نتایج جستجو برای عبارت :

سوسول بازی

برا مناسبت های تقویمی فقط روز مادر و روز پدر رو قبول دارم. بقیش سوسول بازیه....
روز دختر... روز جوان... روز پزشک... روز مهندس ... روز کوفت... روز زهر مار... 
+ حتی یک نفر هم بهم تبریک نگفت. به جز یه پیام فوروارد از یه آدم آشغال که نمیدونم چرا از زندگیم و همین پیام های قرنی یکبار حذفش نمیکم! شاید از فرط تنهاییه!!
+ معده دردا شروع شده :(  دیشبم از درد مردم و زنده شدن. 
گندت بزنن دنیا ....
+ یادمه یه وبلاگی یه زمانی پیدا کرده بودم نویسنده اش یک عالمه راه های خودکشی
 
بیش از یک ماه است شیوع بیماری کرونا روی زبان ها پیچیده و هشدارهای پیاپی پیرامون آن منتشر می شود و تا به حال دور و بر دو هزار نفر را در سراسر جهان به کام مرگ کشانده است. برای ما که فقط در جریان سفرهای نوروزی حدود هفت هزار نفر تلفات جاده ای می دهیم، کرونا در حد یک نوع سوسول بازی است!
هنگ محسن لرستانی بنام بچه سوسول
حرفی نزن چیزی نگو
ولم بکو بی آبرو
 
متن آهنگ بچه سوسول از محسن لرستانی
حرفی نزن چیزی نگو
ولم بکو بی آبرو
خودم دیدم باهاش بودی
حالم خراو میشه و تو
دستده دیدم تو دسش
شده بودی همه کسش
جوانیمو هشتم به پات
حالا سوسول شده خدا
رفتی با او بچه سوسول
مه کی یزید تو چشات
سی کو خدا کی یارته
خدا ده شکر که یارته
سی کار بارت روزگار
میگن خودش دختریه
بچه سوسول چش خمار
انگشت نمای دنیا شدم
خارم تو کردی بی خدا
چه چیزیش از مه بهتره
او
امروز رکورد خودم رو زدم و پنج ساعت پیاپی بدون پا شدن از پشت میز درس خوندم...ساعت دو بعد از ظهر نشستم پشت میز و هفت بعد از ظهر بخاطر آلارم مثانه ام بلند شدم...من اصولا اعتقادی به این سوسول بازی که میگن یک و نیم ساعت درس بخونید و نیم ساعت استراحت کنید ندارم،والا!
دوست جان از عروسی اقوامش می‌گفت و اینکه داماد آنقدر تغییر کرده بود که نشناخته بودش! می‌گفت دامادهای امروزی را می‌برند آرایشگاه و پدیده نوظهوری آمده به نام آرایش داماد!!!
تو اگه بخواهی از این سوسول بازی ها در بیاوری، همان اول کاری کلاهمان می‌رود توی هم! مردی که آرایش کنه که مرد نیست. همون طوری که هستی، یه عالمه خوشگلی . 
ستاد یارانه های کشور اعلام کرد
 
 
 
 
 
 
 
 
افرادی که با ماسک تردد میکنند
جزو دهک پولدار جامعه محسوب میشوند و 
یارانه انها قطع خواهد شد
 
 
حقته سوسول
.......... 
ﺍﺯ ﺁﺯﻣﺎﺸﺎﻩ با یڪ خانم تماس میگیرن و ﻣﻦ : ﺑﺒﺨﺸﺪ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺟﻮﺍﺏ ﺁﺯﻣﺎﺶ همسرتون ﺑﺎ یڪ نفر ﺩﻪ ﻗﺎﻃ ﺷﺪﻩ ! ﺍﻻﻥ ﻣﺎ ﻧﻤﺪﻭﻧﻢ ﺷﻮﻫﺮﺗﻮﻥ ﺁﻟﺰﺍﻤﺮ ﺩﺍﺭﻩ ﺎ کرونا 
 
 
خانم میگه : ﺧﻮﺏ ﺍﻻﻥ ﺎﺭ ﻨﻢ ؟
 
ﺩﺘﺮ : ﺑﺎ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﺑﺮﻭ ﺎﺭ ﻭﻟﺶ ﻦ ﺍﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﻓﺮﺍﺭﻦ .
دختر من و میم هی هربار فکرامونو سر هم میذاریم
چجوری مامانمو راضی کنیم بریم یزد پیششهر بار به یه مشکل برمیخوریمـ
حالا لازم بود من پسر بودم این سوسول بازیا چی بود.راحت میرفتم پیش رفیقم! حالا این بار گفتیم خودش بیاد منو ببره
نمیدونم..خدایا منو به کویرت برسون
این دیگر از کجا پیدا شد؟ بسیج ملی کنترل فشار خون؟ نظام سلامت این مملکت آنقدر مشکل دارد که نگو و نپرس. آنوقت یکدفعه «بسیج ملی کنترل فشار خون»؟ آنقدر این اولویت سوسول‌گونه و تیتیش‌مامانی و نچسب است که وقتی دانشجوی پزشکی نخبه مملکت در دیدار دانشجویان با رهبری، از ایشان خواست که به این بسیج ملی بپیوندند و بصورت نمادین فشار خون خود را اندازه بگیرند، کسی در سالن باقی نماند که خنده مضحکه نکرده باشد.
ادامه مطلب
یه وقتایی،
یه حرفی میزنی،
که بقیه میخونن و میگن اوکی! یا به درک، یا خب جفنگی، یا مثلا چرا چرت و پرت میگی، یا افرین الهام گرفتم و...
 
ولی این حرف/متن/پست،
مخاطب داره.
 
مخاطبش با خوندنش به هم میریزه، روش اثر میذاره.
 
ازونجایی که مخاطب پست قبلی من (همون رد شدن از پل) یه ادم به شدت ترسو، بی عرضه، بی جربزه، بدونم جنم (اینقدر ترسو هست که از ترسش در هشتاد درصد موارد اعتراف نمیکنه که وبلاگمو میخونه) هست و خیلی سوسول و مغرور، اومده همون بد و بیراههای سابق
اینجا بارانی است و گربه ی توی حیاط از اینکه پاهایش خیس شده به نظر می‌رسد احساس بدی دارد :/ و بیشتر از همیشه ناتوانی انسان در درک رفتار گربه ای دارد خودش را نشان میدهد :/ 
عصر قرار بر سفر اجباری ای است به یزد :| و مرا میل سفر نیست :|چون که آنجا زمستانها خیلی سوز می آید و من یادم است که یک وقتی که زمستان از همین اجباری ها:/ رفته بودم ، نمیشد توی خیابان ایستاد :| حس میکردم حتی کلیه ها ی درون بدنم هم می‌لرزند :/کلا مرا میل سفر به یزد نیست :/ آب و هوایش به من
آمریکا، آذری جهرمی را تحریم کرد ... (به نقل از ایسنا)
.
.
.
نه خوشم اومد امریکا و ترامپ هم یه وقتهایی به درد می خورند. حداقل انتقامی که من خودم می خواهم از این پدرمادرنیامرزیده ها بگیرم و قدرتش را ندارم، از طرف من می گیرند!!
دستت درد نکنه ترامپ. این یکی رو درست زدی و خیلی حال داد. این بچه سوسول چند روزی بود خودش رو شِت کرده بود ... امیدوارم بیشتر تو برجک این بت های از خود راضی و ظالم بزنی. 
نفر فقط فکرش اینه که مثل سریش بیشتر واسته اصلن براش مهم نیست چن
بچه بودم. شاید حدود 11 سالم بود. هر روز تابستونا برنامه این بود سر ساعت 5 همه بچه های محل تو کوچه همو ببینیم. هوای رشت به شکل وحشتناکی شرجیه و آدم کافیه یه جا وایسته تا بدون هیچ حرکتی شر شر عرق بریزه. یادمه تو اون اوج هوای گرم فوتبال بازی می کردیم. به قدری حال میداد و لذت بخش بود که حتی نمیتونید تصورش رو کنید.
هرکی مارو میدید میگفت این دیوانه ها دیگه کین تو این ساعت دارن دنبال یه توپ پلاستیکی میدوند. هیچ کس مارو درک نمیکرد. بازی ما تا پاسی از شب ادام
باصدایی که سعی می‌کرد بالا نره، حرصی گفت:
-نمیدونم داری چیکار می‌کنی پـروا اما اگه بشنوم بخاطر کار و خرحمالی داری به این و اون رومی اندازی نمی‌بخشمت فهمیدی؟!
بابغض:
-نمیزارمت پــروا، قسم می‌خورم دیگه نمیزارم اذیت بشی لازم نیست کاربکنی، حقوق من کفاف می‌کنه، یه لقمه نون گیرمون میاد، چرا اینقدر خون به جیگرم می‌کنی؟!
توی چشم‌های مشکی ودرشتش برق اشکی درخشید، سرش رو سریع برگردوند که من نبینم.
دستم رو روی بازوی محسن گذاشتم و آروم گفتم:
-من خوب
شما میگین گرگ زاده رو اینجا معرفی کن تا آبروش بره و تنبیه شه و یواشکی اینجا رو نخونه و منو با این حرفها اذیت نکنه یا از پیش اطلاعات برداشت نکنه.
حقیقتش من اینکارو نمیکنم نه با اون نه با هیچ کس دیگه.
دقت کنین، آدم کاری رو میکنه که اونجوری تربیت شده و یا داره زندگی میکنه.
زندگی توی غرب برای جنس مذکر ایرانی خیلی خیلی سخته.
فکر کنین اون بدبخت توی زندگیش بهش هر روز فشار وارد میشه
تنهایی
بی کسی
سوسول بودن
و...
من پسر مشابهش خیلی زیاد دیدم
همین که اینجا
 بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است- اواز دهل از دور خوش است- براساس سایت رهیافتگان(پایگاه جامع مبلغین وتازه مسلما نان) درباره مسلمان شدن خانم لنه میته سن حانمی از کشور دانمارک- که مفتخر  به تشرف اسلام  عزیز شدن  نام خودرا  -سمیرا خادم گذاشتند—سمیرا که برای رسیدن به این پختگی دینی واعتقادی دوران سختی را پشت سر گذاشته وامروز زن جا افتاد های شده است- سمیرا از زنان فعال وپیشرو- درفاعلیت های اسلامی است- کهدتا بحال 22 جلدذ کتاب به زبان دانمار
سلام
من یه راهکار میخواستم از شما و دوستان
من حدود 2 ساله که ازدواج کردم. در کل زندگی خوبی داریم. گاهی دعواهایی پیش میاد که فکر کنم تو همه زندگی ها باشه. در کل به جز این موردی که میگم مشکل دیگه ای به اون صورت ندارم. من میدونم که همسرم دوستم داره و عاشقمه. اینو تو کارها و رفتارهاش میبینم و حس میکنم. اما تو ابراز احساسات شدیدا ضعیفه. تو مدت این دو سال خیلی کم شده که بهم ابراز علاقه کنه. گه گاهی پیش میاد که اونم تو شرایط خاص و بعد از کلی وقت دوری و یا مث
برای من همیشه شروع کردن هرکاری سخت بوده، ولی از اون سخت‌تر تموم کردنش بوده. امروز کاری رو تموم کردم که واقعاً دوست داشتم که ادامه بدمش ولی نشد و این نشدن، هفتاد درصدش تقصیر خودمه! نمیدونم از تموم کردنش چه حسی داشتم..عصبانیت، ناراحتی..؟ ولی نمیخوام کاری رو که قبلاً انجام دادم رو دوباره انجام بدم. خیلی نبایدای دیگه هم هست که امروز برای خودم گذاشتم. خیلی مرزای بیشتری برای خودم گذاشتم و راضیم. از منی که شروع کردم به زندگی کردن و از منی که با یه‌ات
اگر امروز اتفاقی اینجا نبودم نمی‌خواستی چیزی بهم بگی؟!
به زور خودش رو کنترل کرد و سریع برگشت به طرف موتورش و سوار شد، کمی موتور رو حرکت داد و جلوی پام ترمز کرد.
 
بغض به گلوم فشار می‌آورد، اصلا دوست نداشتم محسن درگیر این مسائل بشه.
 آروم شال بافتیم رو دور گردنم پیچیدم و سوارموتور شدم، ضعف بهم غالب شده بود و سرگیجه ی لعنتی باز امونم رو بریده بود، از توی جیب کوله پشتیم قرصی رو درآوردم، محسن انگار فهمید و سرعتش رو کم کرد، بطری کوچک آب رو در آوردم
با سلام 
این مطلب رو ویژه کسانی که اصلا به فکر گل و گیاه نیستن و از طرفی زیبایی و خاص بودن براشون مهمه گذاشتم 
آیا همچین گیاهی هست ؟ بله ، معرفی می کنم ! اقای نخل ماداگاسکار ، راحتی حالیش نمیشه
یک ویژگی کلی براتون میگم از این گیاه . 
آب ؟ هفته ای یکبار اونم واسه جای عریضه خالی نمونه 
رطوبت ؟ به قول یکی از دوستان این سوسول بازیا براش آفت داره 
گرما ؟ ببرش کویر
سرما ؟ سرما چیه اصلا ( ولی در کل دمای زیر 4 درجه براش جالب نیست ) 
آفت ؟ دیگه برای همست . 
خ
خب فهمیدم که من نسخه نصفه نیمه رو گرفته بودم و درواقع کتاب حدود 1400 صفحه هستش و خوشبختانه نسخه کامل هم سریع پیدا شد :/ کاش از خدا یه چی دیگه می خواستم... از صبح همه به خونمون حمله کردن و مهمون داشتیم، عصر هم بلای خانمان سوز سرمون نازل شد و خاله م با نوه ش اومد خونمون. نوه ش یه بچه سوسول و پررو و تقریبا وحشیه. خاله من انتظار داره که همه دنیا دست نگه دارن و از این موجود ظریف و شکننده مراقبت کنند. درسته که بچه هستن ولی این مورد حتی طاقت یک لحظه بدون باری
ترم دوی ارشد، درس آمار ۲ را با نمره‌ی ۵ افتادم. روزی که امتحانش را دادم، بعد از ۳ ساعت سر و کله زدن با برگه‌ی جلوی رویم، با وجود کتاب باز بودن امتحان، فقط یک سوال را توانستم حل کنم. بعد از امتحان دم در منتظر هم‌کلاسی‌هایم بودم که دیدم استادم از بیرون آمد و هم‌کلاسی‌هایم از سر و گردنش بالا می‌رفتند و فریاد العفوشان بالا بود تا استاد حداقل نمره‌ها را روی نمودار ببرد و ما را نیندازد. در هجوم زر زر بچه‌های کلاس، این من بودم که گوشه‌ای ایستاده
متاسفم که مجبورم تولدت رو میون بوی الکل و وایتکس و ژل ضدعفونی کننده تبریک بگم... 
عذرخواهم که در حال حاضر بخاطر یه ویروس فسقلی، خبری از کیک تولد و شمع و فوت نیست! راستش این روزا اگه کسی بمیره هم براش مراسم ختم و هفت نمیگیرن، چه برسه به تولد دو سالگی!
پسرم!
راستش یادم نمیاد که قبل از تو، با اینهمه وقتِ اضافه تو زندگیم چیکار میکردم! احتمالا از سر بیکاری، مدام با پدرت سر چیزای بیخودی دعوامون میشد، درحالی که الان سر چیزای باخودی به هم گیر میدیم...
مث
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_سی_و_ششم
.
داشتم چمدونم رو روی زمین می کشدم و بی هیچ هدفی قدم می زدم اما کدوم سمتش رو نمی دونم
که یه دفعه یه ماشین پیچید جلوم 
هیچ وقت ماشین باز نبودم و واسه همین مدلش رو نمی دونم چی بود فقط می دونم خارجی بود
ایستادم 
یه نگاه انداختم و خواستم راه کج کنم و برم و که دوتاشون پیاده شدن
قیافشون خلاف نمی زد اما سوسول بودند
یکی شون جلو تر اومد
- به خوشگل خانم این وقت شب تنهایی با چمدون کجا می ری
بیا برسونیمت
یه نگاه بهش انداختم و یکم
حقیقتش
 
یه چیزی رو خوب متوجه شدم
 
اونم اینه که
 
توی کانادا،
دوستای من
همکارام
هم خونه ایام
 
تقریبا همه شون توی کانادا به دنیا اومدن و بزرگ شدن
 
برای من نکته عجیب اینه که
 
مثلا اینها به یه مشکلی برمیخورن
 
هیچوقت تلاش نمیکنن حلش کنن
 
هم خونه ایا و دوستای من فوق قبول نشدن
 
اصلا تلاش نکردن که برن حلش کنن، برن رزومه رو قوی تر کنن، برن یه جای دور دور مثل کملوپس درس بخونن، جایی که هیچ کس دوست نداره بره حتی من
 
یا برن مثلا یه دوره ای اسیستنت بشن.
امشب خونه عموم بودم . دامادشو مهمون کرده بود . فکر کنم ۵ ماهی بود که مهمونی خونوادگی ندیده بودم.خلاصه اینکه سه چهارم جمعیت برام نا آشنا بودن .اما راحت بودم . تجربه بهم گفته در مهمونی ای که راحتم حتما یک چیزی رو زدم شکوندم . امشبم یه لیوان شیشه ای شکوندم . رکوردم سه تا بشقابه ، اونم همین پارسال خونه پدربزرگم . نه اینکه دستپاچلفتی یا چیزی تو این مایه ها باشما اتفاقا خیلی سنگین و رنگین میشکونم . نمیدونم چرا میشکنن اصلا ...
داماد نوه دختر خاله زن عموم
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
دریــــــــــــــــــــــــــافــــــــــــــت فایل صوتی 
پادکست برای ظهور چه کارهایی باید کرد ؟
استاد رائفی پور
✅ وظایف منتظران
☑️ برنامه ریزی کردن
☑️ هدف کوت
خب بزار بگم بهت امروز چجوری شد. رفتم صبح حموم مگه باندا کنده میشد هی خیس کن هی خیس کن تا بالاخره جدا شد. حالا نمیخوام جزئیاتو بگما. خلاصه بعدش بزور فرنی چپوندن بهم که سرما خوردم گلوم نرم شه :/ حالا منم حالم بد. بالاخره هفتو نیم راه افتادیم. چون زود رفته بودیم خلوت بود. دکتر دوباره دیدو. یه دکتر دیگه البته. گفت هرچی صالحی گفته همون کارو کنین. دکتره بداخلاق هست ولی کارشو همه میگن خوبه. امیدوارم منم عمل کنه :/ نمیدونم چجوری بگم نمیخوام بی انصافی کنم د
جای شما خالی با چند تا از بچه های مهدی یاوران رفتیم پینت بال. بچه ها خیلی راضی بودن و بهشون خیلی خوش گذشته بود. پینت بال هم فال هست و هم تماشا یعنی هم یه سرگرمی و بازی جذاب هست و هم یک برنامه آموزشی نظامی و تجربیاتی که تو پینت بال به دست میاد رو تو هیچ کلاسی نمیشه آموزش داد و از اون گذشته یه ورزش پر تحرک و تفس گیر هم به شمار میاد.
حس همکاری ، تقسیم وظایف ، برنامه ریزی ، پیشتیبانی کردن از هم تیمی ، جلو رفتن و فدا شدن و اطاعت از تدابیر سر گروه در این ب
توی مسجد عاشقش شدیم! خب عشق که مختصات و مکان و زمان حالیش نیست، هرجا ممکنه رخ بده، حتی توی مسجد! رعنا دختر همسایه مون بود و ما و صادق سرش دعوا داشتیم. ما موذن و مکبر مسجد محلمون بودیم و یه روز انقدر فکر و خیالش توی ذهنمون بود که کلا زدیم یه کانال دیگه و هم اذون رو اشتباهی گفتیم و هم از پس مکبری برنیومدیم، که اون روزها کلا از پس هیچی برنمیومدیم و خواب و خوراکمون ریخته بود به هم. حسین آقا بعد نماز گفت دیگه نیا، کارِتو بلد نیستی، اما ما کاربلد بودیم
یه هم خونه ای داشتم اینجا تو کانادا
هر روز میومد دم اتاق ما که من مریضم امبولانس زنگ بزن میخوام برم بیمارستان
چند بار خودکشی کرد
هر بار بردیمش بیمارستان گفتن چون چاقو رو روی رگش نکشیده پس اوکی هست و قصدش خودکشی نبوده و فقط تنبیه بوده!
حالا من اگه یه دکتر معمولی میرفتم میفرستادنم تیمارستان لابد.
همیشه توجه میخواست
مثلا میومد میگفت حالم بده دارم میمیرم
میرفتم براش آب جوش میکردم چایی درست میکردم نیم ساعت حرف میزدیم
حالش خوب میشد
باز دوباره میو
مشاهده پیام ها در کامپیوتر
اگه الان دارید وبلاگ من رو می خونید احتمالا دلتون میخاد که پیامارو رو یه گوشی دیگه داشته باشید یا اینکه مثل من همش سر و کلتون با کامپیوتر و لپتاپه و دوس دارید همیشه از لپتاپ برای اس ام اس استفاده کنید
بگزریم دلیلش که هرچی هست شخصیه و مربوط به خودتونه

خب اول باید Google Messages رو روی گوشیتون نصب کنید و دسترسی ها رو به این برنامه بدید البته باید اشاره کنم که رو یک سری گوشی ها از طریق گوگل پلی نصب نمیشه و میتونید به راحتی از
امروز داخل بوفه مدرسه ، بعد از زیاده روی یه -سال دوازدهمی- در دخالت ، جر و بحثی رخ دادکه نتیجه ش یه سیلی توی گوش راست من بوده دنیای لحظه سیلی درونِ من :(
 1- من همین الان میتونم ازش شکایت کنم و پولی که برای ثبت نام کلاس آلمانی نیاز داشتم دست پیدا کنم
 2- با توجه به نفرتی که ازش دارم میتونم ازش شکایت کنم پیش مدیر تا اخراج شه
 3- میتونم همین الان روش دست بلند کنم و تا جایی که میتونم کتکش بزنم تا دیگه جرأت دعوا کردن با کسی رو نداشته باشه
 )پیش ناظم رفتم
یاهو
مادرم حافظه تاریخی اش حرف ندارد. سن و سال دورترین بچه های فامیل و همسایه را
به سال و ماه می داند. هیچ کس جرات ندارد با مادرم در مورد مساله تاریخ تولد بحث
کند. مادرم تاریخ تولد همه را می داند جز خودش. مادرم دو سه خواهر بزرگتر داشت که
هیچ کدام از آب و گل درنیامدند. خاله نرجس خاتونم از همان خواهرها بود که هنوز از
شیر گرفته نشده مریض می شود و عمرش را به شما می دهد. نوزاد بعدی مادر من بود که
از میان تمام امراض شایع جان سالم به در می برد و پدربزرگم ک
بله همون طور که از عنوان مشخصه توی موبایل تارزان غیرتی اسم من gerdaloom با یک بوس خوشگل ذخیره شده حالا جریان کشتن گردالو چیه؟ جریان اینه که گردالو رفت روی ترازو وزن کشی کرد و دید وای بر من وای بر کائنات وای بر زندگی پاندایی شدم ۹۸ کیلوی ناقابل! الان برم دکتر که دکتر عزیز حق داره بگه برو اصلا ریختت رو نبینم! ۸۷ کیلو بودم و گفته بود باید ۶۱ کیلو شی بعد من شدم ۹۸ البته نیتم خیر بود میخواستم با سال ۹۸ ست کنم! خلاصه بدو بدو رفتم باشگاه ثبت نام کردم اونم نه
بیوگرافی محسن لرستانی خواننده
 
محسن لرستانی متولد 1358 در کرمانشاه، خواننده است
 
چهره محبوب هنری در بین مردمان کرد و لر که بیشتر در عروسی ها می خواند و گهگاهی در مناسب های فرهنگی و خاص نیز حضور چشم گیری دارد
 
او از سال 97 دستگیر و محکوم به فساد فی‌ الارض شده است
 
 
تولد یک هنرمند
 
در محله باغ ابریشم کرمانشاه بدنیا آمده است
 
موسیقی محلی و رقص از شاخصه های مردم کردستان است که باعث شد از همان دوران نوجوانی به فکر خوانندگی بی افتد
 
شروع حرفه ای
این مسئله که چرا انقدر سن ازدواج بالارفته مدتی فکرم رو
 مشغول کرده بود یکم که فکرکردم سئوالم عوض شد،حالا
 همش از خودم میپرسم این چندتا ازدواج برای چی اتفاق
می افته؟
مزایای ازدواج مال وقتی بود که بین دخترها و پسرها یه عالمه
 حریم بود،مال وقتی که یه دختر پسر وقتی می تونستن باهم
 حرف بزنن،شوخی کنن و احتمالا بخندن که حتما یه رابطه ی
 شرعی بینشون برقرارباشه!
یکبار یه متحجری میگفت:"قدیما اطراف ما پر بود از یه عالمه
 پیرزن چروکیده و فرتوت،سرعقد ی
این مسئله که چرا انقدر سن ازدواج بالارفته مدتی فکرم رو
 مشغول کرده بود یکم که فکرکردم سئوالم عوض شد،حالا
 همش از خودم میپرسم این چندتا ازدواج برای چی اتفاق
می افته؟
مزایای ازدواج مال وقتی بود که بین دخترها و پسرها یه عالمه
 حریم بود،مال وقتی که یه دختر پسر وقتی می تونستن باهم
 حرف بزنن،شوخی کنن و احتمالا بخندن که حتما یه رابطه ی
 شرعی بینشون برقرارباشه!
یکبار یه متحجری میگفت:"قدیما اطراف ما پر بود از یه عالمه
 پیرزن چروکیده و فرتوت،سرعقد ی
این مسئله که چرا انقدر سن ازدواج بالارفته مدتی فکرم رو
 مشغول کرده بود یکم که فکرکردم سئوالم عوض شد،حالا
 همش از خودم میپرسم این چندتا ازدواج برای چی اتفاق
می افته؟
مزایای ازدواج مال وقتی بود که بین دخترها و پسرها یه عالمه
 حریم بود،مال وقتی که یه دختر پسر وقتی می تونستن باهم
 حرف بزنن،شوخی کنن و احتمالا بخندن که حتما یه رابطه ی
 شرعی بینشون برقرارباشه!
یکبار یه متحجری میگفت:"قدیما اطراف ما پر بود از یه عالمه
 پیرزن چروکیده و فرتوت،سرعقد ی
دانلود همه آهنگ های شاد و غمگین محسن لرستانی یکجا فایل زیپ 98
دانلود مجموعه کامل اهنگ های محسن لرستانی شامل اهنگ جدید و قدیمی محسن لرستانی 98 با لینک مستقیم و پخش انلاین از رسانه رز موزیک. امیدواریم از شنیدن این مجموعه آهنگ لذت ببرید.
این مجموعه همیشه آپدیت خواهد شد و شما می تونین به تمام آهنگ های محسن دسترسی داشته باشین.
محسن لرستانی متولد 1358 در کرمانشاه، خواننده است
چهره محبوب هنری در بین مردمان کرد و لر که بیشتر در عروسی ها می خواند و گهگاهی
...امروز اولین روزیه که واسه رفتن به خونه جدید خاله آماده میشدم تا برم.راستشو بخواین خیلی خوش حال بودم ولی نمیدونم چرا انگار یکی به من میگه نرو یا میگه بری بلایی سرت میارن ولی از اونجایی که من علاقه زیادی به رفتن به خونه دیگران دارم مخصوصا اگه خاله مریلن باشه و خونشم جدید باشه.داشتم حاضر میشدم تا به یه تیپ خاصی برم،چون فامیلای ما و فامیلای شوهر خالمینا و همسایه های جدید و دوستای خاله هم دعوت بودن دوست داشتم تو اون جمع من یکی از همه تک تر باشم و
سلام
پاییز پنج
هفته پیش سفر بودیم...  امــــروز نشستم برای بروزرسانی و مطلب جدید که +این نوشته درباره میگرن توجه‌ام را جلب کرد. به دلم نشست. چشمانم خیس شد و ...
 
بیشتر مشکلات میگرنی‌ها به این دلیل است که: 
حواس پنجگانه آنها چند برابر بیشتر از جامعه غیرمیگرنی تحریک‌پذیر است...
میگرنی‌ها معمولا به نور، صدا، طعم و بو بسیار حساس هستند. بنابراین تعجب نکنید اگر فرد مبتلا را در هر حالتی، حتی نشسته پشت مانیتور یا ماشین ‌سواری در انتهای شب یا در پذ
یک. دور میدان کتاب بودم‌. پیاده. حواسم به زمین نبود. دیرم شده بود. با عجله و بدون هیچ توجهی تند و تند راه می‌رفتم. یکهو صدای مردی بلند شد که با خشونت تمام گفت مورچه ها رو بپا. در کسری از ثانیه به حرفش عکس العمل‌نشان دادم و سرم را پایین انداختم. یک کلنی مورچه جلوی پایم بود‌. انقدر که اگر قدم روی زمین می‌گذاشتم دست کم پنجاه تایی مورچه له می‌کردم. به طرز خنده آوری قدم هایم را کنترل کردم ... ایستادم. برگشتم سمت صدا. پیرمردی بود که روی یک صندلی چوبی د
شبها و غروبها میرم پیاده روی کنار اقیانوس،
و فروب آفتاب رو تماشا میکنم،
و اینقدر پشه منو زده که تمام دستام دون دونه.
ببینین،
اینجور ادمها، آدمهایی که "پیر درون" دارن،
آدمهای خوبی هستن معمولا، خوبن، سالمن، کاملا میدونن چی درسته و چی غلطه، معمولا آدمهای تنهایی هستن،
معمولا سطح فکر خوبی دارن،
معمولا سعی میکنن خلاف جریان حرکت کنن، خیلی فکر میکنن، توی تنهاییای خودشونن،
کنار خونه شون ممکنه بهترین و زیباترین بارها و کلاب ها باشه ولی اینها اونجا
به نام خدا
موضوع انشاء : چگونه تعطیلات قرنطینه خود را گذراندید؟
***
زنگ آخر بود. آقای مدیر، آقای معلم را از بیرون صدا زد. آقای معلم بیرون رفت و با خوشحالی برگشت. او گفت: بچه ها یک خبر خوب برایتان دارم؛ تعطیلهههههههههههههههههههههههههههه؛ آقای معلم به سرعت کیفش را برداشت و زوزه کشان از کلاس رفت.
آن روز سرایدار مدرسه، ما را با خوشحالی از مدرسه بیرون انداخت. او موقع چفت کردن در حیاط می گفت: ای کاش هر سال سیروسِ بلا بیاید تا مدرسه ها بیشتر تعطیل شون
با صدای پسربچه ها بخونیدش، نازک هم نکنید صداتون رو :))
 
به نام خدا
موضوع انشاء: چگونه تعطیلات قرنطینه خود را گذراندید؟!
 
***
زنگ آخر بود. آقای مدیر، آقای معلم را از بیرون صدا زد. آقای معلم بیرون رفت و با خوشحالی برگشت. او گفت: «بچه ها یک خبر خوب برایتان دارم؛ تعطیلهههههههههههههههههههههههههههه»! آقای معلم به سرعت کیفش را برداشت و زوزه کشان از کلاس رفت.
آن روز سرایدار مدرسه، ما را با خوشحالی از مدرسه بیرون انداخت. او موقع چفت کردن در حیاط می گفت:
با صدای پسربچه ها بخونیدش، نازک هم نکنید صداتون رو :))
 
به نام خدا
موضوع انشاء: چگونه تعطیلات قرنطینه خود را گذراندید؟!
 
***
زنگ آخر بود. آقای مدیر، آقای معلم را از بیرون صدا زد. آقای معلم بیرون رفت و با خوشحالی برگشت. او گفت: «بچه ها یک خبر خوب برایتان دارم؛ تعطیلهههههههههههههههههههههههههههه»! آقای معلم به سرعت کیفش را برداشت و زوزه کشان از کلاس رفت.
آن روز سرایدار مدرسه، ما را با خوشحالی از مدرسه بیرون انداخت. او موقع چفت کردن در حیاط می گفت:
سلااااااام سلااااام سلااااااام سلاااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که دیروز ساعت هشت و نیم پریدیم تو ماشین و راه افتادیم سمت اون خونه، رسیدیم اونجا اول رفتیم مخابرات و یه خط تلفن ثبت نام کردیم خط تلفن اونجا به اسم شوهر اون زنه که خونه رو ازش گرفته بودیم بود و اونم بخاطر اختلافی که با زنش داشت و زنه موقع طلاق اون خونه رو بابت مهریه اش به زور ازش گرفته بود نیومد به اسممون بزنه و مجبور شدیم خودمون یه دونه بنویسیم بعد از مخابرات هم رفتیم
 
یک نقد خوب و باحال را وحید جلیلی درباره "خروج" حاتمی کیا نوشته که بسیار جالب و تاریخی است. امیدوارم حاتمی کیای عزیز این متن سازنده را خوانده باشد:
 
«توی دِه راهش نمی‌دادند سراغ خانه کدخدا را می‌گرفت» این ضرب المثل دهاتی، حالا در فیلم حاتمی کیا صورتی شهری و مدرن پیدا کرده است: «طرف را توی سینما راه نمی‌دادند، سراغ دفتر رئیس جمهور را می گرفت.» 
***
«مزرعه»، یک لوکیشن کاملا آشنای هالیوودی و از پرتکرارترین مناظر در سینمای آمریکا است؛ اما در سی
با خودم گفتم من که نه پرستارم، نه پزشک، نه چیزی از درمان بلدم، به چه دردی می‌خورم، همین‌ها را برای دوستم هم تایپ کردم. نوشت: «اون‌جا کمک برای بیمارانی که همراه ندارن لازمه، یه خورده هم کمک به خدماتی‌ها، سوسول نباشیم ازمون یه کارهایی برمیاد» جواب دادم: «بریم.» جلوی بیمارستان قرار گذاشتیم، با هم رفتیم دفتر حراست، خانوم چادری که نه دستکش دستش داشت و نه ماسک زده بود، فرمی‌ داد و پر کردیم. یک آقای روحانی مدیریت گروه جهادی‌مان را به‌عهده ‌د
دایرکت را باز کردم. رفیقم نوشته بود: «میای بریم جبهه؟» پرسیدم:«جبهه کجاست؟» نوشت: «بریم بیمارستان کامکار» با خودم گفتم من که نه پرستارم، نه پزشک، نه چیزی از درمان بلدم، به چه دردی می‌خورم، همین‌ها را برای دوستم هم تایپ کردم. نوشت: «اون‌جا کمک برای بیمارانی که همراه ندارن لازمه، یه خورده هم کمک به خدماتی‌ها، سوسول نباشیم ازمون یه کارهایی برمیاد» جواب دادم: «بریم.» جلوی بیمارستان قرار گذاشتیم، با هم رفتیم دفتر حراست، خانوم چادری که نه د
-سمیراا
-بله بابا - دخملِ بابا نری بیرون - نه بابا نمیرم خیالت راحت -سمیرااااااا! بابا باشگاه نری، الان وقت قِر دادن نیست! - نه دیگه بابا گفتم بیرون نمیرم یعنی باشگاه هم قاعدتا شاملش میشه ! - سمیرااااااا نبینم رفتی پیاده‌روی هاااااا - نمیرم بابا. باور کن نمیرم - سمیراااااااااااااا! اگه مدرسه روزی ده میلیون هم بهت دادن پانشی بری تو اون خراب شده بیچارمون کنی. هر چی مرض و بدبختیه از این مدارس بلند میشه. -:(((( پدر من گفتم که هیچ جا نمیرم... به خدا نمیرم
-سمیراا
-بله بابا - دخملِ بابا نری بیرون - نه بابا نمیرم خیالت راحت -سمیرااااااا! بابا باشگاه نری، الان وقت قِر دادن نیست! - نه دیگه بابا گفتم بیرون نمیرم یعنی باشگاه هم قاعدتا شاملش میشه ! - سمیرااااااا نبینم رفتی پیاده‌روی هاااااا - نمیرم بابا. باور کن نمیرم - سمیراااااااااااااا! اگه مدرسه روزی ده میلیون هم بهت دادن پانشی بری تو اون خراب شده بیچارمون کنی. هر چی مرض و بدبختیه از این مدارس بلند میشه. -:(((( پدر من گفتم که هیچ جا نمیرم... به خدا نمیرم
مطلب خیلی خوبی از احمد رحمتی که فارغ التحصیل کارشناسی ریاضی دانشگاه قم و فارغ التحصیل ارشد ریاضی دانشگاه صنعتی شریف هست که برای من ارسال کرده و فکر کنم کمک خوبی برای دانشجویان و به خصوص داوطلبان ارشد باشه.:
_______________
"درباره مزایا و معایب ارشد شریف خوندن برای دانشجویانی که لیسانسشون رو در دانشگاههای شهرستان خوندن"
 
1- شریف از نظر مساحت دانشگاه بسیار کوچیکی محسوب میشه. تقریبا یک دهم دانشگاه قم! تقریبا هر رشته ای دانشکده ی خودشو داره و بنابرای
بسم الله الرحمن الرحیم- نیم نگاهی به سوره نبا- با لهام از منابع بزرگان  مسئله معاد ومسئله روح ومسئله بهت وجهنم وفرشتگان وانبیا واوصیا  ومسائل  اقلیت  ها وغیره مسائلی هستند   درطول تاریخ بشر مسئله سازبودن- حتی تا امروز- حداقل برای اکثریت ویا جمعیت قابل تامل قابل حل نبودند- وپیامبر اکرم صلواته الله علیه والسلام دربارههمینموضوعات فرمودند من را زودپیر کرد ودرجائی فرمودند کمرمن را شکست- باید طبق رای قران کار وبسترو درک عمیق ایجاد کرد- ومداوم
بعضی از رفتارها و علایق بنده در خانواده هیچ گاه درک نشده است و از این جهت اعضای خانواده به ویژه برادر گرام، معمولا مرا فردی غیر عادی و به فنا رفته تلقی می‌کنند! از جمله این عادات سحرخیزی و علاقه‌ی شدید من به "روز شنبه"، "اول مهر" و "فصل جنون‌انگیز پائیز" است. از همان زمان شکوفگی همین بودم. هنوز که هنوز است مرا دستاویز محافل خنده و شادی خود می‌کنند که سمیرا آنقدر خُل است که در طفولیت به خاطر جنونِ مدرسه، حاضر به رفتن به مهدکودک و پیش‌دبستانی نش
·       
یادداشت هفته:


 

کدام
تفکر، چاره‌ی مشکلات کشور است؟

سرانجام
این دو تفکر را ببینید

پیروزی هایمان
محصول «تفکر انقلابی و مقاومت»، و شکست هایمان محصول «تفکر غربگرایی و سازش» بوده
است


 

·  ثمره تفکر مقاومت

سردار سرلشکر قاسم سلیمانی
اولین فرماندهی است که پس از انقلاب اسلامی، مفتخر به دریافت نشان عالی ذوالفقار
شده است. فرمانده معظّم کل قوا حضرت امام خامنه ای در مراسم اعطای این نشان به
سردار سلیمانی فرمودند: «آنچه در برابر مجاهدت د
التهاب
چند هفته پیش، غروب، سوار ماشین شدم تا بروم پارک ساحلیِ نزدیک خانه‌مان، بلال بخرم. نمه بارانی می‌آمد. ریز ریز و یواش. چند دقیقه مانده بود به اذان و من گوشه ی صندلیِ عقب ماشینی کِز کرده بودم. سرم را تکیه داده بودم به شیشه ی مثلثیِ دودی و زل زده‌بودم به بلورهای کوچکِ باران که زیر نور چراغ‌های تزیینیِ خیابان رنگ عوض می‌کردند. راننده آرام می‌راند و هر چند ثانیه یکبار برای آدم‌ها که در حاشیه ی خیابان، منتظر ایستاده بودند بوق می‌زد که یا
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
صبح روز یکشنبه 24 شهریور با اینکه هشدار گوشی‌مو روی ساعت 6:30 تنظیم کرده بودم، ساعت حدوداً 5:44 بیدار شدم. این خوب نبود. چون از طرفی دوست داشتم بخوابم از طرف دیگه نمی‌تونستم بخوابم. چون اگه میخوابیدم باید دوباره ساعت شیش و نیم بیدار میشدم که با این کار بیشتر حالم بد میشد به جای اینکه سرحال بشم. واسه همین دیگه نخوابیدم. نماز خوندم. بعدش توی تاریکی اتاقم، هندزفری رو وصل کردم به گوشیم و گذاشتم تو گوشم و آهنگ تیتراژ سریال پلیس جوان رو پلی/پخش/اجرا کر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جیران من