نتایج جستجو برای عبارت :

توی مارپیچای مغزمون چی میگذره مگه؟!

نوشته سون بیلین پیپل این د ورلد اند ای هو‌ تو فرندز. 
آی دلم میخاد استوری کنم بنویسم سون بیلین پیپل این د ورلد اند ای هو “نان”!!! هاها! حس مسخره‌ایه. 
مغزم ب هرحااااال ی چیزی پیدا میکنه که خودشو ازار بده. دچار بدبختی طلبی‌ام! (حالا میگم دقیقن منظورمو.) ولی برا این جمله اینکه امروز پس از اینکه خودمو نسبتا از هرچیزی رهانیدم، امشب به این نتیجه رسیدم واقعا دلم میخاد برم زندان!!! واقعا دلم میخادا! ینی درین حد ک مثن ی کاری کنم ی ی ماهی بیوفتم زندان بع
نوشته سون بیلین پیپل این د ورلد اند ای هو‌ تو فرندز. 
آی دلم میخاد استوری کنم بنویسم سون بیلین پیپل این د ورلد اند ای هو “نان”!!! هاها! حس مسخره‌ایه. 
مغزم ب هرحااااال ی چیزی پیدا میکنه که خودشو ازار بده. دچار بدبختی طلبی‌ام! (حالا میگم دقیقن منظورمو.) ولی برا این جمله اینکه امروز پس از اینکه خودمو نسبتا از هرچیزی رهانیدم، امشب به این نتیجه رسیدم واقعا دلم میخاد برم زندان!!! واقعا دلم میخادا! ینی درین حد ک مثن ی کاری کنم ی ی ماهی بیوفتم زندان بع
با سلام خدمت تمامی کاربران عزیز
یه مدت پیش بود که سردرد داشتم و اصلا نمی خواستم قرص و دارو مصرف کنم به همبن دلیل در گوگل یه گشتی زدم و از چند تا سایت بدرد بخور تحقیق کردم و به این نتیجه رسیدم که ما گروهی از انسان ها در حدی که از مغزمون کار میکشیم یه ذره هم به فکر سلامتیش نیستیم به همین دلیل هستش که زود تر از زمان موعود دچار فرسودگی ذهنی می شویم.
 
در این مطلب که گلچینی از چند تحقیق هست میخوام روش های نرمش و ورزش مغز رو با شما به اشتراک بگذارم.
این
آدم گاهی میاد یه چیزی رو خیلی منطقی و با حوصله و تقریبا با شعور اجتماعی بالا، حل کنه. مثلا از طریق مذاکره، به همراه دلیل و برهان و منطق! بعد وقتی طرف مقابل هیچگونه درکی نداره از این قضیه و همانند یک کودک جواب‌هایی میده خنده‌دار! که شما خودتون قبل‌تر بهش آموزش داده بودید و به جای استفاده از اون‌ها در جهت افزایش درک متقابل از زندگی، کاملا شخصی برداشت کرده خیلی خیلی آزاردهنده است. یعنی از اون حرف‌ها کاملا با سوءبرداشت و شخصی استفاده میکنه. که
یه سینی بهارنارنج آورده می گه تمیزشون کن می خوام عرق بهارنارنج بگیرم. یه مشت برمی دارم، بو می کنم و می گم بوی شمال پارسالو می ده. بوی سفر با هما و سمانه اینا.
اون روز که درس حواس پنجگانه رو می دادم گفتم قشر مخ اونجاییه که می تونه عطرهای مختلفو تشخیص بده. در واقع عطرها، آدما رو فرو می کنن تو مغزمون.
هنوز وقتی سوار یه ماشین نو میشم یه شخص خاص تو ذهنم پررنگ میشه.
بوی عطر نقل منو یاد عمو میندازه.
بوی فالوده یاد باباجون.
و بوی نون داغ یاد بابا.
حتی گاهی
دیروز کتاب میشل اوباما رو می‌خوندم و به داستان قابل فکری رسیدم. باراک اوباما زندگی سخت و پر از بی توجهی والدینش داشته؛ ولی هیچوقت درگیر اونها نبوده و در عوض همش به فکر تغییرات مثبت در آینده بوده. بعلاوه انسان خوشحال و رو به رشدی هست.
با یه برآورد حال خودم، دیدم دوست دارم یه تغییرات اساسی تو حال روز خودم بوجود بیاورم.
احساس خوشبختی و نشاط، یک ویژگی درونی هست و برعکس اون هم احساس خراب بودن اوضاع و سخت بودن زندگی و مظلوم بودن و غمگین بودن و خسته
به مجموعه کلماتی گفته میشه که ما به موقع نیاز به راحتی میتونیم از اونها برای انتقال مفهوم و منظور استفاده کنیم. دونستن کلمات بیشتر الزاما به معنای استفاده بیشتر از اونها نیست. درست مثل اینکه ما نجاری باشیم و صدها نوع ابزار و چوب و وسیله داشته باشه اما فقط روی چوب های محدود و یکی دوتا از وسیله هایی که کاربرد بیشتری دارند کار کنه. این فرد روی اون وسیله مهارتش بالا میره اما هیچوقت خارج از اون محدوده احساس راحتی نخواهد کرد. دلش نمیاد از اره‌ی عمو
از همین تریبون اتمام خوندن کتاب پروژه شادی رو اعلام می دارم
هوررررررررااااااااااا
:)





گریچن رابین تصمیم میگیره یک سال یک پروژه شادی برای خودش ترتیب بده
گریچن هر ماه یک سری تصمیمات موضوعی میگیره و شروع به عملی کردنشون میشه
هر فصل از کتاب فعالیت های یک ماه و چالش ها و دستاوردهای گریچن را توی خودش داره
گریچن دو تا دختر کوچولو داره و کلی ماجراهای مخالف :)
در نوع خودش جالب بود
البته بعضی جاها طولانی بودنش باعث میشد حوصله آدم سر بره :)






پ.ن: آدم ب
این کلمه مدیریت من رو یاد اپیزود ۱۳ چهرازی میندازه؛ زمانی که جمشید جولبندی با ظرافت تمام داشت مدیریت آسایگاه رو توصیح میکرد. مدیریت آسایشگاه همون مصداق رییس جمهور وقت ایران بود که تهش هم به این جمله ختم میشه که حتی رفیقاش هم دیگه محلش نمیذاشتن. میگفت  مدیریت خیلی عجیب بود،‌ یه وقتایی موز میداد ولی خودش هم از شرایط راضی نبود. 
بگذریم. این کانسپت مدیریت خیلی برام چند وقته درشت شده. این که چه باید کرد که مدیر خوبی بود. مدیر خوب چه ویژگی‌هایی با
کمتر از پنج دقه مونده به تموم شدن آخرین روز ماه رمضون. که من واقعن بابت این اتفاق خوشالم. عذرم میخام از کسانی که بسیار علاقه مند به تذهیب نفس در این ماه و ماههای مشابه هستند. که ینی از خانواده ام. و از هزاران آدم در جهان. حتا ممکنه شما. ولی خب من نیستم دیگه اینجوری. ینی تذهیب نفس سعی میکنم داشته باشم در برنامه زندگیم ولی خیلی به روزهای خاصی در تقویم مختص نمیدونمش. احتمال میدم از نظر شما هم محترم باشه این کار. همونطور که من کارهای شما رو محترم شمرد
به بدترین شکل ممکن خسته شدیم!دیروز با ف.ح همزمان رسیدیم دور میدون سرِ قرارمون یکم منتظر شدیم م.ش هم اومد راه افتادیم به طرف مقصدی که دقیق نمیدونستیم کجاس!اولین بارمون نبود که خربازی در میاوردیم اما این دفعه خیلی فرق داشت 12397 تا قدم :| نمیدونم از کجا تو مغزمون ثبت شده بود که نمایشگاه خیابون مدرس 46،درصورتی که تو این شهر اصلا مدرس تا 22 بیشتر نیست.
از میدونِ قرارمون تا اونجایی که پیاده رفتیم از سرما لرزیدم|ف.ح به زور سوییشرتم در آورد گفت روی مانتو
درد هر جورش که باشه باعث می شه دائم احساس مظلومیت کنی، لحن حرف زدنت عوض میشه و یجوری جمله هاتو آروم و کشدار میگی که طرف مقابلت بگه خب چه مرگته؟ حالا این درد می تونه از زخم شدن پشت مچ پا باشه یا از معده ای که ورم کرده و انگار یه نفر باهاش گره ی ملوانی زده یا هر چیز دیگه ای... دردی که تمام روز درگیرش بودم و انگار امروز برایم باید پر مشغله میشد. از کلاس صبح بگیر تا ظهر که با خواهری کلی گشت زدیم و عصری که سر به منزل دوستم زدیم و شبی که با جیغ و داد های دو
اگه از توی خونه موندن خسته شدید،اگر مثل من از پشت پنجره به نظاره ی بهار نشستین؛اگر بوی گل و سبزه و هوای لطیف و خنک هواییتون کرده که از خونه بیرون بزنید ؛ بهتون نمیگم که بیرون نرید.همینطور نمیگم که برید.چون احتمالا به دلایلی مجبور شدید که توی این مدت از خونه بیرون برید.اونموقع حتما مثل من با تمامِ وجودتون حس کردید که "هیچی" مثل قبل نیست.هممون حس کردیم که کثافت از شهر خلوت و بی عبور و مرور میباره.حس کردیم که از دیدن ادمها خوشحال نمیشیم و ازشون ف
برای 13 روز هر روز می‌نشستم تا حرفهای نیل دگرس تایسون، اختر شناس و فیزیک دان و مجری مستند سریالی «کیهان: ادیسه فضا زمانی» رو بشنوم. این مستند رو از تعریف هایی که ازش میشد پیدا کردم. هیچ ایده ای نداشتم که توش در مورد چی قراره صحبت بشه و حالا به طور خلاصه میتونم این مجموعه رو یه سریال جذاب برای علم دوستان معرفی کنم.
نیل دگرس تایسون توی هر قسمت به صورت داستانی مدام ما رو از این داستان و به اون داستان میبره. از 14 میلیارد سال پیش تا یک میلیارد سال آین
آدم باید از خودش راضی باشه؟ / یعنی به خودش بگه ببین چه موقعیت خوبی داری، ببین چه شرایط مناسبی پیدا کردی، ببین سالمی، زنده‌ای، نفس می‌کشی، کار داری، پول درمیاری، سواد داری، خانواده داری / که نیمه‌ی پر لیوان رو ببینه و خدا رو شکر کنه و از ادامه‌ی زندگیش لذت ببره؟یا باید از خودش ناراضی باشه همش؟ / که پیشرفت کنه... که ایده‌آل‌گرایی رو در خودش تقویت کنه... که بگه من که هنوز چیزی نیستم، به جایی نرسیدم، کاری نکردم، باری برنداشتم، پولی ندارم، شرایط
یه فکری که از دیروز ناراحتم کرده اینه که چرا همیشه به کم قانعم!با اینکه میدونم مغزمون ما رو به سمت جایی میبره که بهش فکر میکنیم، اما بازم شیوه ی تفکرم رو عوض نمی کنم.
یه بازیگری بود انگار سال ها پیش، مجری ازش پرسیده بود چند سال میخوای عمر کنی؟ گفته بود 300 سال 500 سال! هر چقدر بیشتر بهتر! از خدا میخوام بیشترین حالت عمرم رو داشته باشم! چرا براش آرزو نکنم!
ولی من متاسفانه، اینقدر برای خودم موانع ذهنی میسازم که همین موانع بهم آسیب میزنن.
ترم اولی که ار
 
هیچوقت اعتراض های مخالفین ممنوعیت ورود زنان به استادیوم ها رو نفهمیدم...
و احمق هایی که همه چیو ول کردن و فقط این رو حقوق اصلی زن و اعتراض به حقوق زن میدونستن!
درصورتی که بنظر من هتک حرمت زن فراتر ازین مسائل پوچه..
و خیلیم هتاکی های واضح و مهمی به شان زن هست که این اصلا به چشمم نمیاد!
وقتی چنین آدمای جوزده ای تو استادیوم ها هستن چرا باید یه زن این دغدغه داشته باشه..
میگفتم یعنی واقعا چطور میشه چنین چیزای پوچی بشه دغدغه،بشه حسرت، و بنازم کانال ها
    نوشتن مال ضعیف هاست ،‌من قوی ام ، پس نمی نویسم ، قانونا اینو باید به خودم میگفتم ، الآن نه ها ، قدیما ، یه ۵ سال پیشو میگم ، اون زمانا که خودمو راحت کش و قوس میدادم رو میگم ، اون زمانا که پشت خط نمی ایستادم رو میگم ولی نمی دونم چی شد ، باد خورد به کلم دودی شدم ، شایدم سینه پهلو کردم و تب کردم ، به هر حال حالم قطعا خوب نبوده ، مریض بودم و جونی هم روش ، کله داغ ، مغز خر ، نه که الان مغزم مفنگی نیستا ،‌نه ، ولی اون روز نمی دونم چی شده که گفتم احمق هم

تا حالا شده فکر کنین چرا حرفی که درمورد خرید یه محصول می‌زنیم تو عمل با واقعیت خریدامون فرق میکنه؟
یا چرا مثلا ماها میگیم که قهوه رو تلخ دوست داریم ولی وقت قهوه خوردن نا خود آگاه چند قاشق شکر هم بهش اضافه میکنیم؟
شاید واسه درک بهتر این قضیه لازمه وارد بحث عملکرد مغزمون بشیم!
مغز ما شامل سه بخش میشه:
مغز جدید (که تحلیل و عملیات منطقی و ...بر عهده ی اونه و توی مثال قهوه، حس میکنه قهوه ی تلخ شیکتر و جذابتره)، مغز میانی (که با احساسات سر و کار داره
گاهی به این فکر میکنم که ما از کجا اومدیم. چجوری هست که انسانیم با این مشخصات میتونیم درک کنیم جهان رو و میبینیم میشنویم میچشیم لمس میکنیم؟ گاهی شک میکنم به واقعی بودن یا نا واقعی بودن همه چی؟ به حضور خودم شک میکنم. به این که چجوری متولد شدم و چجوری میمیرم. چرا باید بمیریم. از کجا میایم از عدم؟ و به عدم میریم؟ به این فکر میکنم آیا همه چی واقعا واقعی هست؟ یا ما فقط فکر میکنیم؟ به این فکر میکنم از چه چیزهایی درست شدم. میتونم حرکت کنم و کارهای دیگه.

تا حالا شده فکر کنین چرا حرفی که درمورد خرید یه محصول می‌زنیم تو عمل با واقعیت خریدامون فرق میکنه؟
یا چرا مثلا ماها میگیم که قهوه رو تلخ دوست داریم ولی وقت قهوه خوردن نا خود آگاه چند قاشق شکر هم بهش اضافه میکنیم؟
شاید واسه درک بهتر این قضیه لازمه وارد بحث عملکرد مغزمون بشیم!
مغز ما شامل سه بخش میشه:
مغز جدید (که تحلیل و عملیات منطقی و ...بر عهده ی اونه و توی مثال قهوه، حس میکنه قهوه ی تلخ شیکتر و جذابتره)، مغز میانی (که با احساسات سر و کار داره
اون روز هم یه روز عادی مثل بقیه ی روزا بود، مثل همیشه آدمی نبودم که با دونستن این که تمام امتحانا داغون بوده،یاشنیدن این که فلانیا پشت سرت حرف میزنن، یا دیدن اونی که میخوای نبینیش، یا حس این که طرفت خودش و برات گرفته یا هرچی، به هم بریزم و قابل شکستن باشم و مثل همیشه فارغ و آسوده بودم.حتی فکرش رو هم نمیکردم و نمیکنم که تونستم با یه جمله‌ی بی‌ربط انقدر بغض کنم، انقدر فرو بریزم و انقدر به نوعی عقده گشایی برسم. عقده گشایی از دردایی که گویا توم تل
کاش شماها و تموم جهان و آدماش واقعا آفریده های ذهن من بودین. یجور ماتریکس بامزه که تموم اتفاقات توش غیرواقعی باشه. از تصور این که یه سری آدم هم زلزله رو تجربه کردن و هم سیل رو، عزیزانشون رو از دست دادن یا ازشون بی خبرن، جونشون رو از دست دادن با تموووم خاطرات و آینده و امیداشون، یا همه چیز زندگیشون رو ازدست دادن و بعد از این بلاها باید از زیر صفر شروع کنند تموم سلولای بدنم می لرزه. راستش من تجربه اینجور چیزا رو اصلن ندارم، زلزله و سیل رو تو دنیای
اون روز هم یه روز عادی مثل بقیه ی روزا بود، مثل همیشه آدمی نبودم که با دونستن این که تمام امتحانا داغون بوده،یاشنیدن این که فلانیا پشت سرت حرف میزنن، فلان جای سیاست مشکل داره، بهمان جای اجتماع مشکل سازه، فلان کودک تحت ظلمه، یا دیدن اونی که میخوای نبینیش، یا حس این که طرفت خودش و برات گرفته یا هرچی، به هم بریزم و قابل شکستن باشم و مثل همیشه فارغ و آسوده بودم.حتی فکرش رو هم نمیکردم و نمیکنم که تونستم با یه جمله‌ی بی‌ربط انقدر بغض کنم، انقدر فر
اون روز هم یه روز عادی مثل بقیه ی روزا بود، مثل همیشه آدمی نبودم که با دونستن این که تمام امتحانا داغون بوده،یاشنیدن این که فلانیا پشت سرت حرف میزنن، فلان جای سیاست مشکل داره، بهمان جای اجتماع مشکل سازه، فلان کودک تحت ظلمه، یا دیدن اونی که میخوای نبینیش، یا حس این که طرفت خودش و برات گرفته یا هرچی، به هم بریزم و قابل شکستن باشم و مثل همیشه فارغ و آسوده بودم.
حتی فکرش رو هم نمیکردم و نمیکنم که تونستم با یه جمله‌ی بی‌ربط انقدر بغض کنم، انقدر فر
من عاشق این ترانه‌ام.ترانه Bella ciao یا خداحافظ ای زیبا!
امروز اینستاگرام رو نصب کردم،قصه اینه که تو دو روز دوبار نصبش میکنم یسری چیزا مثل مهمون کتاب‌باز یا اینکه چه فیلم تئاتری قراره منتشر بشه و اینا رو چک میکنم بعد پاکش میکنم،نصب کردم و وارد شدم که یادم افتاد یه ویدیوی سیو کرده بودم و هنوز ندیدم،رفتم و دیدم که در ادامه پست میزارمش.
برمیگردیم به بلا چاو!اگه بگن قرنطینه چجوری گذشت بهت فقط یه جواب دارم بدم:بلا چاو!این ترانه رو چندین سال پیش اولی
انتخاب کردن مهم ترین مسئله توی زندگیه چون تمام مسئولیتش با کسیه که انتخاب کرده، شرایط و محیط و اتفاقات صرفا بهانه ست... آدمایی رشد می کنند که به تموم کارهای روزانشون آگاهند و کم کم عادت های بدشون رو با عادت های سازنده جایگزین می کنند. اهدافشون رو خوب میشناسند و انگیزه ها و ارزش های مطابق با خودشونو دارند. روتین های روزانه باید طوری تنظیم بشه که هر کاری در راستای اهداف بزرگ و بلند مدتمون باشه، شاید قدم های اول سخت باشه ولی وقتی شروع کنیم و راه ب
یکی از برکات این روزهای قرنطینه برای من پیدا کردن امکان و زمان شرکت تو یه مسابقه ست که یه جورایی وصله به یکی از بزرگترین رویاهام. با دو تا از دوستای دورۀ کارشناسیم(یک سال پایینی و یک سال بالایی سابق!) تیم شدیم و داریم «سکونتگاه موقت پس از سانحه» طراحی میکنیم.
تجربه و چالش خیلی متفاوتیه. یکی از مهم ترین چیزایی که تا اینجا بهش رسیدیم، این هست که این جنس از کار و طراحی تا چه حد میتونه سهل و ممتنع باشه. شب های اول به چندین ایده جذاب و مناسب رسیدیم که
یکی از برکات این روزهای قرنطینه برای من پیدا کردن امکان و زمان شرکت تو یه مسابقه ست که یه جورایی وصله به یکی از بزرگترین رویاهام. با دو تا از دوستای دورۀ کارشناسیم(یک سال پایینی و یک سال بالایی سابق!) تیم شدیم و داریم «سکونتگاه موقت پس از سانحه» طراحی میکنیم.
تجربه و چالش خیلی متفاوتیه. یکی از مهم ترین چیزایی که تا اینجا بهش رسیدیم، این هست که این جنس از کار و طراحی تا چه حد میتونه سهل و ممتنع باشه. شب های اول به چندین ایده جذاب و مناسب رسیدیم که
چند سال بعد ، نوشته ای که شاید توی فیلم ها بیشتر به چشم بیاد ! همینجوری محو دیدن فیلم هستیم که یک دفعه با نوشته ای روبرو می شیم تحت عنوان چند سال بعد ... البته که معمولا بجای چند ، عدد هست مثلا " یک سال بعد " اما بهرحال برای درک بیشتر متن از واژه " چند " استفاده کردم که هرکس هر عددی رو خواست بجاش بگذاره !
بعد از نمایش چنین جمله ای در فیلم ، قطعا تغییرات مثبتی در زندگی بازیگران دیده می شه مثلا فلانی از زندان آزاد شده ، بهمانی بیماریش بهبود پیدا کرده و د
 
سلام
 
یکی از دیدگاهایی که شخصا دوست دارم اینه که انسان ها رو از بیرون نگاه کنم. خودم رو به عنوان یک شخص که برای خودم مهم هست نبینم. خودم رو به شکل موجودی ببینم که توی فرآیند تکامل داره یه نقش 70-80 ساله رو بازی میکنه. 
 
یکی از دستاورد های انسان ها فرهنگ و زبان بوده. در واقع زبان و فرهنگ یک ابر موجودِ بزرگتر از انسان ها هستند که روی بشریت سوار شدند. واضح ترین مثال فرهنگ و زبان، زبان هایی هست که باهاشون حرف میزنیم. پیچیده تر میتونه اینترنت باشه. ز
سلام :)
چند شب پیش که ذهنم خیلی مشغول و خسته بود، اومدم یه ویس کوتاه مدیتیشن گوش دادم و بعدش یه آهنگ بی‌کلام ملایم گذاشتم و شروع کردم به تخلیه‌ی ذهنم روی کاغذ. خیلی وقت بود این کارو نکرده بودم و یادم رفته بود حس سبکی بعدش رو. از اون شب سعی کردم این کارو مرتب‌تر انجام بدم. گاهی می‌نویسم، گاهی خط‌خطی می‌کنم یا چیزی می‌کشم. گاهی انگلیسی می‌نویسم یا سعی می‌کنم با دست چپ بنویسم. حس می‌کنم با این کار بخشی از تمرکزم میره رو دقت برای نوشتن به یه زب
میدونی الان داشتم یکی از نوشته هامو میخوندم..از اونا ک هیچ وقت گزینه انتشارو نمیزنی ، چون هیچ وقت نمیفهمی چجوری باید منظورتو برسونی و تمومش کنی...و الان دقیقن تو نقطه ی مقابله نوشتمم..و اون نوشته فقط واسه 50 روزه پیشه...همینقد مسخره...
 فک کنم همه عوض میشن..ی سری تغییرا خوبه ی سری ام...
میدونی زندگی و روابط همینقدر مسخره اس ک ی روز در حد مرررگ از یکی بدت میاد و سال بعد از خودت ک چرا ناراحتش کردی..یکی از همکلاسبام بود ک واقعا باهاش حال نمیکردم..بنظرم ل
سریال مانکن را در دپرسی خودم و قطع رودن نت دیدم.
جالب بود.
اگر به فیلم های مافیایی علاقه دارید، احتمالا خوش تون بیاد. ورژن ایرانی گاد فادر تعاملات بین اعضای مافیا و داد و ستد بین کله گنده هاشون جالبه.
کلا جزو معادلات آدمیزادی نیست.
بهتره بگیم آدم ها اونجا عروسک خیمه شب بازی هستند.
فکر میکنند اختیار دارند ولی عملا سیستم چوب یا هویج ه و اختیاری ندارند.
هر مهره تاریخ مصرف خودش رو داره.
یه مهره وقتی میسوزه که دیگه غیر قابل کنترل باشه و دیگه چیزی هم
دیروز بعد از چند روز دست به قلم نشدن نشستم و خواستم تا مطلبی بنویسیم.چیزی که اینجا قرار است در موردش حرف بزنم اثری است که این چند روز انفصال در نوشتن در من گذاشته. این جدایی ها قابل بسط دادن به خیلی از جنبه های زندگیمان است. از جدایی از محیط خانه یا کلاس زبان گرفته تا دوری کردن از کاری که مدتی مرتب و با نظم انجام میدادیم، مثل نوشتن، مثل ورزش کردن و ...
دیروز که صفحه ارسال مطلب وبلاگ را باز کردم اول با عنوان مشکل پیدا کردم. نمیدانستم راجع به چه چیز
بعد از یکماه و نیم امروز دوباره تلفنی وقت گرفتم.
بهش گفتم که من هرکاری میکنم درسای حفظیاتی رو حوصلم نمیشه گفت این راهو امتحان کن شاید جواب بده.درس بخون بلند بعدضبطش کن که بعد گوش بدی.و اینکه وقتی داری ضبط میکنی یه دور که از رو جمله خوندی (کلمات مهمشم با تاکید تلفظ کردی) تهش نتیجه گیریم کن مثلا یه دور به زبون خودت و ساده جمله هرو بگو انگار که داری درس میدی.گفت بعضیا مثلا حتما باید یه چیزیو خودشون بخونن تا یاد بگیرن بعضیا معلمه که پای تخته نوشته
فهمیدم که توضیح دادن واسه بقیه بهترین کاره واسه یادگیری، وقتی می خواستم توضیح بدم ذهنم تموم اطلاعات درهم برهمو جمع کرد و از کوچیک به بزرگ توی صف گذاشت تا بتونه باهاش یه مطلب منسجم درست کنه، مخصوصا اگه بحثی باشه که نمی خوای کوتاه بیای، چون اگه راه حل و نتیجه درستی نداشته باشی صد در صد مسخره میشی. این روزا درگیر نوشته های سحر شاکری شده م، این دفعه کانال اونو دارم از اول بررسی می کنم و چندتایی پادکست از علی یکانی... تو کانال سحر شاکری یه سری فیلمه
سلام
یه موضوعی که چند وقت پیش راجع بهش یه ویدئو میدیدم سرعت پردازش تصویر مغز بود. 
این که چرا ما داریم با این سرعت 30-60 فریم بر ثانیه میبینیم؟
ولی قبلش جالبه بدونیم که سرعت پردازش اطلاعاتی که از peripheral vision میان خیلی بیشتره ولی دیتیل کمتری دارن. مثلا به نور و رنگ کمتر حساسه. پریفرال ویژن همونطور که تو عکس معلومه جاهای خارج از مرکز دید هست. 
حالا بماند. 
سوال اینه که مغزمون توانایی پردازش سریع تر رو داره و اگه داره چرا این کار رو نمیکنه؟
جواب اینه
استفراغ
مخلوطی کثیف، حال بهم زن، بدبو، بد ریخت، بد طعم و چندش آور.
تمامی این کلمات با خواندن، نوشتن، دیدن کلمه استفراغ در ذهنم نقش بست.
نقش بستن
جمع کردن و یکی کردن تکه های مختلف برای ساخت چیزی—این چیز میتونه یک شیء باشه، یک غذا باشه و یا یک فکر. یک تصور. یک ایده.
چرا چنین تصوراتی با شنیدن کلمه استفراغ باید ذهن خطور کنه؟ چون قبلا با استفراغ روبرو شدیم. از دیدنش حالمون بهم خورده. بوی بدش به خاطرمون مونده. همه طعمش رو چشیدیم.
از تمام این تجربیات،
اون ور سال
داشتیم در مورد تغییر عادات صحبت می کردیم. شناخت مغز به تغییر عادت بسیار
کمک می کنه.

مغز در
حالت کلی دارای 3 قسمت است:

1.     
مغز قدیم

2.     
مغز میانی

3.     
مغز جدید

مغز قدیم
مسئول نیازهای حیاتی و اولیه و حفظ بقای ماست. مثلا وقتی چیزی به سمت ما پرتاب می
شه، ما به صورت ناخودآگاه سرمون رو کنار می کشیم.
در واقع مغز قدیم تنها 2 کار انجام میده: فرار یا مبارزه. و این بر می گرده به زمان غارنشینی بشر که
وقتی با خطری مواجه می شدند، اگر توانای
در این نوشته کوتاه به یازده رفتاری اشاره می کنم که هر چه کم تر انجام بدیم یا به طور کامل از زندگی مون حذف شون کنیم، بهره وری و بازده زندگی مون بهتر می شه.
 
یک: بیش از حد کار کردن
بعضی روزها می تونیم 12 تا 16 ساعت کار کنیم. اما اگر قرار باشه این کار همیشگی مون بشه، اصلا خوب نیست. فرسایش روانی و جسمی که در نتیجه ساعت های کاری طولانی مدت به شما دست می ده، باعث میشه که پس از مدتی عملا خیلی کم تر از اون چه در توان مون هست نتیجه بگیریم. پس اگر اختیار کارتون
روش مطالعه زیست کنکور چیست؟ شاید بار ها از خودت پرسیده باشی آیا این روشی که زیست رو میخونم درسته؟! چطوری زیست بخونم ؟! پس چرا تا حالا اون نتیجه که میخواستم رو نگرفتم؟!
مطمئنا تا حالا روش های زیادی رو از دبیران یا سایت های مختلف دیدی یا شنیدی و یکم سر در گم شدی که کدوم رو انتخاب کنی که نتیجه بهتری توی کنکور بگیری!
دیگه موقع این هست که از این شاخه به اون شاخه پریدن رو کنار بذاریم. بیا متفاوت به زیست نگاه کنیم و برای رسیدن به درصد عالی تصمیم جدی بگی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها