هر سری میخوام راجع به کتر م. حرف بزنم و از لفظ «دکتر» خالی استفاده میکنم و مثلا میگم «دکتر گفت فلان» حس منشی بودن بهم دست میده. البته همچین بیربط هم نیست. از اونجایی که میزم دقیقا کنار دره و هر کی وارد میشه اول از همه منو میبینه، هر روز به طور متوسط به ۱۵ نفر اعلام میکنم که «دکتر نیست» یا «دکتر نیم ساعت دیگه میاد» یا «دکتر اومدن یه سر زدن و رفتن» یا «نمیدونم دکتر کی میان» و ... میخوام برم بگم حداقل یه حقوق منشیگری و دربانی به من بده:|
خَله ساله بَهیمه مِن شهرنِشیر قاطی کِوریکِ دله بَیمه اسیر
یِلاق بوردِمه بَلکوم دل بَوو وا بَدیمه یلاق ره سرهایته ویلا
آدِمای مَله بینه ناشناسچِش عینکدودی و تن نَخِش لِواس
سِره سَرسَرِبِن، آیفون تصویری وِشونِ اِتول هِم بییه خارجی
فارسی و زِوونِ دیگه زونه گپ مِره اِشابینی وِشونا چپ چپ
مه سر سیو بَیّه، بَیمه تو به تو مِره تَب بَزو بَیته مردِ خِش رو
بَدیمه وه هسته دائی یارعلیباته دِرِست ویمبه، هستی ذلفعلی؟
سونِ اِنار اَمه دل بَیّه
دانلود آهنگ رضا بهرام آتش | متن و کیفیت عالی
همینک شنونده ترانه جدید رضا بهرام بنام آتش از تو باشید از رسانه جاز موزیک
{ تیتراژ برنامه فرمول یک }
Exclusive Song: Reza Bahram | Atash With Text And Direct Links In jazzMusic.blog.ir
متن آهنگ رضا بهرام آتش
من پریشان شده ی موی پریشان توام
کفر اگر نیست بگویم که مسلمان توام
من گرفتار توو موی سیاه تو شدم
من سرکش بخدا رام و به راه تو شدم
وای من هر نفست معجزه ای تازه کند
عشق آامد که مرا باتو هم اندازه کند
من که آتش شده ام به که تو دریا داری
بی
ارضا میشدی و به ارضا میرساندیام. لبهایم در طواف بوسه به دور پاهایت، آن پاهای سفیدت. لبهایت که بوسیدن نمیدانستند اما به هنگام بوسیدن به الههی بوسه میماندند. آبشار موهای سیاهت که روان میشدند بر روی کپلهایت و منی که جز سجده در برابر زانویت چه کاری میتوانستم کرد؟ نالههای شهوتناک آمیخته به درد تو که فضای اتاق را پر میکرد و انگار، تمام اجزا و اشیای اتاق در مشاهدهی تو و تنها منی که توانایی لمس تو را داشتم. دستانم، آلودهی خی
امروز ، نبمه ی شعبانه ، روز میلاد آقامون ، در حالی که همسرم و پسرم با دوستاش رفتن پارک و من تو خونه تنهام و مشغول روزمرگی های همیشگی ، یکی زنگ در خونه رو زد . درو باز کردم و با یه دختر بچه ی حدود سه ساله مواجه شدم که از اون مقنعه های بچگونه هم سرش بود . رنگشم صورتی بود . اون پشت گوشه ی یه چادرِ مشکی هم دیده می شد . به نظر میومد با مامانش اومده و با همسرم کار دارن . خودمو پشت در غایم کردم و گفتم "بله بفرمایین" . یه هو این دختر خانوم کوچولو دستشو آورد جلو
هیچگاه این ماجرا از ذهنم نمیرود که در یکی از نشستهای مثنویخوانی، یکی از این خانمهای بهاصطلاح اهلِ عشق! بر حکمِ قصاص معترض بود و با استناد به اشعارِ مولوی، میگفت که انسانها باید به یکدیگر عشق بورزند و هرگز در پیِ انتقام از هم نباشند. استدلالش هم این بود که اگر یک آجر از سقف کنده شود و روی سرِ کسی بیفتد، امکان ندارد آن شخص در پیِ شکایت و انتقام و قصاص از سقف، برآید! چرا ما انسانها به اندازۀ یک آجر هم نسبت به همنوعِ خود گذش
وارد مغازه شدم و مستقیم رفتم سراغش
گفتم: من و یادتون میاد؟
یه جوری چشماش و توی چشمام ریز کرد که انگار یادش نیست
ادامه دادم: من همونی ام که دیروز اومدم دو تا کتاب بردم از نشرِ...
پرید وسط حرفم و گفت: یادمه.. خیلی خوووبم یادمه
و کلمه ی »خوبم» و یه جوری کشیده و سوزناک تلفظ کرد که من تأکیدِ روی اون کلمه... و به یاد موندن عمدیش و متوجه بشم
خودم و زدم به اون راه و گفتم: می خواستم یکی از کتاب ها رو عوض کنم.. میشه؟!
گفت: چرا؟
گفتم: ازش یکی داشتم تو یخونه.. نمی دو
دلم برای دخترانه های وجودم تنگ شده .برای شیطنت های بی وقفه .بیخیالی های هر روزه .ناز و کِرِشمه های من و آینه .خنده های بلند و بی دلیل .برای آن احساساتِ مهار نشدنی .حالا اما ...دخترکِ حساس و نازک نارنجیِ درونَم چه بی هَوا این همه بزرگ شده ..!!چه قدی کشیده طاقتم .ضرباهنگِ قلبم چه آرام و منطقی میزند .چه شیشه ای بودم روزی ...حالا اما به سخت شدن هم رضا نمی دهم ..!به سنگ شدن می اندیشم .اینگونه اطمینانش بیشتر است ..!جای بستنی یخی های دوران کودکی ام را قهوه ها
دلم برای دخترانه های وجودم تنگ شده .برای شیطنت های بی وقفه .بیخیالی های هر روزه .ناز و کِرِشمه های من و آینه .خنده های بلند و بی دلیل .برای آن احساساتِ مهار نشدنی .حالا اما ...دخترکِ حساس و نازک نارنجیِ درونَم چه بی هَوا این همه بزرگ شده ..!!چه قدی کشیده طاقتم .ضرباهنگِ قلبم چه آرام و منطقی میزند .چه شیشه ای بودم روزی ...حالا اما به سخت شدن هم رضا نمی دهم ..!به سنگ شدن می اندیشم .اینگونه اطمینانش بیشتر است ..!جای بستنی یخی های دوران کودکی ام را قهوه ها
هیچوقت انقدر علنی از رفتن ننوشته بودم.
از دیگر تحمل نکردن ام.
از غمی که شبیه چاقو از درون مرا میخراشد.
فکر میکنم باید رفت، باید در اوج بیرحمی، به تک تک خاطراتت و آدم هایی که دو سال را گذرانده ای در کنارشان نگاه کنی، گریه نکنی، بغض نکنی، نگویی دل تنگتان میشوم و بروی.
باید بی رحم شد. ۱۹ سال و خورده ای را لبخند زده ای، پا به پای غم آدم های مهم زندگی ات گریسته ای، دلتنگ شده ای، صدها بار در نوت گوشی ات، سررسیدت نوشته ای اما لعنتی تو باید مهربان ب
نمیدونم چه فعل و انفعالاتی توی قلبم رخ داده که تصمیم گرفتم اولین پستم رو بر محورِ علاقهم بنویسم. درمورد یکی از هزاران هزار علاقهای که توی دلم وول میخوره. آخه من آدم حریصیام. به بیشترِ موضاعاتی که توی دنیا وجود داره دل میبندم و دلبندشون میشم.مثلاً من توی گروه سرود که از سری علاقههای دلبرمه، میتونستم یکی از شادترین نسخههای نیلی رو ببینم. توی گروه سرود، نظارت روی قسمت سوپرانو به عهدهی من بود و موضوع وقتی جالب میشه
نمیدونم چه فعل و انفعالاتی توی قلبم رخ داده که تصمیم گرفتم اولین پستم رو بر محورِ علاقهم بنویسم. درمورد یکی از هزاران هزار علاقهای که توی دلم وول میخوره. آخه من آدم حریصیام. به بیشترِ موضاعاتی که توی دنیا وجود داره دل میبندم و دلبندشون میشم.مثلاً من توی گروه سرود که از سری علاقههای دلبرمه، میتونستم یکی از شادترین نسخههای نیلی رو ببینم. توی گروه سرود، نظارت روی قسمت سوپرانو به عهدهی من بود و موضوع وقتی جالب میشه
مریضی ناصر و اَشنافه
خوامبه از سال هزار و سیصد و پنجاه و پنج بارم. اون ماقع ناصر کلاس پنج دَیّه.میونهی چلهی زمستون بییه بَدیمه ناصر دِسه روز هَسته مدرسه نِنه. بوردِمه وِشونِ سِره بَدیمه ناصر لای دله کَته و درد جه داد و فِریا کِنده.
وِنه مار باته ناصر ره باد بَیته و راه بَتونده بورده. خَله پَکر بَیمه این خَوِر ره به همکلاسیها و آقا معلم باتِمه.
بَدیمه مدرسه نِموئن ناصر به ده پونزه روز بَرِسییه. بنده خِدا ره دکتر هِم نَوِردِنه وه از درد ن
قرار بود من واسه یه کسی، یه چیزی بنویسم... یه چیزایی هم تو ذهنم بود... حالا میگم... لودینگ!
مثلا برادر خودم، رفتیم براش خواستگاری... چندین بار! ولی ما از اون خانوادهها نبودیم که وقتی زنگ میزدیم پشت تلفن بپرسیم: "ببخشید، دخترِ شما بور و سفید و چشمرنگی هست یا نه؟" همیشه مامانم اخلاق و خانواده دختر رو ملاک قرار میداد و از قضا در اکثر اوقات وقتی دیگه حضورا خدمت خانواده دختر میرفتیم، متوجه میشدیم که علاوه بر همین مساله ظاهر! خیلی چیزای دیگه
گفت ؛ چه آتَشِ تندی داری. امشب نمیشود. دیر است. اصلا آنسوی شهر است. بعد میخواهی در شب خانهیِ ابتهاج را ببینی که چه شود؟ فردا با مرجان برو.همین جمله آخرش کافی بود تا هرچه شنیده بودم ؛ حتا طعم مانته ، آن یک کلمه و یک جمله ارمنی از خاطرم برود.مرجان ،خواهر بهروز است.اولین خواهر بهروز است تنها چیزی که با شنیدن نام مرجان بیاد آوردم این بود؛"کمی بیشتر از من فرانسه میداند"تا ایستگاه اتوبوس سیگار را پشت سیگار آتش زدم.اگر بهروز خودش آدم آرامی نبو
ناطورِ دشت یا ناتورِ دشت (به انگلیسی: The Catcher in the Rye) نام رمانی اثر نویسندهٔ آمریکایی جروم دیوید سالینجر است که در ابتدا به صورت دنبالهدار در سالهای ۱۹۴۵–۴۶ انتشار یافت. این رمان کلاسیک که در اصل برای مخاطب بزرگسال منتشر شده بود، به دلیل درونمایه طغیانگری و عصبانیت نوجوان داستان، مورد توجه بسیاری از نوجوانان قرار گرفت.
خلاصهٔ داستان
هولدن کالفیلد نوجوانی هفده ساله است که در لحظهٔ آغاز رمان، در یک مرکز درمانی بستری است و ظاهراً قصد دا
یادُومه اون وَختان، سیزده بدر که ماشین نُوداشتیم، آباجانم میگوت: غصه ناخورین، قِدیمانی جور میشیم بومی سَر..حَلا بُمانه که قِدیمی خانههانی بوم، خودوش یه صحرا گل و سبزه بَ. اما مایی قیرگونی بُومانی دوره دی، کم صفا نُوداشت.
دیشو خانهای میان بگوتُم: ایمسال که قرنطینه گردی ییم، ناهار سیزده بِدره بِشیم بومی سر باخوریم.
یالان خوشحالی دِ شوول بَکشین.
ننه بگوت: نیمیشا... آپارتمانه، مردم مایی سَرصدا دِ اذیت میبُن.
یالان بگوتن: ننه ننه سرصدا نمینیم
مدت زیادی بود که سریالهای تلویزیون حالم رو خوب نمیکرد. از جنس من نبود. نمیدیدمشون... قهر کرده بودم با تلویزیون. بهش گفتم چیزی نداری که ارزشش رو داشته باشه یک ساعت وقتم رو به پات بریزم.
آخرین چیزی که به معنای واقعا دوستش داشتم، وضعیت سفید بود. دردهام رو کم کرد. روی زخمم مرهم گذاشت و اون رو بست. وقتی به خودم اومدم دیدم حتی جاش هم نمونده. من به امیرمحمد گلکار و خانوادهاش بدهکارم. یه کاسه نذری... یه شاخه گل......
تا دیشب... که قسمت سوم سریال سرباز رو
مدت زیادی بود که سریالهای تلویزیون حالم رو خوب نمیکرد. از جنس من نبود. نمیدیدمشون... قهر کرده بودم با تلویزیون. بهش گفتم چیزی نداری که ارزشش رو داشته باشه یک ساعت وقتم رو به پات بریزم.
آخرین چیزی که به معنای واقعا دوستش داشتم، وضعیت سفید بود. دردهام رو کم کرد. روی زخمم مرهم گذاشت و اون رو بست. وقتی به خودم اومدم دیدم حتی جاش هم نمونده. من به امیرمحمد گلکار و خانوادهاش بدهکارم. یه کاسه نذری... یه شاخه گل......
تا دیشب... که قسمت سوم سریال سرباز رو
بعد از دو روز مشغول شستن ظرفها شدم. داشتم درِ ظرفِ غذاساز رو میشستم؛ که دیدم لکههاش پاک نمیشه. شیرِ آبِ داغ رو روش باز کردم که یکهو جیغِ بلندی کشید و گفت:" آی سوختم...م! چیکار میکنی ورپریده؟! از خواب بیدارم کردی هیچ، باید اینجوری هم میسوزوندیم؟"
به اسکاچ مایع بیشتری زدم و محکمتر روی سر و کلهش کشیدم و گفتم:" هیس...س حرف نزن که حسابی کثیف شدی. دو روزم که به حال خودت ولت کردم. چیه؟ نکنه میخوای از کثیفی و چرک، جلبک بزنی؟"
چشمانش که خم
دیروز ظهر ساعت 2:05 بود که گوشیام زنگ خورد، چند وقت پیش گوشیام ریست فکتوری شده بود و شمارهها پاک، نمیدانستم کیست، برداشتم، گفت یاشار بهمندم احسان، از مصطفی (امام) خبر داری؟ حالش چطوره؟
گفتم میدانم که الان کیش است، گفت شنیده که مصطفی دیگر بین ما نیست، جا خوردم، با خودم فکر کردم یعنی چه بین ما نیست؟ از ایران رفته یعنی، یا.....نه نمیدانم، مغزم کار نمیکرد، بهش گفتم بگذار از امیرعلی بپرسم او حتما میداند، به امیرعلی پیام دادم، گفتم حالا
تصمیم از سر احساس
شاید خیلی از اتفاقات زندگی مطابق میل ما نباشه امّا کار خاصی هم از ما بر نمیاد ، مثلا هرروز با عضوی از خانواده درگیری یا روزی که با همکلاسی یا همکارت بحث و جدل نداشته باشی وجود نداره ، حالت گرفته می شه امّا بهرحال مجبوری که تحمّل کنی . هر چه وابستگی و احساسات بیشتر باشه دل کندن هم سخت تر و حتی غیرممکن خواهد بود . مقدمه ای کوتاه بیان شد تا برسم به وبلاگ نویسی ، شاید از نگاه خیلی از افرادی که به سر تا پاشون نگاه می کنی و نویسندگی رو
✍ با نمره بالا آزمونِ وکالت قبول شدم. ولی طبقِ روالِ همه جایِ دنیا برای استخدامِ رسمی باید یک مصاحبه هم میدادم. با اینکه به خودم اطمینان داشتم اما یه کم حرفای دوستام نگرانم میکرد. مهسا میگفت مسوولِ مصاحبه یه مَرد حدودا 35 ساله س که از ریش و تسبیح و یقه ش پیداست از چه قُماشیه!! مهشید میگفت اصلا قیافه پشمالویِ حاج آقا رو که ببینی باید کفاره بدی! مهدیس توصیه میکرد با آرایش نرو مصاحبه!
رشته افکارمو یه صدایِ مهربون پاره کرد: "عاطفه خانوم شمائید عزیز
رپورتاژ آگهی رایگان در سایت بست فارسی
امروزه
اکثر کاربران با فضای فناوری اطلاعات مخصوصاٌ اینترنت و وب گردی آشنایی
کامل دارند. حتما شما هم از آن دسته از افراد هستید که مقالات متعددی را با
عنوان رپورتاژ اگهی در سایت های متعدد مشاهده کرده اید.
در عصرنوین
استفاده از روش های تبلیغاتی در حوزه تجارت اینترنتی باعث بهبود در کسب و
کارهای اینترنتی و بیشتر شدن درآمد آنها داشته است.
اگر از رپورتاژ
اگهی رایگان در تبلیغات اینترنتی به درستی استفاده شو
تبلیغات آنلاین چند سالی است که بخش عمده ای از بودجه های تبلیغاتی شرکتها را به خود اختصاص داده است و به سرعت در حال تبدیل شدن به بهترین روش تبلیغاتی و بازاریابی است، در این میان یکی از روش های جذاب موفقیت برندها استفاده از رپورتاژ آگهی یا رپورتاژ خبری است که در این مقاله بهترین سایت های رپورتاژ آگهی را خواهید شناخت.
برندهای بزرگ در سراسر دنیا اخبار تبلیغاتی خود را در خبرگزاریها و سایتهای خبری تخصصی منتشر میکنند و طوفان تبلیغاتی خود
بالاخره بعد از چند روز پرکار اومدم که بنویسم..خب گفتم که صب من دیگه باز عالی بودم..اونام بیدار شدن..باز هم کش دادنِ شوخیها از خروپفو ما نتونستیم بخوابیمو...که همسری گفت حالا دیگه تا ظهر خوابیدید..خب همسر من بسیار آرومه،خیلیی به ندرت بهش برمیخوره،درون محکمی داره،ولی رکه و کاملا خودش و خونسرد..منم خوب بودم و صبحِ خوشگلم خوشگل مونده بود،لحظه شماری میکردم صبحانه بخوریمو بریم وسط درختا و خونه ها توی فصل مورد علاقه م..منتظر بودم گلی بیادو صبحانه رو
اینگیجمنت یا تعامل در شبکه اجتماعی به چه معناست؟
در حقیقت تعامل در شبکه اجتماعی وقتی است که کسی از صفحه شما بازدید می کند. باید اذعان کرد که نرخ تعامل از مهمترین معیارهای موثر در رتبه بندی شبکه های اجتماعی می باشد. این مولفه که درصد تعداد تعامل کنندگان به کل فالوورهای صفحه است یکی از فاکتورهای اصلی در الگوریتم شبکه اجتماعی می باشد.
این شاخص با عوامل زیر سنجیده می شود:
لایک ها
فالو ها
میزان به اشتراک گذاشته شدن
کامنت ها
بازتوییت ها (در توئیتر)
رپورتاژ آگهی رایگان در سایت بست فارسی
امروزه اکثر کاربران با فضای فناوری اطلاعات مخصوصاٌ اینترنت و وب گردی آشنایی کامل دارند. حتما شما هم از آن دسته از افراد هستید که مقالات متعددی را با عنوان رپورتاژ اگهی در سایت های متعدد مشاهده کرده اید.
در عصرنوین استفاده از روش های تبلیغاتی در حوزه تجارت اینترنتی باعث بهبود در کسب و کارهای اینترنتی و بیشتر شدن درآمد آنها داشته است.
اگر از رپورتاژ اگهی رایگان در تبلیغات اینترنتی به درستی استفاده شود م
رپورتاژ آگهی رایگان در سایت بست فارسی
امروزه اکثر کاربران با فضای فناوری اطلاعات مخصوصاٌ اینترنت و وب گردی آشنایی کامل دارند. حتما شما هم از آن دسته از افراد هستید که مقالات متعددی را با عنوان رپورتاژ اگهی در سایت های متعدد مشاهده کرده اید.
در عصرنوین استفاده از روش های تبلیغاتی در حوزه تجارت اینترنتی باعث بهبود در کسب و کارهای اینترنتی و بیشتر شدن درآمد آنها داشته است.
اگر از رپورتاژ اگهی رایگان در تبلیغات اینترنتی به درستی استفاده شود م
پنج سال بیش در مثل چنین روزی _روز گرامیداشت صائب تبریزی_ این یادداشت را نوشتم:
این مصرع بلند به دیوان برابر است
قلم به تیغ از این راه سر نمیپیچد،چه لذت است که در جبههساییِ سخن است؟
گذشت عمر مرا چون قلم درین سودا،همان مقدمهی آشنایی سخن است.اگر سکندر از آیینه ساخت لوح مزار،چراغ تربت من، روشنایی سخن است.کجاست شهرت من پای در رکاب آرد؟هنوز اول عالمگشایی سخن است.مرا چو معنی بیگانه مغتنم دانید،که آشنایی من، آشنایی سخن است.گذاشتی سر خود چون ق
درباره این سایت