نتایج جستجو برای عبارت :

روباه با تمام زیرکی اش به دام افتاد

روزی دم یک روباه در حادثه‌ای قطع شد. روباه‌های گروه پرسیدند دم‌ات چه شد؟
چون روباه‌ها از نسلی مکار می‌باشند، گفت خودم قطع‌اش کردم
گفتند چرا؟ این که بسیار بداست و معلوم می‌شود.
روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک.
 احساس راحتی می‌کنم! وقتی راه می‌روم فکر می‌کنم که دارم پرواز می‌کنم.
ادامه مطلب
روباه در حادثه‌ای دمش را از دست داد.روباه‌های گله از او پرسیدند دم‌ات چه شد؟ روباه دم‌بریده با حیله‌گری گفت که خودم قطع‌اش کردم! همه با تعجب پرسیدند چرا؟ دم نداشتن بسیار بد است و اکنون زیباییت را از دست دادی. روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک.
احساس راحتی می‌کنم! وقتی راه می‌روم فکر می‌کنم که دارم پرواز می‌کنم. یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد. چون درد شدیدی داشت و نمی‌توانست تحمل کند، نزد روباه دم‌بریده رفت و گفت: ت
شیر و گرگ و روباهی با هم به شکار می روند. آن ها با همراهی هم یک گاو وحشی، بز و خرگوش شکار کردند
 
شیر به گرگ می گوید این سه شکار را تقسیم کن. گرگ گفت گاو وحشی که بزرگتر است از آن شماست. 
 
من از بز استفاده می کنم و خرگوش هم قسمت روباه باشد. شیر گفت چه گفتی؟ در جایی که من وجود دارم تو اظهار وجود می کنی
 پیشتر بیا. 
 
گرگ که پیش آمد شیر با پنجه های نیرومندش او را در هم درید.
سپس شیر رو به روباه کرد و گفت حالا تو این شکارها را تقسیم کن.
 
روباه گفت سرورم ای
دانلود شعر روباه و زاغ دانلود شعر روباه و زاغ کلاس چهارم کتاب فارسی چهارم دبستان شعر روباه و زاغ معنی شعر خبر داغ کلاس چهارم شعر روباه و زاغ هادی خرسندی روباه و زاغ فرانسوی ضرب المثل داستان روباه و زاغ معنی شعر زاغکی قالب پنیری دید
معنی شعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب
به نام خداوند بخشنده و مهربان
یکی بود یکی نبود در سرزمین کوچک روباره و شغالی زندگی می کردند.که هر موقع روباه غذایی برای خوردن پیدا می کرد شغال نقشه می کشید که غذاهای روباه را بگیرد. روباه تصمیم گرفت تا شغال را خسته کند. بعد از آن روز شغال پشت صخره پنهان شد تا غذای روباه را بگیرد اما روباه نیامد . روباه نقشه کشیده بود که شکارچی ها را به دنبال خود بیاندازد تا آن ها شغال را بگیرند. که شغال بدود و خسته شود که دیگر غذای کس دیگری را ندزدد.
نویسنده :
روباهی از شتری پرسید:عمق این رودخانه چقدر است؟
شتر جواب داد:تا زانوولی وقتی روباه توی رودخانه پرید ، آب از سرش هم گذشت!
روباه همانطور که در آب دست و پا می زد و غرق می شد به شتر گفت:تو که گفتی تا زانووووو!
و شتر جواب داد: بله ، تا زانوی من ، نه زانوی تو!
هنگامی که از کسی مشورت می گیریم باید شرایط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگیریم.
«لزوماً هر تجربه ای که دیگران دارند برای ما مناسب  نیست
مرادی جهانگیری معروف به مرادی روباه درطی حبسش به علت درگیری وشرارت درزندان وتعبیدگاه های سراسرکشورازجمله رجایی شهر.ندامتگاه کچویی.اردوگاه میناب.زندان مرکزی گرمسار.کهریزک وقزل الخصارتعبیدشد..
باوجوداینه مرادی روباه این زندان هاراهمه تعبیدشدولی بازگردن کلفتی وقلدری های خودش رابیشترکرده ولی کمترنکرده...جالب اینجاست که همه قلدری درگیری وشرارت هایی که توسط مرادی روباه صورت گرفته شخصی به اسم فرزادشاهی که یکی ازنوچه های 
مرادی چه درحبس وچه
رفتارهای متفاوتی در بازار بورس وجود دارد که هر کدام ویژگی‌های خاص خود را دارد، در این مقاله می‌خواهیم در مورد مفهوم خارپشت در بازار بورس صحبت کنیم، مفهومی که می‌تواند بازار پیچیده‌ی بورس را برای شما به بازاری بسیار ساده و قابل‌درک تبدیل کند.
 
اما قبل از آنکه به شما این موارد را توضیح دهیم که بهتر تشخیص دهید در بازار بورس خارپشت هستید و یا روباه باید ابتدا با خصوصیات و ویژگی‌های رفتاری هر یک از این حیوانات آشنا شوید.
آیزایا برلین در رسا
روباه با تمام زیرکی اش به دام افتاد 


مرادی روباه بالاخره ازطریق فضای مجازی شناسایی و دستگیر شد
به گزارش ایسنا، در ساعت 98/3/22  سال جاری گشت 253 مهرشهر کرج اتفاقی به خودروی ۴۰۵ نوک مدادی  که به طور آهسته از روبرو خودروی گشت رد شد که  سرنشینان آن به محض مشاهده گشت 
بلافاصله متواری شدن و سپس پس از یک ساعت  تعقیب و گریز ماموران ناگهان با خودروی که در حال تعقیب آن بودن مواجه شدن که به طور 
فجیع با کانال آب خیابان  کیانمهر مهرشهر کرج برخورد کرده و  چ
شعر معروف «روباه و زاغ» کتاب‌ درسی دوران مدرسه واقعاً سروده‌ی چه کسی است؟



به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، تصویر زاغی که
با یک قالب پنیر به دهان، بالای درختی نشسته و روباهی پای درخت در حال صحبت
با او و در واقع گول زدن اوست، شاید برای همه‌ی ما آشنا باشد. بله این
تصویر درس «روباه و زاغ» کتاب‌ درسی فارسی است و شعر معروفی که سراینده‌اش
حبیب یغمایی معرفی شده است.
ادامه مطلب
هنگام برداشت محصول بود. شبی از شب ها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پیرمرد کمی ضرر زد.
پیرمرد کینه روباه را به دل گرفت . بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصمیم گرفت از حیوان انتقام بگیرد . مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد . 
روباه شعله ور در مزرعه به این طرف و آن طرف می دوید و کشاورز بخت بر گشته هم به دنبالش در این تعقیب و گریز .
گندمزار به خاکستر تبدیل شد ...
وقتی کینه به دل گرفته و در
روباه صحرا (Fennec fox)
این روباه می تواند به آسانی برنده جایزه زیباترین و دوست داشتنی ترین موجود زنده ی زمین بشود. روباه های صحرا به صورت دست جمعی زندگی می‌ کنند. جفت ها در تمام زمان زندگی خود با یکدیگر می‌ مانند. اندازه بدن آنها ۳۷ تا ۴۱ سانتی متر و اندازه دمشان ۱۹ تا ۲۱ سانتی متر است.
یکی بود یکی نبود . در یک روز آفتابی آقا کلاغه یک قالب پنیر دید ، زود اومد و اونو با نوکش برداشت ،پرواز کرد و روی درختی نشست تا آسوده ، پنیرشو بخوره .
 
 
روباه که مواظب کلاغ بود ، پیش خودش فکر کرد کاری کند تا قالب پنیررا بدست بیاورد . روباه نزدیک درختی که آقاکلاغه نشسته بود ، رفت و شروع به تعریف از آقا کلاغه کرد : "
 
به به چه بال و پر زیبا و خوش رنگی داری ، پر و بال سیاه رنگ تو در دنیا بی نظیر است .
عجب سر و دم قشنگی داری و چه پاهای زیبائی داری ،‌ حیف ک
شده است به دنیایی بروی که در آن شیرِ سلطانِ جنگل منتظرت ایستاده است.
نگاهت بی دلیل روی درخت ها و شاخه ها و برگ ها می چرخد
و با چشمانت دنبال روباهی می گردی که پنهان شده است.
شیر جنگل شیهه می کشد برایت و نمی بینی اش.
روباه می آید و با چشمان مخمورش قلبت را به جوش می آورد.
شده است شیر جنگل صدایت بکند که بمان تا
دنیا را به نامت بزنم و تو دنیایت بچرخد توی
دندان های تیزِ روباهی که حلقش را آماده کرده است برای بلعیدنت؟ 
شده است که سلطانِ مهربانی را نخواهی ا
« زاغکی قالب پنیری دید
به دهان برگرفت و زود پرید
بر درختی نشست در راهی
که از آن می‌گذشت روباهی
روبه پرفریب و حیلت‌ساز
رفت پای درخت و کرد آواز
گفت به به چقدر زیبایی
چه سری چه دُمی عجب پایی
پر و بالت سیاه‌رنگ و قشنگ
نیست بالاتر از سیاهی رنگ
گر خوش‌آواز بودی و خوش‌خوان
نبودی بهتر از تو در مرغان
زاغ می‌خواست قار قار کند
تا که آوازش آشکار کند
طعمه افتاد چون دهان بگشود
روبهک جست و طعمه را بربود »
 
ترجمه حبیب یغمایی
وهابیت و بهاییت و صهیونیسم هر سه در یک زمان ولی در سه مکان مختلف متولد استعمار روباه پیر انگلیس بودند. روباه پیر برای تسلط بر خاورمیانه چاره ای جز فتنه و انشقاق نداشت. او به این نتیجه رسیده بود که بایستی اسلام که به دو طایفه سنی و شیعه تقسیم شده است را طوری به افراط برساند که هرگز به هم نزدیک نشوند. در ایران یک حکومت فاسد دست نشانده انگلیس سر کار بود و بهتر بود نوعی اسلام بی قید و بی بند و بار را ترویج کند. بهائیت به خیال احمقانه خودشان اختراع جع
روباه مدتی به شازده کوچولو نگاه کرد و گفت: خواهش می کنم بیا و مرا اهلی کن! شازده کوچولو گفت: دلم می خواهد، ولی خیلی وقت ندارم. باید دوستانی پیدا کنم و بسیار چیزها هست که باید بشناسم. روباه گفت: فقط چیزهایی را که اهلی کنی می توانی بشناسی. آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند. همه چیزها را ساخته و آماده از فروشنده ها می خرند. ولی چون کسی نیست که دوست بفروشد آدمها دیگر دوستی ندارند. تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن! شازده کوچولو گفت: چه کار باید بک
روباه با تمام زیرکی اش به دام افتاد 


روباه با تمام زیرکی اش به دام افتاد 


                                                                    
روابط عمومی مبارزه با مواد مخدر گفت :
در عملیات ضربتی ماموران پلیس قاچاقچی شرور و سابقه دار را با ۶۳کیلوگرم مواد در کیان البرز دستگیر کردند در این گزارش سرهنگ کاظمی اظهار کرد:در پی کسبی مبنی بر فعالیت   یک قاچاقچی در امر خرید فروش مواد مخدر و اقدامات شرارت امیز در سطح شهر پیگیری موضوع در دستو
               همین که نامِ بلندت به هر زبان افتاد 
                                            چه شور و وِلوِله ای در دل جهان افتاد
 
                برایِ ذکرِ مصیبت دلم گرفت آتش
                                            و سیلِ گریه و ماتم به عمقِ جان افتاد 
 
               به وقتِ غارت و حمله چه بر سرت آمد؟ 
                                           که شمر خسته شد و خولی از توان افتاد! 
 
               به روی نیزه و در جمع این حرامی ها
                                       
 
رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتادپر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد
دگرگون شد جهان، لرزید دنیا، زیر و رو شد خاکدمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد
پس از بی‌مهری دریا، قسی‌القلب شد آتشبه جان دودمان رحمة للعالمین افتاد
خدایا هیچ زخمی بدتر از دلواپسی‌ها نیستکه چشمش سوی خیمه، لحظه‌های واپسین افتاد
شکستن با غلاف تیغ را سربسته می‌گویمزبانم لال...النگوی زنان از آستین افتاد
برای من نگه دار و بیاور زخم‌هایت رااگر خواهر مسیرت سوی من
شده است به دنیایی بروی که در آن شیرِ سلطانِ جنگل منتظرت ایستاده است. نگاهت بی دلیل روی درخت ها و شاخه ها و برگ ها می چرخد و با چشمانت دنبال روباهی می گردی که پنهان شده است.
شیر جنگل شیهه می کشد برایت و نمی بینی اش. روباه می آید و با چشمان مخمورش قلبت را به جوش می آورد. 
شده است شیر جنگل صدایت بکند که بمان تا دنیا را به نامت بزنم و تو دنیایت بچرخد توی دندان های تیزِ روباهی که حلقش را آماده کرده است برای بلعیدنت؟ 
شده است که سلطانِ مهربانی را نخواهی
یک داستان سراسر جنسیت زده رو خوندید
قناری نماد موجودی بی دفاع و احمق که حتی به غریزش هم نمیشه اعتماد کرد
روباه نماد موجودی درنده که نمیتونه جلوی غریزش رو بگیره
قناری یک مخلوق "قابل دریده شدن"
روباه یک مخلوق "درنده"
و توجیه دریدن پرنده ای دیگر، برای آروم کردن غریزه
کتاب یک روز خوب
داستان یک روز خوب درباره روباهی است، که روزی از شدت تشنگی شیرهای یک پیرزن را می خورد و وقتی او متوجه کار روباه می شود، دم او را می کند.
 روباه بی دم هم به او اصرار می کند تا دمش را به او بازگرداند و پیرزن هم به او می گوید: تو شیرهای مرا پس بده تا من هم دم تو را پس بدهم. 
در طول داستان روباره برای به دست آوردن دمش با انسان ها و حیوان های مختلفی مواجه می شود و هر کدام از او درخواستی دارند. روباه هم مشغول مبادله کالاهای به دست آمده می شو
روزی بود و روزگاری 
در یک ده دور پشت کوههای بلند مزرعه ی زیبایی بود که توش پر از حیوانات خونگی 
و جور واجور بود.مرغک قصه ی ما هم با کلی مرغ و البته آقای خروس در یه لونه ی بزرگ 
و قشنگ که مزرعه دار مهربون براشون درست کرده بود زندگی می کرد.
خانم مرغک سر به هوا دم پر طلا و خال خالی همیشه عاشق آواز خوندن اونم تو جاهای 
بلند بود و هرچه حیوونای دیگه و مرغ هاو خروس نصیحتش می کردن که آواز مال تو نیست و 
مال خروس و پرنده های دیگه است قبول نمی کرد که نمی کرد
در خواب مرا سوی خراسان گذر افتاد
این شعر همان لحظه مرا در نظر افتاد
« با آل علی هر که درافتاد، ور افتاد»
هر کس که به این سلسله پاک جفا کرد
بد کرد و نفهمید و غلط کرد و خطا کرد
دیدی که یزید از ستم و کینه چه ها کرد
آخر به درک رفت و به روحش شرر افتاد
« با آل علی هر که درافتاد ور افتاد »
https://www.instagram.com/p/B3wWLOABiwC/?igshid=12q1vnxsv28v5
https://www.hoorsa.com/p/NjIxMjM3MA%3D%3D
https://rubika.ir/post/BYcLRcGUCT
[عکس 640×640]
مشاهده مطلب در کانال
یک مثلی ما داریم که می فرماید روباه از رو زرنگیش می افته تو تله
الان حکایت منه
البته من از رو علاقه م افتادم تو تله نه زرنگیم
ترجمه گروهی تخصصی حرفه ای رو که یادتون هست؟؟
من دو تا کشور انتخاب کردم: فنلاند و کره جنوبی (حدود 40 تا کشوره)
دلیلش هم این بود که تو کار رساله م روی آموزش و پرورش این کشورها کار کرده بودم و یجورایی بهشون ارادت داشتم
الان که دارم ترجمه می کنم چشمتون روز بد نبینه فنلاند پرررررررررررررررر هست از بحث فلسفی؛ هگل، کانت، اسنلمان
 
رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتادپر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد
دگرگون شد جهان، لرزید دنیا، زیر و رو شد خاکدمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد
پس از بی‌مهری دریا، قسی‌القلب شد آتشبه جان دودمان رحمة للعالمین افتاد
خدایا هیچ زخمی بدتر از دلواپسی‌ها نیستکه چشمش سوی خیمه، لحظه‌های واپسین افتاد
شکستن با غلاف تیغ را سربسته می‌گویمزبانم لال...النگوی زنان از آستین افتاد
برای من نگه دار و بیاور زخم‌هایت رااگر خواهر مسیرت سوی من
روزی بود و روزگاری 
در یک ده دور پشت کوههای بلند مزرعه ی زیبایی بود که توش پر از حیوانات خونگی 
و جور واجور بود.مرغک قصه ی ما هم با کلی مرغ و البته آقای خروس در یه لونه ی بزرگ 
و قشنگ که مزرعه دار مهربون براشون درست کرده بود زندگی می کرد.
خانم مرغک سر به هوا دم پر طلا و خال خالی همیشه عاشق آواز خوندن اونم تو جاهای 
بلند بود و هرچه حیوونای دیگه و مرغ هاو خروس نصیحتش می کردن که آواز مال تو نیست و 
مال خروس و پرنده های دیگه است قبول نمی کرد که نمی کرد
 
 
روباهِ خسته کنار دریا ایستاد.و به ماهی کوچکی زل زد که می خواست ببلعدش...ماهی کوچک متولد ماهِ دلتنگی بود. سیصد و شصت و پنج بغض در سینه داشت.می خواست از دریا بپرد بیرون...می خواست برود توی چنگال روباهِ خسته اش!باله هایش زخمی بود،چشم هایش کم سو بود،زورش به امواج دریا نمی رسید.روباهِ خسته زل زد به ماهی کوچک تا شاید برگردد...ماهی توی عمق دریا بلعیده شد...روباه، ماهی را نه بخشید.نه توانست فراموشش کند.روباهِ خسته آب دهانش را قورت داد. مثل قلوه سنگی گل
تزئین اتاق کودک، یکی از دغدغه های والدین هست و معمولا سوالاتی از قبیل “شلف اتاق نوزاد را از کجا بخریم؟”، “مراکز فروش شلف اتاق کودک کجاست؟” مطرح می‌شود.اگر کودک ماجراجو و خلاقی دارید به شما خرید شلف دیواری کودک طرح روباه کوچولو را پیشنهاد می کنیم.
شما می توانید برای خرید شلف اتاق کودک نمونه های متنوعی را در سایت جیک جیک بررسی کنید.ما در جیک جیک این افتخار را داریم تا انواع شلف و چوب لباسی اتاق کودک دخترانه و پسرانه را با قیمت مناسب برای را
روباه گفت: سلام!شازده کوچولو سربرگرداند و کسی را ندید ولی مودبانه جواب سلام داد.صدا گفت: من اینجا هستم ،زیر درخت سیب...
شازده کوچولو گفت: تو کی هستی ؟ عجب خوشگلی؟ بیا با من بازی کن. نمیدانی چقدر دلم گرفته..روباه گفت : من نمی توانم با تو بازی کنم. مرا اهلی نکرده اند.شازده کوچولو آهی کشید و گفت : ببخش! اما پس از کمی تامل پرسید: اهلی کردن یعنی چی؟روباه گفت : تو اهل اینجا نیستی. پی چی می گردی؟شازده کوچولو گفت: من پی آدم ها می گردم. اهلی کردن یعنی چی؟روباه
من که عادت دیرینه‌ام به غارنشینی بود. تراشیدن چوب و ساخت دست‌سازه‌های چوبی هم وقتی که اضافه شد بساط سکوتم از همیشه جورتر شد. اینترنت، شلوغی‌ست، قبول. اما این چند روز چوب تراشیدن بیشتر از آرامش، از روی حرص بود. دوری از اینترنت خوب است، اما نه وقتی که پا روی گلویت بگذارند برای احترام به این دوری!
این روباه که چند ماه بود جسم نیمه‌تمامش روی میزم نگاهش به من بود، امروز تمام شد. می‌ترسیدم اگر بیشتر دست‌کاری‌اش کنم خراب‌تر ‌شود. که گفتم یا ت
من که عادت دیرینه‌ام به غارنشینی بود. تراشیدن چوب و ساخت دست‌سازه‌های چوبی هم وقتی که اضافه شد بساط سکوتم از همیشه جورتر شد. اینترنت، شلوغی‌ست، قبول. اما این چند روز چوب تراشیدن از بیشتر از آرامش، از روی حرص بود. دوری از اینترنت خوب است، اما نه وقتی که پا روی گلویت بگذارند برای احترام به این دوری!
این روباه که چند ماه بود جسم نیمه‌تمامش روی میزم نگاهش به من بود، امروز تمام شد. می‌ترسیدم اگر بیشتر دست‌کاری‌اش کنم خراب‌تر ‌شود. که گفتم ی
دخترک اومد از جوب بپره، خورد زمین
زدم بغل ببینم کمک نمی‌خواد که بلند شد و راه افتاد
یه وانت هم که این صحنه رو دید، زد بغل و پیاده شد
اما راننده‌ی سرویسش که خانوم هم بود از جاش تکون نخورد
بعد اینکه راه افتاد متوجه شدم ماشینه سرنشین داره
وگرنه یه چیزی بهش می‌گفتم که هم نونش بشه، هم آبش
بی‌انصاف سنگ‌دل!
خلاصه صبح اول صبحی یه ضد حال خوردم
حاج منصور راست می‌گفت:
تمام بچه‌ها حاضر بودن شهید بشن، اما یه دختربچه زمین نخوره
صلی‌الله علیک یا اباعبدا
 
 
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دایره گردش ایام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و
باید بنویسم تا هیجانم تخلیه بشه 
امروز اتفاقی افتاد که مدت ها بود منتظرش بودم اما وقتی اتفاق افتاد من تمام بدنم داشت میلرزید از خجالت داشتم منفجر میشدم و دلم میخواست بلند بلند بخندم و به طور کلی هیچ کدوم از واکنش هام دست خودم نبود و خیلیییی خوشحالم که وقتی اتفاق افتاد تنها نبودم وگرنه قطعا افتضاح تاریخی به بار میومد D:
+من هیچ کاری رو پنهانی نمیتونم انجام بدم هیچ وقت کلا بلد نیستم و بشدت ادم ضایعی هستم و همیشه اولین کسایی که متوجه میشن ادم ها
وهابیت موریانه ای که به جان اسلام افتاد
افکار پوچ وپوسیده ای که در قرن هشتم توسط ابن تیمیه مطرح شد ولی این افکر باطل بلای جان اسلام ومسلمین شد ودر قر ن دوازده توسط محمد عبد الوهاب زنده شد وبا قدرت گرفتن حرم مظلوم ائمه بقیع وسایر بزرگان تخریب شد
چه خونها که ریخته  شد وچه ظلمها که به مظلومین شد
نتیجه آن افکار غلط وکج اندیشی ونفهمیدن درست دین امروز داعش را به وجود آورد و....
در سال 1344یعنی 96سال قبل این جنایت اتفاق افتاد .
دانلود اهنگ دیدمت ای وای عقل از سرم افتاد 
دانلود اهنگ امیرحسین گلاب دیدمت ای وای عقل از سرم افتاد
دانلود ترانه جدید امیرحسین گلاب به صورت کامل با نام وقتی دیدمت ای وای عقل از سرم افتاد با کیفیت عالی و لینک مستقیم همراه با متن و شعر در وبلاگ دی ال موزیک
متن اهنگ وقتی دیدمت ای وای عقل از سرم افتاد
ادامه مطلب
گویش ها متفاوت , اما زبان ها یکی است هنگام اظهار عشق هنگام رد عشق و ما از نظر جسمی انسان های یکسانی هستیم ولی در واقع متفاوت خیلی ها در کالبد انسانی حیوانند انسان های دیگر را می درند و در واقع انسانیت را هر حیوانی جوری اجلی دارد آهو - شیر , خرگوش - روباه , مورچه - مرغ و انسان خودش ...!!! #الهام_ملک_محمدی
امروز تولدمه....ارزو دارم منو یادتون نره....دلم میخاست خیلیا میبودن ک نیستن
 
از همه کسایی ک امروزو پیشم بودن....مچکرممم
 
دلم دلتنگ همتون  میشه
 
اتفاقای خوب زیاد افتاد اما دو اتفاق بد افتاد برام...
 
یکیش ترک اینجا بود
 
ویستا عاشقتونههه.....
روزها، حکم سرداری بود و شب ها حکمِ اصغر قزاق. این بار لباس قزاقی کار سازتر بود. دوسیه برای مردم می دوزند. داغ و درفش و موش و گربه بازی و واق واقِ سگ و پاچه گیری و سر دیفال، مثل شغال روی دو پا می نشست و پَروار می شد. تا خبر رسید. مثل برق و باد. مثل اَلو. تو باغ استانداری باید قزاق ها، مواجب بگیرها و هر چی بود و نبود با زنان شان، سر برهنه بروند. قصابِ قزاق، غیض کرد و زن و بچه شو فرستاد به جایی که دست گرگ نرسه. خودش افتاد به تویِ چاه شغاد! در هولی شَم، تخت
اینکه مامور لانه جاسوسی روباه پیر ، در یک اقدام بی سابقه در ایران و شاید جهان شخصا به میدان تجمع اعتراض آمیز آمده و عکس و فیلم تهیه می کرده، خیلی جای دقت نظر دارد. آرزوی دشمن بر هم زدن امنیت کشور و سوریه سازیِ ایران است و حرکت در این مسیر کمک به دشمن و خیانت به خون شهدا به ویژه خون پاک سردار سلیمانی است.
 
 
گویند گویند گویند که روزی مهر یه دلبری به دل یکی افتادای کاش نمی افتادگویند که هرشب توویِ دستش یه پیاله با من آن نیستاصاً عین خیالش چرا استاد آخه چه کاریه استادگویند که کشته مرده میدادتار مژگونشو من، من به قربونشو ای وایافتاد افتاد افتاد به دلم مهر تو ای کاش نمی افتاد نمی افتاداسفند و دی و خرداد و مرداد
♫   ♫   ♫   ♫
♫   ♫  NITROMUSIC.IR  ♫   ♫
♫   ♫   ♫   ♫
که همش مهمونی آخه چه کاریه استاد استــاددلا دلا دلا دلا استادچرا چرا چرا چراگویم گو
قصه ی خرگوشی که تو اتاق خودش نمی خوابید.
یکی بود یکی نبودتو یه جنگل سرسبز و قشنگ تویه لونه بزرگ با اتاقای خوشگلمامان خرگوشه و بابا خرگوشه با دم پنبه ای خرگوشک ناز و بلا زندگی میکردند.مامان خرگوشه وبابا خرگوشه خیلی دم پنبه ای رو دوسش داشتن و همیشه واسش هویج خوشمزه و آبدار  از مزرعه ی هویج میکندن و اونم هویجا رو با اشتها میخورد و از مامان خرگوشه و باباخرگوشه تشکر میکرد. اونا خیلی از دم پنبه ای راضی بودن و دوسش داشتن اما دم پنبه ای کوچولو یه اشکا
برای بار سی و چهارم تمام در و پنجره ها رو چک کردم و وقتی از قفل بودن همه شون مطمئن شدم دست بردم سمت کلاه حولم و با تکون های اروم مشغول خشک کردن موهام شدم.
چطور قبلا بدون هیچ مشکلی ساعت ها و حتی روزها تو خونه تنها می موندم؟
رو به روی آینه نشستم و به تصویر خودم خیره شدم. نگاهم از چشم هام سر خورد و افتاد رو پوست صورتم... شقیقه ام... گونه ها... لب ها... به اینجا که رسیدم صحنه ای تو ذهنم جرقه زد.
صورتی چرک و حس انزجاری که با برخوردش با صورتم در من به وجود اومد.
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولهاکه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشایدز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دمجرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
#حافظ
 
شبی سرد و برفی در کوهستان دهکده با استاد تنها ماندم. پائیز و زمستان آن سال ، دهکده خالی از جمعیت شده بود .و فقط استادم و چند خانواده در ده و من که به استاد دلبستگی داشتم، تنها ماندیم.
آن شب قبل از برف باد سهمناکی وزید و خرابی‌هایی به بار آورد.
وکوبه‌های در را به هم میکوفت و صدای نبرد حلب و باد از سقف   بلند بود.
از نعره  مقاومت حلب برای وفاداری چیزی نگفتن بهتر است.
 برق نداشتیم لامپایی روشن بود و استاد در حال تلاوت قرآن بود و من از پنجره به حیا
#فیلم سینمایی #روباه کارگردان : بهروز افخمیمدت زمان ⏱ : ۹۰ دقیقهرده سنی : ۱۴+
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
روباه همه از اینکه قدرتمند باشند لذت می‌برند.در ذهن من و شما این رو فرو کردند که ایران این‌طور است و اون‌طور است.احساس افسردگی چیزیه که اگر بتونند در ما ایجاد کنند، بیشترین سود رو در نابودی یک ملت بردند!آن‌هم ملت فهیم و متمدن ایران!ببینید...
لینک دانلود با حجم ۲۸۰.۲۸ مگابایت:
https://b2n.ir/703741
به وقت تعطیلات
https://eitaa.com/tatilat98
 
#نقد_فیلم #روباه
✔️ «روباه
خریدن جوراب و شرت کار ساده‌ای نیست! اجازه‌ی پوشیدن هیچ‌کدام را نداری و باید پولت را قمار کنی! یا برنده می‌شوی، یا بازنده! چه دنیای مسخره‌ای! قمار را باخته‌ام و جوراب آبی‌ام که روباه‌های نارنجی را در خود جای داده برای پایم کوچک است. البته از نظر خیلی‌ها کوچک و حتی تنگ هم نیست! ولی من ترجیح می‌دهم که در جوراب و شرتم فضای کافی داشته باشم و تحت فشار نباشم.
آن سال یعنی سال 1868 ، سال تأسیس راف و پسران بود. ساموئل و ترینا با هم ازدواج کردند و ساموئل صاحب یک آزمایشگاه مجهز و چند حیوان کوچک و بزرگ شد. او گیاهان مختلف را نیز مورد آزمایش قرار داد و از عصاره ی آنها نیز استفاده کرد. بیماران گتو به او مراجعه می کردند و برای هر مریضی که داشتند دارویی از او می خریدند. شهرت ساموئل عالمگیر شد. کسانی که پول پرداخت دارو را نداشتند از پرداخت پول معاف بودند. ساموئل به ترینا می گفت: اشکال ندارد مهمان ما است. دارو برای
 
دانلود آهنگ جدید ساسی به نام استاد با کیفیت 128
گویند گویند گویند که روزی مهر یه دلبری به دل یکی افتادای کاش نمی افتادگویند که هرشب توویِ دستش یه پیاله با من آن نیستاصاً عین خیالش چرا استاد آخه چه کاریه استادگویند که کشته مرده میدادتار مژگونشو من، من به قربونشو ای وایافتاد افتاد افتاد به دلم مهر تو ای کاش نمی افتاد نمی افتاداسفند و دی و خرداد و مرداد
که همش مهمونی آخه چه کاریه استاد استــاددلا دلا دلا دلا استادچرا چرا چرا چراگویم گویم گویم
آمد به دنیا در فضای سرد و ناپاکی
آلوده شد روح و روانش در هوسناکی
مانند گل در مزبله بالید و زیبا شد
در دام او افتاد یاسی مظهر پاکی
با صید خود برپا نمود او کاخ آمالش
شد سرنگون در قعر خودخواهی به بیباکی
چون پرتوقّع بود و از خودراضی و مغرور
افتاد از عرشش درون برزخی خاکی
باد جدائی ها به طوفانی بدل گشته
در عاقبت درگیر با وضع اسفناکی
او مُرد و در گور سیاه خود فرو رفته
شد سرنوشتش تلخ با پایان غمناکی .
 
 
.: نویسنده: دیوید هربرت لارنس       تنطیم‌کننده برای رادیو: ابوالفضل پاشا :.
 
روباه ماجرای یک عشق است؛ عشقی که مثل همیشه مشکلات بسیاری را به همراه می آورد و آدمی را وادار می کند تا برای رسیدن به معشوق، از سد مشکلات عبور کند. در این میان عده ای، به جای حل مشکلات، سعی دارند آنها را به کلی حذف کنند و گاه در این مسیر به بیراهه می زنند. از شما دعوت می کنم کتاب گویای «روباه» را بشنوید...
 
 > برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه کنید <
ادامه م
دخترک اومد از جوب بپره، خورد زمین
زدم بغل ببینم کمک نمی‌خواد که بلند شد و راه افتاد
یه وانت هم که این صحنه رو دید، زد بغل و پیاده شد
اما راننده‌ی سرویسش که خانوم هم بود از جاش تکون نخورد
بعد اینکه راه افتاد متوجه شدم ماشینه سرنشین داره
وگرنه یه چیزی بهش می‌گفتم که هم نونش بشه، هم آبش
بی‌انصاف سنگ‌دل!
خلاصه صبح اول صبحی یه ضد حال خوردم
حاج منصور راست می‌گفت:
«تمام بچه‌ها حاضر بودن شهید بشن، اما یه دختربچه زمین نخوره»
صلی‌الله علیک یا اباعب
اینکه مامور لانه جاسوسی روباه پیر ، در یک اقدام بی سابقه در ایران و شاید جهان شخصا به میدان تجمع اعتراض آمیز آمده و عکس و فیلم تهیه می کرده، خیلی جای دقت نظر دارد. آرزوی دشمن بر هم زدن امنیت کشور و سوریه سازیِ ایران است و حرکت در این مسیر کمک به دشمن و خیانت به خون شهدا به ویژه خون پاک سردار سلیمانی است.
پشت پرده سقوط هواپیماداحتمالا جنگ الکترونیک تروریست های آمریکایی است که در آینده مشخص می شود.
جایت اوج است و از این فاصله کوتاه قدم
و نگاهت به من افتاد که در جزر و مدم 
 
هر که خوبست خدا دارد و بد شیطان را
من ولی با که بسازم که نه خوب و نه بدم
 
از دل خویش صدای کمکی می شنوم
که به فریاد خودم هم نرسیده مددم
 
مرده یا زنده اگر عشق نباشد یکی است
سر سودا به تنم نیست در این جسم بدم
 
در سقوطش رود از پلک اگر از چشم افتاد
بسته از جنس دل او شده سنگ لحدم
 
دو نفر می شوم آن دم که تو را می بینم
گفته ام با دل بی تاب صبور بلدم
 
یک نگاهت بس و کافی ست که دیوانه
تو برای من شبیه ادبیات بودی. 
معشوقی که بی‌دلیل و بی‌بهانه رها کردم. رها کردن بی‌دلیل وجه اشتراکتان بود. آن‌قدر آرام اتفاق افتاد که حتی درست به خاطر نمی‌آورم چطور و چه زمانی به انتهای مسیر خود رسید و آن‌قدر بی‌دلیل که هنوز بعد از تمام روزها و ماه‌ها دلم نمی‌خواهد از خودم بپرسم که چرا. 
 
- پیاده رفتن قسمتی از مسیرم که به ناچار از کوچه‌ی قدیمی‌تان گذشت وقتی که تمام مدت باران می‌بارید، بهانه نوشتن این جملات بی‌معنا..
اولینش توی دستت افتاد... بعد رفت زیر بالش و فرشته مهربان یک ذره بین گذاشت کنارش. حسابی خوشحال شدی عزیز دلم.
کودکی های شیرینت گاهی مخلوط با بزرگسالی می شود و دلبر تر از هر روز می شوی.
دومی را بابایی از لثه ات جدا کرد و ناراحت شدی.
سومی وقتی افتاد مهمان عزیز بودی.
چهارمی درد داشت و خونریزی کرد خودم برداشتمش. دل نداشتم اما ناچار بودم عزیزم.
پنجمی جالب تر بود:-)
بعد از نماز پریدی توی بغلم و زود برگشتی و گفتی آخ دندوونم افتاد! کلی دنبال دندان جان گشتم تا
 
زنگوله توهم
پس ازشورش خان قاجار ودر پی تعقیب وگریز وی توسط خان زند سرانجام در جنگلهای گلوگاه  وی محاصره شد وبه نبردی بد فرجام ناچار شد.
 آقا محمد خان قاجار پس از جراحت شدید ومتعاقب آن  خواجه شدن  وخارج شدن از حیز مردانگی واسارت به تحصیل علوم دینی روی آورد .
با  انفصال از مرد بودن آغا محمد خان  وکوتاه شدن دستش از همراهی و رهبری شورش و شورشیان و همه ی   آنچه را که از دست داده بود باعث شد تا زندیان  از مرگش صرف نظر کنند.
با صلاح دید  خان زند و نظ
پدرم انگار روح در بدنش نبود. رنگش مثل گچ رو دیوار... تصمیمم را گرفتم. کیسه غذا را یواشکی روی زمین گذاشتم و تبر را دو دستی گرفتم. جلو رفتم. دهانم خشک شده بود. تبر را توی دستم فشار دادم و بالا بردم. سرباز عراقی پشتش به من بود. آن یکی حواسش جای دیگری بود. دو تایی خوش بودند برای خودشان.
 
سرباز پاپتی توی آب چشمه ایستاده بود. همین که خواست به طرفم برگردد، تبر را بالا بردم و با تمام قوت پایین آوردم. مثل وقت هایی که با تبر چیلی می شکستم، سرش دامبی صدا کرد و ب
ماه مدرسه
ماه مدرسه و بچه های خندونبوی نم بارون توی خیابون
ماه مدرسه، فصل پاییز،با دفترهای نو و تمیز
یاد لبخند معلم های مهربون،بابای مدرسه پرکار و خندون
شوق دیدن دوست‌های قدیمی،همکلاسی‌های خوب و صمیمی
خوندن دعا تو صف صبحگاه،انجام نرمش با کسالت و آه
نشستن پشت نیمکت چوبی،یاد چرت های اول صبحی
یاد بیداری شبه امتحان،غرر غرر و تشر‌های مامان
گاهی یک تشویق شیرین،گرفتن کارت هزار آفرین
یاد شعرهای زیاد و بسیار،قصه زاغ و روباه مکار 
یاد شیطنت ته ک
وقتی دلم تنگ می‌شه، دیگه همه‌چی لوس میشه. قربونت برما و دورت بگردما، اون استیکره که بغل میکنه، اون که انگشتش تو دهنشه، اون گیف روباه‌ها. من دلم تنگ شده و سخت و غیرقابل نفوذ شدم، و‌همه باید همینجور باشن. همه باید صبحا مث من جدی وارد دانشگاه شن و با هم‌تیمیاشون حرف بزنن، سر کلاسا سوال بپرسن و تو آسانسورا تا کمر خم شن بگن سلام دکتر. همه باید تو راه برگشتشون به مرطوب‌کننده‌ی تموم شده و اینکه پول جدیدشو ندارن فکر کنن و با راننده تاکسیای بداخلا
فکر کنم روی هم رفته یک ماه خواندنش طول کشید ،از بس فصل اولش سنگین بود با هیچ هولی جلو نمی رفت اما از فصل
دوم افتاد روی غلطک و راه افتاد.یک کتاب با یک دید نو به جنگ از نگاه زن ها.زن های روسی که تمام رویاهای دخترانه شان را 
کنج صندوق ها گذاشتند تا به وقت برگشتند. 
جنگ چهره زنانه ندارد شاید بگویید مردانه هم ندارد اما سخت است و قوی.قد موهایت را باید کوتاه کنی تا زیر کلاه های آهنی جا
شود و سالها بعد از برگشتند باید صبر کنی تا دوباره قد بکشند و با لباس ه
روباه به شازده کوچولو گفته بودش اگه منو اهلی کنی، هربار با دیدن گندم‌زار یاد موهای طلایی تو میفتم و دلم تنگ میشه...
این اپلیکیشن ادابازی این روزا خیلی پیام میده. مثلا میگه بیا بازی! دلمون برات تنگ شده یه سری بهمون بزن و از این حرفا! هربار منو یاد گلستان و حیاط تاریک مدرسه میندازه. اونجا که از شرجی هوا کلافه بودم و هی غر میزدم و آی غر میزدم :) اونجا که خستگی، جرقه شیطونیامو روشن میکرد، اونجا که تو خودتو می‌رسوندی و میخواستی با ادابازی هم که شده خ
وقتى صداقت یک روباه زیر سوال می‌رود..! ﺍﺯ ﺎﻧﺎﻟ‌‌‌ﻬﺎ خارجی یک ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻣﺴﺘﻨﺪ ﺣﺎﺕ ﻭﺣﺶ ﺭا ﺨﺶ می کرد...نشاﻥ مى داد یک ﺮﻭﻩ ﻣﺤﻘﻖ تعدادى ﻻﺷﻪ ﻣﺮﻍ ﺭا ﺩﺍﺧﻞ ﺗﻮﺭ ﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩند ﻭ ﻨﺪ ﻮﺩﺍﻝ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎ ۱۰-۲۰ ﻣﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺣﻔﺮ ﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩند،ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗ یک ﺭﻭﺑﺎﻩ آﻣﺪ ﻭ ﻤ ﺑﻮ ﺸﺪ ﻭ یک ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﻦ ﻻﺷﻪ ﻯ ﻣﺮغ ها ﺭا ﺟﺎﺑﺠﺎ ﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ؛ ﺎﺭﺷﻨﺎﺱ ﺗﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺑﻦ ﺮﺩ ﻭ ﻔﺖ ﺍﻦ ﺍلآﻥ مى رود ﻭ ﺑﻘﻪ ﻯ ﻠﻪ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎ
حتّی اگر دریمکچر بالای سر خودت آویزان کنی باز هم خوابش را می بینی. همان روباهی که توی قلبت برایش خانه ساخته ای، ولی او در جایی خانه می کند که هفت یا هشت تا در داشته باشد تا هر زمان که خواست از یکی برود. حتّی اگر گیاهِ عنصل به پایش بریزی باز می رود. خیال می کنی حقیقت ندارد. همانی که متزورانه دوستت دارد. 
حتّی اگر از پشت خنجرش را با ضربه فرو کند، باز می خواهی اش. 
حتّی اگر به هر آنچه که دوست داری چشمِ طمع دوخته، هنوز دوستش داری‌.
انگار دچار سندرم اس
باورم نیست که خیبرشکن از پا افتاد
حضرت واژه‌ی برخواستن از پا افتاد
کم نمکدان تو را هر که نمک خورد شکست
باز با زخم سرت کعبه ترک خورد شکست
یا علی هیچ کس از لطف تو ناکام نبود
پدری مثل تو همبازی ایتام نبود
هر شب کوفه منور ز نگاهت می‌شد
شمع بزم فقرا صورت ماهت می‌شد
چه بلایی به سرت آمده بابای همه
تیغ که سر زده بر سر زده بابای همه
نه فقط بین سرت فاصله انداخته است
بین چشمان ترت فاصله انداخته است
زخم‌های دل ایتام پی مرهم توست
مرد ویرانه نشین منتظر مقد
برخی آدم ها به یک دلیل از مسیر زندگی ما می گذرند
تا به ما درس هایی بیاموزند
که اگر می ماندند،هرگز یاد نمی گرفتیم...
 
(( خسرو شکیبایی))
 
یک سیب از درخت افتاد،
جهان از قانون جاذبه با خبر شد
میلیون ها جسد افتاد،
ولی بشر معنای انسانیت را درک نکرد...
 
((چارلی چاپلین))
من مثل شب های گذشته خواب خوشبختی ندیدم، متاسفم. کنار هم بودن یک رویا نبود، یک انتخاب بود از جانب شما، متاسفم که من نبودم. دو روز پیش وقتی هوا در حال تاریک شدن بود روباه مکار مزرعه آمد کنارم لب رودخونه نشست و گفت: انسان ها دو جوراند. ادمهای که بد اند و حیله خوب بودن بلدند و ادمهای که خوب اند و از خوب بودنشون ناراحت اند. گاهی می توان تاسف جوجه گنجشکی خورد که بعد از اولین پرواز، باد شدید امد و به صخره خورد. من بادِ بودم که مقصر شناخته شد! و شما صخره ا
امشب این دل عجیب شد حیران 
مست مستم به عشق آن سلطان
به جنون می کشد مرا هجران
اشک ها روی گونه ام غلتان
از ته دل دهم نوا لرزان
السلام علیک یا عطشان
در پناهت رسیده ام بیتاب
وتصدّق علیَّ یا ارباب
شب تارم، تویی همان مهتاب
این غلامِ سیاه را دریاب
در پِیَت عالمی است سرگردان
السلام علیک یا عطشان
باز محتاج کربلا شده ام
محو آقای با وفا شده ام
باز هم غرق در خدا شده ام
غرق در نور ربنا شده ام
گویم از دل به دیده ی گریان
السلام علیک یا عطشان
حرمت در همه جهان یک
روزی گاندی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شده و آن را بردارد. در همان لحظه گاندی با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرت‌زده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد.
یکی از همسفرانش علت امر را پرسید.گاندی خندید و در جواب گفت: مرد بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا می‌تواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نما
من به خودم اومدم دیدم چقد محتاط شدم. یعنی نه این که همیشه نبوده باشم، ولی حداقل ته ذهنم بود که این قد نباید بترسم. که بیش‌ از حد نگران اتفاق‌هایی که شاااید بیفتن نباشم. 
چی شد که یادم افتاد؟ یکی یه پستی گذاشته بود از جاهای زیبای افغانستان و گفته بود چقد دوست داره بره ببینه. یادم افتاد که عه منم اون روزایی که تمام فکر و ذکرم این بود که برم دنیا رو ببینم برام مهم نبود کجا. دوست داشتم تک‌تک جاهای جدید رو برم تجربه کنم. هر کار جدیدی که می‌دیدم می‌
خصوصیت ظاهریاین نژاد از سگ کوچک، پشمالو با گوشهای کوچک و نوک تیز و صورتی شبیه به روباه است. سر در مقایسه با بدن دارای نسبت خوبی است. چشم ها براق، به رنگ مشکی و دارای اندازه متوسطی است. گردن کوتاه است و قاعده آن به خوبی با شانه ها اتصال می یابد. موها حالت مضاعف دارند. پوشش زیرین کوتاه، نرم و ضخیم است و موهای سطح بلند و زبر می باشد. دم نیز توسط موهای زیادی پوشیده شده. در انواع رنگها شامل قرمز، نارنجی، کرم و مشکی، قهوه ای و خاکستری گزارش شده است.
 
در
یکی از شگردهای مدعیان دروغین برگزیدن نام‌های مستعار و با مفهوم است و هم چنین بیان خاطرات و خوابهایی که فقط خودشان شاهد آن بوده‌اند! (شهادت دم روباه!) ماجرای زیر را بخوانید و بدانید چگونه «شائول یهودی» به «پولس قدیس» تغییر نام داد و عرفان و شریعت مسیحیت را بدعت آلود کرد:
ادامه مطلب
مرا کز عشق می‌سوزم ز دوزخ چند ترسانی / کسی از مرگ می‌ترسد که در دل خوف جان دارد
دیروز رکورد بازدید در روز تمام دوران وبلاگ نویسیم زده شد و این موضوع برام خیلی عجیبه. امتحان فنی افتاد بین دو امتحان مهم ترمم. فردا هم قراره کارت ورود به جلسه بگیرم. کمی پادکست ی حساب گوش دادم و بظرم حرفای خوب و به روزی توش میزنن. باقی روز درس درس و درس بود خدا بخیر کند.
چشمم افتاد بِ گلدوزی های روی پتو،تمیز و مرتبخوش رنگبا طراوتظریفتو هم روزی مثل کارِ دستت تمام ویژگی های بالا را داشتی، با زیبایی بی نهایت...اما حالا هر شب پژمرده تر می شوی،هر شب زمرد چشم هایت تر می شوند،صدای ناله ات از بلند گوی تلفن در تمام خانه طنین می اندازد...قلبم مچاله می شود با درد ها و گریه هایت،خونم منجمد می شود از تصور آشفتگی هایت...کاش می توانستم شب و روز را دور تو بگردم و قربانت شوم.کاش می شد حداقل حرف های دلم را بِ گوشت برسانم.میدانم ای
گذرم به یه دبیرستان دخترونه افتاد ... در و دیوار مدرسه پر بود از پوسترهای پرورشی و عرزشی. تمام پوسترها هم با یک مضمون : پسرها گرگن ،پسر خوب از طریق خواهر مادرش میاد خواستگاریت و کلا منع هر گونه ارتباط کلامی و فکری !
داشتم به این فکر میکردم آیا واقعا این همون نوع آموزشی هست که یه دختر رو برای زندگی توی جامعه مختلط ! آماده میکنه ؟!
یادم به همکلاسیام افتاد ... دختره یه سوال نمیتونه بپرسه آقای فلانی کلاس کجاست؟ حاضره دور تا دور دانشکده رو بگرده دنبال
روزگار می گذرد، گاهی آرام، گاهی آرامتر.
داشتم می گفتم: «فقط حواست باشد رفتنت، جلو رفتن باشد.» خندید: «یعنی جهت مرجحی در عالم وجود دارد؟» گفتم: «نه» و تمام این حرف ها از سرم گذشت که جهان در حرکت است و ما هم به ناچار به همان جهت حرکت می کنم که جهان و نکته تنها در این است که بی حرکت ننشینیم چون وقتی همه چیز به جلو می رود، نشستن مثل عقب رفتن است. حرفی نزدم، و باز در ذهن ذوق را مرور کردم در شنیدن نتیجه ی نزع زمان از هسته ی خرما.
تصورات و خیالات و خاطراتم
چکیده :
 
در سال 1889 میلادی در کاوش های دمرگان Domorgan در ارمنستان تعدادی از این حلقه ها بدست آمد. در کاوشهای موهنجودارو Mohenjo-Daro در پاکستان میله هایی از جنس مس کشف گردید که متعلق به 3000 سال پ.م. می باشد. که میتوان آنها را قدیمیترین وسیله مبادله تا قبل از اختراع سکه دانست . در حفاریهای شوش نیز حلقه ها و میله هایی از جنس نقره متعلق به 2000 سال پیش از میلاد بدست آمده است.سکه شناسی
در خرابه های شهرهای آشور شمش های طلا و نقره که متعلق به 2500 تا 1200 پ.م. است کشف گر
حسین..هر جا که میرفتم حضورت باورم بودتنها نبودم، در کنارم مادرم بود..با اینکه ساقی روضه خوان معجرم بود،سایه ی تو مثل حجابی بر سرم بودای کاش خواهر وسعش از این بیشتر بود..اینجا برایش لااقل یک دو پسر بوداما حسین جان..وقتی مسیر ما سر بازار افتادبر روی گل های تو، رنگ خار افتاد..حسین،از ترس قلب دخترت از کار افتاد..
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آ
ثبت گونه های مهم پستانداران ایران
Records of important mammal species of Iran
ثبت روباه شنی در دزفول در مهر 1398
Record of Sand (Rüppell’s) Fox in Dezful in September 2019
 
خلاصه اطلاعات این ثبت:
نوع اهمیت گونه: گونه پستاندار کمیاب
گونه: روباه شنی Vulpes rueppellii
تعداد پستاندار: 10 فرد (یک فرد تلفات جاده ای)
محل مشاهده: دزفول
استان: خوزستان
دوره مشاهدات: اوایل مهر 1398
مشاهده کنند%D@7A.peEFa�eF2fr%"2 c%PC!8CA=E:=EqaL9/x.dhh'FyE-9e:dTx0b%Dx
سلام دوستان عزیز، از اینکه در حال مطالعه این مطلب هستید ممنونیم
با ساخته شدن بلاک شماره ۶۳۰,۰۰۰ در بلاک چین بیت کوین، هاوینگ (نصف شدن پاداش بلاک) اتفاق افتاد. به این ترتیب، از این پس به‌طور میانگین در هر ده دقیقه به جای ۱۲.۵، ۶.۲۵ واحد بیت کوین تولید خواهد شد.
 
جهت مشاهده ادامه مطلب برروی فلش سمت چپ در بالا کلیک نمایید 
ادامه مطلب
می روی قدری آرام ترروی نی آرام مادراز دل گهواره رفتیروی نی الله اکبرسایه می اندازی روی سر منسرو قدت رو نیزه گل پسر منیک شبه مردی شدی دلاور منبسته شده چشمات ای وایمادر فدا لب هات ای وایمیوفتی از بالا ای وایپیش سر بابات ای وایعلی لای لایآب که شد بعد از تو آزادآتشی بر جانم افتادآب رسید اما تو رفتیای خدا ای داد ای بی‌ دادبس که به دنبال نیزه دویدمبس که به روی خود پنجه کشیدماز بغل نیزه تا خدا رسیدمگهواره شد دستم ای وایدنبال تو هستم ای وایمی‌شد خدا
زیارتم که تمام شد، چالاک بیرون آمدم و به دنبال او گشتم. چشمم را در یک لحظه به تمام آن زمین وسیع گرداندم و پس از مدتی او را یافتم. سلانه سلانه نزدیک من میشد، گونه هایش نمناک بود...گفتم:گریه کردی؟ مگر از خدا چه میخواهی؟مگر همه چیزت من نیستم؟ دیگر چه از خدا میخواهی پرمدعا؟خنده ای کرد و سرش را تکان داد. با تکان دادن سرش قطره ای اشک از چشمش به پایین افتاد. با دیدن آن صورت معصوم قلبم به هم کوفته شد!گفتم:یادت باشد به هتل که رسیدیم، تو را در آغوش بگیرم و چ
از جمله گونه های گیاهی شهرستان انار میتوان به بادام کوهی،کیکم،تاغ،زرشک،قیچ و گز اشاره کرد.
همچنین اسکنبیل،اشنان(به جای صابون استفاده می شده است)،متکی،تارم،تلخه،مور،شور،چرخه،آدور(خار)سلمون،پنج کلاغو،دوسو،یونجه،گرگو،شیرو،کسرک،از جمله گونه های علفی شهرستان انار است.
دلیجه،جفد،گنجشک،غودی،پخته،چرناسک،دم زنو،خفاش،شونه سر،هفت رنگ،بلدرچین،شانه به سر،سنقر،لک لک،هوبره،بوتیمارو...از جمله پرندگانی هستند که در انار و تالاب فرهنگ آباد انا
یکیو داری که شب کنارش دراز بکشی و حرفای جدی باهم بزنین؟
از زندگی بگین؛از گذشته،آینده،احساساتت،برنامه هات و ....
نخودی و ریز در گوش هم بخندین و تمام تلاشتونو بکنین که صداش به گوش بقیه نرسه...
اگه داری خوشبحالت!
دو دستی بچسب بهش و خدا رو شکر کن
 
 
من که ندارم :(
 
اصلا هم منظورم نیست که حتما پسر باشه؛حتی شده یه دوست خوب و همیشگی و هم جنس!
ندارم...
 
 
 
بعدانوشت:دیشب این اتفاق افتاد،خدایاشکرت!
سرگرمی
اهالی روستا در ایام پایانی سال بخصوص چهار شنبه سوری و تعطیلات نوروزی در نوع خود
بسیار جالب بود. بازی با تخم مرغ یکی از سرگرم کننده ترین بازی های دسته جمع اهالی
بود. در این روستا آنقدر تخم مرغ محلی تولید می شد که گروههای مردم از کودکان
گرفته تا بزرگترهای روستا استحکام تخم مرغهای خود را با ضربه زدن به سر تخم مرغ
حریف به مسابقه می گذاشتند. صاحب تخم مرغی که سالم می ماند برنده بود و مالک تخم
مرغهای شکسته می شد. 
جوانهای امروزی آیینه ورزن تما
سرگرمی
اهالی روستا در ایام پایانی سال بخصوص چهار شنبه سوری و تعطیلات نوروزی در نوع خود
بسیار جالب بود. بازی با تخم مرغ یکی از سرگرم کننده ترین بازی های دسته جمع اهالی
بود. در این روستا آنقدر تخم مرغ محلی تولید می شد که گروههای مردم از کودکان
گرفته تا بزرگترهای روستا استحکام تخم مرغهای خود را با ضربه زدن به سر تخم مرغ
حریف به مسابقه می گذاشتند. صاحب تخم مرغی که سالم می ماند برنده بود و مالک تخم
مرغهای شکسته می شد. 
جوانهای امروزی آیینه ورزن تما
السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان عجل‌الله فرجک
 
سلام و وقت بخیر! به همین سرعت جمعه‌ها با حافظ آخرین جمعه‌ی فروردین سال ۹۹! عجب عمر گران می گذرد...؛ بسم‌الله...
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

بسم‌الله الرحمن ال
من تمام زندگی و خاطراتم با حدیثه بود
اون به من خیلی تو درس ریاضی کمکم میکرد
منم امسال سال آخرم بود میگفت که خودم بهت برنامه درسی میدم تا دانشگاه قبول بشی
گفت که هر هفته بهت زنگ میزنم میپرسم چی کارا کردی
اما فقط یه هفته زنگ زد و بعدشم که این اتفاق افتاد
اون میگفت که خدا کسی رو که خیلی دوست داره زود میبره پیش خودش تا سمت گناه نره
چند دامنه که برداشت زانوهایش شل شدند و افتاد. آهی کشید. بلند شد و باز هم از دیوار پشته کشید. دفعه ی اختتام مظفر شد و روبه روی آینه ایستاد. ناگهان از دید قیافه اش یکه خورد. ولی ناامید نشد. قیچی و شانه را برداشت و دست به امر شد. موهایش را کوتاه و صورتش را اصلاح کرد.کارش که تمام شد به آینه لبخندی زد و با خودش گفت: «حالا شد.» از فردای آن روز، عنکبوتِ پیر، مشت نوه اش را می گرفت و به مدرسه می برد.
اون جریان شرطی شدن رو یادتونه؟ همون سگه که اول زنگ رو براش به صدا درمیاوردن، بعد غذا میدادن بهش. بعد یه مدتی صدای اون زنگ رو که میشنید فوری بزاق ترشح میکرد. منم شرطی شدم حالا. به این صورت که آهنگ عاشق سیاوش قمیشی که پلی میشه سیگار میخوام :/ فقطم با دو تا آهنگ اینجوریم اما اون یکیو نمیگم و نمیگم چرا نمیگم و نمیگم چرا نمیگم چرا نمیگم!
+ نه لپ تاپ در دسترسم هست نه گوشی خودم. با یه گوشی درب و داغون با نت درب و داغون تو یه کلبه درب و داغون بغل رودخونه با
تلفن را برداشتم که به مامان زنگ بزنم و بخواهم که برایم دعا کند، گفتم شاید خواب باشد و پشیمان شدم. بعد یادم افتاد که مدت‌هاست دیگر دعاهای مامان مشکلاتم را حل نمی‌کند. بعد به این فکر افتادم که نکند برایم دعا نمی‌کند؟ بعد به این فکر افتادم که نکند او هم دیگر دوستم ندارد؟ بعد بغض کردم. بعد خیره شدم به آسمان ابری صبح جمعه که سفیدی‌اش چشم‌هام را اذیت می‌کرد ولی چشم‌هام را نبستم. بعد یادم افتاد که چه‌قدر تنهام. تنهاتر از این بچه‌ گربه‌ی پشت بام
تو شیمی یه مفهوم بود وقتی یه چیزی می‌خواد به یه چیز دیگه تبدیل بشه به بالاترین حد انرژی می‌رسه که تمام اجزا و مولکول‌ها از هم جدا می‌شن. بهش می‌گن حالت گذار. بعد از اون تغییر حالت می‌دن و انرژی‌شون کم می‌شه. 
ما تو حالت گذاریم! اجزامون از هم جدان، دردشم واسه همونه…
+ اومدم «ذخیره و انتشار» رو بزنم، چشمم افتاد به تاریخ و یادم اومد که من هنوز هم دانشجو نیستم! :(
روزتون مبارک. :)
قبای کهنه ی تقدیر به جان و دست و تن افتاد خیال روی تو شب بنام آینه افتادبه لطف آینه هر شب نگاه خاطره چیدن ودیعه های شکر خند در نگاه تو چیدن بگو جان عزیزت به سهم عشق غریبی که مبتلای سجودی و مبتلای قریبی به مردمی که برایت دعای خیر ندارند دعای خیر بخواهی که سهم درد نکارند چه آتشی که بسازند و خاطری که ببازند چه نقشه ها که ندارند دسیسه ها که بسازند امید وصل ندارند که رسم درد بخوانند برای روی تو شب دعای صبر بخوانند برای شرح حقیقت به آسِمان گریزند &gt
بسم رب الرفیق

پ.نعلیرضا رو بغلم کردم و از ماشین پیاده شدیم. نگاهش که به آسمون افتاد، گفت: بابایی ماه! منم با ذوق گفتم: آره پسرم! ماه! از پله برقی اومدیم بالا و دوباره آسمون رو نگاه کرد و گفت: اِ بابایی ماه! گفتم: آره بازم ماه. گیت رو رد کردیم و وارد حرم شدیم، این بار هم دقیقا مثل قبل، دوباره چشمش به ماه افتاد و همون داستان! دیدم انگار این قصه سر دراز داره؛ گفتم پسرم ماه همیشه توو آسمونه و جایی نمیره و تو هر بار که به آسمون نگاه کنی ماه اونجاست. با با
۴۱۳ – خون دل گرچه افتاد ززلفش گرهی در کارم           همچنان چشم گشاد از کرمش میدارم به طب حمل مکن سخری رویم ه چو جام   خون دل عکس برونمی دهداز رخسارم پرده مطربم ازدست بورن خواهد برد   آه اگر زانکه درین پرده نباشد بارم منم آن شاعرساحر که … خون دل – گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم – غزل ۳۲۴ – ۴۱۳
منبع : فالگیر
پیرمرد قبلا سیگارش که تمام میشد از ته حلقش خلط سفت و سبزی روی زمین می انداخت. حالا بعد از هر دو کام محکمی که میگیرد، خلط سفت و محکمی به زمین تف میکند و سیگار با سیگار روشن میکند. 
همانطور که سرش را در میان انبوه دود میدیدم گفت: دیگه حتی حاج خانم هم نزدیکم نمیاد. راضی به مرگم شده پدرسوخته! هرچی میگم بیا نازت کنم، بوست کنم، قربون صدقه ات برم، نمیاد، میگه بخوره تو سرت. به من چه؟ من چکاره ام؟
همین چهارکلام حرفی که زد، به سرفه افتاد و مجبور شد پشت سر ه
1_از وقتی که اینجا گفتم که رو یکی کراش زدم دیگه طرفو ندیدم یعنی من سه جلسه است میرم کلاس هی عین بچه گربه سر میچرخونم طرف نیست که نیست-__-2_امروز دوستام سورپرایزم کردن
یعنی من تا رفتن سر کار در وهله ی اول کمک مربیمون یهو افتاد رو کله ام که وایسا سلام خوبی با یه لبخند گنده که خب ازونجایی که این بشر کلن اخلاقش عجیبه شک نکردم
بعد لباسامو درنیاورده بودم مرضیه و بچه ها اصرار که بریم تو حیاط بشینیم منم گفتم خب بشینیم:/
تو حیاط بودیم یهو کمک مربیه در حیاطو
روزی در جنگلی سبز و زیبا خرسی زندگی می کرد که کارش خوردن و خوابیدن بود این خرس تنبل ما ماهی خیلی دوست داشت و درون رودخانه میرفت و ماهی میگرفت هرروز 10 تا ماهی میگرفت حیوانات وحشی هم گرسنه بودند و غذا کم پیدا میشد لذا هرچه به خرس میگفتند که برای ما هم ماهی بگیر او گوش نمیداد حتی برای بچه ی خودش هم ماهی نمیگرفت و تمام ماهی هایی که صید میکرد را درسته میخورد در حالیکه از درون رودخانه هنوز بیرون نیامده بود هرچه اصرار میکردند گرگ ها و کفتارها و شیرها
در حالی که نه بدن ورزیده گوریل ، نه قدرت بازو خرس ، نه سرعت پلنگ ، نه خیز آهو ، نه درندگی گرگ ، نه حیله گری روباه و نه خصلت کفتار را دارد ولی او را سلطان جنگل مینامند !!! 
شیر به دلیل خصائص رفتاریش سلطان جنگل است، چون تا گرسنه نباشد شکار نمیکند ( درنده خو نیست ) ، 
در وقت گرسنگی شکار را به اندازه نیازش انتخاب میکند ( طماع نیست ) ،
در بین حیوانات قوی ترین را انتخاب میکند ( ضعیف کش نیست ) ،
از میان حیوانات ماده های باردار را شکار نمیکند، ( رحم و شفقت دارد
نفس راحت رسول، حسنرازدارِ دل بتول حسنمات از رحمتت عقول، حسنپایه ی اصلیِ اصول، حسنگُل خوشبوی خانه ی زهرابرکت آشیانه ی زهراای که دریایی از کرم داریحُسن ها را همه رقم داریدر دل نوکران، حرم داریسینه چاکانی از عجم داریأحسنُ الخُلق، نور لَم یَزَلیدوست دارم تو را شبیه علیاز خودی های خود بلا دیدیلطف کردی ولی جفا دیدیهرچه دیدی از آشنا دیدینیش زهر، از نوک عصا دیدیمن بمیرم، سرت چه آورده؟!ران پایت چرا ورم کرده؟!گریه در زیر آفتاب نکنبعد از این، یاری ا
میگن زمانی که حضرت موسی مقابل ساحران فرعون قرار گرفت
  چشمش به مار ها افتاد دلش لرزید..ترسید
پیش خودش گفت خدایا نکنه فکر کنن منم سحره کارم،نکنه فک کنن منم جادوگرم و ایمان نیارن..خدا به حضرت موسی خطاب میده:موسی از چی میترسی؟ من هستم..تو منو داری!
عصاتو بنداز ترس به دلت راه ندهعصا میفته به یک اژدها تبدیل میشه و تمام مارهارو میبلعه
اونوقت تمام ساحرا زانو میزنن و میگن ما ایمان آوردیم به خدای هارون و موسی:)
+قسم به لحظه ای که شکسته ای و جز خدایت مرهم
هر روز افسرده تر از روز قبل میام اداره، به قول بعضی ها در یه پیچ تاریخی بزرگ گیر کردم، گزاره های عجیب غریب و بعضا نامربوط به هم به ذهنم هجوم میارن، اصلا دلم نمیخواد اینجا باشم...
اواخر هفته پیش دکتر سعادت بهم خبر داد ع.ص ک از مدیر پروژه ای کنار گذاشته شده و شده کارشناس!
اولین واکنش من : " کاملا قابل پیش بینی بود، خلاف جهت آب شنا کردن اونم با شدتی که اون داشت میرفت نتیجه ای غیر از این نداشت، اگه تا الان هم صبر کردن بخاطر این بود که جرئتش رو نداشتن و
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه دشت بزرگی بود پر از گل ودرختو چمنزار. توی این دشت قشنگ، حیوانات زیادی کنار هم زندگی می کردنوتوی چمنزارهای این دشت به بازی وشادی مشغول بودن.قصه خرگوش و لاکپشت از این قراره که  میون  این حیوونا یه خرگوشی بود که به زرنگی و باهوشی خودش می نازید و فکرد می کرد هیچ کس مثل اون نیست و اونه که از همه بیشتر می فهمه و باهوشتره.یه روز آفتابی و قشنگ که همه ی حیوونا با شادی داشتن توی دشت بازی می کردن، خرگوش رفت و به اونها گفت :

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها