نمیدانم چه اصرار بیهودهایست که ننویسم؛ آنهم حالا که بیشتر از هر وقتی انبوهِ کلمات شُره میکنند به حجمِ سرم و سرریز میشوند تا نرمهی انگشتها! احساس میکنم آنقدر در نادیدهانگاری افراط کردهام که بوی ماندگی گرفتهاند. امروز اما انگشتها را یله داده بودم سمت کاغذ و گوش به زنگ نشسته بودم که سوتْکشان بیایند و رد بشوند از انگشتها و قطارِ خستهام دمی بیاساید. وقت نوشتن اما جملهها چندپاره شد. چندتاشان گم شدند. یکی دوتاشان به کندی
درباره این سایت