نتایج جستجو برای عبارت :

خلوتِ بی‌فکری

دانلود آهنگ علی اصحابی فانوس 
Download New Music Ali Ashabi – Fanos
دانلود آهنگ جدید علی اصحابی به نام فانوس با لینک مستقیم و کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ از تهران دانلود
متن آهنگ فانوس علی اصحابی 
یه فانوس… یه شبگرد ، یه دل… یه کوچه ی سرد
دارم پی اِت می گردم ، تو خوب باش و برگرد
یه فانوس… یه شبگرد ، یه دل… یه کوچه ی سرد
دارم پی اِت می گردم ، تو خوب باش و برگرد
 
آخه تو دنیای منی؛ آخه تو رؤیای منی
صدای تب دارِ منی
یارِ منی… کارِ منی تو
♥♥♥
آه از خلوتِ من ، آه از دل کندن
تا چشم کار می‌کندتو را نمی‌بینم.از نشان‌هایی که داده‌اندباید همین دور و برها باشیزیر همین گوشه از آسمانکه می‌تواند فیروزه‌ای باشدجایی در رنگهای خلوتِ این شهردر عطر سنگین همین ماهکه شب بوها راگیج کرده استپشت یکی از همین پنجره‌هاکه مرا در خیابانهای در به در این شهرتکثیر می‌کند.تا به اینجاتمام نشانی‌هادرست از آب درآمده است.آسمانماهشب بوهای گیجمیز صبحانه‌ای در آفتاب نیمروزفنجان خالی قهوهماتیک خوشرنگیبر فیلتر سیگاری نیم سوختهدستمال
دوست داشتنِ خدا که شرایط ندارد ...چه کسی گفته که خدا فقط خدایِ کسانیست که نمازشان اول وقت است وخمس و زکاتشان سر موقع ؟!من خدایی در خلوتِ شبانه ام دارم که خدای تمام آدم هاییست که باورش دارند و حتی ... خدای کسانی که باورش ندارند ... !آن قدر مهربان است که هربار با او حرف می زنم ، حالم را خوبِ خوب می کند ...من حتی عطر حضورِ خالصانه اش را هر روز کنار خودم حس می کنم ...من از آن آدم های خوبی که شما می گویید نیستم ...گاهی نمازم قضا میشود ،گاهی روزه هایم را نمی گیر
پدرم دلواپسِ آینده‌ی خواهرم است، اما حتی یک‌بار هم اتفاق نیفتاده که با هم به کافی شاپ بروند، در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند بلند بخندند.
خواهرم نگران فشار خون پدرم است؛اما حتی یک بار هم نشده خواسته هایش را به تعویق بیندازد تا پدر کمی احساس آرامش کند.
مادرم با فکرِ خوشبختیِ من خوابش نمی‌برد. اما حتی یک‌بار هم نشده که با من در موردِ خوشبختی‌ام صحبت کند و بپرسد: فرزندم چه چیزی تو را خوشحال‌ می‌کند؟
من با فکرِ رنج و سختیِ مادرم از خواب ب
چند شبی از بلندترین‌شان در هزاروسیصدونودهشتمین سال هجری شمسی می‌گذرد و چند صباحی بیش به کریسمسِ دوهزاروبیستم باقی نیست... در این شبِ خلوتِ سردِ تاریک، دل امیرعلی نیز چنین می‌نماید... اما گاه‌به‌گاهی آهوانِ سرکشِ امید بر این پرده‌ی تاریک نقش‌هایی دل‌فریب به‌جای می‌گذارند... امیرعلی دل در گرو خالق این آثار دارد...
فی‌الحال فال امسال حافظ شیرین‌سخن -که حسین برایم باز کرد- مطلعی باشد بر این داستان امیرعلی...
 
رواق منظر چشم من آشیانه
یه زمانی برنامه ی کاریم یه مقدار دیر تر شروع می شد . برنامه ریخته بودم صبح بعد نماز یه تعقیبی ، دعایی ، مناجاتی انجام بدم . و این که بشینم و "تفکر" کنم و گاهی توی وبلاگ بنویسمش . اون موقع ها وضعم خیلی بهتر بود . اما حالا که برنامه هام تغییر کرده و صبح باید زودتر برم بیرون . از اون طرف شب ها هم که نمیشه به این زودی خوابید ، عملا این برنامه ی بعد از نماز صبحم منتفی شده . و احساس می کنم ریشه ی این سلوکِ مرده از همین جاست ...
این که فراموش کردم چی مهمه ، چی م
شخصاً اعتقاد دارم همۀ افراد دنیا اعم از زن و مرد، کوچک و بزرگ، پیر و جوان، باسواد و بی‌سواد؛ در هر شغل و منصبی هم که باشن (چه کارگر زحمتکش گمنام و چه حتی رئیس‌جمهور و وزیر و وکیل مملکت) همگی در یک اصل، مشترک هستن:
اینکه بعد از یک روزِ سختِ کاری، نیاز دارن به اینکه برن تو خونه و خلوتِ خودشون و لِنگ‌ها رو دراز و چهارچرخ‌شون رو هوا کنن و لباس خونه (حالا می‌تونه تنبان گل‌گلی باشه یا شلوارک جیغ! و یا ترکیبی از هردو) بپوشن و بگن آخییییییش!
و ایضاً مع
تا حالا سر جملات کتابی که میخونم، اشک نریختم. اما برای اولین بار این اتفاق افتاد. جمله ای بود درمورد ستاره ها؛ میگفت این ستاره هایی که ما الان داریم میبینیمشون، هزاران سال پیش مردن! به‌نظرم غم‌انگیزترین اتفاق جهان بود. دیر دیده شدن. دیر مورد توجه قرار گرفتن. حالا دیگه اسم تورو رو هیچ ستاره‌ای نمیذارم. اما با دیدن هر ستاره یاد تو میوفتم. و به این فکر میکنم که من یک ستاره ام تو آسمون شب‌های تو. به این که چقدر دور افتادم از ناز انگشتای تو، تا که
بچه‌ها عاشق هم بوده و هستند هنوز
سال‌ها رفت و از آن باده چه مستند هنوز
هر زمان خلوتِ ما در پسِ آن کوچه‌ی تنگ
بوسه ها در پس آن کوچه نشسته‌اند هنوز
هرگز از خاطر من پاک نشد، محو نگشت
گونه هایت که از آن حادثه خسته‌اند هنوز
روی این تپه‌ی همسایه که زیباست غروب
دست ها در کمر انگار که بسته‌اند هنوز
بعدها عهد شکستی به گوارای وجود
جامِ احساسِ منِ شیشه شکسته‌اند هنوز
 
«ناصر تهمک»
با چشمانت ذکر باران بگیردلت گرفت اگرو مرا به یاد آراز یاد رفتهاز یاد رفتهاز یاد رفته...شب‌هاهمیشههمین ساعتخوابم نمی‌بردگاهیهمین ساعت‌هااز خواب می‌پرمزنِ محبوبِ مندست‌های کوچک سفیدی داشتکه خوابِ درختِ کهنسالِ کوچه را نمی‌آشفتدوستم داشته باشمن از پله‌های زندگیبارها افتاده‌امو حال دست و پاهایمکبود، خونین، زخمی...مادر گریه می‌کرد آن شب...
چرا نوشتم دوستت دارم؟از تویی که می‌گفتی تمام حقیقت بازی بود.تمام حقیقت بازی بود؟پس من کدامین ز
از حال و احوال این روزها اگر پرسی، نه ابری و بارانی، نه بادی و طوفانی، که آلوده است کأنهو هوای دودی و آلودۀ تهران. آدم‌های این روزها؟ همه به جز معدودی، شیفتۀ خودند و خصم آدمیزاد. کاری که دوست دارم؟ خلوتِ با خویشتن و صلۀ ارحام. کاری که دوست ندارم؟ ملاقات با آن‌ها که پیش از این از ایشان زخم خورده‌ام و زبانم یارای پاسخ دادن به بی‌حرمتی‌هاشان را نداشته؛ هرچند سکوتم را از روی «توسری‌خوری» دانسته‌اند، نه حرمت نگه داشتن و ادای احترام. چه چیز آرا
 نیست در عالم ریا و رَهزنی قانونِ ماشاهدِ رِندیّ ما باشد لب میگونِ ما

