نتایج جستجو برای عبارت :

قربانی مونولوگ!

من که می‌دونم تو در چه حالی اما مگه تو دنبال جنگیدن نبودی؟ اینم جنگ، جنگ با دلی که هی خل میشد و سُر می‌رفت. حالا پات رو گذاشتی زیر پاش که سر نخوره. سنگینیش افتاده روت و درد داره اما طاقت بیار. می‌دونم دو روز دیگه پی‌ام‌اسی و حالت خراب اما باور کن درست میشه و بالاخره تو می‌تونی این راه کج رفته‌ای سالها رو اصلاح کنی. باید صبور و مقاوم باشی.
«معنیش این نیست که دوسش نداشتم. معنیش اینه که راحت با موقعیت جدید کنار میام و خودمو خیلی اذیت نمی‌کنم. وگرنه کیه که ندونه من حاضر بودم هر کاری براش بکنم. انقدر دوسش داشتم که حاضر بودم تا آخر دنیا قدم بزنیم و اون جلو رو نگاه کنه و من نیمرخ تمرکز کرده‌اش رو...»
چشم‌هایش را مقابل آینه تنگ می‌کند و می‌پرسد دوباره؟ کمی عقب می‌کشد و با سردی پاسخ می‌گوید: دوباره. می‌پرسد آخر چرا؟ پاسخ می‌گوید درد دارم خسته‌ام، ملال به جانم نشسته. می‌پرسد مطمئنی، می‌گوید معلومه که نه و حتی پشیمونم و به روز شمار افتاده‌اند که تمام شود. پرسنده می‌گوید عجب خری هستی تو. می‌گوید می‌دانم.
استامینوفن کدوئین خوردم، کمی دردش کم شد لیکن نمی‌دانم این تسلی قرص است یا اراده به یه ورش شدنم!
اما راستش سرم که خلوت میشود جای زخم دوباره مور مور می‌شود، تیر نمی‌کشد فقط مور مور نی‌شود و من دارم فکر می کنم که همه‌اش بخاطر علافی بود...
بگذریم...
هی اپ‌ها را بالا و پایین می‌کنم و هی مطمئن می‌شوم بلاکم و باز سراغ اولین اپ می‌روم و تکرار... باید گذشت .. زندکی ادامه دارد بی ح ، م ، آ، و و و اما ح راستش خیلی دوستم داشت حیف شد ... بگذریم برم کپه‌ی مرگم
دیگه خیلی وقته که از چالشی که وبلاگ مونولوگ(تسنیم) راه انداخته بود گذشته..این پستم به خاطر این که گفته بودم شرکت می کنم،گذاشتم.
+ هم اکنون یه همچین خونه ای که برای خودم باشه تا بتونم هر بلایی که می خوام سرش بیارم رو از خداوند بزرگ خواستارم. :)
+ ببخشید عکس هم بی کیفیت شد.
پوفی میکشه و میپره تو حرفم و با ترش رویی و حرص میگه:
+یه دیقه خفه شو،یعنی چی من هرچی میگم میگی دوسش دارم؟؟؟
از سکوتم استفاده میکنه و صداشو میبره بالاتره بابا این پسره..
این دفعه منم که بهش اجازه صحبت نمیدم:
*من دوشش دارمو همین بسه برام که از سرمم زیاده اونم دوسم داره...
حرفاش لحن التماس به خودشون میگیرن:+به پیر به پیغمبر همه چی دوس داشتن نیس،طرفت باید درکت کنه،بفهمتت،از راهِ دور،از کلمات بخونتت،تورو بخونه،حرف دلتو بخونه،نگاتو بخونه،تروخدا انق
مامان میگفت نه ! مگه غرور نداری تو ؟ بابا میگفت نه آدم وقتی مار نیشش میزنه نمیره دست بکنه تو لونه مار . مریم میگفت نه کسی که قدرت رو ندونسته باید از ذهنت بیرونش کنی ...
اما دل من طاقت نیاورد.  نه بحث داشتن یا نداشتن غرور بود ، نه بحث گزیده شدن و نه بحث قدر دونستن یا ندونستن. و نه این که بحث تنهاموندن و قحطی آدم بود . دلم ناراحت بود ، از پیوند دوستی که بی هیچ صحبتی کنار گذاشته شده . رابطه ای که حالا محدود شده به سلام سرد آلوده به شک !
بالاخره غرور رو مثل
نسخه ی پی دی اف این شماره را می توانید از این جاببینید و بخوانید. ورق ی اول: اگر این مکان بوسیله  گیتی می آمدم فیلسوف خواه آشپز می شدم! بازگشایی مدرسه ها همراه با شهرداران مکتب گوین، جایزه ای برای نوجوانان نوظهور ترین مکتب های گیتی! صفحه ی دوم: تولد امشب نخواب برگ ریزان ۵۹ به روایت ایلا ورق ی سومین: مونولوگ های شهریوری شناخت دیگر بگذاریم خیابان ها نفس بکشند صفحه ی چهارم (آثار نوجوانان): خاطره سازی تابستان خود را چگونه گذراندید؟ پنجره
کمی زخمی‌ام اما همین که درآمدم از آن رابطه‌ی مسخره جای شکرش باقی‌ست. اسمش را حذف نمی‌کنم اما دیگر نباید دنبالش باشم. از ابتدا هم یک حماقت محض بود. سوای ایراد کار من او هم یک بچه حشری بود که هورمون‌هاش مثل من بهم ریخته بود. من که می‌دونم تهش هورمونه و حله پس دادِ چی رو داشتم؟ تحقیرم کرد که حقم بود و حالا دلم خوش است که لااقل تمام شده و هیچ وقت برای ساختن دیر نیست.
خویشتن طرح و بدنامه است و باید آن را به عهده بگیرم و به سرانجام برسانم. 
خویشتن...
وقت‌هایی مثل حالا که به فکرشم، منتظر پیامشم و اینها با خودم فکر می‌کنن اونن الان تو فکر منه. بعد از خودم می‌پرسم واقعا اون الان تو فکر منه؟ و بعد با خودم می‌گم اگه نبود منم بهش فکر نمی‌کردم و داشتم کار خودم رو می‌کردم. و اینجور خودم رو تسلی می‌دم. واقعیت اینه که دیگه پیر شدی برای این بازی‌ها برای عشق و عاشقی‌ها. واقعیت اینه که قرار نیست کسی عاشقت بشه و تو هم. هورمون هم نباشه وقتش گذشته. اونم یکی کوچکتر از تو، خب خودش زندگی و دغدغه‌های خودش
برای زی زی که حالا دیگه انقدام غریب نیست نوشتن کمی سخت شده، اگرچه بیشتر از قبل دلش میخواد بنویسه! تا الان ده خطی نوشتم و پاک کردم! خب کمی از روزمرگی هام بنویسم، که این روزها اگرچه دیر، اما خوب تونستم خودم رو کشف کنم. برای ذهنی که با خودش مونولوگ های طولانی داره، خلق چیزی جدید بهترین دیالوگه. اینم تصویر کنج دلبری که توش خودم رو کشف می کنم...
بعد هم به کنج دلبر تو فکر کردم و به آسمون رسیدم...
دیشب خواب سمیه و استاد رو دیدم و چه خوش بود. از دیشب ذهنم معطوف شده به س و راستش امیدوارم خبری از سوی او باشد. دوستش دارم و بچه‌ی دلنشینی‌ست. چرا اینقدر پیله کردی به بچه‌ها؟ راسنش بین همسن و سالهامان آدم دلخواه و دلچسبی نمی‌بینم. همه مغموم و افسرده و نهایتا حشری‌اند و اهل دل نیستند.
امروز میم رفته سرکار و من مانده‌ام تا در خانه با خودم تنها باشم و خلوت کنم. کمی افسرده حالم. درضمن رژیم دکتر کرمانی را هم شروع کرده‌ام. کاش لاغر بشوم.
فعلا همین. م
این چند روز با خودم کنار اومدم و دارم آدمهایی که یه جور رابطه‌ی عاطفی س ک سی باهاشون داشتم رو کنار می‌گذارم. اینجور هم احساس قوی بودن دارم، چون منم که کنار می‌گذارم نه اینکه کنار گذاشته بشم، و هم احساس سبکی. دور و برم رو دارم خلوت می‌کنم و شروع کردم به تست زدن تا حداقلی که می‌تونم رو توی این یک ماه و خورده‌ای برای خودم باشم و تلاش کنم. میم حالش خوب نبود اما بهتره. من خوبم. مادرجون حالش خوب نیست و این در حال حاضر تمام غممه.
بگذریم می‌دونم ح می
به کثافتی دچارم به نام وقت تلف کردن. عشق ح اغنام کرده و حالا بدنبال یک فانم. زندگی همینقدر بی جلوه و مسخره داره پیش میره، صبح تا ساعت ۱۰ خواب بودم و بعدازظهر یعنی الان می‌خوام بخوابم و کلا یه مقاله گذاشتم جلو روم و چس ناله شر کردم اینور اونور. دلم تنهایی و خلوت و عزلت می‌خواد و دلخوش که یکی دوستت داره، انگار نه انگار میم هم آدمه و دوسم داره! این میل به دوست داشته شدن پیور رو نمی‌دونم چجور جمعش کنم؟ چی شد اینجور شدم؟ از کی! چرا اینقدر بدنبال معش
دستاورد امروزم این بود که شکرپاش نازنینمون رو شکستم. هرچند شکرپاش ایده‌آلی نبود، ولی از اینایی که به وفور همه‌جا پیدا میشه و کارایی کمی دارن بهتر بود. روحش شاد و یادش گرامی...
فعلا باید مخزن سه چهار کیلویی شکر رو بیاریم سر سفره و ببریم تا من یه شکرپاش خوب پیدا کنم ;)
+ راستی فراموش کردم بابت هدیه‌ی خونه‌نویی! از جناب بهنام تشکر کنم. اون "مونولوگ" بالا رو ایشون هدیه دادن. چون راه ارتباطی نذاشتن و حتی جوری کامنت می‌ذارن که نمیشه پاسخ داد، همین‌
به شکل عجیبی افسرده‌ام. نمی‌دونم چرا چنین کاری رو با این بچه‌ی احساساتی کردم؟ مح خیلی حساس و احساسی و من با ابراز عاقه بهش یه جورایی خیانت کردم به احساساتش. الان رفته و من نگرانم البته میدونم اونم مثل من ادا درمیاره اما نگرانم می‌کنه که نسبت به آدمها بدبین بشه، این خیلی برام سنگین و سخته. 
افسرده‌ام و هیچ کاری، دقیقا هیچ کاری نمی‌کنم. نشستم با موبایل ور میرم، می‌خوابم و کلا حال هیچی رو ندارم. پروژه‌های تحقیقی، دکتری و آی‌پی‌ام و کلا همه
فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ
ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ، ﻫﻨﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺮﻭﺭﺩﺎﺭﺵ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﺯﻣﺎﻳﺪ ﻭ ﺮﺍﻣﻰ ﺩﺍﺭﺩﺵ ﻭ ﻧﻌﻤﺘﺶ ﺑﺨﺸﺪ ، ﻣﻰ  ﻮﻳﺪ : ﺮﻭﺭﺩﺎﺭم مرا گرامی ﺩﺍﺷﺖ ،(١٥) 

وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ
ﻭ ﺍﻣﺎ ﻮﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﺯﻣﺎﻳﺪ ، ﺲ ﺭﻭﺯﻱ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺗﻨ ﻴﺮﺩ ، ﻮﻳﺪ : ﺮﻭﺭﺩﺎﺭم ﻣﺮﺍ ﺧﻮﺍ
ژوزیِ عزیزم
این روزها برای نوشتن هر چیزی تو را صدا می‌زنم و سعی می‌کنم که مونولوگ‌های ذهنی‌ام را تبدیل به دیالوگی با تو بکنم. حرف زدن با تو آنقدر خوب است که حتی وقتی پس از مطرح شدن مشکلات و مثل همیشه پیدا نشدن راه حل برایشان، باز هم حس می‌کنم گرهی از هزاران گره‌ی کلاف سردرگم زندگی‌ام با حرف‌های تو و یا اگر دقیق‌تر بخواهم بگویم، با صدای‌ تو باز شده‌اند.
این روزها مشکلم نوشتن است. توی سرم ده‌تا ایده می‌چرخد برای نوشتن و برای هر کدامشان ه
واقعیت اینه که بودن با مح و عشق اون سیرابم نمی‌کنه، چیزی شبیه میم ه، با محبته اما تو دنیای من نیست تو دنیای خودشه و دلخوش به این که من رو داره و شاید حتی نداشتن منم براش مهم نباشه و راحت کنار بیاد، همونجور که درمورد میم فکر می‌کنم. باید بی توجهی کنم و ببینم چیجوره! اما ح خیلی خوبه.. با محبت مهربون و غنی.. میم هم که خب بخ صرافت افتاده دوست پسر پیدا کنه و اینکه منم دارم کنار میام تا آزاد شم.. حس می‌کنم ما بیشتر رفیق خوب و پارتنر خوبی هستیم تا زن و شو
حال و روز خوشی ندارم، شروع کردم به خوندن برای دکتری منتها چیزی پس ذهنم آزارم میده. جدایی از میم. چیزی قریب‌الوقوع که برای بعدش هیچ برنامه‌ای ندارم. نه به لحاظ مالی و نه به لحاظ عاطفی و ذهنی. اینجور ‌فکر می‌کنم که تا چند وقت دیگه که البته نمی‌دونم چند وقت و فقط هردومون داریم کشش میدیم زندیگیمون به پایان خودش میرسه. نمی‌تونم تصور کنم عشق و دوست داشتنی که با میم داشتم رو جایی دیگه بتونم تجریه کنم. به لحاظ مالی هم هیچی ندارم و کاملا وابسته‌ام
سلام...
باید الان برم مونولوگ زبان بنویسم...ولی هیچییییییی به ذهنم نمیاااااد که نمیااااد...:((((
یعنی رسما ذهنم شده یک صفحه ی سفید سااااده ی ساااده...
 
پ.ن:با خواهرزاده م دارم تصویری حرف میزنم میگه خاله حالا عروسک هاتو نشونم بده ببینمشون...:))))))))
دلش برا عروسک هام تنگ شده...^...^
 
ذهنتون رنگی...
 
یاعلی...
«ریگ روان» اثر استیو تولتز.
آلدو بنجامین مردیه که در همه‌ی عمرش مثل آهن‌ربا همه‌ی دردسرها و مشکلات رو به خودش جذب می‌کنه، ایده‌های خلاقانه‌ای برای کسب و کار داره که همه درنهایت به بدهکاری ختم میشن و همسرش هم رهاش کرده. لیام، نزدیکترین دوست الدو، بعد از ناکام موندن در زمینه‌ی نویسندگی، پلیس میشه و در همه حال مشغول سرپوش گذاشتن روی اشتباهات و دردسر‌های آلدو استش. و البته درنهایت تصمیم می‌گیره آلدو رو به عنوان سوژه‌ی کتابش انتخاب کنه.
آ
به نام چاشنی‌بخشِ زبان‌ها
 حلاوت‌بخشِ معنی در بیان‌ها

رشد روزافزون علم و دانش امروزه نوعی از درهم‌تنیدگی و همبستگی با تکنولوژی که البته خود مولود علم بوده را جلوه‌گر نموده است. با دست‌یازی به فضای اینترنت و سودبری از تارنماها و رایانه‌نامه‌ها ، شبکه‌های اجتماعی و بلاگ‌ها امر آموزش را می‌توان از یک‌سو تسهیل و از سوی دیگر دلپذیرتر نمود.انگیزه من نیز برای راه‌اندازی این تارنما همگام شدن با این روند روزآمد و بهره‌وری حداکثری از این
به نام چاشنی‌بخشِ زبان‌ها
 حلاوت‌بخشِ معنی در بیان‌ها

رشد روزافزون علم و دانش امروزه نوعی از درهم‌تنیدگی و همبستگی با تکنولوژی که البته خود مولود علم بوده را جلوه‌گر نموده است. با دست‌یازی به فضای اینترنت و سودبری از تارنماها و رایانه‌نامه‌ها ، شبکه‌های اجتماعی و بلاگ‌ها امر آموزش را می‌توان از یک‌سو تسهیل و از سوی دیگر دلپذیرتر نمود.انگیزه من نیز برای راه‌اندازی این تارنما همگام شدن با این روند روزآمد و بهره‌وری حداکثری از این
بطالت و ابتذال در این دو روز به اوج رسید. چاره چیه دوست دارم گاهی به ابتذال تن بدم البته اگر همیشه دچارش نباشم. هیچ هم حوصله‌ی فرهیختگان و بساطشون رو ندارم. وسعم در همین حده.
راستش کمی پریشونم و کمی از خودم دورم و باز دلم هوایی شده و کسی نیست که حاجت دلم را برآورد. ح را پاک کردم اما ذهنم درگیرشه و دلم می‌خواد بدونم چی می‌نویسه و چه می‌کنه. می‌دونم همش از سر بطالته. 
امروز میم می‌گفت هیچ فکر کردی چرا اینقدر می‌ترسی؟ راستش تا حالا بهش فکر نکرده
نام کتاب: #خون‌مردگی | نویسنده: #الهام_فلاح | #نشر_چشمه | ۲۲۴ صفحه.الهام‌فلاح در این کتاب به زیبایی از لهجه و توصیف استفاده کرده است، او حتی در انتخاب اسامی با ظرافت خیلی خاصی پیش رفته و این یعنی با یک کتاب همه چی تمام روبرو هستیم که اصلا خسته کننده نیست.."انتظار" اصلی ترین حرف این کتاب است، و شاید بشود گفت تمام حرف کتاب و تنها حرف کتاب. رمان سه مقطع زمانی را به زیبایی تمام ترسیم می کند: جنگِ سال ۶۷، پس از جنگ در سال ۷۰، سال ۹۰ در تهران و بغداد..مرز د
کار ما تعطیلی نداره... نه؛ نمی‌خوام دوباره از عید سرکار رفتن غر بزنم. از این جهت گفتم که اگر در جمعه یا هر تعطیلی دیگه‌ای، دغدغه‌ی کار، تماس کاری و بحث درباره کار داشته باشی، یعنی اون روز، روزِ تعطیلِ کاری نیست. این چیزی که میگم فقط هم مربوط به کار خودم نیست. اغلب کسانی که توی رسانه کار می‌کنن به همراه تعداد زیادی عنوان شغلی هست که تعطیلی به معنای عام ندارن. یعنی ذهنشون از کار خالی نمیشه هیچوقت.من خودم از اون موقع که چشم باز کردم و وارد محیط ک
وقتی توی اتوبوس نشستی و داری آهنگ گوش می‌کنی و چشمت به منظره‌های خیابون انقلاب دوخته شده، چند حالت برای آگاهیت می‌تونه وجود داشته باشه..

می‌تونی چیزی نبینی و نشنوی و توی خاطراتت غرق شده باشی یا به آینده‌ای که هنوز نیومده فکر کنی و از ترس اینکه "چی میشه اگه کنکور فلان.." یا هر کوفت دیگه‌ای زهره ترک شی!
می‌تونی چیزی نبینی و به جز اول آهنگ چیزی هم نشنوی و تو خاطراتی که تنها نقطه‌ی اشتراکشون اون آهنگه غرق شی و دستی دستی خودتو بدی به دست احساسا
تنها دوستش، همان که به سرش قسم می خورد و بارها جامه برایش چاک کرده بود، همان که حکم برادری برایش داشت، همان که سه سالِ تمام در یک اتاق در شرکت حسابدار بودند؛ حال هم دزد شده بود هم دشمن!صبح پنج شنبه ۱۳ اسفند، شمشیر را از رو بست. وعده ی این که "به رئیس چیزی نگو نصف نصف می زنیم به جیب" را بوسید و گذاشت کنار. ترسش را بلعید و چشمش را بر روی تمام وعده و وعیدها بست. او دزد نبود پس دلیلی هم نداشت که با یک دزد کنار بیاید. می خواهد رفیقش باشد که باشد! اصلا برای
واژه های سکوت پیشه
نیستند زمانی که باید باشند
و تو نقشی صامت می زنی
بر اکران سپید زندگی
یک زندگی پر از مونولوگ های خاکستری
که آرام سیاه میکند نقش رنگین کمان را
بسان ابری پر از بغض آسمان
که نور می رباید از بهار
بهار
ای موسم رنگ و رونق عشق
خبرت هست که سالهاست
در دی مانده ایم
خبرت هست که یک عمر
اردی بهشت را ندیده ایم
روزگار این حوالی
می شکند قامت نحیف نهال را
که به امید سخاوت خورشید
دل می کند از خاک
دل می سپارد به آسمان
و به حرمت واژه ها
جوانه می زند
بسم الله الرَّحمن الرَّحیم
 
به چالش "متفاوت فکر کنیم" خوش اومدید.
لطفا فکر کنید و جمله‌ی ساده‌ی زیر رو به متفاوت‌ترین و هنرمندانه‌ترین حالتی که به ذهن مبارک‌تون می‌رسه بازنویسی کنید: 
 
... و من آماده‌ی رفتن شدم.
 
پ.ن اول: محدودیتی در تعداد جملات بازنویسی شده وجود نداره.
پ.ن دوم: حتما قبل از هر کار پست قبل رو بخونید اگر نخوندید.پیرو پست قبل، به این فکر افتادم که هر کدوم از شما، مخاطب هایی دارید که من ندارم و به این نتیجه رسیدم که اگه هرکسی ج
اگر از شغل تان ناراضی و دلسرد هستید و می خواهید شغل جدیدی پیدا کنید، ابتدا باید ذهنیت درستی در مورد موفقیت خودتان داشته باشید و برای توسعه ذهنیت درست برای شروع مصاحبه توام با اعتماد به نفس و اشتیاق سه روش را بیان کردیم. در مقاله پیش رو سه روش ذکر شده است:             ۱. حلقه های بازخورد منفی را با واگویه مثبت جایگزین کنید. همه ما افکار منفی در ذهن مان داریم؛ افکاری که در آن خودمان را تقبیح می کنیم. ما بدترین دشمنان خود هستیم. خود دوست داشتنی ما ر
جهان با من برقص ، داستان مرد عادی درون گرایی است که رقص بلد نیست و نمی تواند گریه کند* .او چند روز مانده به تولد پنجاه و چهارسالگی اش می فهمد که تا یکی دو ماه دیگر بیشتر زنده نیست .جهان ( با بازی علی مصفا ) علی رغم میل باطنی و اینکه خلوت را بیشتر دوست دارد به دعوت برادرش ، میزبان دوستان_صمیمی_همدانشگاهی اش میشود ، دوستانی متفاوت و گاهی متضاد که معتقدند بعد از هر اتفاق و دلخوری بازهم باهم دوست هستند .علاوه بر وجود تفاوت در نگاه و رفتار‌ این جمع دوس
 
آیلتس جنرال یا عمومی‌‌(IELTS General)‌‌‌برای افرادی که به طور کلی قصد مهاجرت به یکی از کشورهای انگلیسی زبان (استرالیا، کانادا، نیوزلند، بریتانیا) مناسب است.
 IELTS ، سیستم بین المللی تست زبان انگلیسی ، برای ارزیابی توانایی زبان داوطلبانی که نیاز به تحصیل یا کار در جایی دارند که انگلیسی به عنوان زبان ارتباطات استفاده می شود ، طراحی شده است. آیلتس برای ورود به دانشگاه در انگلستان و سایر کشورها لازم است. پس اگر قصد مهاجرت به کشورهای استرالیا، کان
 
آیلتس جنرال یا عمومی‌‌(IELTS General)‌‌‌برای افرادی که به طور کلی قصد مهاجرت به یکی از کشورهای انگلیسی زبان (استرالیا، کانادا، نیوزلند، بریتانیا) مناسب است.
 IELTS ، سیستم بین المللی تست زبان انگلیسی ، برای ارزیابی توانایی زبان داوطلبانی که نیاز به تحصیل یا کار در جایی دارند که انگلیسی به عنوان زبان ارتباطات استفاده می شود ، طراحی شده است. آیلتس برای ورود به دانشگاه در انگلستان و سایر کشورها لازم است. پس اگر قصد مهاجرت به کشورهای استرالیا، کان
این هفته اصلا پست گذاشتم؟ اصلا احساس میکنم این هفته فقط خوابیدم و مدرسه رفتم. این وسط مسطاشم داشتم کتاب می خوندم(هردو در نهایت می میرند) و روزی شونصد ساعت به زور معلم زبان ترسناکمون(کاف سنسی) با هم تیمی زبانم حرف می زدم.
هم تیمی یاد شده، یک فن حسابی است از برای بی تی اس. از قضا، به کتاب و انیمه شوجو(عاشقانه) نیز علاقمند است. از این نردهایی که میخواهند همه را به مسلک خود در بیاورند. بنابراین در میان تمریناتمان، من مجبورم ابتدا با زبان خوش و به آرا
من روایتهای مسعود بهنود رو، اون شیوه روایتگریش رو دوست دارم و فارغ از صحت قصه، گوش می کنم. یک خاطره ای تعریف کرد از زمانی که مقاله ای بر علیه چمران منتشر میشه و چمران باهاش تماس میگیره و بدون اینکه باهاش رفتار ناخوشایندی داشته باشه دعوتش می کنه تا باهم گپ بزنند، می گفت چمران اشعار مولانا رو خوند و همینطور که زمان بیشتری رو با هم می گذروندیم، بیشتر حس نزدیکی بهش داشتم و این آدم اصلا روحیه ای که از یک آدم نظامی انتظار دارید رو نداشت. بسیار طبع ل
سعید نعمت الله نویسنده جوان و خوش فکر سینما و تلویزیون کشورمان که در این سالها با متن های زیبا و به جرات میتوان گفت منحصر به فرد خود خالق سریالهای خاطره انگیزی چون (رستگاران،زیر هشت،خون بها،جراحت،شیدایی، دیوار،مادرانه،مدینه،میکاییل،پشت بام تهران،زیر پای مادر،عقیق، برادرجان، خواب زده و.....) بود.وی در اکثر آثارش دنبال حق و حق طلبی و ناحقی بود و این خط داستانی را دنبال کرد و در این راه همواره با متن های بعضا مغرضانه منتقدین همراه شد ولی هربا
زن در ایران
نگاهی به تاتر هم هوایی
من موفق به دیدن فیلمی از این تاتر شدم که در سالن اکو و با بازی ستاره اسکندری ،‌الهام کردا و باران کوثری به روی پرده رفته و طبیعتا من امکان قضاوت درباره ی سایر اجراهای این تاتر را ندارم.
نخستین چیزی که در طول تمامی داستان ذهنم را درگیر کرده بود ، دکور خود نمایش است. یک آشپزخانه که تقریبا همیشه ، دو تا از سه زن در آن مشغول آشپزی اند. آشپزی ، ظرف شستن ، جمع و جور کردن ،‌همه ی این ها کارهای به اصطلاح زنانه ای هستند
ای تخیل هوسباز و طلایی! به برخی با عطر و بویی خوش، دلنوازانه نزدیک می شوی و آنان را به کامرواترین مجنون، ادیب، تبدیل می کنی، و به برخی دیگر خصمانه شبیخون می زنی تا به مفلوک ترین شاعر، مجنون، تبدیل شوند.
 
آلبین یکدفعه به حرف آمد: «منظورم نوابغی اند که از الهام نهایی بی نصیب مانده اند! می فهمی که! الهام نهایی؛ چون اگر از الهام بهره مند بودند، می توانستند عالی ترین و کامل ترین شاهکارها را خلق کنند و به عرش اعلا، به جایگاه خدایی درخور خود برسند. ام
طبق باور اگزیستانسیالیست‌ها زندگی بی‌معناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد. 
سلام
اگه که اگزیستانسیالیسم رو در گوگل سرچ کنید و وارد ویکی پدیا بشید وسط همون خطای اول به این جمله بالا برمیخورید.یادمه شب روزی که کنکور دادم این جمله رو خوندم و امروز صبح دوباره بهش فکر کردم.خیلی دوست دارم این جمله رو حتی اگه نفهمم معنیش دقیقا چیه.به این فکر کردم چقدر میتونم به زندگی خودم معنا بدم چقدر؟!
پرده اول:تصمیم
کرایف درمورد مسی میگه که تفاوت بزرگ مسی ب
 
بیش از بیست سال از سخنان خانم نیلوفر گوله، جامعه شناس ترک تبار می گذرد که در مقایسه ای میان روشنفکران ایران و ترکیه، از فقدان گفتگو میان روشنفکران ایران با یکدیگر ابراز شگفتی کرده بود! به باور گوله در ایران بر خلاف ترکیه، روشنفکران بجای گفتگو با یکدیگر، بیشتر با هواداران شان مونولوگ دارند! شاید آخرین خاطره گفتگوی روشنفکران در ایران به مباحثات میان دکتر سروش و مخالفان فکری او در مجلات کیهان فرهنگی و سپس کیان باز می گردد. در این مناظره های
بیش از بیست سال از سخنان خانم نیلوفر گوله، جامعه شناس ترک تبار می گذرد که در مقایسه ای میان روشنفکران ایران و ترکیه، از فقدان گفتگو میان روشنفکران ایران با یکدیگر ابراز شگفتی کرده بود! به باور گوله در ایران بر خلاف ترکیه، روشنفکران بجای گفتگو با یکدیگر، بیشتر با هواداران شان مونولوگ دارند! شاید آخرین خاطره گفتگوی روشنفکران در ایران به مباحثات میان دکتر سروش و مخالفان فکری او در مجلات کیهان فرهنگی و سپس کیان باز می گردد. در این مناظره های مک
اصلا اینطوری نیست که من نخوام به شما راستشو بگم ولی واقعا ساعت دقیقش یادم نمیاد.یعنی بعدش رفتم حموم و بعدشم سه تا تیکه مرغ سوخاری سرخ کردم و گرفتم خوابیدم.خونه ی من پنجره نداره،یعنی اصلا در واقع خوشم نمیاد تو اتاقم از بیرون نور بیاد چون وقتی نور میاد انگار باید حواستو به شب و روز بیرون جمع کنی و یه ساعتایی بخوابی و یه ساعتایی بیدار شی.منم تو تلویزیون شنیدم که مثلا شب خوابیدن واسه بدن خوبه و از این حرفا ولی خب خیلی چیزای دیگه هم واسه بدن خوبه و
سلام 
چند هفته‌ای بود میخواستم پست بنویسم.دلیل تصمیمم بر ننوشتن رو واقعا نمیدونم و نمیفهمم.
پرده اول:چاه پتانسیل
خب حالا اول یکم درمورد چاه پتانسیل بگم.چاه پتانسیل یه سوال معروف یا شایدم معروف‌ترین سوال تو مکانیک کوانتومی هستش.چاه پتانسیل دوتا دیواره داره که پتانسیل یا بی‌نهایت هست تو این دیواره‌ها یا یه عدد محدود و بین دوتا دیواره یا همون درون چاه،پتانسیل صفر هستش.حالا ما یه ذره رو پرت میکنیم وسط این چاه و تابع موج و توزیع احتمال و این
معرفی کتاب صوتی سقوط
کتاب صوتی سقوط اثر آلبر کامو، رمانی فلسفی است که زاویه‌های پنهان درون انسان را به تصویر می‌کشد. این کتاب یکی از آثار مهم ادبی است که به روشنی به مشکلات وجدان بشری در عصر حاضر می‌پردازد و در سال 1957 برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات شد.
کتاب صوتی سقوط (The Fall) روایت‌گر مردی است که از خود و فراز و نشیب‌های زندگیش سخن می‌گوید و سقوط تدریجی خود را، گام به گام برای فردی ناشناس بیان می‌کند. آلبر کامو (Albert Camus) این اثر را با زاویه دی
معرفی کتاب صوتی سقوط
کتاب صوتی سقوط اثر آلبر کامو، رمانی فلسفی است که زاویه‌های پنهان درون انسان را به تصویر می‌کشد. این کتاب یکی از آثار مهم ادبی است که به روشنی به مشکلات وجدان بشری در عصر حاضر می‌پردازد و در سال 1957 برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات شد.
کتاب صوتی سقوط (The Fall) روایت‌گر مردی است که از خود و فراز و نشیب‌های زندگیش سخن می‌گوید و سقوط تدریجی خود را، گام به گام برای فردی ناشناس بیان می‌کند. آلبر کامو (Albert Camus) این اثر را با زاویه دی
تو این پست میخوام نتایج پویش موثرترین وبلاگها رو منتشر کنم اما قبلش باید چند تا نکته رو خدمتتون عرض کنم:
1-بیست و هشت نفر تو این پویش شرکت کردن(براساس افرادی که برای این پست کامنت گذاشتن و اعلام کردن که تو این پویش شرکت کردن)ولی بیست و هفت لینک موجوده،اون یه لینکی که موجود نیست لینک پست خودمه که بعد از حذف وبلاگ و بازگشت دوباره ام حذف شده ولی نتایجش رو تو آمار محاسبه کردم.
خودم وبلاگ های بازتاب نفس صبحدمان و حضرت باران رو به عنوان موثرترین ها ا
تو این پست میخوام نتایج پویش موثرترین وبلاگها رو منتشر کنم اما قبلش باید چند تا نکته رو خدمتتون عرض کنم:
1-بیست و هشت نفر تو این پویش شرکت کردن(براساس افرادی که برای این پست کامنت گذاشتن و اعلام کردن که تو این پویش شرکت کردن)ولی بیست و هفت لینک موجوده،اون یه لینکی که موجود نیست لینک پست خودمه که بعد از حذف وبلاگ و بازگشت دوباره ام حذف شده ولی نتایجش رو تو آمار محاسبه کردم.
خودم وبلاگ های بازتاب نفس صبحدمان و حضرت باران رو به عنوان موثرترین ها ا
تو این پست میخوام نتایج پویش موثرترین وبلاگها رو منتشر کنم اما قبلش باید چند تا نکته رو خدمتتون عرض کنم:
1-بیست و هشت نفر تو این پویش شرکت کردن(براساس افرادی که برای این پست کامنت گذاشتن و اعلام کردن که تو این پویش شرکت کردن)ولی بیست و هفت لینک موجوده،اون یه لینکی که موجود نیست لینک پست خودمه که بعد از حذف وبلاگ و بازگشت دوباره ام حذف شده ولی نتایجش رو تو آمار محاسبه کردم.
خودم وبلاگ های بازتاب نفس صبحدمان و حضرت باران رو به عنوان موثرترین ها ا
سلام. دوست داشتین این آهنگ بی‌کلام رو پلی کنین و باهاش پست رو بخونین :)

Olafur Arnalds - Undan Hulu (From Behind Shadows)

داستان از اونجا شروع شد که چند وقت پیش داشتم تو فولدر آهنگایی که از الافور آرنالدز دارم می‌گشتم، که کاور آلبوم And they have escaped the weight of darkness توجهم رو جلب کرد. همون عکسیه که دو پست قبل گذاشتم و ازتون پرسیدم با دیدنش چی براتون تداعی می‌شه:

یادمه که اون موقع منم مثل خیلیاتون یاد فیلم Arrival افتادم. برای اونایی که ندیدن یه توضیح کوتاه بدم؛ تو این فی
سلام. دوست داشتین این آهنگ بی‌کلام رو پلی کنین و باهاش پست رو بخونین :)

Olafur Arnalds - Undan Hulu (From Behind Shadows)

داستان از اونجا شروع شد که چند وقت پیش داشتم تو فولدر آهنگایی که از الافور آرنالدز دارم می‌گشتم، که کاور آلبوم And they have escaped the weight of darkness توجهم رو جلب کرد. همون عکسیه که دو پست قبل گذاشتم و ازتون پرسیدم با دیدنش چی براتون تداعی می‌شه:

یادمه که اون موقع منم مثل خیلیاتون یاد فیلم Arrival افتادم. برای اونایی که ندیدن یه توضیح کوتاه بدم؛ تو این فی
کسی پرسید: ما در تئاتر زندگی می‌کنیم یا تئاتر از ما جان می‌گیرد؟
سوال پرسیدن و به دام کشیدن یکی از چیزهایی است که بین ذات حیوان و بشر به طرز یکسانی در جریان است: شوق به دام کشیدن، میل تصاحب، حبس شدن نفس صید در گلو، نگاه معصوم چشم‌هاش، پرسشگری متقابل او، التماسش، دردی که از گیر افتادن می‌کشد و شوق دیدن رمقی که از چشم‌هاش می‌رود، آخرین سوال.حالا من مانده‌ام و این دام. چندین هفته‌ است که تله‌ی آهنی‌اش را دور مچ پام... رد کبود شدگی... ما یا تئات
تأثیرات طولانی مدت فریاد زدن والدین در بچه ها
 
               
 
اگر پدر و مادر هستید ، می دانید که بعضی اوقات احساسات بهترین شما را به دست می آورد. به نوعی کودکان می توانند آن دکمه هایی را که نمی دانید دارید بکشید. و قبل از آنکه بدانید ، از بالای ریه هایتان هول می شوید.
شما تنها در انجام این کار تنها نیستید و احساس ناامیدی والدین طبیعی است. خبر خوب این است که می توانید نحوه صحبت با فرزندان خود را تغییر دهید و از یک مونولوگ فریاد زدن به یک گفتگوی م
ساعت مردانه
​​​​​​هنگام تست این ساعت ها ، به دنبال آنهایی که راحت بود ، روی مچ دست نشستیم و به نظر خوب هم رسید.
ما به دنبال طیف وسیعی از مواد از تسمه های لاستیکی ، فلزی و حتی بامبو و همچنین مونولوگ و دیجیتال در طرح های مختلف از کلاسیک گرفته تا ابتکار عمل بودیم.
شما می توانید به بررسی های مستقل ما اعتماد کنید. ما ممکن است کمی از برخی از خرده فروشان درآمد کسب کنیم ، اما هرگز اجازه نمی دهیم که این موضوع بتواند در انتخاب هایی که از آزمایش های واق
سلام
این‌ها نتایج پویش موثرترین وبلاگ‌هاست که اسفند نود و هفت بین اهالی محترم بلاگ دات آی آر برگزار شد. اما در بین نتایج از سایر سرویس‌های وبلاگ‌نویسی هم وجود دارند.
در مجموع ۲۹ نفر تو این پویش شرکت کردن و به ۱۵۱ وبلاگ رای دادن.
این ۱۵۱ وبلاگ در هشت رتبه به شرح زیر نسبت به هم قرار گرفتن. شماره‌های داخل پرانتز، تعداد آرای هر گروهه.
* فارغ از تعداد آرای هر وبلاگ، می‌تونید وبلاگ‌های پرمحتوا و خوبی بین این عزیزان پیدا کنید، وبلاگ‌هایی که ممکن
https://5d880766c7f68.site123.me/blog/jahanmovies-iranian-movie-centerخلاصه داستان:یک فضانورد راهی سفری خطیر در دل فضا می‌شود، تا به دنبال پدر گمشده‌اش بگردد...بازیگران: https://dibamusic.tumblr.com/post/187890234609/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%B1%D9%85%D8%A8%D9%88-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%A2%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%AE%D9%88%D9%86-rambo-last-bloodTommy Lee Jones (تامی لی جونز) Brad Pitt (برد پیت) Ruth Negga (روث نگا) Donald Sutherland (دونالد ساترلند)تصاویر فیلم:
https://mydatir.tumblr.com/post/187890200502/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-midsommar-2019-%D8%A8%D8%A7-%D8%B2%DB%8C%D8%B1%D9%86%D9
بیش از نیمی از سال گذشته و همانطور که انتظار می‌رفت نقش‌آفرینی‌های خارق‌العاده‌ای داشته‌ایم که می‌توانیم در مورد آن‌ها صحبت کنیم. بسیاری از این بازی‌ها مربوط به فیلم‌های مستقل و هنری بوده، اما برخی فیلم‌های بزرگ نیز وجود دارند که ارزش صحبت کردن از آن‌ها در این زمینه را دارا هستند.
به گزارش مووی مگ به نقل از برترین ها، برخی از این نقش‌آفرینی‌ها ممکن است در مراسم اهدای جوایز سینمایی در پایان سال در خاطر داوران باقی مانده باشند و شور
۱.
اول یه کم درمورد وضعیت تو هلند بگم. اینجا از اول اصلا بیماری رو جدی نگرفتن و اصرار داشتن که آنفلوانزای معمولی خیلی بدتره و این بیخودی سر و صدا ایجاد کرده و جهان الکی دچار پنیک شده. متاسفانه این اعتقاد رو اونقدر حفظ کردن تا دیگه دیر شد. از طرفی هم شستن دست چندان بینشون متداول نیست و عادت پیشفرضشون این نیست که هی دستشون رو بشورن. و خب یه مقدار زیادی اینکه ما از روزهای اول رسیدن بیماری به هلند شروع به مراقبت‌های اولیه و استفاده از ژل دست کردیم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها