نتایج جستجو برای عبارت :

تقلا

این پاییز برام مثل یک چشم به هم زدن گذشت.
 
خوشحالم انقدر درگیر کارای مختلف بودم که وقت نکردم اصلا به چیزای دیگه فکر کنم و افسرده شم.
همش در حال تقلا بودم. تقلا برای تافل، برای اینترنشیپ، برای اپلای و ایمیل و  GRE و اینجور داستان‌ها. کار و دانشگاه هم که عضو ثابت بوده این مدت.
 
فارغ از اینکه نتیجه اش آخر چی میشه من خوشحالم که انقدر خوش گذشت این مدت. امیدوارم در ادامه هم سرم همینقدر شلوغ باشه.
یک چیزی که خیلی مهمه اینه که دارم یاد میگیرم چطور وقتی م
معلم زیست شناسی سعی داشت به دانش آموزانش نشان دهد که یک کرم چگونه به پروانه تبدیل می شود. او به بچه ها گفت: «در چند ساعت آینده شما شاهد این خواهید بود که پروانه چطور برای بیرون آمدن از پیله ی خودش تقلا می‎ کند؛ ولی هیچ کس نباید کمکی به او برساند» و بعد کلاس را ترک کرد. دانش آموزان صبر کردند و در نهایت این اتفاق افتاد. پروانه در کشاکش بیرون آمدن از پیله ی خود بود که یکی از بچه ها دلش به حال او سوخت. او برخلاف گفته ی معلم شان تصمیم گرفت به پروانه کمک
شخصی تلاش پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا می کرد.
 ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیف و بال هایش چروکیده بودند. آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد. 
او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثه او محافظت کند اما چنین نشد. 
در واقع پروانه ناچار شد
این روزها تنها چیزی که آرومم میکنه و حس خوبی بهم میده کتاب خوندنه...تقریبا دو سه هفته ای هست که شروع کردم به کتاب خریدن و کتاب خوندن...هر کتاب رو که تموم میکنم اخر هفته میرم به نزدیک ترین کتاب فروشی و با توجه به حس و حالم یه کتاب برمیدارم. مقدمشو میخونم و اگه باهاش ارتباط برقرار کنم میخرمش...نکته جالبی که تو این مدت فهمیدم اینه که کتابایی که اتفاقی سر راهم قرار میگیرن و میخرمشون با حالو هوام کاملا جور درمیان و جواب خیلی از سوالات ذهنمو میتونم توی
گفتم به تمنای تو ام ، جان به لبم ای گل زیباگفتا که نیابی تو مرا هرچه کنی صبر و تقلاگفتم که حدیث می و مطرب من و ساقیکم بود گلی تا که به عشقش بشود حل معماگفتا که ز اسرار ازل ، یکی خلقت عشق استباید بشوی کنده ازین خاک و بیایی به تماشاگفتم که اگر دل بدهم قطع شود ریشه خاکی گفتا که بیا زنده و جاوید شو در عالم بالا
تی‌تی عزیز!تا دیروز در رینگ بوکس بودم. مشت می‌خوردم اما بلند می‌شدم و برای کسانی‌که از آن پشت‌ها تشویقم می‌کردند، بوس می‌فرستادم.اما الان گمانم در استخرم. در یک مسابقه شنا. قانون مهم شنا را هم که می‌دانی؟ هرچه بیشتر دست و پا بزنی، بیشتر فرو می‌روی و  آب می‌خوری و زودتر غرق می‌شوی و دیرتر به خط هدف می‌رسی. قانون مهم شنا همین است که آرام باشی. دست از تقلا برداری و مسیر را بروی. بدون شالاپ شلوپ کردن درون آب. 
ساعت چهار و نیم صبح با دیسمنوره از خواب بیدار شدم...به خودم پیچیدم...مسکّن خوردم و بر خلاف توصیه هایی که به مریض هامون میکنیم بلافاصله بعد خوردنش خوابیدم... 
الان ساعت شش و نیم صبحه...چشمام برای خواب تقلا میکنن و مغزم برای بیداری...تشنه ی یک ساعت خوابیدن بیشترم اما باید بیدار شم...به مباحثم نمیرسم...عقب میفتم...
ای مرغ بال وپر شکسته تقلا چه می کنیتیری به قلب تو نشسته ،حاشا چه می کنیطوفان حادثه تنیده به غمها وجود توای یار دل خجسته تماشا چه می کنیهر سو به سمت راه نگاه تو می دودبندی به پای تو بسته پر وا چه می کنیاحساس می کنی که رسیدی به حاجتتعشقت طلب زمرغک عنقا چه می کنیبا خستگی به راه طلب می روی چرا؟از آنکه زکوی تو رسته تمنا چه می کنیهر دم به انتظار که ،تو نشستی به انتظاراین کوچه  را به انتظار مهیاچه می کنیبا درد یارسوختی وبه دل پر ز آتشیبا این غم وفراق و
اون روز مریم ق. اومده بود دانشگاه‌مون. فکر کنم ۵ ساعتی پیش هم بودیم. آخرش رفتیم نماز بخونیم، تو مسجد، کتابامو ریختم بیرون و ذوق هر کدومشون رو کردم. کتاب ترجمه‌شده‌ی "جبر مجرد" توی کیفم بود، به‌ترجمه‌ی علی‌اکبر عالم‌زاده. مریم گفت عه! این. گفتم از کجا می‌شناسیش؟ گفت این استاد اکبری‌نیا بوده. یادت نیست اول کتاباش، اونا بهش تقدیم کرده بود؟ یه چیزای محوی یادم اومد. گفتم: آره آره. امشب اون کتاب رو برداشتم ببینم یه چیزی رو توش، رفتم اسم استاد رو
صدای زنگ تلفن. صدای شیر آب. صدای فلاش تانک. صدای خروج ادرار و برخوردش با سنگ توالت. صدای تقلا برای رد کردن مدفوع از چاه‌بست. صدای کلید برق. صدای هواکش. صدای کولر قدیمی. صدای برخورد قاشق و چنگال با بشقاب. صدای جویدن غذا. صدای قورت دادن آب. صدای آدم‌های تکراری. صدای حرف‌های تکراری. حرکات بدن تکراری. آدم‌های تکراری. وسایل تکراری. بوهای تکراری. غذاهای تکراری. عادت‌های تکراری. تکرار. روزمرگی. مُردگی. بیرنگی. قفس.
تا همین پنجاه روز پیش، اگر زندگی، درونت از رونق افتاده بود، جهان بیرون و آدمها میتونستن پناهگاه و گرمابخش باشن. اما حالا اگر خودت تقلا نکنی افسردگی و دل مردگی تو رو تا انتها خواهد بلعید.
تا همین پنجاه روز پیش، سرماخوردگی های روحت، موقتی بود. اما حالا مدام بادهای می وزن که شعله جانت رو خاموش کنن و مدام باید مراقب باشی. 
دوام شادی، دل آرامی، گرمای درون خیلی کوتاه شده و منقطع.
 
امیرالمومنین ع فرمود چگونه باشد حال مردمیکه سنت پیغمبر  صص دگرگون ساختند واز وصی او رو گردان شدند ایشان نمرترسندکه عذاب بر انهانازل شود سپس این آیه را تقلا ت فرم د 29 سوره 14 مگر انکسانرا ندیدی که نعمت خدا را ناسپاسی تغییر دادند  و قوم خویشرابدوزخ که سرای هلاکت است در اوردندسپس فرمود ما هستیم ان نعمتی که خدا بندگانش انعام فرمود هر که در روز قیامت کامیاب شود بوسیله ما است  توضیح تغییر نعمت ب ناسپاسی اینستکه بجای شکر و سپاسگزاری از نعمت کفران
خیلی وقت بود که راحت می‌خوابیدم. و به قول ملت خواب نمی‌دیدم. چندین سال(البته درستش اینه که خواب‌هام رو یادم نمیموند)
اما ده روزه که شب‌هام دیوانه کننده شدن.
اول اینکه خوابم نمی‌بره. هر شب دست کم دو سه ساعت توی رخت خواب تقلا می‌کنم.
بعدشم که خوابم می‌بره تا همون ساعت شیش و هفت، دو سه بار خواب می‌بینم و از خواب می‌پرم. یعنی هر ساعت تقریبا یک‌بار، ساعتی یک خواب، خواب‌های لعنتی مزخرف :|
اوضاعیه خلاصه
شاید مسئله یادگیریه. یاد گرفتن چیزای جدید. اینکه می‌تونم دو ساعت بی‌وقفه علوم‌فنون یا ریاضی بخونم و تست بزنم و خسته نشم، اما اقتصاد بعد از یه ربع خسته‌م می‌کنه. سر کلاس خوبه، همون وقتی که معلم داره درس می‌ده. اما بعد که می‌خوام بشینم بخونمشون، عزا می‌گیرم!
+یه جا نوشته بود: طاقت بیار، پاییز داره تموم می‌شه.
اول با خودم گفتم چه فرقی می‌کنه؟ پاییز با زمستون و تابستون چه فرقی داره وقتی که من همونم و شرایط همونه و همه‌چی همونه؟
اما آره، شاید
بعضی‌هام خیلی عجیبن. یه خانمی هست که هر چند هفته یک بار میاد درمانگاه. خیلی وقته دنبال کارای طلاقشه، وقتی هم میاد سفره‌ی دلشو واسه‌ی ما باز می‌کنه. اما همممیشه با شوهرش میاد دکتر. امروز گفت که همین امروز حکم طلاقشون اومده. فکر کنین رفتن دادگاه حکم طلاق رو گرفتن و به‌جای اینکه برن دفتر طلاق، شوهرش گفته بیا یه دکتر هم ببرمت، بعد میریم طلاق می‌گیریم
امشب شب خیلی مهمیه.
من و آقای محترم کل امسال رو منتظر امشب بودیم تا دعا کنیم.
اگر سال های قبل به این اعتقاد داشتم که شب سال نو سرنوشتم ساخته میشه، حدود یک سالی هست که نظرم عوض شده.
در این شب عزیر از خدا می خوام که خیر و صلاحشو برام پیش بیاره. الهی آمین.
+فارغ از درجه ی دین داری هر فردی، فکر میکنم نشه با این موضوع جنگید که دعا کردن، به آدم آرامش میده. من روزهای زیادی با خودم در تقلا بودم که منکر همه چیز بشم. منکر دعا کردن و بر آورده شدن آرزوها و .. . راس
از غروب مدام پشت سیستمم بابت ساخت یه وبسایت آکادمیک.
با اینکه سال هاست وبلاگ دارم اما کار کردن با سیستم وبلاگ خارجی ها برام سخت بود!
بعد از ساعت ها تقلا کردن و امتحان کردن سیستم وبلاگ های مختلف، برگشتم به همونی که از ابتدا انتخابش کرده بودم:))
تا رنگش رو تنظیم کنم و قالبش رو در بیارم بیش از نصف روزم رفت اما راضی ام! چون فردا میتونم جلوی یه بخش دیگه از کار تیک بزنم! 
+فقط چه حیف که بدجنسا نمیذارن آدم دامین خودشو داشته باشه:/ ماهی ۱۵ دلار حدودا میگ
که من نمیدونم براش چیکار کنم
به افکار مثبت رو بهش نشون میدم
باهاش حرف میزنم
اما ایشون فقط دارن به حسرتاشون نگاه میکنن
و صدایی هم جز صدای گریه ی خودشون نمیشنون
انگار که دیوونه شده باشه دور از جونش
انگار داره تقلا میکنه و داد و بیدادی راه انداخته که بیا و ببین
چطور بهش توجه کنم که آروم بگیره؟ چطوری نوازشش کنم که احساسم کنه؟ چطوری آرومش کنم؟چطور باهاش حرف بزنم که صدامو بشنوه؟ اگه یه لحظه بهم فرصت بده با صدای فوق ملایم و آرومی بهش میگم دوستش دارم
امیدورام بتونم سالم و سلیم الصدر بارت بیارم.
نه ولی من چطور می تونم!
منی که هیچ وقت تکلیفم روشن نبود از شدت کور چشمی و کور دلی...
امیدوارم خدا سلیم الصدر بارت بیاره و بعد به عشقی کام دلت رو بگشاید که عشق بالا دستش فقط عشق خودش باشه که به ائنم برسوندت با این عشق ...
به عشق رسیدی درکش کنی ان شاءالله
عشق برات اتفاق بیافته ان شاءالله
اونقدر سلیم الصدر و دریا دل باشی که عشق بیاد سمتت و درکش کنی
و معشوق که عاشقت شده هم همینقدر و بلکه بیشتر سلیم الصدر و در
من نمیدونستم کی هستم چی میخوام خودمو گم کرده بودم من آدم سالمی نبودم و نمیدونستم اینو. 
 نمیدونستم جای گند کشیدن به روح و ارزش ها و زندگیم باید بگردم خودمو پیدا کنم نه که برم تو باتلاق. 
اما رفتم تو قعر باتلاق بعد دیگه تقلا کردم خودمو ازش بکشم بیرون. 
اما بیرونش روبرو شدن با اینکه خودم چی میخوام بود و من خودمو نمیشناختم.
 من همیشه تنهام و همیشه تنها میمونم پس بهتره خودمو بشناسم و دیگه وارد باتلاق دیگه ای نشم.
مدتی بود که خواب پرواز میدیدم در منطقه ی خونه ی قبلیمون قدم می زدم که دعوا وآشوبی به پا بود خیابان سرازیری بود و میخواستند به من آسیب برسونند که من تقلا میکردم که پرواز کنم یعنی تا حدی میپریدم که به من آسیبی نزنند و شبهایی بود که در شهری که پدرومادرم اهل اونجا هستند من از خونه ی فامیلمون که تا خیابون اصلی فاصله داشت ویک سگ درنده هم اونجا بود ویک جنگل وسیع در پشتش،من سبکبال ولی با ترس پرواز میکردم وشبهایی خواب میدیدم که از بالکن خونه ی مادربزر
امیدورام بتونم سالم و سلیم الصدر بارت بیارم.
نه ولی من تنهایی چطور می تونم!
منی که خیلی جاها هنوز حب و بغض هام الهی نشده، هنوز...
امیدوارم خدا سلیم الصدر بارت بیاره و بعد به عشقی کام دلت رو بگشاید که عشق بالا دستش فقط عشق خودش باشه که به اونم برسوندت با این عشق ...
به عشق رسیدی درکش کنی ان شاءالله
عشق برات اتفاق بیافته ان شاءالله
اونقدر سلیم الصدر و دریا دل باشی که عشق بیاد سمتت و درکش کنی
و معشوقت که عاشقتم شده هم همینقدر و بلکه بیشتر سلیم الصدر و
همیشه بی تو در این قلب خسته غوغا بودهمیشه سهم دلم حسرت و تمنا بودهزار سال به دنبال عشق میگشتمتو عشق بودی و جان بی تو در تقلا بودتو را ندیدم از آغاز و راه گم کردمتو را ندیدم و این تلخ، زهر دنیا بودتو را ندیدم از آغاز و قلب می پنداشتکه بی تو در خطرِ مرگ و عشق، تنها بودنه! جانِ بی تو از عالم، امید خیر نداشتو ناامید از اعجاز صبحِ فردا بودخنک نسیم بهشتی که بازگشتی بازو بازگشتنت آغاز حسرت ما بودنشسته ام به تماشای تو ولی هیهاتکه سهم این منِ تنها فقط تم
تجربه‌ انتقال علی انصاریان و علیرضا نیکبخت واحدی نشون داد جنجال و تقلا برای در صدر و صحنه موندن و تصویه حساب‌های نابخردانه حکایت همون فردیه که می‌زنه بچه‌اش رو می‌کشه تا ماتحت همسایه بسوزه. حالا هم ظاهرا گادوین منشا یادش رفته که بعد بازی با الدحیل تو یک چهارم نهایی جام باشگاهای آسیا و اون کامبک بیادماندنی عکسش رفت رو پروفایل شبکه‌ اجتماعی خیلی از ما هوادارها و همون‌جا هم موند. البته شاید هم براش مهم نیست! خلاصه هر چی هست فقط یکی به گوشش
نمیدونم چرا همیشه نزدیکای امتحانا حالم طوری میشه که تو وضعیت خطیری قرار دارم و نیاز دارم بیشتر با خودم خلوت کنم و به خودم بپردازم ولی اونقدر پروژه ریز و درشت رو سرم ریخته که غمگین و کش اومده و ناامید تسلیم میشم،خود مظلوممو میزارم تو کمد و درشم میبندم تا بعد امتحانات.حس مزرعه داری رو دارم که دقیقا چند روز مونده به برداشت محصول یه گردباد لعنتی اومده و کل تلاش چند ماهشو نابود کرده..حالا که این سه ماه اینقدرر تقلا کردم و زور زدم که خودمو بکشم بال
 چرا بچه ها در مدرسه مشکل دارند؟


بچه ها به دلایل زیادی در مدرسه تقلا می کنند.با این حال والدین و معلمان باید به معلول ها توجه کنند نه به علت ها


اغلب به دانش آموزی که مشکل دارد به صورت فردی تنبل،بی تفاوت و حتی
فردی
ادامه مطلب
ابو ابراهیم سمرقندی ما را خبر داد، گفت: به جناب منصور گفتم: مراد خداوند از اینکه فرموده الف لام میم چیست؟! فرمود: آن مانند سخن یکی از شماست هنگامی که با بلندگو سخن می گوید، پس پیش از آنکه سخن خود را آغاز کند می گوید: ❗️یک دو سه❗️ تا بداند که صدا می رسد و تا شنونده سکوت و توجه کند!... 
مناهج الرسول صفحه 43
‼️آری! اینست علامه تقلبی کسی که مریدانش دشمنان اورا حرامزاده میدانند... کسی که در منجلاب جهل گیر افتاده و تقلا میکند
اشارتی باشد برای عاقلان و
سرایشی از مشیری
پرکن پیاله را کاین آب آتشین دیریست ره به حال خرابم نمی برد این جامها که در پی هم می شود تهی دریای آتش است که ریزم به کام خویش گرداب می رباید و آبم نمی برد

..... من با سمند سرکش و جادویی شراب تا بیکران عالم پندار رفته ام تا دشت پر ستارة اندیشه های ژرف تا مرز ناشناختة مرگ و زندگی تا کوچه باغ خاطره های گریز پا تا شهر یادها دیگر شرابم جز تا کنار بستر خوابم نمی برد پر کن پیاله راهان ای عقاب عشق از اوج قله های مه آلوده دور دست پرواز کن به
به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایرنا ارباب زین العابدین موسوی روز جمعه درون جمع خبرنگاران بیان کرد: طولانی تقلا ما این است فصیح آبهای سطح کوی ولیعصر(عج) آبادان بوسیله سوی رودخانه های بهمنشیر و اروند هدایت شود. وی گفت: بی آرامی اکنون چندین قسمت قسمت کردن از شهرداری، آبفا و پالایشگاه داخل حال رفع بغرنج مناطق آبگرفته هستند تا عمر به عادت عادی بازگردد. با گذشت چهار روز از بارش باران قطعی درون شهر آبادان، آب در فدایی از محله های مناطق ۲ و سه
بسم الله الرحمن الرحیم
همه چیز از یه کلیک اضافه شروع شد. یه کلیک که عکسا رو روی نقشه نشون می داد. نشون می داد که تو هر لوکیشنی چندتا عکس داری؛ بعد دل من راهی شد با نقشه... رفت کربلا، رفت نجف، رفت وان، رفت استانبول... بعد هی رفت و رفت و رفت و رفت و ... (چقدر طولانی بود) تا رسید به نیویورک؛ به فیلادلفیا... 
یه فاصله آبی رنگ خیلی بزرگ بینمون بود... یه فاصله ای که وحشت انداخت توی دلم... به خودم اومدم دیدم اشکام داره از چشمام می جوشه...
 
پ.ن: کافیه کمی قبلترش نش
چندوقتیه همه‌چیو انداختم به تعویق. هزارتا کار دارم و یک‌هزارمشم انجام نمیدم. بعد کلافه میشم و با عمق وجود میفهمم آدمیزاد به کار و تقلا زنده‌س. ولی بازم همه‌چیو میندازم به تعویق. به فردا و پس‌فرداها. مثل توپی که شوت میکنی جلو و میدونی توی راهی که داری میری ده دقیقه بعد بازم توپه‌ رو میبینی.
تولد مامان کی بود؟ از همون زمان خواسته براش نامه بنویسم. اینقدر که نوشته‌هامو دوست داره، اینقدر که نامه دوست داره، اینقدر که من برا هر جایی و راجع‌به ه
چندوقتیه همه‌چیو انداختم به تعویق. هزارتا کار دارم و یک‌هزارمشم انجام نمیدم. بعد کلافه میشم و با عمق وجود میفهمم آدمیزاد به کار و تقلا زنده‌س. ولی بازم همه‌چیو میندازم به تعویق. به فردا و پس‌فرداها. مثل توپی که شوت میکنی جلو و میدونی توی راهی که داری میری ده دقیقه بعد بازم توپه‌ رو میبینی.
تولد مامان کی بود؟ از همون زمان خواسته براش نامه بنویسم. اینقدر که نوشته‌هامو دوست داره، اینقدر که نامه دوست داره، اینقدر که من برا هر جایی و راجع‌به ه
نمیدانم امشب 24 سال را پر میکنم یا تازه میروم توی 24. هرچی که هست، دارد زیاد می‌شود! و شاید یک روز به درد بخور هم تویش پیدا نشود. حتی روزهایی که فکر میکردم خوب گذشته و حتی شاید مِن بعد هم.
لکن خوشبختانه طرف حساب، کسی است که چرتکه حساب و کتابش با ما خیلی فرق می‌کند. هیچ چیز هم در چنته نداشته باشی، با یک حسن ظن و امید به رحمتش، زمین و زمان را محض این معرفت به هم می‌زند. 
بروی در خانه اش و نفْست را بزنی زمین؛ امیدت را بگذاری روی کرم و فضل مولا و نه تقلا
نمیدانم امشب 24 سال را پر میکنم یا تازه میروم توی 24. هرچه که هست، دارد زیاد می‌شود! و شاید یک روز به درد بخور هم تویش پیدا نشود. حتی روزهایی که فکر میکردم خوب گذشته و حتی شاید مِن بعد هم.
لکن خوشبختانه طرف حساب، کسی است که چرتکه حساب و کتابش با ما خیلی فرق می‌کند. هیچ چیز هم در چنته نداشته باشی، با یک حسن ظن و امید به رحمتش، زمین و زمان را محض این معرفت به هم می‌زند. 
بروی در خانه اش و نفْست را بزنی زمین؛ امیدت را بگذاری روی کرم و فضل مولا و نه تقلا
قاسم میگف چرا پست نمیذارم :)
این گیر دادناش برای پست نوشتن باعث میشه انگیزم برای نوشتن بیشتر شه!
خوابگا درست شد! بازم پیش بچه هام!و بچه ها سال اخرشونه! و میرن!
مهرزاد به شدت داره تی پی او میزنه واسه تافل!و میخواد بره سمت اروپا!داشتم با تمام وجود تقلا میکردم اون سمتی نره!نمیدونم یه لحظه به این فکر کردم که داره میره بغضم گرف اصن!
شایان که هم جی ار ای شو داده هم تافلشو و رفتنیه! ولی خوبیه شایان اینه که سمت کانادا امریکاس!و اونقدرا دیدنش محال مطلق‌نی
پکیجی که قصد خرید آن را دارید یک کسب و کار حرفه ای است. کسب و کاری که می تواند مخارج زندگی شما به طور جدی تامین کند… با انجام این روش آموزشی باید خودتان را برای زندگی بهتر آماده کنید. در روز حدود ۲۰۰ نفر به سایت من مراجعه می کنند و شاید از این ۲۰۰ نفر فقط ۳ نفر پکیج آموزشی تجارت آنلاین را تهیه کنند! میبینیم که ۱۹۷ نفر به خاطر باور غلط هنوز از پکیج آموزشی ما استفاده نکرده اند و آن ۳ نفر همان افرادی هستند که ریسک پذیر بودند و نتیجه مطلوب از پکیج را
همیشه بی تو در این قلب خسته غوغا بودهمیشه سهم دلم حسرت و تمنا بودهزار سال به دنبال عشق میگشتمتو عشق بودی و جان بی تو در تقلا بودتو را ندیدم از آغاز و راه گم کردمتو را ندیدم و این تلخ، زهر دنیا بودتو را ندیدم از آغاز و قلب می پنداشتکه بی تو در خطرِ مرگ و عشق، تنها بودنه! جانِ بی تو از عالم، امید خیر نداشتو ناامید از اعجاز صبحِ فردا بودخنک نسیم بهشتی که بازگشتی بازو بازگشتنت آغاز حسرت ما بودنشسته ام به تماشای تو ولی هیهاتکه سهم این منِ تنها فقط تم
من اینجا ، لب دریاچه، جلوی انعکاس ماه روی آب دریاچه، دارم یکی یکی می‌شمرم قدم‌هایی رو که ازش دور شدم.
سایه‌ها هم کم و بیش هستن. پشت درختا، لای بوته‌ها و توی آب سرد دریاچه. سنگینی‌ نگاهشون رو روی خودم حس می‌کنم.صدای زمزمه‌هاشون توی گوشم می‌پیچه.نمی‌دونم ماهیا خوابن یا بیدار. باد می‌وزه و سطح دریاچه‌ رو می‌لرزونه. بوته‌ها و شاخه‌ها خش خش می‌کنن. من هنوز آرومم. به آسمون صاف نگاه می‌کنم. ستاره‌ها مثل همیشه براق و درخشنده راه درست رو نشون
یک وقت هایی میشود که عمیقا میخواهم ناخن هایم را در گوشت بدنش فرو کنم و جوری خط بیندازم که رگه های خون روی پوستش دلبری کند و خورده پوست های کنده شده خون الودش که زیر ناخن هایم مانده عذاب وجدانم را ده برابر کند...میخواهم جوری در گوشش داد بکشم که موهایش سیخ شود و چشمهایش اشک بزند...میخواهم مثل سگ هار دهان کف کرده جوری گازش بگیرم که گوشتش کنده شود و درد کل بدنش را بی حس کند ...میدانید او مرا حرصی میکند..نمیتوانم ببینم اعصابش خراب است نمیخواهم اینطوری
زندگی من چ ارزشی داره اگه به پایان برسه و ظهور امام زمان رو نبینه؟؟نه جدی. چقدر از این میترسم ک بیایی و من آن روز نباشم...
از خاک قبر من رد شو خاک عباتو بتکون...
فکر کن تو Icu یی بعد از ۱۲۰ سال. همه اش بیهوش. ی لحظه هایی ب هوش میای. ب خودت میای میبینی امیدی ب زنده موندن نداری و برای ی لحظه بیشتر زنده موندن تقلا میکنی. دست و پا می‌زنی ی بار ببرنت خونه و رو تختت تو اتاق دراز بکشی، بری زیر پتو و وبلاگ نویسی کنی. اما دکترت اجازه نمیده. خانواده طردت میکنند.چ
1. یه منبع آبه - تهش سوراخ و سرش خالی.
برا پرکردنش باید مرتب و به دفعات آب اورد و توش ریخت؟! یا ابتدا باید سوراخشو بست و علاج کرد؟!
2. به تعبیر عامیانه خودشون صبح تا شب سگ دو میزنند برا تامین آتیه فرزندان و رفاه و آسایششون.
در کنار این تلاش چشمگیر اما توجه چندانی نسبت به تربیت اونها ندارند!!
آیا این جز قصه همون منبع سوراخه است؟!
پیش و بیش از حمایت مالی یا لااقل در کنار حمایت مالی نبایست روش درست زندگی کردن و مدیریت صحیح زندگی رو به فرزندانمون بیاموز
از غبار بپرس/جان فانته
یک کتاب صمیمی از گشتن ها وبی پولی ها و پول دراوردن ها و پول به باد دادن های یک نویسنده در غربتی خود خواسته. از تقلا برای یافتن ایده ای که بتواند بفروشد ... از سعی برای یافتن تجربه ی زیسته ای که بیارزد! چه نثر شیوایی داشت و چه زبان گرمی . و خط داستانی اوج ها فرود ها به خوبی کنترل میشد تا حدی که میتونم بگم 90 درصد احساسی رو که شخصیت اول تجربه میکرد با خوندن کتاب حس میکردی! وقتی نویسنده می خواست تو رو به خنده و ذوق و شعف وا می داشت
تو ماجرای امام حسین انقدر زیبایی هست که نخوایم با زور و اجبار توی چشم مردم بکنیم اگر بعد اجبار رو حذف کرده بودیم به نظر من به این نقطه نمیرسیدیم.
هر چیزی که با اجبار به جامعه تحمیل بشه حتی اگر بهترین چیز هم باشه باز از روی لج هم که شده پس زده میشه بنابراین فقط باید میذاشتیم که دل کار خودش رو بکنه، یعنی آسون ترین شیوه! اما بیش از حد تقلا کردیم...
امیدوارم نبینم روزهایی رو که دیگه هیچ عشقی توی قلبمون نمونده باشه...
تمام قدرتش را جمع می‌کند و مشتی روی صورتم می‌نشاند.از کبودی هایم لذت می‌برد.لبخند می‌زند.سرم می‌افتد پایین و قبل از این‌که بدنم به آن ملحق شود،محکم لگد می‌زند به شکم‌ام و از همان‌جا پرت می‌شوم فرسنگ ها آن‌طرف‌تر. صدای  قهقهه می‌پیچد توی گوش هایم.خوشحال است.در هم شکستگی استخوان هایم چهره‌ام را جمع‌ می‌کند توی خودش.پلک هایم را روی چشمانم فشار می‌دهم.صدای خوشحالی‌اش را که می‌شنوم،لبخند می‌زنم.او هم می‌خندد و نزدیک می‌شود.خوشحالی
همیشه توی زندگی من اتفاقاتی رخ میده که اون رو به دو بخش قبل و بعد از همون اتفاق تقسیم می‌کنه. نکتهٔ مهمی که می‌خوام روش تاکید کنم این هست که این اتفاق ممکنه خیلی زود فراموش یا کمرنگ بشه و صرفا برای چند روز این تغییرِ قبل و بعدی رو احساس کنم. آخرین بار وقتی بود که به‌خاطر حساسیت دارویی نزدیک بود بمیرم، شاید حتی اگر به دادم نمی‌رسیدن هم نمی‌مردم ولی دوست دارم این‌جوری فکر کنم، که نزدیک بود بمیرم؛ چون تاحالا به این شدت برای نفس کشیدن تقلا نکر
اشتغال مدرن و جدید ازطریق اینترنت با درآمد روزانه بالای یک میلیون
این روزها با توجه به شرایط اقتصادی کشور کسب درآمد برای بسیاری از افراد جامعه بسیار دشوار است. بسیاری از افراد به امید این که در آینده بتوانند شغل مناسبی داشته باشند به سختی درس میخوانند و عده zwnj;ای دیگر نیز راه zwnj;های دیگر را انتخاب می کنند. هرکس به طریقی در تقلا است تا بتواند ...
دریافت فایل
ادامه مطلب
هدهد میگه چی می‌شد اگه همین‌جور که شکم بزرگ می‌شد و کش میومد، نازک‌تر و در نهایت شفاف می‌شد و می‌شد توشو دید؟ حالا شفاف هم اگه نشه، حداقل یه سایه که اینور اونور میره معلوم باشه. از اون نگاه‌های عاقل‌اندرسفیه می‌کنم، ولی هیچی در برابر این رویای زیبا نمی‌تونم بگم. مثلا بگم روده‌ها و مثانه و عروق و اینارم می‌دیدی خوب بود؟ یا اینکه بچه‌ت لخت، در معرض دید بقیه باشه خوبه؟ یا چرا اصرار داری، زودتر از موعد مقرر، چشمای عزیزشو به این دنیا باز ک
از تابستان پارسال مدام در حال تقلا بوده ام
که درس هایم را پاس کنم تا بتوانم سر چهار سال تمام کنم. در اصل هنوز دارم
تاوان کم کاری های سال اول دانشگاه را می دهم. کلی کتاب و درس های نخوانده
روی هم تلنبار شده که باید چهار سال زمان را به شکل منطقی بینشان تقسیم می
کردم ولی در اثر ندانم کاری هایم همه فشارها روی هم جمع شده و با اینکه
دوباره ترم تابستانه برداشته ام هنوز نمی توانم با قطعیت بگویم این سال
تحصیلی با بقیه همکلاسی هایم فارغ التحصیل می شوم.
تمام قدرتش را جمع می‌کند و مشتی روی صورتم می‌نشاند.از کبودی هایم لذت می‌برد.لبخند می‌زند.سرم می‌افتد پایین و قبل از این‌که بدنم به آن ملحق شود،محکم لگد می‌زند به شکم‌ام و از همان‌جا پرت می‌شوم فرسنگ ها آن‌طرف‌تر. صدای  قهقهه می‌پیچد توی گوش هایم.خوشحال است.در هم شکستگی استخوان هایم چهره‌ام را جمع‌ می‌کند توی خودش.پلک هایم را روی چشمانم فشار می‌دهم.صدای خوشحالی‌اش را که می‌شنوم،لبخند می‌زنم.او هم می‌خندد و نزدیک می‌شود.خوشحالی
چگونه به این موضوع پی می برید که فرزندی قوی و با اراده دارید؟
خب قطعا هیچ کس نمی تواند با قطعیت بگوید که فرزندش این گونه است اما قطعا می دانید که هیچ کس نباید این امر را به شما متذکر شود وشما هم مجبور نیستید فرزندتان را تجزیه و تحلیل کنید تا ببینید که آیا واقعا قوی است یا خیر؟
شخصیت این نوع کودکان آن چنان قوی است که بدون هیچ شکی می توان حدس زد که آن ها اراده قوی دارند.
این نوع شخصیت برای والدین چالش برانگیز است؛ زیرا برای والدین، پذیرفتن این مو
بسم الله الرحمن الرحیم ./
 « مَن اَصلحَ فیما بَینَهُ و بَیْنَ الله ِ اَصلحَ الله فیما بَینهُ و بَینَ النّاس»
میگفت با خدا صلح کن، انقد نجنگ باهاش! خدا به حضرت داوود میگه : تو میخوای و من هم میخوام ! نمیشه که ! هم تو بخوای هم من ... بذار خدا بخواد ، تو هم هر چی که خدا میخواد رو بخواه :) تسلیم شو، بگو هر کاری بخوای میکنم، هر چی تو بخوای همون :) اون وقت بین شما صلح برقرار میشه، اون وقته که هر کاری تو بخوای خدا میکنه برات :)) قشنگ نیست؟ میگفت برا چیزی که از د
بچه های کوچک یک اخلاق خیلی خوب و قشنگ و حتی الهام بخش دارند.
 اینکه قبل از اینکه "بتوانند" یک کاری را انجام بدهند، آن را "انجام می دهند". یا به عبارتی می خواهند و اراده می کنند و تلاش میکنند تا آن را انجام بدهند. 
این را من از تماشا کردن بچه های خودم فهمیدم. 
بچه شش ماهه می تواند بدون کمک بنشیند. البته ممکن است زود بیفتد و حتما باید دور و برش بالش بگذارید که اگر افتاد چیزیش نشود. با این حال بچه های من از دوماهگی دوست نداشتند خوابانده شوند. نرگس اینط
بچه های کوچک یک اخلاق خیلی خوب و قشنگ و حتی الهام بخش دارند.
 اینکه قبل از اینکه "بتوانند" یک کاری را انجام بدهند، آن را "انجام می دهند". یا به عبارتی می خواهند و اراده می کنند و تلاش میکنند تا آن را انجام بدهند. 
این را من از تماشا کردن بچه های خودم فهمیدم. 
بچه شش ماهه می تواند بدون کمک بنشیند. البته ممکن است زود بیفتد و حتما باید دور و برش بالش بگذارید که اگر افتاد چیزیش نشود. با این حال بچه های من از دوماهگی دوست نداشتند خوابانده شوند. نرگس اینط
واقعا خیلى چیزا لازم نیستا
الکى خودمون معطل کردیم
گوشى
لپ تاپ
دوست
مبل
و
...
خیلى حرف درستى بوده که مشکلات از اینه که توى اتاق تنهایى بند نمیشیم و دست به خلق مى زنیم.
 
حرفایى که من اینجا مینویسم واقعا مفت نمى ارزه
اما براى زنده موندنم لازم دارم بنویسم
و سوال بعدى اینه که اگه فقط با این زنده اى چرا تقلا مى کنى زنده بمونى
چرا پس به جاش نمیام حرف هاى جدى و محتواى جدی تولید کنم؟
چون به نظرم جدى همیناست و جدى هاى بزرگتر برام بى اهمیتن
جدى هاى بزرگتر ح
سلام. یه مدت در راه بهبود اینقدر امیدوار میشم و همه چی به اوج میرسه که میگم حداکثر تا یک ماه دیگه کاملآ خوب شدم و مغزم سالم سالمه. اما اتفاقایی میفته که دوباره میفتم تو دره ناامیدی و درماندگی. اما هنوز امیدوارم و سلامتی در راهه. با تلقین به کمک امواج مغزی.
وقتی خوب شدم رو خیلی چیزا باید کار کنم. از عزت نفس و اعتماد به نفس و اراده و انضباط شخصی و شجاعت و ... گرفته تا حافظه و لاغری و تناسب اندام و ......
بعضی وقتها به انتخاب همسر که فکر میکنم میبینم هنوز
سلام. یه مدت در راه بهبود اینقدر امیدوار میشم و همه چی به اوج میرسه که میگم حداکثر تا یک ماه دیگه کاملآ خوب شدم و مغزم سالم سالمه. اما اتفاقایی میفته که دوباره میفتم تو دره ناامیدی و درماندگی. اما هنوز امیدوارم و سلامتی در راهه. با تلقین به کمک امواج مغزی.
وقتی خوب شدم رو خیلی چیزا باید کار کنم. از عزت نفس و اعتماد به نفس و اراده و انضباط شخصی و شجاعت و ... گرفته تا حافظه و لاغری و تناسب اندام و ......
بعضی وقتها به انتخاب همسر که فکر میکنم میبینم هنوز
 
 
تامل در وجود خویش
 همه ما در وجود خویش چوپانی داریم که دلش می خواهد اصل و نسبش را فریاد بزند،  اگر چه تعظیم های بلند بالای ما در برابر پادشاهیِ پول راه نَفَس چوپان را بسته و هرچه تقلا می کند راه به جایی نمی‌برد.
صاحب نیوز-زهرا ابراهیمی/ شاید شما هم داستان چوپانی که به طور اتفاقی به مقام وزارت رسید را شنیده باشید. چوپانی که با وجود وزیر شدن هر از گاهی به صندوقچه قدیمی اش سری می زد، شال و جبه صدارت از تن در می آورد، لباس های چوپانی اش را می پوش
شاید نزدیک یه ساعت با باد و بارون درگیر بودم و سرعتم خیلی کم شده بود و سنگینی کوله بیشتر و بیشتر به نظرم میومد. ناهار نخورده بودم و از ترس از دست دادن زمان و خوردن به تاریکی هوا هم، هی ذره ذره خودم رو گول می‌زدم که نیم ساعت دیگه وای میسم یه چیزی می‌خوریم، چهار و نیم یه چی می‌خوریم، برسیم به اون آهنه می‌زنیم بغل و استراحت می‌کنیم که.. نیم ساعت می‌گذشت، ساعت از ۴ و نیم رد می‌شد، به آهن‌های بعدی می‌رسیدیم و توقفی تو کار نبود. همین طوری باد و با
به گزارش ایسنا، حجت الاسلام و المسلمین حسن عالم در پاسخ بوسیله نامه معماری کردن علی اصغر مونسان وزیر میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی با موضوع «شیار مشی های طاسی این وزارتخانه» رخصت داد: «زمان حال که با رای نمایندگان مسوولیت جدید را بر عهده داری پژمان اید، با روحیه ای تازه و قوی برای گسترش صنعتی گردشگری و ادخال بیشتر پاره مخصوص در این زمینه و تنوع صنایع دستی و آبادانی شرایط صنعتگران ملی کشور تقلا نمایید، بوسیله گونه ای که این وزارتخانه
... در قلمرو زحمت یا تقلا، هدف رفع نیازهای زیستی، زنده بودن
و یک نوع آسایش اولیه زیستی است. تقلا و زحمت از دیدگاه آرنت آغاز و پایان ندارد،
یک نوع فعالیت تکراری است. انسان ها در این قلمرو مانند حیوانات تابع ضرورت های
زیستی یا طبیعی هستند. شاید به همین دلیل، دیدن صحنه آشغال گردی یک انسان برای ما
تأثر برانگیز است؛ انسانی که در میان آشغال ها به دنبال رفع ابتدایی ترین نیاز
زیستی خود می باشد. همه ما نسبتا بیش و کم در این قلمرو بوده و هستیم. انسان در
قل
 همه چیز همان طور است که بود، حتی کمی بدتر، بدترش از این باب که امروز خبر دار شدم  ظرف کم تر از بیست روز باید طرح پروپزالی را بدهم که فکر میکردم حداقل سه ماه برایش وقت است، حالا باید شبانه روز بنشینم که کار را برسانم. اولش که شنیدم کمی شوکه شدم ولی خیلی زود تر از آنچه که فکرش را میکردم دست و پایم را جمع کردم، نقشه مسیری که باید بروم را روی کاغذ پیاده کردم و در همین فرصت اندک  دو پله از دوازده پله ی تعریف شده را هم پشت سر گذاشتم، هر چند کارهای ساده
نمیتونم کار کنم. نمیتونمو دیگه دارم نا امید میشم. نا امید میشمو پیش خودم میگم شاید باید ول کنم. شاید باید مغلوب افسردگی بشم. شاید باید جا بزنم. شاید باید دست از این تقلا بردارم. انگار فقط دستو پا بزنم و نتونم خلاص بشم. میترسم از این وضعیت. خیلی میترسم. انگار این بار مثل بارهای قبل نباشه. از خودم دارم ناامید میشم. از این که انگار دیگه نمیتونم اونجوری که باید کار کنم. دلم میخواد های های گریه کنم. هیچکس منو درک نمیکنه. خوابم زیاد شده صبح ها تا هشت خوا
کسب درآمد از اینترنت تا ۲ میلیون تومان در روز
ین روزها با توجه به شرایط اقتصادی کشور کسب درآمد برای بسیاری از افراد جامعه بسیار دشوار است. بسیاری از افراد به امید اینکه در آینده بتوانند شغل مناسبی داشته باشند به سختی درس میخوانند و عده ای دیگر نیز راه های دیگر را انتخاب می کنند. هرکس به طریقی در تقلا است تا بتواند کسب ...
دریافت فایل

ادامه مطلب
شاید نزدیک یه ساعت با باد و بارون درگیر بودم و سرعتم خیلی کم شده بود و سنگینی کوله بیشتر و بیشتر به نظرم میومد. ناهار نخورده بودم و از ترس از دست دادن زمان و خوردن به تاریکی هوا هم، هی ذره ذره خودم رو گول می‌زدم که نیم ساعت دیگه وای میسم یه چیزی می‌خوریم، چهار و نیم یه چی می‌خوریم، برسیم به اون آهنه می‌زنیم بغل و استراحت می‌کنیم که.. نیم ساعت می‌گذشت، ساعت از ۴ و نیم رد می‌شد، به آهن‌های بعدی می‌رسیدیم و توقفی تو کار نبود. همین طوری باد و ب
به نام خدا

آرام و متین قدم بر ‌می‌داشت، انگار از هیچ چیز و هیچ کس هراس نداشت. مثل کسانی که آب از سرشان گذشته...
از دور دیدمش، ناخودآگاه لبخند بر لبانم نشست. او اما مرا ندید. مضطرب بودم، چند متر بیشتر فاصله نبود و زمان اندک. چکار باید بکنم؟ اگر مرا ببیند و راهش را کج کند چه؟ اگر از من فرار کند؟ 
باید تصمیمم را می‌گرفتم... 
یکی گفت به طرفش بدو، دیگری گفت بی اعتنا از کنارش عبور کن. نمی‌توانستم نادیده بگیرمش، می‌خواستمش، باید بدستش می‌آوردم.
حالا
پ ن1: به قول رضاامیرخانی تو کتاب داستان سیستان  : انسان حیوان امیدواره! یعنی یکی از وجوه افتراق انسان و حیوان همین رجا و امیدواریه !...
گاهی فکر می کنم این آخرین تلاشمه ... فایده ای نداره ... فکر می کنم بعد از این دیگه دست و پا نخواهم زد ... فکر می کنم دیگه مثل ماهی آزاد خلاف جهت رودخانه شنا نخواهم کرد و تن خسته و شاید بی جانم رو به امواج رود خواهم سپرد تا به هر کجا که میلش میکشه ببره و فکر می کنم دیگه برام فرقی نمی کنه اون مقصد دریاست یا مرداب ، مهم رسی
امروز این عبارت را جایی خواندم:
«دلم همچو آینه‌ای است شکسته شکسته که آفتاب پر مهرتان هزار باره می‌شود در این قاب»
داشتم فکر می‌کردم که چقدر زیبا نوشته، دل را به یک آینه خرد شده مثال زده که موجب می‌شوذ تا آفتابی که به آن می‌تابد با تلالؤ بیش‌تر هزار برابر شود. بعدش به ذهنم رسید، دلم من چطور است؟ دلم شکسته اما آیا آینه بوده یا نه؟ اگر آینه نباشد که جلوه آفتاب را نمی‌توان در آن دید. اگر سنگ باشد که ...
این چند مدت اخیر متوجه تغییرات ناخوشآیندی
دارم به کوچ کردن فکر میکنم ، اول از شهر کوچکی که در آن زندگی میکنم و بعدش از آن شهر به شهری دیگر و شاید سالهای بعدش به کشوری دیگر . دارم تقلا میکنم ، بدون هیچ صدایی یا حتی تصویری . آدم ها اگر چیزی را نبینند گمان میکنند که وجود ندارد؟ خب اگر به این صورت است هم خوش به حالم و هم بد .
وقتی درباره ی دلتنگ بودن یا نبودن با "ف" جدل میکردم گفت یک چیزهایی را آدم فقط باید تجربه کند ، لمس کند و بهترین وجه ممکن آن اتفاق را در آغوش بگیرد که حس واقعی آن را درک کند .
امروز از ساعت هشت در حال تقلا کردن برای بیدار شدن بودم. اما مگه میشد حتی نمیتونستم چشمامو باز کنم. مهام مثل همیشه سعی داشت بلندم کنه اما نتونستم تا همین نیم ساعت پیش. به نظرت اگه همیشه اینجوری باشم اتفاق خجسته ای برام میفته :/ هیچی نمیشم. اما واقعا کنترلی نداشتم نمیدونم باورم میکنی یا نه من میدونم عقبم میدونم باید کلی کار کنم میدونم همرو میدونم که برای فلسفه باید روی همه چیم کار کنم و کار زیاد دارمو فقط یکی دو تا نیست اما بازم میگم من نمیخواستم
تصور کنید وارد مغازه قصابی شده‌اید و به آقای قصاب سفارش یک شقه ران گوسفندی داده‌اید! حالا به ابتدای جمله برگردید! بله عرض کردم که «تصور» کنید!
 
جناب قصاب تند و تیز شروع به بریدن و تکه کردن گوشت می‌کند. شما هم منتظر ایستاده‌اید و در این خیال که به زودی چه خورشت و آبگوشت‌های لذیذی خواهید خورد، فرو رفته‌اید.
 
همینطور که در خیال خود شناورید، بیایید حرکات تند و تیز جناب قصاب را با سرعت آهسته تماشا کنیم. چاقوی تیزش را در حجم گوشت فرو می‌کند و ب
صادق زیباکلام» : هر فرد دیگری هم که رئیس جمهور شود، همین مشکلات وجود دارد».
روزنامه سازندگی در یادداشتی با عنوان «مسئله دولت» به قلم «صادق زیباکلام» فعال سیاسی اصلاح طلب نوشت:«واقعیت این است که دولت اختیارات چندانی در برخی سیاست ها و برنامه های داخلی و حتی سیاست خارجی ندارد...هر فرد دیگری هم که رئیس جمهور شود، همین مشکلات وجود دارد».
این روزنامه اصلاح طلب در ادامه نوشت:«وقتی در نتیجه تصمیمات سیاست خارجی، وضع اقتصادی خراب می شود و به رشد منف
خواب بد دیدم
میان تعقیب و گریز و فرار از ادم قاتل و نجات خانواده ام خصوصا مامانم ک میفته و پاش در میره و فداکاری من ک ببریدش تا من مشغولش کنم این قاتل روانی ...
از خواب میپرم
میرم نزدیکش اروم دم گوشش میگم خواب بد دیدم...
هیچ عکس العملی نداره فکر میکنم خوابه یهو تکون میخوره میفهمم بیداره
میگم تو بیداری و هیچکاری نکردی و خودتو بخاب زدی
روشو میکنه بهم میخنده
عصبانی میشم
دستشو میاره بغلم کنه
دور میشم
میگه خب ببخشید نشد خابالو بودم
تکرار میکنم : تو شن
برای رسیدن به آرزوهاتون تحقق رویاهایتان را حس کنید
لازم نیست زیادی تلاش و تقلا کنید و مصراته به دنبال چیزی باشبد.تلاش و کوشش زیادی می تواند خوبی را از شما دور کند در حالی که نیروی
سپاسگزاری خوبی را به سوی شما جذب می کند.می تواتید خیلی راحت با داشتن فکر و حسی شکرآمیز از این که قبلا به آن آرزو
دست یافته اید،به چیزهایی زیادی دست یابید.نگران چگونگی تحقق این رویا نباشید _فقط تصور کنید که تحقق یافته است.هرچقدر که بتوانید شور و اشتیاق بیشتری صرف قدر
همچنان دست و دلم به هیچ کاری نمی‌رود. ظلمت مرا فرا گرفته و دست و پایم را نه در هوای سبک و نامحسوس، بلکه در لجن سفت، در قیر حرکت می‌دهم، از هر تکانی نیرویم ته می‌کشد، چنان خسته می‌شوم که اراده‌ام را از دست می‌دهم، خسته از همه چیز. صبح‌ها دلم نمی‌خواهد از خواب بیدار شوم، توانایی روبرو شدن با زندگی را ندارم؛ ساده‌ترین بروزات و جلوه‌های زندگی، دیدنِ روز، زدن آب به صورت یا خوردن یک لیوان شیر! به زحمت چیز می‌خوانم، چشمم روی خطوط، مثل آدم چلاق
پاورپوینت درس دوم فارسی هفتم - 12 اسلاید
پاورپوینت درس دوم فارسی هفتم - 12 اسلاید پاورپوینت درس دوم فارسی هفتم - 12 اسلاید پاورپوینت درس دوم فارسی هفتم - 12 اسلاید پاورپوینت درس دوم فارسی هفتم - 12 اسلاید پاورپوینت درس دوم فارسی هفتم - 12 اسلاید گالش  :  نوعی کفش  ( کفش لاستیکی ) داس :  از ابزار کشاورزی خیش  : وسیله ی شخم زدن ، گاو آهن مویه  :  ناله و زاری دایه  :  پرستار کودک خُرناسه  :  صدایی ناهنجار که از گلو یا بینی شخص بیرون آید تقلّا  :  کوشش و تلاش .
واقعا خیلى چیزا لازم نیستا
الکى خودمون معطل کردیم
گوشى
لپ تاپ
دوست
مبل
و
...
خیلى حرف درستى بوده که مشکلات از اینه که توى اتاق تنهایى بند نمیشیم و دست به خلق مى زنیم.
 
حرفایى که من اینجا مینویسم واقعا مفت نمى ارزه
اما براى زنده موندنم لازم دارم بنویسم
و سوال بعدى اینه که اگه فقط با این زنده اى چرا تقلا مى کنى زنده بمونى
چرا پس به جاش نمیام حرف هاى جدى و محتواى جدی تولید کنم؟
چون به نظرم جدى همیناست و جدى هاى بزرگتر برام بى اهمیتن
جدى هاى بزرگتر ح
به نظرم ارزشمندیِ هر چه به غم‌انگیز بودنش است. یعنی گمان می‌کنم هر چیزی که غم‌انگیز‌تر باشد، ارزشمندتر است. البته تعریف هر کس از «ارزش» ممکن است متفاوت باشد [که ناگزیر است]، ولی هر کس یا هر چیزی که باعث بشود انسان به چیزی فراتر از سطح معمول زندگی بیاندیشد ارزشمند است. غم چنین کاری می‌کند. البته غمی که نتیجه‌اش چیزی شبیهِ مادیاتِ جهانی‌مان نباشد. غمِ روحانی شاید. غمِ فرادنیایی. انسان‌های غمگین از حرص و جوش دورترند. تقلا نمی‌کنند برای به د
دوباره آخر هفته شده بود. کنار بزرگراه خروجی شهر
منتظر مینی بوس عمو سیروس بودم تا به ولایتمان باز گردم. هوای شهر کثیف بود. سر و
صدای ناشی از رفت و آمد بی حد و مرز و بوق ماشین ها کلافه ام کرده بود. بعضی از
اتوبوس های خط واحد یا خاورها، چنان دودی داشتند که برای مدتی امانم را می بریدند.
البته مینی بوس عمو سیروس هم دست کمی از آن ها
نداشت. هم سر و صدا و تکان هایش زیاد بود، هم دود زیادی به هوا می کرد و هم صندلی
ها و روکش های خیلی کثیفی داشت. یادم است وقتی بر
١. از صبح تنگی نفس دارم همراه با تب. مسکن نمیتونم بخورم چون خطر معده درد شدید تهدیدم میکنه که مشخصا به خاطر اون حجم از هایپ و قهوه ای هست که یک ماه پیش مصرف کردم! سرم درد میکنه ولی با این وجود حس میکنم کرونا ندارم! :| احتمالا چون دوست ندارم بمیرم دارم خودم رو گول میزنم... هوم اگه بمیرم یحتمل هیچکی منو به یاد نمیاره و تا ابد از خاطر همه پاک میشم و هیچ وقت live on نخواهم بود. حتی یه مراسم ختم خشک و خالی، یه دونه فاتحه...
شما فاتحه میخونید، نه؟ اصلا اگه نخو
رَبَّنا وَ لٰا‌تَحْمِلْنا مٰا لٰا طٰاقَةَ لَنٰا بِه. |بقره ، ۲۸۶|
خدای خوبم، خدای مهربونم! این آیه‌ی بقره هست، خب؟ خیلی حرفِ دلِ بی‌قرارِ منه! حالا چطور؟ این‌طوری که واقعا واقعا دیگه تحمل یه ناکامی و نرسیدن دیگه رو ندارم. خودت که همه جوره در جریان تموم اتفاقا هستی، من چی بگم عاخه؟! بعد از این حجم از سختی و خستگی نمی‌شه یه اتفاق خوب بیفته؟ مثلا همونی که من می‌خوام؟ :)
حالا نشد هم فدای سرت، بیخیال. من نه همه‌ی تلاشم رو ولی تا جایی که شد، کردم.
پنج راه ساده برای کسب درآمد اینترنتی
در این گزارش، پنج راه برای کسب درآمد آنلاین که نیازی به صرف زمان زیاد و کاهش برنامه های روزمره ندارند را به شما معرفی خواهیم کرد.
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، همچنان که مردم به تقلا زدن در رکود اقتصادی جهانی ادامه می دهند، افکاری هم برای کسب درآمد اضافی به طور دائم از مغز انسان ها عبور می کنند. البته، شما برای افزایش درآمد ماهانه ی خود، می توانید روی اضافه کار و یا یک شغل دوم حساب باز کنید.
 
چطور می توانیم خداوند یگانه را بپرستیم و گویش یا زبان بخصوصی مانند آذری یا عربی یا انگلیسی را نپرستیم؟
به بهانه علاقمندی فراوان به گویش خاص نمی توان به فردی تهمت غیر مومن بودن زد ولی همینکه برای روابط در گویش بخصوصی تقلا می کنید و مدام به آنگونه مردم لبخند میزنید و تبعیض قائل میشوید به معنی پرستیدن آن گویش است همه هنرمندان آذری بدنیا نمی آیند و همه عرب زبانان مقدس نیستند.
پس بخاطر گویش مادرزادی ووطنی به پرستش آن گویش نپردازید. بسیاری از آذ
حاج آقا قرائتی تعریف می کرد: اسلام حکم کرده است که ظرفی را که سگ لیسیده، ابتدا باید خاکمالی کرد و پس از آن آب کشید. دانشمندان غربی پس از 1400 سال کشف کردند که در بزاق سگ میکروبی وجود دارد که جز با خاک از بین نمی رود. آنان بلافاصله تحقیقاتشان را ادامه داده و پی بردند که این میکروب مخصوص در یک حرارت بخصوصی کشته می شود و نتیجه گرفتند پس اگر چنین ظرفی را به آن میزان حرارت دهیم، دیگر نیازی به خاکمالی کردنش نیست؛ ولی از این غافل بودند که شاید علاوه بر وج
چند سالی هست کار خیر می کنیم. جهیزیه می دهیم و زندانی آزاد می کنیم. دست افتادگان را می گیریم و ارزاق و پوشاک و لوازم التحریر و غذا به نیازمندان می دهیم. اینقدر این مدت کار خوب کرده ایم که کم مانده نعوذبالله خداوند مستقیم از ما تقدیر به عمل بیاورد! اینقدر دعای خیر پشت سرمان هست که بهشت بر ما واجب است و نسبت به سایر بندگان حق آب و گل داریم !
رضا جوان معلولی بود که بیست و اندی سال داشت. جوانی که از کودکی معلول در در کما به دنیا آمده بود. با خون دل پدرش
بادبادک‌باز، کتابی جالب با ماجراهای جذاب و البته غم‌انگیز‌ !
بعد از مدت‌ها دوباره اتفاق افتاد که کتابی را بخوانم و شب در میان شهرِ کتاب قدم بزنم، آن‌شب روحم تمامِ وقتش را در خیابان‌های کابل گذراند،در خیابان وزیر اکبر‌خان و کنار سپیدار قد بلند حاشیه‌ی خیابان‌، کنار لباس‌های رنگی رنگی زنانه و چپن بلند مردانه و دامن‌های حاشیه‌دوزی شده‌‌ی زنان افغان‌، با پس زمینه‌ی صدای احمد ظاهر، کنارِ مسجدِ روی جلد کتاب و بعد... مخروبه‌های کابل ...
توماس اندروز، طراح کشتی بزرگ و مشهور تایتانیک بود. او چنان از ساخته
دست خود مغرور بود که گفت: حتی خدا هم نمی تواند این کشتی را غرق کند!

کشتی تایتانیک در همان سفر نخست، غرق شد و بسیاری از سرنشینانش به
همراه سازنده و طراح آن جان سپردند.

وین استنلی، فانوس دریایی بزرگ و مشهوری را ساخته بود. می گفت: هیچ
طوفان و بارانی نمی تواند آنچه من ساخته ام را ویران کند. برای تعمیر فانوس دریایی
اش رفته بود که بر اثر طوفان، تخریب شد و خودش نیز همان جا جان سپرد.

مع
گفته بودم که باید بیشتر بیام اینجا و نذارم بیشتر از این، این بلاگ خاک بخوره. حالا اینجام ولی بدون حرف حساب.
پر از درگیر‌ی‌ها و کشمکش‌های ذهنی‌ام. نه از اونایی که میشه فکرشو کرد و حدس زد. نه. درگیری‌های ذهنی من بی‌خودترین و احمقانه‌ترین و کسل‌کننده‌ترین مشغله‌هایی که می‌تونه توی ذهن هر کسی وجود داشته باشه. اونقدر بی‌خود که حتی دوست‌ ندارم برای خودم بازخونی‌شون کنم. 
هر روزی که میاد، می‌گذره و تلف می‌شه، دارم تقلا می‌کنم و توی چارچو
مدتها بود که والس خداحافظی من را به خود می خواند. دبشی اجابتش کردم.
عالیست
 میلان کوندرا قصه پرداز بی نظیری است. البته به پای عشق اولم آقای رومن گاری نمی رسد
اما چیز ارزشمندی که دارد ایمان یک مومن با هوش متوسط و ذکاوت یک مدیر گادفادر است
اینجا بود گه آهی از لذت برآوردم..میلان کوچولوی من را چیزی به تب و تاب واداشته بود و نویسنده اش کرده بود که از زمان نوشتن شوخی با او مانده بود...شور وشوق یک انقلابی سرخورده که دارد در سالهای زندگی کردنش بر اثر  تج
مهم نیست که شما در چه کسب‌وکاری هستید، وجود فرصت‌ها یعنی اینکه شما در رقابت هستید. شاید محصول یا خدمات شما نسبت به دیگر گزینه‌های موجود در بازارتان برتر باشد. شاید هم برتر نباشد. داشتن بهترین پیشنهاد مهم نیست. در عوض، تمرکز خود را بر روی اطمینان حاصل کردن از این بگذارید که بازار هدف موردنظر شما پی ببرد که معامله با شرکت شما گزینه مناسب برای آن‌ها است. تا زمانی که به این باور برسند ممکن است هرگز از شما محصولی خریداری نکنند. ساخت پادکست یکی ا
بارون میومد. صداش مثل موسیقی بود. منم که میمیرم برای موسیقی بیکلام، چه برسه به اینکه نوازنده‌اش طبیعت باشه! پس درِ بالکن اتاقم رو باز کردم و به ادامه‌ی درس خوندن پرداختم. مدتی به همین منوال گذشت. با سرد شدن هوای داخل اتاق، ناچار شدم که ببندمش. 
باز سرم توی کتاب بود که دیدم یه حشره‌ی کوچیک و سیاه، توی حد فاصل بین پرده‌ی حریری سفید و درِ شیشه‌ای بالکن، پرواز میکنه. هی می‌نشست روی شیشه. بال بال میزد. تقلا می‌کرد تا بره بیرون. حتماً توی دل با خو
من نمیدونم کی و تحت چه شرایطی حاضر میشه توی کلا کانادا و مخصوصا شهرهای به هم ریخته و هر دم بیل مثل تورنتو زندگی کنه.
ولی یه ادوایس براتون دارم
تورنتو تقریبا fucked up شده
کار نیست
همه دلال شدن و پول شو
فهم اجتماعی به شدن پایین اومده. من کسخل سالهاست در عجبم که چرا مردم عجیب و غریبن
ملت توی یه نفهمی و توی یه لولی از بی رحمی به سر میبرن که خوشبختانه این درجه از وحشی بودن و بی رحمی هنوز به شهرهای کوچیک سرایت نکرده.
تورنتو الان تقریبا مثل تهران شده فقط م
یادت نره باهار میاد. اگه خون گرم آبان روی دستات مونده، اگه از دی ماه تا حالا و تا همیشه حتی توی فیلم هم صدای هواپیما رو که میشنوی ابر جمع میشه توی گلوت، اگه وقتی به رویاهات فکر می کنی یاد بازنده‌های غمگین میفتی، کم نیار و گرم بخند. اگه برگهای درخت دلت همه زردن، یادت نره باهار میاد. اگه گریه های زیر دوشت بیشتر شده از خوشیهای توی جمع، اگه بهت گفتن ویروس اومده و روزای آخر سال باید تو تنهایی کز کنی و دلت پر بکشه برای هر سلام ساده به هر غریبه ممکن، ی
میدونی من تازه فهمیدم گاهی نیاز نیست روی بعضی چیزها پافشاری کنی.واقعا لازم نیست توی موضوعی دائم شکست بخوری و منتظرِ درس گرفتن‌های احتمالیِ اون شکست باشی.نیاز نیست بخاطر سمج بودن روی موضوعی که میدونی صددرصد نمیشه مریض بشی،روح و جسمت آسیب ببینه و توی اتاق‌ت درمونده بشینی و غم و غصه و ناراحتی چاشتِ روز و شب‌ت بشه.مطمئنن بعدش هم قرارِ افسردگی پا پیش بذاره،دستش رو بذاره روی زندگیت و همه چیز رو برعکسِ چیزهایی که میخواستی بچرخونه و خدا نکنه تو
 
امشب بعد از کلی تقلا رفتم که کتاب جدیدی بخرم
سیم ورودی تلفن چیده شده_بدون دلیل و احتمالا غیرعمد_ پس اینترنت ندارم
فلت لپ تاپم خراب شده و صفحه اش مدام و هر لحظه تیره میشود پس نمیتوانم فیلم ببینم یا داستان کوچکی که عصر به ذهنم رسید را بنویسم 
پس تصمیم گرفتم سری به شهر کتاب بزنم و کتابی که "پدرام عزیز"  معرفی کرد را بخرم 
شهر کتابی که نزدیک خانه ام است تا قبل از این اصلا شبیه کتابفروشی نبود 
که اگر حتی یک بار سری به شهر کتابی زده باشی متوجه منظور
در آیینه به چشم‌های قرمزم نگاه می‌کنم. به بینی و لب‌های ورم کرده‌م. اما باز هم هیچکدوم نمی‌تونن راویِ حقیقیِ قلبِ شکسته‌م باشن. هر چند دقیقه یک بار، تصاویرِ اون روز هجوم میارن به مغزم. تکه تکه‌ان اما هر بار به خودم می‌لرزم. اون روز به روحم تجاوز شد. به اعتمادم به آدم‌ها. 
تیر اول جایی شلیک شد که روی صندلی مقابلم تو کافه نشست و گفت :«چطور نفهمیدی که شما دو تا اصلا مناسب هم نبودین؟» و بعد لیستی از تفکرات "اون" رو برام ردیف کرد. بالاخره خیلی وق
اتوبوس مارپیچ جاده را می خزید و پیش می رفت. تپه های هزارنقش در دوطرف جاده بغل دست هم نشسته بودند، مثل بچه هایی حرف گوش کن، چشم به راه مسافرانی که بخواهند توقفی کنند و لب به تحسین زیبایی شان بگشایند.
بعد از عبور از این تپه های دوست داشتنی می رسیدی به درختان تنومندی که ریشه در زمین داشتند و سر به آسمان. گویی صدایی از بالا شنیده بودند و حالا گوش تیز کرده تا دوباره بشنوندش.
تنها بودم. چمبوله شده در صندلی چرمی قرمز رنگ اتوبوس با مسافرانی که از محو خو
روز چهارشنبه رفتم پیش یه مشاور... خیلی یهویی شد. به یه نفر گفته بودم که برام نوبت بگیره پیش یه دکتری که خودش تحت نظرش بود و زنگ زد گفتم دوشنبه هفته دیگه خوبه؟ گفتم آره... بعدشم دوباره زنگ زد گفتم عصر میتونی بیای ؟ گفتم آره!
وسطای راه پشیمون شدم و خواستم نرم... نمیدونستم الان باید برم چی بگم و دقیقا از کجا شروع کنم.
نمیدونستم به چی باید میپرداختم و مهم و اهم برام چیا بودن دقیقا.
رفتیم و بالاخره برای اولین بار وارد اتاق یه مشاور شدم. دکتر یه خانم مسن ب
دیروز توی بالکن روزنامه همشهری نشسته بودم و داشتم استراحت می‌کردم. بچه‌ها
کمی دانه و ارزن ریخته بودند برای پرنده‌ها. اولش سر و کله یک کلاغ پیدا شد. بعد
که کلاغ تشریفش را برد، یک دفعه ده‌ها کبوتر سر و کله‌شان پیدا شد. من هم بی‌حرکت
بی‌حرکت نشسته بودم و فقط تماشا می‌کردم. بعدش ناگهان یک دفعه پر گشودند و رفتند.
ربطی به من نداشت؛ خودشان دل‌شان خواست که بروند.
در این‌جا بود که یاد جمله معروف جیم‌ران افتادم که می‌گفت: موفقیت دنبال
کردنی نیست
یه دلیل دیگه اینکه چرا شما حرفهای من رو متفاوت با ادمهای این کشور میبینین
 
این هست که
 
ایرانیای کانادا همه شون میان و یه اپارتمان کرایه میکنن و توش زندگی میکنن.
 
نه با کاناداییا و بقیه ارتباط دارن نه با بقیه مردم.
 
 
فقط میرن بیرون و توی دانشگاه و سر کار میبینی که چهار نفر رو میبینن دورهادور و کلی هم ذوق میکنن.
 
ایرانیا هیچ کدومشون زبانشون قوی نشده.
چون همه شون از جامعه دورن و هیچ کدوم با کاناداییا ارتباط ندارن.
وقتی تو دست و پا میزنی و تقلا
چند سال قبل یک روز صبح بیدار شدیم و دیدیم بلاگفای عزیزمون که توش سالها خاطراتمون رو نوشته بودیم وجود نداره .
هیچ پستی نبود هیچ پنل مدیریتی باز نمیشد .
بلاگفا اعلام کرد صبر کنید مشکل حل میشه .توی این مدت خیلی ها صبر کردن و من ...
راستش من با نوشتن زنده ام نوشتن برای من مثل هواست. اگه ننویسم میمیرم ...
رفتم توی بلاگ اسکای و نوشتم تقریبا ده تا پست نوشتم اما هر چقدر تقلا کردم بک آپ بگیرم نشد .مطالبمو کپی کردم و رفتم میهن بلاگ ...
میهن بلاگ قابلیت بک آپ دا
آیا می‎دانید جهان در نظر من چیست؟ آیا آن را در آینه خویش به شما نشان خواهم داد؟ این جهان هیولایی از کارمایه (انرژی) است، بی‎آغاز و بی‎انجام، یک انبوه محکم و آهنین از نیرو که بزرگترین و کوچکترین نمی‎شود، که خود را به مصرف نمی‎رساند، بلکه تنها خود را دگرگون می‎سازد. در کل اندازه‎ای دگرگون‎ناپذیر دارد، موجودی خانه‎اش نه خرج می‎شود و نه هرز می‎رود، اما نیز بر درآمدش افزوده نمی‎شود، محصور در حصار «هیچی» است. نه چیزی محوشدنی و هدررفنی است،
معمولا این‌طور است که کار به جایی می‌رسد که خودت از خودت، از هیچ کاری نکردن‌هایت، از به دیوار خیره شدن‌هایت، از از تخت بیرون نیامدن‌هایت، از غذا نخوردن‌هایت و از رفرش زدن‌هایت کلافه می‌شوی و بر سر خودت فریاد می‌زنی که: بسه دیگه. گندشو درآوردی. اه.این‌ها تجربیات من در برهه‌های زمانی مختلف است که به صورت یک لوپ تکرار می‌شود. چند روزی سخت کار می‌کنم و فعال و پرانرژی‌ام اما بعد ناگهان دچار حملات تنبلی می‌شوم. من یکی از آن تنبل‌هایی هستم
سر درد
بسیاری از افراد ممکن است در طول روز با سر درد هایی که شدت و علت های
مختلفی دارند روبرو شوند که برای آنها آزار دهنده است. گاهی این سر در ها
فقط در شرایط خاصی اتفاق می افتد و یا گاه و بی گاه موجب شکایت عده ای می
شود. سر درد ها که نشات گرفته از بافت های سر هستند ، جمجه و مغز را احاطه
می کنند. بافت مغز و استخوان جمجمه نمی‌توانند باعث سردرد شوند چون عصب‌های
گیرنده‌ی پیام درد را ندارند. ولی رگ‌های خونی در سر و گردن و همچنین
بافت‌های اطراف مغ
چشم انداز هفتگی بازار ارز؛ 19-23 اوت 2019
همه نگاه ها به سمت پاول
بازارهای جهانی با نشانه هایی از رشد رکود اقتصادی آینده، در تقلا هستند. حرکت بعدی بستگی به فدرال رزرو همراه با گزارشات کمیته و سخنرانی ژروم پاول دارد . در ادامه موارد برجسته هفته بعد را می آوریم.اقتصاد آلمان کاهش داشت و ممکن است وارد دوران رکود شود. رشد تولید صنعتی چین با پایین ترین سرعت از سال 2002 افزایش پیدا کرد و بازده آمریکا معکوس شد- ضمن نگران کردن سرمایه گذاران از رکود اقتصادی د
همشهری آنلاین: مدیریت شهر تهران به عنوان یکی از ارشد ترین و پرجمعیت ترین شهرهای جهان، یکی از پرچالش ترین مسئولیت های موجود در کشور است. عریضی مدیریت شهری در تهران صحنه ای فرامحلی و اثرگذار در کشور است و مسائل حقیقی آن در حقیقت نه مسئله یک ایالت بلکه روند کشور خواهد بود. قدم تأثیر این مدیریت به رویه ای است که با اصلاح هریک از چالش های جدی آن می استعداد بوسیله الگویی مشابه در سطح سرزمین رسید. شناخت اصولی مشکلات واقعی و نسب ای این شهر، خود چالشی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها