به دو خطبهی طربناک چو کشید باده از تاکبه ترانه گفت با دل که بخیز چست و چالاک
سر غم قمار میکن به شعف نثار میکنسپهاش غبار میکن به فَرَش بتاز بیباک
سر غم گرفتم آن دم به دو ضربهی مصمم کمرش به باد دادم کت و کول کهنه بر خاک
پدرش سیاهجامه سوی من سحر روان شدقد و شانه همچو رستم دک و پوزه همچو ضحّاک
کمر پدر گرفتم که سوی پسر فرستمغم و خصم هر دو خوشتر ته گور سرد نمناک
قمرم بگفت حلمی به سر سجادهی می سحری دعای مستان برسد به گوش افلاک
«دل غم هلا
سخن عشق، بیان خاموشیست، گفتِ نگفتن است. سالک خدا، مجرای آوای خداست، چرا که آنجا که سخن نیست موسیقیست و موسیقی کلمه است که به رقص برخاسته. عارف عاشق، رقصان است، چه خفته چه بیدار، چه نشسته چه برخاسته، عالم از او در رقص است.
عارف محتکر از نور باخته است، عارف بخشنده با موسیقی برده است. عرفان عشق، بیان موسیقی خداست. کلمات خواندهشده کاری نمیکنند، آن همّت سالک است که برخیزد، بیرون رود و آنچه از درون آموخته در بیرون بیامیزد و صحنهی دلمردهی
بزرگواری و بزرگی از تو نیرو میگیرد. هرچند در گوشههایی و به منظر جهان نیستی، لیکن ناگریز جهان از تو پر است، و جهانیان گرچه از تو بیخبرند، از تو پرند. عاشقی و عشق از تو به خود مجهّز است. عاشقی از توست که عاشق است، محبوب من!
آوازهی توست در هر سو، ای بلندترین آواز خاموشی! ای ناخواندهترین کلام و ای کلمه از تو ملبّس. کلمه تویی که در جهان پاشیده. کلام تویی و نام تویی در هنگامهی وصل، و در بیرحمترین هجرانیها، آن هنگام که هجرانی به شوق وصل
ما چو عقابان میآییم، نه همچون کفتران لرزان. چو عقابان مینشینیم، چو عقابان برمیخیزیم. هرگز نهراسیدهایم، هرگز نمیهراسیم، چرا که هراس طعمهی ماست. چرا که ما آزادیم، ما برادران حلقهی ابدی روح. ما بالاتر از روح، ما رفیقان خدا. ما در خدا برخاستهایم و زین پس تمام پیرامون ما، تمام جهان با ما برخواهد خاست. ما را رنج را زیستهایم و رنج را خندیدهایم و در تاریکترین شبان به شعف رقصیدهایم. رنج با ما به پوچی خود خندیده است و به شکوه و لطف ب
ما چو عقابان میآییم، نه همچون کفتران لرزان. چو عقابان مینشینیم، چو عقابان برمیخیزیم. هرگز نهراسیدهایم، هرگز نمیهراسیم، چرا که هراس طعمهی ماست. چرا که ما آزادیم، ما برادران حلقهی ابدی روح. ما بالاتر از روح، ما رفیقان خدا. ما در خدا برخاستهایم و زین پس تمام پیرامون ما، تمام جهان با ما برخواهد خاست. ما رنج را زیستهایم و رنج را خندیدهایم و در تاریکترین شبان به شعف رقصیدهایم. رنج با ما به پوچی خود خندیده است و به شکوه و لطف بی
حضرت امام رضا علیهالسلام فرمودهاند:
زنی به خدمت امام محمد باقر علیهالسلام آمد و گفت: من زنی هستم که همۀ پیوندهای زندگانی اینجهانی را گسیختهام و تنها با خداوند سبحان پیمان بستهام!حضرت به او فرمودند: یعنی چه؟ چگونه پیوند بریدهای و چهسان پیوند بستهای (و چه راهکار و شیوهای برگزیدهای)؟! زن گفت: قصد کردهام که هرگز ازدواج نکنم. حضرت فرمودند: چرا؟ او گفت: برای وصول به فضیلت و کسب مرتبت و جایگاه عالی. حضرت فرمودند: این کار را ن
حضرت امام رضا علیهالسلام فرمودهاند:
زنی به خدمت امام محمد باقر علیهالسلام آمد و گفت: من زنی هستم که همۀ پیوندهای زندگانی اینجهانی را گسیختهام و تنها با خداوند سبحان پیمان بستهام!حضرت به او فرمودند: یعنی چه؟ چگونه پیوند بریدهای و چهسان پیوند بستهای (و چه راهکار و شیوهای برگزیدهای)؟! زن گفت: قصد کردهام که هرگز ازدواج نکنم. حضرت فرمودند: چرا؟ او گفت: برای وصول به فضیلت و کسب مرتبت و جایگاه عالی. حضرت فرمودند: این کار را ن
آنان که آزادی ندارند نه از این بابت است که آزادی از ایشان دریغ شده است، بلکه چون آزادی را دوست ندارند، عزیز نمیدارند و از قوانین آن بیخبرند. آن که آزادی ندارد قانون ندارد و چون قانون نیست آزادی نیست.
آزادی نخست مفهومی باطنیست، باید جُسته شود و اقلیم به اقلیم و دشت به دشت و کوه به کوه پیموده شود و به فراچنگ آورده شود. روح در جستجوی آزادیست و انسان در جستجوی بند. چرا که اسیری آسان است و مزدوری و بیمسئولیتیست و در آزادی باید بدانی که چ
خلاصه مطالب برنامه شانزدهم:
(قدم هشتم) اهتمام به سحرهای ماه مبارک
آماده شدن برای ورود به دهه آخر
استمداد از امیرالمومنین(ع) برای توفیق در این ایام
▫️از این شب به بعد، دهه آخر ماه مبارک آغاز میشود و درخواستها رنگ و بوی ولایی بیشتری میگیرد. گویی روزهداران حقیقی به برکت حفظ مراقبات قبلی، در دهه آخر ماه رمضان تحت عنایات خاص مقام ولایت قرار میگیرند و در مدارج خاص، میهمانان خاص سفره ولایتند.
▫️سالک باید با بهرهمندی از اوقات سپری
می توان عاشق بود
به همین آسانی ...
من خودم
چند سالی ست که عاشق هستم
عاشق برگ درخت
عاشق بوی طربناک چمن
عاشق رقص شقایق در باد
عاشق گندم شاد!
آری
می توان عاشق بود
مردم شهر ولی می گویند
عشق یعنی رخ زیبای نگار!
عشق یعنی خلوتی با یک یار!
یا به قول خواجه،
عشق یعنی لحظه ی بوس و کنار!
من نمی دانم چیست
اینکه این مردم گویند
ﺎ به قول ﺧﻮﺍﺟﻪ،
من نه یاری، نه نگاری، نه کناری دارم
عشق را اما من،
با تمام دل خود می فهمم!
عشق یعنی رنگ زیبای انار ...
«فروغ فرخزاد»
دل تمنای وصال تو ز باران دارد
هوس وصل به دریای تو از جان دارد
دل طربناک شود وقت نظر بر رخ تو
عشق بارانِ دل از ابر بهاران دارد
تاب یاران نبود در غم دوری نگار
دل کجا وقت خزان طاقت هجران دارد؟
اشک معتوق ز دریای غم کرب و بلاست
غم معشوق نه جز وصل تو درمان دارد
افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
وآن مرغطرب که نام او بود شباب
فریاد ندانم کی آمدوکی شد خیام
یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر زاستادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم خیام
در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
هر یک به زبان حال با من گفتند
کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش خیام
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو دانی و نه من
هست از پس پرده گفتگ
شعر در مورد گیسو
در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد گیسو برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
دوش در حلقه ما قصّه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
شعر در مورد گیسو
چو گیسوی توندارد بنفشه حلقه وتاب
چو طره ای تو ندارد بنفشه چین و شکن
شعر در مورد گیسوی یار
به سفررفتی وخوبان همه گیسوکندند
در فراق تو عجب سلسلهها بر هم خورد
شعر در مورد گیسوان
سر حلقه رندان خرا
خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی فرزند بهاءالدین معروفترین شاعر عارف قرن هشتم و یکی از چهار تن از بزرگترین شاعران ایران است که معروف جهان شدهاند. در باب این استاد فناناپذیر و بینظیر که او را لسانالغیب و ترجمانالاسرار لقب دادهاند اشارتهائی در بسیاری از کتابها مانند تذکرهالشعراء دولتشاه سمرقندی که بعد از فوت اوست تا مجمعالفصحا و ریاضالعارفین تألیف رضاقلی خان همه مشتمل بر نام و شرح مختصری از حالات وی میباشد ولیکن هیچ
درباره این سایت