تمام عشق من به تو ، از آن ، نگاه اولین
برای بردن دلم ، چه کرده ای تو نازنین
تمام شوق وصل را ، ز چشم تو گرفته ام
دگر چه مانده از دلم ، پر از تو گشته دلنشین
نگاه میکنم به تو ، به هر کجا که بنگرم
ببین چگونه مانده ام ، سر به هوا درین زمین
درین مجال عاشقی ، بر تو کسی حریف نیست
تمام دل نوشته ها ، به وصف توست مه جبین
حضرت استاد صمدی آملی :
این شعر باباطاهر را ب تعبیر آقاجان اینجوری نخوانید که:
به صحرا بنگرُم صحرا تِه وینُم
نخیر.
به صحرا بنگرُم صحرا تِه وینُم نه، صحرات وینُم.
به دریا بنگرُم دریا تِه وینُم نه، دریات وینُم.
این خیلی لطافت دارد.
به دریا بنگرُم دریات بینُم.
چون دریا محل تجلّی حق است. صحرا محل تجلی حق است؛ قاطبه، مظاهرند. چون قاطبه مظاهرند، هرکجا می بینی حق را همین می بینی.
به دریا ک نگاه می کنم، دریات می بینم. دریات می بینم، نه دریا، تِه وینم.
آ
می گویند راه های خداشناسی، به شماره ی تمام آفریده های اوست؛ درحالیکه اگر بخواهیم تمام این راه ها را یکجا جمع کنیم، در سه دسته جای میگیرند:
۱. راه دلی یا فطری۲. راه طبیعت۳. راه عقلاولی، پیشه ی عرفاست و دومی، کار دانشمندان و سومی، راست کار فیلسوفان. البته، مردم عادی نیز عمومأ از راه دوم، یعنی طبیعت به خدا می رسند. حالا اینها که گفتم یعنی چه؟! آنچه که ذهن تازه کار من از کتاب های بزرگان، به یاد میآورد اینهاست:راه دل، یعنی راه عشق و راه فطرت، همان
-رفته بودیم تبریز این چند روز تعطیلی رو
میخواستم بنویسم، زیاد ، ولی مگه همین سه تا کلمه بس نیست؟ "رفته بودم تبریز" ...
- شاید اگه مردم کلیبر برن دیگه حوصله شمال رو نداشته باشن. بهشته ... بهشت واقعی...
- تبریز قشنگ تر از تصورم بود . مگه میشه قشنگ نباشه؟
- تهران و تلخکامی من مانده است کاش، تبریز دیگری و شکر ریز دیگری
چون به مستی سوی میبانگ عدم ره سپرمبنگرم زین شب دیوانه چه سان ره ببرم ره نه هموار و نه من جز دو قدم راست توانساقیا نیست مرا جز به میانت نظرم ترسم از روز پسین تا که رسد نوبت منطلب باده کنم از قِبل درد سرم چون بپرسند مرا بیش و کم از بیش و کمممست گویم که چه پرسید مرا، بیخبرم من به دنیا شدم از حشمت میخانهی دوستبکشم باده و از جلوهی او جلوه خرم چرخش و زاویهی حرف و قلم کار تو بودچاکر عشقم و از بندگیات مفتخرم حلمیا نام نکو کردی و فرجام نکوز ب
تازه دارد فهمم میشود چه بر سرم رفته است... اگر تمام اشعار ابتهاج و منزوی و شهریار را هم ممزوج کنم، باز هم کفاف دردهایم نمیشود... آنقدر دلگیرم که گویا جهان در برابر دلمرده است، به راستی مرگ واژه باشکوهی است برای اینگونه زیستن.. نمیدانم، این سکوت، این تحمل، این فریاد، این ناشکیبایی از کجا در وجودم رخنه کرد... هر چه تبر هم بزنم فایده نکند، انگار بعضی چیزها از درون فاسد شده است.. عزیز من! از من بشنو... آنقدر حیرانم که به جامی هم جمی جهاننما را بنگرم و
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
شب راه اندازی مجدد
سلام
۷ سال گذشته است
واقعا باورم نمی شود .
در این زمان که عده ای از اهل زمین خوابیده اند فکرم بر این گذشت که دگر بار نه به عنوان ادامه کار بلکه شروعی جدید بنویسم تا شاید روزی بنگرم بر این نوشته ها خشنود شوم از گذشته.
گذشته قطعه ای از حال و است و پیوسته ای به آینده. شاید همین است که راز وجود زمان را برای اهل فکر آشکار سازد و بتواند شعله ای کوچک اندر ای
وبلاگ نویسی برایم شبیه معشوقی میماند که گاه از صمیم دلم برای آغوشش تنگ میشود اما جروبحث های گاه و بی گاهش منصرفم میدارد از هرچه نوشتن است، کاش مینوشتم و این درد عمیق چهار ساله ی ننوشتن را درمان می کردم، شاید دوباره و شروعی دیگر... اینجا درست شبیه جهانی دیگر است جهانی که دوستش دارم فارغ از هیاهوهای روزمره، فارغ از هرچه دلگرفته ای است، ورود به بیست و هشت سالگی درد داشت، شاید آنقدر زیاد که ترجیح دادم بیایم و یکبار دیگر وبلاگ نویس باشم تا آن که بن
خیرهام به قاصدک
این گیاه غریب
که پس از مرگ به راه میافتد...!
|معین دهاز|
نمیدانم تصور و برداشت شما از این متن چیست؛ اما من آن را اینطور برداشت میکنم. عدهی کثیری از انسان ها (شاید هم عدهی کمی!) اینگونه هستند، مانند قاصدک ها!
بالاخره که قرار نیست در زندگی همیشه پیروز باشیم و همه چیز باب میلمان پیش برود. گاهی وقتها هم خواه ناخواه طعم تلخ شکست را میچشیم. امان از آن زمانی که در اوج سیر میکنیم و تا به خود میآییم، میبینیم که محکم زمین خورده
خیرهام به قاصدک
این گیاه غریب
که پس از مرگ به راه میافتد...!
|معین دهاز|
نمیدانم تصور و برداشت شما از این متن چیست؛ اما من آن را اینطور برداشت میکنم. عدهی کثیری از انسان ها (شاید هم عدهی کمی!) اینگونه هستند، مانند قاصدک ها!
بالاخره که قرار نیست در زندگی همیشه پیروز باشیم و همه چیز باب میلمان پیش برود. گاهی وقتها هم خواه ناخواه طعم تلخ شکست را میچشیم. امان از آن زمانی که در اوج سیر میکنیم و تا به خود میآییم، میبینیم که محکم زمین خورده
این منم در آینه، یا تویی برابرم؟
ای ضمیر مشترک، ای خودِ فراترم!
در من این غریبه کیست؟ باورم نمی شود
خوب می شناسمت، در خودم که بنگرم
این تویی، خود تویی، در پسِ نقابِ من
ای مسیح مهربان، زیر نامِ قیصرم!
ای فزونتر از زمان، دورِ پادشاهی ام!
ای فراتر از زمین، مرزهای کشورم!
نقطه نقطه، خط به خط، صفحه صفحه، برگ برگ
خط رد پای توست، سطرسطر دفترم
قوم و خویش من همه از قبیله ی غم اند
عشق خواهر من است، درد هم برادرم
سالها دویده ام از پی خودم، ولی
تا به خود رسی
ماکس فون سیدو، از یاران باوفای حضرت اینگمار برگمان، و بازیگر تعداد مهمی از فیلماش از جمله "مهر هفتم"، "چهره/جادوگر"، "َشرم"، "همچون در یک آینه" امروز در نود سالگی درگذشت. فون سیدو بنظرم شاید بازیگر آنچنان توانمند و خلاقی نباشه، اما خب نقشهای ماندگارش تو فیلمای برگمان و همینطور نفش کشیش در فیلم "Exorcist"باعث تبدیل شدن به یک چهرۀ به یاد موندنی رای دوستداران سینمای کلاسیک شده. به همین مناسب یکی از بهترین دیالوگ های شاید کل دوران سینمای کلاسیک که بخش
به نام خالق بیهمتا
#مجالس+
#دیوارنوشت
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید
دست افشان پای کوبان میروم
بر در سلطان خوبان میروم
میروم بار دگر مستم کند
بیسروبیپا و بیدستم کند
میروم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
برکه بسپارد زمام خویش را
با همه لحن خوشآواییام
در به در کوچه تنهاییم
ای دو سه کوچه ز ما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر
ک
درود همراهان گرامی#نقد_شعر #انجمن_ادبۍشعرباران #مدیریت_برنامه ؛#بانو_مریم_راد #مورخ:۹۹/۱/۱۰یکشنبه#ساعت_شروع ؛(۲۱)♦️♦️♦️سلولهای ذهن پرشده است ازاسباب بازی های به هم ریخته واشفتهومن همانند کودکی کنجکاو درپی اشعاری نو نه زاویه ازهم گسسته بادبادک پیدایت کردم تو هم اغوش باددراسمان نیلگون همیشه ازایستادن می هراسی واز حرکت به وجد درمی اییجنب وجوشت چه زیباسترقصت هویداست بگذار درپی ارتفاعت به بلندی ها بنگرم بمان مهمان کفترهای کلبه ی مان با
گاهی دور شدن باعث شناخت بیشتری میشود.دلم میخواهد فارغ از همه ی قید و بندها آزادانه حرکت کنم،این ارتباطات بیش از حدم با سایر آدم ها پر و بالهایم را میبندند.نمیتوانم این محدودیت ها را تحمل کنم.خوش دارم در سکوتی عمیق فرو بروم و خودم را بشناسم.نه اینکه ندانم که هستم...نه...میخواهم کمی با خودم وقت بگذرانم.
تنهایی در خیابان قدم بزنم...
تنهایی به کافه ای خلوت بروم...
تنهایی موسیقی گوش کنم...
تنهایی بنویسم و بنویسم و بنویسم تا پر بشوم از خالی...
میخواهم یکب
غزلی مولویوار از امیر_هوشنگ_ابتهاج ( ه ا سایه)(همراه با توضیحاتی دربارهی این غزل برگرفته از کتاب پیر پرنیان اندیش: در صحبت #سایه)1- سایه: تو همین دیوانهای شمس که اینجاست نگاه کنین. اون چیزهایی که من زیرش خط کشیدم چیزهای فوقالعاده شاعرانه و فکرهای فوقالعاده باریکه. از این دیدگاه با دقت تکتک بیتها رو خوندم و خوندم. سی چهــــل بار این کتابو خوندم. به شیوهی خودم هم خوندم. تأثیر هم داشت؛ «نامدگان و رفتگان» از کجا اومده؟... هر چی بیشتر می
بیا به هیچی فکر نکنیم. بیا دو دیقه نگران آیندهای که هنوز نیومده و گذشتهای که رفته فکر نکنیم. خسته نشدی انقدر راجع به همهچیز فکر کردی آخه؟ روزا میرن و شبا میان و خورشید میره و ماه درمیاد و بیست و چهارساعتات همینجوری میرن و میرن و میرن...توی این بیست و چهارساعتاام خیلیا میمیرن خیلیاام متولد میشن. یهجا یکی،یکی دیگه رو میکشه،یهجاام یکی، جون یکی دیگرو نجات میده..رسالت. دلیل. هرچی..ینی میخوام بگم بنده خدا..ملت به سردردشون بیشتر از ن
برنامه
گروه معارف و مناسبتهای رادیو ایران تقدیم میکند.
به نام ِ خدایی که مهربانه .. بخشنده است و از او بزرگتر خدایی نیست.
با سلام و عرض ارادت و احترام خدمت شما ازتون درخواست میکنیم که فرصت ِ اذانگاهی ِ امروز رُ با ما همراه باشید.
در این لحظات از خدای ِ بزرگ میخواهیم که به همه ما تنی سلامت ، دلی آرام، لبخندی همیشگی ، رضایت ِ از زندگی و دلخوش بودن به شادیهای ِ واقعی رُ هدیه کنه ، که اگر این طور باشه دنیا و آخرت برامون گلستونه.
توضیحات فایل:
پاورپوینت اخلاق در حرفه های پزشکی
کاربران گرامی ،این فایل حاوی مطالعه پاورپوینت اخلاق در حرفه های پزشکی می باشد که با فرمت ppt در ۵۳ اسلاید قابل ویرایش تهیه و تدوین گردیده است که می توانید پس از پرداخت هزینه به صورت آنلاین، این محصول را دریافت کنید.
جهت آشنایی شما عزیزان با محتوای پاورپوینت اخلاق در حرفه های پزشکی،متن چند تا اسلاید را قرار می دهیم .
محتوای اسلاید ۴
اخلاق پزشکی
قوانین اخلاق پزشکی باستان بصورت سوگند نامه ها اظهار
اسفندیار خدایی وارد مغازهای شدم؛ دو نفر در حال گفتگو درباره کرونا بودند. یکی میگفت: "خدا بزرگه و عمر هم دست اوست چه ما رعایت کنیم یا رعایت نکنیم". دیگری جواب داد: "این حرفها چیه؟ کرونا یک مسئله علمی است، نه مسئله دینی. اگر خدای شما بزرگ بود، کرونا از قم وارد کشور نمیشد و مسجد و نمازجمعه و حتی خانه کعبه را تعطیل نمیکرد. امروز عصر علم و عقل است، دوره خرافات و دین و جادو دیگر تمام شده. خوشحالم که کرونا کسانی که با دین و خرافات سر مردم کلاه می
اسفندیار خدایی وارد مغازهای شدم؛ دو نفر در حال گفتگو درباره کرونا بودند. یکی میگفت: "خدا بزرگه و عمر هم دست اوست چه ما رعایت کنیم یا رعایت نکنیم". دیگری جواب داد: "این حرفها چیه؟ کرونا یک مسئله علمی است، نه مسئله دینی. اگر خدای شما بزرگ بود، کرونا از قم وارد کشور نمیشد و مسجد و نمازجمعه و حتی خانه کعبه را تعطیل نمیکرد. امروز عصر علم و عقل است، دوره خرافات و دین و جادو دیگر تمام شده. خوشحالم که کرونا کسانی که با دین و خرافات سر مردم کلاه می
تو بنفش می پوشیدی و من سبز. می گفتی به آرزوهامون می رسیم #مظاهر . می گفتی اپلای می کنیم، اگه نشد لاتاری ثبت نام می کنیم. گفتم من رای سفید می ندازم، به سلامتیِ سفیدیِ چشم هات. حکم بازی می کردیم، گفتم حکم پیک باشه به سلامتیِ سیاهیِ مردمک چشم هات. دکتر بودی و کلاس کاریت بالا بود. من مهندس بودم و پاره وقت توی اسنپ کار می کردم و کلاس کنکور حسابان و عربی می ذاشتم. رژ لب کالباسی و فرموژه و بوت مشکیِ برّاق و ... (اجازه بده نگم!) . بچه ها می گفتن این هوسه نه عش
چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید
سروده چشمان معشوق
دلم می خواهددر صبحی بی تنشاز فضای باز بیابانهای ماهشهر به پوچ دنیا بنگرم
و بعد از سالیان دریغ و درد
از عمر رفته در فراق به تعدادی مرغابی و آهو تبسم کنمدلم می خواهدمثل ابر سیراب باشم مثل صحرا تشنهمثل باران بخشندهو مثل تو عاشقکه آغوشت آشیانه آسودگی ستدلم می خواهد در ازدحام پیاده روهای شهر بدنبال کودکم بدومو آسمان مهتابی رازیر چتر چشمان
«معضل جانور همهچیز خوار»
مجموعهی 3 جلدی
اثر: مایکل پولان
ترجمهی آرش حسینیان
جلد اول: 214 صفحه- 35 هزار تومان
موضوع: تغذیه، تکامل، کشاورزی، دامپروی، دامپزشکی، اقتصاد، سیاست، تاریخ، بازاریابی
معرفی اثر:
خرس کوآلا در مورد اینکه چه باید بخورد مشکلی ندارد: اگر آنچه میبیند از نظر ظاهر، بو و مزه شبیه به برگ اُکالیپتوس باشد این یعنی آن چیز غذاست. در واقع، ترجیحات غذایی کوآلا در ژنهای او حک شده است. اما برای جانور همهچیزخواری مثل ما (و یا
فیلمفارسی کم دیدم. خیلی کم. ولی بنا دارم بنشینم و سینمای ایران را از آن آغازش مروری بکنم. شاید کلی فیلم خوب هم بشود از لابه لای آن فیلم ها پیدا کرد.
ولی هنوز نحوه مواجهه با این فیلم ها را بلد نیستم.
آیا خام دستی های فیلم را باید پای زمان و زمانه اش بگذارم یا اینکه با یک دید امروزی بهشان بنگرم و آنها را کلا آشغال بپندارم.
خب آن زمان ها فیلم های خوبی هم ساخته شده! پس زمان نمی تواند پادرمیانی کند تا اثر زیر سوال نرود. ولی خب باید یک جایی گوشه ی ذهن، عا
سلام
پرده اول:
توی موسیقی راک،جای ترانه سرا و اینجور چیزا مینویسن لیریکس اند ووردز تقریبا یعنی متن و کلمات.جذابه نه؟!جای یه خط نوشته یا یه بیت شعر،فقط یه ترکیب کلمات بنویسی بدون فاعل،بدون مفعول و از همه مهم تر بدون فعل...
زندگی هم گاهی اوقات همینجوری میشه.بدون فعل.انگار زندگی و خودت تو قالب کلمات توصیف میشن.خسته،بیحوصله،خندون،دیوانه،بیخواب،پرخواب،یا مثلا خسته بیخواب خندون یا هر چی...
پرده دوم:
عصیان...کلمه ست بسیار عجیب.یه بنده خدایی م
سلام
پرده اول:
توی موسیقی راک،جای ترانه سرا و اینجور چیزا مینویسن لیریکس اند ووردز تقریبا یعنی متن و کلمات.جذابه نه؟!جای یه خط نوشته یا یه بیت شعر،فقط یه ترکیب کلمات بنویسی بدون فاعل،بدون مفعول و از همه مهم تر بدون فعل...
زندگی هم گاهی اوقات همینجوری میشه.بدون فعل.انگار زندگی و خودت تو قالب کلمات توصیف میشن.خسته،بیحوصله،خندون،دیوانه،بیخواب،پرخواب،یا مثلا خسته بیخواب خندون یا هر چی...
پرده دوم:
عصیان...کلمه ست بسیار عجیب.یه بنده خدایی م
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز....مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
استاد حاج شیخ نصرالله براتی در سال ۱۳۱۹ دیده به جهان گشود.
استاد حاج نصرالله براتی رنج های زیادی برای
باسواد کردن فرزندان این دیار کشید.
یادم از همدم دبستانی
که کنون در بهشت مهمان است
آذر است تَش نهاده است بر جانم
تو قلوبی ز ماه آبانی
آب را چشمه را باز باران را بخش کردی برایم
بازخوانی
اینک اما دلم دلم خون است دیده ام دل نهاده به
گریانی برای تو برای تو که برگ ریزان را
برنامه
گروه معارف و مناسبتهای ِ رادیو ایران تقدیم میکند.
*****************************************************
به نام ِ خدایی که مهربان ِ .. بخشنده اس و از او بزرگتر خدایی نیست.
**************************************************
با احترام و ارادت خدمت ِ همه شما عرض ِ سلام داریم و از شما درخواست میکنیم که فرصت ِ اذانگاهی ِ امروز رُ با ما همراه باشید.
************************************************
در این لحظات از خدای ِ بزرگ میخوایم که به همه ما تنی سلامت ، دلی آرام
لبخندی همیشگی ، رضایت ِ از زندگی و دلخوش بودنه به
شعر کوتاه عاشقانه
برای ابراز احساسات راه های زیادی وجود دارد یکی از این راه ها فرستادن پیام محبت آمیز است یا نوشتن جمله ایی احساسی بر روی جعبه یک هدیه کوچک بدون بهانه. اگر به دنبال خوشحال کردن اطرافینتان هستید ازم نیست که کارهای عجیب و غریبی را انجام دهید. در این مجموعه از شعر های کوتاهی که برای شما جمع آوری کرده ایم می توانید استفاده کنید تا دل مخاطب خود را بربایید.
زندگی گوشه قلب تو بهشت است بگو ...رهن مخروبه ترین گوشه ی قلبت چند است ..
عاش
دلایل اثبات وجود خدا
اوست کسی که آنچه در زمین است همه را برای شما آفرید
شاید تاکنون این سوال ذهن شما را به خود مشغول کرده باشد که خدا کیست؟ آیا واقعا خدایی وجود دارد؟ چگونه ثابت می شود که خدایی وجود دارد؟
در ذهن و افکار و اندیشه ی هر انسان بالغی سوال و جواب های میلیاردی می گذرد و همین سوال ها زندگی او را جهت می دهد. بی تردید انسان موفق کسی است که به آسانی هرچیزی را نمی پذیرد و برای پذیرفتن آن ها جویای جواب مثبتی می شود که با عقل و منطق امروزی خود
می خواهم
بسان رویاهایم
از عصر زشتی کلام دشمن و
ابزار مالکیت
عبور کنم
مثل کودکیها یم
به دروغ و دزدی و وقاحت
بگویم نه !
در پیاده
روهای دنیا گل بکارم
درکوچه ها
انجیر و انگور
درخیابان ها
سرو و کاج
در جاده ها
جنگل
و چون هر
طلوع و غروب
به صحرا و دریای شهرم تبسم کنم
می خواهم مثل تنور و نان گرم مادر
در خروسخوان
سحر خانه پدری
گنجشکان را از لذت نور و گندم سراسیمه ببینم
می خواهم به اندازه خیالم پیراهنی
بدوزم
شعری بنویسم
ترانه ای بخوانم
برای شمیم شب
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز....مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
استاد حاج شیخ نصرالله براتی در سال ۱۳۱۹ دیده به جهان گشود.
استاد حاج براتی در سن ۱۴ سالگی، پدر گرامی خود(شیخ الله کرم براتی) را از دست دادند،با وجود از دست دادن پدر به راه خود ادامه داد،و در نبود پدر برای خواهران و برادران خود پدری کرد،استاد حاج براتی توانست از آن مرحله واز آن روز ها و روزگاران سخت عبور کند و به تحصیل بپردازد، و به درجه آموزگاری برسد
وقتی که دبستان مشایخ نر
چند روز پیش اتفاقِ بسیار بدی افتاد که در حدِ هقهق زدنِ بیامان غمگینم کرد. غمی بسیار سنگین و آمیخته به خشم. مثالم شده بود مثالِ کسی که چون هیچچیزی برای ازدستدادن ندارد، باید ازش ترسید. و آنموقع حقیقتاً به موجودِ ترسناکی تبدیل شده بودم که احساس میکرد حتّی قادر است بهآسانی آدم بکشد و ککش هم نگزد؛ کسی که احساس میکرد میتواند «هر» «کاری» بکند و هیچ مانعی در برابرش وجود ندارد. نیچه بهدرستی این وضعیت را «پوچی» مینامد، و کسانی را که
و چون موسی به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، عرض کرد: «پروردگارا ، خود را به من بنمای تا بر تو بنگرم.» فرمود: «هرگز مرا نخواهی دید ، لیکن به کوه بنگر پس اگر بر جای خود قرار گرفت به زودی مرا خواهی دید.» پس چون پروردگارش به کوه جلوه نمود ، آن را ریز ریز ساخت ، و موسی بیهوش بر زمین افتاد ، و چون به خود آمد ، گفت: «تو منزهی! به درگاهت توبه کردم و من نخستین مؤمنانم.(سوره اعراف-آیه 143)
وَ لَمَّا جاءَ مُوسی لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَ
بحث ۱۵۵ مدرسه فکرت : احتمالاً بارها خوانده یا شنیدهاید که به کوروش کبیر -پادشاه هخامنشی ایران- نسبتِ مدارای مطلق میدهند و به زبان دیگر، بر این نظر هستند که او وقتی فتوحات و کشورگشایی میکرد نسبت به تمامی عقاید و باورهایهای مختلف آن سرزمین، تسامح کامل میورزید، (=آسان میگرفت) و به هر عقیدهای احترام میگذاشت؛ بهطوریکه برخی از اسلامشناسان ازجمله شهید مطهری به اینگونه مدارای مطلق ایراد میگیرند که نمیتوان نسبت به عقاید ب
شعر همانند پرندهای است که از قلب شاعر عاشق پرواز میکند تا خود را بر فراز قلب معشوق برساند و در آنجا منزل کند. شعر عاشقانه هرچه کوتاهتر باشد، زودتر میتواند در دل جای بگیرد؛ آسانتر حفظ شود و در خاطر معشوق بماند و پس از آن تمام عاشقان جهان آن شعر عاشقانه کوتاه را برای معشوقشان زمزمه کنند. گلچینی از شعر کوتاه عاشقانه شامل اشعار سنتی، اشعار معاصر و تکبیتهای عاشقانه در مطلب پیش رو جمعآوری شده است.
گزیده اشعار سنتی عاشقانه کوتاه
فضه خادمه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیهما
نقل است از شیخ عبدالله مبارک که گفت وقتی به مکه معظمه می رفتم وقت نماز صبح از راه بیرون شدم تا به امر حق مشغول شوم از طرفی صدای ناله بگوشم رسید، پیش رفتم زنی را دیدم چادری از پشم بر سر کشیده گوش دادم که چه می گوید: این آیه را می خواند «امن یجیب المضطر اذا دعاه» من بگوشه رفتم و نماز گذاردم پس پیش رفتم و گفتم السلام علیک ـ از آیه قرآن جواب داد «سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین ـ سلام علیکم کتب ربکم علی نفس
جوانی به رنگ رسول (ص)
اوج کمال تو را در قامت سروگون و خُلق رسول گونهات باید جست. آنگاه که بین «صورت » و «سیرت» و زیبایی «جسم» و «روح» جمع کردی، و جوانی شدی در حد کمال که مولوی فرمود:
جمع صورت با چنین معنی ژرف نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف
تاریخ، تو را مانندترین جوان به اشرف مخلوقات میداند و به خلق و خوی احمدی، نزدیکترین. و آنگاه که صحیفه عاشورا ورق میخورد، و آخرین گفتوگوی تو با پدر مرور میشود، تنها تو را مییابیم که آتش اشتیاق پدر
جوانی به رنگ رسول (ص)
اوج کمال تو را در قامت سروگون و خُلق رسول گونهات باید جست. آنگاه که بین «صورت » و «سیرت» و زیبایی «جسم» و «روح» جمع کردی، و جوانی شدی در حد کمال که مولوی فرمود:
جمع صورت با چنین معنی ژرف نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف
تاریخ، تو را مانندترین جوان به اشرف مخلوقات میداند و به خلق و خوی احمدی، نزدیکترین. و آنگاه که صحیفه عاشورا ورق میخورد، و آخرین گفتوگوی تو با پدر مرور میشود، تنها تو را مییابیم که آتش اشتیاق پدر
بسم الله الرحمن الرحیم
انّما المومنون الّذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله اولئک هم الصّادقون
همانا مؤمنان واقعی آنانند که به خدا و رسول او ایمان دارند و بعد از آن هیچ شک و ریبی در دل وارد نساختند و در راه خدا به مال و جانشان جهاد کردند اینان به حقیقت راستگویان هستند.[قرآن کریم]
پروردگارا توفیق شهادت در راهت و دوری از معصیت و نیّت راست و پاک به همهی ما عنایت فرما، خدایا پایان عمرم را به شهادت خ
صفحه 172 _ داستان بلند _ در پستوی شهر خیس. شهریار در گوشه ی تاریک انباری ، و در فرار از خویش ، به غم نشسته. و جلسهی دانشگاه به فراموشی سپرده .شهریار بحران زده و گریزان از پذیرش طعم تلخ حقیقت ، پر از عصیان و خشم ، لبهی پرتگاه انزجار با مُشت هایی بـــه هَم گرِه خورده، ایستاده . او در اندیشه ی فـــــرار از عواقــب اشتباهش به بـــُـن بست فکری وارد میشود ، و میل به بازگشت و خروج از این مسیر یکطرفه و جستجویـــــــی تازه برای یاف
داستان بلند پستوی شهر خیس اثر شهروز براری صیقلانی
صفحه 367
غروب ، آمنه هنوز در مرز باریک خیال و واقعیت سرگردان است. برایش سخت است که حقیقت تلخ سرنوشتش را بپذیرد. او همچنان اصرار بر زنده بودن دارد. و خود را بیوه ای جوان میداند که شوهرش بی دلیل فوت گشته. او دنبال آدرس بدیبی ، است. و با خودش چون دیوانه ها ، اختلاط میکند. حس غربت ، رسیده به احساسات متشنج ، و روان ِ پریشانهی شهریار. . . .
_آهنگ سوزناکی در محیط افکار مخشوش شهریار ج
درباره این سایت