نتایج جستجو برای عبارت :

ننوشتن.!

«چهار روز است احساس می‌کنم که گویی به کار سخت و رنج آوری مشغولم. سخت‌تر و تلخ‌تر از هر کاری، استراحت ندارد، شبانه روزی است! یک دقیقه هم مهلت نمی‌دهد، بی‌طاقتم کرده است. در عمرم از هیچ کاری این چنین کوفته نشده‌ام، این چنین به فغانم نیاورده است. اصلاً هیچ وقت نمی‌دانستم احساس نکرده بودم که "ننوشتن" هم کاری است و حالا می‌فهمم که چه کار طاقت فرسایی است. سه چهار روز است که مدام بدون لحظه‌ای بیکاری، دقیقه‌ای استراحت، دارم نمی‌نویسم امشب دیگر
از آخرین مطلبی که تو این وبلاگ نوشتم حدود دو ماه می‌گذره. دو ماه ننوشتن برای هر وبلاگی معنی جز مرگ نداره. دو ماهی که توش اتفاقات زیادی برام افتاده٬ اما هیچکدوم بهانه‌ای برای ننوشتن نیستن.
شاید از اولش هم می‌دونستم من آدم مناسبی برای وبلاگ نوشتن نیستم. من تقریباً هیچوقت نمی‌تونم یه کار جدی رو به طور مستمر و دائمی بدون اینکه زور بالای سرم باشه انجام بدم. باید اعتراف کنم من یه آدم بی‌نظم از زیر کار دررو اَم؛ اما این وبلاگو با امید و اشتیاق زیا
باسمه تعالىاگر مال مسلمان مثل جانش محترم است چرا غصب؟ چرا دزدى؟اگر مواد مخدر خانمان برانداز است چرا اعتیاد؟اگر حجاب مصونیت است نه محدودیت چرا بىحجابى؟و اگر... چرا تصادف؟و کم فروشى؟و طلاق؟و ننوشتن دین و ترک عمل به بزرگترین آیه؟و
آن‌گاه که از دست کسی کاری ساخته‌ نیست و دارند تو را به جهنم می‌برند، نوشتن، عروج به بهشتی خود ساخته است. به یک باره از به صلیب کشیده شدن رهایی پیدا می‌کنی و پسر خدا که هیچ، خود خدا می‌شوی. دیگر مهم نیست پسر باشی و تا هجده سالگی برای حکم اعدام به جرم قتل عمد امانت داده باشند و یا دختر باشی و تا هجده سالگی برای حکم ازدواج به جرم تولد غیر‌عمد همان امان را هم نداده باشند. برگ‌های سفید نه هم‌چون کفن به روی تو بلکه هم‌چون برف به زیر ردپایی از قلم
به دفعات خواب دیدم که ۲۱آبان ۹۹ میمیرم.دیشب نیز
رو سنگ گرانیتیه نوشته به علت برق گرفتگی...
شعری که وصیت کردم رو هم ننوشتن روش!میگفتن بازمونده‌ها به وصیتِ میت عمل نمیکنن، باور نمیکردم. الان به چشم خودم دیدم:)))))
 
 
 
+ من زنده ام به شایعه ها اعتنا نکن
یا
ز من اگر که بپرسی چه بردی اندر خاک؟/ز خاک نعره برآرم که آرزوی تو را
 
 
نوشتنم نمی آیدپس از مدتها اما دست به قلم برده ام تا این زنجیره ی منفور ننوشتن را پاره کنمچرا که نوشته ها بیشتر از هر قطعه عکسی، یاداور روزهای پرتب و تابمان را دارندتب هایی از جنس کروناتب هایی از جنس دوریتب هایی از جنس خانه نشینی
ادامه مطلب
کصخلانه به نظر می رسد اما کاملا منطقی ست که بخواهم لال نباشم و بنویسم.خودت چون نویسنده ای حتما اهمیتش را میدانی.که ننوشتن با خل ها چه میکند..البته دردش از نوشتن کمتر است..ناشیانه نیست این رفتارها.امدم که بنویسم و بخوانی..بدون انکه یادت بیاید اویی که این کسشرها را مینویسد همان است که ............... بخوان و به یاد نیاور
به نام خدای دانا و توانا
توی کتاب فارسی دوم دبستان، یه درسی داریم به اسم کوشا و نوشا؛ هیچوقت حس خوبی به این درس نداشتم؛ هدفش قشنگه، اما متن خوبی براش ننوشتن. یه مُشت شعار تکه و‌پاره که به درد هیچ‌کجای روزگار امروزمون نمی‌خوره.
ادامه مطلب
یک انسانی در درون من داره میگه حرف بزنبگوبنویسهر چی که شد بنویساصلا از هر اتفاقی میخواد یه سوژه واسه وبلاگ دربیاره.چون دلش تنگ شده، همینولیمن میدونمکه نوشتن این مدلیبه صلاحم نیست...یعنی حاضرم یه چیزی بنویسم آروم بشه ها، ولی تا الان هر چی نوشته، دیدم میل به ابرازش ندارم...خلوتم با خودم دچار اختلال میشه.و این میشه ابتدای گم شدن هامگم شدن تو تعبیر و تعریف دیگران...
خب الان نزدیک به یک ساله که اینستاگرام و توییترم و پاک کردم و عملا یکسال از همه عالم و آدم دور بودم.میدونین واقعیتش این خونه موندنا و نزدیک به یکسال ننوشتن و خونده نشدن بالاخره یه جایی خفت میکنه و دیگه نمیتونی تحمل کنی .بالاخره حرفای توی دلت که نزدیک به یکسال تلمبارشون کردی سرباز میکنن و اونوقته که دیگه نمیشه کاریش کرد.
اونوقته که دیگه به خودت میگی دیگه بسه.
این جمله منتسب به فروید است .
خیلی مواقع دوست دارم بنویسم ولی نمی دانم چه بنویسم. انگار محتوا که نباشد حس و حال نوشتن هم نیست . به خصوص در وبلاگ که دیده هم می شود و نباید پرت و پلا نوشت!
و همین باعث ننوشتن می شود. و اکثر مواقع آدم را منصرف می کند. در حالی که از این اصل غافلیم که نوشتن ، پرنده ذهن را از قفس رها می کند و وقتی ارتفاع گرفت ، تازه متوجه خیلی از زوایای پنهان می شود . تازه میبند . نقشه راه را می شناسد . و به آنجا که می خواهد می رود...
ادامه مطلب
بسم تعالی
 
نوشتن بعد از مدت طولانی ننوشتن سخته... اینکه ندونی از کجا باید شروع کنی!چطور شروع کنی! از چه واژه ای استفاده کنی که بدون ابهام، راست بره سر اصل مطلب، سخته
 
من دوباره برگشتم به آغوش گرم وبلاگ :) 
مقصود بیان دلگریزه هایی ست که جایگاه جولانشان جز در وبلاگ و بیان
نیست..
 
 
​​​سلام :)
 
 
                                     دوشنبه 27 آبان
 
وقتی حالم خوبه بیشترازهرچیزی دلم میخواد بنویسم.
غمگینم ، بازم دلم هوای نوشتن داره.
اتفاق جالبی برام میفته میخوام ازش بنویسم.
دلم غرزدن و نق زدن میخواد ، کجا بهتر از وبم؟؟ غرهامو مینویسم
ذوق مرگم دلم میخواد ذوقمو بانوشتن خرج کنم.
بی حوصله ام ، نوشتن چاره دردمه.
به قول میرزامهدی صاحب یک فقره وب " یک مشت حرف های خب که چی گونه" نوشتن دروبلاگ تمرین نویسندگیست!
پس چی؟ بنویسیم!  
کجا؟ در وبلاگ!
کی؟ هروقت شد!!
+ به جان ملانصرالدین ننوشتن و ماهی یک پست گ
بسم تعالی
 
نوشتن بعد از مدت طولانی ننوشتن سخته... اینکه ندونی از کجا باید شروع کنی!چطور شروع کنی! از چه واژه ای استفاده کنی که بدون ابهام، راست بره سر اصل مطلب، سخته
 
من دوباره برگشتم به آغوش گرم وبلاگ :) 
مقصود بیان دلگریزه هایی ست که جایگاه جولانشان جز در وبلاگ و بیان
نیست..
 
 
​​​سلام :)
 
 
                                     دوشنبه 27 آبان
 
کارهای آخر سالی خودم رو کردم و تموم کردم و بدون هیچ کار مونده میتونم برم به سال بعد و خیلی زود تر از اون چیزی که فکرشم میکردم تمام شد . حال می‌تونم به همون سکوتی که داشتم انتظارش رو می‌کشیدم برم . ولی فکر می‌کنم توی این مدت وبلاگ رو به روز کنم و یک چیزهایی بنویسم . یا حداقل اگر نمی‌نویسم وبلاگ بخونم و توی وبلاگ‌ها نظر بگذارم . این برنامه رو دارم . باید دید برنامه چی میشه .قصد کتاب خوندن دارم و کلی هم براش برنامه ریزی کردم . در مورد پست قبلی بحث ت
استفاده از اینترنت را به حدود یک ساعت در هفته کاهش داده‌ام و بسیاااااااار راضی‌ام از این وضع.
می‌ماند بی‌اطلاعی از اوضاع سیاسی-اجتماعی مملکت که عجالتا چاره‌ای نیست.
تلاشم این است پناه ببرم به کتاب و مثل قبل، آن همه تنها و بی‌پناه خودم و ذهنم را در معرض اخبار و وقایع رها نکنم.
ممکن است مثل قبل نتوانم یا نخواهم در وبلاگ‌هایی که می‌خوانم نظر بگذارم که پیشاپیش عذرخواهم.
بنای ننوشتن ندارم، ولی اگر کمرنگ‌تر شدیم، فراموشمان نکنید لطفا؛ مثلا
توی این مدتی که بلاگر بودم (البته اگه واقعا بوده باشم...) ، هر وقت خیلی ناراحت، عصبی، مضطرب، دل آشفته، سردرگم و ... بودم یه بلا سر وبلاگم آوردم! :| از تغییر اسم و عکس نویسنده گرفته تا پیش نویس شدن پست ها و حتی حذف وبلاگ. این روزها هم به نبودن و ننوشتن دارم فکر میکنم. راستش رو بخواید دوست ندارم در مورد زندگی جدیدم تا وقتی به نظم و ثبات نرسیده چیزی بنویسم. به خاطر انتقالی توی یه برزخ و بلاتکلیفی غوطه ور شدم. حس میکنم توی این دانشگاه معلقم. همه چی موقتیه
توی کلام قبلی در باب قلم روی ضامن ، رفقا پیشنهاد دادن از دلیل ننوشتن بنویسم !
 
اگر از من دلیل بپرسید می‌گویم : احساس ... درگیرشدن در موضوع! 
چون لزوما دانستن برای نوشتن کافی نیست؛ باید یک حس نسبت به موضوع پیدا کنی و حس و استدلالت را دوات قلمت بریزی !
اصلا همین که گفتم عجیب ... ریشه عجیب ، عُجب است و خودپسندی !  آدمیزاد را به خود گرفتار میکند و ریشه احساس کم رمق می‌شود.
 
اما ...
ادامه مطلب
از این مدت که نبودم بخوام براتون بگم، اونقدر که اینجا ننوشتن بهم کمک کرده، این همه سال نوشتن کمکی نکرد. بالأخره از یه سری چیزا و آدم‌ها فاصله گرفتم. شاید به زودی هم وبلاگ جدید بزنم. هرچند هنوز نمی‌دونم وقتی دیگه وبلاگ‌نویسی از رونق افتاده فایده‌ش چیه جز یه جور دیگه چنگ‌زدن به نداشته‌ها و ازدست‌رفته‌ها. 
پ.ن.: اگه از دوستای قدیمی کسی می‌خونه اینجا رو، برام راه ارتباطی بذاره که - اگر وبلاگ زدم- آدرس جدید رو بهش بدم.
دوست دارم بنویسم.
از همه چیز.
انگار نوشتنه که به ذهنم نظم میده.
ولی نه برنامه ای دارم و نه برنامه ای میریزم.
تصمیم گرفتم تا 15 ماه رمضون تو کانالم حرف نزنم تا ببینم حرف نزدن چجوریاست.
شاید اصلا دلیلی شد هر شب بیام و اینجا بنویسم، ها؟!
به هر حال میخوام ببینم طعم ننوشتن و حرف نزدن های مدام توی کانال چجوریاست...
دارم کتاب خودت باش دختر رو میخونم و حس میکنم دارم ازش چیزهایی یاد میگیرم.
امروز بعد از دو ماه و چند روز دارم میرم سرکار و قراره رییسم باهام صح
اگر حق طلاق باشماست وتصمیمتان طلاق است با مراحل آن در سایت گروه وکلای پارسای آشنا شوید وبیشتر بدانید این مطلب خوب وکامل را ما هم در این بلاگ آورده ایم

مراحل طلاق با داشتن حق طلاق
 
پس از این که زن حق طلاق (وکالت در طلاق) را از همسرش اخذ می کند میتواند مراحل طلاق با داشتن حق طلاق را طی نماید.
زوجه با مدارک کامل مثل وکالتنامه طلاق ، عقدنامه یا رونوشت ، اصل شناسنامه و کپی کارت ملی خود و ترجیحا کپی شناسنامه و کارت ملی شوهر، به وکیل دادگستری مراجعه
بعد از چند ماه دست به وبلاگ شدم 
شهریور ٩٤ این وبلاگ تو بیان درست کردم 
کوچ کرده ی بلاگفا بودم 
ولی دوام نیاوردم  
احساس غریبی میکردم از فضاش خوشم نیومد واسه من ساده پسند یکم گنگ بود
دوباره برگشتم بلاگفا تا اواسط ٩٧ اونجا مینوشتم 
بعد چند ماه ننوشتن و هزار و یک اتفاق تصمیم به حذفش گرفتم
روزای زیادی از زندگیمو ثبت کرده بودم یه کپسول زمان بود برام
هر چند بیشتر اون نوشته ها حال خوب نداشتن ولی قسمتی از زندگی رفته ی من بودن .
سه فروردین ٩٨ دوباره ن
خیلی وقت است که
می‌خواهم بنویسم؛ از کبوتری که در ایوان کوچک‌مان لانه کرده، از دخترانی که
روزهاست من را خانوم فارسی صدا می‌کنند، از آشپزی و شعفی که وقت مخلوط کردن خوراکی‌ها
با هم به من دست می‌دهد، از اتو کردن لباس‌های مردی که دوستش دارم، از تمام شدن
کلاس‌های ارشد، از شعرهای تازه‌ای که می‌گویم، از رویاهایی که می‌بافم، از لحظه‌های
دو نفره و درک شیرینیِ از خود گذشتگی‌های دو سویه، از دوستان جدیدی که پیدا کرده‌ام،
از خانۀ دوست‌داشتنی‌م
بعضی از آدم‌ها گوشواره‌های زندگی هستند؛ حضورشان لحظه‌ها را زیبا می‌کند و دیدنشان حال آدمی را خوب! امشب که در کنار دختری از دیار خودم، در حیاط خوابگاه نشسته بودیم و گپ می‌زدیم و لبخند از سر و رویمان می‌بارید، یقین داشتم که دارم با یکی از همین گوشواره‌ها ملاقات می‌کنم. خوشحالم که اینجاست و حضورش غربت لحظه‌ها را کم می‌کند. آخر چه‌چیزی بهتر از داشتن یک دوست وبلاگی که مثل خودت دختر دریا و باران و جنگل و کوهستان است؟ 
پی‌نوشت اول: آنجا که ح
مدتی‌ست ننوشته‌ام. آنقدری که آخرین نوشته‌ام را هم فراموش کرده‌ام که چه بود و چه وقت نوشته‌ام ولی ننوشتن‌ام دلیل بر بی‌اشتیاقی‌ام نبوده و نیست.
این چند مدت بسیار سریع گذشت؛ حتی خیلی سریع‌تر از آن که بتوانم ثبت‌شان کنم. دقیقا مثل همیشه، فکرهای بزرگ و دستانی که روی هم ثابت‌اند و کاری نمی‌کنند. تصمیم‌های شاید بزرگی گرفتم و احساس می‌کنم افق دنیایی تازه به روی‌ام گشوده شده است.
بزرگ‌ترین اتفاق این چند وقت که خیلی نگران‌اش بودم و بابت‌ا
بعد از مدت ها ننوشتن امروز تصمیم گرفتم تا چیزی بنویسم.
همه روزهای پرالتهابی را سپری می کنیم، بازار اخبار ضد و نقیض و شایعات داغ است و در بسیاری از موارد عملا ما ناتوانیم و فقط می توانیم نظاره گر تغییرات پیرامونمان باشیم. 
از شما می خواهم تا ابتدا این 3 مطلب را بخوانید مطمئن باشید ارزش خواندن را دارند.
به نظر من در این شرایط باید مراقب باشیم تا در چنگ احساسات و هیجانات آنی نیفتیم.
دلار چند شد؟
سکه 4 تومن رو رد کرد!
آقا یا سوریه میشیم یا ونزوئلا!
خ
وبلاگ نویسی برایم شبیه معشوقی میماند که گاه از صمیم دلم برای آغوشش تنگ میشود اما جروبحث های گاه و بی گاهش منصرفم میدارد از هرچه نوشتن است، کاش مینوشتم و این درد عمیق چهار ساله ی ننوشتن را درمان می کردم، شاید دوباره و شروعی دیگر... اینجا درست شبیه جهانی دیگر است جهانی که دوستش دارم فارغ از هیاهوهای روزمره، فارغ از هرچه دلگرفته ای است، ورود به بیست و هشت سالگی درد داشت، شاید آنقدر زیاد که ترجیح دادم بیایم و یکبار دیگر وبلاگ نویس باشم تا آن که بن
این رو گذاشتم استوری اینستا؛ اما فکر می‌کنم کسایی که نوشتن بخشی از زندگی‌شون شده بهتر بتونن جواب بدن. لطف می‌کنید نظرتون رو بگید؟
پی‌نوشت: منظور من صرفا برای یه نویسنده نیست؛ اما یکی از دوستام حرف جالبی زد: ننوشتن برای نویسنده مرگه؛ بد نوشتن ننگ.
بدبختی نویسنده نبودن و نوشتن را دوست داشتن همین است که میخواهی بنویسی، میدانی چیزی برای نوشتن هست، چیزی ذهنت را و گلویت را اذیت میکند اما نمیدانی چیست، چگونه بنویسی‌اش، از کجا شروع کنی و اصلا همه این‌ها یعنی چه.
بعد نوشتن میشود مانند پست قبلی که انگار دست کرده باشی در حلقومت و سعی کرده باشی چیزهایی را بالا بیاوری اما انگار روز‌ها چیزی نخورده بودی. فقط بزاق و اسید معده. غلیظ و بی‌محتوا.
بعد مینویسی کاش انسان کسی را برای دوست داشته شدن و کس
بدبختی نویسنده نبودن و نوشتن را دوست داشتن همین است که میخواهی بنویسی، میدانی چیزی برای نوشتن هست، چیزی ذهنت را و گلویت را اذیت میکند اما نمیدانی چیست، چگونه بنویسی‌اش، از کجا شروع کنی و اصلا همه این‌ها یعنی چه.
بعد نوشتن میشود مانند پست قبلی که انگار دست کرده باشی در حلقومت و سعی کرده باشی چیزهایی را بالا بیاوری اما انگار روز‌ها چیزی نخورده بودی. فقط بزاق و اسید معده. غلیظ و بی‌محتوا.
بعد مینویسی کاش انسان کسی را برای دوست داشته شدن و کس
به اندازه‌ی همین کم‌سال زیستِ اجتماعی و خودم، درک پیدا کردم از سطح چیزی که باهاش طرفم و دیگه ابداً چیزی نمی‌زنه توی ذوق. چیزی خسته، خوشحال، هیجان‌زده و ناراحتم نمی‌کنه. همه چیز روی بالاترین حد از سطح، بدون هیچ شکلی از عمق باقی می‌مونه و حتی همین کنار هم چیدن جمله‌ها و کلمات ذره‌ای کمک به کامل گفتنِ چیزی نمی‌کنه. البته که گفتن و نوشتن ماهیتاً کم کردن اندازه‌ی مسئله‌‌ست. چون باید ذهنمون رو عادت بدیم که به شکل پیوسته از یک یا نهایتا دو سه
ازدواج کردیم. به سادگی تمام. همانجایی که قولش را داده بودیم. همه چیز لحظات آخر جفت و جور شد. برایش از خدا متشکرم.
....
این روزها کمتر نوشته ام. سال گذشته اینجا چون یک جورهایی کانال ارتباط نگفته ها با نازنین یار بود فرکانس بیشتری داشت. با ننوشتن عمق نوشته ها و حرف زدن هایم بیشتر نشد. برخلاف آنچه فکر میکردم. برعکس. با ننوشتن با تحلیل نکردن ذهن سطحی تر شدم. خودم را در میانه زندگی غرق تر کردم. مخاطب این نوشته ها قبل از هر کس خود من بود. حالا این روزهای که
از خونه اولمون،
اومده بودیم خونه دوممون.
 
بابام هنوز کارگر بود ولی هنوز به سختی پول جمع میکرد که کتاب و روزنامه برای ما و خودش بخره.
 
و حسش خیلی خوب بود که ما همیشه روزنامه میخوندیم و کتاب.
 
زندگی ما خیلی بالا پایین داشته ولی واقعا ادمهای خوشحال و قانعی بودیم.
 
اون موقع ما رو توی مدرسه ده خودمون اسم ننوشتن.
به دلایل متعددی.
 
فرستادن محله ای که سه چهار تا محله بالاتر از محله ما بود.
 
هر روز حدود چندین کیلومتر پیاده میرفتیم تا برسیم به مدرسه م
گل ها را میگذارند لای کتاب تا خشک شود، حیوانات را تاکسیدرمی میکنند، جنازه ها را مومیایی، از اتفاقات خوش عکس می اندازند تا یادگار بماند، غذا ها را نگه میدارند در فریزر. 
من اما برای تمام چیزهایی که میخواهم ماندگارشان کنم یک کار انجام میدهم : به کلمه در آوردن!
میدانی؟ نوشتن از هزار تا مومیایی ماندگاری ها را بیشتر میکند، از هزار تا فریزر هم برای نگهداری بهتر است.
نوشتن مکانیسم عجیبی دارد، خاطراتی که نوشته میشوند ثبت میشوند در عمیق ترین جایگاه
نگفته بودمتان. آن شب که عملم قطعی شد، یک آن لرزه به جانم افتاد که من اگر بمیرم، هیچ از من به جای نخواهد ماند ... هنوز هم می‌گویم ترسم از عمل نبود ... ترسم از چیز دیگری بود ... شما نمی‌دانید چه قدر، چه قدر، چه قدر سراپایم را استیصال گرفته بود. راستی راستی هیچ کاری نکرده بودم که بتوانم به آن دلخوش باشم ... پدر که رفت تا با دکترم حرف بزند موبایلم را برداشتم و خیلی از نوشته های این جا را که از دسترس خارج کرده بودم، به صفحه برگرداندم. نه از سر ناچاری ... نوش
۱. بچه که بودم چادر نماز مامان رو می‌پیچیدم دکلته طور دور خودم ، دنباله بلندش روی زمین و از سه پله هال که به طرز شگفت آوری در خیالم پلکانی بلند با صدها پله بود به سبکی باد خرامان، علیرغم کفش های پاشنه تق تقی، پایین میومدم. در حالی که همه حضار مبهوت دامن پیراهن من بودند که در نور سرسرا از زاویه ای نقره ای بود و با یک چرخش کوچیک بارقه های سبزش پدیدار میشد. نرمی ابریشم پارچه پیراهن خیالی لبخندی بی ادعا روی لبهام میآورد که زیبایی انکار ناپذیرم رو م
حالت های ممکن برای شبانگاه خُنکِ کم ستاره ام چی میتونه باشه؟!
بشینی تو بالکن و فرتافرت سیگار دود کنی و تاثیر یه اپسیلونیت تو آلوده کردن هوا رو به رخ خودت بکشی و هرازگاهی یه قلوپ از چایی ات که داغی قلوپ اولش با سردی قلوپ آخرش پارادوکس جذابی میسازد رو هورت بکشی یا نه دفترچه یادداشت زواردررفته نارنجی رنگت که سررسید یکی از سالهای دهه هشتاد است رو باز کنی و عُقده تمام ننوشتن های چند وقته ات رو روی برگ های سفیدش خالی کنی و آروم قهوه شیرینت رو سر ب
خلاصه داستان
مردی به نام رامین (حسن معجونی) که در رشته کارگردانی تحصیل کرده، بخاطر
ننوشتن فیلمنامه‌های جذاب، به ناچار در یک مرکز آموزشی هنری به همراه همکار
خود کتایون (میترا حجار) کار می‌کند. یک روز او به‌طور اتفاقی شخصیت دوران
کودکی خودش که اسمش تپلی (سامیار محمدی) است را در خانه اش پیدا می‌کند و
بعد از مشورت با روانشناس، متوجه می‌شود که تپلی از گذشته آمده تا اتفاقی
را که باعث از بین رفتن اعتماد به نفس رامین شده را به او بگوید تا رامین
سلام
دلم می‌خواست از سفر تبریز بنویسم. سفری که مربوط میشه به دقیقا سه ماه پیش. از روز اولش داشتم می‌نوشتم ولی خب توفیق حاصل نشد یه پست از توش دربیارم. سه تا سفرنامه نوشتم با سه حال متفاوت. و البته همش تا روز دوم. الان که خواستم کاملشون کنم، دیدم نه بقیه‌شو زیاد یادم میاد، نه حال من حال اون سه تا سفرنامه‌س. (یا شاید سه تا سفر!) اون چهار پنج روز تبریز که که چهل و هشت ساعتش تو مسیر گذشت، سفر خیلی مهمی بود. پر از لحظه‌های خوب، بد و زشت. یه نفر همچنا
در یک روزمرگی نسبتا خوب به سر میبرم
خوبیش از این جهت هست که توش یه رشد شل شلی داره
و کاملا هم خوب نیست چون رشدش شل شل هست
به هر حال
 
ننوشتنم از سر روزمگی هست
هر روز با مشکل عدم مدیریت مواجهم
نه عدم مدیریت دیگران
اینکه خودم مدیریت کردن بلد نیستم
و وقت نمیکنم یاد بگیرم
 
میدونی چرا قوت نمیکنم یاد بگیرم؟
چون مدیریت کردن بلد نیستم که وقت کنم
 
گره خورده پدر سگ
درستش میشه به امید خدا
 
غر هم نمیتونم بزنم حتی...
توی تاکسی بودم طرف داشت میگفت ترافیک تو
در یک روزمرگی نسبتا خوب به سر میبرم
خوبیش از این جهت هست که توش یه رشد شل شلی داره
و کاملا هم خوب نیست چون رشدش شل شل هست
به هر حال
 
ننوشتنم از سر روزمگی هست
هر روز با مشکل عدم مدیریت مواجهم
نه عدم مدیریت دیگران
اینکه خودم مدیریت کردن بلد نیستم
و وقت نمیکنم یاد بگیرم
 
میدونی چرا وقت نمیکنم یاد بگیرم؟
چون مدیریت کردن بلد نیستم که وقت کنم
 
گره خورده پدر سگ
درستش میشه به امید خدا
 
غر هم نمیتونم بزنم حتی...
توی تاکسی بودم طرف داشت میگفت ترافیک تو
سلام
دلم می‌خواست از سفر تبریز بنویسم. سفری که مربوط میشه به دقیقا سه ماه پیش. از روز اولش داشتم می‌نوشتم ولی خب توفیق حاصل نشد یه پست از توش دربیارم. سه تا سفرنامه نوشتم با سه حال متفاوت. و البته همش تا روز دوم. الان که خواستم کاملشون کنم، دیدم نه بقیه‌شو زیاد یادم میاد، نه حال من حال اون سه تا سفرنامه‌س. (یا شاید سه تا سفر!) اون چهار پنج روز تبریز که که چهل و هشت ساعتش تو مسیر گذشت، سفر خیلی مهمی بود. پر از لحظه‌های خوب، بد و زشت. یه نفر همچنا
به دام افتادم :- 
بالاخره امروز، اینجا، در این سایت گروهی، اولین پستم رو نوشتم.
پروژه  «ناخلف» که فعلا با وبلاگش راه افتاده، بنظرم مجموعه خوبی بشه، افراد حاضر در مجموعه هم افراد فوق العاده ای هستن. قرار شد توی پست های اول که الان دوتاش نوشته شده، درمورد همدیگه بنویسیم. خداروشکر هنوز درمورد من ننوشتن :-) امیدوارم، من که کوچیک ترین عضوم، هم بتونم وقت بذارم و خوب بنویسم و هم این مجموعه تاثیر خوبی روی خواننده ها داشته باشه.
آدرس اینستاگرام هم راه
نوشتن، خواندن. خواندن، نوشتن. نخواندن، نتوانستن به نوشتن. پراکنده خواندن، پرت خواندن، گاهی درست و بجا خواندن، پس از آن بهتر از بد نوشتن. باز نوشتن، باز بد نوشتن، حاصل اش ننوشتن. پشیمان شدن، ورق زدن، به کلمات حسد بردن، دوباره بدتر و بدتر نوشتن، خواندن از ترس بد نوشتن، حاصل اش بد خواندن. نفهمیدن، نفهمیدن را نوشتن، رد پای نفهمیده ها در خواندن.
این چند خط بالا، شاید نقشه یا الگویی از کار همیشگی یک نویسنده است. همه شان، هذیان های تب نوشتن هستند. چو
نوشتن، خواندن. خواندن، نوشتن. نخواندن، نتوانستن به نوشتن. پراکنده خواندن، پرت خواندن، گاهی درست و بجا خواندن، پس از آن بهتر از بد نوشتن. باز نوشتن، باز بد نوشتن، حاصل اش ننوشتن. پشیمان شدن، ورق زدن، به کلمات حسد بردن، دوباره بدتر و بدتر نوشتن، خواندن از ترس بد نوشتن، حاصل اش بد خواندن. نفهمیدن، نفهمیدن را نوشتن، رد پای نفهمیده ها در خواندن.
این چند خط بالا، شاید نقشه یا الگویی از کار همیشگی یک نویسنده است. همه شان، هذیان های تب نوشتن هستند. چو
سلام دوستان وبلاگی... خواننده های گذرا ... و شاید مستمر..
اینکه همیشه عاشق نوشتن بودم و هستم و این روزا اونقدر کم می نویسم که گاهی از ننوشتن غصه ام میگیره... نمیدونم چه معنی داره... ولی دلم میخواد نوشتن از من جدا نشه.
شاید فیس بوک اگر هنوز به رونق خودش بود من تا الان کلیییی نوشته بودم و خیلی ها خونده بودن ... ولی حیف که دیگه به اون توان قبل نیست و مخاطب نداره.. ملت همه توی تلگرام و اینستا و توئیتر هستن و دو خط دو خط و ترکیب کپشن و عکس شدن... و من در هیچکدوم
شما به راحتی می توانید با دانلود مقاله مورد نظر تمامی آموزش های لازم را ببینید . در ادامه به خصوصیاتی در مورد نحوه نوشتن مقاله پرداخته اییم . یک پژوهش را عیناً تکرار فرمائید : شما میتوانید یک مقاله را تعیین و عیناً آن را انجام دهید . این کار در دنیای دانش دوچندان متداول است به دلیل آنکه هر پژوهشی بایستی بارها تکرار شود تا بتوان راجع‌به آن با قطعیت لحاظ بخشید . شما می توانید ابزارها و پرسشنامه‌های آن پژوهش را مجدد اجرا کرده و مطابق با آن مقاله ,
صبح، به روال ِ این چند روز تعطیل یک ساعت و نیم زیر باران قدم زدم. بعد از مدت ها - دروغ نیست اگر بگویم سال ها - از چتر استفاده کردم. نه اینکه مبتلا به آبگریزی ِ گربه صفتی شده باشم، نه ! دلم برای صدای ِ قطره های باران روی چتر تنگ شده بود فقط. به خانه که برگشتم، سری به جزوات و کتاب هایم زدم. تا بیوتک پزشکی را باز کردم، یادم به کاری عقب افتاده افتاد. 
استاد که یکی یکی بیماری های ژنتیکی را درس می داد، علائم را که می دیدیم ترس برمان می داشت. بلااستثناء اول
 
کارگردان: حسین قناعت | ژانر: خانوادگی، کمدی | سال تولید: 1397 | تاریخ انتشار: سال 1398
مدت زمان: 90 دقیقه | نوع: سینمایی | مخاطب: خانواده | کیفیت ویدئو: WEB-DL
فرمت: MP4 | حجم: متفاوت با هر کیفیت | تهیه کننده: حسین قناعت
خلاصه داستان:مردی به نام رامین (حسن معجونی) که در رشته کارگردانی تحصیل کرده، بخاطر ننوشتن فیلمنامه‌های جذاب، به ناچار در یک مرکز آموزشی هنری به همراه همکار خود کتایون (میترا حجار) کار می‌کند. یک روز او به‌طور اتفاقی شخصیت دوران کودکی خودش ک
مامانم میگه اخبار گفته تنها عاملی که از کرونا جلوگیری میکنه نظافت وخونه تکونیه!!
 
کی بار اول گفت رفیق بی کلک مادر؟!!
 
بابابزرگم زنگ زده که رفتی رای بدی ، ازش پرسیدم به کی رای دادی؟؟
 
صدای خندشو شنیدم که باهیجان میگفت به سمیه رای دادم!
 
تاعکسشو دیدم یاد همسایه قبلیمون سمیه خانوم افتادم ، چه زن جواهری بود!!!
 
+ گاهی وقتا تموم حس های بد سمتت میان اون وقته که میخوای دور بشی ازشون.
 
تنهایی اولین انتخابت میشه .
 
نمیگم خوب مینویسم ، نه اصلا ولی ننو
مامانم میگه اخبار گفته تنها عاملی که از کرونا جلوگیری میکنه نظافت وخونه تکونیه!!
کی بار اول گفت رفیق بی کلک مادر؟!!
بابابزرگم زنگ زده که رفتی رای بدی ، ازش پرسیدم به کی رای دادی؟؟
صدای خندشو شنیدم که باهیجان میگفت به سمیه رای دادم!
تاعکسشو دیدم یاد همسایه قبلیمون سمیه خانوم افتادم ، چه زن جواهری بود!!!
+ گاهی وقتا تموم حس های بد سمتت میان اون وقته که میخوای دور بشی ازشون.
تنهایی اولین انتخابت میشه .
نمیگم خوب مینویسم ، نه اصلا ولی ننوشتن و بستن و
بهتر است بنویسم، درحال حاضر ننوشتن کاری جز ایجاد فاصله نمیکنه برام. شام رو بار گذاشتم، صدای تلویزون رو زیاد میکنم، شبکه سه سریالی پخش میکنه که ژانر مورد علاقمه، بابام پیرهنش رو درآورده و با زیرپیرهنی و بیژامه و عینک به چشم غرق در کتاب خوندنه فکر کنم تنها تفریحیه که هیچ وقت براش کسل کننده نمیشه. مامانم خوابش برده کنار بابا. 
چند روز پیش بود که چند نفری از گریه کردن شادی گفتن، دیروز با شادی حرف میزدم خودش گفت گریه کرده، بنظرم حق هم داشته گریه ک
بعد از مدت ها اومدم بنویسم!
این مدت که ننوشتم برا این بود که حال خوبی نداشتم!و ندارم...!یعنی ناراحت و اینا نیستما...اما یه حال عجیبیه!
از شبی بگم که تا 7 صبحش بیرون بودم با دوستام!شبی که قدر بود و تهرانی که عجیب بود!
امامزاده صالح کلی ادم بودن که داشتن گریه میکردن و تو سرشون میزدن...چند قدم اینور تر باغ فردوس اجرای موسیقی زنده گیتار الکتریک داشتن!
و کلی ادم که شب بیرون بودن...
و چیز هایی که دیدم!
و انتظار برای طلوع توی بام تهران....سرما...بچه های پایه...
ا
دانلود رایگان فیلم سینمایی تپلی و من از آپلودبوی
کارگردان: حسین قناعت
ژانر: خانوادگی، کمدی
سال تولید: 1397
تاریخ انتشار: سال 1398
مدت زمان: 90 دقیقه
نوع: سینمایی
مخاطب: خانواده
تهیه کننده: حسین قناعت
خلاصه داستان:مردی به نام رامین (حسن معجونی) که در رشته کارگردانی تحصیل کرده، بخاطر ننوشتن فیلمنامه‌های جذاب، به ناچار در یک مرکز آموزشی هنری به همراه همکار خود کتایون (میترا حجار) کار می‌کند. یک روز او به‌طور اتفاقی شخصیت دوران کودکی خودش که اسمش تپ
امروز اولین روز کاری م در سال ۲۰۲۰ هست. 
 
فکر میکنم فعلا مسولیت اصلی م این باشد که تا چند روز به همه دوستان غیرایرانی علاقه مند به مباحث سیاسی توضیح دهم که مردم کشورم را با تروریست هایی که حاکمیت دستشان است اشتباه نگیرند - اکثریت مردم کشور من را گروگانهایی تشکیل می دهند که اگر اعتراض کنند جوابشان گلوله هست - اقلیتهایی هم وجود دارند که فکر میکنند الان آخر الزمان است و با چسبیدن به عقاید پوسیده و متحجرانه شون و با محکوم کردن و به سخره گرفتن
نوشتن
بهتر از ننوشتن است. این هم یک تجربه است که بعضی وقت‌ها احساس می‌کنم این کار
بیهوده‌ است ولی بعد از چند سال می‌فهمم باهوده بوده.، نوشتن را می‌گویم. می‌خواهم داستان پادشاهی را
بنویسم که حس چشایی‌اش را از دست داده و بابت خوشحالی نکردن در جشن‌های دربار
شرمنده است. نکته‌ی ظریف و اخلاقی خاصی هم ندارد فقط می‌خواهم یک انشا از حرف شین
بنویسم، فقط می‌خواهم، وگرنه ادامه‌ی زندگی‌ام را به انجام این کار مشروط نکرده‌ام.
به هر حال داستانش شکل
امشب قلبم درد گرفته‌، ببخشید اشتباه نوشتم، دوباره می‌نویسمش: امشب قلمم درد گرفته. سر درد شنیده‌اید ولی تا به حال "قلم درد" به گوشتان خورده؟ چیزی شبیه اسپاسم عضلانی است که در جوهر قلم رخ می‌دهد.
جوهر، گرفتگی پیدا می‌کند. مثل پا که می‌گیرد ولی وقتی قلم بگیرد سر و قلب همه یک جا درد می‌گیرند و اصلا نمی‌شود راه رفت. انگار این قلم خلاصه‌ای از وجودم را درون خودش دارد. ماکتی است از جسم که هر جایش خط بیفتد، از پوست تنم خون بیرون می‌زند.
باورتان نمی
دانلود فیلم سینمایی تپلی و من
کیفیت ۴۸۰p اضافه شد
کیفیت HD اضافه شد
کیفیت ۱۰۸۰p اضافه شد
کارگردان : حسین قناعت
ژانر : خانوادگی، کمدی
سال تولید : 1397
تاریخ انتشار : 1398
مدت زمان : 90 دقیقه
کیفیت ویدئو : WEB-DL
فرمت : MP4
تهیه کننده : حسین قناعت
خلاصه داستان : مردی به نام رامین (حسن معجونی) که در رشته کارگردانی تحصیل کرده، بخاطر ننوشتن فیلمنامه‌های جذاب، به ناچار در یک مرکز آموزشی هنری به همراه همکار خود کتایون (میترا حجار) کار می‌کند. یک روز او به‌طور اتفاق
با سلام!
با یکی از معدود نوشته های بلند (و البته محاوره ای) این وبلاگ در خدمتتون هستم. 
واللا در مورد موثر بودن وبلاگ ها، به نظرم هرکسی یه جنبه ای رو در نظر می گیره. من چیزی رو می خونم که ذهنمو قلقلک بده. (شاید واژه ی ذهن‌ورزی -با الهام از دست‌ورزی(کاری که خواهر زاده شش ساله ام انجام میده)- مناسبش باشه.) در ادامه وبلاگ هایی ازین دست معرفی میشن. اولویتی هم در کار نیست.
۱. ن و القلم و ما یسطرون: خودتون بخونید می فهمید.
۲. جوب در آسمان: این پست رو بخونید.
جدیدا نمینویسم از دو دقیقه ای که به اندازه یک هفته فکر کردن به میلیون ها آدم سپری شد، از عمه کمکم کن خرسم رو از روی کمد بردارم شروع شد، از پتویی که تا روی کتف مامانش کشیدم و با اشاره چشم متوجه اش کردم که بهتره بریم پایین شروع شد، از ولو شدنم روی مبل و نگاه کردن همراه با لبخندم به روی میز عسلی شروع شد، همه چیز خوب بود و شلخته یک صحنه ناب دستکاری نشده، لپ تاپ، برگه های نصفحه تصحیح شده، لیوان تا نصفه پُر از آب، پیش دستی و پوست پرتقال، تا اینجا همه چ
پاندای دوست داشتنی من سلام!
تو رو همون روزای اول شناختم و عاشقت شدم آخه میدونی من و تو خیلی شبیه هم هستیم هر دو خرابکاریم، تنبلیم، شکمو هستیم ولی خب اگه واقعا چیزی رو بخواهیم بهش میرسیم و میتونیم بهتر از پنج آتشین و حتی شیفو و ادوی باشیم منتهی در صورتی که بتونیم خود واقعی‌مون و توانایی‌هامون رو بشناسیم تو الان بیشتر توانایی‌هات رو شناختی و من هم دارم سعی میکنم تمام توانایی‌هام رو بشناسم و توی این حال شدی الگوی من و ازت ممنونم که الگوی خوبی
مدت‌زمان نه‌چندان کمی بود که دربرابر نوشتن مقاومت می‌کردم!
گاهی به این دلیل که مطلبی که قرار بوده بنویسم متنی انتقادی بود و نمی‌خواستم بیش از این بر انتقادهای موجود در دنیا بیفزایم! گاهی به این دلیل که با خود اندیشیدم اگر این متن نوشته نشود چه درّ گران‌بهایی را از جهان دریغ کرده‌ام؟! گاهی به دلیل تنبلی، گاهی به دلیل کمبود وقت و...
اما از یک جایی به بعد بیش‌تر احساس کردم که این ننوشتن خوب نیست.
و سرانجام در ۶ام فروردین‌ماه ۱۳۹۸ این مقاومت
هوالمحبوب
چند نفر ازم می‌پرسن اسم کتاب چی شد بالاخره؟ چی صداش کنیم؟ می‌گم هنوز نمی‌دونم. می‌گن کی تموم می‌شه بالاخره؟ لبخند می‌زنم و می‌گم نمی‌دونم. شاید هیچ‌کس باورش نشه، ولی این آدمی که الان نشسته پشت کیبورد و داره تایپ می‌کنه، هر لحظه امکان داره از شدت فشاری که روشه، سکته کنه. یه بار سنگینی روی شونه‌هاشه که نمی‌دونه چطوری باید به مقصد برسونه. دو سال و اندی هست که دارم جلسات داستان‌نویسی می‌رم. اما حتی یه نفر ازم نخواسته که یکی از
این ننوشتن ها ازارم میده. قدیم تر اگه تو بلاگفا نمینوشتم تو چنل مینوشتم. اگه اونجا نبود تو دفتر، اگه نه تو یه وب گمنام که هیچکس نداشتش مینوشتم. ولی این روزا هیچ جا، عملا هیچ جا نمینویسم! امروز اومدم خودمو مجبور کنم به نوشتن، نتونستم. عصبیم میکردن واژه ها. جای اروم شدن بدتر بی قرار شدم. مسئله حرفی نداشتن نیست، مسئله هجوم حرف هاست و ناتوانی تو بیانش. برا یه بلاگری که عمری لحظه به لحظه ش رو نوشته خوب نیست این. پرش فکری بدی گرفتم. وسط صحبتام یهو به ی
عنوان از ساموئل بکت کبیر (برای کوتاه نویسی چون من شاید این نوشته طویل باشد ولی تقاص نبودن هایم میشود)
نوشتن سخت است ننوشتن سخت تر. روزی به این فکر میکنم که اوایل دهه بیستم چگونه گذشت چه شد که از یک جوان بیست ساله به یک جوان میان سال و بعد به پیری رسیدم. جوابم قطعا این است که چاره ای نداشتم مگر میشد زمان را نگه دارم مگر می توانستم کاری جز گذران وقتم داشته باشم قطعا به این هم میرسم که شاید و شاید بهتر از این هم میشد استفاده کرد و شاید یک قدم جلوتر ا
نمی‌دونم دلیل این‌که این چند روز همه‌ش اکانت‌هایی رو پیدا کردم که صاحبشون همین دو سه روز پیش پست گذاشته بوده و الان دیگه نیست، چیه. دلیل فکر کردنم به مرگ، به این وبلاگ. به این‌که اگه فردا نباشم، به ده‌ها کار تیک نخورده توی دفتر To-DO Listم، به کتاب‌هایی که از دیشب موندن روی میزم، به آینه‌ی کوچیکی که جاش این‌جا نیست، به ظرفی که توش دسر خوردم، به نصف دسری که مونده، به لباس‌های مهمونی دیشب که درآوردم و موندن رو صندلی. به انتخاب واحدی که تو سر رس
دلم تنگ شده بود واسه اینجا
این مدت ک ننوشتم روزام خیلی شلوغ بود و البته که شلوغی بهونه ی خوبی واسه ننوشتن نیست
راستش توو خودم یکم بهم ریخته بودم و دوباره داشت حالم بد میشد
شنیدید میگن آدما یه چیزایی رو اگه تو خواب ببینن دیوونه میشن؟!
من این روزامو اگه ده سال پیش تو خواب میدیدم با گریه و لرز میپریدم از خوابو بعدشم احتمالا این کابوس دیوونم میکرد
امروز اما دارم زندگیش میکنم و نه تنها دیوونه نشدم بلکه یه امید عجیب غریبیم تو دلم پر رنگه که اجازه نم
عنوان از ساموئل بکت کبیر (برای کوتاه نویسی چون من شاید این نوشته طویل باشد ولی تقاص نبودن هایم میشود)
نوشتن سخت است ننوشتن سخت تر. روزی به این فکر میکنم که اوایل دهه بیستم چگونه گذشت چه شد که از یک جوان بیست ساله به یک جوان میان سال و بعد به پیری رسیدم. جوابم قطعا این است که چاره ای نداشتم مگر میشد زمان را نگه دارم مگر می توانستم کاری جز گذران وقتم داشته باشم قطعا به این هم میرسم که شاید و شاید بهتر از این هم میشد استفاده کرد و شاید یک قدم جلوتر ا
دانلود رایگان فیلم سینمایی تپلی و من
فیلم تپلی و من به کارگردانی حسین قناعت
کارگردان: حسین قناعت | ژانر: خانوادگی، کمدی | سال تولید: 1397 | تاریخ انتشار: 8 دی ماه 1398
مدت زمان: 90 دقیقه | نوع: سینمایی | مخاطب: خانواده | کیفیت ویدئو: WEB-DL
فرمت: MP4 | حجم: متفاوت با هر کیفیت | تهیه کننده: حسین قناعت
خلاصه داستان: مردی به نام رامین (حسن معجونی) که در رشته کارگردانی تحصیل کرده، بخاطر ننوشتن فیلمنامه‌های جذاب، به ناچار در یک مرکز آموزشی هنری به همراه همکار خود کت
فعلا سر قرار 40 روزه‌م با خودم هستم که آخرش هم نمی‌دونم قراره چه اتفاقی بیفته. چیزی رو نمی‌تونی پیش‌بینی کنی وقتی کسی تو این کشور نمی‌دونه بر چه اساسی باید تصمیم‌گیری کنه. من خیلی پوست‌کلفتم و این تبدیل به نقطه ضعفم شده، کلن تمام نقاط قوتم تبدیل به نقطه ضعفم شدن، هوش بالام تبدیل به نقطه ضعفم شده چون باعث شده از هیچ چیز راضی نباشم و مثل یه آدم معمولی نتونم زندگی کنم. در محل کار، مدیریت تصمیم گرفته کسانی که گزارش نمی‌نویسن رو جریمه کنه، که ا
این‌ که می‌بینید پروژه‌ی جدید من است. وسط سرشلوغی‌ها، درس‌خواندن‌ها و نخواندن‌ها، نوشتن‌ها‌ و ننوشتن‌ها، پرورش مستر و خرده‌فرمایشات زن وَ مرد، این‌یکی هم قرار است بیاید وصله شود به فهرست کارهام و نمی‌دانم چرا؟ صبح، فال حروف ابجد زدم. سعی کردم با حضور قلب، حمد و آیه‌اش را بخوانم و موقع نیت‌کردن تمرکز کافی داشته‌باشم تا فالم حرف‌های مفیدی تحویلم دهد و مثلا نگوید آن‌زنِ گندم‌گونِ فلان، در پی صدمه و آسیب به تو است. و فکر می‌کنید‌
بعد از مدت‌ها ننوشتن، نوشتن یک متن منسجم و یکپارچه برایم ممکن نیست به خصوص برای منی که وقتی انگشتانم به نوشتن گرم بودند هم از پسش بر نمی‌آمدم. پس به بزرگواری خودتان این چند پاره را قبول بفرمایید.
الف) چون می‌دانم اکثر شماها حوصله خواندن تا آخرش را ندارید همین اول باید بگویم که طاقچه‌ی گرامی کتاب گرانسنگ پیرپرنیان اندیش را آن هم با با قیمتی ارزان که با تخفیف ۵۰ درصدی‌اش ارزان‌تر هم می‌شود عرضه کرده است، دم طاقچه و دم نشر سخن گرم. قطعا هستن
◄ یک روز قبل از عید این‌جا را باز کردم که چیزی بنویسم، به‌هرحال عید بود و تبریک و آرزوی سلامتی‌ش از طرف ما برای شما، واجب. آن‌طور که دل‌م می‌خواست نشد. پس حالا می‌گویم که عید شما مبارک باشد و در ادامه هم برای‌تان آرزوی سلامتی می‌کنم، و از تأخیر دو هفته‌ای‌م هم چندان بد به دل‌م راه نمی‌دهم که 2 هفته در کنار 52 هفتۀ سال، خطایی‌ست کم‌تر از 4 درصد! در این دو هفته‌ای که از آن روز گذشته هم به فراخور اتفاقات یکی‌دو مطلب دیگر را هم شروع کردم،
حرف زدن هم خیلی سخت شده ، قبلا که همه چیزو توضیح میدادم بعدش حالم خوب بود یا یادم میرفت ، الان بیشتر از یک ماهه همچی مالِ خودمِ همچی؛حداقل دیگه گزارش و آمار بقول ز نمیدماز خیلیا متنفرم ...
حتی با یه کلمه حرف ناراحت میشم و دوست دارم اون طرف خودش بزاره بره 
چون من که نمیتونم برم ؟!
میتونم؟!
خب آره من خیلی راحت از همچی دست میکشم
یجا خونده بودم رفتنی رفتنیه چه الان چه دو روز قبل چه دو روزِ بعد
اگه قراره بره تو پا پیش بزار
بزار اون‌همیشه به یادش بمونه
خیلی
وقت است که چیزی ننوشته‌ام درواقع مدت‌هاست که می‌خواهم چیزی بنویسم اما نه وقتش
را دارم نه چیزی برای نوشتن می‌یابم. گهگاه ایده‌ای برای نوشتن به ذهنم می‌رسد اما
یا در کنار ایده‌های دیگر نوشته می‌شود که یک روزی بالأخره به آن پرداخته شود یا
فراموش می‌شود.

اما
امروز بار دیگر تصمیم گرفتم بنویسم. البته ننوشتنم دلایل زیادی داشت ازجمله دفاع
از پایان‌نامه و ساعات کاری طولانی (گاها تا 14 ساعت در روز) . اما هیچ‌کدام از این‌ها
دلیل خوبی برای ن
بعد نوشته: خیال می کردم ودر نوشته قبلی ام ننوشتن را گفته ام و نوشتن را گذاشته ام برای امروز. حالا که دو متن را می خوانم می فهمم که این دو عین هم اند. همان گونه که چیزی نوشته می شود، نانوشتنی هایی نیز نوشته نمی شوند. منظورم از نانوشتنی چیز های ماورایی نیست. بلکه چیزهایی است که اگر نگوییم هیچ، واجد کمترین واحد های ارزش در عالم اند.
 
 
نوشتن؛ عملی اخلاقی است. منظورم از «اخلاقی» بودن تاکید بر تعهدی است که باعث می شود نوشتن هدفی غایی داشته باشد و بتو
بعد نوشته: خیال می کردم در نوشته قبلی ام ننوشتن را گفته ام و نوشتن را گذاشته ام برای امروز. حالا که دو متن را می خوانم می فهمم که این دو عین هم اند. همان گونه که چیزی نوشته می شود، نانوشتنی هایی نیز نوشته نمی شوند. منظورم از نانوشتنی چیز های ماورایی نیست. بلکه چیزهایی است که اگر نگوییم هیچ، واجد کمترین واحد های ارزش در عالم اند.
 
 
نوشتن؛ عملی اخلاقی است. منظورم از «اخلاقی» بودن تاکید بر تعهدی است که باعث می شود نوشتن هدفی غایی داشته باشد و بتوا
حرف زدن هم خیلی سخت شده ، قبلا که همه چیزو توضیح میدادم بعدش حالم خوب بود یا یادم میرفت ، الان بیشتر از یک ماهه همچی مالِ خودمِ همچی؛حداقل دیگه گزارش و آمار بقول ز نمیدماز خیلیا متنفرم ...
حتی با یه کلمه حرف ناراحت میشم و دوست دارم اون طرف خودش بزاره بره 
چون من که نمیتونم برم ؟!
میتونم؟!
خب آره من خیلی راحت از همچی دست میکشم
یجا خونده بودم رفتنی رفتنیه چه الان چه دو روز قبل چه دو روزِ بعد
اگه قراره بره تو پا پیش بزار
بزار اون‌همیشه به یادش بمونه
قرار نیست صحنه ی درخشانی از پیشرفت روشن شود. همین که نوشتن ات نوری می
اندازد روی ندانسته ها و نفهمیده ها و همانها که خودت فکر می کنی میدانی کافی ست.
همین که وقتی نمیدانی قید و فعل و صفت و ارکان جمله کجاست و تو اصلا نمیفهمی چه می
نویسی یعنی تو را روشن کرده. یعنی فهمیده ایی چیزی بلد نیستی. این روشن گری ها از
آن روشن گری ها نیست! این از آنهاست که نور می اندازد گوشه های زشت و چرک و
پراکنده ی ذهنت. با نوشتن پیدایشان میکنی فقط نباید از دیدنشان بترسی. این
 
مادر که شدم مطمئن شدم وارد جزیره ناشناخته‌ای شدم که هیچ‌کس جز خودم از آن خبر ندارد.
سعی کردم با دیگران از آن حرف بزنم. اما مگر چقدر می‌توانستم بگویم؟ از چند دقیقه و ساعت و روزش می‌توانستم بگویم؟
حتی اگر یک دوربین همراه خودم می‌کردم تا از صبح تا شب و شب تا صبحم فیلم بگیرد، حس‌هایم را که درون من جاری بود چه می‌کردم؟ رویاها و کابوس‌هایم را. بغض‌هایم را که خوب پشت نقاب‌های مختلف پنهان می‌کردم بی‌آن‌که یک تار مو از زیرش بیرون آمده باشد؟
گ
خطرناک‌ترین بیماری تاریخ بشریت، بیشعوری است. این چیزی است که «خاویر کرمنت» در کتاب «بیشعوری» به آن اعتراف می‌کند. اما جای نگرانی نیست. کرمنت صادقانه می‌گوید که خودش هم قبلا بی‌شعور بوده و توانسته خودش را درمان کند. او این کتاب را نوشته تا راهکارهای عملی درمان این عارضه را به دیگران هم نشان دهد. به‌نظر می‌رسد که بی‌شعوری یکی از دغدغه‌های اصلی کرمنت است. سایر آثار این نویسنده هم در فضایی مشابه نوشته شده‌اند. «بی‌شعورهای گردن‌کلفت»، «ب
حدودا دو سال پیش بود که نرم افزار های گوناگونی را برای افزایش فالوور اینستاگرام (بدون هزینه) دیدم و تصمیم گرفتم یک سری به آنها بزنم ، در واقع این کار من به خاطر کنجکاوی به اینگونه نرم افزار ها نبود بلکه مثل تمامی ما انسانها ، دلیل این تصمیم من علاقه درونی شدید به معروف شدن بود.
خلاصه تصمیم گرفتم از این نرم افزار ها استفاده کنم و ببینم چی می شه.
در اولین ماه استفاده ، بنده خیلی راضی بودم از عملکردش چون می توانستم هزاران دنبال کننده در چند روز دا
نه نه. نمی‌خواهم راجع به این سیستم بلاگدهی صحبت کنم. بحث جدی است؛ بحث واقعا بر سرِ بیان است. بر سرِ اینکه چرا انسان فکر می‌کند باید خودش را توضیح دهد. از عینی ترین مسائل تا ذهنی ترین آنها را. چنانچه می‌بینیم امروزه بخاطر شبکه های مجازی اوضاع بیان بیداد می‌کند، اما من هرچه فکر می‌کنم هیچ نتوانستم تخیل کنم که زمانی انسانی بوده که هیچوقت احتیاجی به بازگو کردن خود پیدا نکرده باشد. اما آیا هر کس باید خودش را شبیه دیگران ابراز کند؟ آیا این یکی ا
نوشتن فقط یکی از عوامل زندگی نیست بلکه پیش و پس از آن، ابزاری برای معنا کردن زندگی است. زندگی کردن و نوشتن درباره زندگی، وجوه متقابل بودن‌اند. کسی که می‌نویسد و کسی که زندگی می‌کند، مکمل یکدیگرند. هر کدام دیگری را تغذیه می‌کند، هر کدام در جستجوی دانشی است که شاید هر دو را در ادراک خودشان یاری کند.
(مدرسه نویسندگی)
 
جملات کوتاه مناسب می‌توانند در مسیر نویسندگی برای ما الهام‌بخش و برانگیزاننده   گزیده‌ای از جملات: 
نوشتن یعنی تسلیم نشدن؛
 
نوشابه
کارکنان بازنشسته کارخانه نوشابه سازی گرگان می‏توانند
برای دریافت نوشابه‏ های خود، به اداره کارگزینی این شرکت مراجعه کنند. ریس انجمن
بازنشستگان نوشابه سازی گرگان با اعلام این خبر مژده داد که بازنشستگان این شرکت
می ‏توانند به جای حق سنوات خود، بیایند نوشابه بگیرند! وی، بازکردن نوشابه برای
هم، مبتلاشدن به مرض قند و خراب شدن دندانها را از مزایای این طرح برشمرد و افزود:
در حال رایزنی با مسئولان هستیم تا برای همکارانی که دندان مصنوع
تهران- قسمت دوم
با تشکر از آقای هاشمی و بلاگرهای حاضر در دورهمی
بهترین روز مسافرتم به تهران، روزی بود که در دورهمی وبلاگی حاضر شدم. از آن روز چند بار نشستم به نوشتن خاطره ی رقم زده شده، اما هر بار احساس کردم حق مطلب ادا نشده و رها کردم. ضمن این که دلم نمی آمد جزئیاتی که میدانم روزی از همین روزها از خاطرم پاک میشود را ننویسم، اما میدانم نوشتن از تمام جزییات بودن پست را زیادی طولانی میکند.
 راستش اولین بار که پست آقای هاشمی را دیدم و میدانستم که م
چند بار به این فاجعه که یک ماه بگذرد و مطلبی در «پرباز» منتشر نکنم، اشاره کرده ام. آخرینش در تاریخ 27 دی 97 منشتر شده بود.[وضعیت نارنجی] ظاهری ترین اثر این اتفاق به هم خوردن پیوستگی آرشیو ماهانه است. از فروردین، اردیبهشت، تیر! دیشب که 31 خرداد بود خواستم بیایم و همین طور الکی مطلبی بنویسم، فقط برای حفظ همین توالی! اما با خودم گفتم که چه؟ پیوستگی آرشیو چه چیزی است که بخواهی الکی کلمه پشت هم ردیف کنی، وقت خود را بگیری، وقت خواننده را هم تلف جملات بی
[ مطمئناً اولین چیزی که نظرِ خواننده را جلب می‌کند، همان بیتِ عنوانِ پست است. نویسندۀ پست دیشب در حالی که به‌شدت دلش گرفته بود و حالِ بس خرابی داشت، آن تکه‌شعر را در یکی از گشت‌وگذارهای بیهوده‌اش در کانالی تلگرامی پیدا کرد. با این‌که متوجهِ ارتباطِ آن شعرِ زرد با خودش نشد، ولی احساس کرد این شعر از فرطِ زرد بودنش هاله‌ای از احساسِ خوشی را به روانِ او تزریق کرد. نویسنده هنوز نمی‌داند دقیقاً چه احساسی نسبت به این شعر دارد، و به جهتِ همین عم
خیلی وقت است ننوشته‌ام. فکر می‌کردم دو ماهی می‌شود، اما به تاریخ آخرین پستم نگاه کردم. ۶ دی. یکی دو روز بیشتر از سه ماه شده. وقتی مدتی ننویسی، برگشتن سخت می‌شود. فکر می‌کنی حالا باید با یک نوشته‌ی درست و حسابی برگردی، یک چیزی که جبران ننوشتن‌هایت باشد. این است که کلا برنمی‌گردی. کمال‌طلبی منفی! چیزی که به شدت گرفتارش هستم. با این پست سعی دارم به آن اهمیتی ندهم.
راستش این مدت چند باری به سرم زده و همه چیز این فضای مجازی را زیر سوال برده‌ام. ف
سلام
قبل از اینکه به این پویش بپردازم از خاطرات وبلاگ نویسی خودم بگم که از کجا شروع شد تا به اینجا رسید؛ سال سوم دبیرستان بالاخره پدرم رو راضی کردم برام کامپیوتر بخره، اون وقت ها دوستان و همکلاسی های من چند سالی زودتر از من به جرگه کامپیوتر داران پیوسته بودن و من هنوز از غافله عقب بودم. یادمه اصول اولیه کامپیوتر رو از داییم یاد گرفته بودم و وقتی کامپیوتر خریدم یه چیزهایی بلد بودم، بماند که تو همون ماه اول یه گندی زدم که مجبور شدم هارد کامپیوت
خلق کردن و آفریدن دو مرحله داره اول تصور کردنه و بعد اجرا کردنه . در ابتدا ایده ای داریم که تازه در ذهنمون شکل گرفته یا با موضوعی روبرو هستیم که ذهنمون رو درگیر کرده ، شاید بعضی جزئیات رو هم تصور کنیم اما در مرحله بعد باید موضوع یا ایده مونو  روی کاغذ بیاریم .از لحاظ علمی هنگام نوشتن عینی تر و واقعی تر به کلیات و جزییات توجه می کنیم و از لحاظ کارایی انگار نوشتن بجز خاصیت ثبت کردنش ما رو توی مسیر میاره و تا حدودی خطاها و خارج بودن ها رو میگیره.به
سلام
قبل از اینکه به این پویش بپردازم از خاطرات وبلاگ نویسی خودم بگم که از کجا شروع شد تا به اینجا رسید؛ سال سوم دبیرستان بالاخره پدرم رو راضی کردم برام کامپیوتر بخره، اون وقت ها دوستان و همکلاسی های من چند سالی زودتر از من به جرگه کامپیوتر داران پیوسته بودن و من هنوز از غافله عقب بودم. یادمه اصول اولیه کامپیوتر رو از داییم یاد گرفته بودم و وقتی کامپیوتر خریدم یه چیزهایی بلد بودم، بماند که تو همون ماه اول یه گندی زدم که مجبور شدم هارد کامپیوت
سلام 
چند هفته‌ای بود میخواستم پست بنویسم.دلیل تصمیمم بر ننوشتن رو واقعا نمیدونم و نمیفهمم.
پرده اول:چاه پتانسیل
خب حالا اول یکم درمورد چاه پتانسیل بگم.چاه پتانسیل یه سوال معروف یا شایدم معروف‌ترین سوال تو مکانیک کوانتومی هستش.چاه پتانسیل دوتا دیواره داره که پتانسیل یا بی‌نهایت هست تو این دیواره‌ها یا یه عدد محدود و بین دوتا دیواره یا همون درون چاه،پتانسیل صفر هستش.حالا ما یه ذره رو پرت میکنیم وسط این چاه و تابع موج و توزیع احتمال و این
اول- یک یادگیری مختصری از نرم افزار داشته باشید
قبل از اینکه کاری را شروع کنید باید یک دید کلی از نرم افزار و قسمت های مختلف آن داشته باشید و حتی چند کار عملی کوچک به همراه داده های تمرینی انجام دهید. این کار باعث می شود احساس خوبی داشته و اعتماد به نفس تان افزایش خواهد یافت. توصیه میکنم این مورد را با کتاب انتشارات ازری انجام دهید.
کتابی که من از آن استفاده کردم و برای اولین بار باعث شد احساس توانمند بودن در نرم افزار داشته باشم GIS Tutorial شماره ۱
                                                                     
اگرتا چند سال پیش به من می‌گفتند در مورد یک موضوع بنویس ، سریعا چنین پیشنهادی رو رد میکردم چون میدونستم من آدمی نیستم که بنویسم ؛ در دورانی که همه بیشتر از خوندن ریاضی و علوم در دبستان و راهنمایی ، با متن ها و انشا هاشون خاطره داشتند ، من ذهنیتی از اون لحظات نداشتم و ندارم ( و حقیقتا نمیدونم چرا به من برای درس انشا نمره می‌دادند ) ؛ تنها خاطره ی خوشی که از زنگ انشا داشتم و دارم ، سال سوم
یکی از بزرگترین موانع برای هر کار خلاقانه‌ای شک داشتن به توانایی‌ های خود و تکرار این باور است که ما نمی‌توانیم این کار را انجام دهیم، زیرا خیلی نادانیم، به اندازه کافی خوب، باهوش و با استعداد نیستیم. زیرا در گذشته به ما گفته‌اند: «ضعیف، ناتوان، تازه‌کار، متقلب و احمقیم».
 
کمال‌گرا نباشید، ضعیف باشید اما باشید
اگر قرار است کتاب بنویسید، همین الان شروع کنید، نگران کیفیت پایین متن‌تان نباشید، همه چیز می‌تواند در نسخه دوم درست شود به
بارها گفته شده که سینمای کمدی در ایران تبدیل به تکرار شده از سوی دیگر نقدهای منتقدان هم در مواجهه با این آثار تکرار مکررات است، اساسا منتقد وظیفه ای ندارد که درباره فیلم های شبه کمدی مبتذل نقد بنویسد چرا که قطعا نوشتن برای این آثار به ادبیات نقد آسیب می رساند چرا که هر اثر هنری قابلیتِ نقد را ندارد ، زمانی که فیلمساز از ارزش های هنری اش عبور می کند و به سمت خزعبل سازی حرکت می کند چرا باید منتقد وقت بگذارد تا درباره اثر او بنویسد؟ اما نگارنده م
بارها گفته شده که سینمای کمدی در ایران تبدیل به تکرار شده از سوی دیگر نقدهای منتقدان هم در مواجهه با این آثار تکرار مکررات است، اساسا منتقد وظیفه ای ندارد که درباره فیلم های شبه کمدی مبتذل نقد بنویسد چرا که قطعا نوشتن برای این آثار به ادبیات نقد آسیب می رساند چرا که هر اثر هنری قابلیتِ نقد را ندارد ، زمانی که فیلمساز از ارزش های هنری اش عبور می کند و به سمت خزعبل سازی حرکت می کند چرا باید منتقد وقت بگذارد تا درباره اثر او بنویسد؟ اما نگارنده م
سئو داخلی سایت که به انگلیسی (Onpage SEO) آن را می شناسند بخش اصلی در سئو سایت است که با رعایت مواردی مانند محتوای مناسب،رعایت اصول کد نویسی و سرعت سایت همچنین موارد کلی دیگر انجام می شود.
 
چطور سئو داخلی سایت را انجام دهیم؟
از آنجا که کنترل سئو داخلی سایت بر خلاف سئو خارجی سایت در دست شماست پس می توانید تا حد زیادی روی سئو کلی سایت تاثیر بگذارید.
آیا لیست سئو داخلی سایت را می شناسید؟
چک لیست سئو داخلی سایت که در زیر آمده به شما کمک می کند طبق لیست ز
از ابتدا که بدنبال فهم ضمیرناخودآگاه بودم، فرض رو بر این گرفتم که حالا یه چیزایی بقیه نوشتن و میخونیم و تموم ولی انگار نه خیلی چیزا هست که بقیه ننوشتن و اتفاقا شگفت آوره که در یک نوشته میارم.یکی از بحث های فرعی در ضمیرناخودآگاه به عنوان جایگاه بسیاری از فرایندهای ذهنی و روانی، بحث عقده های روانی هست که با پیشنهاد محمد علی شروع به بررسی تعریف و وضعیت این مفهوم نسبت به سایر مفاهیم کردیم. وقتی بخواهیم از منظر یونگ مبحث عقده های روانی را بررسی ک
سلام
با دقیقا یک هفته تاخیر خدمت می رسم، متاسفانه هفته بد و سختی رو گذروندم که اصلا فرصت نشد سری به وبلاگ بزنم، شایدم توفیق اجباری شد تا عزیزانی که محبت میکنند و به اینجا سر می زنند یک هفته ای آسوده باشند ولی در کل یه عذاب وجدان سنگین داشتم از ننوشتن، گویا دارم عادت میکنم به وبلاگ نویسی در عصر شبکه های مجازی در دسترس.
البته امروز هم قصد نداشتم بنویسم تا روز شنبه، اما بحثی که با یکی از دوستانم در خصوص سینما پیش آمد کرد یهو به سرم زد کمی در مورد س
 
صبح بیدار که شدم، اتاقم مرتب، بولت ژورنالی که تازه درست کرده بودم روی میزتحریرم خوشگل می نمود. آهنگ بوی ماه مدرسه را به سیاق هرسال پلی کردیم، منتهی با ذوق سال های پیشین باهاش نرقصیدیم. راه افتادیم سوی مدرسه. امسال هم خودمان را از شر سرویس های ۵ صبح بیا درحالی که مدرسه ۷ شروع می شود خلاص کردیم!
وارد مدرسه شدم، بزرگ، خوشگل، خیلی باکلاس (بهتان پز نمیدهم، حقیقت است D:) و به قولی خَش بود ؛)
رفتم یواشکی پشت سر عذری ایستادم و تا کمی بعدش که برگشت هیچ چ
چطور سئو داخلی سایت را انجام دهیم؟سئو داخلی سایت که به انگلیسی (Onpage SEO) آن را می شناسند بخش اصلی در سئو سایت است که با رعایت مواردی مانند محتوای مناسب،رعایت اصول کد نویسی و سرعت سایت همچنین موارد کلی دیگر انجام می شود.

 
چطور سئو داخلی سایت را انجام دهیم؟
از آنجا که کنترل سئو داخلی سایت بر خلاف سئو خارجی سایت در دست شماست پس می توانید تا حد زیادی روی سئو کلی سایت تاثیر بگذارید.
آیا لیست سئو داخلی سایت را می شناسید؟
چک لیست سئو داخلی سایت که در ز
 یک تابستان طول کشید تا من پنجره را بنویسم. نیمه‌ی شعبان بود و تیرماه بود که تصمیمش را گرفتم و نیمه‌ی شهریور بود که اولین پست را منتشر کردم. در قفس ننوشتن بودم. کلمات غریبگی می‌کردند با من. همیشه تماشایشان کرده بودم. سال‌ها یواشکی از دور نگریسته بودم که چگونه با دیگران همراه می‌شوند. دیده بودم سیلوراستاین چگونه می‌رقصد با کلمات. بل را در پناه کلمات، به دنبال درمان‌شدن می‌دیدم. زلف‌آشفته و خوی‌کرده و خندان‌لب و مست که شبانه به بالین حاف
شنیدن (بدون این خوانده نشود.)
 
امروز، یک‌ساعتی که در کتابخانه دانشگاه منتظرت بودم تا برسی و بعد از یک هفته، چنددقیقه‌ای گرچه زیرِ آوار درس و کار، کنار هم باشیم، سعی کردم برایت بنویسم. هزاران جمله مبهم و هزارهزار کلمه مغزم را تکه‌تکه کرده بودند، و بین من و واقعیت هاله‌ای نازک اما مبرهن ساخته بودند و تا نمی‌نوشتم واقعیت به حالتِ عادی بازنمی‌گشت، نتوانستم بنویسم. دستم به کیبرد لپ‌تاپ عادت کرده بود. دو صفحه برایت پر کردم اما انگار یک کلمه ه

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها