ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
ناگهان خود را پیدا کنی، در معمولی ترین جایی ک شاید باید باشی ولی، انگار عجیب شده باشد این "بودن". و چیزی از اعماقِ متعفن درونی ک از آن نفرت داری، فشار می آورد و انگار می خواهی چیزی را بالا بیاوری؟ دیوار ها نزدیک تر شده اند و آن رنگِ زرد چندش آور، از همیشه زرد تر شده است و نفست تنگ می شود. ساعت رویِ دیوار، چ بد می نوازد. دقت کردی؟ می شنوی و سرت چقدر گیج می رود و فکر می کنی ک چ عجیب است، ایستادن. برای ساعت ها، ماه ها؟ و ناگاه لحظه ای، و فقط انگار برای ث
{امام مهدی(عج) در قرآن - شماره 38}
رنگِ رُخساره خبر می دهد...
یعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیمَاهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِی وَالْأَقْدَامِ [الرحمن/۴۱]
معاویه دُهنی میگوید امام صادق(ع) از من پرسید: دیگران درباره این آیه چه می گویند؟ عرض کردم: می پندارند که خداوند روز قیامت گنهکاران را از قیافه شان می شناسد... امام فرمودند: خدا چه نیاز دارد مجرمان را از چهره بشناسد و حال آنکه آنان را آفریده؟! عرض کردم: جانم به قربانتان! پس معنای آیه چیست؟
امام ف
تو نبودی، دلخوشی چه رنگی بود؟ اصلا چه شکلی بودش؟
کجا میشد یَلِه (رها) شد از اینهمه خستگی؟
کی ممکن بود اینهمه حال خوش رو نفس بکش و هربارش عمیقتر از قبل بگم
اللهم اغفرلی الذنوب التی تغییر النعم...
.
چشمامو ببندم
یه قاب بگیرم از این روزهایی که تو انقدر پررنگی... نگهش دارم عمیقترین جای دلم...
.
میدونی بعضی روزها
یه جون، به جونهای آدم اضافه میکنه... مثل امروز
سایهات مستدام
سلامحرف مهمی ندارم امایک در سفیدی بود که یک نقش سرخی روی سفیدیاش زده شده بودیک سالی گذشت که آمدند یک رنگ سفیدِ دیگر زدند روی سرخی و سفیدی قبل. بعد باز کسی آمد روی سفیدی جدیدِ روی سفیدی و سرخیِ گذشته، رنگِ سرخ زد. من فقط خودم لابد میفهمم اینها نماد چهاند توی ذهنِ سفیدِ حال و گذشتهی مناما به هر حال خداحافظ.
نهی از اعتماد بیجا حتی به نزدیکترین افراد
ثقة الاسلام کلینی و ابن شعبه حرانی رضوان الله علیهما روایت کردهاند:
محمد بن یحیى، عن أحمد بن محمد، عن علی بن إسماعیل، عن عبد الله بن واصل، عن عبد الله بن سنان قال: قال أبو عبد الله علیه السلام: لا تثق بأخیك كل الثقة فإن صرعة الاسترسال لن تستقال.
امام صادق علیه السلام فرمودند: حتی به برادرت اعتماد كامل و تمام (بدون ملاحضه) مكن؛ زیرا زمین خوردن ناشی از اطمینان كردن، قابل جبران نیست.
الکافی، تالیف ثقة
صد متر جلو تر یه خانمى کنار خیابون ایستاده بود. راننده ى تاکسى بوق زد و خانم رو سوار کرد. چند ثانیه گذشت... راننده تاکسى: چقدر رنگِ رژتون قشنگه!! خانم مسافر: ممنون. راننده تاکسى: لباتون رو برجسته کرده! خانم مسافر سایه بون جلوىِ صندلى راننده رو داد پایینُ لباشو رو به آینه غنچه کرد. خانم مسافر: واقعاً؟؟! راننده تاکسى خندید با دستِ راست دستِ چپِ خانم مسافر رو گرفتُ نگاه کرد. راننده تاکسى: با رنگِ لاکتون سِت کردین؟! واقعاً که با سلیقه این تبریک میگم! خ
یک عصر اردیبهشتی هم هست که غمگین نیستم. و گلبهی ام لابد. یوگنی گرینکو "جانِ مریم" مینوازد و من زیر این پنجره و روی این کاناپه به شست پاهام نگاه میکنم و فکر میکنم که کاش میشد این هوا، این رنگِ نور و این نسیم لطیف را برای کل سال نگه دارم. میترسم که این روزها تمام شوند و من خوب نفس نکشیده باشمشان. در واقع هیچکجای زندگیم به چنین چیزی فکر نکرده بودم! شاید چون انقدر بهش نیاز نداشتم. چشمهام طور دیگری میبینند. مردّدم که این حال "داغی"ست یا "
یکسال دیگر هم تمام شد. چندباری عاشق شدم و فارغ شدم. چندباری اشک ریختم. چندی به بیکسی گذشت. دفاع کردم، کرونا آمد و همهی اینها همه در مقابل آدم نشدن من هیچ است و هیچ. چرا باید به مح وابسته شوم حال آنکه او من را به هیچ جایش نیست.
فردا یک روز معمولی نیست فردا همه متمرکزند زندگی بهتری بسازند پس شاید من هم چنین کنم.
دلم خلوت میخواهد. در خودم فرو رفتن میخواهد. خسته ام از این پالت هزار رنگِ قلبم.
بسم او ...
شب نوزدهم ماه مبارک رمضان رفتم به سراغ همان دفترِ قهوهای رنگِ همیشگیام که حرفهایی از جنس دردودل و شاید کمی گله و شکایت را بنویسم. مطالبی در ذهنم بود که باید روی کاغذ پیاده میشدند. طبق عادت همیشگی آخرین نوشتهام را خواندم. مربوط میشد به اولین شب از اردوی جهادی سیستان.
ادامه مطلب
بسم او ...
شب نوزدهم ماه مبارک رمضان رفتم به سراغ همان دفترِ قهوهای رنگِ همیشگیام که حرفهایی از جنس دردودل و شاید کمی گله و شکایت را بنویسم. مطالبی در ذهنم بود که باید روی کاغذ پیاده میشدند. طبق عادت همیشگی آخرین نوشتهام را خواندم. مربوط میشد به اولین شب از اردوی جهادی سیستان.
ادامه مطلب
در یک سری مسائل داره تغییرات مهمی رخ میده. تغییرات در ظاهر فقط اقتصادی هستن اما....
***
مثل یک زمین شناس خبره ی خل و چل که وقتی مهندسها دارن سازه ی عظیمِ یک سد رو معرفی میکنن، در یک قسمت از پلی که برای عبور موقت ساخته شده خم میشم رو زمین و به یه شکاف کوچیک که رنگِ میله ی کناریش پوسته داده، نگاه میکنم.
ادامه مطلب
برای مادر بزرگم
مرا از یاد مبر بانو
در این شب های دلتنگی
بشکن بغض گلویت را...
هم آهنگ شو تو با نجوای همدردی
بخوان از شوق روییدن
بگو از فصل جوشیدن
****
سکون سرد این رویا
مرا از عشق نافرجام لبخندت
مرا از درد
مرا از رنج
مرا از ماتم شب های بی خوابی
رها سازد.
به من مگو که برگردم میان حیرت مرداب
مخواه سرود جدایی را برایت ساز و نی بخشم.
****
خداحافظ مگو بانو
سرود غم مخوان بانو
در این شب های دلتنگی
چشمان خسته ی سردی
به یادت اشک می ریزد.
تو ای بانوی خویشانم...
دخترک! این روزها خوابت را میبینیم. مادربزرگت خواب دختری را دیده که چشمان درشتِ سیاهرنگی دارد و به فارسی صحبت میکند. من خواب دختری را دیدم که چشمان سیاهرنگِ زیبایش هوش از سرم ربوده بود و بینهایت دوستش داشتم.
تنها کسی که در آشنایان تو چشمان درشت و سیاهرنگ دارد من هستم! برای من خوشحالکننده است اگر تو با چشمانی شبیه به چشمان من به دنیا بیایی. تو همان کسی هستی که بعد از من همه را به یاد من نگاه خواهد داشت. تو دنیای مرا بزرگتر از آنچه که ه
باز، روزی نو در راه استو تو باید که مُسلّح باشی— با عشق، اندیشه، ایمان، شادی …چارهای نیست عزیز من!سهم ما از میلیاردها سالْ حیات و حرکتذرّهی بسیار ناچیزیست.این سهم را، چه کسی به تو حق دادکه با خستگی و پیریِ روحبا بلاتکلیفی، با کسالت، دودِلیبه تباهی بکشی؟باورکُن!زندگی را، پُر باید کردامّا، نه با باطل و بیهودهنه با دلقکی و مسخرگینه با هر چیزِ کِدِرو کثیف
و نه با هر چیزی که انسانِ شریفاز آن، شرمش میآید.زندگی را، پُرِ پُر بیاد کرد: لبری
وقتی داشتم توصیف میکردم اون دنیا برم قراره خدا چطوری حالمو بگیره کلی غش غش خندیدم
اونجا بود که خنده من از گریه غم انگیز تره...
کار از غم انگیز بودن گذشته...
منِ فراری تسلیمِ مرگ شدم... منتظز وقتشم و ببینم چی میشه...
تو این دنیا که دیگه رنگِ خوشی رو نمیبینم ... چه ۲۰ سالِ الان ...
چه ۳۰ سالگیم...
فقط اوضاع بدتر میشه بدتر میشه بدتررر....کیه که ببینه کمک کنه....
چقد دلم میخواد قلبم وایسه از این همه بی رحمی....من حتی نمیتونم دردمو برای کسی بگم... خیلی سخته سکو
سوزن دوزی شده هزار شاخه ی انجیرِ معابدت به نگاهِ ساده ای که هزار رنگِ شیرین دارد در ریشه ی یک رنگی. دستانم هنوز به گرمیِ دستانت نرسیده که در لا به لای شاخو برگِ دازِ معماریِ خانه ات گیر افتاده ام. کلامت به شیرینیِ یک لقمه چانگال است و کهن زبانت گواراست همچون یک پیاله دوغِ شتر از دستانِ خسته ی سالاری. در سپیدیِ تن پوشِ بلندت به سپیداری مانی که در بادهای موسمیِ شرق، زیر نورِ ماه دوچاپی می رقصد.بلوچ جان، هوای اینهمه زیبایی را داری؟ . #جوادقارایی .
دخترکی راه راه قسمت اول .
ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
منم و خجلت بسیار، حلالم فرمادر شبِ آخر دیدار حلالم فرمااولین بار شده آمدی و پا نشدمحال و روزم شده دشوار، حلالم فرمابوسه بر گونه ی من؟! نه... فراموشش کنصورتم خورده به دیوار، حلالم فرمااز سپیدی رخم نیست خبر، رنگِ کبود...بر رخم گشته پدیدار، حلالم فرماچادرم سوخت پدر، صورت خود را بگذار...روی این دامنِ گلدار، حلالم فرمانه مرا موی بلند و نه تو را پنجه ی نازبگذر از موی من اینبار، حلالم فرماسنگ خوردم سرِ بازار که سنگت نزنندسنگ خوردی سرِ بازار؟! حلالم ف
امروز صبح یک دستگاه اتوبوس مسیر تهران_گنبد به دره سقوط کرده و ٢٠ هموطن کشته شده اند. عرضِ تسلیت.
دیروز هواپیما. روز قبلش حادثه ی کرمان. روز قبلش شهادت سردارِ دلها.
و امروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و آغاز دهه اول فاطمیه و سالگرد قیام خونین مردم قُم.
تسلیت.تسلیت. تسلیت.
+البته که خدا روزی رسانه ولی 175 روز از 365 روزِ کار ما به خاطر ماه مبارک رمضان و ماه های محرم و صفر و دو دهه ی ایّام فاطمیه و حدودا 15 روز هم شهادت ائمه اطهار (ع) و 14-15 خردا
شبهای سرد و طولانی را محبوب من
بگو چگونه از سر بگذرانم
وقتی در آن دورتاریک، کوچهپسکوچههای شهرم
صدایم میکنی
مرا به خود میخوانی
در چشمانم خیره میشوی
برای لحظهای گذرا
میگذاری به تماشایت بنشینم
وقتیکه باد میپیچد در گسترهی بازوانت و نوازش میکند نازکای بیرنگِ گردنت را.. و میپیچاندم در آنجا و میمیراند مرا..
آنجا که مهمان از نفسافتاده و از راه دورآمدهاش منم و جز آنجا همهچیز ملال است و سکوت..
آنجا که چشم اگر بینداز
تاکید رسول خدا صلی الله علیه و آله بر خلافت امیر المومنین پس از خود (به روایت اهل تسنن)
ابن ابی عاصم شیبانی از علمای اهل تسنن روایت کرده است:
۱۱۸۸- ثنا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّی، حَدَّثَنَا یَحْیَی بْنُ حَمَّادٍ، عَنْ أَبِی عَوَانَةَ، عَنْ یَحْیَی بْنِ سُلَیْمٍ أَبِی بَلْجٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَیْمُونٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم لِعَلِیٍّ: " أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی، إِ
( خسته از عشق )
گرچه که رفتی ومن ، سوختم ازاین جفا
عشقِ تو دیگر مرا ، نیست بسَر بی وَفا
چشمِ شَرَر بارِ تو ، داده فنا هستیم
شُکرکنم شد خموش ، آتشِ این ماجرا
سنگ شده این دلم ، مثلِ دلِ سنگِ تو
عاقبت از این سفر ، راه نمودم جدا
سینه یِ پُر شورمن ، شد تُهی ازمهرِتو
دل شده ازمحبس و ، قیدو رَسَن هارَها
گوکه دلی رانبود ، خون شده ازعشقِ تو
با غم و هجرانِ تو ، نیست دگر آشنا
یاکه دوچشمی زاَشک ، دردلِ شب رنگِ خون
اَشک نریزد دگر ، چشمِ تَرم در مَسا
از تو بُتی
چند صباحی بمان، یا حسن عسکریبار مبند ای جوان، یا حسن عسکریلحظه ی دردسرت، آمده بالاسرتمهدیِ صاحب زمان، یا حسن عسکریشکرِ خدا در گذر، حضرت نرجس ندیددست تو در ریسمان، یا حسن عسکریتشنه لب سامرا، ماه ربیعت چراگشته شبیه خزان؟! یا حسن عسکریدر دل زهرایی ات، خاطره ی محسنشریخته داغی گران یا حسن عسکریداغِ دلت این شده، از غم محسن شده...فاطمه، قامت کمان، یا حسن عسکریرنگِ رخت را عجیب، زهر بهم ریختهتشنه لبی بی گمان، یا حسن عسکریخورد اگر ظرف آب، بر لب و دند
به جای تو صحبت کردن با در ها، بی پرده به دیوار ها، برای ساعت ها. به جای بودنِ با تو، در کنار آدم های تو خالی تر از خودم. کنار بی عمق ترین چشم ها، توی سطحی ترین قسمت دریاها. و گمگشته در خاطرات اندک روزها و بی شمار شب های سیاهمان. بحث جدیدی نیست، طوری نشده ام ک نشناسی ـم. می دانی؟ کمی اندک تفاوت در ظاهر به سبب گذرِ عمر و چند تار موی سفیدِ و خطوط جدید روی پیشانی ـم، و نگاهی ک تلخ تر از قبل است و هاله ای از سکوت، ک پیش تر از خودم محیط را در بر می گیرد. می د
هفت برتری امیر المومنین علیه السلام در کلام حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله (به روایت اهل تسنن)
حافظ ابی نعیم محدث و عالم بزرگ اهل تسنن روایت کرده است:
حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی حُصَیْنٍ، ثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْحَضْرَمِیُّ، ثَنَا خَلَفُ بْنُ خَالِدٍ الْعَبْدِیُّ الْبَصْرِیُّ، ثَنَا بِشْرُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْأَنْصَارِیُّ، عَنْ ثَوْرِ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ خَالِدِ بْنِ مَعْدَانَ، عَنْ مُعَاذِ بْنِ
باغ و بهارم، در خزانی زرد، برگرد
گرمایِ عمرم، در هوایی سرد، برگرد
عمر گران، بی دیدنِ رویت هدر شد
هجران، چه خاکی بر سر ما کرد، برگرد
از معصیت ها، عاقبت رنگِ سیاهی...
سایه به روی شهرمان گسترد، برگرد
دوریِ از خورشید، در دوران تاریک
غم را میان سینه ها پرورد، برگرد
خسته شدی از دست ما؟! العفو، العفو
خسته شدیم از دوری ات، برگرد، برگرد
برگرد تا یاری کنی خیرالنسا را
زهراست تنها و چهل نامرد... برگرد
آقا قسم بر ناله ی " فِضه خُذینی"
آقا قسم بر سین
یه مسائلی هست به ظاهر شخصیه ولی در باطن تنها چیزی که نیست شخصی بودنه، در واقع انقدر اثرات اجتماعیش زیاده که شخصی بودنش به چشم نمیاد.
مثلا حجاب .. از اصل حجاب بگیریم تا مدل حجاب تا حتی رنگِ چادر و روسری! کاملا اجتماعی هستند و اثر گذار بر دیگران.
ازدواج و هر چه به ازدواج مربوط هست هم یه پدیده خیلی اجتماعیه .. اونم در مقیاس خیلی خیلی بزرگ و اثر گذاری خیلی خیلی زیاد
از نحوه آشنائی و مراسم خواستگاری بگیرید تا مهریه، جشن ها، مراسم ها و دید و بازدی
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
باغ و بهارم، در خزانی زرد، برگرد
گرمایِ عمرم، در هوایی سرد، برگرد
عمر گران، بی دیدنِ رویت هدر شد
هجران، چه خاکی بر سر ما کرد، برگرد
از معصیت ها، عاقبت رنگِ سیاهی...
سایه به روی شهرمان گسترد، برگرد
دوریِ از خورشید، در دوران تاریک
غم را میان سینه ها پرورد، برگرد
خسته شدی از دست ما؟! العفو، العفو
خسته شدیم از دوری ات، برگرد، برگرد
برگرد تا یاری کنی خیرالنسا را
زهراست تنها و چهل نامرد... برگرد
آقا
دلتنگم. دلتنگم و شاید این اقتضای زمان است. او نیست، و کتابش در دستم است. هیچ نسیمی نمیبینم. اتاق گرفته است. رایحهٔ غمی اتاق را گرفته است. کاغذ، سفید، اما قلم یار نیست. آخر اشک، مرکّب نمیشود. بوی نم میآید. پرده را کنار میزنم، پاییز پشت پنجره پیداست: وزشی زرد. آیا پنجره را بگشایم؟ پنجره را بگشایم تا- همانگونه که استحقاقش را دارم- بوی پاییز بگیرم؟
هرگز نمیترسم. برگریزان من، پیش از درختها آغازیده. مدتهاست نیمه عریانم. هیچگاه بهار را به خ
سعی کرد پتو را محکمتر دور خودش بپیچد. سرما ریز ریز از فاصلهی پتو و تشک رد میشد و این اصلا خوب نبود. آدمها میتوانند از سحرخیزی بیزار باشند و همچنان آدمهای خوبی محسوب شوند. صدای به هم خوردن لیوانها، ریختن چای و بریدن نانها با قیچی آشپزخانه آدم را راضی میکند از زیر پتو بیرون بیاید. بیرون آمد. دست گرفت به دیوار. هر قدر هم جای همه چیز را از حفظ باشد، هر قدر هم خانهی خود آدم باشد، بالاخره باید گیجی دم صبح را جدی گرفت. از چارچوب در رد شد.
تنها به دنبال توام؛ در انتهاهای ناکجا. کاج، فریاد ساکت زمین، آسمان را نشانه گرفته؛ آسمان بیدادگر را. و مدتهاست که دیگر دلبستهٔ آبی آسمان نیست. آب هنوز ساکت است اما باد هیاهویی بی سر و ته بهپا کرده است: هیاهویی به رنگِ بیرنگیِ خود. اینجا ناکجاست و آب هنوز آبی است. اینجا سپیداری احساس سستی میکند. و شقایقی را آشنایم که در هر غروب، زیر باریکههای گرم شفق، همواره داغ خود را میفراموشد و تا فلقِ فردا- چهقدر بچگانه - خود را میفریبد.
ای نشان د
ریاست محترم دادگاه خانواده
با سلام و تقدیم احترام احتراما به استحضار میرساند
موکل به موجب سند ازدواج که تصویر آن به پیوست دادخواست تقدیم گردیده در تاریخ معلوم ازدواج نموده که حاصلی دربرنداشته است؛ بنا به اظهارات موکل دلایل طلاق به این شرح است:
1- عدم آشنایی زوج با فضای اینستا حتی در حد ارسال عکسهای خصوصی و طرح سؤالات بسیار که در نهایت منجر به پرت کردن گوشی و آسفالت شدن ذوق زوجه میشود؛ این در حالی است که بنا به اظهارات زوجه از جشن عرو
دوست دارم برم باشـ(ون) حرف بزنم ولی خب نمیشه، بیش از پیش بینمون دیواره
اقلا حالا حالا ها نمیشه، و خب بعد ازینم دیگه اونقد فاصلهست که نمیشه
حیف شد.
-
بابا هر وقت کلّه ظهر میخواستم برم بیرون همینو میگف، میگف آفتاب میخوره فرق سرت ازینی که هست خرابتر میشه :))
-
از حرفا و رفتارام میترسم گاهی، نشونه چند رنگی میبینم توشون چون شاید، خودمم با خودم غریبهم و نمیدونم چی منم چی نیستم
-
حس بر باد رفتگی هویت دارم
کدوم هویت؟ :))
-
بدون وجود قواعد از هم میپاش
جهان تقسیم میشود به جهانِ قبل از کرونا و جهانِ بعد از کرونا
مطمئنا در جهان بعد از کرونا تئوریهای مکتب مدیریت غربی در مقابل مدیریت شرقی رنگِ بیشتری خواهد باخت
چه آنکه کایزن و مودا و لین یا ناب سازی و حتی چرخه ی دمینگ زادگاه شرقی دارند
در دنیای بعد از کرونا علم زایشِ بیشتری در شرق خواهد داشت و رَحِمِ یائسه ی آن در غرب نازا خواهد شد
در عالَمِ بعد از کرونا نهضتِ علمی ایرانیان احیا خواهد شد اینبار در حوزه ی مدیریت
منابع علمی مدیریت ایرانی در ع
کسی با زبانش، شلاق بر افکارِ دیگری میزند؛ دیگری میشنود و هیچ نمیگوید، تنها درونِ سطوحِ جیوهای، افکارهِ آغشته به خونش را نظاره میکند؛ نفرت درون خستهاش را میلرزاند، گویی که زلزلهای هزاران ریشتری درونِ شهرِ افکارش به تکاپو افتاده است، گویی که حمام خونی سرتاسر وجودش را فرا گرفته است، گویی که خواهانِ خونخواهی از تمام زبانهایی است که چنین قیامتی را به هیچ چشمداشتی به پا داشته است. چرخ دندههای جوژه در حال حرکتند و عقربهها
با دیدن چیز های قشنگ و رنگیِ متعلق به جایی خیلی دور، مثلِ رنگِ آبی متفاوت آسمان قاره ای دیگر یا ک تپه ای با چمنزار سبز و قشنگ ک باد تویش می رقصد، مشرف به خانه هایی ک توی یکدگیر کپه نشده اند و برای ساکنانش صرفا، چهارچوبی در دار برای پنهان ماندن از چشمانِ فضولِ شهر نیستند و شخصیت دارند، خانه ها. اینها را گفتم ک بگویم، اگر قلبم تپش نامنظمی می کند از تصور اینها، از این قشنگی ها، مثل تمام خیال پردازی هایم و رویاهایی ک ک در سر پرورانده ام ساعت ها در ش
همیشه دلم میخواست فرزند یه خانوم و آقایی میبودم که شدیدا عاشق هم بودن و بعد ازدواج کردن از این عشقای اسطوره ای! ولی بعدا به این نتیجه رسیدم اگه عشق باشه حتی کم زندگی یه رنگِ دیگه ای داره. متاسفانه ازدواج مادر و پدرم کاملا از روی منطق اینکه این خانم یا آقا برای زندگی مناسبن اتفاق افتاده و کمترین علاقه ای حداقل از طرف مادرم نبوده. باورش یکم سخته ولی طی این بیست و چند سال زندگی مشترکشون مادرم حتی یه بارم پدر رو به اسمش صدا نکرده و همیشه حرفاشو با
وقتی عشق به سراغات میآید، رستم دستان هم که باشی زمینگیرت
میکند؛ از هر چه جز معشوق، جدا میشوی و بعدتر دوباره با او سر بلند میکنی و به اوج میرسی. عشقهای
این زمانه معلوم است چه حالی دارند، تقلبی و تاریخمصرفگذشته؛ سراغات که بیاید
مسموم میشوی و بعدتر بالا میآوری روی هر چه و هر که دم دستت است.
با این تفاوت که پس از بهبودییِ نسبی، دیگر از هرچه عشق و عاشق و معشوق است حذر
میکنی و دورشان را خط قرمز میکشی.
در این زمانهی مسموم
پیشتر شعری از بیدل را برای سنگ لحد انتخاب کرده بودم که در نهایت وسعت بود. اولّین بار آن را از ساعد باقری شنیدم. "وحشیِ دشتِ معاصی را/ دو روزی سر دهید/ تا کجا خواهد رمید؟/ آخر، شکارِ رحمت است!". آرامشی لطیف و جوششی رحمانی داشت. شروع ش این بود که "از چمن تا انجمن جوشِ بهار رحمت است/ دیده هرجا باز می گردد دچار رحمت است" .. فوق العاده بود. رحمت الهی راهت را از هر طرف می بست. گزیر و گریزی نبود. لایمکن الفرار من حکومتک. " نیست باک از حادثاتم در پناهِ بیخودی/ گ
گاهی روی دفترِ سفید
کار شاعرانه میکنم:
دست وصورت و لب ترا
رنگِ عاشقانه میکنم
موی نرم میکشم، وَ بعد
با مداد، شانه میکنم
چشمِ آهوانهی ترا
رنگِ رودخانه میکنم
قامتِ تو را که میکشم،
رقصِ شادمانه میکنم
شاعریِ من که میپَرَد،
خلوتی بهانه میکنم
آه! بیتو با خیالِ تو
گریهی شبانه میکنم
شلمان؛ 13 مهر 1398 خورشیدی-
صبحِ بی تو، رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بی تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
بی تو میگویند: تعطیل است کارِ عشق بازی
عشق، اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد
جُغد، بر ویرانه میخواند به انکارِ تو اما
خاک این ویرانهها، بویی از آن ویرانه دارد
خواستم از رنجشِ دوری بگویم، یادم آمد
عشق با آزار، خویشاوندی دیرینه دارد
رویِ آنم نیست تا در آرزو، دستی برآرم
ای خوش آن دستی که رنگِ آبرو از پینه دارد
در هوای عشقِ تو پر می زند با بی قراری
آن کب
فقط برای چند لحظه خوابم برد. با ضربه ی آرامی که دسته صندلی جلویی به پیشانی ام زد بیدار می شوم. اتوبوس خالی شده . همین چند لحظه پیش بود که به سختی جایی برای نشستن پیدا کرده بودم. چراغِ قرمز رنگِ تابلوی بستنی فروشی توجهم را جلب می کند. تازه به خاطرم آمد در همان چند لحظه ای که خوابم برده اتوبوس دو ایستگاه از مقصد همیشگی ام رد شده است . سریع بلند می شوم و کمی با تلو تلو خوردن ناشی از حرکت اتوبوس خود را به کنار راننده می رسانم .
آقا ببخشید من خوابم برد ب
مثل یک شیشه ی عطر که کسی نباید بویش کند تا ذره ای از آن کم نشود، وقتی نیستی خودم را محکم پتو پیج میکنم و حرفی نمی زنم...
انگار که همه چیز را ذخیره کنم برای روز برگشتنِ تو...
البته نمیدانستم چند روز یا چند ماه یا چند سال دیگر باید توی این پتو بمانم...
به تو که فکر میکنم، به چشمهای تو... دیگر جایی برای شک نمی ماند.
چشمهای تو تا انتهای روح من را رفته و بازگشته است...
یک رنگِ طلایی از دوتا خورشیدِ روی صورتت ، روی تمام دیوار های اتاق های روحم پاشیده شده...
دخت
دِلِ آدَم گُلدانیست،تزیین شده بر تاقچه ی یک اتاقدست میخوردو بند به بند میشکنَدو تو میمانی و یک حسرت و آه؟نهدور می اندازیگُلدان را....و چقدر انبوه است تزیینِ اتاق!آهگُلدان افتاد و شکستکمتر از آنیدِلِ آدم شکست..همه گفتند دِل بگذار کنار ..تا خوب شوی...و دگر تاقچه خالی شده بوداز عِطراز عِشقو منظره اش هست تا ته دلتنگی ها..و چه بی تابی بی رنگی شده این خانه ی آدم ها..دِل میکنندشیشه هایش را هم پهن در کانونِ اتاقآه جمع شد در سطلِ زباله ..دل شده بازیچه ی آد
عکاس: حمیدرضا محمدزاده (Hamidreza Mohammadzadeh)
خاک به ظاهر سرسبز
سهراب که رندانه برفت،
قایقش را هم برد/
حال، من ماندم و این خاکِ به ظاهر سرسبز/
سبز، رنگِ همه زیبایی هاست؛
نتوان دامن این پاک، نجاست، آلود/
چاره ای اندیشم/
قایقی خواهم شد،
خواهم افتاد به آب،
بازوانم پارو،
ناخدایم رود،
دور خواهم شد از این خاک کبود/
می روم تا که به سهراب بپیوندم و بس/
( پرسپولیس قهرمان )
تک ستاره، شیرسرخِ بی اَمانم
سرخ جامه، همچو ماهِ آسمانم
من مدالِ زرنشانم کشورم را
بی بدیلم، بی نظیرم، قهرمانم
چون پلنگی برحریفانم بتازم
تور هر دروازه ای را گل نشانم
مقتدایی چون علی دارم به میدان
پوریایی مکتب هستم ، پهلوانم
آسمان با بازی من رنگِ خون شد
بر حریفان همچو تیری در کمانم
ریشه در تاریخ دارم، پرسپولیسم
افتخاراتم نه ایران، درجهانم
ای بنازم بر کلانی سر طلایی
با علی پروین به دنیا جاودانم
شیرهایی چون علی دایی به ح
غزل پُست مدرن بنام « دورِ دنیا » از اینجانب « پاسبان پارسی »
قدم به قدم حرکت روی پاییزبرگهای خزانِ شانزلیزه پاریسهوای بارانی به رطوبت دریاحس خوش به روحت میشه واریز
×××
شبهای به یادماندنی در ترکیهگشت و گذار با ماشینِ رنگِ بِژمیخواهم سردی شمال را حس کنمپرواز مستقیم به اُسلوی نروژ
×××
از آنجا برویم براتیسلاوا ، اسلواکیکشوری ساکت و آرام در دل آرمانحال خوشی دارد وقتی در طیارهایمیخواهم بروم به دوسلدوف آلمان
×××
خریدارم هوای خوش کییف
غزل پُست مدرن بنام « دورِ دنیا » از اینجانب « پاسبان پارسی »
قدم به قدم حرکت روی پاییزبرگهای خزانِ شانزلیزه پاریسهوای بارانی به رطوبت دریاحس خوش به روحت میشه واریز
×××
شبهای به یادماندنی در ترکیهگشت و گذار با ماشینِ رنگِ بِژمیخواهم سردی شمال را حس کنمپرواز مستقیم به اُسلوی نروژ
×××
از آنجا برویم براتیسلاوا ، اسلواکیکشوری ساکت و آرام در دل آرمانحال خوشی دارد وقتی در طیارهایمیخواهم بروم به دوسلدوف آلمان
×××
خریدارم هوای خوش کییف
دخترها با عشق اول شان ، راحت و ساده تر هستند .ساده می پوشند ... ساده رفتار می کنند .اما نگاه شان شیطنت عجیبی دارد .وقتی می خندند ، چشمان شان برق می زند .به آرامی نگاهت می کنند .به آرامی صدایت می زنند .اگر اذیت شان کنید .اگر فریب شان بدهید .اگر ترک شان کنید .اگر دنیای شان را زیر و رو کنید .دیگر سادگی را فراموش می کنند .کم کم ، غلیظ تر آرایش می کنند .رنگِ لباس هایشان با زرق و برق بیشتری تغییر می کند .در عکس هایشان ، با غرورِ زیاد به دوربین خیره می شوند .ا
از واقعیت جلو تر رفته، تو را پیش تر داشته ام برای
سالها، و قرن ها حتا در رویاهایم. در کنارت زیر سقف ها و آسمان سپری کرده
ام شب ها را و روز ها گذراندیم. پیر شدیم، چهره ـمان فرق کرد. این سئوال را
کنار گذاشته ام برای آن موقع ک بپرسم ازت، چهره ی جوانی ـم را هنوز یادت
هست؟ شانزده سالگی ـمان و خجالت کشیدن هامان را یادت هست؟ یادت هست خیال
پردازی می کردیم آینده را، توی تخت هامان ساعت ها بعد از نیمه شب، آن وقت
هایی ک خوابمان نمی برد از رویا پردازی های ش
هیچگاه این ماجرا از ذهنم نمیرود که در یکی از نشستهای مثنویخوانی، یکی از این خانمهای بهاصطلاح اهلِ عشق! بر حکمِ قصاص معترض بود و با استناد به اشعارِ مولوی، میگفت که انسانها باید به یکدیگر عشق بورزند و هرگز در پیِ انتقام از هم نباشند. استدلالش هم این بود که اگر یک آجر از سقف کنده شود و روی سرِ کسی بیفتد، امکان ندارد آن شخص در پیِ شکایت و انتقام و قصاص از سقف، برآید! چرا ما انسانها به اندازۀ یک آجر هم نسبت به همنوعِ خود گذش
از واقعیت جلو تر رفته، تو را پیش تر داشته ام برای سالها، و قرن ها حتا در رویاهایم. در کنارت زیر سقف ها و آسمان سپری کرده ام شب ها را و روز ها گذراندیم. پیر شدیم، چهره ـمان فرق کرد. این سئوال را کنار گذاشته بوده ام برای آن موقع ک بپرسم ازت، چهره ی جوانی ـم را هنوز یادت هست؟ شانزده سالگی ـمان و خجالت کشیدن هامان را یادت هست؟ یادت هست خیال پردازی می کردیم آینده را، توی تخت هامان ساعت ها بعد از نیمه شب، آن وقت هایی ک خوابمان نمی برد از رویا پردازی های
از واقعیت جلو تر رفته، تو را پیش تر داشته ام برای
سالها، و قرن ها حتا در رویاهایم. در کنارت زیر سقف ها و آسمان سپری کرده
ام شب ها را و روز ها گذراندیم. پیر شدیم، چهره ـمان فرق کرد. این سئوال را
کنار گذاشته بوده ام برای آن موقع ک بپرسم ازت، چهره ی جوانی ـم را هنوز یادت
هست؟ شانزده سالگی ـمان و خجالت کشیدن هامان را یادت هست؟ یادت هست خیال
پردازی می کردیم آینده را، توی تخت هامان ساعت ها بعد از نیمه شب، آن وقت
هایی ک خوابمان نمی برد از رویا پردازی
قلم سنگینی میکند. کاغذ تاب نمیآورد. نکند دوباره میخواهم از تو بنویسم که اینگونه به نفس نفس زدن افتادهام. شاید... . این روالِ همیشگیِ کار است. آخر از هرچه که قلم بگوید پا به فرار میگذارم و در اتاقِ بارانیام درکنار عکس تو آرام میگیرم. و نوشتن را در کنار تو آغاز میکنم. تو پیوسته در جریانی، و من - با اینهمه نفس تنگی- پا به پای تو میدوَم و تعریفِ درستِ سکون را به جهانیان ارائه میدهم.
میخواهم برای تو بنویسم؛ همانگونه که دریا برای ماه.
در سپیده دمی که بی ظهور تو، سیاهی می زاید،
دلم مجالِ خیالی محال می خواهد...
یادم نیست، آن روز در چه حال و هوایی بودم که این جمله را نوشتم...
اما می دانم هرجا از نسیم و سپیده و سحر، حرفی به میان می آید، بی اختیار ذوق نداشته ام گل می کند و شعر وسواسم را با گلواژه هایی از جنس هور و نور و رهایی و ظهور، رنگِ پاکی و طهارت می بخشم.
و هرجا از سردی و سکوت و هجران، حرفی روایت شود، قلم احساسم را با غم واژه هایی از جنس حسرت و اندوه و آه، چالاکی و حرارت می
در خوابی آرام هم سان مردن. برای نبودن، در کنار خواستن نفس می کشیدم برای خواندن. بر روی چمن های که دیگر رنگِ زندگی نداشتن برای زندگی کردن، دراز کشیده بودم. در تنهایی حبس بودم اما به دنبال راه فراری نبودم. به کجا فرار کنم؟! همه، در همه جا، در تنهایی هستند. خورشید تنها هست، ماه تنها هست و زمین از همه مصیبت آورتر بیگانگانی بر روی خود دارد که سکوتِ تنهایی اش را می شکنند. شما می دانید رهایی کجاست؟! یا مثل من تن به ذلت تنهایی داده اید؟! چرا از لذت رهایی
ژانر : اکشن , علمی تخیلی
مدت زمان : ۱۳۸ دقیقه زبان : انگلیسی , اسپانیایی کیفیت : BluRay 720p فرمت : Mkv انکودر : Ganool حجم : ۹۵۰ مگابایت محصول : آمریکا ستارگان : Eric Bana, Jennifer Connelly, Sam Elliott, Josh Lucas کارگردان : Ang Lee لینک های مرتبط : جستجوی زیرنویس – کیفیت های دیگر
خلاصه داستان :
داستان فیلم درباره ی بروس بنر ، یک محقق ژنتیک هستش که دارای گذشتهای غم انگیز هست. او به علت یک حادثه ی ناگوار ، هنگامی که خشمگین می شود تبدیل به یک غول سبز رنگِ بزرگ و خشمگین می شود که…
ادام
چه ساده باورت رابه ظرفِ پوچیِ درکمپُر از گلهای ارکیدهبه رنگِ عطر ِ زیبای ِبهاران میکشیدمچه ساده ماه بودیمیانِ برکهی لبریزِ از اشک وبه هر پلکی روان میشدتمامِ داغیِ بیمهریِ سرریز تو برجاچه ساده مِهر بودمبرای آفتابِ بی رمق از عاشقیهایتدر آن کورآبهی ِخاطرچه ساده ، در هوایِ هُرم ِ لبهاییخیالی دانه ها الماس را هر شباز این جانِ پُر از تب ، با گمان یاقوت چیدمچه ساده روحِ پروازیشگفت انگیز را ،در راستایِ قامتِ ، دنیای حسرت بال داد
سیستم خوابم به هم ریخته، ساعت یک به سختی خوابم میبره و
با یک بار بیدار شدن وسط خواب، نهایتا ساعت سه بیدار میشم که دیگه خواب رو برای
امروز ادامه ندم. روزِ سختی خواهد بود، بنابراین باز هم سراغ اسلحهی دوران
دبیرستان میرم؛ چایقهوه. اتاق تاریکه و بچهها خواب، پس بیش از یک لیترش رو توی فلاسک میریزم
تا حین تماشای فیلمهای المپیاد توی راهرو مشغول نوشیدنش باشم. فیلم سوم تموم میشه،
سرم رو بالا میآرم و شوکه میشم. رنگِ سیاهِ آسمون
هوای اینجا همیشه خنکتر از بیرونه. حاشیهی در کمی نور وجود داره، ولی بقیهی فضا کاملاً تاریکه. بالای سرم یه سری لباس آویزونه. روبهروم یه میز کوتاه و قدیمی وجود داره و چرخ خیاطیای که روش آروم گرفته. میز توی روشناییِ بیرون سبزرنگه. ولی اینجا سیاه به نظر میرسه. درست مثل روکش کرِمرنگِ جعبهی چرخخیاطی، مثل موکت خاکستریرنگی که کف پَهن شده، مثل من که اینجا فقط یه جرم تاریکم. اون بیرون، هر نوری چشم رو آزار میده. هر صدایی زجرآور و گوش
دیروز جلسه کتابخوانی کتب جهادو شهادت بود. نفیسه سادات ناغافل وارد جلسه شد و آمد و کنارم نشست. از بعد حضورش دیگر نمی توانستم تمرکز کنم. او هم در جلسه نبود ... هر دو رفته بودیم به پیاده روی اربعین. ازابتدای سفرقرار بود اگر شد و خدا خواست مسیرپیاده روی را باهم باشیم. من با کاروانی از دانشگاه تهران رفته بودم و نفیسه سادات با تیم پزشکی همین شهرخودمان. ولی با خانواده قول و قرارش این بود که مسیر را با من باشد. من هم ناراضی نبودم. گرچه برنامه اولیه من هم
چه ساده باورت رابه ظرفِ پوچیِ درکمپُر از گلهای ارکیدهبه رنگِ عطر ِ زیبای ِبهاران میکشیدمچه ساده ماه بودیمیانِ برکهی لبریزِ از اشک وبه هر پلکی روان میشدتمامِ داغیِ بیمهریِ سرریز تو برجاچه ساده مِهر بودمبرای آفتابِ بی رمق از عاشقیهایتدر آن کورآبهی ِخاطرچه ساده ، در هوایِ هُرم ِ لبهاییخیالی دانه ها الماس را هر شباز این جانِ پُر از تب ، با گمان یاقوت چیدمچه ساده روحِ پروازیشگفت انگیز را ،در راستایِ قامتِ ، دنیای حسرت بال داد
چیه این فوتبال؟ (این جمله رو به نظرم مثل شعر معروف سعدی که میگن سردر سازمان ملله – که البته میگن سردر یه بخش کوچیکیه - باید به نقل از فردوسیپور سردر فیفا بنویسن!
بعد از حذف استقلال و پرسپولیس از آسیا، واقعا نیاز بود که دنیا قشنگیهاشو بهمون نشون بده. و چه زیبایی بالاتر از دیدن بازی لیورپول – بارسلونا اون هم توی آنفیلد و اون هم با این پایانِ رویایی.
من وقتی عقلم رسید استقلالی شدم. همون پنج و شش سالگی. توی فوتبال اروپا هم برزیل رو به شکل کلا
جسارت و توهین زشت و بیشرمانه ابن عثیمین وهابی به حضرت زهرا سلام الله علیها
ابن عثیمین لعنت الله علیه از بزرگان وهابیت در تعلیقات خود بر صحیح مسلم مینویسد:
اللهم اعف عنها، والا فان ابا بكر [...] ما استند الى رای، وانما استند الى نص، و كان علیها ان تقبل قول النبی علیه الصلاة و السلام : " لا نورث، ما تركنا صدقة "، ولكن عند المخاصمة لا یبقی للانسان عقل یدرك به ما یقول او ما یفعل او ما یتصرف فیه، فنسال الله ان یعفو عنها عن هجرتها خلیفة رسول الله صل
کلافهام. دارم به زحمت تایپ میکنم. انگار وظیفه دارم که بنویسم! از روز دوشنبه ایدهای به ذهنم رسیده تا دربارهی آن ویدیو بسازم. البته ایدههای زیادی هم برای نوشتن دارم. نمیدانم چرا هی وقت نمیکنم. البته میدانم؛ وقتم را به کس گاو میزنم. داشتم میگفتم؛ دو روز است که ایدهی ویدیو عملی نمیشود. چرا؟ چون نه دکور خانه مناسب است و نه نورپردازی درستی میشود پیدا کرد. من هم که تجهیزات ندارم. حتی دریغ از یک پایهی گوشی. حالا هم که دلار گران ش
روش سیم کشی برای کلید تبدیل
در تصویر زیر روش سیم کشی برای کلید تبدیل ترسیم شده است. به این روش روش استاندارد کلید تبدیل گفته می شود.
همان طور که مشاهده می کنید از داخل هر
کدام از کلیدهای تبدیل تا لامپ، هر کدام ۳ رشته سیم قرار گرفته است. بهتر
است دو رشته از آن سیمها هم رنگ باشند (مثل سیم های سبز رنگ بالا) . آن دو
رشته سیم همرنگ را در محل لامپ قطع نکنید و تا کلید بعدی امتداد دهید. از
داخل لوله خرطومی دیگر (لوله ای که روی آن نوشته شده، فاز و نول)
اولش فکر کردم لابد حالم خوب نیست.
کم خوابیده ام
شانه ام شکستهلپ تاپ باتری خالی کرده
بیست تا لباس از زور سرما پوشیده ام و دست و پایم را گرفته
خلاصه یک چیزی هست که خلقم تنگ شده
اما فردایش هم همین بود
و پس فردایش
و ماه بعدش هم. حتی وقت هایی که لباس تنم را دوست داشتم، شانه نو خریده بودم و لپ تاپم تا خرخره شارژ داشت.
حقیقت این بود که بدم آمده بود یا شاید بدتر از آن، دچار زدگی شده بودم.
از تمام دخترها و پسرهایِ خوش رنگِ کتاب خوانِ دوربین به دستِ کافه نشی
در عصر جدیدی که تخصص حرف اول را میزند چرا هر کسی به خودش جرات میدهد در مورد هر مسئلهای و هر کسی نظر بدهد و بدتر از آن، با نظراتش دیگران را داوری کند!اینکه آریا عظیمینژاد در مورد خوانندگی فرهان منصوری، امیرعلی پرورشزاده، مجید نجاتمنش نظر بدهد قابل قبول است ولی نظر او در مورد استعداد دوبله شیوا رضویپور قابل پذیرش نیست!اینکه رویا نونهالی در مورد استعداد شیوا رضویپور نظر میدهد با اغماض قبول میکنیم ولی نظر او در مورد مابقی افراد
پا به عنوان قلب دوم شناخته میشود و محافظت از آن در برابر آسیب ها، ضروری است. موکت گرما را در کف حفظ میکند و باعث میشود هنگام راه رفتن احساس خوبی داشته باشید.
موکت
یکی از کفپوش های مناسب برای پوشاندن سطح زمین در دکوراسیون داخلی خانه های ایرانی، موکت است. بعد از فرش، پر طرفدارترین انتخابی است که افراد میتوانند داشته باشند. وجود موکت به فضای خانه گرما میبخشد. موکت به دلیل تنوع رنگ و طرح گزینه ای مناسب برای پوشش کف اتاق است. لازم است هنگام
شهید چمران رحمة الله علیه یه جا میگه:
"خدای من، هر وقت که در حدِّ پرستش عاشقِ کسی شده ام، تو ای پروردگارِ من او را از من گرفته ای تا من فقط تو را بپرستم"
نقل به همین مضمون
حالا شده حکایتِ من
عاشقت شدم
در حدِ پرستش
چون یار داشتی پس خواهرم شدی
دلم
دلِ وامانده ام سرکشی می کند و امانم را بریده
افسارش، گاه از دستم خارج می شود
و خدا
خدایی که در این نزدیکیست
این را فهمیده و
و قرار است من را به دردی مبتلا کند که چمرانِ عزیز آن را تجربه کرده و از آن
کاغذ های دیواری نمای جذابی به خانه میبخشند. با شناخت تاثیر هر رنگ، انتخابی مناسب داشته باشید و فضا را دلنشین کنید.
رنگ کاغذ دیواری
در این بخش از مجله دلتا به بررسی نقش رنگ در مدل کاغذ دیواری میپردازیم. کاغذ دیواری یکی از جذاب ترین پوشش های دیوار است. هنگام انتخاب کاغذ دیواری، لازم است با نقش رنگ در ظاهر آن ها آشنا باشید. به طور کلی رنگ به سه دسته تقسیم میشود، رنگ های گرم، سرد و خنثی. انتخاب هر رنگ با توجه به تاثیر روانشناسی رنگ در دکوراسی
، یک چیز دیگری هم وجود دارد که این روزها ذهنم را خیلی درگیر کرده. از این زاویه که نگاهش میکنم ، معشوقه بودن، به نسبت تمام شغل هایی که مجبور هستیم در زندگی مان بپذیریم، آسان ترین شغل دنیاست. ( البته تاکیدم بر « از این زاویه» ست چون که از زاویه ی دیگری، مضطرب ترین شغل دنیا هم هست ) منظورم این است که از دانش آموز یا دانشجو بودن ساده تر است، از وکیل شدن ساده تر است، از آگاه بودن ساده تر است، از روشنفکر بودن ساده تر است، و تقریباٌ از همهچیز. و بخش
مدتها بود که درگیرِ رنج و بیماریِ موضعی شدهبود. به تدریج؛ موضع به موضع، فراگیرِ کلِ وجودیاش شد. میدیدم که چطور اعضا و جوارحش، یکییکی از کار میافتد و کاری از من ساخته نیست.
حرکاتش کُند شد؛ صدایش خشدار؛ رنگش بیفروغ و حافظهاش به ضعفِ شدیدی مبتلا!
و در نهایت، دو شب پیش؛ که اتفاقا سوزِ سردی هم میوزید؛ او در میان دستانم جان داد.
ما زمان زیادی را باهم گذراندیم؛ خاطرات زیادی را باهم ساختیم.
اما او رفت و من ماندم؛
من ماندم و دیگری نیامد
مدتها بود که درگیرِ رنج و بیماریِ موضعی شدهبود.به تدریج؛ موضع به موضع،فراگیرِ کلِ وجودیاش شد.میدیدم که چطور اعضا و جوارحش،یکییکی از کار میافتد و کاری از من ساخته نیست.
حرکاتش کُند شد؛صدایش خشدار؛رنگش بیفروغ و حافظهاش به ضعفِ شدیدی مبتلا!
و در نهایت،دو شب پیش؛که اتفاقا سوزِ سردی هم میوزید؛او در میان دستانم جان داد.
ما زمان زیادی را باهم گذراندیم؛خاطرات زیادی را باهم ساختیم.
اما او رفت و من ماندم؛
من ماندم و دیگری نیامد؛
او ر
ابن ملجم در خیالی خام بود
ظلمتی مطلق و بد فرجام بود
ضربت او فرق مولا را شکافت
آتش آن ضربه دنیا را گداخت
ضربه بر مولا شقاوت بوده است
حمله بر کاخ عدالت بوده است
خون پاکش در خودش گل پرورید
نسلِ پاکانِ زمین آمد پدید
ریشه و راهی برای شیعیان
چارده خورشید در یک آسمان
چارده گُل با طراوت ، رنگ رنگ
چارده رنگِ دلاویز و قشنگ
چارده لبخند بر لبهای حق
چارده گیسویِ مانند شَبَق
چارده دلبند سرتا پا وقار
چارده فصل ،هرکدامش یک بهار
چارده زلف سیاهِ موج موج
چارده
غرورِ کاذب، مگر غرور صادق و کاذب دارد؟ غرور یک خصلتِ اخلاقیِ بد است که هر چه هم رنگِ زرد رویش بپاشی قناری نمیشود. یک آقایی که با ما سرِ دعوا دارد دائما حرف از غرور کاذب و صادق میزد و حتی ابایی هم نداشت که بگوید: «آره من مغرورم، چون این قدر کتاب خوندم»
آقای محترم که نمیخواهم اسمت را ببرم چون سعی میکنم اسمت را حافظهام پاک کنم لازم است به شما عرض کنم که امام علی(ع) در نهج البلاغه میفرماید: اگر غرور خوب بود خداوند به پیامبرانش میگفت مغرو
نورهای ضعیفی از پنجره کش آمدهاند روی دیوارِ سمت چپِ اتاقم. مستطیلهای کوچک و بزرگ ساختهاند که بعضی حقیقی و بعضی خیالیاند. بعضی ته ماندهی تیرهای چراغ برقاند و یکی که ته رنگِ آبی دارد مالِ تابلوی مشاور املاکیِ بهرامی است. همان که توی دوربین مدار بستهاش نمایِ نقطه مانندی از پنجرهی اتاقم -این اتاق- دیده میشود. حالا این نقطه از آن نقطهی خورشید مانند نورِ آبی میگیرد. این مستطیلها را دوست ندارم. آنهایی را دوست دارم که که مال چ
احتمالا چیزهایی که اخیرا باهاشون سر و کله زدم من رو به این نگرش رسوند. در یک ماه و نیم گذشته دو کتاب عهد مشترک و جهاد کبیر رو به ترتیب خوندم. کمی در اینستاگرام چرخ زدم و زندگی یک مادرِ با ده فرزند رو دیدم. به جز انیمیشنهای ساعت ۱۴ شبکه نهال، تنها فیلمی که دیدم و ذهنم رو درگیر کرد، میان ستارهای بود. تو این مدت بیشتر قرآن خوندم. مخصوصا جزء ۲۹ و ۲۸ رو و همینطور کامنت آقای ن..ا در پست قبلی ذهنم رو درگیر کرد به فرصتهایی که در زندگی مثل ابرها میگذرن
کاشت گریم به منظور صدف سازی ناخن و برای افرادی که صفحه ناخن کوچکی دارند کاربرد دارد.البته بعلت زیبایی خاصی که به ناخن میدهد و اینکه انواع دیزاین های دائم را میسر میکند طرفداران زیادی دارداین مدل کاشت هربار برای ترمیم باید کاملا تراشیده شود و از اول با یک طرح متفاوت اجرا شود.بخاطر همین موضوع قیمت کاشت گریم و ترمیم گریم تقریبا یکی بوده و علاوه بر زحمت و دقت برای ناخن کار ، هزینه بالایی برای مشتری دارداز این رو به کشش سالن و منطقه بستگی دارد و ا
نام رمان : ناخواستههایی به رنگ اجبار
نویسنده : آرزو توکلی کاربر انجمن یک رمان
ژانر: عاشقانه_تراژدی
تعداد صفحات : 275
منبع :یک رمان
مقدمه:گاهی اوقات دلت یه چیزی میگه عقلت یه چیز دیگه! امّا حرف عقل و قلبت اونقدرها مهم نیست چون روزگاه به ساز تو نمیرقصه. این تویی که باید رق*ص*ت رو همراه با ملودی زندگیت تنظیم کنی تا موفق بشی! حالا این وسطها ممکنه برای توی آهنگی نواخته بشه ناخواسته، مجبوری برقصی ناخواسته، مجبوری لبخند بزنی ناخواسته و حالا ای
من احساس تعلق خاطر خاصی به بعضی از اماکن، خانه و ساختمان ها دارم. آموزشگاه سفیرِ چهارراه تلفن خانه ی تهران یکی از همان جاهاست.
چهارراه تلفن خانه کجاست؟ منطقه ای در شرق تهران، که به وضوح شور و هیجان هفت حوض را در خودش دارد، مانند برادر کوچک هفت حوض است، که نتوانسته خودش را به شهرتِ برادر بزرگتر برساند. و تلفظ درست آن، برای من چارّراه است، انگار که با آن تشدید کوچک، بخواهم تاکید عظیمی بر خاطراتی که در این محل دارم، داشته باشم.
دیشب که از راه رف
من متهمم به مُرده پرستی
به جنونِ غم خواهی
به اهلِ گریه بودن
به عشقِ عرب داشتن...
پس حالا که متهمم بگذار هرچه دل تنگم خواست، بگم:
دوباره شهر از هرچی رنگِ عشقه خالی شد و من موندم و این همه دلقُفلی! و گره بغضی که تو هیچ روضهای وا نمیشه!
شهر به تسخیر رنگهای نیرنگی دراومد و نوازش سیاهیها از چشمانم رفت.
دیگه سلامم هم به باد هواست
در نبودِ پرچم مزین به اسمهای قشنگ قبیله عشق
و من و قامتی خم از غم، به آرزوی روزی که باز هم در برابر آستان حضرت، دست به
آرتور گوبینو (1882-1816) فرضیههای نژادی را مفهوم کلیدی در توضیح تاریخ جهان و بشریت میدانست. به نظر وی نژاد نیروی محرکه و عامل تعیینکننده در اوج یا سقوط تمدنها و فرهنگها بوده و بدین سبب رشد و سقوط تمدنها و فرهنگها تنها یک مسئلهی نژادی است!
گوبینو تعداد نژادهای انسانی را به سه نژاد اصلی تقلیل داده بود: سفید، زرد، سیاه. به نظر گوبینو هر نژاد صفات جسمی و روحی معین، ثابت و مشخص و غیرقابل تغییر خود را دارد که منشأ آن خون پاک اولیه است!
به نظر
دیدمت شرابِ عاشقانهام شدی
سرخوشیِ نابِ عاشقانهام شدی
اولین و آخرین و خوشصداترین
حقّ انتخابِ عاشقانهام شدی
توی جلگههای پهن و تپههای سبز
شوقِ بیحسابِ عاشقانهام شدی
زیرِ آبشار و سرخیِ غروبِ کوه
رنگِ آفتابِ عاشقانهام شدی
شامگاه پرستاره، در کنارِ رود
ماه آبتابِ عاشقانهام
صبح مریضُ خسته از سر کار رسید ،زود خوابش برد بی صبحانه...خونه تمیزبود،من فقط یکم ظرف شستم،جمعُ جور کردمُ تی زدم...دلم صبحانه نمیخواست،شیرقهوه خوردمو نشستم سر کارام...بین خوابهاش ازش پذیرایی میکردم :-) دو ساعتی که خوابید شیرعسل رو دادم دستش..با فاصله، آب جوش عسل لیمو..دمنوش..قرص جوشان که جوشِ صورتیش توی لیوان ،خودمم به خروش واداشت...و بهترین قسمت سوپ بود،،اصن سرماخوردگیه و سوپش :-) منم که عاشقق سوپ...آب مرغ،،هویجُ سیب زمینیِ ریزرنده شده،،پوره گو
یک. فکر میکنم این روزها در منظمترین و پربازدهترین حالت خود از بدو تولد تا الآنام! صبح بیدار میشوم و چای درست میکنم و چنددقیقهای منتظر میمانم تا خانواده هم بیدار شوند و صبحانه بخوریم. مادرم نمیگذارد بروم آش یا حلیم بخرم. خودش میگوید بهخاطر رعایت مسائل بهداشتی است، اما من فکر میکنم هنوز از داستانِ پست «بهخاطر نیمکیلو آش» میترسد! (-: بعد از صبحانه میروم داخل اتاقم و مینشینم پشت میزی که دو ستون کوتاه کتاب از سمت چپ
بغض سنگین
یک بغض سخت و سنگین جامانده در گلویمتصویر کوچه ای هست پیوسته روبرویم
بی وقفه می چکد غم در آسمان قلبمماندم که از سقیفه یا از فدک بگویم
تصویرِ مادرم را در قاب چشم دارمباید به آب دیده این قاب را بشویم
دیدم که جسمِ خود را چون مرغ پر شکستهبا زحمتی فراوان می آورد به سویم
در کوچه روی مادر شد رنگ ارغوانیعمری است من به یاد رویِ کبود اویم
یک روزه روزگارم در کوچه شد سیاه ویکباره خودنماشد رنگِ سپید مویم
فواره می زد آن شب اشک از میان چشممشد قطره ق
بغض سنگین
یک بغض سخت و سنگین جامانده در گلویمتصویر کوچه ای هست پیوسته روبرویم
بی وقفه می چکد غم در آسمان قلبمماندم که از سقیفه یا از فدک بگویم
تصویرِ مادرم را در قاب چشم دارمباید به آب دیده این قاب را بشویم
دیدم که جسمِ خود را چون مرغ پر شکستهبا زحمتی فراوان می آورد به سویم
در کوچه روی مادر شد رنگ ارغوانیعمری است من به یاد رویِ کبود اویم
یک روزه روزگارم در کوچه شد سیاه ویکباره خودنماشد رنگِ سپید مویم
فواره می زد آن شب اشک از میان چشممشد قطره ق
چند روایت در حرامزادگی دشمنان اهل بیت علیهم السلام (به روایت اهل سنت عمری)
١- ابن الجزری عالم بزرگ اهل سنت عمری روایت کرده است:
أخبرنا الامام العلامة شیخ الاسلام أبو العباس أحمد بن الحسن الحنبلى القاضى فى جماعة آخرین مشافهة، عن الامام القاضى سلیمان ابن حمزة الدمشقى أخبرنا محمد بن فتیان البغدادى فى كتابه، أخبرنا الامام أبو موسى محمد بن ابى بكر الحافظ، أخبرنا ابو سعد محمد بن الهیثم أخبرنا أبو على الطهرانى، حدثنا أحمد بن موسى، حدثنا على
| روزی که سرِ کوچه هیچکس منتظر نبود |میدان گلسار را که رد میکردیم ، میرسیدیم به خیابان قد بلند تختی ، آن سال ها زیاد آنطرف ها میرفتیم. خرید ، قدم زدن و کرایه فیلم های سِگا دلایل محکمی بودند که ما را به آن خیابان وصله میزدند . همان اول اول های آن خیابان یک نوشت ابزار فروشی بود. یک ویترین شیشه بند آلمینیومی دو طبقه داشت ، در انتخاب اجناسی که برای فروش می آورد بسیار با سلیقه بود . من همه ی وسایل مدرسه ام را از آنجا میخریدم .تابستان قبل از سال دوم ابت
طراحی مطب با چاشنی آرامش و انرژی مثبت
در اینکه بیمارانی با شرایط روحی متفاوت و عموماً نامساعد به مطب پزشکان مراجعه میکنند شکی نیست؛ بنابراین دور از تصور نیست که این دسته از بیماران و همراهان آنها زمان انتظار پراسترسی را تجربه میکنند. جالب است بدانید با چیدمان مطب بهصورت اصولی، میتوان اضطراب بیماران را تا حد زیادی برطرف و حتی آنها را باحالی خوب راهی خانه کرد.
تصور کنید قرار است بیش از یک ساعت از زمان خود را در مطبی بگذرانید که با دی
با توجه به ویژگی های ذاتی رنگ زرد، وجود این رنگ در خانه توصیه میشود. زرد شادی آفرین است. میتوانید آن را به عنوان رنگ کلی استفاده کنید یا در ابعاد کوچک روی اکسسوری ها به صورت رگه های زرد آن را داشته باشید.
شاید رنگ زرد را کم تر در دکوراسیون داخلی ساختمان ها دیده باشید. به کار بردن این رنگ جسارت زیادی میخواهد زیرا اگر با ویژگی های آن آشنا نباشید ممکن است اضطراب و ترس به کل فضا القا شود. در این بخش از مجله دلتا از خصوصیات این رنگ حرف میزنیم و
گرده گل خواص بسیار متنوع و باورنکردنی دارد که در این مقاله اکثر آنها به همراهِ طریقهی صحیح مصرف و نگهداریِ گرده گل توضیح داده شده است. با چای مارکت همراه باشید.
گرده گل چیست؟
یک کندو دارای سه قسمت لارو تخم، گرده گل و عسل طبیعی است. گرده گل در پاهای عقب زنبور عسل به داخل کندو حمل میشود و زنبورداران برای جمعآوری آن از وسیلهی چوبی یا پلاستیکی به نام تلهی گرده گیر استفاده میکنند.
این وسیله را که دارای سوراخهای زیادی است و یک زنبور
دندان در همه جانداران یکی از اساسی ترین عضوها و همچنین سخترین عضو بدن محسوب می شود. نقش دندان در بدن انسان تنها به تکه تکه کردن و جویدن غذا محدود نمی شود بلکه در ادای صحیح کلمات و تکلم نیز نقش اساسی دارد.
به طور کلی انسان در طول دوران زندگی از دو نوع دندان بهره میبرد:
دندان شیری
دندان دائمی
دندان شیری
دندان های شیری اولین گروه از دندن های هر فرد در دوران اول زندگی اوست و پس از چند سال، در بازه سنی 6 تا 12 سالگی با دندانهای دائمی جایگزین میشوند
روبروی شهرک مهدیه، توی ماشین نشسته بودم. از فوتبال برگشته بودم و تلفنی با همسر حرف میزدم. باران، ریز میبارید. برای همسر از فوتبالِ خشنی که رفته بودم میگفتم. کسی با دست روی پنجرهی ماشین زد. مثل در زدن. سایه دو مرد از پشت شیشههای بارانزده پیدا بود. شیشه را نصفه پایین دادم. دو مردِ سیاهپوست بودند. آن که در زده بود سرش را خم کرد و گفت : آقا؟ داخل شهرک میری؟ سر تکان دادم که بله. یکیشان جلو سوار شد. دیگری عقب. یکی کیسه میوه دستش بود دیگری کیسه نا
رمان ناخواسته ای به رنگ اجبار
نویسنده:آرزو توکلی
تعدادصفحات:۲۷۵
ژانر:عاشقانه-اجتماعی-تراژدی
فرمت:PDF-JAR-AOK-EPUB
خلاصه:
ساره دختریه از تبار تمام دختران جامعه مون، دختری که با تمام وجود عشقش رو میپرستید، ساره دختری عاشق و آرژین مردی با عشقی ممنوعه، مردی که نخواست عاشقانههای عشقش و برادرش را نابود کنه ولی مجبور شد…دختری که با تمام معصومیت محکوم شد به و ازدواج با مردی که برایش برادر بود… زندگی دو عاشق گره خورد به هم… یکی عاشق او و او عاشق دیگری
نه نه. نمیخواهم راجع به این سیستم بلاگدهی صحبت کنم. بحث جدی است؛ بحث واقعا بر سرِ بیان است. بر سرِ اینکه چرا انسان فکر میکند باید خودش را توضیح دهد. از عینی ترین مسائل تا ذهنی ترین آنها را. چنانچه میبینیم امروزه بخاطر شبکه های مجازی اوضاع بیان بیداد میکند، اما من هرچه فکر میکنم هیچ نتوانستم تخیل کنم که زمانی انسانی بوده که هیچوقت احتیاجی به بازگو کردن خود پیدا نکرده باشد. اما آیا هر کس باید خودش را شبیه دیگران ابراز کند؟ آیا این یکی ا
خواب شاعری را دیدم که موی پریشان و آشفته نداشت. قامتی نحیف و خمیده نداشت. اتفاقاً بازوها و هیکلش خیلی اوستا بود و مدل موهایش را بُکسری زده بود. در کنارش فیلسوفی بود بینهایت چاق که هرگز انگشتهای کشیده و لاغری نداشت. دستهایش اصلاً رگهای برجستهای نداشتند و ابداً هم سیگار نمیکشید و متعاقباً هم هیچ عکسی با سیگار یا پیپ و چشمانی نافذ، خیره به دوردست یا لنز دوربین نداشت. میگفت که به خاطر مشکل معدهاش و دائم گوزیدنش فیلسوف شده. که جز فیلس
بچه که بودم، گاهی میشد که یک صبح سرد، از اولین روزهای خزان، از انبوهِ باغهای اطراف خونه (که حالا هیچ از اونها باقی نیست!)، صدای بلبلی به گوش میرسید که بیمحابا و نگران، چنان با غمِ جان سوزی میخوند که نوایِ حُزنانگیزش، دلت رو به آتیش میکشید.
مادرم، اون روزها میگفت: این بلبلیه که از کوچِ آخرِ تابستون رفیقاش جا مونده. حیوونَکی داره از درد تنهایی میناله و یارانِ سفر کرده و جفتِ تنها موندهشو صدا میکنه! حالا هوا که سردتر بشه، حَتمَ
بچه که بودم، گاهی میشد که یک صبح سرد، از اولین روزهای خزان، از انبوهِ باغهای اطراف خونه (که حالا هیچ از اونها باقی نیست!)، صدای بلبلی به گوش میرسید که بیمحابا و نگران، چنان با غمِ جان سوزی میخوند که نوایِ حُزنانگیزش، دلت رو به آتیش میکشید.
مادرم، اون روزها میگفت: این بلبلیه که از کوچِ آخرِ تابستون رفیقاش جا مونده. حیوونَکی داره از درد تنهایی میناله و یارانِ سفر کرده و جفتِ تنها موندهشو صدا میکنه! حالا هوا که سردتر بشه، حَتمَ
برق آسمان چشمانش، چشمم را گرفت نمیدانم زیبایی مسحورکنندهاش از لبخند عمیقش بود یا لبخندش از زیباییاش نوک بینی و گونههایش از سرما گلگون بود دستان یخزدهی کوچکش را جلوی دهان میگرفت و "ها" میکرد اما لبخندش از زیر دستها همچنان پیدا بود با پالتویی بلند که رنگ و روی آبیاش رفته یک کیفِ یکطرفهیِ مشکی و یک روسری سورمهای رنگِ ضخیم دستههای موی بورش از زیر چانه و یک طرف پیشانیاش بیرون مانده بود آشفته و ژولیده... اما آرام جلو آ
رنگ دیوار تعیین کننده سایر رنگ های موجود در چیدمان است. هم چنین یکی از کم هزینه ترین روش های تغییر دکوراسیون محسوب میشود.
رنگ دیوار
رنگ دیوار بیش ترین تاثیر را در القای حس به دکوراسیون داخلی دارد. دیوارها سطح وسیعی از محیط منزل را میپوشانند. بنابراین با انتخاب صحیح، میتوانید نمای منزل را به کلی دگرگون سازید. با تکیه بر تاثیر روانشناسی رنگ، میشود یک خانه کوچک و تاریک را بزرگ، یا یک راهروی عریض را باریک تر جلوه داد. با مجله دلتا همرا
مرد طاس بازی را شروع میکند. راه میافتیم. از پشت زمین دوم تنیس میرویم به طرف ساحل کارون. ساحل، سنگی است و بلند. آب، آرام تن میکشد به صخرههای ساحل و رو هم میغلتد. مینشینیم رو یکی از نیمکتها. رنگِ نیمکت، سبز چمنی است. پیش رویمان کارون است با آرامشی عمیق و رازدار. هر دو سکوت کردهایم. نمیدانیم از کجا شروع کنیم.
...
صدای سنگینِ کارون تو گوشم است. بوی تلخِ درختان بید و بوی گس درختان میموزا و بوی چمن، قاطی هم، کامم را پر کرده
همهی ما دستِ کم یکبار یکنفرو از دست دادیم،یکنفری که زمانی تصور دنیای بدون اون محال بود،حتی فکرِ نبودنش هم سخت بود برامون؛بعد یکهو به خودمون اومدیم و دیدیم ای دل غافل،شد آنچه که نباید میشد.
گاهی ما اونارو میذاریم کنار و گاهی اونا مارو! توی هرکدوم از این دو حالت یه احساس وجود داره،دلتنگی؛شاید همون لحظه بهوجود نیاد اما بالاخره یه روزی یه جایی یه چیزی اونارو به یادمون میاره،لازم نیست حتمأ خاطرهای رو باهم ساخته باشید،ممکنه از یه جایی
درباره این سایت