
 
 
بعله همینقدر لجباز:/// البته دیگه یادم نمیاد کامل خوندمش یا کردم یا چی ولی الان دست ابجیم دیدم یاد این افتادم
 
 
یک چیز مسخره و مسخره:// داشتم غر میزدم
-اه من فلانو میخام
مامان گفت
-مگه این چشه
- اثر نداره
- پس چرا برای ما اثر داره
 -چ میییی
دانلود فیلم مسخره باز با لینک مستقیم و کیفیت HD
دانلود فیلم با کیفیت Full HD
ژانر : سینمایی
ساخت : ایران
موضوع : اجتماعی
 کارگردان : همایون غنی زاده
زبان : فارسی
سال تولید : ۱۳۹۷
تاریخ اکران: ۱۷ مهر ۱۳۹۸
تاریخ پخش در شبکه نمایش خانگی : ۴ الی ۶ ماه پس از اکران در سینما
دانلود در ادامه مطلب …
ادامه مطلب
لیلای دلبرک خوش خنده ام سلام
هم اکنون دو روز تا روزی که خورشید برخاست و تو نیز پا به این دنیای عجیب و غریب گذاشته ای مانده است. و آه بله من قرار است برای یکی از همنشینان عزیزم نامه بنویسم، چون دلش میخواهد، چون دلم می خواهد! من از آن آدم هایی نیستم که نامه های گوهربار قربون صدقه وار عشقم عزیزم کنان بنویسم. پس بدان هرچه که میخوانی از وجود و از واقعیت و فهم من از توست نه بلف های لوس احمقانه تکراری.
میدانی من در ارتباط برقرار کردن با آدم ها خوب نیس
پرنی دختر خوبیه، اما یه وقتایی حرفایی می‌زنه که دوست دارم کتکش بزنم. 
از ایناییه که می‌گه آره، یعنی چی همه چی رو به ما زور کردن؟ حجاب چرا، ال چرا، بل چرا؟ اعتقاد هرکی برای خودشه و محترمه، چرا به همجنسگراها و مسیحیا گیر می‌دن و غیره و غیره.
شاید منم با بعضی حرفاش موافق باشم، اما خودش کوچکترین اعتقادی به حرفاش نداره. می‌گه اعتقاد هرکی محترمه و به ما ربطی نداره، و صراحتا جلوی منی که اعتقاداتمو می‌دونه می‌گه دین اساسا چیز مضخرفیه.
می‌گه لباس
ادم ها میتوانند در رفتار با ادم هاى مختلف، متفاوت رفتار کنند. مثلا کسى که تا دیروز من و دوستم را بخاطر گیاه خوار بودنمان مسخره میکرد امروز دربرابر خواهرش که گفت گیاه خوار شده بسیار مودبانه و مهربانانه! تشویق کرد! حتى اینکه من سیر دوست نداشتم برایش مهم نبود ولى امروز بخاطر گفته ى خواهرش که سیر دوست ندارد بیخیالش شد!
البته که اینها چیزهاى بسیار مسخره اى هستند که ارزش اهمیت دادن ندارند اما ذهنم مشغول این موضوع بود که چرا هیچوقت از سمت هیچ مردى ا
توی دوران دبیرستانم هر قدر از دوست دورو و مسخره ام "ح"  ضربه خوردم
حالا توی دانشگاهم دیدم دوستی که انتخاب کردم "ی" همونقدر احمق و عوضیه ، همونقدر منفعت طلبببب و حریص ، حسود و واقعا غیردوست 
غیردوست
هرچی هست  ، دوست نیست واقعا ناراحتم که چرا این دو ترم توی اکیپ مسخره ای بودم که تمام گفته هاشون یا غیبت پشت همدیگه بود یا پشت پسرای مردم و واقعا متاسف شدم برا خودم ک اینجور ادمای چیپی دور و ورمن و من؟ من دو ترم دانشگاهمو با اینا گذروندم 
من اییینقد ب
جوانی با دوچرخه اش با پیرزنی برخورد کردو به جای اینکه از او عذرخواهی کند و کمکش کند تا از جایش بلندشود، شروع به خندیدن و مسخره کردن او نمود؛سپس راهش را کشید و رفت! پیرزن صدایش زد و گفت: چیزی از تو افتاده است.جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛ پیرزن به او گفت: زیاد نگرد؛ مروت و مردانگی ات به زمین افتاد و هرگز آن را نخواهی یافت..
"زندگی اگر خالی از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هیچ ارزشی ندارد""زندگی حکایت قدیمی کوهستان است!صدا می کنی و می
خواستم داد شوم گرچه لبم دوخته است
خودم و جدم و جد پدرم سوخته است
 
خواستم جیغ شوم گریه‌ی بی‌شرط شوم
خواستم از همه ی مرحله ها پرت شوم
 
وسط گریه ی من رقص جنوبی کردیم
کامپیوتر شدم و بازی خوبی کردیم
 
کسی از گوشی مشغول به من می‌خندید
آخر مرحله شد غول به من می‌خندید
 
دل به تغییر .. به تحقیر .. به زندان دادم
وسط تلوزیون باختم و جان دادم
 
یک نفر از وسط کوچه صدا کرد مرا
بازی مسخره ای بود رها کرد مرا
ادامه مطلب
آخرین بار که احساس خلا همیشگی را نداشتم چیزی حدود 5 سال پیش بود. لباس آبی تنم بود و منتظر بودم تا دکتر بیاید و مرا به اتاق عمل ببرند. مادرم، پدرم و عمه‌ی کوچکم توی اتاق همراهم بودند. کلینیک تخصصی جراحی بود و اتاقم یک تخت داشت. از داروی بیهوشی می‌ترسیدم اما احساس کامل بودن داشتم. نه اینکه خودم کامل باشم، نه. انگار قطعه‌های پازل دوباره به صورت کامل کنار هم قرار گرفته بودند. هرچند که خیلی با هم صحبت نمی‌کردند و سعی می‌کردند به هم نگاه نکنند اما
امروز در کلاسِ مشاوره ی خانواده استاد درباره ی مفهوم "caring" صحبت کرد. معنی  لفظی اش میشود "مراقبت"!  
میگفت زن و شوهر باید بلد باشند از هم مراقبت کنند، حالا نه اینکه مراقب خورد و خوراک و سرما خوردن هم باشند یا نه، که آن هم باید باشند البته!
اما "caring" خیلی فراتر از یک مراقبتِ صرفا جسمانی است، شاملِ مراقبت از احساس هم میشود. 
مثلا زن اگر ترسید، اگر اتفاقی افتاد یا چیزی دید که ترسید، حتی اگر چیز مسخره ای بود، مرد نباید مسخره اش کند، مثلا نگوید : ترسو خ
سال گذشته همین آذر خودمون وسطاش جایی بودم که احساس تنهایی میکردم حکایت همون در میان جمع و تنها بودنه!
خلاصه که از شدت تنهایی رو به فرار کردن میرفتم که !گوشی و درآوردم و یادداشت و باز کردم و نوشتم همونجا میون همون آدما هر چی که میحواستم اون لحظه باشه و نبود!
امسال طرفای شهریور ومهر وقت گوشی تکونی ی نگاه بهش انداختم و یه لبخند مسخره و پاکش کردم.!
خنده ام گرفته بود از حس و حال و عکس العمل آن موقع..
امسال ولی فرق داشت همه چی فرق داشت  انگاری تمام چیز
چند روز پیش یکی از دوستام حالم رو پرسید و گفت: غصه که نمیخوری محمد رفته؟ 
مثل همیشه که میزنم به خنده و شوخی و مسخره بازی گفتم آخه به من میاد بشینم یه گوشه غصه بخورم؟ (به انضمام کلی اسمایلی خنده و اینا)
چند ثانیه گذشت ....
جواب داد: آره بابا! چرا نیاد؟ مهربونی شما!
راستش خودش هم نمیدونست چقدر جوابش متفاوت و تاثیر گذار بود. شاید بعد از 27 سال عمر، اولین نفری بود که بهم مجوز داد برای چیزای کوچیک غصه بخورم و نه تنها احساس ضعف نکنم، که بذارم به پای قلب بز
تنها،تنهایی را احساس میکنم، میان احساس های خموش دریایی که در جزر و مدّ احساس ها،احساس خویش را گُم کرده اندتو تنها بمان!تا وقتی که به خودت ملحق شوی،تنهایی ام راشریک نمیخواهم..تو از خودت میگریزی ومن از تو به توفکر نکن مزاحمت هستمتنهایی استدر گرداب احساس تو از مناز خودت رفته ایو من تنهایی هایم (احساساتی که در اطرافم به من القا میشوند را)قایم میکنمتا تو از بزرگی این گرداب بیش تر مترسیتا تو تنها،تنهاییم بمانینه تنها،یک تنها....
با دهن باز چشم میگردونم رو صورتای غرق خنده اشون...
_مسخره ام کردین؟
آبجی دست از خنده میکشه و درحالی که سعی میکنه خنده اشو بخوره میگه ..._نه خواهر من چه مسخره ای...!اسمشو میخوایم بذاریم فاطمه!
برمیگردم طرف شوهرش ...هنوز داره میخنده ..._شما به چی میخندی به امید خدا؟ایشونم سعی میکنه جدی بشه...اما نمیتونه...میگه_به قیافه ات!
دستی تو هوا تکون میدم_دامادم دامادای قدیم...!
ولی شما بگو...من میخوام بمیرم مگه؟تو رو خدا جون من!اگه کسی چیزی گفته بگید...من طاقت شنیدن
عصری رفتم دکتر. دارو هامو زیاد کرد. هرچی بودو گفتم. بعدش پیش روانشناسم وقت داشتم. خیلی خوب بود. اینو الان دارم میگم اولش مسخره میومد برام. مسخره نه ها زیاد باور نداشتم به این چیزا مثل هیپنوتیزم! خیلی اضطراب داشتم بعدش اما اصلا انگار عضله هام از هم باز شده بود یه ارمش عجیبی داشتم. شاید بگی اینا تلقینه ولی واقعا این چیزی بود که تجربه کردم. کاش میشد بیشتر میرفتم پیشش :( یعنی زود به زود ولی فعلا که نمیشه. خبر دیگه ای نیست از صبح دارم زبان میخونم اخرم
عجیب نیست؟
از من میخوان از استاد تشکر نکنم
از من می خوان خودم نباشم و لطف استاد رو بی جواب بذارم
از من میخوان فیلم بازی کنم و خودِ واقعیم رو نشون ندم!
مسخره نیست؟؟
اینکه تشویقم میکنن به ندیدن و نگفتن و پنهان شدن...
از این آدم ها فاصله بگیرین...فاصله بگیریم!
.
مجبور شدم به بچه ها قول بدم از اساتید تشکر نمیکنم...واقعا مسخره س! 
۱. یعنی الان بنده به عنوان عضو کوچکی از خانواده‌ی چهاردرصدی‌های ایران عزیز که در هر بانک لااقل یک حساب دارم، باید به ازای هر کارت بانکی یک نرم‌افزار برای تولید رمز دوم یک‌بار مصرف نصب کنم؟ اونوقت این یه خورده عجیب و مسخره نیست آیا؟ و نود و شش درصد باقی که گوشی هوشمند ندارند دقیقا باید چیکار کنن اونوقت -بازم- آیا؟
۲. یعنی واقعاً چند وقت دیگه در پاسخ به این سوال که «بچه‌ی کجایی؟» باید بگیم: «تهران جنوبی، غربی، شرقی، شمالی، مرکزی»؟ این هم یه‌
یه اخلاق فکر میکنم بدی که دارم و خودمو آزار میده این هست که یسری چیزارو فراموش نمیکنم :( توی ارتباطم با دیگران. زود رنجی نمیتونم اسمشو بزارم که از همه چیز ناراحت میشم اینجوری نیست. چیزایی هست که شاید هرکسی جای من باشه ناراحت میشه ولی فکر میکنم بقیه فراموش میکنن. اما یاد من میمونه مثلا اگه کسی یه جا مسخرم کنه یا حرفی بزنه که واقعا ناراحت کننده باشه باعث میشه روابطم خیلی زیاد نباشه. یعنی دست خودم نیست با اون آدم دیگه خیلی راحت نمیمونم. به نظر خود
قبلن واسم بیان یه جوری بود....
یه وبلاگ مسخره!
توی بلاگ بیان نه میشد کد جاوااسکریپت بذارم...
نه میشد فیلم آنلاین یا موزیک پخش شه...
و نه میشد کد تغییر شکل موس یا باران حباب یا قلب بذارم...
فک میکردم یکی از مسخره ترین سیستم های وبلاگ نویسی بلاگ بیان هست...
بزرگ و بزرگ تر شدم... شروع کردم به یاد گرفتن html و css تا بتونم خودم قالب بلاگفای خودم رو تغییر بدم...
وقتی داشتم یاد میگرفتم یه مطلبی توجه منو جلب کرد!
نوشته بود: جاوااسکریپت... نابودگر پنهان
خلاصه اینکه
باز دوباره از تجربه درس نگرفتیم و درباره مسئله ای مهم و بحث برانگیز چت کردیم:( نتیجه ش شد چی؟؟ اینکه طولانی ترین دعوا و بدترین دلخوری رو رقم زدیم! و تا حدود ۳ نصف شب طول کشید بحث. چیشد؟ یه سوءتفاهم بسیار مسخره ک برای مهدی پیش اومد و یه سوال و تعجب مسخره تر از طرف من ک باعث شد اون بشدت برنجه و بخواد بره یهویی وسط بحث. و من ک حس میکردم دلم واقعا داره میشکنه. سر چی؟ سر برداشت مسخره م و مهدی ک نمیفهمید حرفاش چه منظوری رو ب من میرسونه و سنگینه برام. هرچی
این فیلم سبک اکشن تخیلی هست
سازنده اش مجموعه "مارول" هستش که اونایی که این مجموعه رو میشناسن کلا فیلمای ابرقهرمان ها رو میسازه و کلا تو این فاز هاست
بخاطر همینم کلا فیلماش دو دسته اند یا اونایی که همه یه تیم شدن و علیه یه دشمن میجنگن
یا اونایی که دونه دونه زندگی نامه یک ابرقهرمان دقت داره و در موردش بحث میکنه
اینم خب در مورد ثور پسر اودین هست و اینکه چجوری از یه واقعه جلوگیری میکنه و داستان های خودش رو داره
بنظر شخصی من خیلی تخیلی و خیلی مزخرف
این فیلم سبک اکشن تخیلی هست
سازنده اش مجموعه "مارول" هستش که اونایی که این مجموعه رو میشناسن کلا فیلمای ابرقهرمان ها رو میسازه و کلا تو این فاز هاست
بخاطر همینم کلا فیلماش دو دسته اند یا اونایی که همه یه تیم شدن و علیه یه دشمن میجنگن
یا اونایی که دونه دونه زندگی نامه یک ابرقهرمان دقت داره و در موردش بحث میکنه
اینم خب در مورد ثور پسر اودین هست و اینکه چجوری از یه واقعه جلوگیری میکنه و داستان های خودش رو داره
بنظر شخصی من خیلی تخیلی و خیلی مزخرف
امروز داشتم غده های بدنو درس می دادم و ناهنجاری های ناشی از کم کاری یا پرکاری اونا رو به بچه ها می گفتم. به غده تیروئید که رسیدم گفتم از علائم پرکاری تیروئید می تونه این باشه که با وجود مصرف غذای زیاد فرد کاهش وزن داره.
یکی از بچه ها گفت عععع! خوش به حالشون، کاش منم پرکاری تیروئید بگیرم لاغر شم!! (با اینکه چاق نیست و فقط هیکل توپری داره)
وقتی اینو گفت همه خندیدن. از بس آرزوی مسخره ای بود. 
با خودم فکر می کردم خیلی از آرزوهای ماهم واسه خدا همینقدر م
بی حوصله‌ترین آدم روی زمین ام...حالا که این روزها می‌گذره و رهگذران اخمالو به من چپ چپ نگاه می‌کنند . گاه دست‌های سیاهشان را از جیب های خالی خود درمی‌آوردند و درگوش بغل دستی‌شان نگه می‌دارند و در باب من پچ پچ می‌کنند. من آدم عجیبی‌ام آره آره ممنونم بابت یادآوری‌تان
حتما گوشه‌ای از ذهنم هک می‌کنم شما را. اما گذر که کنم شما را هم از یاد می‌برم.
راستی می‌دانستی که همین چند روز پیش با تبر زخمی‌ات کردم. یادم نمی‌آید شاید گوشه‌ای از جنگل پر
به قول صادق که امروز باهاش آشنا شدم -صادق "انسان‌شناسی" می‌خونه- :همه‌چی از ادبیات شروع می‌شه.
 
به قول یه بنده خدایی که امروز توو مترو باهاش صحبت کردم:مسخره‌تر از ادبیات نیست! فرض کن یه روانی که آدم‌ها بهش می‌گن نویسنده (!)، می‌شینه برای خودش هفتصد صفحه کتاب می‌نویسه. آخه مرتیکه احمق (!)، آخه خَر (!!)، تو اگه دیوانه‌ای و می‌خوای مُخِت رو با این خُزَعبَلات و چَرَندیات پُر کنی، به ما چه! برو توو کوه با سنگ‌ها صحبت کن تا خالی بشی بدبخت (!). بعد حا
قرار بود دیگه منفی نویسی نکنم اما نمیتونم...خیلی احساس بدبختی میکنم خیلی...
احساس میکنم سربار خانواده م و این احساس هم درسته....هیچ چیز برای افتخار کردن ندارم جز بغضی که بعد مدت ها شکسته و یکم اروم ترم میکنه.
اونقدری احساس بدبختی میکنم که الان اگر فرشته مرگ بیاد سراغم با سر میپرم بغلش و میگم تمومش کن لعنتی... تمومش کن...
احساس خواری میکنم .احساس ذلت... نمیتونم توضیح بدم چون واژه ای ندارم...
خدایا لطفا اگر واقعا همه چی درست میشه فردا بیدارم کن...اگر ال
هفته گذشته  به اتفاق  همسرم  رفتیم  زیارت  امام رضا (ع) در شهر مشهد .در کنار  حرم امامان ،مخصوصا  حرم امام حسین  در کربلا  یک احساس  آرامش ولطافت خاصی وجود دارد  که در هیچ  مکان  دیگری  احساس  نمیشه  من این  احساس را به خاطر حضور فرشتگان  خدا  میدانم  که در آن مکان دارای تجمع بسیار میباشندوپس از زیارت و  درددلکردن ودرخواست بهترینها برای خودم  تا تمام  انسانهای  روی این کره خاکی،احساس   آرامش  روانی وآسودگی خاطری  در انسان ایجاد  میگردد  
بیان خیلی بیخود شده
اکثر دوستام وبلاگاشون و حذف کردن
باقی هم فعالیتی ندارن سه چهار نفری موندن اونام نا پدیدن.... 
کلا خیلی فضای بیان دلگیر و مسخره شده!!! 
وقتی از رفتن حرف میزنیم همه اصرار دارن نه بمون بمون! 
ولی خودشون میرن بی صدا یهویی 
بعد که میمونی دیگه کسی سراغی ازت نمیگیره
کلا فضای سرد و بی روحی شده اینجا دیگه اصلا دوسش ندارم
شاید یه عده هنوز خجالت بکشن از گفتنش. یا یه عده احساس
کنن واقعاً بزرگ شدن. یا یه عده مخالف باشن با این کار یا یه عده واقعا
بزرگ شده باشن!
ولی نمیدونم از کی و از کجا یاد
گرفتم با خودم صادق باشم و طور دیگه ای وانمود کردن، اسمش بزرگ شدن نیست. لااقل برا من. یاد گرفتم اینکه سوزن بزنم به بادکنک دلم و مستقیم سوت بکشم
و خالی شم و بگم که فلان نقطه ضعف رو دارم، خیلی بهتر از اینه که به همون
حالتِ باد کرده، رفتارایی رو نشون بدم که داد میزنن اون نقطه ضعف رو د
پسر یکی از فامیلهامون یکی دو هفته دیگه عروسیشه و دیشب مادر پسره باهام تماس گرفت که واسه مراسم بازدید جهیزیه عروسش دعوتم کنه.منم گفتم ممنون که باهام تماس گرفتید.زحمت کشیدید ولی راستش من مراسم جهیزیه هیچکس نرفتم و از این به بعد هم نمیرم.کلا اینجور مراسم ها نمیرم...
بعد از دیشب هی نگران اینم که ناراحت نشده باشن،حرف و حدیث درنیارن(اخه خیلی حساسن)
ولی الان با خودم فکر میکنم میگم وقتی من معتقدم یه کاری غلطه و نباید انجامش داد باید پای اعتقادم و عوا
بسم‌الله
بعضی حرفای کوچیک چقدر آدم رو می‌رنجونه و تو نباید بذاری که دلت بگیره و ناراحت شی چون ارزش نداره!
اما این منطق درست نیست، که خودمونو بزنیم به بی‌خیالی و نذاریم بهمون بربخوره و درنتیجه طرف مقابل هم بیشعور باقی بمونه و نفهمه که رفتارش اشتباهه!!
ذهنم درگیره همش ...
پروژه: ارائه فردا، نتایجم، برخورد استادم، مقاله‌ای که چکش نکردم
دانشگاه: انتخاب واحدم که نکردم، شهریه این ترم که ندارم فعلا
کارم: روتین شدنش، پیگیری کارهایی که باید یادم بم
واااای نمیدونی چقدر هوسرل و به خصوص هایدگر سخت بود. احساس میکنم مخم خمیر شده :/ چی میشد یکی میومد واسه من توضیح میداد اینارو. خوندنشون خوبه ها ولی یه چیزایی رو نمیفهمی شاید باید کتابای خودشونو بخونم. نمیدونم والا فعلا که ازش عبور کردم شاید بعدا دوباره بخونم بیشتر بفهمم. 
 
نمیدونم چند وقته چرا هی بچه دار شدن میاد تو ذهنم که به نظرم چجوری ملت این قدر بی توجه انجامش میدن. اینقدر انگار کار عادی هست. هرچند که هست اما واقعا به نظر من یه خورده وحشتنا
An Extremely Goofy Movie 2000,BluRay,انیمیشن خانوادگی,داستان انیمیشن An Extremely Goofy Movie,دانلود انیمیشن An Extremely Goofy Movie 2000,دانلود انیمیشن با دوبله فارسی,دانلود رایگان,دانلود زیرنویس فارسی انیمیشن An Extremely Goofy Movie 2000,دانلود فیلم و سریال,دانلود کارتون An Extremely Goofy Movie 2000 720p,دانلود مستقیم An Extremely Goofy Movie 2000 1080p,دوبله فارسی,زبان اصلی,فیلم کمدی جدید,کیفیت بلوری,گوفی,لینک مستقیم,یه فیلم خیلی مسخره,
ادامه مطلب
من یک محجبه ام.... لطفا مرا مسخره کنید.... همانگونه که:
 
نوح را مسخره کردند. (هود (11):38)
 
موسی را مسخره کردند. (شعراء (26): 25)
 
پیامبر قوم عاد را مسخره کردند. (احقاف (46): 26)
 
و در یک کلمه مسخره شدن، تنها شکنجه ی مشترکی بود
 
که همه ی پیامبران آن را تجربه کردند. (حجر (15):11)
 
سخت ترین شکنجه ای که بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) وارد آمد
 
. تا آن که خدا برای دلجویی رحمه للعالمین اینگونه فرمود:
 
(اگر تو را استهزا کنند نگران نباش،) پیامبران پیش از تو را (نیز) ا
"سنگینیم از حماقته.یه چیزی توی سرمه. یه خاطره و شباهت مسخره به این شرایط مسخره تر که داره دیوونم میکنه.سنگینم.یاد اون شب توی ساحل میوفتم. سفر کوچیک یه روزه دور آتیش‌. اون موقع ها غر میزدم که چرا زودتر برنمیگردیم خونه"《چیکار میکنی؟》بی اینکه سرش رو بلند کنه و نگاهش رو از شن های نرم بگیره متوجه حضور یه نفر شد.روی تکه سنگی که توی فاصله کمی از اشلی بود نشست و همونطور که شن روی لباسش رو می تکوند بهش خیره شد.《یکم خلوت کردم. جمع اذیتم میکنه.》دختر "هوم
سلام
من یه دختر 25 ساله ام و یه برادر دارم که 5 سال ازم بزرگتره. تو خانواده مشاجره و دعوا زیاد داشتیم که مسلما رو رفتار و اعصاب و آستانه تحمل همه افراد خانواده تاثیر گذاشته ،ولی مادر و برادرم بیشتر تحت فشار بودن، چون خیلی از بحث ها درخصوص اون ها و با شرکت اون ها بوده. یعنی بابام خیلی زیاد مامان و داداشم رو اذیت میکرد و خب این اثر گذاشته روشون دیگه. ولی خب بابام خیلی منو لوس میکرد. من واقعا از دعواها اذیت میشدم و از زجر کشیدن بقیه زجر میکشیدم. الان
فکر می کنم رابطه مسخره مجازیم واقعا تموم شده، امروزم با حال خراب بیدار شدم به خاطر اتفاق دیروز بعد توی حموم تصمیم گرفتم به اون روانی زنگ بزنم، هنوز حالش خراب بود و خیلی با احساس حرف می زد و یه دفعه ام گریه اش گرفت، گفت همش با خودش درگیره که چرا باید کارایی رو که می کرده نکرده مثلا چرا منو مسافرت نبرده سال اول ازدواج، با خودم گفتم سال آخرم که رفتیم که هنوز جرات نداشتی عکسشو جایی share کنی... حالم خیلی خیلی خراب شد بعد حرف زدن باهاش، به کپتال بی هم ه
 
 
 
نمیدونم تا حالا شده از خودتون متنفر شده باشین! از اینکه مجبور به تحمل کسی مثل خودتون هستین ناراحت باشین و اعصابتون خورد باشه. تا حالا  شده فقط احساس بیهودگی بکنین. به خودتون نگاه کنین و تو دلتون بگین چقدر بی مصرفی! ای کاش هیچوقت بدنیا نمیومدی. شده اونقدر احساس کسالت و بی حوصلگی بکنین که حتی نای بلند شدن از سرجاتون رو نداشته باشین! از همه ی ادم و عالم فراری باشین و تا اسم مهمون میاد عزا بگیرین. شده هزار بار برنامه بچینین تا روزتون رو طبق بر
سلام. خبری نیست جز اینکه از سرخوشی های آغازی مسیر کاسته شده است از روزهای بخشیده شدن. یادم رفت به تو بگویم که حالم خوب است نمیدانم چرا، طبیعی تر بود که نباشد اما هست. یادم رفت برایت بگویم که به چه فکر می کنم: به اینکه همه ما می توانستیم قهرمان باشیم و آسودگی خاطری داشتیم به اندازه ی "محمد زارع"*. برایت نگفتم که روزی بالاخره دیر خواهد شد شاید در یکی از همین روزهای جوانی...
راستی حالت خودَت چطور است؟ نگو که خسته و آزرده ای یا که احساس میکنی از چشم دی
این چند روز احساس می کنم که دارم توی شهر مردگان زندگی می کنم. امروز وقتی داشتم مسیر بین خوابگاه و دانشگاه رو می رفتم، احساس میکردم که دارم توی خرابه ها قدم می زنم. نه فقط من که توی خوابگاه توی دانشگاه هر کی رو می بینم احساس می کنم روی همه مون گرد افسردگی و ناامیدی نشسته.
بعله؛ گربه ای که روی نقشه ی جغرافیا، آشناست رو سگ سیاه افسردگی بلعید.
دی‌شب از شاپور بنیاد تو استوریم نوشتم:
« دیگر
نه می‌گریزم
نه به فتح جهان‌های متروک می‌روم »
از دی‌شب سبکم. رهام. مثل بغضی که گریه شده باشه. مثل یه چیزی که تو حلقم بوده باشه و بتونم بیارمش بیرون..حالا راحت نفس می‌کشم. مثل زنجیری که به پام بوده و‌ نمی‌تونستم راه برم..حالا‌ می‌دَوَم. مثل دستبندی که به دستم بوده و دستام رو به هم چسبونده بوده... حالا می‌رقصم
درد و جای حالت قبلی رو تن و روحم مونده اما فعلا تو حال و هوایِ لذت رهایی ام، خیلی به جایی
سایگل عزیز سلام.کاش تو یک آدم فضایی باشی. راستش - متأسفانه یا خوشبختانه- من زیاد به وجود فضا و کهکشان و این‌ها اعتقاد ندارم، ولی دلم برای تو تنگ شده‌‌، چون دلم می‌خواسته دلم برای کسی تنگ شود که مرا نمی‌شناسد. تو مرا نمی‌شناسی نه؟ بهتر. وقتی نشناسی‌ام شاید بتوانم برایت حرف‌ بزنم. هر چند نمی‌توانم. تو از به وجود آمدنت تا به حال چند بار عوض شده‌ای؟ تغییر برایتان چه طور معنا می‌شود؟ احساس می‌کنم مثلن وقتی وارد یک دوره‌ی جدید می‌شوید پوستت
مقطعی بود کههم مطالعه زیادی داشتم
هم یادگیری پیوسته 
اما
احساس سنگینی می کردم
احساس بدی همراه من بود
بعد از مدتی تامل و تفکر متوجه شدم که
دلیل این حال بد با وجود مطالعه فراوان 
اینه که به معلومات خودم عمل نمی کنم
به نظرم می رسه 
بجای مطالعه زیاد، عمل اندک
باید رفت به سمت
مطالعه مناسب و کم، عمل زیاد و پیوسته
حال روحیم داغونه. یه کوه از نفرت و بغضم
حالم از همه کس بهم میخوره
و سریع به گریه میفتم
و جایی رو ندارم که برم
و احساس تنهایی باهامه
و احساس پوچی
و احساس بی لیاقتی
نمیتونم پول آنچنانی دربیارم
(کمی دارم درمیارم البته)
و چی؟
و حس میکنم پروداکتیو نیستم 
و همه اینا باعث میشه با کوچکترین جرقه ای به گریه بیفتم....
واقعا راهی هست من از این خونه برم؟؟؟
بسم‌الله
اصلا نفهمیدم آبان چطوری گذشت!
امروز آخر آبانه و این ماه هم پر از چالش و اتفاق و ماجرا بود.
جلسه با استادم و اینکه گفت میتونم دفاع کنم اما اون ایراد لعنتی که پیدا نمیشه و دانشجوش تن و بدن منو میلرزونه که این ایراد اساسی داره!!
ارائه دیروز مانا و شروع دو هفته پرکار و پر استرس ...
احساس می‌کنم مغزم گنجایش نداره، داره می‌ترکه، حتی تو خوابم مغزم استراحت نمی‌کنه ازخپاب که بیدار میشم خسته‌ترم ...
چرا این پایان‌نامه عزیزترازجان تموم نمیشه؟!
در یک روز گرم بهاری هوای دلم ابری است .... 
ابرهایی که با احساس بارور شده اند ....
دلم برای ماندن در مسیر احساس، از هر لحظه آماده تر است ...
همچون صیدی که بی تاب شکار شدن باشد میخوام بگریزم از شکارچیان خوش رنگ ....
راهم آسان نیست ولی تو هستی ....
پس آسان است ....
درد زیاد است ولی دوا هست ....
پس آسان است ...
دیو هست ولی فرشته بسیار است ....
پس آسان است ....
دکتر کیم مارتز استاد روانشناسی و مسوول مرکز روانشناسی دانشگاه آلبرتا کانادا مقاله ای در باب مقایسه عشق سالم و ناسالم ارائه کرده اند:
عشق سالم: هر فرد محترم  است و  نیازهایش در نظر گرفته می شود.
عشق بیمار: احساس فشار می کنید از اینکه باید به فرد دیگری تبدیل شوید تا با شریکتان متناسب باشید.
عشق سالم: اعتماد و صداقت پایه اصلی رابطه هستند.
عشق بیمار: بی اعتمادی و احساس نا امنی در رابطه دیده می شود و افراد مرتب یکدیگر را چک می کنند.
عشق سالم: ارتبا
هادس به اعتقاد یونگ خدای دنیای زیرین، مردگان و قلمرو ارواح است.
هر وقت افسرده هستید هادس شما را به دنیای خود می برد؛ در قدیم یاد و نامی از هادس نمی آوردند زیرا معتقد بودند بد شگون است و خدای دنیای مرگان اند.
ویژگی ها هادس:
*هادس انسان را از زندگی دور می کند*هادس غم درونی دارد.
*انسان را به بی مسئولیتی میکشاند.
*اگر خشم و ناراحتی را زیاد سرکوب کنیم در درون ما جمع میشود و شخصیت هادس بروز می کند و بیماری جسمی ایجاد میکند.
*مردان هادس انرژی منفی دارند.
احساس از همان ابتدا کودکی بازیگوش بود ...
نیاز به تربیت داشت ....
کم کم بزرگ شد ...
بزرگ و بزرگ تر ...
دیگر شب ها بی تابی خود را نگه می داشت و اشک میریخت ولی بقیه را خواب زده نمی کرد ...
یاد گرفت که باید برای ابراز وجود و خواستگاری از دختری که نامش عاطفه بود اول از پدر و مادر خود اجازه بگیرد ...
پدر و مادر احساس ؟
آری ....
پدر و مادری که احساس را در دامان چشمان فروافتاده ی خود پروراندند ... 
حال باید برای فرزند خود به خواستگاری عاطفه بروند .... 
عاطفه را از مدت
بنظرم  تمام آدم هایی که یه حجم زیادی از احساس درون شون هست؛ به شدت میتونن احمق باشن.
آدم های عاشق ، به اندازه احساس شون میتونن گول بخورن.
هیچ وقت رو کسی سرمایه گذاری نکنین. چون همه ش به باد میره. و همچنین شما اونو برده خودتون میخواین به هر میزانی که براش محبت خرج میکنین.
ارتقا یافته انسان؛ موجودیه که احساس نداره.
عاشق شدن رو نداره و فقط میتونه خوش بختی رو حس کنه.
داشتم فیلم عروس دریایی رو میدیدم...
اگه میخواهید ببینیدش پست رو نخونید.
.ماجرای یه دختر نوجونه که از خواهر و برادر کوچیکش مراقبت میکنه و مادرش به نظر میرسه دوقطبیه.
خیلی بلا و بدبختی سرش میاد انقدر که مجبور میشه به خاطر سیر کردن خانوادش تن ف ر و شی کنه .
آخر ماجرا وقتی مادرش توی دوره شیداییه میفهمه که مادرش میدونه این دختر چیکار کرده و میخواد برای پول درآوردن این کار رو بکنه .
دختر پر از خشمه دوچرخه اش رو برمیداره که بره .که ترکشون کنه...
وقتی با
صبحی رفتم پارک سر کوچه، چند دوری دویدم. چه می‌دونم، شبیه این گوشت‌های یخ‌زده شده‌م. برای صبحانه یک روز در میان خامه با مربا و تخم مرغ می‌خورم و ترتیبشون را قاطی نمی‌کنم. ولی صبح‌ها چایی نمی‌خورم که اون رو با عطر کسی هم بزنم، قهوه می‌خورم با یک تکه کلوچه که خانگی نیست. روزهایی که سر کار می‌رم حالم بهتره، هر چند اونجا هم تبدیل به برج زهرمار شدم ولی کارم رو می‌کنم و وسط کار کلی ایده برای نوشتن سراغم میاد. ایده‌هاش مسخره‌ن و شما نمی‌خواید
من + : بیا بدووییم
_ : دیوونه شدی دختر
+ : آره
+ : بدوییم ؟
_ : مسخره مون میکنن 
+ : نگاه اون سمت اون دو تا مرغ
عشقها هم دارن میدویین 
_ : عزیزدلم بچه نشو میخندن 
میگن نگاه پسره پا ب پا دختره داره
میدوییع
+ : بذا مسخره کنن 
بذا بخندن 
ولی ارزششو داره که
دل منو شاد کنی 
و با تو که بدوییم از تهـ
دل بخندم و یه خاطره
قشنگ بسازی واسه هر دو مون
_ : از دست تووو دختر باشه
دستمو بگیر 
+ : ۱ ...۲...
_ : ۳ بدوووو
نفس نفس +: تو که از من بچه تری
_ : پا به پای تو بچه میشم
# خیال پرداز
سلام
این روزها خیلی احساس خستگی میکنم با اینکه شب ها زود میخوابم. 
قرص آهن، ویتامین ب، کلسیم و .. فایده نداره.
مدام احساس خستگی میکنم.
امروز تا این لحظه فقط یه مقاله خوندم. البته مقاله مهمی بود.
دمنوش های مختلف میخورم.
تا الان که فایده نداشته از صبح که اومدم سرکار خوابم میاد. 
تا شب که بخوابم وضع همینه
ترم دوم یکی از اساتید آزمایشگاه‌مون در وصف پروژه‌ی کارشناسی اینطور میگفت زمانی میرسه که دیگه از این دکمه‌ی استارت سیستم حالتون بهم میخوره. خواستم بگم اگه اون موقع تو دلم مسخره‌ت کردم و خندیدم بهت، شکر اضافه خورده بودم. 
فیلم بلند
مسخره‌باز | همایون غنی‌زاده | فیلمنامه از همایون غنی‌زاده | ۱۳۹۷
 

ضدیادداشت
نقد فیلم
ارزیابی: فاجعه
 
«ارجاع
می‌دهم؛ پس هستم!»
 
اگر تا به حال
فرصت تماشای «مسخره‌باز» غنی‌زاده را نداشته‌اید، قطعا کار بسیار واجب و مهمّی
داشته‌اید والّا تا به حال باید فیلم را تماشا کرده باشید. هر چند که فیلم را ابدا
دوست نداشتم، امّا، به همه دیدن این فیلم را توصیه می‌کنم.  اندر احوال فیلم صرفا این را بگویم که مسخره‌باز،
اجتماعی نیست؛ اصلا، فی
نوشته سون بیلین پیپل این د ورلد اند ای هو‌ تو فرندز. 
آی دلم میخاد استوری کنم بنویسم سون بیلین پیپل این د ورلد اند ای هو “نان”!!! هاها! حس مسخره‌ایه. 
مغزم ب هرحااااال ی چیزی پیدا میکنه که خودشو ازار بده. دچار بدبختی طلبی‌ام! (حالا میگم دقیقن منظورمو.) ولی برا این جمله اینکه امروز پس از اینکه خودمو نسبتا از هرچیزی رهانیدم، امشب به این نتیجه رسیدم واقعا دلم میخاد برم زندان!!! واقعا دلم میخادا! ینی درین حد ک مثن ی کاری کنم ی ی ماهی بیوفتم زندان بع
حین خوردن اسنک مقداری سس می‌ریزه‌ روی تی‌شرتم. ولی سس‌ها ثابت می‌مونه، انگار ریخته باشه روی یه طاقچه. در صورتی که طاقچه‌ای در کار نیست. سینه‌ی یه مرد باید پهن و تخت باشه. ولی چیزی که من دارم فاصله‌ی زیادی با یه سینه‌ی تخت و پهن داره. تصویر غم‌انگیزیه. کاش کارگردانی بود و این غم رو به تصویر می‌کشید. غمی توأم با شرم. توی تبلیغات سایت سفارش‌دهنده‌ی غذا عکس یه احمق چاق رو گذاشتند که با ولع دلپذیری داره اسنک می‌خوره. با دست‌های سسی و خیره به
حین خوردن اسنک مقداری سس می‌ریزه‌ روی تی‌شرتم. ولی سس‌ها ثابت می‌مونه، انگار ریخته باشه روی یه طاقچه. در صورتی که طاقچه‌ای در کار نیست. سینه‌ی یه مرد باید پهن و تخت باشه. ولی چیزی که من دارم فاصله‌ی زیادی با یه سینه‌ی تخت و پهن داره. تصویر غم‌انگیزیه. کاش کارگردانی بود و این غم رو به تصویر می‌کشید. غمی توأم با شرم. توی تبلیغات سایت سفارش‌دهنده‌ی غذا عکس یه احمق چاق رو گذاشتند که با ولع دلپذیری داره اسنک می‌خوره. با دست‌های سسی و خیره به
نا امید شدم
 
شما وقتی نا امید میشوید چیکار میکنید؟
وقتی دلتان میگیرد؟
وقتی در شبکه های اجتماعی کسی به شما اهمیت نمیدهد؟
وقتی احساس میکنید تنهایی؟
وقتی دوست دارید لم بدهید و غصه بخورید؟
وقتی احساس میکنید احساس خوبی ندارید؟
 
شما را نمیدانم ولی من هیچکاری نمیکنم.
 
اهنگ های غمگین گوش میدهم چون حال میدهد. گریه میکنم چون خالی میشوم. کتاب میخوانم تا یادم برود. سعی میکنم بیروت روم تا یادم رود. اما بعضی اوقات خوبی نمیشود. انگار میگوید نیاز به زمان
رو پشت بوم،احساسی مثل اسارت،انگار که صدایم را،بغضم را زندانی میله های اتمسفر کرده باشند،انگار که قید و بند موضوعات نفسم را گرفته باشند و در خلا از هیچ تنفس کنم،گرشا رضایی می خوند:من از هوای بی تو بیزارم
دلم آزادی می خواست،چم شده بود؟بعد خوندن یک بند از اون کتاب،بعد از پی بردن که چقدر وجود دارم!من هستم امادیگر چیزی را درک نمی کنم،فکر نمیکنم چیزی جز من وجود داشته باشد،باشد...باشد،لحظه ای میرسه که افکارم آشفته میشه،میخوام به هیچی فکر نکنم،ولی
 
 
محمد فاضلی– عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی
 
✅ خدا کند شما با احساس تلخ «بی‌شرفی» (شاید شما واژه بهتری داشته باشید) دست به یقه نشده باشید، اما خودم با این ناخرسندی درگیر شده‌ام (گاه به گاه) و هم کسانی را دیده‌ام که مستقیم به این احساس اشاره می‌کنند یا عباراتی برای توصیف احوالات روحی‌شان به‌کار می‌برند که بیانی دیگر از همین احساس و رنج اخلاقی ناشی از آن است. چرا چنین می‌شود؟
 
✅ انسان موجود اجتماعی است و حس اخلاقی بودن ما تا اندازه
شاید برایتان جالب باشد بدانید که در آناتومی بدن انسان عضوی یافت می‌شود که قادر نیست درد را حس کند و از قضا یکی از مهم‌ترین اعضای بدن انسان نیز به شمار می‌رود.
بدن انسان از هزاران رشته تار عصبی تشکیل شده است که در هر لحظه می‌توانند به ما احساس درد را منتقل کنند. با این حال یک عضو وجود دارد که با این حس بیگانه است و نام آن مغز است!
برای اینکه دریافت چرا مغز نمی‌تواند چنین حسی را دریافت کند باید به مکانیزم احساس درد در بدن مراجعه کرد. گیرنده‌ها
تولد پانزده سال و چهارماهگی ام :)
به همین زودی، چهار ماه گذشت. من دختر بهارم و بهار را خیلی دوست دارم. با این حال گاهی تصمیم میگیرم عاشق پاییز باشم. که فصل تکاپو و تغییر است. معلوم است که بهار هم هست. اما هرسال بهار به نحو ناجوری به درس خواندن و آمادگی برای امتحانات آخر سال می گذرد. آنقدر که متوجه رفت و آمدش نمی شوم. نه اینکه نشوم. لذت کافی را ازش نمی برم.
نامه ای که پاییز پارسال خود چهارده سال و چندماهه ام به خود پانزده سال و چندماهه ام نوشته بود، پ
سلام دوستان
ببخشید من یه مشکلی دارم، اونم نحوه ی برخورد با همکلاسی هام هست. چون رشته من حدودا ۷ سال طول میکشه متاسفانه یا خوشبختانه بچه ها با هم خیلی صمیمی میشن. اکثریت قریب به اتفاق همدیگه رو با اسم کوچیک صدا میزنن و ارتباط و صمیمیت زیادی بین بچه ها هست.
خصوصا هم که هر تو کلاس چند تا اکیپ هست و تو هر اکیپ هم حداقل دو مورد رل هست. بچه ها تو همون اکیپ دیگه خیلی صمیمی ترن. من نه خودم نه خانواده ام دوست نداریم که این صمیمیت بین من و همکلاسی های پسرم ا
 -نمی دانم با کلمات بیان کنم، یا اصلاً می شود که با کلمات بیانشان کرد؟ این دو آیا مگر از یک دنیا اند که حال یکی شان بخواهد دیگری را توصیف کند؟
احساس
به همین سادگی بیان شد...؛ دریغ از اینکه لطف کند ذرّه ای از آن حس را بهتان منتقل کند، در پنج حرف و یک کلمه می گوید و کلک اش را می کند.امّا آیا خود احساس به همین راحتی ها ول می کندت؟مگر یک موسیقی که با روح و روان ات بازی می کند [البتّه اگر اعتقادی به روح وجود داشته باشد :) ] ، فقط با همان یک بار شیفته شدنش
ایمان آوردم
مرد جوانی که مربی شنا و دارنده چندین مدال المپیک بود،به خدا اعتقادی نداشت.او چیز هایی را که درباره خداوند و مذهب می شنید مسخره می کرد.
شبی مرد جوان به استخر سرپوشیده آموزشگاهش رفت.چراغ خاموش بود،ولی ماه روشن و همین برای شنا کافی بود . مرد جوان به بالاترین نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود.
ناگهان سایه بدنش را همچون صلیبی بر روی دیوار مشاهده کرد.احساس عجیبی تمام وجودش را فرا گرفت.
از پله ها پائین آمد و به
هم وزن غزل های منی ای غزل من
حوای منی ، لیلی و شیرین، عسل من
در خاطر من مانده هنوز آهوی چشمت
جای تو همین جاست فقط در بغل من
احساس من احساس قشنگی است یقینا
مدیون من پس تو فقط در قِبَلِ من
من مانده ام اما تو چرا رفته ای از دل
حیرت زده ام من خود من از عمل من
بی تو دگر از حال دلم هم خبری نیست
من منتظرم تا برسد پس اجل من
                        28/4/1398
بسم الله
 
این روزها زیاد از امام عصر علیه‌السلام می‌شنویم. مطالب مختلف با هشتگ‌های گوناگون؛ اما مضمون واحد: درخواست #ظهور_منجی. این درخواست می‌تواند اتفاق مبارکی باشد؛ (و واقعاً هم شاید ما به روزی که باران می‌بارد و زمین مرده را حیات می‌دهد نزدیک باشیم.) اما جاهای تأملی نیز در این قضیه وجود دارد. چه شد که ناگهان ما به یاد ایشان افتادیم؟ بی‌گمان این ماجرا ربط مستقیمی به همه‌گیری #کرونا دارد؛ بیماری‌ای که هنوز درمانی ندارد. ما با خلأیی مو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها