نتایج جستجو برای عبارت :

گمگشته

بسم الله الرحمن الرحیم
گویا باید خواه ناخواه، از بلاگفا دل بکنم و بیام اینجا.
نمیدونم مطالب اون ور رو میارم این ور یا نه؟
نمیدونم دوستان اون ور رو میارم این ور یا نه؟
به هر حال امیدوارم هر کاری می کنم تو راضی باشی! خدای دوست داشتنی گمگشته من!
من در مسیر میهمانی راه را گم کرده ام
در آخر شعبانم اما ماه را گم کرده ام
یک آه گاهی راه را وا می کند افسوس من
در سینه ی آلوده حتی آه را گم کرده ام
پیغمبرم را در خودم در قعر چاه انداختم
حالا پشیمانم ولی آن چاه را گم کرده ام
آنقدر بعد از توبه ام در خواب غفلت رفته ام
حتی همان بیداریِ گهگاه را گم کرده ام
این لحظه های ناب مثل ابرها در حرکت اند
من عمر را، این فرصت کوتاه را گم کرده ام
راهی به جز گریه نبود از روزه تا روضه ولی
بی اشک و غم! هم راه و هم همراه را
من در مسیر میهمانی راه را گم کرده ام
در آخر شعبانم اما ماه را گم کرده ام
یک آه گاهی راه را وا می کند افسوس من
در سینه ی آلوده حتی آه را گم کرده ام
پیغمبرم را در خودم در قعر چاه انداختم
حالا پشیمانم ولی آن چاه را گم کرده ام
آنقدر بعد از توبه ام در خواب غفلت رفته ام
حتی همان بیداریِ گهگاه را گم کرده ام
این لحظه های ناب مثل ابرها در حرکت اند
من عمر را، این فرصت کوتاه را گم کرده ام
راهی به جز گریه نبود از روزه تا روضه ولی
بی اشک و غم! هم راه و هم همراه را
من در مسیر میهمانی راه را گم کرده ام
در آخر شعبانم اما ماه را گم کرده ام
یک آه گاهی راه را وا می کند افسوس من
در سینه ی آلوده حتی آه را گم کرده ام
پیغمبرم را در خودم در قعر چاه انداختم
حالا پشیمانم ولی آن چاه را گم کرده ام
آنقدر توبه کردم و در خواب غفلت گم شدم
حتی همان بیداریِ گهگاه را گم کرده ام
این لحظه های ناب مثل ابرها در حرکت اند
من عمر را، این فرصت کوتاه را گم کرده ام
راهی به جز گریه نبود از روزه تا روضه ولی
من کورم و هم راه و هم همراه را گم کرد
احساس من از دور حلق آویز می آید
پاییز فصل عاشقانه های بارانی
اما، برای من چه رعب آمیز می آید
این بخت بداحوال را از من جدا سازید
هرجا گریزان می روم او نیز می آید
حال بدی دارم چشانم گریه می خواهد
از آسمان اشک سفید و ریز می آید
ترسی که در عمق وجودم جای خوش کرده
دردی که مرگ در پیش آن ناچیز می آید
من ماه ها در انتظار نیمه ای بودم
گمگشته ی من عاقبت پاییز می آید
#سلیمان_شاکری
Add a commentمشاهده مطلب در کانال
بسم الله الرحمن الرحیم
به علت دلایل غیر قابل ذکر از گذاشتن متن اصلی معذوریم.
این پست فقط پی نوشت دارد.
پی نوشت: دلم میخواد وقتی میرم بیرون یه قاشق با خودم ببرم چشای بعضی هارو از کاسه درآرم...
بعدا نوشت:شب رغبت هاست چه رغبتی بهتر از خواست ظهور یوسف گمگشته ی مان...
اللهم عجل لولیک الفرج
+ می‌ترسم. نکند دوباره در آن گرداب بلغزم...+ایمان آن بلندای روشن و نورانی است که هر از چندگاهی در پس ابرهای تردید گمش می‌کنم.+ایمان همان خلایی ست که وجودم را تهی کرده. نمی‌دانم به دنبال چه چیزی به دور خود می‌چرخم. سرگردان و حیران و گمگشته هستم بدون کوچک‌ترین ادراکی. کاملا کور.به یاد ندارم که برای چه پا به اینجا گذاشته بودم. اکنون به جبر در راهی بدون برگشت هستم که نمی‌دانم از کجا شروع شده و به کجا می‌انجامد. هیچ آشنایی نیست ک دستم را بگیرد. همه
واقعیت های زندگیم دارن زیادی بزرگ میشن. روی رویاهام سایه میندازن و محوشون میکنن.
وسط نا کجا آباد هایی که لبخند روی لبم میارن واقعیت ها به طرز وحشتناکی میبارن روی سرم و من درست مثل اون دخترک بیچاره قیرگون وسط یه مرز باریک گیر میفتم و مغزم از دو طرف کشیده میشه.
خسته میشم. درد میکشم. روی زمین میفتم و اونجاست که نه خبری از رویاست و نه از واقعیت های تاریک. فقط یه فکر خالیه. رنگی نداره. حالتی نداره. بیچاره است و عذاب میکشه.
موسیقی هام قدرتشونو از دست د
چهل روز از هنگامه ی واقعه می‌گذرد، و چهل نشانه ی بلوغ است و راز شکفتن و رمز تکامل. اربعین، روز کمالِ عاشورا و هنگامه بلوغ حقیقت است. غروب عاشورا طلوع بغض فروخفته و زخم خورده ی حقیقت است؛ و بذر خونین حسین بن علی که بر تربت کربلا نشست، و پس از چهل روز باغستانی از حقیقت به گستره ی زمین و به وسعت زمان رویید و در قلوب حیران و گمگشته آدمیان تکثیر شد. هر که می خواهد فاتح روز دهم را بنگرد باید اربعینی را سپری کند. که حسین در عاشورا کشته می شود و در اربعی
من ازغم عشق تو وین  حال دگردارمعشق است وفراق تو من شوربه سردارمرفتی وبه هجرتو می سوزم ومی سازملیکن زفراق تواشکی به بصر دارمیکتا گهر نازم من دل به تو می بازمیک مرحمتی جانا چون دیده تردارممن درطلبت حیران گمگشته وسرگردانرفتی وبه راه تو من دیده به در دارمازغصه هجرانت پشتم زجفا خم شدضمنا تو بیا بنگر دستان به کمردارمشش گوشه شده قلبم ازغربت هجرانتای جان توبیا بنگر شش گوشه جگردارمروزم شب تاریک است ای مه تودرآ ازابرحالا که دراین ظلمت من میل سحردا
به جای تو صحبت کردن با در ها، بی پرده به دیوار ها، برای ساعت ها. به جای بودنِ با تو، در کنار آدم های تو خالی تر از خودم. کنار بی عمق ترین چشم ها، توی سطحی ترین قسمت دریاها. و گمگشته در خاطرات اندک روزها و بی شمار شب های سیاهمان. بحث جدیدی نیست، طوری نشده ام ک نشناسی ـم. می دانی؟ کمی اندک تفاوت در ظاهر به سبب گذرِ عمر و چند تار موی سفیدِ و خطوط جدید روی پیشانی ـم، و نگاهی ک تلخ تر از قبل است و هاله ای از سکوت، ک پیش تر از خودم محیط را در بر می گیرد. می د
حس میکنم یه چیزی گم کردم. حتی نمیدونم این چیه که در من گم شده . ولی سعی کردم دنبالش بگردم.
رفتم کتابخونه و یه گشت سریع بین کتابا زدم.برعکس همیشه، حوصله نداشتم بینشون بگردم و کند و کاو کنم.
رفتم موهامو کوتاه کردم. خیلی هم کوتاه کردم. کاری که همیشه بهم انرژی میداد. حتی یک جفت از گوشواره های دوست‌داشتنی ام رو هم کل روز توی گوشم انداختم. ولی حسم عوض نشد. 
رفتم به کتابفروشی مورد علاقه ام و یه گشتی بین کتابا زدم. بازم حوصله نداشتم وجب به وجب کتابفروشی ر
شاید الان دارم میفهمم چرا در رفتنمون انقد رنجه. ادما کشور عوض میکنن و انگار زندگیاشونو تفریحاتشون خیلی تغییری نمیکنه. ولی ما از یه دنیایی میریم به یه دنیایی که عمیقا متفاوته و هیج رنگ و بویی از دنیای خودمون نداره. غریب میشیم، مریض میشیم، دلتنگی میفشرتمون، میکشتمون، میریزتمون.. گمکشته میشیم بین ادما و خیابونا و نشونه ها نیستن.. اونجاس که بخشی از وجودمون میمیره. بعد یه دنیای جدید میسازیم، جون میککنیم، میخندیم یه ذره، لذت میبریم و یادمون میره
اونور آبیا میگن هر آدمی یه  the one داره..یکی که مثل یه نبات میفته تو چای زندگی آدم و بیشتر از هرکسی زندگی رو شیرین میکنه...همونی که بهترین قطعه پازله برای کامل کردن  آدم...همونی که گمه...همونی که همیشه نیست...همونی که همه عالم و آدم دنبالشن و چپ و راست واسش شعر سرودن و داستان گفتن و فیلم ساختن و ساختن و سرودن و ... در وضعیتی هستم که اگه این عزیز گمگشته از در اتاقم بیاد تو و بگه " های هانی! من اومدم! "  اونوقت پامیشم زانومو میارم بالا و همینجوری لی لی میرم
یکی از سه تا برنامه و مراسمی که پیش رو داشتیم به خیر و خوشی تموم شد.حالا مونده اون دوتای دیگه.البته یه ماجرهایی هم پیش اومد که باعث شد ذهنم درگیر بشه و بی خواب بشم.با اینکه میدونم فردا باید خیلی زود بیدار شم و دیگه فرصت خواب پیدا نمیشه.
داشتم الان یه مقاله میخوندم تو خبرگزاری ایسنا و موضوعش این بود که آسیب شناسی کرده بود رفتارهای ما مردم رو در مقابله با حوادث و مشکلات و اتفاقات مجازی.میگفت مردم ما بی تفاوت و سِر شدند انگار نسبت به همه چیز و این
نامیرا دل
دانلود آهنگ نامیرا دل
همین حالا دانلود کنید آهنگ زیبای نامیرا بنام دل با لینک مستقیم ♪
Download New Song By : Namira – Del With Text And Direct Links
۶٫۰/۱۰ ★
دلم شب تورا آرزو میکند به تصویر چشمت رجوع میکند●♪♫
شده بند این دل پاره از فراق●♪♫
چه ها میکند دل جفا میکند دل غمو با نگاهت نگاه میکند دل●♪♫
چه بد میزنی دل شرر میزنی دل ز ریشه میزنی به من هی تبر میزنی دل●♪♫
چه ها میکند دل جفا میکند دل غمو با نگاهت نگاه میکند دل●♪♫
چه بد میزنی دل شرر میزنی د
بسم الله الرَّحمن الرَّحیم
 
در این چند خط قرار است پیرامون اینکه "اصلاً چرا باید شعر بخوانیم و شعر کدام درد ما را دوا می‌کند" به گفتگو بنشینیم، ان شاءالله.
 
ـ عالم شعر، عالم فرامنطق است.
دنیا منطقی روزمره‌ات را تصور کن و چرخی در آن بزن تا به چیستی دنیای فرامنطق پی ببری.
در دنیای منطقی، از شیرِ ظرفشویی خانه ها آب بیرون می‌آید، دست ها در آب خیس می‌شوند و این همه طبیعی است (بخوانید منطقی).
در عالم منطقی تو اگر زمین خورده ای، زمین خورده ای...اگر ش
مشت در جاهایی نمونۀ خروار است که تصادفی برگرفته شده باشد
و نه با جستجو و جمع‌آوری دانه به دانه
***
معنویّت‌گرایی‌هایی از این سخ که:
"تصوّر نکنید بهشت از جنس باغ‌های دنیوی است"،
عین مادّی‌گرایی است.
***
برای درمان آسیب‌های اجتماعی باید از ظرفیّت شریعت استفاده کرد
نمایش انتقادی آنها اوضاع را خراب‌تر می‌کند و بس
***
اگر انسان عجیب‌ترین مخلوق خداست،
ایرانیان هم عجیب‌ترین ملّت جهانند
***
جوانان دم بخت!
توت را اگر بشویی شیرنیش از بین می‌رود
اگر
یک بغض سردر گم نشسته در گلویم -من بودم و من با خودم من رو به رویم -در من صدای خسته ای آواز میخواند -من با کسی حرفی ندارم که بگویم -دنبال خود میگردم اما در خیالم -من با خودم باید خودم را هم بجویم -آمد کسی تنها کنار من قدم زد -من درخودم بودم که آمد او به سویم -او روح سرگردان من بود و خودم بود -من گم شدم در لابه لای آرزویم -ای کاش میشد یک نفر با من بماند -ای کاش میشد بشکند بغض گلویم -................................................. 1397/12/28 ..............."" میثم ""
بسم الله الرَّحمن الرَّحیم
 
در این چند خط قرار است پیرامون اینکه "اصلاً چرا باید شعر بخوانیم و شعر کدام درد ما را دوا می‌کند" به گفتگو بنشینیم، ان شاءالله.
 
ـ عالم شعر، عالم فرامنطق است.
دنیا منطقی روزمره‌ات را تصور کن و چرخی در آن بزن تا به چیستی دنیای فرامنطق پی ببری.
در دنیای منطقی، از شیرِ ظرفشویی خانه ها آب بیرون می‌آید، دست ها در آب خیس می‌شوند و این همه طبیعی است (بخوانید منطقی).
در عالم منطقی تو اگر زمین خورده ای، زمین خورده ای...اگر ش
نگاههای سهمگین ‌اهالی کافه مخصوصا مردوکان رو حس میکوردوم. نگاههایی که درون جنسی هسه و  هر کدام ترجمانی داره . والبته فقط یک مرد میتانه اورو دیلماجی کنه.گارسون بی یِ یمی میزی سر و اون دفتر محضری رو پیش بیورد و گفت: خوش آمدید ...دترک اعتنا نکورد و بگت: آفوگاتو لطفاگارسون که هودار پی اویی قیافه داد میزی از مهاجرین هسه اورو بگت: ببخشید، آفوگاتو نداریم.دتروک سرشو جیرانگتی به و موبالی همرا کار میکورد . جواب بدا: پس لطفا یه « موکا»  و به باریستاتون بگ
نگاههای سهمگین ‌اهالی کافه مخصوصا مردوکان رو حس میکوردوم. نگاههایی که درون جنسی هسه و  هر کدام ترجمانی داره . والبته فقط یک مرد میتانه اورو دیلماجی کنه.گارسون بی یِ یمی میزی سر و اون دفتر محضری رو پیش بیورد و گفت: خوش آمدید ...دترک اعتنا نکورد و بگت: آفوگاتو لطفاگارسون که هودار پی اویی قیافه داد میزی از مهاجرین هسه اورو بگت: ببخشید، آفوگاتو نداریم.دتروک سرشو جیرانگتی به و موبالی همرا کار میکورد . جواب بدا: پس لطفا یه « موکا»  و به باریستاتون بگ
ازدواجش به شیوه سنتی بود. اوایل مردش را خیلی دوست داشت و از زندگی اش راضی بود. تا این که چند وقت پیش سفره ی دلش را باز کرد؛ دل زده شده بود، می گفت انگار چیزی در زندگی کم دارد. گم شده اش عشق بود؛ عشقی که بنظرش باید قبل از ازدواج بینشان واقع می شد تا شاید زندگی اش را گرم تر می کرد. بخاطر آوردم چندین بار بین صحبت هایش از رمان هایی که می خواند تعریف می کرد؛ آن هم رمان های بی محتوای اینترنتی.
پی نوشت اول: رمان بد هم غفلتکده ای دیگر همچون میکده است.
مدت ها
دیرزمانی است که خود را در سکوت چشمانی پر هیاهو گم ‌کرده‌ام. به غوغای هر چشمی که می‌رسم، پنهانی، به  جاده‌ی بی انتهایش سرکی می‌کشم، زیر و رویش می‌کنم که شاید اثری از خود گمگشته‌ام بیابم... اما دست از پا درازتر برمی‌گردم!
کمی که می گذرد، با خود فکر می‌کنم مگر این خودم نبودم که خود را سر راه چشم‌هایش گذاشتم، تا در آغوش بیخودی آرام گیرم، حالا دیگر در این چشمان، در پی چه هستم؟!

متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTM
سر تا به پا نوحند و از نسل
خلیلند
از خاندان وحی هستند و اصیلند
هریک برای حق پرستی صد دلیلند
یوسف تر از یوسف، جمیل و بی بدیلند
آل محمد(ص) جملگی
از این قبیلند

  رود خروشانند
فرزندان زهرا(س)
چون آب پاکند و به قران نیز معنا
ناجی تر از نوح و مسیحا تر ز عیسی
«جاری ترین رودند در رگهای دنیا
بهتر بگویم صد
هزاران رود نیلند»

بر هر سر کوی علی های قبیله
بر هر لب جوی علی های قبیله
بر خال ابروی علی های قبیله
«بر هر نخ موی علی های قبیله
صدها فرشته با
وضو هر شب دخ
سلام خدای مهربانم،روی ماهت را دلم میخواهد ببوسم، دلم میخواهد بیشتر حس کنم تو را در همه چیز، خدای توانایم، کمکم کن، در دلم چیزی بینداز، کاری بکن تصمیم درستی بگیرم، خدای من، خدایی که خیلی وقت است که کسی نمی داند که دیگر سراغت نمیایم، خدایا، دلم تنگ است برایت، نمی دانم چه طور شد، ولی دلم خیلی خیلی تنگ است برایت..
 بیشتر از هرچیز دیگر می خواهمت، می خواهم مانند مامان، در نیمه شب، وقتی از خیالاتم و فکرهایم خلاص نمی شوم، وقتی درگیر آینده نامعلومم،
سلام خدای مهربانم،روی ماهت را دلم میخواهد ببوسم، دلم میخواهد بیشتر حس کنم تو را در همه چیز، خدای توانایم، کمکم کن، در دلم چیزی بینداز، کاری بکن تصمیم درستی بگیرم، خدای من، خدایی که خیلی وقت که کسی نمی داند که دیگر سراغت نمیایم، خدایا، دلم تنگ است برایت، نمی دانم چه طور شد، ولی دلم خیلی خیلی تنگ است برایت..
 بیشتر از هرچیز دیگر می خواهمت، می خواهم مانند مامان، در نیمه شب، وقتی از خیالاتم و فکرهایم خلاص نمی شوم، وقتی درگیر آینده نامعلومم، وقت
 
چادری ها زهــــــــرایی نیستند!
 
اگر پهلویشان درد دین نداشته باشد...
 
چادری ها زهــــــــرایی نیستند!
 
اگر عدو را با سیاهی چادرشان به خاک سیاه نکشانند...
 
چادری ها زهــــــــرایی نیستند!
 
اگر سیاهی چادرشان حرمت خون شهیدان را به عالمیان ننمایاند...
 
چادری ها زهـــــــــرایی نیستند!
 
اگر منتظـــــــــر یوسف گمگشته ای نباشند...
 
چادری ها زهــــــــرایی نیستند!
 
اگر فکرشان،هدفشان،راهشان،نگاهشان،عشقشان و حجابشان فاطمی نباشد...
 
 
آدم باید یکی رو داشته باشه که بتونه از ته دل از حرفا و شوخی‌های به‌جاش بخنده. هم‌زمان بشه رو شونه‌هاش گریه کرد. هم‌زمان بشه همهٔ غصه‌ها و نگرانی‌هات رو براش تعریف کنی و انقد محکم و فرهیخته و اهل معنا باشه که بتونه با لحن، کلمات و نگاهش آرومت کنه.اینا رو تو همین چند روز که پر از نگرانی و غم و اضطراب بودم فهمیدم. قبلا هیچ‌وقت انقدر به نظرم مهم نیومده بود، گرچه الان هم البته صرفا متوجه اهمیتش شدم ولی به هرحال بازم کاری نمی‌شه کرد.‌ می‌فرماد:
به نام خالق زیبایی‌ها
مدت‌ها بود آغوش پدر را تجربه نکرده بود و خانه نوای دوری را سر داده بود و همگی 
چشم به در دوخته منتظر ورود وجود عزیزش بودند. تنها وجود کوچک او بود که کمتر
زمانی را در گرمای وجود پدر مأوا گرفته بود.
هیچ کس مانند او تشنه دیدارش نبود.
با چشم‌های درشت و قهوه‌ایش که همه آن را به پدر نسبت می‌دادند در سکوت،
مادر و خواهر و برادرش را نظاره می‌کرد تا شاید نشانی از گمگشته‌اشان بجویید.
مادر سرگردان بوی پدر، بی‌قراریش را در لابه‌
شب به روی جاده نمناک سایه های ما ز ما گویی گریزانند دور از ما در نشیب راه در غبار شوم مهتابی که میلغزد سرد و سنگین بر فراز شاخه های تاک سوی یکدیگر به نرمی پیش می رانند شب به روی جاده نمناک در سکوت خاک عطر آگین نا شکیبا گه به یکدیگر می آویزند سایه های ما ... همچو گلهایی که مستند از شراب شبنم دوشین گویی آنها در گریز تلخشان از ما نغمه هایی را که ما هرگز نمی خوانیم نغمه هایی را که ما با خشم در سکوت سینه میرانیم زیر لب با شوق میخوانند لیک دور از سایه ها
السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان
سلام
ایام شهادت حضرت صدیقه‌ی کبری فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله علیها رو تسلیت عرض می‌کنم؛ باز هم یک جمعه‌ی دیگه و یک جمعه‌ها با حافظ دیگه؛ بسم‌الله...
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد
السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان
سلام
ایام شهادت حضرت صدیقه‌ی کبری فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله علیها رو تسلیت عرض می‌کنم؛ باز هم یک جمعه‌ی دیگه و یک جمعه‌ها با حافظ دیگه؛ بسم‌الله...
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

 
یک ایستگاه اضافه تر می نشینم، بعد از پل مدیریت پیاده می شوم و منتظر می ایستم برای اتوبوسی که یک ایستگاه به عقب برم گرداند. اتوبوس دیر کرده. ساعت را نگاه میکنم. هنوز وقت هست.
پل مدیریت پیاده می شوم . یک نان سنگک! هزار و سیصد تومان که با یک کیسه ی پلاستیکی هزار و پانصد تومان می گذارد روی دستم و فکر میکنم چرا نان هزار تومانی را باید هزار و سیصد تومان بخرم؟ اما چیزی نمی گویم. دلم نمی آید! نانوا مرد سالخورده ی مهربان و آرامی به نظر می رسد که گران فروشی
1
آقا بیا که بی تو جهان جز سراب نیستما تشنه ایم و هیچ نشانی ز آب نیست
پر شد جهان ز ظلم و ستم در غیاب توآقا بیا که چاره به جز انقلاب نیست2آمد خبر که شیعه تو را جان رسیده استبر درد شیعه دارو و درمان رسیده است
بگذشت شام تیره و هنگام صبح شدخورشید صبح نیمه ی شعبان رسیده است3سید و سرور و سالار می آید روزیجلوه ی حضرت دادار می آید روزی
ظلمت شب ابدی نیست گذر خواهد کردروشنی بخش شب تار می آید روزی4عمریست اسیر ظلم شبها هستیمگمگشته ی در کویر و صحرا هستیم
بگذشت
  
نقد رمان انسان ها هیچ جا خانه نمی شود: داستان سردرگمی انسان غربی دردنیا.
 
نقد رمان انسان ها هیچ جا خانه نمی شود نوشته ی مت هیگشاید بتوان گفت اگر کتاب کشش و یا جذابیتی دارد بخاطراین است که:نویسنده از عنصر خیال استفاده کرده و قهرمان داستان را از کره دیگری به زمین آورده،با توانمندی های متفاوت و عجیب،چیزی که مردم نسبت به آن خیلی کنجکاوند.
داستان مردی که از کره دیگری می آید تا دخالتی در علم ریاضی انسان ها انجام بدهد.آن ها معتقدند که دانشمندی که
چند وقتی هست که دل و دماغ هیچ کاری را
ندارم .

بی حوصله ام .

درست مثل کسی که پول زیادی را گم کرده
باشد .

عجب مثال بیخودی زدم .

آخه من توی عمرم ،

کی پول قلمبه داشتم که آن را گمش کنم

و تازه احساس خاصی هم در موردش داشته
باشم ؟

نمیدانم چرا بعضی وقتها میروم سراغ برخی
تمثیل ها

که نه رابطۀ نَسَبی با من دارند و نه
رابطۀ سَبَبی .

بگذریم

داشتم کتاب شعر » مرهم مهتاب » از شاعر
گرانقدر استاد ناظر شرفانه ای را می خواندم که با دست خط و امضای خودش در تاریخ 98
امروز وسوسه شدم این ترانه ی" جنتلمن" که کل سیستم اموزش و فرهنگی رو به" لرزوندن" وا داشت رو گوش بدم. 
هم اهنگش رو شنیدم و هم متن ترانه اش رو خوندم.
انصافا متنش در حد بچه های زیر 18 سال نبود.
ولی ریتم شاد و دلنشینی داشت.!!!
گفتم بزار یه ابتکار به خرج بدم و متنش رو با یکی از شعرای کتب درسی عوض کنم و به اصطلاح جامه ی مجاز بر تنش کنیم.
کتاب هفتم رو باز کردم؛
دیدم شعر اول که کلا مضمونش حرم و زائر و گلدسته هست و بی احترامی به مقدسات میشد.
ورق زدم شعر مولوی اومد:
بسم الله الرحمن الرحیم
امام حسین علیه السلام:
عجَزالنّاسٍ مَن عَجَزَ عَنِ الدُّعاء
عاجز ترین مردم کسی است که نتواند دعا کند
 
خودم را عاجز یافتم در دعا کردن قادر نبودم حرف دلم را با معبودم در میان بگذارم
هرچه میگفتم آنچیزی نبود که میخواستم
وقتی مفاتیح الجنان را باز کردم معانی بعضی فراز ها را خواندم به وجد آدم از زیبایی تعبیرات
بله خودشان حتی راه دعا کردن و نحوه سخن را برایمان به یادگار گذاتشته اند
کمیل
به ما یاد میدهند اگرچه گناهکاری اگرچه
 
کور شوم جز تو اگر زمزمه ای دگر کنم
 
اینبار بنیاد سخن را بر شعری از جناب قمیشی نهادم! جای تعجب است! انتظار غالب آن بود که سخن را با گزاره نغزی از الهی قمشه ای آغاز کنم، یا امثال او، که نکردم. اما این چه حکمت است؟
حکمتی در کار نیست! همینطوری! دیدم قشنگ بود، نوشتم. هرچه باشد، این دو، هر دو از یک گونه اند. هم نوع اند. هر دو، انسان اند. بر حسب اتفاق! زیست شناسان گفته اند که ما در زمین، حدود یک میلیون گونه جانوری و گیاهی و غیره داریم. از پلنگ و نهنگ گرفته
آقای زیباکلام در کتاب «رضاشاه» می گوید  این چکیده بر اساس هزاران اسناد منتشرشده به نگارش درآمده است. شما که چند بار با ایشان مناظره داشته اید، این سخن را چقدر نزدیک به واقعیت می دانید؟مجید تفرشی: مرحوم غنی متاسفانه به دلیل تعجیل ناشر کتابش، برای اتمام و تحویل اثر، برخلاف اصرار من، صرفا برای اسناد سهل الوصول در آرشیو ملی بریتانیا، مکاتبات تایپی با مبدا یا مقصد وزارت خارجه بریتانیا / (سریFO ۳۷۱) و اسناد تایپی گزینش شده در وزارت خارجه در لندن (س
خون نوشته!!!
قلمم!!!!!!!!
الان که دارم با تو صحبت می کنم، چندین سال از آن روز و آن رخداد تکان دهنده در زندگی من گذشته است. پس از آن همه ناکامی، ناگهان همه چیز بر وفق مراد و آرزوی من شد. خیلی سختی کشیدم. سال های عمرم گذشت! چه قدر اشک ریختم. اما در آخرین نفس هایم، کورسویی از نور امید در دل تاریکم درخشید و بالاخره، محبوب من حرف هایم را باور کرد. البته رک بگویم که هیچ وقت ناامید نمی شدم. ولی نمی دانم چرا روز های پیش از آن رخداد سرنوشت ساز، شعله های امید من،
سروده صلح...خطاب به جنگ طلبان دنیا
ما بدنیا نیامدیم که بجنگیم!
ع-بهار

سمند
دولت اگر چند سر کشیده رود       
زهمرهان
به سر تازیانه یاد آرید         
نمی
خورید زمانی غم وفاداران         
  زبی وفایی دور زمانه یاد آرید        حافظ    

منظومه گم
گشته راه مقصود
  مفهوم ساده آدمی
صغارت محض است
میان دو لحظه بودن و نبودن
وعاشقی اما!
 پنجره ای ست فراتر از جسم سیال
در هنگامه
دوشوق
چون
بالهای  دو قوی سپید
مکاشفهِ  بهاری لذت
در احلام
طرب انگیزِ هس
قلم نازنینم!
 
 
 
                                                                           الان که دارم با تو صحبت می کنم، چندین سال از آن روز و آن رخداد تکان دهنده در زندگی من گذشته است. پس از آن همه ناکامی، ناگهان همه چیز بر وفق مراد و آرزوی من شد. خیلی سختی کشیدم. سال های عمرم گذشت! چه قدر اشک ریختم. اما در آخرین نفس هایم، کورسویی از نور امید در دل تاریکم درخشید و بالاخره، محبوب من حرف هایم را باور کرد. البته رک بگویم که هیچ وقت ناامید نمی شدم. ولی نمی دا
مقدمه
مثلث برمودا که به نام مثلث شیطان هم شناخته می‌شود، حدود منطقه‌ای در ناحیهٔ غربی اقیانوس اطلس شمالی است که گفته می‌شود بیش از ۵۰ کشتی و ۲۱هواپیما به طرز مرموزی در این منطقه ناپدید شده یا از بین رفته‌اند. این محدوده به‌طور دقیق دارای شکل مثلث نیست و فقط ظاهری شبیه به مثلث دارد. گزارش‌های بسیاری وجود دارد که نشان می‌دهد این منطقه بسیار خطرناک است بر پایهٔ اطلاعات نیروی دریایی ایالات متحدهٔ آمریکا مثلث برمودا بسیار خطرناک بوده و گفت
بسمه تعالی
روز بیستم ماه صفر، روز اربعین و به قول شیخین - شیخ مفید و شیخ طوسی- بازگشت اهل حرم امام حسین علیه السلام از شام به مدینه، و روز ورود اولین زائر آن حضرت جابربن عبدالله انصاری به کربلا، جهت زیارت امام حسین علیه السلام است . زیارت آن حضرت در این روز مستحب است. که به فرموده امام حسن عسکری علیه السلام از نشانه های مؤمن است.
قال العسکری علیه السلام: "علامات المؤمنین خمس : صلاةُ الاحدی و الخمسین و زیارةُ الاربعین والتـَختم فی الیَمین و تـَع
باز هم در سایت ناهیدعبدی دات کام مطلبی دیگر خواندم و این نظر را نوشتم و حیف ام باز آمد که برای شما «اینجا» نیاورَمَش زیرا مشحون از لطف و مرحمت الهی و راه کار است
هرآغاز در داغ تهیتهنیاز شاید و بایدچه خوب می شد اگر اوج رهایی و شادمانی و لذّتِ جمله یِ زیبای نیچه ی گرامی: «صاف ترین یخ برای کسی که رقصیدن و سُرخوردن می داند بهشت است» را با واژه ی زخم و درد ذوب نمی کردید و رودِ گذشته و حال خراب یک ملّتِ سُرخورده را زیور آن نمی نمودیددردها روح آدمی را ر
طومارنقالی
نقل
رستم وسهراب 
نویسنده:رضاعیسی آبادی
پاییز 1392 
به نام خداوند جان
وخرد              
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند
جای              
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان
سپهر        فروزنده ماه وناهید ومهر
واما راویان اخباروناقلان آثار وطوطیان شکر شکن شیرین گفتارو صرافان
بازار معانی ،آنچنان که هم من دانم و هم تو دانی.حکایت کنند که درروزگاران قدیم
،درنگین انگشتری جهان،در سرزمین ایران رستم دستان، مرد
سروده مثل خورشید
بگذارید
بنویسم
از دشمنی
معذورم
و مثل طلوع
خورشید
چشم دیدن
همه را دارم!
 ماهشهر ع-بهار
رواقی مکتب تحمّل بی شکایت مصائب!
می گویند مکتب
رواقی هم مکتب جهان میهنی ست وهم مکتب خوب زیستن است،به تعبیری عبور از عسرت به
فرج است تا زندگی علیرغم رنج و مصائبش برای انسانها آسانتر شود زیرا میوه آگاهی که
بشریت را از چاه ویل تاریکی نجات داد چه در اسطوره های نیاکان اقوام شرق و غرب و
چه در زمانه یونانی گری تا عصر خرد باوری دکار ت و کانت ساده  ب
نقد کتابنامناسبویژه ها
نقد کتاب سه دختر حوا : مهم نیست سکوت کنی تا کسی بمیرد، خودت را به بی­ خیالی بزنی و دفاع نکنی تا به خاطر تو آبروی کسی برود، مهم این است که راحت باشی.
 
نقد کتاب سه دختر حوا ، نویسنده الیف شافاک
خلاصه کتاب:
کتاب سه دختر حوا داستان دختری به نام پری است که در ترکیه زندگی می کند،
مادرش مسلمانی متعصب و پدرش لاابالی است.
برادرانش هم همین طور، با افکاری متفاوت اند!
در خانه پری درگیری لفظی جریان دارد و خبری از محبت بین والدین نیست،
پرسش فقط این نیست که "من کیستم؟" بلکه این هم هست که "برای چه زندگی می کنم؟" و "چه کاری ارزش انجام دادن دارد؟" وقتی که برای خودم هدفی تعیین می کنم با تصمیمی می گیرم باید باور داشته باشم که این منم که آینده ام را می سازم وگرنه خودم را مثل یک عروسک خیمه شب بازی خواهم دید که با بندهای شرایط تکان می خورد. اینکه آیا عروسک گردانی هست، چه خدا و چه سرنوشت، موضوع دیگری است. به اعتقاد من، هنر زندگی و هدف هر فلسفه شخصی این است که یک "من" معنادار بسازد و به زندگی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها