نتایج جستجو برای عبارت :

جلال مقامی: یادشان رفته من دوبلور بودم!

جلال مقامی که به گفته‌ی خودش حدود پنج سال می‌شود از دنیای دوبله دور است، با یادآوری آثار مطرحی که دوبله کرده است، می‌گوید: مردم در خیابان‌ها و کوچه و پس‌کوچه‌ها بیشتر راجع به «دیدنی‌ها» با من صحبت می‌کنند تا آثار دوبله و یادشان رفته که من دوبلور بودم؛ در حالی که من دلم برای فیلم‌هایی که دوبله کرده‌ام تنگ شده است.
ادامه مطلب
جلال الدین اسم پسرانه است، معنی جلال الدین: (عربی) 1- شکوه و عظمت دین؛ 2- (اَعلام) 1) مولانا جلال‌الدین محمّد بلخی (= مولوی) از عارفان و شاعران بنام ایرانیِ قرن 7 هجری، مؤلف منظومهی عرفانی معروف به مثنوی معنوی، مجموعه غزلهای موسوم به دیوان شمس، دو کتاب به نامهای فیه مافیه و مجالس سبعه؛ 2) … معنی اسم جلال الدین
منبع : اسم دونی
باربری اتوبار جلال آل احمد باسالها تجربه در امر باربری واسباب کشی منازل متخصص حمل بار سنگین پیانو یخچالها ساید بای ساید بوفه های بزرگ جهیزیه عروس مبلمان حمل تضمینی لوازم اداری و تجاری حمل آسان باربری در منطقه گیشا، ستارخان، مرزداران، صادقیه، شهرآرا، شهرک ژاندارمری، جلال آل احمد، اشرافی اصفهانی، بسته بندی اثاثیه منزل حمل بار به شهرستانها باربری جلال آل احمد باسالها تجربه باربری جلال آل احمد با ماشین های بزرگ مخصوص حمل و نقل اثاثیه منزل
کتاب صوتی زن زیادی اثر جلال آل احمد    
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
اگر امکان دارد آن را به فارسی ایمیل کنیدنتایج وب
دانلود کتاب صوتی زن زیادی - جلال آل احمد - کتابراهwww.ketabrah.ir › کتاب صوتی › داستان و رمان ایرانیکتاب صوتی زن زیادی نوشته جلال آل احمد، دربردانده‌ی 9 داستان کوتاه در مورد زنان و دردهای ... زن زیادی یکی از مهم‌ترین آثار جلال آل احمد است که دیدگاه او را درباره خرافات و ...
داستان زن زیادی اثر جلال آل احمد - نوارwww.navaar.ir › audioboo
کتاب صوتی زن زیادی جلال آل احمد
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
اگر امکان دارد آن را به فارسی ایمیل کنیدنتایج وب
دانلود کتاب صوتی زن زیادی - جلال آل احمد - کتابراهwww.ketabrah.ir › کتاب صوتی › داستان و رمان ایرانیکتاب صوتی زن زیادی نوشته جلال آل احمد، دربردانده‌ی 9 داستان کوتاه در مورد زنان و دردهای ... زن زیادی یکی از مهم‌ترین آثار جلال آل احمد است که دیدگاه او را درباره خرافات و ...
داستان زن زیادی اثر جلال آل احمد - نوارwww.navaar.ir › audiobook › داستان-
پرویز بهرام درگذشت
پرویز بهرام، دوبلور پیشکسوت کشورمان که از سال ۱۳۹۳ درگیر بیماری بود، ساعت ۸ صبح امروز (دوشنبه ۶ خرداد) در منزل درگذشت
پرویز بهرام، زاده ۴ مرداد ۱۳۱۲ بود و از اواخر دهه ۲۰ خورشیدی وارد کار
دوبله شده و چند سالی هم به عنوان بازیگر، صحنه تئاتر را تجربه کرده بود
از کارهای شاخص این دوبلور می‌توان به گویندگی در مجموعه مستند «جاده
ابریشم» و دوبله بازیگرانی چون اورسون ولز، کرک داگلاس، آنتونی هاپکینز و
همچنین ناصر ملک‌مطیعی (د
بازدید وزیر صمت ازمجتمع سنگ آهن جلال آباد زرند
وزیر صنعت معدن وتجارت در ادامه سفرش به استان کرمان امروز ازمجتمع سنگ آهن جلال آباد زرند بازدید کرد.
 
مدیر طرح و برنامه مجتمع سنگ آهن جلال آباد زرند در بازدید وزیر صمت از این واحد معدنی گفت این مجتمع در زمینی به وسعت 29کیلومتر مربع واقع و عملیات استخراج ارسال 83شروع شده ‌و تاکنون 141حلقه گمانه زنی بامتراژ42هزار متر حفاری اکتشافی انجام شده است.بازدید وزیر صمت ازمجتمع سنگ آهن جلال آباد زرند
 حسن ز
همه چیز درباره خانه سیمین و جلال
در اولین پست از وبلاگ تهرانگردی قصد دارم یکی از قشنگ ترین، باصفاترین و خانه های تهران را به شما معرفی کنم که روزی زوج مرحوم سیمین دانشور و جلال آل احمد ساکنین این خانه بودند و سال ها بعد از فوت آنان به منظور بازسازی خانه توسط شهرداری خریداری شد و در 8 اردیبهشت 1397 افتتاح شد.
ادامه مطلب
سریال جلال یکی از جدیدترین مجموعه های شبکه یک سیما است. در ادامه قصد داریم به معرفی بازیگران و بیوگرافی بازیگران سریال «جلال» بپردازیم.
این سریال به کارگردانی حسن نجفی ساخته شده و قرار است در ایام دهه ی فجر از شبکه یک سیما پخش شود.
ادامه مطلب
همه چیز درباره خانه سیمین و جلال
در اولین پست از وبلاگ تهرانگردی قصد دارم یکی از قشنگ ترین، باصفاترین و خانه های تهران را به شما معرفی کنم که روزی زوج مرحوم سیمین دانشور و جلال آل احمد ساکنین این خانه بودند و سال ها بعد از فوت آنان به منظور بازسازی خانه توسط شهرداری خریداری شد و در 8 اردیبهشت 1397 افتتاح شد.
ادامه مطلب
همه چیز درباره خانه سیمین و جلال + ویدئو
در اولین پست از وبلاگ تهرانگردی قصد دارم یکی از قشنگ ترین، باصفاترین و خانه های تهران را به شما معرفی کنم که روزی زوج مرحوم سیمین دانشور و جلال آل احمد ساکنین این خانه بودند و سال ها بعد از فوت آنان به منظور بازسازی خانه توسط شهرداری خریداری شد و در 8 اردیبهشت 1397 افتتاح شد.
ادامه مطلب
عید فطر، آخر ساعت کاری:
آقای صادقی میخواست از در بره بیرون. جلوش ایستادم و چارچوب در رو پوشش دادم.
سینه سپر کردم و گفتم: عیدی بده! من عیدی میخوام.
صادقی- به من چه که عیدی میخوای! نمیدم.
- نمیذارم بری تا عیدی ندی من عیدی میخوام.
خلاصه به زور 5 هزارتومن عیدی ازش گرفتم.! :)
********
برگشتم توی بخش. جلال داشت آماده میشد که بره. خیلی هم عجله داشت. سوئیچش رو میز بود. برداشتمش.
- جلال، عیدی بده!
جلال- برو ببینم بچه پررو!
- باید بدی وگرنه نمیذارم بری.
سوئیچشو گرفتم ت
هزار پرونده ی باز در ذهنم دارم. یکی از اهداف نوشتنم، پوشه بندی این افکار بود. نوشتن همیشه کمکم کرده که سر کلاف ِ فکرهایم را از لای نخ های در هم پیچیده ی به هم تنیده پیدا کنم. این بار ولی، خود نوشتن هم تبدیل به یکی از آن نخ های تنیده در دیگر افکار شده. نمی دانم باید نوشت یا نباید نوشت. فکر می کردم رفتن از آن وبلاگ شلوغی که دیگر خیلی آدرسش پخش شده کمک کننده است ولی فعلا که در این چند روز، کمک خاصی نکرده ... 
امروز مبحث دینامیک سلولی را می خواندم. تقری
کتاب سنگی بر گوری ، نوشتهٔ جلال آل احمد
 
ما سنگ هارا با خودمان واکنده ایم و تن به قضا داده ایم و سرمان را به کارمان گرم کرده ایم.
 
کدام ایده آل است که ارزش یک تن آدمی را داشته باشد تا بتوانی خودت را فدایش کنی.
 
 
جلال آل احمد اومده با طنز خیلی چیزا گفته. خب این کتاب درمورد بچه دار شدن جلال و سیمین هست. ولی خیلی جدیه. به قول استادم کسایی که طنازن جدیترین آدم هان. ییه همچین چیزایی. ولی کتاب قبلی که دست یکی از بچه ها بود اون سانسور داشت. ولی این یکی م
زمان گذشته بعید(گذشته کامل):
خبری مثبت:
برای ساخت ابتدا ریشه فعل را آورده و سپس  پسوندهای زیر را بترتیب برای اول شخص مفرد، دوم شخص مفرد، سوم شخص مفرد، اول شخص جمع، دوم شخص جمع و سوم شخص جمع به ریشه فعل می‌افزاییم:miş / mış / muş / müş + ti / tı / tu / tü + mmiş / mış / muş / müş + ti / tı / tu / tü + nmiş / mış / muş / müş + ti / tı / tu / tü  miş / mış / muş / müş + ti / tı / tu / tü + kmiş / mış / muş / müş + ti / tı / tu / tü + niz / nız / nuz / nüzmiş / mış / muş / müş + ti / tı / tu / tü + ler / lar
مثال:
gitmekرفته بودمgitmiştimرفته بودیgitmiştinر
 
سید جلال حسینی کاپیتان با تجربه پرسپولیس در تلاش است تا حد امکان از ورود حواشی به داخل تیم جلوگیری شود
در حالی که سیدجلال این روزها نقش یک عنصر باتجربه را به خوبی در پرسپولیس ایفا می‌کند در حاشیه تمرین عصر دیروز با توصیه‌های خود دیگر اعضای تیم به خصوص بازیکنان جوان را راهنمایی کرد. براین اساس او بارها از هم‌‌تیمی‌های خود درخواست کرد با جدیت و تمرکز بالا به تمرین بپردازند
من رفته بودم که نیام دیگه.هفته پیش همینجوری اومدم سر بزنم یهو با کلی نظر مواجه شدم..فک کن یکی از دوستات که سال اول کارشناسی انصراف داده بود رفته بود و چند سال ازش بی خبر بودم و تنها شماره ای که ازش داشتم خاموش بود
کلی پیام داده بود حالا منم چند روز سر نزده بودم
خلاصه ایمیل دادم بهش و شمارمو گذاشتم براش
باز من چند روز منتظر 
که چهارشنبه پیام داد و خلاصه به هم رسیدیم
میگم بهش وبلاگ منو چطوری پیدا کردی؟
میگه یه بهشت یادم بود سرچ کردم
*امروز یعنی دی
مولوی، پیونددهندهٔ ملت‌ها 
جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ یا وخش - ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) از مشهورترین شاعران فارسی‌زبان ایرانی‌تبار است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی
زندگینامه مولوی (جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولانا)


نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده ودر دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»؛ «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است.
ادامه مطلب
جلال فرجیان کاش
دانلود آهنگ جلال فرجیان بنام کاش
پخش آنلاین و لینک دانلود پرسرعت آهنگ کاش با صدای جلال فرجیان
شعر مجید پور رحیمی تنظیم نوید اقبالی میکس و مسترینگ نوید اقبالی
لینک مستقیم دانلود آهنگ ایرانی کاش جلال فرجیان با بالاترین کیفیت
دانلود آهنگ جدید جلال فرجیان بنام کاش
دانلود موزیک جلال فرجیان بنام کاش با لینک مستقیم و پخش آنلاین
آهنگ ایرانی جلال فرجیان بنام کاش
Jalal Farajian Kash
 
دانلود با کیفیت 320
Download
دانلود با کیفیت 128
Download
 
آخ مهتاب!کاش یکی از آجرهای خانه‌ات بودم.یا یک مشت خاکِ باغچه‌ات.کاش دستگیره‌ی اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی.کاش چادرت بودم.نه کاش دستهایت بودم..کاش چشمهایت بودم .کاش دلت بودم نه..کاش ریه هایت بودم تا نفسهایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری.کاش من تو بودمکاش تو من بودیکاش ما یکی بودیمیک نفر دوتایی..!روی ماه خداوند را ببوسمصطفی مستور@khablog
سلام
امروز با یک فیلم از فصل چهار اومدم.
دریافت فیلم
در این فیلم شاهد حرکت موها نظم بدن و صورت و حرکت درست و کامل چشم ها خواهید بود.این فیلم کیفیت اصلی فصل 4 رو نشون می ده.
مدرکی در دست ندارم ولی احتمال می ره که این فیلم از مرینت دوپن چنگ(Marinette Dupain-Cheng) در نونزده سالگی باشه.
همونطور که مشاهده می کنید این عکس از دوبلور های مرینت دوپن چنگ(Marinette Dupain-Cheng) و ادرین اگرست (Adrien Agrest) هست.و از اونجایی که من می دونم نام دوبلور مرینت(Marinette) کریستینا وی هستش.
امیدو
دانلود فیلــــم گس
اطلاعات ڪامل فیــــــــــلم
نام فیلم: گسژانر: #اجتماعیسال تولید: 1391سال انتشار: 1394کارگردان : کیارش اسدی زادهبازیگران : صابر ابر ، پانته آ پناهی ها ، رویا جاویدنیا ، احسان امانی ، شبنم مقدمی ، مهسا علافر ، محمدرضا غفاری ، ماهانا نورمحمدی ، سیامک صفری✍خلاصه داستان :سهیلا و جلال زوج میانسالی هستند که زندگی شان به دلیل بی بند و باری جلال در آستانه از هم پاشیدن است. آذر هم منشی مطب جلال است که خود نیز به همسرش خسرو شک دارد ….

فیل
- وای آجی...حدس بزن چی فهمیدم؟
 * چی فهمیدی؟
- دقت کردی...دوبلور کاکاشی سنسه و آقا رضا تو مهارت های زندگی یکین؟
 *_* *_* *_* *_* *_* *_*
 
از انیمه هایی که دوبله غیر ژاپنیشو نگاه کردم، ناروتو بود. به جز اون، یه بار سعی کردم آبشار سرنوشت رو ببینم که خوشم نیومد از دوبله فارسیش، ولی دث نوت  و نوگیم نو لایف رو اجبارا انگلیسی دیدم و نبض رویش(باراکامون) هم که از تلوزیون پخش شد خییییلی دوبله فارسیش بهتر بود.
ولی ناروتو...واقعا یه چیز دیگست. دوبله عجیبی داره اصلا. 
ب
منتظرم از یه شرکت ک رفته بودم مصاحبه باهام تماس گرفته بشه
طبق گفته خودشون قرار بود این هفته باهام تماس بگیرن اما امروزم گذشت و کسی نه بهم ایمیل زد نه باهام تماس گرفت
حتی ایمیل نزدن ک بگن رد شدی و بیخود دلخوش نباش
مصاحبه تو نظر خودم برعکس مصاحبه های قبلی ک رفته بودم خوب پیش رفت اما...
دراز کشیدم تو تخت و گرمای بعدازظهر تهران رو تحمل میکنم و با خودم میگم این کار هم نشد بعدش چی کار کنم?
واقعا چی کار کنم؟
استقلال یکی از قوی ترین تیم های ایران است. استقلال هم مثل پرسپولیس بازگشت های خوبی داشته است. یک بار که پرسپولیس 1 بر 0 از پرسپولیس عقب بود استقلال 3گل در 6 دقیقه زد و پرسپولیس در دقیقه ی 92 صید جلال دروازه ی استقلال را باز کرد و مهمدی رحمتی عصبانی شد کارت قرمز گرفت بعد یک استقلالی امد صید جلال را بزند ویک پرسپولیسی امد رحمتی را بزند این جنگی ترین دربی تاریخ بوده است .
روزی که همدیگه رو دیدیم من مارکوپولویی بودم واسه خودم. کلی این ور دنیا رفته بودم، کلی اون ور دنیا. مثلا کوله‌باری از تجربه بودم برا خودم.
روزی که همدیگه رو دیدیم ندرتا پاش رو از شابدوالعظیم اون ور تر گذاشته بود الا ۲۸ صفرها که مشهد‌الرضا می‌رفت مستضعفی.
یه عمره هم رفته بود طلبگی. که اونم از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر، حاجی با حاجیه!
ازدواج که کردیم جامون رو عوض کردیم، جبر محیطی!
این روزا من تو خونه‌ام با بچه‌ها. ندرتا پام رو از شابدوالعظیم اون
جلال آل‌احمد نویسنده‌ترین
نویسنده ایرانی در ادبیات است. حاضر به یراق، منظم، شاداب و بسیار انسان و در ظاهر هم مرتّب بود؛ جز در عکس آخر، ریشی گذاشته بود به یاد خلیل ملکی. 
مشهور است که آل احمد را نویسنده‌ای آشفته‌ یا عجول بدانند؛ این صفت‌ها به سبک نویسندگی جلال بی‌ارتباط است. جلال با
درایت و حیطه‌شناس بود و بسیار به سامان و آراسته. برخی از کتاب‌های جلال
مرتبط بود با اوّلین مواجهه نویسنده به آن موضوع یا محیط. با این حال، کمتر ایراد
ویرایشی
خیلی دنیای بدی شده ....الان که بیست و شش سالمه احساس سیری از دنیا کردم
لعنت به دنیای سرگردون .....یادمه چهارساله بودم هرکی میگفت چن سالته میگفتم هفت سالمه
وقتی هفت ساله شدم به خودم گفتم دیگه بزرگ نمیشم یدفه چشامو باز کردم دیدم شدم هفده ساله
باورم نمیشد الان که بیست و شش ساله شدم دیگه واسم عادی شده هیچ شوقی ندارم میدونم تا چشامو باز کنم شدم شصت ساله
یادش بخیر دوران نادانی کودکی فقط فکر بازی گوشی بودم خیلی دوران شادی داشتم حیفففففف
کاش
اول آدم پی
کتاب را که بستم تازه فهمیدم فرق جلال با روشنفکران دیگر در چیست. ضد مذهب بودن در همه جریان های روشنفکری شرط اول قدم است. مثل بعضی از روشنفکرها هم باید سفت و سخت پایبند به هر آنچه بود که از غرب می آید. دقیقا همان چیزی که جلال ندارد.
شاید جلال جلال بودنش را به روشنفکر بودنش ترجیح میداده و عارش نمی آمده که به سفر حج هم برود و مناسک دینی را هم بجا آورد. در مذمت غربزدگی دست به قلم شود و حتی برای قیام پانزده خرداد هم در جهت تایید آن واکنش نشان دهد و دیگرا
 
گویا در ایران همیشه در برابر سکوت و سکون مسلط بر موسسات و آدمها و مغزها، ناگهان یکی به قصد ایجاد تحرک سر برمی دارد و  چون سکوت عظیم است، این سربرداشتن چنان تند و ناگهانی میشود که زیر پای آنکه جنبیده و سربرداشته خالی می شود و عاقبتش : اعدام، تبعید و سکوت اجباری... و اینهمه عزیزان شهیدشده اند، تبعید شده اند و از دست رفته اند تا همان سکوت دوام داشته باشد.
جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران جلد دوم ص ۵۷
 
بسم‌الله...
سلام!
+
حدود یک ماهِ پیش ایمیلی از طرف بنیاد آمد.
ثبت‌نام کردم.
و واقعاً توقعی نداشتم از شرکت در برنامه‌.
یک‌شنبه ساعت ۱۰ صبح پیامک بنیاد آمد که تشریف بیاور و کارت‌ت را تحویل بگیر!
(این بار، از آن دفعاتی بود که لذت یک چیز این قدر می‌چسبید به جان‌م. کارت را با هیچ توصیه‌ و واسطه‌ای نگرفته بودم.)
+
چهارشنبه، ۱ خرداد رفتم حسینیه‌ی امام خمینی(ره).
زود رفته بودم و برای نشستن حق انتخاب نسبتاً گسترده‌ای داشتم؛ روی صندلی، کنار ستون و...
نش
متن تصنیف غزلی از مولانا جلال الدین رومی
ما همگان محرمیم آنچ بدیدی بگوای شه و سلطان ما ای طربستان مادر حرم جان ما بر چه رسیدی بگونرگس خَمار او ای که خدا یار اودوش ز گلزار او، هر چه بچیدی بگوای شده از دست من چون دل سرمست منای همه را دیده تو آنچ گزیدی بگوعید بیاید رود عید تو ماند ابدکز فلک بی‌مدد چون برهیدی بگودر شکرستان جان غرقه شدم ای شکرزین شکرستان اگر هیچ چشیدی بگومی‌کشدم می به چپ می‌کشدم دل به راسترو که کشاکش خوش است تو چه کشیدی بگومی به ق
تمام این سفر به جز مسیرهای ترددش با ماشین های آمریکایی و راننده های عراقی، برای من زیبا بود و در خاطرم تا ابد خواهند ماند. خاطره ی اولین سفر به عتبات عالیات و اولین لحظه رو به رو شدن با گنبد طلایی مرقد امام علی علیه السلام از شارع الرسول. آخرین دفعه ای که به زیارت رفته بودم، نُه یا ده ساله بودم؛ با پدر و مادرم رفته بودیم مشهد. طبیعت بچگی، شیطنت و بازی و شادی را می طلبید و من هم که تک فرزند خانواده بودم و از نظر فامیل لوس و ننر تشریف داشتم، از حرم
یکی از روزهای زمستان یا پاییز، اندکی بعد از من به اصفهان رسیده بود. یک ساعت قبل من به کافه‌ای که پاتوقش کرده‌‌ام رسیده بود. همه چیز هم دقیقا همانطور پیش رفته بود که باید. به اصفهان رفته بودم. در هوایی بارانی از آرش قهوه و سیگار خریده بودم. در هوای ابری سری به مازیار زده بودم، با هم دیزی خورده بودیم و تا میشد حرف‌های زشت و ناپسند زده بودیم. پیش ایمان رفته بودم تا تازه های نشر را ببینم. و حالا باید به آن کافه میرفتم و بعد هم به تهران بازمی‌گشتم.
خواهری از شنبه شب اومد پیش ما.کلی سوغاتی خوشمزه آورده بودن.از پی های الوان تا مربای گردو  و آلو خشک .تازه خرمالو....
دامادی همون شنبه رفت اسپانیا.
دیشب هم خواهری ساعت 6 زنگ زد و گفت برای شام با برادر دامادی بریم بیرون.رفتیم شان.....خیلی خوش گذشت و الانم بنده ناهار مبسوط دارم!
حدود 365 شد کهایشون قبول زحمت فرمودن و حساب کردن.
ضمنا دیروز رفتم پیش رحیمی و از مشکلات موجود گفتم!ایشون هم فرمودن نیروهای خدمات یباید به من کمک کنن.
قراره پسر بهی بیاد ....خدا به
بهم‌میگفت:فلانی تو مخلصی
بارها ازت الگو‌گرفتم.
به اون‌ روزا فکرمیکنم، میگم مگه چجوری بودم که اینو بهم‌ میگفت؟
فکرمیکنم که چیکار کردم که گفت: منتظر شهادتت ام!
چیزی یادم‌نمیاد
نمیدونم چی بودم
کی بودم
حالا کجاام
چقد دور شدم‌از خودم
و شاید حتی خودش ندونه
نبودش، منو از یادِ من برد...
من خراب کردم
روحمو...
خودمو...
#جهت_یادآوری
#از_یک_رفیق
التماس التماس میکنم، دعام‌کنید.
منی که بار سفر بسته بودم از آغازنگاه خویش به در بسته بودم از آغازبرای سرخی صورت به روی هر انگشتحنای خون جگر بسته بودم از آغازمنم شبیه ولیعهد شاه مغلوبی که دل به مال پدر بسته بودم از آغازهنوز در عجبم که امیدوار چرابه هندوانه ی دربسته بودم از آغازبه دوستان خود آنقدر مطمئن بودمکه روی سینه سپر بسته بودم از آغازبه خاطر نپریدن ملامتم نکنیدکه من کبوتر پربسته بودم از آغازعجیب نیست که با مرگ زندگی کردمبه قتل عمر کمر بسته بودم از آغازاگر چه آخر این ق
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد!در دام مانده باشد ،صیاد رفته باشدآه از دمی که تنها با داغ او چو لالهدر خون نشسته باشم ، چون باد رفته باشدامشب صدای تیشه از بیستون نیامدشاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشدخونش به تیغ حسرت یا رب حلال باداصیدی که از کمندت آزاد رفته باشداز آه دردناکی سازم خبر دلت راوقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشدرحم است بر اسیری کز گِرد دام زلفتبا صد امیدواری ناشاد رفته باشدشادم که از رقیبان دامنکشان گذشتیگو مشت خاک ما هم بر باد
شما را یادم رفته بود. اصلا آن روز سخت را یادم رفته بود. از قلم افتاده بودید که این روزها این همه سخت گذشته بود به من. فراموشتان کرده بودم که رنجم این همه بزرگ شده بود برایم. که خیال برم داشته بود درد طاقت فرسا میکشم. چه خوب که یادم افتاد به شما. وسط جشن تولد. درست وقت درآوردن کیک از جعبه، دلم رفت برای شما. 
+ سلام خدا بر زینب کبری 
 
جلال‌آل‌احمدِ #زن_زیادی رو خوب می فهمم. این داستان روایت دختری هستش که به سختی بزرگ شده و به زور ازدواج کرده، اما گیر یه مرد نامرد افتاده و بعد از ۳۴ سال که خونه ی پدرش بوده، ۴۰ روز رفته خونه ی همسرش و کارشون بالا گرفته و دعوا شده و حالا برگشته خونه ی پدر و نشسته کنار حوض و داره با خودش صحبت می کنه. و حس می کنه تمام لوازم خونه دارن بدبختی هاش رو به رخش می کشن..تنهایی این دختر با ازدواج بیشتر می شه، تا بوده توی یک خانواده ی سنتی زندگی کرده و خشکی و
الان واقعا ایمان اوردم تنها کادوی تولدم بهت کادوم بودم. کاموم چی بود؟
هیچی!
 ابجیم رفته بود اردو. مامانم هم بیمارستان بستری بود. بابام هم همراهش بود.منم یک روز و نیم خونه تنها بودم در سکوت بدون نق و دعوا و غر و لجبازی.
#یکی نیست بگه نونت نبود اب نبود اینستا بستنت چی بود اخه
.
میگم: تو مثل جلالی (آل احمد) و من مثل سیمین (دانشور)
تو نوشته هات اقبال عمومی بیشتری داره...مثل جلال که همون زمانِ زنده بودنش شناخته شد.. نوشته هاش نقد و تفسیر شد...باهاش مصاحبه های مکرری شد...به عنوان فردی سیاسی شناخته شد
.
من، اما سیمین...مخاطب های خاص خودمو دارم...ازون پروپا قرص ها...ازونا که اگر بد بنویسم میان پی ویم گله میکنن...ازونا که حوصله ی خوندن هزارتوهای کلمات رو دارن
.
سیمین چندان ک باید شناخته نشد...اونقدر ک به اجبار به ترجمه رو اورد..‌جور
خب بالاخره تموم شد. اصلا مغزم در حال ترکیدنه. درسته یسری چیزاشو نفهمیدم اما خیلی چیزم ازش یادگرفتم. احساس میکنم شاید این کتاب بزرگتر از عقل من بود. شاید واسه همین یه جاهاییش نمیفهمیدم یا حوصله سر بر بود برام ولی خب به قول استادم کتاب خوب کتابی که تحقیرمون کنه و ما بفهمیم چقدر نمیدونیم. من دقیقا همین حسو داشتم. یه جاهاییشم تکراری بود البته. 
بچه که بودم بهم میگفتن به خدا نباید فکر کنی این که چه شکلی کجاست و از این چیزا دیوونه میشی. علنن منو از فک
بسم الله
سه شنبه شب رفتم اصفهان و دو روز آخر دانشگاه را پیچیدم.فراز را خیلی وقت بود ندیده بودم و دلتنگش بودم و همچنین برای مسیح.مسیح را ندیدم چون داشت میرفت هرمز.ولی فراز را دیدم.یک روز اسکی در فریدون شهر،یک روز دیدن جیمز باند و یک روز کوهنوردی در سرمای وحشتناک کرکس.تجربه های عجیب و بیشتر از آن جنس هایی که رشد میکنی و حس میکنی داری یک چیزهایی به دست می آوری.با فراز شاید دو سال است که آشنا شدیم و دوست.به خاطر جبر جغرافیایی کم همدیگر را میبینم اما
امروز 12 آبان هست . یه سخنرانی گوش می دادم که درباره ی تئوری تغییر بود . ایجاد عادت های خوب ... درباره ی نوشتن هم می گفت . تصمیم گرفتم مثل گذشته گاهی برای خودم روزانه هام رو بنویسم .
گاهی که میرم مطالب وبلاگ قدیمیم رو می خونم خیلی خوشم میاد . انگار جریان بزرگ شدن و رشد خودم رو میبینم . میبینم کجاها خسته بودم ، کجاها قوی بودم . انگار مرور می کنم که چی بر من گذشته و از چه مسیری عبور کردم تا رسیدم به اینجایی که هستم .
داستانهایی رو نوشتم و دادم چند نفر از د
روز اولی که وارد حرم شدم همه‌جا رو همین مدلی می‌دیدم چون اشکم بند نمی‌اومد چون تموم نمی‌شد و تموم ترسایی که تو ذهنم نگه داشته بودم هجوم آورده بودن و نمی‌تونستم آروم باشم.
ساعت‌ها بود هیچی نخورده بودم و با این حال کلی تو حرم راه رفته بودم و آروم نمی‌شدم و حالم بد بود.دست آخر تو صحن جامع نشستم.
خانمی که کنارم نشسته بود و حالم رو دید زد رو شونه‌م و با لهجه‌ی قشنگ یزدیش گفت دخترجون چیزی به اذون نمونده. موقع اذون که شد دو رکعت نماز بخون و منم دع
 
 
باسمه تعالییاران پیغمبرمقدادغزل۳
گفت پیغمبر پیام نور مطلق ذوالجلالدر خصوص حب جمعی، صاحب شأن و جلال
می نماید نام آنها را، پیمبر این چنینهست مقداد و ابوذر ، مظهر صد ها خصال
همره سلمان و مولا ، می کند تاکید حقچون نمی خواهند آنان، ذلت و ظلم و ظلال
گفت صادق در خصوص ابن اسود اینچنیندر مقام هشتم ایمان و فهم است و خیال
او نگوید فاطمه قبرش کجا مخفی بودمی کند تشییع وی را، می برد بهر وصال
هست پیوندی ورا ، با دخت عموی نبیچونکه احمد دید وی را صاحب درک
توی تاکسی نشسته بودم که راننده نگه داشت و دختر نوجوانی با حالتی مضطرب داخل آمد و نشست. تا در را بست، بوی آرایش غلیظ و لایۀ ضخیم کرم فضای کوچک تاکسی را پر کرد. هنوز چند متری بیشتر راه نیفتاده بودیم که گفت: "آقا! نگه دارید، شرمنده، یادم رفته کتابم رو بیارم"!! عازم کلاس زبانی_چیزی بود. با این حال کتاب یادش رفته بود، ولی کرم یادش نرفته بود. به کجا می رویم؟!
من هنوزم  بعد یک ماه دارم به این فکر میکنم من تا الان چرا یه اقدامی برای خیاط شدن نکرده بودم؟ هنوزم هنگ اینم که اگه تا الان کلاس رفته بودم به کجاها که نرسیده بودم.
هرچند هنوزم دیر نیست
ولی سن که میره بالا حوصله آدم کمتر میشه
همش تو ذهنم هست بشینم لباس خلق کنم از خودم.
یا مثلا جیبای مختلف بزنم. یا گلدوزی شماره دوزی رو رو لباسی که خودم میدوزم، پیاده کنم.
اما فکرشم خسته‌م میکنه.
ولی خوششششحالم که به آرزوی بچه‌گیام اجازه دادم تحقق پیدا کنن.
خوشحال
از همان ابتدا که زیرزمین را ساختم، غصه‌ها و حماقت‌هایم را ریخته‌ام این جا. سیر قهقرایی من را می‌توانید لحظه به لحظه از همین جا مرور کنید: اعتراف کرده‌ام، غر زده‌ام، گریسته‌ام. همیشه یک قدم عقب رفته‌ام. دبیرستانی که بودم، فکر می‌کردم این عقب رفتن‌ها خوب است. فکر می‌کردم یعنی من خیلی می‌فهمم. فکر می‌کردم به این سوال‌های بزرگ پاسخ خواهم داد. نگاه سرد و چهره‌ی سرخ از حیرت و خجالت‌زدگیِ دکتر زالی باعث شد دوباره به یاد بیاورم که چه قدر از
از همان ابتدا که زیرزمین را ساختم، غصه‌ها و حماقت‌هایم را ریخته‌ام این جا. سیر قهقرایی من را می‌توانید لحظه به لحظه از همین جا مرور کنید: اعتراف کرده‌ام، غر زده‌ام، گریسته‌ام. همیشه یک قدم عقب رفته‌ام. دبیرستانی که بودم، فکر می‌کردم این عقب رفتن‌ها خوب است. فکر می‌کردم یعنی من خیلی می‌فهمم. فکر می‌کردم به این سوال‌های بزرگ پاسخ خواهم داد. نگاه سرد و چهره‌ی سرخ از حیرت و خجالت‌زدگیِ دکتر زالی باعث شد دوباره به یاد بیاورم که چه قدر از
   
   
رفته بودم مسجد نماز بخونم، رفتم توو فکر که باید یه پولی جور کنم برم یه کاپشن بخرم، کاپشنی که میپوشم واقعا دیگه رنگ و رو رفته اس.
به خدا گفتم خدایا ردیف کن یه جوری پولشو!   
نماز خوندم و اومدم بیام بیرون ، کفشامو که از جا کفشی در آووردم، دیدم چندین ماهِ میخوام یه جفت کفش بخرم :|   
با خودم گفتم پول کاپشن رو جور کنم، کفشارو چی کار کنم ؟؟؟
   
    
#سالهای_صبوری
   
همیشه من بوده ام که رفته ام. من بوده ام که رها کرده ام. رفتنم از قدرتم بوده یا ضعفم. این بار می خواهم بمانم تا رها شوم. سخت است. خیلی سخت.
این کار کار من نبوده. نمی دانم بشود یا نه. راستش را بخواهید نمی خواهم. بله. بله. می دانم. همه چیز زندگی خواستنی نیست. من هم برای همین ادامه می دهم. اما منتظر هستم این کار من را رها کند. (حالا که فکرش را کردم هیچ وقت، سر هیچ کدام کار شرکت هایم برای ماندن نرفته بودم. یعنی برای ماندن رفته بودم اما برای ماندن ادامه نداده
زهرای بابا سلام

یازده ماه پیش همین دقایق بود که تو را ازدست دادم. دقیقه هایی تلخ و شوک آور. بین هوا و زمین بودم. نور شدیدی اطرافم را گرفته بود و هیچ چیز نمی فهمیدم. بین همه بودم اما جدا و شناور. همه را می دیدم و با همه حرف می زدم حتی بغلم می کردند اما انگار در هوایی متراکم جدا شده بودم. این که چطور شد از دستت دادم هر روز کمرنگ و کمرنگ تر می شود جز لحظه ای که بغلت کردم و دیدم که که رفته ای. رفته ای برای همیشه.
چه می شد اگر نمی رفتی بابا جان! چقدر تحمل جد
طرف میگه: حسابش از دستم در رفته که گفته بودم میخوام و میشه..    ولی  یکی دو نفر که به تو بگن حالا این نه یکی دیگه..  یا این نه!    کوتاه میایو میگی باشه این نه!؟
 منی که 1000 بار میگم و هستم.   چی بگم خانومم؟     1000 بار خواستن من کمتر مهمه..  به ازای  هر بار گفتن "نمیشه"ی بقیه،  من 100 بار بگم میشه و میخوام.. 
"یعنی اگه من  جای تو بودم نمیتونستم بگم نه!"  
حد اقلش میگفتم نمیتونم بگم نه
تاکنون آن چه از عنصری ملک الشعرا دربار سلطان محمود خوانده بودم نشان از یک شاعر مقتدر درباری که شعرش سایه بر ادبیات و شاعران معاصرش انداخته ، جاه و جلال و شکوه شعر و جایگاه و اموالش در هاله‌ای از افسانه مورد توجه شاعران بعد ازاو بود ، داشتاما این رباعی دلچسب و مطلوب که در همه اعصار مخاطب خاص خود را دارد به آدمی حالی دیگرگون دارد . همه دوستان را به مطالعه این رباعی قابل توجه دعوت می نمایمچون می گذردعمرچه آسان و چه سختوین یک‌دم عاریت چه ادبار و
شعبه 1:بلوارسازمان اب،صادقی13،نبش اسفندیانی 10       تلفن:05137263574
شعبه 2:کوی امیر،بین چهارراه خیبر و ذولفقار                                    تلفن:05137653488
شعبه 3:بلوار جلال،جلال ال احمد 20                                                                       تلفن:05136082963
مدیریت: ابراهیمی
                        09153109590
                        09152029590
آینه ی گرد را که از روی دیوار برمی دارم، علاوه بر تبخال پت و پهن و دردناکی که عدل اندازه ی نصفه ی یک سکه ی پانصدیست، جوش ریزی روی شقیقه ام درست کنار آن دسته ی سفید رو به زیاد شدن نشسته است. شبیه آن جوش های ریز و بی رنگی که حوالی ده سالگی یک شبه روی صورتم نشست.
 
رفته بودم نان بخرم؛ دست هایم به جیب های پالتوی صورتی بزرگی که بابا سر خود خریده بود نمی رسید؛داخل  نانوایی شدم و در صفِ سیاهی از زنان ایستادم، دست هایم گرم شد و چشم هایم به چشم های قهوه ای ش
اینجا مهمونی!
با یه لباس فوق تنگگگگگ...
که نفسمو بند آورده‌..
زیر نگاه گروه ضربت...
و دارم هلاک میشم...
چرا تموم نمیشه ؟
ای خدااااا...
نصیب هیچ کس نکن!
یکی کنارم نشسته که هی واسه نامزدش ویس میفرسته:حوصلم سر رفته!
خب که چی!رفته که رفته !حوصله منم سر رفته!لوووس!
متن ترانه علی زند وکیلی به نام بر باد رفته

بهشتم گم شده بر باد رفتهصدام کن اسم من از یاد رفتهصدام کن بی صدات از دست میرمنذار از ترس تنهایی بمیرمدلم آواز کولی وار میخواد دلم آغوش گندم زار میخوادمن از دلبستگی ها زخم خوردم دلم یه عشق بی آزار میخوادخواب دیدم آسمون از چشم ماه افتاده بودخون من از گوشه ی چشم تو راه افتاده بودخواب دیدم سایه ای بودم که همراهی نداشتتوی خوابم یه فرشته بال هاشو جا گذاشتچه حالی داره حس پر کشیدن یه دریارو یه جرعه سر کشیدن
چه کرده چشم تو این مرد زخم آلود دیرین را
که یادش رفته آن پیمان سنگین نخستین را
من آشوب زمان و کینه افروز جهان بودم
نشانده بر دهانم بوسه هایت مهر تسکین را
هر آنکس که به فتوای من از خود عشق را رانده
بگو باز آورد با احترام این جام زرین را
که من بعد از دو قرن رفته از کاوشگری هایم
ندیدم در خم صد ساله این تلخی شیرین را
دلیلش هیچ چیزی نیست الا عشق الا عشق
به لب هایت اگر می آورد این شعر تحسین را
محمد صادق امیری فر
بخشدار : منطقه یزدان آباد زرند از سیل خسارت دید
سیدمثم ترابی عصر یکشنبه در گفت و گو با خبرنگار ندای زرند، قنات های شعبجره نیاز به بررسی جدی دارد و از آنجا که لایروب قنات ها هزینه بالایی دارد انتظار داریم طبق دستورات استاندار ، جهاد کشاورزی زودتر عملیات آزادسازی قنات ها را در دستور کار قرار دهد. 
وی برآورد هزینه لایروبی قنات را بسته به نوع و طول قنات دانست و گفت: لایروبی هر کدام از قنات ها 200 میلیون تومان هزینه در بر دارد.
ترابی با اشاره به اینک
متن آهنگ جدید از یادها رفته با صدای حجت اشرف زاده

روز و شب به یاد عشقت ای یار همدم صدای گریه و بارانم 
 رفتم از یادت اما ای عشق تا ابد بیاد تو میمانم 
 عشقت را رها نکردم دست از پا خطا نکردم جز اسمت صدا نکردم 
 تا ناز تو را خریدم دل از هر کسی بریدم عشق دیگری ندیدم 
 خورشیدی شدی در هر روز من دور سرت بگردم 
 زیبایی این جهان را در چشمت خلاصه کردم
 جانا به تمام دنیا از عشق تو گفته بودم
 افسوس عاشقم نبودی از یاد تو رفته بودم 
 عشقت را رها نکردم دست از
رفتم کتاب فروشی محبوبم خیلی تغییر کرده بود تبدیل شده بود به یه کافه کتاب دوست نداشتم این تغییرش رو چون اصلا دلنشین نشده بود طبق معمول بین کتابا چرخ زدم هی کتابا رو جابه جا کردم دوست نداشتم بی کتاب بیرون برم  نفرین زمین و قمار باز رو برداشتم خسی در میقات هم برداشتم اومدم حساب کنم دیدم حس خوندن قمار باز و نفرین زمین رو ندارم برگشتم گذاشتم سر جاش خسی در میقات موند توی دستم  چشمم به من او افتاد یاد قدیما و ذوق و شوقی که من او رو میخوندم افتادم برد
 روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان.
معرفی کتاب غربزدگی جلال آل احمد:
 ما نمی توانیم در هر زمان و مکان و دولت و نظامی محکوم است و دور از جوهره اسلامیت و انسانیت. جای توجه به حرف خدا " لیس الانسان الا بما سعی" و حکمت از تو حرکت و از خدا برکت، غرب زده از خود و توان خود غافل گشته  خود را تهی از هر حسنی دانسته، همه خوبی ها و پیشرفت ها در فرهنگ غرب و مردم آنجا می بیند و خودش و فرهنگ و مردمش را عقب مانده ای می داند که نمی تواند پیشرفت کند  و می گوید تنها راه پیشرفت، غربی شدن است و چاره دیگری ن
رسیدیم جلو در خونه، خواهرم گفت ظهر شد، آقای و بچه‌ها هم از سر کار اومده‌ن. گفتم چه بهتر، الان مستقیم میریم میشینیم سر سفره غذا می‌خوریم. از اون روزا بود که به هوای غذا، بیرونو تحمل کرده بودم.
اومدم نشستم سر سفره، بشقابو گذاشتم جلوم می‌خواستم شروع کنم که مامان گفتن مگه تو هم غذا می‌خوری؟ هاج و واج نگاه کردم که یعنی چرا نباید من غذا بخورم؟
الان هر چی آیکون و شکلک و آدمک گریه بذارم کمه. روزه بودم و فراموش کرده بودم! انگار رفته بودم یه مهمونی به
جرات راه رفتن توی تاریکی رو داشته باش ...
 
× به آسمون نگاه کردم چه قدر رنگش مبهم بود 
انگار رنگی نبود 
چراغ ها بودن 
خیابون ها بودن 
همه چیز بود و منم بودم 
فقط بودم 
بدون هیچ فکری 
خالی 
بودم 
بودم و نباید از بودنم می ترسیدم 
اون من بودم! 
 
× هر آااادمی هررر آدمیی یه نقطه ضعف عجیب و مهلک داره که می تونه کله پاش کنه. 
منم همینطور! 
به نام خدا
امروز عصر جایی برای مصاحبه‌ رفته بودم. بخاطر چیزی که انتظار داشتم، ذهنیت خوبی از آنجا برای خودم ساخته بودم و فکر می‌کردم آدمهای اونجا بخاطر هدف خاص و بزرگی که دارند، بشدددددت سرزنده، اکتیو، با سطح انرژی بالا، پرانگیزه و شاد هستند و من یه عالمه انرژی مثبت اونجا می‌بینم.
ادامه مطلب
روزی چند بار تصمیم می‌گیرم آن صفحه‌ی کپک زده‌ی متروک مانده‌ی بی‌مصرف را برای همیشه ببندم و تمامش کنم اما یک چیزی مرا به آن‌جا وصل کرده است. یک چیزی به جز تو. گفته بودم اگر مانده‌ام فقط به خاطر تو مانده‌ام، دروغ نگفتم؛ اما چیزی که نمی‌گذارد آن صفحه را ببندم، حتا اگر تو هم دیگر آن‌جا نباشی آن عدد مزخرف بالای صفحه است. ۶۵۵ پست ناقابل. ۶۵۵ عکس در شش سال که خدا می‌داند هر کدامشان چقدر وقتم را گرفته. امروز رفته بودم آن قدیمی‌ها را نگاه می‌کرد
بسم الله
 
سه روز رفته بودم تالش.بیرون از دنیا.بالای کوه ها.کلبه ای چوبی که با بخاری هیزمی گرم میشد و نان داغی که همان حوالی
می پختند.انگار رفته بودم به گذشته ی بشریت.بی خیال دنیا و همه چیز.گوشی خاموش درون کیف و رخت و خواب و چراغ نفتی.دست خودم نیست.سخت با زندگی شهری کنار می آیم و نمیتوانم خیلی چیز ها را تحمل کنم.این ها بعد از اینکه از تهران رفتم بدتر هم شد.دیگر حتی حوصله ی تهران را هم نداشتم.بوی زندگی میداد این چند روز برایم.انگار دنیا راهش را از م
 
 
 
چمدان در باشگاه فیلم هنر و تجربهبیست و پنجمی نمایش هفتگی باشگاه فیلم هنروتجربه , یک شنبه چهارم اسفند به نمایش نسخه‌ ترمیم‌شده‌ فیلم سینمایی «چمدان» ساخته‌ جلال مقدم اختصاص داراست .باشگاه فیلم هنروتجربه با همیاری فیلم‌خانه ملی کشور‌ایران و با ملازمت سعید مروتی , یک‌شنبه چهارم اسفند فیلم «چمدان» ساخته زنده‌یاد جلال مقدم را نمایش می دهد . این برنامه ساعت ۲۱ در تالار شماره‌ سه بهشت سینمایی چارسو , ساعت ۲۰ : ۳۰ در بهش
اقا چن روز پیش با تیمور ملقب به سلطان رفته بودم بیرون سلطان یه دوست دختر داره شایدم قراره داشته باشه اسمش ستاره هست من با این ۲ تا رفته بودم بیرون الته فقط این ۲ تا نبودن دیگه علی و علیرضا و یه سری دیگم بودن (ک=میدونم که به درکتون) حالا سلطان رو ستاره که غیرت داره ولی من مث که این قظیه رو خیلی جدی نگرفته بودم هیچی حالا سلطان اصابش خراب شده منم که کلا از فراینده فیرتی شدن خیلییییی عشق میکنم ولی این سری دیگه خیلی جدیه مثل این که .
حالا این سلطان نمی
اولین
بار در یکی از صفحات مجلات نوجوانان تصویرش را دیدم،مردی لاغر با چهره ای استخوانی
که پشت یک میز تحریر نشسته بود و چشم هایش را دوخته بود به چند کاغذ رو به
رویش.مدیر مدرسه با آن نثر روان و خودمانی و طنازش من را شیفته قلمش کرد و زندگی
پر فراز و نشیبش از عضویتش در حزب توده تا پدر سختگیر معممش تا رفتنش به اسرائیل و
همسر بی روسریش که بی نسبت بود با مختصات زندگی خانوادگی اش،من را بیشتر جذب این
شخصیت کرد.غرب زدگی را نوشته بود ،شوهر آمریکایی را کاری
امروز با رضا رفته بودم کوه و تو راه برگشت یاد آرش برهانی افتادممن برعکس سایر استقلالی ها که طرفدار فرهاد مجیدی هستن آرش رو دوست دارماولش که اومد استقلال خیلی اثرگذار بود با سرعت بالاش گل های استقلال رو میساخت اما چون تو چند تا بازی اول موقعیت زیاد از دست داد خصوصا بازی با مس کرمان جناب فردوسی پور که گزارشگر بازی بودن بهش لقب گلنزن دادن و بعد هم همین شد لقبش و اون فصل رو اعتماد به نفسش خیلی اثرگذاشته بوداون فصل رو بد تموم کرد اما فصل بعدش و اما
فیلم سینمایی کمدی عاشقانه «سینما شهر قصه» به نویسندگی و کارگردانی کیوان علیمحمدی و علی اکبر حیدری در سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر رونمایی خواهد شدپوستر این فیلم با طرحی از احمد غلامی منتشر شدبازیگران: حامد کمیلی، آناهیتا درگاهی، بابک کریمی، فرخ نعمتی، سیاوش مفیدی، رویا میرعلمی، فریبا جدیکار، سیاوش پورخلیلی. با حضور: حمیدرضا پگاه و علی اوجی، با یاری: افشین هاشمی، با هنرمندی: هدیه تهرانی و زنده‌یاد جمشید مشایخی
 
لیست عوامل اصلی فیلم سینم
یا من هو فوق کل شیء
 
 
رفته بودم وبِ قبلیم. خاطرات یه نفر رو با هشتگ خاص خودش گذاشته بودم. سرچ کردم. چه خاطراتی... چه خاااطراتی
یک ترم گذشته ها. یه جوری عجیبن این ها برام و یه سری جزئیاتش رو یادم رفته که خوشحالم از این که باز دارم مینویسم.
حس میکنم تازگی نسبت به قبل چون جزئیات کمتری تعریف میکنم و چیزهایی که برام مهم هستن رو هم محتاطانه مینویسم، اون جذابیت قبل رو نخواهد داشت
از نبودنش البته بهتره
           
سفرنامه حج جلال آل احمد در سال 1343 با سبک نوشتاری خاص خودش.
اگر علاقه ای به خواندن سفرنامه دارید و دوست دارید از اوضاع مکه و حج پنجاه و چند سال پیش مختصری بدانید، گزینه مناسبی است؛ به خصوص اینکه کوتاه هم هست. 
 
من برای بار دوم بود که می خوندمش؛ حس می کردم سال ها پیش با سر به هوایی:دی خوندمش برای همین دوباره این کارو کردم. نه خیلی دوستش دارم و نه برعکسش ولی اطلاعات خوبی از اون دوران در خودش داره و این جالبش کرده.
_____________________________________________
 
مستند محقق بزرگوار سید جلال الدین حسینی محدث ارموی (ره)
سید جلال الدین حسینی ملقب به محدث از دانشمندان معاصر ارومیه و محققان پرکار کشور قبل از انقلاب بود بیش از پنجاه عنوان تحقیق و تألیف حاصل تلاش شبانه روزی این محقق جلیل القدر است وی در سال 1358 در تهران چشم از جهان گشود. این مستند خلاصه ای از زندگی علمی ایشان است که تحت عنوان حدیث محدث تولید شده و از شبکه مستند پخش شده است.
Your Browser Does Not Support From This Tag (Video):Please Update It.
کاش بودی مادر. توی گوشی‌ام چندتایی اس‌ام‌اس از تو هست. مربوط می‌شود به دی ماه پارسال. وقت‌هایی که دلم برایت تنگ می‌شود، بارها و بارها مرورشان می‌کنم. کاش جایی از تو صدایی بود، که می‌شد به آن گوش کرد. و تو را به یاد آورد. چقدر دلم برایت تنگ شده...دیروز رفته بودم خانه آریان. مادرش را بعد حدود هفت سال دیدم. و عجیب یاد تو افتادم. همان لحظه اول که دیدم‌ش یاد تو افتادم. او هم انگار من را که دید یاد تو افتاد. از تو حرف زد. یعنی نمی‌شد باشی؟ و امشب می‌
ترتیب اجرای اعمال در حج -بنا به فقه مسلمانان- خطِّ سیرِ خسی
در میقات شده و همین موضوع «بدوی» خسی در میقات را منظّم و هدف‌دار
جلوه داده است؛ کارِ خدا.
منِ جلال در خسی در میقات، خس و خاشاکی است
در هوا معلّقْ در عظمت میقات. که میقات «زمان دیدار است و تنها با خویشتن» و باختن
خویشتن و هیچ نبودن. احرام، بند و بستِ جلال را باز و او را خلع سلاح کرده
است. حرفی برای گفتن ندارد و فخری برای فروختن هم. دست‌تهی است و حسابی امیدوار، چرا
که تاریکی درون برای راوی
سر شام نشسته بودیم.در مورد کارم که حسابرسیه قبلا ها توضیح داده بودم چند بار.صحبت شد که ماموریت باید برم.مادر پرسید همون شرکت لوازم خونگیه؟؟!! من با ی لحن تمسخر آمیز (از اینکه خیلی عجیبه سوالش و ده بار قبلا توضیح داده بودم) و با ی تغییر قیافه مجدد تعجب زده پرسیدم لوازم خونگیه؟؟؟با تعجب و انکار!
بی نهایت پشیمون شدم بعدش.مبادا دل مادرم رو شکونده باشم.پیش خودش خجالت کشیده باشه.
خدایا :(
الآن یهو یه چیزی یادم اومد!
کلاس سوم راهنمایی بودم (که میشه هشتم فعلی) و ماه رمضون بود. اون شب توی مدرسه‌مون افطاری داشتیم. من با خودم یه ماگ برده بودم که تازه خریده بودیمش. البته اون موقع اسمش ماگ نبود و بهش می‌گفتن لیوان!
خلاصه این ماگ زرشکیمون رو گذاشته بودیم روی میز تا برامون چایی بیارن. یهو دست دوستم خورد به ماگ و افتاد شکست.
من خیلی خیلی ناراحت شدم و به دوستم گفتم اینو مامانم تازه گرفته بود و حالا من چی جوابشو بدم؟
دوستم عذاب وجدان گرفته ب
دیوان شمس را گذاشته بود توی دست هایم، زل زده بود به چشم هایم، با لبخند برایم از مولوی خوانده بود.سرم را انداخته بودم پایین، خواندش که تمام شده بود، لبخند هول هولکی تحویلش داده بودم، چند تا ده تومنی گذاشته بودم روی میز؛ دیوان را بغل زده بودم و پا تند کرده بودم.
تا خانه یک ریز غر زده بودم به جانم که مثلا چه می شد ؟ سرم را بلند میکردم؛ زل میزدم توی چشم هایش.لبخند میزدم.قشنگ به خواندنش گوش میدادم.من هم برایش میخواندم.حرف میزدم.تعریف و تمجید میکردم.
بچه که بودم، پدرم یک قلاب بافندگی کوچک داشت که یادگار کارگاه تولیدی‌اش بود. هوا که سرد می‌شد، مادر لباس‌های زمستانی‌مان را از داخل کمد، لای رختخواب یا از چمدان  بیرون می‌آورد و آن‌هایی را که نخشان در رفته بود به پدر می‌سپارد تا با قلابش آن‌ها را رفو کند.
پدرم که زمانی کارگاه بافندی داشت، طوری لباس ها را رفو می‌کرد که از بیرون هیچ نشان نمی‌داد که زمانی نخش در رفته و حالا تعمیر شده است.
اما وقتی از داخل به لباس نگاه می‌کردی، جای جایش پر ا
دیروز صبح رفته بودم کلیسای بیت‌لحم و پیرمرد را به هزار خواهش راضی کردم در را باز کند تا در محراب دعا بخوانمچهره‌ام داد می‌زد چقدر حالم بد است. پیرمرد کنارم ایستاده بود و پشت سرهم ارمنی حرف می‌زد و از انجیل می‌گفت تا مثلا آرام شوموقتی گفتم ارمنی نمی‌فهمم و مسلمانم، قیافه‌اش یک طوری شد،همان‌طور که به دیوانه‌ها نگاه می‌کنند. حق داشت، هیچ مسلمانی هشت صبح روز اربعین کلیسا نمی‌رود. حتی مسیحی‌ها هم هشت صبح کلیسا نمی‌روند.اما من هشت صبح کلی
سلام
 
دیروز اومدم ترمینالی که سر جاده هست تا بیام خونه.
هرچی فکر کردم دیدم اگر 4 شنبه و 5 شنبه و جمعه رو بمونم خوابگاه ، باید هر وعده رو فلافل بخورم و تازه منتظر باشم که هیچ خرج دیگه ای هم به من نخوره.
خلاصه تصمیم گرفتم بیام خونه.
تقریبا یه نیم ساعتی معطل اتوبوس شدم زیر بارون. یاد ایامی افتادم که ماشین زیر پام بود و تو این شرایط از کنار مسافرا رد شده بودم و شاید فقط  تو دلم گفته بودم بنده خداها را ببین و رفته بودم.
ولی خب هر جور بود به خیر گذشت.
آره
وقتی خیلی کوچک بودم اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم ، هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده.
قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمیرسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد می ایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم.
بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این جعبه جادویی زندگی می کند که همه چیز را می داند. اسم این موجود اطلاعات لطفآ بود ، و به همه سوالها پاسخ می داد. ساعت درست را می دانست و شما
من زیر ستاره کیوان به دنیا آمده ام ...
سیاره ای که دورش را دیرتر از همه به پایان می رساند؛
سیاره ی مدار انحرافی و تاخیر ها...
والتر بنیامین
 
خب من نصمیم گرفتم کتاب سنگی بر گوری جلال ال احمد رو بخونم. خیلی وقت پیش خوندم حدودهای روزای اولی که این وبو ساخته بودم فکر کنم زمستون ۹۵ بود و این که فکر کنم سانسور شده بود. مطمئن نیستم تا قبل از پیاده روی تمومش کنم. اما تا امشب میخونمش دیگه. تا چی بشه. یه ذره کارامو کردم یه خورده هم گشنمه. چی بخورم؟ هوووف از صب
تصمیم گرفتم بعد از ۵ سال دوباره شروع کنم به نوشتن با این تفاوت که قبلا در بلاگفا و الان در بیان...اما انگار نوشتن از یادم رفته،دیگه نمیتونم مثل قدیما خوب بنویسم،فقط میتونم بنویسم که حداقل آروم بشم،مغزم بایگانی بشه،باید بنویسم تا حالم یکم بهتر بشه،آخه من  آدم نوشتن بودم با وبلاگ نویسی خو گرفته بودم،حتی خودمم باورم نمیشه چطور۵سال تونستم فاصله بگیرم...دوباره من و وبلاگ نویسی و سه نقطه هایی که معنیشون کلی حرف نگفته است...
تصمیم گرفتم بعد از ۵ سال دوباره شروع کنم به نوشتن با این تفاوت که قبلا در بلاگفا و الان در بیان...اما انگار نوشتن از یادم رفته،دیگه نمیتونم مثل قدیما خوب بنویسم،فقط میتونم بنویسم که حداقل آروم بشم،مغزم بایگانی بشه،باید بنویسم تا حالم یکم بهتر بشه،آخه من  آدم نوشتن بودم با وبلاگ نویسی خو گرفته بودم،حتی خودمم باورم نمیشه چطور۵سال تونستم فاصله بگیرم...دوباره من و وبلاگ نویسی و سه نقطه هایی که معنیشون کلی حرف نگفته است...
من زیر ستاره کیوان به دنیا آمده ام ...
سیاره ای که دورش را دیرتر از همه به پایان می رساند؛
سیاره ی مدار انحرافی و تاخیر ها...
والتر بنیامین
 
خب من نصمیم گرفتم کتاب سنگی بر گوری جلال ال احمد رو بخونم. خیلی وقت پیش خوندم حدودهای روزای اولی که این وبو ساخته بودم فکر کنم زمستون ۹۵ بود و این که فکر کنم سانسور شده بود. مطمئن نیستم تا قبل از پیاده روی تمومش کنم. اما تا امشب میخونمش دیگه. تا چی بشه. یه ذره کارامو کردم یه خورده هم گشنمه. چی بخورم؟ هوووف از صب
تصمیم گرفتم بعد از ۵ سال دوباره شروع کنم به نوشتن با این تفاوت که قبلا در بلاگفا و الان در بیان...اما انگار نوشتن از یادم رفته،دیگه نمیتونم مثل قدیما خوب بنویسم،فقط میتونم بنویسم که حداقل آروم بشم،مغزم بایگانی بشه،باید بنویسم تا حالم یکم بهتر بشه،آخه من  آدم نوشتن بودم با وبلاگ نویسی خو گرفته بودم،حتی خودمم باورم نمیشه چطور۵سال تونستم فاصله بگیرم...دوباره من و وبلاگ نویسی و سه نقطه هایی که معنیشون کلی حرف نگفته است...
زندگی نامه مولانا 60 صفحه به صورت ورد لینک دانلود و خرید پایین توضیحات فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت تعداد صفحات: 66  جلال‌الدین محمد درششم ربیع‌الاول سال604 هجری درشهربلخ تولد یافت. سبب شهرت او به رومی ومولانای روم، طول اقامتش‌ و وفاتش درشهرقونیه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکره‌نویسان وی درهنگامی که پدرش بهاءالدین از بلخ هجرت می‌کرد پنجساله بود. اگر تاریخ عزیمت بهاءالدین رااز بلخ  در سال 617 هجری بدانیم، سن جلال‌الدین محمد د
این چریک مآب دشمن کش، ناله اش آرمانی نیست؛
چتر نجات باید تا حل این مشکل نماید؛
اگر با آفتابه به جنگ ترامپ رفته بودم تا بحال برنده شده بودم
ما با معاویه خاله بازی می کنیم و با یاسر گرگم به هوا؛
توپ مویزه نوش را در بادیه به عاریت داده ایم
اگر این مصاف رحیل رحل در کلام ملکوت هم باشد ما شیطانی دیگر به سامری خواهیم داد؛
تهران غاز شکم پر است و خوزستان دمبه آب شده در خشتک آقایان
این ناقوس، ناموس من نیست
اگر ضحاک به خنده خود مرد و من در اقیلم ابلیس مارد
خوش گذشت. چهار نفر بودیم و از عصر پنجشنبه تا ساعت دو و سه صبح جمعه را پای ساکر گذراندیم. بردیم، بردیم، بردیم، بردیم، بردیم، بردیم، باختیم، بردیم، باختیم، باختیم، باختیم، باختیم... سوار شدم. استارت زدم. یکی از آن سه نفر را تا خانه‌اش رساندم و تا خانه در خواب و بیداری راندم. روی تخت دراز کشیدم. خوابم نمی‌بُرد. غلت زدم به چپ. پتو را کنار زدم. سردم شد. پتو را کشیدم. گرمم شد. غلت زدم به راست. پشتم در مواجهه با هوای آزادی که از پنجره می‌آمد یخ کرد. غلت ز
تمامِ راه
فکر اتصال اندیشه ی آب به آینه بودم.
صحبتِ تو
نشناختنِ سر از پا بود،
من فکرِ فردای هنوز نیامده بودم!
قرار بود لباس های زمستانی ام
دست های تو باشند؛
باران زد و باد ریخت بر سرم خاکِ حنجره ها را،
قرار عاشقانه ی آب و آینه را،
من بهم زده بودم!چقدر به سنگ ها اعتماد هست؟
آیا هست؟!
کِنار هم، من هفت - سنگ را چیده بودم!
 
/.///-/
اینو درحالی دارم می نویسم که هم میدونم و هم نمیدونم چی می خوام بنویسم !
نشستم فکر کردم  دیدم من چی بودم ولی خب چی نشدم!!! یعنی در واقع هرچی برگشتم به قبل و با الانم مقایسه کردم دیدم باز همونم ، این همون بودن شاید یه اشتباهه!
من همون فتل سابقم که شاید درسای زیادی گرفته و پخته تر شده ولی بازم همونم ، میدونید همیشه حس میکردم من کلا پخته به دنیا اومدم ، همیشه همه چیزو میدونستم و بزرگ تر از سنم میدونستم و رفتار میکردم ، رفته رفته تجربه های بیشتری رو کس
 
امروز روز ولادت حضرت علی اکبره. روز جوان. ما هم که اکثرمون جوونیم پس مبارکمون...
من همیشه اینقد بی دین و ایمون نبودما. یه زمانی خدا و پیغمبرو قبول داشتم. مثلا همین ولادت حضرت علی اکبر رو سال ۸۶ من مدینه بودم. رفته بودم عمره! اون سال ولادت حضرت علی اکبر و نیمه شعبان شهریور ماه بود. ولادت رو مدینه بودم و نیمه شعبان روز اول ورودمون به مکه بود و ما هم مُحرِم. نیمه شعبان طواف کردم خونه ش رو. صفا و مروه رو رفتم و اومدم و سنگ سیاه رو بوسیدم. میگن اگه اولی
دانلود فیلم بی حسی موضعی
دانلود فیلم ایرانی بی حسی موضعی با لینک مستقیم و کیفیت عالی (اچ دی)
شما عزیزان میتوانید فیلم بی حسی موضعی را از رسانه مجاز تب مووی با سرعت بالا دریافت نمایید.
کارگردان : حسین مهکام
نویسنده : حسین مهکام
تهیه کننده : حبیب رضایی
ژانر : اجتماعی
مدت زمان فیلم : – دقیقه
نمونه کیفیت : کلیک کنید
بازیگران : پارسا پیروزفر , سهیل مستجابیان , باران کوثری , حسن معجونی , حبیب رضایی
خلاصه ای از فیلم : جلال،
دانشجوی انصرافی، متوجه میشود
نام سریال: نفوذی – İçerde ژانر: عاشقانه، رزمی، پلیسی سازندگان: Uluç Bayraktar ستارگان: Çetin Tekindor, Aras Bulut İynemli, Çağatay Ulusoy سالهای پخش: 2016 امتیاز: 7.9 از10 مدت زمان: 130 دقیقه
کیفیت : 480p , 720p , 1080p ( زیرنویس چسبیده ) خلاصه داستان: داستان دو پسر از یک خانواده (چهار نفری پدر – مادر – سارپ – امید یا همان مرت)است که پدر خانواده بر اثر نارو زدن به یک خلاف کار بنام جلال دومان ، مجبور میشود (با تهدید جلال)برای همیشه حبس ابد بخورد . و رییس خلافکار ها یعنی جلال تصمیم میگیرد عل
تا اینجا صفحه پنجاه که خوانده ام
وه که چه های و هویی است که نوجوان باشی و آزادی خواه و تعالی طلب...یک روح باشی پیچیده شده در یک جسد....یک راه بی نظیر برای ادامه زندگی
درخت نشینی است آن طوری که نویسنده ترسیم کرده است...یادم رفته بود ...یاد یادم رفته بود بچه بودم  و با سپیدارهای مدرسه بابام اینها چه نجواها داشتم....دوستان دراز و سبز و صمیمی ای که این آزادی را داشتند که سر به آسمان سائیده و از آن بالاها خبر بیاورند....
خیلی خوب است...یک عصیان دوازده ساله ی
جمعه ساعت 8 شب از کلاس برگشتیم
مبین (داداشم) دنبالم بود
گفت بریم یه چیزی بخوریم
رفتیم یه فست فودی و تحویل غذاشون طول کشید و حدود ساعت حدود 10 رسیدیم خونه
از 7 صبح بیدار بودم و خیلی خسته بودم
وسط روز هم رفته بودم سینما و فیلم اخر حامد بهداد رو دیده بودم و اینقدررررررررررر بیمزه و بد بود که اصن نصف خستگیم تقصیر حامد بهداده به نظرم
به هر حال
خسته و کوفته رسیدم خونه و اومدم یه کم دراز بکشم که نماز نخونده خوابم برد
ساعت 3:30 دقیقه از خواب پریدم
دیدم چقدر
شهریور ۹۷
کنار خیابان کوالالامپور نشسته بودم و سرم را به درخت آرش تکیه داده بودم.
کلمات حافظ با صدای او، روحم را آرام می‌کرد.
فال دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم، همان حرفی بود که می‌خواستم بفهمد.
آن روز بعد از چندماه دوباره توانستم اشک بریزم و سرپا شوم.
توانستم قید همه چیز را بزنم و از نو شروع کنم.
 
امشب مرداد ۹۸، به انواع قرص‌ها پناه بردم تا این درد آرام شود و بی‌فایده است امشب در جستجوی شهریور ۹۷ هستم، در جستجوی همان احساس امن، همان

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها