نتایج جستجو برای عبارت :

اگر حقوقدان بودم

آن روزی که جناب حقوقدان به وکالت از امام رضا به پا خواست و به آقای رئیسی گفت: لا اقل از آبروی امام رضا مایه نگذارید! اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که: بعد از روی کار آمدن روحانی چقدر اعتبار نام خدا و آبروی نظام اسلامی و روحانیت در نظرها مخدوش شد؟؟!
چه کسی بلند شده و دارد از امام رضا جانب داری می کند؟؟؟
کسی که حتی اسم «روحانی» هم برای او تقلبی است؟!
... 
 
آقای حقوقدان، این تیر حواله ی شما بود که به این طلبه ی مخالف شما اصابت کرد...
پیشنهادهایی برای دانشجویان یا کارشناسان حقوقی
1- اخذ نمایندگی از تولید کنندگان محتوای خارج کشور و نیز برندهای انیمیشنی و مانند آن و پیگیری نقض حقوق مالکیت ایشان و گرفتن درصدی از جریمه های وصول شده.
به این ترتیب میتوان بصورت غیر مستقیم هزینه انتشار تولیدات نامناسب فرهنگی را بالا برد و بازار تولید داخل را رونق بخشید
2- ایجاد NGO بزرگ برای شکایت عمومی از متخلفین در زمینه های قانونی به جای مدعی العموم
انسان دادگرا، در پی معشوق یکسره عنان به دست دل نمی سپارد؛
می کوشد خواهش وجدان را در قالبی معقول بریزد و روش کار خود را قانونمند سازد...
احساس عدالت، شاهین فکر را  به سوی خود می کشد و هدف را تعیین می کند.
حقوقدان باید آنچه را به اشراق دریافته با منطق مرسوم حقوقی اثبات کند و به قانونگذار نسبت دهد.
دکتر ناصر کاتوزیان
آخ مهتاب!کاش یکی از آجرهای خانه‌ات بودم.یا یک مشت خاکِ باغچه‌ات.کاش دستگیره‌ی اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی.کاش چادرت بودم.نه کاش دستهایت بودم..کاش چشمهایت بودم .کاش دلت بودم نه..کاش ریه هایت بودم تا نفسهایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری.کاش من تو بودمکاش تو من بودیکاش ما یکی بودیمیک نفر دوتایی..!روی ماه خداوند را ببوسمصطفی مستور@khablog
دیپلمات، حقوقدان یا هیچکدام؟آقای روحانی خود را به عنوان دیپلمات و حقوقدان معرفی کرد اما گفتار و رفتار او نشان می‌دهد نه دیپلمات است و نه حقوقدان.روزنامه رسالت در یادداشتی می‌نویسد: آقای روحانی خود را با دو کلمه دیپلمات و حقوقدان معرفی کرد.در عرصه دیپلماسی رفتند قراردادی را با آمریکا و پنج کشور امضا کردند و در آن کمترین دقت‌های دیپلماتیک‌ و حقوقی را رعایت نکردند. برخی شروط رهبری، مجلس و شورای عالی امنیت ملی را نادیده گرفتند و در اجرا گرف
منی که بار سفر بسته بودم از آغازنگاه خویش به در بسته بودم از آغازبرای سرخی صورت به روی هر انگشتحنای خون جگر بسته بودم از آغازمنم شبیه ولیعهد شاه مغلوبی که دل به مال پدر بسته بودم از آغازهنوز در عجبم که امیدوار چرابه هندوانه ی دربسته بودم از آغازبه دوستان خود آنقدر مطمئن بودمکه روی سینه سپر بسته بودم از آغازبه خاطر نپریدن ملامتم نکنیدکه من کبوتر پربسته بودم از آغازعجیب نیست که با مرگ زندگی کردمبه قتل عمر کمر بسته بودم از آغازاگر چه آخر این ق
در امر گرفتن مهریه همیشه مشکلاتی وجود دارد ومردان معمولا از این امر شانه خالی میکنندبرای آنکه بتوانید با تمام این مراحل گرفتن مهریه آشنا شوید وبدانید که چه باید انجام دهید به سایت باشگاه خبر نگاران جوان رفته در این باره مطالعه کنید این مطلب پر بار را ما هم برای بازدید شما در این بلاگ به اشتراک گذاشته ایم

مهریه یا حکم جلب شوهر؟
یک حقوقدان گفت:‌ مهر، توافق مالی فی‌مابین زن و مرد به هنگام عقد نکاح بوده و نوع الزام قانونی و شرعی است که بر شوهر
جرات راه رفتن توی تاریکی رو داشته باش ...
 
× به آسمون نگاه کردم چه قدر رنگش مبهم بود 
انگار رنگی نبود 
چراغ ها بودن 
خیابون ها بودن 
همه چیز بود و منم بودم 
فقط بودم 
بدون هیچ فکری 
خالی 
بودم 
بودم و نباید از بودنم می ترسیدم 
اون من بودم! 
 
× هر آااادمی هررر آدمیی یه نقطه ضعف عجیب و مهلک داره که می تونه کله پاش کنه. 
منم همینطور! 
ملاقات 
با حضور حسینی(تهیه کننده)، محمدی(کارشناس مجری) و حجت الاسلام دکتر نبی الله کرمی(حقوقدان، پژوهشگر، نویسنده و رئیس هیئت تخصصی کار، بیمه و تامین اجتماعی دیوان عدالت)
مروری بر زندگی آثار و خاطرات اساتید، نخبگان و مشاهیر
دیوان شمس را گذاشته بود توی دست هایم، زل زده بود به چشم هایم، با لبخند برایم از مولوی خوانده بود.سرم را انداخته بودم پایین، خواندش که تمام شده بود، لبخند هول هولکی تحویلش داده بودم، چند تا ده تومنی گذاشته بودم روی میز؛ دیوان را بغل زده بودم و پا تند کرده بودم.
تا خانه یک ریز غر زده بودم به جانم که مثلا چه می شد ؟ سرم را بلند میکردم؛ زل میزدم توی چشم هایش.لبخند میزدم.قشنگ به خواندنش گوش میدادم.من هم برایش میخواندم.حرف میزدم.تعریف و تمجید میکردم.
«عدالت» مفهومی است که بشر از آغاز تمدن خود می شناخته و برای استقرار آن کوشیده است. عدالت، به معنای خاص کلمه، برابر داشتن اشخاص و اشیاء است. هدف عدالت همیشه تامین تساوی ریاضی نیست. مهم این است که بین سود و زیان و تکالیف و حقوق اشخاص، تناسب و اعتدال رعایت شود. پس، در تعریف عدالت می توان گفت:«فضیلتی است که به موجب آن باید به هر کس آنچه را که حق اوست داد.» حقوق و عدالت دو همزاد تاریخی هستند. در نظر برخی از نویسندگان، حقوق هنر دادگستری و پندار نیک است
تمامِ راه
فکر اتصال اندیشه ی آب به آینه بودم.
صحبتِ تو
نشناختنِ سر از پا بود،
من فکرِ فردای هنوز نیامده بودم!
قرار بود لباس های زمستانی ام
دست های تو باشند؛
باران زد و باد ریخت بر سرم خاکِ حنجره ها را،
قرار عاشقانه ی آب و آینه را،
من بهم زده بودم!چقدر به سنگ ها اعتماد هست؟
آیا هست؟!
کِنار هم، من هفت - سنگ را چیده بودم!
 
/.///-/
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد آفتاب دیدگانم سرد میشد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم شاعری در چشم من می خواند ...شعری آسمانی در کنار قلب عاشق شعله میزد در شرار آتش دردی نهانی نغمه من ... همچو آوای نسیم پر شکسته عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
از روزهای رفتنت پاییزتر بودم
از شمس های دیگرت تبریزتر بودم
باران اگر آنسوی شیشه داشت می بارید
این سوی شیشه بی هوا من نیز، تر بودم
یک شب اگر دستت به تار موی من می خورد
از نغمه ی داوود شورانگیزتر بودم
شاید اگر یوسف به قلبم فرصتی می داد…
از تیغ چاقوی زلیخا تیزتر بودم
شاید تمام چشم ها را کور می کردم
شاید که از قوم مغول چنگیزتر بودم…
یک مزرعه اندوه در من مانده… حقم نیست
من با تو از هر دشت حاصلخیزتر بودم
رسم بزرگی را به جا هرگز نیاوردی!
از هر کس و نا
کشتی انگلستان، ( Stena Impero) که توسط سپاه پاسداران توقیف شد، در مدت کمی تبدیل شد به مرکز و محوریت بیشتر مباحث و اخبار و رسانه ها. در حالی که همه به گونه ای تحلیل می کردند، جالب است روزنامه Independent انگلستان گفته که انگلیس در این مورد بسیار نگران است، درحالی که رسانه های فارس زبان غربی، و بی بی سی، توضیحی از ماجرا می دهند که حتی خود رسانه های آمریکایی آن هارا قبول ندارند!
اما با فرستادن میانجی توسط انگلیس به ایران، این مسئله را نشان می دهد که دولت انگ
میفرستم به تو پیغام پس از هر پیغام!پاسخت مثل نجات پسری از اعدام !
مثل یک‌ طفل زمین خورده‌ء بازی بودم!قبل تو خسته و با عشق موازی بودم!
مثل سیگار خطرناک ترینت بودم!خودکشی بودم و هولناک ترینت بودم!
مثل حالِ بَده " ماه دل من بیداری؟"مثل زوری شدنِ "بنده وکیلم؟ آری!"
مثل مردی که شبی در تو وطن میگیرد!یک شب آخر منِ تو در تنِ من میمیرد!
نکند موی مرا دست کسی شانه کند؟خاطره جان مرا خسته و دیوانه کند؟
نکند جان مرا باد به یغما ببرد؟نکند بوی تو را باد به هر جا ب
من می‌دانستم که عوض شده‌ام. می‌دانستم که تغییراتی در من ایجاد شده که مرا تبدیل به انسانی جدید کرده‌است. و می‌دانستم که این تغییرات پایانی‌ام نیست. هر روز با مواجهه با هر مسئله‌ی کوچک و بزرگی، کارایی مغزم را می‌سنجیدم و خودم را در شرایط گوناگون امتحان می‌کردم.من عوض شده بودم و از این بابت خوشحال بودم. کنترل زندگی‌ام را در دست داشتم و در حال ساخت دنیایی مطابق میلم بودم. معرکه بود.
امروز زنگ زدم به مدیر ساختمان‌مون تا برای اجاره‌ نامه‌ی جدید ازش تخفیف بگیرم اما نهایتا موفق نشدم. نیم ساعتی با طرف کلنجار رفتم و هر چه در چنته داشتم رو کردم اما نتوانستم که قانعش کنم تا کمی بیشتر به ما تخفیف بدهد. پر از حس بد بودم. تلاش مذبوحانه‌ای که کرده بودم و بعد هم وسط صحبت‌هام این و آن را مثال زده بودم که پس چرا به فلانی تخفیف دادید و این کار بشتر حالم را بد کرده بود. انگار تمام مدت داشتم ادای کسانی را در میاوردم که دور و برم زندگی میکن
روز به روز حالم بهتر میشه و وقتی دارم کار میکنم، به شدت امید دارم.
تمام زندگیم دنبال هدف بودم، از بیهوده بودن بیزار بودم و مدتها افسرده بودم و داشتم فرسوده میشدم... حالا اما هر روز مطمئن تر میشم که چیزی رو که میخواستم پیدا کردم بالأخره.
هر لحظه کار کردن برام شده لذت، امید، انگیزه، اشتیاق، علاقه...
هفت سالم بود.بار اولی بود که میخواستم به یک استخر بروم.هیجان زده بودم.از شب قبلش هزار جور خیال بافی می‌کردم.هیچ ذهنیتی از شنا کردن نداشتم.شاید فقط آن را در کارتون ها دیده بودم.ولی با این حال عاشق شنا بودم.قرار بود از طرف مدرسه به استخر برویم.یک اردوی بینظیر.به خصوص برای منی که تا به حال استخری از نزدیک ندیده بودم.پدرم معاون مدرسه بود.قرار بود او نیز همراه ما بیاید.
ادامه مطلب
عذری نعمتی را شوهرش دیشب بعد از مستی کتک زده بود، صورتش سیاه و کبود بود و حال و حوصله حرف زدن هم نداشت . هی مینوشت و کاغذ ها را مچاله میکرد. کاغذ های مچاله را آرام باز کرده بودم، پیچیده بودم دور مریم ها و از دفتر زده بودم بیرون. بوی مریم ها توی آسانسور پیچیده بود و صدای عذری توی سرم.
اگــــرچه نزد شما تشنه ی سخن بودم
 
آنکه حرف دلـــــــش را نگفت ، من بودم
 
دلــــــم برای خـودم تنگ می شود ، آری
 
همیشه بی خبر از حــال خویشتن بودم
 
نشد جــــواب بگـــــــیرم ســلام هایم را
 
هــــر آنچــــه شیفته تر از پی اش بودم
 
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را؟
 
اشاره کنم انگار کـــــــــــــــوه کن بودم
دوست داشتم الان که سی سالم شده قد بلند و لاغر بودم که تنها زندگی میکردم صبح ها زود می دویدم، انگلیسی و فرانسه بلد بودم، کتاب میخوندم، با شورت توی خونه لخت می‌گشتم سیگار گوشی لب م، برنامه نویسی مدرک مو گرفته بودم و از زندگی م لذت می‌بردم! اما الان هیچی به خواست دیگران و پای چلاق م تغییرش نه داد
به خاطر این امتحان چند روز بود که درست و حسابی نخوابیده بودم و نفس نکشیده بودم و نشسته بودم فرق شتر بنت مخاص و بنت لبون و...را برای اولین بار تو زندگیم حفظ کرده بودم  ......وقتی به خونه برگشتم چراغ ها خاموش بود ...دوش گرفتم و موهای خیسم  را کنار شوفاژ رها کردم و خوابیدم .چشم هایم را بستم ...مادرم پیام داد ..خوب شد امتحانت ..پدر برایم شیرینی خریده بود...فکر کردم برای همیشه با تمام ناراحتی هایی که از هردو دارم ...هنوز  و برای همیشه دوست شون خواهم داشت بدون
نمیدونم چرا اصلا حس و حال وبلاگ نیست دیگه
انگار حوصله حرف زدن هم ندارم
دلم میخواد یه پست بلند بالا بنویسم از ادم های مذهبی گله کنم
اما حسش نیست، فقط تو یه جمله بگم خلاصه همه حرص هام و!!!
اگر جامعه شما رو بعنوان یه ادم مذهبی میشناسه، کاری کنید که زینت دین باشید! کارهای شمارو پای دین میذارن ملت!!!
اعصابم یکم خورده این روزها!!!!
از روز عرفه یه بغض سنگین مونده تو گلوم
صبحِ روز عرفه دوسانس استخر بودم(مجبور بودم) از 9و نیم تا 1تو اب بودم بعد هم نیم ساعت جک
رهپویان هدایت: دراویش فرقه نعمت الهیه، نورعلی
تابنده قطب پیشین فرقه را به‌عنوان یک حقوقدان قبول دارند و به‌دروغ وی را با لقب
متحول کننده حقوق ایران در فضای مجازی مطرح می‌کنند.
با نگاهی به مکتوبات به‌جامانده از نورعلی
تابنده، هیچ نظریه و راهکار مؤثری برای اجرای حق و عدالت از سوی وی مشاهده نمی‌شود
و بلکه می‌توانیم بگوییم قطب حقوقدان فرقه نعمت الهیه از ناقضان مشهور حقوق در
کشور شناخته می‌شود.
 وی دریکی از مکتوبات خود آورده است: قانون
اسا
دوستی داشتیم که برای ادامه تحصیلات تکمیلی به یکی از بلاد کفر رفته بود. در جریان تدریس، استادشون یه کار تحقیقی در حوزه حقوق تطبیقی محیط زیست از ایشون خواسته بودن ایشون هم فردا با کوله باری از اطلاعات CTRl+C و CTRL+P شده خدمت استاد رفتند و نوبت به ارائه ایشون میرسه بحث رو که شروع می کنن استاد میپرسن ببخشید در ارائه این بحث از چه کتاب یا مقاله ای بهره جستین و ایشون در کمال خونسردی و اعتماد به نفس جواب میدن که:
١- گوگل
٢- ویکی پدیا
٣- سایت خبری....
خودش تع
بچه که بودم فکر کنم دوم سوم ابتدایی بودم. یه بار یادمه با داداشم دعوا کردیم و از اونجایی که تو دعواهای شدیدمون کتک کاری هم داشتیم:))) در نتیجه حرصمون خالی میشد و بعدش سریعا آشتی میکردیم و دوباره بگو بخند
ولی اون روز نمیدونم چطور شد که کتک کاری رخ نداد و جالب اینجاست که بعدشم آروم بودم ولی انگاری یه نفر منو به سمت این کار میکشوند،چه کاری؟این کار:
ادامه مطلب
باورم نمیشه دارم چیکار با خودم میکنم
باورم نمیشه با خودم چیکار کردم
بخدا من خیلی خوب بودم
من یه فرشته بودم
 
*******
 
الان باد خنک از پنجره خورد بهمو منو برد به اون گذشته های نه خیلی دور که من خیلی خوب بودم
بخدا بخدا یه فرشته بودم
 
باورم نمیشه
چی شد واقعا
شب بود و کنار جوی تنهایی ها
من خسته ترین آدم دنیا بودم
در سیل عظیم خاطره غرق شدم
وابسته ترین آدم دنیا بودم
شب ، پر زد و در خط افق روز آمد
من بودم و تنهایی و چشمِ خوابم
خورشید کنار من نشست و من باز
ماندم چه بگویم تز دل بی تابم
روزم به سر  آمد و دوباره شب شد
اما من آزرده به نور آغشته
هرشب که دوباره آمد و روز شده
داغ و غم من مثل خودش یخ بسته
روزنامه رسالت در یادداشتی می‌نویسد: آقای روحانی خود را با دو کلمه دیپلمات و حقوقدان معرفی کرد.در عرصه دیپلماسی رفتند قراردادی را با آمریکا و پنج کشور امضا کردند و در آن کمترین دقت‌های دیپلماتیک‌ و حقوقی را رعایت نکردند. برخی شروط رهبری، مجلس و شورای عالی امنیت ملی را نادیده گرفتند و در اجرا گرفتار شدند.همین باعث شد همه تعهدات خود را عمل کنند و آمریکا نه تنها به تعهدات خود عمل نکرد بلکه قرارداد را پاره کرد و بر حجم و وزن و قافیه تحریم‌ها در
من خیلی گریه کرده بودم،سرمم بالا گرفتمو گریه کرده بودم،به زمین زمان فحش داده بودم و بی قرار شده بودم،برای از دست دادنای بی معنی برای درجا زدنای تکراری برای حسای مزخرفی که بی وقت به سراغم اومده بودن،برای تکه های جدای روحم برای خلا های طولانی،برای یه دختر تنها بودن(عجیبه آدم تنها بودن با دختر تنها بودن فرق داره حس بی پناهیش بیشتره) اما اگه همه ی اون مچاله شدن ها لازم بود تا منِ الان ساخته بشه میتونم کم کم دوسشون داشه باشم
چشم هایم مدام به دنبال زیبایی ها میگشت
از وقتی دوربین دست گرفته بودم عادت کرده بودم به بادقت نگریستن در پدیده ها
این پدیده ها گاه جاندار بودند و گاه بی جان
اما هرگز چیزی به آن زیبایی ندیده بودم...
 
وقتی دیدمش چند صباحی چشم هایم به دنبالش راه افتادند سپس قدم هایم و پس از آن دلم....
دیگر آن سراپا پوشیده در سیاهی را از دور هم که میدیدم میشناختم؛ از توازن گامهایش و از نجابت نگاهش
 
هرقدر که او نجیب بود من سرکش شده بودم
و هرقدر سکون صدایش بیشتر می‌شد
تا سحر بیدار بودم و ۵ صبح خوابیدم...ساعت ۱۲ بیدار شدم و توی رخت خواب داشتم با گوشی بازی میکردم...
اهنگ اقامون جنتلمنه از استاد ساسی هم گذاشته بودم پخش میشد....
توی حال و بی حال بودم که چشمام دوباره بسته شه...
گوشی زنگ زد و من چسبیدم به سقف...
یک دوستی که خیلی باهاش رودربایستی دارم دعوتم کرد به شام برای هفته دیگه...
و چنین شد که من ۱ ساعت بعد اماده و لباس پوشیده رفتم بیرون...
نمیشه دست خالی رفت...
تمام مدت توی خیابون چشمم رو بستم که ویترینا رو نبینم...
مگه م
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بی‌جان بودم
نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند
که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم
بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب
که نه در بادیه خار مغیلان بودم
زنده می‌کرد مرا دم به دم امید وصال
ور نه دور از نظرت کشته هجران بودم
به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم
سعدی از جور فراقت همه روز این می‌گفت
عهد بشکستی و من بر سر
دوست داشتن تو دنیا رو جای امن تری میکرد. دوست داشتم چون مثل همیشه خودخواه بودم. دوست داشتن تو رو دنیا رو جای امن تری می‌کرد. باعث میشد نترسم. دوست داشتن تو گرمم می‌کرد. باعث میشد حس نکنم تنهام. حس نکنم پناهی ندارم. که نصفه شب یارو چرت و پرت می‌گفت و به تو پناه آورده بودم. پناهم دادی و بم گفتی نترسم، که هیچ تقصیری ندارم و طرف لاشیه. دوست داشتن تو دلمو گرم می‌کرد. خودخواه بودم، میخواستم دوسم داشته باشی که دووم بیارم. که آدمی رو داشته باشم که براش
وحشت زده از خواب میپرم. نه نفس زنون اما، فقط چشام رو وا میکنم و خداروشکر میکنم که خواب بودم. خواب دیدم که رفتم مهدکودک دنبال بچه م و اونا بهم یه عروسک تحویل دادن به جاش. و من بی تاب، خیلی بی تاب دنبالش میگشتم توی خواب. بچه ی نداشته طفلکی من
حالا طبق روال چند شب گذشته روی کاناپه خوابیدم و زل زدم به سایه بزرگ لوستر روی دیوار، خونه بوی ملایمی از دارچین داره، عود دارچین روشن کرده بودم سر شب. مرور میکنم با خودم، چای خورده بودم. یک جلسه اطفال خونده بود
دراز کشیده بود رو تخت، زانوهاش رو جمع کرده بود.
نشسته بودم کنارش دستم رو حلقه کرده بودم دورِ پاش، حرف میزدیم.
حرفم تموم شد، سرم رو گذاشتم رو زانوش همینطوری نگاش میکردم
خندید
دستاش رو از هم باز کرد.
رفتم بغلش
اولین بار بود خواب نبودم و بغلم کرد.
یادم نمیره هیچوقت
تکراری نمیشه هیچوقت
.
.
گفته بودم بمونه برا روزای دلتنگی،
فکر نمیکردم انقدر طولانی بشه..
میگفتن توقعم از دوستی زیاد بوده. زیاده. آره که بود. سیزده سال تو چندصدتا کتاب دنبال واژه دوست گشته بودم. ورق زده بودم و خیال پردازی کرده بودم. یه موجود پرفکت ساخته بودم و تو! تو! توی لعنتی که الان ازم متنفری از خدات بود که اون باشی. پس وانمود کردی که بودی و وقتی ماسکت شکست هردومون شکست خوردیم. وقتی سعی کردیم خورده هاش رو جمع کنیم دستامون زخمی شد. زانو زدم جلوشون و سعی کردم جمعشون کنم وقتی داشتی سرم داد میزدی و ملامتم میکردی. اخرم یه لگد زدی به همش
9 شهریور 1397 - روز سوم - رنگارنگ(رنگی)
کما. توی کما بودم. نمی دونستم که از کجا می دونم. چیزی حس نمی کردم. چیزی نمی دیدم. شتیده بودم وقتی کسی توی کما میره، به همراهانش میگن باهاش صحبتت کنن، اون می شنوه ولی نمیتونه جواب بده. اما من هیچی نمی شنیدم. تمام شبانه روز خواب بودم و توی خواب راه می رفتم. اون ها تلاش کردن تا من رو از توی کما بیرون بیارن، اما دست هاشون جای اینکه من رو بالا بکشن، بیشتر و بیشتر به سمت پایین هل میدادن. می گن اگر توی مرداب بیفتی، دست و
✅قرنطینه و خشونت های خانگی 
✍️مجیددادرس خالدی - حقوقدان
امروز در خبرها شنیدم که مدیر کل مشاوره و امور روانشناختی بهزیستی کشور با اشاره به قرنطینه شدن خانواده ها بیان نمودند که آمار تماس های اختلافات زوجین با شماره ١٤٨٠ سه برابر شده است بهزاد وحیدنیا اشاره میکند:در دوران قرنطینه، ساعات تماس زوج ها و مدت زمان تعامل آنها با یکدیگر بیشتر است و اختلافات زناشویی افزایش می‌یابد.مدیرکل مشاوره و امور روانشناختی سازمان بهزیستی کشور گفت: به طور
بهم‌میگفت:فلانی تو مخلصی
بارها ازت الگو‌گرفتم.
به اون‌ روزا فکرمیکنم، میگم مگه چجوری بودم که اینو بهم‌ میگفت؟
فکرمیکنم که چیکار کردم که گفت: منتظر شهادتت ام!
چیزی یادم‌نمیاد
نمیدونم چی بودم
کی بودم
حالا کجاام
چقد دور شدم‌از خودم
و شاید حتی خودش ندونه
نبودش، منو از یادِ من برد...
من خراب کردم
روحمو...
خودمو...
#جهت_یادآوری
#از_یک_رفیق
التماس التماس میکنم، دعام‌کنید.
من؟ دختر بی اراده ی این داستانم. اگر پاک شوم، مرا می بخشی؟ فقط لازم است این را بدانم که خیالم راحت باشد که راهی هست. وقت هایی که از کلاس بچه ها دارم می روم سمت دفتر، وقت هایی که در جلسه وقت نماز می شود، وقت هایی که منتظر اسنپ جلوی در خانه ایستاده ام، شب ها که می خواهم بخوابم، از تو می پرسم: آیا هنوز هم می شود کاری برای زندگی ام کرد؟ من؟ من دختر نشانه ها بودم! من دختر آیه ها بودم! من دختر مشهد آذر 97 بودم! من دختر باور داشتن بودم. دختر دانستن اینکه کسی
چرا دیشب خواب میدیدم لنفوم نان هوچکین گرفتم؟؟؟بعد. رفتم شهر غریب زندگی کردم درسمم ول کردم و به هیچکسم نگفتم که لنفوم گرفتم بعد هم ناراحت بودم هم خوشحال که میدونستم کی قراره بمیرم...بعد درسو کارو گه ول کرده بودم گفتم اخر عمری خوش بگذرونم و گلدوزی کنم و خونه خودمو داشته باشم و ساز بزنم...خلاصه نمیدونم توخواب خوشحال بودم یا ناراحت...توخوابمم اخرش بابام فهمید که لنفوم گرفتم چون دکترم دوستش بود بهش گفته بود...شاید باورتون نشه من جوون که بودم فکر می
من؟ دختر بی اراده ی این داستانم. اگر پاک شوم، مرا می بخشی؟ فقط لازم است این را بدانم که خیالم راحت باشد که راهی هست. وقت هایی که از کلاس بچه ها دارم می روم سمت دفتر، وقت هایی که در جلسه وقت نماز می شود، وقت هایی که منتظر اسنپ جلوی در خانه ایستاده ام، شب ها که می خواهم بخوابم، از تو می پرسم: آیا هنوز هم می شود کاری برای زندگی ام کرد؟ من؟ من دختر نشانه ها بودم! من دختر آیه ها بودم! من دختر مشهد آذر 97 بودم! من دختر باور داشتن بودم. دختر دانستن اینکه کسی
 
کودک که بودم » : بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است
بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم . بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی
بزرگ است من باید انگلستان را تغ ییر دهم . بعد ها انگلستان را هم بزر گ دیدم
و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم. در سالخوردگی تصمیم گرفتم
خانواده ام را متحول کنم . اینک که در آستانه مرگ هستم م ی فهمم که اگر
«!!! روز اول خودم را تغییر داده بودم، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم
دیشب خواب دیدم انزلی هستمتنها بودم و انزلی پر از ابرهای خاکستری و مه بود
تنها صدای ویلن سل غمگینی بود و صدای او در پس زمینه موسیقیاو که می‌گفت با مرگ من همه چیز درست می‌شود، همه چیز رنگی می‌شود
دور خودم می‌گشتم تا کسی را پیدا کنم، تا راه فراری پیدا کنم اما بیهوده بودبی‌صدا بودم و انگار حبابی دورم کشیده شده بود، مثل زندان
 ساعت چهار با صدای جیغ زنی در خیابان از خواب پریدم و مثل خواب همه جا تاریک بود و تنها بودم.
ﻃﺮﻑ ﺩﺧتر ﻫﻤﺴﺎﻤﻮﻥ ﺑﻮﺩ،ﺧﻠ ﻢ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﻮﻣﺪ ﻭﺍﺳﻪﻫﻤﻦ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻪ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﻭﻗﺘ ﺗﻮ ﺑﺎﻟﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻮ ﺣﺎﻁﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﺩﺪﻣﺶ،ﺧﻠ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﺮ ﻭ ﺑﺎ ﺣﺎ ﺑﻮﺩﻭﻗﺘ ﻣﻮﻣﺪ ﺗﻮ ﺑﺎﻟﻨﺸﻮﻥ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗ ﻪ ﻣﻨﻮ ﻧﺒﻨﻪﻭﺍﺳﺶ ﻞ ﻣﻨﺪﺍﺧﺘﻢﺩﻪ ﺎ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ،ﻋﺎﺷﻖ ﺴ ﻪ ﺣﺘ ﺩﺭﺳﺖﻬﺮﺷﻮ ﻧﺪﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ !ﺁﺧﻪ ﻣﻮﻫﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺸﻮ ﻮﺷﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﻮﻫﺎﺵ : ...ﻓﺮ ﻭ ﺫﺮﻡ،ﺩﺭﺱ ﻭ ﻣﺸﻘﻢ،ﺎﺭ ﻭ ﺯﻧﺪﻢ ﺷﺪ
همون طور که گفته بودم باید ۳۰ روز به یه برنامه روزانه عمل کنم.به عنوان شروع امروز خیلی خوب بودم.شاید اگه قبلا در کل عمرم ، ۶ ماه رو دقیقا همینجوری بودم ، الان اینقدر محتاج کار و پول نبودم.
به هر حال فرصت ها سوختن و من با بی توجهی از دستشون دادم.اما مطمئنم باز هم از این فرصت ها نصیبم خواهد شد.مهم اینه که با کمال آمادگی به سراغشون برم.
بازی تاتنهام و آرسنال رو هم از دست دادم.الان خلاصش رو دیدم ، عجب بازی ای بوده!
پتروشیمی سبلان هم که یه مدت پیش آزمو
✍️ مجیددادرس خالدی -حقوقدان 
امروز در میان هیاهوی نوشته های سال گذشته خودم به این متن برخوردم که نامش سمفونی آرامش بودو چون که فردا نمیتوانیم طبق سنت گذشته به دل طبیعت برویم ، نصمیم گرفتم دل و جانتان را به عمیق ترین و دل انگیزترین نقطه خلقت یعنی کویر ببرم امیدوارم از خواندنش لذت ببرید 
♦️در کوچه پس کوچه های کویر در میان بوته های خشک و تشنه بیابان پرسه زنان به مانند قطره ای هبوط کرده در کویر ، در نقطه ای دور دست که کویر با آسمان قرابتی دیرین
دلم برا ۱۸سالگیم تنگ میشه 
چه روزای خوبی بود  
اصلا وقتی تو نبودی من خیلی شاد بودم 
درسته مشکلات بود ولی محکم بودم قوی بود
تو که اومدی من خودمو باختم..
دیگه زورم به هیچی نرسید حتی اشکام...
درحقم ظلم کردی
نمیدونم ببخشمت یا نه...
خواب بد و سختی دیدم. خواب دیدم با بابا بخاطر حجابم درگیر شدم و از خونه بیرونم کرده بی جا شده بودم و جایی نداشتم برم می‌خواستم شبا برم تو مسجد دانشگاه بخوابم و حال بد و مستاصلی داشتم اون حال به بیداریم منتقل شده و الان هیچ حال خوشی ندارم. یحتمل بخاطر پریود هم هست. هرچی که هست دیر بیدار شدم ساعت ۷ شده و من راستش ۵ بیدار شدم و تنبلی کردم... حال و حوصله‌ی هیچی رو ندارمحتی ح .. کاش بزرگتر بودم و مستقل بودم.. دارم دری وری می‌گم دیگه برم حموم کنم و زور بز
کجایی شازده کوچولو؟ گلت را تنها و بی‌پناه رها کردی توی این سیاره‌‌ی رنج و کجا رفتی؟ اینجا شب‌ها سرد می‌شود و من بدون تو برای تحملش خیلی کم‌طاقتم. دلم برایت تنگ شده؛ خیلی زیاد... ولی حواسم هست که خودم گفتم برو. گل مغرور و خودخواهی بودم. تا وقتی بودی هم حسابی بهانه آوردم. هیچی نداشتم ولی باز قیافه ‌گرفتم. گفتم "دست‌دست نکن دیگر. این کارت خلق آدم را تنگ می‌کند. حالا که تصمیم گرفته‌ای بروی برو دیگر!" و این را گفتم چون که نمی‌خواستم تو اشکم را ب
آخرین ساعات آخرین کشیک طب اورژانس:۴:۴۰ : آقای هفتاد و چند ساله‌ای با سابقه‌ی تیموما (سرطان) و سابقه‌ی بیست ساله‌ی مشکلات قلبی را آوردند با اپیستاکسی (خونریزی بینی).۴:۴۵ : بیمار ویزیت شد. خونریزی متوقف شده. بیمار استیبل است.۴:۵۵ : بیمار شیرینگ شد. مایع دریافت کرد.۵:۱۰ : بیمار هنگام گذاشتن مش بینی زیر دستم ارست (ایست قلبی تنفسی) کرد. رزیدنت نبود (کجا بود؟ نمی‌دانم.) اتند نبود (کجا بود؟ خواب بود.) چه کسی توی بخش بود؟ فقط من بودم و یک پرستار. شروع کردم
بر خلاف تصوّر عموم
هر جمله‌ای که با "بر خلاف تصوّر عموم" شروع شود
حقیقت محض نیست.
گاهی هم تصوّر عموم از تصوّر خصوص صحیح‌تر است.
***
میگن: بترکه چشم حسود،
ولی تا اونجا که ما دیدیم چشم حسود بیشتر ترکونده.
***
نوشابۀ گازدار درمان استخوان است،
با این توضیح که درمان در ترکی به معنای آسیاب است.
***
از زبان رئیسی در جواب رقیبی که گفت "هم ادّعا دارید که یه کم حقوق خوندید":
بله ما با مدرک دکترا ادّعا داریم که یه کم حقوق خوندیم، مثل شما با مدرک لیسانس خودمان را
ﺩﺘﺮﺧﻠﻞ ﺭﻓﺎﻫ ﺩﺭ ﺘﺎﺏ ﺮﺩﺵ ﺍﺎﻡ می گوﺪ :
ﺯﻣﺎﻧ ﺩﺭﻗﻢ ﻃﻠﺒﻪ ﺑﻮﺩﻡ. به علت ﺧﺎﻣ ﻭ ﺑ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃ ﺑﺎ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩﻡ که ﻓﻘﻂ ﺴ ﻪ ﺩﺭ ﻗﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺭﻭﺣﺎﻧ ، ﺑﺎﻓﻀﻠﺖ ﺍﺳﺖ.
 ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺍ ﻪ ﺩﺍﻧﺸﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺑﺎ ﻓﻀﻠﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭ ﺷﺪﻡ ﻓﻬﻤﺪﻡ ﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﻗﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻏﺮ ﺭﻭﺣﺎﻧ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭند.
 ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﺷﻌﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﻁ ﺍﺻﻠ می دﺍﻧﺴﺘﻢ ، ﺑﻌﺪ ﺑﺎﺳ
در جمع که می نشستم ، دل و فکرم پی همان رمانی می چرخید که مشغول نوشتنش بودم و حال شخصیت اصی اش خوب نبود .
اما خاله ها تند تند برای شوهر هایشان پرتقال پوست می کندند و روی خیارهایشان نمک می پاشیدند .
من ، دور ترین جای خانه را برای بودن انتخای میکردم و با خودم حرف می زدم اما دایی ها ، کله ی کچل شان را نوازش می کردند و از اوضاع داخلی و خارجی صحبت می‌کردند
پسرهای جوان قش قش میخندیدند و دختر ها ریز ریز پچ میکردند اما من پای حرف های دلم نشسته بودم و به عقل
حالم اصلا خوب نیستخیالاتی شده ام...چند ماه پیش یک آرزوی کودکی در من زنده شد«نویسنده شدن»خودم را همیشه پشت یک میزکه رو به پنجره ای بزرگ باشدتصور میکردمروی میز را سراسر کاغذهای دستنویساغلب کاهی...در تصورممادر بودمو مصاحبه ها کرده بودمبا طرفدارانِ کتاب هایم...از شما پنهان نماند؛همین روزهاکه «یادت باشد» را شروع کرده بودممدامدر ذهنم می آمدکه روزیخاطرات زندگیِ شیرین خودم و همسر رامی‌نویسم...!ای کاش فقط یک حس باشد!
شنیدن نامگذاری خیابانی در تهران به نام دکتر کاتوزیان (پدر علم حقوق) از جمله خبرهایی هست که هر حقوق خوان و حقوقدانی رو خوشحال میکنه. اما همیشه افسوس میخورم که چرا واقعا بزرگان این کشور بعد از مرگشون به یادها میان و عزیزدلها میشن.خاطرات ایام خانه نشینی و سنگ هایی که جلوی پای این استاد فقید گذاشتند رو مطالعه کنید حتما متوجه میشید.
+ عزیزی در جایی فرموده بود: همین بی مهری ها و خانه نشینی ها ناصر کاتوزیان رو "دکتر کاتوزیان" کرد.
+جامعه حقوقی کشور وا
4ماه پیش بود.
مرداد یعنی.
یه پست گذاشته بودم در مورد تصمیماتم برا زندگیم که 2ماه قبلش نوشته بودم اینجا و بهش عمل نکرده بودم!
الان باز 5ماه از اون تایم میگذره و بازم دارم می نویسم در مورد همون.
الحق که کم کاری کردم.
آی خداجون.
به حق این شب عزیز.
به حق شب شهادت حضرت زهرا
بذار دیگه از این مرحله عبور کنم.
دلم برات تنگ شده.
می خوام پرواز کنم.
چقد رو زمین بمونم.
چقد نماز بخونم ولی همش رو زمین باشم.
بذا حس و حال بندگیت رو حس کنم.
نمی خوام عمرم تباه بشه.
خداااا
توی گرمایی که اگر به صوت صامت و ثابت زیر آسمانش می‌ایستادی، می‌توانستی مغز پخته شده‌ات را در بیاوری، لای یک ساندویچ بگذاری، رویش سس بریزی و بخوری، نیم ساعت در مرکزی‌ترین تابش نور خورشید منتظر سرویس بودم تا بیاید و مرا از طویله‌ای که اسمش مدرسه بود نجات دهد. امتحان آخر خرداد ماه، حکم یک آتش بس پرکشتار است. سرویس نیامده بود و من تلوتلو خوران راه را کج کرده بودم سمت خانه که برادر همکلاسی‌ام با موتوری که خود همکلاسی هم پشتش نشسته بود کنارم ا
دیدین لباس اینجا نو شده؟ *_*
 
قالب هدیه ی چارلیه، یک مرداد که هدیه اش داد من چشمام دریای اشک بود. چند روز پیش که ادیت شده اش رو برام فرستاد هم. و دوبار چشمای خیس منو قلب افشان کرد... نمیدونم چطوری بگم چقدر خوشحالم. حال خوب هدیه گرفتن از آدمی که از دور میشناسیش، آدمی که راه ارتباطی باهاش یه کروکودیل نقاشی شدست اول کتاب غول مدفون، بهترین اتفاقیه که ممکنه تو این روزها بیفته. فقط امیدوارم خدا تو کنج و کنار روزهای غمگینت خوشحالی یهویی قایم کنه.
جمله
امشب هم گذشت
یک شب دیگر اضافه شد و هر شب
به خودم نوید میدم که تو قوی تر از دیروزی
چون یک روز دیگر بی او سر کردی
امشب هم گذشت
دلم گرفت برای تمام کسانی که
زیادی برایشان مهربان بودم
زیادی یک رو بودم
زیادی ساده بودم
دلم گرفت برای خودم
خودمی که بودم
خودمی که یک شهر را درمان میکرد
با حرف هایش
با آرامشش
خودمی که برای همه خوبی ها را میخواست
دلم گرفت برای خودم
برای خودمی که شدم
برای یک تکه سنگ
که اگر تمام آدم های دنیا
ها..! بکنند هم ذوب نمیشود
دیگر تمام شد
شاید فکر کنی دارم زیاده روی میکنم ولی باید بگم مستی هرچند از دنیا جدام میکنه ولی به تو نزدیکم میکنه و من دوستش 
دارم امروز که زنگ زدی به شدت سر درد بودم چون تقریبا یک روز نخوابیده بودم با این که روز قبلش قرص خواب خورده بودم
اگه گیج نبودم تمام تلاشمو میکردم که تلفنت قطع نشه چون خیلی منتظر بودم بهم زنگ بزنی و من صدای پر از انرژیتو بشنوم
صدایی که خون تو رگهامو جریان میده
دلم میخواد راحت باهات حرف برنم ولی شرم و حیا حتی تو مستی هم جلومو میگیره
میخو
   از من پرسید تا به حال به او دروغ گفته‌م؟ دروغ گفته بودم. انکار نکردم. گفتم که دروغ گفته‌م. پیش خودش گفت که مسلما دروغ گفته‌ای. چیزی نداشتم که بگویم. آخرین دروغی را که به او گفته بودم به یاد آوردم.
   به او گفته‌بودم می‌توانیم هر وقت که خواستیم با کس دیگری بخوابیم، به هم بگوییم و اجازه بگیریم و این کار را بکنیم. اگر که این ارتباط فقط منتهی به رابطه جنسی باشد، از نظر من عیبی ندارد. از نظر او عیب داشت. از من پرسید کسی هست که بخواهم چنین کاری با
داشتم پستای اینستاگرامم رو نگاه می‌کردم. رسیدم به یه عکسی که تو یه هفته تابستون قبل پیش‌دانشگاهی گذاشته بودم. توجهم به گوشیم وسط عکس جلب شد که باز کرده بودم گذاشته بودم رو صفحه‌ی وبلاگم. قالب وبلاگم خیلی خوشرنگ بود. یاد افتاد الان پس‌زمینه‌ش آسمونه. وبلاگو باز کردم که یه نگاه به قابش بندازم و تعجب کردم چون آخرین پستم مال دی ماه بود!رفتم دیدم بله. بقیه‌ش تو پیش‌نویساست. و نوت‌های گوشیم. :)) یکیشون رو دلم خواست منتشر کنم.
الان هم دارم فکر می
نورز ۹۶ موقع تحویل سال مشغول باز کردن لوله با فنربرقی بودم.
نوروز ۹۷ آنتن تلویزیون را درست میکردم.
نوروز ۹۸ را هم به گچ کردن دیوار اتاق مشغول بودم.
بدون در نظر گرفتن ساعت و شرایط و... .
طبق همان قاعده که موقع درس خواندن مشغول شمردن گل های قالی می شویم.
شب های یلدا هم طبق همین منوال بوده.
پارسال شب یلدا نشسته بودم و برای بچه ها خاطره تعریف میکردم. به قدری خنداندم شان که حتی با دیدن خندوانه هم آنقدر نمیخندیدند.خودم فقط برای آب و تاب ماجراها میخندیدم
من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
می نوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعر سپیدم هر شب
می نشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غم انگیز ترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خود تنهای خودم
من به مغرور ترین حالت ممکن شاید 
نوکر و بنده ی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خنده ی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد من ماندم و این شوق تمنای خودم
من نمیخواستم این شعر به اینجا برسد
قفل و زنجیر زدم بر دل و بر پای خودم
من به دلخواه خودم حکم به مرگم دادم
خونم ا
من بشدت دلم برا خونه بچگیا و اون همه علاقهم به مطالعه تنگ شده.
خونه مون که دو طبقه بود و من یه کارتن کتاب روی پله ها داشتم و همه شون رو ۱۰۰ بار خونده بودم و حفظ بودم.
افتاب میتابید تابستون و من یکی از اویزه های لوستر رو برداشته بودم و گرفته بودمش تو نور. نور اون تو تجزیه شده بود و من رنگین کمان دبده بودم و ذوق کرده بودم و به مامانم نشون داده بودم. مامانم الهی فداش بشم اومده بود پایه باهام 
نگاه میکرد. علاقه من به فیزیک از همون جا شروع شد.
 
علوم پای
میمِ اسمم می گرفت و سینِ فامیلی ام می زد توی ذوق. برگشته بود، هم لکنت زبانم هم معلمم از مرخصی. هنر داشتیم. من با عشقِ تمام، گل و گلدان کشیده بودم. معلمم با حواس پرتیِ تمام، زنگ هنر را کرد زنگ انشا. من در مورد نان نوشته بودم و تمام نانوایی های اطراف خانه مان را توصیف کرده بودم، بربری و سنگک و ماشینی و عراقی‌. نوبت من بود، "سبزی" نه اول لیست بود نه آخر لیست، من به میانه ترین حالت ممکن مضطرب بودم و تمام حروف در دریای لکنتم غرق شده بود. گل و گلدانی که ب
چند دقیقه قبل، اولین میانترم دانشگاهیم رو دادم. 
من از اونایی هستم که اگه چیزی به ضررم باشه، منکرش نمیشم. سوالا، تا حد زیادی ساده بود و قابل حل. ساده، نه به این معنی که درجا حل بشه. به این معنی که می‌تونست خیلی سخت‌تر باشه. ولی من زیاد نخونده بودم. با قدرت نرفتم سر جلسه. بعضی مباحث رو یکبار بیش‌تر ندیده بودم. در موضع ضعف بودم و راه‌حل‌ها، سر زبونم می‌موندن و به قلم نمی‌رفتن. امیدوارم نصف نمره رو بگیرم. هرچند، پایین‌تر شدنم بعید نیست و راستش
روزهای اول اسفند بود که اعلام کردند کرونا تو ایران شیوع پیدا کرده و دقیقا همون هفته من سرما خوردم گلودرد و تب و آبریزش بینی_مطمئن بودم سرماخوردگیه چون دو روز قبلش بیرون شهر بودیم و من لباس مناسب نپوشیده بودم و از سرما دندونام به هم می خورد. ولی خوب از طرفی چند روز قبل از اعلام شیوع، من تقریبا ۱۰۰ نفر آدم و دیده بودم و باهاشون حرف زده بودم‌و با همه شونم دست داده بودم. جالب اینکه دونفرشون اهل شهر قم بودند و یکنفر هم دانشجو بود که ماه قبلش از چین
من انسان را از گل آفریدم، ولی از روح خود نیز در او دمیدم.
من انسان را پر وبال ندادم، ولی وی را اشرف مخلوقات دانستم.
من جهنم را آفریده بودم، ولی انسان را در بهشت قرار دادم.
من درختی ممنوعه ساختم، اما استفاده از دیگر درختان را آزاد گذاشتم.
من شیطان را آفریده بودم، اما توانایی نه گفتن را به او داده بودم.
انسان با خوردن سیب ممنوعه دلم را شکست، اما از آنها دلسرد نشدم.
من انسانها را از بهشت بیرون کردم،اما از درگاه ام بیرون نکردم.
من انسان را تنها به زم
یک عکس از چندسال پیش دیدم. آن زمان یک دانش آموز دبیرستانیِ شیفته شریعتی و دنبال حل کردن تناقض عبا و کراوات بودم، با همان مانیفست‌های اسلامی می‌خواستم یک جامعه "آزاد" راه بیندازم. روی یک کاغذ نوشته بودم " آرمان" و صاف چسبانده بودم بالای سرم. سال‌های بلوغ که چشمانم را دوربین کرده بود، برای دیدن آن کاغذ و نوشتهء روی آن مرا عقب و عقب‌تر کشاند، تا آن‌جا که امروز هر ندای وطن‌پرستانه‌ء دیگری را پس می‌زنم و جز نجات زندگیِ خودم و خدمت به خلقی، شا
من رفته بودم که نیام دیگه.هفته پیش همینجوری اومدم سر بزنم یهو با کلی نظر مواجه شدم..فک کن یکی از دوستات که سال اول کارشناسی انصراف داده بود رفته بود و چند سال ازش بی خبر بودم و تنها شماره ای که ازش داشتم خاموش بود
کلی پیام داده بود حالا منم چند روز سر نزده بودم
خلاصه ایمیل دادم بهش و شمارمو گذاشتم براش
باز من چند روز منتظر 
که چهارشنبه پیام داد و خلاصه به هم رسیدیم
میگم بهش وبلاگ منو چطوری پیدا کردی؟
میگه یه بهشت یادم بود سرچ کردم
*امروز یعنی دی
هیچ جا نرفتم 
خواب آلود بودم اما نه در حدی که بشه خوابم ببره 
سه تا قرص خوردم اما بیدار موندم 
و فوقع ماوقع! 
الان ساعت یک هست پایان مراسم شب قدر! 
و من تمام مدت سر تو گوشی تو رختخواب بودم! 
این دو تا قرصها انگار قویتر از اون قبلیه هستن در اون موضوع خاص! احتمالا از فلوو باشه نه از کیو
تاب آوردن از من یه آدم تازه ساخت. امروز دیدم خیلی چیزها که پیش تر باعث میشد اعتراض کنم دیگه حتی ناراحتم نمیکنه. به پشت سرم نگاه میکنم و از خودم می پرسم من بودم واقعا؟!و جواب مثبته. قطعا من بودم که از این روزها عبور کردم و تکه های خودم رو باز به هم گره زدم تا "من" بشم.
خدایا عزیزِ جونمو سرد کن 
من تحمل ندارم
بهم گفت هی سرمو میکنی زیر آب تا دارم خفه میشم میاری بیرون. آره منِ عوضی همینم. 
باید میذاشتم بره دنبال زندگیش .
 
بدبخت شده بودم بیچاره شده بودم در به در شده بودم ؟
حداقل اون موقع میگفتم نمیخواد خودش خواسته شاید بی من راحتتره حالا چی 
دوباره دارم براش میمیرم برمیگردیم به عقبی که ازش فرار کردیم . که ترس داشت که بدبختی داشت .
برش گردوندی که چی . بچه داشت میکَند و میرفت . برش گردوندی که چی
بمیر عشقته . 
احسانِ
گاو مش حسن در فیلمنامه ی گاوِ غلامحسین ساعدی دوران دبیرستان را که یادتان هست ؟
آنجا مش حسن از شدت وابستگی اش به تنها گاوش که منبع درآمد و غذا و همه ی زندگیش بود ، وقتی گاو مرد، جای گاوش ما ما میکرد و یونجه میخورد ، مش حسن و زندگیش در آن گاو خلاصه میشد!  و بدون آن مش حسنی وجود نداشت ... آنجا بود که گفتند مش حسن الینه و از خود بیگانه شده است ...
این یک نوع از از خودبیگانگی است که به دلیل وابستگی شدید ایجاد میشود ...
نوع مزمن تر و رایج ترش صحنه ایست که در
"قهر دنباله دار"
زمانی که خسته بودم از این همه بی عدالتی موجود در جامعه
زمانی که خسته بودم از این همه محدودیت های دینی که خود قانونگذار دینی به آن عمل نمی کند
زمانی که خسته بودم از این همه لابی بازی و پارتی بازی در مصاحبه های آزمون دکتری نیمه متمرکز و آزمونهای استخدامی 
زمانی که خسته بودم از این همه به کسی و تنهایی خودم در جامعه
زمانی که خسته بودم از این همه بدبیاری های خودم
زمانی که خسته بودم از این همه بی توجهی پدرهای جامعه به منِ موگلی
زمانی
همان چند سال پیش که برف آمده بود بیخ تا بیخ تهران و فرودگاه‌ها فلج شده بودند، ما هم از آن طرف در فرودگاه استانبول گیر افتاده بودیم. در مقابل ایرانی‌هایی که دو روز بود کف فرودگاه آتاترک خوابیده بودند و فقط با قهوه‌های استارباکس شارژ می‌شدند، مایی که پروازمان کلا هفت ساعت تاخیر داشت، خوشبخت‌ترین بودیم.روی یکی از صندلی‌های فرودگاه نشسته بودم و سرم را طوری با دستانم گرفته بودم که انگار می‌خواستم از شکافتن شیارهای مغزم جلوگیری کنم. خسته بو
خستم از صداهایی که می‌شنوم 
از حرفایی که میزنم 
از نگاه هایی که میکنم 
از افکاری که توی ذهنمه ! 
خستم از این رویاپردازی هایی که میکنم 
خستم ...
کاش میتونستم ذهنمو متلاشی کنم 
کاش میتونستم خودمو تغییر بدم
کاش میتونستم عمل کنم 
کاش میتونستم یکم به خودم و دنیای خودم اهمیت بدم 
خستم از این چهار دیواری ! 
اما فقط خستم ...
شب میشه 
صبح میشه 
دوباره شب میشه 
و صبح میشه ! 
از شب متنفرم 
از روزهایی که میگذره متنفرم 
از خودم متنفرم 
از این دنیا متنفرم 
ا
من زبان پنجره بودم که می‌خواست صدایت کند. چشمِ شمع‌ گوشۀ خانه بودم که می‌خواست تو را ببیند. انگشت دیوار بودم که می‌خواست روی تن‌ات دست بکشد.
من لب‌های خانه بودم که می‌خواست تو را ببوسد.
صدایت کردم، نگاهت کردم، لمس‌ت کردم، بوسیدمت و رفتم. امشب در آن خانه، همه خوشحال‌اند.
.
الصاقیه: از بابت بازی با کلمات بود، همین.
اینکه با چه استرسی خودمو به اون آدرس رسوندم بماند 
اینکه نیم ساعت جلو در اشک ریختم و هزار بار شکستم بماند ولی باید قوی میومدم پیشت
میدونستم تو این شرایط خودت به اندازه کافی که چه عرض کنم بیش از اندازه داغون هستی 
نباید داغون بودم منو هم میدیدی ...
اون یک ساعتی که پیشت بودم اصلا نمیدونم چی میگفتم
نمیدونم چطوری گذشت ...
فقط میدونم رو ابرا بودم ... دلم میخواست یه کاری میکردم که میذاشتن همونجا پیشت بمونم
 ولی باز باید می رفتم ... باز باید جدا میشدیم ...
تمام ِ ترانه های دنیا را ردیف کرده بودم تا ریتم قلبش را عوض کنند. از خط های ممتد نگاهش کلافه بودم ،مرده بودم. در بی حسی هایش. در انگشتانش.در پلک هایش. در سکوتش.  در الفبای اسمش. در همه ی وجود و تعلقاتش یک "من " مرده بود. تمام شده بود. من بی معنی ترین مکالمه ی جهانش بودم. من پوچ ترین و گنگ ترین نگاهش .
بودم. من گمشده ترین و پیچیده ترین خیالش بودم. من واضح ترین نگاه ِ برزخی اش بودم. من شرارت خالص فکر هایش بودم.
من چاقوی کُندی بودم که ذره ذره خودم را برایش
من هنوزم  بعد یک ماه دارم به این فکر میکنم من تا الان چرا یه اقدامی برای خیاط شدن نکرده بودم؟ هنوزم هنگ اینم که اگه تا الان کلاس رفته بودم به کجاها که نرسیده بودم.
هرچند هنوزم دیر نیست
ولی سن که میره بالا حوصله آدم کمتر میشه
همش تو ذهنم هست بشینم لباس خلق کنم از خودم.
یا مثلا جیبای مختلف بزنم. یا گلدوزی شماره دوزی رو رو لباسی که خودم میدوزم، پیاده کنم.
اما فکرشم خسته‌م میکنه.
ولی خوششششحالم که به آرزوی بچه‌گیام اجازه دادم تحقق پیدا کنن.
خوشحال
بگذر از منبگذر از من از سر ناچاری بودآخر قصه ی ما هم گریه زاری بود
بگذر از منآن روز ها درمانده بودموجدانم رو به زور خوابانده بودم
بگذر از منباورش سخت استتن هر دومان زخمی  زخم استاون اوایل آشفته بودماما حالا خیالم تختِ تخت است
بگذر از مننمیتوانم ببینم، چای خوردن تو با نفر بعدی رودست تو براش باز بشه، نمیتونم تحمل کنم این تحقیرو
بگذر از منکع دیگر نقشی ندارماز شروع دوباره این سکانس بی زارمنقش من دست مرد دیگرو من بی کارمنه خواب نیستم، این همان س
آمار این ماه رو نگاه می کردم
چقدر کمرنگ بودم مهر ماه
کلا تعداد پست هایی که نوشتم نصف ماهای قبله
معلومه حسابی درگیر بودم این چند وقت
با خودم قرار گذاشته بودم وسط این حجم کارم ی هفته رو به خودم استراحت بدم
و برنامم رو سبک تر مشخص کنم
این شد که این هفته برنامم ی مقدار سبک تره
ادامه مطلب
مسئله‌ی اصلی این نیست که دیروز، در روز تولدم، هدیه‌ای که منتظرش بودم را از خدا نگرفتم. مسئله ناامیدی یا سرخوردگی یا دل‌شکستگی هم نیست. مسئله حتی این نیست که من این همه اطمینان را از کجا آورده‌بودم و چطور این قدر مطمئن بودم که این هدیه را خواهم گرفت.
مسئله این است که یادم نمی‌آید چه قولی به خودم داده‌بودم. یادم نمی‌آید که تصمیم گرفته‌بودم اگر هدیه را دریافت نکردم، چه کار کنم. یادم نمی‌آید قرار بود باز هم صبر کنم یا نه؛ و اگر «نه» ، به جای ص
1-Commitمرتکب شدن
2-arrestتوقیف کردن-بازداشتن 
3-guiltyگناهکار-بزهکار-مقصر
4-judgeقضاوت کردن
5-crimeجرم-گناه-جنایت-بزه
6-evidenceدلیل-سند-مدرک
7-murder قتل-کشتار-کشتن
8-juryهیئت منصفه 
9-verdictرأی-نظر
10-illegalغیرقانونی-نامشروع-حرام-غیرمجاز 
11-courtدادگاه 
12-attackحمله کردن
13-criminalجنایی-بزهکار-جانی-گناهکار 
14-punishمجازات کردن-کیفر دادن
15-fraudفریب-حیله-کلاهبرداری 
16-prisonزندان-حبس
17-contradictرد کردن-تناقص داشتن
18-forbidممنوع کردن-قدغن کردن-منع کردن
19-defenseدفاع-دفاع کردن
20-revealآشکار کردن-فاش
هوالرئوف الرحیم
خبببببب.
ماراتن انتخابات و سرچ و رای دادن و اینها گذشت.
من از نتیجه راضی نیستم چون سیستم رای دهیم لیستی نبود و به جوانهای انقلابی رای داده بودم.
برای دونه دونه شون هم حتی شده یک جمله می تونستم حرف بزنم چون واقعا نشسته بودم سرچ کرده بودم.
شبهای خوبی رو با بابا به مباحثه انتخاباتی گذروندیم و لیست جمع کردیم.
خلاصه که تمام شد و رفت پی کارش...
این تب داغ کرونا هم که بیش از مخاطرات خودش، استرسش داره می کشتمون.
ما که نه، ملت رو.
فعلا همین
رسیدیم جلو در خونه، خواهرم گفت ظهر شد، آقای و بچه‌ها هم از سر کار اومده‌ن. گفتم چه بهتر، الان مستقیم میریم میشینیم سر سفره غذا می‌خوریم. از اون روزا بود که به هوای غذا، بیرونو تحمل کرده بودم.
اومدم نشستم سر سفره، بشقابو گذاشتم جلوم می‌خواستم شروع کنم که مامان گفتن مگه تو هم غذا می‌خوری؟ هاج و واج نگاه کردم که یعنی چرا نباید من غذا بخورم؟
الان هر چی آیکون و شکلک و آدمک گریه بذارم کمه. روزه بودم و فراموش کرده بودم! انگار رفته بودم یه مهمونی به
ﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﺮﺍ ﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺗﻘﻠﺐ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺴﺒﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺟﻠﺪ ﺘﺎﺑ ﻪ ﺯﺮ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﻧﻮﻣﻤﻮﻥ ﺧﻠ ﻋﺎﺩ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﺮ ﻣﺰﻣﻮﻥ ﻗﺸﻨ ﺘﺎﺑﻤﻮﻧﻮ ﺯﺮﻭ ﺭﻭ ﺮﺩ ﻔﺖ ﺍﻨﺎ َﻦ ؟؟ ﻣﻨﻢ ﻔﺘﻢ ﺧﻼ‌ﺻﻪ ﻧﻮﺴ ﺍﻦ ﺩﺭﺱ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻬﺶ ﺩﺭﺳﻢ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ⁦:-P⁩ ﺟﺎﻟﺐ ﺍﻨﺠﺎ ﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻘﻠﺐ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻫ ﺪﻭﻣﺸﻮﻥ ﺗﻮ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻧﻮﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ 
ﺧﺪﺍﺎ ﺍﺯ ﺍﻦ ﺑﻼ‌ﺎ ﺭﻭ ﺳﺮ ﻫ ﻧﺎﺭ ⁦⁦:-»⁩
 گاهی وقتها بر خلاف گذشته که از خانواده و طبقه اجتماعی و اقتصادی خود ناراضی بودم به این فکر می کنم که اگر من در یک خانواده فقیر به دنیا نیامده بودم حالا چطور می توانستم حال و روز قشر بزرگی از مردم را که از فقر رنج می برند بفهمم؟ 
ادامه مطلب
متن آهنگ حمید هیراد گفتم بمان
به تو گفته بودم ز من بگذری روم در پی عشق ویرانگری
گفتم تا بدانی به تو گفتم تا بمانی
به تو گفته بودم که دستم بگیر کنار دلم باش و با من بمیر
گفتم تا بدانی به تو گفتم تا بمانی
گفته بودم که آرامشم میرود نقطه امن آسایشم میرود گفتم تا بدانی
گفته بودم نرو خواهشا میشود پیش من باشی سازشم میشود
گفتم تا بدانی به تو گفتم تا بمانی
تورا دیدمت بعد عمری سلام ببین اشک شوقی که ریزد مدام
ماندن یا نماندن به پای تو ماندم یا نماندم
آمدی
دیروز صبح رفته بودم کلیسای بیت‌لحم و پیرمرد را به هزار خواهش راضی کردم در را باز کند تا در محراب دعا بخوانمچهره‌ام داد می‌زد چقدر حالم بد است. پیرمرد کنارم ایستاده بود و پشت سرهم ارمنی حرف می‌زد و از انجیل می‌گفت تا مثلا آرام شوموقتی گفتم ارمنی نمی‌فهمم و مسلمانم، قیافه‌اش یک طوری شد،همان‌طور که به دیوانه‌ها نگاه می‌کنند. حق داشت، هیچ مسلمانی هشت صبح روز اربعین کلیسا نمی‌رود. حتی مسیحی‌ها هم هشت صبح کلیسا نمی‌روند.اما من هشت صبح کلی
وقتی بچه بودم وتلوزیون سریال پدرسالار رو نشون می دادهمیشه برام سوال بود که خانواده ای به این جمعیتی چرا محمد علی کشاورز(پدرسالار)
دوتا نون سنگگ میگیره؟میگفتم الکیه بابا مگه داریم مگه میشه . تا اینکه خودم نون سنگگ خوردم ودیدم یه ذرش چه قدر پر ملاته .
سلام همراهان گرامی 
مدتی بود وبلاگ را به روز نکرده بودم و مطالب جدید در زمینه های حقوق بانکی اعم از رای دادگاه و بخشنامه های جدید بانک مرکزی و نظریات حقوقی در طرح و پیگیری دعاوی علیه بانکها در وبلاگ منتشر نکرده بودم اما در کانال دعاوی بانکی در تلگرام در خدمت هموطنان بودم زین پس سعی میکنم همزمان با انتشار مطالب در تلگرام در وبلاگ هم مطالب منعکس گردد
ارادتمند _حمیدرضا یوسفی نژاد
چند روز پیش م . ع داشت میگفت دیگه وبلاگ ها هم نویسنده ها و هم ویزیتورهاش رو از دست داده . آخرین باری که سراغ از چوپیا گرفتم چند ماه پیش بود ، که دیدم رمز دار شده ...
دیگه بی خیال شده بودم 
امشب نمیدونم چی شد یادش افتادم و در کمال تعجب و ناباوری برگشته بود . 
چوپیا برای من خیلی خیلی خاصه . مهر 95 که در افسردگی پسا کنکور بودم چوپیا رو پیدا کردم . وسط این کویر خشک چوپیا از بارون های شمال کشور می نوشت . از زندگی می نوشت و من مشتاق بودم برای خوندن نوشته هاش و
این سرگردانی، این بی تو بودن، این تنهایی، سخت است. امانمان را بریده است ولی امیدمان را نه.
 
روزها می‌گذرند و ما همینطور غرق می‌شویم، نه که امروز نجات پیدا کنیم و فردا باز غرق شویم، نه، هی غرق‌تر می‌شویم. انگار هرچه دست و پا می‌زنیم در جهت عکس حرکت می‌کنیم. به دنبال یک دستیم، یه دست راه‌گشا یک دست گره‌گشا یک دست نورانی.
 
آسمان با تمام وسعت بر ما تنگ شده و زمین انگار از دستمان خسته‌ است. نکند او هم دلش تنگ است؟ نکند او هم هرچه دست و پا می‌ز
تا ب حال تو عمرم انقدر کوچیک نشده بودم 
یعنی خودم خودمو کوچیک نکرده بودم ...
از ساعت ۱۰ شب هر دقیقه جاهای مختلف التماسشو کردم ...
نمیدونم واقعا چکار کنم 
شیطونه میگه پاشم برم تهران پیشش
دیشب ک هرچی حرص داشت رو من خالی کرد همه خستگی ها و عصبانیتش رو پشت گوشی جوری فریاد میکشید انگار ... هیچی نگفتم اخر سر هم من بودم ک باز معذرت خواستم ....
بعدش تا ساعت ۳ کلا گریه کردم 
الانم ک ... تا همین الان هر دقیقه بهش پیام دادم ولی .... 
واقعا نمیدونم چکار کنم دارم میت
فردا تولدته. من چیکار کنم اینجا تنها؟ کسی نیست باهاش تولدتو جشن بگیرم. نه خودت هستی نه دوستامون. حتی حس میکنم خودمم نیستم.کاش پیشت بودم. کاش مرده بودم.
میخوام بگم بدون تو سخت نیست، بگم دلم تنگ نمیشه، حالم از همه چی بهم نمیخوره. نمیتونم.
شمع‌ها روشنن و کسی برای فوت کردنشون نیست.
به شدت دچار وسواس فکری شدم همش خودمو سرزنش میکنم نکنه این حرفو زدم اشتباه بود الان فلانی چه فکری راجع به من میکنه و ....
وقتی سودای بدن آدم بالا میره اینطور میشه 
چاره اشم خوردن گرمیجاته که من زده شدم ازش :/ 
من کلا آدمی بودم که به راحتی با همه ارتباط میگرفتم و خیلی خوش صحبت بودم  D: از بس شوخ بودم آدما از با من بودن لذت میبردن -_-
درسته تعریف بود اما جدی بود :)))
ولی حالا :( خیلی برام سخت شده 
دارم با طرف حرف میزنم از وسواس دیوونه میشم که نکنه این حرفو
تنها توی خیابان ناشناخته‌ای گم شده بودم
هوا ابری بود و پر از غبار
شارژ موبایلم صفر بود
محض رضای خدا هیچ آدمی نبود
پریود بودم 
و سرم پر از صدای فریادهای او
و قطع شدن نفس...
 
پ.ن: چقدر این روزها احتیاج دارم صحبت کنم با کسی و قضاوت نشوم.
پ.ن: بریدن از آدم‌هایی که دوست‌شان داری اما نه می‌گویند و از آن می‌ترسند، چقدر سخت و دردناک است
اگر میخواید احساسات بقیه رو نادیده بگیرید الکی اونو بزرگش نکنید
!
ینی خدایی تو که تماما فکرت پیش اونه چرا اومدی طرفم؟حسود کلمه ی خوبی نیس اما من کسی بودم که تورو استثنا کردم در مقابل کسایی ک براشون استثنا بودم
ولی خب برای تو من نبودم استثناعه
هووووووم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها