نتایج جستجو برای عبارت :

به زمان می نگرم

سربار غم خود شده ام  میچکم از سر یک خار درون دل شب
که از ساقه ی یک گل بی رنگ به بیرون جسته
میچکم از دل یک فرض محال به یک کاسه ی شک
یا که از فرط فراق من و اندیشه ی روز
میچکم روی زمین یک خواب
به زمان می نگرم 
راهزن می آید در یک آن
کاروان رویا را به یغما می برد
به زمان می نگرم 
در مرگی به تن مردی خوش آمد میگفت 
مرد بی چاره به دربان خیره
به امید خواب دیدن زیر لب از طرب صبح میگفت 
به زمان می نگرم 
سربار غم خود شده ام
جام از دست من افتد به درون یک راز
راز از
قدم بر قصر باشکوهش می نهم و حسی عجیب از سوی او مرا در بر می کند.
نسیمی ناآشنا همچون فرمانروای شهر دستانم را لمس می کند. گویی سخنانی ناگفته دارد. .
اینبار به حرم سرای زرینش می نگرم و می نگرم به دروازه های فولادینش که چطور اهالی ایمان و مردم گنه کار را مجذوب خود می کند. می نشینم و باز می نگرم به پسری جوان که بر روی صندلی چرخ دار دستان مادر پیرش را می فشارد و می نگرم به اشک های همان مادرپیر . انگار تمام دنیا با خنجری قلبش را نشانه گرفته بودند و او در ان
 
به آینه که می نگرم پیر شده ام
و خطوط شکسته ای بر دیواره ی چهره ام به من می خندد
به آینه که می نگرم حتی
خاطرات زیباییت را گرد و غبار زمان پوشانده است
و این تنها باد پاییزی ست که مانده است
به آینه که می نگری شاید هنوز زیبا مانده ای
بی هیچ خط شکسته ای
و روزهای پاییزی سرکشی ات شاید هنوز زنده اند
بی هیچ سد نشسته ای
به آینه که می نگرم افسوس
تنها منم و این همه خطوط شکسته...
زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زم
ماریای خوبم اکنون یک سال و چند قرن است که تو را ندیده ام و دستهایم دستهای تو را نبوسیده اند و لبهایم لبهایت را نوازش نکرده اند، مهربان زیبا رویم من به نسیمی که عطر موهای تو را احساس میکند حسادت میکنم و به مردمی که نفس می کشند هوایی را که به نفس های تو آغشته شده به دیده ی نفرت می نگرم.
دل را گاهی باید شست بر مجنون بیدی آویخت
زل زد به دل و فریاد برآوردتا کی گل آلود تو را آویخت؟
+ ای کاش میشد دل را همچو نوزادی که از شیر می گیرند با شکلاتی سرش را شیره مالید و ترک عادتش کرد! دل را شاید گفت همچو دختر بچه ایست که عروسکش را هرچند زشت باشد را با زیباترین و گرانترین عروسک دنیا عوض نمیکند!
+ این در ذهنم عمیقتر در حال رشد کردن می باشد وقتی که هر دم به عاشقانه هایش برای دگری می نگرم و باز می نگرم...
+ ای یار این چندمین شبیست که در هوای تو از خو
دل را گاهی باید شست بر مجنون بیدی آویخت
ذل زد به دل و فریاد برآوردتا کی گل آلود تو را آویخت؟
+ ای کاش میشد دل را همچو نوزادی که از شیر می گیرند با شکلاتی سرش را شیره مالید و ترک عادتش کرد! دل را شاید گفت همچو دختر بچه ایست که عروسکش را هرچند زشت باشد را با زیباترین و گرانترین عروسک دنیا عوض نمیکند!
+ این در ذهنم عمیقتر در حال رشد کردن می باشد وقتی که هر دم به عاشقانه هایش برای دگری می نگرم و باز می نگرم...
+ ای یار این چندمین شبیست که در هوای تو از خو
پتوی گرم ابرها تمام شهر را در آغوش کشیده. به دور دست‌ها که می‌نگرم، هیچ چیز نمی‌بینم، جز تودهٔ سیمابگونی که گویی تا بی‌نهایت ادامه دارد. یک‌جور عدم که دلم می‌خواهد در آن حل شوم و تمام این لاوجود را در آغوش بگیرم.
اما هرچه جلوتر می‌روم هستی بیشتر توی چشم و چالم فرو می‌رود. زمین، درختان، ماشین‌ها، دیوارها، آدم‌ها، آدم‌ها، آدم‌ها... و همهٔ ما محکومیم به بودن.
امروز هشتِ هشتِ نودوهشت بود. از مدت‌ها قبل، می‌دانستم که این تاریخ، تاریخ مهمی‌ست! منتظرش بودم؛ با ترس و لرز! 
امروز، نشستم به تماشای داستان اسباب‌بازی‌ها. Toy Story. قسمت چهارم. من از قسمت دومش دیده بودم. آن‌وقت‌ها اینگونه نبود که هر روز یک انیمیشن جدید در بیاید و بگذارند جلویمان که ببینیم! برای همین، «داستان اسباب‌بازی‌ها»، قسمت دوم، با آن دوبله‌ی تکرار نشدنی را بارها دیده‌ام. بارها. بارها. بارها. بارها. 
امروز، سراسر بغض شدم. دیدن همچین
پی آرامش شب می‌گردم. از شب‌ چه می‌شود نوشت؟ که ننوشته باشند؟ همه جهان انگار مواجهه است. مواجهه من با خودم و همه چیز. سیگار توی دستم نفس می‌کشد. به کور سوی زننده‌ی چراغ‌ها از دور می‌نگرم. به رفتن ماشین‌ها از بالای یک‌ بزرگراه. به دویدن انگار یک مسابقه است در گذراندن. ثانیه‌ها می‌چرخند مثل‌ پاهایم پاندول وار. خوابم؟ جهان خواب است؟ یا همه تبدیل شده‌ایم به همان چراغ‌های دور ِ زننده. چه‌چیزی است جهان جر خنکا و یخ‌زدگی مسکوت شب؟
شهید منصور مهدی
فرزند: محمود
ولادت: ۱۳۴۹
شهادت: ۲۷ دی ۱۳۶۵
محل شهادت: شلمچه (عملیات کربلای ۵)
 
 
 
وصیت نامه:
بسم الله الرحمن الرحیم 
آخرین نامه شهید منصور مهدی که در شب عملیات کربلای 5 (که در این عملیات بشهادت رسیدند) نوشته اند.
الهی دنیا همه فانی است .
 الهی ان طردتنی عن بابک فمن
خدایا اگر مرا از درگاهت برانی ،  چگونه از اینکه در آخرت مورد حسن نظر تو قرار گیرم ، مایوس شوم .
لحظات ، لحظات آخر است و زمان پیوستن به دوست نزدیک است. وجد و نشاط خاصی بین
پادشاه مشهد
بوی عشق می شنوم؛ عشقی پابرجا که تا ابدیت استوار خواهد بود . بازهم  می شنوم نغمه ی کبوتران سپید بال را که بر تمام قصر حکم می رانند گویی امید های مردمِ غرق در تاریکی را حمل می کنند.
قدم بر قصر باشکوهش می نهم و حسی عجیب از سوی او مرا در بر می کند.
نسیمی ناآشنا همچون فرمانروای شهر دستانم را لمس می کند. گویی سخنانی ناگفته دارد... .
اینبار به حرم سرای زرینش می نگرم و می نگرم به دروازه های فولادینش که چطور اهالی ایمان و مردم گنه کار را مجذوب خو
خستگی بهانه ی جدیدی است ....
دلم کمی دوری می خواهد ،کمی رهایی....
احساساتم کور  شدند ، عقلم کر ....
صم و بکم به تغییرات دنیا می نگرم بدون آن که هیچ گونه تغییری در حالت نشستن تفکرم ایجاد شود....
زندگی مانند رودی روان می رود و من همچنان کنارش نشسته و پا در آب منتظر ....
تغییرات همت می خواهد ولی بهانه ی جدید نمی گذارد....
کمی طغیان نوجوانی می خواهم....تا همچون نوجوانی شوم که برای چیدن پازل هویت خود به هر ریسمانی چنگ میزند....
خستگی بهانه ی خوبی است ،زندگی را ما
هرچه به وضع حاضر می نگرم، بیشتر یقین پیدا می کنم که واقعه ی بزرگ تری در راه است. واقعه ی خافضه ی رافعه ای .. و این مسیر حادثه را دیگر بازگشتی نیست. بیشتر می فهمم که عزلت گزیدن اجباری اهل دنیا برای این است که مدّتی با خودشان خلوت کنند و تفکّر، "که چرا فارغ از احوال دل خویشتنم؟". "کز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود". "یا چه بودست مراد وی ازین ساختنم". راه گریزی نیست. لاعاصم الیوم من امر الله. این بارانی هم که گرفته است و سیلی شده است انگار، آرامش نزدیکی ندا
حالا که سالهای پایانی دهه سوم زندگی‌ام را می‌گذرانم، باز می‌گردم و به گذشته می‌نگرم و از خود می‌پرسم در این سه دهه، حسرت چه چیزهایی را دارم؟ در واقع سؤال اصلی برعکس است. پرسش از این است که از چه چیز بیش از همه لذت برده‌ام؟ امّا این سؤال ممکن است گمراه‌کننده باشد از آن جهت که بسیاری از لذایذ دم‌دستی را متبادر می‌کند. امّا وقتی از خودم می‌پرسم چه کاری بود که می‌توانستم انجام دهم و ندادم و حسرت کدام یک بر دلم مانده است، دقیق و سر راست می‌ر
▫️
از مژگان انسانی
تو را می‌نگرم تا کنارم بنشینی
و دست‌هایت را در گیسوان من نهان سازی
چون نسیم
چون راز جهان...!
#بیژن_الهی
─═┅✰❣✰┅═─
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
توی حال خودم بود و فکرها توی سرم چرخ می خورد. رشته یکی‌شان ادامه پیدا کرد و به این جا رسید که دیدم دور و برم چقدر آدم شصت ساله و همان حدود دیده می شود. دایی و عمو و خاله و... انگار این ها همان دایی و عموی بچگی هستند و همیشه جوان!
بعد تلنگردار بعدی داستان اینجاست: اگر این عزیزان در کانال 60 سالگی پیش می روند [که ان شاءالله عمرشان پربرکت و دراز باشد] و دیگر آن دایی و خاله کودکی نیستند، یعنی من هم دیگر آن کودک نیستم. من هم بخش زیادی از مسیر را آمده ام؛ ف
همینکه بین وجودم خراش می ریزم
به روی گونه دلم را یواش می ریزم
درخت شاید و اما عقیم می ماند
دوباره روی دلم بذر کاش می ریزم
تو را که می نگرم با عروج چشمانم
غزل به پنجه ی پیکر تراش می ریزم
کنار پنجره ، از گَردِ عکس تو، هر صبح
شکر به چای و عسل بر لواش می ریزم
سکوت، فاصله ای بین دستها انداخت
دوباره بین هوا ، ارتعاش می ریزم
خدا ! زلالیِ عشقی بریز بر دستش
به جان ثانیه هایی که پاش می ریزم
رضاسیرجانی
+ تو در مسافت بارانی... که زندگی دو سه نخ کام است... و عمر سر
مامان تو تلگرام می چرخید. یهو جیغ زد:هلللللن. فردا و پس فردا مدارس راهنمایی و ابتدایی کللللل استان تعطیله.
یک صدم ثانیه در شوک بودم، در دومین صدم ثانیه جیغغغغغغغغغ زدم.
پریدم زنگ بزنم به ماریا، تا 3 رو زدم خودش زنگ زد.
_سلام مدرسه را تعطیل شدند رتلابتاحابخایخعبنابحهینهب
_هلن مدرسه ها ذبذبخلیحابخعفحایحابخععفحع
هردو با صدای بلند جیغ زدیم چون با استفاده از روش مردم غارنشین 
ارتباط برقرارکردیم. هردو کاملاااااا هماهنگ قطع کردیم و به نفرات بعدی
در شب کوچک من افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهره ویرانیست گوش کن وزش ظلمت را میشنوی؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم گوش کن وزش ظلمت را میشنوی ؟ در شب اکنون چیزی می گذرد ماه سرخست و مشوش  و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است  ابرها همچون انبوه عزاداران لحظه باریدن را گویی منتظرند لحظه ای و پس از آن هیچ . پشت این پنجره شب دارد می لرزد و زمین دارد باز میماند از چرخش پشت این پنجره یک نا معلوم
تا به حال به این فکر نکرده بودم که چقدر می تواند حالم را بهتر کند،از او پرسیده بودم چی می کند و گفته بود به تو می اندیشم و او هم گفته بود که کجا را می نگرم...گفتم آسمان را...کنارم نشست،آرامشی عمیق وجودم را فرا گرفت،یک لحظه حس کردم که از تصوراتم خارج شده و حقیقی در آغوش گرفته مرا...گفت:مرا پیدا کن...
سکوت کردم و فقط نگاه کردم،ستاره ای در اسمان نبود،چشم هایم را بستم و دوباره باز کردم،چشمک میزد،با دست نشانش دادم و گفتم:یک ستاره می بینم،وتو همان تک ستا
تنها در تو به شادمانی می‌نگرم ری‌راهرگز تا بدین پایه بیدار نبوده‌ام.توی اتاق تبریز دانشجویی ما، دو تا ،ری را بودند که نوبتی از توی ضبط صوت توشیبای قدیمی وارد اتاق می شدند و میان خرت و پرت ها و کتاب ها سرک می کشیدند.یکی ری رای نیما بود که باصدای زخم آجین شاملو خوانده می شد.یکی هم ری رای سیدعلی صالحی که توی صدای خسرو شکیبایی خانه داشت و باور نمی کرد که حال همه ی ما خوب باشد. من این یکی را دوست تر داشتم.عکسش هم روی جلد کاست بود که ابروهای کمانی دا
همه‌ی عمر به دنبال آزادی می‌دویدم، و چون به آزادی می‌رسیدم فریاد می‌زدم "خدایا خدایا مرا اسیر کن!" گویی بند بندِ تنم از هم می‌گسست، زیرا که فقط من آزاد نبودم، تکه‌های وجودم هم آزاد بودند. و نمی‌خواستند که در قالبِ «من» اسیر باشند.
آنگاه فهمیدم که «من» وجود ندارد، مگر در قالب تکه‌پاره‌هایی از کلمات، که ذراتِ سرگردانِ وجود را به هم پیوند می‌زنند تا جهان علی‌الظاهر برقرار بماند.
امشب در آینه به چیزی می‌نگرم که همه‌ی عمر «من‌»اش خوانده
47-  و من کلام له (علیه السلام)
> فی ذکر الکوفة <
کَأَنِّی بِکِ یَا کُوفَةُ تُمَدِّینَ مَدَّ الْأَدِیمِ الْعُکَاظِیِّ تُعْرَکِینَ بِالنَّوَازِلِ وَ تُرْکَبِینَ بِالزَّلَازِلِ وَ إِنِّی لَأَعْلَمُ أَنَّهُ مَا أَرَادَ بِکِ جَبَّارٌ سُوءاً إِلَّا ابْتَلَاهُ اللَّهُ بِشَاغِلٍ وَ رَمَاهُ بِقَاتِلٍ.
خطبه 047-درباره کوفه 
خبر از آینده کوفه 
ای کوفه! تو را می نگرم گویا چنان چرمهای بازار عکاظ کشیده می شوی، زیر پای حوادث لگدکوب می گردی، و حو
دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان
الهی! چون به دیده تأمل می‌نگرم، خود را یتیمی مستحق ترحم می‌یابم که در سرای دنیا واقع شده و نیازمند توجه است. از آن زمان که از دیدار امام زمانمان محروم شده‌ایم، احوال یتیمی را داریم که از دیدن پدر محروم گشته است. ای آنکه نظر بر احوال یتیمان را توصیه و تاکید فرموده‌ای، ما را موفق به دلجویی و همراهی یتیمان نما و خود دلجوی ما باش که خوان نعمت و رأفت کبریایی‌ات گسترده و نقصان‌ناپذیر است.الهی! با امید به مهر و رحمتت
دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان
الهی! چون به دیده تأمل می‌نگرم، خود را یتیمی مستحق ترحم می‌یابم که در سرای دنیا واقع شده و نیازمند توجه است. از آن زمان که از دیدار امام زمانمان محروم شده‌ایم، احوال یتیمی را داریم که از دیدن پدر محروم گشته است. ای آنکه نظر بر احوال یتیمان را توصیه و تاکید فرموده‌ای، ما را موفق به دلجویی و همراهی یتیمان نما و خود دلجوی ما باش که خوان نعمت و رأفت کبریایی‌ات گسترده و نقصان‌ناپذیر است.الهی! با امید به مهر و رحمتت
یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِای تغییر دهنده دلها و دیده‏ ها * ای مدبر شب و روز * ای گرداننده سال و حالت ها * بگردان حال ما را به نیکوترین حال از خداوند برای همه عزیزانم آرزو می کنم. پروردگارا! مهربان ترین مهربانان آنگونه که زمین و زمان از نخوت زمستان، به تنگ آمده اند، در هیاهوی بهار اند. به دلهای پاک، طراوت و
امام باقر(علیه السلام):به ابوحمزه ثمالی فرمود:ای ثابت! گویی که من هم اکنون قائم خاندان خویش را می نگرم که به این نجف شما نزدیک میشود - بادست خوداشاره به کوفه نمود - وهمین که به نجف شمانزدیک شودپرچم رسول خدا را برخواهد داشت وچون آن را برافرازد فرشتگان بدر براو فرود می آیند. عرض کردم: پرچم رسول خدا چیست؟ فرمود: میله ی آن ازعمودهای عرش خدا ورحمت اوست وعلمدار آن پرچم نصرتی ازیاری خداونداست. باآن پرچم به چیزی فرود نمی آیدمگراینکه خداوندآن را نابود
13-  و من کلام له (علیه السلام)
> فی ذم أهل البصرة بعد وقعة الجمل <
کُنْتُمْ جُنْدَ الْمَرْأَةِ وَ أَتْبَاعَ الْبَهِیمَةِ رَغَا فَأَجَبْتُمْ وَ عُقِرَ فَهَرَبْتُمْ أَخْلَاقُکُمْ دِقَاقٌ وَ عَهْدُکُمْ شِقَاقٌ وَ دِینُکُمْ نِفَاقٌ وَ مَاؤُکُمْ زُعَاقٌ وَ الْمُقِیمُ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ مُرْتَهَنٌ بِذَنْبِهِ وَ الشَّاخِصُ عَنْکُمْ مُتَدَارَکٌ بِرَحْمَةٍ مِنْ رَبِّهِ کَأَنِّی بِمَسْجِدِکُمْ کَجُؤْجُؤِ
سَفِینَةٍ قَدْ بَعَثَ اللَّ
من می دوم تو می دوی
من می ایستم تو می دوی
من می خوابم تو می دوی
می می نشینم تو می دوی
من خسته می شوم تو می دوی
تو لحظه ای هم به من امان نمیدهی...
من، چه به هوش باشم و چه در غفلت تو تنها یک وظیفه داری...
تو من را به پایان خط نزدیک تر می کنی...
به تصویر یک سالگی م که می نگرم، غمی بزرگ همه وجود من را در بر می گیرد...
غمی از جنس خسران... غمی از جنس از دست دادن چیزی گرانبهاتر از قیمتی ترین جواهرات این دنیا...
غمی که همه قلبم را تهی می کند و دردی که درمان ندارد... حس ع
روز عید است ولی شیعه غمین است امروزغم عالم به دل اهل یقین است امروز
می زند دست عزا بر سر خود اهل سماخاک عالم به سر خلق زمین است امروز
ماهیان هم  همه هستند مصیبت دیدهاز عزا مرغ هوا خاک نشین است امروز
شده در باغ جنان خیمه ی ماتم بر پامحفل غصه و غم خلد برین است امروز
هر که را می نگرم اشک عزا می ریزددیده ها پر زغم و سینه حزین است امروز
روز عید است ولی نیست خبر از شادیرنج و اندوه و عزا هم به کمین است امروز
هر کجا می نگرم خیمه ماتم بر پاستاز  زمین تا ب
شهید منصور مهدی
فرزند: محمود
ولادت: ۱۳۴۹
شهادت: ۲۷ دی ۱۳۶۵
محل شهادت: شلمچه (عملیات کربلای ۵)
 
خلاصه ای از زندگی نامه شهید شهید منصور مهدی در تاریخ 1/ 1 / 1349 در خانواده ای متدین و مذهبی در شهر تهران دیده به جهان گشود. در همان کودکی چهره نور و ایمان در او مشخص بود. در سن پنج سالگی کمر همت به آموزش قرآن و فراگرفتن احکام و خواندن نماز بست و در همان زمان با وجود کمی سن بسیاری از ادعیه و سوره قرآن را از حفظ داشت و در سن هفت سالگی در مدرسه شهید عدالت منش ک
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مراسایه او گشتم و او برد به خورشید مرا
جانِ دل و دیده منم، گریه خندیده منمیارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا
کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نمازکان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده منآینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا
آینه خورشید شود پیش رخ روشن اوتابِ نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهرِ گم بوده نگر تافته بر فرق فلکگوهریِ خوب نظر آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زندرشک
به چهره اش می نگرم، مردی جوان و پرشور و با صورتی روشن ودلگرم؛ که شورِ جوانی را به من نوید میداد. من با اشتیاق او را نگریستم و درانتظارِ رسیدن به او بودم. به چهره ی مادرم و شورِ مهربانی اش نگریستم. پدرم را دیدم که با قامت بلند و موهای مشکی پرپشت کار می کند و چند خانوار را زندگی می بخشد و من افتخار کردم. بی وقفه به اطراف چشم دوخته بودم و منتظرِ روزی جدید بودم که بدانم چه میگذرد. چندین سال گذشت؛ آن مرد رویاهایم دوران جوانی اش را گذراند و من ننگریستم.
سلام  عزیزم 
سلام مهربانم 
سلام عشق پاکم
سلام عزیزی که نیستی توی زندگیم
سلام مهربانی که عاشق غرورت خواهم شد
سلام عزیزی که نامت را نمی دانم 
ولی می دانم زیباست
سلام عشق پاک من
این روزها 
همه جا را نگاه می کنم 
شاید شاید شاید 
تو را بیابم 
اما نیستی 
مثل این که رویایی هستی که قرار است به واقعیت تبدیل نشوی 
چقدر دلم تنگ شده برای چشمانت 
چقدر دلم تنگ شده برای دستانت 
چقدر دلم تنگ شدن برای لحظه هایی که صدایم بزنی و من بگویم جان دلم 
این وزها را نم
 
   هرگاه در خلوت تنهایی ام غرق میشوم ،
 
   دلم تو را میخواهد ،
 
   قلم و دفتر شعرم را برمیدارم ،
 
   و ذهنم را در طلاطم ، امواج سهمگین خیال تو رها میکنم .
 
   سوختن شمعِ میان شمعدانی کنارم را می نگرم ،
 
   با خودم میگویم :
 
   چه زود میگذرند لحظه ها ،
 
   و چه زود به پایان میرسد ،
 
   قصه ی  عشق من و تو  .
 
                                          شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
 
من از گذشته ها ،
 
و تو در گذشته حال و آینده حاضری
 
پیش تو گویی همه چیز عالیست ،
 
ولی من اینجا همه چیز را به همراه خود بدحال کرده ام 
 
این از شاعر افسرده ای مثل من خوب بر می آید
 
در دوری ات زندگی می کنم توأمان با مرگ ، و می میرم با زندگی ،
 
بیشتر از این نمی شکنم ، نه اینکه غرورم اجازه ندهد نه ، به حدی خرد شده ام که بیش از این نمی شود خرد شد
 
و هربار به آینه ای می نگرم که روزی در آن به خود لبخند می زدم ...
 
آینه افتاد و شکست ، تکه هایش را کنار هم گذاش
من از نقض گفته هایم متنفرم! اما این روزها در تنفر می‌خوابم، روی بالشتی از تنفر، زیر پتویی از تنفر، با فکر هایی که تنفر ازشان می‌چکد... در من یک دوست داشتن تو پر رنگ بود که آنهم با الکل هایی که از ترس کرونا به خود می‌پاشم، کمرنگ شده است! چهل و یک، خیلی بیشتر از هشتاد و پنج میلیون است که می‌خواهید آن را کم کنید! که این حرفها صدای پدرم است که زیر خاک خفته، و پدرش هم، که گه خوردم اگر روزی آری‌ای گفته‌ام، که بشکند دستم اگر روزی گره شده باشد، که امرو
دعای روز شانزدهم ماه مبارک رمضان

الهی! چون نیک می‌نگرم، عافیت این سرای و آن سرای در نیکی و حُسن خُلق با مردم خلاصه است؛ آنسان که مهرورزی با دیگران، بهشت را به جان آدمی نزدیک می‌کند و حُسن معاشرت با ایشان، زندگی را رونق می‌بخشد. خوشا آنان که این نعمت بزرگ را از خدای بزرگ خود تحفه گرفته‌اند!پس ای خدای مهربان! تو را با زبان روزه‌داران می‌خوانیم و درخواست خویش به درگاهت عرضه می‌کنیم: «اللهمّ وَفّقْنی فیهِ لِموافَقَةِ الأبْرارِ وجَنّبْنی فی
در خیابان های شهر راه می روم و به چهره ها ، به حالت مردم ، به اندامشان ، به حرکات و به نگاه های بی رمقشان می نگرم . هرچه بیشتر نگاه میکنم بیشتر از خودم می پرسم چه بر سر نوع بشر آمده است ؟ در واقع به جای نوع بشر همه جا نقاب می بینم : نقاب اندوه ، نقاب کینه و بغض و نقاب پریشانی . گاهی اوقات به نظرم می رسد که طلسمی شوم و خبیث بر سر شهر سایه افکنده است . وقتی همه خوابیده بودند جادوگری قدرتمند لبخند را از روی لبان مردم زدوده و به جای آن اندوه و کدورت بر چهر
 
   هرگاه در خلوت تنهایی ام غرق میشوم ،
 
   دلم تو را میخواهد ،
 
   قلم و دفتر شعرم را برمیدارم ،
 
   و ذهنم را در طلاطم ، امواج سهمگین خیال تو رها میکنم .
 
   سوختن شمعِ میان شمعدانی کنارم را می نگرم ،
 
   با خودم میگویم :
 
   چه زود میگذرند لحظه ها ،
 
   و چه زود به پایان میرسد ،
 
   قصه ی  عشق من و تو  .
 
                                          شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
هودر سال ۷۴۸ قمری در خراسان ، هنگامی که در ابتدای سلوک و ریاضت بودم ، خواب دیدم که ایستاده ام و به آسمان می نگرم. در قسمت شمال آسمان مستطیلی به طول ۱۰ متر و عرض حدود ۴ متر بود. در این مستطیل با طلا بر زمینه ی لاجورد با حروف درشتی همه ی مستطیل را نام های (الله) ، (محمد) ، و (علی) پر کرده بود. تمام عالم از نور این شکل و نام هایی که در آن نوشته شده بود ، لبریز گردیده بود. مردم بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت او صلوات می فرستادند و من نیز چنین م
خوانندگان عزیز متن زیر را با دقت بخوانید و عکس مربوط به این‌ انشا را در قسمت نظرسنجی ارسال کنید.
هر کجا باشی آسمان و ستارگانش را خواهی دید.ستاره ها همانند پولک های درخشان بر دامن سیاه آسمان چسبیده اند و فقط در شب خودنمایی می کنند.
هرگاه به آسمان می نگرم ، آرامش و انگیزه ای نو و تازه به من باز می گردد و کل وجودم را بازسازی می کند.
بعضی شب ها که پهنه ی آسمان صاف و دل انگیز است و ستارگان با وضوح تمام می درخشند و دیده می شوند من با انگشت و نگاهم آنها ر
این روزها دلم می‌خواهد به سرزمین برهوتی سفر‌کنمجایی که نه آباد باشد و نه نشان از آبادیدور تا دور خاک باشد و گرد و غبار
جانم از این همه شلوغی به لب رسیده استبیزارم از هر چه در اطرافم می‌بینماین جا "انتخاب" به من پوزخند می‌زند؛انتخاب جبر دائمی و مسلمی است که میان هستی جولان می‌دهداما به ادعای خودش؛ مظهر آزادی است!
از دست گوشه‌نشینی و خودخوری کاری ساخته نیست ایکاش گفتنُ گله‌مندی از بزرگ‌ شدن هم راهی به جا نمی‌برددر مقابلگویا تنها می‌تو
سلام دوستان
روز و شب تون بخیر... اسمم سهیله و ۲۵ سالمه. من یه مشکلی داشتم که جز اینجا نتونستم جایی مطرحش کنم. امیدوارم تک تک تون کمکم کنید چون واقعا کسی نبود که کمکم کنه... زندگیم کاملا فلج شده بخاطر این مشکل .
اولش بگم که من فوبیای اجتماعی دارم. اعتماد به نفس فوق العاده پایینی دارم و به شدت استرسی و منفی نگرم. و مشکل دیگه م تیروئید کم کار هم دارم. گفتم شاید بهم ربط داشته باشن علائم این دو تا بیماری.
من یه آرایشگرم که حدود ۸ ماهه کارم رو شروع کردم. طب
یک شب به میخانه نرفتم. با فلانی به هم زدم و نرفتم. با رفیق شفیقم می نخوردم...
حالا با چشمان ضعیفم از دریچه‌ی کوچک  در میخانه، مستان را نگاه می‌کنم. پیاله پیاله می‌نوشند و می‌رقصند و می‌گریند و می‌خوانند و می‌خندند و از مستی یکی‌یکی هلاک می‌شوند. اولی که پرپر می‌شود دیگری با ولع لنگ‌لنگان خودش را و دهانش را به سر خُم لبریز از می نزدیک می‌کند.و چنان سَر می‌کشد که گویی طاقت دیدن افتادن قطره‌ای از آن بر کاشی‌های‌ فیروزه‌ایِ کف میخانه
سالهاست که " فراق" بر تنم تازیانه می زند .

آرام جانم...
من...
این روزها...
دور از تو...
با خیالت زندگی می کنم...
در خیالم تو را به آغوش می کشم...
زمانی که دلم می گیرد ...
با تو...
با خود تو...
درد و دل می کنم...
شکوه می کنم از هر آنچه مرا آزرده...
سرم را روی شانه های خیالی ات می گذارم و بلند بلند می گریم...
 و اینگونه میان آغوش خیالی ات ، آرام می گیرم....
تمام خیابان ها و کافه های شهر را، دست در دستان خیالی تو ، پرسه می زنم...
روی صندلی های ایستگاه اتوبوس می نشینم و  به
«فرزند دردانۀ تو چنان در اطاعت از پروردگار و صبر در راه او، از دیگران پیشی خواهد گرفت که پیش از تولدش صاحب چشمۀ کوثر شده است.»
گیسوانم را با سر انگشتانش شانه می کند: «هیچ می دانی که او هزار سال پیش از تولد آدم ابوالبشر متولد شده؟»
متحیر به چشمانش می نگرم. می گوید: «او و محمد – درود خداوند بر آنان باد – خداوند او و محمد را هزار سال پیش از آنکه سایر خلایق را به وجود آورد آفرید. آن دو را از نور عظمت و بزرگی خود، زمانی که هیچ تسبیح و تقدیسی وجود نداش
زمان کند میگذره وقتی منتظری.زمان تند میگذره وقتی دیرت شده.زمان کشنده ست وقتی غمگینی.زمان کوتاهه وقتی خیلی شادی.زمان بی پایانه وقتی دردی داری.زمان طولانی میگذره وقتی بی حوصله ای.توجه کن:زمان با توجه به اتفاقات درون تو می گذره نه عقربه های ساعت!
سال نو.مبارک

یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ
ای تغییر دهنده دلها و دیده‏ ها * ای مدبر شب و روز * ای گرداننده سال و حالت ها * بگردان حال ما را به نیکوترین حال
 
از خداوند برای همه عزیزانم آرزو می کنم
.  
پروردگارا! 
مهربان ترین مهربانان 
آنگونه که زمین و زمان از نخوت زمستان، به تنگ آمده اند، در هیاهوی بهار اند.  به
غزلی مولوی‌وار از امیر_هوشنگ_ابتهاج ( ه ا سایه)(همراه با توضیحاتی درباره‌ی این غزل برگرفته از کتاب پیر پرنیان اندیش: در صحبت #سایه)1- سایه: تو همین دیوان‌های شمس که اینجاست نگاه کنین. اون چیزهایی که من زیرش خط کشیدم چیزهای فوق‌العاده شاعرانه و فکرهای فوق‌العاده باریکه. از این دیدگاه با دقت تک‌تک بیت‌ها رو خوندم و خوندم. سی چهــــل بار این کتابو خوندم. به شیوه‌ی خودم هم خوندم. تأثیر هم داشت؛ «نامدگان و رفتگان» از کجا اومده؟... هر چی بیشتر می
میان قفسه کتاب هایم می ایستم خیره به کتابخانه ای چوبی  که در گوشه ای از اتاق ، کتاب هایم را تنگ در آغوش خود گرفته می نگرم میل به خواندن کتابی تکراری از میان انبوهی از کتاب های نخوانده ام دوباره به سرم می زند شاید چون حس می کنم اکنون منتظر حدس هیچ پایانی چه شاد ، غمگین ، دراماتیک یا داستانی با پایان باز نیستم و دیگر هیچ کدام از شخصیت های داستان قرار نیست مرا غافلگیر کند و من با خیال راحت در حالی که لبخند می زنم دل می سپارم دوباره به داستانی ک
نگاهی به اشتغال خانم‌ها
اشاره: ما با اشتغال خانم‌ها مخالف نیستیم، اصلا. بلکه ایشان را به کارهای موافق فطرت و طبیعت‌شان تشویق می‌کنیم. نیز به این‌که کارکردن، حس مفیدبودن را در خانم‌ها تقویت می‌کند، توجه داریم. نیز برخی از شغل‌ها را مخصوص خانم‌ها می‌دانیم، که روا نیست آقایان در آن‌ها ورود کنند. این دیدگاه ما را در نظر بگیرید و اکنون سخن این دختر شاغل را بخوانید: من شاغل بودم و هستم. خواستگاران زیاد و خوبی داشتم که با اشتغالم موافق نبودن
تقدیم به دانش آموزان عزیز هنرستان بشارت
تو را می نگرم، نه آن چنان که دیگران تو
را می بینند. کیست همچون تو که نور خدا در درونش جاریست؟! چشمانت را بسته
ای تا مبادا با ارمغان نور خدا، زشتی ها را ببینی. تو با گام هایت دالان
های طولانی پر از نور امید را می شکافی. تو در درونت قصرهای سر به فلک
کشیده از روشنی ساخته ای که دست بینایی به آن نمی رسد. قصرهایی که خشت خشت
آن را با چشم دل دیده ای و بر هم نهاده ای. با توام! بنشین و ساعتی جهان
نورانی درونت را برایم
زمان آدم را به خیلی چیز ها عادت میدهد. اولش باورش سخت است ولی هرچه که زمان رو به جلو می رود میبینی که عادت کرده ای. عادت برای چیزی که آن اول برایت غیر ممکن و سخت بوده. باید به قدرت زمان ایمان آورد و بدانیم که زمان همه چی را درست می کند حتی چیزهایی قرار با رفتنشان جانمان را از ما بگیرند...
نمی دانم این روزها چرا انقدر تو جلوه می کنی؟
نمی دانم این روزها چرا هوای عطر تو پیچیده؟
نمی دانم این روزها چرا ب هر سو نگاهم تو را می جوید و تو را می طلبد؟
عجیب جلوه کرده ای.
عجیب رخ نشان داده ای.
یکی از آن عجایب
موطن میعاد دو تضاد است. در این ورطه ی بی ثباتی.
 
یکی از نسل تو و دیگری از نسل بیگانه.
و تو را می نگرم ک جلوه کرده ای در رخ یار و مقابلت کسی نشسته ک خود خبر از آن نهان خفته ی خود ندارد.
و در می یابم ک تو... گاهی اینچنین نمایان می شوی بر دلی ک شاید
به راستی علت حضور ما در این سیاره چیست؟ بهترین پاسخی که می توان به این سوال داد این است که “برای عشق ورزیدن”. سخن از عشق در کلام عرفا بسیار گفته شده مثلا حضرت حافظ می فرماید:
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند
شیخ ابو سعید ابوالخیر می فرماید:
وا فریادا زعشق وا فریادا            کارم به یکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا دادا         ورنه من و عشق هر چه بادا بادا
عشق زیباترین، هیجان انگیزین و وصف ناشدنی ترین اح
به احترام آقای کیارستمی که از قلمش هم واقعیت و صمیمیت می چکد . . .
 
 
در تاریک ترین شبدر انتهای کوچه ای بن بستروی دیوار گلینگل یاسی می شکفدبیزارم از زبانزبان تلخزبان تنداز زبان دستوراز زبان کنایهبا من به زبان اشاره سخن بگوچه راه دشواریستگذر از شب، از روزگذر از خیر، از شراز نیک و بدگذر از سکوتاز هیاهواز نفرتاز خشماز عشقاز عشقدر لغت نامه ی زندگی من،معنی عشق همواره متغیر بود.
 
 
سخت می کوشم ،بی شادی ، بی اندوه
هزاران بار ،از آفتابی ترین روز،به
هر شب ستاره‌یی به زمین می‌کشند و این آسمان غم‌زده غرق ستاره‌ها است
سلام رفیق، چه‌گونه تجسم‌ات کنم؟ به کدام جرم تصورت کنم؟ جوانکی نحیف بر فراز چوبه‌ی دار که به شکفتن غنچه‌ی خورشید لب‌خند می‌زند؟ یا کودکی پابرهنه از رنج‌دیده‌گان پایین شهر که می‌خواست مژ‌ده‌ی نان باشد برای سفره‌های خالی از نان مردم‌اش.
چه‌گونه تجسم‌ات کنم؟ نوجوانی از جنس آزاد چشیده‌گان بالای شهر که الف‌بای رنج و مظلومیت، درس مکتب و مدرسه و زنده‌گی‌شان است. راس
ساده ، روان و بسیار دقیق . . نگاه عباس کیارستمی به زندگی و زیستن . .
 
 
در تاریک ترین شبدر انتهای کوچه ای بن بستروی دیوار گلینگل یاسی می شکفدبیزارم از زبانزبان تلخزبان تنداز زبان دستوراز زبان کنایهبا من به زبان اشاره سخن بگوچه راه دشواریستگذر از شب، از روزگذر از خیر، از شراز نیک و بدگذر از سکوتاز هیاهواز نفرتاز خشماز عشقاز عشقدر لغت نامه ی زندگی من،معنی عشق همواره متغیر بود.
 
 
سخت می کوشم ،بی شادی ، بی اندوه
هزاران بار ،از آفتابی ترین روز،ب
شهر شلوغ است رهگزران درحال عبور از پیاده رو هستند برروی تخته سنگی درکوچه ای خلوت نشسته ام به مردم این شهر خاموش می نگرم مردمی که از کنارهم عبورمی کنند ولی کسی را نمی بینند گویی کور شده اند مردمی که روزی دراین شهر کوچک همه از میهمان نوازیشان ودل مهربان ودستودل بازیشان سخن می گفتند حال به راحتی ازکنارهم عبورمی کنند بدون این که به هم دیگر سلام دهند حال هم را بپرسند گویا همه دچار فراموشی شده وسایه های سیاهی برروی انها حکمرانی می کند صدای رعدوبر
قلب ماآتشفشانش مهدی صاحب زمان/جسم ماگشته امانش مهدی صاحب زمان/حضرتش مانند شمس وماه تابش میکند/حجت حق در جهانش مهدی صاحب زمان/کعبه هم درانتظار طلعت زیبای او/حق همیشه درفشانش مهدی صاحب زمان/جمعه هااین اشک چشمان مثل زمزم میشود/آن امام درنهانش مهدی صاحب زمان/گریه ها اندر فراقش حالتش یعقوبی است/ذکر ما فیض بیانش مهدی صاحب زمان/شد امید اهل بیت و حافظ قرآن حق/لطف حق درآسمانش مهدی صاحب زمان/دشمنان راحضرت اوخوار ورسوامیکند/تیرحق اندرکمانش مهدی صاحب
من قبل از ازدواج اینطوری بودم که هر چند وقت یکبار دچار بحرانِ روحی "خب که چی؟" میشدم! جهان برام از معنا تهی میشد. حوصله هیچ کاری رو نداشتم. انقدر بین سوالاتم دست و پا میزدم تا بالاخره یه راه نجاتی پیدا کنم.
الان غیر از یه دوره بحرانی اول ازدواج که الان که بهش می نگرم بسیار آشفته بودم و حق هم داشتم آشفته باشم ( چون برام کنار اومدن با این سبک زندگی جدید خیلی سخت بود، داده های جدید انقدر زیاد بود که نمیتونستم تحلیلشون کنم، چیزایی تازه داشت برام پرر
 

من کشتهٔ عشقم،خبرم هیچ مپرسید
گم شد اثر من،اثرم هیچ مپرسید
گفتند که : چونی ؟ نتوانم که بگویم
این بود که گفتم، دگرم هیچ مپرسید
فردا سر خود می‌کنم اندر سر و کارش
امروز که با درد سرم هیچ مپرسید
وقتی که نبینم رخش احوال توان گفت
این دم که درو می‌نگرم هیچ مپرسید
بی‌عارضش این قصهٔ روزست که دیدید
از گریهٔ شام و سحرم هیچ مپرسید
خون جگرم بر رخ و پرسیدن احوال؟
دیدید که : خونین جگرم، هیچ مپرسید
از دوست به جز یک نظرم چون غرضی نیست
زان دوست به جز یک نظرم ه
هنگامی که چشم ها از سنگینی زمان به روی هم میروند، هنر به مانند پر لطیفی مرا قلقلک می کند تا زیبایی رو ببینم.خط هایی پر شده از آزادی فرم ها را می سازند، و واژه ها و رنگ ها و نت ها در آن غرق می شوند.ابژه ها از گرمای نگاهم در این بهار آب می شوند، و قطراتش بر روی زمان می چکد؛ زمان تهی می شود و عطرش همه جا می پیچد. 
لینک دانلود: 
 
http://lgbspace.com/291549/Lie.To.Me.S01E01.DB_LAND.Audio.128KB.mka
 
⏳ زمان منقضی شدن لینک :
1398/12/21 - 10:36:32

 
لینک دانلود: 
 
http://lgbspace.com/291546/Aria_Banks_-_Some_Budget_Issues.mp4
 
⏳ زمان منقضی شدن لینک :
1398/12/21 - 10:37:54

 
لینک دانلود: 
 
http://lgbspace.com/291543/Rachael_Cavalli_-_Making_Herself_At_Home.mp4
 
⏳ زمان منقضی شدن لینک :
1398/12/21 - 10:38:10

 
لینک دانلود: 
 
http://lgbspace.com/291545/21460.mp4
 
⏳ زمان منقضی شدن لینک :
1398/12/21 - 10:38:23

 
لینک دانلود: 
 
http://lgbspace.com/291541/14855.mp4
 
⏳ زمان منقضی شدن لینک :
1398/12/21 - 10:40:02

 
لینک
نمی دونم این خوره چیه که این روزا افتاده به جونم که عکسای قدیمی رو نگاه میکنم و بغض میکنم.
حالا خیلی باری که به دوش میکشیدم از گذشته سبک بود حالا دارم سنگین ترش هم میکنم.... هعیییی....
چی فکر میکردیم و چی شد ....
آخه چرا من انقدر تو رها کردن گذشته ناتوانم؟چرا انقدر اندوه آینده رو دارم؟چرا اینقدر  میترسم ؟ چرا تجربه های گذشته رهام نمی کنن؟ چرا هی قدمام سست میشن ؟ خدایا... بیش از هرکسی الان به تو نیاز دارم که من رو روی پاهات بنشونی و موهامو نوازش کنی و
شاید همین عبارات کوتاه و مختصر ، گواهی باشند بر نگاه دقیق ، عمیق ، شاعرانه و در عین حال بی اندازه ساده و صمیمی عباس کیارستمی به مفهوم زندگی
نگاهی صادقانه و متفاوت که  بی هیچ شلختگی و پیچیدگی همواره واقع گرایانه تجربیات و احساسات شخصی او را انعکاس می دهد . ‌ .
 
 
در تاریک ترین شبدر انتهای کوچه ای بن بستروی دیوار گلینگل یاسی می شکفدبیزارم از زبانزبان تلخزبان تنداز زبان دستوراز زبان کنایهبا من به زبان اشاره سخن بگوچه راه دشواریستگذر از شب، ا
خریت من انتها ندارد..شاید هم زیادی منفی نگرم .نمی دانم کلا من هیچی نمیدانم!قسم میخورم تمام اطرافیان،چه کسی که یکبار مرا دیده چه کسی که مرا بزرگ کرده خیال می‌کنند من خودم را علامه دهر میدانم یا حداقل به خودم اطمینان دارم ،واقعا دارم به این فکر میکنم که هیچ کس !حتی یک نفر هم نیست که من را بشناسد امکان ندارد بتواند رفتار من را پیش بینی کند یا لااقل چیزی که در فکرم میگذرد بفهمند ..خب اینم از این ناشی می شود خودم هم خودم را نمیفهمم کلا نفهمم!الان که
خریت من انتها ندارد..شاید هم زیادی منفی نگرم .نمی دانم کلا من هیچی نمیدانم!قسم میخورم تمام اطرافیان،چه کسی که یکبار مرا دیده چه کسی که مرا بزرگ کرده خیال می‌کنند من خودم را علامه دهر میدانم یا حداقل به خودم اطمینان دارم ،واقعا دارم به این فکر میکنم که هیچ کس !حتی یک نفر هم نیست که من را بشناسد امکان ندارد بتواند رفتار من را پیش بینی کند یا لااقل چیزی که در فکرم میگذرد بفهمند ..خب اینم از این ناشی می شود خودم هم خودم را نمیفهمم کلا نفهمم!الان که
توی اتاق تبریز دانشجویی ما، دو تا ،ری را بودند که نوبتی از توی ضبط صوت توشیبای قدیمی وارد اتاق می شدند و میان خرت و پرت ها و کتاب ها سرک می کشیدند.یکی ری رای نیما بود که باصدای زخم آجین شاملو خوانده می شد.یکی هم ری رای سیدعلی صالحی که توی صدای خسرو شکیبایی خانه داشت و باور نمی کرد که حال همه ی ما خوب باشد. من این یکی را دوست تر داشتم.
عکسش هم روی جلد کاست بود که ابروهای کمانی داشت و چشم های درشت شیطان. دانشجویی که به آخر رسید هم این دو تا باز گاهی
انشا در مورد امام زمان کلاس هفتم انشا در مورد امام زمان کلاس پنجم انشایی درباره ی ظهور امام زمان انشا احساسی در مورد امام زمان انشا در مورد امام زمان به زبان عادی و ادبی انشا در مورد امام زمان عج الله انشا در مورد نیمه شعبان کلاس چهارم انشاء درباره امام زمان (عج)
ادامه مطلب
ای دل خسته گرت عقده عالم به گلوست

داستان تو وغم صحبت سنگ است و سبوست

آستان بوس حرم باش و بپرس از در دوست

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست

این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست


 

دل هرکس که حسینی است زخود بی خبر است

کشته عشق حسین از همه کس زنده تر است

بس که آن نور جمالش همه جا در نظر است

هر کجا می نگرم نور رخش جلوه گر است

هر کجا میگذرم جلوه مستانه اوست

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست

این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست


 

ه
این روزها دلم می‌خواهد به سرزمین برهوتی سفر‌کنمجایی که نه آباد باشد و نه نشان از آبادیدور تا دور خاک باشد و گرد و غبار
جانم از این همه شلوغی به لب رسیده استبیزارم از هر چه در اطرافم می‌بینماین جا "انتخاب" به من پوزخند می‌زند؛انتخاب جبر دائمی و مسلمی است که میان هستی جولان می‌دهداما به ادعای خودش؛ مظهر آزادی است!

از دست گوشه‌نشینی و خودخوری کاری ساخته نیست ای کاش گفتنُ گله‌مندی از بزرگ‌ شدن هم راهی به جا نمی‌برددر مقابلگویا تنها می‌ت
تولد امام زمان در سال ۹۸ از سایت ایندکس وار دریافت کنید.
تاریخ ولادت امام زمان در سال ۱۳۹۸ چه روزی است؟
امام مدت اند سال دارد ولادت امام مدت عج سر سال 255 هجری صلصل می باشد و به روی کردن به اینکه حال سر سال 1439 ه ق هستیم زندگی امام مدت عج 1184 سال می باشد. کلید واژه ولی مدت گوساله الله تعالی امان جواد 15 شعبان القاب ولی مدت مادر تنها زمان ( 255 برخی تنها زمان ( 256 و برخی دیگر 258 قمری را تنها زمان ( میلاد متعلق .
ادامه مطلب
برای تو می نویسم
ای فرشته رویاهای زندگیم
برای تو ای آرزو
برای تو ای حسرت سالهای عمر
برای تو می نویسم
توکیستی که چنین رشته افکارم را به خود مشغول کرده ای
تو کیستی که از میان زنان عالم تنها به تو می اندیشم
شبانگاهان را به صبح و صبح را به شب می رسانم
در خلوت خود با تو ساعتها گفتگو می کنم
به امید پیامی از تو ثانیه ها را می شمارم
تو کیستی که آرزوی دیدار چشمانت
شنیدن صدایت
و بوییدن عطر لطیف زنانه ات
مرا از همه زیبارویان عالم بی نیاز کرده
تو کیستی که در
اینجا معدود جایی ست که می توان در آن با خیال آسوده از دلتنگی ها نوشت.از تنهایی ها.و خاطر جمع بود که هیچ کس از این ابراز احساسات شخصی سوء استفاده نمی کند.کسی نمی آید به زور خودش را بچسباند به دنیای آدم و تصور کند مقصود از این نوشتن ها طلب ترحم است یا که دوستی.
دیروز با کسی دچار به این روزهای خودم رو به رو بودم.دلم برای او هم گرفت وقتی که دیدم از تنهایی اش آزرده خاطر است.وقتی که دیدم او هم این روزها دور و برش خالی ست.اما این ها هرگز نمی توانست دلیلی ب
دانلودخلاصه مدیریت زمان برایان تریسی
 
 
 
دانلودفایل
 
 
 
Search ResultsWeb results95 توصیه برایان تریسی برای مدیریت زمان بهتر که لازم دارید ...https://sookhtejet.com › 95-توصیه-مدیریت-زمان-برایان...Translate this pageMar 21, 2016 - اگر تمام کتاب های برایان تریسی را بخوانید و بخواهید بهترین تکنیک های او را در زمینه مدیریت زمان بدانید، به این نکات طلایی میرسید...خلاصه کتاب مدیریت زمان برایان تریسی Archives | سوخت جتhttps://sookhtejet.com › tag › خلاصه-کتاب-مدیریت-زمان...Translate this pageMar 21, 2016 - مدیری
این روز ها طناب قلاده ی زمان است که محکم تر از دیگر اربابان گردنم را می‌کشد و من مثل توله سگی مفلوک زوزه کشان تسلیم میشوم
شاید هم از اول تنگ ترین قلاده بر گردن انسان قلاده ی زمان بوده
دوست دارم بگویم :زمان کسی است که هرچیزی را در دست و هر کسی را در اختیار دارد و بعد هم مثل کازانتزاکیس پیرمرد نیمه دیوانه ی خوش احساس بگویم 《او یا خداست یا شیطان》
واما پینک فلوید چه خوب می‌گوید که ما  همیشه به زمان سجده کرده ایم (در موقعیت های زمانی خاص دعا کرده
قسمت دوم فصل هشتم گیم اف ترونز از سایت ایندکس وار دریافت کنید.
آنچه در قسمت 2 فصل هشتم سریال گیم اف ترونز می بینیم
Death has many The final season of Game of Thrones airs Sundays on. ۵ پیش‌ دماغ هیجان‌انگیز به هدف زمان هشتم مجموعه گیم آف ترونز بازی کلاه و تخت دور بخش آغاز زمان هشتم ۵۴ و ۵۸ دقیقه هستند و بخش سوم یک زمان است و سر توقف ٔ ۱۸ ماهه میان زمان ماقبل آخر و این زمان اینترنت پرشده.
ادامه مطلب
#دوستان عزیزی که نماز و روزه و ختم قرآن قضای اموات(ره) برگردنشان میباشد می توانند با مراجعه به منوهای بالای صفحه وبلاگ وارد گزینه نماز و روزه استیجاری شوند واین دین بزرگ را از خود ساقط کنند..  /\   /\
 
 
123-  و من کلام له (علیه السلام)> قاله لأصحابه فی ساحة الحرب بصفین<وَ أَیُّ امْرِئٍ مِنْکُمْ أَحَسَّ مِنْ نَفْسِهِ رَبَاطَةَ جَأْشٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ وَ رَأَی مِنْ أَحَدٍ مِنْ إِخْوَانِهِ فَشَلًا فَلْیَذُبَّ عَنْ أَخِیهِ بِفَضْلِ نَجْدَتِ
خلاصه مدیریت زمان برایان تریسی
 
 
 
دانلودفایل
 
 
 
About 700,000 results (0.42 seconds)Search ResultsWeb results95 توصیه برایان تریسی برای مدیریت زمان بهتر که لازم دارید ...https://sookhtejet.com › 95-توصیه-مدیریت-زمان-برایان...Translate this pageMar 21, 2016 - اگر تمام کتاب های برایان تریسی را بخوانید و بخواهید بهترین تکنیک های او را در زمینه مدیریت زمان بدانید، به این نکات طلایی میرسید...خلاصه کتاب مدیریت زمان برایان تریسی Archives | سوخت جتhttps://sookhtejet.com › tag › خلاصه-کتاب-مدیریت-زمان...Translate this pageMa
آن صدایی که مرا سوی تماشا می‌خوانداز فراموشیِ امروز به فردا می‌خواند
آشنا بود صدا، لهجۀ زیبایی داشتگله از فاصله، از غربت و تنهایی داشت
هم‌نفس با من از آهنگ فراقم می‌خواندداشت از گوشۀ ایران به عراقم می‌خواند
یادم انداخت که آن سوی تماشا او هستمی‌روم می‌روم از خویش به هر جا او هست
جمکران بدرقه در بدرقه، تسبیح به دستسهله آغوش گشوده‌ست مفاتیح به دست
رایحه رایحه با بوی خودش می‌خوانَدخانۀ دوست مرا سوی خودش می‌خوانَد
خانۀ دوست که از دوست پر
راز اتصال به امام زمان چیست⁉️
( قسمت اول)
یکی از سوالات خیلی کلیدی و مهمی که در مورد امام عصر ارواحنا فدا باید برای همه ما مطرح بشود؛ عبارت است از اینکه راه اتصال به امام عصر ارواحنا فدا چه در زمان غیبت، و چه در زمان ظهور و حضورشان چیست؟
ادامه مطلب
هنگامی که چشم ها روی هم میروند، هنر به مانند پر لطیفی مرا قلقلک می کند تا زیبایی رو ببینم.خط هایی پر شده از آزادی فرم ها را می سازند، و واژه ها و رنگ ها و نت ها در آن غرق می شوند.ابژه ها از گرمای نگاهم در این بهار آب می شوند، و قطراتش بر روی زمان می چکد؛ زمان تهی می شود و عطرش همه جا می پیچد. 
در زندگی به زندگی خندیدن جدی ترین کار دنیاست و تلاش برای همواره جدی بودن، شوخی تلخ روزگار با ماست
همه چیز همواره در حال تغییر استهمیشه، یکسان خوب بودن خوب نیست و هر بدبودنی، بد نیست
هر لحظه میتوان دید بوئید چشید، همیشه میتوان رفت، آمداما همیشه نمی‌توان ماند
زمان معلوم میکندچه کسی بلد است هم خوب باشد و هم بد
ماندن از جنس زمان استو زمان فراتر از ما
اى که دل ها همه از داغ غمت غمگین است
وى که از خون تو صحراى بلا رنگین است

نرود یاد لب تشنه ات از خاطره هاهر که را مى نگرم از غم تو غمگین است

زان فداکارى و جانبازى مردانه توبه لب خلق جهان تا به ابد تحسین است

نازم آن همت والا که تو را بود حسینکه قیامت سبب رشد و بقاى دین است

جان ز کف دادن و تسلیم به ظالم نشدنآرى آرى به خدا همت عالى این است

جاودان خاطره ی نهضت خونین تو شدچون که دین زنده از آن خاطره ی خونین است

جان به قربان تو اى کشته که خود فرمودىمرگ
 
مشکهایم کو؟          
                                          
                                          
 
   مشکهایم کو؟
چه کسی بود  صدا زد  عباس؟   
آشنا بود صدا
مثل نوای غزل مهر پدر
رهبرم تشنه لب است
و
زینب وسجاد  و همه اهل خیام
شب عاشور به  شیدایی یک مرثیه ازپیشانی آل کسا می گذرد
ونوای لبیک
ازحاشیه ی شط فرات جان مرا می توفد
ازپس رایحه  ی بادصبا
بوی هجرت می آید
دین من پراز آواز بقاست
و
کالبدم جام بلا
 
صبح خواهد شد
و
 ای
گذشته و آینده زمان حال را به سرقت می‌برند انسان باید گذشته را با احترام یاد کند ولی اگر او را در چنگال خویش گرفته است آن را به فراموشی بسپارد آینده را نیز با این اطمینان که برای او را برطرف کند و به دنبال شادی های بسیار برق در مقام می‌آورد نیک بنگرد ولی کاملا در زمان حال زندگی کند 
مدیریت زمان، به معنای استفاده‌ی صحیح از زمان و تواناییِ ذخیره‌ی زمان اضافه در کارها می‌تواند باشد. مدیریت زمان را هم در مطالعه و هم در آزمون دادن بایستی مدنظر قرار داده و اجرا کرد. البته این دو به هم وابسته هستند. لذا در وهله‌ی اول باید مدیریت زمان در منزل و حین مطالعه اجرا شود و در وهله‌ی دوم با کمک تکنیک‌های ویژه در جلسه‌ی آزمون نیز مدیریت زمان داشت.
برای شروع در منزل موارد زیر در حین مطالعه باید رعایت شود:
    هدف‌گذاری تعداد صفحه قبل ا
به نام خدای مهدی عج

روزی یکی از طلاب مدرسه رفاه (محل اقامت حضرت امام در روزهای قبل پیروزی) به امام عرض میکند ؛ شما چرا در بین صحبتهایتان از امام زمان عج کمتر اسم میبرید؟امام بمحض شنیدن این سخن در جا ایستادند و فرمودند:چه میگوی؟ مگر شما نمیدانید ما آنچه داریم از امام زمان عج است ؛ آنچه من دارم از امام زمان عج است ؛ آنچه از انقلاب داریم (انجام میدهیم) از امام زمان عج است...
برگرفته از کتاب حرفی از هزاران ص 40 و 41(مجموعه پرسش هایی از امام خمینی)
.
سلام من امروز براتون یک ماشین زمان دارم . گفتم مخترعم البته دارن روش کار می کنن ام این یکی زهنی است.الان می خواهیم بریم توی ماشین زمان فکرش را بکن که به 15سال بعد برویم چه اتفاقی می افتاد.من که میشد25سالم بعد مثلا باید الان برم دانشگاه هیچی هم بلد نیستم بدبخت شدم فقط باید دانشگاه رو دور بزنم فرار کنم برم پیش ماشین زمان تا برگردم به15 سال پیش اگر الان برم 15 سال قبل به موقع میرسم به کلاس چهارم که وقتی 10 ساله بودم.
سلام من امروز براتون یک ماشین زمان دارم . گفتم مخترعم البته دارن روش کار می کنن . این یکی زهنی است.الان می خواهیم بریم توی ماشین زمان فکرش را بکن که به 15سال بعد برویم چه اتفاقی می افتاد.من که میشد25سالم بعد مثلا باید الان برم دانشگاه هیچی هم بلد نیستم بدبخت شدم فقط باید دانشگاه رو دور بزنم فرار کنم برم پیش ماشین زمان تا برگردم به15 سال پیش اگر الان برم 15 سال قبل به موقع میرسم به کلاس چهارم که وقتی 10 ساله بودم.
سیدبن طاووس می گوید: امام زمان(عج) را در سرداب مقدس دیدم که در سجده ضجه می زدند و گریه می کردند، گوش سپردم و شنیدم که امام زمان(عج) برای سبکباری شیعه اشک می ریزند و ناله می کنند.
امام زمان(عج) به شیخ مفید فرمودند: ما فراموش تان نکرده ایم که اگر چنین بود با این همه دشمنی های موجود تا حالا سفره تان را جمع کرده بودند و چیزی به نام شیعه باقی نمی ماند. ... ای کاش این یاد دوطرفه باشد.
فرهنگ انتظار ناب شیعی این است که همه مدیریت زندگی و شخصیتی مان را طبق رضا
گیم اف ترونز فصل 1 قسمت 2 از سایت بلاگ دانلود دریافت کنید.
سریال بازی تاج وتخت فصل 1 قسمت2 دوبله به فارسی HD
دانلود زمان دوم سریال گیم اف ترونز دانلود زمان دوم سریال گیم اف ترونز دانلود سریال گیم اف ترونز زمان 2 دانلود زمان دوم سریال بازی کلاه و تخت Game Of Thrones Season 2 دانلود سریال Roswell New Mexico زمان 1 بخش 12 همه . ▶ 48 32 Jul 29 2018 به همه کیفیت داستان هفت خانواده اشرافی به هدف حاکمیت بر کشور داستان ای وستروس سر کیفیت ستیز به داستان از جایی آغاز می شود که.
ادامه مط
مدیریت زمان  موضوعی است که نیازمند داشتن مجموعه ای از مهارت‌هاست. استفاده ازمدیریت زمان به شما کمک می‌کند به طور موثری از زمانی  که دراختیار دارید استفاده کنید.مدیریت زمان موضوعی که بسیار حائزاهمیت درکسب وکار نیزمی باشد ودرصورتی که نتوانیم این موضوع را مدیریت کنیم کسب وکارما با مشکل جدی مواجه خواهد شد. سوالی که ممکن است مطرح شود این است که چرا با توجه به اهمیت زمان افراد ازمهارت های مدیریت زمان استفاده نمی‌کنند؟
تکنیک مدیریت زمان GTD ت
 
الآن دقیقن از همین زاویه‌ی عکس بالا دارم آزادی را می‌بینم و این کلمات را می‌نویسم. اذان که می‌گفتند باران با شدتی ملموس می‌بارید. نیم ساعت بعد که از خواب‌گاه زدم بیرون، شدت‌ش کم‌تر شده‌بود. الآن دیگر به‌صورت کامل قطع شده. هوا اما سرد است. کلاه‌م را تا پایین ابروان‌م کشیده‌ام. هر چندکلمه‌ای که می‌نویسم دستان‌م را به‌ترتیب نزدیک دهان‌م می‌آورم و ها می‌کنم. عاشق بخاری‌ام که موقع هاکردن از دهان‌م خارج می‌شود. آسمان کم‌کم دارد می
 
"مفهوم زمان برای برخی ؛همان لحظه ای است که بیشترین فرصت در بالاترین حد ممکن، در آن نهفته است،این افراد بر زمانبندی مناسب تاکید بسیار می ورزند.کارشناسان امور تبلیغات به ما می گویندکه هیچ چیز ارزشمند تر از فکری که به موقع مطرح شود نیست. اگر بتوانی بیاموزی که لحظه مناسب را به محض رسیدن آن بشناسی و پیش از رفتنش آنرا غنیمت شماری ،مشکلات زندگی به کمترین حد خود خواهد رسید
معنی زمان برای برخی دیگر،تنها اندازه گیری ثانیه ها،دقیقه ها،ساعت ها و ساله
گذشت زمان، بر آنها که منتظر می‌مانند بسیار کند، 
بر آنها که می‌هراسند بسیار تند، 
بر آنها که زانوی غم در بغل می‌گیرند بسیار طولانی، و بر آنها که به سرخوشی می‌گذرانند بسیار کوتاه است...
اما بر آنها که عشق می‌ورزند، زمان را آغاز و پایانی نیست♥️
ویلیام شکسپیر
داستانی از دیدار امام زمان(عج) با فرد آهنگر
شخصی که مسلط به علوم غریبه بود، توانست در زمان خاصی، مکان حضور امام زمان(عج) را در بازار آهنگران شناسایی کند، و پس از آن به سرعت برای دیدار ایشان راهی محل شد و مشاهده کرد که حضرت در کنار دکانی نشسته است که صاحب آن بی‌توجه به ایشان مشغول نرم کردن آهن است، اما پس از مدتی مشاهده کرد که پیرمرد صاحب دکان به امام زمان(عج) گفت: «یابن رسول الله، اینجا مکان گرمی است اجازه دهید برای شما آب خنک بیاورم».
ادامه مط
عقربه های ساعت تند و تند می دویدند گویی زمان دنبالشان کرده بود و من تو را جایی میان ساعت دوازده تا دو گم کردم و شنهای ساعت تمام شد. انگار زمان آنها را بلعیده بود.  
تو جایی میان شعرهای شهریار آمدی، جانم به قربانت و جایی لا به لای شعرهای سعدی رفتی دامن کشان من زهر تنهایی چشان و شنهای ساعت تمام شد و زمان خاطراتت را بلعید و قی کرد بلعید و قی کرد بلعید و قی کرد. 
گاهی رشته کار از دست آدم می ره، هِی می بینی زمان داره میره، می دونی وقت کم داری، اما زمان این جور وقتا سرمایه نیست دیگه برات، در واقع سرمایه آیه که از قبل با عمل و رفتارت سوختیش .. الانم بعد سوختنش! هر چند می گذره اما سرمایه ای از زمان نداری .. یه جوری گیر می افتی که می دونی یه قطعه از پازل رو گم کردی و نداری .. خدایا این گره ام رو باز کن 
این بیشترین زمان حضور در مدار زمین است . او 803 و 9 ساعت و 39دقیقه در فضا بوده است . او در زمان اقامتش در فضا به اندازه 0.02 ثانیه در آینده سفر کرده است . او با سفرش  با سرعت 17500 مایل در ساعت تاثیری اثری مشهوربه اتساع در زمان را تجربه کرده است. یک روزی همین تاثیر می تواند رخداد مهمی را در سفر در زمان به وجود آورد ....
ادامه مطلب
«این نوشته مربوط به دوران ابتدایی بنده است»
 
    عصر یک روز پاییزی است . به تازگی در آژانسی استخدام شده ام. در حال بردن مسافرانی هستم. ناگهان به پشت چراغ قرمز رسیدم. یک یا دو ثانیه هم که نیست، 120 ثانیه است ! بچه های مدرسه ای به خانه بر میگردند.چقدر زیباست!
تق تق تق!
شیشه را پایین کشیدم.-آقا گل بدم؟- نه خیلی ممنون.-حالا یه دونه بخرید.- نه پسر جان.    او با ناراحتی بسیار قبول کرد و رفت ولی آن چهره مظلوم اجازه نداد تا از او گل نخرم. او را صدا زدم و یک گل ا
داستان کوتاه درباره نیمه شعبان انشا در مورد امام زمان برای کودکان انشا در مورد نیمه شعبان کلاس چهارم انشا احساسی در مورد امام زمان شعر در مورد نیمه شعبان انشا در مورد امام زمان کلاس پنجم انشا در مورد امامت امام زمان انشا در مورد امام زمان به زبان عادی و ادبی
انشا در ادامه مطلب
ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تعمیرات لوازم خانگی