نتایج جستجو برای عبارت :

گذشتن و رفتن پیوسته

●با دیدن آدمایی که چشماشون برق می‌زنه گریه‌م می‌گیره چون من روزی جزء همین آدما بودم..احساس می‌کنم درست از وحم مراقبت نکردم و باید بابت این مراقبت نکردن جواب پس بدم.هنوز چیزایی هست که منو به آدما وصل می‌کنه و این از بزرگ‌ترین دارایی‌هامه حتی اگه بلد نباشم از رابطه‌هام مراقبت کنم.
اما خی‌لی وقت بود انقدر مستقیم تو چشمای آدما نگاه نکرده بودم و برق چشماشون توی چشمام منعکس نشده بود.همه‌ی این چند وقت چشمامو بستم در و دیوار رو نگاه کردم که ت
گفتم: ای محدثه، آمدم اما سزاوارت نیستم. گفتی؛ خاموش باش ای محمد، بیا و کنارم باش. حالا که عاشق شدم، چه کنم؟! چه کنم که دلیل بیدار شدنم هستی، چه کنم که دلیل آرزوهایم هستی. به کدام سر منزل سر کشم تا تو را در ایوان ببینم. به کدام آسمان بال زنم تا تو را در آبی آن ببینم.ای دوست، از دور ات دارم هم سان شمعی آب می شوم و هر چه کوچکتر، عشقم بزرگتر. هر چه به مرگ نزدیکتر می شوم، اشتیاق بوسیدنت افزونتر. دیگر چاره ای جز آمدن و دست بر روی گیسونات بردن، ندارم. دیگر
گفتن ها و رفتن ها،گذشتن ها و رفتن ها،نمیدانم،شاید ماندن هایی از جنس رفتن، شاید باید مانند بمرانی از ته دل فریاد بزنم تو خیلی دووووری،شاید هم باید مثل خود واقعی ام سکوت کنم و چیزی نگویم تا بگذرد این طوفان شکست نا پذیر زندگی من که هر بار قوی تر از دیروز بر پاهایم نازل می شود،من بغض خوردن را خوب یاد گرفته ام،با بغض قهقهه زدن را خوب یاد گرفته ام،با بغض رقاصه شدن را خوب یاد گرفته ام،بغض را به گریه نرساندن را خوب یاد گرفته ام....
دلم سوخته است و به رو
وبلاگم شده مثل اون خونه‌های قدیمی منم شدم مثل اون پیرزنی که دم در میشینه هرکی رد میشه یه سلام علیکی باهاش میکنه و حالشو میپرسه =)
حالا بگید ببینم خوبید آیا؟! =)
خوشید آیا؟! =)
سلامتم که الحمدالله هستید دیگه؟!
چه میکنید با قرنطینه؟
چیکارا میکنید با زندگی؟!
میگذره؟!
گذشتن که مهم نیست اول و آخر میگذره =)
مهم چجوری گذشتن خالی هم نیست
مهم اینه که بدونید اونجوری که دوست دارید میگذره =)
آقا حقیقتشو بخواید دلم براتون تنگ شده =(
خیلی تنگ
بیشتر از اونچیزی که
ریتم: 6/8            گام: A
Am   Dm              B                            A    Dm             B      Am
گل بارون زده ی من گل یاس نازنینم ... میشکنم پژمرده میشم نذار اشکاتو ببینم
Am     Dm           B                               A     Dm              B        Am
تا همیشه تو رو داشتن داشتن تمام دنیاست ... از تو و اسم تو گفتن بهترینِ همه حرفاست
Am           E          G                                Am          E               G      Am
با تو با تو اگه باشم وحشت از مردن ندارم ... لحظه هام پر میشه از
رفتم آرایشگاه و گفتم بزن!
آرایشگر هم شماره پونزده رو گذاشت روی ماشین و کل موهامو زد.
گفت سامورایی ها قبل جنگ موهاشونو میزنن، مگه میخوای بری جنگ!؟
از حرفش خنده ام گرفت و یهو که به خودم دیدم اومدم دیدم ده دقیقه است تو فکرم و آرایشگر داره بهم میگه بلندشو دیگه!
اونقدری که تو انتخاب کفش و لباس و چفیه و مدل مو و کوله ی سفر اربعین وفت میذارم، کاش یه ذره تو این سفر عمیق تر می شدم!
اینقدر برای سفر یه هفته ای تدارک می بینیم، کلی قبلش تاریخ پاسپورت رو چک میک
"رفتن"
چه فعل دردناکی !!!اما من  میخوام چشمانم را ببندم و طوری دیگر نگاه کنم 
دوباره نگاه کنم و رفتن ...چه با ارزش میشود وقتی بروی از خاطره ایی، نگاهی، از آدمی 
از آدمی که تو را نمیخوادیه جایی از زندگی رفتن قشنگ میشه، اونجایی که یه نفر میخواد که دیگه نخوادتاون وقت رفتنت غوغا میکنه رفتن وقتی به دل میشینه که انتظاراتتو از آدما کم کنی و بری
جایی نباشی که اولویت نیستی و تنها یه گزینه ایی
گاهی باید برای رفتن جون داد. اون وقته که به بودنت احترام گذاش
همه افراد خواب رفتگی دست و پا را تجربه کرده اند.خواب رفتن دست ها و پاها ممکن است یک یا دو دقیقه طول بکشد.این احساس ناخوشایند اگر زیاد تکرار شود ممکن است نشان دهنده ی یک بیماری باشد و باید پیگیری نمایید.از علت خواب رفتن دست ها می تواند گردش خون ضعیف، دیابت و …باشد.در این مطلب در نیک صالحی مهمترین علل خواب رفتن دست و پاها و پیشگیری از آن را برایتان گرداوری کرده ایم.
علت خواب رفتن دست ها
ادامه مطلب
چند نوشته آخر این دفتر پاره را خواندم و خنده‌ام گرفت. اصرارم بر تکرار گذشتن و میگذرد و زمان و این‌ها خنده دار است.
بگذارید به پای اینکه آخرین‌ها سوزناکند. گویی تکه‌ای از گوشت گوشه ناخنت را می‌کنند و می‌برند و تو می‌سوزی.
روز‌های آخر این دانشگاه!
موضوع این نیست که اگه تو دیگه نباشی، من نمی‌تونم زندگی کنم. موضوع اینه که ... دقیقا برعکس... تو هم با رفتنت ثابت می‌کنی «میشه بری و من هنوز زنده بمونم» و من خسته‌ام از این رفتن‌ها... رفتن‌هایی که هر کدوم‌شون یک بار این واقعیت تلخ رو محکم می‌کوبن تو صورتم.
تانزانیای خالی یه بار نوشته بود: ”...اما مرگ بزرگوار است، یک لایه از گذشتن روی همه چیز می‌کشد.“
و گذشتن از زاویه‌ها، تقاطع‌ها، تنافرها.‌..
شاید تنها چیزی که همه... همه‌ی مارکسیست‌ها، کمونیست‌ها، کاتولیک‌ها، درویش‌ها، آتئیست‌ها، مغول‌ها، شرق دور، غرب وحشی، اهلی، بربر، فرنچ، جرمن، نیچه،  هیوم، هگل، هایزنبرگ، هایدگر، هایده، هدایت، هاشمی، همه... همه در مقابلش توی یک صف واحد مرتب از تسلیم و باور وایسادن. تعظیم به خط تیره‌ی ناگزیر بین تول
 
فرزند شما در اوایل ۶ ماهگی با علائمی نشان می دهد که آماده راه رفتن است. آیا کودک شما به زودی راه می رود؟
فرزند شما در اوایل ۶ ماهگی با علائمی نشان می دهد که آماده راه رفتن است. آیا کودک شما به زودی راه می رود؟ در ادامه نشانه هایی که باید به آن ها توجه کنید آمده است. در ادامه پیرامون این موضوعات مطالعه خواهید کرد: علائم راه رفتن کودک در ۶ الی ۹ ماهگی، علائم راه رفتن کودک در ۹ الی ۱۲ ماهگی، علائم راه رفتن کودک در ۱۲ الی ۱۸ ماهگی.
ادامه مطلب
رفتن تو:
رفتن تو 
اتفاق بزرگی است 
فاجعه ای بی پایان
مثل خشکسالی های ایران
مثل سوء تغذیه کودکان آفریقا
وقتی تو رفتی خانه ی ما چهار دیواری ای شد 
بی در و پنجره،
تو که رفتی  
همه چیز دنیا عجیب شد 
مثل آوار زده ایی
که جنازه اش را از زیر خاک بیرون میکشند 
که به خاک بسپارند 

سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
روزگار می گذرد، گاهی آرام، گاهی آرامتر.
داشتم می گفتم: «فقط حواست باشد رفتنت، جلو رفتن باشد.» خندید: «یعنی جهت مرجحی در عالم وجود دارد؟» گفتم: «نه» و تمام این حرف ها از سرم گذشت که جهان در حرکت است و ما هم به ناچار به همان جهت حرکت می کنم که جهان و نکته تنها در این است که بی حرکت ننشینیم چون وقتی همه چیز به جلو می رود، نشستن مثل عقب رفتن است. حرفی نزدم، و باز در ذهن ذوق را مرور کردم در شنیدن نتیجه ی نزع زمان از هسته ی خرما.
تصورات و خیالات و خاطراتم
یه وقتایی میشینم آرشیو و موضوعات وبلاگ رو میخونم... چه حسی داره، گذشته، گذشتن... اصلا انگار یه کس دیگه ای نوشته از حس و حالش. اینقد که برام دوره، اینقدر که همشون تموم شده ان... عجیب تر این که بعدا هم همین حس رو پیدا میکنم نسبت به حال این روزا...
هم شگفت انگیزه، هم عجیب و هم ترسناک!
حقیقتا پدرم در اومد این 10 روز اردو :)) شونه‌هام بدتر از همیشه تلق تولوق می‌کنن، شب‌ها کم خوابیدم و درد پریود کشیدم؛ ولی انصافا کم خوش نگذشت؛ یعنی فراتر از خوش گذشتن بود خداییش خیلی جاها! و اعتراف می‌کنم اگه قرار باشه یه روز دلم تنگ شه برای روزای کنکورم، این روزای اردوی عید اونا خواهند بود.
دلم سراغ کلمه ها را نمی گیرد...فرار کردم از ورق زدن...همیشه که نباید نشست یک گوشه و آدم ها را از دور دید...از خانه زدم بیرون...از کنار آدم ها گذشتم و آدم ها از کنارم گذشتن....جلوی ویترین مغازه ها ایستادم و نگاه کردم.....اجناس را دید می زدم برایشان قصه می ساختم...دنبال رد یک نگاه آشنای غریب بودم.....یک گوشواره ی پروانه ای دیدم...چشم هایم برق زد....سرم را که بلند کردم داشت نگاه می کرد....سایه ی غریب آشنا را حس کرده بودم.....مرد بلوز چار خانه ی آبی اتو نشده تنش بود.
عادت به فکر کردن را با هر مکافاتی که بود مدت‌هاست از سرم انداخته‌ام...برای همین انقدر فکر کردن و مرور اتفاقات برایم عجیب شده که از پس گذشتن این دو روز، باید مغزم را دربیاورم، فیوزهای سوخته‌اش را عوض کنم بعد...چند روزی به گمانم بیرون باشد بهتر است...تقویم که گذرش به برخی عددها می‌خورد، خیالم آب روغن قاطی می‌کندمیشود همین بلبشو...
چند روز پیش که از کنار باغ همسایه گذشتیم
یادم اومد
یه روزی عاشق این بودم که وسط دشت خدا، یه خونه باغ نقلی ترتمیز داشته باشم. یه خونه باغ سفید رنگ، با پنجره های فسقلی که به بهشت باغ و سبزه و نور دعوتم کنن.
شب ها زیر سکوت سنگین صحرا با شمردن ستاره ها به عالم رویا برسم
و صبح ها باصدای غلت خوردن آب توی آبراهه ی باغ تشنه اش، دوباره روح به جانم برگرده

زندگی مسیری هست که از کنار هم قرار گرفتن این فرصت های کوتاه شروع شده
فرصتی برای گذشتن از مسیر رویاهات
چند روز پیش که از کنار باغ همسایه گذشتیم
یادم اومد
یه روزی عاشق این بودم که وسط دشت خدا، یه خونه باغ نقلی ترتمیز داشته باشم. یه خونه باغ سفید رنگ، با پنجره های فسقلی که به بهشت باغ و سبزه و نور دعوتم کنن.
شب ها زیر سکوت سنگین صحرا با شمردن ستاره ها به عالم رویا برسم
و صبح ها باصدای غلط خوردن آب توی آبراهه ی باغ تشنه اش، دوباره روح به جانم برگرده

زندگی مسیری هست که از کنار هم قرار گرفتن این فرصت های کوتاه شروع شده
فرصتی برای گذشتن از مسیر رویاهات
ایمان یعنی ابراهیم
و تو اسماعیلِ منی
خدا گفت تو رو قربانی کنم
و اطاعت کردم
تو میدونی قلبت پشت ایمانت قامت ببنده یعنی چی
تو میدونی نگاه کردنت و گذشتن ازت چقدر سخته؟
برای اجرِ روزه های ندیدنت و روزهای ندیدنت، بهشت کافی نیست.
تو نورِ کنارِ کوهِ طوری...
خدایا با من حرف بزن؛ با من که کفشهام رو چند قدم دورتر رها کردم.
سلام به برو بچه های گل عشق کامپیوتر و تکلونوژی با هم خیلی خوش میگزرونیم ....
چون فقط یه بار این وقت رو داریم فکر های منفی رو کنار بگذاریم و به حال توجه کنیم .
اونایی که به فکر گذشتن افسرده اند و در آینده هاش خیالباف ( دروغ چرا منم خیلی وقت ها بیکار میشم خیال بافی می کنم !! ) و به نظرم کمش خوبه ...
ولی
تو حال زنگی کنید چون حالش بیشتره :) :)
در کار رفتن نبودم. رفتن کار من نبود.. با نوایی که زمزمه گوشم شده بود و دلی که در کار فرمان من نبود. راهی شدم، نه بدان سان که باد می‌شود و در شورش رفتن‌اش شاخه‌ها به رقص در می آیند.. نه چنان که آب بر سنگ‌ها روان می‌شود و شتاب می‌کند بر زمین.. راهی شدم به مقصد نا معلوم با دلی در کار خود.. ترس ماندن و شتاب پاها در هم شدند. در رفتن من پروانه بال بر صورت شمع نکوبید.رفتن من نوید رنج خورشید مقابل نبود. زمان همان همیشگی همیشگی بود و زمین تنها به چرخ بی قرار
عکسهایی که در پایین مشاهده می کنید دشت چاه سلطان در فاصله 25 کیلومتری جنوب شهرستان بردسکن می باشد . برای رفتن به این کویر باید از مسیر بردسکن به روستای ابراهیم آباد رفت و بعد از این روستا باید به سمت روستای حطیطه برویم . بعد از گذشتن از روستای حطیطه ، روستاهای اسلام آباد و زمان آباد در مسیر قرار دارند که باید از داخل این روستاها هم عبور کنیم . ضمن اینکه روستای خالی از سکنه ملک بابو در مجاورت دشت چاه سلطان قرار دارد به همین خاطر این کویر را کویر
این چَند روز
که منتظرت بودم
به اندازۀ چند ماه یاچند سال نگذشت
به اندازۀ همین چند روزگذشت
اما 
فهمیدم
ماه یعنی چی
روز یعنی چی
لحظه یعنی چی
این چندروزگذشت 
و فهمیدم
گذشتن، زمان، انتظار یعنی چی
کلی منتظرت  بودم یه تماس بگیری درست همون لحظه که زنگ زده بودی گوشیم انتن نداشته و... کلی غصه خوردم
بسم الله الرحمن الرحیم
دور زندگی می کنیم، از همه ی خانواده
دیشب وقتی پدربزرگ و مامان جون و خاله هات داشتن با دخترک خداحافظی می کردن.
می گفت منم میخوام بیام گچساران
بهش می گفتن مامان نمیاد ها!
می گفت چرا میاد
شب که توی گهواره تکونش می ئادم باهام اتمام حجت می کرد که من فردا می خوام با پدر بزرگ و مامان جون و مامان ع برم گچساران
صبح بعد از نماز صبح راه افتادن همه و رفتن
دخترک توی گهواره خواااب...
چقدر ئل مامان جون و پدربزرگ نرفته براش تنگ شده بود
چقد
بسم الله الرحمن الرحیم
دور زندگی می کنیم، از همه ی خانواده
دیشب وقتی پدربزرگ و مامان جون و خاله هات داشتن با دخترک خداحافظی می کردن.
می گفت منم میخوام بیام گچساران
بهش می گفتن مامان نمیاد ها!
می گفت چرا میاد
شب که توی گهواره تکونش می ئادم باهام اتمام حجت می کرد که من فردا می خوام با پدر بزرگ و مامان جون و مامان ع برم گچساران
صبح بعد از نماز صبح راه افتادن همه و رفتن
دخترک توی گهواره خواااب...
چقدر ئل مامان جون و پدربزرگ نرفته براش تنگ شده بود
چقد
 
یه سری کارها هستند که نیاز به بیرون رفتن ضروری از منزل دارند.
اگه تو این روزا خواستید برید بیرون یه سری نکات هستند که باید رعایت کنید.
یه ویدئو واستون آماده کردیم که میتونه بهتون کمک کنه که کمتر به ویروس آلوده شین.
 
نکات ضروری بیرون رفتن از منزل
ذات رفتن دلهره آوره است؛ مضاف برآن مقصدت هم معلوم نباشد. صبح برمیخیزی بی هیچ برنامه ای، شب خودت را درحال میابی که مشغول کوله بستن هستی، برای رفتن، برای جاری شدن. سر به سنگ زدن هایم بیشتر شده است، مقصدهایم نامعلوم تر. فردا را نمیدانم چشم هایم چه منظره ای میبیند شاید یک دشت شاید یک مه شاید هم یک دره. هر روز در رفتن زندگی کردن اما کار من نیست من نمیتوانم هر روز جاری شوم. برای جاری شدن باید بین مبدا و مقصد اختلاف پتانسیل برقرار باشد پس سکون هم جزئی
یک قناری به نام آزادی
در قفس نغمه خوان شده بود
او برای بذر های قفس
مثل یک باغبان شده بود
یک کلاهک برای راحتی اش
بر سرش سایه بان شده بود
او برای گذشتن اوقات
با غمش هم آشیان شده بود
آن قناری در اوج تنهایی
همنشین سران شده بود
او برای شکستن حصرش
با خدایش هم زبان شده بود
چونکه حصر را بشکست او
داغدار بلبلان شده بود
بعد از آزادی اش قناری ما
در پی آب و دان شده بود
آن قناری درون دنیایش
مثل آوارگان شده بود
حال دیگر قناری ما
همره خستگان شده بود
آن قناری برا
پادکست بِه‌شید-قسمت پنجم-موانع شروع تغییر و راههای گذشتن از آنها
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
متن پادکست در ادامه مطلب
ادامه مطلب
 رفتن 
چه فعل دردناکی !!!اما من  میخوام چشمانم را ببندم و طوری دیگر نگاه کنم 
دوباره نگاه کنم و رفتن ...چه با ارزش میشود وقتی بروی از خاطره ایی . نگاهی . از ادمی 
از ادمی که تو را نمیخوادیه جایی از زندگی . رفتن قشنگ میشه . اونجایی که یه نفر میخواد که دیگه نخوادتاون وقت رفتنت غوغا میکنه رفتن وقتی به دل میشینه که انتظاراتتو از ادما کم کنی و بری
جایی نباشی که اولویت نیستی و تنها یه گزینه ایی
گاهی باید برای رفتن جون داد . اون وقته که به بودنت احترام گذ
ایا سربازی رفتن خوب است یا بد؟؟ایا سربازی رفتن سخت است یانه؟
دوست عزیز بهترین مثال برای این سوال این است که بگوییم ایا امپول زدن خوب است یا نه و یا ایا حامله شدن خوب است یا نه؟؟؟
واقعیت. سربازی رفتن از جهت ایجاد امنیت و صلح برای کشور بسیار امری مهم است .
و در ان شما باید 2 سال به جسم و روح خود سختی دهید و ممکن است در این دو سال کار نکنید و این دو سال را کاملا از دست دهید .
خدمت سربازی سخت و طاقت فرسا است و حتی ممکن است تا تمام شدنش صد بار جونتان به لب
بازی سینه خیز رفتن به طرف اسباب بازی
آنچه تحقیقات درباره بازی سینه خیز رفتن به طرف اسباب بازی می گوید:
مواد معدنی موجود در بدن، مواد خام ضروری برای ایجاد اتصالات مغزی هستند. یکی از دلایل اینکه بعضی از کودکان زودتر از دیگران سینه خیز و راه رفتن را می آموزند، این است که مواد معدنی مورد نیاز دوران رشد خود را زودتر می سازند....برای مشاهده ادامه مطلب بر روی لینک زیر کلیک نمایید...
بازی سینه خیز رفتن به طرف اسباب بازی
بازی رفتن به پارک با کودک
آنچه تحقیقات درباره بازی رفتن به پارک با کودک می گوید:
برای کمک به رشد مغزی یک کودک، باید او را در محیط های محرک و غنی از نظر عاطفی و فکری غرق کنید.
این بازی مهارت های زبانی کودک را تکامل می دهد...برای مشاهده ادامه مطلب بر روی لینک زیر کلیک نمایید..
بازی رفتن به پارک با کودک
آیا گذشتن از عشق جایز است؟! باشد من نمی توانم. مگر فرهاد گذشت که من بگذرم. مرا به قلعه قدمگاه بفرست اما امیدی از من نٓبُر. می دانم دیروز گفتم دیگر برایت نمی نویسم، بگذار یک گناهکار باشم اما می نویسم. سوختن یا ساختن؟ من ساختم، عشقت را در قلبم و حال از آن می سوزم. می سوزم که گفتی: اگر منم همین اندازه دوستت داشتم چقدر دنیا قشنگ می‌شد. درون خود جستجو کن مرا، به هر بیتوته ای، به هر گوشه ای از دلت که تاکنون سر نزده ای، سر بزن. شاید بیابی دل مرا و عاشقش ش
هر روز که می گذره دیدگاه هام بیشتر و بیشتر تغییر می کنه.شاید به خاطر سن و ساله.
هر چی سن آدم بالاتر می ره بهمون نسبت مرزهای زندگی هم تنگ و تنگ تر میشه.
همه چیز رو می خوای موشکافانه تر بررسی کنی و اونجاست که می بینی خیلی جاها رو اشتباه کردی.
هر چی میگذره بیشتر بیشتر متوجه میشم که اصلا آدمها رو نشناختم.
کسایی که سالها و ماهها باهاشون یک رنگ بودی هیچ چیزی ازشون مخفی نداشتی.
ولی می بینی خیلی جاها ازت گذشتن.

ادامه مطلب
انبوهی از خاطرات تلخ و شیرین با سراسیمگی هجوم میارن که چی بگی؟ چی میتونی دیگه بگی.
آرزوهات جلوی چشمتن، کابوس هات از اونا هم نزدیکتر، موندی کدومو انتخاب کنی.
هر روزی که در سفر باشی، زندگی کردی؛ هربار که زندگی کردم،  نگرانی هام بیشتر شد.
گاهی چندین روز کنار هم جمع میشه و تو یک روز برمیگرده سراغت. همونقدر سرخوش، بی نهایت رها تر، اما نگران. اینبار مطمعنی که قرار نیست چیزی به پایان برسه، اینبار مطمعنی که قربانی لحظات می‌شی.
 
باز خیسی برف، باز چاپ
تا حالا به این فکر کردین که چرا «گذشتن» رو با ذال می‌نویسیم؟ گذر کلمه‌ای فارسیه، پس چرا با ز نوشته نمی‌شه؟ بیاید نگاهی به این شعر سعدی بندازیم.

هفته‌ای می‌رود از عمر و به ده روز کشید
 کز گلستان صفا بوی وفایی ندمید

آن‌که برگشت‌و جفا کرد به هیچم بفروخت
 به همه عالمش از من نتوانند خرید

هر چه زان تلخ‌تر اندر همه عالم نبود
 گو بگو از لب شیرین که لطیف است‌و لذیذ

آیا متوجه چیز عجیبی نشدید؟ سعدی، شاعر پر آوازه ایرانی، خرید رو با لذیذ قافیه کرد
تا حالا به این فکر کردین که چرا «گذشتن» رو با ذال می‌نویسیم؟ گذر کلمه‌ای فارسیه، پس چرا با ز نوشته نمی‌شه؟ بیاید نگاهی به این شعر سعدی بندازیم.

هفته‌ای می‌رود از عمر و به ده روز کشید
 کز گلستان صفا بوی وفایی ندمید

آن‌که برگشت‌و جفا کرد به هیچم بفروخت
 به همه عالمش از من نتوانند خرید

هر چه زان تلخ‌تر اندر همه عالم نبود
 گو بگو از لب شیرین که لطیف است‌و لذیذ

آیا متوجه چیز عجیبی نشدید؟ سعدی، شاعر پر آوازه ایرانی، خرید رو با لذیذ قافیه کرد
دور خودت دایره ای بکشدایره ای به وسعتِ بیخیال بودن ...دایره ای که قضاوتهای بی منطقِ دیگران را ، از افکارت تمیز دهد ...باور کن هیچ چیز در این جهان برقرار نمی ماند !اتفاقات برای افتادنند ...زبان برای حرف زدن ...و لحظه ها برای گذشتن ...به همین سادگی !!همه چیز ، مهیاست تا فقط زندگی کنی .قضاوت هایشان را بیخیال ...اگر زبانی بیهوده چرخیده ؛دلیلی ندارد فکری هم بیهوده مشغولِ چرایی اش باشد ...شاد باش و خوبی کن !فرصت زیادی نمانده ...لحظه ها دارند تمام می شوند ...
گفتمش آهای ! ماه پیشانو ؟
گفت جون جونم؟ 
گفتم احوال این روزای دلت؟ 
گفت به مثابه ی غنچه خشک شده سر بوته! 
گفتم ای بابا:/ یعنی انقده خشک ؟
گفت خونه بعثتی تون رو یادته ؟ تو باغچه تون یه بوته گل رز داشتن از دزفول آورده بودین ... یه سال که کلی غنچه سرخ داده بود یهویی هوا خیلی سرد شد ؟ غنچه ها سر بوته همون جوری سیاه شدند ؟
گفتم آره ...
گفت همون جوری. خشک نشدم از  گذشتن زمان و سر رسیدن فصل خستگی ... یهویی سوم سرما دل تازه رسته ام رو خشکوند :/
گفتم ای بابا ... ای ب
+بشنویم از بُمرانی :)
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
یکی از تأکیدات شهدا که با گذشتن از جانشان، امنیت، استقلال، عزت و آسایش را برای ملت ایران به ارمغان آوردند و باغیرت اجازه ندادند که حتی یک وجب از خاک میهن به دست بیگانگان بیفتد، حفظ حجاب بوده است. کسانی که بر زمین افتادند تا دختران و زنان ایران‌زمین باوقار بایستند و با حجاب […]
نوشته تأکید شهدا بر حفظ حجاب اولین بار در گناه شناسی. پدیدار شد.
رسول خدا ص فرمود شما را به بهترین اخلاق  واخرت رهبری نکنم و پبوستن بکسی که از تو بریده و بخشیدن بکسی که محرومت ساخته گذشتن از کسی که بتو ستم کرده است 4 علی بن الحسین ع فدمود چون روز قیامت شود خدایوتبارک وتعالی پیشینیان و پسینیان را در یک سرزمین گرد تورد سپس یک منادی فرباد کشد اهل فضل کجایند جماعتیاز مردم بر خیزند فرشتگان ایشانرا استقبال کنند و گویند عضل شما چه بوده گوبند ما بکسیکه از ما میبربد مبپیوستیم و بانکه مارا. محروم میکرد عطا میکردیم و
زمین هایی که در نتیجه پایین رفتن سطح آب یا هر نوع جریان آب در کرانه های دریاها و دریاچه ها و جزایر ای در نتیجه پایین رفتن آب یا خشک شدن تالاب ها ظاهر و یاایجاد می شوند، به موجب بند الف ماده یک قانون اراضی مستحدثه ساحلی، اراضی مستحدثه نام گرفته است. این تعریف، زمین هایی را در بر می گیرد که در اثر فعل وانفعالات طبیعی ناشی از پایین رفتن تدریجی سطح آب و اثرامواج و غیره به مرور از دریا جدا می شوند
سلام
واکنش مادرهاتون به معرفی دختری که دوستش دارید چیه؟ کلا واکنش خانواده هاتون برای اولین بار که دختری رو معرفی میکنید یا حداقل اعلام میکنید که در نظرش دارید چیه؟
منظورم از واکنش مثبت یا منفی بودن یا بله یا خیر گفتنش نیست، منظورم اینه که آیا گارد دفاعی میگیرن بیشتر مواقع؟ یا استقبال میکنن و حداقل کنجکاو میشن بدونن چرا بهش فکر میکنید و استدلال میخوان و حداقل یه چرایی تصمیم تون رو میپرسن؟ شده از همون اول دقت کنید بازخوردشون رو ببینید؟
در وا
خب برای من غیرقابل تصور بود قبل قرنطینه که همین مترو به دانشگاه رفتن و یا یک غذا بیرون یا یک پاساژگردی و خرید و یا خونه فامیل رفتن چقد میتونه حالمو خوب کنه و الان با اینکه به صورت مجازی تقریبا همشو دارم ولی واقعا مث قبل نیست 
باید امشب بروم.
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست،
رو به آن وسعت بی‌واژه که همواره مرا می‌خواند.
یک نفر باز صدا زد: سهراب
کفش‌هایم کو؟
 
سهراب شاید دلی زخم خورده داشت، جانی که هیچکس تکه هایش را نچسباند، بخیه نزد. خسته بود از مردمان خاکستری، آدم های فراموش شده در گذشتن و رفتن پیوسته، در تکرار روزها، در روزمرگی ها. از نارفیقان فراموش کننده در قهقه های خوشی. شاید درک نمی کرد چ
دردناک‌ترین دردِ دنیا بعد از گذشتن از درد گرسنگی و بی‌خانمانی و جنگ، میانمایگی در چیزیه که عاشقشی. درحالِ تجربه چنان دردی هستم که حتی از بیانش عاجزم. حس می‌کنم عدم، و ازبین‌رفتن، از این خواستن و نتونستن بارها بهتر باشه.
می‌خوام دانشگاه رو ول کنم. عمیقا می‌خوام دانشگاه رو ول کنم. عاشق رشته‌مم، دیوانه رشته‌مم، دیوانه‌وار ازش لذت می‌برم؛ اما توش میانمایه‌م. توش میانمایه‌م. میانمایه‌م. ترکیبی از پرفکشنیسم و میانمایگی و رفتارِ غیرحرفه
استادِ مسیر، حجت الاسلام پناهیان، میگفت: مقداری به نیازهای مادی تان کم توجهی کنید تا نیازهای معنوی تان بیدار شود. تا قسی القلب نشوید. تا از ندیدن امام احساس کمبود کنید. وقتی به این فهم از زندگی برسید، آی که می‌خرندتان. پرده را کنار می‌زنند. دلبری می‌کنند. اگر نیاز معنوی ات بیدار شود، اگر بیفتی توی جاده تقرب، از آسمان دنیا سنگ هم ببارد، تو مشغول عشق بازی ات هستی و کیف دو دنیا را میبری.
این همه کامیابی با کمی گذشتن از خواب و خوراک و دلبستگی ها.
یکی از مهم‌ترین معضلات ما در این قرنطینه تحمل 24 ساعته‌ی برادرهام بوده. دوتا پسر بچه‌ی 10 و 12 ساله درست توی سنی که اوج کنجکاوی، شادی و تلاش برای کشف اطرافشونن و بدتر از همه نه من و نه پدر و مادرم حوصله و توان همراهی و حتی تحمل این حجم از انرژی اونا رو نداریم.
الان هم که دارم این پست رو می‌نویسم ساعت نزدیک به 3 صبحه ولی اون دوتا تازه بعد از یک دعوای مفصل با هم آشتی کردن و دارن تبادل اطلاعات می‌کنن و دارم تلاش می‌کنم بهشون فضا بدم، سعی کنم همراهی
سال 98 دارد از نفس می افتد پس از آنکه بسیاری را از نفس انداخت.
سالی که اگر کتاب بود نه در تخیل ژول ورن می گنجید و نه در مخیله جرج ارول.
سالی که اگر نقاشی بود اکسپرسیونیسم بود و اگر فیلم بود تم آخرالزمانی در ژانر وحشت داشت.
سالی که بیمش از امیدش و خوفش از رجاءش بیشتر بود.

هر دم دردی از پیِ دردی ای سال / با این تن ناتوان چه کردی ای سال / رفتی و گذشتن تو یک عمر گذشت / صد سالِ سیاه برنگردی ای سال!
+قیصر امین پور

امیدوارم روزگار بهتری در سال جدید داشته باشی
تو خیلی دوووووری:)))
 
گذشتن و رفتن پیوسته_بمرانی
نوش گوش
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
سحرآهنگ خوب بروصال است/تجلی گاه حق سوی کمال است/در آن بیداری است وحق پرستی/نگارستان رب ذوالجلال است/دراین ماه خدا اخلاص گیرد/زمان دیدن فیض جمال است/سحرعشق نبی وآل پاکش/دفاع از ولایت با عیال است/طلوع مغفرت در آن فراهم/درخت خوب ایمان را نهال است/بگردد روضه رضوان مهیا/گذشتن از دل مال ومنال است/قیامت رابه مومن کرده آسان/رخ آمادگی بهر سوال است/سحرآمادگی سوی ظهور است/زمان انتظارش ماه وسال است/
برای فرار از گرما در تابستان کجا برویم؟ شهرهای شمالی؟ جاهایی مثل
اردبیل و تبریز و سرعین؟ اینها می‌تواند انتخاب‌مان باشند، ولی جاهایی هم
هست که شاید هنوز آنطور که باید آنها را نمی‌شناسیم. مثل تنگه‌هایی که
خنک‌اند و وقتی پایمان را در آب‍‌شان می‌گذاریم، همه تن‌مان یخ می‌کند.
برای بودن در همچین جایی باید کجا برویم؟ تنگه های فارس می‌تواند مقصدمان باشد؛ هرچند رفتن به بعضی از آنها کار هرکسی نیست.
تنگ دم اسب

تنگ
دم اسب اسمش را از آبشاری ب
راه رفتن خوب است، همیشه خوب بوده است !همیشه به درد می‌خورد ...وقتی که فقیری و کرایۀ تاکسی گران تمام می‌شود.
وقتی که ثروتمندی و چربی‌های بدنت با راه رفتن آب می‌شود.
اگر بخواهی فکر کنی می‌توانی راه بروی،
اگر بخواهی از فکر خالی بشوی باز هم باید راه بروی ...!برای احساس کردن زندگی در شلوغی خیابان‌ها باید راه بروی
و برای از یاد بردن آزار و بی مهری مردم باز هم باید راه بروی ...!وقتی جوانی. وقتی پیری. وقتی هنوز بچه‌ای هر توقف یعنی یک چیز خوشمزه و و برای
چهار دست و پا رفتن نوزادان
چهار دست و پا رفتن نوزاد، یکی از مراحل رشدی نوزادان است که در برخی از نوزادان اتفاق نمی‌افتد و کودک یکباره راه می‌رود. رعایت مسائل ایمنی در زمان چهار دست و پا رفتن
نوزاد، مانند محافظت از او در زمان سینه خیز رفتن و نشستن بسیار مهم است. در این مقاله نکات مهمی که والدین باید در این مورد بدانند، بیان شده است.
با اینکه نوزاد در چند هفته اول حرکاتی شبیه به خزیدن را از خود نشان می‌دهد با خروج بدن از وضعیت جنینی این حرکات مت
قبلا وقتی کسی می گفت که اعتماد به نفسم را از دست دادم هیچی نمی فهمیدم. اینکه فردی را در جایی که باید استفاده نکنند و از وی توقع بیجا داشته باشند باعث از بین رفتن اعتماد به نفسش می شود. 
اینکه فردی را با قصد و  نیت تحقیر کنند باعث از دست رفتن اعتماد به نفسش می شود. اینکه فردی ببیند نمی تواند با وجود تلاش و کوشش به جایی برسد باعث تخریب اعتماد به نفسش می شود.
اینکه در ایران باشی ولی ایرانی به حساب نیاورندت باعث از بین رفتن اعتماد به نفست می شود
 
وای چقد از عروسی رفتن بدم‌میاد ، وقتی فامیل دور باشه:/
اونم یه تالار مسخره....:/
‌کاش تهران کلی نزدیک ولایتمون‌بود:/
دلم‌تنگ میشه :(
با اینکه قراره دو هفته دیگه برگردیم...ولی کلن اومدن های هر رفتن سخت جیگر رو میسوزونه:(((
۱۵ فروردین ۹۸ ، ۲۳:۱۷
نباید یه طوری زندگی کنیم که نشه ازش یه قصه دراورد. آدمای زیادی اومدن و بدون اینکه یه قصه ی پر ملات بسازن، رفتن...  آدمای بی قصه بعد رفتن شون می میرن. باید قصه بشیم. قصه ی شبای بلندِ بچه ها. قصه ی شبای نگذشتنی ِ آدم بزرگای ِ درمونده. باید اون قصه ای بشیم که مامان بزرگ، بابابزرگا از تعریف کردنش واسه نوه هاشون لذت ببرن. لذت ببرن و همزمان آروم بغض کنن. بچه ها ولی بخندن و تو عالم بچگی شون هیچ وقت نفهمن که چرا بابا بزرگ، مامان بزرگ شون توی اون داستان
کم مانده به صبح دلنشین ، دلنشین تر از صبح های پیشین ، دلنشین تر صبح هایی که با اشک با حسرت هر چه تمام تر با یادآوریت مسیر دانشگاه را می پیمودم ، نمی دانی و نخواهی دانست  که چقدر برایم  گذشتن از سالن و دیدن اتاقت ، کلاسمان سخت و جانسوز بود ، نمی دانم آیا هنوزم هست یا نه ؟! 
روز آخری که دلم را گرفتی و برای همیشه آنجا را ترک کردی ، چیزهایی در من می شکست ، سخت و طیغان ، امان از ذهن بیدادگر خموشم و من دوسال هست که در اندیشه ات هستم ، من خود را گم کردم ، 
با رفتن برف، این برفتن مرت!...
مرد بهمن، که اگر بفهمند!... 
چشم به دختر بارفتن دارد و...
...برف بر تن من، مانده هنوز!...
چشمش چکه می‌کند و فرومی‌افتد چشم به کف... 
به برف، به گل...
به خاک...
تا به کف کفش رفتن!...
می‌روفم برف شانه‌ام را، و سوزنهای کاج را...
می‌لغزند و...
می‌چرخند... 
نه برفتار برگ و برف!... 
که به ثانیه شمار عجول!... 
و می‌افتند...
و حبه‌ای که فرو می‌سرد به سردی!... 
از گردن به میانگه دو کتف!... آب حبه‌ی برف...
و زیر پا... پررق پررق و قورروپ و قررپ!... 
از بین رفتن عشق یک تجربه مشترک است، شما یک فرد جدید را ملاقات می‌کنید و همه چیز خوب پیش می‌رود اما بعد از مدتی کوتاه شما را ترک می کند و متعجب خواهید شد که چه اشتباهی رخ داده است. شما تنها فردی نیستید که مدت طولانی با کسی آشنا شده اید و بعد او علاقه‌اش را از دست داده است.
عباراتی مثل “بی محلی” برای توضیح این تجربه ابداع شده‌اند. در زیر دلایل از بین رفتن ناگهانی علاقه افراد و پیشنهاداتی برای جلوگیری از وقوع دوباره آن ارائه شده است.
پیشنهاد م
از مترو پیاده میشم/ ایستگاه انقلاب/ شلوغ/ ساکت/ اکثراً غمگین/ البته جز افرادی که دنیا و اطرافیان به تخم هندونۀ شب یلداشونم نیست/ معمولا افراد بی بند و بار و بیخیال/ اما تو همین حین صدای ویولون به گوش میرسه/ خانومی داره تو مترو ویولن میزنه و کمی منو از این افکار و از فکر این آدمای مزخرف در میاره!/ خیلی لذت بخش/ ولی متاسفانه نمیشه وایستاد/هنگام برگشتن/ هنگام ورود به مترو/ ایندفعه خانومه نیست/ ولی یه آقا داره گیتار میزنه/ باز این سکوت غم انگیزو تو ای
maryam rad:*نجوا ▪️ وضو گرفتم به اشکهایت تطهیر شدن مسلک من است تیمم می کنم به نگاهت مسح می کشم به چشم هایم به پهنای صورت لبخند می زنم به خنده هایت نجوا می کنند که اغوا شده است ▪️چشم ها را می بندم دریچه ی بسته سو سو نمی زند و از چشم هایت از خنده هایت از دستهای نوازشگرت گذشتم گذشتن سهم کوچکی از من بود هنگامی که ضرورت عبور بود مثل عابری ساده از رد پای خاطرات من عبور عبور عبور ▪️سجاده سجاده سجده کردم به رد پای تو انگار حک شده است عطر تنت در کوچه پس کوچه
لینک خرید
 
با این واکر کودک میتواند تجربه مستقل راه رفتن را لمس کند و زمان کمتری برای یادگیری صرف کند.
معمولا بچه ها در زمان 12 تا 17 ماهگی شروع به راه رفتن میکنند زیاد و کم شدن این موضوع جایی برای نگرانی ندارد چرا که ریسک پذیری بچه ها با هم متفاوت است. بچه زمانی که شروع به راه رفتن میکند گام های بلند بر میدارد و سبب بهم خوردن تعادل می شود و بارها به زمین میخورد. برای جلوگیری از آسیب فرزند و کودک دلبندتان می توانید از واکر استفاده کنید تا ایمنی ر
به همون اندازه که اومدن میتونه یه داستان قشنگ  رقم بزنه 
اینکه بدونی کی و کجا و کدوم لحظه رو برای رفتن انتخاب کنی میتونه یه پایان تراژدی بهتر رو  برات به جا بزاره برای روزهایی که از خماری لحظه های دور به خودت میپیچی!
 
 
دونه های بارونی به شیشه میخوره که خبر رفتن زمستون رو میده بدون اینکه مژده  ی اومدن  بهاری  رو به گوش ما برسونه
یه تک شاخه گل رز ابی برای یه اختتامیه ی به یادموندنی چه طوره؟!
سکوت خیابون یه شب سیاه که صدای حرف های حبس شده توی خو
زندگی پیچشی از جزء هاست. نظامی از قانون‌ها. مجموعه‌ای از استثناها. زندگی را باید آموخت؛ باید درس گرفت. اما زندگی را باید گذشت و خود را زندگی کرد. گذشتن، جزء ناپیدا تنیده شده در میان جزء‌ها ست. قانون اساسی قانون‌ها. این همان استثنای زندگی روزمره‌مان است که غذا را روی اجاق بگذاری و بروی، سریع می‌سوزد! فایل را به حال خود بگذاری، سریع‌تر دانلود می‌شود و سرانجام این ما هستیم که راضی‌تر یم. این خود ماییم که رابطه‌مان با زندگی مستحکم‌تر شده‌ا
زندگی مثل الاکلنگ بچگی هامون میمونه!برای بالا رفتن پا میکوبیم به زمین و زمان اما غافل از اینکه بعد از هر بالا رفتنی یک پایین اومدنی هم هست!
 
+اگر این رو آویزه گوشم کنم دیگه براحتی روحیه ام رو از دست نمیدم چرا که بعد از هر پایین اومدنی منتظر بالا رفتن میمونم!
پاییزی که گذشت برای من جز غم و اندوه نبود. آبان 98 مثل دی ماه 96 و 88 و هر روزمان در خاطرم خواهد ماند. و مثل همیشه تلاش بیهوده برای فراموشی. چه موهبتی است این فراموشی ، اگر واقعی باشد!
باران شدیدی میبارد.بغض آسمان است لابد. ترم 5 کارشناسی به انتها نزدیک میشود.خستگی عجیبی احساس میکنم. زیر انبوهی از کتاب های خوانده و نخوانده مدفون شده ام. فقط منتظر گذشتن روز ها هستم، بی هدف ، بی امید...
آخرین روز های پاییز، آخرین روزهای بیست و یک سالگی 
به امید خبرهای خوب گوشیمو روشن کردم و هر صفحه ای رو که ورق زدم دوستان مهدی شادمانی از رفتنش بی تابی می کردند. رفتن...رفتن بدون بازگشت...من این درد رو تجربه کردم. اما دردهای عمیق تری هم هست. رفتنی که امید به بازگشت توش باشه. زندگی با انتظار کشنده است...
موقع امتحانا ...
شعر خوندن و گشتن دنبال بیتی که دلت رو تو خودش حل کرده باشه ...
کار خوبی نیس!
درس بخونین !
....
بازم به امید چشمات...
بازم گذشتن از هر چی که مردم بهش میگن "خستگی"بهش میگن سردرد....
اینروزا مستم انگار ...سرم سنگینه انگار ...
یه مته میخواد که تکون بده مغزمو محکم ...
باورت میشه این روزا دیگه برای ازتو نوشتن که هیچ ...برای حرف زدن کلمه پیدا نمیشه تو سرم؟
مثلا "دم کنی"میشه: اون لامصبی نمیذاره بخار از این لامصب بیاد بیرون!
مامان میگه قاطی کردی ...نمیخ
یکی از پسرهای کلاسم زنگ آخر روبرویم ایستاد و گفت فردا می‌رود سفر. لبخند زدم که خوش به حالت! کجا می‌روی حالا؟ گفت افغانستان. گفت که شاید دیگر برنگردد. گفت که دلش تنگ می‌شود. گفت که قبل از رفتن مشق‌های امروزش را می‌نویسد. بعد دستش را آورد جلو، دست داد و رفت. رفت که رفت.
از شنبه کلاس من مبصر ندارد.
به نظرم آدم هایی که با چیز های کوچیکی شاد می‌شن، آدم های خیلی خوش اقبالی هستن. آدم هایی که انگار چند سر و گردنی از بقیه بالا ترن. مثلا اونایی که بلدن با بازی با انگشت‌های یه نوزاد سر شوق بیان. با خوردن آبنبات ِ دسته دار ِ رنگارنگ ذوق کنن و با راه رفتن روی جوب آب، کودک درونشون رو زنده کنن. اون‌هایی که با گرفتن سلفی های بی نمکِ دوستانه از ته دل بخندن و با چند تا جوک بی مزه، خنده هاشون کش بیاد. اما در عوض آدم های بد اقبالی وجود دارن که حتی چیزهای بزر
دوستی هایتان را به عشق نرسانید !به جایی که سلام دادنش ، سَر حالتان بیاورد و قربان صدقه های بی منظورش ، خاص شود برایتان...به جایی که عقربه ها وقتی کنارش هستید ، برای گذشتن عجله داشته باشند و قهوه ها تلخ به نظرت نیایند...دوستی
هایتان را به جایی که یک روز حرف نزدن با او ، خُلقِتان را تنگ میکند و
احوال پرسی نکردنش ، حالِ خوبتان را بَد میکند ، نرسانید!دوست که بمانید ، لااقل کنارِ خودتان داریدش...قدِ یک تبریکِ تولد ، قدِ یک گپ و چایِ عصرانه ، قدِ یک شب
پناه به موسیقی و آشپزی و جمع و جور کردن کابینت ها
 
ساعت ۱۲:۳۷ بامداد:
ناهار فردا را آماده کردم و دوش گرفتم و دو تیکه لباس سرکارم را شستم
فردا حتما باید قبل رفتن به سرکار، دو تا از کابینتها را تمیز کنم 
* کاش کار بانکیم امروز تموم شده بود. فردام بعید میدونم بشه انجامش داد و پس فردام که ....... و میخوام به خودم حال بدم و بانک رفتن تعطیله
فروردین 98: (با این توضیح که ابتدای سال، بنده منزل نبودم بنا به دلایلی که فکر می‌کنم توی بهمن 97 توضیحشون دادم از خونه‌ی پدر اومده بودم بیرون...)

خوندن شدید و جدی برای کنکور روان‌شناسی و احساس پیری برای تغییر رشته :)))
3 روز عید داشتم! رفتیم اصفهان با مادربزرگ و پدربزرگ و دوتا از دایی‌ها
اردیبهشت 98:

زندگی با خدایگان آپولو (کنکور) و عموش (هادس)(دغدغه‌های زیاااد)... به در و دیوار زدنای پوزیدون (..) :)))
خرداد 98:

خستگی و استرس معمول روزهای قبل از کنکور...
دو راهی از اونجا شروع میشه که عاشق میشی و عشق رو تو چشماش میبینی و اون عاشق بودنش رو انکار میکنه. کاش حالم بدون عشق هم به همون خوبی میموند. کاش بدون عشق هم همون حس سبکبالیِ راه رفتن رو ابرا رو داشتم. اونوقت همه چیز رو میسپردم به زمان و به هر جمله ام فکر نمیکردم و گند نمیزدم به همه چیز...
میدونی حال دلم شده مصداق بارز شعر سعدی که میگه 
« نه بخت و دولت آنم که با تو بنشینم، نه صبرو طاقت آنم که از تو در‌ گذرم»
نه میتونم داشته باشمت نه میتونم ازت بگذرم، نه که نخواما، نه! اما گذشتن از تو کار من نیست. شدم مثل بادی که دنبال برگ درختاست، ثانیه به ثانیه و دقیقه به دقیقه دنبالتم اما تو برگ نیستی، شدی ماه و هرگز به تو دستم نرسد ماهِ بلندم.. فقط کاش میفهمیدی چه اندوه بزرگیست که نباشی ...
حدوداً یک دهه از شروع به پخش سریال The Walking Dead و شش ماه از اتمام انتشار کمیک این دنیا در شماره 193 گذشته است. حالا، بعد از گذشتن تمام این مدت، رابرت کرکمن به عنوان نویسنده و خالق دنیای The Walking Dead مشخص کرده که چه دلیلی عامل شیوع بیماری تبدیل مردم به زامبی‌ها در مجموعه داستانی‌اش شده است.
ادامه مطلب
یادته اون شبی رو که واسه همیشه نه گفت و شروع کردی در بی‌چاره‌ترین حالت ممکن به قدم زدن توو اتاق و چند خطی نوشتی و درُ قفل کردی و رفتی سمت بالکن. رسیدی. ایستادی. آونگی مدادم در نوسان. میان رفتن و ماندن. همیشه ماندن و همیشه رفتن؟ و ماندی برای همیشه...یادته.منم.گذشت عمر و هنوزم خمار آن سحر است...
غذا هایی که نباید در بارداری مصرف کرد
 
 
بر اثر بروز ویار بارداری، ولع خوردن برخی مواد غذایی هم در بدن او افزایش می‌یابد. همچنین، برخی از زنان باردار از مواد غذایی خاصی متنفر می‌شوند ، که البته این حالات کاملا موقتی بوده و با گذشتن سه ماه اول بارداری کاهش می‌یابد.........
برای دانلود بر روی خانه دوست کلیک کنید
اولین بار که ترسیدم نُه ماهه بودم،از صدای گربه ها ترسیدم و غش کردم...این شروع ماجرا بود و با بزرگتر شدنم ترس ها هم بزرگتر میشدن و من قوی تر کم تر از هوش میرفتم بعد از تاریکی می میترسیدم،عزیز هم از تاریکی می ترسید اما به من میگفت هیچ چیز تغییر نکرده فقط آسمون پذیرای ماه و ستاره های که به دختر کوچولو ما چشمک میزنن...منم دیگه از تاریکی نمیترسیدم اما عزیز باز می ترسید و میتدونست عمق تاریکی چیزی داره که روشنایی اون محو میکنه.ترس های من با بزرگ شدنم
پیام ماه مبارک فروغ ایمان است/شکوه بندگی ما برای رحمان است/نمازوروزه مومن طلوع اخلاصش/مثال تیر خلاصی به چشم شیطان است/نگارخوب دعاها ز دیده می بارد/قبول حضرت ایزد برای انسان است/سحربه وقت نیایش وصال حاصل شد/صفای بنده عابد نگار جانان است/به عشق آل محمد بروولایی باش/برای مردمسلمان شفای قرآن است/همیشه حفظ فضیلت برای مالازم/نشان خوب بصیرت گذشتن ازجان است/عطای ماه مبارک به یوسف زهرا/برای روزظهورش دعای ایران است/
رفتم دوتا دفترچه و یه‌تخته شاسی و سه‌تا خودکار گرفتم، شد ۶۷ تومن!
سه تا بیسکوییت و یه‌بادوم‌زمینی و یه‌بسته نسکافه گرفتم، شد ۳۴ تومن!
تو راه برگشت میخواستم بستنی بگیرم، از بس تو فکر بودم که چی گرفتم مگه که اینهمه شده، راه خونه رو اومدم یه‌راست! اشتهام کور شد واقعاً. 
تو فکر اینم که همه میگن پول همه چیز نیست و خوشبختی نمیاره ولی بیاین روراست باشیم و اینا رو بریزیم دور! جامدادیم زیپش خراب شده و بسته نمیشه، رفتم قیمت جامدادیا رو دیدم، ارزون‌
چک لیست صله رحم
گاهی به دلیل مشغله های روزمره از صله رحم غفلت می‌شود و گاهی اولویت در به جای آوردم این واجب الهی رعایت نمی‌شود. 
برای پرهیز از مضرات فراموشی این فریضه الهی یا عدم رعای اولویتها، چک لیستی به شرح زیر تهیه کردیم.
در نرم افزار اکسس جدولی شامل فیلدهای زیر تهیه شد :
پیشوند، نام ،نام خانوادگی، تلفن، آدرس، نوع وابستگی1 ، نوع وابستگی 2 ، حداقل تعداد رفت و آمد ( اولویت صله رحم )، تاریخ آمدن، تاریخ رفتن ، تاریخ تولد
این جدول با نوجه به میز
✨﷽✨
✍ از حضرت موسی (ع) به نقل از  پیامبر اکرم (ص) روایت شده:
حضرت موسی (ع) عرضه داشت: خدایا! قرب و نزدیکی به شما را می خواهم. خداوند فرمود: کسی به من نزدیک می شود که شب قدر بیدار باشد. عرض کرد: خدایا! رحمتت را خواهانم. فرمود: رحمتم شامل کسی می شود که در شب قدر به فقرا و درماندگان ترحّم کند. عرض کرد: خدایا! گذشتن از [پل] صراط را می خواهم.فرمود: عبور از صراط برای کسی است که در شب قدر صدقه ای بدهد.
عرض کرد: خدایا! از درختان و میوه های بهشت می خواهم.فرمود: آن ه
هر قدمی که بر میدارم حتی فوق العاده کوچیک به سمت رفتن هزاران تردید بهم هجوم‌میاره گاهی آرزو میکنم که ای کاش یه زندگی عادی پُر از عشق خدا بهم میداد تا رویای رفتن رو از سر بیرون میکردم هیچ جا وطن آدم نمیشه هیچ جای دنیا
.
.
.
 میدونی همیشه فک میکنم مهاجرت کاریه که باید برای پر کردن خلا تنهاییم انجام بدم ...... میدونی تنهایی سخت ترین کار دنیاست حتی سخت تر از فقر 
ای .....داد
ایرانم در آستانه جنگ جهانی است .....ژنرال سلیمانی
دوستان و مشتریان عزیز شرایط ثبت نام تاکسی فرودگاه های امام بسته به نوع و مدل خودروها متفاوت است و از حداقل 80 میلیون تومان به بالا است . البته به علت نوسانات شدید قیمت ممکن است این قیمت ها تغییر یابد . شرایط ثبت نام به صورت زیر است :
- داشتن حداقل مدرک دیپلم 
- داشتن گواهینامه پایه 2
- سه سال گذشتن از گرفتن تاکسی 
- نداشتن سوء پیشینه 
برای خریدن تاکسی و ثبت نام لازم است که حداقل یکبار به فرودگاه امام مرجعه نمایید .
در تاکسی فرودگاه امام پرشیا تاکس
از چهارشنبه اون هفته تا امروز به غیر از شنبه که ۲/۵ ساعت تلفنی صحبت میکردم و خونه بودم، درگیر بیرون رفتن و خرید عقد دوست و عقد دوست و خرید خونه و نوبت دندونپزشکی و رفتن به شهر مجاور گذشت
به استراحت و خواب زیاد نیاز دارم
خونه تکونی هنوز انجام نشده و ای کاش میشد کمکی زبر و زرنگی داشت که همپای من کار کنه
• از بلال‌های آن‌شب، چهارتا را جدا کرده‌بودیم برای کباب‌کردن. غروب، گاز‌ پکنیکی را از انبار درآوردیم و زیر مهتابی حیاط، جمع شدیم. زن فندک را که زد شعله یک‌هو آمد بالا و کمی طول کشید تا خاموش شود. ترسیدیم. واشرش را عوض کردیم. مرد بااحتیاط روشنش کرد. این‌بار شعله‌اش طبیعی بود و گُر نگرفت. بلال‌ها را گذاشتیم روی آتش. سرم را خم کردم و سوختن دانه‌های ذرت را نگاه کردم. درهم‌تنیدگی‌شان با آتش... انفجارهای کوچکی بودند در نوع خودشان. در آنی روشن
بیماری تولک رفتن عروس هلندی 
عروس  هلندی (کوکاتیل) سالی یک بار پرهای خود را از دست می دهد و پرهای جدید می سازد و در اصطلاح به  آن تولک رفتن می گویند. این فرایند را نمی توان بیماری نامید اما ممکن است به بیماری تبدیل شود. کوکاتیل هم مثل بیشتر پرندگان در فصل تابستان تولک می رود و پرهای اصلی خود را از دست می دهد که این موضوع امر طبیعی است و هیچ جای نگرانی ندارد.
 
مشاوره و آموزش بیماری تولک رفتن عروس هلندی 
وظیفه شما در این زمان تغذیه مناسب و در اخت
دارم تموم میشم و حاضرم قسم بخورم به رفتن و نبودن تو هیچ ربطی نداره. وجود من یه سازه‌ی متزلزل بود که با تف بهم چسبونده شده بود. رفتن تو هم اون تقه‌ی سرنوشت ساز که باعث من از هم بپاشم. الان تک تک عناصر شخصیتم و المان‌های شکل‌دهنده‌ی زندگیم رو زیر سوال بردم. بیشتر از ۲۴ ساعته که هیچی نخوردم و از اتاق بیرون نرفتم و با کسی حرف نزدم. حالم خوبه ولی دارم تموم میشم.
 
زندگی با همه خوشی ها و سختی هاش در جریانه
راستش اصلا دست و دلم به نوشتن نمی ره. بعد از شهادت سردار دلها، مالک اشتر آقا ، بد بجور ناراحت شدم. بعدم ماجراهای هواپیما و از آبرو گذشتن سردار حاجی زاده...
اون شب بیدار بودم و داشتم خیاطی می کردم . پس فردا عروسی خواهر شوهر بود. یکی از دوستان صبح زود پیام رو برام فرستاد. چقدر ناراحت شدم.... 
بعدم شرکت در راهپیمایی و ... 
شرکت تو تشییع پیکر حاج قاسم
 
عروسی خواهر شوهر رو نشد بندازن عقب. چون یبار عقب افتاده بود
 
نباید یه طوری زندگی کنیم که نشه ازش یه قصه درآورد. آدمای زیادی اومدن و بدون اینکه یه قصه‌ی پر ملات بسازن، رفتن...  آدمای بی قصه بعد رفتن شون می‌میرن. باید قصه بشیم. قصه‌ی شبای بلند ِ بچه‌های ِ بعد از خودمون. باید اون قصه‌ای بشیم که مامان بزرگ، بابابزرگا از تعریف کردنش واسه نوه هاشون لذت ببرن. مامان‌بزرگ بابابزرگا از تعریف کردنش آروم بغض کنن و بچه ها بخندن و تو عالم بچگی شون هیچ وقت نفهمن که چی شد بابابزرگ، مامان‌بزرگ شون توی اون داستان
(زمان:‌"25)
هر روز در دفترچه ی #یادداشتش، روزهای مانده تا #چهل #سالگی اش را می شمرد:
سه شنبه 98/05/22، 41 روز مانده تا چهل سالگیچهارشنبه 98/05/23، 40 روز مانده تا چهل سالگیپنج شنبه........... 39 روز مانده تا.... 
روزی همسرش دفترچه اش را دید و با تعجب علت #روزشماری اش را پرسید:
گفت:«چهل نقطه ی #عطف #زندگی من است... اگر تا #چهل برای «#ماندن» کوشیدم، از #چهل به بعد باید برای «#رفتن» بکوشم»
@dasanak
أَ لَا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا؟ إِنَّهُ لَیْسَ لِأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِیعُوهَا إِلَّا بِهَا.
 آیا آزاده ‏اى نیست که این خرده طعام مانده در کام دنیا را بیفکند و به اهلش واگذارد؟ جانهاى شما را بهایى نیست جز بهشت جاودان، پس مفروشیدش جز بدان. (حکمت 456 نهج البلاغه)
 
علی علیه السلام همه عاشورا را در این حکمت خلاصه کرد و ارائه داد. حرّیت و آزادگی در گذشتن از دنیا و ذلّت و نکبت در دلداگی به آن است. ر
من این یه سال عوض شدم 
از خستگی ها و مشغله ها استفاده کردم تا عوض بشم 
هر کی ازم پرسید چرا این شکلی هستی یا شدی گفتم خسته م. سرکار بودم. از صبح بیرون بودم. دانشگاه بودم و ... 
چه بهانه های خوبی واسه لم دادن و حال نداشتن!! واسه عوض شدن!! واسه بیشتر در خود رفتن!! 
این که یه جواب قانع کننده داشتم خیلی خوب بود. اینکه اینقدر سرم شلوغ بود که روزها می گذشتن خیلی خوب بود 
لب به لب و با کمی ارفاق یک سال از کارم توی شرکت داره می گذره و الان دیگه فکر می کنم کافیه و
محمدمهدی لطفی با معرفی فرماندار شهرستان شاهین‌شهر و میمه و با حکم استاندار اصفهان به‌عنوان بخشدار جدید میمه منصوب شد.
  به گزارش پایگاه خبری صدای جویا از اصفهان، ۲۵ فرودین ماه امسال در پی انتخاب شهرام آذرپی بخشدار سابق میمه به‌عنوان معاون عمرانی فرمانداری شهرستان تیران و کرون بعد از گذشتن چند روز از رفتن وی طی حکمی از سوی فرماندار سابق شهرستان شاهین‌شهر و میمه، محمد امیری تا انتخاب بخشدار جدید به‌عنوان سرپرست جدید بخشداری میمه انتخا
به گزارش اسپوتنیک، دانشمندان کالج پادشاهی لندن نشانه اصلی کرونا‌ویروس را کشف کردند. به عقیده آنها، از بین رفتن حس بویایی و چشایی نشانه اصلی این بیماری است نه درجه تب بالا.
کارشناسان می‌گویند در ۵۹ درصد از بیمارانی که دارای این نشانه‌ها بودند، آزمایش کرونا‌ویروس مثبت بوده است.
دانشمندان بر این باورند که از بین رفتن حس بویایی و چشایی، نشانه دقیق‌تری از ابتلا به COVID-۱۹ نسبت به تب است./ایرنا
 پنجشنبه ، ۱۴ فروردین ۹۹@IrNews_24
مشاهده مطلب در کانا
یکی از چیزای جالبی که توی دوره دانشگاه بهش رسیدم اینه که ترم های فرد همیشه یه چالشی داشتم.برعکس ترم های زوج که نسبتا بی حادثه بوده.
چالش این ترمم شناخت یه سری آدماست.یا در اصل شناخت خودم که چقدر ذهنم میتونه در مورد چیزایی که اطمینان داره اشتباه کنه.چیزایی که توی اتفاق افتادنشون شکی نداشتم خیلی آسون یه جوری نشدن که خودمم از نشدنشون در تعجبم هنوز.
خیلی اتفاقا افتاده این مدت.اتفاقایی که حتی دوستای نزدیکم هم ازشون بی خبرن.یه کانال زدم توی تلگرا
عمیقا جای فقدان یک تتو رو کنار ساعدم حس میکنم .ختم جلسه:)
..
بخاطر کرونا کلاس های موسسه و آزمونا اینترنتی شده و نمیدونید چقدر خوشحالم که امروز به جای کله ی سحر کوبیدن و رفتن تا سر کوه و مواجه با تکمیل ظرفیت حوزه و دوباره پیاده رفتن تا خیابون شریعتی و اون یکی حوزه،امروز روی تختم دراز میکشم پتو رو می ندازم رو خودم و در حالی که راحت ترین بیژامه دنیا پامه ،امتحان میدم^^
شب خوابیدیم،صبح بیدار شدیم و گفتن بنزین سه برابر شده.بماند که چه داستانهایی پیش اومد و همینقدر بگم که تهش رسیدیم به اینجا که اینترنت قطع شد.بهتر!!! تازه احساس میکنم بعد از ده پونزده سال گذشتن از آشنایی با اینترنت و روز به روز جاگرفتنش بین زندگیا دوباره یه آرامش به زندگی حداقل من یکی برگشته.اینستاگرامی که پر از بی مبالاتی و بی ادبی بود و واتس اپی که مثل در یخچال روزی هزاربار بازش میکردم ببینم چیزی توش هست یا نه؟هیچی هم به کارمون نمیومد.
این چند
داشتم از استوری یکی از اعضای خانواده به مامان می‌گفتم؛ این‌که پرسیده بود: «هدفتون از زندگی چیه؟ چی خوشحالتون می‌کنه؟ هدف زندگیتون خوشحال بودنه؟» پشت سرش ایستاده بودم و داشتم درِ کنسرو تن ماهی را باز می‌کردم. مامان ساکت بود و گوش می‌داد، بدون این‌که سعی کند به این‌ها جواب دهد، بی‌مقدمه پرسید: «چی تو رو خوشحال می‌کنه؟» شنیدم که دهانم دارد می‌گوید: «رفتن، رفتن از این کشور» اما راستش را بخواهی فکر کردن به «رفتن» فقط تا حد مرگ دلگیرم می‌ک

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

من یه عاشقم