نتایج جستجو برای عبارت :

یادت نرود دخترم

شب ها کسی در گوشم آیه می خواند.
صدایش آرام و ملایم است؛مَنْ احَسَّ مِنْ نَفْسِه جُبْناً فَلا یغُزْ.کسی که خود را ترسو حس می کند، به جنگ نرود.  من یک مادرم و برای خوشبختی دخترم بدون ترس
به جنگ دنیا می روم.
اوّلین کسی که عشق را در من برانگیخته می کند؛
دخترم است. خواه زمین سیاه باشد یا سفید.
خواه تاریک باشد یا روشن.
برای خنده های دخترم جان می دهم. گفته اند اگر دختر داشته باشی،
دنیا و آدم ها و سکون و ظلمات و  عرفیات او را خواهند ترساند. من برای دخترم
در دلم افروخته سوزی که به محشر نرود درد کمی نیست در آن خیر که بی شر نرود یک نفر از من همه دنبال تو بی من برود یاد نداری ز من و یاد تو از سر نرود آنکه توانست بگوید خبرش نیست ز درد بی سر سرمست که واعظ سر منبر نرود آدم اول به طمع چون بدر آمد ز بهشت روی زمین رحم برادر به برادر نرود هر مژه ام مثل درخت لب جو گشته از اشک خشک شود چشمه بیا صحنه مکرر نرود جان دلم این همه ای در من و من ندارمت در دل و جان هستی و جایت کس دیگر نرود از همه عالم شدم
روزی اگر دخترم ذوق زده ازم امیر ارسلان نامدار پرسید با شور و شوق تمام عاشقانه اش را بگویم، زمزمه کنم زیر گوشش!
دخترم را پر توقع کنم یا خیالبافی! چه اشکالی دارد ؟
دخترم یاد بگیرد پرنسس است و هر سربازی ناجی خوشبختی اش نیست!
به دخترم یاد بدهیم بانو بودن را!

و وقتی انتخاب کردن به چنگ و دندان حریم قصر بسازد،حتی ویرانه را!
دخترم پی خوشبختی اصالت وار برود!



آدنا
تولد دخترم نزدیک بود و نمی دونستم براش کادو چی بخرم؟ باسایتی به اسم  «دوزلی بوک» آشنا شدم که چند قصه‌ ی کودکانه ی جذاب دارد و می شود اسامی قهرمان های اونها رو به سلیقه ی خودت انتخاب کنی.
مشخصات، علایق و کاراکتر مورد علاقه دخترم را ثبت کردم و کتاب‌ داستانی تحویل گرفتم که قهرمان آن دخترم بود. 
 
من یک دخترم.. .
 
بــــدان . . "حــوای" کسی نـــــمی شــوم که به "هــوای" دیگری برود ... تنهاییم را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد .. .  روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده شده و احســـــاس نام گرفته ..  . ... ارزان نمی فروشمش...   دستــــــهایم بــالیـــن کـــودک فـــردایـــم خـــواهـــد شــــد   .. . بـــی حـــرمتـــش نمی کنم و به هــر کس نمی سپارمش
دلم گرفته از اینکه نه اونقدر خوب انتخاب کردم که راحت باشم نه اونقدر خوبم که ناراحت نشم...
زینبم
چه مادرت زنده باشه کنارت چه نباشه، از خانواده ی پدرت فاصله ی منطقی ای بگیر
صله رحم کن
بی حرمتی نکن
احترام به والدین پئرت بگذار
ولی از عمه ها و عمو هات و مادربزرگت فاصله ای بگیر که نتونن زیاد بهت نردیک بشن
من از نزدیکی شون اذیت و آزار دیدم
کسانی که با حرفهای نفاثات فی العقد گونه شون، همسر تحریک پذیرم رو بارها و بارها و بارها تحریک کردن...
دخترم عاشق خانواده شوهرش شده
مادری هستم 40 ساله، دو دختر دارم 18 و 8 ساله. از روزی که دختر بزرگم ازدواج کرده با بی‌احترامی‌های شدید به پدرش و من و حسادت به خواهر کوچکش، باعث ایجاد بی محبتی در خانواده و سبک کردن شوهرش شده است. جوری رفتار می‌کند که انگار خانواده شوهرش از همه بهتر هستند و ما از آن‌ها کمتریم. بدجور عاشق خانواده شوهرش شده است. این روزها دختر کوچکم هم رفتارهای او را الگو قرار داده است و از روزی‌ می ترسم که دختر کوچکم دیگر خانواده خو
نامه ایی به دخترم گندم!!!
سلام دخترم گندم عزیزم.
هنوز به دنیا نیامدی و حتی هنوز با مادرت هم آشنا نشدم.اما نمیدانم چرا حضورت را در زندگی ام حس میکنم!انگار با ان موهای لخت آبشاریت که به ندرت میبندی جلوسم نشستی و به من زل زدی،هر بار میگویم بابا چیه؟ میگویی:هیچی و میخندی! منم به  مطالعه ام ادامه میدهم.همیشه سعی میکنم اول رفیقت باشم بعد پدرت.به من اعتماد کنی و چیزی را پنهان نکنی.
با هم ساعتها بحث خواهیم کرد و روزی که این پست که اگر بماند را به تو گندم
ارباب…آخر درد من یکی دوتا نیست، با وجود این همه بدبختی نمی دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را چپ آفریده است. دخترم همه چیز را دوتا می‌بیند...ارباب پرخاش کرد که : بدبخت، چهل سال است نان مرا زهرمار می‌‌کنی، مگر کور هستی نمی‌بینی که چشم دختر من هم چپ است؟!دهقان گفت : چرا ارباب می‌بینم اما چیزی که هست، دختر شما همه‌ی این خوشبختی‌‌ها را "دو تا" می‌بیند، ولی دختر من ، این همه بدبختی را ... .
 
امثال و حکم علامه دهخدا
امروز تولد ده سالگی دخترمه، یک دهه بودن با هم را تجربه کردیم، اون نوزاد کوچولو را که میترسیدم از دستم بیفته الان که بغل میکنم همه ی آغوشم را پر میکنه، با هم قدم میزنیم، با هم گپ میزنیم، با هم کل کل میکنیم، با هم کتاب میخونیم و بهم کتاب و موسیقی ‌و لباس و ... پیشنهاد میده یعنی صاحب سلیقه و علاقه هست :)) 
خداوندا زندگی دخترم پر باشد از روزهای روشن و انسان های پرنور و‌ خودش باشد یکی از نورهای روزگار 
از دل نرود هر آن‌که از دیده برفت / مانده به دلم همچو ایمیلان درفت
CC شدم و به سمت دیگر رفتی / غافل شده‌بودم ز حقوقی نفتی
گشتی به سرم نقطه‌ی مرجع زان رو / دیگر نرود ز سر به دل یک مهرو
گاهی ز رقیب در خیالم نالم / گاهی زخیال فارغ از احوالم
از دل برود هر آن که از دیده برفت / لکن چه کنم خیالش از دیده نرفت
لابد که پرستیژ ندارد سحرت / سحر از سر من نشد ز شب تا سحرت
حتی نروی ز دیده‌ام تا بروی / از دل که عجیب سمت او می‌گروی
خامش شو غریب بن‌دهاتی ور نه / شد آب رخت
من مشغول تماشای سریال ، دخترم بدو بدو اومد و پرسید .دخترم : مامان تو زنی یا مردی ؟من : زنم دیگه پس چی ام ؟دخترم : بابا ، چی اونم زنه ؟من : نه مامانی بابا مرد .دخترم : راست میگی مامان ؟من : اره چطور مگه ؟
 
دخترم : هیچی مامان ! دیگه کی زنه ؟من : خاله بتی ، خاله مریم ، خاله آرزو ، مامان بزرگدخترم : دایی سعید هم زنه ؟من : نه اون مرده !دخترم : از کجا فهمیدی زنی ؟من : فهمیدم دیگه مامان، از قیافه ام .دخترم : یعنی از چی ؟ از قیافه ات
 
من : از اینکه خوشگلم ،دخترم : یعن
سلام عمر بابا
۲۲ برای شب نیمه شعبان بود هنوز تو درفت گوشیمه. ان‌شالله بهترش کنم ویرایشش کنم برات می‌فرستم.
 
اما خوشگل دخترم امروز به روایتی تولد خانم حضرت رقیه‌ سلام‌ الله علیها است. احتمالا بارها تو این چند سال از من و مادرت خواهی شنید که: منِ بابات همه‌ی همه‌ی زندگیمو هر چی دارم و ندارم رو از این خانم و عموشون دارم.
کاش بشه که تا وقتی بزرگ می‌شی زمین خودمونو بخریم ساختمون خودمونو طراحی کنیم، حسینیه‌ای که دلم می‌خواد رو بزنم و براشون م
 من یک دخترم...
لوس پدر، عشق مامان و همبازی برادر.همیشه قبل از خواب، خیالبافی می کنم.همیشه هنگام خرید، بهانه ی عروسکی دیگر را می گیرم.هر شب، در آغوش پدرم می خوابم؛و صبح ها با بوسه ی مادرم از خواب بیدار می شوم.عاشق رنگ بنفش و صورتی ام.عاشق چشمان آبی و موهای خرمایی ام.عاشق خانه ای هزار طبقه کنار قصر سفیدبرفی ام.ولی با اینکه هیچ کدام از اینها را ندارم، خوشحالم.چون می دانم بهترین مخلوق خداوند هستم؛مهربان تر ازسفید برفی، زیباتر از سیندرلا،بازیگوش
پدر:آقا زیگزاگ 2 رو بریزین تو فلش لطفا
فروشنده:زیگزاگ!؟زیگزاگ 1 هم نیومده چه برسه 2!!!!
پدر:نه !چرا اومده! دخترم بهم گفت!گفت اتفاقا شما سی دیشو دارین چون خیلی بروزِ اینجا
فروشنده: شرمنده دیگه اینو نداریم
یه خانم وسط جمع با صدای آروم : آقا فکر کنم تگزاسو میگه
فروشنده: آقا تگزاسو میگی؟
پدر:والا من نمیدونم دخترم یه چیزی گفت منم اومدم بگیرم
وبعد فضا در هوا بود:)))))))))
خب بابا چی کار دارین به این بنده خداهاااااا!بچه ها خودتون پاشین برین بخرین دیگه!الان چن
جالبه
دخترک را اوردم کلاس زبان. منتظر نشستم یه خانوم مسنی هست کمی اون طرف تر نشسته داره با منشی حرف میزنه
میگه از دخترش خبر نداره.
دخترش ی بچه داشته ک از شوهرش جدا میشه. ب خاطر یکی دیگه. و قید همه چی رو میزنه بچه را میزاره پیش مادرش و خودش میره با اون و ازدواج میکنه و کلا با خانواده اش قط ارتباط میکنه. وقتی که بچه اش 3 سالش بوده. همه چیزو ول میکنه میره
الان مادرش میگفت به دامادم میگم زن بگیر دامادم قبول نمیکنه
میگفت دامادم میاد پیشمون میاد بچه اش ر
یادمان باشد در بطن زندگی دنیایی ، در روزمرگی هایمان ، در لابه لای غیبت و تهمت و قضاوت نا به جا ، در بی عدالتی ، در تجملات ،  در زیر پا گذاشتن حقوق دیگران ، در بی توجهی به حق الله ، در ظلمتُ نفسی های بی شمار  گم نشویم و خودمان را گم نکنیم..... 
 یادمان باشد اگر امروز دستی را گرفتیم ، فردا خدا دستمان را می گیرد که یدالله فوق أیدیهم ....
یادمان باشد  که یادمان نرود همسایه ، که یادمان نرود پدر و مادر  که یادمان نرود چگونه  واقعی عاشق بودن و عاشقی کردن ...
خاطره: دردسرهای کتابخوانی من و دخترام و شیرینی های راه حل هامان
 
خاطره :دردسرهای کتابخوانی من و دخترام
من دو تا بچه دارم. یکیشون نوزاده و دخترم کلاس هشتمه!و از اونجایی که خانوما هیچ وقت سنشون نمیره بالا، منم هنوز سنم همون حدودای دخترمه!بعد از آشنایی با یه موسسه که کتابهای بسیار خوب و متفاوتی داشت، منم مثل اون حسابی درگیر کتاب خوندن شدم و از فرصت های طلایی خواب نی نی استفاده میکردم که کتاب بخونم. ولی چون دخترم وقت آزادش بیشتر از من بود، مدام د
اصلا گور پدر هر چه خیر و مصلحت و آینده است!
وقتی دو نفر میخواهند به هم برسند، بگذار برسند!
تهش این است که میفهمند نمیشود و جدا میشوند دیگر. غیر از این است؟
به ما چه که انتهای این راه بن‌بست است!
به ما چه که آن دو از زمین تا آسمان فرق دارند!
تا بوده همین بوده! آدمی تا خودش تجربه نکند، درس نمیگیرد.
وقتی با گذشت چند سال و با وجود ازدواج، هنوز بگویند: «نگذاشتند که ما به هم برسیم»
وقتی هر چه بگویی و دلیل بیاوری به خرجشان نرود که نرود؛
بگذار به سنگ بخورد
متن تبریک و اس ام اس عید فطر 98
 
 
رمضان رفت ولی کاش صفایش نرود
سحر و جوشن و قرآن و دعایش نرود
کاشکی پر شده باشد دلم از نور سحر
همره روزه و افطار، ثــوابـــش نرود
 
_________________________
 
با خوردن اگر حال تو جا می آید

خوش باش که ایام صفا می آید
آماده به حمله باش در این شب عید
وقتی که صدای ربنا می آید
 
_________________________
 
خداحافظ ای محفل وصف یار
خداحافظ ای ماه پروردگار
خداحافظ ای سر به سر شور و شوق
خداحافظ ای لحظه های وصال
 
عید فطر مبارک
 

ادامه مطلب
حیدر علی خدایاری پدر مرحوم سحر خدایاری ملقب به دختر آبی در گفت و گو با مهر در تشریح جزئیات ماجرایی که برای دخترش رخ داده بود، اظهار کرد: دختر من از نظر عصبی مشکل داشت و در آن روز هم اعصابش به هم می‌ریزد و فحاشی می‌کند و با مامور نیروی انتظامی درگیر می شود.

ادامه مطلب
چن سال میشه که
یکی کنارمه
بی بوسه و بغل
اون داد می‌کشه
من توی فکرتم
پشت اتاق عمل
دعای من شده
ای کاش دخترم
شبیه تو نشه
دردام بیشتره
از درد همسرم
که فکر بچشه
موهای مشکی و
چشمای قهوه ای
دلش رو می‌بره
اسمی که دوس داره
اسم توئه ولی
این زجر آوره

من اون مداد سفیدم که وقت نقاشیت
میون باقی رنگا غریب و بی کس شد
دوباره یاد تو افتادم و زمان برگشت
دوباره یاد تو افتادم و هوا پس شد

چن سال میگذره
از گریه های من
از ازدواج تو
از عشقی که یه روز
ارزون فروخته شد
تو
در مراسم پایانی ریاست جمهور ۸ ساله ایالات متحده آمریکا خانواده وی هم بودند دختر کوچک اوباما درمراسم نبود و مایه تعجب حاضران میلیونی شد
موقعی که خبرنگار از خانم اوباما علت نبود دخترش را جویا شد ، جواب این بود دخترم مدرسه بود و ما با مدیر مدرسه تماس گرفتم وخواهان مرخصی برای حضور دخترم در مراسم نمادین
خداحافظی پدرش بودیم
ولی مدیر گفت: درس وی مهم تر است و اجازه نداد‌و ما هم به تشخیص خانم مدیر احترام میگذاریم و از وی بخاطر حساسیت در امر آموزش
دیشب دخترم و همسرم خواب بودن و من هی حس میکردم که بدون دخترم نمیتونم زندگی کنم . بعد رفتم تو فکر مردن و اون دنیا و ابدیت و ...  . گوشی رو برداشتم و سرچ کردم که :
آیا در آخرت دخترم را پیدا میکنم ؟
همینجوری یک ساعتی عبارات مختلف رو سرچ کردم و خوندم . اولین نکته این بود که خوندن آیات و روایات در مورد دوزخ ، آخرت و روز حساب و قیامت خودش قلب رو متحول میکنه و اشک ِ آدم رو در میآره .
دومین نکته این بود که بله ، من اگه خوب زندگی کنم اون دنیا دخترم رو میبینم و
 
روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریبتر! این چه روزگاری است که یک راز آفرینش زن را در خود تحمل نمی کند. این چه عالمی است که دردانه ی خدا را از خویش می راند؟آنجا جای تو نیست.دنیا هرگز جای تو نبوده است. بیا دخترم. بیا تو از آغاز هم دنیایی نبودی. تو از بهشت آمده بودی. تو از بهشت آمده بودی 
✂️برشی از کتاب✂️▫️گریه نکنید عزیزان من!از این پس جای گریستن بسیار دارید.بر هر کدام از شما مصیبت ها می رود که جگر کوه را کباب می کند و دل سنگ را آب.▫️حسن جان!
سلام دخترم
خوبی؟ من قرار نبود انقدر دیر به دیر برات بنویسم قرار بود از همه چی و همه‌ کاری برات بنویسم اما ببخش که بابات همیشه تو نوشتن لنگ می‌زد. این روزهای هفت ماهگیتم تموم شده و دلبریات تمومی نداره. هر کار جدیدی که می‌کنی من و مامانت از شدت ذوق فقط بغلت می‌کنیم و می‌چلونیمت :)
این روزها شدید درگیر کارم بابا. یادم بیاد یا نیاد این روزها شدیدترین و سخت‌ترین روزای کاری تا الانمو دارم می‌گذرونم نمی‌دونم بعدها که می‌خونی اینارو عمو شانجانی
سلام دخترم
خوبی؟ من قرار نبود انقدر دیر به دیر برات بنویسم قرار بود از همه چی و همه‌ کاری برات بنویسم اما ببخش که بابات همیشه تو نوشتن لنگ می‌زد. این روزهای هفت ماهگیتم تموم شده و دلبریات تمومی نداره. هر کار جدیدی که می‌کنی من و مامانت از شدت ذوق فقط بغلت می‌کنیم و می‌چلونیمت :)
این روزها شدید درگیر کارم بابا. یادم بیاد یا نیاد این روزها شدیدترین و سخت‌ترین روزای کاری تا الانمو دارم می‌گذرونم نمی‌دونم بعدها که می‌خونی اینارو عمو شانجانی
بیوگرافی اویکو در سریال دخترم kizim + عکس ها
دختر کوچک هشت ساله به نام اویگو بسیار خاص و استثنایی است و بر خلاف
همسالانش بسیار متواضع است و با همسالانش بسیار تفاوت دارد زیر شخصیت خاصی
دارد.

نمایش بیوگرافی کامل + عکس ها ( اینجا کلیک کنید )
[مادربزرگ با جدیت قربوت صدقه ی نوه اش میره که بستری NICU هست و من میرم برای معاینه ی نوزاد]من:اه اه اه این دختر زشتت دیگه قربون صدقه هم داره?:))
مادربزرگ:زشت خودتی،دخترم به این خوشگلی!!
من:نه نیگا دماغشو چقدر بزرگه...موهاشو...وای چقدر زشته!!
مادربزرگ:هرچی باشه دخترم از تو خوشگل تره حسود خانم!!
من:اصلنم...دختر زشتت به خودت رفته و زشت شده!
مادربزرگ:بذار دخملم مرخص بشه میگم بیاد حالتو بگیره!
و این مکالمه تا مدتها کش میاد و ما انقدر میخندیم که من یادم میره
سلام
دخترم 20 سالمه، چند ماهی میشه وزنم کم شده، جوری که این مدت فامیل و آشنا منو دیدند تعجب کردند که اینقدر لاغر شدم، دلیل این کاهش وزنم رو هم میدونم.
دوستانی که بدنسازی کار میکنند لطفا بگن برای قد 170 با وزن 53 چه مدت طول میکشه تا با بدنسازی وزنم رو به 65 برسونم؟
عزیزانی که در اصفهان هستند یه باشگاه بدنسازی خوب و باسابقه که مربیش خانومی باتجربه باشه معرفی کنند، ترجیحا نزدیک های منطقه جی باشه یا مرکز شهر. اگر هم هزینه برنامه و دستگاه رو حدودا بگن
[مادربزرگ با جدیت قربوت صدقه ی نوه اش میره که بستری NICU هست و من میرم برای معاینه ی نوزاد]من:اه اه اه این دختر زشتت دیگه قربون صدقه هم داره?:))
مادربزرگ:زشت خودتی،دخترم به این خوشگلی!!
من:نه نیگا دماغشو چقدر بزرگه...موهاشو...وای چقدر زشته!!
مادربزرگ:هرچی باشه دخترم از تو خوشگل تره حسود خانم!!
من:اصلنم...دختر زشتت به خودت رفته و زشت شده!
مادربزرگ:بذار دخملم مرخص بشه میگم بیاد حالتو بگیره!
و این مکالمه تا مدتها کش میاد و ما انقدر میخندیم که من یادم میره
هر بار با دوستم صحبت می کنم، شروع میکنه به درد دل. که اشتباهات گذشته ی والدینش باعث شده نتونه به جایگاه مناسبی که می خواسته برسه. و هر بار باید براش توضیح بدم که من و تو نمیتونیم قضاوت کنیم اون در چه شرایطی چنین تصمیماتی گرفته. مادرم هم گاهی سرنوشتش رو متاثر از رفتار یا انتخاب های مادرش میدونه. و من...
من که هر روز به خودم یادآوری میکنم باید مسئولیت خیلی از اتفاقات زندگی رو بپذیرم. از دیگران انتظاری نداشته باشم و نگاهم فقط به خودم باشه. من هم گاه
هی  دارم فکر میکنم چرا من نمیتونم آرامش داشته باشم و استرسم را کنترل کنم، اون هم با توجه به مدل شخصیتی من که اساسا آدم مضطرب و پر استرسی نیستم. چرا من نمیتونم الان که بچه هام خوابیده اند این یکساعت را تمرکز کنم روی برنامه ام؟ (با توجه به اینکه فعلا پرستار هم نمیاد و همون نصف روز وقت را هم ندارم برا خودم) اولش داشتم خودم را شماتت میکردم که خب بر خودت کنترل داشت و ... بعد دیدم نه! اساسا حال و احوال من با توجه به شرایطم هست، من نگران بچه هام هستم اینق
نزدیک صبح یه خواب خیلی واقعی دیدم
خواب دیدم همسرم سرش تو گوشیش بود بعد من گوشیش رو گرفتم گفتم ببینم با کی حرف میزنی یکساعت
بعد دویدم یهو دیدم پسرداییم که چند ساله فوت کرده افتاد دنبالم گفت گوشیش  بهش بده چرا خودتو کوچیک میکنی منم بهش گفتم تو که مردی چرا هنوز نرفتی اومد و گوشی همسرم رو گرفت بعد گفت بیا بریم سوییچ ماشینم رو گرفت گفت من می رسونمت .
منم نشستم پشت ماشین دخترم نشست صندلی جلو سمت شاگرد بعد پسر کوچولوم نشست جای راننده نذاشت پسرداییم
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
از دماغ من سرگشته خیال دهنت
به جفای فلک و غصه دوران نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است
برود از دل من وز دل من آن نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
گر رود از پی خوبان دل من معذور است
درد دارد چه کند کز پی درمان نرود
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وز پی ای
حسین پناهی)روزی به دخترم خواهم گفت:اگر خواستی ازدواج کنی با مردی ازدواج کن که به جایﻣﻬﻤﺎﻧ ﻫﺎ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍ ﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻃﺮﻑ ﺟﻤﻊمی ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺳﺎﺳﺖ ﻭ ﺎﺭ ﻭ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ می گویندﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﻃﺮﻑ ﺩﺮ ﺟﻤﻊ می ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﻧﻮﺭ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺭﻢ ﻏﺬﺍ ﻭ ﺳﺎﺸﻦ ﻭ ﺮﻭﺗﺰ ﻟﺐ ﻭ ﺟُ ﻫﺎ و... صحبت می کنند؛تو را ﺑﻪ دوچرخه ﺳﻮﺍﺭ، ﺗﺌﺎﺗﺮ، ﻨﺴﺮﺕ ﺭﻓﺘﻦ، ﻓﻠﻢ ﺩﺪﻥ، ﺷﻌﺮ ﻭ ﺘﺎﺏ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ، کافه ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺷﺐ ﺮﺩ ﻫﺎ ﺑ ﻫﻮا، سفرهای ﺑ ﻫﻮﺍﺑﺎ
به خانه می روم
روی مبل ولو می شوم
کنترل در دست هیچ کس نیست
کانال را عوض میکنم
صدای گوینده اخبار تاول زده است!
به آشپز خانه می روم
یک زیر دریایی اتمی از کنارم رد می شود
به من هشدار می دهد
سراسیمه بر میکردم
پسرم یک نارنجک ضامن کشیدست
خودم را به زمین پرتاب میکنم
دخترم یک مین گوجه ای ضد نفر است
از خانه فرار می کنم
پیاده رو لبالب از گلوله است
مسلسلی از روبرو می آید
شلیک می کند
چقدر پیاده رو شلوغ است
چقدر آدم های مین گذاری شده اینجا در رفت و آمدند
مردی
کلیک کنید
7
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
-سلام خوش آمدی...شکر خدا مثل همیشه ست، برای اون بهتری وجود
نداره...!
آفرین دخترم «: لیلاخانوم نگاهی به کتابهای کناردست پرینازکرد گفت
» اومدی با هم درس بخونید
که »... بله...یعنی می خواستیم بخونیم « : مژگان با کلماتی بریده بریده گفت
مامان مژگان اومده دنبالم بریم یه دوری «: پریناز به دادش رسیدوگفت
»؟.. بزینم، اجازه میدی
لیلاخانوم نگاهی به چهره ی دختر ارشدش انداخت، مدتها بودکه، بی
هیچ شکایتی به مسافرت نرفته بود.اماا
21 خرداد ساغت 23:45 ....
و چون زودتر از موعدش بود 2 روز زمان برد تا به آغوشم برسه .
و 9 روز طول کشید تا لباس بپوشه و به خونه بیاد .
روزهای تلخی بودند .
آرزو می کنم روزگار دخترم شیرین باشه.
حالا باید یک برچسب دیگه به اینجا اضافه بشه : دخترام 
سلام،
دو سال هست که از شوهرم جدا شدم و حضانت دخترم با ایشان بوده است؛ ایشون مدتی هست که فوت کرده اند ، آیا حضانت دخترم به من میرسد یا شخص دیگری؟
باسلام؛
طبق ماده ی 43 از قانون حمایت خانواده " حضانت فرزندانی که پدرشان فوت شده با مادر آنها است مگر آنکه دادگاه با تقاضای ولی قهری یا دادستان اعطای حق حضانت به مادر را خلاف مصلحت طفل تشخیص دهد.
وی از معدود انسان‌هایی بود که بین «صبا عزیزم، دخترم» و «رابطه با تو واسه من سمه»اش اندک فاصله‌ای بود :)))
 
پ.ن این منم. با همه‌ی نوسانات خلقیم. با همه‌ی روان‌پریشیم و همه‌ی خنده‌های وسط زار زدن چون یادم به یه چیز خنده‌دار افتاده. اگه نمیتونی این انسان معمولی رو دوست داشته باشی مشکل از من نیست :)
حرکت نوسانی از هروئین منی تو به سم.
واو سو ماچ این ا یر!
فردا شب همتا باید برگرده شهرشون.
داشتم گوجه می شستم برای شام املت درست کنم ، همتا تو پذیرایی بود،
گفتم همتا چای می خوری بزارم؟
 گفت نه دستت درد نکنه.
گفتم دمنوشی چیزی می خوای بگو تعارف نکنی...
گفت نه فقط یچیزی ...
بلند شد بیاد توی آشپزخونه پیشم
انگار خیلی خجالت می کشید با ناخنش ور می رفت و آروم می اومد...
برگشتم گوجه ها رو برداشتم تا اگر چیزی می خواد بگه راحت باشه...
اومد پیشم و گفت بغل می خواد...
همدیگرو بغل کردیم 
گفت ببخشید دیشب و امروز همش همسر پی
چند سالیست که سریال های ترکیه ای توانشته اند جایگاه خوبی میان مردمان کشورمان پیدا کنند.شاید یک از دلایل محبوبیت این سریال ها ، شباهت زیاد فرهنگ دو کشور باشد.یکی از این سریال های که با داستان جالبش توانست مخاطبان زیادی را به خود جلب کند، سریال ترکیه ای دخترم بود.
این سریال ژانر درام داشته و در سال ۲۰۱۸ ساخته شد.نویسندگان آن عبارتند از Sema Ergenekon و  Eylem Canpolat . کارگردان مجموعه Altan donmez نام دارد.
 
داستان سریال ترکیه ای دخترم
 
این سریال، حکایت زندگی
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
 
جامعه ما طوری برنامه ریزی شده که آدم‌های برون‌گرا را طبیعی‌تر فرض کند و به همه توصیه کند مثل آن‌ها زندگی کنند.
من دوران نوجوانی خودم را تقریبا توی یک فضای خاکستری عذاب‌آلود گذراندم و اگرچه به شدت اهل فوتبال بازی کردن توی کوچه بودم و رفقای زیادی داشتم اما اگر یک ساعت کتاب دستم می گرفتم که بخوانم فکر می کردم دارم یک کار غیرمعمولی انجام می‌دهم. همه‌ش فکر‌می‌کنم اگر اعتماد به نفسش را داشتم مثل خودم باشم حا
خوب من هرچی فکر کردم و سوال کردم و گشتم و نظر دخترم رو جویا شدم دیدم به مهد فعلی اش علاقه منده ... 
منم تلاش کردم این مشکلات درونی رو با خودم و حس بدی که به مربی های مهد دخترم داشتم رو کنار بذارم و بهش فرصت بدم توی جایی که دوست داره باشه ...
روز چهارشنبه که رفتم سراغ دخترم به اون یکی مربی اش گفتم من تذکری که به مدیر مهد دادم مربوط به مربی خودش و خانم مسئول آشپزخونه بود ... اگر به شما تذکر بی موردی داده شده عذرخواهی میکنم ...
که ایشون گفت: نه .. من هر چی مد
السلام علیک یا مسلم ابن عقیل(ع)
کوفه را با تو حسین جان سر و پیمانی نیستهرچه گشتم به خدا صحبت مهمانی نیستبه خدا نامه نوشتم به حضورت نرسیدآن چه مانده ست مرا غیره پشیمانی نیستکارم این است که تا صبح فقط در بزنمغربتی سخت تر از بی سر و سامانی نیستجگرم تشنه ی آب و لبِ من تشنه ی توستبین کوفه به خدا مثل ِ من عطشانی نیستمن از این وجه ِ شباهت به خودم میبالمقابل سنگ زدن هر لب و دندانی نیستمن رویِ بام چرا؟ تو لبِ گودال چرا؟دلِ من راضی از این شیوه یِ قربانی ن
عضوی از ملّتی عزادارم
اشکبار عزای سردارم
خشمگین از ترامپ پست و حقیر
از ترور تا همیشه بیزارم
داغ سنگین درون دل دارم
آتش انتقام از اشرارم
نرود گفته های او از یاد
خاطراتش کند سبکبارم
خوش بحالش که حق نگاهش کرد
محو‌ اخلاص و عشق و کردارم
خون او را خدا سند فرمود
رهبرم هست عشق و دلدارم .
.
صبحی دوستم زهرا زنگ زد. میگفت شوهرش با مامان باباش بحثش شده اونام فکر کردن این زیر گوش پسرشون خونده. میگفت هرچی دلشون خواست بارم کردند اما به خاطر دخترم از تو اتاق نیومدم بیرون. وقتی یکی دو تاشو گفت که چیا بهش بستند من اینجا خدا رو شکر کردم خانواده شوهرم مودبند
اوففففف
سلام وقت بخیر دوستان
من دختری هستم ما بین ۲۲ تا ۲۶ که چند وقت پیش درگیر یه رابطه بودم و علاقه هم داشتیم اما بخاطر یه مسائلی پدرم رضایت نداد و خواستگار رو رد کرد. اون موقع که من تو فکر این آقا بودم همسایه ما از مامانم منو برای آشناشون سراغ گرفت که بعد از آشنایی بیان خواستگاری و من گفتم نمیخواد .
مادرم میگفت موقعیت خوبی داره، خانواده خوبین و دنبال دختر خوب میگردن و این حرف ها. مادرم به حرف من گفتن نه یکی دیگه دخترم رو میخواد بذار بیان ببینیم چی می
حسی شبیه وقت‌هایی در من است که از سفر داری برمی‌گردی، لزوما به تو خوش هم نگذشته، اما دل هم نمی‌کنی. نمی‌خواهی تمام شود. شاید همراه است با ملامت کیف نکرده یا نگرانی کیف‌هایی که بعدا نخواهی کرد یا اینکه، نگرانی از چیزی که اصلا نمی‌شناسیش. چه جوری است؟ کی می‌آید؟ کی می‌رود؟ کجا می‌رود؟ یک جایی نرود که شستمان خبردار شود این همه مدت عبث بوده‌یم؟ و این دو تای آخری، سخت‌تر و مهم‌تر است.
دخترم، همیشه اول "نه" بگو! بعد فکر کن ببین ارزششو داره یا نه! همیشه اول "نه" بگو چون من تو رو می‌شناسم. اگه فقط یه لحظه فکر کنی به این‌که صرفا ممکنه بعدا با اون آدم چشم تو چشم بشی دیگه هیچ‌وقت جرئت نمی‌کنی نه بگی!
به‌هرحال احساس می‌کنم پشیمونی از رد کردن چیزی خیلی بهتر از قهر کردن با خودته سر تو رودربایستی موندن! :)
 
پ. ن1: مایه مباهاته که دیروز یه قرون پول اضافه هم استفاده نکردم! ولی دیگه وقتی رسیدم خونه داشتم از گشنگی میمردم:)
پ. ن2: دیروز برنامه
همه چیز وقتی آغاز شد که دخترم در یکی از مسابقات وبلاگ نویسی کشوری در خصوص عاشورا و امام حسین برنده سفر کربلا شد
 و ما همگی در بهت و حیرت فرو رفتیم.
مرسوم این بود که پول کربلا را بگیریم و برویم پی کارمان. اما دخترم پایش را در یک کفش کرد که دوست دارد با پول کربلا کربلا برود و ببیند جایی را که ندیده در وصفش نوشته بود. ما مخالفت میکردیم چون هم عراق ناامن بود و هنوز دست سربازان آمریکایی و هم ما را چه به کربلا ! تا اینکه از همان موسسه با دخترم تماس گرفتن
به نام خدانباید بگوییم! نباید بنویسیم! که مبادا حال بد منتقل کنیم! که مبادا حال همدیگر را بد کنیم! پس به چه دردی می‌خوریم؟ اینجا به چه دردی می‌خورد؟تا چند وقت پیش‌حالم بد می‌شد از این که از صبح تا شب گوشم پر می‌شود از اخبار و صدای گویندگان مختلف اخبار! حالم بد می‌شد از چیزهایی که می‌شنیدم و می‌دیدم! اما حالا که هستم، می‌بینم و می‌شنوم؛ فقط دعا می‌کنم هرگز یادم نرود تمام آن چه که شنیدم و دیدم! صداها و حرف‌ها و تصویرها یادم نرود. یادم نرود
این اولین بار نیست که برایت نامه مینویسم.و اخرین بار هم نخواهد بود.تو فعلا"سلمی" ی منی، اما خب شاید اسمت سلمی نشود و حتی شاید هیچوقت نباشی! و خب ترجیح من این است که به این "حتی" فکر هم نکنم!
آمدم تند تند از این روزهای مادرت بنویسم و بروم.
این روزها مادرت خیلی شلوغ است.در عین حال که میداند از ذره ای کوچک تر است ، اما خود را مرکز ثقل جهان میداند! تمام قوایش را روی کارهایش-که ترجیح میدهد به تفصیل نگوید- گذاشته و هرچند این را به شوخی میگوید که "من در حا
فکر میکنم ان روزا نوشتن پست های کوچیک و از تو گوشی بیشتر جواب گو باشه!
دو ترم پیش وقتی دکتر نیما اومد سر کلاس از بیمار های ج ن س ی این جامعه گفت و گفت که نترسیم از گفتنش!
با دکتر سپنجی ک حرف میزدم همش منو با جامعه ای اشنا میکرد که مریض زیاد داره!
یادم میاد که چادر میپوشیدم و دزفول بودم!یه ظهر تابستونی بود! دقیقا قبل از کنکور!
واسه ادم مریض فرقی‌ نداره تو چی پوشیدی!
امروز!سه سال از اون موضوع گذشته و صبح یه روز تابستونیه!تو خیابون ادمایی رو میبینم که
پرهام تا من رو دید بغلم کرد گفت دخترم چی شده! چرا پشت پلکت دستمال کاغذی چسبیده؟ تو که میگفتی فقط وقتی به دنیا اومدی گریه کردی و بس.
دیدنش حلواست؛ حرفهاش قند مکرر. پسرک انگار نه انگار ده سال از من کوچیکتره. مردی شده برای خودش و برای همه ی ما. میشه مثل یک درخت در سایه ش نشست و آرامش گرفت. میشه بهش تکیه کرد.
سلام به تکه ای از وجودم
 
دختر عزیزم در این دوماهی که مهمون خونه ی من و بابا احسان شدی زندگی ما رنگ و بوی دگری پیدا کرده.....الان همه ی فکرمون تو شدی که چیکار کنیم خوشبخت ترین دختر دنیا باشی
دختر عزیزم تو زیبا ترین و ناز ترین دختر دنیایی
دوستت دارم 
 
 
۴دی ماه ۱۳۹۸
چه فرقی می‌کند....؟
صدای چکه کردن قطرات آب در سینک ظرفشویی یا صدای بارانِ پاییزی؟
وقتی معشوقه‌ای نباشد...
برای همراهیِ خیس انگیز این هوای دلبرانه...!
که پایش را بکوبد بر چاله هایی که پر آب شده اند
و تمام تن‌ات را خیسِ باران کند
کاملا که خیس شدی...
وقت بازگشت به خانه است
وقتِ تانگو رقصیدن
با موزیکِ نفس های پی در پی...
در اتاقِ تاریکی که پرده‌هایش کشیده شده
و بویِ عود بندِ افکارت را شٌل کرده!
ادغامِ خیسیِ عرقِ داغِ تَن با آبِ سردِ چاله هایِ خیابان!
چ
معشوق بودن به این سادگی ها هم نیست.
کمی جسارت میخواهد.
بی رحمی میخواهد.
حوصله هم یادمان نرود،همان نمک است برای غذا
کمی ناز و کرشمه میخواهد
هزار نکته ی باریکتر از مو میخواهد
به همین سادگی ها که نیست
از همه مهمتر یک یار موافق میخواهد...
با خانومم و دختر 19 ماه ام رفتیم کلینیک که جواب سونوگرافی ماه 8 رو به دکتر زنان نشون بده . من و دخترم ضحا روی صندلی های انتظار نشستیم که مامانش رو میبینه از پشت شیشه ها . چند بار پشت سر هم میگه: مامان ، مامان ، مامان بعدش که مامانش نگاش میکنه و میخنده با صدای بلند و رسا میگه : دووووووست دارم . دخترم یک سال و نیمه ی من خیلی خوش اخلاق و مهربونه .
خانم هایی که اطراف خانمم بودن بهش گفته بودن : داره میگه دوست دارم؟؟؟ بچه اینقدری؟  همینه دلت خواسته بازم بچ
توی دریاااایی از کتاب و جزوه و لباس و اسباب‌بازی و شلوغی و آشغال(:/) غرق شده‌م.
۴۱ تب کروم همزمان باز دارم که هر کدوم یه موضوعِ مربوط به این رشته‌ است که گوگل کردم که شاید این تو مصاحبه بیادااا! 
آخه دخترم نونت نبود، آبت نبود، این همه تغییر رشته‌ت واسه چی بود؟ :/
+مرتبط
ظرفها رو میشورم که فردایی که فقط و فقط مال خودم است وقتم بابتش نرود و صد البته خانه مرتب سرحالترم کند. نورها رو کم میکنم شجریان میگذارم. بوی کباب تابه ای ساعت ۱۲ شب میچسبد.
قرار است فردا و پس فردا بابت استعلاجی بمانم منزل و بچسبانمش به جمعه. خوب است با حال نزارم عاشق حال فردایم هستم.
از این که دخترم و اکثر دوستام دخترن و مجبورم برای تک تک رفتارام توضیح بدم بهشون که منظوری نداشتم و از اینکه انقد لوس، نازک نارنجی، خاله زنک و تو فاز و نازنازی ان و خودشونو قد ملکه انگلستان دست بالا میگیرن و فکر میکنن دنیا برا خودشونه و انقد خودخواه و بدبینن متنفرم. 
مُ
تِ
نَ
فِ
رَم
.
+ ۴شنبه ۱۸ سالم میشه و ۱۸۰۰ سال زندگیمو صرف این کردم که سوءتفاهم های خودم و بقیه رو برطرف کنم.
دردانه کودکم
- برای دخترم، رهایم..

دردانه کودکم
رهای کوچکم
با خنده های ناب
بر بوته های سبز زندگی،
گل می کنی!
با هر بهانه ات
با عشوه های ناز
و چشمان سیاهت چه می کنی!
شیرین زبانِ من
از باغِ کلام تو 
هر واژه چیدنی است!
آهنگ بابایی گفتنت،
لحنی شنیدنی است.
...
در اوج شادی ات
کودک بمان همیشه
به دامان زندگی...

سعید فلاحی
بسم الله الرحمن الرحیمماه رجب ماه خداست، بنده رابطه اش را با خدا اصلاح مىکند،ماه شعبان ماه رسول خداست، رابطه با پیامبر و امامان علیهم السلام اصلاح مىگردد،ماه رمضان ماه مسلمین است، رابطه با آنان اصلاح مىگردد .صلوات یادتان نرود
از روزی که رفتم و دستبند طلای هماهنگ‌با گوشواره دخترم رو سفارش دادم دو هفته میگذره ،سه دفعه پیام دادم و یه بار رفتم مغازه‌ش ولی هنوز جوابی نگرفتم 
چرا اصرار دارم باهاش کار کنم؟ چون طلاهای قبلی رو از همین گرفتم و قراره برام طلا به طلا معاوضه کنه که ضرر نکنم یا کمتر ضرر کنم 
اُف بهش واقعا
کاش پست بعدی ذوق کردنم برا گرفتن دستبند و قشنگیش باشه  
بالاخره اتوبوس براه افتاد و خودم را به دست زمان سپردم. اعتراف میکنم از همان دقایق اولیه حالم حسابی دگرگون شد, یا به بیانی دیگر عصبانیت وجودم را فرا گرفت. دست هر کس تسبیحی بود و مثلا مشغول ذکر . این حالت وقتی بیشتر آزارم میداد که مسبحین مردان جوانی بودند که سفت به زن های جوان ترشان چسبیده بودند و سرشان در لاک خودشان بود و انگاری در این دنیا نبودند. دختران و پسران مجرد هم با موبایل هایشان مداحی و روضه گذاشته بودند و  اصوات مثل گرز آتشین بر فرق سر
در نیمه نخست سال جاری زمزمه هایی مبنی بر کاهش سقف ۱۱۰ سکه مهریه برای جلب به گوش می رسید که این تعداد به ۵۵ کاهش یابد. ولی تاکنون هیچ گونه تصویبی در مجلس دو این خصوص نبوده است. بنابراین قانون جدید مهریه در سال ۹۷ وجود نداشته است و همان رویه سابق از سال ۹۱ پابرجاست. و آنچه گفته می شود حکم جلب مهریه برداشته شد، اشتباه است . نپرداختن اقساط مهریه تا ۱۱۰که یا معادل ریالی آن مشمول حکم جلب خواهد بود. بهتر است مطلب – اعسار از پرداخت مهریه – را به دقت م
دنیا که گذر کنند همه بر پشتت # رفتند و روند کسان ز کوه و دشتت
آن خاله ، عمو و یا که حتی مادر # ترکت بنموده رفته اند از مشتت
ای آنکه همه عمر طلب کار بُدی # ترسان همه از روی عبوس و زشتت
اکنون بنگر که خود بدهکار شدی # آگه شده ای ز کرده ها و کشتت ؟
پیری و هنوز غرق عیاشی شب # چیزی نبُود تو را فقط انگشتت
هوشیار که بعد رفتنت سوی فنا # انگشت نهد کسی به خاک و خشتت
گرجی نرود میخ بر این سنگ مکوب # هرچند گرو بمانده هفت از هشتت
بابا همینطوری با نگرانی سوال میپرسید که نوشن گفت -اقای شفقی به خدا چیزیش نیست فقط -فقط چی؟ نوشین لبخندی به بابا زد و گفت -فقط قراره تا چند وقت دیگه شما بابابزرگ بشین بابا برگشت با بهت نگام کرد از خجالت سرمو انداختم پایین باران با خوشحالی بالا پایین میپرید و اخجون اخجون میگرد دیدم بابا هیچی نمیگه سرمو برگردوندم طرفش که یه قطره اشک از چشاش افتاد پایین سریع رفتم تو بغلش -من و ببخش دخترم من و ببخش میدونم بدبختت کردم ای کاش میمردم و همچین روزی نمید
ـــ الو خانم صفری الوووو خودتونید؟
ـــ سلام علیکم؛ اتّحادی هستم خانم صفری جون! مزاحم همیشگی! خوبین الحمدلله؟
ـــ سلام خانم اتّحادی؛ شکر خدا به دعای شما خوبم متشکرم! شما خوبین که الحمدلله؟ خانواده محترم و دخترگلتون چطورن؟
ـــ الحمدلله، ممنون، زیر سایه خدا همه خوبیم! اتفاقاً مزاحمتون شدم راجع به یه موضوعی باهاتون مشورت کنم؛ درباره دخترم الهه
 
ـــ خیره ان شاءالله بفرمایید درخدمتم.
ـــ راستش خانم صفری جون امسال ماه رمضون یه کمی واسه دخترم
دو روزی بود دخترم تب داشت و بهش بروفن و استامینوفن میدادم و جواب می داد براش 
از عصرش شوهرم و دایی ش که تازه از شهر دیگه اومده بود خونه شون رفته بودن بیرون .سر شب باز دخترک تب کرده بود و بهش استامینوفن داده بودم ساعت ده و ربع دیدم تبش پایین نمیاد باز ده و ربع بهش بروفن دادم و ساعت یازده باز تب داشت با توپ پر زنگ زدم بهش که من و بچه تب دار رو گذاشتی و کجا رفتی آخه 
یازده و نیم اومد خونه و دخترک رو بردیم اورژانس بیمارستان.اونجا تبش کشیده بود پایین و
یکسال پیش همه زندگیم از هم فروپاشید. سخت کار میکردم. پدرم در همان ایام به طور ناگهانی فوت کرد و رابطه روحی عاطفی ام با همکاران و عزیزانم آشفته و پریشان شد. در آن موقع نمیتوانستم به خوبی درک کنم که والاترین نعمت زندگیم از لا به لای بزرگترین لحظات یاس و ناامیدی به سوی من خواهد آمد. تنها ذره از یک راز بزرگ به من هدیه شده بود، راز زندگی. این اندک بصریت را از کتابی به قدمت یک صد سال که دخترم هیلی به من داده بود دریافتم.
ادامه مطلب
صبح دیرم شده بود، همسرم با مهربونی بهم گفت : اگه می تونی ۱۰۰٫۰۰۰ تومن بده برای کمک به مدرسۀ دخترمون .
 
من هم تحت تاثیر قرار گرفتم و دادم.
بعدازظهرش دخترم پرید بغلم و گفت بابت ۵۰٫۰۰۰ تومنی که به مدرسه کمک کردی ممنونم.
بعد از نیم ساعت پیامک از طرف مدرسه اومد که «بابت مبلغ ۲۰٫۰۰۰ تومن کمک به مدرسه تشکر می شود».
خانواده نیستن که ؛ راهزنن !!!
همیشه فکر میکردم انتخابات پرشور فقط ریاست جمهوریستولی این انتخابات رسما همه معادلات ذهنیم را بهم زد...از تمام هیاهوی قبلش، خود روزش و بعدش‌...ما حافظه تازیخیمان ضعیف است ولی کاش هیچ کدام از درس‌های این انتخابات را یادمان نرود...کاش مثل صدا و سیما که یکهو یادش می‌آید ماه رمصانی هست، با انتخابات به صورت پدیده ناگهانی برخورد نکنیم...کاش فرزندانمان، انقدر قوی باشند که با هیال راحت مملکت را دستشان بسپاریم...
دخترم، وقتی که مخصوصِ نمازه رو صرفِ هر کاری غیر از نماز خوندن کنی بی برکت می‌شه. غذات بی برکت میشه، ظرف شستنت بی برکت میشه، تلفنت با دوستت بی برکت میشه، اگه خرید کنی یا جنست برات اونطور که باید کار نخواهد کارد، یا فروشنده بهت گرون میده ، یا یدفه خنگ میشی یچیزی میخری که اصلِ خریدش اسرافه. 
کلا اینو به عنوان یه قاعده کلی بدون. برکت خیلی مهمه مامان جان!
بهار رسیده و من، نمی دانم چرا امسال بر عکسِ هر سالِ دیگری دوست دارم زندگی را آرام آرام طی کنم. کارها را به دستِ کاردان بسپارم و گاهی فقط به تماشا بنشینم و حظ ببرم از لحظه لحظه ی مادر بودنم.
اسم دخترم، قبل از اینکه اصلا وجود داشته باشد، در خیالاتم "حنانه" بود. برایش هزاران بار در رویا قصه ی ستونِ حنانه ی مسجد النبی را تعریف کرده بودم و از اینکه قرار است دخترم هم اسمِ ستونی باشد در جایی که خیلی از دقایقِ بودنم را در آرزویش گذرانده بودم و می گذرانم؛
یادت نرود با دلم از کینه چه گفتی 
زیر لب از آن کینه ی دیرینه چه گفتی؟
این دست وفا بود نه دست طلب از دوست
اما تو به این دست پر از پینه چه گفتی؟
دل اهل مکدر شدن از حرف کسی نیست 
ای آه جگر سوز ! به آیینه چه گفتی؟
از بوسه ی گلگون تو خون می چکد ای تیر 
جان و جگرم سوخت به این سینه چه گفتی؟
از رستم پیروز همین بس که بپرسند
از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟
#فاضل_نظری
 
من میخوام از همسرم توافقی جدا بشوم از توافقاتی که گذاشتیم زیاد راضی نیستم  ممکن خود قاضی شرایط بهتری بزاره.
میخوام حضانت دخترم را به طور کامل بگیرم چکار کنم؟
 و سوال اخر جهیزیه ام. با گذشت 6سال کم کم خودم جمع کردم اما شوهرم میگه خودم پولش دادم. پس نمیتونم جهیزیه خونه ام بگیرم. باتشکر.
امروز یه چیز بزرگ فهمیدم:
سمیرا همشون رو فراموش کن؛ دولت، ملت و این خاک
هیچکدوم اصلاح پذیر یا قابل بازگشت به چیزى که میخواى نیست
حداقل تا وقتى که تو عمر مى کنى
پس تمرکزت رو بذار رو چیزى که عشق درونت میکشه میبردت 
اینطورى میتونى به اونا کمک کنى اما مهمتر اینه که پشیمون نمیشى چون معیار خودتى.
پس فراموش نکن: اون سه رو فراموش کن ؛ مطمئن باش اونا برنمیگردن به اون نقطه آرزوهات.
بچسب به هنر و ادبیات دخترم...
رفته بودم بیرون و چند تا لوازم بهداشتی نیاز داشتم که بخرم.تصمیم گرفتم برم داروخانه ی آن دست خیابان و از فروشنده ی خانم قسمت لوازم بهداشتی اش یک کرم مرطوب کننده و یک دکتر ژیلا و چند بسته نوار بهداشتی بگیرم و برگردم. اما وقتی وارد داروخانه شدم هرچی چشم چشم کردم از خانم داروخانه چی خبری نیست ، که یه آقای مسن از پشت پیشخوان گفت: جانم دخترم چیزی لازم داری؟+من با مِن مِن میگم : خانومی که قبلا اینجا بود نیست؟- نه دخترم رفته مرخصی کاری داری؟+ نه یه کار ش
سلام
27 سالمه و دخترم. دانشجوی ارشدم و به زودی کار میکنم. سنم به عدد زیاده ولی خودم خیلی حسش نمی کنم و به ظاهرمم نمیاد. تا به حال دوست پسری به معنای رابطه عاطفی داشتن نداشتم.
مشکلم اینه که اصلا هیچ میلی به ازدواج ندارم. حس میکنم اگر راه داشت و مشکل اجتماعی برام پیش نمیومد هرگز ازدواج نمی کردم!  البته این حس یکی دو ساله همرامه ولی برعکس در سنین بین 18 تا 25 عاشق ازدواج بودم.
قبلا زن و شوهر میدیدم دلم قنج میرفت ولی الان با خودم میگم خب که چی!، قبلا می
 ۵ فوریه در روز سه شنبه سال جدید قمری بود. مدارس عمومی شهر نیویورک به بچه‌ها اجازه دادند تا یک روز تعطیل باشند و آن را جشن بگیرند. در همین زمان، مادر طبیعت تصمیم گرفت که با دمایی ۷۰ درجه‌ای و آفتابی جشن خود را بگیرد.
در این هوا می‌شود چه کار کرد؟ من تصمیم گرفتم که دخترم را به اسکیت روی یخ ببرم. من با اسکیت کردن بزرگ شدم و مهارتی بود که برایم مانند راندن دوچرخه بود. دختر ۶ ساله‌ام هم شدیدا علاقه به یادگیری آن داشت. روز بهتری هم از آن روز نبود که
می گویند
خداوند داستان ابلیس را تعریف کرد ،
تا بدانی که نمی شود به عبادتت ،
به تقربت و به جایگاهت اطمینان کنی!
 
خدا هیچ تعهدی برای آنکه
تو همانی که هستی بمانی ، نداده است
 
شاید به همین دلیل است که
سفارش شده وقتی حال خوبی داری 
و می خواهی دعا کنی ، 
یادت نرود عافیت و عاقبت بخیری بطلبی
 
 پس به خوب بودنت مغرور نشو 
که شیطان روزی مقرّب درگاه الهی بود!
در عصر حاضر 
تمام سرگرمیان این شده 
که ما را مدیریت کنند!
در زمینشان بازی کنیم!
فوتبال
فضای مجازی از جمله
پیام رسان ها
و پیام های غیر سودمند 
و البته شایعه!
اینستاگرام و فالو هایی که 
معلوم نیست در
کجا تاثیر دارند!
دیدن فیلم های بی ارزش 
گوش دادن به 
موزیک های افتضاح
خواندن رمان های بی سر و ته
و...
انواع سرگرمی هایی که واقعا
فقط سر را گرم می کنند و جسم
بی کار می شود!
حیف از این عمر که در راه
دیگران رود
اما 
در راه او که باید
نرود!
راه فراری هست ؟؟؟
سلام 
دخترم ۱۵ سالشه، پسری ۱۹سال با من تماس گرفته و میگه دخترت رو میخوام، اگه به من ندید جور دیگه به چنگش میارم، منم مخالفتم رو بهش گفتم ولی دست بردار نیست و تلاش داره از نزدیک منو ببینه و با من صحبت کنه.
من شماره پدرش رو گیر آوردم، میتونم با پدرش صحبت کنم که پسرش رو سر براه کنه، چون ادعا میکنه که خانواده ش میدونن که دختر منو دوست داره.
مرتبط با بحث ازدواج فرزندان:
یه پسر 19 ساله ادعا میکنه دختر 15 ساله م رو دوست داره
دختر 16 ساله م زیر نظر من با یه پ
چند خطی از خاطرات ناگفته ی جمیله.... 
تیک تاک ... تیک تاک... صدای ضربان قلبم با صدای گذر سنگینِ زمان باهم در می آمیزد تا لحظاتِ پر از استرس زندگی ام را رقم بزند.
باصدای در از جا می پرم....+جمیله جان...  جانِ دلم! چادرت رو سر کن مهمونا منتظرن. _ااااام... چششششم مامان.+سفید بخت بشی گل دخترم چادرم را که تحفه ای باارزش از سفر اربعینت بود، سر میکنم و آرام و باوقار باذکرِ زیرلبِ یازهرا"سلام الله علیها " به دنبال مادر راه می افتم... .
ادامه مطلب
اینقد به خاطر دیروز ناراحت بودم که از صبح شدن و حاضر شدن وحشت داشتم ولی چقد تو خوبی دختر. دخترم شب ۱ ساعت زودتر خوابید صبح خودش درحال دست زدن بیدار شد وقتی رفتم تو اتاق دیدم نشسته تو جاش دست میزنه. بعد در حال نی نای نای حاضر شد داروشو بدون خون و خونریزی خورد. با کمک کلیپ آقا خرگوشه لباس پوشید . تو مهدم فقط خودش تنها بود میتونه راحت بازی کنه و بخوابه. خداروشکر
غمزه و ناز و ادای تو خوشم می آید،
عفّت و شرم و حیای تو خوشم می آید.
گر دوصد بار مرا طعنه و توهین بکنی،
هم دوصد بار صدای تو خوشم می آید.
پیرو قافیة بیت لب میگونت،
من ردیفم ز قفای تو، خوشم می آید.
چه جفا است بلای غم دیرینة تو،
چه بلا است جفای تو، خوشم می آید.
نرود یاد رخت هیچ گهی از یادم،
دم مرگم ز ادای تو خوشم می آید.
من خوشامد بکنم، لیک نیاید به تو خوش،
خوشی دهر برای تو خوشم می آید
امروز صبح با دخترم رفتیم استخر کرال سینه تمرین کردم خیلی بهتر شدم تو کرال سینه . دخترم میگفت اینجا هیچ دوستی ندارم گفتم اینجا اومدی شنا تمرین کنی تو پارک وقت برای بازی کردن زیاد داری. 
بعد رفتم تو جکوزی بعد حوزچه آب سرد اونجا خیلی آرامش بخشه آدم همه غمهاشو فراموش میکنه.
۴ شهریور هم پسرم سنجش داره برای ورود به مدرسه هرچی خدا بخواد همون بشه.
دیروز و پریرپز گرمازده شده بودم سرم و اینا زدم  حالم بد بود ولی امروز بهترم استخر هم رفتم خوب شدم کاملا.
سلام ماجرای واقعی که یکی از دوستان ساکن یزد برایم فرستاده بدون دخل و تصرف خدمتتان نقل می‌کنم:
((دل به یار و سر به کار ))
روایت یک داستان واقعی!!
چند روز پیش کیف مدرسه ای پسر و دخترم رو دادم برای تعمیرات. نو بودند ولی بند حمایل و یکی از زیپ های هرکدوم خراب شده بود.«کاغذ رسید» رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده. دو روز بعد، حدود ساعت ۱۱ شب برای تحویل کیف ها مراجعه کردم
ادامه مطلب
این دومین داستان من است که به زودی منتشر می کنم.نام این داستان جنگ جهانی سوم است که بین چین و آمریکا اتفاق می افتد.در حقیقت من طبق پیش بینی هایی که از این جنگ شده سعی کردم داستان مهیج یک ژنرال چینی را به تصویر بکشم.حالا بریم یه پیش داستان از این داستان رو داشته باشیم:
چشمم به کاغذی خورد که در جیب یکی از سرباز های سوخته بود.روش نوشته بود اگه من مردم به همسر و دخترم بگین که خیلی دوستشان داشتم...
اسمش را خواندم:تاکاشی ایزاما...
با خودم گفتم اگر همسر و
کلا موی بلند به من نمیاد بابای خیلی از دخترا تعصب دارن رو مو های دخترشون و دوست دارن موهاشون بلند باشه ولی به نظر من این که دخترشونو مجبور میکنن اونطور که دل خودشون میخواد باشه در حقش ظلم کردن ، حالا اینا رو گفتم که بگم بابای خودمو عشقه که هر جور باشم بازم دوستم داره .
ریا نباشه ولی وقتی موهای کوتاهمو دید از اون خنده مهربوناش کرد و گفت چه خوشگل شدی :))
خلاصه منم دخترم و دلم به همین قوت قلب دادنای بابام خوشه و کلی ذوق میکنم از این مهربونییاش
دوست
قرار عاشقانه هایمان
همان
کافه ی دنج ِ قدیمی
کنار ِ فالی که برای چشم هایم
گرفتی و
دست هایی که به دست هایم
فشردی تا
جمعه یادش نرود
قدرت ِ عاشقانه های ته فنجان ما
از
دلتنگی های ِ غروبش بیشتر است
#آزاده_کج_کلاه
Add a commentمشاهده مطلب در کانال
بابابزرگم به موهام نگاه کرد و گفت جای دستهای دخترم رو هنوز روش می بینم...موهام رو توی دستش گرفت و گریه کرد.
من اغلب شبها روی کاناپه ولو بودم و سرم روی پای مامان بود کتاب میخوندم؛ اینستا چک میکردم و مامان هم یا قرآن و کتاب میخوند یا تلویزیون میدید یا سرگرم گوشیش بود . بعد از مامان دیگه روی کاناپه نخوابیدم جز یک شب که از چهلم بابا اومدیم و سرم روی پای سعید بود خوابیده بودم. تا دستش رو برد لای موهام از خواب پریدم چون بوی مامان لحظه ای مشامم رو پر کر
بسم الله الرحمن الرحیم

امروزمسیرمحل کارم راتاخانه پیاده طی کردم تاراجب موضوعی که رئیس امروزگفت
فکرکنم،واقعیتش یکم سخت اینجورکه رئیس  میخواست
فکرکن 6ساعت بایدبیشترازهرروزمیموندیم باورش برام خیلی سخت بود

هروزمنتظربودم تاساعت کاریم تمام بشه زودبه خانه برم ودخترشیرین زبونم عسل
وببینم ،حالاباید6ساعت دیرتربه خانه میرفتم واین برام خیلی

زجرآوربود.دراین صورت وقتی به خانه میرسیدم که عسل باباخواب بود.

حالا بایدچیکارکنم تحملش برام خیلی سخت
هو الحی 
 
گل دخترم یکی 9 ماه در دلم تغذیه شده و به گفته ی قرآن دو تا دیگه 9 ماه باید شیر بخوره
که میشه تو رمضون
اما
میترسم بی حالی روزه نذاره تا بیشتر و بهتر به دخترم برسم.
از طرفی
الان بهترین موقع است چون آقامحمد خونه هستن و میتونن به من کمک کنن.
 
اگر خدای نکرده شبی بیدار موندن صبح نباید برن سرکار.
 
الان شرایط مناسب هستش.
توکل به خدا
ادامه مطلب
امروز صبح ساعت هشت و ده دقیقه آبجی بزرگه زنگ زد که تو ساعت چند میری سرکار گفتم هشت و ربع ،گفت خوبه دنبال منم بیا ببرم سرکار 
حالا محل کارش قشنگگگگگ بیست دقیقه ای با محل کار من فاصله داره،من بهش گفتم باشه.چون آبجی هستیم و چون یه بار پول ماکسیم رو اون حساب کرده 
راه افتادم اول دخترم رو بردم مهد و اونجا یه چیز تکون دهنده شنیدم :شپش!!!
البته انتظارش رو داشتم چون آبجی کوچیکه و مامان تو سرشون بود و اون‌ها از پسر کوچیکی که مامانم پرستارشه گرفته بودن 
دخترم تو مثل مادرت نباش. کاری نکن که وقتی یکی از شب‌های ١٩سالگیت داشتی آهنگ عربی گوش می‌دادی، احساس پوچی محض کنی و فکر کنی از زندگی تماما عقبی. من این رو برات به تفصیل توضیح می‌دم.
اما نور من، بدون که مادرت یه روز از صبح تا شب تمام انرژی‌ش رو روی این گذاشته‌بود که به این فکر کنه که دوست‌داره دقیقا چندتا از زبان‌های دنیا رو بلد باشه یا چندتا عبارت، خودش به دنیا اضافه کنه؟
خب جانم، بیا قبول کنیم همه زبان‌ها پتانسیل همه‌چیز رو ندارن. بهتره ک
دخترم تو مثل مادرت نباش. کاری نکن که وقتی یکی از شب‌های ١٩سالگیت داشتی آهنگ عربی گوش می‌دادی، احساس پوچی محض کنی و فکر کنی از زندگی تماما عقبی. من این رو برات به تفصیل توضیح می‌دم.
اما نور من، بدون که مادرت یه روز از صبح تا شب تمام انرژی‌ش رو روی این گذاشته‌بود که به این فکر کنه که دوست‌داره دقیقا چندتا از زبان‌های دنیا رو بلد باشه یا چندتا عبارت خودش به دنیا اضافه کنه؟
خب جانم، بیا قبول کنیم همه زبان‌ها پتانسیل همه‌چیز رو ندارن. بهتره که
هوالحی
 
22 ام اسفندماه (1398) بود که خانم دکتر (خواهرشوهر عزیزم؛ فوق تخصص غدد) بهمون گفتن؛ سرماخوردگی آقامحمد؛ کرونا ست. استراحت مطلق ، قرنطینه ی مطلق و مصرف گلاب و ذکر صلوات فراموش نشود. از اون شب ما قرنطینه شدیم. و از خونه در نرفتیم. حال همسرم خوب نبود. و من باورم نمی شد که کرونا اینقدر به ما نزدیک باشه. همسرم میخواستن به رسم سرماخوردگی های قبلی من و دخترم رو ببره خونه مامانم تا دخترم آسیب نبینه. اما من قبول نکردم. من نمی تونستم تو این شرایط ازش
من یک دخترم که متاسفانه با وجود تفاوت های فاحش با بقیه دخترا، هنوز قلب دارم و ممکنه آدما رو دوست داشته باشم، بهشون عادت کنم و غیره. خب من ازین قرتی بازیا خوشم نمیاد و دوس پسر ندارم و نخواهم داشت. ولی دیروز یه پسری که برام خیلی هم عزیز بود بهم گفت تو باید خودتو اصلاح کنی! پرسیدم چطوری؟ گفت باید بیشتر دختر باشی! ... باشه. چی؟!ینی چی که بیشتر دختر باشم؟ جواب داد: ینی به چیزایی که باید اهمیت بدی و بی تفاوت نباشی، زیاد فوتبالی هستی و کل کل میکنی، و فحش ه
رابطه با دوست دخترم:علاقه و نیاز به برقراری ارتباط با جنس مخالف در هر انسانی وجود دارد.
و این عامل نیز باعث می شود که افراد در زندگی و ازدواج تغییر ایجاد کنند.
در حقیقت، مردان و زنان، یا دختران و پسران، احساسات در مجاورت یکدیگر را جذب می کنند.
رابطه با دوست دخترم
رابطه با دوست دخترماز لحاظ جنسی و احساسی، آنها احساس خاص خود را در دوستی با یک هم جنس خود تجربه نمی کنند.
دوست دارند با جنس مخالف ارتباط برقرار کنند. از لحاظ اعتبار این نیازها و هیجان.
با سیمکارتی که قلمچی بهم جایزه داده بود، یه اکانت تلگرام دارم و باهاش کانال هایی رو که بنا به دلایلی نمیخوام ادمین از حضورم باخبر بشه میخونم. خودم هم نمیدونم شماره اش چنده دیگه چه برسه به اطرافیان. :))
کِرم یا شاید خر درونم فرمان داد که به "ر" با این اکانت پیام بده و حرفی که میخواستی رو در رو بهش بگی و نشد رو اینطوری بگو. من هم مغزم رو به کار گرفتم تا بالاخره کلمات کنار هم چیده شدن و یه جمله ی بی نقص براش فرستادم! پنج دقیقه بعد خوندش. خلاصه ی چیزی که
همشهری آنلاین / رضا نیکنام: معلم مدرسه تو بیشتر مأموریت های جهادی، حاجیه را با خود همراه می کرد. این بانوی مجاهد اواخر سال۱۳۵۹ داخل یکی از همین مأموریت های جهادی که بوسیله دهات نقده رفته بود، به شهادت رسید. «مرضیه میاردارلو» مادر شهیده را درون محله مخزن بخارایی ملاقات کردیم و پای مصاحبت هایش نشستیم. او در حالی که عکس فرزندش را مدال مان می دهد، با آرامش وصف ناشدنی از شهادت بکر بزرگش سخن می گوید. مادر شهیده می گوید: «دخترم در روز جشنواره قربان

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها