در این مطلب از سری مطالب اشعار شعرای مختلف پرتال دلبرانه یک شعر زیبا از سهراب سپهری را منتشر خواهیم کرد.
شعر معروف سهراب سپهری با نام اهل کاشانم روزگارم بد نیست که یکی از اشعار طولانی این شاعر به حساب می آید.
در ادامه متن کامل این شعر زیبا از این سهراب سپهری را برای شما عزیزان درج نموده ایم.
امیدواریم لذت کافی را ببرید
با ما همراه باشید…..
برای مشاهده ادامه متن به لینک زیر مراجع کنید
شعر سهراب سپهری اهل کاشانم روزگارم بد نیست
شعر اهل کاشانم سهراب سپهری
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم ، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
مادری دارم ، بهتر از برگ درخت.
دوستانی ، بهتر از آب روان.
و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
من مسلمانم.
ادامه مطلب
شصت سالِ پیش، سهرابِ خدابیامرز، یه خبطی کرده، گفته اهل کاشانم!
بعد از اون، یه شیرِ پاک خورده ای اومده، یه کانال خبری زده تو تلگرام، به اقتباس از سهراب، اسمشو گذاشته اهل کاشانم!
و سپس بعد از اون شیرِ پاک خورده، یه سری بیل به کمر خورده، از روستاها و شهرهای اطراف کاشان، هی میان کانال میسازن:
«اهل آرانم!»
«اهل نیاسرم»
«اهل قمصرم»
« اهل کله ام»
«اهل محله عربام»
«اهل فلکه چه کنمم!!!»
بابا بسه دیگه! شورشو درآوردید!
اسم قحطیه؟!
اححح
پ.ن: «کلّه»
عرض سلام و ادب دارم به محضر همه خانمها و آقایان، و خیلی خوشحالم از اینکه در سالی که شهر بسیار سابقهدار و عمیقاً فرهنگی کاشان به عنوان پایتخت کتاب شناسانده شده در حضور دوستان اهل کاشانم، و واقعاً حضور در جمع دوستان کاشانی را مغتنم میدانم و امیدوارم با مطالبی که خدمتتان خواهم گفت وقت دوستان را ضایع نکنم.
ادامه مطلب
پشت دریاها
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب...
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری مینگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف
خاک، موسیقی احساس تو را میشنود
و صدای پر مرغان اساطیر میآید در باد
پشت دریا شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند.
پشت
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم...خرده هوشی...سر سوزن ذوقی.
مادری دارم بهتر از برگ درخت.
دوستانی بهتر از آب روان
وخدایی که در این نزدیکیست:
لای این شب بو ها...پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب...روی قانون گیاه
من مسلمانم .قبله ام یک گل سرخ.
جانمازم جشمه. مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها میگیرم
در نمازم جریان دارد ماه .جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد.گفته باشد سر گلدست
اهل کاشانم.
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند، به سفالینهای از خاک «سیلک».
نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد.
پدرم پشت دو بار آمدن چلچلهها، پشت دو برف،
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی،
پدرم پشت زمانها مرده است.
پدرم وقتی مرد. آسمان آبی بود،
مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد.
پدرم وقتی مرد، پاسبانها همه شاعر بودند.
مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه میخواهی؟
من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟
پدرم نقاشی میکرد.
تار هم میساخ
درباره این سایت