گر جهان را نبودی این آیین،
کِی گمان بردمی زِ دشمن و دوست
خرد و داد از جهان گم شد
ور نه بودی همه جهان من و دوست.
#هوشنگ_ابتهاج (ه. ا. سایه)
«دوپاره»، کُلن، شهریورِ ۱۳۶۸
از دفترِ سیاهمشق (کارنامه،
۱۳۹۳)، ص ۳۵۱.
#قطعه
#معاصر
امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی در سال ۱۳۰۶ در رشت به دنیا آمد.
ابتهاج متخلص به «ه.الف سایه»، شاعر متخلص به سایه است و موسیقی پژوه نیز میباشد.
وی دوره دبستان را در رشت و دبیرستان را در تهران تحصیل کرد و در همین دوران اولین دفتر شعر خود را به نام نخستین نغمهها منتشر کرد.
ادامه مطلب
امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی در سال ۱۳۰۶ در رشت به دنیا آمد.
ابتهاج متخلص به «ه.الف سایه»، شاعر متخلص به سایه است و موسیقی پژوه نیز میباشد.
وی دوره دبستان را در رشت و دبیرستان را در تهران تحصیل کرد و در همین دوران اولین دفتر شعر خود را به نام نخستین نغمهها منتشر کرد.
ابتهاج مدتی به عنوان مدیر کل شرکت دولتی سیمان تهران به کار اشتغال داشت و از سال1350 تا 1356 برنامه گلهای تازه و گلچین هفته رادیو ایران را سرپرستی میکرد.
ابتهاج با سرودن شعرها
ما زِ یاران چشمِ یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه میپنداشتیم
تا درختِ دوستی کِی بَر دهد
حالیا، رفتیم و، تخمی کاشتیم
گفتوگو آیینِ درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم
شیوهیِ چشمات فریبِ جنگ داشت
ما غلط کردیم و، صُلح انگاشتیم
گُلبُنِ حُسنات نه خود شد دلفروز
ما دَمِ همّت بر او بگماشتیم
نکتهها رفت و، شکایت کس نکرد
جانبِ حُرمت فرو نگذاشتیم
گفت: خود دادی به ما دل، حافظا
ما مُحَصِّل بر کسی نگماشتیم.
#حافظ_به_سعی_سایه
غزلِ ۳۵۹ از
ما زِ یاران چشمِ یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه میپنداشتیم
تا درختِ دوستی کِی بَر دهد
حالیا، رفتیم و، تخمی کاشتیم
گفتوگو آیینِ درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم
شیوهیِ چشمات فریبِ جنگ داشت
ما غلط کردیم و، صُلح انگاشتیم
گُلبُنِ حُسنات نه خود شد دلفروز
ما دَمِ همّت بر او بگماشتیم
نکتهها رفت و، شکایت کس نکرد
جانبِ حُرمت فرو نگذاشتیم
گفت: خود دادی به ما دل، حافظا
ما مُحَصِّل بر کسی نگماشتیم.
#حافظ_به_سعی_سایه
غزلِ ۳۵۹ از تص
چو دست بر سرِ زلفاش زنم، بهتاب رَوَد
ور آشتی طلبم، با سرِ عتاب رَوَد
چو ماهِ نو رهِ نظّارگانِ بیچاره،
زَنَد به گوشهیِ ابرو و، در نقاب رَوَد
شبِ شراب خرابام کند به بیداری
وگر به روز شکایت کنم، به خواب رَوَد
طریقِ عشق پرآشوب-و-آفت است، ای دل
بیفتد، آنکه در این راه با شتاب رَوَد
حباب را چو فتد بادِ نخوت اندر سر،
کلاهداریاش اندر سرِ شراب رَوَد
گداییِ درِ جانان به سلطنت مفروش
کسی زِ سایهیِ این در به آفتاب رَوَد
دلا، چو پیر شدی
خداوندا، دلی دریا به من ده
در او عشقی نهنگآسا به من ده
حریفان را بس آمد قطرهای چند
بگردان جام و، آن دریا به من ده
نگارا، نقشِ دیگر باید آرا ست
یکی آن کلکِ نقشآرا به من ده
زِ مجنونانِ دشتِ آشنایی،
من ام امروز، آن لیلا به من ده
به چشمِ آهوانِ دشتِ غُربت،
که سوزِ سینهیِ نیها به من ده
تنآسایان بلایاش برنتابند
بلی من گفتم، آن بالا به من ده
چو با دریادلان اُفتی، قَدَح چیست؟
به جامِ آسمان دریا به من ده
گدایان همّتِ شاهانه دارند
تو
آخ آقای ابتهاج ، آخ از آن فیلم ۳۶ثانیهای که نمیدانم مصاحبهی شما با کدام شبکه و با چه کسیست،
من این فیلم را هزار بار دیدهام ، شما در گوشهی سمت راست تصویر نشستهاید و پشتتان یک کتابخانه پر از کتاب است، با همان صدای دلچسبتان میخوانید : نشستهام به در نگاه میکنم،دریچه آه میکشد ، اینجایش مکث میکنید ، یک مکث کوتاه که انگار صدای آه کشیدن دریچه در خاطرتان زنده شده باشد ، بعد ادامه میدهید ، تو از کدام راه میرسی ، خیال دیدنت چه دلپذیر بو
بی چاره دل که غارت عشقش به باد دادای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
این بیت شعر از هوشنگ ابتهاج رو تو اینستاگرام دیدم گفتم تو گوگل سرچ کنم یه بار دیگه شعرشو کامل بخونم. بعضی وقتها یه شعری رو آدم هزار بار میشنوه و میخونه ولی اونقدر توش عمیق نمیشه و درکش نمیکنه اما گاهی تو یه روزهایی از زندگی همون بیت شعر رو انقدر خوب میفهمه که با خودش میگه من این همه این شعر رو شنیدم چرا به معنیش خوب دقت نکرده بودم؟
یه سایتی رو از جستجوی گوگل انتخاب ک
تو را دارم ای گل، جهان با من است.تو تا با منی، جانِ جان با من است.کنار تو هر لحظه گویم به خویشکه خوشبختیِ بیکران با من است.
"فریدون مشیری"
پ.ن1:
جان و جهان خواند مرا آن صنم
تا بزیم جان و جهان من است
"سنایی"
پ.ن2:
بیا نگارا
بیا در آغوش من
"هوشنگ ابتهاج"
جای آذر صنیع بهعنوان اولین زن بانکدار ایرانی در لابهلای تاریخ ایران خالی است. اطلاعات واضح و روشنی از زندگی او تا قبل از ازدواج با ابوالحسن ابتهاج وجود ندارد. بررسیهای صورتگرفته در راستای یافتن هویت آذر صنیع و سبک زندگی، کار و روابط او، مرا به سمت کتاب خاطرات ابوالحسن ابتهاج سوق داد.
با کمی پیشروی در این موضوع، دریافتم که آذر با اینکه از نظر شخصیتی زنی قدرتمند بوده، اما تنها در کنار ابوالحسن ابتهاج معنا پیدا میکند بهطوریکه ر
چه غریب ماندی ای دل...نه غمی..
نه غم گساری..
نه به انتظار یاری...
نه ز یار انتظاری...
#ابتهاج
پر از سه نقطه ام...
پر از مکث..
مکث برای زیستن...
و یا نزیستن..
میخوام سه نقطه هایم را پرت میکنم از زندگی ام بیرون ...
و افسار زمانی که دارم رو به دست بگیرم...
نمیدونم چه قدر به خط پایان مونده...
و یا چه قدرش رو طی کردم...
فقط میخوام همونی بشم که باید باشم...
همونی که واقعا هستم...
آه ای بهار عاشقی
ای غریب ناکجا...
آی ای نسبم صبحگاه من
این منم در این غروب بی کسی
(دریچه آه می کشد
تو از کدام راه می رسی...؟)۱
آی...
قصه های جز خدا کسی نبود!
غریبه ام در این سرا
نگاه کن به شعر من...
نگاه تو چه مست می کند مرا
آی ای طلوع هر پگاه من
در این غروب نا کجا
نیامده چه زود می روی...
آفتاب من...!
شاعر : عینک
۱: تضمین شده از هوشنگ ابتهاج
الهى
چگونه از عهده شکرت برآیم که روزى با کتاب موش و گربه عبید زاکان فرحان بودم و
امروز به تلاوت آیات قرآن الرحمن.
الهى
مصلّى کجا و مناجى کجا تالى فرقان کجا و اهل قرآن کجا. خنک آنکه مصلّى مناجى و تالى
فرقان و اهل قرآنست.
الهى
جنّ گفتند سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا
بِهِ واى بر انسى که از جنّ کمتر است.
الهى
ماه مبارک (1390 ه ق) را حرام کردم که نه قدر روزه را دانستم و نه قدر قدر را، نه
قرآن خواندم و نه سحر داشتم
گلوی مرغ سحر را بریده اند و
هنوز
در این شط شفق
آواز سرخ او
جاریست...
*شعر از هوشنگ ابتهاج
من اگر کر بشوم، چشمانم تو را خواهد شنید. اگر کور بشوم، تو را در این افسرده حالی ها استشمام میکنم تا زندگی بیابم. جان دوباره در من دمیده ای...
تو چه میدانی که مریض حالی ات چه دردی به جانم انداخته است؟
فاطمه نقاش است. حرفهای نیست اما تا حدودی کارش خوب است. زمستان، بی هوا و بی مناسبت، تابلویی به من هدیه داد. دوستش داشتم. کوباندمش به دیوار اتاقم. اما هر بار که نگاهم به آن افتاد، پیش از دیدنِ طرح روی بوم، آن نوشته ای که پشت ِ بوم برایم نوشته بود در ذهنم نقش میبست. برایم کوتاه نوشته بود :
بیرق گلگون بهار، تو برافراشته باش...
حالا... بهار است. ولی ...از بهاران خبرم نیست ...
پینوشت :
دوست داشتم یک تکه از شعر ابتهاج را، یک روز، از زبان تو
شاسوسا بودمکنار همان عمارت مخروب، زیر آسمان شگفت انگیز کویرتنهای تنهاتنها صدای وبلنسل در فضا پخش بود، قطعهی Empty Skyو مه عمیق، انگار که تمام ابرهای دنیا به زمین آمده بودند
ارغوان ابتهاج میخوانم و منتظر
منتظر تو که از میان ابرها پیدا شوی
توی ذهن گم شدن، از ویژگی هایش بود.
فهم کردن بدون کلمه!
و قطعا که تنهاست اوکه در ذهن زندگی می کند. گرچه، وسیع می شود و می فهمد، و با کلمات، با خودش بیان می کند.
تو فهمیدنِ بی کلمه را بلدی؟
اما حالا می خواهد تلاش کند، زبان را از بر کند.
وی، 14 سال پیش تصمیم گرفت کلمه ها را فراموش کند. و فراموش کرد. که از قید کلمه و ساختار فرار کرده باشد.
حالا اما، باز باید حافظ و ابتهاج خواند. سعدی و فردوسی و حتی مولانا.
باید کلمه را فهمید.
صبر کن ای دل پر غصه در این فتنه و شورگرچه از قصه ی ما می ترکد سنگ صبور
از جهان هیچ ندیدیم و عبث عمر گذشتای دریغا که ز گهواره رسیدیم به گور
تو عجب تنگه ی عابرکشی ای معبر عشقکه به جز کشته ی عاشق نکند از تو عبور
در فروبند برین معرکه که کآن طبل تهیگوش گیتی همه کر کرد ز غوغای غرور
تیز برخیز ازین مجلس و بگریز چو بادتا غباری ننشیند به تو از اهل قبور
مرگ می بارد ازین دایره ی عجز و عزاشو به میخانه که آنجا همه سورست و سرور
شعله ای برکش و برخیز ز خاکستر خویشز
ناله
ز داغ عشق تو خون شد دل چو لاله ی من
فغان که در دل تو ره نیافت ناله ی من
مرا چو ابر بهاری به گریه آر و بخند
که آبروی تو ای گل بود ز ژاله ی من
شراب خون دلم می خوری و نوشت باد
دگر به سنگ چرا می زنی پیاله ی من
چو بشنوی غزل سایه چنگ و نی بشکن
که نیست ساز تو را زهره سوز ناله ی من
1398/01/01 01 : 28 : 27
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
ارغوان
این چه راز یست که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید ؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
ب
هزار سال پیش
شبی که ابر اختران دوردست
می گذشت از فراز بام من
صدام کرد
چه آشناست این صدا
همان که از زمان گاهواره می شنیدمش
همان که از درون من صدام می کند
هزار سال میان جنگل ستاره ها
پی تو گشته ام ...
ستاره ای نگفت کز این سرای بی کسی
کسی صدات می کند!
هنوز دیر نیست
هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست
عزیز هم زبان
تو در کدام کهکشان نشسته ای ...
× هوشنگ ابتهاج - همزاد
× شعر جدید جناب سایه ، بخش هایی از این شعر باعث می شود نفس آدم بگیرد
× شبی دیگر
اشک واپسین
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امیر درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
ادامه مطلب
آخر دل است این
دل چون توان بریدن ازو مشکل است این
آهن که نیست جان من آخر دل است این
من می شناسم این دل مجنون خویش را
پندش مگوی که بی حاصل است این
جز بند نیست چاره ی دیوانه و حکیم
پندش دهد هنوز، عجب عاقل است این
گفتم طبیب این دل بیمار آمده ست
ای وای بر من و دل من، قاتل است این
کنت چرا نهیم که بر خاک پای یار
جانی نثار کردم و ناقابل است این
اشک مرا بدید و بخندید مدعی
عیبش مکن که از دل ما غافل است این
پندم دهد که سایه درین غم صبور باش
در بحر غرقه ام من و ب
هوا بد استچه ابرتیره ای گرفته سینه تو راکه با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمی شودتو از هزاره های دور آمدی
_______
جهان چو ابگینه شکسته ایستکه سرو راست هم در اوشکسته مینمایدچنان نشسته کوهدر کمین این غروب تنگ که راهبسته مینمایدتزمان بیکرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنجبه پای او دمی است این درنگ درد و رنجبسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزندرونده باشامید هیچ معجزی ز مرده نیست زنده باش
هوشنگ ابتهاج
تازه دارد فهمم میشود چه بر سرم رفته است... اگر تمام اشعار ابتهاج و منزوی و شهریار را هم ممزوج کنم، باز هم کفاف دردهایم نمیشود... آنقدر دلگیرم که گویا جهان در برابر دلمرده است، به راستی مرگ واژه باشکوهی است برای اینگونه زیستن.. نمیدانم، این سکوت، این تحمل، این فریاد، این ناشکیبایی از کجا در وجودم رخنه کرد... هر چه تبر هم بزنم فایده نکند، انگار بعضی چیزها از درون فاسد شده است.. عزیز من! از من بشنو... آنقدر حیرانم که به جامی هم جمی جهاننما را بنگرم و
امروز نشستهام پای لپتاپ و دارم طرز پخت بوقلمون را برای مامان پیدا میکنم چون تا به حال گوشت بوقلمون درست نکرده است و ما هم نخوردهایم جایی و بلد هم نیستیم. فرکانس رادیو را گذاشتهام روی رادیو فرهنگ و به برنامهی بزرگداشت هوشنگ ابتهاج گوش میدهم و حسین قوامی به گونهای رشکبرانگیز میخواند "تو ای پری کجایی؟ که رخ نمینمایی..."، همزمان دارم هزینهی اولیه برای قدم گذاشتن در کاری که بهش علاقه دارم را برآورد میکنم و مثل همیشه توی سرم ه
ماجرای قرار جالب حسین_علیزاده و سایه
حسین علیزاده، هنرمند پرآوازه کشورمان آثار ماندگار و ارزشمند زیادی در حوزه موسیقی ساخته است که انتخاب برترین آنها ممکن نیست. چه کارهای بیکلام و آهنگسازی برای فیلمها و سریالها و چه کنسرتها و آثاری که علیزاده با همراهی محمدرضا شجریان و دیگر خوانندههای مطرح اجرا و منتشر کرده است.
استاد علیزاده گفتگویی به ماجرای جالبی در مسیر ساختن اثر نینوا اشاره کرد:
یک بار سایه (امیر هوشنگ ابتهاج؛ شاعر معاصر) گ
عمری به سر دویدم در جست وجوی یارجز دسترس به وصل ویم آرزو نبوددادم در این هوس دل دیوانه را به باداین جست و جو نبودهر سو شتافتم پی آن یار ناشناسگاهی ز شوق خنده زدم گه گریستمبی آنکه خود بدانم ازین گونه بی قرارمشتاق کیستمرویی شکست چون گل رویا و دیده گفتاین است آن پری که ز من می نهفت روخوش یافتم که خوش تر ازین چهره ای نتافتدر خواب آرزوهر سو مرا کشید پی خویش دربدراین خوشپسند دیده ی زیباپرست منشد رهنمای این دل مشتاق بی قراربگرفت دست منو آن آرزوی گم ش
ببین میخواهم چیزی بنویسم. خب؟ بگو خب.
- خب
- آن چیز حول محور تو میگردد خب؟
- اما من که محوری ندارم.
- مشکل درست همینجاست. اصلا برای همین تصمیم گرفتهام دربارهات بنویسم.
- من بارهای ندارم که در آن بنویسی.
- اما بالاخره یک چیزی هستی که با من سخن میگویی.
- من سخن نمیگویم. تو حرفت را دوپاره کردهای. نصف حرفهایت را توی دهان من میگذاری.
- فرض کنیم اینطور باشد. همین که سخن نمیگویی یعنی هستی. چون اگر نبودی نمیتوانستی حتی سخن نگویی.
- تو
بسم رب الذی خلقتک و جعل حبک کالهواء فی الرئتی
تو را نه عاشقانه ، نه عاقلانه ،و نه حتی عاجزانه !که تو را عادلانه در آغوش می کشم !عدل مگر نه آن است ،که هر چیز سر جای خودش باشد؟
تا امروز صبح خیلی نگران بودم که چی میشه..چندبار اومدم از دم در رد شدم.. زندگیم رو به مادر مومنین حضرت خدیجه و حضرت زهرا (سلام الله علیهما) سپردم..
نمیدونم زندگی بدون دوست داشتن و عشق چجوری ممکنه..اگر امروز به نتیجه نمی رسیدیم، چطوری می خواستم ادامه بدم و بشم همون آدم سابق..واقع
چه بهار دلگیری...اصلا بهار همیشه دلگیر بوده، نمیدونم چرا بقیه انقدر ذوق اومدنش رو دارن.چه ذوقی داره شروع یه سالِ دیگه بدونِ تو؟!
چقدر رنگ سبزِ این روزهای شهر تو چشم میزنه و حالمو بد میکنه.
راستی بهت گفته بودم فصل بهار اذیتم میکنه؟ بهار هیچوقت مالِ من نبوده، درست مثل تو.
اگه یه روز خواستی بیای، بهار نیا.... پاییز بیا، وقتی دارم پا به پای طبیعت برات میبارم بیا، وقتی امید مثل پرنده ها از دلم کوچ میکنه بیا، وقتی هوای دلم ابری و تیره است بیا.
بذا
متن عاشقانهای دیگر از هوشنگ ابتهاج
——–| ارائه شده توسط وبسایت متن عاشقانه |—–—
ای عشق تو ما را به کجا میکشی ای عشق!
جز محنت و غم نیستی، اما خوشی ای عشق
این شوری و شیرینی من خود ز لب توست
صد بار مرا میپزی و میچشی ای عشق
چون زر همه در حسرت مس گشتنم امروز
تا باز تو دستی به سر من کشی ای عشق
دین و دل و حسن و هنر و دولت و دانش
چندان که نگه میکنمت هر ششی ای عشق
رخسارهٔ مردان نگر آراستهٔ خون
هنگامهٔ حسن است چرا خامشی ای عشق
آواز خوشت بوی دل سو
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادیبه غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
ز تو دارم این غم خوش به جهان ازا ین چه خوشترتو چه دادیَم که گویم که از آن بهاَم ندادی
چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشینبه از این در تماشا که به روی من گشادی
تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزینظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟
همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتیهمه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی
ز کدام ره رسیدی ز. کدام در گذشتیکه ندیده دیده رویت به درون دل فتادی
به سر بلندت
هر چه گفتم جملگی از عشق خاست
جز حدیثِ عشق گفتن دل نخواست
حشمتِ این عشق از فرزانگی ست
عشقِ بی فرزانگی دیوانگی ست
دل چو با عشق و خرد همره شود
دستِ نومیدی ازو کوته شود
گر درین راه طلب دستم تهی ست
عشقِ من پیشِ خرد شرمنده نیست
هوشنگ ابتهاج
حاشیه ی درس معرفت نفس آقای صمدی
جلسه ی اول:
محور صحبت درباره ی اهتمام به یک امر بود، نه از جنس اهمیت ذاتی یا توجه و ادراک
بلکه از جنس اهتمام به لوازم ظاهری آن. مثلن اگر میخواهی چیزی را بیاموزی باید به کلاس و تمرینش پایبند باشی و علی رغم موانع و مشکلات، آن را "منظم" پیش ببری
فکر میکنم همین یک کلمه نظم گویای همه چیز باشد
و نظم حاصل نمیشود مگر با اشتیاق به آن کار. در واقع نظم بدون اشتیاق دوام ندارد
شرط دیگر رسیدن به نظم هم نبود حاشیه است
در مورد اشتی
خب راستش نمیدونم چرا اما امسال خیلی خیلی زیاد به سمت ادبیات و اشعار زیبای شاعران خودمون کشیده شدم(حتی یه دفتر برای نوشتن شعرایی که ازشون خوشم اومده کنار گذاشتم) ولی واقعا تو دنیا تک هستن
حالا به جز شاعرای ایران کهن از شاعرای معاصر پیرو مکتب استاد هوشنگ ابتهاج شدم
در کل ادبیات خیلی قشنگه اینو امسال درکش کردم،با روح و جان کتابشو بخونید تا شاید فرجی شد و هشتاد نود درصد زدید تو کنکور
گفتم حالا که حرف شعر شد این پست رو با یه شعر تموم کنم
روزگاریس
ارغوان
شاخه ی هم خون جدا مانده ی منآسمان تو چه رنگ ست امروز ؟آفتابی ست هوا ٬یا گرفته ست هنوز ؟من درین گوشهکه از دنیا بیرون ست ٬آسمانی به سرم نیستاز بهاران خبرم نیستآنچه میبینمدیوار استآهاین سخت سیاهآنچنان نزدیک ستکه چو بر می کشم از سینه نفسنفسم را بر می گرداندره چنان بستهکه پرواز نگهدر همین یک قدمی می ماندکور سویی ز چراغی رنجورقصه پرداز شب ظلمانی ستنفسم میگیردکه هوا هم اینجا زندانی ستهر چه با من اینجا سترنگ رخ باخته استآفتابی هرگزگوشه ی چ
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
راضی اید از زندگی؟هوشنگ ابتهاج پاسخ می دهد...
دینی کردن دولت و حکومت همیشه امری مشکل و غامض بوده است .
برای اینکه اگر ایینی پایه قدرت سیاسی و مدار دنیا داری شود ، وقتی این قدرت توسعه یابد و مرز و فرهنگ و فهم پیروان نخستین را در
نوردد و خود را با ایین ها و فرهنگ های دیگر رویارو بیابد، اقوام یا نخبگان موثر در جامعه که خود را مقهور ایین سیاسی جدید میبینند،
درصدد دفاع از ایین خود و مقابله با ان بر می ایند !
!!!!!!!!!!!!؟؟؟
****
تفریط در اجرای احکام دینی ، عدم کاتالیزه کردن دین در امور اجرایی و تقابل دی
عاطفه طیّه (مصاحبه کننده) این بیت ه ا سایه (هوشنگ ابتهاج) را می خواند :
من اندُه خویش را ندانم
این گریۀ بی بهانه از تست
استاد گریۀ بی بهانه چه حالیه؟
ه ا سایه ( سکوتی عمیق می کند...) یه وقتهایی هست که آدم نمی دونه چه مرگشه واقعا. خیلی چیز عجیب و غریبیه . یه زمانی شما علت مشخصی برای گریه دارین ؛ از یکی جدا افتادین، مصیبتی بهتون رو کرده، ولی یه وقتی شما ظاهرا چیزتون نیست ولی در واقع هست ولی شما نمی دونین چیه. گریۀ بی بهانه ایم حالت گمیه که آدم گاهی وقته
پل ریکور،فیلسوف
فرانسوی که به اسطوره از طریق استعاره توجّه دارد و رویکردی هرمنوتیکی نیز به دین
دارد؛ می گوید:« انسان؛ اعم از ابتدایی و مدرن، دوپاره شده است!! چرا که تمامیّت
کیهان شناختی خودش را از دست نهاده و برای ان که آن تمامیّت را دوباره به دست
آورد،نیاز به اسطوره دارد».
« تمامیت کیهان شناختی یعنی آن وضعیت پیشااسطوره ای که انسان داشته و
درآن، خود را با کیهان یکسان می پنداشته است. در آن وضعیتی که انسان خود را با
جهان یکسان می دیده ، نیازی به
گفت ؛ چه آتَشِ تندی داری. امشب نمیشود. دیر است. اصلا آنسوی شهر است. بعد میخواهی در شب خانهیِ ابتهاج را ببینی که چه شود؟ فردا با مرجان برو.همین جمله آخرش کافی بود تا هرچه شنیده بودم ؛ حتا طعم مانته ، آن یک کلمه و یک جمله ارمنی از خاطرم برود.مرجان ،خواهر بهروز است.اولین خواهر بهروز است تنها چیزی که با شنیدن نام مرجان بیاد آوردم این بود؛"کمی بیشتر از من فرانسه میداند"تا ایستگاه اتوبوس سیگار را پشت سیگار آتش زدم.اگر بهروز خودش آدم آرامی نبو
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
ز تو دارم این غم خوش به جهان از این چه خوشتر
تو چه دادیَم که گویم که از آن بهاَم ندادی
چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین
به از این درِ تماشا که به روی من گشادی
تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزی
نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟
همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
همه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی
ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی
که ندیده دیده رویت به درون دل فتادی
به سرِ بل
بعد از مدتها ننوشتن، نوشتن یک متن منسجم و یکپارچه برایم ممکن نیست به خصوص برای منی که وقتی انگشتانم به نوشتن گرم بودند هم از پسش بر نمیآمدم. پس به بزرگواری خودتان این چند پاره را قبول بفرمایید.
الف) چون میدانم اکثر شماها حوصله خواندن تا آخرش را ندارید همین اول باید بگویم که طاقچهی گرامی کتاب گرانسنگ پیرپرنیان اندیش را آن هم با با قیمتی ارزان که با تخفیف ۵۰ درصدیاش ارزانتر هم میشود عرضه کرده است، دم طاقچه و دم نشر سخن گرم. قطعا هستن
دانلود آهنگ سریال وارش سالار عقیلی
دانلود تیتراژ سریال وارش شبکه سه سیما با صدای سالار عقیلی هم اکنون با لینک مستقیم کیفیت عالی 320 و 128 به همراه متن از رسانه آپ آهنگ
Download New Music By : Salar Aghili – Varesh
ترانه سرا : هوشنگ ابتهاج / موسیقی: پیمان خازنی
دانلود آهنگ سریال وارش سالار عقیلی
ادامه مطلب
چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم
گر سوختنم باید افروختنم بایدای عشق بزن در من کز شعله نپرهیزم
صد دشت شقایق چشم در خون دلم داردتا خود به کجا آخر با خاک در آمیزم
چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهانصد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتشوین سیل گدازان را از سینه فروریزم
چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارمچون خشم رخ افروزد در صاعقه آویزم
ای سایه ! سحرخیزان دلواپس خورشیدندزندان شب یلدا بگ
عاشق کسی نشید که در حال حاضر از شکست عشقی رنج میبره؛ اون زخمیه و از شما بعنوان چسب زخم استفاده میکنه؛
با این اوصاف قهرمان اونیه که زخم های خودش رو خودش درمان کنه و بعد به بقیه یاد میده چجوری اینکارو انجام بدن.
بعد مدتی سلام :) لحظه های تک تکتون بخیر :)
ایام ایامه نه چندان جالب و یه جورایی نچسب امتحاناته؛ ضمن آرزوی موفقیت های بزرگ امیدوارم امتحاناتتون که موفقیت های خرد در راستای موفقیت های بزرگه با نمره های الف گذرونده بشه :) و بزنین پودرشون کن
دلم گرفته برای اوناییکه واسه ابراز عشقشون ؛
ماههاست فقط حساب کتاب میکنند دریغ از یه ارزن دلیری!
ابتهاج میگفت “باید عاشق شد و رفت” و خوب چیزی گفته
البته که عشق یکسره موجب دردسره،
البته که حساب عاشقی و ازدواج را باید با هم کمی تفکیک کرد
البته که عاشق یه پفیوز نباید شد
البته که عاشقی شیرجه زدنه و وای به حال شیرجه زنی که شنا بلد نباشه
ولی؛
بی عشقی، “نداشتنِ” تلخیست.
یکی باید باشه غیر خودمون که به خاطرش حسودی کنیم و واسش یقه پاره کنیم ؛
به به
«هوا بد است، تو با کدام باد میروی؟» این بخش از شعر «زندگی» هوشنگ ابتهاج را موقع خواندن این یادداشت گوشه ذهن داشته باشید. چون هر آنچه میگویم را باید بشکنزنان بیامیزیم با این بخش از شعر ناصرالدینشاه که «تا قمر در عقربه حال ما چنینه». این توضیح ضروری و اولیه را گفتم که اگر ذکر مصیبت شد نگویید نویسنده بیانصافی کرد؛ چون خوب میدانم چنان ابر تیرهای سینه علم را در ایران گرفته که با بارش هزار ساله هم انگار قصد خالی شدن ندارد.
وقتی تحصیلات
بسم الله
پرواز تهران-اوکراین، میتوانست یک پرواز عادی باشد که مسافرانی از ایران را به اوکراین و از آنجا به ینگه دنیا میبرد. اما نبود.
دوستانی از من در این پرواز بودند که یکی را خوب می شناختم. خیلی خوب.
وقتی با خبر شدم این دوستم در این پرواز بوده،
وقتی با خبر شدم چه طور این پرواز به زمین رسیده، و سرنوشتش نوشته شده،
وقتی با خبر شدم به تیر غیب نبوده،
وقتی با خبر شدم در زمان بین سقوط تا اعلام خبر سه روز طول کشیده
وقتی با خبر شدم ....
دنیا برایم کوچک شد
چه فکر میکنی؟که بادبانشکسته زورق به گِل نشستهایست زندگی؟
در این خرابِ ریخته، که رنگ عافیت از او گریخته؛ به بن رسیده، راه بستهایست زندگی؟چه سهمناک بود سیل حادثه!
که همچو اژدها دهان گشود، زمین و آسمان ز هم گسیخت، ستاره خوشه خوشه ریخت.و آفتاب در کبود درههای آب غرق شد.هوا بد است. تو با کدام باد میروی؟چه ابر تیرهای گرفته سینهی تو را که با هزار سال بارش شبانهروز هم دل تو وا نمیشود؟
تو از هزارههای دور آمدی.در این درازنای خونف
دوره ی کارشناسی با دکتر دلبری ادبیات داشتم. یه روز همزمان با درس دادن، در حالی که محو سفیدیِ پیرهنش و برق کفشش بودیم، زل زد به تخته سیاه و بعد از چند ثانیه سکوت سرش رو چرخوند سمت ما و گفت "من کمیسر دریایی بودم! باورتون می شه؟"گفت و گفت، از این که با اسلحه روی کشتی می ایستاده و توی جیبش یه حافظ کوچیک داشته که هر از گاهی حافظ می خونده، از این که یه روز سر صف باجه ی تلفن وقتی بعد از ۳۵ دقیقه نوبتش شده، رفته ته صف که اشعار ابتهاج رو یه بار دیگه بخونه، ا
آلبوم افسانه چشمهایت اثر مشترک همایون شجریان و علیرضا قربانی پس از انتظاری نسبتا طولانی بالاخره منتشر شد. اولین خبرها از تولید این آلبوم به مردادماه سال 93 بر میگردد. اکنون پس از پنج سال این وعده تحقق یافته است. این مجموعه شامل یازده آهنگ باکلام در سبک موسیقی کلاسیک ایرانی است و آهنگسازی آن بر عهده مهیار علیزاده بوده است. بخشی از این قطعات بر روی اشعاری از نیما یوشیج تالیف شده و بخش دیگر نیز بر روی سرودههایی از شاعران معاصر از جمله ا
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
یه روز به لطفی گفتم که آقای لطفی! می خوام سه تار و تار یاد بگیرم. البته نه اینکه بخوام نوازندگی بکنم، فقط میخوام بتونم هر چی دلم میخواد بزنم.
لطفی گفت: ماشاالله آقا! عجب همتی دارین شما! ما بعد ا
نشود فاش کسی آنچه میان من و توستتا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویمپاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندیدحالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسیدهمه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنهای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشتگفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقلهر کج
سجاد فتاحی
✅ پس از خواندن بیانیه ستاد کل نیروهای مسلح در مورد سقوط هواپیمای اوکراینی بر اثر شلیک پدافند سپاه، ناخودآگاه به یاد خاطرهای از یکی از کهنه سربازان ارتش در دوره خدمت سربازی و تجربه تلخ ایران در عملیات کربلای 4 افتادم؛ عملیاتی که بواسطه اشتباهات غیر قابل قبول محاسباتی یا به قول آقایان خطاهای انسانی، هزاران نفر از فرزندان این سرزمین در آن به مسلخ رفتند. ✅ کهنه سرباز داستان نقل میکرد که در روزهای جنگ، ارتش و فرماندهان آن، ک
سجاد فتاحی
✅ پس از خواندن بیانیه ستاد کل نیروهای مسلح در مورد سقوط هواپیمای اوکراینی بر اثر شلیک پدافند سپاه، ناخودآگاه به یاد خاطرهای از یکی از کهنه سربازان ارتش در دوره خدمت سربازی و تجربه تلخ ایران در عملیات کربلای 4 افتادم؛ عملیاتی که بواسطه اشتباهات غیر قابل قبول محاسباتی یا به قول آقایان خطاهای انسانی، هزاران نفر از فرزندان این سرزمین در آن به مسلخ رفتند. ✅ کهنه سرباز داستان نقل میکرد که در روزهای جنگ، ارتش و فرماندهان آن، ک
نمیدانم چه میخواهم بگوییم
غمی در استخوانم میگدازد
"هوشنگ ابتهاج"
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">
دلم بودن گرمت را میخواهد...نگاه های پر مهرت را...
چه میشد اگر در اقیانوس لایتناهی چشمانت غرق شوم....
دلم ج
امروز فایل پیدیاف ۱۸ صفخهای با عنوان«خاطرات نجف دریابندری از مرتضی کیوان» را خواندم، دوستی که از احوالاتم خبر دارد، آن را برایم فرستاده بود، نوشته بود: «شاید برایت جالب باشد»، از او تشکر کرده بودم و پیشاپیش گفته بودم همینطور خواهد بود و همین طور بود.
نمیدانم این ۱۸ صفحه را از چه کتاب یا مجلهای جدا کرده بودند، ولی بالای صفحات زوج نوشته شده بود «نجف دریابندری» و بالای صفحات فرد تا یک جایی نوشته بود «یک گفتگو» و از آنجا به بعد نوشته بو
رفتم کتابخونه تشخیص بخونم.یک ساعت خوندم دیدم هوابینهایت خوبه سریع زدم بیرون و ساعت ۴ونیم از میدون تقی آباد حرکت کردم و تاخودخوابگاه پیاده امدم و راس۶رسیدم خوابگاه.
هواانقدرخوبه که انصافا حیفه سینگل باشی
یکی ازدوستای صمیمیم مشکل بدی براش پیش اومده بود چندوقت پیش و من چندتاکلاسوبجاش رفتم.یکی ازاین کلاساکه عملی بودیک دختره ی تازه دانشجوی پی اچ دی شده مسئول تدریسش بود.خیلی اتفاقی حس کردم چ
قدرشخصیت خوبی داره.گرم صحبت شدیم و یباردیگه هم دیدم
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زندبه دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زندیکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کندکسی به کوچه سار شب در سحر نمی زندنشسته ام در انتظار این غبار بی سواردریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زنددل خراب من دگر خراب تر نمی شودکه خنجر غمت از این خراب تر نمی زندگذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غمیکی صلای آشنا به رهگذر نمی زنددل خراب من دگر خراب تر نمی شودکه خنجر غمت ازین خراب تر نمی زندچه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات؟برو که هیچ کس ن
به نام خداوندی شروع می کنم که او را "احکم الحاکمین" می خوانند.
امروز 20/3/98 است...پس از شکست من در مقابل تو... از اقرار به این موضوع بیزارم که تقریبا در این یک ماه چیزی جز یک بازنده نبوده ام و حتی معترف می شوم که این وبلاگ، که قرار است ذره ای از زندگی شخصی من به آن نفوذ نکند، تا اینجا پر شده از "تو" و فعلا "تو" تمام زندگی شخصی من را احاطه کرده ای. عجب نیست که نوشتن را از تو شروع کرده ام چرا که اصلا ایده نوشتن در همچین وبلاگی را تو در ذهنم انداخته ای. بدون ح
جمعهای که گذشت معمولی بود فقط یه فرق دیگه داشت و اون فرق دلتنگی بود.سخته وقتی داری صفحات یه کتاب رو ورق میزنی و با هر ورق حرفها،خندهها و حتی سکوتهای یک نفر به ذهنت بیاد هر چقدر هم کم بشناسیش یا کم دیده باشیش.«عمر جمعه به هزار سال میرسه»شهیار قنبری مینویسه و فرهاد میخونه.میدونم میخواید بگید این ترانه سیاسی-اعتراضی هست و شخصیش نکن ولی به قول جان کتینگ موقع خوندن یه کتاب به برداشت و حرف نویسنده کاری نداشته باشید برداشت خودتون رو داشته با
در زنجیر
ه ا سایه ( هوشنگ ابتهاج) تاسیان را ورق می زند ... به شعر زیبای « در زنجیر» می رسد:
بال فرشتگان سحر را شکسته اند
خورشید را گرفته به زنجیر بسته اند
اما تو هیچ گاه نپرسیده ای که:
- مرد
خورشید را چگونه به زنجیر می کشند!
گاهی چنان درین شب تب کردۀ عبوس
پای زمان به قیر فرو می رود که مرد
اندیشه می کند:
- شب را گذار نیست!
اما به چشم های تو ای چشمۀ امید
شب پایدار نیست!
میلاد عظیمی (مصاحبه گر) : لحن سایه هنگامی که این شعر را می خواند غمگین بود ...
ه ا سایه: این
همین الان، گربههه بالای نرده آروم نشسته بود و نگاه میکرد. کلی سگ دورش صداهای وحشتناک درمیآوردن. چندتا پنجره باز شد، چندتا پنجره از شدت صدا بسته شد، اما گربههه همچنان آروم نشسته بود و میدونست اتفاقی براش نمیفته. دوست داشتم جای اون گربه باشم. همونقدر مطمئن، همونقدر عاقل که میدونه سگا حتی لمسش هم نمیتونن بکنن. اما من، مطمئن نیستم، خونسرد نیستم، یهو میبینی اونقدر فرار کردم که دیگه خودم رو هم پیدا نمیکنم.
خاطرهی آخرینروزی
درود بر شما
سوژه جدید مورد بررسی ما، گیاهی نیست جز ارغوان. چند ماهی میشه که تمایلم به نوشتن، بیشتر به سمت گیاهایی رفته که داستان جالب برای گفتن داشته باشن . هفته پیش در مورد گل موگه صحبت کردیم با نماد هایی که داشت،. امروز هم یک گیاه پر ماجرا داریم که گفتن داستانش خالی از لطف نیست.
گیاه درختچه ای ارغوان (Cercis siliquastrum)خانواده : پروانه واران یا باقلاییان (Legumes)خارجی ها بهش میگن : Judas Treeبومی : ولایت پروان افغانستان، دشت های خراسان ( کلات
فهمیم عطار در پستی گفته بود که دوستش در یک گلدان دو نوع گل متفاوت را کاشته است. گل یاس و کاکتوس . گل یاس و کاکتوس هر دو زیبایند اما زندگی در کنار هم آن ها را می کشد چون نیاز و خواسته و شیوه ی زندگیشان با هم فرق می کند. زندگی نیز این گونه است . ممکن است هر دو آدم خوبی باشیم اما به قول فهمیم عطار ترکیب دو خوب با هم همیشه خوب نمی شود . خربزه و عسل هر دو خوشمزه اند اما خوردنشان در کنار هم عواقب خوبی ندارد .
پدرم چندماه پیش به من گفت
اشاره: یکی از افراد بسیار تأثیرگذار در نظام اداری- اجرایی کشور در قبل از انقلاب اسلامی؛ابوالحسن ابتهاج است. او فردی بسیار منضبط ،منظم،سختگیر و جدی بود که درستکاری را در حدّ و توان خویش مراعات و حفاظت می کرد. او در برهه هایی از زمان ریاست بر بانک ملی ایران و نیز سازمان برنامه و بودجه کشور را بر عهده داشت. نوشته ی زیر،بریده ای از خاطرات او در زمان ریاست بر بانک ملی است.
یکبار عبدالرضا پهلوی که یک میلیون تومان از بانک ملی وام گرفته و سپرده ثاب
ای عزیز ترینم! با بغضی که از پس سالیان با هم بودن تنها مونس شبهای تاریکم گشته، برای تو مینویسیم از لحظات دلگیر چند قدم دور بودنت.مینویسیم از هوا که چه عجیب سرد میشود بدون هرم نفس هایت.عزیزکم! قلب کوچکت اگر مرا در آغوش نگیرد در وجود تیره خود غرق میشوم وهیچکس را یارای آن نخواهد بود که منِ به قول تو بسیار ضعیف را خلاصی بخشد.جانِ دلم!میخواهم بگویم که اگر تو نباشی یانگ من ین درونش را میبلعد،روزهایم همه شب میشود،آبراکساز دیگر خداوندگ
بیخیالِ صفِ گوشت و مرغ شدهام. بیخیالِ هر چه که بخواهد جملهی «حق گرفتنیست» را هی توی مغزم بکوبد و ناتوانیهایم را به رخم بکشد. دیگر پلاکارد بالا نمیگیرم و به گلویم باد نمیاندازم و جلوی درِ دانشگاه به عالم و آدم اعتراض نمیکنم. به نظرسنجیهای مسخرهی اینترنتی بدبینتر از همیشه شدهام و دیگر انگیزهای برای اینجور مسخرهبازیها ندارم. به حرف پدرم برگشتهام که میگفت «کلاهت را سفت بگیر تا باد نبرد». تا توی این وضعیتِ نامشخصِ ه
من اعتراف ستاد کل رو می پذیرم مبنی بر خطای انسانی...
یاد یه چیزی می افتم:
استاد میفرمودن مسیر توحید مسیر پر تلاطم هست... مانند دریایی مواج هست که وقتی با مصیبت ده قدم جلو رفتی ناگهان موجی از راه میرسد و تو را از جایگاه اولت هم عقب تر میراند...
برای همین ابن سینا میفرماید در هر عصری اوحدی (تک تک مردان) از انسانها موحد میشوند...
یا حافظ میفرمایند:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها...
دوستان خوبم و مخاطبان بزرگوا
هزار سال پیش
شبی که ابر اختران از دوردست
میگذشت از فراز بام من
صدام کرد
چه آشناست این صدا
همان که از زمان گاهواره میشنیدمش
همان که از درون من صدام میکند
هزار سال میان جنگل ستارهها
پی تو گشتهام
ستارهای نگفت کزاین سرای بی کسی، کسی صدات میکند؟
هنوز دیر نیست
هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست
عزیز همزبان
تو در کدام کهکشان نشستهای؟...!
''هوشنگ ابتهاج''
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کآنجاسرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت.+شعر فارسی یک خوبی خیلی بزرگ دارد. آن هم آرایههاست. آرایههای فراوان و لذیذ.شعر گفتن فارسی، آن هم به سبک آن قدیمیها، واقعا چه هنرمندانه و ظریف و دقیق است. شاید بتوان صدها بیت مثال زد که با خواندن آنها عیمقا بتوان متحیر شد. از حافظ، از سعدی، از عطار، از محتشم کاشانی، از نظامی، از هاتف اصفهانی، از خیلیها که من هنوز فرصت کشفشان را نداشتهام. از شاعران زمان حال شاید بتوان
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کآنجاسرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت.+شعر فارسی یک خوبی خیلی بزرگ دارد. آن هم آرایههاست. آرایههای فراوان و لذیذ.شعر گفتن فارسی، آن هم به سبک آن قدیمیها، واقعا چه هنرمندانه و ظریف و دقیق است. شاید بتوان صدها بیت مثال زد که با خواندن آنها عیمقا بتوان متحیر شد. از حافظ، از سعدی، از عطار، از محتشم کاشانی، از نظامی، از هاتف اصفهانی، از خیلیها که من هنوز فرصت کشفشان را نداشتهام. از شاعران زمان حال شاید بتوان
همه ی دیروز بد حال بودم و بی قرار و گریان و رنجور و عوضی!دم غروب خودم را بردم بیرون و برایش بلیت سینما خریدم.آدامس دارچین و یک تکه کیک شکلاتی.یک فنجان قهوه ی لاته هم سفارش دادم که دختر کافه دار سینما یک لیوان بلور اندازه ی پارچ، لاته آورد برایش.خودم فیلم را دید و مثل همیشه کی مرام را نپسندید و عوضش دولتشاهی و پیرمرد بازنشسته ی معلم که پدر بود را پسندید و سری تکان داد.پسر جوان صندلی کناری کل فیلم را با موبایل حرف زد. یک جا طاقت خودم طاق شد برگشت
چهارده متر از خیابان منتهی به محوطهی میدان را طی کردم. پنج متر از کوچهای تنگ گذر کردم و شصت و هفت متر را آرام آرام قدم زدم. پُک آخر را که زدم . تلفنام زنگ خورد. پیش از برداشتناش میخواستم از هرکسی که جلویام سبز شد بپرسم چطور میتوانم به خانهیِ ابتهاج بروم؟درنگ کردم. کمی درنگ کردم در پاسخ دادن. همهیِ این اتفاقات در چند لحظه پیش چَشمانم گذشت. به خود گفتم ، بیاید چه کند؟ چرا دیشب به بهروز نگفتم که خودم میروم.
"چرا تلفنت رو جواب نمید
#مجالس+
#دیوارنوشتهای من
#هوشنگ ابتهاج
سلام بر دوستان دیده و ندیده و عزیز دیده عیدتون مبارک. ان شا الله آرزو های خوبتون همین امروز برآورده بشه.
حضرت حافظ میفرماید:
"در خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم"
متاسفانه داد قیصر و فریدون درآمد که بابا چه خبره دست از سر ما بردار. من هم به ناچار ناامیدانه گشتم در جستجوی شاعری دوست بداری ("دوست بداری" صفته به معنی دوست داشتنی) تا این که در دیار فرنگ پیر بچه ای دیدم هوشنگ نام ک
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">
سلام عیدتون مبارک (:
امیدوارم امسال سال بهتری برای هرکدوممون باشه....
این چندین هفته قرنطینه من به خوندن یک سری از کتاب ها که تو عکس مشاهده میکنید ختم شد و گوش دادن به موز
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
غیر از خدای مهربون
هیچکی نبود...
توی یه جنگل سبز...
پشت یک کوه بلند...
توی یک مزرعه سبز و قشنگ...
که یک رودخونه زلال و پر آب، خیلی آروم از کنارش رد میشد....
فرزندم :
این شروع تمام قصه هایی بود که هر شب برایت میگفتم... تا تصویری از بهشت را در دلت بیندازم و تو را نسبت به آن متمایل کنم...
و در بیش از نود درصد قصه هایم اگر برادری محور قصه بود اسم شخصیت ها حسن و حسین بود... یا حسین و عباس بود...
مثلا میگفتم:
"حسین همینطور که بازی می
اقتصاد ایران علیرغم تحریم های چهل ساله، و
دشمنی های کور کورانه، توانسته حداقل به قدرت اقتصادی هفتم دنیا! براساس رتبه بندی
خارجی ها برسد. گرچه ایران در مجموع امتیازات، و به نسبت جمعیت، در دنیا رتبه اول
را دارد. فقط کافی است بدانیم 25تریلیون دلار، از ایران دزدیده شده به آمریکا برده
شده! و در انجا سرمایه گذاری گردیده، این مبلغ اگر از اقتصاد آمریکا، دزدیده می شد
آمریکایی وجود نداشت! هنوز هم آمریکا، بر اساس دزدی از ایران، پرورش اختلاس گران و
مصون
بسم اللّٰه الرحمن الرحیم :)
"تردید"
گفتی که میمانی ، کمی تردید دارم
یک آرزوی مبهمی تردید دارم
تقدیر را هم زیر و رو کردیم با هم
یک سرنوشت «درهمی» تردید دارم
آیینه ای بودم مرا درهم شکستی
آری ! تو سنگی محکمی تردید دارم
من مستقیم و تو ولی چالوس ماندی
لبریز از پیچ و خمی تردید دارم
گیریم اسماعیل من ، در شعر هایم
شفاف همچون زمزمی ؟! تردید دارم
با چتر قلبم لحظه ای باران نبودی
یک قطره ی کوچک «نَمی» تردید دارم
از آرزو ها گفتن و م
کولر اتاقم را خاموش کرده ام. پنجره را باز کرده ام.چه قدر گرم شده هوا ! دلم می خواست زمستان می بود. هفت و پنجاه و هفت دقیقه ی زمستان، حتما شب می بود. دلم می خواست یکی از آن شب های استخوان سوز زمستان می بود. از همان هایی که من در خانه هم که هستم، کاپشن می پوشم و کلاه بافت سرم می گذارم. دلم می خواست شب استخوان سوزی می بود. تابستان ها همیشه هوس ِ زمستان سراغم می آید. نه این که زمستان را بیشتر دوست داشته باشم. نه ... زمستان اما انگار به ذات آدم نزدیک تر است
۰. قرار نبود این پست نوشته بشه. یعنی در واقع دیگه نمیخواستم این پست رو بنویسم. ولی دیدم مگه چی میشه؟ مگه این پستِ موردی دل نداره؟
۱. همین اولش بگم که بله، هدر رو عوض کردم. بعد از مدتها دستم رسید به سیستم و یخورده با رنگها بازی کردم. میدونم خیلی سادهست و شاید بشه حتی با Paint ویندوز هم همچینچیزی رو ساخت، ولی خب، من از خیلی وقت پیش همین چیزای ساده رو دوست داشتم و سعی میکردم وسایل اطرافم رو به همین سادگی نگه دارم. نظری، پیشنهادی چیزی هم د
خاطرۀ ه ا سایه ( هوشنگ ابتهاج) از ده شب شعر گوته
قرار این بود که اونهایی که شب، شعر و قصه خوندن، فردای اون شب می رفتند به خیابون نایب السلطنه، در مقر انستیتو گوته؛ اونجا یک حیاط بزرگ بود و یک ایوانی بود که شاعر اونجا می نشست و هزار تا آدم هم بودن که از میون اونها یه عده از شاعر و نویسنده سوال می کردن و عموما هم سوال ها پرت و پلا بود. مثلا شما صبح شعر می گین یا شب و از این حرفها. من نمی خواستم برم چون اصلا اهل این جور جمعها نیستم دیگه. به آذین اینا گف
این خانه همیشه تنها خانهی محبوبم در ایتالیا بوده و هنوز هم است. از تابستان تا همین امروز، هر روز نگاهش کردهام در رفت و در بازگشت. در آفتاب تند، در آفتاب کمرمق پاییز، در باران، در مه صبحگاهی، در سرمایی که برگ درختانش را سوزانده بود، در خلوت محض خیابان، در شلوغیها و در تمام این لحظهها شکلی داشت تازه و زنده و دلفریب. این خانه، خانهی من است. در ذهنم آن کنج شیشهای سمت راست طبقهی دوم را گلخانه کردهام. خودم را میبینم که هر روز گلدا
ارغوان،شاخه همخون جدا مانده منآسمان تو چه رنگ است امروز؟آفتابیست هوا؟یا گرفتهاست هنوز؟من در این گوشه که از دنیا بیرون استآفتابی به سرم نیستاز بهاران خبرم نیستآنچه میبینم دیوار استآه این سخت سیاهآن چنان نزدیک استکه چو بر میکشم از سینه نفسنفسم را بر میگرداندره چنان بسته که پرواز نگهدر همین یک قدمی میماندکورسویی ز چراغی رنجورقصه پرداز شب ظلمانیستنفسم میگیردکه هوا هم اینجا زندانیستهر چه با من اینجاسترنگ رخ باخته استآفتابی
اشعار اسماعیل نواب صفا
اشعار اسماعیل نواب صفا
اسماعیل
نواب صفا (۲۹ اسفند ۱۳۰۳ کرمانشاه – ۱۹ فروردین ۱۳۸۴ تهران)، نویسنده،
محقق، شاعر و ترانه سرای معروف و برجستهٔ ایرانی بود. سرانجام چراغ عمر پر
فروغ و پر افتخار استاد اسماعیل نوّاب صفا در ساعت ۱۱ صبح روز جمعه ۱۹
فروردین ماه سال ۱۳۸۴ به خاموشی گرائید و پیکر ایشان در قطعه هنرمندان واقع
در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
اشعار اسماعیل نواب صفا
ای جوانی
رفتی ز دستم ، در خون نشستم
جوانی، ک
کتابخانه ای شامل کتاب های منظومه کتاب های شعر داستان های کوتاه داستان بلند و ....جهت دانلود و دریافت هر یک از کتابها یا مجموعه ها روی نام هریک از فایلها کلیک کتید.
جهت دریافت کتاب خسرو و شیرین کلیک کنید
عنوان: کتابحجم: 1.53 مگابایتتوضیحات: داستانی از تخیلات نظامی گنجوی که بصورت شعر درآورده است. ✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️
جهت دریافت کتاب لیلی و مجنون کلیک کنید
حجم: 899 کیلوبایتتوضیحات: تخیلات ذ
p.p1 {margin: 0.0px 0.0px 0.0px 0.0px; text-align: right; line-height: 25.0px; font: 14.0px 'XB Niloofar'; color: #000000; -webkit-text-stroke: #000000}
span.s1 {font-kerning: none}
پردهی سوم: در اندرون من خستهدل ندانم کیست؟ که من خموشم و او در فغان و در غوغاست.
p.p1 {margin: 0.0px 0.0px 0.0px 0.0px; text-align: right; line-height: 25.0px; font: 14.0px 'XB Niloofar'; color: #000000; -webkit-text-stroke: #000000}
span.s1 {font-kerning: none}
ترم پنج به لحاظ درسی ترم خیلی خوبی بود. البته خیلی نکتهی خاصی از آن به یاد ندارم. ترم شش اما تصمیم گرفته بودم گازش را بگیرم و هرچه زودتر به دانشجوی کارشناس
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
فروغ در زندگی شیفته ی سرعت بود:« فقط برای من مساله ی سرعت مطرح بود. مثل اینکه این سرعت جوابی به خفقان و خاموشی درون من می دهد و برای من تسکینی است. وقتی با سرعت پیش می روم نمی توانم به چیزی بین
موقع امتحان های دانشگاه بود حدودا یک ماه پیش که اخرای شب به حسن زاده پیام دادم گفتم ببین من گند میزنم.اونم شروع کرد به قول معروف انرژی مثبت دادن و فرستادن فیلم های انگیزشی یا موتیویشن طور.یکم که گذشت دیدم چه چیزای باحالی هستن این ویدیوها آخه قبلا ندیده بودم اینجور چیزا رو و اعتقادی بهشون نداشتم.تو اکثر این ویدیوها یه سکانس از فیلم راکی بود که راکی به پسرش میگفت«دنیا همیشه رنگی رنگی و آفتابی نیست,(زندگی)اینقدر بهت ضربه میزنه که روی زانوهات خم
همانطور که میدانید اغلب ایرانیان از تماشای اشیا و وسیله های کاربردی قدیمی لذت میبرند و دوست دارند که در محل زندگی خود از این نوع وسیله ها استفاده کنند.
هر کسی برای دکوراسیون خانه خود ایدهای دارد. برخی از مردم دوست دارند که فضای خانهشان پراز وسایل جدید و مدرن باشد و بر عکس افرادی هم هستند که از دیدن لوازم قدیمی و عتیقه در دکوراسیون خانه شان لذت میبرند؛ بنابراین میتوان گفت که دکوراسیون داخلی و چیدمان خانه امری سلیقهای است. اما ا
محمدرضا شجریان اول مهر ماه ۱۳۱۹ در مشهد متولد شد. چنانکه خود در خاطراتش از ایام کودکی بیان کرده، ۵ ساله بود که در خلوت کودکانهاش آواز میخواند
استاد شجریان - عکس دکتر یونس شکرخواه
۱۵بهمن۱۳۲۶ به کلاس اول میرود و یک سال بعد به آموزش تلاوت قرآنکریم نزد پدر میپردازد. در ۹ سالگی تلاوت قرآن را آغاز میکند و یک سال بعد این کار را در میتینگها و اجتماعات سیاسی ان سالها ادامه میدهد.
در سال ۱۳۳۱ برای نخستین بار صدایش از رادیو خراسان پخش م
محمدرضا شجریان اول مهر ماه ۱۳۱۹ در مشهد متولد شد. چنانکه خود در خاطراتش از ایام کودکی بیان کرده، ۵ ساله بود که در خلوت کودکانهاش آواز میخواند
استاد شجریان - عکس دکتر یونس شکرخواه
۱۵بهمن۱۳۲۶ به کلاس اول میرود و یک سال بعد به آموزش تلاوت قرآنکریم نزد پدر میپردازد. در ۹ سالگی تلاوت قرآن را آغاز میکند و یک سال بعد این کار را در میتینگها و اجتماعات سیاسی ان سالها ادامه میدهد.
در سال ۱۳۳۱ برای نخستین بار صدایش از رادیو خراسان پخش م
بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است- خانمی
یهودی که فارسی را بخوبی یاد گرفته است امروز در رادیو فردا- بیان کردند که با یک
مرد ایرانی ازدواج کرده است بیان میکردند-
که جزو گروه نواندیشان واهل رفورم
مذهبی هستند فورم یعنی
یک شکل وحالت ور- یعنی- نو-جدید رفورم یعنی تجدینظر کردن نواندیش - اصلاح کردن
وغیره است بیان کردن درتورات است که
خداوند منان دستوردادن به فلان شهربروید وهمه را از زیر تیغ بگذارنید انها رفتن همه حتی بچه هارا هم گشتن وخ
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
نشود فاش کسی انچه میان من و توست
تا اشارت نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
با این صدایی که صدایی نیست، ناخوش است حتی، میخواندم و میخوانم. قبلترها اگر برای خودم و در خلوت یا مسیرهای دان
کاشانک محلهای بسیار خوش آبوهوا و برخوردار از امکانات رفاهی و تنوع آپارتمانی در منطقه یک تهران است.
کاشانک از محلههای قدیمی شمال تهران است. مجاورت کاشانک با ارتفاعات البرز و پارک نیاوران و همچنین همسایگی آن با محلههای صاحبقرانیه، اقدسیه، دارآباد و آجودانیه موقعیت ممتازی را برای این محله از جهت دسترسی به امکانات و برخورداری از آب و هوای پاک ایجاد کرده است؛ بهطوری که در سالهای اخیر خرید آپارتمان در کاشانک به یکی از گزینههای بسی
موضوع انشا حیاط مدرسه دوره دبیرستان
در رو که باز کردم یه دنیا خاطره به سمتم هجوم آورد، یه لبخند همراه با ترس تو صورتم جاش رو به بهت و حیزت داد .
تا حدودى اینجا عوض شده بود ولى باز همون حس و حال گذشته رو داشت حداقل ساختمونش که همون بود .مدرسه دنیاى کوچیکى که چیزاى کمى داشت ولى با همین چیزا چهار سال رو گذروندیم.
دبیرستان دوران طلایی ما بود،تو حیات مدرسه یکم قدم زدم هر گوشه ى اینجا یه عالمى داره کنار در نماز خونه ایستادم یه خنده از ته دل،انگار برگش
کوچه های آبی احساس
پیشوای قصه یک قدم جلو آمد و گفت :
امام داستان سلام رساند و گفت :
از پیامبر افسانه شنیدم که گفت :
دوش از حضرت سَمَر ندا آمد که گفت :
همانگونه که خوابیده اید ، بخوابید
تا وقتی که در خواب غفلت هستید
برای شما ، سحرگاهی به نام بیداری نیافریدم ...
چند خط بالا ، پاسخی بود به مطلبی بسیار زیبا از وبلاگ :
کوچه های آبی احساس htt://taranom134.blog.ir
آنچه در این متن پُر شکوه ( همان وبلاگ ) بیش از همه جلوه میکند ، اعجاز ترکیب دو کلمۀ « ابر تیره »
علی زمانیان مینویسد:
«او یک
”خدااندیشِ به تمامه“ بود. نالههایش برای متاع دنیا و برای از دست دادن سریر قدرت
نبود. چرا که دنیا پیش چشمش کوچک مینمود، چنانکه گویی با این جهان غریبه بود.
امواج متلاطم اندوهِ کیهانی ساحلِ آرامشش را در هم میکوبید. رنجهای متعالی هیچ
گاه خانهٔ دل و جانش را ترک نکرد. چون بیگانهای در این جهان زیست و تنها از این
جهان رفت. خود را در غربتی محزون و دردناک میدید. از آن رو، در وقت هجرت با
شادمانی و ابتهاج میرفت. در
هوالمحبوب
از وقتی یادمه، عاشق تاریخ بودم. قهرمانهای دوران نوجوانیام همیشه از بین شخصیتهای تاریخی انتخاب میشدن. قهرمانهایی که یا پادشاه خیلی عدالتخواه و مقتدری بودن، یا مبارزهایی بودن که در مقابل یک ظلم ریشهدار ایستادگی کردند. نادرشاه افشار، کریم خان زند، شاه عباس صفوی از بین شاهان ایرانی و بابک خرم دین، آرش و آریو برزن و سورنا از بین سرداران ایرانی همیشه جایگاه ویژهای برام داشتند.
تا وقتی اطلاعات تاریخیمون محدود میشه ب
آبان برای من قطعا ماه خاص و پاییز هم فصلی متمایز نسبت به سایر فصل هاست، چرا که متولد قلب پاییز، یعنی پانزدهم آبان هستم، به وقت سی و یک سال پیش، و من در سرازیری عمر و حرکت به سوی میانسالی فصل جدید زندگی را ورق میزنم. انسان در پایان هر دهه به درک عمیق تر و پخته تری از زندگی می رسد که به نظر من دهه سوم زندگی حساس ترین و تعیین کننده ترین برهه زندگی آدمی محسوب می شود، چرا که نه خامی و بی تجربگی جوانی در سر دارد، نه خستگی و خمودی میانسالی، و با کوله بار
آبان برای من قطعا ماه خاص و پاییز هم فصلی متمایز نسبت به سایر فصل هاست، چرا که متولد قلب پاییز، یعنی پانزدهم آبان هستم، به وقت سی و یک سال پیش، و من در سرازیری عمر و حرکت به سوی میانسالی فصل جدید زندگی را ورق میزنم. انسان در پایان هر دهه به درک عمیق تر و پخته تری از زندگی می رسد که به نظر من دهه سوم زندگی حساس ترین و تعیین کننده ترین برهه زندگی آدمی محسوب می شود، چرا که نه خامی و بی تجربگی جوانی در سر دارد، نه خستگی و خمودی میانسالی، و با کوله بار
درباره این سایت