گر نباشد کشتنم طاعت ندارد هیچ جرمچون که شد حکمِ اَزل‌ بر صلّ سبکِ خون ما

آب شد از آتش عشق تو جسم خاکیمچاره کن از یاد کاکُل خاطرِ محزون ما

از خیالِ نرگس شَهلایِ جانان شد خرابخلوتِ خاکِ گلستانِ دلِ مفتونِ ما

می زند سنگِ تطاول‌آسمان بر سینه اماز هوایِ خواهشِ بختِ بَدِ وارونِ ما

در دلِ خوبان نباشد رحم وَرنه لیلی امبی خبر هرگز نگردد از دلِ مجنونِ ما

با هزاران شادکامی دوش "ح
در خانه‌ی مادربزرگم، یک خانه‌ی قدیمی در یکی از محله‌های قدیمی یک شهر کوچک قدیمی، زمستان است. شب است. نیمه‌شب است. بیرون باران می‌بارد. از همان باران‌ها که گلی توی در دنیای تو ساعت چند است بهشان می‌گفت بارش. نور زرد رنگ یک آباژور قدیمی، دیوارهای کهنه‌ی ترک برداشته، قالیچه‌ی دستباف قدیمی، بخاری گازی که شعله‌هایش نارنجی می‌سوزد، کتری چدنی ته سوز و قهوه جوش مسی روی بخاری، یک تلوزیون ناسیونال قدیمی خاموش و خاک گرفته گوشه‌ی اتاق، یک چمدان
از ماه‌ها پیش گوگل اعلام کرده بود که قصد داره یک روز قبل از سالروز میلاد با سعادت من به فعالیت گوگل‌پلاس خاتمه بده. اوایل مارچ بود که نوتیفیکیشن‌هاش رو قطع کرد تا این مرگ تدریجی رسماً آغاز بشه. کاربران پلاس طی این چند ماه به دنبال یه خونه‌ی جدید بودند. خیلی‌هاشون همون‌هایی بودند که چنین چیزی رو با گودر هم تجربه کرده بودند. پلاس واسه‌شون جایگزین وبلاگ‌نویسی شده بود. جایی که توی یه فضای دوست‌داشتنی‌تر نوشته‌های هم رو دنبال کنند. حالا هر
این پست رو الان توی تلگرام دیدم،خیلی قشنگ بود بنظرم،گفتم اینجا پست کنم:)
 چگونه در ثلث آخر شب، با خداوند راز و نیاز کنیم، و از او درخواست نماییم
مرحوم آیت الله تولاّیی خراسانی در سخنرانی خود در مسجدالنّبیّ قزوین، در جمادی الاخری سال1390قمری می فرمود:

بدن، مرکب ماست. ما سوار بر این مرکب هستیم. به این مرکب هم باید یک کمی  خوراکی داد تا سر حال بیاید و ما را بِکِشد و بِبَرَد. لذا ثلث آخر شب، بلند شوید و دست و صورت را بشویید.
 اگر به چای عادت دارید، ی
دلــــم برای خودمـان میسوزد ‌ 
آری ،خودِ خودمان را میگویم 
بچه های نسلِ اینستاگرام و تلگرام و واتس آپ
مایی که نیمی از عمر و شخصیت مان مجازی است 
بودن و نبودن هایمان از روی لست سینِ تلگرام معنی پیدا میکند 
به  جای قرار های واقعی و لمس دستانِ هم 
و پیاده روی های عاشقانه ی زیر باران، 
قرار میگذاریم که مثلآ 
فلان ساعت آنلاین باشیم و
 پیامی رد و بدل کنیم یا نهایتآ 
ارتباط ویدیوکال بگیریم و 
از پشتِ قابِ سردِ گوشی همدیگر را ببینیم...
پسرانمان با
 
عاصی و محتاجِ ترّحم شدم راهیِ بیت‌الکرمِ قم شدم   رد شدم از وحشتِ دشتِ کویر رد شدم از تشنگیِ گرمسیر   کیست که این‌گونه جلا می‌دهد بوی غریبیِ رضا می‌دهد   پاره‌ای از بارگهِ شاه طوس! فاطمه ای خواهر «شمس‌الشّموس»!   عمّه‌ی مظلومه‌ی «صاحب زمان»! روشنیِ نیمه‌شبِ جمکران!   از سفر سختِ کویر آمدم شاعر و رنجور و فقیر آمدم   اذنِ زیارت بده بانو! به من رو به تو کردم، بنما رو به من   اذنِ نمازم بده، بانویِ آب! روضه‌ی معصومیت آفتاب!   «شیعه» به نام ت
 
عاصی و محتاجِ ترّحم شدم راهیِ بیت‌الکرمِ قم شدم   رد شدم از وحشتِ دشتِ کویر رد شدم از تشنگیِ گرمسیر   کیست که این‌گونه جلا می‌دهد بوی غریبیِ رضا می‌دهد   پاره‌ای از بارگهِ شاه طوس! فاطمه ای خواهر «شمس‌الشّموس»!   عمّه‌ی مظلومه‌ی «صاحب زمان»! روشنیِ نیمه‌شبِ جمکران!   از سفر سختِ کویر آمدم شاعر و رنجور و فقیر آمدم   اذنِ زیارت بده بانو! به من رو به تو کردم، بنما رو به من   اذنِ نمازم بده، بانویِ آب! روضه‌ی معصومیت آفتاب!   «شیعه» به نام ت
 با دوست هاشان که بودم اول به خیالِ دوست های خودم پناه بردم. تا کمی خیال آمد جلوی چشم، واقعیتِ گندش حواسم را جمع کرد. تحفه ای هم نبودیم. وقتی در جمع های دوستی به دوستان و در خانه به خانواده احساس تعلقی نباشد چه بر سرِ آدم می آید؟ احساس تک افتادگی می کنم. ترسم از قعرِ این تک افتادگی است. از بی انتهاییِ تنهایی. پیشِ هر کس بیش از آن که بروز بدهم پنهان می کنم. مجاب شده ام حتی پنهانی ها را بیشتر به رابطه بکشانم و عذابم بدهم. امشب که تنهایی، بیدادادنه، ب
مقام معظم رهبری مد ظله:
اصل مسأله‌ى نصب حاکم، مسأله‌ى مهمى است که پیام غدیر است. چرا باید این پیام روشن را که پیغمبر اکرم - مؤسّس اسلام - به همه‌ى مسلمین داده است، العیاذُ باللَّه نادیده گرفت؟ آن‌جا که مى‌گوید: «مسلمانان! دین را از اساس زندگى و از امر حکومت که پایه‌ى زندگى فردى و اجتماعى است، جدا نکنید. دین را به گوشه‌ى خلوتِ خانه‌ها و ذهن و مسائل روحى منحصر نکنید. دین را به انزوا نیندازید.» اساس زندگى بشر، که بر پایه‌ى حکومت است، امرى است
به نام خدای مادرِ مصیبت ها:)
یادش بخیر... آن وقت هایی که این یک ذره ویروس اینطور ازمان سلب نعمت نکرده بود، یک سال هایی خدا خانه اش سه شبانه روز مهمانی میگرفت. از شبِ ولادت حضرت حیدر علیه السلام، تا شامِ وفات عمه ی مظلومم سلام الله علیها اعتکاف بودیم...
اعتکاف حکم یک خلوتِ دسته جمعی را داشت. زبان روزه از اذان صبح تا افطار قرآن می خواندیم، حلقه معرفت میرفتیم. سخنرانی گوش میدتدیم، اعمال انجام میدادیم .مسجد نشین بودیم و شب و روز شکر میگفتیم. 
جز برای
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


دریافت
 
اشک رازی‌ستلبخند رازی‌ستعشق رازی‌ستاشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود.□قصه نیستم که بگویینغمه نیستم که بخوانیصدا نیستم که بشنوییا چیزی چنان که ببینییا چیزی چنان که
تمام لحظه‌های طاقت‌فرسای ساعات قبل از امتحان واسه من شیرینه. وقتایی که نشستیم دور هم تو نمازخونه و رو یه سوال افتادیم و هر کی از یه ور فرمولا رو فرباد میزنه. یا وقتایی که تو آکواریوم (سالن مطالعه) ساعت سه تا چهار و نیم که میزان ادرنالین میزنه بالا دور شاهنشین نشستیم (چرا به میز بزرگ سالن مطالعه میگن شاهنشین؟) میخندیم و همو میزنیم. نگار از یه طرف الات جنسی رو میریزه تو فوشا. جانی سرشو میکنه تو بعضی جاهای ما و میگه بچا جونم و دستشویی میکنه رومون
برای روزنبرگ‌ها
 
خبر کوتاه بود:
- «اعدام‌شان کردند.»
خروشِ دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشمِ خسته‌اش از اشک پُر شد،
گریه را سر داد...
و من با کوششی پُردرد اشکم را نهان کردم.
 
- چرا اعدامشان کردند؟
می‌پرسد ز من با چشمِ اشک‌آلود
چرا اعدام‌شان کردند؟
 
- عزیزم دخترم!
آنجا، شگفت‌انگیز دنیایی‌ست:
دروغ و دشمنی فرمانروایی می‌کند آنجا
طلا، این کیمیای خونِ انسان‌ها
خدایی می‌کند آنجا
شگفت‌انگیز دنیایی که همچون قرن‌های دور
هنوز از ننگِ آزارِ سیاه
برای روزنبرگ‌ها
 
خبر کوتاه بود:
- «اعدام‌شان کردند.»
خروشِ دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشمِ خسته‌اش از اشک پُر شد،
گریه را سر داد...
و من با کوششی پُردرد اشکم را نهان کردم.
 
- چرا اعدامشان کردند؟
می‌پرسد ز من با چشمِ اشک‌آلود
چرا اعدام‌شان کردند؟
 
- عزیزم دخترم!
آنجا، شگفت‌انگیز دنیایی‌ست:
دروغ و دشمنی فرمانروایی می‌کند آنجا
طلا، این کیمیای خونِ انسان ها
خدایی می‌کند آنجا
شگفت‌انگیز دنیایی که همچون قرن‌های دور
هنوز از ننگِ آزارِ سیاها
گاهی از بودن زیادِ از حد خودت، نفس‌ات می‌گیرد. جایت را تنگ کرده‌ای. مدام به خود می‌گویی کمی آن‌طرف‌تر بنشین دارم خفه می‌شوم. اما او مثل بختک به زندگی‌ات چسبیده. بیخ ریشت را گرفته و با آن چشم‌های از حدقه در رفته و بازار شام افکار و لبخند مضحکش زل زده به چشم‌هایت. 
 
به صرافت می‌افتی که خِرش را سفت بچسبی و بگویی خواهش می‌کنم کمی نباش، یا حداقل آن طرف را نگاه کن، دِ آخر پدر آمرزیده، محض رضای خدا هم که شده لااقل این نیش­ ات را ببند! این را ه
مربی می‌گه امروز آخرین جلسه تابستونی کلاسه. بعد کمی می‌خنده و به قیافه غمگین من که نفر اول ردیف دوم نشسته‌ام اشاره می‌کنه و می‌گه "زود می‌گذره". کلاس که تموم شد صدام می‌کنه و خبر می‌ده که امروز نمی‌تونیم دوتایی تا مترو بریم. لبخند می‌زنم و در دل از کائنات تشکر می‌کنم و می‌گم "عیبی نداره منم قرار نبود سمت مترو برم امروز". در ساختمان قدیمی باشگاه رو می‌بندم و بدون نگاه به خیابان شلوغی که مسیر همیشگیم به سمت متروست، به کوچه خلوتِ کناری‌ م
کشو را باز می‌کند. یک دنیا نوار کاست، به تعداد تمام مو های تمام سر های تمام آدم‌ها. بعضی کهنه‌تر، بعضی نو؛ روی هرکدام یک شماره ی- کسی چه می‌داند چند رقمی؟ برخی پوسیده و رنگ و رو رفته، از آن‌ها که می‌دانی ضبط صوت به میانه‌هایش که برسد - اگر برسد البته - با یک صدای گوشخراش متوقف می‌شود و نوار را تف می‌کند بیرون، یا که سوزن‌اش روی یک واژه گیر می‌کند، تا ابد (خیلی هایشان بی سوزن و بی گیر اینطورند البته. حکایت خیلی از سال‌های زندگی‌هامان. تکرا
عمقِ خواب به بیداری پل میزند!...  روشناییِ روز بی‌اجازه و خودسرانه از شیشه‌ی  پنجره وارد اتاق شده ، و راه گریزی برای فرار از دستش نیست. پسرک  چندی پیش بکارت پنجره را لکه‌دار کرده، و از جَبر قطره‌های أنار ، پَرده‌ی نانَجیب را به چرخش پُــرتکرارِ لباسشویی سپرده ،  پسرک نگاهی به سکوتِ سرد و خاموشِ صفحه‌ی ماتِ تلویزیون میکند ، روشن نمیشود ، ناگزیر بروی دو  میگذارد و هول میدهد !...   
ضلع سوم خانه را اشغال کرده ، تلویزیون را میگویم. 
بتازگی لجبا
‍ ‍ درود همراهان گرامی#نقد_شعر #انجمن_ادبی_شعر_باران #مدیریت_برنامه ؛#بــانو_مریم_راد #مورخ:۹۸/۹/۱۷یکشنبه#ساعت_شروع:(۲۱)♋️☯♋️☯♋️☯♋️تو هم پیاله ی ماهی تمشک لب هایتچه خوش نشسته کنار شرابی موهاتبسمی بزن ای همنشینِ خلوتِ ماهبه جای کشتنِ شاعر به اخمِ ابروهاسرم که غیر تواش قصه نیست بگذارشبه رسم خسته نوازی به روی زانو هاببین چگونه گره خورده آرزو هایمبه انتهای شبِ بی قرارِ گیسوهاطلسم نازِ نگاهت چنان شدم که هنوزنشسته ام در باغت به لطف جادوها
پیچ هیتری که ظرف واکنشم روی اون بود چرخوندم تا خاموش بشه. رفتم سمت پنجره که یک سانتی برای تهویه ی هوای آزمایشگاه باز گذاشته بودم. قبل از اینکه ببندمش وسوسه شدم کامل بازش کنم و تا کمر خم بشم بیرون. ارتفاع چهار طبقه ای و سیاهی نقره پاشی شده ی شب خستگی سیزده ساعت کار رو ازم می گرفت. اون شب از آزمایشگاه ما فقط من مونده بودم تا کار جداسازی محصولم کامل بشه. تنهایی اون لحظه م واسه خاطر تلاشی بود که برای خالص سازی محلول پیریمیدینم صرف کرده بودم. دوستش د
دامنه بحث
 
7316
 
به قلم دامنه : به نام خدا.
 
 
پرسش بحث ۱۳۲ مدرسۀ فکرت: آیا با خودت حرف می‌زنی؟ این پدیده‌ی رفتار درونی را چگونه تحلیل می‌کنی؟ آیا آنچه با خودت، در خلوت گپ می‌زنی قابل نقل و علنی‌شدن است که پند باشد و هشدار و اشتراک تجربه‌ی فردی؟ این موضوع برای گفت‌وگو در مدرسۀ فکرت سنجاق می‌شود.
 
 
پاسخم به بحث ۱۳۲:
 
۱. تمام پاسخ جناب سید علی‌اصغر به مبحث ۱۳۲ (اینجا) مورد قبول من هم هست. ازین‌رو، آن جواب، جواب مرا تکمیل می‌کند.
 
۲. اساساً
•صدای تیراندازی،مردمِ بی گناه،یه عده فرصت طلب،نامردی،درگیری،بی کفایتی و...  .
• این روزا بخاطر بالارفتن کرایه ها ، اتوبوس ها و مینی بوس های در دانشگاه و جاهای دیگه ، سریعتر از همیشه پر میشن...تازه علاوه بر اینکه کامل پر میشن ، راهروی وسطشون هم تقریبا پرِ آدمهای سر پا ایستاده میشه...من خودم کم پیش میاد که صندلی گیرم نیاد و سر پا بایستم اما الان تو این هفته بجز دو بار ، بقیه ی رفت و آمدها رو مجبور شدم سر پا بایستم...

(امروز حساب کردم دیدم از خونه ی
 
" هر کسی که به زندگی‌مان می‌آید و می‌رود اثری بر بومِ وجودمان می‌گذارد و می‌رود. اثر برخی مانند مداد کم‌رنگ و باریک است، به آسانی پاک می‌شود. برخی مانند نقاشی آبرنگ‌اند، تصویر گرچه به ظاهر محو  است اما به این زودی و راحتی پاک نمی‌شود.  اما تعداد اندکی با قلممو (و رنگ و روغن) نقشی بر بوم می‌زنند، تصویری شفاف و مانا که برای ندیدنش باید آن بخش بوم را پوشاند، حالا هرچند این نقش دیده نمی‌شود اما می‌دانی که هست، پاک نمی‌شود، دوستانی که رد
بسم اللههفتمین ماه از سال هجری قمری رجب نام دارد که نباید فضیلت آن را به بوته فراموشی سپرد زیرا در میان ماههای دوازده ‌گانه تنها و بدون ائتلاف با ماههای دیگر از حرمت و قداست ‌برخوردار می ‌باشد، در واقع چهار ماه در قرآن کریم با تعبیر «حرم‌» یعنی برخوردار از حرمت ‌یاد شده است که یکی از آنها فرد است که رجب نام دارد و در آن قتال و کشتار حرام می ‌باشد.رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده ‌اند: «رجب ماه بزرگ خداست و هیچ ماهی در حرمت و فضی
بسم الله 
هفتمین ماه از سال هجری قمری رجب نام دارد که نباید فضیلت آن را به بوته فراموشی سپرد زیرا در میان ماههای دوازده ‌گانه تنها و بدون ائتلاف با ماههای دیگر از حرمت و قداست ‌برخوردار می ‌باشد، در واقع چهار ماه در قرآن کریم با تعبیر «حرم‌» یعنی برخوردار از حرمت ‌یاد شده است که یکی از آنها فرد است که رجب نام دارد و در آن قتال و کشتار حرام می ‌باشد.رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده ‌اند: «رجب ماه بزرگ خداست و هیچ ماهی در حرمت و ف
بنام خالق عشق








مقدمهرجب، هفتمین ماه سال قمری است که در اسلام
به آن اهمیت ویژه‌ای داده شده و در شمار ماه‌های پرفضیلتْ و یکی از چهارماه
برخوردار از حرمت و قداست ویژه است. رجب، ماهی است که در آنْ بندگان و
مؤمنان و ره‌پویان، خود را برای شرکت در مهمانی بزرگ خداوند آماده می‌کنند.
ماهِ زدودن غبار تیرگی از روح و جان، ماهِ تمرین حضور و توجه به بیشتر به
معنویات، و ماه بندگی و فرمان‌بری و در نهایتْ سرآغاز اُنس و الفتی جانانه
به پرورد
           داداستان کوتاه پوتین سکسی 
 
    کفشهر      
 
   {} مردمانی کفش پرست ، دمپایی بدست _#اپیزود اول
  امروز صاحبم دوباره مرا از توی جاکفشی بزرگ درون باغ در آورد. تازه داشتم به بقیه کفش ها پز می دادم که حالا حالاها قرار نیست از من استفاده ای بشود و من هم یک دل سیر می خوابم. ولی نخیر!!! باز شروع شد. به بندهایم قسم این بشر عاشق من است. آخر تقصیر من چیست که سیاه و سفیدم؟!!! شما بگویید مقصر منم که از نسل گورخرها هستم؟!
لبه دهانم را گشاد می کند، و پایش
یه پاراگراف از قسمت سیر صعودی پیرنگ رمان براتون گذاشتم که قبل از لکه ی انار بر دامن باکره ی مهربانو هست و یک پاراگراف هم از بعد کنش و نقطه اوج ، و سپس قسمت فرجام پیرنگ رمان مهربانو رو براتون انتخاب کردم. نویسنده ی اثر هم من نیستم بلکه واسه اثر شین براری هستش. و واسه نشر چشمه بود) 
 
 
صفحه 277 پاراگراف اول 
یکروز معمولی، کم‌رنگ و غمناک زیر آسمانی ابری آغازگشته بود  ٫؛٬ چنان غمی بر وجود پسرکی غزلفروش ،تار تنیده بود که گویی دلش شیشه  و دستانِ روزگ
یه پاراگراف از قسمت سیر صعودی پیرنگ رمان براتون گذاشتم که قبل از لکه ی انار بر دامن باکره ی مهربانو هست و یک پاراگراف هم از بعد کنش و نقطه اوج ، و سپس قسمت فرجام پیرنگ رمان مهربانو رو براتون انتخاب کردم. نویسنده ی اثر هم من نیستم بلکه واسه اثر شین براری هستش. و واسه نشر چشمه بود) 
 
 
صفحه 277 پاراگراف اول 
یکروز معمولی، کم‌رنگ و غمناک زیر آسمانی ابری آغازگشته بود  ٫؛٬ چنان غمی بر وجود پسرکی غزلفروش ،تار تنیده بود که گویی دلش شیشه  و دستانِ روزگ
  
  توجه ؛  این متن  بدلیل تحت مالکیت بودن. و حق کپی  رایت  توسط  ناشر  ،  بصورت. جملات. رندوم Ran
یکرRandom  و تصادفی     از نرم افزار رایتین دمو   تهیه شده و نظم و نظام کلی و مفهومی و دستوری ان  مطابق نسخه ی اصل نمیباسد ،  این تنها راه به اشتراک گذاردن آثار برتری ست که ناشرین ان در ایران  حق مالکیت معنوی آثار را. در فدراسیون نشر اروپاه به ثبت رسانده اند و ما نیز بدلیل متعهد  بودن  و پ   پایبندی  به  قوانین    بریتانیا    موظف به رعایتش میباشیم. 
 
  رمان جدید کلیک کنید★                   رمان ۲وارد شوید٭  
 
 
  
ست که ناشرین ان در ایران  حق مالکیت معنوی آثار را. در فدراسیون نشر اروپاه به ثبت رسانده اند و ما نیز بدلیل متعهد  بودن  و پ   پایبندی  به  قوانین    بریتانیا    موظف به رعایتش میباشیم. 
 
یکروز  معمولی   معمولی، کم‌رنگ و غمناک زیر آسمانی ابری آغازگشته بود  ٫؛٬ چنان غمی بر وجود پسرکی غزلفروش ،تار تنیده بود که گویی دلش شیشه  و دستانِ روزگار سنگ‌ گردیده‌بود  
 
پسرک پر از حرف ه
  .      
 
  توجه ؛  این متن  بدلیل تحت مالکیت بودن. و حق کپی  رایت  توسط  ناشر  ،  بصورت. جملات. رندوم Ran
یکرRandom  و تصادفی     از نرم افزار رایتین دمو   تهیه شده و نظم و نظام کلی و مفهومی و دستوری ان  مطابق نسخه ی اصل نمیباسد ،  این تنها راه به اشتراک گذاردن آثار برتری ست که ناشرین ان در ایران  حق مالکیت معنوی آثار را. در فدراسیون نشر اروپاه به ثبت رسانده اند و ما نیز بدلیل متعهد  بودن  و پ   پایبندی  به  قوانین    بریتانیا    موظف به رعایتش میب
مطلب زیر تقسیم بندی مشخص است از ادبیاتی غنی هندو که مملو از عناصر و اجزا و نماد ها و الوان  گوناگون و متعدد است و هر کدام از این المان ها در شاکله فرهنگ شرق موثّر و متاثّر بوده است
این محتوا خلاصه ایست از مقاله ای با مشخصات زیر:
موحدیان عطار، علی / متون دینی هندو /  ادیان، مذاهب و عرفان :: هفت آسمان :: بهار 1384 ، سال هفتم - شماره 25
https://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/138461
 
متون هندویی
متون هندویی درون مایه دین هندویى را مى سازد. کسى که بخواهد آیین هندو را بشن
MIKH+CUB

شهروزبراری صیقلانی نویسنده 



من خیس نویس برایتان مینویسم....
دو سال قبل، در یک نیمه شبِ تابستانی، سه روز مانده به سی سالگیم، وقتی هیچ راه دیگری برای خلاص شدن از صدای شُرشُر آبی که از اول شب شروع و کم کم تبدیل به صدای موج های عظیم شده بود، نیافتم، نوکِ میخِ فولادی ده سانتی را که برای نصب عکس های سونوگرافی “آراز”، بالای کابینت، پنهان کرده بودم، درست وسط پیشانیم گذاشتم و تنها با یک ضربه ی چکش، هفت سانتی‌متر از آن را درون سرم فرو کردم. آبِ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها