نتایج جستجو برای عبارت :

نشونه‌ها.

بسم الله الرحمن الرحیم
یه نشونه میخوام...
یه نشونه کافیه برای پایان و برای آغاز...
عمه جان منو دریاب
پ.ن۱:با دلای پاکتون برام دعا کنید لطفا
پ.ن۲:ایشون آقای زائری معروف هستن:)من همیشه همینطوری زیارت میکنم میرم پشت درها و ستون ها:)
پ.ن۳:کتاب خریدم
آیدا کارپه یه بار نوشته بود که آدم بی‌نشونه رفتنه. یهو کیفشو برمیداره و بی سر‌وصدا و های‌وهویی میره. از قبل خوندنش و بعدترش دلم میخواست آدمی باشم که بی نشونه میره. بی اینکه بگه آی فلانی دارم میرم، بذاره و بره و حتی برنگرده پشت سرشو ببینه که اون فلانی داره به رفتنش نگاه میکنه یا که نه.  نتونستم اما. آدم بی‌نشونه رفتن نیستم. بهتر شدم، تو روی طرفم نمیگم که آی فلانی من رفتم. نشونه‌ میدم بهش. اما یکی هم مثل تو بعد دو سال هنوز نشونه‌هامو نمیبینه.
مصاحبه با دکتر کلانتر هرمز فوق تخصص جراحی پلاستیک، رو نگاه می‌کردم. رئیس موسسه‌ی خیریه‌ی مرهم:) که به صورت داوطلبانه و رایگان، صورت‌هایی که به طور مادرزادی دفورمیتی دارن و از پس هزینه‌ها برنمیان رو عمل میکنن. خیلی برام دوست داشتنی و تاثیرگذار بود دیدن فردی که تا تهِ تهِ راهی که من هنوز شروع نکردم رو رفته و حالا داره با اطمینان خاطر گوشه‌ای ازش رو تعریف میکنه ، از لبخند مریض‌ها و برق چشم‌هاشون میگه که شنیدنش، قند رو تو دل من آب می‌کرد! ای
یه‌سری‌ها هم هستن که بی‌صدا می‌خندن. به‌نظر من این افراد در حق دیگران ظلم می‌کنن. خنده شاید، تأکید می‌کنم شاید، یه نشونه از شادی باشه‌، هرچند موقتی؛ نشونه‌ای که نه می‌شه بویید، نه می‌شه لمسش کرد، نه می‌شه چشید؛ فقط می‌شه دید و شنیدش. فقط می‌تونه دوپنجم از حواس ما رو درگیر خودش کنه. دوپنجم خیلی کمه برای این اتفاق... اتفاقی که دلم می‌خواد مسببش باشم، حتی برای غریبه‌ها.
به نشونه‌ی وقت‌هایی که نه می‌تونی گریه کنی و نه می‌تونی گریه نکنی. همین‌طور عاجز و درمونده می‌شینی روی پله کنار دوستی که هنوز نمی‌دونی داره از ته دل حرف می‌زنه یا نه.
به نشونه‌ی وقتی که بین خروار خروار غم و خشم گیر می‌کنی. غم نمی‌ذاره عصبانیتت رو بروز بدی و خشم نمی‌ذاره غمت رو
به نشونه‌ی وقتی که نمی‌دونی باید بری یا بمونی
شب هشتم محرم 
حاج آقا گفت تو زندگی ما همیشه پر از نشونه هاییه  که خدا حواسش بهت هست ، مثلا سر کلاس نشستی یهو معلم درباره موضوعی صحبت میکنه که چند روزه ذهنتو گرفته ، اون‌ موقع اگه چشماتو ببندی رو به این نشونه ها، یعنی اینکه تو‌ نخواستی ، تو قبول نکردی ، 
وگرنه خدا همیشه در خونه اش بازه ... 
امشب یکم دلم گرفته ، فقط ازتون میخوام سر دعاهاتون 
یه گوشه چشمی هم به من داشته باشید لطفا ...
یک طرف اکبر به میدان میرود 
دامن کشان ... 
شب هشتم محرم ، شب حضرت
پنج شنبه، بعد از کلی مشورت با این و اون و چندین و چند بار تایید گرفتن از محمد، به کنفرانسی که جمعه برگزار میشد و من توش باید ارائه میدادم پیام دادم که شرمنده،‌حالم خوب نیست و نمیتونم بیام و اونها هم با روی گشاده از اینکه زود در جریانشون گذاشتم تشکر کردن. اما، تا همین امروز مدام از خودم میپرسم که آیا این کار نشونه تنبلی نیست؟ آیا نشونه ضعف نیست؟ آیا نشونه عدم برنامه ریزی قبلی و تعهد به کار نیست؟ آیا نشون نمیده که از پس انجام چند کار به طور همز
تو گوشیم آلارم گذاشته بودم که برا سحری بیدار بشم، اما ظاهراً بیدار میشدم و آلارم و خاموش میکردم و باز میخوابیدم :/ 
تا اینکه برادر جان رفع زحمت نمودن و آمدن و گفتن این چیست که دارد زنگ می‌زند ⁦ آن موقع بود که فهمیدم نتوانستم برا سحری بیدار بشوم
و دیدم که فقط پنج دقیقه تا اذان مانده و در این پنج دقیقه فقط آب خوردم و دندان شستم 
وقتی برگشتم اتاقم دیدم صدایی از بیرون میاد اولش فکر کردم صدای مراسم ایناست بعد دیدم عه، صدای اذانه :))))
اذانی که زمان
نکته مهم : بطور کلی  وضعیت شمع مربوط به هر سیلندر نشون دهنده وضعیت همون سیلندر موتورخودروست و باید شمع باز شده از هر سیلندر جداگانه بررسی و ایرادات هر سیلندر جداگانه بررسی بشه .
1-      افزایش گپ یا فاصله الکترود شمع در اثر حرارت وفرسایش نشونه اتمام عمر مفید شمع .عدم تعویض شمع در این شرایط باعث نشت ولتاژ به بدنه شمع وافزایش فشار روی کوئل میشه.
2-      ذوب شدن الکترود در اثر حرارت بالای احتراق و فشار کاری موتور یا کیفیت پائین شمع.
3-      رسوب
شده ام بت پرست تو
شده ام بت پرست تو
شب هجرون دیگه تمومه  گل مهتاب بر سر بومه
عاشقی جز بر تو حرومه که برای تو زنده ام
آه  که برای تو زنده ام
شده ام بت پرست تو قسم به چشمون مست تو
به کنج میخونه روز و شب شده ام جام دست تو
آه شده ام جام دست تو
به تو چون سجده میکنم شرر تو هر سینه میزنم
به قصه میخوام که بعد از این بت روی تو بشکنم
آه  بت روی تو بشکنم
شب هجرون دیگه تمومه گل مهتاب بر سر بومه
عاشقی جز بر تو حرومه که برای تو زنده ام
آه که برای تو زنده ام
روم از هر
خواب‌ها عجیبن!
بعضی وقت‌ها، هوش سازنده‌ی خواب‌هام رو واقعا تحسین می‌کنم، ربط دادن این همه موضوع پراکنده و اغلب اوقات چرت‌ و پرت به‌هم واقعا کار سختیه!
اگه با ذهنی مشغول و پراسترس و ناراحتی بخوابم، احتمالا خواب اتفاقاتی که بابتشون استرس دارم رو می‌بینم، و درواقع خوابم، "آن‌چه خواهید دید..." منفیِ اتفاقاتی که قراره ببینم!
یه‌وقت‌هاییم که خوشحال می‌خوابم، خوابم واقعا موردهای عجیبی رو به‌هم وصل می‌کنه و تحویلم می‌ده! مثلا دایی‌م که م
و درود خدا بر او فرمود:
دوری تو از آن کس که خواهان تو است نشانه کمبود بهره تو در دوستی است،
و گرایش تو به آن کس که تو را نخواهد، سبب خواری تو است.
حکمت451
اخ اخ چقدر بدرد این روزهای زندگیمون میخوره این کلام
فهم من از این حکمت :
کسی که بهت ابراز علاقه میکنه و باهات دوسته و تو ازش دوری میکنی نشونه کمبود بهره تو در دوستیِ
کسی که محلت نمیذاره و بهت بی توجهی میکنه و تو میری سمتش این هم نشونه خواری توِ
تو رفاقت و ارتباط عزت نفس مهمه، عزت نفس خودمون و طرف
دانلود آهنگ امین رستمی به نام دلم گرفته
در این مطلب از سایت جذاب موزیک برای شما دوستان آهنگ زیبا و شنیدنی دلم گرفته با صدای امین رستمی آماده کرده ایم
 Download New Song Amin Rostami / Delam Gerefte With text and Quality Mp3 320 / 128 From JazabMusic
آهنگ دلم گرفته امین رستمی
 
آهنگ دلم گرفته امین رستمی
♬♬♬ متن آهنگ دلم گرفته امین رستمی♬♬♬
♬♬♬ پای پنجره نشستم ،کوچه خاکستریه باز / زیر بارون من چه دلتنگتم امروز ♬♬♬
♬♬♬ انگار از همون روزاست / حال وهوام رنگ توئه ♬♬♬
♬♬♬ کوچه دلت
دیشب ساعت دو اینا شروع کرد به باریدن!
با صداش از خواب بیدار شدم!
 
بارون رو دوست دارم!
 
شب تا صبح خوابای خوب دیدم.
 
بارون نشونه امنیته برای من،
توی هوای بارونی من هم عاشق ترم، هم مهربون تر :) هم بانشاط تر، هم باگذشت تر.
 
بارون چیز خوبیه!
 
بارون میاد با جر و جر
میکوبه تاخ تاخ روی در
نمی دونم حکمتش چیه کسایی جذبم میشن و میان سمتم که اختلاف سنی تقریبا زیادی با من دارن
چند سال پیش یه اقای از قضا نویسنده با اختلاف سنی هفده سال این کارو انجام داد! توی کافه رو به روم نشسته بود و در حالی که من داشتم به سوالاتش در مورد کتابم جواب می دادم، یهو دستشو به نشونه سکوت بالا اورد انگار که بخواد بگه "بسه مهرناز، یه لحظه زبون به دهن بگیر" و بعد نفسی گرفت و گفت: " من می خوام که یکی تو زندگیم باشه. چند وقتی هست دارم راجع بهش فکر می کنم. نه مثل این
 ولی جدی فک کن قرار بود توی این دنیا موندنی باشیم. تحملش سخت میشد واقعا!
-
امثالِ شهید چمرانم برام در حکمِ نشونه‌ن؛ این‌طور که اگه این اینه، پس خداش چیه دیگه..
-
گفت مطمئن باش من آخرتِ خودمو به دنیایِ شما نمی‌فروشم، و خیالمو راحت کرد. 
-
آخه زلیخا آدمِ خوبی رو دوست داشت!
-
حسرت خیلی بد چیزیه. 
یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوری می کنه. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن.
وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، رانندهء خانم بر میگرده میگه:
- آه چه جالب شما مرد هستید!…. ببینید چه به روز ماشینامون اومده! همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم! این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم!
م
بخش‌های از داستان:با پشت دست چشمامو مالیدم که با اخم مامان رو به رو شدم!با خنده سر به نشونه چیه تکون دادم..دست به کمر زد..مامان-مگه صد دفعه نگفتم با دستات چشماتو نمال؟نگفتم؟!خندیدم و برفی رو که یه عروسک خرگوشی سفید بود رو محکم تر بغل کردم..سری از نشونه تاسف تکون داد..مامان-برو دستو صورتتون بشور!..بیا صبحونه بخوریم..-چشم!دویدم سمت دستشویی برفی رو دم در گذاشتم و وارد شدم..شیر آب رو باز کردم و یه مشت آب سرد به صورتم زدم..-آخیییش!سرمو بالا اوردم..خودمو
به اندازه‌ی همین کم‌سال زیستِ اجتماعی و خودم، درک پیدا کردم از سطح چیزی که باهاش طرفم و دیگه ابداً چیزی نمی‌زنه توی ذوق. چیزی خسته، خوشحال، هیجان‌زده و ناراحتم نمی‌کنه. همه چیز روی بالاترین حد از سطح، بدون هیچ شکلی از عمق باقی می‌مونه و حتی همین کنار هم چیدن جمله‌ها و کلمات ذره‌ای کمک به کامل گفتنِ چیزی نمی‌کنه. البته که گفتن و نوشتن ماهیتاً کم کردن اندازه‌ی مسئله‌‌ست. چون باید ذهنمون رو عادت بدیم که به شکل پیوسته از یک یا نهایتا دو سه
خب بالاخره اون آخونده تو اون کوچه هه نشونه بود دیگه
ولی من که نفهمیدمش
***
خیلی وقتا آدم اشتباهاتش یادش میاد
اما بعضی وقتا عمیقن یادش میاد و متاسف میشه
امروز چندبار درگیر این لحظه شدم، درباره اتفاقای خودم و محدثه. خصوصن اون دوتا 
 
شب چهارم
همیشه تو زندگیم سعی کردم که تودار باشم نذارم بقیه بدونن که تو درونم چی میگذره تمام تلاشمو کردم که حتی تو بدترین بدترین شرایط ها لبخند بزنم و نذارم کسی بفهمه که ناراحتم چون فکر میکردم این نشونه ی ضعیف بودنه!!!!
همیشه هر وقت از کسی ناراحت بودم ریختم تو خودم و گفتم اشکال نداره اینم به اضافه بقیه بشه اما یه دفعه ای به خودم اومدم و دیدم که پر شدم از نفرت کسایی که یه زمانی از ته دل دستشون داشتم
نگفتن دلخوری هامون به کسایی که دوستشون داریم فقط
خوشحالم که حالم بدهدرد نشونه وجود آسیبه تا فرد برای رفع اون اقدامی بکنه وگرنه ممکنه باعث آسیب بیشتر بشهزیست شناسی یازدهممثال قابل لمسی ام زده بود که قابل گفتن نیستنمیدونم شاید برا سال جدید مثالشو عوض کرده پس کودک درونم هنوز داره نفس میکشه 
از بازدید کنندگان تقاضای دعا دارم
گاهی یه کاری رو شروع میکنی که اطلاع خاصی از چگونه نجام دادنش نداری ولی میخوای انجام بدی تا بفهمی راه درست چیه....
اولش امیدوارانه،بعد امیدوارانه،بعد یهو ناامیدوارانه و امروز امیدوارانه بود این نمودار...
نشون میده تلاشم بیراه نبود.....تونستم راهِ درستِ خودم رو پیدا کنم و این کلی خداروشکر داره...
 
یکی از نعمت های بهشت، هم صحبت های خوبه .. 
چقدر این نعمت، نعمت بزرگیه
طوری که می تونه کلییییی بهره وری ما رو توی زندگی بالا ببره .. و راه نفس و شیطون رو به دل و فکرمون ببنده ..
 
بهترین دوست هم، کسیه که ارتباط با اون برای تو ذکر باشه .. نه وقت گذرونی .. 
خدایا به شدت نیازمند هدایت و راهنمایی تو هستم، نشونه ای و نوری از طرف تو لازم دارم .. 
شب هشتم محرم
 
حاج آقا گفت تو زندگی ما همیشه پر از نشونه هاییه  که خدا حواسش بهت هست ، مثلا سر کلاس نشستی یهو معلم درباره موضوعی صحبت میکنه که چند روزه ذهنتو گرفته ، اون‌ موقع اگه چشماتو ببندی رو به این نشونه ها، یعنی اینکه تو‌ نخواستی ، تو قبول نکردی ،
وگرنه خدا همیشه در خونه اش بازه ... 
امشب یکم دلم گرفته ، فقط ازتون میخوام سر دعاهاتون
یه گوشه چشمی هم به من داشته باشید لطفا ...
یک طرف اکبر به میدان میرود 
دامن کشان ... 
شب هشتم محرم ، شب حضرت
همکار محترمی تصمیم گرفته در اعتراض به اتفاق دیروز و اخراج شدن یکی از پرسنل به علت صبحانه خوردن خارج از تایم صبحانه ، آتش به اختیار عمل کنه و دست به اقدامات اعتراضی بزنه 
میگم مثلا چیکار قراره کنی که نشونه اعتراض باشه ؟
میگه مثلا همیشه بین ساعت هشت تا ده صبح یک لیوان چایی میخوردم ، امروز سه تا لیوان خوردم !!!! :| :|
دانلود آهنگ شاد محلی یار یار حسن محمد حسینی + متن و کیفیت
ترانه زیبا . شاد و محلی یار یار با صدای حسن محمد حسینی از جاز موزیک بشنوید
Exclusive Song: Hasan Mohammad | Yar Yar With Text And Direct Links In jazzMusic.blog.ir

متن موزیک یار یار حسن محمد حسینی :
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
یار یار یار یار کیجا قربت کرده نخرده ناهار یارای سرت تویه بالم آهو نشونه ♬♫♪
یار ای سرت تویه بالم آهو نشونه یاردرخت سیب و زرد آلو نشونه ♬♫♪
یار درخت سیب و زردآلو و سنبل یارکیجا عاشق دوه این خرمه گل یار ♬♫
فکر کنم بالاخره دارم تبدیل می‌شم به تصویری که همیشه می‌خواستم باشم؛ تو وزنی‌ام که نزدیک هفت، هشت ساله نبودم و از نظم داشتن و تلاش کردن براش یک ذره هم ناراحت نیستم. پنج‌شنبه بدون این‌که به کسی بگم صبح ساعت هشت باهاش رفتم یه شهر دیگه. تا ظهر بالای کوه بودیم و برگشتنی اسنپ پیدا نکردیم و داشتیم پیاده می‌اومدیم پایین، ولی پنج دقیقه بعد سوار ماشین یه پیرمرد ارمنی شدیم. شروع کرد به صحبت کردن و یه جایی وسط صحبت‌هاش گفت این‌جا جزء این شهر محسوب ن
عنوان : قدم قدم موکبارو می گردم ستون ستون دنبال یه نشونه م
خواننده : حاج میثم مطیعی
فرمت فایل : mp3
حجم فایل : 10.79mb
کیفیت فایل : 128
زمان : 11:42
دانلود فایل / download
 
 
قدم قدم موکبارو می گردمستون ستون دنبال یه نشونه مکجای این جمعیتی که می خوامنمازمو پشت سرت بخونم (٢)مگه می شه، شبای درد و غم به سر نیاد؟مگه می شه، حبیب من توو این سفر نیاد؟ما رو اینجا امام عسکری صدا زدهمگه می شه، پدر صدا کنه پسر نیاد؟می دونم، که بین زائرامی دونم، میون مردمیمی سوزم، توو آتی
همه این شباهت ها ...
همه این تله پاتی ها ..
به قول مامان همه این هاپو شدن های یهویی 
همه این غصه تراشیدنای مشترک ...
همه این اشکای دم مشک ...
همه این بی حوصله بودن حتی برا حرف زدن و حتی تر برا نفس کشیدن هامون ....اتفاقیه!
آره ...
اینکه من این سر دنیا و تو اون سر دنیا ...تو یه حالیم ..._و نپرس از کجا میدونم حالتو که به قول یکی کلاغ ها همه جای دنیا پرواز میکنند ..._
همش تصادفیه ...
نشونه هیچی نیس ...
مگه نه؟
دلم به هیچی خوش نمیشه ...
قول میدم !
....
بی مخاطب ترین متن مخاط
یکی از فامیلای زنداداش کوچیکه که خیلی هم خانوم مهربون و محترمیه به زنداداش گفته بود دلم میخواد به محمد ابراهیم همیشه بگم ابراهیم و من تنها کسی باشم که اینجوری صداش میزنه:)
زنداداش گفته بود اتفاقا عمه ی کوچیکشم(که من باشم) همینو میگه
 
برام قشنگ بود... که اندازه ی من خالص و زلال ابراهیم منو دوست داره...این حرفش نشونه ی بزرگیه دلشه:)
انتخاب های لحظه به لحظه ی آدم جهت خوشبختی یا عدم خوشبختی ش رو نشونه می گیره. اگر انسان عاقل باشه، چرخه ی انتخاب و عملش یه چرخه ی درست و بالا برنده میشه و اگر چرخه معیوب باشه، دست و پا می زنه و واپس رانده میشه با تقلاهاش در چرخه ی معیوبش...
اولین نشونه‌ی اومدن پاییز برای من، این نارنگی کوچولو سبزهان. همونایی که داداش نمی‌خوره چون ترش‌ان. همونایی که وقتی بچه بودم، مامان هر پَر اش رو از وسط نصف می‌کرد و نمک می‌زد و می‌داد دستم، که فشارم نیفته. همونایی که جزو اولین خوراکی‌هایی بودن که تعارف می‌کردم به بغل‌دستی جدیدم تو مدرسه، تا زیر میز پوستش رو بگیریم و زیرزیرکی و بی‌دلیل بخندیم. الان که دستم بوی شمال میده و دلم هم یکم ضعف میره، یکدفعه یادم افتاد که پاییز تو راهه، این اول
دیروز صبح، وقتی میخواستم ظرفها رو بشورم متوجه یه تخم خربزه شدم که دم راه آبِ کنار سینک بود. من سریع برش داشتم و در کمال تعجب دیدم که عهه تخم خربزه جوونه زده و ریشه کرده! و من با خشونت هر چه تمامتر پرتش کردم یه طرف تا بعدا بندازمش دور...
ولی بعدش یادم اومد که چند وقت پیش، توی فلان پیج اینستاگرام اون شخص که اسمش سبا بود وقتی با چنین صحنه ای مواجه شده بود، جوونه رو یه نشونه دیده بود و گذاشته بود توی آب تا جوونه بزنه و بعدترش هم کاشته بودش توی خاک...
ب
صبح از خواب بیدار شدم
ظهر شد
یهو یه پیام اومد (sms)
که 
Hi Khengool,
I was wondering where you have stored the rest of the samples in the lab blah blah blah
با شماره انتاریو هم پیام داده بود
رفتم شماره ش رو توی تلگرم وارد کردم
Reza بود اسم یارو
رضا رو هم که همه شماها بهتر از من میشناسین (همون اسم Fake که یه شخصی باهاش میاد برام کامنت میذاره)
یعنی طرف مقابل کاملا میدونست که من نه انتاریو دیگه هستم نه دانشگاه.
و خودشم میدونست که اسم اون محلولایی که نوشته بود هم چرت و پرت بود و کلا این محلول ها به رش
خوب بودن سخت ترین کار دنیاست
یا نه،خوب موندن سخت ترین کار دنیاست
یا اصلا خوب شدن و خوب موندن سخت ترین کار دنیاست...
نمیدونم ولی هرچی هست،...هرقدر هم که سعی کنیم بهتر باشیم یه چیزایی از معده ی عادت مدام برمیگرده توی حلقوم رفتارمون و دوباره یه چیزایی نشخوار می کنیم که بوی گَند گذشته رو میده...
شاید این که بد بودن و گَند بودنش رو حس می کنیم خودش نشونه ی خوبی باشه...
نشونه ی این که شاخکهای تشخیصت به کار افتاده و اگه خوب نشدی ،لااقل بد بودن رو حالیت میش
نوشتهٔ رابرت.ای.سوببیسک ،ترجمهٔ فرهاد فخریان و فرشید آذرنگ.
خب این مقاله هم تموم شد البته من خیلی سریع خوندمشو روش زیاد فکر نکردم. و فکر میکنم ظاهر آدم نشانه هایی از باطن ادم هم داره. مثلا همون اون روز که رفتم دکتر، دکترم گفتش که خوشحال میبینه حالم بهتره یه تیکه هم انداخت که رژ قرمز زده بودم و موهامم کوتاه کردم. خب نمیدونم واقعا ربطی به حال خوبم داره؟ خودم که نمیدونم ولی فکر میکنم حالم بهتره حتی اگه این نشونه ها نباشه. من خودم زیاد از خودم عکس
من احساس می‌کنم بیشتر از هرچیزی،حتی بیشتر از اون دفتری که با ا. جان قبل از مهر خریدیم و سعی می‌کنم هر روز دو سه خطی توش با خودم حرف بزنم به یه ذهن آروم احتیاج دارم و به یه آدم‌آهنی درون.
+ صبح با یه خواب عجیب بیدار شدم،نمی‌دونم خوابا نشونه‌ست یا توهمه ولی خداکنه توهم باشه درغیر این صورت باور نمی‌کنم ذهنم این‌طوری به هم ریخته باشه که به همچین مسئله‌ای فکر کنه.
یه حس هایی هست ...
نه میشه راجع بهشون با کسی حرف زد ...
نه میشه تو دل نگهشون داشت حتی!
نه حتی تر واسه خود آدم واضحن!
....
یه جور مثل یه مااار بلند میپیچه تو سراسر مغز آدم...نه میدونی اون لحظه کجای ذهنتو نشونه گرفته...فقط میدونی به هرچی فکر کنی اون مار پرپیچ و خم لعنتی از اونجا میگذره و نیش خودشو به خاطره هات و فکرات فرو میکنه ...و از همشوووون یه نقطه سیاااااه...یه عالمه چیز منفی درمیاره ...و میاره جلو چشم آدم!و اگه اینکارا رو انجام نده...یه جوری فکراتو پوچ ن
میان همه تاریکی و غم انگیزی این روزها، همه ی گله و شکایت های نگفته و نشنیده، سکوت اجباری، ترس از فریاد، رضایت به کم ترین ها و نفسی که فرو رفتنش عذاب جان و بر آمدنش عذاب وجدانه، ستاره ی وبلاگ هاتون یک به یک و زود به زود روشن میشه. نور ضعیفی که گرچه شب غم انگیزمون رو روشن نمیکنه ولی نشونه ی همصدایی و همدلی ای میشه که باور وجود نور رو درونمون زنده نگه میداره. 
وقتی استفاده میشی و میگن که خوب نبودی چه احساسِ میکنی. 
هیچی نیستی 
نه 
...
اشکال نداره 
....
باید تحمل کنی 
.....
....
 
چرا به حس اولت اعتماد نکردی . 
چرا بهش اعتماد کردی 
چرا اون همه نشونه رو ندیدی
این چه بلایی بود سرت اومد
چی شد که خدا اینجوری ولت کرد
حرفاشو شنیدی 
دیدی 
شنیدی 
یادت بمونه
به کسی اعتماد کردی میدون دادی هیچت کنه 
چه حرفایی زد بهت 
 
همینو میخواستی که چشماشو ببنده دهنشو باز کنه . 
لیاقتت این بود 
باید بمیری 
بمیر
بمیر 
بمیربمیر 
سلام
یکی از درس های تاریخ اینه که وقتی به حق رسیدی باید حواست باشه کله ات رو از دست ندی.
یعنی کسی که به حق رسیده متاسفانه نمیتونه خود حقیقت رو بگه. چون شیاطینی که بدن آدما رو تسخیر کردن، موجودات جالبی اند
در مقابل حقیقت یه کاری میکنن که آدما گارد بگیرن و احساس ناراحتی(راحت نبودن) کنن!!
قطب نمای حقیقت خیلی عمیق و درونمونه این می‌تونه راهنمای خوبی تو این راه پیدا کردن خدا باشه. ا
این متن هم یه سیگنال از قطب نمای حقیقت جوت ای آدمیزاد
یه نشونه هم می
اصلا استاد عادتشونه روایت خوندن سر کلاس؛ حتی وقتایی که موضوع درس ظاهرا ربطی نداره، یه روایت مهمونمون می کنن
 
امام صادق (علیه السلام)- فی زیارة الامام الحسین(علیه السلام)-:
من زاره کان اللهله من وراء حوائجه، و کُفیَ ما أهمَّه من أمر دنیاهُ.
 
صرتم خیس شده و این نشونه ی خوبیه!
این یعنی دلم میگه: هنوز به من امید داشته باش؛ هنوزم  می تونم دلتنگ خوبیها باشم. 
این یعنی من هنوز زنده ام...
الحمدلله علی کل نعمه
متن و ترجمه آهنگ Notayo
 
 
You know I travel the worldمیدونی؟ من جهانو سفر کردم
Looking for answers insideبه دنبال پاسخ های درونیم میگردم
You showed me what I deserveتو به من نشان دادی که شایستگی‌ام چیست
Future is there, in your eyesآینده اونجاست، درون چشمانت
Baby, just show me the wayعزیزم، فقط راه رو به من نشون بده
Lost in your love everydayگم در عشقت هر روز
Not even words can explain, noحتی کلمه ها نمیتونن توصیف کنن ،نهI want somebodyمن میخاهم کسی را
Not just "somebody"البته نه هر کسی
Give me a signبه من یه نشونه بده
Could you be mine?میتونی مال من باشی؟
دیروز یه کاری بهم پیشنهاد دادن که چند سال پیش آرزو داشتم چنین سازوکاری وجود داشته باشه تا من عضوی ازش باشم. ولی امروز بهشون جواب دادم نه.
چون یه شکستی تو زندگیم،همه ی سرعت و جسارتو ازم گرفت و حالا دیگه اونی نیستم که آرزو داشتم.
شاید یه نشونه هایی از اون آدم تو وجودم مونده بود که پیشنهاد این کارو دادن اما من دیگه توی خودم نمیبینم.
به همین راحتی، بزرگترین سکوی پرتاب این سالها رو رد کردم. چون دیگه تحمل شکست این یکی رو ندارم.
عید بود امروز. حال من اما خوب نبود ... چهارمین روز از چهل روز را گذراندم. با یک دل گرفتگی ژرف.
کمی پروژه ام را پیش بردم. کمی کار خانه کردم. کمی شعر گوش دادم. کمی زبان عربی خواندم. حالا هم دارم ای گل ارغوان شجریان را گوش میدهم.
 
شام کله پاچه داشتیم. این بار من تکه تکه اش کردم. برای اولین بار پوست کله پاچه را هم خوردم. مادر آخرش گفت حالا شدی یه کله پاچه خور واقعی. پرسیدم چه طور ؟ گفت این اولین باری بود که پوست کله را هم خوردی.
لبخند زدم. گفتم اینا نشونه
دانلود آهنگ جدید حمیدرضا رضایی یه نشونه
Download New Music Hamidreza Razaie Ye Neshoone
آهنگ جدید حمیدرضا رضایی بنام یه نشونه
گاهی نیستی تا هواسم باشه که چقدر بودن تو تسکینه آره بیمار توام بحثی نیست ولی قلب من بهت خوشبینه
بیا تا نفس کشیدن باشه فرصت به هم رسیدن باشه بزار از دار و ندار دنیا دستای تو قسمت من باشه

ادامه مطلب
1. از ساعت 12:30 تا حالا که 15:30 نشده حتی، چهارتا ساندویچ نیم متری خوردم، سر جمع میشه دو متر. اگه اینا نشونه حاملگی نیست پس چیه؟
مُشتبایِ مامان داره میاد دیگه :)
تازه وقتی رسیدم خونه مامانم گفت ما بخاطر تو ناهار نخوردیم و دیگه اصراااااار و اینا باهاشون ناهار هم خوردم :))) 
2. به خانومه میگم ببخشید که اون روز باهاتون بد حرف زدم. فشار زندگی رومه، به هرکی هرچی به ذهنم میرسه میگم. 
خیلی خوفناک بهم نزدیک شد و گفت I forgive but not forget 
بعد از اینکه قفل کمرم وا شد گف
وقتی حالم خوبه بیشترازهرچیزی دلم میخواد بنویسم.
غمگینم ، بازم دلم هوای نوشتن داره.
اتفاق جالبی برام میفته میخوام ازش بنویسم.
دلم غرزدن و نق زدن میخواد ، کجا بهتر از وبم؟؟ غرهامو مینویسم
ذوق مرگم دلم میخواد ذوقمو بانوشتن خرج کنم.
بی حوصله ام ، نوشتن چاره دردمه.
به قول میرزامهدی صاحب یک فقره وب " یک مشت حرف های خب که چی گونه" نوشتن دروبلاگ تمرین نویسندگیست!
پس چی؟ بنویسیم!  
کجا؟ در وبلاگ!
کی؟ هروقت شد!!
+ به جان ملانصرالدین ننوشتن و ماهی یک پست گ
خیلی نوزاذ تازه متولد شده دبدم عکس العمل مادر پدراشون هم متفاوته 
گاهی خوشحال و ذوق زده ان گاهی اصلا تو باغ نیستن گاهی ام پدره اشکش از شوق 
نبوده از شرمندگی ناتوانی تو پرداخت بیمارستان بوده.
فکرکن نوزادا همه تو همون بار اول بوی مادرشون تشخیص میدن 
باردوم واکنش نشون میدن به مادر 
حکمت خدا چه عجیبه مخلوق به این کوچیکی چه نشونه ایه
رنگ هارو درکی ازش ندارن حتی مفهوم حرفای مارو هم نمیفهمن
اما ذات غریزیشون دنبال مادر میگرده
ادامه مطلب
اینکه دائما خودت را مشغول کارهای - به ظاهر مثبت مختلف -کرده‌ای ، درس می‌خوانی ، یادداشت می‌نویسی ، ورزش می‌کنی ، تلویزیون می‌بینی ، کارفرهنگی می‌کنی ، میگی و می‌خندی و... اما نمیتونی یک دقیقه با خودت حرف بزنی و با خودت خلوت کنی تا جائیکه حتی «از خودت فرار می‌کنی» نشونه اینه که مسیر رو داری اشتباه میری ، اخلاص نداری.
کل دنیا رو هم تغییر بدی و همه جا هم از تو صحبت کنند باز راضی نیستی
+سید علیرضا مصطفوی
با یه فشار کوچیک عصبی ، پاهام بی جون میشه ..احساس می کنم خالی میشه و نمی تونم بلند شم ...تو این چندسال دردهای عجیبی تجربه کردم ..فک ام میگرفت ...دستم درد می گرفت ..پلکم میزد و ....ولی هیشکی خبر نداره و نمیبینه روح ام چی شد !
کامنت خصوصی بلند بالای بدون اسم و نشونه و راه ارتباطی میزارید که نصیحت کنید ...اینجا من خودمم ..همین قدر ساده ..سیاه و سفید ..رنگی نیستم !
پ ن :سریال همگناه دوست دارم .
هی می خواهم بنویس ام ...اما ...انگار کلمه ها محدود شدن 
غیر قابل انکار
خوووووبببببببببببببب
جونم براتون بگه کههههههه
مهسا اومدهههه!! بعععععله بالاخره مخاطب خاص بلاگ مو دوباره بعد حدود یک سال از نزدیک میبینمش و چه قدددددددددددددددر خوشحالم از این که بازم حضورا میبینمش و کلی میشینیم و حرف می زنیم و میگیم و میخندیم ........ واییی خدا جاتون خالی خوهد بود جای کی دقیقا>؟! ;) :))))
هیچی دیگه خواستم نشونه بذارم یادم نره این اتفاق خوبو که براش خاطره ای ثبت کنم بعدا توی دفتر خاطراتم
راستش این روزا خیلی روزای خوبیه
خدایااااا
خوووووبببببببببببببب
جونم براتون بگه کههههههه
مهسا اومدهههه!! بعععععله بالاخره مخاطب خاص بلاگ مو دوباره بعد حدود یک سال از نزدیک میبینمش و چه قدددددددددددددددر خوشحالم از این که بازم حضورا میبینمش و کلی میشینیم و حرف می زنیم و میگیم و میخندیم ........ واییی خدا جاتون خالی خوهد بود جای کی دقیقا>؟! ;) :))))
هیچی دیگه خواستم نشونه بذارم یادم نره این اتفاق خوبو که براش خاطره ای ثبت کنم بعدا توی دفتر خاطراتم
راستش این روزا خیلی روزای خوبیه
خدایااااا
سلام
میخوام کاری کنم که سال 1399 بهترین سال زندگیم باشه.
من این سال را با علم و دانش شروع کردم و از خدا خواستم راه را نشونم بده و جاهایی که سردرگم هستن و نمیتونم راهم را تشحیص بدم برام چراغی بفرسته.
 
الان نشونه هایی می بینم که هر روز بیشتر از قبل یقین پیدا می کنم  در مسیر درستی قرار گرفتم.
هدفم برای خودم روشن و شفاف شده.
به توانایی های خودم بیش از قبل آگاهی دارم.
قدر خودم را بیشتر از قبل میدونم.
ایمانم به خدا قویتر شده.
ایمانم به خودم هم قوی تر شده.
و بالاخره ح رو آنبلاک کردم. پی‌ام‌اس تموم شد و من پریود شدم اما حال روحیم خوب نشد. نمی‌دونم دوای من س ک س هست یا محبت؟ یا هر دو؟ و جهان بخیل تر از این حرفهاست مری گوری جان.
دلم؟ کمی غم داره که نشونه‌ی خوبیه. نوشته‌ی امید، خواستن، زنده بودن. و دلم به حال میم می‌سوزه.
بگذریم، دیشب خواب آقاجون رو دیدم. از جای از حافظه و خیال ترکیبی درست شده بود، حالا دلتنگ آقاجونم. و این عجیبه، دلتنگ آقاجون؟ خیالات وزن داشته مری؟ اون که هیچ محبتی نداشت! اه همش تقص
با اینکه یه چند میلیون سالی گذشته، اما همچنان همون خانواده ای که انسان های عصر حجر رو میکشتن، کمر به قتل آدم های قرن 21 بستن. کرونا اینارو میگم. اول سرماخوردگی و آنفولانزا شون، بعد هم کووید 19شون. به این میگن عزم راسخ خانوادگی! ببین چه کینه ای از آدما دارن که هنوز که هنوزه بعد دو میلیون سال فراموش نکردن!
ما هم همون انسان هایی هستیم که بودیم. گیرم که یه کم دستامون کوتاه تر، کمرمون صاف تر و میزان پشمالو بودنمون کمتر. اما به خدا که مغزهامون (جز مال ان
مچ دست راستم یه استخون اضافه تولید کرده از خودشدکتر گفته باید فقط استراحت کنم
توان بلند کردن قاشق برای غذا خوردن ندارم!!!گفت باید بزرگتر بشه تا تخلیه کننش
خدایا من لایق این همه محبت نیستم جانِ عزیزم
باید گوشی هم کنار بذارم...البته از کار خونه معاف شدم فعلا اقای خونه زحمتش و میکشه 
خیری داشت حداقل...غلط کردم دستم خوب شه همه کار و خودم انجام میدم
محمد خیلی اصرار داره عکسش و بذارم پروفایلم و این و نشونه عشق میدونه!!!
منم به ندای قلبش لبیک گفتم و این
امه محله شمه محله سامونه
امه ریکا شمه کیجا خواهونه
اگه خوانی دونی ونه نشونه
قد بلند بالا و لث لث راه شونه
 
امه محله شمه محله دیاره
امه ریکا شمه کیجای یاره
بورین و باوین ونه ننا ره
عاروس هاکنه و هاده اماره
 
ترجمه معنایی:
روستای ما به روستای شما مشرف است
پسری از روستای ما عاشق دختری از روستای شماست
اگر نشانه این پسر را میخواهید بدانید؛ قد بلندی دارد و آهسته آهسته راه میرود
 
روستای ما از روستای شما دیده میشود
پسری از روستای ما یار دختری از روس
سپهر دیر رسید خونه. همه نگران و عصبانی بودیم. وقتی رسید عموش که برادر بنده باشن به ایشون گفتن دست و روت رو بشور شامت رو بخور حرف داریم.
به سپهر گفت فاطمه از شما ده سال بزرگتر هست میخواد دیر بیاد یا برنامه ش تغییر میکنع اجازه میگیره؛ به نظرت یه خانوم 28 ساله اجازه میخواد؟ سپهر گفت نه. گفت اجازه گرفتنش نشونه ی احترام هست. متوجه میشه ما نگرانش میشیم. شما حواست بود چقدر همه رو دلواپس کردی؟
خوشحال شدم نگفت فاطمه چون دختره اجازه میگیره. خوشحال شدم احت
بیکاری وکرونا
 
تو این  روزا که یهو کسب وکارت به مشکل خورده ومدام فکر میکنی چکاری میتونی انجام بدی تا اوضاع را درست کنی؟
من بهت میگم بیشتر از هرچیز دنبال نشونه بگردسرنخ نشونه ها رو بگیر وتا انتهاش برو...
نزدیک به دوماهه که درگیر این مهمون ناخوانده ونحس هستیم  ومدت زیادی را مجبور شدیم تو خونه بشینیم یادم میاد هر سال قبل عید سرکار بودیم وحسابی شلوغ و آرزومون بود یه ماه تعطیل باشیم واستراحت کنیم آرزوی ما به شکلی عجیب وغم آنگیزی برآورده شد بیر
اسمورودینکا
این دختره به خیال ناشناس بودن برای نامه‌ی قبلی نوشته که عبارت «بالش من از گریه خیس می‌شود» خیلی فیک و غیرواقعیه. نوشته بعد از عبارت «تو لبخند می‌زنی و ...» باید بنویسیم دنیا به ته می‌رسه یا آسمون به زمین میاد یا طوفان و زلزله و قیامت می‌شه. ظاهراً «خیس شدن بالش از گریه» فیک‌تر از به پایان‌ رسیدن دنیاست. اسمورودینکا اینا فکر نمی‌کنند تو واقعی باشی. فکر نمی‌کنند حرف‌های من واقعی باشه. شاید غیرواقعی بودنت به این دلیله که هیچوقت
نه روز روزگارش مثل روزه
نه شبهاش رنگ و بوی ماه داره
حواس روزگارش پرت انگار
همیشه توی سینه اش آه داره
 
به روی دلخوشی ها چشم بسته
برا غصه دلی آگاه داره
به هر دشت و دمن خونده فراغی
به لب هاش غزلی جانکاه داره 
 
گمونم دل زلیخایی کشیده 
که دائم سر میون چاه داره
نگارش دیگه بی نام و نشونه
که یکسر حوس بیراه داره
 
به دنبالش جلو چشم رقیبون
سر جنگ با قشون شاه داره
دوچشمونش به راه قاصدک هاست
هوای دلبر دلخواه داره
 
 
دانشگا جووونمون گفته شاید واسه این ترم بهمون خوابگاه نده
ای خدا
یعنی میشه؟
خدایا تو رو خدا
من اگه خوابگاه بهم ندن ها
نود درصد غر ها و مشکلاتم حل میشه
میشه یه کاری کنی منو از اون خراب شده بیرون کنن؟
خواهش میکنم

پی نوشت:بابا میگه برو بگو یا بهم خوابگاه بدین یا انتقالی
گفتم یادته چند وقت پیشا میخواستم انتقالی بگیرم گفتی نه و اینا
بفرما
حالا دیگه تقصیر خودته
گفت خب انتقالی پارتی میخواد فلان میخواد بهمان می خواد
گفتم به هر حال من اون موقع گفتم ها
عرفه ۹۴ مصلی  دانشگاه
سرم گذاشتم روی شانه ف و گریه کردم ..جلسه دومی که میم میامد ..
عرفه ۹۵ حرم امام رضا بودم ..خون گریه می کردم ...اوج حال بدم بود و رفتن ...
عرفه ۹۶ ...گلستان شهدا بودم ...حالم هنوز خراب ...
عرفه ۹۷ ...مصلی دانشگاه 
عرفه ۹۸ مصلی دانشگاه ..بلند بلند گریه کردم و خواستم از خدا که از دلم و یادم بری ...اگه درست نمیشه ....
عرفه ۹۹ ...
عیدتون مبارک ....
پ ن :هرکسی اسماعیلی داره که باید به قربانگاه ببرد ...من منتظر نشونه ام ...
پ ن :به تاریخ اشک های بلند بلن
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سلام
دیشب خواب خیلی عجیب و آموزنده ای دیدم.
تاحالا خیلی کم پیش آمده برام که خواب ببینم اونم اینقدر زیاد. 
برام جالب بود تا براتون بنویسمش.
توی خواب دیدم که من و یکی از دوستام قراره بریم شکار خرس.
منم هیچی از شکار بلد نبودم و قرار بود اون راهنماییم کنه
برای همین منظور یک تفنگ قدیمی بهم داد و گفت این تفنگ رو بگیر و روی زمین دراز بکش.
منم همین کار رو کردم و روی زمین دراز کشیدم و دیدم که شروع کرد روی من خاک میریخت.
گفتم چرا ای
خیلی یکهویی لباسمان را عوض کردیم، آهنگ گذاشتیم. چهار نفری رقصیدیم و کیک خوردیم.
مامان شمع را فوت کرد، خیلی نخندیدیدیم. از آن تولدهای رویایی که همه احساس بی نظیر و شادی دارند نبود. یک مهمانی کوچک. تولدک مامان.
مامان! بلد نیستم جمله های قشنگ قشنگ بگویم ولی...خیلی دوستت دارم. خیلی خوشحالم که خدا تصمیم گرفت تو را بسازد و همه لحظه های مهم زندگیم، از بد ها تا خوب ها، از گریه ها تا خنده ها، اریگاتو که هستی.
اگر تو نبودی، واقعا یک چیزی کم بود.
خوش حالم که
چند بار باید یک اتفاق به شکل های متعدد در زمان های مختلف رخ بده تا من بفهمم جای درستی نیستم. امروز با یک ماه پیش حالم فرق داره همه ی یک ماهه گذشته تلخ گذشته. هرشبی که به خواب رفتم امید داشتم صبح بیدار شم و بگم چه خوابی بود خداروشکر که خواب بود... دریغ! امان از نشونه ها... هر بار خواستم نادیده بگیرمشون چنان قد کشیدن وسط زندگیم که من موندم و ناباوری.
می دونم باید خوب باشم خیلی خوب تا از پس این روزها هم بر بیام و یک روزی فقط یک خاطره محو ته ذهنم بمونه. م
+ دارم موتزارت گوش میدم، اصلا نمیشه باهاش حسِ نوشتن پست گرفت! :)) شنیدین باعث باهوش شدن جنین میشه؟ حالا به ایناش کاری نداشته باشم هم، خوبه. یکم با موسیقی کلاسیک آشنا بشم!  :))
 
+ چند هفته ای دستم بندِ نمدی ها بود. خیلی بیشتر از اونی که به نظر میرسه وقت گیرن، ولی به نسبت راحته. به نظرم خیلی ساده تر و کم دردسرتر از چرم دوزیه، از طرفی چیزایی که میشه باهاش در آورد خیلی بیشتر از چرمه... خلاصه تنوع خوبی بود :)
این شما و این هم تزیینات نمدی اتاق پسرجون ما:
چند نکته اموزشی در مورد حجم و قیمت
1- اگر قیمت سهمی صعودی باشد و حجم آن نیز صعودی باشد میتوان گفت اون سهم روند صعودی قویی دارد و البته باید بررسی کرد که در ایجاد این حجم آیا حقوقی هم دخالت دارد یا خیر اگر چهل الی پنجاه درصد حجم فروش متعلق به حقوقی باشد احتمال سقوط سهم در روز بعد زیاد هست.
2- اگر روند سهم صعودی باشد ولی حجم اون سهم کم شود میش بینی میشود روند اون سهم در حال تضعیف شدن هست و البته این به موقعیت نمودار سهم بستگی دارد اگر قیمت سهم روی مق
احتمالا شما هم تو زندگیتون تا حالا منتظر یه نشونه برای حرکت به سمت چیزی که می‌خواید بودید یا اینکه خبری از جانب غیب بهتون بیاد که شما راهنمایی کنه که چطور بهتر قدم بردارید. معمولاً وقتی که آدم‌ها در تنگنا قرار بگیرند این حس نیاز بیشتر سراغشون میاد. ذهن آدم‌ یه مقدار تنبله و علاقه نداره که خودش رو درگیر تحلیل‌های پیچیده بکنه و گاهی هم می‌دونه که تصمیمش اشتباه یا پر ریسک هست امّا احساسش می‌خواد که این کار رو انجام بده. پس چی بهتر از این که ی
نشسته بودیم کنار هم...
از سر شوخی وقتی داشتن سر به سرم میذاشتن و اذیت میکردن گفتم خدایا به من سعه ی صدر بده اینا رو تحمل کنم...
خندید و زیر لب گفت سعه ی صدر...چه قدر هم که شما سعه صدر دارید و بهتون میاد....
چیزی نگفتم...
بازم حرف زدیم و خندیدیم...
بحث سر این بود که آدما تا کی از هم دلگیر میشن و کی بی خیال میشن...
من گفتم دلگیر شدن خودش یه نشونه قبول داشتن طرف مقابله...وگرنه اگر قبولش نداشته باشی میره تو رده ی out of order and out of question...
باز زیر لب گفت خلاف همه حرفات
سلام بر همه ی عزیزان.
من بعد از مدت ها بالاخره به بیان برگشتم وقتی وارد فضای مدیریت وب شدم خوشحال بودم ولی...
-خودتو تا راحت نکن.
+چی جوری خودمو ناراحت نکنم همه ی دوستام رفتن اکثرا یا دیگه نیستن یا کلا وبشون از بین رفته.
-جدا؟
+پس نیم ساعت دلداری چیو میدی؟
_بابا تو که خیلی آدم قوی بودی!یادته؟دو سه بار همون اوایل که وبت خوب نبود میخواستی پاکش کنی.ولی دیدی بعد از یک مدت عااالی شد.اصلا شد یک وب دوست داشتنی.
+بابا الان بیان هم عقب کشیده ندیدی؟دیگه نه پس
 
نمی دونم یه بار اینجا نوشتم یا به یکی از رفقای وبلاگی گفتم 
از چند سال پیش تو ذهنم دلم می خواست یه پسر داشته باشم شبیه علیرضا جهانبخش اگه نمی شناسیدش مثل بعضی ها که با وجود اینکه فوتبالیست بودن و نمی شناختنش (!) باید بگم که فوتبالیسته تو لیگ انگلیس و این روزها با یه گل قیچی برگردون کلی سرو صدا کرده و همه جا حرفش هست 
حالا نمی دونم چی شد که بهش افتخار کردم(در این که کلی دلیل برای افتخار بهش هست شک ندارم ) از همون چند سال پیش شاید اون لحظه ای که م
+استاد شایان مثل اسمش همیشه امیدواره ، میگه اوضاع بهتر میشه .. نشونه هاشو دیده. یه کبوتر سفید ، بنفشه هایی که تو باغچه کاشته ، مادر بزرگش که همیشه حیاط رو میشوره و گلا رو ابیاری میکنه ، خونه ای که با اون همه نقاشی به نظرم خالی میومد .. نمیدونم چرا و تنهایی بود .. کاش بیشتر میشد برم دیدنش و باهاش بوم نقاشی درست کنم یا یه وقتایی بریم دوچرخه سواری ..واسم فیلمای باحال بذاره از تارکوفسکی عزیزش , اهنگای باخ .چقدر کاش های عجیب و غریب دارم . اگه زنده بودم با
آخرین بار نگاه هاش عجیب بود مثل کسی که بهت نگاه میکنه تا بگه از تو انتظار نداشتم !آره انتظار نداشت ...
آره آخرین بار رفت و هیچ وقت برنگشت ! آخرین بار صداش زدم گفت ررو من میام ! آخرین بار وقتی داشت کادو بسیار بسیار گرون تولدمو میداد بلند داد زد سرش و گفت این قشنگترین انتخابه چشم عسلی من بود! چشم عسلی ...
آره آخرین های من با اون تلخ بود ! شاید هم تلخ ترین ! به گمان خودم خدا دیگه دلش نمیاد من اونجوری درد بکشم ! ولی فک کنم رفتنش حکمت های زیادی داشت ! فک کنم
دیروز به یه پادکست گوش می‌دادم و داشت در مورد social anxiety یا افسردگی در روابط اجتماعی صحبت می کرد. و من اونجا بود که فهمیدم من یکی از اونایی ام که این مشکلو دارم و روز به روز هم دارم بدتر میشم. 
مثلاً از نشونه‌هاش همینه که نمیتونن به راحتی با بقیه ارتباط نزدیک برقرار کنن، و باعث انزواشون از محیط میشه. انزوایی که کم کم باعث افسردگی و ناامیدی میشه. 
دیروز هم یکم با دوستم حرف میزدیم. بهش میگفتم بخاطر مشکلاتی که برا من پیش اومده، خیلی بدتر شده وضعم. ه
الوهیمی میگه تو دیگه قیمت نده
میگم جدیدا خوب شدم که، مدل خیریه قیمت نمیدم دیگه
میگه حالا هم که قیمت رو بهتر کردی، اینقدر امتیاز میدی که پدر بچه ها در میاد اجرا کنن
یه ده دقیقه ای صحبت کردیم
آخرش گفت بحث اینه که مردم از تو سو استفاده میکنن
این یه قلمو راست میگفت
خودمم احساس میکنم یه وقتایی، یه کسایی، اصلا از عمد نمیرن سراغ الوهیمی و میان سراغ من چون میدونن من خیلی کوتاه میام
اخلاق خوبی بود، دوستش داشتم
ظاهرا باید کنارش بذارم...
******************************
چند روزیه که فکر می کنم ممکنه دچار افسردگی شده باشم،عموما حالم خوب نیست-خیلی بد است- حتی صبح ها که از خواب بیدار میشم پر از حال بدم ، مداما حس می کنم دلم میخواد گریه کنم ، حس می کنم هیچ چیزی به وجدم نمیاره ، شوق برام یه مفهوم دور شده ، حس میکنم عضله های پیشانیم دچار اسپاسم شده و مقاومت میکنن در برابر باز شدن ، با این که آدم عاطفی ای هستم به طرز عجیبی حس می کنم قابلیتم رو برای دوست داشتن ، برای عاشق شدن و حتی به میل غریزیم رو از دست داده ام.می خوام د
دیروز بانک بودیم و اتفاقی با یه مرد میانسال که خوندن و نوشتن بلد نبود برخورد کردیم. چه امضای قشنگی داشت. باید بودید و می دیدید که چطوری خودکار رو روون یا دستای زمختش که نشونه کار سخت بود، حرکت می داد. فکر می کنم مشابهش رو ندیده بودم. انگار خودکاره تو دستش جون داشت! 
و اما کارمند بانک چقدررررر خوش اخلاق بود. پر از برکت باشه حقوقش.
دیگه اوضاع جوریه که آدم یه انسان خوش اخلاق می بینه، ذوق می کنه :))
تازه چون از امضامم کلی تعریف کرد تا همین امروز از خوش
سلام
زندگی خیلی سخته، خیلی سخت.
محکم و استوار باقی موندن خیلی سخته، خیلی سخت.
مخصوصا وقت هایی که هیچی اونجوری که میخوای نیست، خیلی سخته امیدوار بمونی، ایمان خودت را حفط کنی و لبخند بزنی.
تازه باید مراقب باشی که کسی هم متوجه ناراحت بودنت نشه.
همیشه فکر می کنیم در بدترین روزهای زندگیمون سختیم ولی مدتی نمیگذره که وضعمون از اینی که الان هست هم سخت تر میشه.
 
امروز یکی از دوست های قدیمیم زنگ زئ. گفت مادرش دو سال پیش فوت کرده. خیلی ناراحت شدم.
زندگی ه
سلام
زندگی خیلی سخته، خیلی سخت.
محکم و استوار باقی موندن خیلی سخته، خیلی سخت.
مخصوصا وقت هایی که هیچی اونجوری که میخوای نیست، خیلی سخته امیدوار بمونی، ایمان خودت را حفط کنی و لبخند بزنی.
تازه باید مراقب باشی که کسی هم متوجه ناراحت بودنت نشه.
همیشه فکر می کنیم در بدترین روزهای زندگیمون هستیم ولی مدتی نمیگذره که وضعمون از اینی که الان هست هم سخت تر میشه.
 
امروز یکی از دوست های قدیمیم زنگ زد. گفت مادرش دو سال پیش فوت کرده. خیلی ناراحت شدم.
زندگی ه
شور فوق العاده زیبا و مناجاتی امام حسین (ع)
شب شهادت امام رضا (ع)97
هیئت علمدار مشهد الرضا
مهدی اکبری
تو از خدا هم نشونه داری




(متن و سبک این نوحه رو در ادامه مطلب ببینید ... کربلا نصیبتون)



























ادامه مطلب
                                  


صداى تلوزیون بلند بودشنیدم که مجرى گفت:براى هم دعا کنیم خدا بهمون سلامتى بدهکه بالاترین نعمته…و من فکر کردمکه بدون محبتتحتى سلامتى هم به دردم نمیخوره…که بالاترین نعمتمحبت توست…که اصلا دوست داشتنت نشونه ى سلامتیه...برامون دعا کنخدا بالاترین نعمتمون روروز به روز بیشتر و بیشتر کنه،روز به روز دلبسته ترِ تو باشیم…
این بار نوبت من شد که واسش یه طرح شابلون بکشم. باید با شابلون پرنده یه طرح میزدم.
مدلهایی که کشیده بودم رو باز کردم و یکی رو انتخاب کردم. یه پرنده روی یه گنبد. حس خوبی داشت.
وقتی مدل رو به لیلا نشون داده بودم یاد کارتون کلاغی افتاد که روی گنبدها میچرخید و پرهاشو نقاشی میکرد!
اتفاقا منم به یادش افتاده بودم.
خلاصه دفتر نقاشیه امیرحسین رو کشیدم جلوم و شروع کردم. 
اولین گنبد رو که کشیدم گفت:  خاله! این چیه؟
- چی چیه خاله؟
به یکی از گنبدها اشاره کرد: ای
دیگه اما خسته شدم. خسته شدم از دوییدن و نرسیدن. خسته شدم بس که واسه هر چیزی دویدم و تهش دنیا بم ندادش. مگه چیز بزرگی میخواستم آخه؟ هر بار که این سوالو از خودم میپرسم گریه امون نمیده. خسته شدم اما. واسه خودتون. نمیخوام. هیچی دیگه نمیخوام. دیگه نمیخوام بلند شم و حالم خوب شه. این بار واقعا دیگه دلم نمیخواد بلند شم. بلند شم که چی؟ هی دوییدن و نرسیدن که چی؟ عصری داشتم فکر میکردم که دیگه نمیخوام که خوب بشم. اینجوری راحت تره. بعد یهو یه نشونه دیدم. خوندم ک
زنگ زد : داریم میریم کربلا سه شنبه صبح هفته آینده سه شنبه برمیگردیم ، ۲۹ ام هم ولیمه ست هم یه عروسی :)
و من نمیدونستم بعد  از ذوقِ شنیدنِ اسم کربلا گریه کنم یا حسادت کنم؟حسود بودن کارِ خوبی نیست الهی به سلامت برن و برگردن :)
آقا میطلبی؟
تو اوجِ ناراحتی من بخاطرِ پنج شنبه خبر به این خوبی نشونه نیست؟هست:)
هم کربلا به یادتِ ، هم یه عروسی بدونِ گناهِ :) 
خوشبختِ عالم بشی معلم جان:) معلمی که بخاطر استرس من از ۹ صبح تا ۳ بعداظهر کل ریاضی ۳ رو جمع کردو یه ن
این یکی از اون گوشه‌هاییه که توی این پست گفتم. هندونه‌های زیر توت. وقتی به این عکس نگاه میکنم. اولین چیزی که حس میکنم نسیم خنک آخر تابستون و اوایل پاییزه. وقتی هوا اونقدر خنک شده که دیگه درها وپنجره‌ها رو می‌بندیم. وقتی که کتاب‌های سال بعد رو گرفتیم و داریم جلدشون می‌کنیم.بوی کاغذ نو. بوی چوبِ مداد. روزشماری برای رسیدن مدرسه. این نور کم‌جون غروب که نشون آخرین روزهای بلند ساله.نمی‌دونم چرا با دیدن این قاب این چیزهایی که گفتم از ذهنم می‌گذر
" عاشقا " روبه مَرحله ى 'حساب کتاب ' نرسونید!که بشینه به تموم لَحظه هایى که عاشقى کردهولى عشق نگرفته،فکر کنه و به خودش بگه : "چرا باید از خودم انقدر مایه بذارم؟تا کى دلمو مثل فرش قرمز پهن کنم زیر پاش و آسون از روش رد بشه...! "به این مَرحله که برسه،میوفته به جون روزایى که دیوونگى کرده و ترازو میشه و وزن میکنه و مقایسه !واى که اگه کفه ى دوست داشتنش سنگین تر از بى تفاوتى شما باشه ویه نشونه پیدا نکنه که دلش خوش بشهو دوباره روز از نو،روزى از نو راهِ جاده ى
امروز بعد از پیاده روی حموم هم رفتم. البته راستشو بخواید خیلی مردد بودم که برم یا نه ( در واقع اینو به روتینم اضافه کنم یا نه )، ولی وقتی داشتم برمیگشتم از پیاده روی دیدم صدای دوش آب میاد از زیرزمین ( حموم )، منم گفتم فلانی بدو که این یه نشونه ست، ولش نکن. 
حس خوبی داره قطعا، ولی حالا با موهای خیسم چیکار کنم D: سشوار دلم نمیخواد بزنم به موهام و البته این وقت صبحی که همه خوابن نمیشه روشنش کنم. فک کنم همینجوری با همین روسری زیر مقنعه برم دانشگاه. 
دیر
خوردن آب
ما برای زنده موندن به آب نیاز داریم چونکه بیشتر بدن ما از آب تشکیل شده همچنین در فعالیت های روزانه مون مقداری آب از دست می‌دیم که باید جبران شه
در فعالیت های ورزشی مون مقدار زیادی از آب بدنمون از راه پوست دفع میشه که باید در اسرع وقت جبران شه نشونه هایی وجود داره که بدن به شما بفهمونه که آب نیاز داره مثلاً خشکی لب خشکی پوست خشکی گلو کم شدن میزان ادرار در طول روز ادرار زرد پر رنگ
۵ روز  دیگه بیست و یک سالگیم تموم میشه و من وارد ۲۲ سالگی میشم
مهم نیست مبدا این زمان کی بوده
مهم نیست که گردش زمین به دور خورشید هیچ ربطی به عقل و پختگی نداره
مهم گذشت زمانه
مهم کم شدن ۳۶۵ روز دیگه از عمرمه.. 
امسال هیچ دستاوردی نداشت
درست مثل ۲۰ سالگی 
و مثل ۱۹ سالگی
حس میکنم سه تا ۳۶۵ روزه که فقط دارم گند میزنم
میفهمم دارم خودم رو حروم میکنم 
ولی نشستم به تماشای نابودی خودم
به فنا رفتن.. تباه شدن...
این زندگی به شکل مزخرفی، مزخرفه ولی من دارم اد
 از یه جایی به بعد، دلم نمیخواست وقتی اولین نشونه های پاییز رو میبینم، دیگه خونه باشم !واقعا واقعا واقعا حالم ازین قضیه بده !کلی کلی راه رفتم امروز و این چند روزولی آخرش رسیدم به یه بی تعلقی و بی حسی عجیبخسته مخیلی خستهبه هزار و یک راه، به صد مدل بیخیالی زدم خودمو، ولی هیچ کدومشون فایده نکردنجو این شهر روی سینه م سنگینی میکنه و همین دلیله واسه کهنگی خستگیم !هیچ تعلقی به اینجا ندارمحتی دلیلی پیدا نمیکنم واسه هم چنان اینجا بودن !چقدر چقدر چقدر
نشونه‌های راه زیاد شدن. تصمیمی گرفتم که شک دارم بهش. مرددم و سردرگم. مدام پشیمون می‌شم و فکر می‌کنم بی‌خیالش بشم اما هربار که می‌خوام از راهش برگردم کسی سر راهم قرار می‌گیره که تو مسیر نگهم می‌داره.پریروز که جدی جدی دیگه داشتم بی‌خیال این ریسک می‌شدم و می‌خواستم برگردم به همون راه امن یه نفر که دقیقا شبیه آینده‌ای که من برای خودم تصور می‌‌کنم بود به طرز عجیبی سر راهم قرار گرفت و داشت می‌گفت کاش وقتی هجده سالم بود این ریسک رو می‌کرد
 
امروز وضعیت فوق العاده بود تو بیمارستان، ملاقات ها  کاملا ممنوع، کد 55 اعلام میکردن برای شستن دست ها، گفتن از روزهای بعد معلوم نیست بشه همراه هم راه بدن که به نظرم چرت میگن، نمیشه راه ندن.
 
تو این وضعیت اونها هم از راه دور رسیدن و باز خدا رو شکر که آخر وقت بود و نگهبان مرام کشی کرد و اجازه داد یکی یکی برن بالا.
حالا تو همین بدو بدوهای بالا و پایین بردن اینها، فهمیدم تب 38 درجه کرده. گاز نخی گرفتم خیس کنم بذارم رو پیشونیش و همزمان پیگیر که دکتر ع
یه وقتایی حس میکنی تو سیاهیِ مطلقی..
هرچی دست و پا میزنی که خودتو نجات بدی از این مخمصه دلهره آور بیشتر میری تو قعر..
و اونوقته که حس میکنی تموم شدی..
دیگ دست و پا نمیزنی.. تنها یه گوشه خلوت میشه مرهم این روزای باقیت..
و من میون این تاریکی و این قعر..
میون این عمق ناامیدی و کنج خلوتم هرازگاهی به آسمون بالای سرم به نشونه هراس و امید زل میزنم..
گاها اشک میریزم و گاها شاید بیشتر مچاله میشم تو خودم..
اما ته دلم این روزا میگ هنوزم یه امیدی هست..
قبلا هم بود
نشسته بودیم کنار هم...
از سر شوخی وقتی داشتن سر به سرم میذاشتن و اذیت میکردن گفتم خدایا به من سعه ی صدر بده اینا رو تحمل کنم...
خندید و زیر لب گفت سعه ی صدر...چه قدر هم که شما سعه صدر دارید و بهتون میاد....
چیزی نگفتم...
بازم حرف زدیم و خندیدیم...
بحث سر این بود که آدما تا کی از هم دلگیر میشن و کی بی خیال میشن...
من گفتم دلگیر شدن خودش یه نشونه قبول داشتن طرف مقابله...وگرنه اگر قبولش نداشته باشی میره تو رده ی out of order and out of question...
باز زیر لب گفت خلاف همه حرفات
دیشب خیلی عصبی بودم. خیلی زیاد. همش احساس میکردم میخوام پریود بشم. ولی تقویم میگفت زوده. دیر خوابیدم و صبح پا شدم دوباره درس بخونم. وااااای که چقدر از شب امتحانی خوندن متنفرم. بعدش هم که سلام بر پریود.
رفتم امتحان دادم و اومدم. نمیدونم دلیلش یا وسواسه، یا بلد نبودن زیاد، یا بلد بودن! امتحانای این ترم رو خیلی مینویسم. دوشنبه استاد بهم گفت بسه دیگه همه رو نوشتی! امروزم برگه رو که دادم استاد یه لبخند عجیبی زد، نمیدونم نشونه خوبیه یا نه.
 
یه انیمه
یه تکنیکی هست تو این سازمانا و تشکیلاتا، برای وقتایی که نمی تونن باهم ارتباط مستقیم داشته باشن، همو ببینن یا باهم صحبت کنن به هر نحوی.
من تو فیلم نفس دیدمش برای اولین بار. فکر کنم عضو مجاهدین خلق بودن اونا، نمی دونم. ندیدیش احتمالا، بعید می دونم.
ولی حالا، می دونی اون تکنیک برای چیه؟
برای اینه که تو همین شرایطی که گفتم از حال هم خبردار بشن.
یه نشونه که می گه: "من زنده ام."
فکر کنم تو کتاب من زنده ام هم همین جوری بود، نمی دونم نخوندمش. یه کلیپی بود
"هوالنور" 
خدا میدونه چقدر ناخن جویدم و پشت دستمو گاز گرفتم تا اینو بنویسم ... 
همیشه اهل جنگیدن بودم و هستم، تا اینجا اومدم و قطعا از این به بعد هم میرم ... فقط فرقش اینه که تا قبل این یه نفر پیدا میشد یه کمکی بکنه اما الان ... 
همیشه اونایی که میجنگن یه نیرو محرکه ای باید داشته باشن 
یکی با شوق مادیات شب تا صبح و صبح تا شب تلاش میکنه تا این دنیاشو بسازه 
اون یکی به شوق حوری و پری با نفسش میجنگه تا اون دنیاشو بسازه 
یکی دیگه هم هم خدارو میخواد هم خرم
Everything's gonna work out somehow
It's gonna be alright, for, Allah is on our side, the way he always was...
Know what? Lately, I think I'm getting closer with my God; I can feel it. I have a prayer to make... May our love brighten our relatinship with God; and may the God strngthen our bond, leading our lives toward a happy ending, together :)
My confidence increases, the more I try to rely on Allah, trying my best, and leaving everything else to his omnipotence...
 
 
 
p.s.
By the way, as you remember, 4 years ago, I used to show how much I loved you, whenever the chance arised, I feared that you might find me extra-assertive... Am I starting to express my emotions too excessively again? Cause I fear that might weaken the impression they make when I show my affection... Suppose b
آدمه و مفهوم ساختن، نماد ساختن برای همون مفهوم، نشونه گذاشتن، بسط دادن. آدمه و معنی دادن به اشیاء. آدمه و حالی به حالی شدن از این ساخت‌وسازهاش.
آدمه و قراردادهایی که کسی ازشون سر در نمی‌آره، مفاهیمی که به لفظ نمی‌رسونه. آدمه و... آره، آدمه و سه‌نقطه‌هاش. 
* بـهمن 93 وقتی تصمیم گرفتم که دل به دریا بزنم و تصمیمم رو عملی کنم خرت و پرتم رو داخل این ساک و کوله ریختم و راهی شدم . می دونستم راهی که انتخاب کردم پر از طعنه و کنایه ست ولی عزم کرده بودم که گوشهام در و دروازه باشه و صبرم زیاد . گفتم بذار بقیه فکر کنن تو خودخواهانه همه رو فدای خودت کردی . الانم اصلا برام مهم نیست بقیه چی فکر کردن مهم برای من این بوده که حالا به نسبت اون چیزی که میخواستم نصیبمون شد .
دیشب عکسهای آرشیو رو بالا و پایین میکردم یهویی چش
برا شماهم پیش اومده برید نونوایی بگید 5 تومن نون میخوام، بعد وقتی اون داره نون ها رو میشماره و کارت خوانو میذاره جلوتون تا کارت بکشید، ازش بپرسید چقدر میشه؟
 
من این جور مواقع به روی طرف نمیارم و اگه بیارم هم حتما میخندم و میگم برا همه پیش میاد، منم ازین سوتی ها میدم و ...
 
ولی نونوا هیچ کدوم ازین کارا رو نکرد
 
بلکه یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم کرد و وقتی دید من هنوزم تو باغ نیستم با کله ی کج پرسید مگه نمیگی پنج تومن؟!
 
اون لحظه رو برای هیچکدومتو
"سنگینیم از حماقته.یه چیزی توی سرمه. یه خاطره و شباهت مسخره به این شرایط مسخره تر که داره دیوونم میکنه.سنگینم.یاد اون شب توی ساحل میوفتم. سفر کوچیک یه روزه دور آتیش‌. اون موقع ها غر میزدم که چرا زودتر برنمیگردیم خونه"《چیکار میکنی؟》بی اینکه سرش رو بلند کنه و نگاهش رو از شن های نرم بگیره متوجه حضور یه نفر شد.روی تکه سنگی که توی فاصله کمی از اشلی بود نشست و همونطور که شن روی لباسش رو می تکوند بهش خیره شد.《یکم خلوت کردم. جمع اذیتم میکنه.》دختر "هوم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها