نتایج جستجو برای عبارت :

نمیگید واقعا ما یوقت دلمون بخواد؟!

آهای اون دختر و پسری (یا زن و شوهری) که میاید تو قسمت عمومی مترو یه جوری دستاتون رو میگیرید دور همدیگه...نمیگید شاید ما اول صبحی در حالی که داریم به پوچی زندگی و تکراری بودنش فک میکنیم شاید یهو دلمون بخواد این حالات رو تجربه کنیم :(
یا دختر خانوم محترم اون چجور نگاهیه به اون آقا پسر میکنی؟! خیلی جلو خودمو گرفتم نیومدم پسره رو بزنم کنار و بگم که خانوم محترم اگه میشه یکمم به من اونطوری نگاه کن بلکم کمی از تلخی زندگی رو برام بشوره ببره !
-----------------------
حالا بگن شب آرزوها ولی شب رغبت‌ها قشنگ‌تره واقعا... فک کن تو امشب میری دم خونه خدا... بعد خدا بغلت میکنه میگه بگو فدات شم بعد تو میگی من امشب اومدم فقط یه چی بخوام اونم اینکه دلم فقط شما رو بخواد... دلم همش سمت شما باشه... شوقش برای شما...بعد خب حق داره خدا ذوق کنه از این خواستمون دیگه بعد مستجابش کنه اون وقت چقدر حال دلمون خوب میشه... یا منتهی رغبه الراغبین
دل ما اگه گلهای خوش بو داشته باشه به خودی خود فرشته های خدا (زنبور های عسل زیبا) رو به طرف ما میاره و نتیجه اش هم عسل های خوبی میشه که برای ما درست میشه.
اما اگه پلیدی و آلودگی کینه و بدی در دلمون باشه خود به خود  مگس های شیطانی میان دنبال بوی بد اون آلودگی و نتیجه اون میشه رفتن دنبال وسوسه های مکرر شیطانی که خودمون موجب اومدن اونها شره بودیم اما بعدا دیگه اختیار می افته دست شیطان که هر کجا بخواد ما رو میبره چون خودمون با ضعفمون دعوتشون کرده بودی
از صبح وردش شده:
یاحسین غریب مادر،تویی ارباب دل من
...
یه آه از عمق وجودش میکشه و نجواگونه میگه:
دلمون برا اماممون تنگ شده. میشه باز بریم کربلا؟
منم دلتنگم آقا!
اما شما به دل کربلایی کوچولو نگاه کنید
راس میگه دلتنگه حق داره بنده خدا
واقعا از ته دلم احساس میکنم این د.و.ل.ت ما رو مسخره کرده! ببخشید ولی به نظرم دارن باهامون مثل یک حیوان رفتار میکنن که هروقت سرکشی کرد میندازنش توی قفس
دیگه داره بهم فشار میاد
حتی درسامم ناقص میخونم.یه سری جزوه هام توی تلگرامن و یه سری دیگشون نیاز به سرچ کردن دارن
از این طرف هم توی یه اتاق 15 متری بدون هیچ هم صحبتی گیر افتادم
این چه وضعیه واسمون ساختید
دلمون به چی خوشه که توقع داریم با اعتراض چیزی درست شه واقعا :/
دلمون کبابه واسه بابا هایی که این چند وقته کمرشون شکسته!
دلمون کبابه واسه بچه هایی که گشنه سر رو بالش میذارن !
دلمون کبابه واسه آرزو هایی رنگارنگشون که هنوز هم خیلی از ما ها خیلی راحت میتونیم ارزوشونو برآورده کنیم .
دلم کبابه از نگاه حسرت بارشون!
من میرم و هیچ کس نمیتونه مانعم بشه، میرم با تمام هر چه دارم و ندارم 
هرکسی هم مسخرم کنه برام مهم نیست
چون من عاشقم،احساس میکنم خدا چندین ساله این عشق رو تو وجودم گذاشته!
حتما آخرش قشنگ تموم میشه حتی اگ
اومده بودم چالش روز چارُمو بزارم
دیدم عه این امارگیر از قضا کار میکنه
اخه بعضی روزا اصلا نیس
خلاصه این تعداد ادم اینجا میان چیو نیگاه میکنن؟
وقتی من همه رو رمزی مینویسم
 
وردارم رمزو عوض کنم  
به همتون شک کردم
حالتون خوبه؟
امشب ما رفتیم پیشواز شب چله یجا دعوت بودیم الانم یساعت و نیم برگشتیم
من دارم تو نت میگردم
قبلشم دلم گرفته بود
دلم تنگ شده بود!!
واقعا ما ادما چرا اینجوری هستیم؟
دلمون برا اون که نباید تنگ بشه تنگ میشه!
نمیدونم چمونه
کاش میش
به آدما ارزش بدیمو برامون اهمیت داشته باشن
اینطوری نباشه که هر وقت دلمون خواست بیاییم
هر وقت دلمون خواست بریم
این نشانه بی ادبی است :// 
گفتن یه جمله باعث میشه 
شخص مقابلمون از انتظار 
از نگرانی در بیاد  بتونه به زندگی عادی اش ادامه بده
تو عشق هم اونایی که کات میکنن خیلی بهتر کنار میان
تا اونایی که یکی از طرفین یکهویی بدون هیچ حرف و حدیثی و اینا میزاره میره و گم میشه
مرسی
اه
همیشه برام سوال بود که چرا بعضی تو اون روز بخصوص یهو غرق در افکارشون میشن و بعد که رشته افکارشون پاره میشه، یه لبخند مصنوعی تحویل جمع میدن و دوباره زیرپوستی میرن تو فکر....
سالها از پی هم گذشتند و این دومین سالی است که من هم غرق در افکار می شوم..به گذشته و به آینده و همه جا فکر میکنم و وقتی ازم می پرسن به چی فکر میکنی مثل همه میگم هیچ چیز.واقعیتش هم همون هیچ چیزه.. چون وقتی بخوای توضیحش بدی انقدر درهم و برهمه که نمیتونی چیزی جز هیچ چیز بگی.. با این ه
فرض کنین یه جایی نشستین ... :))
و حالا یه جای ساکتی نیست ... یه جاییه که با کلی آدم در تعاملین و هر کی شاید داره از بقیه سوال می پرسه و ...
و کلا به دلیل خاصی همه اونجا جمع شدند :))
مثلا یه نفر هست که توی یه زمینه ای خیلی اطلاعات داره و بقیه دارن ازش استفاده می کنن ( حالا جدا از اینکه وسطش با همم حرف می زنن :/ ) 
حالا فرض کنیم که در یه لحظه ای , یه نفر یه چیزی می پرسه 
یا اصن خود اون فرد یه چیزی رو شروع می کنه به گفتن
مثلا آقا اگر می خواین کار x رو انجام بدید , از
دانلود آهنگ وای وای دلمون رفت ریمیکس
ریمیکس آهنگ وای وای دلمون رفت
دانلود ریمیکس وای وای دلمون رفت
دانلود اهنگ وای وای شهاب مظفری

شهاب مظفری وای وای ریمیکس
دانلود اهنگ جدید شهاب مظفری وای وای
دانلود آهنگ شهاب مظفری ای وای
دانلود آهنگ جدید شهاب مظفری دلبر جان
دوستم چند دست ( ده دوازده دست !!!) لباس مجلسی نو داشت گفت برام بذار تو دیوار ببینم فروش میره ... یکی یکی لباس رو چیدیم رو مبل عکس گرفتیم فرستادیم... 
تا دلتون بخواد اقایون باهاش تماس گرفتن گفتن عکس از لباس تو تنت بفرست ببینیم!!!!!!!!!
بگذریم که هر روزم ده نفر زنگ میزنن قربون صدقه ش میرن!!
اخه چرا؟!
واقعا چرا؟!
یه اقایی زنگ زده میگه دامنه دقیقا تا کجای زانوئه؟! بالای زانو؟؟ زیر باسن؟! 
واقعا مونده بودیم جفتمون !!
زنگ زده میگه تو رو شادی روح امواتت برو پاک
◀یکی از تصورات اشتباه ما همین هست که فکر میکنیم که اگر دلمون پاک باشه کافیه،اما اینطوری ها هم نیست که فکر میکنیم،ما نمیتونیم گناه بکنیم،خطا بکنیم اما چون دلمون پاکه بگیم دیگه تمام و حرف آخر اینکه که خدا دل پاک رو با عمل پاک میخواد،هر موقع تونستیم اعمالمون پاک و طبق اصول شرع و انسانیت باشه،میتونیم ادعا کنیم که مهم دله که پاک باشه،یاعلی❤
هفته پیش بابت امتحانام نبودم
این هفته هم درگیر مسافرت اینا
خداروشکر بابت همه چیز
+بچه ها یه اتفاق خیلی خیلی خوب برامون افتاده که دلمون نمیخواد حسرت ایندش به دلمون بشینه میشه میشه علاوه بر اون صلوات همیشگیهروقت که انرژی مثبت داشتین و هر وقت خواستین دعا کنید و سر نمازاتون بگید خدا حواسش به منو و خانوادم باشه؟
دانلود اهنگ اگه دلت بخواد بری نمیزارم اصلا عشقم
دانلود کامل اهنگ جدید و عاشقانه مهراد جم به نام اگه دلت بخواد بری نمیزارم اصلا عشقم با فرمت mp3 با لینک مستقیم
 
- مهراد جم غمت نباشه دانلود آهنگ جدید مهراد جم غمت نباشه من عاشقتم حواست به ... که عشق میون ما رو اگه دلت بخواد بری نمیذارم اصلا عشقم زوریه نمیشه که از ...متن آهنگ غمت نباشه مهراد جم. دلم میخواد با تو یه جای دورو که نباشه هیشکی خودت میدونی که الهی کور بشه نبینه اونی که عشق میون ما رو اگه دلت
یه چیزایی هست که من فهمیدم که لنگ می زنم توش
ولی باید تکون بخورم غبار از سر شانه هام بریزه که بتونم حرکتی بکنم
اینطوری زیر خروارها خاک، تپش گاه گاهِ دل، فقط یه خاک اندک به پا می کنه به یه شعاع قابل اغماض؛ اگر واقعا این حجم خاک از روی دل بخواد تکونده بشه، شاید طوفانی بشه!
از بسیاری غبار های بنشسته...
از من به خودم: ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی...
این روزها دارم فرندز رو می بینم. شاید این فقط سریال باشه با یه سری داستان های فانتزی اما من مطمینم همه اونهایی که یه بار این سریال رو دیدن دلشون می خواسته اون موقعیت (زندگی با پنج تا دوست خوب) رو تجربه کنند. یا شاید در لحظه ای خودشون رو به یکی از اونها نزدیک دیدند یا حتی در قلبشون یکی از اونها رو دوست داشتند. می بینید ما کمترین چیزها رو هم هیچوقت نداشتیم. همیشه در جایی زندگی کردیم که از ترس قضاوت شدن حتی تخیل هم نکردیم. از ترس آینده مبهم مستقل نشد
آقا....ما حالمون غریبه!
خرابه!
عجیبه....
پر بغض و دلتنگی و آه و ناله ی نرسیدن ـه....پر شک و تردید و خستگی و بی حوصلگی و تنهایی و غربته!
دلمون رادیو چهرازی و دارالمجانین طلب میکنه....مرداب گوگوش گوش میده و یه تیکه بیت کوچیک از "تبر" اِبی رو رو هوا میزنه که بره با صداش بمیره زنده بشه زندگی کنه .....
اینجا پر آدم بزرگه! اینجا همه دارن توی گوشم هوار میکشن که بزرگ شدی!
زندگی داره سخت میگیره بهمون:)))) 
تناقض داره قلبمون رو سوراخ میکنه....مته میکنن توی ذهنمون...تو د
به نظرم لازمه هر شهری یه مرکز داشته باشه. جایی که رسیدن بهش آسون‌ترین راه‌ها باشه، جایی که از ساکن و مسافر، هرکی توشه، اگه راه گم کنه، اگه خسته باشه، اگه خوشحال باشه، اگه ناراحت باشه، اگه می‌خواد از خونه‌ش بزنه بیرون، اگه بی‌جا و مکان باشه، اگه بخواد قرار بذاره، اگه بخواد خلوت کنه، اگه بخواد خوش بگذرونه، اگه بخواد عزاداری کنه، اگه تازه متولد شده یا اگه تازه مرده، در هر حالی بتونه روش حساب کنه. مرکزی که آغوشش باز باز باز باشه، مرکزی که خود
اینجوری که هر اتفاقی چه خوب و چه بد بیفته تو گریه میکنی. احساسات دوچندان میشه. مهم نیست خوب یا بد. اگر عصبانی بشی کل دنیارو میخوای رو سر بقیه خراب کنی. و اگه خوشهال باشی میخوای کل دنیارو به جشن تبدید کنی.
و یک موجود در محیط بیرونیت هست که داره درونت رو چنگ میزنه. انقدر چنگ میزنه که گوشتت رو میکنه. خیلی نامرتب. هرجایی رو دلش بخواد چنگ میزنه. هرموقع دلش بخواد.
و میشه بهش اعتراضی کرد؟؟ کاش میشد. اروم باش بابا.
سلام 
راستش این چیزی که میخوام بگم شاید بهش بخندید یا ...، اما واقعا برام دغدغه شده و کلافه ام کرده... من یه دختر دم بختم با خانواده ای با آبرو و با شخصیت که واقعا تو  زندگیم آرامش دارم و کلا خانواده خوبی دارم الحمدلله... اما روم نمیشه خواستگار تو خونه راه بدم و یه جورایی خجالت میکشم ...
خونه مون نوسازه و داخلش خوبه اما بیرونش!، یعنی چطوری بگم..!؟، نمای بیرونش خوب نیست و هر چی به بابام میگم نماش رو درست کن اما...، تا حالا صد بار هم خواهر و برادرهام  به
دیروز دوتا مهمون داشتم که هردو آقا بودن از خیلی نظرا بهتر بود :))) 
مثلا نیاز به نظافت کاریایِ با ظرافت نبود 
چون من واااقعا سختم بود با وجود پسر
 همین که تونستم یه غذای خوب درست کنم و همه کارا رو (آشپزی و اماده کردن ظروف و میوه و فلان) در عرض یکساعت و ربع انجام بدم شاهکار کردم واقعا
ولی وقتی مامانم بخواد بیاد همه چی فرق میکنه D: 
واقعا نیازی نیست خودتو به بقیه اثبات کنی!
گاهی گذر زمان، باعث میشه بهتر همدیگه رو بشناسیم...
گاهی این شناخت طولانی میشه...
میشه سردرگمی...میشه سوتفاهم... میشه اختلاف... میشه...
نمیشه!!
نمیشه تظاهر کنیم به نفهمیدن!!
و همینطور نمیشه تظاهر کنیم به فهمیدن...
میشه چند سالی باهم بخندیم و گریه کنیم و از یه جایی به بعد... یه چیزی به اسم غرور بیاد وسط!!
چون ما باهم بزرگ شدیم؟!؟ یا برای هم بزرگ شدیم که مسائلمون بزرگ جلوه میکنه؟!؟
یا جفتش!! ک خب این سخت تره ک من با تو
 
 
 دوست داشتم در مورد سفر کربلا یه سفرنامه مفصل بنویسم مثل خیلی از بلاگرایی که میان و از یه سفر گاها یکی دو روزه یه داستان چند صد صفحه ای می نویسن اما به نظرم نویسنده ی خوبی توو این زمینه نیستم...
ممنونم از همه دوستانی که وقت گذاشتن و پست قبلی رو خوندن
فعلا پیشنویسش میکنم اگر حوصله ای بود ادامه ش رو مینویسم ...
 
 
+ بعضی روزا به درجه ای از کلافگی و بی حوصلگی میرسم که اگر کسی ازم چیزیو قرض بخواد کلا میخوام بدم بهش که بره :| میترسم یکی بیاد و گوشیمو
مادر یکی از بچه‌های دانشکده‌مون بخاطر خطای پزشکی کماست و الان بنده خدا توی قلب و ریه و مغزش تعداد زیادی لخته خون جمع شده ممنون میشم دعا کنید خوب شه بنده خدا هنوز خیلی جوونه واقعا وقتش نیست که الان بخواد بمیره یا توی زندگی نباتی بمونه... 
خدا را شاکریم که دشمنانمان را از احمقان قرار داد! که اگه یه ذره عقل و سیاست داشتن، دست به چنین جنایتی نمیزدند و اینطور قبر خودشونو نمیکندن.
قطعا حاج قاسم مالِ شهادت بود و اگه میشنیدیم که به مرگی غیر از شهادت از دنیا رفته، خیلی بیش ازین دلمون میسوخت، اما باز هم دلمون به درد اومده و قلبمون سنگینه...
اما از طرفی خوشحالیم و خدا رو شکر میکنیم که تحقق یکی از وعده های خودش رو به ما نشون داد، و ما با چشم خودمون تو این عصر بی ایمانی و بی خدایی، مردی از اول
به نام او...
من چند وقتی هست که متوجه شدم تو بیان احساساتم دچار مشکلم
تو لذت بردنم از لحظه ها هم همین طور.
همیشه همین جوریه که وقتی برای یه چیزی خیلی برنامه میذارم و بهش فکر میکنم و تو ذهنم یه چیز قشنگ ازش میسازم ولی تو واقعیت، اون نمیشه و غصه میخورم و نمیتونم لذت ببرم.ناراحت میشم
من واسه دیدن تو دو هفته فکر کردم که چجوری بشه و نشه و فلان...ولی تهش اونی نشد که دلم میخواست و حتی درست نتونستم ببینمت!حتی یه دیدن خیلی ساده.
شرایط بدی شده.همه چیز سخته
من
من ضعیفم، مطلقاً ضعیفم. بیشتر از چیزی که فکر می‌کنی. تو می‌دونی که یکی از راه‌های فرارم از این پوچیِ بی‌مرز هستی، اما نه تنها خودت از من فرار می‌کنی بلکه مجابم می‌کنی که من هم از تو فرار کنم. از راه فرارم فرار کنم. این روح پناه‌جو به چی پناه ببره هان؟ چه معنایی باقی می‌مونه. قلاب نباش، صیاد نباش. یه بارم تو شکار شو. تا کی می‌خوای بِکِشی و بُکُشی. نکنه تو هم ضعیفی؟ آره تو هم ضعیفی. چه لزومی داره این‌همه پس‌زدن و پس‌گرفتن. چرا همیشه داریم از
سلام
 
خسته شدم از بی پولی ، امشب یه انگشتر دیدم ؛ خیلی خوشم اومد ولی نمیتونم بخرمش.
چندتا کتاب منبع هستن که واقعا دلم میخواد داشته باشم شون ولی خب اینم نمیشه.
الان دوست دارم حداقل با هواپیما که هیچ ، ولی با قطار یه زیارت مشهد برم و اینم نمیشه .
 
خدایا همه نمیشه هات واس ماس .
 
بابا دلمون پول میخواد ؛ نمیخواییم گناه کنیم که ، میخواییم بریم زیارت امام مون.
 
یا امام رضا جانم،
به تو از دور سلام...
به سلیمان جهان از طرف مور سلام ...
به شما از طرف وصله‌
تیاتری از پارسا پیروزفرو توی تیاتر شهر دیدم...موضوع جالبی داشت ولی یکم کند پیش میرفت به نظرم و اینکه من خیلی خیلی حس مزاحمت ایجاد کردن برای دوستی که باهام اومده بود داشتم...سعی میکردم لذت ببرم ولی اخراش دیگه واقعا این حس بدی که داشتم باعث میشد فقط دلم بخواد تموم بشه زودتر...ولی موضوعش که جالب بود...
خانم مسنی که بعد از سالها و پس از ثروتمند شدن به زادگاهش برمیگرده و بیان میکنه که با یکی از مردای سرشناس شهر رابطه داشته و ازش باردار شد و وقتی مرد بچ
این مریضی که میخوای دلت بگیره،کل غم دنیا بریزه تو دلت،قار قار کلاغ برات با عظمت بشه،بشینی کنار جدول و به صدای ماشینا گوش بدی و سیگارا رو دود کنی بره،نامجو بزاری که هی بگه«جان را چه خوشی باشد/بی صحبت جان جان جانانه بی‌صحبت جان جان جانانه» اسمش چیه؟!
دلمون پاییز میخواد با کلاس هشت صب دانشگاه.اون کلاسایی که نصفشو خوابی نصف دیگه‌شم تو فکری.
دلمون هوس وارونگی هوای تهران کوفتی رو کرده.از قصد لباس کم بپوشی که پوستت یخ بزنه.
دلمون سویشرت میخواد.کلا
سلام
خیلیاتون اومدین تو دایرکت من تو اینستا گفتین قیمت چنده دوستان قیمت کارو اصلا نمیشه گفت من بابت گاری ک انجام میدم پول میگیرم ینی چی ینی اینکه شاید یکی فقد روتوش صورت بخواد ولی یکی دیگ بخواد مثلا عکسشو جاب یه شخصیت قرار بدم خب قیمتش و کیفیتش متفاوته ینی کاری ک‌من میکنم وابسته به پولی ک میدین کیفیت کار بالا تره بعد یه چیزی ک خیلیا اشتباه فک میکنن اینه ک فک میکنن خیلی گرونه یا خیلی ارزون ن اتفاقا ن گرون ن ارزون همون طور ک گفتم وابسته به کارت
امروز همسر بعد از اتمام مکالمه اش با همتا ناراحت بود
بهم می گفت من چیکار کنم
یکساعت صحبت کردیم بعد که می گم خسته ام و .... خداحافظ... همتا ناراحت می شه. از من توقع داره مثل یک عاشق و نوجوانی که تازه به عشقش رسیده رفتار کنم. ولی من یه مرد جا افتاده ام ، عمری ازم گذشته ، مسولیت زندگی و سه تا بچه دارم . اینجوری نمی شه.اینجوری باشه و همتا بخواد با این طرز تفکر بیاد داخل زندگی وقتی ببینه من اینجوری نیستم صدمه می بینه
همسر بهم گفت
تو خودت می بینی که من تو رو
دوست دارم همه چی رو طوری جلوه بدم انگار هیچ‌وقت همچین آدمی اصلا نبوده. اما عکس‌ها رو نگه می‌دارم که اگر روزی بخواد دست از پا خطا کنه بتونم یکم خدمتش برسم.
خیلی جالبه ها، هر کاری دوست داشته کرده با من و زندگیم. آخرش هم دو قورت و نیم باقی، بهم گفت هیچ وقت منو نمی‌بخشه و حرفام لایق خودمه! حالا جالبه من نه خیانت کردم و نه باعث خیانت شدم. من این وسط فقط آسیب دیدم. بعد خانوم تازه باید منو ببخشه. تازه آخرش هم منو به خدا واگذار کرد. واقعا این آدما خدا هم
خبر شهادت حاج قاسم هممون رو شوکه و حس انتقام از اشقیا رو در دلمون زنده کرد. باید حواسمون باشه که به عنوان یک سرباز هم این آتش رو در دلمون باید زنده نگهداریم چراکه مبارزه حق و باطل ادامه دارد و از یک طرفی هم به تکلیف اصلی خودمون عمل کنیم.
تکلیف اصلی ما در این شرایط بسیار سخت و پیچیده، اطاعت تام و تمام از منویات و دستورات رهبری عزیزمون هست. مواظب باشیم که نباید کاری بکنیم آقا مجبور بشوند تصمیماتی رو بر خلاف چیزی که مصلحت می‌دونند اتخاذ بکنند و م
* وقتی مطمئنین کسی بهتون بی احترامی نمیکنه ، شما دیگه امتحانش نکنین ، شاید یک جایی خسته بشه....* به قیمت خورد شدن خودم ، محترم موندنشون رو به جون خریدم ، آما این حق من نبود...* این روزها زیادیر نابود شدم ، توانم داره تحلیل میره...* خدایا خودت بیا بگو دارم تاوان چیو پس میدم...* فردا رو نمی تونم تصور کنم حتی...* دلگیری امشبم با بارون امشب به توان رسیده اصلا....* پاسپورتشون  رو آماده میکنن و این منم که باز موندم ، نه دل رفتن دارم و نه دل موندن ولی هنوز روی حر
یکی از غول های تخصص که درواقع غول آخره، کیس بورد هست، یعنی یک بیمار باید پیدا کنیم که چهار قسمت فکش جراحی بخواد ... تا اینجاش که به سختی پیدا میشه ... قسمت دردناکش اینه باید از مرحله به مرحله ی جراحی عکس بگیریم ... و واقعا حس بدی از این کار دارم ... اینکه مدام باید لب و گونه و زبون مریض رو کنار بزنم و اونم کلی اذیت بشه که یک عکس خوب ازش دربیارم ... اصلا نه خوشایند مریض نه من ... ولی مجبوریم نمیدونم چرا تو سیستم آموزشی به این قسمت حقوق بیمارا توجه نمیشه ...
خیر سرم داشتم درس میخوندم، بعد یکی از هم‌اتاقیام که نمیدونم چرا چند روزه بی دلیل با من لج شده و همش بهم غیرمستقیم تیکه میندازه تو گوشیش آهنگ پخش کرد و صداشو زیاد کرد. یه کم تحمل کردم که شاید خودش بفهمه و قطع کنه آهنگشو اما اصلا انگار نه انگار... آخرش با لحن خیلی آروم و مودبانه بهش گفتم که دارم درس میخونم میشه قطع کنی آهنگتو یا با هندزفری گوش کنی؟ گفت نه تو هندزفری بزن نشنوی!!!
من خیلی آدم صبوریم اما وقتی یه نفر بخواد بهم زور بگه و قلدر بازی در بی
چرا تو زندگی ما از این آدمایی که براشون مهم باشه دردمون چیه وجود نداره؟ یکی که دلگیر بودنمون رو بفهمه، و بین همه ی مشکلاتش وقت برامون داشته باشه که مرحمی به زخم دلمون باشه! چرا همه نمکن روی زخم های قلب مون؟؟
اینقد بی کسی رو آدم کجا ببره؟؟
خدایا دلم داره می ترکه، این ماه عزیزت هم اومد، مهمون خونه ات هم شدیم اما درد دلمون آروم نگرفت، کم کم دارن سفره رو جمع می کنن و من استرس کل وجودمو گرفته اگر این ماهم رفت امسال هم فرصت از دست رفت چه خاکی به سرم کنم؟ خدا درد دلم تازه تر از همیشه است یه فکری حال دلم کن!
امشب دومین شبیه که تو بیمارستان می‌مونی عزیزم
من و مامانت آماده بودیم که امروز عصر مرخصت کنیم ولی بیلی روبینت از ۱۳.۵ شده بود ۱۰.۷ که بازم زیاد بود
خیلی روز سختی برای من و مامانت بود دخترم. مامانت۲۴ ساعته پیشت بود اما منو راه نمی‌دادن و بیشتر با مامانت بودم.
پزشکت خانم صنیعی گفت امشبم بمونی که ایشالا بیشتر بیاد پایین عددت.
 دل تو دلمون نیست و نگرانیم.
داشتم به مامانت می‌گفتم توی یه فراز زیارت جامعه می‌خونیم با بابی انتم و نفسی و اهلی و مالی
#ابراهیم رفیعی هم اکنون فردی ۲۶ ساله می باشم که به تمام آرزوهایم که دوست داشتم و امیدوار بودم برسم نرسیدم همش تقصیر نداشتن سرمایه هست واسه ما دیگه هیچ کس وجود نداره ضامنمون بشه من دوست دارم خودم اوستای خودم باشم کسی نتونه بهم دستور بده و کار غلط رو به من یاد بده یا‌ بخواد چیزی که دلش میخاد از من بسازه من دوست دارم اون چیزی که هستم و مطمئنم میشم رو از خودم بسازم البته اینا همش فکره خودمه من الان واقعا خودم واسه خودم کار میکنم یعنی خودم اوستا و
چیزی که الان دلم میخواد, قدم زدن توی خیابون هست. هوا همین اندازه ای که الان سرد هست سرد باشه. باد نیاد ولی. اسمون ابر داشته باشه ولی ستاره هاش پیدا باشن... من هی پیاده روی کنم هی پیاده روی کنم هی پیاده روی کنم... هی گوش کنم... هی گوش کنم... هی گوش کنم.. به همین صدای مردم کوچه و بازار... همین صداهای واقعی... هی ببینم هی ببینم چشام رو پر کنم از ادما.. از ساختنمونا... از درختا... خیابونش خیلی شلوغ نباشه. از این خیابونا باشه که دو بَرش ساختمون و دکه و اینا هست... ا
آیین خیلی زودتر از هم سن و سال‌هاش توی فامیل زودتر به حرف اومد و شروع به جمله سازی کرد، کلماتی را به کار می‌بره که ما بهش یاد ندادیم و خودش از محیط دریافت کرده.
امروز به مریم می‌گفتم فکر می‌کنم آیین نسبت به هم سن‌هاش خیلی خوشبخته، چون می‌تونه خواسته‌هاش و احساساتش را بیان کنه، ولی اون‌ها نه، اگر چیزی بخوان باید با گریه و ایما و اشاره بفهمونن که خب خیلی سخت‌تره. اما آیین چیزی توی دلش نمی‌مونه، موقع بازی با اسباب‌بازی‌هاش حرف می‌زنه یا
بیایم واسه عید دکور دلامونو عوض کنیمباید جای خیلی چیزها رو توی دلمون عوض کنیمخیلی چیزها تو دلمون هست که باید بریزمشون دور ، مثل کینه ها و حسادت هاخیلی چیزها هست که باید جابه جاشون کنیم ، مثل بغضهاخیلی چیزیها هست که ما دوسشون داریم و نباید داشته باشیم ، مثل همین دنیا!! همین دنیایی که شاید خیلی وقتها واسه ما تو اولویت باشه!خیلی چیزها هم هست که باید دوسشون داشته باشیم و نداریم!! مثل گناه نکردن!!خیلی چیزها هست که باید برای خرید دلمون تو اولویت اول
 
چند وقت پیش با استادم که صحبت میکردم ، یسری ویژگی ها رو در مورد من گفت که واقعا نشون میداد چقدر آدم با تجربه ای هست تو کارش!چون اون ویژگی ها در مورد من کاملا درست بود...یکی از اونها که میخوام در موردش صحبت کنم ، که تو نتیجه تست دیشب هم بود ، این بود که من ظاهر سختی دارم و اگه کسی بخواد با من ارتباط برقرار کنه ، با این مانع مواجه میشه!خب این تا حدی درسته...من مثل خیلیا نیستم تا یه نفر " حالا چه دختر چه پسر " بهشون پیام بده زود باهاش گرم بگیرم و احوالپ
تیاتری از پارسا پیروزفرو توی تیاتر شهر دیدم...موضوع جالبی داشت ولی یکم کند پیش میرفت به نظرم و اینکه من خیلی خیلی حس مزاحمت ایجاد کردن برای دوستی که باهام اومده بود داشتم...سعی میکردم لذت ببرم ولی اخراش دیگه واقعا این حس بدی که داشتم باعث میشد فقط دلم بخواد تموم بشه زودتر...ولی موضوعش که جالب بود...
خانم مسنی که بعد از سالها و پس از ثروتمند شدن به زادگاهش برمیگرده و بیان میکنه که با یکی از مردای سرشناس شهر رابطه داشته و ازش باردار شد و وقتی مرد بچ
نی نی سایت رو یادتونه؟
چی بود؟
چی شد؟
اینقدر خوشم میاد. الآن هر مادری و هر خانمی هر سؤالی داره، از کلاس رقص تا آموزشگاه زبان برای بچه ش و یا آرایشگاه و آتلیه، پاسخش رو یا توی نی نی سایت پیدا می کنه یا اگرم پیدا نکنه می پرسه و بالاخره یکی پیدا میشه پاسخ رو بدونه.
اینجا رو می خوام همچین فضایی بکنم.
هر کسی، دقیقتر بگم هر پارسی زبانی، هر ایرانی، هر چیزی در مورد ماینر بخواد بدونه بیاد اینجا جواب بگیره.
از استخراج بیت کوین گرفته تا قیمت و مشخصات فنی م
کلاس چهارم که بودم یکی از دوستام عید رفته بودن ایتالیا...کلی از اونجا عکس آورده بود و من واقعا دیوونه اونجا شده بودم... بعد از اون روز من تا مدت ها همش تو اینترنت عکسای ایتالیا رو نگاه می کردم و آرزوم بود یه روز برم اونجا رو از نزدیک ببینم....خیلی هم به مامان بابا می گفتم که یه بار بریم ولی..انتخاب مامان همیشه فقط یه جا بود...فقط کانادا، کانادای لعنتی...
بابا هم بهش حق میداد همیشه، می گفت فرصت برا سفر کم پیش میاد و حق داره بخواد پدر مادرشو ببینه ولی ب
 
این جمله تکراری " هر چی خدا بخواد " رو هممون شنیدیم. هممون گاهی از شنیدن این جمله خون دویده به صورتمونو عصبانی شدیم، گاهی احساس انزجار کردیم و گاهی با یه تلخند ذهنیت کوچیک طرف گوینده رو با بزرگواری نادیده گرفتیم. خدا مگه چی بود که هر چی اون می خواست عصبانی و کلافمون می کرد؟ خب شاید عادی باشه، سپردن همه چیز دست موجودیتی که دیده نمیشه و ساده گرفتن سختیا به امید زمان بندی کسی که خودش از منظر ما اون مشکل رو به وجود آورده، بله تا حد زیادی احمقانه ا
کسی که ماه آخر اینترنی خون به دلم کرد و بعد از اینکه استاد یک ماه از بخش آفم کرد تا درس بخونم انقدر زیرآب زد تا دوباره من مجبور شدم برم بخش،پیام داده که خوبی گلی?نیستی دلمون برات تنگ شده خوب درس بخون که رشته ی خوب قبول بشی و پشت بندش کلی گل و قلب...پسر تو خیلی پُر رویی و من خیلی بی حوصله.وگرنه به نوشتن "سلام....!" بسنده نمیکردم.
حد فاصل بین کنکور تجربی و زبان اکانت اینستاگرامم رو بازیابی کردم. همون لحظه با خیل عظیمی از پیام‌های «خوش برگشتی!» مواجه شدم. تمام پیام‌ها رو جواب دادم و راهی کنکور زبان شدم. کنکور زبان که تموم شد برگشتم خونه و دیدم «میم» برام توی همون اینستاگرام ویس فرستاده. بهش گفتم که گوشیم آپدیت نشده و تبع اون نمی‌تونم اینستاگرام رو هم آپدیت کنم. یه کلمه نوشت: «قراره بیام.» نوشتم: «واییییی چقدر خوشحال شدم!» نوشت: «برای همیشه می‌خوام برگردم…» و در همین ل
تو تاریکی شب نشستیم زل زدیم به چراغ های کوچک ..به خانه های پر نور شهر ..گفتم چی میشد یکی از این خونه ها مال ما بود ‌..دلمون خوش بود....
دلم اون شب به بودنت خوش بود هرچند که می دونستم رفتنی ،رفتنی است.
دلم گرفته است حوصله نوشتن ندارم .احساس امنیت ندارم ....
خیلی حرص می‌خورم
از این همه بیشعوری ملت. میرن مسافرت، میرن خرید عید، میرن سبزه می‌خرن!!! حالا یک سال بدون سبزه نمی‌شد؟ می‌مردین؟ خودشون که به درک... ولی یکی شاید توو اون خراب شده بخواد رعایت کنه و نتونه از دست شما نفهما.
 
مسئله بعدی هم... من واقعا دوست داشتم رهبر و رئیس جمهور توو پیام نوروزی‌شون به مردم می‌گفتن، حتی خواهش می‌کردن، که توو خونه بمونن. ولی خب خیلی خوش‌بین بودم انگار. چی می‌شد می‌گفتن؟ مطمئنم عده خیلی خیلی خیلی زیادی می‌موند
دانلود آهنگ جدید شهریار نیک به نام تو که مهره مار داری
Текст песни Toke Mohreye Mar Dari Shahriyar Nik
دلت بخواد دلت نخواد عاشقتم خیلی زیادЯ люблю тебя так сильно, я не люблю тебя так сильно
کسی رو پیدا میکنی اندازه من تورو بخوادВы найдете кого-то, кто хочет, чтобы вы были размером с меня
چشای زیبات واسه من ماه تو آسمونمه

ادامه مطلب
من اگه مریمِ یه سال پیش بودم، اون روز تا ساعت 12:30 تو ترمینال می موندم و توی دنیای کتابم غرق می شدم تا برسه موعد حرکت اتوبوس. اما این یه سال یاد گرفتم توی هر زمانی هر جایی که بودم از لحظه هام به بهترین نحو استفاده کنم. این شد که اون روز جمعه بعد از اینکه بهم گفتن اتوبوس دربستی گرفته و رفته و باید با اتوبوس ساعت 12:30 برم کرمان، گوشی مو در آوردم و زنگ زدم به دوستای شیرازیم ولی آخه کی ساعت 7:30 صبح جمعه بیداره؟ توقع نابه جایی بود:)) گوگل مپ رو باز کردم و دی
دیشب رو تختم مشغول کار با گوشیم بودم که دیدم قرقاولمون شروع به خوندن کرد اونم به صورت ممتد. عجیب بود که نصفه شبی بخواد اینجوری بخونه.
وسط تعجب کردنم بودم که که دیدم تختم میلرزه و پنجره ی بالای سرم!
هیچ یادم نمیاد آخرین باری که اینطوری ترسیدم کی بوده.
فقط میدونم گوشی رو پرت کردم و فرار کردم!
مامان خواب بود و چون رو زمین خوابیده بود اصلا متوجه ی زلزله نشده بود و فکر میکرد من خواب دیدم.
فقط موفق شد من رو که البسه ی ناقابلی به تن داشتم و به سمت پارکی
می‌دونی من همیشه با اعدام موافق بودم راستش. و خب فکر می‌کردم فلانی رفته بهمانی رو کشته و هزار کار وحشتناک دیگه باهاش کرده، خب پش حقشه که اعدام شه. هیچوقت حرف کسایی رو که با اعدام مخالف بودن درک نمی‌کردم واقعا. ولی مدت‌ها بود به این قضیه و دلایل مخالفت‌ها فکر می‌کردم. آخرین باری که واقعا درمورد درست و غلط بودن اعدام تردید کردم وقتی بود که تو کتاب ابلهِ داستایفسکی، درموردش خوندم. و الان، بار دومه و تو کتابی دارم درموردش می‌خونم که خودم مترج
بعد از رفتن پونه، بعد از غمی که رو دلمون سوار شد، و با غمی که همچنان رو دل بعضی‌هامون سوار هست، چندین بار توی وجود خودم و اطرافیانم حس کردم که سعی می‌کنیم برای هم «پونه» باشیم. هزاران هزار بار فکر کردم که پونه کی بود که رفتنش این‌طور سنگینی کرد به دلم.برای آروم کردن دل خودم، برای به یاد آوردن شخصیت پونه، و برای قدردانی و قدرشناسی، هر بار رفتم و کلی از عکس‌ها و حرف‌های قدیم رو برای خودم زنده کردم.
توی عکسا، تولدی بود که پونه برام تدارک دیده ب
و مردم ایران چه زیبا سردار عزیزمون رو تشییع کردن،،
خوشحالم از اینکه مردم فهیمن و هر موضوعی رو با موضوع دیگه قاطی نمیکنن،،
تو کدوم راهپیمایی اینهمه مردم دیده شده؟؟؟
مذهبی و غیر مذهبی، باحجاب و غیر باحجاب، فقیر و پولدار، زشت و زیبا، همه و همه برای بدرقه ی یک مرد واقعی جمع شدن،، 
مردی که یک عمر برای خودش زندگی نکرد و شبانه روز برای امنیت مردم تلاش کرد،،
مردم قدر کارهایی که سردار سلیمانی انجام داده رو میدونن و بخاطر انتقامش حتی تک تک حاضریم با
هیچ‌وقت نباید از پاپ، کاتولیک‌تر شد.
+ دیگه در مورد خیلی چیزا فقط می‌گم: «به من چه؟ از من چه کاری برمیاد؟»
+ اخبار رو هم بنا دارم دیگه چک نکنم یا خیلی خیلی کم‌تر چک کنم. خبرای مهم که به آدم می‌رسه، غیرمهم‌ها هم واقعا دیگه به من ربطی نداره.
+ حرص خوردن برای چیزهایی که نمی‌تونی هیچ‌کاری در موردشون انجام بدی، فقط اون ته‌موندهٔ انرژی‌هات رو برای انجام کارهایی که وظیفته و می‌تونی انجام بدی ازت می‌گیره.
+ وقتی خود خدا انقد ریلکسه، من واسه چی ان
از جمعه شب که خونمون دزد اومد و فائزه هم تو خونه تنها بود یک ترس خاصی از همه چیز پیدا کردم. واقعا اعصابم بهم ریخته.یعنی وقتی به این فکر میکنم که اگه من جای فائزه بودم و وقتی در رو باز میکردم میدیدم دو نفر تو تراس حیاط هستن و منم تو خونه تک و تنهام چه حالی بهم دست میداد....
حتی فکر کردن به چنین صحنه ای برای فائزه هم از درون نابودم میکنه خداروشکر که به خیر گذشت و دزد ها فرار کردن...
کمتر از ده روز دیگه کنکورمه و فکر میکنم رتبه خوبی بیارم اگر خدا بخواد
ذ
فکر میکنم به عنوان کسی توی پست اولش گفته به حرف زدن علاقه ای نداره زیاد حرف میزنم. ولی خب نمیدونم چرا، الان دوست دارم بنویسم.
امروز ازمون رو بد دادم. قابل پیشبینی بود. البته من نمیخوام درباره درس صحبت کنم. میدونی، من یک دوستی دارم که روزهای قبل ازمون باهم حرف میزنیم و معمولا از درس خوندنمون ناراضی هستیم و قرار میذاریم که از شنبه واقعا درست و حسابی درس بخونیم. تقریبا دوماهه این برنامه ماست. و امروز پیام نداد. منم ندادم. چون خب چی بگم؟ من دوباره
وقتی عشقی تو دلت نباشه بدون که دلت یخ زده....
خیلی وقته این دل من داره دست و پنجه نرم میکنه .
همه جا میگن عشق خدایی...درست .....اگر عشق خدایی کافی بود هیچ پیامبر و هیچ آدم صدیقی تمایل به عشق زمینی پیدا نمی کرد.....
من واقعا خسته شدم.
الان میفهمم من بدرد زندگی و ازدواج نمیخورم . 
هر جقدرم که منت خدای عز و جل را میکشم که طاعتش موجب قرب است و شکرش مزید نعمت ..... فایده ای نداره. راه نداره....خدا خودش صلاح میدونه این عیب تو من بمونه زجرم بده. شاید به صلاحمه....چی 
دوستای قدیمی
 
امروز بعداز مدتها تونستم یکی از دوستای قدیممو ببینم از اون دوستایی که همزمان همکار بود اول قرار بود رقیب هم باشیم تو کار ،اما ما دوتا دوست شدیم وبعد هم بخاطر یه مشکل کلا رابطمون قطع شدوامروز درست وسط کرونا  و وسط هزارتا مشکل تصمیم گرفتیم همو ببینیم و...انگار همه چیز فراموش شده بود عین همون روزا کلی حرف واسه گفتن ودردودل ومشاورهچقدر این روزها نیاز داریم حرف بزنیم چقدر دلمون رفیق ناب میخواد رفیقی که واقعی باشه فیک نباشه دورو ن
نوشتهٔ رابرت.ای.سوببیسک ،ترجمهٔ فرهاد فخریان و فرشید آذرنگ.
خب این مقاله هم تموم شد البته من خیلی سریع خوندمشو روش زیاد فکر نکردم. و فکر میکنم ظاهر آدم نشانه هایی از باطن ادم هم داره. مثلا همون اون روز که رفتم دکتر، دکترم گفتش که خوشحال میبینه حالم بهتره یه تیکه هم انداخت که رژ قرمز زده بودم و موهامم کوتاه کردم. خب نمیدونم واقعا ربطی به حال خوبم داره؟ خودم که نمیدونم ولی فکر میکنم حالم بهتره حتی اگه این نشونه ها نباشه. من خودم زیاد از خودم عکس
واقعا متنفرم
واقعا
از همه چیز،نمیتوانم بگو اِلّا فلان چیز.
همه به مثابه کل هستی
دلم میخواهد بخوابم و خواب نفرت انگیز‌ خودم را ببینم.
از چهار بعد از ظهر تا همین لحظه یک بند Creep از ردیوهد را گوش کردم.
باورم شده است که بسیار نفرت انگیزم.که بسیار بد و کثیفم
من همه این کابوس هارا دوست دارم.به اندازه همه چیز
    هی ، تو راه بودیم خوش بودیم ، سوار لاکپشت بودیم ، لاکپشت مون خراب شد ، شانس آوردیم تخیلمون خوب بود ، مسیر پروین ها رو گرفتیم تا به مقصد ، وسط این بیابونی که حتی کلپک هم سر نمی کرد ، یهو بارون پاییزی زد ، پوشوند هرچی گریه داشتیم و گذاشت که تا دلمون میخاد گریه کنیم ، دنبال گریه بودیم که اون شوق بلند پرواز دوتا گذاشت رو دست مون ، داشتیم یاد خاطرات شون رو بالا پایین میکردیم ، اشک هامون رو زیر بارون میریختیم و مثل کولی ها به قاف میرفتیم .
    همینج
امشب ه لا به لای حرفاش
شوخی شوخی بهم گفت که دوست نداشته که وقتی حالش بد بوده باهاش رفتم بیمارستان :/
می گفت من میخواستم خودم برم تو خودت یهو بیدار شدی اومدی
گفت دوست داشته تنها بره
و خوشش نمیاد وقتی میره دکتر کسی باهاش بره
جوابش رو شوخی طور دادم
اما واقعا ناراحت شدم
تشکر هیچی
این بود مزدم؟
من خیلی خوشم اومده که چند ساعت تو بیمارستان در به در این عتیقه بودم؟
واقعا که بی نمکه دستم
چرا این بشر انقدر بی چشم و روئه؟ 
زبان به صورت کاملا مستقیم میزان شعور و ادب و شخصیتتونو نشون میده و تصویری ازتون ارائه میده که شاید هیچ وقت نتونید اصلاحش کنید 
پس یاد بگیریم کنترلش کنیم!
اینکه هرچی دلمون خواست ب زبون بیاریم الزاما نشانه رک بودن و شجاعت و صمیمیت نیست دقیقا نشانه ی نفهمی و حماقته :)
صبح تو راه داشتم به سمیرا میگفتم چه حس جالبی داره اینجا بودن و اینجا زندگی کردن برای چند ماه. انگار که اون آدمی که در ایران در همه‌ی این سال‌ها ساختی با همه‌ی مشکلاتش، دغدغه‌هاش، تعلقاتش، گذاشته باشی فریزر و اینجا صرفا خود خود تنهاییت رو اورده باشی. عین یه آدمی که تازه به دنیا اومده یا مثلا یکم شبیه مردن باشه. ولی چون قراره چند ماه دیگه برگردیم انگار که کامل نمرده باشیم، وقتی دلمون تنگ میشه میدونیم چند ماه دیگه برمیگردیم همه چیزهایی که دوس
این پست رو باید همون دوشنبه که آزمون فنی و مهندسی بود مینوشم اما از بس سطح استرس این روزهام بالاست (بعدا میگم چرا) الان یهو وسط ویرایش یه کتاب، وقت کردم بنویسم.
من حائز سهیمه یا جایزه شهید تهرانی مقدم از بنیاد ملی نخبگان شدم و میتونم در شرکت های دانش بنیان شروع به کار کنم. از طرفی برای اینکه این وسط اپلای، یهو نشه برم، در inre هم ثبت نام کردم که آزمون جذب برای شرکت های خصوصی و دانش بنیان هستش.
کلا این ازمون رو جدی نگرفته بودم اما خواستم تا انتها پا
سلام 
من پسری ۱۸ ساله هستم، مشکلات زیادی با پدر و مادرم دارم، کلا خیلی بد باهام صحبت میکنن،  مخصوصا بابام، اصلا احترامی قائل نیست، هر موقع که دلش بخواد بهم میگه تو عقل نداری و اگه آدم بودی ...
این مال حرف زدن عادی ایشونه، وقتی عصبانی بشه هر تحقیر و توهینی به آدم میکنه، مثل تو هیچی نیستی، به هیچ دردی نمیخوری، هیچ ... نمیشی و این ها. بعدش انتظار داره هیچ اعتراضی هم نکنی، در صورتی که من وقتی به هم سن و سال هام نگاه میکنم واقعا پسر بدی براش نبودم، نه
یه تذکر جدی با صدای بلند دادم؛ بعد غمگین شدم.
دی ماه برای بچه های کنکوری ماه سختی هست. پر استرس و پر از خستگی و فشار؛ من باید اونها رو درک کنم. حواسم پرت شد که یکسری دخترکوچولوی 17 ساله هستن.
شب ساعت یازده یکی از دخترها پیام داد خانم ما دلمون نمیخواست شما رو ناراحت کنیم. شیطنت کردیم بخندیم فکر کردیم شما هم میخندین. 
جواب بعضی حرفها کلمه نیست؛ بغل هست فقط.
بچه ها دیدم پست قبلی درباره متلب خیلی بازدید خورده انگار خیلی بهش نیاز هست
ببینید من اینو بهتون میگم سایت فرادرس فیلم خریدنی اموزش متلب داره ولی بنظر من واقعا مفید هست. و قیمتش هم زیاد نیست.
واقعا واقعا. 
امیدوارم سطح جامعه مون تو برنامه نویسی هر روز بالاتر بره.
سلام به هر کسی که دوست داره مطالب من و بخونه و هرکی دوست نداره بخونه !
دنیا همینه آدمهایی برای دوست داشتن و آدمهایی برای دوست نداشتن .آدمهایی که با قیافه و لباس قضاوتت میکنند و آدمهایی که با افکار و رفتار قضاوتت میکنند.مگه شما ها قضاوت نمیکننید؟
راستش ما زاده ی فرهنگ قضاوت هستیم و بهتر بود نسل اندر نسل دیوانخانه باز میکردند و همه را رو به عنوان قاضی القضات منصوب میکردن تا هم راحت بخوریم و بخوابیم و خوراک خودمون رو از جیب بقیه بکشیم بیرون  هم
خب....
امسال هم با تمام بدی ها و خوبی هاش تموم شد و رفت تو بایگانی دلمون♥.امسال کنارهمدیگه اتفاقای زیادی رو پشت سر گذاشتیم؛باهم قهرکردیم،بعد چندروز آشتی کردیم.باهم دعوا کردیم اما بعداز یه مدت کوتاه دوباره شدیم همون اکیپ سابق‍‍‍.
به خاطرهمدیگه بابقیه دعواکردیم.باهم بازی کردیم.باهم بزرگ شدیم.باهم گفتیم و خندیدیم.باهم و برای هم گریه کردیم.برای همدیگه کادو خریدیم.برای همدیگه تولدگرفتیم.باهم بحث کردیم.باهم کل کل کردیم‍♀‍♀.همدیگه روسورپرای
دیروز و امروز فکرم درگیر اتفاقی بودزمانه گاهی ما رو مجبور میکنهبه کاری که دلمون نمیخوادما فکر می کردیم از اوناش نیستیم که ...مذمت می کردیم اونایی رو که فکر می کردیم از اوناشن که!زمانه به ما گفت : شما هم از اوناشین که...خداکنه زمونه ما رو بهیچ کاری مجبور نکنهخدانکنه
یک چیزی رو من به جودی ابوت خیلی خرده میگیرم
اینکه
درسته
تو از بچگی با ترس و وحشت بزرگ شدی
کلا به خاطر به دنیا اومدنت همیشه مورد تمسخر قرار گرفتی
با حس عذاب وجدان بزرگت کردن
حس خود کم بینی داری
حس میکنی از ادمها پایین تری لابد که اینجوری رفتار میکردن باهات

آدمها رو دوست داری
ترجیح میدی برای کسی که دوسش داری و کلا برای هیچ کس، هیچ دردسری درست نکنی
ولی خیلی خیلی بده که یه پسری تو رو بخواد، خیلی هم بخواد، هر کاری هم انجام بده که تو خوشحال بشی، 
پسر
میدونی فهمیدم که هیچ آدمی کامل نیست اونجوری که ما دلمون میخواد. پس برای این که دوسشون داشته باشیم باید همونجوری که هستن بپذیریمشون. این که تو ادمارو همونجوری که هستن دوست داشته باشی خیلی بزرگی میخواد. چون کار سختی. خیلی سخت. چون تو باید سعی کنی یه چیزایی رو یا نادیده بگیری یا سعی کنی نکات مثبت اون آدمو بیشتر ببینی تا نکات منفیشو. شایدم اینا همش چرت باشه. احتمالاهکه چی به دوست داشتن برگرده این که اگه آدمیو واقعا دوست داشته باشی کمتر به خاطر مع
داشتم فیلم فوروارد میکردم به کانالِ فیلمم.یه کانال تک نفره ست.مخصوص خودم و فیلم هایی که دیدم و میخوام که ببینم ؛همراه با نظرم راجب فیلم.داشتم لیست فیلمهایی که دیدم رو چک میکردم که یکدفعه به همچین پستی برخوردم:
انیمیشن قشنگى بود :)
دهمین روز از سال ٩٨ دیدمش
توی مغازه :)
 
یکدفعه پرت شدم به یکسال پیش.یکسال پیش این موقع تمام وقت سرکار بودم و کلافه از شلوغی و خسته از حجم کار.ولی خوشحال ازینکه تعطیلات رو به اتمامه و بعد از دو ماه کار و تلاش بی وقفه ،م
تا الان که این مطلب رو می نویسم
دانلود قسمت 7 پایتخت 6 در شب دی ال
برای دانلود به سایت شب دی ال مراجعه کنید
بهتر است کمی در مورد داستان این مجموعه ی تلوزیونی بدانیم و بفهمیم که چطور شده است
6 قسمت از پایتخت سپری شده و الان برای دانلود قسمت 7 هفتم پایتخت 6 شش از شما میخوام اپیزود ها رو مرتب پیگیری کنید.
راستش بازی نقی معمولی در نوع خودش بی نظیره لهجه ی شمالی پایتخت 6 این سریال رو واقعا جذاب کرده.
یعنی جذابیت سریال به خاطر همین لهجه ی مازندرانی چندین
 
بعضی ﻚﻫﺎ ﺩﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﺩﺍﺭن ؛
ﺗﺎ ﺍﻣﻀﺎﻱ ﺩﻭﻡ ﻧﺒﺎشه نقد ﻧمیشن ،
ﺣﺘ ﺍگه بجای ﺍﻣﻀﺎ ﺩﻭﻡ ، تموم ﺍﻫﻞ ﺑﺎﺯﺍﺭم ﺍﻣﻀﺎ ﻛﻨن ، هیچ ﻓﺎﻳﺪﻩﺍ ﻧﺪﺍﺭه !
ﺑﺎﻧﻚ ﻓﻘﻂ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻣﻀﺎ ﺭو ﻣﻲﺷﻨﺎسه .
ﺣﺎلا ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺗ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ، تو ﺯﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ بیفته ، ﻣﺜﻞ ﻚ دﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﻣیمونه !!
ی ﺍﻣﻀﺎ اوﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ی ﺍﻣﻀﺎ ﺩیگش ﺧﻮﺍﺳﺖ خدﺍﺳﺖ...
ﺗﺎ ﺍﻭن ﻧﺨﻮﺍد هیچی ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭه ، حتی اگه ﻫﻤﻪ ﺑﺨﻮﺍن .
‏«اگر تیغ عالم بجنبد زجا
پیام داده و درمورد یکشنبه از من میپرسه و من اون اطلاعات اندکی ک ازش دارم رو بهش میگم... یکم صحبت میکنیم و بعد میگه توقع داشتم شما بهم بگین! و شدیدن از این کارش راضی و خرسندم... اینکه ب درجه ای رسیدیم ک اون توقعات کوچک و دلخوری های کوچکی ‌‌ک پیش میاد رو ب هم بگیم کاملن برام با ارزشه و حس میکنم اینقدر برای همدیگه مهمیم و درک متقابل داریم ک نزاریم این حرفا تو دلمون بمونه!
 
دیشب بعد که شب بخیر گفتیم و رفتیم بخوابیم ,تک زنگ زده و بیدارم کرده که بیا خوابم نمیبره :))))))حرف زدیم و عاشقونه هامون بیان کردیم ,حسش قابل بیان نیست که چقدر دلمون میخواد زودتر این چند ماه دوریمون بگذره و کنار هم باشیم .
آهنگی که دیشب برام فرستاده :جور چین محسن چاووشی 
برام نوشته :
مهربونی ای عشق، نازنینی ای عشق، آخرین تیکه ی این جورچینی ای عشق.
هرجور حساب میکنم، میبینم آذر 95 آخرین زیارت مشهدمون بود..
ولی..
انگار چنددد سال گذشته..
بس که دلتنگیم..
بس که تصاویر حرم رو میبینیم و دلمون پر میکشه..
هنوز یه ماهی مونده تا بشه دوسال..
اما دلم میخواد امیدوار باشم..
اونقدری که هنوز دوسال نگذشته قسمت بشه بیاییم حرم..
شاید آقا طلبید..
هرچند با حساب و کتابهای ما جور درنیاد..
حرم لازمیم..
مشهدی ها حرم رفتین التماس دعا :)
من یادم نمیاد!روز آخر مدرسه رو میگم!
روز آخر مدرسه، وقتی لحظه خداحافظی رسید و بچه ها شروع کردن به گریه و بغل کردنم و بیان احساساتشون،حالم خیلی جالب نبود!حس خوبی نداشتم نمیدونم چرا!راستش بعضی دانش آموزا آروم و بی صدا بدون اینکه بهم نزدیک بشن یه گوشه نشسته بودن و گریه میکردن!اینارو بددددددد درک میکردم و شدید دوست داشتم،اصلا حس میکردم خودمم!انقدر اشکاشون به دلم می نشست که نگو،نگاشون میکردم نگاشونو می دزدیدن،وقتی آروم می‌پرسیدم ازشون:اِ! گریه
+چقدر این وبلاگ، این خونه رو دوست دارم.
+امروز رفتیم بریون شاد و بعد میدون امام کلی عکس گرفتیم، میخواستیم بریم چای حج میرزا که عصر فقط چای داشت. دیگه رفتیم یه کافه قهوه و چای خوردیم برگشتیم. کیانا رو بردیم باغ خاله‌اش که دعوتمون کردن تو و مدتی اونجا بودیم. بعد هم رفتیم خونه مامان بزرگ و آش رشته خوردیم دور هم بودیم. صبح هم اتاقمو تمیز کردم بعد مدتها.  امروز اولین روزی بود که بعد مدتها نه کار کردم نه درس خوندم . فکر کنم واسه سه هفته اخیر اولین بار
سلام 
من بعنوان یه پسر که تجربه چندین خواستگاری داشته، خواستم یه کم درد دل هامون را بگم ، واقعا دلمون پر از خون هست از دست بعضی دخترها.
ببینید دخترا فقط همیشه حق را به خودشون میدن . ما هم انتظار داریم وقتی تحقیق کردن و حسابی ریز و درشت زندگی مون را از لای پرونده های خاک خورده مون در آوردن ، وقتی خواستگاری دعوت مون کردن حداقل یه کم با انصاف و احترام برخورد کنن. 
یه خونه ای رفتم خواستگاری، همون لحظه اول که دختره خانومه نگام کرد متوجه شدم که اصلا ا
چرا مادر زن ها انقدر دومادشون رو دوست دارن؟ خیلی عجیبه ! یه ذوق و شوق عجیبی دارن برا دوماد، قبل از اینکه بخواد بیاد پا میشن با شوق همه جارو مرتب میکنن، غذاهایی که صد سال یبار میپزن بار میذارن، به دختر تشر میزنن که برو به خودت برس، هی میپرسن کجاست؟ پس چرا نمیاد؟احساس میکنم عقب گرد میزنن به دوران جوونی خودشون، شوق و ذوق های خودشون، یا شاید شوق و ذوق هایی که اون موقع تو دوران عقد کردگی خودشون از ترس چشم غره های باباها سرکوب میشد حالا میاد رو!
نمید
 
اینو برام برام فرستاد پیام من بود به خودش تو شروع این پایان! سیوش کرده بود ...
 
بهش گفته بودم دلم میخواد ببینمت، دلم میخواد شجاع که شدم، پخته که شدم ،قوی که شدم ببینمت. ببینمت که خوشحالی ،میخندی ،حتی کنار عشق زندگیت  واستادی دلم میخواد اونقدر شهامت پیدا کرده باشم تو خیابون ساز بزنم اونقدر دلمون باهم صاف باشه که ازت بخوام بیای برقصی با اهنگم و تو نه نگی 
 گفتیم که شاید یه روزی تو اینده اتفاقی همو ببینیم مثلا تو کلانتری منو به جرم نقاشی خیابو
به هرچی دلم بخواد ایمان میارم. هرچی دلم بخواد گوش میکنم. هرجور بخوام وقت میگذرونم. من دلم میخواد زندگیمو صرف چیزایی که خوشحالم میکنه، کنم. من میخوام بریزمش دور. وادفاک؟ دلم میخواد هدرش بدم. میخوام به روش مدی هدرش بدم. میدونی چرا؟ چون ایتس فاکین ماین. برام مهم نیست اگه وجودم هدر دادن وقت و هزینه و اکسیژن باشه. هل، بذار باشه. این سهم من از این دنیائه. چون من به دنیا اومدم. و نمیتونن این حقو ازم بگیرن. من به دنیا اومدم، و وظیفه ندارم مفید باشم. نه،
از در آموزشگاه که اومدم بیرون گفتم 
خوب یه کار عبث دیگه رو شروع می کنیم تا شاید حال دلمون کمی بهتر شه 
در حال حاضر آدم کلاس موسیقی رفتن نیستم 
تهش اینه که بشینم و تمام دروسی که یادم داده بود تو اون دو ترم رو دوباره بزنم 
دلم خیلی غم داره 
خیلی هوای حسین رو داره 
یه مدت بود دلم برای تاهل تنگ میشد اما الان دوباره برای حسین دلم تنگ شده 
دوربین برهنه کن اندروید, دانلوددوربین برهنه کننده, کد دوربین لخ کن, دانلود دوربین لخ کن رایگان, دانلود نرم افزار دوربین برهنه کننده بدن انسان
آیا نرم افزار نوماو واقعا وجود دارد ؟ , خبر آیا نرم افزار نوماو واقعا
وجود دارد ؟ , ماجرای آیا نرم افزار نوماو واقعا وجود دارد ؟ , جزئیات آیا
نرم افزار نوماو واقعا وجود دارد ؟ , علت آیا نرم افزار نوماو واقعا وجود
دارد ؟ , دلیل آیا نرم افزار نوماو واقعا وجود دارد ؟
ادامه مطلب
الان‌که ساعت ازپنج صبح روز جمعه گذشته
الان که من هنوز نخوابیدم
خوابم‌نبرده یعنی
از گرسنگی اونم در اوج خستگی
الان‌که دهنم و گلوم.پره از عطر خشره کش
الان که اهنگی از یان‌تیرسن که داره پخش میشه
الان‌که من دارم دارمجون دادن یک سوسک‌میبینم از پس جولان دادنهای آخرش
که شاید از روی آخرین‌تلاش ها برای زنده موندن و یا آخرین لذت ها از زندگی
دقیقا همین الان
اره
من دارم تو هپچین وضعیتی به این‌فکرمیکنم که یک‌سوسک دوس داره با حشره کش بمیره یا دمپایی
وقتی عکس های جدید عشقای(!) سابقمو میبینم میگم عاشق چه داغونایی بودم من بعد چقدم روشون غیرتی میشدم که نکنه کسی نگاشون کنه چون فک میکردم خیلی جذااااابن خلاصه که فک کنم خدا بخواد قلب و مغزم دارن به هم نزدیک میشن...
این روزا پر از مشغله ام...یعنی به حدی خسته میام خونه که قبل ده شب میخوابم...ولی خوبه...به هیچیییی فک نمیکنم...و حاضر نیستم تنهایی و آزادی الانمو با هیچی عوض کنم...یعنی کسی بیاد طرفم بخواد آشنا شه قشنگ کهیر میزنم و فرارمیکنم...یه ذره البته این
Five ways to win your hearts 
فکر نمیکنم کسی باشه که غیر از عشق،احترام و توجه چیز دیگه ای از این دنیا بخواد ...
یه آغوش امن ،آرامش ...مهربانی...
پ.ن: اگر توی محیط کار به شدت تحقیر بشین همون جا میمونین؟ 
چند وقته دلم میخواد استعفا بدم جراتشو ندارم
تا حالا شده بیخیال هرچی که هس ونیست دلت بخواد  چند روز گم و گور شی ؟
یه روزی که شاید خیلی هم دیر نباشه و اصلا همین امروز باشه
دلت بخواد پاشی,حاضر شی, بدون هدف,بدون مقصد راه ییفتی تو خیابونا بین مردمی که نمیشناسنت
نه براشون مهمی ...بری ...انقد بری که ببینی سر از ایستگاه مترو در اوردی
یلیط بخری و توی ایستگاه , بین همه ی شلوغیایی که هول میزنن برای رسیدن به مقصد,
آروم و بی هیچ دغدغه ای خودتو به انتهای قطار برسونی و بشینی
پلک ببندی و بی توجه به هرچی که
یکی از مشکلات خونه مجردی اینه که وقتی یکی دو هفته خونه نباشی و بری سریخچال و پارچ آب رو سر بکشی انگار آب مردابی که دوسه تا تمساح توش مُردن و یکی دوتاشونم زایمان کردن‌و چندتای بی ادبشونم جیش کردن ریختی تو حلقت.شاید باورتون نشه باهر دم و بازدم مزه ی مزخرف آب مونده ،زندگی فلاکت بارمو میاره جلوچشام.چی بود واقعا؟فکرکنین یه لیوان پر‌از خون با عفونت و چرک سرکشیده باشین.معدم دو سه بار با صدای بلند گفت این چه گوهی بود خوردی تو؟میدونین‌دنیا جای قشنگ
لوکیشن:درمانگاه زنان
دختربچه ای ظاهرا 12_13ساله وارد میشه و پشت سرش مردی ظاهرا 30ساله...
_دکتر گفت بفرمایید?
+مرد با حالت خجالت زده گفت ایشون رو آوردیم برای معاینه.(تمام دیالوگ های مرد رو با تصور چهره ای که نیش هاش تا بناگوش بازه و میخنده و مثلا از خودش خجالت میکشه بخونید).
_چند سالتونه?
+خودم 29 و این 15...
_این بنده خدا که تا چشم باز کرده تو عقدش بستی،دیگه وقت داشته بخواد کاری انجام بده?!!!!!
+والا خانم دکتر حالا معاینه که ضرری نداره.من خودم دانشجو بودم د
رفتم شمال! بالاخره!
از بعد از کنکور هم واقعا نیاز داشتم به یه سفر شمال، هم نمی‌خواستم تنها برم (هرچی درونگرایی بود رو تو دوران کنکور کرده بودم دیگه.. جا نداشتم براش!) و هم جور نمیشد که با هیچکدوم از گروه‌های دوستام بریم :|
یه سری درگیر امتحانای پایان‌ترمشون بودن، یه سری درگیر کار و زندگی، یه سری هم درگیر سفرهای خودشون!! :))) این آخریه تو حالت عادی دردناکه ولی به جاییم نبود خیلی :))
خلاصه که هی نشد و هی نشد تا بالاخره آخر همین هفته‌ای که گذشت با کلی
من بد عادت شدم
عادت کردم که یکی بهم بگه برام شعر بخون و بفرست
یکی وقتی دارم با یه موزیک میخونم موزیکو کم کنه که صدای منو بشنوه 
یکی تا موهامو باز میکنم بگه موهات وای موهات! نعمت الهیه موهات
عادت کردم یکی زل بزنه تو چشمام و اشک تو چشاش حلقه شه 
عادت کردم یکی هر کار معمولی ای که میکنم بگه عجب صحنه ی لعنتی ای
عادت کردم یکی خیلی منو بخواد
عادت که نه ولی خب وقتی یکی آدمو اونجوری بخواد خواستنای این شکلی دیگه به چشمش نمیاد 
گله نمیکنم از کسی 
من خودم
یه قسمتی تو فیلمِ(انیمیشن) داستان اسباب بازی 4، هست، اون جایی که گبی گبی (که یه عروسکه) یه دختر بچه را تو شهربازی می بینه که یه گوشه وایساده و داره گریه می کنه (مامان باباشو گم کرده) و تصمیم می گیره که عروسکش باشه،  پس میره جایی میشینه که در دید بچه باشه و نقشه ش می گیره، بچه می بیندش و بغلش میکنه، و حالا همون بچه ای که تا لحظاتی پیش میترسید بره جلو و از کسی کمک بخواد، به گبی گبی (عروسک جدیدش) میگه: "کمکت می کنم" و این احساس مسئولیت بهش جرئت میده که
دل می دی به کار... وقتی که گروهی باشه، بقیه ای هم هستن اون وسط که باید در نظر بگیری. پس سختیش بیشتر از اینه که فقط خودتو در نظر بگیری. مثلا اگه یکی صادق نباشه، یا کلی تر اینکه هر چی آدما بیشتر به نفس خودشون وصل باشن، سخت تر می شه.
و باید حواست به اصرارهای گول زننده بقیه هم باشه، جهت دهی های اشتباه... در واقع حواست بیشتر به خودت باید باشه. که گول ابعاد نفسانیت رو نخوری و کماکان کار درست انجام بدی... هر کسی از یه وری می کشه. انگار ما ها رو نفس هامون می ک
باد صبا هم دیگه برا ما شاخ شده!
دلمون خوش بود یه نرم افزار داریم که ما رو از عالم خاک میبره به افلاک و اوقات نماز رو یادآوری میکنه که اونم تازگیا هر دو ساعت پیام میده که بیا قبضاتو بپرداز و یه گیگ اینترنت بگیر!
همین روزاس که حبل المتین هم قابلیت اپ بذاره و پیام بده قاری گرامی!! شارژ بگیر و پرنده شو!!!
پ.ن: به قول بچه ها گفتنی من انقد خسته م که شما حرف بعدیتم درسته!
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی!

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها