نتایج جستجو برای عبارت :

یادم باشد (نمیدونم چندم)

آرمی این هفته نفر چندم لیگت شدی؟
#کنجکاو_درباره_همهچیز_آرمی
(ادای بنگتن دراریم)
.
.
.
اگه از رتبه لیگ این هفته ات (مثه من ) عکس گرفتی ، توی پیکوفایل اپلود کنید و لینکش را برای ما به صورت خصوصی بفرستید تا توی سایت بزارم و هر هفته با همدیگر پیشرفت کنیم . توجه کنید که حتما لیگ این هفته تون باشه و مهم نیس نفر چندم شدید ، کافیه تمام سعیتون را بکنید که هفته دیگه پیشرفت کنید ( حتی اگر یه رتبه بالاتر بشید) و مهم نیس چه لیگی هستید ( برنز ، طلا ، ... ) 
روز کارگر 98 چه روزی است | تاریخ روز کارگر در سال 98 |  روز کارگر در تقویم ایران روز کارگر چه روزی است 11 اردیبهشت روز جهانی کارگر روز کارگر در سال 98 کی هست ، در سال 1398 روز کارگر چند شنبه است ، تاریخ دقیق روز کارگر در ایران ، روز کارگر کی هست ، روز کارگر 1398 چندم است ، چندم اردیبهشت روز کارگر است ، روز جهانی کارگر 2019 چه روزی است ، روز کارگر چه روزی است در سال 98 روز کارگر چ روزیه روز کارگر در تقویم
روز کارگر چه روزی است اول ماه می مصادف با 11 اردیبهشت رو
 
 
زمان ما:-کلاس چندمی ؟ما: سوم راهنمایی!
- ینی کلاس نهمی ؟ ماشالله ماشالله!
این بین ما شروع می کردیم با خودمون شمردن که اول دوم سوم و الی آخر که ببینیم سوم راهنمایی میشه نهم یا نه ؟!
  
  
 الآن :ما:کلاس چندمی ؟
-کلاس هشتم!
ما: میشه چندم ؟ دوم راهنمایی ؟
 و ما این بین باز با خودمون میشمریم که اول دوم سوم و الی آخر که ببینیم هشتم میشه چندم!؟؟
  
 چرا خب :| هم اون موقع داستان داشتیم هم الآن -_- 
  
 + سوم دبیرستان و پیش دانشگاهی فاصله مدرسه تا خونه رو با
حالا برای بار نمیدانم چندم،به عنوان ایستگاهی رانده شده،برای خود کنج عزلتی اختیار کردم تا از آلودگی ذهنی که شما معترضان و معتقدان و صاحب نظران همیشه حاضر در صحنه برایم به ارمغان می اورید اعلان برائت کنم و به اشاعه ی هرچه بیشتر سرطانی که مغزم باشد بپردازم،فلذا سلام:)))
اتاق تاریکه...اگر به تاریخ گوشه ی وبلاگ نگاه نکرده بودم نمیدونستم امروز چندم بهمن بود...تاریخ را گم کردم...
به تاریخ شبی که بعد از زدن دکمه ی چهارده ساعت کرنومترم،قدر ده دقیقه رقصیدم...
خوشحالم...از اینکه هنوز نشانه های حیات در من هست خوشحالم...
داشتم فکر میکردم خیلی خوب میشد یکیو استخدام میکردم یه سری کارامو برام انجام بده که من یه کم سرم خلوت بشه بتونم بشینم با تمرکز زبانمو بخونم مقاله مو بنویسم فکر کنم ببینم چند چندم با اوضاع و احوال زندگیم که یهو گوشیم زنگ خورد
مامانم بود. میخواست براش چتر بخرم! 
من از خرید رفتن بدم میاد خب:(((( 
دو ماهه میخوام واسه خودم یه مانتو بخرم، نتونستم!  
همیشه فکر میکردم انتخابات پرشور فقط ریاست جمهوریستولی این انتخابات رسما همه معادلات ذهنیم را بهم زد...از تمام هیاهوی قبلش، خود روزش و بعدش‌...ما حافظه تازیخیمان ضعیف است ولی کاش هیچ کدام از درس‌های این انتخابات را یادمان نرود...کاش مثل صدا و سیما که یکهو یادش می‌آید ماه رمصانی هست، با انتخابات به صورت پدیده ناگهانی برخورد نکنیم...کاش فرزندانمان، انقدر قوی باشند که با هیال راحت مملکت را دستشان بسپاریم...
یک آدمهایی هستند که مردم را از کاری که خودشان انجام میدهند نهی میکنند. یک دسته ی دیگر هستند که کار اشتباه را انجام میدهند، اما هرگز حاضر نمی شوند برای دیگرانی که حتی از کارشان خبر ندارند، منبر نهی از منکر بروند، یک جورهایی خجالت می کشند . به این دومی ها امید هست :) 
کدبانو بودن به شش نوع غذا و تنقلات گذاشتن سر سفره نیست. کدبانو بودن یعنی نون پنیر هم که میذاری سر سفره جوری مدیریت کنی که به خنده و خوشی خورده بشه. توهم کدبانو بودن که برداری خودت رو اونقدر با کارهای بیخود میکشی زیر بیگاری که اخرش کل خستگی روز رو هم ادویه میکنی میپاشی رو سفره و میگی همینم از سرتون زیادیه. بعد به خاطر همین غذای زهرمای و اخلاق زهرمارتر توقع تشکر هم داری حتما!
1- اگر ساعت 12 ظهر هوا بارانی باشد آیا می‌توان انتظار داشت هوا در 72 ساعت بعد آفتابی شود؟
 
2- یک خیاط پارچه ای به اندازه 16 متر دارد و هرروز 2 متر از این پارچه را می‌برد. آخرین تکه از این پارچه روز چندم بریده خواهد شد؟
 
3- اگر پنج چرخ خیاطی در طول زمان پنج دقیقه بتوانند پنج تی شرت بدوزند چند دقیقه لازم است تا 100 چرخ خیاطی 100 تی شرت بدوزند؟
 
4- به چه سوالی هیچگاه نمی‌توانید پاسخ نه دهید ؟
 
5. من ساعت 8 شب به رخت خواب رفتم و ساعتم را کوک کردم که 9 صبح زنگ ب
شب ها تا دیروقت بیدارم و فکر و خیال امونم نمی‌ده اونقدر فکر میکنم که مغزم داغ می‌کنه و درنهایت نزدیکی‌های صبح بیهوش میشم ، اما توی خواب هم فکر و خیال باز امونم نمی‌ده و تا صبح خواب های آشفته امتحان و درس و... میبینم. نتیجتا صبح ها که بیدار میشم انگار کوه کندم و ذهن و جسمم به شدت خسته و آزرده است. هزار و یک کار برای انجام دادن دارم ولی دست و دلم نسبت به زندگی و شور و نشاطش یخ کرده و نمی‌دونم تو زندگی چند چندم با خودم 
وقتی صبح ناشتا یه کپسول شیشه ای بندازی بالا و اینقدر انرژی جمع شه تو سلولات که حتا نتونی یه جا بند شی اینطور میشه دیگه.کل امروزو زبان خوندم اونم به همراه موزیک زیبای اندی که میفرماد: بلا شیطون خودم، دشمن جون خودم.قربون خوشگلیات ، دل داغون خودم :)) سرمو بلند کردم دیدم تا درس 90 رفتم یه کله و بعد که آریان ازم پرسید درس چندم تا برگرده و جوابمو ببینه تا 93 خوندم  مدتها بود اینقدر بازدهی نداشتم 
 
شروع می کنم به نوشتن
پاک می کنم.
و مجددا از نو می نویسم.
از بین بی نهایت لغات موجود در سرم می گردم که واژه ای را پیدا کنم. نمی توانم.
حساس تر از همیشه به دنبال کلماتی هستم که بتوانم با آن ها درباره چیزی که می خواهم بنویسم.
کم پیش می آید دچار چنین حالتی شوم مگر اینکه درباره آن موضوع خاص هنوز به نتیجه کلی نرسیده باشم. یعنی وقتی موضوع تازه ای مطرح می شود تا نفهمم با خودم چند چندم نمیتوانم آن طور که شایسته است درباره اش بنویسم.
بلاتکلیفی یک وقت هایی مث
دقیقا الان یک ماه هست که دست و دلم به مطالعه آزاد نرفته و وقتم رو دارم به بطالت تمام می گذرونم،قرار بود بعد از سفر کربلا یک بازنگری در خودم انجام بدم ببینم با خودم چند چندم؟!،به همین بهانه دست از مطالعه کشیدم تا کمی بیشتر درباره آموخته هام فکر کنم...و الان نه چیز جدیدی یاد گرفتم و نه بازنگری درباره خودم انجام دادم و نه درباره آموخته هام فکر کردم...
ادامه مطلب
کارمون با دانشگاه سیتی به پایان رسید . نه خوشحالم نه ناراحت . امشب کمی قدم میزنم و یکم حساب و کتاب میکنم ببینم با خودم چند چندم . 8 ماه دیگه یا خدمت سربازی یا ... 
پی نوشت حالم خوبه :)
پی نوشت بعدی : امروز داشتم برگه های دانشجوهای ترم قبل رو صحیح میکردم یه چیز فهمیدم میام میگم . 
رییس جمهور گفته از روز شنبه همه چیز به روال عادی برمیگرده
من خیلی استرس دارم
تا حالا هیچ وقت تو روال عادی زندگی نکردم
همش یا جنگ بوده یا قحطی و ویرانی یا آلودگی هوا یا سیل و زلزله یا موج اول و دوم و چندم آنفولانزا یا موشک زدن به هواپیما یا غارت و اختلاس یا برگشت سفینه قبل از پرتاب یا قیمت پراید و گرانی هرچی که بخوای یا صف قند و شکر یا سختگیری تحقیر آمیز محل کار یا کنترل پوشش دم درب و حجاب اجباری یا توهین به شعور یا سرکوب یا سانسور یا ....
روال عادی
معرفی خود:اسم و فامیل - متولد سال؟کجایی هستید و سکونت فعلی و مذهب؟قد و وزن؟ سلامتی و مصرف دخانیات؟سابقه ازدواج ؟تحصیلات و شغل(در آینده!)؟تمایل وصلت با چه شهری و با چه فاصله سنی؟اعضای خانواده وشغل پدر؟ فرزند چندم؟میزان تقید به نماز؟از جهت زیبایی و نوع پوشش؟ وضعیت اقتصادی؟جدا شده یا همسر فوت شده را میپذیرید؟ نظامی یا طلبه یا مدافع حرم میپذیرید؟
حالا ملاک های واجب و مستحب خود را لیست کنید(یعنی دوست دارید همسر آینده شما چه شرایطی را حتما داشته/
یه هماهنگی جالبی بین چند تا عدد پیش اومده. همین چند دقیقه پیش تست ریون رو برای بار چندم در زندگیم دادم، محض تفنن. وقتی تموم شد نوشت نمره‌ی آزمون شما 133 می‌باشد، زمان آزمون: 23 دقیقه و 23 ثانیه. نگاه کردم به ساعت: 23 دقیقه‌ی بامداد بود. اومدم پست بذارم، دیدم تو عنوان باید بنویسم: بیست و سه :)

اولین بار، اول دبیرستان، فکر کنم 130 شده بودم، چند سال پیش دادم 127، حالا شده 133. هیچ‌وقت هم نتونستم کامل بزنم تست رو. این بار یه غلط داشتم :|
به نظرم معرفی کتاب حیفا به عنوان یه کتاب برای شناخت اسراییل و داعش به نسل نوجوون خیانت به اخلاق جامعه است. متن کتاب یک داستان هیجان انگیز و بی منطق و از بین برنده مرزهای اخلاقی، که با یکسری اطلاعات دست چندم و سوخته تبدیل به مستند اسراییل شناسی و داعش شده است. در عجبم از نهادهای فرهنگی و مذهبی که این کتاب رو اینقدر تبلیغ میکنند. و نقطه تاسف بار اینجاست که مخاطبین این کتاب نوجوون‌هایی هستند که در خانواده های مذهبی و پایبند به خیلی از مسائل، که
‹‹..کسانی که ادعا می‌کنند اخلاق‌مدار یا دین‌مدارند، میزان حساسیّتی که از خود در برابر نقض این ارزش‌ها نشان می‌دهند باید با میزان اهمّیّت ارزش نقض شده متناسب باشد. یعنی اگر در برابر نقض یک ارزش درجه چندم از خود واکنش شدیدی نشان دهند، امّا در برابر نقض یک ارزش درجه اول سکوت کنند و هیچ واکنشی از خود نشان ندهند، این نشان می‌دهد که انگیزه آنان در دفاع از ارزش‌های اخلاقی یا دینی انگیزه‌ای سیاسی یا اقتصادی است، نه انگیزه‌ای دینی یا اخلاقی. ه
اول شعبان چند شنبه است سال 98 اول شعبان 1398 چند شنبه است چه روزی اول شعبان است چندم اول شعبان است تاریخ دقیق اول شعبان
اول شعبان چند شنبه است سال 98
روز یکشنبه 18 فروردین ماه سال 1398 برابر با شعبان - ١٤٤٠ مصادف با 7 March سال 2019 روز اول شعبان است
روز اوّل: روزه این روز فضیلت بسیار دارد، از امام صادق علیه السّلام روایت شده: هرکه روز اول شعبان را روزه بگیرد، بى تردید بهشت بر او واجب می شود
حدس میزنی چه سوتی دادم؟؟ سوتی که نه گند زدم. بعد نهار قابلمه ی برنجی که مونده بود یه ذره تهشو گذاشتم رو گاز تا خنک شه بعد بذارمش تو یخچال نگو زیرش روشن بود. حالا برنج که سوخت هیچی این کفگیرم اب شد :/ بوشم درومد نفهمیدم تا رفتم تو آشپزخونه دیدم بعله چه خراب کاری. اخه زیرش خیلی کم بود ندیدم اصلا خاموششم نکرده بودم. خلاصه که اینا تجربیات جدیده :/ 
 
میخوام کتاب اتاق روشنم دوباره بخونم نمیدونم برای بار چندم میشه. 
بیاین چالش این دفعه ، صندلی داغ باشه*_*
همه هم از دم دعوتین
سوالی هس بفرمایین
+این پست کامنت خصوصی هم فعاله...
++گفته باشما الان به این امید به سوالاتون جواب میدم که خودتونم صندلی داغو بذارید تلافی کنماااااا
کشتمتون اگه نذارید❤⚔
+++فقد دو ساعت از گذاشتن این پست میگذره و ۱۹ تا کامنت ثبت شده
جذاباااا
(مثبت نمیدونم چندم)+ عاقاااا ینی من باید حتما نام ببرم تا بذارین؟!
رفتم خرید
دارم تغییر میدم ولی آروم
دوستم میگفت به نظر میرسه حالم خوب نیست، عین آدمی شدم ک نمیدونه چی میخواد،دیگه مثل قبل شاد نیستم و از چشمام شیطنت نمیباره
بابام میگه چرا انقدر روژ های پررنگ میزنم منم گفتم دوست دارم دوست دارم دوست دارم
در حقیقت خودمم نمیدونم چی میخوام
کلا از اولی ک من شروع کردم دنیا رو شناختن نمیدونستم از دنیا چی میخوام
اینو صدبار تو وبلاگم گفتم
حالا اینکه هرکی از راه میرسه اینو ب من میگه یعنی از قیافم میباره ک نمیدونم دقیق
Tha'Thela-despina vandi
دیروز یه سری چیز خریدم که تونست تا چند ساعتی حالمو خوب کنه،فردا پودمان دوم یکی از کتابای تخصصی ترم رو امتحان دارم،مغزم همینطور فقططط پرواز میکنه،دلتنگی واقعا میگ♡د.فکر کنم دارم سرما میخورم آب ریزش بینی و گرفتگی صدا اومده سراغم،باید ویدیوهای مربوط به امتحان فردا رو ببینم تجزیه تحلیل کنم بفهمم چند چندم.
روز آخر که نمی‌دانستیم روز آخر است به بچه‌ها گفتم نمی‌دانم چرا به دلم افتاده باید تند تند درس‌های فارسی را جلو ببریم. بچهها خندیدند و گفتند ما از زودتر تمام شدن همه درس‌ها استقبال می‌کنیم.
روز آخر که نمی‌دانستیم روز آخر است، بعد از مدرسه رفتم حرم، دلم می‌خواست فلافل بخرم، به رفقایم که زنگ زدم گفتند ما ناهار داریم، فلافل نخر.
به حرم که رسیدم، دور ضریح خلوت بود اما نمی‌دانم چرا با خودم گفتم از دور سلام بدهم بهتر است. _فکر می‌کنم این دو واق
تنها چیزی که اهمیت پیدا کرده توانایی دووم آوردنه. اینکه تا چندسالگی می‌تونی ادامه بدی؟ تا کی می‌تونی این تمایل به نیستی رو به تعویق بندازی؟ تا چندمین یادداشت حذف کردن اینجا رو به تاخیر می‌اندازی؟ توی یادداشت چندم قراره به این نتیجه برسی که از یادداشت‌نویسی هم قرار نیست نصیبی ببری؟ توی چندمین نوشته قراره باور کنی که تو یه نویسنده نیستی؟ از کجا به بعد قراره بپذیری که همه مخاطبات هم کسایی هستند مثل خودت که به نق زدن اعتیاد دارند و دنبال کرد
میدونی ؟ هر چندم دیگه از من گذشت و ناراحتی ندارم و خوشحالم راهمو پیدا کردم 
اما از این روز نامبارک عوقم میگیره گلاب بروتون:/ حالمو میگیره اصن 
قلبا برای قبولیا خوشحال میشم خیلییی خوشال خوشحالم بعضیا سال اول قبول شدنو و زجر نمیکشن
اما خب رفتار بعضیا ی جوریه دوس دارم برم تو افق محو شم اما حفظ ظاهر میکنم:)
دوستای قشنگی که کنکوری بودین و قبول شدین و شاااید اینجایین enjoy
مردودای نازنینم درکتون میکنم ناراحتیاتونو بکنید بعدش ب تخمم وارانه راهتونو پ
هشت سال پیش یه عکس از ایشون دیدم کنار شاگردانش...چند روز پیش باز یه عکس دیدم همون شلوار لی رو پوشیده بود.
آدمی که تنها فرزند پدری هست که سه تا فروشگاه انقدر در اونقدر در گاندی داره اما با عزت نفس روی پای خودش ایستاده و در یک خانه بسیار نقلی اجاره ای با عایدی اندک ماهیانه زندگی میکنه...و دقیقا جلوه ی عینی سادگی و مناعت طبع هست؛
پشت سرش قامت می بندم ... پشت اخلاقش که نسخه کپی شده ی دست چندم فضیلت های تقلیدی نیست. پشت شاگردیش و ارادتش به تفسیر علامه ط
کارت ورود به جلسه هم منتشر شد.
بگم نگران نیستم  دروغه،بگم استرس ندارم دروغه،ولی برعکس پارسال انگار یکم پخته تر شدم ،یا شاید بهتر بگم واقع نگر ...
خیلی خستم، امسال من نه تنها سه آزمون ،بهتر بگم بیش از ده آزمون زندگی ازم گرفت.
خیلی خستم  ، ولی  ادامه میدم ،دلم قرصه به خدا که میدونم هوامو داره .
نمیدونم روز جمعه ،۱۲۰ سوال طلایی  منو ردیف چندم میزاره بین رقبا ،نمیدونم من بین هشتادو شش هزار وخورده ای داوطلب جز  چهار درصد قبولی هستم یا ...
فقط اینو می
یک وقتی هم که خوشمان میشود باید بلایی از آسمان نمیدانم چندم صاف بر سر ما نازل شود و خلق ما به هم بریزد. همیشه هم نمیشود به بهتر از این دلخوش بود. 
اگر بخواهم از حال و هوای این روزهایم بنویسم، شما که غریبه نیستید. دلم هوای یک صبح شاداب و تازه نفس را کرده است. دلم سنگک خریدن های سر صبح را میخواهد. 
من این مدت هم کار میکردم، هم درس میخواندم، هم مجبور بودم خیلی کارهای دیگر را به جای دیگران انجام بدهم. 
من این روزها با هر کسی حرف نمیزنم، محبت نمیکنم. ب
نمیدونم دفعه ی چندم هست که این کتاب رو میخونم. فقط میدونم یکی از عزیز ترین کتابایی که دارم. و از یه عزیز دوست داشتنی هدیه گرفتمش که باز درمورد یکی دیگه از عزیزترینهاست. خلاصه که میدونم قبلا خوندمش اما تکراری نمیشه. چقدر دوست دارم مثل سونتاگ بشم. خیلی دوسش دارم.
دیگه امشب خیلی اینجا بودم بهتره برم کار کنم. فعلا تا فردا!
وسواس فکری از نظر آیت الله مظاهری

 
 
مراقبت از نفس و وسوسه فکری 
سؤال: من قصد کردم از نفسم مراقبت داشته باشم، ولی مرتب افکاری در ذهنم ظهور پیدا می‌‌کند، مزاحم من می‌‌شود و ذهنم را مشوّش می‌‌کند. وقتی به این افکار دقّت می‌کنم، با خود می‌گویم: نکند عملم موجب رضایت خدا نباشد؟ نکند گرفتار حقّ‌النّاس شوم؟ این افکار که به ذهنم می‌آید همراه با ترس و اضطراب است و امانم را بریده است. خلاصه در‌ این‌ مشکل سرگردانم؛ ولی به خدای قادر متعال امیدو
امروز بعد از پیاده روی حموم هم رفتم. البته راستشو بخواید خیلی مردد بودم که برم یا نه ( در واقع اینو به روتینم اضافه کنم یا نه )، ولی وقتی داشتم برمیگشتم از پیاده روی دیدم صدای دوش آب میاد از زیرزمین ( حموم )، منم گفتم فلانی بدو که این یه نشونه ست، ولش نکن. 
حس خوبی داره قطعا، ولی حالا با موهای خیسم چیکار کنم D: سشوار دلم نمیخواد بزنم به موهام و البته این وقت صبحی که همه خوابن نمیشه روشنش کنم. فک کنم همینجوری با همین روسری زیر مقنعه برم دانشگاه. 
دیر
امروز صبح icu بودم بعد کلی کثیف کاری های icu برگشتم تو رختکن که لباسامو عوض کنم و برگردم
خونه گوشیمو نگا کردم و دیدم اس ام اس دارم ، باز کردم و دیدم حقوق ماه تیر که کاردانشجویی
داشتم رو واسم ریختن :) خر کیف شدم ها :) با اینکه مبلغش کمه ولی خوبه خدا رو شکر :)
همون موقع فک کردم اگه مرداد هم رفته بودم سر کار الان دو برابر این مقدار پول داشتم ولی بعد فکر
کردم به مطالبی که تو مرداد خوندم و خلاصه نویسی کردم و دیدم اینا میچربه به پول کاردانشجویی...
 
روز شنبه ص
امروز روز میلاد منجی و روز نمی‌دونم چندم قرنطینه و زندگی کروناییه...
دیگه حتی به طولانی شدن دوره ی کرونا هم عادت کردیم...
به مدرسه و دانشگاه نرفتن ها،به پارک و رستوران نرفتن ها و....
ما به همه چی عادت کردیم و با تموم سختی ها تازه فهمیدیم خوشبختی همون زندگی ای بود که داشتیم ،همون بغل کردنها و بوسیدن ها و دست دادن ها ،همون دورهم جمع شدن ها و غر زدن به گرونی ها ...
ما مدتهاست از هر شرایطی بد گفتیم و بی تابی کردیم ،شرایطی اومده که تازه فهمیدیم شرایط قبل
کم عمق آدام هرست گوش میدهم و بروکلین می بینم و جسمم انگار پر از نور شده و احساساتم شفافند.
سارا برای دوری برادرش صادقانه، صمیمانه و غمین نوشته و می دانم موقع نوشتن گریه کرده است. برایش بغض میکنم، برایش چانه ام می لرزد و قطره های اشک روی گونه هایم سُر میخورند.
دوری سخت است و غربت سخت ترش میکند.
من می گویم وطن یعنی جایی که دل آدم آرام باشد، دل آدم خوش باشد.
وقتی کسی که دوستش داری می رود رو به غربت، دیگر آرام نمیگیری، دیگر کمتر دلت خوش است و انگار هر
همان طور که اطلاع دارید به دلیل وجود تحریم‌ها و شرایط اقتصادی بدون ثبات کشور، صاحبان خودروهای بنز و بی ام و زمانی که به قطعه‌ای نیاز پیدا کنند با مشکل مواجه خواهند شد و یا باید دردسرهای زیادی را بکشند؛ این دسته از افراد حتی گاهی مجبور می‌شوند از قطعات یدکی بنز و  بی ام و استوک و دست چندم استفاده کنند. از طرف دیگر بعضی از فروشگاه‌ها از وجود همین نیاز گسترده سوء استفاده کرده و قطعات غیر اورجینال و تقلبی را به جای قطعات خودرو اصل با قیمتی چند
مثل چی ازکارنامه ی اعمال  جمعم میترسم.
یک دهم ازمون قبلی هم درس نخوندم ...
جو گیر شدم... دهنم سرویس شده ....
نمیگم از ازمون بعدی دوباره میخونم و از این خزعبلات... همین ازمون امیدوارم بتونم تا 9 صبح جمعه گندی که زدم رو یکم جمع و جور کنم ...
این day dream های بیخودی گند داره میزنه به زندگیم...
با خودم میگم سومین کنکورت میشه 99 !باید جایی قبول شی که ارزشش رو داشته باشه!بد میگم ؟
من برم گوشه ی تنهایی خود غرق شوم ... 
استرس استرس... 
عصبانیم از خودم ....
داشتم اینستامو چک میکردم و استوری هارو میدیدم که بر خوردم ب استوری خانوم روانشناس که گفتن روزانه نویسی کنید فلانه و بیساره!!:) یاد وب خودم افتادم... 
خب من هفتگی و ماهانه نویسی شده اخیرا!!! روزانه ...
روزانه نوشتن باعث تدوام اوومدنم ب اینجا میشه هر چندم نوشته خاصی نباشه اما دوس دارم امتحانش کنم:) 
ولی خب میشه از حرفای خوب استادام بنویسم از بچه ها از خودم:) 
نمیدونم چرا جدیدا متنایی که بدستم میرسن دپ هستن و اینا:)) دست دست میکنم واسه نوشتنشون چون فض
{تمثیلات و مثال های مهدوی - شماره 33}
 
انتظار با طعم فوتبال
 
اگر کسی فوتبال رو بلد نباشه، اصلاً به هیچ تیم دسته چندم هم راهش نمیدن چه برسه به تیم ملی. فقط کسانی به تیم ملی و تیمهای بزرگ راه پیدا میکنن که یک سر و گردن از بقیه بالاترن.
کسی هم که از فرهنگ انتظار چیزی بلد نباشه، اصلا نمیشه به او منتظر امام زمان گفت. البته هر منتظری هم افتخار پوشیدن لباس تیم منتظران ظهور را به دست نمیاره. بهترین یاران و «کادر اصلی» امام زمان، زُبده ترین منتظران در عصر
دانلود آهنگ شهاب مظفری اتفاقا عشق
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * اتفاقا عشق * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , شهاب مظفری باشید.
دانلود آهنگ شهاب مظفری به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Shahab Mozaffari called Etefaghan Eshgh With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ شهاب مظفری به نام اتفاقا عشق
اتفاقا عشق یعنی راه را گم کرده باشیاشتباهی را برای بار چندم کرده باشیاتفاقا بهتر است از چشم عاقل ها بیوف
همیشه این بحث آقازاده ها و پارتی دارها از بچگی در ذهن من بود و به نوعی با آن درگیر بودم. همیشه با مسائل اینچنینی و پارتی بازی و ناشایسته سالاری مشکل بنیادی داشتم. هر چه بیشتر می گذرد هم این مشکل من بیشتر از پیش میشه. البته در این دعوا ظاهرا طرف مقابل در حال پیروزیه و کمر من را به خاک می ماله
 
راستش این بحث ژن های خوب که مطرح شد یه کم خیالم راحت شد که اینا کلا با ماها فرق دارند و یه جوری نژاد برتر هستند. اینطوری کمتر اذیت میشم. قبول اینکه شهروند در
تمیزترین مقاصد گردشگری جهان از سوی وب سایت «تریپ ادوایزر» مشخص شده اند. از بین چهار کشور دوتای آنها در اروپا هستند و دو کشور دیگر در اقیانوسیه قرار دارند.
این سایت بر اساس یک نظر سنجی اینترنتی از بین چندین مقصد گردشگری پرطرفدار، چهار کشور را از جهت دارا بودن تمیزترین محیط زیست انتخاب کرده است. اهمیت دادن به محیط زیست در گردشگری می تواند یک کشور را مورد توجه توریسم قرار دهد یا آنکه چهره ای زشت در ذهن گردشگران ثبت کند. چنین نظر سنجی هایی می توا
امروز برای بار چندم حروف اسمشو سرچ کردم اما نبود این آیدی دیگه وجود نداشت.نبودنش و این‌که می‌دونم می‌تونم پیداش کنم و باهاش حرف بزنم اما جرئتش رو ندارم اذیتم می‌کنه و بهم احساس ضعف می‌ده.
دلم می‌خواد برم باهاش حرف بزنم، بهش بگم متاسفم که با احساسات نپخته‌م و هیجاناتی که همیشه ادعای کنترلشون رو دارم اما حقیقت این نیست بهت فرصت حرف زدن ندادم و فقط گفتم نمی‌دونم چرا این‌جام.
فقط فرار کردم بدون این‌که صبر کنم بدون این‌که به تو هم فرصت حرف
به نظرتون بابای من شبیه چه کسی میتونه باشه؟ چرا واقعا چرا چه پلیس نیروی انتظامی چه پلیس راهنمایی رانندگی بهش سلام نظامی میدن؟ کم مونده این ماشین نیروهای مسلح حین رد شدن از کنار ماشین ما ادای احترام کنن!!!
امروز برای بار نمیدونم چندم در طی این بیست و اندی سال تا یه پلیس بابای من رو دید چنان سلام نظامی‌ای داد که نشد نخندم ریسه رفتم از خنده البته هنوز هیچ کدوم به بامزگی اون سری نشده که کم مونده بود دو تا پلیس انتظامی اسلحه‌هاشونم بدن به بابام!
ج
راستش را بخواهی اوائل ک این وبلاگ را ساختم قرار روزانه ای با خود داشتم ک هر صبح یا شب چند پست خوب با شما به اشتراک بگذارم
اویلش همه چیز خوب بود اوضاع روتین وار میگذشت و من مسروراز شکستن تابو و کمک به هم زبانانی ک این مطالب را میخواندند اما کسی نمیداند ک بازی روزگار چگونه خواهد بود کم کم گذشت و بار و فشار زندگی بیشتر مرا درگیر کرد
روزگارانی بر منو شما گذشت ک گفتنش جز زخمی بر زخم و دردی بر درد نمی افزود
سختی هایی از جنس مرگ درد و زلزله،از جنس از دس
 
اگر مراکز حوزوی، مراسم و جلسات خود را در چنین فضاهایی برگزار کنند نشان می دهد دوستانی که باید خدمت گزار طلاب باشند از وضع معیشت قاطبه طلاب بی خبر هستند؛ کما اینکه که بسیاری از مسئولان از وضع زندگی مردم عادی کوچه و بازار بی خبرند و یا خود را به بی خبری می زنند. مبادا همان فاصله ای که مردم با مسئولان می بینند بین خود و حوزویان نیز احساس کنند.
امیدوارم مردم عزیز ما حساب طلاب و بدنه حوزه را از مسئولان آن جدا بدانند.
دقیقا الان تو تب و تاب و اوج استوری های نمایشگاه کتاب هستیم.نمایشگاهی که یک دورهمی بامزه کتاب ها هست.کتاب هایی کهبعضی هایشان به چاپ چندم رسیدند و بعضی هایشان تازه استارت را زده اند.
امسال اولین سالی هست که برای رفتن به این فستیوال بزرگ دو دل هستم.هرسال با بچه ها برنامه نمایشگاه میگذاشتیم.
من شاید نمایشگاه نروم چون:
- هنوز چندتایی کتاب نخوانده دارم
- تخفیف های نمایشگاه واقعا قابل توجه نیست.
- تقریبا هر دوماه چندتایی کتاب از انقلاب و شهرکتاب ها
محمود نامی در سال ۲۰۱۸ میلادی یکی از دوازده نفر زیباترین جوان های دنیا شد.
به گفته BBC محمود نامی اولین فرد ایرانی اهل خراسان جنوبی است که
توانسته خود در مسابقات جهانی زیباترین جوان ها شرکت کند و مقام بیاورد از
بین سه و نیم میلیون شرکت کننده .
مصاحبه BBC با محمود نامی ! 
آقای نامی چیشد تو این مسابقات شرکت کردین ؟ 
من علاقه ی خاصی هم نداشتم فقط میخواستم خودم رو بسنجم ببینم چقدر تیپ و قیافه دارم.
خب نفر چندم شدین در مسابقات ؟ من نفر هفتم شدم .
چه کسا
تمیزترین مقاصد گردشگری جهان از سوی وب سایت «تریپ ادوایزر» مشخص شده اند. از بین چهار کشور دوتای آنها در اروپا هستند و دو کشور دیگر در اقیانوسیه قرار دارند. این سایت بر اساس یک نظر سنجی اینترنتی از بین چندین مقصد گردشگری پرطرفدار، چهار کشور را از جهت دارا بودن تمیزترین محیط زیست انتخاب کرده است. اهمیت دادن به محیط زیست در گردشگری می تواند یک کشور را مورد توجه توریسم قرار دهد یا آنکه چهره ای زشت در ذهن گردشگران ثبت کند. چنین نظر سنجی هایی می توا
ابرِ مادر گریست. من زیر چتر روزهایم بودم. چند قطره‌ی اشک، نوک کفشهایم را نم‌دار کرد. دستم را بیرون گرفتم، قطره‌ها دانه‌دانه لغزید و نقش زمین شد. گریه بی‌صدا بود، بی‌حرف، بی‌نشانه. هیچ نفهمیدم.
ابر مادر گریست. پدر نبود، خبر داده بودیم تا برگردد. من جایش خوابیده بودم. ابر من کنار ابر مادر، پیچیده در خود، بی‌صدا می‌گریستیم. آن شب کذایی. آن بیمارستان، آن اتاق عمل. آن انتظار و چشم‌براهی برای صبح. همان شب کذایی.
راستی امروز چندم است؟ بیستم مردا
سلام به روی ماهتون 
شب یکشنبه اتون بخیر باشه 
سمت ما باد و طوفانه که من عاشقشم .. امیدوارم سمت شما هم هر جای دنیا که هستید بهترین هوای نفس کشیدن و زندگی کردن باشه 
خب خب اول از همه اینکه بخاطر تک تک تبریکایی که توی کامنتای قسمت قبل دادید ازتون ممنونم 
خجالت میکشم خب -ــ-
برام دعا کنید لطفا ... استرس دارم اما دوسش دارم !!‌
یکی توی نظرات یه حرف قشنگی زد .. گفت چطوری دلت اومد بهش بگی شرایط سخت جسمی !؟ 
راست میگه خب .. گناه داشت اونطوری صداش کرده بودم !!‌
 
   چند بار گمش کردم . می پرسی چه را ؟ ایام هفته را . گاهی نمی دانم چه روزی است و گاهی نمی دانم چندم است . جایشان مدام عوض می شود. بازیگوش اند و فرّار . نه این یکی مراعات آدم را می کند و نه آن یکی ملاحظه . تا چشم به هم می زنی روز گذشته و هفته آمده . و تا ماتحت خود را بجنبانی چهارتا بچه ی تُخس نارنجکی  را همانجا زیر ماتحت ات منفجر کرده اند که یعنی : « آهای ! کون گلابی  ... بجُنب سال تموم شد  ! ... » و این یعنی یک سال دیگر به سرعت برق و باد گذشت .
 « آهان ! راستی
آدما تو انتخاب مسیر میتونن دو دسته باشن:یکی اونایی که همیشه از مسیر همیشگی میرن و دیگری اونایی که مسیرهای جدیدی رو امتحان میکنن.حالا من دو روزه توی کارم با همون روش قبلی مسیر جدیدی رو به لطف دوستم کشف کردم.اون قدر هیجان زده م که امیدم به زندگی عملا ده برابر شده.فقط بدیش اینه که نمیتونم به جز همون دوستم هیجانم رو برای کسی دیگه توضیح بدم.سخت نیست ها ولی معمولا اگه از راه دیگه ای بخوای واسه خودت زندگی بسازی آدما یا نامیدت میکنن یا مسخره.من صبر می
 
 
 
حس می‌کنم عمرم به دنیا نیستاون رفته و روح ِ من این‌جا نیستگفته بهم تنهاست اما... نیستهرکی یه سایه با خودش داره
 
من شک ندارم با یکی دیگه...از من گذشته تا یکی دیگه...عشق ِ منه اما یکی دیگه...بغضم نمی‌ذاره بگم چی شد...
 
عطر ِ غریب ِ تو شب ِ موهاش...چلچله‌های طاق ِ ابروهاش...چشماش... اون دو تا پرستوهاش...کوچیدن از من... بر نمی‌گردن...
 
عین ِ خوره افتاده به جونماین‌که من عشق چندم اونم؟با این‌که می‌دونم... نمی‌دونماین گله‌رُ تا چند بشمارم؟
 
موهاش ا
بعضی وقتها بعضی چیزا که هیچ وقت اولویت نقل کردنت نبوده بخاطر جزئیات بی ربط و بانمکش تعریف کردنی میشن، مثل سه تا خانم امروز صبحی که برا خواستگاری اومده بودن، پای راستم روی پای چپم بود و میوه میخوردم و حرفای شادی رو تایید میکردم، میز من روبه روی در ورودی اتاقمونه، دوتا بچه رو که کنارشون دیدم با نیشخند رو به خانم "ف" گفتم: مشتریات اومدن، فکر کردم برا سبدغذایی اومدن، نیشخندم تلافی دست انداختنای خانم "ف" بود که هر بار تلفن زنگ میزد و منو میخواستن(ب
صنعت چاپ در چند دهه اخیر رشد روزافزونی را تجربه کرده است به طوریکه میتوان صنعت چاپ را از چاپ روی لباس و هدایای تبلیغاتی مانند چاپ سررسید ، چاپ تقویم رومیزی دانست تا بخشی بزرگی در صادرات و درآمد ناخلص ملی همچنین در دو دهه گذشته با ورود اولین ماشین های افست چهاررنگ همزمان تب شدیدی صنعت چاپ کشور را در بر گرفت و چشم و هم چشمی چاپخانه داران تنها جیب دست چندم فروش ها را پر کرد و صنعت چاپ ایران را انبار ماشین های فرسوده جهان.آزانس خبری چاپ و بسته بند
امروز خیلی خوب بودم تقریبا تمام کارهامو انجام دادم و کلی هم از صبح کتابمو جلو بردم شدم همون مائده ای که حسرت شده بود دوباره مثلش شدن ولی خب اتفاق افتاد. 
میخوام مقالهٔ مرگ مؤلف رو بخونم نمیدونم برای بار چندم میشه. اما فکر میکنم اشکالی نداشته باشه. جدا از اون در مورد چیزی هست که من الان درگیرشم. 
خبر خوب کتاب قطعات تفکر برام ارسال شده امشب به دستم میرسه بالاخره.
 
کتاب جنایت و مکافات ، نوشتهٔ فیودور داستایفسکی ، ترجمهٔ احد علیقلیان، نشر مرکز
ه
بچه‌ باشی و یک نبش خیابان باشد با مغازه‌ای پر از اسباب‌بازی، و اسمش، آخ که اسمش، دنیای کودک! چرا آخ؟ آخر بچه باشی و دنیا برایت کوهی باشد از کلمات ناشناخته، از دامنه شروع کنی و کم‌کم آشنایت بشوند و برای خودت صاحب «درک» شوی، انگار هرچه هست و نیست، درست و غلط، بسته به معنی این کلمه است..خب پس گفتی «دنیا» ی کودک. اوه، چطور مغازه‌ای باید باشد.
بچه باشی و مغازه‌ی نبش خیابان صاحب چاقالوی گران‌فروشی داشته باشد و هرچند چندباری داخلش رفته باشی و پدر
عاشق شدیم رفت ... از اول!
این هــم دلیل ِ شعر ِ موافق!!
پا دادن ِ زنی به "شدن" را،
بگذار پای قحطی ِ عاشق!
تُنگ ِ دلــم ، برای تـــــو کوچک...
پک- پک بزرگ شد لب ِ سیگار...
سیفون شعر را بکشم ، تا
دلپیچه های آبی ِ خودکار...
وقتی به واژه در نمی آیی،
ویراژ روی مغزِ منی ... آخ...
هی ! موش ِ بسته بـــه دم ِ جارو!
دل بسته ای به خنده ی ِ سوراخ!
می خواهم از تو گرم بگیرم
سرمـای ذاتــی ِ تنی ام را!
با دست های تــــو بتکانم
اندوه ِ پاک – دامنی ام را!
تکرار ِ بوسه ، می بردم سرخ
روز ولادت با سعادت بزرگ پاسدار قرآن کریم و اسلام عزیز است. پاسداری که هر چه داشت در راه هدف اهدا کرد و اسلام عزیز را از پرتگاه انحراف رژیم طاغوتی بنی امیه نجات داد
 
متن ادبی روز پاسدار ، روز پاسدار چه روزی است ، عکس نوشته روز پاسدار ، متن لوح تقدیر روز پاسدار ، تاریخ روز پاسدار سال ۹۷ ، شعر درباره پاسدار ،پیام تبریک روز پاسدار ، روز پاسدار چندم است.
پاسدار در لغت به معنی نگهبان و مراقب است. پاسداران کسانی­اند که در حساس­ترین لحظه­های تاریخ، ا
بسم الله مهربون :)
 
+ دیشب خواب بد میدیدم. یادم نمیاد چی بود، فقط میدونم با تمام توانم داشتم میدوییدم و فرار میکردم، وقتی بیدار شدم احساس خفگی میکردم و تمام عضلات بدنم منقبض بود. بغض داشتم، کلی گریه کردم ولی بعدش حالم بهتر شد :)
 
+ استادی که امروز باهاش درس داشتیم رو خیلی دوست دارم.از اولین لحظه تا ثانیه ی آخر به حرف هاش با دقت گوش دادم و سعی کردم حتی یک جمله رو هم از دست ندم و حواسم پرت نشه، انقدر که این استاد فوق العاده ست! بعد من نمیدونم چجوری
مردم دور خانه مرحوم جمع شده اند گروهی خابالو و خسته انگار که به زور آمده اند در فواصلی دور تر ایستاده اند و هر از چندگاهی به ماشین های پارک شده تکیه میزندد و مدام چشمشان میچرخد که هم صحبتی پیدا کنند تا با او نه درباره مرحوم بلکه درباره پول بانک اقتصاد قیمت خانه سیاست کار فوتبال زن و بچه و خلاصه هر چیزی غیر از اون مرحوم و از دست دا دگانش صحبت کنند تا سرگرم شوند این گروه آشنایان و همسایگان و فامیل های درجه چندم اند البته به طور معمول افرادی که بر
اینقدر به خودتان مطمئن نباشید ...یک روز دقیقا وقتی با عجله به سمت مترو میروید یا سرتان را به شیشه ی اتوبوس تکیه داده ایدیا حتی وسط کلاس هایِ درسی درست موقعی که استاد قانون چندم نیوتون را بیان میکند یکی میاید و دلتان را میبرد بدون اینکه اصلا خودتان فهمیده باشید ...نه اینکه بیاید بگوید "ببین فلانی من عاشقت شده ام و میدانم تو هم دوستم داری" اتفاقا از بدِ حادثه اصلا روحش هم خبر ندارد که شما تمامِ شبانه روز را با یاد لبخندش میگذرانید ...افتضاح تر از ا
اینقدر به خودتان مطمئن نباشید ...یک روز دقیقا وقتی با عجله به سمت مترو میروید یا سرتان را به شیشه ی اتوبوس تکیه داده ایدیا حتی وسط کلاس هایِ درسی درست موقعی که استاد قانون چندم نیوتون را بیان میکند یکی میاید و دلتان را میبرد بدون اینکه اصلا خودتان فهمیده باشید ...نه اینکه بیاید بگوید "ببین فلانی من عاشقت شده ام و میدانم تو هم دوستم داری" اتفاقا از بدِ حادثه اصلا روحش هم خبر ندارد که شما تمامِ شبانه روز را با یاد لبخندش میگذرانید ...افتضاح تر از ا
حالم خوب شده. نشستم کلی کار کردم. عکسامو هم دارم میبینمو انتخاب میکنم. مثل یه عکاس مسئولیت پذیر نه شلخته :دی. دلم میخواد کار کنم. هر روز هر لحظه دلم میخواد برم فرانسه شایدم نیویورک! خیلی دور به نظر میاد نه؟ اما میتونم فقط باید همه تلاشمو بکنم. هرچند که هنوز تصمیم قطعی نگرفتم. اما گاهی بهش فکر میکنم. یعنی میشه؟ نمیدونم باید تمرکزم رو بزارم روز زبان هام و روی خوندن کتابا و فلسفه. باید حتما دانشگاه قبول بشم. اگه نظرم عوض نشه. فعلا که بهش فکر میکنم. ش
تمام دیشب را دودل بودم که بعداز تمام شدن ماجرا، چیزی از آن بنویسم یا نه. تمامش را نگه دارم در تاریخ شخصی‌ام و یا با بقیه شریک شوم.
نمیدانم چطور جوری حرف بزنم که نه سیخ بسوزد و نه کباب. ولی میدانم چیزی که من دیشب داشتم‌ش، چیزی که تجربه کردم، آن رقص عجیب باد میان درخت‌ها، دمای منفی ۶درجه، لرزیدن‌ها، سکوت، تاریکی، ماه و بعد آتشی که انعکاسش را در چشمانم می‌دیدم، چیزی نیست که هرکس لمسش کرده باشد. تمام دیشب را بیدار بوده‌ام، تمام وجودم درد می‌کن
بسم رب الشهدا والصدیقین
تلفن امین برای بار چندم زنگ خورد روی صفحه نوشته بود پ حاج رضا...
پرسیدم :کیه چکارت داره...
گفت:رفیقم رضا رحیمی دنبال وامه که انگشتربخره ببره برا نامزدش عقد کنن و بیاره خانومشو ....
گفتم :اخی ان شا الله جوربشه...
گفت؛باید یحور جورش کنم اخه رضا تنها ضامن وام ازدواجمونه ...
گفتم:عه دستش درد نکنه ....جبران کنیم...
....
حاج رضا ببخشید نشد جبران کنیم اما شما  به خوبی خودت ببخش و ضامن 
اون دنیامون هم بشو ..
...
شهید رضا رحیمی متولد1376.
شهید ح
بابای قشنگم ^_^ دلم میخواد محکم بغلش کنم و بهش بگم که چقدر عاشقشم چقدر بهش افتخار میکنم و اون واقعا یکی از بهترین ادماییه که تو زندگیم باهاش روبه رو شدم و شانس دخترش بودن رو داشتم هرچند که قدر ندونستم :) 
بگذریم فردا عازم دانشگاه تهرانیم قراره بریم و اونجارو از نزدیک ببینیم که به قول مدیرمون بلکه در شما ایجاد انگیزه ای شد و بیشتر درس خوندین .فکر میکنم بهم خوش بگذره چون من جاده رو دوست دارم و فردا یچیزی حدود شیش هفت ساعت از سفر  رو قراره تو جاده ب
چى میشه اگه من یکى از رویاهامو آزادانه بگم؟
اینکه اونایى که از هم جدا شدیم پیغام بدن و بگن یه روز میاى با هم حرف بزنیم؟
به نظرم این زیباترین صحنه ى انسانى ایه که میشه بین آدمها رخ بده. 
قطعاً منظورم حرف زدن به معناى حرفهاى بیخود یا دعواها نیست. منظورم حرف زدن درباره رنج ها و بخشش ها و زخم ها و قلب ها و کشف راه ها براى مهربانتر بودن و دوست تر بودنه.
به نظرم این صحنه ها میتونه نوید به وجود اومدن اون دنیایى باشه که دوسش داشتیم...
حیف که تا به حال دوست
یادم نیست سال پیش این موقع رو!
دلم برای یه چیزایی تنگ شده این حرفا از طرف من معمولیه نه؟فکر نمیکردم اینطوری بشه ولی باز کنار میام...
معلوم نیست با خودم چند چندم،من چی میخوام؟به محض اینکه بفهمم مطمئنا همه چی عوض میشه.سال پیش این موقع هنوز خیلی چیزا داشتم که الان ندارم.
شاید یکیتون بیاد و کامنتی بذاره با این مضمون:《جنبه ی مثبتش رو نگاه کن امسالم یه چیزایی داری که سال پیش نداشتی》اما این حرفا تکراریه!من چیزایی که سال قبل داشتم و الان ندارم رو نیا
حالا من برگشتم، فکر میکنم بعد از مدت ها به زندگی برگشتم. اگرچه با گلودرد. با کم خوابی و خشکیِ چشم و کمی سردرد. اگرچه هنوز هم مشکلاتم توی رابطه عاطفیم پابرجاست. هنوز با خونواده سر مسائل زیادی تفاهم ندارم.  فکرم پر از راه های غلط رفته ست. آدم هایی رو میبینم هر روز که تصمیمات اشتباهم رو به رخم میکشند. اما برگشتم، چون درس و بیمارستان و کلاس به من برگشت! و من برای بار چندم متوجه شدم بعله من مریضم به شیش و نیم بیدار شدن و از خونه بیرون رفتن، نه کوه و دشت
این روزها مثل همیشه ارزومه برام دعا کنی تا خوب بشم هنوز یادم هست هر وقت دعا میکردی چقد زود جواب میداد و زود براورده میشد
لطفا هرجا رفتی دعا و یا هر وقت دلت شکست برام دعا کن
اما در باره روز تولدت من خیلییییی میخوابم بعضی وقت ها دو روز پشت سر هم برای همین کلا تاریخ رو گم کردم از اونجایی که همش خونه هستم و جایی تمیرم روز های هفته رو هم گم کردم خدایش نیازی هم ندارم بدونم چندم هست یا چند شنبه، حتی رفتم شهر شکلات از این ویپ ها بخرم اومدم تاریخ بزنم پرس
می گویند مردان با احساس شاعر می شوند و مردان بی احساس، سرباز جنگ. اما تکلیف سرباز درون خواب های من چیست؟ هر شب می بینمش که در پایان جنگ به زمین افتاده و به اسلحه دشمن می نگرد که پیشانی اش را هدف گرفته است. از او می پرسند آخرین حرفت را بزن، آخرین خواسته ات. اما او فقط عکسی را از جیبش بیرون می آورد و می بوسد. نمی دانم عکس همسرش است، یا معشوقه اش، یا مادرش، یا فرزندش؟ نمی دانم در چه تاریخی کشته می شود. در چه ساعتی؟ نمی دانم کسی را دارد که برایش اشک بری
ادامه‌ی پست پیش

با تمام این اوصاف شما می‌خواهید واقعا بدانید
مثلا این ماکیاولی کیه و چی گفته. حرف من این است که اگر پیش زمینه‌ای از علوم سیاسی ندارید، مثلا یک راست سراغ کتاب شهریارش
نرید. پس چی کار کنیم؟ این جاست که باید یک آدم آموزش دیده پیدا کنیم تا یک
کتاب خوب بدهد دستمان. یک کتاب خوب مثل معلم‌های بی‌ذوق یک
فهرست خشک و بی‌هدف از گفته‌های ماکیاولی ردیف نمی‌کند. بلکه مثلا از اولین جرقه‌های علم سیاست در یونان آغاز می‌کند تا خ
آمده‌ام خانه. بعد از چند وقت خانه‌ام؟ نمی‌دانم.دیشب توی خواب داشتیم با پدرم جایی می‌رفتیم، نمی‌دانم کی زد کنار و از درد به خودش پیچید، از شکاف سینه‌اش و از دهان‌اش خون بیرون می‌زد، جلوی چشمان‌ام جان می‌داد. صبح آمدم روی کانتر نشستم و کمی نگاه‌اش کردم. صبحانه را همان‌جا خوردم، این‌بار او بود.همیشه از تصویرِ رنجِ مادرم از خواب بیدار می‌شدم. یک بار را یادم آمد که در خواب، از پیشانی‌اش خون بیرون می‌زد و به سرعت چهره‌اش را سرخ می‌کرد،
حالا که تو برایم دور تر از پاریس و برلین و سن پترزبوگی، من شب های این شهر  را قدم می زنم و تمام نور های نئونی و رنگی مغازه ها غمگینم می کنند. من همان لحظه ای که از پنجره آن اتوبوس لعنتی دیدمت و نگاهت آزاردهنده تر از گرمای ۴۱ درجه و آفتابی بود که پوست را می سوزاند، فهمیدم که به انتها رساندی ام برای خودت.
آن روز باران تمام چاله های آب را پر کرده بود، مردی با بارانی سیاه بلندش از کنارشان بی تفاوت میگذشت، شبیه خودت بود، "بی تفاوت". اسم تو را آرام صدا ز
در جنگ‎های داخلی اسپانیا ژنرال فرانکو دیکتاتور، در چهار محور به سمت مرکز شهر حرکت کرد و به موازات این چهار ستون نظامی، ستون دیگری، تحت عنوان ستون پنجم برای انجام مأموریت‎های تخریب، جاسوسی، ترور ـ انفجار و ... به داخل شهر روانه کرد. این اصطلاح بعدها به عنوان نیروهای نفوذی بیگانه در خاک خودی اطلاق گردید./ اندیشه قم
به نیروهای نفوذی میگن ستون پنجم، یعنی طبعا کسی که آمار و اطلاعات کشور رو به دشمن میده، حالا اینای که به دنبال قانونی کردن "دادن اط
افزایش تمرکز در نماز
مطمئنا برای خیلی از شما عزیزان پیش آمده که در هنگام نماز خواندن حواستان پرت شود و ندانید رکعت چندم هستید و همین مورد اعصاب شما را بهم بریزد و یا همین حواس پرتی شما را برای خواندن نمازهای بعدی دلسرد کند.اما نگران نباشید چون من در این مقاله کوتاه و جذاب 2 راهکاری را بیان کردم که با توجه به ساده بودنشان بسیار بسیار بسیار مؤثر هستند.
افزایش تمرکز در نماز با 2 راهکار فوق العاده مؤثر
راهکار اول:به مهر نگاه کنید!
شاید این حرف من
در تلگرام با هم آشنا شدیم. هفته‌ها گذشت تا راضی شد بیرون قرار بگذاریم. پس از قرار اول که تقریباً همه چیز سنگین برگزار شد، هر کَس راه خانه خویش را در پیش گرفت و رفت. دقیق یادم نیست. از قرار سوم بود یا چهارم که صمیمی‌تر شدیم و قرار شد حداقل مسیر برگشت را کنار هم باشیم. از دانشگاه محل تحصیلش تا شهرشان حدود سه ساعت با قطار راه بود و از آنجا تا شهر من حدود پنج ساعت. تمام این سه چهار قرار را من رفتم به شهر محل تحصیلش. منتی نیست. خودم دوست داشتم بروم. اما
گاهی وقتا دلم میگیره... ی روزی توی همون روزا بود که فهمیدم حافظ خوب بلده آرومم کنه...مثل مولانا...
همون موقع بود که هجوم بردم به سمت فال حافظ..
و امروز برای بار نمیدونم چندم توی عمرم...
میدونی چی اومد؟
تعبیر غزل شماره 229 حافظ در فال شما :
ناامیدی و یاس قلب شما را فرا گرفته ، بهتر است تا می توانید امیدوار بوده و بدون ذره ای تردید و با اراده قوی و گام های استوار به سمت هدف بروید و با تلاش و تصمیمات درست بهترین نتایج را به دست آورد.
هیچ چیز با راحت طلبی و ت
چند هفته پیش داشتم برای بار چندم 3گانه‌ی ماتریکس رو می‌دیدم... فقط این بار تفاوتش توی این بود که به فیلم به چشم یه فیلم اکشن و ماجرایی و جذابِ هالیوودی نگاه نمی‌کردم! بیش‌تر از جنبه‌های رزمیش به حرفاشون گوش کردم... حرفای مورفیوس، حرفای اوراکل، حرفایی که نئو با آرکیتکت زدن....
حرف زیاد داره و اگه بخوام همشو بگم باید یه کتاب بنویسم (برای توجیه حرفم شما رو به کتاب "ماتریکس و فلسفه‌ی زندگی" ارجاع میدم!)
اما چند تا از نکته‌هاییش که برای خودم خیلی ع
چشم‌هایم را باز می‌کنم. احساس خفگی دارم. خبرها را چک می‌کنم. مطالبی که از قبل ذخیره کرده بودم را برای برادر و پدرم می‌فرستم. شاید کمی نظرشان درباره‌ی این حکومت عوض شود. احمقانه است! هنوز امید دارم به تغییر آدم‌ها! آهنگ «آهای خبردار» همایون شجریان را پخش می‌کنم. حتی دلم اجرای جدید هری استایلز را نمی‌خواهد. با این حال برای بار نمی‌دانم چندم تماشا می‌کنم. دم پنجره می‌ایستم. هوا سرد است. بعد از دو هفته بالاخره خورشید در آسمان می‌درخشد. می‌خ
فکر کن یه طراح سایت بیاد برای یه سازمانی سایت طراحی کنه؛ مثل سایت تکس یا همون سازمان امور مالیاتی. سایت راه می‌افته و کار کلی آدم رو هم راه می‌اندازه. حالا این وسط یکی که طراح سایت ماجرامون بهش لطف داره، وقت و بی‌وقت می‌ره سراغ این بنده‌ی خدا که بیا و یه بخش روزنوشته هم به تکس اضافه کن. تو که انقدر بلدِ کاری و این چیزها برات زحمتی نداره، قَسمت می‌دم به امام چندم که بیا و یه روزنوشته بهش اضافه کن.
می‌دونی، مثل این می‌مونه که یه قضیه‌ از ن
بعد ازینکه فهمیدم کنکور را گند زده ام تصمیم گرفتم از اول مرداد شروع کنم به خواندن،روز اول مرداد بچه ها خانه ی مان امدند و نشد قراربود از فردایش بخوانم، دوم مرداد اولین تجربه تنهایی سه نفری بیرون رفتنمان بود از چالش های سرکله زدن با اتش تا زدن جوجه کباب ها به سیخ تا خوابیدنمان وقتی بیدارشدیم شب شده بود برگشتنمان و خیلی چیزهای دیگر، روز سوم مرداد یادک نمی اید چه شد که نخواندم؟ مگرقرار نبود بجنگیم برای چیزی که میخواهیم؟ بعد از ان هم نتایج کذای
دانلود آهنگ شهاب مظفری اتفاقا عشق
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * اتفاقا عشق * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , شهاب مظفری باشید.
دانلود آهنگ شهاب مظفری به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Shahab Mozaffari called Etefaghan Eshgh With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ شهاب مظفری به نام اتفاقا عشق
اتفاقا عشق یعنی راه را گم کرده باشی اشتباهی را برای بار چندم کرده باشیاتفاقا بهتر است از چشم عاقل ها بیو
سوال ناب و جالبیه ...
ممنون از سیدجواد و چالش اش !
ممنون از اینکه یادمون آورد یه چالش اساسی تو این دنیا هست
ممنون از در حوالی اریحا و صدای سرمه ایش که دعوت نامه ما شد برای این چالش
خب کار برای انجام دادن تو لیست ذهنی مون زیاده ولی ...
ولی این باید از کجا میاد و چه بایدی و چه شایدی
راستی اصلا مگه معلومه کی میمیریم ؟ شاید فردا ؟ شاید ...
اصلا بزار برگردیم به زبون صاحب مجلس که برامون گفتن
کارایی که قبل از مرگ باید انجام بدیم :
حساب و کتاب کنم چند چندم تو ز
«سمفونی نهم» در ادامه روند تجربه گرایی هنرمند در گونه های مختلف، در مجموع فیلم موفقی نیست. با اینکه برایش بیش از حد و اضافه هزینه شده است. فیلم یک داستان اصلی دارد و در این بین هم سرکی به مرگ های مهم ترین شخصیت های تاریخی ایران و جهان کشیده می شود.
دو فصل مرگ کوروش و امیرکبیر، بیشتر از آنکه تاثیرگذار باشد، فانتزی است. بخصوص فصل کوروش که همه چیز انگار در جهت تنزل جایگاه اوست و کارگردان میتوانست با حرکات و تکنیک های دوربین بیشتر به تجلیل از این ش
خب! دانشگاه به صورت جدی و رسمی استارت خورد! همین هفته‌ی پیش...
خیلی از حجم مطالب و انرژی‌ای که باید بذاریم برای "ارشد" جا نخوردم! انتظارش رو داشتم که توی هر ترم نیاز باشه چندتا کتاب رو (خیلی جدی) بخونم و غیره و غیره :)) ولی دیگه ناموسا 4تا کتاب 700-800 صفحه‌ای برای دوتا درس؟؟ بابا مصّبتو شکر :)))
 
دغدغه‌های زیادی توی سرم دارم که بعضی وقتا باعث میشن نتونم 100% انرژیمو بذارم برای خودم و کارهام.. می‌خوام اینجا خالیشون کنم تا هم دسته بندی بشن و هم از توی سر
وقتی برای تلگرامتون رمز گذاشتید، و پیامی براتون میاد به هیچ عنوان روی پیام نزنید(حتی اگر منتظر پیام شخصی هم بودید باز هم دستتون رو بهش نزنید) به جاش خود برنامه رو باز کنید. تا ببینید کی بهتون پیام داده.
چون ممکن استاد راهنماتون باشه بعد شما به یک باره وارد صفحه چت میشید و سین میخوره ... و تو باز دست از پا دراز تری اما او گفته، قرار بود هر هفته به من گزارش کار بدی چی شد؟ فردا گزارش کار میفرستی. 
بعد مجبور میشی دوباره بهانه سنبل کنی خدایی من جای است
آقا جان تمام این سالها که درس خواندیم:دبیر ریاضی به ما نگفت که حد غربت تو وقتی شیعیانت به گناه نزدیک می شوند بی نهایت است!دبیر شیمی نگفت که اگر عشق و ایمان و معرفت با هم ترکیب شوند ،شرایط ظهور تو مهیا می شود...!دبیر زیست نگفت که این صدای تپش قلب نیست...صدای بی قراری دل برای مهدیست..!دبیر فیزیک نگفت که جاذبه زمین اشک های غریبانه ی توست..نگفت که جاذبه ی زمین به همان سمتی است که تو هستی...!دبیر ادبیات از عشق مجنون به لیلی,از غیرت فرهاد گفت ، اما از عشق ش
آقا جان تمام این سالها که درس خواندیم:دبیر ریاضی به ما نگفت که حد غربت تو وقتی شیعیانت به گناه نزدیک می شوند بی نهایت است!دبیر شیمی نگفت که اگر عشق و ایمان و معرفت با هم ترکیب شوند ،شرایط ظهور تو مهیا می شود...!دبیر زیست نگفت که این صدای تپش قلب نیست...صدای بی قراری دل برای مهدیست..!دبیر فیزیک نگفت که جاذبه زمین اشک های غریبانه ی توست..نگفت که جاذبه ی زمین به همان سمتی است که تو هستی...!دبیر ادبیات از عشق مجنون به لیلی,از غیرت فرهاد گفت ، اما از عشق ش
I. توی نمازخونه نشستم؛ دیروقته و چشم‌هام داره از خواب بسته میشه. پاراگراف کتاب رو برای بار چندم میخونم. برای بار چندم چشمام رو می‌بندم و یه طناب بی‌نهایت دراز رو توی ذهنم تصور می‌کنم. سر طناب رو بالا و پایین می‌برم تا یه تپِ موج توی طناب ایجاد بشه. سرعت انتشار موج رو توی ذهنم کاهش میدم و سعی میکنم تا بفهمم چه اتفاقی داره میفته. یک ذره‌ی خیلی کوچیک از طناب رو انتخاب می‌کنم و تمامِ نیروهایی که بهش وارد میشه رو تصور می‌کنم؛ اما باز هم ذهنم آرو
امروز، یک ماه است که در قرنطینه‌ام. یک ماه است که جز برای بیرون گذاشتن زباله، از منزل خارج نشده‌ام.
اما چرا این نوشته را با گفتن این‌که یک ماه است در قرنطینه‌ام شروع کرده‌ام؟  چون نمی‌دانم که امروز چند شنبه و چندم ماه است،
اما امروز، در روزی از هفته چهارم قرنطینه، برای اولین بار تنهایی‌ام را پذیرفتم.
تنهایی، همواره بزرگ‌ترین ترس من در زندگی بوده است. مدت‌هاست که از این حقیقت آگاهم و مدت‌هاست که چشمم را به روی این ترس بسته‌ام. اما امروز
چند روز پیش توی جمعی بودم که هیچ برنامه‌ای برای بودن پیش‌شون نداشتم. یه بی‌نظمی از جانب دیگران من رو هول داد توی سالنی که پر بود از حرف‌هایی که قبول‌شون نداشتم؛ اما نه تو جایگاه و شرایطی بودم که بتونم این رو نشون بدم، نه از نظر ذهنی توانایی این کار رو داشتم. اون‌ طرف یه سری بحث‌های عرفانی و اخلاق اسلامی بود که بخش قابل‌توجهی‌اش راجع‌ به دعا و استجابت بود و این طرف من ذهنم درگیر ویرایش رایانه‌ای و کار روی کاغذ و این‌جور مسائل بود. توی
دانلود آهنگ جدید رپ یاسر بینام به نام چشم بسته
Download Music Cheshm Basteh Yaser Binam
ترانه: یاسر بینام , موزیک: یاسر بینام , تنظیم: وحید فرج زاد 
متن آهنگ رپ جدید یاسر بینام به نام چشم بسته
روزی صدبار خودمو لعنت کردم واسه روزایی که نمیتونم برگردم / من صاف بودمو تقدیر کج رفت خواست با خودم درگیرتر شم
باز خودمو لعنت کردم واسه روزایی خوبی که از دستم رفت / سوار بود همیشه به عقلم قلبم نفهمیدم با خودم چند چندم من

دانلود آهنگ یاسر بینام ، آهنگ غمگین ۹۸ با بالاتری
حکایتِ
همان مصراع مشهورِ محمدعلی بهمنی‌ست که می‌گوید: «گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود...»
و گویی از این دلتنگی‌های هرازگاه گریزی نیست. پاری‌وقت‌ها آن‌قدر برای روزهای
خلوت و تنهایی‌ام دلتنگی می‌کنم که ناشکیبا و ناامید در لاک اندوه فرو می‌روم و از
هیچ کاری نکردن و رکودی که به جانم افتاده، بیزار می‌شوم. بعد به یاد می‌آورم آن‌وقت‌ها
را که خیز برمی‌داشتم روی تخت خواب کوچکم و صفحۀ چندین و چندم از کتاب تازه‌ای که
شروع کرده بودم را باز می‌
چند روزی‌ست باید گوشه ای بنشینم، اخم پیشانی ام را پررنگ کنم و خیره به نقطه ای نامعلوم، در فکر فرو روم تا به خاطر آورم اگر همه چیز این‌گونه نمیشد، دلم میخواست چه شود.
دلم میخواست کجا باشم.
نخ چندمِ کنت را کجای جهان خاموش کنم یا دستم را با مهر روی جلد کدام کتاب بکشم.
بعد اخم هایم را بیشتر در هم کنم و به خاطر بیاورم روزی دلم میخواست ادبیات بخوانم. آخر میدانی؛ واژه‌های مسحور کننده‌ی مولوی تنها چیزی بودند که هیچوقت از آنها خسته نمی‌شدم.
اشک‌های
تاریخ روز پدر 98 چند شنبه است | تاریخ روز جهانی پدر چه روزی است سال 2019
تاریخ دقیق روز پدر امسال کی هست, در سال 1398 روز پدر چندم است, به تاریخ میلادی روز جهانی پدر چند شنبه است
روز پدر روزی برای قدر دانی از همه پدرهای دنیا است. در تقویم ایران روز پدر تاریخ ولادت امام علی (ع) در روز 13 رجب قمری است. روز جهانی پدر تاریخ مشخصی ندارد و در کشور های مختلف تاریخ متفاوتی دارد. در ادامه امروز چه روزی است سایت اپ ناز روز جهانی پدر چه روی است قرار داده می شود.
سال 97
اعتراف 1:
خب پدرم یه اینترنت هدیه برام فرستاد همینجوری 7 گیگ بود یه ماهه !
گفت میخوابم منو دوساعت دیگه بلند کن !
و من تو این دوساعت 7 گیگ رو تموم کردم !
:((
پدرم :  0_o
خواهرم :  :/
من :  :)))))))
 پ.ن : بابام سر افطار جلوی خیل عظیمی از اقوام گفت اره دخترمو میخوایم بفرستیم عصر جدید و قضیه رو گفت :/
ای خدااااااااااا پدررررررررررر :(
یعنی فقط نگاه داییم :)))

اعتراف 2 :
وقتی خواهرم داشت جلوی یه بنده خدایی که کلا دلش میخواد از من و خانواده ی من یه اتویی بگیره از میر ب
۱. دیگه وبلاگ نوشتن و کامنت نوشتن و کامنت جواب دادن داره از یادم می‌ره. این مدت بودم و نبودم. تا حالا سابقه نداشته کامنتی اینقدر معطل بشه برای جواب. الان از سه بهمن کامنت دارم و واقعا نمی‌دونم چطور گذشت. 
۲. نمی‌دونم چندم بود. رفتم قدم زدم. همون مسیرهایی که روزای اردیبهشت و خرداد پارسال، با استرس کنکور می‌رفتم قدم می‌زدم. همون مسیر حوزه نهایی رو رفتم. خیابون مخصوص رو دور زدم. سعی می‌کردم حس و حال اون روزها رو، اون شب‌ها رو، اون دوره عجیب رو ب
میخوام امشب مقاله ی اشباح اگلستون رو دوباره بخونم. نمیدونم بار چندم هست فقط میدونم یادآوری یسری چیزها لازمه تا سعی کنم اشتباه مسیرم رو نرم و خب هرچقدر که میگذره انگار راحت تر میفهمم مقاله هارو به مرور. پس تصمیم دارم دوباره بخونمش. شاید برای بعضیا این دوباره خوانی ها بی مورد بیاد اما من بهشون پیشنهاد میکنم امتحانش کنن اونوقت میفهمن چقدر مطلب رو نگرفتن چقدر مطالب از ذهنشون پاک شده و ... 
حالم داره به مرور هی بهتر و بهتر میشه. مثل یه معجزه. اما خب
امروز روز بدی رو داشتم
خیلی خسته ام خسته تر از اون چیزی که هرکسی بتونه فکرشو بکنه
من واقعا خسته شدم از قوی بودن
دیگه نمیکشم...
دلم شکسته...
امروز برای بار چندم بهم ثابت شد تنها کسایی که نمیذارن من کوچکترین غمی داشته باشم
پدر و مادرم اند...خیلی اذیت اشون میکنم ولی هیچی نمیگن...همه کار میکنن تا من ناراحت نباشم و من همیشه پیششون شرمنده ام
امروز اصلا توقع نداشتم ازش که همچین رفتاری ازش سر بزنه....مثل طلبکارا باهام حرف زد،خیلی برام سنگین بود...خیلی...همه
متاسفانه خیلی آدم اهمال کاریم.از ترس سخت بودن چیزی سمتش نمیرم.مثل انجام کارهای فارغ التحصیلی و گرفتن مدرکم. چون میدونستم یه پروسه فرسایشیه که با یه روز دو روز دویدن تو سیستم اداری مملکت عزیزمون تموم نمیشه و این حجم دوییدن و هی رفت و آمد به یه شهر دیگه باعث میشد دنبالش نرم.اینقدر که وقتی میگم ورودی چندم و اومدم دنبال مدرکم همه چشماشون گرد میشه و میگن تا الان کجا بودی؟
چرا واقعا؟ این پروسه برای همه بوده. چرا همه اینکارو کردن و من اونیم که به خا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها