نتایج جستجو برای عبارت :

.*. جمعمون .*.

هوالرئوف الرحیم
تعطیلات چهار روزه برای ما که خیلی خوب بود.
رضا خونه بود و تمام تلاشش رو کرد که بهمون خوش بگذره.
نماز رو رفتیم مصلی که عالی بود.
شبم با مامانش بودیم که جز جمله ی آخر، مابقیش خوب بود.
یه روزم رفتیم پارک شهروند و تا نصف شب اونجا بودیم. 
دیروزم که پارک یاس.
خیلی خوب بود. الهی شکر.
Bm
لالالای لالای لای لالالای لالای لای
Bm Em
لالالای لالای لای لالالای لالای لالای لای
Bm
بارون بارونه ، پیش من میمونه... معتاد همیم عاشق و دیوونه
Em
با تو ، میدونی جمعمون جمعه ...چقد خوبه حال همه
Bm
قرصه دلت وقتی داری منو ...زبونم گرفت تو بگیر حرفمو
Em
امشب ، بهترین شب برامونه
Bm Em
دیگه روی ابرا جامونه
Bm
امشب از اون شباست... ببین جمعمون رو هواست
Em Bm
همه چی به کام من و تو
Bm Em
همه حالشون مث ماس
Bm
امشب از اون شباس ...گیجیمو بی حواس
Em Bm
پس بگو دورمون جمع شن
Em
امشب ا
خانه
تک آهنگ
دانلود آهنگ مهراد جم به نام دلمو بردی
دانلود آهنگ مهراد جم به نام دلمو بردی
دانلود آهنگ جدید دلمو بردی از مهراد جم
 
ترانه و آهنگ جدید بسیار زیبا و شنیدنی دلمو بردی از مهراد جم
 
 download new song from Mehraad Jam called Delamo Bordi
 
 
 
 
متن آهنگ دلمو بردی از مهراد جم
 
آخه نباشی دلم میگیرهدلم بد به دل تو گیره
 
بدجوری کردی تو اسیرشافتاده تو دام تو نمیره
 
گیر داده قلبم به دلت تو با ما چیکار داریهوایی میکنی منو مگه مهره مار داری
 
کوتاه نمیای و با
الان بگم دیشب رفتیم مهمونی کسی میاد جمعمون کنه؟؟؟
نه دیگه... اینجا خبرایی نیست انگار... همونجوری خیابونا شلوغ همونجوری یکی از جاده ها که معروفه به ترافیک ترافیکه... مهمونیمونم جمعیتش زیاد نبود... شاید نزدیک 25 نفر
ولی خدایی خوش گذشت... البته برگشتم مامان چون نمیذاشت برم خودشم نیومده بود تو حموم قرنطینم کرد... یعنی به خانواده خودشم اطمینان نداره
دلم تنگ شد واسه قدیما، واسه روزایی که دختر بچه شش ،هفت ساله بودم، واسه کوچه بن بست کنار خونه بابا بزرگ ،واسه شیطنت کردنا و بازی کردنمون.واسه اون حوض مربعی شکل کنار باغچه ،واسه خونه ای که خیلی وقته چراغش خاموشِ..
دلم تنگ شد واسه روزای عید که  بی قرار قبلی و دعوت و هماهنگی،همه جمع بودیم خونه بابا بزرگ ،واسه جمعمون که جمع  بود...روزای عید قربان بی اراده ذهنم میره به سال های بچگی و روزای خوب وخوش گذشته ...روزایی که بعد فوت بابا بزرگ و مامانبزرگ حکم
دانلود آهنگ جدید مهراد جم دلمو بردی
آهنگ آخه دلم میگیره از مهراد جم با متن ترانه و کیفیت عالی
download: Mehraad Jam / Delamo Bordi
 
متن آهنگ دلمو بردی از مهراد جم:
آخه نباشی دلم میگیره…
دلم بد به دل تو گیره…
بدجوری کردی تو اسیرش…
افتاده تو دام تو نمیره…
گیر داده قلبم به دلت تو چیکار داری؟
روانی میکنی منو مگه مهره مار داری؟
کوتاه نمیایی و با چشات منو روانی میکنی زیاد!!
از اون شبی که خوابتو دیدم خواب به چشام نمیاد….
تو دلمو بردی از قصد…
به دلت گیر داده قلبم….
اینار با کوله باری از سکوت آمده ام... 
دیگر نوشته هایم به دردت نمیخورند... 
بهتر است کمی سکوت بنویسم.. . 
پس به احترامت فقط.... نگاه خواهم کرد... 
دیگر نوشتن کافیست... 


کاش به جای زلزله و سیل یه گردباد عظیم بیاد جمعمون کنه ببرتمون
سویسی سوئدی... راحت شیم ب ابلفض
فردا صب میرم پیرانشهر تسویه حساب کنم انگار بدهی دارم کارتم نیومده
یه سری هم ب دوستام بزنم... 
بعدش میرم مهاباد.... شایدم احمد رو هم دیدم یکم اونجا گشتیم البته اگه وقتشو داشتم... لامعصب همیشه
روز یکشنبه مامان،بابا و خواهرم اومدن تا بریم کتاب های دانشگاهی من رو بخریم.خلاصه که دیگه دوباره جمعمون جمع شد و کلی با هم خوش گذروندیم.قبل از این که ببینمشون می دونستم که دلتنگشونم ولی وقتی که دیدمشون فهمیدم که بی نهایت دلتنگشون بودم.اون قدر که اشک توی چشم هام جمع شد.وقتی هم می خواستم ترکشون کنم و به خوابگاه برگردم اصلا نمی تونستم.اصلا نمی تونستم.الان خیلی دلتنگشونم.خیلی خیلی.به طوری که دیگه نمی تونم تحمل کنم.خدا رو شکر که آخر هفته ی بعد می خ
 
هو الحی
.
#قسمت_سوم
.
عصر هوا سرد شد هر چند اسفند بود و خبری از سوز برف و بارون نبود،اما بچه ها خیس بودن
جامون رو به زیر افتاب جابه جا کردیم هرچند گرمایی نداشت
اما باز سردشون بود
تو صندوق عقب ماشین دو تایی پتو مسافرتی پیدا شد براشون اوردم
همه نوزده ساله بودیم به جز جیم و سارا که بزرگتر بودند سارا بیست و یک و جیم بیست و دو
همین باعث می شد ثبات جمعمون رو حفظ کنند
من تقریبا غیر از لبخند و یا شوخی با دخترا و پذیرایی واکنشی نداشتم
فلاسک را اوردیم و بر
دانلود آهنگ سینا درخشنده پاشو بیا
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * پاشو بیا * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , سینا درخشنده باشید.
دانلود آهنگ سینا درخشنده به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Sina Derakhshande called Pasho Bia With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ سینا درخشنده به نام پاشو بیا
همه چی جوره و کنار همیم و جز عشق میخوایم چیونباشی زمستون یا تابستون فرقی نداره بی توجمعمون جمه یه چیزی کم
دانلود آهنگ سینا درخشنده پاشو بیا
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * پاشو بیا * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , سینا درخشنده باشید.
دانلود آهنگ سینا درخشنده به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Sina Derakhshande called Pasho Bia With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ سینا درخشنده به نام پاشو بیا
همه چی جوره و کنار همیم و جز عشق میخوایم چیونباشی زمستون یا تابستون فرقی نداره بی توجمعمون جمه یه چیزی کم
بعد کشیک قرار گذاشتیم شب جمع شیم خونه ی "موری" و "تانی" دور هم و بازی کنیم و بخندیم ...
خلاصه...
جمع شدیم و شروع کردیم جوکر بازی کردن...
موری داشت پشت به پشت سیگار میکشید و بغلش تانی داشت غر غر میکرد و بده ببینم این چی داره تو میکشی و موری هم گفت این سنگینه و به درد تو نمیخوره و ...
خلاصه...
رسید به جایی که یکی از پسرها باید ۵ دور ، دورِ حیاط میدوید...
اومدیم بریم تو حیاط که تانی به بهونه ی سرد بودن ، هر کار کردیم نیومد...
یه ده دقیقه ای پایین بودیم ، وقتی برگ
دانلود آهنگ جدید مهراد جم هواییتم
Download New Music Mehrad Jam – Havaeitam
مهراد جم هواییتم
 
دانلود آهنگ جدید مهراد جم هواییتم با لینک مستقیم
 
متن آهنگ هواییتم از مهراد جم
 
آخه نباشی دلم میگیره دلم بد به دل تو گیرهبدجوری کردی تو اسیرش افتاده تو دام تو نمیرهگیر داده قلبم به دلت تو با ما چیکار داریهوایی میکنی منو مگه مهره مار داریکوتاه نمیای و با چشات منو هوایی میکنی زیاداز اون شبی که خوابتو دیدم خواب به این چشا نمیادتو دلمو بردی از قصد به دلت گیر داده قلبم
بعد از استعفا، دیروز با تعویض سمت و حقوق بیشتر از دو برابر و قول پرداخت هزینه خوابگاه نزدیک محل کار، به همکاری برگشتم. قبلا دورکاری میکردم و الان که امتحانات رو دادم، وقت پول درآوردنه...باید خودم رو به بالادستی ها ثابت کنم...محیط کار خیلی جذابه!! با ورودم جای پسری رو که امروز برام لقمه گرفت، اشغال کردم و اون رفت اتاق طبقه بالا...وقتی سر جاش نشستم با خنده گفت : «از این به بعد، یه نفرین ابدی همراهته»:)...استنفورد درس خونده عوضی و خوشگل هم هست ...هر بار
خب ساعت نزدیک ۳ شبه....به یه جمع بندی کامل و تصحیحات نوشتاری برای پایان نامه م رسیدم و فقط موند منابعم که خب باید بشینم و طبق اصول مرتبشون کنم.....بقیه رو برای استادهام فرستادم و خوشم میاد استادمم مثه خودم شب نشینه!!!! همین شبی جوابگوم بود....
نوشته بودم که میخوام دفاع کنم شهریور و گفت فرم رو بگیر پر کن برام بفرست....الهی شکر....معجزه ی شکرگزاری همچنان با منه....
امیدوارم مساله ای برا پایان نامه پیش نیاد و دیگه این چند روز بدون هیچ استرسی بگذره برام توی
امروز مامان و خواهرم، تشک‌های نی‌نی رو درست کردن. واقعا ما جزء خوشبخت‌های جهانیم که کل لحاف تشک‌هامون ساخته‌ی دست ارزشمند مادرمه. متاسفانه من خیلی در این باب تنبلم و گرچه تئوریشو بلدم، ولی عملا هیچ‌وقت دست به این کارا نمی‌زنم. تشک‌های جهیزیه‌ی خواهرهام رو مامانم با پشم گوسفند که میگن خیلی سالمه و فلان درست کرد. یعنی نمی‌دونید فقط شستن و باز کردنشون چقدر چقدر چقدر کار داشت و سخت بود. با این وجود من کمک زیادی نکردم. خواهرهام و مامان با ه
دوستی دارم که هر هفته میره به خونه پدر و مادر در شمال و اونجا خودش گندم و سبوس و آرد رو میبره برای نونوای روستا تا صدها نون جلوی چشمانش برن تو تنور و بعد نون‌های تازه پخت رو بسته‌بندی و فریز می‌کنه تا با بازگشت به شهر، سهم فامیل و آشنا و رفیق رو به دستشون برسونه و از شانس خوب یا به دلیلی که نمیدونم، یه بسته‌ش هم میرسه به من. نون‌هایی که جدای از مزه‌ی متفاوت متحویات پخت و گرمای تنور، لذت دوچندان فاصله‌ی طی شده تا رسیدن به تو و البته مزه‌ی رفا
سلاممم به همه ی رفقای پاتوقیه خودم حالتون چطوره
عاقا عیدتون مبارک باشه الهی که همیشه شادوخوش سلامت وخندوووون باشید
بگم؟!نگم؟!خدایی  اصلا دوست ندارم انرژی منفی بدم ولی باید این روزا بیشتر مواظب خودمون و عزیزانمون باشیم این روزا بخاطر کرونا میتونیم با تماس تصویری وتماس تلفنی عیدوبهم تبریک بگیم سخته ولی ارزششو داره چون سلامتی عزیزترین افراد زندگیمون مهمترینه ودر اولویته
کرونا رو نمیشه شوخی گرفت باید موارد بهداشتی رو هرجور شده رعایت کنیم
از صبح هوا ابری بود. از اخبار هواشناسی شنیده بودم ممکنه بارون بگیره اما زیاد توجهی نداشتم و با خودم می‌گفتم "مثل اخبار قبلیشون!".هرچقدر ساعت می‌گذشت هوا تاریک تر و ابر ها سیاه تر و فشرده تر می‌شدن. سر کلاس جامعه تمام هوش و حواسم به پنجره و هوای بیرون بود که بارون گرفت! بعد استشمام بوی بارون و خوردن هوای خنک به صورتم دیگه نتونستم خویشتن داری کنم و مطلقا چیزی از درس نفهمیدم!بعد از جامعه رفتیم توی حیاط نشستیم و شروع کردیم به توطئه چینی بر علیه ما
ساختمانی که ما توی اون زندگی می‌کنیم، یک ساختمان نوسازه که تقریبا ساکنینش به فاصله‌ی چند ماه از هم زندگی توی اون رو شروع کردند. بعضی از ساکنین ساختمان تقریبا وضعیت مشابه ما رو دارند. یک زوج جوان که فقط چند ماه از شروع زندگی مشترکشون گذشته و حدودا توی یک رنج سنی هستند. هر بار که یکی از این زوج‌ها رو میبینم از این شباهت‌ها خیلی ذوق‌زده میشم ولی افسوس که در زندگی آپارتمانی مجالی برای آداب و معاشرت بیشتر با همسایه‌ها وجود نداره و شاید هم دار
اسفند سال 95 بود که با جمعی از رفقا برای دیدن
غار رودافشان فیروز کوه راهی شدیم. در یکی از عکس ها هر پنج نفر خیلی جدی و معقول
با حالتی از چهره که در ژانر معناگرایانه جا می گیره،به دوربین خیره شدیم و
تابلویی در اندازه پوسترهای گروه های راک دهه هفتاد آمریکا ساختیم. فردی که جلوی
من نشسته ،دست راستش به حالت اشاره به سمت زمین در شمایل سقراط در تابلوی جام
شوکران به هنگامه مرگ رو تداعی می کنه که البته این دست در این عکس نیست! و با فرد
دیگری که حائل میان ا
خدا به زمین سرد بزنه اونی که تصمیم گرفت از طریق العلما نجف تا کربلا رو طی کنیم! 
عجب جاده ای! حالا نه که علامه مجلسی و شیخ طوسی هم هستیم! با این اکیپی که ما راه انداختیم!
اول فکر کنم بهتره یه تعریفی از گروهمون بدم. ما یه کشکول بودیم، از همه قشر آدمی بینمون بود. اسمش این بود که از بچه های هیئتیم ولی درواقع بینمون همه جور آدمی پیدا میکردی... بچه دار...مجرد... پیر...جوون...عروس و دوماد... مطلقه... پلیس... دزد (نه ببخشید دزد بینمون نبود!) وسواسی...شلخته...شکمو...ه
از اون روزاست که هوا با آدم حرف میزنه. حرف دلت رو. آسمون ابری و گرفتست. کوه ها خاکستری زیر دودن. شهر مثل عکسی که روش فیلتر گذاشته باشن شده. اتاق تاریک با یه نور زردِ چراغ مطالعه و من چهار زانو روی مبل میزبانی که جای صندلی میز تحریری که اینجا نیست نشستم با یه فنجون قهوه روی میز دوباره بهم ریخته. و به این فکر میکنم که تهش چی میشه. آدم همش دوست داره آینده برسه و آینده رو ببینه. دلش میخواد اون چیزی که پیش بینی میکنه اتفاق بیفته.امیدوارم از پسش بر بی
امروز صبح تصمیم گرفتم مامانینا رو دعوت کنم شام
ما طبقه بالای خونه مامانیم
صبح رفتم و دعوتشون کردم
اومدم و گردو شکستم و آسیاب کردم تا یه فسنجون که غذای مورد علاقه خانوادمونِ بار بذارم
خونه رو مرتب کردم 
حتی اون لباس قشنگم و پوشیدم
مریم میخواست بیاد دیدنم و خرمالوهای باغ و برام بیاره
خرمالوهایی که شبیه ❤️هستن و طعم عشق میدن
من عاشق این میوه بهشتی ام و معتقدم حضرت ادم بخاطر خرمالو از بهشت طرد شد وگرنه سیب که ارزشش و نداشت.. 
خلاصه، مریم اومد و
بزنین کف قشنگه رو....من از شنبه بالاخره میتونم نقشه هامو خودم مهر کنم....امروز رفتم دنبال ادامه ی کارها و بالاخره معرفی نامه دادن و مهر رو ساختم و 5شنبه که برم فرم خوداظهاری رو توی سایت پر کنم و مدارکی که خواسته رو لود کنم از شنبه دیگه میتونم خودم نقشه هامو مهر کنم.....دست جیغ هوراااااااااا....
.........................................................................................................
دیروزی خاله سومی اینا و خاله کوچیکه و بی بی و پسر ِ خاله دومی مهمونمون بودن.....خلاصه جمعمون جمع بو
متولد ۶۵ 
میشه ۳۳ 
۷ سال از من بزرگتره 
نخبه ی علمی محسوب میشه و بسیار باهوش 
تنها باهوش واقعی ای که باهاش کار کردم 
مبدع 
خلاق 
وقتی داشتم از انبار استعفا میدادم که بیام واحد فن خیلیا گفتن سخت کار کردن باهاش و اخلاقش خوب نیست 
چاره ای نبود 
اومدم 
محتاط و با ترس عمل میکردم 
خیلی جالبه من ترسو ترینم از نظر خودم 
و بارها این کلمرو توو نوشته هام دیدم!!
ولی بی کله ترین محسوب میشم از نظر دیگران و این تفاوت نگاه از بیرون و درون
فقط فقط و فقط 
حرفامو
تو کانالم که هیچیم توش نمینویسم البته:))) فقط موزیکام از ترس حذف شدن جا میدم توش سال نو رو تبریک گفتم بلکه کسی هنوز اونجا بره:) 
بازم سال خوبی داشته باشید .
سال ٩٩رو در خوابالودگی و زیر پتو تحویل دادیم و بعدشم تبریکا ک حس میکنم بی جون بودن:)) اما من با وجود اینکه مثل همه دل خوشی نداشتم ولی خب باز کلی انرژی مثبت جمع کردم و شاید ب بقیه دادم!!!
تصمیم داشتم همونطور که پست قبلم گفتم برنامه بنویسمووو اجرا کنمووو:))) عاقا نوشتم بخدا خواهرم اومده روش نقاشی
سلام سلام
 
صبح روز شنبه بخیر باشه.مثل اینکه جونَم داره گرم میشه تند تند مینویسم هاااااا.
خوب از ادامه ی پست قبل اگه بخوام این سریال زندگیمو ادامه بدم باید بگم سه شنبه رو تو تقویمم بعنوان روز بد علامت زدم. راستش خیلی شنگول و سرحال بودم تا زنگ زدم به خانم نقیایی.با کیف کوک حرف میزدم تا درباره ی یه خشمی ازم سوال کرد که قشنگ منو برد به یه مسایلی با مامانم.و انقدر یاداوری جزییاتش وحشتناک بود که دلم میخواست یه چاقو بردارم تو دل و روده ی یکی هی بزنم ه
مثلا از وقتی که هفت-هشت سالمون بود تا همین یکشنبه هفته قبل:/
چیز نمک بازی درمیاریم...از خودمون فیلم میگیریم
من کبریام زهرا زهریا
زهرا تمام فیلمای خل و چل بازیامونو برام ریخت
یعنی نابود شدم انقدر خندیدم:/ زیاد خنده ام نداشت:| به بی مزه بودنش میخندیدم
مثلا منو زهرا هووی همدیگه ایم:/ رُمضِ علی هم شوهرمونه
خیلی هم باهم خوبیم:/ بر علیه بقیه زنای رُمضِ علی توطئه میکنیم
این رُمضِ علی علاقه ی وافری به زن گرفتن داره کلا:/
هردفه یکی میاد در خونمون رو میزنه.
تمام اتفاقات روز بازدید از نمایشگاه کتاب به صورت خیلی دقیق با جزییات!
خب صبح خیلی زود با بابام از خونه بیرون زدیم و رفتیم سراغ دوستم
با هم راه افتادیم و رفتیم محل معهود ، اونجا سوار اتوبوس های دانشگاه شدیم و با تاخیر 1 ساعته !
راه افتادیم به سمت تهران ، 2 تا دختر خیلی باحال تو اتوبوس بودن که کلی کنارشون خندیدیم
ماشین دانشگاه اسکانیا بود از این صندلی معمولی ها ! رسما دهنمون سرویس شد! واقعا جا
نداشتیم با خیال راحت لم بدیم و تا خود تهران بخوابیم!
تمام اتفاقات روز بازدید از نمایشگاه کتاب به صورت خیلی دقیق با جزییات!
خب صبح خیلی زود با بابام از خونه بیرون زدیم و رفتیم سراغ دوستم
با هم راه افتادیم و رفتیم محل معهود ، اونجا سوار اتوبوس های دانشگاه شدیم و با تاخیر 1 ساعته !
راه افتادیم به سمت تهران ، 2 تا دختر خیلی باحال تو اتوبوس بودن که کلی کنارشون خندیدیم
ماشین دانشگاه اسکانیا بود از این صندلی معمولی ها ! رسما دهنمون سرویس شد! واقعا جا
نداشتیم با خیال راحت لم بدیم و تا خود تهران بخوابیم!
دوری از وبلاگم من ناراحت میکنه !  نمیدونم چرا نمینویسم و چرا انگیزم برای نوشتن تا این حد کم شده ! روزهایی که میتونست بهترین و خسته کننده ترین تجربه های وبلاگم باشه با تنبلی و دوری از وبلاگم به فراموشی سپرده شد !
دیروز داشتم به این فکر میکردم با زندگیم هیچ کاری نکردم و چقدر زمان بود که هدر دادم ! یاد جمله ی فرهاد افتادم که میگفت : من زمان زیادی رو از دست دادم  در صورتی که فرهاد با اون همه علم و اطلاعاتش درسترین مصرف زمانی در نظرم داشته ! دیروز از ا
سلام به دوستان و مخاطبان عزیز 
بعد از مدتی پست نگذاشتن ، امروز اومدم تا با سری جدید تصاویر این سریال زیبا در خدمتتون باشم . خوشحالم که تصاویری که از هر قسمت این سریال قرار میدم رو اینقدر دوست داشتید و تو این مدت چند درخواست درباره ادامه دادن این روند به دستم رسید . امیدوارم فرستندگان این درخواست ها همچنان پست هامو دنبال کنند و مخاطبان جدید هم به جمعمون اضافه بشن .
اگه پست های قبلی من درباره این سریال رو ندیدید ، میتونید در قسمت موضوعات اسم این
سلام به دوستان و مخاطبان عزیز 
بعد از مدتی پست نگذاشتن ، امروز اومدم تا با سری جدید تصاویر این سریال زیبا در خدمتتون باشم . خوشحالم که تصاویری که از هر قسمت این سریال قرار میدم رو اینقدر دوست داشتید و تو این مدت چند درخواست درباره ادامه دادن این روند به دستم رسید . امیدوارم فرستندگان این درخواست ها همچنان پست هامو دنبال کنند و مخاطبان جدید هم به جمعمون اضافه بشن .
اگه پست های قبلی من درباره این سریال رو ندیدید ، میتونید در قسمت موضوعات اسم این
سلام 
تصمیم گرفتم هر شب قبل خواب چیزای مهم رو بنویسم که هفته ای یه بار پست میذارم قبلش مجبور نشم انقدر فکر کنم که چیا شدن که تو اون لحظه ها برام خیلی دل انگیز بودن؟
تو فاصله ی بین این دو پست آخر ؛ چند روزی رو رفتم انزلی خونه ی آبجیم... و هر چقدر از کیفی که هممون کنار هم کردیم بگم کم گفتم... من و آبجی و شوهرش سه تا همنشین عالی هستیم. یه لحظه جمعمون ساکت و بی صدا نیست و میدونید که اونچه من عاشقشم مکالمه و ارتباطه :)
اوضاع جوجه تو مهد کودک عالیه و هر روزی
 
قرار گذاشته بودیم تقسیم کار کنیم امروز رو و من غذا بپزم و بشینیم سر کارمون. صبح که بیدار شدم دیدم یه سری پیام اومده ولی حوصله خوندن نداشتم. غذا رو گذاشتم و بعد نشستم یخرده خستگی در کنم و یه نگاهی به پیاما بندازم.
اولین پیام عکس سردار سلیمانی بود و دست جدا شده ش به همراه انگشتر عقیقش. مات مونده بودم و باورم نمیشد. رفتم تازه اینستا رو باز کردم و دیدم انگار راسته!
شوکه بودم!
عموما سابقه ابراز احساسات برای فقدان کسی رو ندارم. بجز موارد بسیااار معد
اینروزا کلاس شنا میرم و دارم با ترس هام مبارزه میکنم....ترس از آب... دو جلسه کلاس رفتم توی هفته ی گذشته و پنج شنبه هم خاله جان گفت دسته جمعی بریم سونا و استخر و .... به دعوت اون.... من و مامان و خاله دومی و خاله سومی و دو تا دخترخاله ها بودیم....خاله کوچیکه و دخترش هم اومده بودن ولی همراهمون نیومدن استخر گفتن کار دارن....صبحش با خاله کوچیکه یه یک ساعتی رفتم خرید... دیگه دیر شده بود گذاشتمشون یه پاساژ و اومدم خونه بدو بدو آماده شدم برای استخر رفتن.... 6 نفره
in the name of physicsGod
همین اول کار بگم که چقدر دلم براتون تنگ شده بود. اصلا وقتی میدیدم تعداد ستاره های روشن داره نجومی میشه و من حتی تو خط دانشگاه تا دانشکده علوم نمیتونم پستاتونو درست بخونم عذاب میگرفتم! فقط تونستم سر کلاس مبانی کامپیوتر دو سه تا وبلاگ بخونم و اها! چند شب پیشم که داشتیم با بچه های کلاسمون تو گروه واتس اپ به قصد کشت! خین و خین ریزی میکردیم تونستم پستای دو سه نفر دیگه رو بخونم. خلاصه ماچ پس کله همتون و بریم که داشته باشیم:
خوابگاه اِرم
شادم
چرا؟
چون دیروز یه مهمونى خیلى زیبا دادیم و خیلى خوب بود مهمونى.
شما تصور کنید: یه مهمونى پر از انسانهایى که دوستشون دارى.
به مظرم زیبایى یک مهمونى به زیبایى درون افرادیه که توشن ؛ هرچند تعداد افراد مهمونى خیلى کم باشه یا از سن هاى مختلف باشن
ما دیروز نه نفر بودیم.
نه نفر انسان شاد!
دوست من اومده ایران و چندوقت دیگه هم میره.
مامان من از دوست من خوشش میاد و همیشه دعوتش مى کنه
این بار چون مامانم دستش درد مى کرد ( که توى پستهاى قبلى توضیح داده بو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها