ابراهیم ادهم «رحمة اللهّ علیه» در وقت پادشاهی به شکار رفته بود. در پی آهویی تاخت تا چندان که از لشکر به کلّی جدا گشت و دور افتاد. اسب در عَرَق غَرق شده بود از خستگی. او هنوز میتاخت در آن بیابان. چون از حد گذشت، آهو به سخن درآمد و روی بازپس کرد که:« مَا خُلِقْتَ لِهذا، تو را برای این نیافریدهاند و از عدم جهت این موجود نگردانیدهاند که مرا شکار کنی. خود مرا صید کرده گیر، تا چه شود؟»
ابراهیم چون این را بشنید نعرهای زد و خود را از اسب درانداخت
آنان که آزادی ندارند نه از این بابت است که آزادی از ایشان دریغ شده است، بلکه چون آزادی را دوست ندارند، عزیز نمیدارند و از قوانین آن بیخبرند. آن که آزادی ندارد قانون ندارد و چون قانون نیست آزادی نیست.
آزادی نخست مفهومی باطنیست، باید جُسته شود و اقلیم به اقلیم و دشت به دشت و کوه به کوه پیموده شود و به فراچنگ آورده شود. روح در جستجوی آزادیست و انسان در جستجوی بند. چرا که اسیری آسان است و مزدوری و بیمسئولیتیست و در آزادی باید بدانی که چ
اشاره به حکمت نهفته در چشمامام صادق (ع)- در مناظره با طبیب هندى -: پیشانى ، از مو تهى است ، از آن رو که محل رسیدن نور به چشمان است ؛ و در آن چین و چروک قرار داده شده است ، بدان سبب که عرق فرو ریخته شده از سر را در خود، محبوس سازد و مانع رسیدن آن به چشمان شود، تا بدان وقت که انسان ، عَرَق خویش را پاک کند، آن سان که نهرهاى زمین ، آب ها را در خود محبوس مى سازند.ابروها در بالاى چشمان قرار داده شده اند تا نور را بدان اندازه که بسنده است از زیر آن به چشمان را
درباره این سایت