نتایج جستجو برای عبارت :

به نامِ پدر

آن لحظه‌یِ خوشِ ضرب‌آهنگ گرفتن بر دیواره‌یِ لیوان و هجا هجا کردنِ حروفِ نامِ تو و امتدادِ لذت‌بخشِ زمان و در میانِ خواب و بیداری، چشم در چشم تو و دست بر گونه و شانه به شانه‌یِ تو و لب بر لبِ تو؛ هیچ شدنِ تمامِ دنیا و مافیها و تلخی‌هایش برای ساعتی و مستغرق در خیالِ خوشِ آغوشِ سپیدِ سرسبزِِ سراسر پیوسته‌یِ تو؛ بریده از مکان و دست شسته از زمان و معلق بین آسمان و زمین؛ سبک، چون پَری در باد. هیِ دوستت دارم‌هایِ دعاگونه‌یِ بلند و فراموش شده از
اسیرِ سایه ی نحسی شدیم به اسمِ "غم"
اسیر سایه ی شومی که سال ها
پا به پای عمرمان قدم گذاشت و ماند و نرفت؛
زدند و زخمش روی جسممان ماند،
کشتند و غَمَش روی دلمان ماند،
پرواز کردند و غمِ سقوطشان لرزه به تنمان انداخت،
صبح به صبح،
چشم باز کردیم و شنیدیم
اخبارِ منحوسی را که ریشه به قلبمان زد،
ما 
گرفتاریم
به پرواز های از مبدا معلوم
تا مقصدی نامعلوم،
دچاریم
به اضطراب های منتهی شده به تلخی،
به خوشی هایی که هنوز از راه نرسیده فراموششان میکنیم،
توی این بر
حالا که روبه‌روی هم‌ایم و 
خوابی دیده‌ایم هردو
که ابطالِ عقدِ ماست.
تو مرا صفحه‌های سیاه می‌بینی و
من تو را سیاهِ صفحه‌به‌صفحه
اما بگو هنوزِ من، هنوزِ شب و روز
این سنگ -که شاهدِ طلاقِ تو و من بود-
وقتی که نامِ من متلاشی شد
وَ تو به قعرِ خودت رفتی؛
ما را چه‌گونه دید؟
در بخشِ دومِ مبحثِ چگونگیِ ساختن و سروشکل دادن به یک نامِ
تجاری(برند) ادامۀ مطالبِ کتابِ «ساختنِ یک نامِ تجاری در 30 روز» رو با هم مرور
می کنیم:


روز 11 – به چه کسانی نمی خواهید بفروشید؟

غالبا مؤثرترین راه برای تعیین بازار هدف و مشتریان آن است
که به طور دقیق معلوم کنید که چه کسانی را نمی خواهید جذب کنید.

حقیقتِ صرف این است که نامِ تجاریِ شما هیچگاه نمی تواند،
واقعا نمی تواند همۀ افراد را جذب کند.

اگر بخواهید که همه عاشقِ شما باشند باید بسیار ان
آدمیزاد است که گاهی دلش 
برای هیچ کس تنگ نمی شود!!!!.
دلش و دستش به نامه نگاری هم نمی رود
و حتی شاید از احوال پرسی ها هم
چندان خوشش نیاید....
مریض نیست این آدمیزاد!!!
هوای دلش خالی شده
انگار درکویری ست که هیچ کس
تابه حال ساکنش نشده
و نه اوکسی را دیده 
ونه هیچکس او را....
آدم مگرمی شود کسی را که ندیده به یاد بیاورد؟!
جز ذاتِ حقیقی اش را.
صفحه ی کتابِ زندگی م خالی شده 
از آدمهایی که روزی بودند
و حالا دیگر باید به نبودن تک تک ِشان
خو گرفت!
بااین تفاوت که حتی
پول برای اینکه حالتون رو خوب کنه همینطوری کاری از دستش بر نمیاد، باید خودتون حال دلتون خوش باشه، حال و هوای خوب داشته باشین، پول فقط میتونه موقعیتایی رو برامون ایجاد کنه که ازش لذت ببریم، باش هیجان رو بچشیم.. پس پول برای ساختنِ حالِ خوش نیازمندِ مقدمه ست...
ولی خبر خوب این
حالِ خوش داشتن نیازی به مقدمه ای به نامِ پول نداره، فقط باید یاد گرفت راهش رو :)
 
 
 
       برایِ پسرم ( امیر رضا )  :
 
                     امیرِ من
 
   آمد گُلی به دنیا ، از مِلکِ بختیاری
   شاداب رُخ ، شِکُفته ، چون نوگُلِ بهاری
   رویَش چو ماهِ تابان ، قَدَش چو شاخِ شِمشاد
   از قامت استوار است ، چون کوهِ آسِماری
   گشته رها چو شیری ، از بیشه زارِ زاگرُس
   تا حک کُنَد به تاریخ ، یک نامِ ماندگاری
   بعد از گذشتِ سالی ، از رَه رسیده اکنون
  رها نموده ما را  ،  از بُغضِ انتظاری
   با اِقتباس زِ نامِ  نیکِ شَهِ خُراسان
    رضا
 
       برایِ پسرم ( امیر رضا )  :
 
                     امیرِ من
 
   آمد گُلی به دنیا ، از مِلکِ بختیاری
   شاداب رُخ ، شِکُفته ، چون نوگُلِ بهاری
   رویَش چو ماهِ تابان ، قَدَش چو شاخِ شِمشاد
   از قامت استوار است ، چون کوهِ آسِماری
   گشته رها چو شیری ، از بیشه زارِ زاگرُس
   تا حک کُنَد به تاریخ ، یک نامِ ماندگاری
   بعد از گذشتِ سالی ، از رَه رسیده اکنون
  رها نموده ما را  ،  از بُغضِ انتظاری
   با اِقتباس زِ نامِ  نیکِ شَهِ خُراسان
    رضا
 
           برایِ پسرم ( امیر رضا )  :
 
                           امیرِ من
 
   آمد گُلی به دنیا ، از مِلکِ بختیاری
   شاداب رُخ ، شِکُفته ، چون نوگُلِ بهاری
   رویَش چو ماهِ تابان ، قَدَش چو شاخِ شِمشاد
   از قامت استوار است ، چون کوهِ آسِماری
   گشته رها چو شیری ، از بیشه زارِ زاگرس
   تا حک کند به تاریخ ، یک نامِ ماندگاری
   بعد از گذشتِ سالی ، از رَه رسیده اکنون
  رها نموده ما را  ،  از بُغضِ انتظاری
   با اِقتباس زِ نامِ  نیکِ شَهِ خُراسان
  
سلام بانو
از چادری که سرم کردی
تا همیشه ممنونم
با اینکه داغدار بودی
با اینکه همه معتقد بودن من لیاقتشو ندارم
اما شما اون چادرو سرم کردی
با اینکه اندازم هم نبود
اما اندازم شد
با اشکایی که از داغ نبودن دخترت ریختم
فاطمه نام
فاطمه نامِ تو، که توی نوجوانی رفته...
مُهر و مِهر و نماز و اون مسجد قدیمی
و اون نمازی که هنوزم نتونستم دوباره مثلشو بخونم
دلم میگه به حرمت اسمم دعام کردی...
دلم راست میگه
میدونم 
 
از چپو کردنِ این خانه خجالت نکشیداز منِ ساکن ویرانه خجالت نکشید
مملکت را بفروشید به روسیه و چیناصلا از مردمِ بی خانه خجالت نکشید
مرد و زن را به فروشِ بدن انداخته ایداز فروشِ تنِ ریحانه خجالت نکشید
خرج نوسازیِ لبنان و یمن را بدهیداز مریوان و بم و بانه خجالت نکشید
خاکمان را اگر از بابِ وِتو کردن هاباج دادید به بیگانه،خجالت نکشید
صد برابر شده اجناس،کما فی السابقموقع دادن یارانه خجالت نکشید
نامِ ما را بگذارید نفوذی،خس و خاکمثل آن مردک دیوانه
مولانا!امشب از گیسوان خاک گرفته ام تار مویی جدا کرده ام و رشته ای از قلبم به نام اعظمت رسانده امباید قلبم را بگیرم در دستکه مبادا گرد و غبار غفلتم تار مو را چرکین کندباید قامتم را برسانم ب نورتتا فاصله، سایه بر حیاتِ بی ارزشم نیاندازدباید زبانم را بی وقفه به نام مباکت متبرک کنمتا جویبار کلامم از چشمه ی زلال وجودت منفصل نگرددباید نامت را چون کتیبه ای از پلک هایم بیاویزمتا جهانم را جز نامِ تو نبینممولانا!ای قرصِ قمرِ نقره پاشِ بنی هاشمتمام عم
جرات نمی کنم حتی نامِ دانشگاه را بر لب بیاورم
چرا که بعضی شیاطین با نام و نقاب و چهره ی دانشگاهی، چه گناه ها که نکرده و چه زندگی ها که به هم نریخته اند
...
ترجیح می دهم ادعا کنم که از استادی و دانشگاه هیچ نمی دانم و هیچ نمی فهمم
من یک معلم هستم و بس
(و معلم واقعی فقط و فقط دکتر علی شریعتی است)
               همین که نامِ بلندت به هر زبان افتاد 
                                            چه شور و وِلوِله ای در دل جهان افتاد
 
                برایِ ذکرِ مصیبت دلم گرفت آتش
                                            و سیلِ گریه و ماتم به عمقِ جان افتاد 
 
               به وقتِ غارت و حمله چه بر سرت آمد؟ 
                                           که شمر خسته شد و خولی از توان افتاد! 
 
               به روی نیزه و در جمع این حرامی ها
                                       
پدرم تنها مردیست که یک نگاهش کافیست تا تمام غم و غصه هایم بروند و دیگر پشت سرشان را نگاه نکنند...پدرم از همان آدم هایست که قلبش به وسعت بهشتی است که زیر پای یک مادر است...پدرم در کلمات نمیگنجد...
سرم را روی قلبش میگذارم و با هر تپش جان میگیرم...
پدرم عنوان رفیق و دوست و همدم را گذرانده برای من...اسطوره است...فرشته است...تنها دلیل نفس کشیدن است...ای کاش کفر نبود و میگفتم خدای من است پدر...
هرچند هرکس خدا را با یک چیز میشناسد و باور میکند و من با دیدن پدرم ب
داداشم فردا کنکور داره، بالای تخته وایت برد تو اتاقش نوشته: به نامِ عادل ترین
دارم فکر میکنم منظورش چیه؟ یعنی داره میگه خدایا همون اندازه ای که تلاش کردم نتیجه بگیرم؟ یا می‌گه خدایا اگه یه جای زندگیم کم گذاشتی اینجا عدالت به خرج بده و برام جبران کن؟ :))
واقعا هم تلاش کرد و من امیدوارم نتیجه ش رو خیلی با برکت تر ببینه! ولی من بودم شب کنکورم یه همچین حسی داشتم که : خدایا من که اونقدری که باید نخوندم و بلد نیستم، احساس میکنم همشو یادم رفته :/ خودت ب
بهار...
به اردیبهشت َش دلرُبایی می کند...
تو ...
به آن طرز نگاهت...

در صدا کردنِ نام تو ...
یک " کجایی " پنهان است ...
یک " کاش می بودی "...
یک " کاش باشی "...
یک " کاش نمی رفتی " ...
من نامِ تو را...
حذف به قرینه ی این همه دلتنگی و پرسش...
       صدا می زنم ...       
        
                                                                       " علیرضا روشن"
12- قانونِ امِ
عام (ژنریک)
یک از سریع ترین راه هایِ عدمِ
موفقیت، استفاده از اسم هایِ عام برایِ نام های تجاری است.
 
تاریخ اغلبِ اوقات ما را به بیراهه می کشاند. پاره ای از
موفق ترین شرکت ها ( و نام هایِ تجاری) دارایِ اسامیِ عام بوده اند. مانند: جنرال
موتورز – جنرال الکتریک – استاندارد اُویل – استاندارد برندز – امریکن ایرلاین –
امریکن موتورز – امریکن اکسپرس و . . .
در گذشته تصورِ شرکت ها براین امر بود ه داشتنِ اسمی بزرگ،
پرزرق و برق و عام الزامی اس
تقدیم به «هشتمین ستاره»  و «دهمین خورشید»
1- «رضا»ست نامِ تو، ای آنکه «مُرتضا» شده ای        نه مرتضی؛ که رضا دادی و «رضا» شده ای2- تمام صحن و سَرایت، خلاصه ای از عشق        تو «کوثری» و «غدیری»، که مقتدا شده ای3- مَگرنه زائرِ کویت، گدایِ درگاه است؟!        تَـرَحّمی بنما! چون: که پادشا شده ای4- جهانِ فانی اگر کشتی است، و ما بر آب        بنامِ تو قسم آقا! که «ناخُدا» شده ای5- بهار، نامِ تو را می بَـرَد به لب، آری؛        تویی که آینه ایّ، و خُدانِ
امروزه جریانِ بازاریابی به گونه ای پیچیده، گیج کننده و
مملو از مفاهیمِ نامفهوم درآمده است. در بیشتر شرکت ها جریانِ بازاریابی توسطِ
گروه هایِ فعال و مختلفی انجام می شود. هماهنگی و یکپارچه کردنِ این گروه ها، خود
به صورتِ فعالیتی گسترده و فراگیر درآمده است.

اگر بازاریابی _ که به مثابه نیرویِ رانشیِ سازمان است _
بخواهد در راستایِ تحققِ اهدافِ خود گام بردارد، باید به گونه ای ساده تر ارائه
شود؛ به عبارتِ دیگر به صورتی متمرکز.

مهمترین هدفِ بازاری
 
 
امشب زمینِ کرب و بلا باز در تب استقلبِ امامِ عصر ز ماتم، لبالب است
تندیسِ صبر و کنزِ حیا کوچ می کندآنجا که مِلک و مُلک و مَلَک، نامِ زینب است
سالروز ارتحال عقیله بنی هاشم،
حضرت زینب کبرا، سلام الله علیها
تسلیت باد.
 
ح.ش.مهرآیین۱۹ اسفند ۱۳۹۸
 
شب‌های سرد و طولانی را محبوب من
بگو چگونه از سر بگذرانم
وقتی در آن دورتاریک، کوچه‌پس‌کوچه‌های شهرم 
صدایم می‌کنی
مرا به خود می‌خوانی
در چشمانم خیره می‌شوی 
برای لحظه‌ای گذرا
می‌گذاری به تماشایت بنشینم
وقتی‌که باد می‌پیچد در گستره‌ی بازوانت و نوازش می‌کند نازکای بی‌رنگِ گردنت را.. و می‌پیچاندم در آنجا و می‌میراند مرا.. 
 آنجا که مهمان از نفس‌افتاده و از راه دورآمده‌اش منم و جز آنجا همه‌چیز ملال است و سکوت..
آنجا که چشم اگر بینداز
تقدیم به «هشتمین ستاره»  و «دهمین خورشید»
1- «رضا»ست نامِ تو، ای آنکه «مُرتضا» شده ای        نه مرتضی؛ که رضا دادی و «رضا» شده ای2- تمام صحن و سَرایت، خلاصه ای از عشق        تو «کوثری» و «غدیری»، که مقتدا شده ای3- مَگرنه زائرِ کویت، گدایِ درگاه است؟!        تَـرَحّمی بنما! چون: که پادشا شده ای4- جهانِ فانی اگر کشتی است، و ما بر آب        بنامِ تو قسم آقا! که «ناخُدا» شده ای5- بهار، نامِ تو را می بَـرَد به لب، آری؛        تویی که آینه ایّ، و خُدانِ
باز کردنِ یک تصویر در داخلِ فتوشاپ: 
ابتدا به سراغِ نوار منوهای فتوشاپ بروید و بر روی منوی File کلیک کنید این عمل باعثِ باز شدنِ یک منو می شود حالا اگر در داخلِ این منو بر روی گزینه Open کلیک کنید آنگاه پنجره ای با نامِ Open ظاهر می شود خب حالا شما ، تصویرِ موردِ نظرِ خود را می توانید در داخلِ این پنجره پیدا کنید و سپس بر روی آن تصویر ، کلیک کنید تا انتخاب شود و نهایتا از پایینِ پنجره Open بر روی دکمه Open کلیک کنید . خب تمام شد حالا تصویرِ موردِ نظرِ شما ،
ژانر : انیمیشن
محصول کشور : ایالات متحده آمریکا
کارگردان : Chris Renaud
ستارگان : Eric Stonestreet, Kevin Hart, Louis C.K.
اتفاقات در آپارتمانی در محله‌ ی منهتنِ آمریکا می‌ گذرد که در آن زندگی سگی به نام مَکس به عنوان یک حیوان خانگی با آمدنِ یک هم‌ خانه‌ ی دیگر به نامِ دوک تغییر می کند. آنها همیشه با هم اختلاف و درگیری دارند، اما وقتی که می‌ فهمند یک خرگوشِ زِبلِ سفید به نامِ گوله‌برفی سعی دارد تا یک ارتش از همه ی حیوانات بی خانمان تشکیل دهد تا انتقامی از حیواناتِ
چیزی درونِ افکارش گره می‌خورد و دردی شقیقه‌هایش را تا سَر حد، می‌سوزاند؛ باید چیزی را درونِ مخیله‌اش باور کند اما نمی‌خواهد دریابد دنیایی که به نیکی درونِ ذهنش ساخته است، چگونه واژگون او را میانِ زمین و آسمان، آویزان رها کرده است. باید می‌دانست انسانی که نامِ دوست را از صمیمِ قلب روی آن گذاشته است، همان دشمنی است که گلوله‌های تشنه به خونش را درونِ اسلحه‌ی فلزی یک به یک اضافه کرده است، که چگونه قدم کوتاه‌تر از قدم‌های بُلندش می‌گذارد
دلتنگم
برای فصلی که دیگر هرگز تکرار نخواهد شُد
برای حرفهای ساده
ی دِلِ یک عاشق
که نیاز به توضیح و تفاسیرِ طولانی برای اثباتِ عشق نباشد
برای آدمی که اثبات نخواهد؛
اثبات کند
؛
مُعجزه کند از عِشق
برای فصلی از آدمهایی که بی منت خوب بودند
برای همه ی اینهایی که نمیدانم آیا واقعا روزی و روزگاری بوده یا نه
فقط همه ی ما اینها را به گذشته های دور
..
نسبت میدهیم
دلتنگم
برای عشق
که با آن عظمت
با آن قَدَر و 
آن همه بی تکرار بودن..
نبودنش تکرارِ ازلی ست
که بود
    آمده ام   تا  جَبین   ،   را    بِنهم    به   خاکت
    من عاشقم حسین جان  ، عاشقِ سینه چاکت
    از چشم  من رُبودی  هوش و  حواس و  خوابم
    معشوق من شدی تو    ،   قسم  به  نامِ  پاکت
 
                                                        شاعر معاصر :
                                                                  داوود جمشیدیان ، متخلص به سِتین
  در گذر از خاطرات ، نامِ تو را یافتم
        بر دلِ بیتابِ خود ، من شَرَر انداختم
            طبعِ  غزلسازِ من  ،   با غمِ تو گُل نمود
                کاش که این شعر را   ،  کاش نمی ساختم
 
                                                       شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
سلام آقای نقاره ها و ناله ها، سلام آقای
گلدسته ها و گلایه ها، سلام آقای صحن ها و صحبت ها و سلام آقای متن های
نانوشته و حرف های ناگفته…
می دانم می شنوی مرا، در سکوت چشم های خیره ی من زیارتِ نامِ تو در امتداد اشک ها ظهور می کند.
یا رضا می گویم و راضی می شوم به دوری راه و دست بر سینه تا آسمان دیدار تو قد می کشم:
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)
شاید باورتون نشه ولی از آخرین پستی که منتشر کردم ... یعنی اسفند ۹۸ تا حالا یه جورایی مشغول دیدن این انیمه بودم ... حالا به صورت پاره وقت :)) ...
سوالی که اینجا پیش میاد اینه که :‌ « مگه میشه آدم حدود ۴ ماه مشغول دیدن یه انیمه باشه؟ » ... در پاسخ باید بگم که: « بله، چرا که نه؟ » ... انیمه وان‌پیس - one piece از اون دست انیمه هاست که با داستان فوق‌العادش شما رو میخکوب می‌کنه ... این انیمه تا حدود دو دهه هست که ادامه داره و امروز به قسمت ۸۹۰ ام خودش رسید. این داستا
شاید باورتون نشه ولی از آخرین پستی که منتشر کردم ... یعنی اسفند ۹۸ تا حالا یه جورایی مشغول دیدن این انیمه بودم ... حالا به صورت پاره وقت :)) ...
سوالی که اینجا پیش میاد اینه که :‌ « مگه میشه آدم حدود ۴ ماه مشغول دیدن یه انیمه باشه؟ » ... در پاسخ باید بگم که: « بله، چرا که نه؟ » ... انیمه وان‌پیس - one piece از اون دست انیمه هاست که با داستان فوق‌العادش شما رو میخکوب می‌کنه ... این انیمه تا حدود دو دهه هست که ادامه داره و امروز به قسمت ۸۹۰ ام خودش رسید. این داستا
هر آنکس که عزیزش در سفر بی
همیشه پرس و پی‌جورِ خبر بی
" از شعرهای شنیداری "
+ پرنده بودی و از بامِ من پرت دادند ... 
پ.ن: مامان خیلی وقت‌ها موقع آشپزی یا کارهای دیگه شعر می‌خونه، فایز، باباطاهر، مفتون و ... بیتِ اول هم از مادر شنیدم، فکر می‌کنم از باباطاهر باشه!
شهیدم.
شهیدِ به فرمان زیستن، به فرمان مُردن. 
شاهدم، حاضرم، با بال‌های مگسی، در مازه‌های عرشِ تاریکِ نمورم، می‌خزم، بالا را نگاه می‌کنم؛ سرابِ شهید نبودن را، رویای رهاییِ پرنده را در فضایی، که بی‌نهایت بودنش را بلد نیستم، و حتماً یله‌گیِ بی‌مرزش مرا می‌کُشت یا در زمان گُمَم می‌کرد.
برگِ سبزِ بامعنی‌ام، آویزانِ درختی پیر؛ حسرت به جانِ مرگی بی‌معنی، زرد، ارغوانی، خشک و بی‌خون. حسرت به جانِ بی‌سروسامانی در آغوشِ بادهای ولگرد. حسرت ب
معاویه راه می رود و صدایش حالا به فریاد: «ابوبکر خلیفه بود، روزگار را حرام کرد بر خودش و رعیتش، مُرد و نامش هم با خودش زیر خاک رفت. عمر هم، ده سال بر گرده مردم سوار بود، او هم مُرد و نامش هم با خودش دفن شد...» متعجب نگاهش می کنم. می فهمد که منتظر ادامه ام. «اما محمد...» انگار خسته، خودش را رها می کند روی تخت: «سال هاست که مرده اما... اما نامش را تا کنار نام خدا بالا برد...» آه بلندی می کشد: «عجب همتی داشتی محمد! که اکنون هر روز بر سر مأذنه ها، نامت را بعد
 دلبری  دارم  که چون  ماهِ  شب است
 این دلِ عاشق به شوقش در تب است
 میبیرد  هر شب  ز  چشمم  خوابِ  ناز
 نامِ  این  مَعشوقِ   نازم    کوکب   است
 
                     شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
                                         فروردین ماه 1399
از کل خاطرات بچگیم ، یک لالایی عجیب تو ذهنم مونده ، لالایی که در اینده هم یقییا خط اول مادرانه های من خواهد بود:مدینه بود و غوغا بود            اسیرِ دیوِ سرما بودمحمد سر زد از مکه               که او خورشیدِ دلها بودخدیجه همسرِ او بود              زنی خندان و خوش خو بودبرای شادی و غم ها               خدیجه یارِ نیکو بودخدا یک دخترِ زیبا                 به آنها داد لا لا لابه اسمِ فاطمه زهرا               امیدِ مادر و باباعلی دامادِ پیغ
 
 
شب ولادتِ خورشید، تا ابد روز استبه آفتاب مگو از چه گرم و شب سوز است
علی نبود اگر، آسمان نبود و زمینطلوعِ نامِ علی، عینِ هستی افروز است
علی بهانۀ خلقت، علی دلیلِ وجودملَک به درسِ علی، طفلِ دانش آموز است
به دورِ قلبِ علی، کعبه می کند پروازز بوریای علی، جبرئیل، پَردوز است
طنینِ کوبۀ جنّت، علی علی گویدبهشت از دل و جانِ علی، گُل اندوز است
 
ولادت با سعادت مولای متّقیان، امیرِ مومنان
اسد الله الغالب، علی بن ابیطالب، علیه السلام
و #روز_پدر مبار
دوست داشتم زندگی یک راهِ آبی رنگ بود، ما لکه هایی سیاه بر پهنه ی آن، به نامِ پرندگان، هر صبح چشم می دوختم به نگاهت تا ببینم کدام افق را فتح خواهی کرد، لب باز می کردم و وقتی هر دو، سویِ نگاهمان به یک قله بود می گفتم: سلام
سلام عزیزم
سلام جانم
سلام عمرم
نه، هیچ کدام اینها همه ی آنچه که برای من هستی را تعریف نمی کند، برایم دوستی، رفیقی، همسری، همسفری، هم پری، آره ، تو برای من بیش از هر چیز هم پری، پریدنی بال به بال، اوج به اوج، تا قله هایی که هر دو
در جستجویِ اینترنتی دربارۀ نام و نام گذاری با توصیه هایِ
پیشِ پا افتاده و مبهمِ بیشماری روبه رو خواهید شد: نام باید کوتاه، به یاد ماندنی
و برخوردار از املایِ آسانی باشد.
اگر این توصیه ها را جدی بگیرید،گزینه هایِ خوبِ بسیاری را
از دست خواهید داد. بسیاری از ام هایِ عالیِ دنیا کوتاه نیستند، تعدادِ قابل توجهی
از برندهایِ برتر املایی سخت دارند و هرکسی نمی تواند به شما بگوید مفهومِ کدام
نام بیش از دیگرِ نام ها در خاطر می ماند. توصیه می کنم این پیشن
انار بود، انار سرخِ خندان، کسی نمی‌دانست درونش چه خبرهاست، پر از دانه های کوچک و سفید و صورتیِ ترش یا دانه های درشتِ قرمزِ شیرین؟
پوسته اش که شکاف برداشت دیدمش، پوسته اش به این زودی ها شکاف بر نمی‌داشت و من از معدود آدم هایی بودم که می‌توانستم از کنار آن شکاف دانه های دلش را ببینم، هنوز هم نمی‌دانم خودش می‌خواست مرا تا پایِ آن شکاف بکشد یا خودم پیدایش کردم. 
رو کردم و آسمان و گفتم خدایا بسپاریدش به من! گفتند نمی‌توانی. گفتم بسپارید. گفتند
لطفن نروید؛
بمانید،
او خواهد آمد.
جمعیت را بهم نزنید.
می دانم...
نه، ۱۴۰۰ سال کم نیست ولی تو فقط ۲ سال است کِ ب او توجه میکنی و او سال هاست کِ منتظر بوده است تا نوایش را بِ گوش های تو برساند...
نمیدانم شاید مسئله ای باید حل شود کِ هنوز نشده است...
نه خواهش میکنم دست هم را رها نکنید!
 
بله دعا کنید، اینبار بیایید با هم دعا کنیم، شاید صدا بِ عرش رسید.
 
او می آید، عجول نباشید، او خودش از شما چشم انتظار تر است...
 
حتی یک نفر هم یک نفر است برای او، خودتان کِ
با چشمانت ذکر باران بگیردلت گرفت اگرو مرا به یاد آراز یاد رفتهاز یاد رفتهاز یاد رفته...شب‌هاهمیشههمین ساعتخوابم نمی‌بردگاهیهمین ساعت‌هااز خواب می‌پرمزنِ محبوبِ مندست‌های کوچک سفیدی داشتکه خوابِ درختِ کهنسالِ کوچه را نمی‌آشفتدوستم داشته باشمن از پله‌های زندگیبارها افتاده‌امو حال دست و پاهایمکبود، خونین، زخمی...مادر گریه می‌کرد آن شب...
چرا نوشتم دوستت دارم؟از تویی که می‌گفتی تمام حقیقت بازی بود.تمام حقیقت بازی بود؟پس من کدامین ز
 من نامِ کوچکم ، تورا دوست دارمت
معشوقِ کوچکم ، به خدا می‌سپارمت
با چشمِ باز ، بدرقه ات می کنم ، یواش_
تا چشم بسته‌ام ، به درونم ببارمت
بعد از تو سینه‌‌ای، چمدانم نمی‌شود
آرامشِ کسی ، هیجانم نمی شود
ممنوعه‌ی به نام من و نام کوچکم
نامی مجاز ورد زبانم نمی شود
با هرچه نام و پام ، از این وضع خسته‌ام
از اینکه هر چه خُرد نشد را شکسته‌ام
حالا که کلِ فاصله را زخم بسته‌ایم
حالا که زخم باز شده‌ی دست بسته‌ام
 
«ناصر تهمک»
ذخیره کردنِ یک تصویر : 
شما بعد از اینکه تصویرِ خود را ویرایش کردید ، می بایست آن تصویرِ ویرایش شده را ذخیره کنید تا حاصلِ زحماتِ شما از بین نرود . اما دو روش برای ذخیره کردنِ تصویر وجود دارد که در ادامه با آن ها آشنا می شوید .
Save : 
اگر از منوی File بر روی گزینه Save کلیک کنید آنگاه تمامِ تغییراتی که شما بر روی تصویر ایجاد کرده اید بر روی تصویرِ اصلی که در کامپیوترِ شما وجود دارد ، ذخیره می شود .
Save As : 
اگر از منوی File بر روی گزینه Save As کلیک کنید آنگاه پ
قلم به دست گرفتم به‌نامِ کوچکِ انسانبه‌نامِ خیسِ مهاجر، به‌نامِ بی‌وطنی‌هابه انتحار به کودک به انفجار به سربازبه‌نامِ خونیِ افغان، به‌نامِ بی‌بدنی‌هاچقدر دشمنِ هم‌خون و هم‌قبیله و هم‌خاکچقدر شاعرِ مرده، چقدر شعرِ خطرناکچقدر حسرت و افسوس برای داغِ یه ملتچقدر خنده‌ی ماسیده روی صورتِ غمناکتمامِ کشور و مردم‌رو دستِ جنگ سپردنسیاستایی که چندین ساله رو به زوالنسیاسیون همه جای جهان همیشه همیننروزا میگن کمونیستن شبا ولی لیبرالنبذار
چه بنویسم برایت؟ چطور حجم دلتنگی‌های بی‌شمارم را بریزم در کلمات، بریزم در نقطه، حرف، کاما و نامه اش کنم برایت بفرستم؟
چه کنم!!.... اگر همین چندکلمه راهی برای بوسیدنِ توست، اگر همین چند جمله،
چند گلایه، چند بهانه برای بوییدن توست، اگر می شود با بوی سبز درختِ نفس
کشیدهِ در کاغذ، از تو گفت، از تو نوشت، .. اگر می شود، درشبانه‌ی ماه،
رنگی از تو گرفت، هزار هزار باره می نویسم.. هزار نامه سوی تو، هزار رویا
به سمتت، می فرستم..
مشام من، پرست از نام تو،
راستش را بخواهید، هرچه فکر می‌کنم نمی‌دانم چگونه گذشت سالی که گذشت. فقط یادم هست، وقتی که روی پشتِ‌بامِ ساختمانِ توسعهٔ فناوری چایی می‌خوردیم، صبح بود، بوی علف می‌آمد و من درگیرِ همان خیالِ قدیمی بودم
خیالِ قدیمی این بود، بچه که بودم فکر می‌کردم که روابطِ مشکوکی بینِ شهرها هست، محله‌هایی از تهران هستند که انگار برای قم هستند، حتی یک‌بار محله‌ای از نیشابور را توی شهری دیگر دیدم.
همهٔ این محله‌های جادویی، مربوط به سفرها بودند. یعنی هی
با این معدن می‌توان ایران را از فقر نجات داد؟!
 
چندی است که در فضای مجازی گزارشی تصویری همراهِ با این توضیح دست به دست می‌چرخد: «غولِ طلای خاورمیانه در ایران که سالانه ۲۷ میلیون تُن سنگِ طلا از آن استخراج می‌شود. بزرگ‌ترین معدنِ استخراجِ طلا که فقط با طلای همین یک معدن می‌شود کلِ ایران را از فقر نجات داد. این سرزمینِ طلایی در شهرِ تکابِ آذربایجانِ غربی قرار دارد. این معدن سالیانه ۱۰ تُن طلای خالص می‌دهد که از این نظر جزو ۱۰ معدنِ طلاییِ ب
معاویه راه می رود و صدایش حالا به فریاد: «ابوبکر خلیفه بود، روزگار را حرام کرد بر خودش و رعیتش، مُرد و نامش هم با خودش زیر خاک رفت. عمر هم، ده سال بر گرده مردم سوار بود، او هم مُرد و نامش هم با خودش دفن شد...»
متعجب نگاهش می کنم. می فهمد که منتظر ادامه ام. «اما محمد...»
انگار خسته، خودش را رها می کند روی تخت: «سال هاست که مرده اما... اما نامش را تا کنار نام خدا بالا برد...»
آه بلندی می کشد: «عجب همتی داشتی محمد! که اکنون هر روز بر سر مأذنه ها، نامت را بع
 هفت سین خاصبراےِ شما ڪہ خاص هستید با نامِ خـــ♡ـــداےِ مهربان و لطیف مےچینم هفت سینِ امسال را ؛ 1- سایہ پدر و مادر برسرتاڹ 2- سلامتے در جسم و جانتان  3- سرسبزے در خانہ‌هایتان  4- سخاوت در دل‌هایتان 5-سرنوشتِ زیبا در تقدیرتان 6- سبدِ سنبل در نگاهتان 7-سیبِ لبخند بر لب‌هایتانسالِ نو مبارڪ 


اهنگ برقصا محسن چاوشی
کاش قسمت بشود لطف الهی گاهی
به گدایان برسد طُرفه نگاهی گاهی
می شود بنده ی درمانده و آواره شده
سخت محتاج به آغوشِ پناهی گاهی
هرچه کردم بشوم زائر میخانه نشد
نیست جز گریه سوی میکده راهی گاهی
گاه با یک حسنه پاک شود کوهِ گناه
کوهِ خیرات بسوزد به گناهی گاهی
به خودم گفته ام اصلا شده چون حجتِ حق
از غم و غصه ی یک شیعه بکاهی گاهی؟!
ناله زن نامِ علی را که رجب نزدیک است
دم بزن از بشرِ نامتناهی گاهی
از دلِ سوخته و دوریِ ایوان نجف
می دهد چشم پُر از اشک گواهی گ
​​​سلام!
اولین مطلب را برای ​​​​​آشنایی می‌نویسم، هرچند از خود هیچ نمی‌دانم و همه‌چیز را هم میدانم!
نوشتن و این حس اشتراک احساسات، از موردعلاقه‌های چندین سالهٔ من است، از روزی که به‌طور شگفت انگیزی دانستم احساسات را می‌شود از قلب به قلم کشید.
کمی خود را می‌شناسم: من اجتماع نقیضین هستم، در آنِ واحد، هم میتوانم رنج بکشم و هم از خوشی فریاد بزنم؛ همزمان که می‌گریم ، کسی در اعماق قلبم به من لبخند می‌زند؛ آن‌گاه که لبریز از احساساتم، آ
برای روزنبرگ‌ها
 
خبر کوتاه بود:
- «اعدام‌شان کردند.»
خروشِ دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشمِ خسته‌اش از اشک پُر شد،
گریه را سر داد...
و من با کوششی پُردرد اشکم را نهان کردم.
 
- چرا اعدامشان کردند؟
می‌پرسد ز من با چشمِ اشک‌آلود
چرا اعدام‌شان کردند؟
 
- عزیزم دخترم!
آنجا، شگفت‌انگیز دنیایی‌ست:
دروغ و دشمنی فرمانروایی می‌کند آنجا
طلا، این کیمیای خونِ انسان‌ها
خدایی می‌کند آنجا
شگفت‌انگیز دنیایی که همچون قرن‌های دور
هنوز از ننگِ آزارِ سیاه
برای روزنبرگ‌ها
 
خبر کوتاه بود:
- «اعدام‌شان کردند.»
خروشِ دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشمِ خسته‌اش از اشک پُر شد،
گریه را سر داد...
و من با کوششی پُردرد اشکم را نهان کردم.
 
- چرا اعدامشان کردند؟
می‌پرسد ز من با چشمِ اشک‌آلود
چرا اعدام‌شان کردند؟
 
- عزیزم دخترم!
آنجا، شگفت‌انگیز دنیایی‌ست:
دروغ و دشمنی فرمانروایی می‌کند آنجا
طلا، این کیمیای خونِ انسان ها
خدایی می‌کند آنجا
شگفت‌انگیز دنیایی که همچون قرن‌های دور
هنوز از ننگِ آزارِ سیاها
چشمِ ترِ خویش بر شانه‌ی هم می‌کشیم
گرچه چهل سال است ظلم و ستم می‌کشیم
راه حسین است و ما باز علَم می‌کشیم
ماکه قسم خورده‌ایم پایِ قسم می‌کشیم
آی شهیدانِ عشق  نوبت مهمانی است
عرشِ خدا تا بهشت غرقِ چراغانی است
منتظر یارِ ما پیرِ جمارانی است
آنچه که مانده کنون راهِ سلیمانی است
دشمنِ این خاک را ما به عدم می‌کشیم
خواسته‌ام از خدا تا که مُرادم دهد
مثل شهیدی که ماند عشق به یادم دهد
تا که پذیرد مرا تا که زیادم دهد
وای اگر رهبر حکم جهادم دهد
هرچه ک
وقتی فهمیدم ادبیات فارسی رشته‌ای‌ست که در دانشگاه ارائه می‌شود دبستانی بودم. تعجّب برم داشت. خیال می‌کردم «رشته‌ی دانشگاهی»‌ باید چیزی باشد مثل پزشکی و برق، ادبیات که تفریح است. برایم منطقی نبود که در دانشگاه و به نامِ تحصیل انقدر به کسی خوش بگذرد. امروز به برنامه‌ای که دو سال پیش برای جبران عقب‌ماندگی‌های درسی‌ام ریخته بودم نگاه کردم. پایینزمان‌بندی‌ها نوشته‌ام :«چرا من دانشجوی ادبیات نیستم؟» و یادم آمد که آن موقع، هروقت می‌فهم
 
به نام خدای مهربانی ها
 
نیکوکار ارجمند سلام
به پایان سال نزدیک می شویم، لحظاتی که برای ما دلنشین و همراه با شادمانی ست و اما ...خانواده های زیادی در این روز ها قلب شان آکنده از رنج مخارج عید است و دلشان پر از دلهره ی حفظ آبروی خویش...
 
تصمیم گرفته ایم با هماهنگی کمیته ی امداد -دست در دست شما مهربانان- به نامِ نامیِ امیر مؤمنان علی علیه السلام 110 مورد از نیازمندانی که به شدت در مضیقه بوده و از پس هزینه های شب عید بر نمی آیند را شناسایی کرده و شاد
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی_ شب بیست و هشتم صفر ۹۸
السلام ای امین وحی خداالسلام ای وصیتت تقوامعدن خیر، رحمت سرشارای پسر عمّ حیدر کرارآبروی همه بنی هاشمروح اسلام، یا ابالقاسمباطنِ آیه های قرآنیهرچه گویم فراتر از آنیای مقرّب به صاحبِ معراجأنتَ بابُ الکَرَم، أنَا المُحتاجگر نباشی شهید، یا احمدپس شهادت چه ارزشی دارد؟!چقدر حرص دین ما خوردیسنگ از روی بام ها خوردیتیره شد دیده ی محبانتدر اُحد تا شکست دندانتکور دل ها به داغت افزودند
می گفت :
هر وقت دوباره دَری
براے جهــاد باز شـود 
من اولین‌نفر خواهم بود ...
با ۴۵ سال سن، سه فرزند قد و نیم قد داشت. علی ۱۷ ساله، غزل ۱۱ ساله و ایلیا ۹ ساله است کارش لوله کشی پلی اتیلن ساختمان بود.... 
هرچند که ۳۰ سال پیش وقتی یک نوجوانِ ۱۵ ساله بود، لباس رزمندگان را پوشید و به جبهه رفت و ۹ ماه در جبهه‌ها جنگید، اما به اندازه سه دهه از آن روزها و حال و هوای جبهه فاصله گرفته بود. صاحب اهل و عیال شده بود و سرش به زندگی‌اش گرم بود. اما کسی درست نفهمید چ
 
این منم در آینه، یا تویی برابرم؟
ای ضمیر مشترک، ای خودِ فراترم!
در من این غریبه کیست؟ باورم نمی شود
خوب می شناسمت، در خودم که بنگرم
این تویی، خود تویی، در پسِ نقابِ من
ای مسیح مهربان، زیر نامِ قیصرم!
ای فزونتر از زمان، دورِ پادشاهی ام!
ای فراتر از زمین، مرزهای کشورم!
نقطه نقطه، خط به خط، صفحه صفحه، برگ برگ
خط رد پای توست، سطرسطر دفترم
قوم و خویش من همه از قبیله ی غم اند
عشق خواهر من است، درد هم برادرم
سالها دویده ام از پی خودم، ولی
تا به خود رسی
استاد درس حشره‌شناسیِ این ترم، پنج نمرە‌ی درس را اختصاص داده به کار عملی. اینطور که باید آخرِکار کلکسیونی از حشراتِ فیکس‌شده تحویل بدهیم.  ظرف شیشه‌ایم پر‌شده از حشرات جورواجور. با اینکه نامِ علمی حتی بیشتر از نصفشان را نمی‌دانم امّا در همین مدت کوتاهِ هم‌زیستیِ ناخواسته‌ای که من بهشان تحمیل کرده‌م، بە هم عادت کرده‌ایم. حالا من دلم نمی‌آید در تنشان سنجاق فرو کنم و لیبل‌زده بگذارمشان توی جعبه و آن‌ها هم لابد کم‌تر از قبل بهم فوش می
روز کانادا مبارک!
در اول ژولای 1867، قانون اساسی، به هم پیوستنِ سه استان سه استانِ نوا
اسکوتیا، نیوبرونزویک و استان کانادا (که آن موقع، نام یک استان بود و
بعدها به دو استان اونتاریو و کبِک تقسیم شد) را اعلام کرد و ملت کانادا
رسماً متولد گردید. با این حال، کانادا تا سال 1982، رسما از انگلستان
مستقل نبود. روز تعطیلی‌ای که روز دومینیون نام داشت، از سال 1879 به رسمیت
شناخته می‌شد اما بسیاری از کانادایی‌ها که خود را شهروند بریتانیا
می‌دانستند، آن
ضعف و قوت انگیزه‌ها
 
 علوم عملی بر حسب قوت و ضعف و انگیزه ها،شدت و ضعف پیدا می کند زیرا ما هیچ عملی را انجام نمی دهیم مگر به طمعِ خیر و یا نفع آن و یا به خاطر ترس از شر و یاضرر آن.
 
چه بسیار فعل هایی که به خاطر بعضی از انگیزه ها آن را واجب می دانیم ولی انگیزه های دیگری قوی‌تر از انگیزه قبل پدید می آید که در نتیجه از آن واجب صرف نظر میکنیم،مانند اینکه در حال حاضر دوست داریم به خانه اقوام برویم، مسافرت برویم و در ایام عید انگیزه داریم که به تفریح
سلاااااام بر دوستان!
امیدوارم حالتون خوب باشه و
اگه کرونا هم گرفتید جوهرش نخشکه!
 
یه نهضتی راه انداختم به نامِ نهضتِ
بَــرنِــگــار
بـرچـسـب‌نـگـاره
انشاءالله به هر مناسبت آپدیت میشه...
 
حالا برنگار چی هست؟
خب اگه دقت کرده باشید
همون اول که وارد وبلاگ میشید
یه چیزی اون گوشه پایین سمت چپ
میاد بالا و بعد چند ثانیه میره پایین،
من اسمشو گذاشتم برنگار «برچسب نگاره».
 
آرشیو بــرنــگــار ها :
 
اول‌>  <‌دهه‌فجر
 
دوم>  <‌انتخابات
​​​سلام!
اولین مطلب را برای ​​​​​آشنایی می‌نویسم، هرچند از خود هیچ نمی‌دانم و همه‌چیز را هم میدانم!
نوشتن و این حس اشتراک احساسات، از موردعلاقه‌های چندین سالهٔ من است، از روزی که به‌طور شگفت انگیزی دانستم احساسات را می‌شود از قلب به قلم کشید.
کمی خود را می‌شناسم: من اجتماع نقیضین هستم، در آنِ واحد، هم میتوانم رنج بکشم و هم از خوشی فریاد بزنم؛ همزمان که می‌گریم ، کسی در اعماق قلبم به من لبخند می‌زند؛ آن‌گاه که لبریز از احساساتم، آ
دیشب نه پریشب که به بُنگِ اَمِلاک رفتم و گفتم که مغـــــــــازم، به تمدید نیاز است، بخندید و بگفتا که زهی زکی و زکّی که مغازه‌ت، به بادِ اصِناف دست به دست گشت و دو هفته‌س به نام دِگری خورد و پَسین‌روز به نامِ «شخصِ‌مذکور» به بنگاهِ خرید و فروش و ملک و زمین و اوُتُولو چرخ و فلک.....
حرفشو قطع کردم و گفتم : واسا واسا ببینم. پس تکلیف من چی میشه؟ من الان دارم تو اون مغازه کاسبی میکنم.
بخندید بگفتا: فروخته‌ست
سیبیلامو یه تاب دادم و سینه رو دادم جلو
دیشب نه پریشب که به بُنگِ اَمِلاک رفتمو گفتم که مغـــــــــازم، به تمدید نیاز است، بخندیدو بگفتا که زهی زکی و زکّی که مغازه‌ت، به بادِ اصِناف دست به دست گشت و دو هفته‌س به نام دِگری خورد و پَسین‌روز به نامِ «شخصِ‌مذکور» به بنگاهِ خریدو فروشو ملکو زمینو اوُتُولو چرخ و فلک.....
حرفشو قطع کردم و گفتم : واسا واسا ببینم. پس تکلیف من چی میشه؟ من الان دارم تو اون مغازه کاسبی میکنم.
بخندید بگفتا: فروخته‌ست
سیبیلامو یه تاب دادم و سینه رو دادم جلو و صد
گل‌آرایی حرم حضرت زینب کبری(س): توسط خادمان آستان قدس‌رضوی::خادمان آستان قدس رضوی، حرم عقیله بنی هاشم «حضرت زینب کبری (س)»، را در آستانه میلاد با سعادتشان گل آرایی کردند 
زینب که شدی تا عشق را معنا کنیکربلا را تا ابد با اشکِ خود احیا کنیروح بخشیدی به آیینِ پدر بعد از نبیپیروی از مادرِ خود حضرتِ زهرا(س)کنیسوختی چون شمع در پای ولایت تا فقطبیرقِ سرخِ حسین را در زمین بر پا کنیای علَم بر دوش از کرببلا تا شامِ غم ای که با لبخندِ اشکت درد را زیبا کنی
سلاااااام بر دوستان!
امیدوارم حالتون خوب باشه و
اگه کرونا هم گرفتید جوهرش نخشکه!
 
یه نهضتی راه انداختم به نامِ نهضتِ
بَــرنِــگــار
بـرچـسـب‌نـگـاره
انشاءالله به هر مناسبت آپدیت میشه...
 
حالا برنگار چی هست؟
خب اگه دقت کرده باشید
همون اول که وارد وبلاگ میشید
یه چیزی اون گوشه پایین سمت چپ
میاد بالا و بعد چند ثانیه میره پایین،
من اسمشو گذاشتم برنگار «برچسب نگاره».
 
آرشیو بــرنــگــار ها :
 
اول‌>  <‌دهه‌فجر
 
دوم>  <‌انتخابات
 
سوم
روحانیون امروزه در جُنگ های شادی، در پارک ها، مجالس خانگی مولودی خوانی حضور فعال دارند و از مجریان بی مزه شو ها و برنامه های طنز تقلید میکنند و البته در این بین برخی نیز به لیدری در ورزشگاه ها روی آورده اند.
حضور روحانیت در بدنه جامعه کمیت زیادی بیاد کرده اما کیفیتش به شدت دچار تقلیل شده است و امروزه توده عموم جامعه ما احساس نیاز به روحانیت را در خود حس نمیکند.
توده روحانیت دچار بی هویتی عمیقی شده و تبلیغاتشان برای جذب افراد به دین نیز نتیجه ع
روحانیون امروزه در جُنگ های شادی، در پارک ها، مجالس خانگی مولودی خوانی حضور فعال دارند و از مجریان بی مزه شو ها و برنامه های طنز تقلید میکنند و البته در این بین برخی نیز به لیدری در ورزشگاه ها روی آورده اند.
حضور روحانیت در بدنه جامعه کمیت زیادی بیاد کرده اما کیفیتش به شدت دچار تقلیل شده است و امروزه توده عموم جامعه ما احساس نیاز به روحانیت را در خود حس نمیکند.
توده روحانیت دچار بی هویتی عمیقی شده و تبلیغاتشان برای جذب افراد به دین نیز نتیجه ع
 
مامِ آرامش خلاصه می شد در همین یک کلامِ ساده
که ما پیچیده اش می کنیم
که انگار با این یک کلام کوه بر دوشِ کسی گذاشته ایم
نه جانم !
امنیت ساده تر از چیزیست که خیالش را می کنی
امنیت یک بوسه است
یک دوستت دارم
یک دلم برایت تنگ شده
یک چشمهایت چرا بغض دارد
یک انقدر بلند نخند صدایِ گریه هات در خانه پیچیده
امنیت
یک لبخند است با تمامِ مالکیتش برایِ یک رابطه
یک : دستت را محکم گرفته ام تو مرا داری !
امنیت تنها برایِ مرد نیست
که زن هم باید امنیت باشد
امنی
یادداشت محمدرضا امیری در مجله دین و جامعه:
روحانیون امروزه در جُنگ های شادی، در پارک ها، مجالس خانگی مولودی خوانی حضور فعال دارند و از مجریان بی مزه شو ها و برنامه های طنز تقلید میکنند و البته در این بین برخی نیز به لیدری در ورزشگاه ها روی آورده اند.
حضور روحانیت در بدنه جامعه کمیت زیادی بیاد کرده اما کیفیتش به شدت دچار تقلیل شده است و امروزه توده عموم جامعه ما احساس نیاز به روحانیت را در خود حس نمیکند.
توده روحانیت دچار بی هویتی عمیقی شده و ت
یادداشت محمدرضا امیری در مجله دین و جامعه:
روحانیون امروزه در جُنگ های شادی، در پارک ها، مجالس خانگی مولودی خوانی حضور فعال دارند و از مجریان بی مزه شو ها و برنامه های طنز تقلید میکنند و البته در این بین برخی نیز به لیدری در ورزشگاه ها روی آورده اند.
حضور روحانیت در بدنه جامعه کمیت زیادی پیدا کرده اما کیفیتش به شدت دچار تقلیل شده است و امروزه توده عموم جامعه ما احساس نیاز به روحانیت را در خود حس نمیکند.
توده روحانیت دچار بی هویتی عمیقی شده و ت
شرح دروس معرفت نفس 
استاد صمدی آملی
********************
 حالا چه گرفتاری ای در این چهار مرغ است که باید آنها را بکشیم:
نماید هر یکی را پاره پاره            
 به هر کوئی نهد جزئی دوباره
 مصرع اول یعنی باید این اوصاف را از خود دور کنیم، و وقتی ان شاءالله از این اوصاف درآمدیم و به قللِ معرفتِ علمِ فکری و شهودی رسیدیم، ان شاءالله سرفراز می شویم، اسرارِ وجودیِ ما منکشف می شود و خودمان بر قله های معارف الهیه می نشینیم،چون از اوصاف الهی در می آییم. بعد به حیاتِ
سلاااااام بر دوستان!
امیدوارم حالتون خوب باشه و
اگه کرونا هم گرفتید جوهرش نخشکه!
 
یه نهضتی راه انداختم به نامِ نهضتِ
بَــرنِــگــار
بـرچـسـب‌نـگـاره
انشاءالله به هر مناسبت آپدیت میشه...
 
حالا برنگار چی هست؟
خب اگه دقت کرده باشید
همون اول که وارد وبلاگ میشید
یه چیزی اون گوشه پایین سمت چپ
میاد بالا و بعد چند ثانیه میره پایین،
من اسمشو گذاشتم برنگار «برچسب نگاره».
 
آرشیو بــرنــگــار ها :
 
اول‌>  <‌دهه‌فجر
 
دوم>  <‌انتخابات
 
سوم
شاید باورتون نشه ولی از آخرین پستی که منتشر کردم ... یعنی اسفند ۹۸ تا حالا یه جورایی مشغول دیدن این انیمه بودم ... حالا به صورت پاره وقت :)) ...
سوالی که اینجا پیش میاد اینه که :‌ « مگه میشه آدم حدود ۴ ماه مشغول دیدن یه انیمه باشه؟ » ... در پاسخ باید بگم که: « بله، چرا که نه؟ » ... انیمه وان‌پیس - one piece از اون دست انیمه هاست که با داستان فوق‌العادش شما رو میخکوب می‌کنه ... این انیمه تا حدود دو دهه هست که ادامه داره و امروز به قسمت ۸۹۰ ام خودش رسید. این داستا
مهران عزیزم!
اول، ببخش که این نامه را با اسم تو شروع می‌کنم
هرچند که کلماتی که خواهم نوشت هیچ ربطی به تو ندارند! نامِ تو را آوردم
چون تصورِ حضور تو کلماتم را گرم می‌کند، گویی صدای من به گوش تو می‌ریزد و
از دهانِ تو (دهانِ دوباره‌ی تو) منعکس می‌شود و باز به گوش خودم
برمی‌گردد. (از همانجا کامد آنجا می‌آید...)
دوم، من سندرم بیداری
مزمن دارم. سالهاست که این مرض را مثل علامتی به دوش می‌کشم، گویی داغِ
گناهانِ پدرانم، و گناهانِ تمام نسل‌های بشر
شاید باورتون نشه ولی از آخرین پستی که منتشر کردم ... یعنی اسفند ۹۸ تا حالا یه جورایی مشغول دیدن این انیمه بودم ... حالا به صورت پاره وقت :)) ...
سوالی که اینجا پیش میاد اینه که :‌ « مگه میشه آدم حدود ۴ ماه مشغول دیدن یه انیمه باشه؟ » ... در پاسخ باید بگم که: « بله، چرا که نه؟ » ... انیمه وان‌پیس - one piece از اون دست انیمه هاست که با داستان فوق‌العادش شما رو میخکوب می‌کنه ... این انیمه تا حدود دو دهه هست که ادامه داره و امروز به قسمت ۸۹۰ ام خودش رسید. این داستا
سلاااااام بر دوستان!
امیدوارم حالتون خوب باشه و
اگه کرونا هم گرفتید جوهرش نخشکه!
 
یه نهضتی راه انداختم به نامِ نهضتِ
بَــرنِــگــار
بـرچـسـب‌نـگـاره
انشاءالله به هر مناسبت آپدیت میشه...
 
حالا برنگار چی هست؟
خب اگه دقت کرده باشید
همون اول که وارد وبلاگ میشید
یه چیزی اون گوشه بالا سمت راست
میاد پایین و بعد چند ثانیه میره بالا،
من اسمشو گذاشتم برنگار «برچسب نگاره».
 
آرشیو بــرنــگــار ها :
  در ادامه مطلب  
 
اول‌>  <‌دهه‌فجر
 
دوم> 
در کتابخانه نشسته بودم که به سمتم آمد و گفت: (( دانشجوی الٰهیات هستی؟ چه شد که به «دنیای سوفی» روی آوردی؟ از صوفی‌گری چه میدانی؟! ))
اول، ترسیدم؛ چه میخواست؟ چرا می‌پرسید؟ بعد ناگهان قفل زبانم باز شد...گفتم و گفتم، از آنچه حس کرده بودم، از آنچه می‌ترسیدم به «آن‌ها» بگویم...
گفت: (( انسان‌های بی دین هم به بهشت می‌روند؟! ))
سؤال، واضح بود و جواب از آن‌نیز روشن تر! : (( آری، می‌روند، قرآن گفته که می‌روند؛
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُو
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
 
 
 
مصطفی(ص)،
خواستنی ترین پیامبر است
 که تمنای او، باعث قیام لله در  بشریت می ­شود.
هر جنبه ­ای از زندگی او انسان را به ایستادن و برخاستن وا می­ دارد.
او پیش از تولد و با وعده ­ی آمدنش، با ولادت و پاگذاشتن بر زمین در عرصه­ ها و مراحل زندگیش،
 با مبعوث شدن و جاری کردن کلمات نورانی قرآنش، با صبر در برابر آزارهای دشمنان و مدارای با یارانش،
 با غلبه یافتن حامیانش بر محاصره ­ی دشمن
سلام. امروز 20 شهریور سال 98 بود. ( ولی الان که انتشارش میدم بک روز گذشته)شب قبلش توی دفترچه ی "تو دو لیست"م نوشتم: تصمیم گیری راجع به پیاده روی اربعین. اگرچه که از اون لیستِ شامل یازده کار، فقط دوتاش انجام شد؛ بااینحال الان که چهل دقیقه از نیم شب گذشته؛ من خوشحالم :))))امروز ذوق مرگی عجیبی رو تجربه کردم. صبحی که نماز صبحش خواب مونده بودم، ساعتای نُه بود که با صدای اعضای خانواده که راجع به اربعین حرف میزدن بیدار شدم. مامانم چیزایی که بهش گفته بودم
حتماً نامِ جملات قصار به گوش تان خورده و بسیاری از آن ها را در صفحات مجازی و روزنامه ها خوانده اید.
قصارها، گفته های کوتاه و پرمعنایی هستند که معمولاً در موضوعات اخلاقی، شکل و شیوۀ صحیح زندگی، مسائل مرتبط با موفقیت و پندهای پیش‌برندۀ زندگی انسان و... نوشته می شوند و در تمامی موارد، نقش یاری گونه و دست گیری دارند.
یکی از مهمترین خصوصیات آن ها، فشردگی و ایجازِ مفید است. نویسنده یا قصار نویس، در چندین کلمه و یا حتی در یک تا دو جمله، معانی مثبت و ا
سلاااااام بر دوستان!
امیدوارم حالتون خوب باشه و
اگه کرونا هم گرفتید جوهرش نخشکه!
 
یه نهضتی راه انداختم به نامِ نهضتِ
بَــرنِــگــار
بـرچـسـب‌نـگـاره
انشاءالله به هر مناسبت آپدیت میشه...
 
حالا برنگار چی هست؟
خب اگه دقت کرده باشید
همون اول که وارد وبلاگ میشید
یه چیزی اون گوشه بالا سمت راست
میاد پایین و بعد چند ثانیه میره بالا،
من اسمشو گذاشتم برنگار «برچسب نگاره».
 
آرشیو بــرنــگــار ها :
  در ادامه مطلب  
 
اول‌>  <‌دهه‌فجر
 
دوم> 
22 قانونِ ابدیِ بازاریابی
بخشِ دوم
12 – قانونِ
تعددِ محصولات
اصرارِ شدیدی برایِ تعددِ محصولاتِ
نامِ تجاری وجود دارد.
 
اگر هرگونه تخلفی از این قوانین مجازات داشت، مسئولانِ
تعدادِ زیادی از شرکت هایِ آمریکایی الا باید در زندان می بودند. قانونِ بسیار
مهمی که بسیار موردِ تخلف قرار می گیرد قانونِ تعددِ محصولات است.
زمانی یک شرکت رویِ یک محصول متمرکز است که بسیار هم برایش
سودآور است. همان شرکت روزِ بعد به تعدد محصولات روی می آورد و همان زمان است ک
تابستان پارسال بود که شروع کردم به نوشتن مقاله‌ای در مورد یکی از پیامدهای نسبیت خاص برای نشریۀ تکانه، به‌نامِ عنوانِ همین پست. چندروزی از شروع ترم سوم گذشته‌بود که کارش تمام شد و تحویل‌ش دادم. اما چرخ روزگار این‌گونه گشت که آن شمارۀ تکانه، دقیقن یک سال فرصت انتشار نیافت. بچه‌هایی که مسئول بودند می‌گفتند صفحه‌آرایی به مشکل خورده. در این یک سال، خیلی با خودم کلنجار رفتم که مطلبی که نوشته‌بودم را شخصن منتشر کنم؛ اما هر شب جوانک نحیفی 
سلاااااام بر دوستان!
امیدوارم حالتون خوب باشه و
اگه کرونا هم گرفتید جوهرش نخشکه!
 
یه نهضتی راه انداختم به نامِ نهضتِ
بَــرنِــگــار
بـرچـسـب‌نـگـاره
انشاءالله به هر مناسبت آپدیت میشه...
 
حالا برنگار چی هست؟
خب اگه دقت کرده باشید
همون اول که وارد وبلاگ میشید
یه چیزی اون گوشه بالا سمت راست
میاد پایین و بعد چند ثانیه میره بالا،
من اسمشو گذاشتم برنگار «برچسب نگاره».
 
آرشیو بــرنــگــار ها :
  در ادامه مطلب  
 
اول‌>  <‌دهه‌فجر
 
دوم> 
سلاااااام بر دوستان!
امیدوارم حالتون خوب باشه و
اگه کرونا هم گرفتید جوهرش نخشکه!
 
یه نهضتی راه انداختم به نامِ نهضتِ
بَــرنِــگــار
بـرچـسـب‌نـگـاره
انشاءالله به هر مناسبت آپدیت میشه...
 
حالا برنگار چی هست؟
خب اگه دقت کرده باشید
همون اول که وارد وبلاگ میشید
یه چیزی اون گوشه بالا سمت راست
میاد پایین و بعد چند ثانیه میره بالا،
من اسمشو گذاشتم برنگار «برچسب نگاره».
 
آرشیو بــرنــگــار ها :
  در ادامه مطلب  
 
اول‌>  <‌دهه‌فجر
 
دوم> 
در موردِ اهمیتِ برند و برندسازی در پست هایِ قبل مطالبی
بیان شد، اما ممکنه این سوال براتون پیش بیاد که این برندسازی به چه شکلی اتفاق می
افته و چه مراحلی باید طی بشه تا یه برند سروشکل بگیره و ساخته بشه؟


باید بگم که این مسئله هم مثل بسیاری از موضوعاتِ دیگه تویِ
دنیایِ امروز یه رشتۀ تخصصیه که نیاز به دانش و تجربۀ زیادی داره و امروزه تبدیل
به یه رشتۀ دانشگاهی شده که اساتید و بزرگان زیادی در موردش بحث و تحقیق و تدریس
می کنن و در این زمینه کتاب ها نو
علی الف از احتمال متنفر بود. می‌گفت در دوره‌ای که تصمیم گرفته ریاضی بخواند، با خروارها اندیشه ضدونقیض دست‌به‌گریبان بوده، با هزاران‌هزار پارادایمِ متفاوت که همگی با هم در جنگ بوده‌اند و او تحتِ لزومِ زیستن و انسان‌بودن ناچار به انتخابِ یکی از آن‌ها، و تبعا سردرگم؛ پس به قطعیت ریاضی پناه آورده. اما احتمال همان فیلدِ نفرین‌شده‌ای‌ست که قطعیت او را تهدید کرده.
این را یک شب در خیابانِ انقلاب وقتی اتفاقی من را دید و دست روی شانه‌ام گذاش
اعتراف می‌کنم در پست قبل مربوط به سریال چرنوبیل، طوری نوشتم که سبب برانگیختن حساسیت‌ها شد و کلماتِ مناسبی جهت انتقال معنا استفاده نشد و باید کامل‌تر می‌نوشتم.
مطالبی که به عنوان نقد در فضای اینترنت مشاهده می‌کنید در واقع مزخرفاتی است که به اسم تحلیل و رمزگشایی به خوردِ شما می‌دهند. سایت‌هایی مثل زومجی که پر از بچه‌های دهه هشتادی است که بزرگترین دغدغه‌شان این است که DC بهتر است یا Marvel? پیکسار کارتون‌هایش قشنگ‌تر است یا والت دیزنی؟
و ن
ب: کاری بیاغازبرای چه اما؟:درآمد بالا؟تولید کالا (آیا مفید، مُضِر است یا؟)؟انجام خدمات؟گذران روزمرگی؟خیانت؟جنایت؟فریب و نیرنگ و دغل»آتش»«فشانی«ستم (آزاروغمزایی)؟جمع «توشه» برای «کوله»ی «فردا»؟غم زداییشادی زایی»عطش»«نشانی«
پیش از تصمیم به کار ابتدا میزان زلالی (خلوص) و صداقت (روراستی)ات را با شخص خدا رودر«رو» محاسبه کن و بپا تا به ضرورت انجام کار اطمینان یابی (یا ایتها النفس المطمئنةُ إرجعی الی ربکِ راضیةً مرضیةً ...(سپس پیدا کن چرا ...؟
و
میدونم خیلی حِس و حالِ بهتری دارم از تابستون تا الان...!
هم خیلی پخته تر و منطقی تر... !
درسته گاهی یه بحث هایی پیش میاد که عمیقا دلم میگیره یا یکسری رفتارها از خیلیا میبینم و ناراحت میشم ، یا وقتی واسه یکی از جون مایه میزارم و سعی میکنم واسه خوب شدن حالش و یک جوره دیگه جوابمو میده انگار که کلا منو نمیشناخته ! 
دارم خودمو بزرگ میکنم و به نوعی طرز فکرمو پرورش میدم که تو قرار نیست برای متقابل بودن رفتار بقیه آدمِ خوبی باشی و نمک نشناس نباشی، تو باید
خوب امروز جواب آزمون پالایشگاه گاز پارسیان اومد و شکر خدا (و طبق معمول) آزمون رو قبول شدم و برای مصاحبه معرفی شدم. این پنجمین مصاحبه ای هست که بعد خدمت دارم برا استخدام میرم و توی مصاحبه ی تمام این آزمونهایی که قبول شده بودم، کار برای من که هم خودم بومی تهرانم هم پدر و مادرم متولد تهرانن بشدت سخت بوده. تهرانی که استخدامیهای خودش کیپ تا کیپ پره و برای استخدامیهای شهرستانهای دیگه هم ما بومیهای تهران باید از منفی ده تا منفی بیست درصد عقبتر از شرک
امروز قرار است تا به نقدی موشکفانه و روانشناسانه دربارۀ مهره‌های شطرنج بپردازیم. اول از شاه شروع کنیم که معلوم نیست توسطِ چه کسی منصوب به شاهی گشته آن هم با این نبوغش که فقط می‌تواند یک خانه این طرف و آن طرف برود در حالی که وزیری لایق‌تر در کنار او ایستاده و توانایی‌های بسیاری در جولان دهی‌ و کشت و کشتار دارد.
احتمالا شاهِ شطرنج هم لیستی رأی آورده و محمد خاتمی دستور تَکرارش را داده. یعنی به این اصلاح طلب‌های خائن رحم کنی می‌آیند و اسمِ یک
اول که پوزش که جوابش اینقدر دیر شد. این چند روز سرم شلوغ بود... خلاصه ببخشید.
جواب این تست خیلی طولانی نیست اما گفتم حالا که ذیل بعضی از کامنت‌های خصوصی و عمومیِ دوستان نظرِ خودم رو در مورد جواب‌هاشون نوشتم، برای پیشگیری از سوء تفاهم، یه سری نکات رو قبل از نوشتن جواب‌های نهایی متذکر بشم.
۱- من اصلا و ابدا در جایگاهی نیستم که بگم کدوم جواب درست هست و کدوم درست نیست. کلا بهتره قضاوت نکنیم. دلیلش هم اینه که برعکسِ جوابِ ساده و بسیطِ این تستِ سخت و
️هدف از کنش بهتر کردنِ اوضاع و جایگزین کردنِ وضعیتِ موجود با وضعیتی بهتر است. اگر تغییر منجر به ارزشِ مثبتی شود، آن را «سود» می‌نامیم و اگر ارزشِ آن تغییر منفی باشد، آن را «زیان» می‌گوییم. این ارزش کاملاً ذهنی است و نمی‌توان آن را اندازه‌گیری کرد. شما تنها می‌توانید در خصوصِ بیشتر بودن یا کمتر بودنِ آن سخن بگویید.
✏️این ارزش تنها زمانی قابلِ سنجش است که اشیاء در بازار در برابرِ یک پولِ واحد موردِ مبادله قرار گیرند. اما این کنش به خودیِ خ
سلام! ای سلام خـدا بـر سـلامت
درود! ای کـلام الهــی، کــلامت!
تو هم سجده؛ هم سیدالساجدینی
که قلب حسین است بیت‌الحرامت
مسلمـان نباشم نبـاشم نبـاشم
ندانـم اگـر بـر خـلایق امـامت
سلام خدا بـر سجـود و رکوعت
درود خـدا بـر قعــود و قیـامت
حجر بر در خانه‌ات قطعه سنگی
مقـام آورد سـر بـه پای مقامت
تو حَجّی صلاتی زکاتی جهادی
تو ممدوح بـا نامِ زین العبادی
تو در تیرگــی‌ها سـراج المنیری
تو همچون پیمبر، بشر را بشیری
سمـاوات و عرشند در اختیـارت
تـو آز
از وقتی که یادم می آید، عاشقِ کتاب خواندن بودم.
دوست داشتم رُمان و داستان بخوانم، ولی از نظرِ بابا، رُمان خواندن برای من مناسب نبود. به همین خاطر در کتابخانه مدرسه عضو میشدم، تا از میانِ آن همه کتابِ دفاع مقدس و داستان های بچگانه، یک رُمان پیدا کنم و در جوابِ بابا، بگویم که از کتابخانه گرفتم.
ازدواج که کردم، فهمیدم امیر هم با بابا هم نظر است. از نظرِ آنها، وقت گذاشتن برای ادبیات و داستان، اتلاف وقت بود. امیر دوست نداشت که وقتم را هدر بدهم. ولی
مسکوب چهارده‌سال است که مرده است. در روزی مثلِ امروز، مرگ، آن «هیچِ سنگین» کیش‌ و ماتش کرد و او هم با خوش‌دلی سر فرود آورد و پذیرفت.
مسکوبْ نویسنده، مترجم، پژوهش‌گر و گاهی مدرّس بود. او می‌نوشت بدونِ این که علاقه‌ای به کارِ پژوهشیِ سنّتی داشته باشد؛ جُستارنویس بود. ورایِ همۀ این‌ها، آن‌چه به گمانِ من، مسکوب را می‌کند «مسکوب»، نگاهش بود. جستارهایش آغشته‌اند به فردیّت او؛ به نگاهِ شخصی و ویژۀ او. آن‌چه امروز متاعی بس نادر است. یک سطر از
ز کوهی خسته از فرهاد و تیشه
بر آید ناله ها از سنگ و شیشه
چنین باشد حکایت های خفته 
چنین آمد حدیث نا نگفته 
که کوهی خسته از تیشه ی فرهاد
بر آرد ناله ها از ظلم و بیداد
که من هم عاشقم بر روی دلدار
بر آن خال لب و ابروی دلدار
از آن روزی که او پالایشم کرد
ز قلّه تا به بُن آرایشم کرد 
سپس با عشق خود کرد آشنایم 
که در دل تا ابد من با وفایم 
کنون آمد یکی عاشق به میدان
که چون پتکی زند بر روی سندان
به هر ضربه که تیشه مینوازد 
تو گوئی جان شیرین میگُدازد
بگفتش ک
پنج‌شنبۀ هفتۀ گذشته بود که دل‌م هوای این را کرد که کتابی که در حال خواندن‌ش بودم را کنار بگذارم و کتاب جدیدی را شروع کنم. کتابی که سریع بخوانم‌ش و بعد از آن دوباره برگردم سر کتاب نخست. کوتاه‌بودن‌ش برای‌م مهم بود. بلند شدم و نگاهی به قفسه‌ام انداختم. کتاب‌هایم را تقریبن براساس قطر و قطع‌شان مرتب کرده‌ام؛ آن‌ها که قطر بیش‌تر و قطع بزرگ‌تری دارند سمتِ راست‌اند و آن‌ها که قطر کم‌تر و قطع کوچک‌تری دارند سمت چپ. پس رفتم سراغ سمت چپی‌
«به نامِ خدایی که در همین نزدیکیست»
 
یکی از مفاهیمِ قرآن «قرب» به معنی نزدیکی است که یکی از مضامین و محورهای عرفانِ نابِ اسلامی هم می‌باشد.این واژه در قرآن به ۲ صورت به کار رفته است:
۱. قربِ خدا به انسان۲. قربِ انسان به خدا
اصل در عرفان، «قربِ خدا به انسان» است؛ یعنی خدا به انسان‌ها نزدیک است.آدمی هم می‌تواند به سمتِ خدا حرکت کند اما اصلِ اول با اصالت است و دومی تبعی است.در حقیقت اگر انسان به سمتِ خدا می‌رود بخاطر این است که خدا به انسان نزد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها