نتایج جستجو برای عبارت :

خواهم فراموشت کنم

خواهم فراموشت کنم عمرم کفایت می‌کند؟
ای آنکه عشقت را دلم هر دم حکایت می کند
بیمار عشقت گشتم و درمان ندارد درد من
عشق تو در رگهای من دارد سرایت می کند
فرمان به قتل این دلم دادی و دیدم ناگهان
کاین دلبر دل سنگ ما راحت جنایت می کند
در کوچه باغ خاطره یاد تو آرامم کند
هر قطره اشک من ولی از تو شکایت می کند
گر بر سر قبرم شبی یک لحظه ای هم بگذری
منصور گوید سوی ما یارم عنایت می کند
خواهم فراموشت کنم عمرم کفایت می‌کند؟
ای آنکه عشقت را دلم هر دم حکایت می کند
بیمار عشقت گشتم و درمان ندارد درد من
عشق تو در رگهای من دارد سرایت می کند
فرمان به قتل این دلم دادی و دیدم ناگهان
کاین دلبر دل سنگ ما راحت جنایت می کند
در کوچه باغ خاطره یاد تو آرامم کند
هر قطره اشک من ولی از تو شکایت می کند
گر بر سر قبرم شبی یک لحظه ای هم بگذری
منصور گوید سوی ما یارم عنایت می کند
تصمیم گرفتم که فراموشت کنم...اما نه کامل...نه برای همیشه...فراموش نکن که تو در اعماق قلب من فرمانروایی میکنی...
خود را به دست سرنوشت خواهم سپرد،زیرا اگر سرنوشت بخواهد مطمئنا روزی در جایی همدیگر را ملاقات خواهیم کرد و من برای رسیدن این روز هر ثانیه انتظار میکشم‌ ،هر ثانیه....
جایی برای خودم نوشته بودم: بهار که از راه برسد قرار خواهم گرفت. آهنگ های بهاری گوش می دادم، تا بهار دلنشین آمده سوی چمن می خواندم و گوشه گوشه ی کتاب هایی که می خواندم، می نوشتم: من بهارم، تو زمین...

برنامه می ریختم که:امسال بیست کتاب می خوانم، امسال فیلم های بهتری می بینم، امسال زبان انگلیسی ام را کامل میکنم، امسال بیشتر می نویسم، امسال بهترخواهم بود، خوب تر، امسال تو را کمتر دوست خواهم داشت، امسال کمتر دلتنگت خواهم شد، امسال بهار که بیاید فرا
می خواهی فراموشت کنم
چگونه ؟
تو در من زندگی می کنی
چون جنینی در زهدان مادر
که حاصل یک عشق بود
و من پس از آن لحظه عشق بازی فراموش شدم
به یادگار ماندی در درونم
تا از خونم تو را زندگی دهم
عشق و خواستن را
و لذت بوسه و هم آغوشی را
تو مرا ترک خواهی گفت
همچون فرزندی که از مادر جدا می گردد
به جستجوی عشق
پس چون در چشم محبوبت می نگری
به یادآور نغمه هایی که می خواندیم
ترانه هایی که گوش سپردیم
آرزوهایی که در سر پروراندیم
و رویاهایی که عاشقانه به تصویر کشیدیم
جایی برای خودم نوشته بودم: بهار که از راه برسد قرار خواهم گرفت. آهنگ های بهاری گوش می دادم، تا بهار دلنشین آمده سوی چمن می خواندم و گوشه گوشه ی کتاب هایی که می خواندم، می نوشتم: من بهارم، تو زمین...

برنامه می ریختم که:امسال بیست کتاب می خوانم، امسال فیلم های بهتری می بینم، امسال زبان انگلیسی ام را کامل میکنم، امسال بیشتر می نویسم، امسال بهترخواهم بود، خوب تر، امسال تو را کمتر دوست خواهم داشت، امسال کمتر دلتنگت خواهم شد، امسال بهار که بیاید فرا
هنوز سعی میکنم فراموشت کنم
اما تو جزئی از منی .
جدانشدنی..چسبیده به روح .
خیلی ازار دهنده ست این تلاش ...
با وجود هر نوع رابطه و ادمی توی زندگیم ، باز هم هیچی شبیه تو نیست و نمیخوام باشه .
حتی اگه یه روز تصمیم احمقانه ای بگیرم .
 
نگرانم که این فرصت کم را بکشی.
..آخر این بغض خفی را علنی خواهم‌ کردو حرم سازیتان را شدنی خواهم‌کردمن به تنهایی از این جام نخواهم‌نوشیدهمهٔ اهل جهان را حسنی خواهم‌کردتا همه مردم دنیا بچشند از کرمشهمه را از نظر فقر، غنی خواهم‌کردهمه‌جا از حرم خاکی او خواهم‌گفتکربلا را و نجف را مدنی خواهم‌کردمیشود دید چه خون دلی از غم خوردمسنگ دل را که به یُمنش یَمنی خواهم‌کردآرزو نیست، رجز نیست، من آخر روزیوسط صحن حسن سینه‌زنی خواهم‌کرد
سید محمد رضا موسوی 
 
.................................
شای
رهروان خسته را احساس خواهم داد 
ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت 
نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت 
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد 
سِهره ها را از قفس پرواز خواهم داد 
چشم ها را باز خواهم کرد ... 
*
خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد 
دیده ها را از پس ِ ظلمت به سوی ماه خواهم خواند 
نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت .
گوش ها را باز خواهم کرد ...
*
آفتاب دیگری در آسمان ِ لحظه خواهم کاشت 
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد 
سوی خورشیدی
ادم ریاکاری ام 
که اگر به جایی برسم همون حرفای کلیشه ای رو بهت میگم 
چون الان کسی حواسش به من نیست 
منی که دارم به یهجایی میرم ..
کجا ؟ گا
وقتی یه گهی شدی و فراموش کردی که کی بودی ؛ به تخمت ! یادت بیفته وقتی بی پول بودیو هیچ گهی نبودی دنیا هم فراموشت کرده بود !
سلام 
دلتنگم اما باید فراموشت کنم 
باید مقاومت کنم 
اسیر این دل نشوم 
اشفته و پریشان نشوم
اما چطور فراموشت کنم
تو یه زخمی بردلم 
مرهمی ندارم در جهانم
بغض میکنم کنار پنجره ی بخار زده مینشینم و به چشمان نم دارم اجاره ی باریدن میدهم به قلبم اجازه ی تنگ شدن اما در این میان هرگز نمیگذارم افکار راه خودش را برود زندانیش میکنم .برای آخرین بار سجاده ی را پهن میکنم و دستانم را بلند کرده و از خدا تورو میخواهم ای کاش ...ای کاش
دیگر نمیتونم صحبت کنم اشکاها
گر تو می خواهی، نمی خواهی مرا، خواهم ترا،
سال و ماه و روز و شب تنها ترا خواهم، ترا.
تا به حسن دیگری خواهم، که بینم روی تو،
در دعا و در نمازم از خدا خواهم ترا.
جز وفا چیزی نخواهم از جهان عشق تو،
از جهان ب یوفا، ای بی وفا، خواهم ترا.
خون بها از تو نم یخواهم، بیا، خونم بریز،
در بهای جان خود، ای بی بها، خواهم ترا.
تا ز من بیگانه ای، بیگانه ام از عقل خویش،
با دل دردآشنا، ای آشنا، خواهم ترا.
هر نفس دارم هوس، باشی تو با من همنفس،
در نفسهای پسینم چون هوا خوا
من تنگه دلم اما میدونم که تو نهفراموشت می کنم این دفعه قول دادم به خودمفراموش می کنم اگه ازم بربیاداگه عکسای تو به حرف بیاداگه وسط تابستون برف بیاد....دنبالت دنیا رو من گشتمرفته ی بی برگشتمنشونتو از کی بگیرمخودت بگو رفتی کجا از پیش مندورترین نزدیک مننذار تو رو از من بگیرن...:)حالا که قراره حذف شه...می نویسم و می نویسم...با باد و بارون و رعد می رقصم...جام خون سر می کشم و پایکوبی می کنم...هرا!قربانی رو بپذیر!
با نگاهی که تو داری بر من ،من از این قاعله رد خواهم شدتو زمن فاصله می گیری ومن  باز ازاین فاصله رد خواهم شدگرچه تاراج نگاه تو شده ،عمر ناچیز من وهستی منمن به یک ذره ی لطف تو مگر، باز از این قافله رد خواهم شددستهایت پرمهر ،دیدگانت پرنور،مقدمت عاطفه از جنس بلورباز هم با طپش قلب تو من، از در عاطفه رد خواهم شد
کتاب طُرقهشاعر: وحید جلالی

از گلی رنگ و بو نمی خواهماز کسی پرس و جو نمی خواهممی نشینم به کنج خلوت خویشبعد از این های و هو نمی خواهمهر کس از هر کسی که پیغامیمی رساند، بگو نمی خواهمآرزو هم سراب موهومی استمن دگر آرزو نمی خواهمچیزی از بختِ مضحک مستپستِ بی آبرو نمی خواهممن دگر بعد از این خودم رابا آینه رو به رو نمی خواهماو که دیگر مرا نمی خواهدمن خودم را چو او نمی خواهمچشم در چشم آینه تا چند؟ من چیزی جز از او نمی خواهم
برای تهیه ی این کتاب می توان
شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده استآسمانا! کاسه ی صبر درختان پر شده استزندگی چون ساعت شماطه‌دار کهنه‌ایاز توقف ها و رفتن های یکسان پر شده استچای می‌نوشم که با غفلت فراموشت کنمچای می نوشم ولی از اشک، فنجان پرشده استبس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته انددیگر از گل های پرپر خاک گلدان پر شده استدوک نخ ریسی بیاور؛ یوسف مصری ببرشهر از بازار یوسف‌های ارزان پر شده استشهر گفتم!؟ شهر! آری شهر! آری شهر! شهراز خیابان! از خیابان! از خیابان پر شده است
من این ها را نمی خواهم، زمین ها را نمی خواهمزمان ها را و دین ها را، کمین ها را نمی خواهم 
من از این خطّه بگذشتم، ز ما و من رها گشتمرهای قریه و دشتم، غمین ها را نمی خواهم
ز زیبایی و رعنایی دلم تنگ آمد و دیگرفریبا را و رعنا را،‌ متین ها را نمی خواهم
ز چرخ فصل بگسستم، فرا جستم چو بنشستمخلاص خویش بربستم، قرین ها را نمی خواهم
به گوشم زنگ بالا زد که بر شو وقت پرواز استمرا چون رقص نرمین است خشین ها را نمی خواهم
مبارک بادِ این پیر عجوزین را نخواهم گفتکه
کاش وقتی که نباید باشی ،نباشی!
میفهمی چی میگم؟ 
من دارم تو رو فراموش میکنم بعد یهو میای وسط ،جایی که اصلا کسی فکرش رو نمی کنه که باشی ،هستی و این اذیت کننده س!!!
با شه قاسمی درگیر شدم ، لعنت! باید تعریف کنم بعدا.
کاش امروز می دیدمت ،نه ،همون بهتر که ندیدمت!
بارون بهاری چند دقیقه ای اومد و من‌تو رو دعا کردم ، نمیدونم مه از کجا فهمید! شوک شدم اصلا!!! بعد یه جور بهش گفتم که دیگه هیچ وقت این حرف رو نزن، گفت باشه ... ولی ... از کجا فهمید؟ 
تو از منی و از نوشته های من بلند شده ایسال ها پیشخوابِ تو را دیدم.خوابی که هیچ تصویر چهره ای نداشتو فکر می کردم او همان گمشده ی من استنیمه ی پنهانِ من‌‌‌...وقتی قلبم شیرین می شودو پروانه در عمق آن می رقصند،احساس می کنم گمشده ام راپیدا کرده امو آن غریبه ای که توی خواب های پولکی امنگاهی گرم داشت،تو بودی!فراموش مکن؛فراموشت نخواهم کرد!با تمام وجود آن را درک کنو هر از گاهی اگر وقتی پیش آمدبه نوشته هایم بیندیشو آن ها را زیر لب زمزمه کن.که از دلم بلن
هرگاه در تنگنا قرار گرفتیهرگاه فکر کردی خدا فراموشت کردههرگاه از زندگیت خسته شدیاین آیه ی زیبای خدا رو بیاد بیار: «لا تنقطوا من رحمت الله»تا وقتی پشتیبانی چون خدا داری چی کم داری؟ «ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکندچون تورا نوح است کشتیبان ز توفان غم مخور»به خدا توکل کن و بدون زمونه همیشه یکسان نیست و روزای بد میگذره... «دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفتدائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور»بنابر این تو حق نداری نا امیدشی! 
نباید دلتنگت باشم اما هستم، نباید به چشمانت فکر کنم اما می‌کنم، نباید آهنگ صدایت را به‌یاد بیاورم اما می‌آورم، نباید لبخندت گاه و بی‌‌گاه جلوی چشمانم جان بگیرد اما می‌گیرد. چرا این‌گونه زنده‌ای در من؟ هر شب فغانم به آسمان می‌رود از دست خاطراتت. نمی‌توانم فراموشت کنم، نمی‌توانم دنیا را بدون تو به‌یاد بیاورم، نمی‌توانم به دست‌هایت فکر نکنم. دارم دیوانه می‌شوم بدون تو؛ دارم کم می‌آورم، دارم هلاک می‌شوم از دلتنگی. بیا و به من بازگرد
قایقی خواهم ساختخواهم انداخت به آب.دور خواهم شد از این خاک غریبکه در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشققهرمانان را بیدار کند.  قایق از تور تهی و دل از آرزوی مروارید، همچنان خواهم راندنه به آبیها دل خواهم بستنه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
ادامه مطلب
فراموشت کرده امای نور دسته دستهکه بر هم می گذارمو تو را می سازم.ماه سیاه !که پیشانی داغت را برف شسته استاقیانوس عاشق !که در پی قویی کوچک روانه رود می شوی !از یادت برده امهم چون چاقویی در قلبهم چون رعدی تمام شدهدر خاکستر شاخه هایم .
 
"محمد شمس لنگرودی"
 
پ.ن:
خورشیدی سیاهکه میان شاخه ها می درخشد .نگاه تو را آزرده نمی کنداز شیشه ها دانه ای نور بچینبه این شاخه ها بیاویز .
 
"بیژن الهی"
در مورد این عکس صفحه‌ها می‌تونم سیاه کنم و بنویسم ولی ترسِ خونده شدن از جانب کسی که نباید، نمیذاره بنویسم. بغض‌م رو قورت می‌دم و فقط نگاه می‌کنم و لبخند می‌زنم. حتی حتی چشم‌هام پر از اشک می‌شه ولی اجازه نمی‌دم سربخوره بیاد پایین. نمی‌فهمم این همه خودسانسوری و انکار برای چیه آخرش که یه روز سقوط می‌کنم…
«گوشه‌ای از مجموعه‌ی لعنتی‌ترین‌های روزگار!» :)
 
می نویسم که نگی فراموشت کردم. یاد حرفت می افتم که گفتی تو نخواستی منو فراموش کنی ، نخواستی جایگزینم کنی و بعد دلم خیلی می گیره. این چه قضاوت غیر منصفانه ای بود؟ من اگرم می خواستم تو فراموش شدنی نبودی بی انصاف.
توام دلت تنگ می شه؟
ریمایندرای آیفون اون عکس رو نشون دادن که رفته بودیم لتیان. باغ گردو. سرمای هوا و گرمای تو. همون عکسی که قراره بعد از چند سال عینش رو بگیریم و هنوزم دلم امید داره که میگیریم...
امروز خیلی دوریم از اون روزا ، ولی می دونی ق
خواستم بنویسم  الان که بهار شده، حال دل خودت را خوب کن بی‌خیالِ خیلی‌ها،  خواستم بنویسم حواست باشه  بهار مثل پاییز نیست که به ظاهر یک فصل ِ اما انگار که یه سالِ ، بلکه بهار واقعا یه فصلِ،بهار خیلی زود تمام می‌شه، تا می‌تونی نفس بکش در هوای بهار  حتی با وجود این روزهای خود قرنطینگیدلگیر خوبی‌های بی‌جوابت هم نباش ،تو بخاطر دل خودت مهربان باش ، تو وقتی خوب باشی روزی آدمها دلتنگ خوب بودنت میشن و فراموشت نمیکنن ،مطمئن باش ،خوبی فراموش نم
شب هایی هستن 
که کلافه روی تختت غلت می زنی، 
کلافه از درد بی داستانی!
هرکسی باید یه داستان داشته باشه، 
یه داستان دراماتیک 
که بتونه واسه بقیه تعریف کنه، 
شب ها بغلش کنه و بهش فکر کنه.
البته نه که اصلا داستان نداشته باشی، 
داری!
اما به خودت قول دادی که فراموشش کنی... 
درست عین تو! 
عین من! 
میخوام فراموشت کنم... استارتشو خودت زدی!
با زبونی که فقط من میفهمش و تو فکر میکنی که مختص خودته...
بفهم!
شب هایی هستن 
که کلافه روی تختت غلت می زنی، 
کلافه از درد بی داستانی!
هرکسی باید یه داستان داشته باشه، 
یه داستان دراماتیک 
که بتونه واسه بقیه تعریف کنه، 
شب ها بغلش کنه و بهش فکر کنه.
البته نه که اصلا داستان نداشته باشی، 
داری!
اما به خودت قول دادی که فراموشش کنی... 
درست عین تو! 
عین من! 
میخوام فراموشت کنم... استارتشو خودت زدی!
با زبونی که فقط من میفهمش و تو فکر میکنی که مختص خودته...
بفهم!
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشدکه تو رفتی و دلم ثانیه‌ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لب‌هایمهر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهرهیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را داردجانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرهاعاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!# فاضل نظری 
همه‌چیز تند و تند و تند می‌چرخد.. می‌گذرد.. تمام می‌شود.. تو نیستی دیگر که دوشادوش‌مان باشی.. تو آرام و مهربان و در سکوت مطلق به‌خواب رفته‌ای.. هیچ‌چیز نمی‌تواند آرامشت را بگیرد.. می‌روی.. می‌روی و ما را با هزارهزار خاطره تنها می‌گذاری.. خاطره‌ی روزهای خاله‌بودنت، مادری کردنت، خاطره‌گفتنت، از تهِ دل خندیدنت.. چه‌طور فراموشت کنم که خانه‌ات، خانه‌ی خاطرات کودکی‌مان بود. دستانت، گرم و مادرانه.. نگاهت، آرام.. مهربانی‌ات، دریای بی‌نهایت
اندیشه ام خشکید دراین ناکجا آباد
این ناله ها هرگز نمی گنجد دراین فریاد
تا در کف تو رشته تقدیرهای ماست
پروردگارا داد خواهم من از این بیداد
من بنده سرکش نبودم نیستم شاید
این بار از دستت عنان بنده ای افتاد
تو سوزها در سینه خواهی ناله ها در دل
من یک خدای شاد می خواهم خدای شاد
من شعرهای تازه می خواهم زبانی نو
من دشت خواهم سبزه خواهم سایه شمشاد
من دامن یک کوه سرکش در بغل خواهم
من بید می خواهم که رقصد با صفای باد
یک چشم پر می خواهم از احساس دیدن ها
یک گ
دوباره انتظار
مردنم
تولدی دوباره نیست
این سرآغاز اما
مرا خواهد کُشت.
عدالت را بیاور.
و قاضی شو.
با هزار بار مُردن 
من دوباره زنده ام!
****
اگر قرمز نبودم
صورتی می شدم. 
تا نگویند که از عشق و جنون
نیلی شد!
****
تکه های وجودم 
در زیر پای توست.
امروز ظرفی آورده ام
تا تکه های وجودم را جمع کنم. 
گام که برداری
در پسِ گام هایت
غباری بر می خیزد
آن غبار
غرور سوخته ی من است!
****
اگر بیایی
چشم هایت را برایت آذین خواهم بست. 
با اشک هایم 
شهر دلت را خواهم شُست. 
پلک ه
 به خودت بگو:
فقط برای امروز، افکارم را بر روی بهبودیم متمرکز خواهم کرد ،زندگی می‌کنم و بدون مصرف هیچ گونه ماده مخدّری روز خوبی خواهم داشت.
فقط برای امروز، به کسی در معتادان گمنام اعتماد خواهم کرد، کسی که مرا باور کند و می‌خواهد در بهبودیم به من کمک کند.
فقط برای امروز، برنامه‌‌‌‌ای خواهم داشت و سعی خواهم کرد آنرا به بهترین شکل ممکن انجام دهم.
فقط برای امروز، به کمک NA سعی خواهم کرد از زاویه بهتری به زندگیم نگاه کنم.
فقط برای امروز, ترسی نخو
#امیرالمؤمنین_علی_علیه_السلام 
#مرثیه 
#غزل
گویید به این طفلان من شیر نمی خواهم
این گونه یتیمان را دلگیر نمی خواهم
ای اهل وفا گویید با قوم جفا پیشه
بر دست یتیمانم زنجیر نمی خواهم
یک روز به ظرف شیر یک روز به ضرب تیر
خود شیر خدا هستم شمشیر نمی خواهم
از زینبم استقبال با سنگ نمی ارزد
از لشگرم استقبال با تیر نمی خواهم
ارکان نمازم را بی واهمه بشکافید
هنگام نماز امّا تکفیر نمی خواهم
تکریم کنم امروز در کوفه یتیمان را
کوفی ! ز یتیمانم تحقیر نمی خواهم
دل
ترس از مه
به قلم یاسمین فرح زاد
ژانر: عاشقانه-طنز
تعداد صفحات:642
منبع:رمانکده
خلاصه:
دانلود رمان ترس از مه من قول میدم که فراموشت کنم اما قول نمی دم زیر قولم نزنم. سرگردانم سرگردان! همانند بچه آهوی بی دفاع که در جنگلی مه آلود، در پی مادر اش است و شکارچیان در فکر صید کردنش. دو پای کوچک دارم و قلبی بزرگ که می تپد برای تو و کل معادلات زمین و زمان رو ویران می‌کند.
دانلود PDF
 
نزدیک است حماسه ات دو ساله شود. مبادا فراموشت کنیم. 
تو بی سر، سرتری از من...

متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
خب خیلی وقت بود که میرفتم دانشکده برا طرح غربالگری اما امروز خیلی فرق داشت .
فقط خدا میدونه که حضور این بشر چقدر مایه مباهاته همگانه.
انقدر امروز خندیدم که موقع تماس نفسم بند اومد و آقای غربال شونده پشت خط گفت خانم خوبید؟؟ و من میخواستم همونجا بگم اقای محترم من از خوبم بهترم.
 
خیلی تکراریه که بگم "یه عده همینکه فقط کنارت باشن کافیه" اما همینطوره.
 
مدتی بود که به این نتیجه رسیده بودم که : کسی که اگه نباشی فراموشت میکنه و یا تمایلی نداره باهات ب
دلم دریا می خواهد دریای آبی  /  دلم کوه می خواهد کوه سنگی
دلم دشت می خواهد دشت پر ز لاله  /  دلم جنگل می خواهد جنگل سبز
دلم کویر می خواهد و شب کویر  /  شب بارش ستاره بر زمین
                 طبیعت زیبا می خواهد این دلم
خسته از آسمان غبار آلود شهرم  /  خسته از بوق و دود این ماشین ها
خسته از قفس های تنگ و تاریکم  /  در شهر نمی بینم جز شلوغی و دود و هیاهو
طبیعت دنج و زیبا می خواهم  /  آن شکوه بافرجام می خواهم
خسته ام از جفای این نامردمی ها  /  غروب دل انگیز
شانه های دلربای یار میخواهم فقط
تکیه گاهی مثل یک دیوارمیخواهم فقط
مانده ام من بر سر یک اشتباه لعنتی
فندکی با چند نخ سیگار میخواهم فقط
در هوای سرد پاییز و به یادش نیمه شب
شاملو را با نوای تار می خواهم فقط
شک و تردیدی که افتاده به جانم اینچنین
جسم و روح یار را بسیار می خواهم فقط
سید امشب را به یاد یار نجوا می کند
باز هم یک کاغذ و خودکار می خواهم فقط
تنگنا؛
دختری است مثل من که
جز نوشتن بلد نیست شکل دیگری دوست داشتنت را در بوق و کرنای کند!
تنگنا؛
دفتر نوشته های من است که اسمت را،سرمشق تمام خط هایش نوشته ام...
تنگنا؛
منم که خنده واشکم همه وابسته به حال توست...
باغم تو تمام غم دنیا برسرم خراب میشود و
باخنده هایت شادی تمام وجودم رافرامی گیرید...
تنگنا؛
حال من است که نمیتوانم فراموشت کنم...
تنگنا؛
منم که دلم مرگ میخواهد و میترسم بعد از مرگِ من، تنها بشوی...
من تو را میگذارم در چمدانی کهنه و حمل می‌کنم تا وقتی دوردست ترین سرزمین‌ها را پیمودم، گمان کنم در وطنم هستم. من از دریاهای زیادی عبور خواهم کرد، بیابان هایی را پشت سر خواهم گذاشت که تا چشم می بیند بیابانند و آنقدر دور خواهم شد که از آن شهر، تنها تو برای من بمانی.
من از آن آسمان تیره ، از خورشید بی رحم و سوزان، من از درختان بی ثمر خیابان ها،از دیوارهای سنگی و بغض آلود گذر خواهم کرد و بی آنکه بخواهم؛ یادی از آنها را تا ابد با خود خواهم داشت.من مرد
دانلود آهنگ رمانس نیما مسیحا
Download song Nima Masiha >> ♬ Romance♬ >> Music streaming from wikimusic
 
دستم نمیرسه به بارون ♪♫♪♥♥
این ابر تنپوشم نمیشه من چیزی و یادم نرفته ♪♫♪♥♥
چشمات فراموشم نمیشه با ماه هرشب گریه کردم ♪♫♪♥♥
تو ماه بودی گریه کردی من قول دادم باشم اما ♪♫♪♥♥
تو قول دادی برنگردی تو قول دادی برنگردی ♪♫♪♥♥
هرگر فراموشت نکردم هرگز تورو از دست ندادم ♪♫♪♥♥
عکست رو دیواره هنوزم من خنده هاتو پس ندادم ♪♫♪♥♥
بارون زده رو بالشم کم مونده ک
یک چیزهایی را می‌خواهید، و یک چیزهایی را می‌خواهید که بخواهید! برای مثال من می‌خواهم که سرعت و قدرت مطالبه‌ام باشد، در واقع گمان پیش‌فرضم این است که در پی اینان‌ام. اما به واقع به سمت انعطاف و استقامت می‌روم، یک‌جورهایی خواسته‌های خاموشی‌اند که زیر تمایل کاذب به نیرو و چابکی گم شده‌اند. هنر را می‌خواهم؛ آن هم با جان و دل، حال آن‌که نواختن را می‌خواهم که بخواهم، زیرا اولویت و دلدادگی‌ام جای دیگری‌ست و موسیقی به‌سان قلقلکی شیرین، ک
باید بی رحم باشی به هرکسی که تونست راحت کنارت بزاره
با یه استدلال با یه حس! 
روی پای خودت باش و فراموش کن و فریاد بزن که فراموشت کنن
 
× وایولت اورگاردن تموم شد. چه قدر گریه کردم. ولی یه جایی توی گریه های وایولت ته دلم خالی شد. این که وایولت مطمئنه یه سرگردی هست توی سرزمین پری ها و از روحش محافظت میشه و به یاد و مراقب وایولت می مونه. نیست ولی وایولت می تونه حضور قوی و همراهش رو احساس کنه. 
یه لحظه از این که همه کس و همه چیز توی ذهنم فرو ریخته اذیت ش
میدانمهست تاریخ بی نظیری در همهمه ی زندگیِ بی سر و سامانِ منکه در گوشه ای از ازدحام خیابانی شلوغمی نشینی کنارِ من و از غیب ترین احوالات دلم با من سخن می گوییو من از لطافت کلماتت تو را خواهم شناختبا تو عمق جانم را به زبانم جاری میکنمو نگاهم را لبریز از تبسم محزونت خواهم ساختآن روز در کنار رهگذرانِ بی توجهآرام پا به پای اشک هایت اشک خواهم ریخت !
برای دیدن چشمت شتاب خواهم کرد
تمام آیِنِه هارا جواب خواهم کرد
بلور چشم تو زیباترین نیاز من است
بر این نیاز مقدس شتاب خواهم کرد
اگر چه ثانیه ها آیهء عذاب منند
تمام ثانیه هارا حساب خواهم کرد
غزل که تاب ندارد برای گفتن تو
هزار مثنوی از تو کتاب خواهم کرد
چراغ روشن چشمت هزار خورشید است
به احترام تو خورشید را قاب خواهم کرد
(شرار آه دلم تا زبانه می گیرد)
به وعده های چنانی مجاب خواهم کرد
اگر که پا بگذاری به چشم بی خوابم
دو چشم خسته وبی تاب را خواب خواه
دانلود آهنگ با کیفیت(320)
 
متن آهنگ تیغ پوبون
گفتم یکی دیگه میخوابه پهلوم
گفتی بگو نمیگیره جامو اون
گفتی بغضم عین تیغه توو گلوم
بیا بزن تیرِ آخرو تموم
خاطره ها میان و میگا*م
با کی خوابی من با فکرِ تو بیدارم
خواستم فراموشت کنم خیلی راحت
میخوام ولی یادِ چشات نمیذارن
ما که میدونستیم جدائیه آخر
سخته برام ندارمش باور
دیگه نگو دوسِت دارم
وقتی حتی خودتم نمیرسی به دادم
وقتی نزدیکمی من از خودم دور میشم
دیگه چیزیو نمیبینم و کور میشم
شاید نَمونه اینجور
و اما من هرگز برای امامِ خویش تکلیف معین نمی‌کنم که تکلیفِ خود را از حسین می‌پرسم و من حسین را نه فقط برای خلافت که برای هدایت می‌خواهم و من حسین را برای دنیای خویش نمی‌خواهم که دنیا را برای حسین می‌خواهم؛ آیا بعد از حسین کسی را می‌شناسی که من جانم را فدایش کنم؟

از کتابِ #نامیرا

- آخرا مرا میکُشی حسین (ع)
نمی خواهم مقایسه ای غیر واقعی بکنم.نمی خواهم دغدغه ها را مقایسه کنم .
نمی خواهم توانمندی مان را مقایسه کنم.
اما قبول کنید علی (ع) هم با آن عظمت اش، شب هایی را سر در چاه می کرد.
علی هم جایی داشت که در آنجا فقط خودش بود و خدایش.
این ک چه  می گفت و چگونه می گفت بماند، مفصل تر ز این حرفاست بحث اش، بحثم درباره ی چاه است. چاهی که واصل علی و خدایش بود؛چاهی ک از زمین به عمق آسمان می رفت؛ چاهی ک قطرات اشک علی زنده نگه داشته بودش. 
زود یا دیر چاه زندگی ام را بای
خیلی موضوعات و خیلی از موارد هستند که قابلیت نوشته شدن رو دارند و من نمی‌نویسم. نه از رویِ بی حوصلگی و تنبلی. نمی‌نویسم چون می‌خواهم حس آن لحظه را در اعماقِ وجودم نگه دارم. می‌خواهم در آن لحظه تا مرزِ فراموشی دنیا قدم بر دارم. می‌خواهم مثل رازی باشد که در دهلیزِ قلبم دفنش می‌کنم و چند بیل خون رویش می‌ریزم!
می دانم.چند روزی وبلاگ را از دسترس خارج کردم.بعضی پست ها را حذف کردم و بعضی دیگر را ویرایش.چند تایی کامنت هم غیرقابل رویت کردم.با سرچ اسمم می شد به نوشته های وبلاگ رسید.حس بدی بود.الان آرشیو سبک تر شده.شاید بعدا دوباره هم این کار را بکنم.چمیدانم.من خیلی احمقم.دو دل ماندم که عکس گوشه وبلاگ باشد یا نه.قالب هنوز به میلم نیست.هیچ برنامه ای برای موضوع بندی پست ها ندارم.خیلی مسخرست که من توی این حال و روز روحی دارم به این چیز ها فکر میکنم.دیروز هم افتا
این دیگر یکی از آن «دلخوشی های کوچک» زندگی نیست که همیشه حرفشان را می زنم. این حقیقتا یکی از بزرگ ترین دلخوشی هایی است که می تواند در زندگی کسی پیش بیایید! مثلا دیدار یک انسان فوق العاده بعد از یک سال دوری... دور هم جمع شدن خانواده ی زیادی کوچکتان بعد از یک سال... و به طَبَعیت لبخندهای گرم و ژرفی که صورت همهههه را زینت داده... شوخی های احمقانه و خنده هایی که برای آن شوخی ها زیادی اند... بوی عطرش که تقریبا داشت فراموشت می شد... و می دانید کجایش از همه ب
منِ دیگری...
در قلبم جهانی در آشوب استدر سرم ناظمی با باتوم استدر جانم شخصی توو حس قاتل استبه کجا خواهم رسید 
×××
نهادینه شده در مغزم بذرشخصیت دیگریم ، آدمِ رزلفرار نُرون از کوچک ترین درزبه کجا خواهم رسید
×××
عصبی ، هر آدم خود لعنتی‌ستاین جسم عاشقِ کفن نیستاین روحِ این بدن نیستبه کجا خواهم رسید
 
شاعر: پاسبان پارسی
‹ برداشت از این غزل با ذکر نام شاعر و منبع انتشار مانعی ندارد ›
گفتی ازباران بسازم دفتری خواهم نوشتاینکه من راتاکجاهامی بری خواهم نوشتچشمهای توخدای حرفهای تازه اندکفرراباواژه های دلبری خواهم نوشت کنج لبهایت بهشتی گم شده رسوای منوقتی لبخندتورامثل پری خواهم نوشتبوسه بامن بوسه است ایینه باتصویرتوعشق دارددرمیانش داوری خواهم نوشتاینکه من مردابم اری خط به خط کهنگیتوبرایم دفترنیلوفری خواهم نوشتدرمیان دستهای کوچم جای تو نیستمن تمامت رابرای دیگری خواهم نوشتموج زیبای نگاهت ناگهان تردیدشدباتودارم حرفه
دانلود آهنگ علی لهراسبی نشد
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * نشد * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , علی لهراسبی باشید.
دانلود آهنگ علی لهراسبی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Ali Lohrasbi called Nashod With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه علی لهراسبی به نام نشد
خیلیا رفتن کسی مثل منم تنها نشدسعیمو کردم فراموشت کنم اما نشدقلب سرد منطقیم حالا خرافاتی شدهگریه هام و خنده هام دیگه با هم قاطی
♫♫متن آهنگ فکر تو از محسن یگانه♫♫
فکر تو تنها کرد من و از همه دورم کرد چشام و بستم رو همه عشق تو کورم کرد
یخ زده بودم تو خودم عشق تو آبم کرد قبل تو آروم بود دلم عشق خرابم کرد
فکر تو پیرم کرد بهونه گیرم کرد از همه سیرم کرد فکرت اسیرم کرد
فکر تو پیرم کرد بهونه گیرم کرد از همه سیرم کرد فکرت اسیرم کرد
دیدی که عشقت کم نشد از دل دیوونم رفتم فراموشت کنم دیدم نمی تونم
عادت هر لحظه ام شده فکر کنم این جایی سهمم از عشقت این نبود این همه تنهایی
فکر تو پیرم ک
یا رفیق
 
فوعزتک لو انتهرتنى ما برحت من بابک و لا کففت عن تملّقک ...**
 
به خودت قسم اگر من را از در خانه ات برانی، جایی نخواهم رفت... پشت در خواهم نشست... فریاد خواهم زد با همه جانم... اشک خواهم ریخت با همه وجودم... صدایت خواهم زد با همه امیدم... مدام می خوانمت... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق...
 
مردم می گذر
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در من جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودند به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من از فصل های خشک گذر می کردند به دسته های کلاغان که عطر مزرعه های شبانه را برای من به هدیه می آوردند به مادرم که در آینه زندگی می کرد و شکل پیری من بود و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد می آیم می آیم می آیم با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک با چشمهایم : تجربه های غلیظ ت
نمیدونم بازم میتونم به کسى اعتماد کنم یا نه. کسى میتونه مثل تو باشه یا نه. مگه میشه کسى مثل تو منو بفهمه؟ معلومه که نه. من انقدر غرق تو شده بودم که خودمو فراموش کرده بودم. الان که رفتى الان که نیستى تبدیل شدم به هیچى. یعنى هیچى تو وجودم نبود بجز تو. همه ى منو پر کرده بودى. الان خالیم. قلبم تیکه تیکه شده. روحم زخمیه. ولى هنوز خوشگلم. هنوز همون چشمایى رو دارم که میگفتى چقد درشتن. هنوز موهامو رنگ میکنم. هنوز میخندم. ولى هیچى نیستم. میدونى اینکه هیچى نب
اینکه ندونی دنبال چی هستی و چی میخوای حقیقتا خیلی ترسناکه،شازده کوچولو رو خیلی وقت پیش چندبار خونده بودم و بلاخره فرصت اینکه ببینمش پیدا شد،نشستم پای انیمیشن.اون تیکه ای که خلبان رو بردن بیمارستان،با دیدن استوری های اینستاگرام ف.ح و اسکرین شات چتش با فلانی همزمان شد.دلم یهو ریخت و چیزی که از چشام میومد پایین شبیه اشک بود ولی میشست و میبرد و پهن میکرد اندوه جدید رو.
اونقده مثال جورواجور زدم واسه ی خودم تا راحت تر فراموشت کنم،فراموش کردن تو ی
عشق
رفتارِ خوبی با یک دوست نیست؛ 
آن را برایت آرزو نمیکنم، 
نمی‌خواهم در روزهای بارانی 
چشم‌هایت را گمشده ببینم؛ 
گمشده در‌ جیبِ بی انتهای آنهایی که هیچ چیز را به یاد نمی‌آورند! 
عشق
رفتار خوبی با یک دوست نیست؛
آن را برایت آرزو نمی‌کنم‌‌ 
نمی‌خواهم عاقبتت این باشد...! 
ریچارد براتیگان
#پرنده_رهایی
رفتیرفتی و خیال کردیمرا همین گونه خواهی دید که دیدی؟
خیال کردی!با همین کوله باری که به تن دارم از زخمروزی،مراکبوتری در آسمان  قلبش خواهد یافتدوبارهپرواز را خواهم آموختاین باربیشتر اوج خواهم گرفتدوبارهدشت دلم بوی بهاردوباره در اردیبهشت عاشقی هاچون شقایقی سرخ زاده خواهم شدهر چند از دردهر چند از بی وفایی!
رفتیرفتی و خیال کردیمرا همین گونه خواهی دید که دیدی؟
زندگیمی برد هر روز مرا به سرزمین مرگامامن پرنده ایی از جنس رهایی هایمر
حال دلم خوب است یا نه؟نمی دانم،شاید تنها چیزی که می دانم این است که می گذرد...شاید حتی آن را هم نمی دانم،می گذرد یا نه؟خنده ها،گریه ها،باور ها،دوستی ها،دوست داشتن ها،عشق ها،معرفت ها،زندگی ها آمدند و رفتند...تنها چیزی که آمد و نرفت "من" بودم...دلم تنگ شده،نه برای شخصی،نه برای مکانی و نه حتی برای زمانی،حتی این را هم نمی دانم دلم برای چه چیزی تنگ است...گمراهم...سرگردانم...گم گشته ام...من...خود را...گم...کرده ام!!!
آدمی در درونم گیر افتاده،حسی درونم به بند
دلم برات تنگ شده دارم دیوونه میشم
تا وقتی که نبینمت آروم نمیشم
بین ما هر دیواری باشه برمیدارم
فاصله عمرم که باشه کم نمیذارم
بغض ترانه و دلم هر دو شکسته
چشام به در منتظر نگات نشسته
باور نمیکنم فراموشت شدم من
گواه دلتنگی من ترانه هامن
تویی که بودی و هستی و موندی همیشه کنار ترانه من
واسه موندن و خوندن از عشق و ستاره تو شدی بهانه من
دیگه نه نمیخوام که ببینم نیستی پیشم
دیگه خنده زورکی سخته برام راضی نمیشم
دیگه دوری تو مثل سم چرا نمیفهمی
نذار حس کنم
دنیام تاریکه همرنگ چشماشه
لعنت به اونی که الان باهاشه
لعنت به اونی که قلبش رو سنگ کرده
اونی که دنیامو میدون جنگ کرده
لعنت به شبهایی که بی تو سر میشه
لعنت به قلبی که دیونه تر میشه
لعنت به دنیا و لعنت به این حالم
لعنت به مردی که با تو پدر میشه
هر کاری میکردم نشم فراموشت
لعنت به حسی که گفتم در گوشت
لعنت به پاییز و لعنت به تابستون
لعنت به هر فصلی که سر میکنی با اون
لعنت به آبان و روزای بارونی
لعنت به حالی که دلواپس اونی 
 
لعنت به احساسی که کم نشد اص
خوش به حال خدا که “لحظه به لحظه” با توست و “من” همیشه درباره ی “تو” با او حرف میزنم !..دوست داشتن یک نوع باوره ؛ خوش به حال آن باوری که صادقانه باشد …..ﺍﻪ ﻔﺘ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻨﺪ ﺣﺮﻓﻪ ؟ﺩﺪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺮﺩ !؟!؟!ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺮﻑ ﻧﺴﺖ ﻪ ﺯﻧﺪﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﻧﺪ ﺩﻭ ﺣﺮﻑ ﺑﺸﺘﺮ ﻧﺴﺖ : ﺗـــــﻮ …..ستاره ها هیچ گاه از خاطر آسمان نمی روند ، بگذار دل من آسمان باشد و یاد تو ستاره !..باور کن “عین” و “شین” و “قاف” جدا از هم که باشند هیچ خاصیتی ندارند !ا
نمی خواهم پارچه ی ابریشمی باشماشرافی و غمگینمی خواهم کتان باشمبر اندام زنی تنومندکه لب هایشوقت بوسیدن ضربه می زنندو نگاهشوقت دیدن احاطه می کندتمامی این روزها دلگیرندمن جغد پیری هستمکه شیشه ای نیافته ام برای تاریکیمی ترسم رویایم به شاخه ها گیر کندمی ترسم بیدار شوم و ببینمزنی هستم در ایرانافسردگی ام طبیعی استاما کاری کن رضا جان پاییز تمام شودنمی دانم اگر مرگ بیایداول گلویم را می فشاردیا دلم راآن روز کجای خانه نشسته بودمکه می توانستم آن هم
مرا صدا بزن، فرزندم. منم پدرت. بیا و لحظه ای در کنار این فرسوده، اوقاتی را طی کن. بیا و لختی در آغوش پدرت، محبت را تصور کن. ناراحت نباش نمی خواهم هم سان پدران نصیحتت کنم اما در جیبم شکلات های خوشمزه ای دارم. می خواهم بگویم چقدر دوستت دارم. بیا، فرزندم. نمی خواهم بخاطر اشتباهاتت تنبیه ات کنم. می خواهم با همدیگر درستشون کنیم. می خواهی از این روزها برایت بگویم؟! مادرت را یافته ام، همدیگر را دوست داریم. از او دور هستم ولی او از من مراقبت می کند و می گو
اکنون در آستانه مهاجرت به یک کشور دور هستم. دل کندن از پدر و مادرم سخت ترین کاری است که می خواهم انجام بدهم. اما برای اولین بار می خواهم خود را بسپارم به دست جریان زندگی. از خودم فرار می کنم و می روم در مسیر به دست آوردن ها و حسرت خوردن ها...
دریا را دیده ای چه ابهتی دارد ؟ 
وقتی به آن مینگرم یاد ابهت چشمانت میوفتم ،چشمانی که برای خودش دنیایی داشت گویی که من را در خود گم میکرد .
هرچه را فراموش کنم مگر میشود چشم هایت را فراموش کنم 
آن چشم هایی که میپرستیدم وفراموش  کنم ؟؟؟ 
به خیالم از خاطراتت فرار کردم به گوشه ای از این دنیا 
ولی بیخبر از آنم که خاطراتت هیچ چگونه رویات را هر لحظه از سرم بیرون کنم ؟؟
به کیلومتر ها فاصله از تو پناه بردم تا شاید بتوانم فراموشت کنم ،اما هرچه دورتر می شو
می‌گویی چه بکنم؟ تویی که در من سخت و سفت به تخت نشسته‌ای و هیچ هم پایین بیا نیستی، و مقررات‌ات پولادی است، می‌گویی چه بکنم؟ این زخم را چه بکنم؟ اگر درست نیست پس چرا هست؟ بله زخم! وقتی بخواهی و نشود، زخم می‌خوری. من می‌خواهم همه چیزش و بدنش را. بله بدن. لعنت به دو رویی و دروغ. من بی‌بهرگی، بی‌برگی راستی را با همه فقرم دوست دارم، بدنش را می‌خواهم. می‌خواهم همیشه پیش من باشد. می‌خواهم لحظه‌های من پر از او، تصویر او، جسم او، صدای او باشد. من خی
برای من که مرزهای سفت، محکم، خشک، و ثابتی دارم از آنچه هستم و می‌توانم باشم، این در حد یک اکتشاف است. چون کلاس ورزش نرفته‌ام، نمی‌توانم آن را به دیگران هم توصیه کنم. چون اهل سریال نگاه کردن نیستم، نمی‌توانم سر دیگری را هم با سریالی که فکر میکنم خوب است برایش گرم کنم. چون آرایشگاه نمی‌روم، نمی‌توانم به کسی هم توصیه کنم کجا بهتر است. در حالیکه شاید این شرایط در عین سادگی برای خود آدم کافی باشد اما باز به خاطر لذتی که در ارتباط و کمک‌کردن و در
من اما می‌دانم که روزی، نه چندان دیر، لابلای بیهودگیِ روزها و بی‌فایدگیِ شب‌هایم، مجبور خواهم شد همان کلماتی را برایت بنویسم که "احمد عارف" برای "لیلا"ی دوست‌داشتنی‌اش نوشت: پس می‌خواهی ازدواج کنی؟ حتما عاشقش شده‌ای. امیدوارم خوش‌بخت بشوی." تف....
کنار یک خلوت عاشقانهدستهایم را گرفتی و عشق آغاز شد!
من نمی‌دانستم که عشق از دستهای تو می ریزد به چشمان من!و اینگونه،مرا سبز کردی در بهاران آغوشت!
عشق داشتن تومثل رویای زندگی در سرزمین شعرعشق داشتن تومثل بزرگ‌ شدن تدریجی سرو کنار جوی عاشقیعشق داشتن تومثل خوابی که بیدار شدنش آغاز مرگ‌ است!
سحر،در‌گوشم چلچله ای شعری از تو خواند،می خواهم بهاران را لمس کنممی خواهم،میان هزاران بوته بنفشهتا می وزد باد میان گیسوانتمی خواهم بکارم دستهایم را برا
من یک بار عاشقت شدم. یادم نمی‌آید که درست از چه زمانی.  ۵ یا ۶ سال پیش بود. نه می‌دانستم که عاشقی یعنی چه و نه متوجه شده بودم که دلداده‌ات هستم. تا این‌که یک‌بار دوستی گفت، ببین عاشق شدی! عاشق فلانی! و من فهمیدم که آن شور و نشاط و کنده شدن از زمین به خاطر عشق است و تو! عجیب دورانی بود. با شکوه! مبارزطلب! از آن موقع هر روز عاشقت شدم. تا آن روز،  آن تکینگی! با جزئیات کامل به خاطر دارم. با تمام جزئیات سقوطم بر زمین را درک کردم.
بعد از آن روز، بارها عاشق
 
کلبه ای خواهم ساخت ...در دیاری که در آن ، ردّی از آدم ها نیست .هیچکس آنجا نیست ...دور خواهم شد از این شهر ، از این حصر ، از اجبار ، جنون ...میله های قفسِ عادت را ؛به درَک خواهم داد ،
و به خورشید ، سلام ... و رها خواهم شد ،و رها خواهم زیست ...بوف ها ، در دلِ شب همدمِ تنهاییِ منماه ، امّیدِ شب ورود ، لالاییِ من ...خاکِ اطراف من از ریشه ی گل ها لبریز ،
بیشه ام غرق در آرامش اعجاب انگیز ...آسمان ها آبی .شاپرک ها خندان .و زمین ، سبز و دلم بی خبر از بیتابی ...دل به در
آخرین جمعه‌ی ماه عزیز شعبان است. و این یعنی عمر اگر یاری کند ماه رمضان را خواهم دید اما باز هم مثل هر سال، مثل تمامی عمر گذشته‌ام با دستان خالی و لباس چرک و...
جز شرمندگی چیزی ندارم؛ کمی زبان‌ریختن بلدم که آن هم هنر من نیست، از عزیزکرده‌های خودش تقلید می‌کنم، دست‌آویز محکمی است:
الهی! إن حَرَمْتَنی فَمَنْ ذَا الّذی یَرْزُقُنی؟ وَ إن خَذَلْتَنی فَمَنْ ذَا الّذی یَنْصُرُنی؟
پس دوباره به شرط توفیق و حیات که آن هم از جانب خود توست، خواهم آمد.
روز مرد است ولی مردی کو؟
روز همراهی و همدردی کو؟
چه کسی عاطفه را شوهر داد؟
مهربانی که میاوردی کو؟
به چه قیمت لب تو خندان است؟
بهترین قند ، درین قندان است؟
غم همسایه فراموشت شد؟
پدر آن پسرک زندان است؟
مرد یعنی غم مردم خوردن
عید را بر لب مردم بردن
دست بیچاره گرفتن مردیست
نه دلی سوختن و آزردن
روز مرد است خودت قاضی باش
از خودت شاکی و ناراضی باش
دستگیری کن و با اطمینان
بعد از آن از دل خود،  راضی باش
محمد رحیمی
می خواستم به آرامی بهت بگویم اما ترسیدم اصلا حرفهایم را نمی شنوی! متاسفم که دوست دارم. متاسفم که نمی توانی دوستم داشته باشی. برای خودم اشک می ریزم، اما می گویند: تمام خواهد شد. شاید آب چشمهایم اما با خاطره ات چکار کنم؟! متاسفم که می روی. متاسفم که دیگه تو را نخواهم دید. متاسفم، رها کردنم اینقد لذت بخش بود. متاسفم، ترک کردنم اینقد زود بود. بگذارید بگوید: او عاشق خود من نیست. بگذارید من عاشق باشم و در آن بسوزم. اگر داخل کافه، کتابخونه دیدینیش بگید:
درد می‌کشم که خودم را در سی‌سالگی تصور می‌کنم، در قله‌ی هرچیزی که آدم‌ها می‌خواهند باشند و می‌دانم که باز هم هرشب، موقع مسواک زدن، روی روشوییِ سرامیکی خم خواهم شد و دست‌هام را اهرم خواهم کرد که نیفتم و خواهم گریست. بعضی شب‌ها که بهترم، فقط به ردِ زیبای اشکها چشم خواهم دوخت. 
احساس می‌کنم زندگی‌م در تصرف دیوانه‌سازهاست. احساس می‌کنم دیوانه‌سازها من را در آغوش گرفته‌اند و همه‌چیز شده مثلِ همان توصیفی که رون ارائه می‌داد: « برای یک‌
برایت می نویسم ک بخوانی روزی. برایت می نویسم چون نیست جز تو برایم گوشی. برایت می نویسم ک هوا بس ناجوانمردانه سرد است. هم اکنون به وقت تنهایی هامان ساعت چند است؟ می نویسم برایت، چون ک حرف هست، زیادش هم. می خواهم ببینی خط های روی ساعدم را هم. می خواهم بدانی ک بعد تو، شب ها.. فرقی نکرد. با تو هم تنها بودم و بعد تو تنهایی نه، فرقی نکرد. می خواهم پهن شود لبخند به صورتت، بی قرص. نه زندگی کردن درون شب ها را، این چنین بی صبح. از یاد برده است چشمانت روشنایی را
وقتی مشکلاتم خیلی زیاد میشه یه چی یادم میفته... 
خیلی ازت دور شدم...
یاد هفت سال پیش افتادم... شبی که مشکلات خیلی بهم فشار اورد و اون کار احمقانه رو انجام دادم تگر لطف تو نبود الان تو برزخ بودم و پوستم کنده شده بود
نذار اون تصمیم احمقانه به مغزم خطور کنه 
من و بغل کن... 
کتاب قشنگت و تو دستم میگیرم و حرفات و میشنوم... 
تو هم حرفای من و میشنوی؟ اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا
تحبس الدعا شدم... 
خودت میدونی پوستم کنده شد تا پیدات کنم تا عاشقت بشم تا
دلم تنگ است برای دیدن یک لحظه ات در خواب 
تو را ای سرزمین زاد و اجدادی بهار زندگی
ای وطن  عشق پرستوهای عاشق  
 نازنین بی تو چگونه سر کنم اما هوای تو درون سینه ام خالی 
تو را اباد می خواهم 
نشستم در درون خانه ای تاریک دلم پر می کشد در باغ و بستان ها شکوفه ارغوان ان کلبه ای خاکی 
تو را اباد می خواهم 
قاصدک  گر می روی ان سو دیار من 
پیامی می رسانی  این چنین می گفت فلانی 
 تو را اباد می خواهم 
من و کوه امید ارزوهای خیالم 
که هورا می کشم از هر نفس در
من فریبا هستم.
معلم، مترجم (انگلیسی به فارسی)، UI کار، گرافیست آماتور، آشپز، شیرینی پز، کتاب باز، فیلم باز، مسافر، در جستجوی آگاهی، سعی بر خوب بودن، سعی بر خود بودن، مثبت اندیش.
از امروز به تاریخ 23 بهمن 1398 تصمیم به راه اندازی وبلاگ شخصی خود گرفتم تا دیگر در هیچ یک از شبکه های اجتماعی فعالیت نکنم. چرا که به دنبال تجربه ها و اندیشه های جدیدتر و بزرگ تری هستم.
از امروز کامپیوتر شخصی خود را مامور به حفاظت و نگهداری از این وبلاگ خواهم کرد. از امروز مط
برایت می نویسم ک بخوانی روزی. برایت می نویسم چون نیست جز تو برایم گوشی. برایت می نویسم ک هوا بس ناجوانمردانه سرد است. هم اکنون به وقت تنهایی هامان ساعت چند است؟ می نویسم برایت، چون ک حرف هست، زیادش هم. می خواهم ببینی خط های روی ساعدم را هم. می خواهم بدانی ک بعد تو، شب ها.. فرقی نکرد. با تو هم تنها بودم و بعد تو تنهایی نه، فرقی نکرد. می خواهم پهن شود لبخند به صورتت، بی قرص. نه زندگی کردن درون شب ها را، بی صبح. از یاد برده است چشمانت روشنایی را، غرق در
آیدا! بگذار بی‌مقدمه این راز را با تو در میان بگذارم که من، در عشق، بیش از هر چیز دیگر، بیش از لذت‌ها، آتش و شور و حرارت آن را می خواهم؛ بیش از هر چیز، بی‌تابی‌ها و بی‌قراری‌هایش را طالبم... سکوت تو، شعر را در روح من می‌خشکاند. شعر، زندگی من است. حرف‌های تو مایه اصلی این زندگی است و مایه‌های اصلی این زندگی می‌باید باشد. 
اگر به تو می‌گویم که آیدا! این همه اصرار که به تو می‌کنم تا به حرف بیایی، در واقع تنها برای حرف زدن تو نیست، برای آن است ک
نفس به بوی #خوشش مشکبار خواهم کرد
چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
#حافظ
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
می خواهم تو را دوست داشته باشم
با یک فنجان چای،
یک تکه نان
یک مداد سیاه،
چند ورق کاغذ...
می خواهم تو را دوست داشته باشم
با یک پیراهن کهنه،
یک شلوار پاره پاره
دست هایی خالی،
جیب هایی سوراخ
می خواهم تو را دوست داشته باشم
درون این اتاق پنهانی،
پشت سیم خاردارهای تیز
روبروی گلوله باران های دشمن.
می خواهم تو را دوست داشته باشم
با کمی زندگی
اندکی زنده ماندن...
| انسی الحاج / ترجمه: بابک شاکر |
در انتظارت خواهم ماند
تا بار دیگر زمزمه و عاشقانه هایت را بشنوم
تا صدای زیبا و دلنشینت چون نسیم حیات در من جاری شود
در انتظارت خواهم ماند
هرچند هزاران فرسنگ دور از من در دیار دیگری
به یقیین سیمای زیبایت را هرگز نخواهم دید
هیچگاه بر لبان زیبایت بوسه ای نخواهم زد
به آغوشت نخواهم کشید
و جز صدای زیبا و کلمات دلفریب و آهنگینت
نصیب من از تو چیز دیگری نخواهد بود
به انتظار تو خواهم ماند
به انتظار تو که همه خواسته ها و تمناهای زندگیم را در تو یافتم
در
اینروزهایم را نمی توانم با گذشته ام مقایسه کنم، روزهای پر رفت و آمد و شلوغ، متاسفم از اینکه بلاگری را دنبال می کنید که اینروزها ناتوان از نوشتن است. نمی دانم چه روزی اما روزی بر خواهم گشت و از خورشیدی ‌خواهم گفت که عاشقانه می آید و دل شکسته می رود. از نسیمی که دیگر کسی در انتظار خبری از او نیست...
#کلمه ای خواهم ساخت...

دلــم کلبـه ای می خــواهــد
کلبه ای خواهم ساخت
درون جنــگـل و باران
آن دورها
بـه دور از رنـگ آدم هــــا،
مـن و آوازِ شوکاها
مـن و آواز آب رود
مـن و یــک کلبــه ی پـــر دود
مـن و چــای قند پهلو
کنار خیام و حافظ با شاملو
بـه دور از ننــگ
به دور از نـــام،
به دور از غـوغــا و هر بلـوا،
بـسـان بــــرگ که از شاخه جــدا گــردد
درون مـن پُــر از شــورش
پُــر از فـریـــاد
درون جنـگل و باران
دلــم یـک کلبــه می خــواهــد.
#سعید_فل
 
این یک داستان واقعی درباره سربازی است که پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه خود بازگردد...
 
سرباز قبل از این که به خانه برسد، از نیویورک با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت: پدر و مادر عزیزم، جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه بازگردم، ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم...
پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم...
پسر ادامه داد: ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید، او در جنگ به شدت آ
تو نتوانستی!
این واضح‌ترین عبارتیست که حال و حالت مرا توصیف می‌کند. من در یک جنگ نابرابر شکست خوردم و این جنگ، کنکور نبود. این جنگ، درون من شکل گرفت. ریشه گرفت. فریب داد و جلو آمد. حریف، دو راه بیش‌تر بلد نبود و من، همه‌ی راه‌هایم را باخته بودم به او. گمان کردم، با این پای زخمی، با این صورت کبود، با این ریشه‌های معلق در هوا، می‌توانم بر او غلبه کنم و جشن مرگش را به نظاره بنشینم. گمان می‌کردم روز کنکور، زمینش خواهم زد و در اعلام نتایج تدفینش خ
خب چند وقتی‌ست که مچ خودم را گرفته‌ام. من برای آدمهایی که می‌خواهم دوستم بدارند چیزی بیشتر از آن هستم که واقعا، بیشتر ابراز دلتنگی، بیشتر ابراز محبت، بیشتر ابراز نیاز، و و و. به عبارتی بیشترین عدم صداقتم را در مقابل آنهایی دارم که می‌خواهم دوستم بدارند و این یعنی پایم گیر باشد خوب بلدم عدم صداقت را. در واقع می‌خواهم که بکشانمشان به جایی که با من لاس بزنند.
خب همین چیز بیشتری نیست. حالا هر پیامی که می‌خواهم بدهم با خودم می‌گویم"ای دوست، چن
بسم الله
به نظرم ترس از تنهایی از خود تنهایی ترسناک تره.
یکی از دوستان نزدیکم داره ازدواج میکنه . همون قدر که از این سر و سامون
گرفتنش خوشحالم ، همون قدر هم از تنهایی خودم... .
فکر کنم از این به بعد بیشتر فکر خواهم کرد ، بیشتر خلوت خواهم کرد و سکوت.
یاعلی مدد
‍ درود همراهان گرامی#نقد_شعر #انجمن_ادبی_شعر_باران #مدیریت_برنامه ؛#بانو_مریم_راد #مورخ؛۹۸/۷/۹سه شنبه#ساعت_شروع ؛(۲۲)♋️☯♋️☯♋️☯پیوسته آزردی دلم را با ستم کاریاما نشد از عشق تو مایل به بیزاریهر شب قسم خوردم فراموشت کنم اماهر روز با فکر تو برگشتم به بیداریبا کوله بار خاطره در شهر میگردمهم خسته ام هم دلخوشم با کار اجباریشاید اگر کم رنگ تر بودی بدون تومیشد که راحت بگذرد شبهای تکراریآری تظاهر کن ولی من خوب میدانمگاهی تو هم در موج این غمها گرف
عشق من در وقت عشقت درد شدهر که بعد از عشق ماند مرد شد
زن شدن ساده نبود اما به مندل من در عشق او بس طرد شد
قلب من با یک نگاهت در جنونتو دلت با بی نگاهی سرد شد
او که خود از سنگ بودش آن دلشتا تو را دید سنگ دل هم گرد شد
روح آدم بند می‌خواهد نشدروح هم وقتی تو بیند خَرد شد
بر تو می خواهم مرا عاشق‌ترینزلف چشمت بر بدان سردرد شد
از خدا خواهم تو را اما ندادچون نگاهت بر خدایم جَرد شد!
داشتم فکر می کنم اگر روزی موسیقی ها وجود نداشته باشند، باید چه کار کنم ؟ اگر روزی دیگر ملودی نباشد و بیتهوون سمفونی ای ننوازد ... باید چه کار کنم ؟ بی موسیقی که نمی شود زندگی کرد ... موسیقی به درونی ترین لایه های من رسوخ کرده است ... بدون نُت ها دیگر حیات من "زیر" و "بَم" و پایین و بالا نخواهد داشت ... داشتم فکر می کردم بدون موسیقی چه باید بکنم ...

می دانی آنگاه چه خواهم کرد ؟ آن هنگام موسیقی تپش های قلبم در هنگام دیدن تو را ضبط خواهم کرد و بارها و بارها آ
برای اینکه خوب به نظر بیای لازم نیست منو خراب کنی.
این یه قانون ساده را من از دوازده سالگی نتونستم به خواهرم یاد بدم و حالا اون 27سالشه و من دیگه امیدی ندارم که بتونم اینو بش یاد بدم.
پیرزن کهنسالی خواهم شد و هنوز صبح ها با صدای چغلی کردن خواهرم به مادرم بیدار خواهم شد.
دلم یک اتفاق به یاد ماندنی می خواهد. یک اتفاقی که این اواخر سال بیفتد و من غرق شادی شوم. یک اتفاق به یاد ماندنی که ساعت و روزش یادم بماند. یک اتفاق به یاد ماندنی می خواهم. می خواهم یک چیزی رخ بدهد و وقتی سال ها بعد از من درباره ی سال 98 می پرسند به آن اتفاق فکر کنم، لبخند بزنم و بی تردید بگویم بهترین سال عمرم بود...
من این تصمیم را بارها و بارها گرفته‌ام و هر بار با خودم گفته‌ام این تو بمیری دیگر از آن تو بمیری‌ها نیست، و باز هم عهد شکسته‌ام، و باز هم برگشته‌ام به تو، و باز هم با یک کلمه گفتنت شکسته‌ام و شکست خورده‌ام.
من این تصمیم را بارها و بارها گرفته‌ام اما این تو بمیری دیگر از آن تو بمیری‌ها نیست. کسی همیشه می‌گفت: وقتی امکانی برای وصال نیست باید روی فراق خاک ریخت. حالا من می‌خواهم روی این فراق خاک بریزم. می‌خواهم تو و خیالت و غم نبودنت و غم نبود
یکبار اینجا نوشته بودم که مدت ها طول کشید تا من معنی یک مصرع را بفهمم... هیچ وقت فکر نمی کردم روزی برسد آرزو کنم که شنیدن این آهنگ برایم بی معنی باشد :
"کاش ای تنها امید زندگی میتوانستم فراموشت کنم ..."
ولی نتوانستم و نمی توانم ...
 
"کاشکی هرگز نمیدیدم تورا ..."
 
گفتم قبل رفتن کاری کن که از دستت ناراحت شوم تا شاید جایِ خالیت حس نشود لبخند زد - از همان لبخندهایی که دیدن چالِ لپش قبلم را از جا می کند و نفسم را به شماره می انداخت ... روی چالِ لپش تعصب داشتم
شب ها هرچقدر وقت مناسبی برای خوابیدن نیست در عوض وقت خوبیه برای فکرکردن. فکر کردن به بازی هایی که قراره فردا با دخترا انجام بدم. فکرکردن به اینکه غذا چی درست کنم. فکرکردن به اینکه آیا فردا وقت میشه دست‌شون رو بگیرم بریم بالای پشت‌بوم و از اون بالا شهر رو ببینیم یا نه. فکرکردن به اینکه وقتی صبح بیدار میشم و پرده رو میزنم کنار هوا ابریه یا آفتابی. اصلا من اینقدر آفتاب رو دوست دارم که میتونم هر روز صبح برم تو آسمان؛ بوسش کنم و برگردم. فکرکردن
 
من تو را تصویر خواهم کرد .تو را به رنگ ، به نور و به آوازهای رنگینتبدیل خواهم کرد .تو را به گل ، به کوه و به رودخانه‌های خروشانتبدیل خواهم کرد .من از تو دنیا را خواهم ساختو برای تو ، دنیا را ...اگر سخنم را باور نمی کنیهنوز قدرتِ دوست داشتن راباور نکرده ‌ای .
#نادر_ابراهیمی
 
من تو را تصویر خواهم کرد .تو را به رنگ ، به نور و به آوازهای رنگین تبدیل خواهم کرد .تو را به گل ، به کوه و به رودخانه‌های خروشان تبدیل خواهم کرد .من از تو دنیا را خواهم ساخت و برای تو ، دنیا را ...اگر سخنم را باور نمی کنی هنوز قدرت دوست داشتن راباور نکرده ‌ای .
#نادر_ابراهیمی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها